۱۳۸۹ خرداد ۸, شنبه

حقوق بشر

شکنجه وحشیانه و محکومیت سنگین یکی از هموطنان بلوچ
زندانی سیاسی عباس بادفر آذرماه 1388 در بلوچستان دستگیر و به بند 209 زندان اوین منتقل می گردد . او چندین ماه در سلولهای انفرادی در بند مخوف 209 زندان اوین تحت شدیدترین شکنجه های جسمی و روحی قرار می گیرد. بدلیل بی نام و نشان بودن این زندانی سیاسی با شیوه های وحشیانه مورد شکنجه قرار گرفته است و مدت طولانی را در سلولهای انفرادی بسر برده است. او همچنین چندین بارتوسط شکنجه گران (بازجویان) تهدید به قتل و اعدام شده است.
آقای بادفر اخیرا از زندان اوین به بند 6 زندان گوهردشت تبعید شده است. او بدون داشتن وکیل و حق دفاع از خود مورد محاکمه قرار گرفته است و بر مبنای اتهام محاربه وداشتن ارتباط با سازمان مجاهدین خلق محاکمه و به 10 سال زندان و تبعید به زندان گوهردشت کرج محکوم شده است.
علیرغم گذشت مدت طولانی از شکنجه های وحشیانه ولی هنوز از آثار شکنجه های جسمی رنجی می برد.
ادامه مطلب
+ نوشته شده در شنبه هشتم خرداد 1389
زندانیان سیاسی بند 6 زندان گوهردشت یورش و حشیانه به آقای بداقی را محکوم می کنند
پیرو روند رو به رشد شکنجه زندانیان رجائی شهر ،سه تن از ماموران این زندان به اسامی شیخ،عقوائی ،قاسم محمدی در ساعت 07:00 صبح روز جاری شنبه 8 خرداد 89 با ورود به سالن دارقرآن بند 6 زندان رجائی شهر ،یکی از فرزندان سرافزاز ملت ایران معلم دلسوز و زندانی سیاسی آقای رسول بداقی را بدون هرگونه دلیل و علتی مورد شدیدترین حملات و شکنجه های جسمی و انواع ضرب و شتم و فحاشی قرار دادند .
بنحوی که از چند ناحیه مجروح و آثار آن برسر و صورت و دست و پای وی مشهود است .همچنین دستهای وی را با دستبند به میله های درب کریدور اصلی بسته و با مشت و لگد او را مورد ضرب و جرح قرار دادند و این امر در مقابل چشم زندانیان دیگر اتفاق افتاده و همه بر آن گواهی میدهند .
این اقدام غیر انسانی مورد اعتراض شدید زندانیان واقع گردید. جای تاسف است در حالی که مسئولین کشور همواره شعار حقوق بشر سر می دهند و خود را مظهر رعایت آن میدانند چنین رفتارهای غیر انسانی با زندانیان ،آن هم در بند به اصطلاح دارقرآن انجام می پذیرد .
ما ضمن محکوم نمودن این قبیل رفتارها ی خشونت آمیز ،توجه سازمانها و فعالان حقوق بشری و تمامی انسانهای غیور را بدین نکته جلب نموده و توجه آنها را به فقدان هر گونه تامین جانی زندانیان سیاسی معطوف می داریم.
ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه هشتم خرداد 1389



یورش و ضرب وجرح وحشیانه معلم زندانی رسول بداقی در زندان گوهردشت کرج
روز شنبه 8 خرداد ماه حوالی ساعت 07:00 صبح زندانی سیاسی رسول بداقی عضو هیئت مدیره کانون صنفی معلمان ایران بدون هیچ دلیلی مورد یورش وحشیانه 3 پاسدار بند قرار گرفت و بشدت مورد ضرب وشتم و اهانت آنها قرار گرفت.
پاسداربندی به نام قاسم محمدی بدون هیچ دلیلی شروع به فحاشی به آقای بداقی نمود که مورد اعتراض وی قرار گرفت. در این هنگام همراه با افسر پاسدار شیخ و پاسداربند عقوائی بصورت وحشیانه ای بسوی آقای بداقی حمله ور شدند و او را آماج مشت و لگدهای خود که بر سرو صورت و نقاط حساس بدن او فرود می آوردند.آنها همچنین به آقای بداقی و خانواده اش فحش های اخلاقی و بسیار زننده می دادند. پاسدار بند قاسم محمدی در حین ضرب و شتم عربده می کشید و خطاب به آقای بداقی می گفت: تو منافی،تو وطن فروشی ،تو باید محاکمه بشی و تو باید اعدام بشی.
آنها سپس آقای بداقی را با دستبند به میله های کریدور بستند و به ضرب وجرح و توهینهای اخلاقی علیه او ادامه دادند او از ناحیه دندان و سر وصورت دچار صدماتی گردیده است.
وقتی که سایر زندانیان سیاسی از عمل وحشیانه و غیر انسانی آنها مطلع شدند دخالت کردن که از ضرب و شتم واهانت پاسدار بندها جلوگیری کنند آنها هم مورد ضرب و شتم واهانت قرار گرفتند که از جمله آنها آقای دکتر احمد زیادی آبادی بود که مورد ضرب وشتم واهانت پاسداربندها قرار گرفت.
ادامه مطلب
+ نوشته شده در شنبه هشتم خرداد 1389ساعت


با یورش مامورین، پدر و عضو سوم خانواده دستگیر و به زندان اوین منتقل شد
آقای جوشن در جریان جنگ در معرض حمله گاز شیمیایی قرار گرفت و دچار صدمات جبران ناپذیر شد و سلامتی خودش را تا حد زیادی از دست دادو همچنین پای چپ او در اثر اثابت ترکش دچار آسیب جدی گردید.
در حال حاضر دو عضو دیگر این خانواده در زندان گوهردشت کرج زندانی هستند که بیش از 2 ماه است از داشتن ملاقات و هرگونه تماس با خانوادشان محروم هستند و در شرایط طاقت فرسا و غیر انسانی بسر می برند. خانم زهرا اسدپور گرجی همسر و فرزندش رضا جوشن که در آذرماه 88 با یورش مامورین وزارت اطلاعات به منزلشان بدلیل شرکت در اعتراضات گسترده مردم دستگیر شده بودند. در دادگاه انقلاب کرج توسط فردی بنام عاصف حسینی رئیس دادگاه انقلاب محاکمه شدند. آنها به 1 سال زندان و تبعید به زندان زنجان و 5 سال تبعید به روستای قیلیار زنجان محکوم شدند.
خانم زهرا اسد پور گرجی پیش از این به دلیل دیدار خانوادگی با فرزندش در قرارگاه اشرف در عراق دستگیر و به 16 ماه زندان محکوم شده بود که بعد از پایان محکومیتش آزاد شد.
ادامه مطلب
+ نوشته شده در جمعه هفتم خرداد 1389ساعت

در آستانه سالگرد قیام مردم ایران 5 زندانی در زندان رشت به دار آویخته شدند
روز دوشنبه 3 خرداد ماه حوالی ساعت 05:00 پنج زندانی در پشت بهداری زندان رشت به دار آویخته شدند . یکی از اعدام شدگان روز دوشنبه زن و 4 نفر دیگر مرد می باشد.هنوز از هویت و علت اعدام شدگان خبری در دست نیست. خبر اعدام این 5 نفر در سطح شهر رشت بین مردم انتشار یافته است.
علیرغم اینکه چند روز از اعدام این پنج نفر می گذرد ولی هنوز قوه قضائیه و رسانه های حکومتی سکوت را پیشه کرده اند و از انتشار خبر اعدام این 5 نفر خوداری می کنند.
به نظر می آید که قوه قضائیه بدلیل خشم مردم ایران و اعتراضات گسترده جهانی نسبت به اعدام ها که هدف از آن ایجاد جو رعب و وحشت در آستانه سالگرد قیام مردم ایران شیوه اعدام مخفیانه را در پیش گرفته اند.
ادامه مطلب
+ نوشته شده در چهارشنبه پنجم خرداد 1389ساعت

جنایات هولناکی که در سلولهای انفرادی (سگدونی) علیه زندانیان روی میدهد
یکی از ده ها زندانی که دچار چنین شرایط هولناکی در سلولهای انفرادی معروف به سگدونی شده است آقای بهرام تصویری 30 ساله و 6 سال است که در زندان در حالت بلاتکلیف بسر می برد. او در حدود 6 هفته پیش به دلیل اعتراض به توهینهای خانوادگی پاسداربندی بنام یوسفی برای 5 روز به سلول انفرادی منتقل می شود.آقای تصویری از آنها می خواهد که به او اجازه بدهند که با خانواده اش تماس بگیرد.اما آنها به او اجازه تماس با خانواده اش نمی دهند . حسن آخریان با خانواده این زندانی تماس می گیرد و به مادر آقای تصویری اطلاع میدهد که فرزندش فوت کرده است و جسد او در بیمارستان است و می تواند جسد او را تحویل بگیرید.مادرآقای تصویری وقتی این خبر را می شنود دچار سکته قلبی می شود و به بیمارستان انتقال می یابد.حسن آخریان بعد از اینکه متوجه می شود که مادر آقای تصویری دچار سکته قلبی شده است و در بیمارستا بستری می باشد به بهرام تصویری خبر سکته و بستری شدن ماردش را می دهد. آقای تصویر خواهان تماس با خانواده می شود و از طرفی 5 روز سلول انفرادی او پایان یافته و به روز هفتم کشیده شده است اما از خارج کردن او از سلول انفرادی خوداری می کنند.او خواستار ملاقات با رئیس زندان می شود ولی به حرفهای او گوش فرا داده نمی شود. تا اینکه برای پایان دادن به شرایط سخت و طاقت فرسا اقدام به خودسوزی می کند.پاسداربندها به سلول او یورش می برند به چشمانش گاز فلفل و اشک آور می زنند و با باتون به سر و صورت او می کوبند .
زندانی بهرام تصویری بابدنی سوخته به سلولی که محل شکنجه زندانیان است برده می شود و به او دست بند،پابند و چشم بند می زنند و برای مدت طولانی اورا با باتون شکنجه می کنند در اثر این شکنجه ها دست و پای او را شکستند و سپس لباسهای او را از تنش خارج کردند. افسر کشیک فردی بنام میرزا آقایی و دو پاسداربند به نام های یوسفی و شیرخوانی باتون را به او استعمال می کنند. این زندانی بی دفاع در اثر این شکنجه بیهوش می شود و با ریختن آب بر روی او،وی را دوباره بهوش می آورند و شکنجه جنسی دوبار تکرار می شود.تمامی این شکنجه ها با حضور و شرکت حسن آخریان رئیس بند 1 صورت می گیرد.
سپس زندانی بهرام تصویری به سلول انفرادی بازگردانده می شود.او را عریان می کنند و بدون داشتن پتو و یا هر پوشش دیگری بر روی کف سیمانی سلول رها می کنند و هر از چند گاهی کف سلول آب می ریزند.این زندانی بی دفاع در حالی که پاها و دستانش شکسته شده بود و بدنش مجروح و خونین بود به مدت یک ماه در آن شرایط به حال خود رها شده بود .شکستگی پای او دچار عفونت می شود و او به اغما فرو می رود و ناچارا وی را به بهداری زندان منتقل می کنند. بهداری زندان از تحویل گرفتن او برای مدتی خوداری می کند چونکه در آستانه مرگ قرار داشت و نمی خواست مسئولیت او را بپذیرد. نهایتا فردی بنام دکتر رضوی او را بستری می کند و پس از بهوش آمدن به آنها می گوید باید تحت عمل جراحی فوری قرار گیرد ولی حسن آخریان با عمل جراحی وی مخالفت می کند و او را به سلولهای انفرادی بازمی گرداند که با فشار پزشکان بهداری او بعد از دو روز تحت عمل جراحی قرار می گیرد.
ادامه مطلب
+ نوشته شده در سه شنبه چهارم خرداد 1389ساعت

اعتراضات گسترده جوانان بعد مسابقه فوتبال با شعار فوتبال بهونه میشه خرداد قیامت میشه
دوشنبه غروب 3 خرداد ماه حوالی ساعت 21:15 تماشاگران مسابقه فوتبال هنگام خروج از استادیوم ورزشی آزادی اقدام به سر دادن شعارهای ضد دولتی نمودند.جوانان در حین خروج از ضلع شرقی استادیوم شعارهایی مانند، خس و خاشاک تویی / دشمن این خاک تویی/ فوتبال بهونه میشه خرداد قیامت میشه / همچنین مرگ بر دیکتاتور و شعارهای دیگر سر دادند.
همچنین جوانانی که سوار بر اتوبوس های شرکت واحد بودند در طی مسیر اقدام به سر دادن شعار نمودند. همزمان با شعار دادن جوانها خودروها با بوق زدن ممتد با اعتراضات جوانان همراهی می کردند.این اعتراضات تا ساعت 10:30 ادامه داشت.
گزارشات تایید نشده ای حاکی از آ است که تعدادی از جوانان دستگیر و به داخل استادیوم ورزشی منتقل شدند.
از طرفی دیگر از ساعت 15:00 نیروهای سرکوبگر گارد ویژه، نیروی انتظامی و لباس شخصیها بصورت گسترده در درون و بیرون استادیوم مستقر شده بودند. افراد ویژه سپاه پاسداران ( لباس شخصیها) و اطلاعاتیها با در دست داشتن دوربین های فیلم برداری از جوانان برای ایجاد رعب و وحشت فیلم می گرفتند. بیش از چهل خودروی نیروی انتظامی و خودروهای خاص دستگیری در آنجا مستقر بودند.
نیروهای سرکوبگر با جوانان موتورسوار برخورد وحشیانه ای داشتند.
ادامه مطلب
+ نوشته شده در سه شنبه چهارم خرداد 1389ساعت 0:2

بیش از 100 روز بلاتکلیفی فعال دانشجویی علی اعجمی
علی اعجمی دانشجوی حقوق دانشگاه تهران در تاریخ 20 بهمن ماه با یورش مامورین وزارت اطلاعات به منزلشان در سبزوار دستگیر و پس از مدتی به بند 209 زندان اوین منتقل شد و بیش از 100 روز را در آنجا که اکثرا در سلولهای انفرادی بود بسر برد.
آقای اعجمی در طی مدت بازداشتش در بند 209 زندان اوین مورد بازجویی طولانی و در حین بازجویی تحت شکنجه های جسمی و روحی قرار گرفت. بازجویان وزارت اطلاعات همچنین در حین بازجویی او مورد توهین و تحقیر قرار دادند.این فعال دانشجویی را تحت فشارهای طاقت فرسا قرار دادند تا به اتهاماتی که بازجویان به او نسبت داده بودند اعتراف کند.او سه روز پیش از بند 209 به بند 350 زندان اوین منتقل شد
بازجویان وزارت اطلاعات برای تحت فشار قرار دادن او در طی مدت بازداشت در بند 209 از داشتن هرگونه ارتباطی با خانواده اش محروم بود و خانواده او هیچ اطلاعی از وضعیت و شرایط وی نداشتند.
پیگیریهای خانواده اعجمی علیرغم اینکه ساکن شهرستان بودند و برای اطلاع یافتن از وضعیت فرزندشان باید مسافتها راه طولانی و هزینه های زیادی را متحمل می شدند. ولی دادستانی تهران، دادگاه انقلاب و زندان اوین از دادن ملاقات و پاسخ به این خانواده خوداری می کردند.
فعال دانشجویی علی اعجمی همچنان از داشتن وکیل محروم است و در حالت بلاتکلیفی بسر می برد.
ادامه مطلب
+ نوشته شده در دوشنبه سوم خرداد 1389ساعت
تقاضای مفلوکانه دادستان تهران و قاضی کشیک زندان اوین از زندانیان سیاسی برای نوشتن توبه نامه
روز یکشنبه 2 خرداد ماه در حدود 100 نفر از زندانیان سیاسی بند 350 زندان اوین را به نزد عباس جعفری دولت آبادی دادستان تهران در زندان اوین برده شدند و او طی سخنرانی از موضع ضعف و ناتوانی از زندانیان سیاسی خواست در قبال نوشتن توبه نامه آنها را آزاد خواهند کرد. همچنین دیشب 100 نفر دیگر از زندانیان سیاسی را نزد قاضی کشیک زندان اوین برده شدند و همین درخواست بیشرمانه را از زندانیان سیاسی کردند که با جواب رد اکثریت زندانیان سیاسی مواجه شد.
این اقدام بیشرمانه و غیر انسانی و توهین آمیز علیه زندانیان سیاسی بی گناه که تنها دلیل در اسارت بودنشان اعتراض به استبداد خونین و وحشی حاکم بر کشور است صورت می گیرد. زندانیان سیاسی نسبت به این در خواست وقیحانه جواب رد دادند و خواستار آزادی بی قید وشرط خود شدند.آنها همچنین به خانواده های خود تاکید کردند که از حقوق خود کوتاه نخواهند آمد.
اعمال توهین آمیز و وقیحانه قوه قضائیه که آلت دست بازجویان و زارت اطلاعات است و در صدور احکام ضد بشری اعدام و حبس های سنگین رکوردار جهان است. عباس جعفری دولت آبادی علنان اعلام میدارد که تنها با تقاضای عفو از علی خامنه ای ولی فقیه می توان جلوی اعدام زندانیان سیاسی را گرفت. اظهارات عباس جعفری دولت آبادی دلیل قاطعی است بر اینکه شخص علی خامنه ای است که تصمیم به صدور واجرای احکام اعدام را می گیرد و قوه قضائیه مجری آنها است. همچنین صادق لاریجانی رئیس منصوب قوۀ قضائیه توسط علی خامنه ای در روزهای اخیر با اظهارات ضمنی خود تاکید کرد که دستگیریها با تایید و نظر خود خامنه ای صورت می گیرد.
از طرفی دیگر ترس از اعتراضات گسترده مردم در خرداد ماه سعی دارند که زندانها را برای دستگیری های خودسرانه و گسترده خود آماده سازند و هدف از تقاضای مایوسانه از زندانیان سیاسی که از روحیه ای بالا برخودار هستند سعی دارند که آن را در بوق و کرنای تبلیغاتی خود نمایند تا شاید مردم را از حقوق قانونی و مشروع خود که در راس آن آزادی است را باز دارند.
ادامه مطلب
+ نوشته شده در دوشنبه سوم خرداد 1389ساعت 15:0 توسط

شکنجه وحشیانه یک زندانی که مبتلا به ناراحتی حاد روحی است
زندانی مهدی عابدینی نژاد 25 ساله به دلیل ناراحتی حاد روحی که می بایست در بیمارستان روانی بستری شود ولی در زندان نگهداری می شود.این زندانی بر اعمال ورفتار خود کنترلی ندارو از طرفی مهربان و بی آزار است.
روز یکشنبه اول خرداد ماه به دلیل شرایط حاد روحی و عدم توانایی کنترل بر کردارش اقدام به در آوردن لباسهایش نمود.فردی بنام شکری رئیس بند 6 زندان گوهردشت کرج اورا به زیر 8 برد و همراه با افسر نگهبان پاسدار شیخی و پاسدار بندی بنام عقوایی با کابل،میله فلزی و باتون برای مدت طولانی او را تحت شکنجه شدید جسمی قرار دادند.این شکنجه ها به حدی شدید بود که همبندیان او از شنیدن زجه ها و فریادهای کمک وی سخت ناراحت خشمگین بودند.هنگامی که زندانی عابدینی نژاد را به سلول خود بازگرداندند قادر به راه رفتن نبود و با کمک سایر زندانیان حرکت می کرد.تن این زندانی بی دفاع زخمی،خونین و کبود بود و از درد قادر به نشستن دراز کشیدن نبود.
علیرغم شرایط حاد جسمی و خونریزی، او را به بهداری زندان منتقل نکردند و با آن شرایط در سلولش رها کردند.
زندان گوهردشت کرج که یکی از زندانهای قرون وسطائی است زندانیان بی دفاع بطور مستمر و با شیوه های مختلف تحت شکنجه های وحشیانه قرار می گیرند.شکنجه زندانیان امری روزمره شده است و در آستانه خرداد ماه شکنجه و اذیت وآزار زندانیان بی دفاع ابعاد گسترده ای به خود گرفته است.
ادامه مطلب

قتل عام ۶۷، آزادی‌خواهی و وجدان همگانی

م. پوریا

هرگاه که حرف قتل‌عام
[1] تابستان ۶۷ پیش می‌آید و رهبران و نیروهای سیاسی و اجتماعی به پرسش گرفته شده و تلاش می‌شود تا این جنایت‌ هولناک دوران مدرن بعنوان مهم‌ترین نقض حقوق بشر و جرم جنایی حکومت اسلامی در ایران مطرح شده و وجدان جامعه را بیدار و آگاه ساخته و بر علیه حکومت اسلامی برانگیزاند‌، کسانی از دوستان، از سر نگرانی برای آینده‌ی جنبش سبز، دلسوزانه از نویسندگان و تلاشگران پیگیرِ این فاجعه‌ی ملی می‌خواهند که در شرایط کنونی موضوع قتل‌عام ۶۷ را مسکوت بگذارند تا مبادا موجب پراکندگی در میان جنبش آزادی‌خواهانه‌ی مردم شود و رهبران جنبش در داخل، در تنگنای پاسخ‌گفتن قرار گیرند و بهانه به دست حکومت‌گران ‌ افتاده و زمینه‌ی سرکوب خونین دیگری فراهم شود.
اگر فاجعه‌ی ملی قتل‌عام ۶۷ با آن هولناکی بی‌اندازه‌اش نتواند بر وجدان همگانی تأثیر گذاشته و خاطر ملتی را مجموع کرده و مردمان را به همدردی انسانی و هم‌دلی ملی گردهم‌ آورده و به اعتراض و خروش وادارد، آنگاه باید پذیرفت که وجدان چنین جامعه‌ای بدبختانه به شدت آسیب‌ دیده و بیمار است. اگر چنین فاجعه‌ای نتواند در کانون مبارزه‌ی آزادی‌خواهی و حقوق بشری ملتی جای گیرد، بعید است که آن ملت بتواند گریبان خود را از چنگال خونین استبداد و خشونت رها کرده و به آزادی و خوشبختی دست یابد. اگر هم به آزادی برسد، بی‌شک زودگذر خواهد بود و دوباره به استبدادی در ریخت و قواره‌ای دیگر گرفتار خواهد آمد.
وقتی که مقاله‌ی «
آشیخ مهدی اومدی که نسازی‌ / مهدی کروبی نمک بر زخم می‌پاشد» از پژوهشگر گرامی، همنشین بهار در رسانه‌ها منتشر شد، همان روز آن را برای عده‌ای از دوستان ارسال کردم. بعضی دوستان از سرخیرخواهی و دلشوره‌هایی که برای سرنوشت جنبش سبز می‌دارند، از انتشار چنین موضوع‌هایی در موقعیت کنونی، انتقاد کردند و یکی از ایشان برای‌ام نوشت[2]:
«اگر قرار به شفاف سازی و اعتراف به اشتباهات و گناهان گذشته است و عمیقا آنرا باور دارند، باید تمامی رخدادهایی که در آن زمان اثری اساسی بر «آینده»‌ای که «کنون» باشد، داشته‌اند، نیز بررسی و ارزیابی بشوند. بدون محکوم کردن و ارزیابی و اثرگذاری ماجرای هفت تیر و نخست وزیری و همه ترورهائی که انجام شد و کلی وقایع دیگر، نمی توان از طرف مقابل خواست که امامش را وسط معرکه تکه و پاره کند!
این فقط سکوت و همکاری موسوی ها و کروبی ها نبود که میدان به مرتجع ترین و وحشی ترین ها داد. موضوع، بیشتر یا کمتر بودن نقش و سهم ما یا دیگران نیست؛ موضوع این است که باید صریحا طرف خودی را که همه ما بوده باشیم به نقد کشید و محکومیت ها را بیان کرد تا طرف مقابل نیز گنا‌ه‌ها و کوتاهی ها و اشتباه‌های خود را بپذیرد. هنوز دوستان ما در حد رضا پهلوی هم شهامت اعتراف و محکوم کردن پیشینه خود را ندارند. برائت باید همگانی باشد تا به شکل مسالمت و دمکراتیک و گفتگو در بیاید و زمینه تشکیل جبهه ای فراگیر را بدهد.
چپ روی ها و راست روی‌ها هر دو عامل تشدید خطاها و اشتباه‌های یکدیگرند. در ایجاد فضای ترس و بسته شدن همه‌ی زبانها و ایجاد راست روی ها و فراهم کردن زمینه‌ی رشد مرتجع‌ترین‌ها، همیشه کسانی بوده اند که تند و نابخردانه حرکت کرده اند. چرا فکر می کنیم که نباید از آنها خواست که اول و صراحتا اعتراف کنند تا بعد با ادله محکم تر و روشن تری از اینان خواست که مرید و مرجع و مستمسک شان را مورد نقد قرار دهند.
ما که بر قدرت نیستیم و در داخل هم نیستیم؛ ما که شجاعت به بحث کشاندن آن روزها را هم نداریم، نمی توانیم از طرف مقابل، که زیر ضرب مستقیم قرار دارد، بخواهیم که لگد به تکیه گاه خود بزند.
اگر در سالگرد هفت تیر و خیلی از ترورهای دیگر و از جمله نخست وزیری، شهامت محکوم کردن آن از طرف همه اپوزسیون چپی که می شناسیم بوجود بیاد، آنوقت می‌شود باور داشت که روشنگری و صداقت و دمکراسی خواهی در پیش روی مان قرار دارد. و اصلِ شفاف سازی، نهادینه شده و مقدس گشته است.
متاسفانه همه، همیشه در حال یارکشی بوده و هستند و معیار قضاوت شان نیز بیشتر بر این است که یار ما می‌شوند یا یار دیگری.
ما ملت شعر و احساسات و حماسه هستیم و اهل سیاست و بازی و پیشبرد اهداف با استراتژی مشخص نیستیم. و نبوده ایم. و نخواهیم بود انگار. نمی گویم که بد است! نه این هم شکلی از زندگی ست و آن خوشبختی‌ایی که ما در ضمیر ناخودآگاهمان تعریف کرده ایم. این قصه همچنان ادامه خواهد داشت...»
پیشتر در مقاله‌هایی
[3]، به بخشی از پرسش‌های این دوستان اشاره کرده‌ام؛ با این همه، پرداختن به موضوع‌های مطرح شده در این نامه که به‌جای خود مهم و ضروری‌اند، گفتاری جداگانه می‌طلبد.
اما در پاسخ به اعتراض رفیقانه‌ی این دوستان به انتشار مقاله‌هایی چون مقاله‌ی «
آشیخ مهدی، اومدی که نسازی / مهدی کروبی نمک بر زخم می‌پاشد» از همنشین بهار و یا «آقای کروبی هیچ می‌دانید خاواران کجاست» از مهدی اصلانی[4] که آگاهانه و با انگیزه و اراده‌ای نیک نگاشته شده‌اند و بری از هرگونه «خفت‌گیری» و کینه‌جویی و انتقام‌گیری است، باید گفت که پرداختن به قتل‌عام ۶۷ صرفاً یک مسئله‌ی سیاسی نیست و ما از نظر انسانی و اخلاقی، اجازه نداریم آن را به دعواهای سیاسی و عملکرد گروه‌ها و حزب‌های سیاسی و تنش‌‌ها و جنگ‌وجدال‌های میان اپوزیسیون و حکومت اسلامی کاهش دهیم.
پرداختن به قتل‌عام تابستان ۶۷ و خواست و اراده‌ی همگانی برای محکوم کردن آمران‌ و عاملان آن که از رهبران و مسئولان درجه‌ یک حکومت اسلامی‌اند، به‌هیچ روی از مبارزه‌ برای دموکراسی و حقوق بشر، جدا نیست و نمی‌تواند باشد.
یک حکومتی دینی، در دوران مدرن مرتکب یکی از خوفناک‌ترین جنایت‌ها شده و در کمتر از یک ماه، هزاران زندانی در بند را با این‌که بیشترشان «دادگاهی» شده و سال‌ها از مجازات حبس خود را گذرانده‌اند
[5] در دادگاه‌های سه چهار دقیقه‌ای و با عنوان فریبکارانه‌ی «هیئت عفو»، محاکمه و قتل‌عام کرده است. مسئله‌ی اندیشه‌برانگیز و درخور تعمق این است که این قتل‌عام از سوی یک کشور مهاجم بر علیه‌ی ساکنان کشوری دیگر و در بحبوبه‌ی جنگ و در قرون وسطی انجام نشده است؛ این قتل‌عام بر علیه تظاهرکنندگانی که در وقت حکومت نظامی و ساعت‌های منع رفت‌ و آمد و تجمع، «قانون»‌شکنانه به میدان درآمده‌ باشند، انجام نشده است؛ این قتل‌عام از سوی یک دولت کودتایی بر علیه مردم به هنگام جنگ‌وگریزهای خیابانی انجام نشده است؛ این قتل‌عام در جنگ و دعوا‌های قومی و قبیله‌ای اتفاق نیافتاده است، بلکه حکومتی با مسؤلیت مستقیم ولی‌فقیه و زیر نظر روحانیت، رسماً هزاران شهروند اسیر و زندانی خود را بر اساس فتوایی جنایتکارانه و با زمینه‌چینی‌ و نقشه‌ای وحشتناک مزورانه، به دار کشیده و پیکرهاشان را با کامیون‌های حمل‌گوشت به گورستان‌‌ها برده و بسیاری‌شان را بصورت دسته‌جمعی در گورهای بی‌نام و نشان دفن کرده‌ است. جنایتی که تا مدت‌ها آن را پوشیده می‌داشته و به بستگان نگران و هراسان قتل‌عام‌شدگان هیچ خبری نمی‌داده‌اند. خانواده‌های قتل‌عام‌شدگان بازگو می‌کنند که آن‌ها را جداگانه و در شرایطی کاملاً امنیتی به زندان‌ها و کمیته‌‌ها فراخوانده، ساک و کیسه‌ و یا وصیت‌نامه‌ای به‌دست‌شان داده و تهدیدشان می‌کرده‌اند که مبادا حرفی از این جنایت به زبان آورند و یا جایی پنهانی مراسم سوگواری برگزار کنند و حتا تهدید کرده بودند اگر دوستان و آشنایان‌شان به همدردی به‌ خانه‌هاشان بیایند، دستگیر و زندانی خواهند شد. و اکنون که بیش از بیست سال از این قتل‌عام و اسیرکشی می‌گذرد، هنوز نه خانواده‌ها اجازه دارند مسئله را پی‌گیری کنند و نه به کسی و یا گروهی اجازه می‌دهند که حرفی پیرامون این قتل‌عام به زبان آورند.
از میان روحانیت شیعه و «رهبران دینی» و «پدران معنوی»‌ که این جنایت را سازمان دادند، فقط و فقط یک تن به پاخواست و همه‌ی خطرها را بجان خرید و لب به اعتراض بر قتل‌عام ۶۷ و «اسیرکشی» گشود؛ قتل‌عامی که آمران و عاملانش، ولی فقیه، دستگاه روحانیت شیعه و پیروان متعصب و بیمار ایشان و مشتی اراذل و اوباش بودند. آیت‌الله منتظری تنها رهبر دینی در میان ده‌هاهزار نفر روحانی شیعه بود، که با ترس از پروردگارش، به ندای وجدان‌اش پاسخ داد و به اعتراض برخاست و سند این جنایت را بر سینه‌ی تاریخ مکتوب کرد و جایگاه ولیعهدی را به قدرت‌پرستان آزمند و حریص وانهاد و از سوی کوته‌آستینان نشسته در مجلس خبرگان و شورای نگهبان و آخوندهای ریز و درشت شکمباره، مورد قهر و لعن و نفرین قرار گرفت. در میان این قوم، آن اندک کسانی هم که با این جنایت همراه نبوده و دستی در ماجرا نداشتند اما خبر را شنیده بودند و جزئیات آن را می‌دانستند، همگی خفقان گرفتند. آخر چگونه ممکن است؟ مدعیانی که دم از «پارسایی» و «عدالت» می‌زنند و راه‌به‌راه حدیث و روایت می‌آورند و از آزاد‌منشی و شجاعت حسین و عدل امام علی می‌گویند و از ایشان نقل می‌کنند که: «اگر مسلمانی بشنود که خلخالی از پای زن یهودی به زور کشیده شده، و از شنیدن آن خبر دق نکند، مسلمان نیست.» (...فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِن بَعْدِ هَذا أَسَفاً مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً، بَلْ كَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً .)
[6]
چگونه این‌گونه خونسردانه چشم بر قتل‌عام چند هزار اسیر و زندانی بسته و دم برنیآورده‌اند؟ چگونه توانسته‌اند بیش از بیست سال، وجدان خود را آسوده نگه دارند؟ ایشان گویا از تهدیدها و مجازات‌های ولی‌فقیه و حکومت اوباشان و جن‌زدگان بیشتر از آتش جهنم وعده‌ داده‌ شده‌ی پروردگارشان می‌هراسند. اینان که در حرف‌هاشان جسم و تن را همیشه خوار می‌شمرد‌ه‌اند و با نکوهیدن دلبستگی به دنیا و خوشی‌های زودگذر آن، مردم را از آخرت‌شان می‌ترسانده‌اند، جان‌شان برای‌شان گرانبهاتر از اخلاق و وجدان و آبروی دین و ایمان‌شان بوده است. این ننگ و زبونی و سکوت خفت‌بار تا ابد بر پیشانی این روحانیت و مرجعیت شیعه و «پدران معنوی»‌اش خواهد ماند. سرنوشت ایشان بسیار فلاکت‌بارتر از همپایان مسیحی‌شان در دوران تفتیش عقاید خواهد بود. چرا که آنان چنین جنایت‌هایی را در چند قرن پیش انجام دادند و ایشان در عصر آگاهی و به رسمیت شناخته شدن آزادی‌های فردی و حقوق بشر و دوران پسامدرن.
نگریستن به مسائل اجتماعی و فاجعه‌های هولناکی از گونه‌ی قتل‌عام تابستان ۶۷، از زاویه‌ای که این دوستان می‌نگرند و به تمامی سیاسی است، خطرناک است و به کهنه‌تر شدن زخم‌هایی که وجدان اجتماعی را خسته و کرخت کرده است، کمک خواهد کرد. این نکته‌ای بس مهم است که بدبختانه دوستان آن را به‌دیده نمی‌گیرند و به سادگی از آن درمی‌گذرند. ساده‌تر بگویم: من اعتراض به قتل‌عام ۶۷ را مهمتر از اعتراض به استبداد می‌دانم. چون برای رسیدن به آزادی، نخست باید وجدانی بیدار، حساس، آگاه و علاقه و احترامی عمیق نسبت به شأن و منزلت انسان و انسانیت داشت.
پرداختن به قتل‌عام ۶۷ و نور تابانیدن بر آن، موضوعی است که به بیداری وجدان اجتماعی و برانگیختن احساس همدردی انسانی و ملی بازمی‌گردد و اخلاق و فرهنگ ملت ایران را به چالش می‌گیرد.
برخلاف دیدگاه دوستانی که به پرسش گرفتن رهبران جنبش سبز در داخل را در موقعیت کنونی درست نمی‌دانند، بر این نظرم که این فاجعه‌ باید بستر همبستگی و اعتراض و واکنش ملی باشد و در کانون مبارزه‌ی مدنی و حقوق بشری، ملتی را همدل و هم‌پیمان کند. اتفاقاً در داخل ایران نه تنها سزوار بلکه ضرورتی اجتماعی و فرهنگی است که هر سال، هفته‌ای را که از سوی خانواده‌های قتل‌عام‌شدگان به این فاجعه‌ی ملی اختصاص داده شده است، همه‌ی مردم را در سراسر ایران به گردهمآیی‌ و اندیشیدن بر ابعاد این فاجعه و اعتراض و راهپیمایی فراخواند و وجدان‌‌ها را بیدار و آگاه ساخت تا فرهنگ همدردی و اعتراض و واکنش به زور و جنایت تقویت شده و پشتیبانی و پاسداری از حقوق بشر و آزادی‌های فردی و اجتماعی در آن نهادینه و نسل به نسل منتقل شود و دیگر اجازه ندهد رهبری جامعه‌ به دست مشتی اوباش و جنایتکار بیافتد و گله‌ای از بیماران روانی و رمالان جن‌زده زندگی و سرنوشت مردم را بازیچه‌ی خیال‌های بیمارگونه و مالیخولیایی خود کرده و به تباهی کشانند.
در جنبش‌های اجتماعی، معمولاً یک یا چند رویدادی هست که بسیار مهم و بزرگ شمرده می‌شود و به مناسبت بزرگداشت و یادمان آن، همدردی و همبستگی ملی بوجود می‌آید و مردم و گروه‌ها از آن نیرو گرفته و بسیج می‌شوند و با فریاد کردن درد‌ مشترک، در برابر استبداد و بی‌عدالتی‌ها دست به همایش و اعتراض‌های گسترده می‌زنند. آیا سالگرد قتل‌عام تابستان ۶۷ می‌تواند در جنبش سبز و مبارازت آزادی‌خواهانه‌ی مردم در سراسر ایران از چنین جایگاهی برخودار شود؟ آیا درخواست محکوم کردن آمران و عاملان قتل‌عام تابستان ۶۷ بر پرچم‌ آزادی‌خواهی و مبارزات مدنی نوشته شده و در گردهم‌آیی‌ها و راهپیمایی‌های اعتراضی برافراشته خواهد شد؟
م. پوریا
۲۸ می ۲۰۱۰
poriyam@gmail.com
[1] همنشین بهار، چند سال پیش، نخستین بار، اصطلاح «اسیر‌کشی» را برای این فاجعه پیشنهاد داده و در نوشته‌هایش به‌کار برده است.
[2] این دوستان، کسانی‌اند که نسبت به حکومت اسلامی توهم نداشته و با آن سر سازش ندارند و در سال‌های نخست حکومت اسلامی، عضو و یا هوادار گروه‌ها و حزب‌های سیاسی پشتیبان خمینی و حکومت اسلامی‌اش نیز نبوده‌اند. و عمیقاً به سکولاریسم باور دارند و مهم‌تر این‌که، بی‌اعتنا و حراف و فرصت‌طلب نیستند و همچون خیلی‌ها، به ایران هم رفت‌وآمد نمی‌کنند و در آن‌چه که بیان می‌دارند صادق‌اند.
[3] از جمله در مقاله‌‌‌ی «دینی که حکومت شد، نه معنوی است و نه روحانی...» و نیز در نامه‌ی «خیابان را اگر بی‌هیچ نتیجه‌ای ترک کنم به شدت سرکوب خواهم شد» که پاسخی بود به نامه‌ی عزت‌الله سحابی به ایرانیان خارج از کشور.
[4] از بازماندگان قتل‌عام تابستان ۶۷، فعال حقوق بشر، نویسنده‌ی کتاب خاطرات زندان «کلاغ و گل سرخ».
[5] بسیاری از آن‌ها با این‌که سال‌ها از پایان محکومیت‌شان گذشته بود، همچنان در زندان نگهداشته و همراه با دیگران شکنجه و تعزیر اسلامی می‌شدند. ایرج مصداقی، از بازماندگان قتل‌عام تابستان ۶۷ و فعال حقوق بشر، در کتاب ارزشمند خود، مجموعه‌ی چهارجلدی خاطرات زندان، «نه زیستن نه مرگ»، خاطرات و سرنوشت این عزیزان را روایت کرده‌ است. در جلد سوم این ‌مجموعه که «تمشک‌های ناآرام» نام دارد، نویسنده که در تمام روزهای قتل‌عام در راهروی مرگ سرنوشت خودرا انتظار می‌کشیده است، بعنوان یک شاهد، وقایع این دوران را بصورت روزشمار و با جزئيات نگاشته است و این تکمیل‌ترین سندی است که تا کنون منتشر شده است. ایرج مصداقی در خردادماه ۸۸ در دو مقاله‌ که نامه‌هایی سرگشاده به مهدی کروبی بود، از وی خواسته بود که به مردم اعتماد کرده و آن‌چه را که درباره‌ی جنایت‌‌های رژیم می‌داند، با آن‌ها در میان بگذارد.
[6] خطبه ۲۷ نهج البلاغه
منبع: سايت ديدگاه

Khalkhali اسراري از آخرين روزهاي عمر خلخالي جنایتکار

شکنجه زندانیان در زندان رجایی شهر کرج

خائن کیست؟

خرمشهر آزاد شد و حال ایران ویران!