۱۳۹۰ مرداد ۲۶, چهارشنبه

رکود تورمی، گرداب بلعنده رژیم ولایت فقیه - جعفر پویه


جعفر پویه

بحران اقتصادی زیانباری که طرح "هدفمندی یارانه ها"، یا حذف سوبسید کالاهای اساسی به همراه آورده، هر روزه دامنه وسیع تر یافته و گریبان دولت و مردم را گرفته است. دولت امام زمانی محمود احمدی نژاد به عمد دروغ می گوید و با یاوه بافی سعی دارد تا اوضاع را روبراه نشان دهد. اما این مردم عادی و شهروندان تهیدست، مزدبگیر و کارگران و کارمندان هستند که بار سنگین بحران را بر گرده خویش حمل می کنند و با تعجب به دروغهای بی شرمانه پایوران حکومتی پوزخند می زنند.
اکنون بیش از سه سال است که بانک مرکزی از انتشار شاخصهای اقتصادی خودداری می کند. محمود بهمنی، رییس کل بانک مرکزی سکوت پیشه کرده و هر مقامی برای توجیه اوضاع نابسامان کشور اراجیفی می بافد که به پشیزی نمی ارزد. فَشَل بودن بانک مرکزی و عدم توانایی آن در حل و فصل مشکل کار را به جایی رسانده که حتا جدول قیمتهای خرده فروشی اقلام خوراکی را منتشر نمی کند. دلیل این کار چه چیزی می تواند باشد؟
پاسخ بسیار ساده است: لاپوشانی دروغهای احمدی نژاد! زیرا این اوست که بعد از جلسه دولت در یکشنبه 19 تیر، کارنامه اقتصادی خود را سراسر پیروزی و موفقیت اعلام می کند و می گوید به شُکرانه سیاستهای اقتصادی دولت او، از فقر و تشدید شکاف طبقاتی در جامعه به طرز چشمگیری کاسته شده و نرخ رشد اقتصادی به بالای 10 درصد رسیده است. کاش او به همین اندازه بسنده می کرد، اما چون دروغ یک رویه حکومتی در کشور ولایت فقیه شده است، ادامه می دهد که هیچگاه به اندازه دوره او ثروت و رفاه در ایران خلق و عادلانه تقسیم نشده و همه مخالفتهای جاری علیه او و دولت وی دسیسه و مانع تراشی داخلی و خارجی برای جلوگیری از پیشرفتهای بیشتر کشور است. وی ادامه می دهد:"شاخص ضریب جینی که شاخص تشخیص فقر و میزان شکاف طبقاتی است، از 45 به 38 کاهش یافته و می رود تا در پایان تابستان امسال به رقم 34 برسد در حالی که هدف برنامه توسعه پنجم رساندن ضریب جینی به 35 بوده است."
حال اگر به آمار بانک جهانی که رشد اقتصادی ایران را صفر درصد اعلام کرده توجهی نکنیم، لابد برای سرپوش گذاشتن به این حد از بی شرمی که احمدی نژاد به آن دست می زند، بانک مرکزی مجبور می شود هیچگونه آماری منتشر نکند. زیرا به گفته نمایندگان مجلس آخوندها:"اگر دولت از انتشار مستنداتش در حوزه اقتصادی طفره می رود یا خودداری می کند دلیلش صرفاً این است که کارنامه دولت در حوزه اقتصاد جز شکست نبوده است."
اما ریشه این شکستهای پی در پی از کجا نشات می گیرد و مشکل اساسی کجاست؟ چرا همان اقتصاد نیمه ورشکسته نیز بر روی خود رُمبید و شیرازه کارها این گونه از هم گسیخت. مگر نه این که احمدی نژاد و بسیاری از پایوران و سردمداران رژیم یکصدا مدعی شده بودند با اجرای درست طرح هدفمندی یارانه ها، با رونق اقتصادی مواجه خواهند بود؟ مگر نه این که طرح صرفه جویی اقتصادی از کیسه مردم و قطع سوبسیدها باید برای دولت درآمدزایی می کرد و سالانه میلیاردها دلار به جیب آن سرازیر می کرد؟ حال درآمد زدایی پیش کش، همان اقتصاد نیم بند و ناقص را هنر کنند و نگه دارند. اما هیهات که این گونه نیست. از یک طرف بحران ساختاری سراپای اقتصاد بیمار ایران را فرا گرفته و از سوی دیگر، سیاستهای به غایت ویران گرانه رژیم ولایت فقیه کار را به جایی رسانده که کشور به سرازیری نابودی اقتصادی افتاده است.
اقتصادی که بر اساس درآمدهای نفتی سر پای خود بند بود، به دلیل بحرانی که رژیم در عرصه بین المللی به وجود آورده و در پی آن روبرو شدن با تحریمهای آشکار و پنهان، ناتوان از تولید و فروش، چاره کار را در دست اندازی به اندوخته های ارزی کشور می بیند. این عمل از یک سو تولید نفت، این کالای اساسی اقتصاد ایران را با رکود روبرو کرده و از سوی دیگر، موجب رشد نقدینگی شده است. به غیر از این، پناه بردن دولت به بانک مرکزی و قرضهای سرسام آوری که بدون هیچ توجیه اقتصادی به بار آورده، ارزش پول ملی را روز بروز کاهش می دهد. این عمل نابود کننده، بحران تورمی ای را دامن زده است که همه عرصه های اقتصادی را با گسترش سرطانی خود در بر گرفته و در جا منکوب کرده است. دولت که برای برون رفت از این وضعیت باید چاره جویی کند، چاره کار را دروغگویی و فریب مردم با آمار و اعداد ساختگی می بیند. اما آیا این رویه مردم فریبی می تواند راهی برای برون رفتن از این وضعیت باشد؟
مردمی که هر روزه شاهد بالا رفتن بهای اقلام خوراکی هستند، آنانی که کالاهای اساسی را هر روز گران تر از روز قبل می خرند و درآمد ماهیانه شان کفاف چند روز یک هفته را نمی دهد، چگونه با آمارهای دروغین فریفته می شوند؟ یعنی احمدی نژاد و راس عمود خیمه نظام سیدعلی خامنه ای چنین چیزی را نمی فهمند؟
این خود به جهالت زدن تا کی می خواهد ادامه یابد؟ تا کی می خواهند دروغ بگویند که تحریمها در اقتصاد کشور اثری نداشته و آنان موفق شده اند که تحریمها را دور بزنند و ...؟ شکست طرح هدفمندی یارانه ها از هم اکنون به خوبی نمایان است. دولت فکر می کرد با اجرای این طرح، سالانه بیش از 20 میلیارد دلار صرفه جویی می کند. این راهی بود برای جبران کسر درآمدهایش از محل فروش نفت که با مشکل روبروست. اما نه تنها نتوانست حتا بخش اندکی از این خواب خوش را تعبیر کند، بلکه با استقراض از بانک مرکزی و دست بردن در بودجه عمرانی و آنها را صرف پرداخت یارانه های نقدی کردن، کار را به جایی رسانده اند که هرگز فکرش را هم نمی کردند. با اجرایی شدن طرح "واقعی شدن" قیمت سوخت، بهای آن یکباره سر به فلک زد. واحدهای تولیدی که وعده پرداخت کمک دریافت کرده بودند، به همان وعده بسنده کرده و یکی پس از دیگری از تولید باز ماندند. تنها بخشهای تولیدی خصوصی و نیمه دولتی نبودند که مجبور به تعطیلی شدند، بلکه نیروگاههای کشور نیز توان تحمل بار گرانی سوخت دریافتی را نیافتند و با بحران روبرو شدند. نصفه و نیمه کار کردن نیروگاهها باعث کسری برق شده و خاموشیهای همیشگی طولانی تر شدند. در گرمای وحشتناک تابستان در مناطق گرمسیر، بسیاری از شهرها برق ندارند، همان گونه که در زمستان بسیاری از شهرهای استانهای سردسیر گاز نداشتند. این کسر برق و انرژی، ادعای دولت در آزاد سازی قیمتها را با سووالهای بسیاری روبرو ساخت، زیرا در کشوری که شهروندان آن روی دریای نفت و گاز راه می روند، دولت ناتوان از تامین سوخت نیروگاههای گازی و مازوت سوز و ... است. دلیل آن هم بسیار روشن است. در صنعت نفت مشکل یکی دو تا نیست. به دلیل بحران به وجود آمده بین المللی، بسیاری از سرمایه گذاریها در این بخش، راکد شده است. شرکتهایی که با همکاری با شرکت نفت و حال وزارت نفت، امر تولید را سامان می دادند، عطای این درآمد را به دلیل تحریمهای آمریکا و اروپا به لقایش بخشیده و رها کردند و رفتند. دولت امام زمانی که مدعی است همه کارها را می تواند با سپاه و گرز و چماق سامان دهد، با واگذاری بسیاری از پروژه های نفتی به سپاه، از یک طرف سعی می کند تا برای خود حامی گردن کلفت دست و پا کند از سوی دیگر، در بوقهای تبلیغاتی بدمد که در صورت نبودن شرکتهای خارجی، خود می تواند همه امور را سامان دهد. اما واقعیت این است که نه تنها سپاه و دزدان و گردنه بگیران قادر به حل و فصل مشکل این صنعت نیستند، بلکه همان اندک بازار یابیهایی که در گذشته انجام می شد و نفت تولیدی به بعضی از مشتریها تحویل می گردید، به دلیل بدنامی "برادران قاچاقچی" احمدی نژاد یعنی، سپاه و تروریست بودن و سرکوبگر بودنش، از دست رفت. مشتریهایی همچون هند که نفت با بهای ارزان دریافت می کردند تا در مواقع لزوم بتوانند یاری برای رژیم منزوی ولایت فقیه باشد، نه تنها قادر نیستند پول نفت دریافتی را به دلیل تحریمها بپردازد، بلکه با وعده آمریکا برای معاملات پر سودتری، این روزها تلاش می کند تا نفت مصرفی خود را از عربستان سعودی خرید کند. با از دست رفتن این مشتری دهن پرکن، نه تنها فروش نفت با مشکل روبرو می شود، بلکه طرح پر و صدای خط لوله انتقال گاز از راه پاکستان به هند نیز با مشکل روبرو شده است. هرچند بهای توافق شده با هند از سوی دولت احمدی نژاد سر و صدای بسیاری را درآورد و آن را یکی از ننگین ترین قراردادهای تا کنونی خواندند، اما هیچ کدام از ترفندهای تاکنونی رژیم کارساز نشد و هند به عنوان یکی از بدهکاران صنعت نفت ایران که قادر نیست بدهی خود را از طریق سیستم بانکی به ایران بپردازد، از دست رفته قلمداد می شود.
این تنها یک بخش از ماجرای بسیار ناسور شده صنعت نفت است. زیرا این روزها در خبرها آمده است که ایران که دومین تولید کننده و صادر کننده نفت اوپک بود، مقام خود را به نیجریه واگذار کرده و سراشیب سقوط را برای از رده خارج شدن در پیش گرفته است. ظرفیت تولید نفت کشور که قرار بود مطابق "سند چشم انداز" در سال جاری به 5.1 میلیون بشکه در روز برسد، اکنون به 3.6 میلیون بشکه در روز کاهش پیدا کرده است. خوب است بدانید که حدود 2 میلیون بشکه از این تولید، مصرف روزانه داخلی است. با این حساب، ایران روزانه حدود 1.5 میلیون بشکه نفت می تواند صادر کند. از این مقدار حدود 330 هزار بشکه در روز به هند صادر می شد که از این به بعد همان نیز روی دست رژیم می ماند. تنها مشتریهای عمده نفت رژیم، اکنون ژاپن و چین هستند. چین در این میانه از همه بیشتر میدان دار است و در ازای نفت دریافتی، کالاهای بنجل به کشور می فروشد. که از این راه باعث نابودی صنایع داخلی و از بین رفتن ممر درآمد بخش بزرگی از کارگران و مزدبگیران ایران شده است که روزانه به صف بیکاران می پیوندند.
به زبان دیگر، دومین تولید کننده نفت اوپک قادر نیست به اندازه هزینه خود نفت بفروشد. دلیل آنهم بسیار واضح است. تحریمهای بین المللی باعث شده است تا رژیم قادر به انجام معامله از طریق سیستم بانکی بین المللی به دلار و یورو نباشد. این درحالی است که بیش از 80 درصد درآمدهای ارزی کشور از راه فروش نفت تامین می شود و همچنین بیش از 80 درصد منابع بودجه نیز وابسته به نفت بوده که اکنون دیگر قادر به تامین آن نیست. با این حساب فقط معاملات پایاپای نفت با کشورهایی همچون چین باقی می ماند که از این راه هم چیزی به جز خانه خرابی برای مردم حاصل نمی شود. این است که اسکله های بی نام و نشان "برادران قاچاقچی" بسیار پر رونق بوده و هر آنچه می خواهند را با دست اندازی به منابع نفتی و مال خود کردن آنها، از راههای آبی وارد کرده و سرتاسر کشور را تبدیل کرده اند به بازار بنجلهایی که تیشه به ریشه تولید داخلی می زند. بیهوده نیست که صدای تاجران سنتی و بازاریها بلند شده و گاهی رو در روی دولت امام زمانی می ایستند. اینان ناراحت منافع از دسته رفته شان هستند که به وسیله سپاه و دیگر ارگانهای نظامی و امنیتی مال خود شده و آنها را به پادوهای دست دومی که کالای دیگران را آب می کنند، تبدیل کرده است.
در عرصه داخلی و مبارزه با بیکاری، دولت احمدی نژاد نیز همچون همتایان پیشین خود راه را در رونق ساخت و ساز می بیند. این عرصه تنها جایی است که نه تنها عرصه گردش پولی را تضمین می کند، بلکه با رونق بخشیدن به بیش از 100 صنعت، ایجاد کار کرده و به طور موقت همچون مسکنی می تواند راهگشا باشد. بنابراین پروژه "مسکن مهر" که یکی از طرحهای عوام فریب دولت برای فرار از زیر بار اعتراضات است را با دادو هوار، صاحب خانه کردن مردم نام داده و سعی به ساخت و ساز وسیع کرده است. اما مشکل بزرگ اینجاست که این کار تا حدی کشش دارد و اگر از آن عبور کند، حتا بزرگترین اقتصادهای عالم، همچون دولت آمریکا را به زانو در خواهد آورد. به هرحال پروژه "مسکن مهر" با پیگیری احمدی نژاد سعی می شود که هرچه بیشتر دنبال شود.
سیستم بانکی که در زیر بار وامهای کلان پرداخت شده کمر خم کرده است، به فغان آمده و دیگر حاضر نیست سرمایه خود را در این چاه ویل بریزد. هرچند به قول بسیاری از اقتصاد دانان، سیستم بانکی بیش از حد خود وام داده و دست به عملی زده است که به عقل هیچ تنابنده ای نمی گنجد، یعنی بانکها چند برابر سرمایه خود تحت فشار دولت وام پرداخت کرده اند. در حالیکه چنین چیزی از محالات است و امکان پذیر نیست. به همین علت احمدی نژاد دستور می دهد تا از صندوق ذخیره ارزی مبلغ کلانی به بانکها شارژ کنند. اما از آن طرف نیز ندا می رسد که صندوق خالی است. دولتی که خود با کمبود منابع مالی روبروست، دایم از سیستم مالی خود می خواهد که به طرحهای بی حساب و کتاب اش پول تزریق کنند. در این میان مجلس و دیوان محاسبات کل کشور به صراحت می گویند که با تخصیص هفت هزار میلیارد تومان از محل حساب ذخیره ارزی کشور به "طرح مسکن مهر" مخالف اند. همچنین ایرج رهبر، رییس انجمن انبوه سازان ایران خبر می دهد که به دلیل بی پولی، اعطای وام به "طرح مسکن مهر" متوقف شده است. عبدالناصر همتی، مدیرعامل "بانک سینا" در انتقاد از سیاستهای پولی دولت می گوید:"مشکل بانکهای کشور در حال حاضر کاهش فعالیتهای اقتصادی است که در نتیجه آن وام گیرندگان ناتوان از بازپرداخت وامهای دریافتی به بانکها هستند."
او ادامه می دهد:"آنانی که برای تولید از بانکها وام گرفته اند توانایی انجام کار یا فروش محصولات شان را ندارند و آنانی که برای طرحهای ساختمانی و سرمایه گذاری در بخش مسکن وام گرفته اند، توان اتمام یا فروش محصولات شان را از دست داده اند و در نتیجه ناتوان از بازگرداندن تسهیلات دریافت شده به بانکها هستند."
این موضوع سوای وامهای کلانی است که بسیاری از نزدیکان احمدی نژاد دریافت کرده و حاضر به باز پرداخت آنها نیستند. یعنی، عده ای دزد و کلاهبردار، سیستم بانکی کشور را چپاول کرده و در روز روشن، مال مردم را برده و با گردن کلفتی حاضر به پس دادن نیستند.
در نتیجه، کمبود منابع مالی و ناتوانی دولت باعث می شود وزارت نیرو نتواند معوقه های نیروگاهها را بپردازد و با مشکل روبرو می شود. همین کمبود، گریبان نظام بانکی کشور را گرفته که قادر به اعطای وام به انبوه سازان و واحدهای تولیدی نیست که با مشکل نقدینگی روبرو هستند. خبری نیز از وامهای بی حساب و کتاب از محل اندوخته های ارزی نیست. دولت چه کاری می تواند انجام دهد، جز این که دست به ابتکاری عجیب بزند! آنهم فروش ارز و سکه به قیمتی بسیار بالا در بازار و پیشه کردن شیوه دلالی برای جبران بخشی از این کسریها که خود ضربه جبران ناپذیری به اقتصاد کشور وارد می کند.
در یک کلام، صنعت ساختمان سازی نیز نه تنها نمی تواند راهگشای دولت عوام فریب باشد، بلکه خود تبدیل به مشکلی بزرگ شده است. قیمت خانه به دلیل بی ارزش شدن پول ملی و تورم پولی به شدت گران شده است. از سوی دیگر، با دریافت وام، عده ای شروع به ساخت و ساز کرده اند و همزمان دولت نیز به صف بساز و بفروشها پیوسته است. با این حساب نه تنها خانه از حد نصاب بیشتر ساخته شده است، بلکه با افزایش نجومی قیمتها کسی قادر به خرید آنها نیست. اینست که خانه های ساخته شده روی دست سازنده ها مانده است و آنها نیز به دلیل عدم فروش قادر به باز پرداخت وامهای خود نیستند. در این میان بانکها با عدم گردش پول، راکد بوده و به مرز ورشکستگی رسیده اند. رکود بازار بسیاری از آنانی که سرمایه خود را در این راه به کار انداخته اند را زمین‌گیر کرده است. به زبان ساده، بحرانی بزرگ از راه رسیده و در حال غرق کشور در خود است اما دولت با عربده و داد و فریاد وعده می دهد که قصد دارد با طرح "مسکن ویلایی" همه مردم را صاحب ویلاهای 1000 متری کند. حالا زمین و امکانات آن از کجا خواهد آمد بماند، در این وانفسای بحرانی به جای این که فکری به حال وضعیت خراب کنونی بکنند، با فرار به جلو فریاد آی دزد، آی دزد راه انداخته اند. هیچ عقل سلیمی می پذیرد که این دولت و پایوران آن ریگی به کفش ندارند؟ بیهوده نیست که در انتظار ظهور امام زمان هستند، چرا که خود می دانند از دست هیچ کسی کاری بر نخواهد آمد.
آنچه در بالا به طور کلی گفته شد، چیزی نیست جز رکود تورمی، یعنی فراوانی کالا، گرانی سرسام آور، کاهش تقاضا یا رکود بازار و گسترش بیکاری.
برای برون رفت از چنین وضعیتی باید انضباط اقتصادی پیچیده ای را در پیش گرفت که در رژیم ولایت فقیه چنین چیزی به هیچ وجه ممکن نیست. اقتصاد رانتی و فاسد جمهوری اسلامی عیان تر از آنی است که نیاز به توضیح داشته باشد. کشوری که به گزارش سازمان شفافیت بین المللی یکی از فاسدترینها در جهان است، چیزی به جز وضعیت پیش رو را دامن نخواهد زد. شیوه دلالی حاکم که حتا دولت را نیز آلوده کرده است، در کنار فساد اقتصادی پایوران که دست شان به پولهای کلان نفتی آلوده است، خود بخشی از ماجراست. به جز آن، واردات بی رویه و بی حساب و کتاب، نابودی تولید داخلی، بیکاری و ورشکستگی اقتصادی را در پی خواهد آورد. به تاراج دادن سرمایه های ملی و دزدی و اختلاسهای میلیاردی پایوران و نزدیکان به قدرت، حجم عظیمی از سرمایه های سرگردان را وارد بازار می کند که به دلیل ترس صاحبان آنها از پرسش، محلی مشخصی برای ساکن شدن ندارد و کاری به جز برهم زدن نظم بازار انجام نمی دهد. در کنار همه اینها باید شرایط بین المللی و تحریمهای اعمال شده را نیز در نظر گرفت. عدم توانمندی در جذب سرمایه های خارجی برای کار آفرینی و ناتوانی از تنظیم بازار داخلی با شرایط جهانی به دلیل عدم ارتباط پولی و سرمایه ای با بازار جهانی، مشکلات را چند برابر کرده است. روبرو کردن کشور با بحران و درگیر شدن در ماجراهایی که عدم ثبات سیاسی را دامن می زند، یکی از مشکلات این وضعیت است.
کشور برای فایق آمدن بر این بحران نیاز به یک ثبات نسبی و آرامش دارد. رژیم بحران زا و بحران زی جمهوری اسلامی در بطن خود بحران آفرین است و خود یکی از بزرگترین دلایل برای این نابسامانی است. راهکار عاجل برای بیرون رفتن از این وضعیت، بر قراری صلح و آرامش در یک همزیستی مسالمت آمیز با جهان کنونی است. با وجود رژیم ولایت فقیه چنین چیزی از محالات است. پس اولین قدم برای برون رفت از این بحران بزرگ، برچیدن بساط دزدان و جانیان حاکم است که کمر به نابودی کشور بسته اند. برای نجات مردم و کشور خود راهی نداریم به جز برانداختن رژیمی که دشمن شماره یک مردم ایران است.

منبع: نبرد خلق شماره 313، شنبه 1 مرداد 1390(23 ژوئیه 2011)

نامه سرگشاده خطاب به کوستا گاوراس


جواد دادستان

متن اصلی این نامه به زبان فرانسه است
نامه سرگشاده خطاب به آقای کوستا گاوراس سینماگر مشهور و مدیرسینما تک پاریس
آن که حقیقت را نمی داند نادان است ولی آن که حقیقت را می داند و آن را پنهان می کند جنایتکار(تبهکار) است. برتولت برشت

شكل گيري حكومت هاي خودكامه بدون حضور روشنفكران كوته بين و حقير ممكن نيست. اين گونه روشنفكران در عمل به رژيمي خدمت مي كنند كه مدعي مبارزه با آنند.”   (هانا آرنت انديشمند آلماني ضد نازي)

  
به راستی چه می شد اگر که : لاشخورها و کرکس ها ٬ گرازها٬ کفتارها و خفاش ها با ماسک هنرمند٬ نویسنده٬ شاعر٬ روزنامه نگار٬ سیاست کار٬ دانشمند٬ وکیل٬ پزشک و و و...  برای شهرت و پول به یاری دیکتاتورهای خون آشام و بی رحم نمی شتافتند و از آنها به بهانه های تاکتیکی٬ چهره های موجه٬دموکرات٬  هنر دوست٬  هنرپرور و انسانی نمی ساختند؟؟؟
ای کاش از سانسور و تبلیغات حکومتی خبری نبود٬ آنگاه به تحصیلکرده هایمان (هنرمند٬ نویسنده٬ شاعر٬ روزنامه نگار٬ سیاست کار٬ دانشمند٬ وکیل٬ پزشک و و و...)  می بالیدیم و به دفاع از آنان برمی خاستیم اما افسوس که فرصت طلبی غالب است و به ﻮﻴﮋﮦ در میان بخش عظیمی از تحصیلکرده های ایرانی...  

  
چرا ما باید در این جا قلم به دست  بگیریم، تا شاید تاثیر بیشتری بگذاریم، چراکه حقیقتا احساس می کنیم که صدایمان را کسی نمی شنود
واقعیت این است که نمی‌دانیم به چه زبانی باید به شما نوشت و یا گفت
آقای گاوراس عزیز
هنگام دو بار گفتگویمان در سینماتک پاریس، نگارنده پرونده 12 صفحه ای را، شامل دلایلی قاطع و کاملاً روشن مبنی بر روش هایی که رژیم آیت الله ها در حوزه  تبلیغات در خارج از کشور با استفاده از هنر به ویژه هنر سینما بکار می برد، تحویل جنابعالی دادم. بدین ترتیب از شما در خواست کردم که برنامه ریزی و خرید فیلم های سینما گران ایرانی در تبعید (آنان که حقیقتا در تبعید به سر می‌برند و جایشان در کاتالوگ سینِما تک خالی است) را هم قبول کنید و برنامه‌ای هم برای نمایش فیلم‌های آنان در نظر بگیرید، اما به نظر می رسد که تنیجه درخواست و روشنگری من این بود که موضوع  به نفع سینماگرانی که از دست این رژیم تغدیه می‌شوند ادامه یافت
نخست جنابعالی با دادن همه امکانات سینماتک به کسانی که هر روز رنگ عوض می‌کنند و جز طرفدارن ملایی دیگر (هرچند به عنوان اصلاح طلب!!!) یا موسوی (یکی از کاندیداهایی که غرب می خواهد به ایرانیان تحمیل کند، کسی که مدت 9 سال به عنوان نخست وزیر، همه جنایت های هولناک آیت الله خمینی را ضمانت کرده است) نیستند، به آنها امتیاز دادید
چگونه می توانید چنین تبعض آشکاری را توضیح دهید؟؟؟
از خودم می‌پرسم شما از کجا آقایان پناهی، کیارستمی،  رسولف و همچنین سینماگران و هنرمندان دیگر ایرانی که توسط مسئولان فرهنگی فرانسه تقدیر شده اند، چون ابولفضل جلیلی، مخملباف، نیکی کریمی، کامبوزیا پرتوی، بهمن قبادی، تهمینه میلانی، رخشان بنی اعتماد، گل شیفته فراهانی، مرضیه مشکینی، منیژه حکمت، مجید مجیدی، رفیع پیتز، اصغر فرهادی، محمد حقیقت، و ... و خوانندگانی  چون شهرام ناظری، پریسا، شجریان، و شعرایی چون محمد علی سپانلو  را می شناسید؟
اگر این ها همسایگانتان، پسرعموهایتان، یا حتی هم کلاسی های قدیمی تان بودند،نگارنده حرکت انسان دوستانه جنابعالی را بهتر درک می کردم
اینان سینماگرانی چون استانلی کوبریک، یوسف شاهین، فریتز لانگ، یا ملینا مرکوری را الگو قرار نمی دهند، بلکه برعکس از اولین روز انقلاب، رژیم اسلامی و ایدئولوژی آن را تشویق و حمایت کرده ومی کنند، و نقششان بزک کردن این رژیم است.
 من شما را به خواندن مقاله هایی که به قلم سینما گران تبعیدی که در داخل و خارج از ایران نوشته شده است فرا می خوانم و یادآوری می کنم که هیچ فیلم و یا محصول فرهنگی هرگز بدون کنترلِ وفاداریِ سازنده ِآن به ملاها، و بدون اجازه قبلی رژیم، نتوانسته است از ایران خارج شود   
 نگارنده عمیقا از سکوت باور نکردنی مسولان سیاسی و فرهنگی در برابر سایر سینما گران ایرانی، خواه تبعیدیان داخل ایران مثل بهرام بیضایی (که به تازگی ایران را ترک کرده است) و ناصر تقوایی که استادان واقعی سینما هستند، (هرچند من از برخی نقطه نظرها با آنها هم عقیده نیستم)، و هم چنین سینماگران تبعیدی خارج از ایران نظیر پرویز صیاد، مسلم منصوری و بسیاری دیگر با استعداد هایی درخشان، پریشان خاطر هستم. همچنین از این سکوت سهمگین در برابر اعدام روزمره اشخاصی واقعی در ایران. اکنون 32 سال است که این وضعیت ادامه دارد. در تاریخ 22 مارس 2009، امیدرضا میرسیافی، در زندان شوم اِوین در تهران از بین می رود.  امیدرضا میرسیافی معروف ترین یا فعال ترین مخالف ایتنرنتی نبود. وب بللاگ او بیشتر به موضوعات موسیقی و هنری توجه داشت. بعد از آن در اکتبر 2009 فریبا پژوه، روزنامه نگار جوان، که در بللاگ خود به افشای جنایت هایی که بر تظاهر کنندگان روا شده بود می پرداخت، به زندان انداخته می شود. او در خطر مرگ به سر می برد. مونا ملاخوانی، که در سال 2005 در تهران در هنگامی که مشغول ساختن یک فیلم بوده دستگیر شده و تا امروز هیچ خبری از او نیست وبسیاری دیگر که قربانی آزادی خواهی شده اند...
 اجازه می خواهم  به شما یادآوری کنم که با پول مردم ایران است که جعفر پناهی و سایر سینماگران ایرانی در خارج از ایران مشهور شده اند، کسانی که در حقیقت چیزی بیش تر از نمایندگان فرهنگی آیت الله ها در خارج کشور نیستند
جعفر پناهی مردی بسیارقدرنشناس و بی چشم و روست، او فراموش کرده است که مدتی طولانی با دادن تصویری انتقادی ازجامعه ایران !!! به غرب (با اجازه و حمایت مالی آیت الله ها )، درخدمت قدرت بوده حال چگونه می‌تواند ادعا کند که منتقد رژیم است در حالی که خودش محصول، حمایت شده و دارای مجوز از سوی همان قدرت است؟ همه ی دنیا میداند که جمهوری اسلامی ایران یک رژیم دیکتاتوری است، و می داند چگونه از این تبلیغات هم در داخل هم در خارج از کشور  به خوبی استفاده کند.  نمایش فیلم آفساید در فستیوال بسیار رسمی فجر، فیلمی که در برلین (کماکان تحت حمایت محمود احمدی نژاد!!!) جایزه گرفت، نیز دلیل قاطعی است بر استدلال من.
این فیلم مسلما در ایران ممنوع نبوده (نمایش آن در فستیوال فجر) وبرلین همچنین شرکت آثار سایر سینما گران رسمی رژیم ، هرگز برای رژیم آیت الله ها مساله ای نه در داخل و نه در خارج ازکشور ایجاد نکرد 
چرا که سیاست سینمایی و تبلیغاتی رژیم، نسخه وفاداری از سیاست ژوزف گوبلز است؛ در ایران همچون در آلمان نازی، دو سینما وجود دارد، یکی برای استفاده تبلیغاتی در داخل ایران و دیگری برای استفاده تبلیغاتی و بزک کردن چهره جمهوری اسلامی در خارج از ایران   
در‌واقع پناهی به محمود احمدی نژاد دین فراوان دارد   
آقای جعفر پناهی (قهرمان شما!!!) در فستیوال سالونیک در یونان، زمانی که سینماگر تاجیکی سینمای جمهوری اسلامی را با سینمای دوره استالین مقایسه کرد، جلسه داوران را به اعتراض ترک کرد و اعلام کرد که این توهینی به مسولان کشور بوده است. مسولان کشور آقای پناهی، عده ای آدم کش و مجرم اند
جعفر پناهی در مقابل این مجرمان اعتراض نکرد، بلکه به توهینی که به آنها روا داشته شده بود، اعتراض کرد
این سینماگر، با حمایت از موسوی به اصطلاح اصلاح طلب، روی اسب بازنده شرط بندی کرده است. کسی که کاندیدای محبوب تعدادی از مسولان فرهنگی و سیاسی فرانسوی و برخی از روشنفکران ایرانی است، افراد بی اخلاقی که وانمود می کنند که تفاوت بین نازی ها و جنبش مقاومت فرانسه را نمی دانند؛ به عنوان مثال تفاوت یوسف شاهین که تمام زندگی اش را در راه مبارزه با سانسور در مصر گذرانده و پناهی که  وفادارو بزک کننده رژیم سانسورچی بوده است!. آنها می دانند که ماهیت حقیقی این رژیم چیست، این رژیم حتی اجازه ی وروود جوانانی که بهترین نمره ها را در کارنامه شان دارند به دانشگاه نمی دهد، مگر آنکه قوائد و اصول اسلامی را به خوبی بشناسند. این رژیم خصوصی ترین و محرمانه ترین ابعاد زندگی افراد را زیر نظردارد، این رژیم هرگز حرمت قوانین دنیای متمدن نگاه نداشته است. آقای پناهی زمان انتخابات مخالف آقای احمدی نژاد شد چون گمان می کرد که پیروز میدان انتخابات آقای موسوی خواهد بود
امروز آقای پناهی بعد از این که همه استفاده هایش را از رژیم احمدی نژاد کرده، رسوا شده است
 من خشم شما را در رابطه  آزادی بیان کاملا می فهمم، اما ساده دل نباشید، این شخص، شایستگی حمایت جنابعالی را ندارد. شما کاملاً در اشتباه هستید
طبیعتا من هم مثل شما مخالف زندانی کردن  مخالفان هستم، اما مساله این است که من هیچ نشانی از مخالفت از جانب آقای پناهی در برابر رژیم نمی بینم، او فقط رنگ عوض کرده است. تقریبا شش سال است که آقای احمدی نژاد رئیس جمهور است، در مدت اولین دوره ریاست جمهوری احمدی تژاد، این آقا او را رئیس جمهور خوبی می دانست و هیچ مشکلی با ایشان نداشت؟؟؟
مطمئن باشید که این رژیم هیچ‌گاه برای انتقادات وغرولندهای غرب اهمیتی قائل نبوده است چرا که نقاط ضعف غرب در برابرمنافع اقتصادیش در ایران را به خوبی می‌شناسد و به همین دلیل حتی نیازی به برگزاری انتحاباتی که بعدا بخواهد در آن تقلب کند، ندارد ، 32 سال است که اوضاع بدین منوال است البته به لطف همکاری غرب و برخی ازروشنفکران ایرانی و غیر ایرانی
با همه احترامی که برای شما، به خاطر تعهدات انسان دوستانه تان دارم، ناامید و عصبانی هستم، و هم از این که شهرداری پاریس طبق معمول ، تحت تاثیر مشاوران ایرانی اش یا مشاورانی که با رژیم ایران موافق هستند (که احتمالاً مشاوران جنابعالی هم هستند)، حاضر شده بود تا عکس این دوفرصت طلب را بر نمای ساختمان شهرداری پاریس نصب کند، (این ها که هیچ نوع وجه مشترکی با روزنامه نگاران گروگان گرفته شده ندارند) و به آقای جعفر پناهی عنوان شهروند افتخاری شهر پاریس را بدهد (بی چاره پاریسی ها)!
 شما می خواهید ما، هنر مندان در تبعید باور کنیم که لابد اشتباه کرده ایم که از قوانین ملاها اطاعت نکرده ایم و در ایران نمانده ایم، تا از سخاوتمندی آیت الله ها استفاده کنیم وسپس عزیز دردانه غرب بشویم!. در واقع شاید حق با شما است، ما تبعیدیان و مهاجران ایرانی (که رقمی بین 4 تا 6 میلیون نفر را تشکیل می دهیم)، احمق هستیم که فرار کرده و به خارج از ایران مهاجرت کرده ایم ! می بینیم که بخشی از مسئولان فرهنگی و سیاسی فرانسه وجود ما را نادیده می گیرند. ما هم می توانیم نادیده گرفتن واقعیات را انتخاب کنیم، مسئولیت هرکسی با خودش است، و اتنخاب های  ما درزندگی حتما تاثیراتی بر آگاهی و وجدان ما خواهند داشت
اگر این فرضیه را باور ندارید، پس به ما ثابت کنید که همچنان همان کوستا گاوراس عادل و صادق هستید، و نه ساده لوحی  که به دام دلالان و قاتلان افتاده است و اگرهم به اثر هنری شخص بیش از دیدگاه انسانی و اخلاقش اهمیت می‌دهید از آیت الله خامنه ای رهبرجمهوری اسلامی که الهام دهنده هنرمندان مورد حمایت شمااست نیز دعوت کنید چرا که وی ضمناً هنرمند و هنرشناس هم هست    
اگر روزی، نظرتان عوض شد، بدانید که انجمن هنر در تبعید حاضر است بیش از 200 فیلم که توسط سینماگران در تبعید در شرایطی بسیاردشوار ساخته شده اند به شما معرفی کند
از شما به خاطر توجهتان در خواندن این نامه متشکرم
و درصورتی که در رابطه با موضوعات فوق خواستار اطلاعات بیشتری باشید، درخدمت تان هستم
به امید ملاقات بعدی، و با احترام
جواد دادستان، مدیر هنری انجمن هنر در تبعید،
 پاریس

قضاوت غير مسئولانه، در باب سازمان مجاهدين و يادداشت منتشره در سايت کلمه، محمدرضا شکوهی‌فرد

محمدرضا شکوهی‌فرد
اين دوستان آيا قادر يا اقلأ مايل هستند به اين پرسش ساده پاسخ دهند که به کدامين دليل يا دلايل می‌توان مجاهدين خلق را "نماد" و حامل تاريخی اين صفات سخيف دانست اما جمهوری اسلامی را نه؟

حمدرضا شکوهی فرد












mrshokouhifard@gmail.com

اخيرا با توجه به نزديکی موعد صدور حکم دادگستری ايالات متحده پيرامون تمديد يا خروج سازمان مجاهدين خلق از فهرست سازمان های تروريستی وزارت خارجه امريکا مباحثات گسترده ای شکل گرفته است که به زعم نگارنده شوربختانه اغلب نمايشگاه قضاوت هايی فاقد درک جامع از چيستی، تاريخچه و موضوعيت مربوطه است.
سخن پيرامون چرايی سوق يافتن سازمان به اين ورطه ای که به زعم نگارنده مصداق تمام عيار تراژديست، نياز به بررسی تفصيلی و دقيقی دارد که قطعا در حوصله يک مقاله و يادداشت نمی گنجد.
برای قضاوت منصفانه درباره عملکرد سازمان نمی توان پيشينه و سابق آن را از نظر دور داشت و بدون مطالعه آن از بدو تاسيس توسط بزرگانی نظير محمد حنيف نژاد، سعيد محسن و علی اصغر بديع زادگان تا بزنگاه تغيير ايدئولوژی و شکاف درونی و از آن پس تا انقلاب و خرداد خونين ۶۰ و از آن زمان تا امروز، به يک نتيجه کلی، غايی و صحيح دستيافت و آن را ملاک قضاوت قرار داد.
.
در اينکه سازمان مجاهدين از سپتامبر ۸۰ عملا راهی روندی شد که شايسته ی الصاق و اطلاق عناوينی از جنسِ تروريست، منافق و خائن است کم تر ترديدی وجود دارد و به نظر می رسد سران اين سازمان نيز فاقد احساس مسئوليت، توانايی و بهره مندی از سرمايه های توجيهی برای اقناع منتقدان و اذهان عمومی ايرانيان باشند، اما در عين حال بايد توجه کرد وقتی در مورد يک سوژه قابل تعريف در بستر طويل تاريخی سخن می گوييم و در پی تحليل و شايد حسبِ شرايط، اتخاذِ موضع مشخص هستيم نه منطقی و نه اخلاقيست که صرفا يک دوره بيست و اندی ساله از حيات نيم قرنی اين سازمان را معيار قرار دهيم و نسبت به پبشينه، علل و عوامل سوق يافتن آن به مسيری که امروز عواقب و پيامدهايش را شاهد هستيم تغافل به خرج دهيم و در چاه قضاوت نادرست در غلطيم. مگر آنکه بخواهيم سياسی کاری بکنيم.

نگارنده البته نمی خواهد وارد بررسی مصاديق و قياس انها از هر دو سو شود اما کمتر وجدان منصفيست که اين حقيقت را قبول نداشته باشد که اگر قرار بر توصيف خيانت ها باشد، به غير از ملی و مذهبی ها هيچ جريان و گروه سياسی ايرانی نمی تواند دامانِ خود را از آلودگی ها مبرا بداند و بشناساند. تا دلتان بخواهد گروه ها جريان های سياسی رخت چرک دارند.
مضاف بر اين عميقا معتقدم وقتی در يک بستر منقبض و سرشار از فشار، گزينه ها محدود و انتخاب ها ظريف می شود و امکان ورود به فازهايی که مالا به خيانت و تراژدی ختم می شود افزايش می يابد.
از همين رهگذر باور دارم بجز معدودی از نيروها باقی اغلب اگر در شرايط مجاهدين قرار می گرفتند بسی بدتر از آن می کردند که آنها کردند چرا که پيشينه مجاهدين خلق گواه آنست که اين تراژدی گريبان صادق ترين و پاکدل ترين فرزندان انقلاب را آلوده است.
.
حقيقت اينست که قضاوت منصفانه حول اين موضوع بايد ماحصل مطالعه، بررسی و دقت در وقايعِ در هم تنيده پاره ای پر رنج و رنگ و راز از تاريخ معاصر ما باشد، مقطعی که آبستن حوادثی ويژه بود و نمی توان فارغ از غور در آن حاصلی مطلوب و درست تحصيل کرد و بر آن مبنا زبان و قلم به رای و قضاوت سپرد.

در اينکه سازمان مجاهدين يکی از بازوهای تحولات منجر به انقلاب بهمن بود، کيست که بتواند ترديدی به خود راه دهد؟ در اين که در حق اين سازمان از سوی حکام پس از انقلاب جفاها شد و آنهايی که داعيه آزاد بودن کمونيست ها را داشتند حتی اين بهترين فرزندان انقلاب را تاب نياوردند و به تير کين و جور مضروب کردند کدام وجدان مسئول و اخلاقمداريست که بتواند نافی اش باشد؟
در اينکه تراژدی مجاهدين خلق امروز معلوليست که علت يا عللش کاملا درونی نيستند و اغلب حاصل تطور منفی شرايط بيرون از ساختار آن بودند و اصل اتهام عميقا متوجه سران جمهوری اسلامی علی الخصوص حزب شيطانی جمهوری اسلاميست، کدام منطق بی طرفی تاب کتمان دارد؟

اين همه را در مقام مقدمه گفتم اما انچه برانگيزاننده اين قلم برای تپيدن حول دردی شد چنين بزرگ که چرا سرنوشت سازمانی با آن پيشينه درخشان اين شد، تصاوير زشتی بود که اينروزها از سوی برخی که مدعای نمايندگی يا پيوستگی خالص به جنبش سبز را دارند به ذهن و عين بسيارانی ساطع گشت.
تصاويری مملو از حب و بغض و نفرت و کين، آنهم از سوی آنان که مدام ذيل عنوان مسالمت جويی اظهار ِ فعل می کنند و همگان مديديست از شعارهای مملو از ترغيب و تشويق زمين و زمان به رعايت تساهل و تسامح و پرهيز از نفرت و کينه پراکنی شان فيض می برند.

تيتر يادداشتی در سايت کلمه از اين قرار : " نماد، وابستگی، خيانت و ترور در ايران " (۱)
اين يادداشت و خاصه چگونگی بازتاب هدفمند تيتر آن خود نمادی شد از ماهيت مُکدر رفتار سياسی برخی که مدعای تخلق داشتند و دارند و احتمالا خواهند داشت. از استقلالشان بگذريم که حديثيست بسيط که اندر احوالش جز به تفصيل سخن نتوان گفت.
اينان با ادبياتی آنچنان سرشار از نفرت پراکنی کمر بر بسط و نشر عنوان يادداشت موضوعه بستند گويی طی اين سه دهه مجاهدين خلق "نماد" و علت العلل همه مصائبی بوده اند که پريشان حالی مردمان آن ديارِ بيمار معلول آنست.
اگر سخن از " نماد" بودن مجاهدين در اين زشتی ها به مثابه و مصداق سازمانی به انحراف کشيده شده و سوق يافته در مسير خيانت ميان سازمان های سياسی بود جای بحث نبود شايد هم بود، بماند.. اما وقتی می گويد " نمادِ" تمام اين رذائل ملحوظه در تيتر يادداشت منتشره در کلمه، يعنی نقش مجاهدين حتی از جمهوری اسلامی، آقا محمد خان، و هر تير و طايفه ای که برتاريخ آن ملک و ملت تخم پريشانی افکند اولی تر و ارجح تر است. اين به غايت مضحک است. هر چند اين روزها جمله مضحکه ها پيش و بيش از هر چيز گريه آورند.
روی سخن نگارنده با آنها که خود مدرسان يا سخافت پژوهانِ دروس رذالتِ اخلاقی مدرسه تحريف و تقطيع تاريخ در جمهوری اسلامی بوده اند يا همچنان هستند و شگفتا حسب شرايط و شايد اصالتا در جامه منتقدان وضع موجود از پرده تاريکِ تاريخ برون افتاده اند اما هنوز در برخی حوزه ها از گرفتار ترين گرفتارانند، نيست.
آنها و قضات هايشان معطوف به همان تربيت و همان ظرفيست که يا مُدَرِسش بوده اند يا مظروف و فراگير و همچنان اسيرش.

سوی سخن با نسل دوم و سوم انقلاب است. با خودمان. اينکه بياييم ياد بگيريم يا اگر ياد گرفته ايم در ميدان عمل نمايش دهيم قوه تفکر مستقل مان را و در تحليل و قضاوت رهرو و ماموم نباشيم و به مانندِ طوايفِ تاريک انديشی که تاريخمان را قرن هاست مجروحِ بلاهت و سرسپردگی و فقدان عقلانيت مستقل خود کرده اند، مصدر قضاوت های ناعادلانه و مالا کشاننده به مسيرهای خاص نشويم.
نگارنده با تمام ارادتی که به آزاده سرافراز و عزيزی همچون مير حسين موسوی دارم قرار نيست در هر حوزه ای هر آنچه او نظری خاص دارد را پيروانه و مريدانه به جان پذيرا باشم.
.

آنزمان که عده ای که خود را نزديک ترين افراد به جنبش سبز می دانند، عنوان يادداشت منتشره در سايت کلمه " مجاهدين، نماد , خشونت و ترور در ايران" را به شکل وسيع، ديکته شده، هماهنگ و قطعی نگرانه ای بازتاب می دادند پرسشی برايم پديد آمد.
پرسشی به غايت ساده.
چرا افراد ياد شده درجه کينه شان نسبت به نظامی که سه دهه خون ريختن و خون به دل کردن کار و عمل هر روزه اش بوده بايد کمتر از نفرتشان از يک سازمان پر خبط و خطای سياسیِ ديری عزلت نشين در جبهه اپوزيسيون باشد؟
قطعا بخشی از آن به کيفيت منفی عملکرد مجاهدين مرتبط است اما به زعم من بخش عمده آن معطوف به اولا درک مغلوط آنها يا اساسا عدم درک حتی نسبی شان از ماهيت مسئله در بستر گسترده و طويلِ تاريخیِ خود است و ثانيا آثار و آفاتی که پس مانده های نگاه واپس گرايانه امام و مامومی در رفتار سياسیِ اين دوستان بر جا گزارده و در اين گونه شرايط جبرا به تصوير می نشيند..
وقتی می گوييم مجاهدين "نماد، وابستگی، خيانت و ترور در ايران" هستند معنای کاربست واژه "نماد" را در اطلاق چند صفت عميقا منفی دانسته ايم يا نه؟
وقتی سخن از " نماد" به ميان می آيد . يعنی مرتبت اولی.. وقتی ميگوييم آقا محمد خان نماد توحش حاکمان قرون ماضی يا دکتر محمد مصدق نماد استقلال طلبی نوين ايرانی، يا آيت الله خمينی نماد چشم داشت چند قرنی روحانيت شيعه به سردمداری حکومت، يا حزب توده به عنوان نمادِ جريان چپ در ايران يا احمد کسری نماد فلان، علی شريعتی نماد فلان و احمد فرديد نماد فلان و عبدالکريم سروش نماد فلان، اين همه نام انگاه که همراه واژه "نماد" می شوند حائز رتبه اولی و معرّف و شاخص و نشان اصلی مسئله در نسبت محسوس با سوژه ای هستند که به فراخور آن سخن از نماد بودنشان به ميان آمده است..

دوستان آن چنان بر صاحت صفحات و بر تارک سخنان و نوشته ها و شعار های اخيرشان عنوان اين يادداشت مندرج در کلمه را مُنَقَّش می کردند و می کنند گويی نظام مقدس جمهوری اسلامی با آن همه سابقه سياه در رواداشت پليدی، خيانت، ترور و وابستگی، مظهر ونمادِ زيبايی و مهرورزی و تعهد و صداقت اگر نيست در ارتکاب جرائمی از اين دست از يک سازمان سياسی محدود در اپوزسيون عقب مانده!!!
اين دوستان آيا قادر يا اقلا مايل هستند به اين پرسش ساده پاسخ دهند که به کدامين دليل يا دلايل می توان مجاهدين خلق را " نماد " و حامل تاريخی اين صفات سخيف دانست اما جمهوری اسلامی را نه؟
ثانيا: مسئله ای که برای نگارنده جالب است اين کلی نگریِ غريب حاکم بر مواضع حاکمانه دوستان است که گويی در مورد يک پديده محدود و مجرد در يک بستر تاريخی بيست و اندی ساله سخن می گويند. عميقا باور دارم از درصد بالايی از اين عزيزان اگر از چند و چون وقايع سال های نخست انقلاب پرسش شود به شکل رغت برانگيز و نا اميد کننده جاهل بدان هستند
..
نگارنده صراحتا به اطلاق صفت منافق به سران اين سازمان پس از رخدادهای منتهی به سال شصت و چهار و تحولات منفی در صورت و به تدريج ماهيت عملکرد اين سازمان باور دارد چرا که نفاق آنان را پيش و بيش از همه در تغيير قبيح نسبت عملشان با ارزشها و اهداف مثبوته آن از نخستين روز تشکيل تا پس از انقلاب می انگارد اما عميقا به بار سنگين اطلاق واژه ها و صفاتی نظير " نماد" آشناست يا اقلا تصور می کند که آشناست و از همين رهگذر در اين رابطه احتياط را هم شرط عقل وهم اخلاق و انصاف می داند
.
فکر نمی کنم سطح آگاهی های برخی دوستان در مورد نقش اولی و غالب نظام جمهوری اسلامی از روز نخست تولد تا به امروز در اعمالِ انواعِ مظالم، جنايات، خطاها و خيانت های ِ نادر و سخيف تا آن حد افسرده کننده باشد که بتوانند يا بخواهند انکارش کنند..

فکر نمی کنم اعدام فله ای هزاران تن و خلق خاوران ها و ده ها و ده ها آنچه نظام خود " لعنت آباد"ش می خواند، تبديل کردن زندان ها به خانه های دائمی صادق ترين و رشيد ترين فرزندان ملت، به انحراف کشاندن انقلاب و آرمان ها و ارزش های متعالی آن، قتل های فجيع درون مرزی و برون مرزی مخالفان و منتقدانی که جز قلم سلاحی نداشتند و سپردن اداره سفره نان مردم به غارتگران داخلی و خارجی بيت المال...... و اينک آنچه که می بينيم را بتوان در قياس با سخافت های رواداشته شده از سوی هيچ گره و جريان و سيستم موثر در شرايط سی ساله اخير ايران گنجاند..
کدام عقل سليمی و وجدان سالمی می تواند از آگاهی های سياسی و مسئوليت اخلاقی برخوردار باشد و بر لزوم رعايت آن در قضاوت متعهد باشد اما تا بدين حد از بی مبالاتی در قضاوت برسد که با نگاهی سطحی، جزمی و کاملا سياسی کارانه به شرايط سه دهه اخير و کليه رخدادها و تراژدی های تحميل شده بر کمر تاريخ اين کشور يک سازمان سياسی منحرف شده و امروزه عميقا منقبض شده را در جايگاه " نماد" زشتی ها بنشاند و يک حکومت " به معنای عينی ننگين به نام جمهوری اسلامی " را از حمل نمادواره های زشتی و پليدی معاف سازد؟
نگارنده عميقا باور دارد اگر حب و بغض ها به کناری روند، اگر انصاف از بند بيماری جهل و تظاهر و تزوير و خوی خطير مامومی رها گردد، اگر اخلاق سياسی سراسر معيوب ما پالايش شود، اگر به خود آئيم و .... اينقدر ساده و تاسف بار دچار قضاوت های مضحک تر از هر کمدی تراژدی ديگری در اين نسبت نمی شديم.
در پايان آنکه از ديد نگارنده مجاهد خلق همچنان و هميشه يعنی محمد حنيف نژاد، موسی خيابانی، عسگری زاده، صمديه لباف، بديع زادگان، ميثمی و زندانيان آزاد مردی نظير محسن دکمه چی و ...... که جز نيک نامی در ذهن خلق و مجاهدت در راه او گامی برنداشتند و جان شيرين در طلب آن سودا فدا کردند.
محمدرضا شکوهی فرد
پاريس
http://www.bamdadeiran.blogsky.com

۱. http://www.kaleme.com/1390/05/23/klm-69203/

رهانا: حسین رونقی که از بیماری کلیوی


hussein_ronagiرهانا: حسین رونقی که از بیماری کلیوی رنج می‌برد و در چند ماه گذشته دو عمل جراحی سنگین انجام داده روز گذشته در اثر ضرب و شتم یکی از مامورین زندان به شدت آسیب دیده و به بیمارستان طالقانی تهران منتقل شد.
احمد رونقی ملکی پدر این وبلاگ‌نویس با اعلام این خبر به «خانه‌ی حقوق بشر» ایران گفت: «بعد از ضرب و شتم، حسین به شدت آسیب دیده و بی‌هوش شده است. بعد از آن حسین را به بیمارستان طالقانی منتقل می‌کنند و حسین چندین ساعت در آن جا بیهوش بوده است. ساعت پایان شب می‌شود که او را دوباره به زندان باز می گردانند.»
احمد رونقی که از وضعیت فرزندش و ضرب و شتم او توسط مامورین به شدت ناراحت بود افزود: «می‌خواهند پسرم را در زندان بکشند. یک سپاهی حسین را کتک زده است. سپاه آنقدر قدرت پیدا کرده که هر بلایی بر سر زندانیان می‌آورد. نه حسین در زندان امنیت جانی دارد نه ما این بیرون از زندان. حسین را در زندان کتک می‌زنند و نمی گذارند درمان شود و بیرون از زندان ما همیشه در حال تهدید شدن هستیم.»
وی به “خانه”ی ما گفت: «من از همه‌ی سازمان‌ها و گروه‌های حقوق بشری می‌خواهم که به وضعیت فرزندم توجه کنند. من نگران جان فرزندم هستم. در مورد او نگرانی جدی وجود دارد. وضعیت او به هیچ وجه خوب نیست.»
وی از دلیل ضرب و شتم حسین رونقی اظهار بی اطلاعی کرد، اما گفت: «به احتمال زیاد به خاطر نامه‌ای بوده که وی به دادستان تهران نوشته بوده است.»
حسین رونقی ملکی نامه‌ای به داستان تهران نوشته بود که در آن از نقش نهادهای فراقانونی و فشار آن‌ها بر زندانیان سخن گفته بود. وی همچنین با اشاره به وضعیت خود گفته بود: «یادتان هست گفتم شرایط دسترسی به تغذیه مناسب و دارو، کلینیک تخصصی و محیط‌های آرام برای استراحت من فراهم نیست. در مقابل شما چه گفتید؟ تنها پاسخ دادید که به دلیل مخالفت سپاه نمی‌توانید مرا به مرخصی اعزام کنید. یادتان هست در ملاقات‌های پیشین گفته بودید که اگر پزشکی قانونی با اعزام تو به مرخصی موافقت کند، تو را به مرخصی می‌فرستیم. بعد از صحبت‌های شما تحقیق کردم و دیدم که سه ماه قبل از اظهارات جنابعالی، پزشکی قانونی موافقت خویش را با اعزام من به مرخصی اعلام کرده و برای شما فرستاده بود‌‌ همان وقت هم به‌ شما گفتم که این نهادهای امنیتی هستند که تشخیص می‌دهند چه کسی و چگونه تحت درمان قرار گیرد.»
حسین رونقی ملکی وبلاگ‌نویس و فعال حقوق بشر از تاریخ ۲۲ آذر ماه ۱۳۸۸ بازداشت شده و در حال حاضر دوران محکومین ۱۵ سال زندان خود را سپری می‌کند.