۱۳۹۲ آبان ۲۲, چهارشنبه

.critique-sociale.info

شقاوت رژيم سرچشمه اش دروس حوزوی است!

<iframe width=420 height=315 src=//www.youtube.com/embed/sO0Qe7LMYbg frameborder=0 allowfullscreen></iframe>
مسئولیت مسعود رجوی در اعتصاب غذای لیبرتی
سعید جمالی
در خبرها آمده که حال تعدادی از اعتصاب غذا کنندگان در پایگاه لیبرتی وخیم شده است.

 آرزو داریم که گروگانها بهر نحوی که شده آزاد شوند.

اما اگر با رژیمی طرف هستیم که جز خون و خونریزی و کشتار در ذاتش نیست، این چه 
امید واهی است که جان تعداد دیگری از افراد را بخطر اندازیم و از رژیم طلب آزادی 
گروگانها را بنمائیم. در مثل مانند آن می ماند که در یک جبهه نبرد، ارتش یک طرف دست 
به اعتصاب غذا برای رهائی اسرایش بزند...

همانقدر که مثال فوق مضحک و غیر واقعی است، در نمونه لیبرتی با توجه به همه 
اتفاقاتی که رخ داده و زمینه های کشتارهای قبلی، چنین درخواستی از رژیم جز این 
نیست که قصد پرده پوشی واقعیات در کار است...

قبلا هم تأکید کرده ام که زمینه ساز تمام این کشتارهای سالیان اخیر شخص رجوی 
است، او این "جانها" را برای پرده پوشی اعمال دور و نزدیکش بکار گرفته...

در اینجا به صراحت تأکید میکنم که مسئولیت تمام عیار در این مورد (تهدید مرگ برای 
اعتصابیون لیبرتی) بر عهده شخص مسعود رجوی است. او با توجه به اینکه میداند هیچ 
چیز از این اعتصاب غذا حاصل نخواهد شد، می تواند و باید که مانع ادامه آن شده و به آن 
خاتمه دهد.
  
21 آبان 92(12 نوامبر 13)

سعید جمالی (هادی افشار)

سربسته !

سربسته !
کریم قصیم

در سالگرد قتلهای زنجیره ای نوشته 40 صفحه ای محمد مختاری در باره فرهنگ و 

جامعه «شبان 
رمگی» را هم بخوانید. کار جالبی است پر از نکته های آموختنی.  جالب است که این 
بخش از 
کتاب نویسنده را یکی از همین اعضای سابقاً مجاهد شورایی شده ، البته "یواشکی و با 
ترس و 
لرز " که مبادا کسی متوجه «قاچاق فکر» شود، در محل بنیاد رضاییها به من هدیه داد!


جل الخالق. این آقای باوجدان و صمیمی و یکرنگ  که به ظاهر خیلی با من و ما همدلی نشان 
می داد ... مثل خیلی‌هایی دیگر ...... البته ترجیحاً در گوشه و کنار یا فقط در حاشیه جلسات و  
خلوت کافه های شهرک سرژی _ حین پاییدن اطراف که مبادا موشی و گوشی در کمین باشد - در 
انتقاد تند و تیز از مجاهدین و بخصوص سیاستهای آقای رجوی مرتب داد سخن می داد!  ... 
حرکاتش تا آستانه استعفای ما از شورا ادامه داشت.


من باب "همفکری" با "مسائل ما" مدام تلفنی جویای احوالمان بود و حتی کسب نظر (یا 

تجسس؟)می کرد که مثلاً  نامه های مسعود به سران رژیم"چه دیوانگی " ؟ و خلاصه سخت 

ناراضی می نمود !. اون اواخر هی تلفنی می پرسید: « به نظر شما چه باید کرد؟» ساده دلانه به 

وی می گفتم هرکس ناراضی است باید به ندای وجدانش عمل کند، ولی ول کن نبود تا روز آخر به 

تکرار همان را می پرسید ، خیلی فعال! منهم باز تکرار می کردم : هرکس به ندای وجدان خودش 

رفتار کند.... و خوب، همین کار را هم کرد: هنوز 24 ساعت از استعفای ما بیشتر نگذشته بود که 

به روال «شبان رمگی» با دیگران دوان شد و پای مهر «شناعت، شقاوت و خیانت» ما را (که 

دبیرخانه حضرتش آماده کرده بود ...) امضاء گذاشت ... چه می شد کرد.

تاریخ تکرار می شد ... دندان به جگر گذشتیم و  به رویش نیاوردیم، من حتی با جمله ای تسلی 

خاطر برایش نوشتم. . . اما...، امان از مرزهای ناپیدای وقاحت....  فعلاً  به همین چند سطر اکتفا 

می کنم ، گرچه داستانهای وی مفصل اند. از مناسبات با این و آن فردی که مجاهدین رسماً با 

عکس و تفصیلات اطلاعاتی شمرده بوده اندش( ب- ج) بگیرید تا  بقیه قضایا.... تاکنون هیچ اصراری 

به چاپ و انتشار این مسایل و حواشی اش نداشته ایم. ولی انگار بعضی نجابت ما را عوضی می 

گیرند؟ یا این که  تنشان می خارد....