۱۳۹۶ دی ۱, جمعه

یاد آقای احمدزاده گرامی باد!(*)

پیام مادر شایگان به مناسبت درگذشت آقای احمدزاده 


قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی

من درد ِ مشترکم
مرا فریاد کن ...

با درود به همه عزیزانی که برای گرامی داشت یاد انسان آزادیخواه و دردمندی چون آقای طاهر احمدزاده هروی به مراسم یاد بود او آمده اند؛ و گرامی می دارم یاد او را که علیرغم همه دردها و رنج هائی که دو رژیم دیکتاتور شاه و جمهوری اسلامی بر وی تحمیل کردند تا آخر عمر از آزادی مردم ایران دفاع کرد و در صف خلق باقی ماند.

کم نیستند انسانهای شریفی که از ته قلب درد مشترک پدران و مادرانی را درک می کنند که عزیزان و محبوبترین فرزند یا فرزندان آنان را رژیم های مدافع استثمار گران از آنها ربوده و خونشان را بر زمین ریخته اند. آقای احمدزاده نیز پدری بود که فرزندانش را، هم رژیم شاه و هم رژیم جمهوری اسلامی از او گرفتند و ظالمانه با قساوت تمام به قتل رساندند. دو فرزند او ، رفقای ما مسعود و مجید احمدزاده، دو کمونیست برجسته ایران و از بنیانگذاران و رهبران چریکهای فدائی خلق بودند که توسط رژیم شاه تیرباران شدند و فرزند دیگر او ، مجتبی را دژخیمان جمهوری اسلامی کشتند.

در دوره شاه، در شرایطی که ساواک، رفقا مسعود و مجید احمدزاده را دستگیر و مورد وحشیانه ترین شکنجه ها قرار داده بود، خود آقای طاهر احمدزاده نیز دستگیر و اسیر چنگال دژخیمان رژیم شاه شد. دست اندر کاران رژیم شاه می دانستند که آقای طاهر احمدزاده یک مبارز ضد امپریا لیست بود و در نهضت ملی به رهبری دکتر مصدق برای کوتاه کردن دست انگلیس از منابع نفت ایران مبارزه کرده بود. در آن زمان نیز ساواکی ها همچون اطلاعاتی های جمهوری اسلامی حتی به سن و سال او توجه نکردند و برای این که به رابطه وی با فرزندان انقلابیش پی ببرند او را به زیر شکنجه های وحشیانه خود کشیدند و بعد هم به حبس و زندان محکومش کردند. من که خودم تجربه هولناک و زخمهای عمیق ناشی از شکنجه های رژیم شاه را در جسم و روانم حمل می کنم و در جریان مبارزه شاهد مرگ های دلخراش ولی افسانه ای نسلی از بهترین فرزندان مردم ایران و از جمله فرزندان خودم به دست جلادان حاکم بوده ام، خوب درک می کنم که آقای احمدزاده در آن لحظات سرنوشت ساز چه کشیده است؛ و می دانم که او نیز درد و زخم های زندان و داغ از دست دادن جگر گوشه گانش را با مرهم محبت و احترام و حق شناسی مردم و تسلیم نشدن در مقابل دشمن، التیام می بخشید، کما اینکه وی سرفرازانه زندان رژیم شاه را از سر گذراند و موقعی که درب های زندان با انقلاب توده ها گشوده شد از زندان آزاد شد.

قصد ندارم که در اینجا به همه جوانب زندگی مبارزاتی این پدر و انسان عدالتخواه و طرفدار آزادی اشاره کنم. تنها این را بگویم که مأموران رژیم جمهوری اسلامی نیز برای درهم شکستن روحیه مبارزاتی آقای احمدی زاده، او را دستگیر و مورد شکنجه های ددمنشانه خود قرار دادند . شنیدم که بازجویان و شکنجه گران رژیم حاکم، جسم این مرد استوار و محکم در پیکار آزادیخواهانه را آماج آنچنان شکنجه های ددمنشانه ای قرار داده بودند که مجبور می شدند وی را با صندلی چرخدار به اتاق بازجویی هایشان ببرند.

من بعدها آقای احمدزاده را چند بار در پاریس ملاقات کردم و با هم همصحبت شدیم. در جریان این صحبت ها وقتی می دیدم که او علیرغم همه داغهائی که دژخیمان با کشتن فرزندانش بر دل او نهاده اند و علیرغم همه دردها و رنجهائی که به خاطر حاکمیت رژیم های ضد خلقی شاه و جمهوری اسلامی متحمل شده، همچنان اعتقادات آزادیخواهانه اش را حفظ کرده است، احترامم نسبت به او هر چه بیشتر می شد. او را می دیدم که در نبرد بین مدافعین حق و عدالت با استثمارگران و سرکوبگران مردم، جانب حق و عدالت را دارد. به همین خاطر باید بگویم که آقای احمدزاده در این مصاف بزرگ اجتماعی به شیوه ای زیست که شایستۀ سپاس و حق شناسی ست.

بدون شک با پیروزی نهایی مردم ما در مبارزه علیه استثمارگران و سرکوبگران، دیر یا زود روزی فرا خواهد رسید که بزرگداشت آقای طاهر احمد زاده و تمامی مبارزین صادق و راستین مردم ما به نحوی که به راستی شایستۀ آنان است در یک ایران آزاد و آباد و عاری از ظلم و ستم صورت خواهد گرفت. به امید آن روز!

یاد آقای طاهر احمد زاده را گرامی میدارم و برای بازماندگانش شکیبایی و امید به فردای روشن آرزومندم.

فاطمه سعیدی – مادر شایگان

دسامبر 2017
*- پیام مادر شایگان به مناسبت درگذشت آقای احمدزاده که در مراسم یادبود آقای احمدزاده در پاریس قرائت شد.

رأی مجمع عمومی سازمان ملل علیه تصمیم ترامپ درباره اورشلیم


رأی مجمع عمومی سازمان ملل علیه تصمیم ترامپ درباره اورشلیم


Thu 21 12 2017 

دویچه وله: کشورهای عضو سازمان ملل با اکثریت بالا به تصمیم رئیس جمهوری آمریکا مبنی بر به رسمیت شناختن اورشلیم به عنوان پایتخت اسرائیل اعتراض کردند. ۱۲۸ کشور جهان از آمریکا خواستند در تصمیم خود تجدیدنظر کند.

کشورهای عضو سازمان ملل متحد با اکثریتی بالا از آمریکا خواستند که تصمیم خود مبنی بر انتقال سفارتخانه این کشور به اورشلیم (بیت‌المقدس) را پس بگیرد.

شامگاه پنجشنبه (۲۱ دسامبر) مجمع عمومی سازمان ملل با تصویب قطعنامه‌ای که تصمیم آمریکا را رد می‌کند، پایان گرفت.

۱۲۸ کشور با رأی مثبت به قطعنامه‌ای علیه تصمیم آمریکا رأی دادند. ۹ کشور تصمیم آمریکا را تأیید کردند و ۳۵ کشور رأی ممتنع دادند.

کشورهای اسلامی، در کنار قدرت‌های اروپایی به قطعنامه‌ای که تصمیم ترامپ را غلط می‌داند، رای مثبت دادند. کشورهای هند، روسیه، چین و برزیل از کشورهایی بودند که به قطعنامه رأی مثبت دادند.

آمریکا از قطعنامه مشابهی در شورای امنیت با رأی وتو جلوگیری کرده بود، اما در مجمع عمومی قادر به چنین امری نبود.

آرای مجمع عمومی ضمانت اجرائی ندارد، اما ارزش نمادین دارد و انزوای سیاسی ایالات متحده را در عرصه بین‌المللی نشان می‌دهد.

دونالد ترامپ، سران کشورها را تهدید کرده بود، چنانچه با نظر آمریکا مخالفت کنند، با پیامدهای مالی مواجه می‌شوند و یاری‌های آمریکا را از دست می‌دهند.

"پیروزی برای فلسطین"

دولت خودگردان فلسطینی از رأی مجمع عمومی سازمان ملل استقبال کرد و آن را یک پیروزی تاریخی دانست.

یک سخنگوی دولت خودگردان از سوی محمود عباس، رهبر فلسطینی‌ها، گفت: «ما به تلاش‌های خود در سازمان ملل و تمام مجامع بین‌المللی ادامه می‌دهیم تا به اشغال پایان دهیم و دولت مستقل خود را تشکیل دهیم که شرق بیت‌المقدس پایتخت آن خواهد بود».

نظر دونالد ترامپ مبنی بر انتقال سفارتخانه ایالات متحده از تل‌اویو به اورشلیم به معنای به رسمیت شناختن شهر اخیر به عنوان پایتخت اصلی اسرائیل است.

این نظر نه تنها با عرف بین‌المللی مغایرت دارد، که با شماری از قطعنامه‌های سازمان ملل نیز در تضاد است.

زبان کانون زبان حق طلبي و منطق است

گفت‌وگوئی با تعدادی از اعضای کانون نویسندگان ایران

پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۶ - ۲۱ دسامبر ۲۰۱۷




انديشه‌ي آزاد: اين گفت‌وگو با هدف پاسخ‌گويي به بعضي شبهه‌ها و پرسش‌هاي رايج پيرامون کانون نويسندگان ايران انجام گرفته است. ممنوعيت و محدوديت شديد تحميل شده به کانون براي دسترسي به رسانه و تريبون‌هاي عمومي و رسمي همواره فعاليت آن را تا اندازه‌ي زياد در هاله‌اي تيره و تار قرار داده است. اين وضعيت، فرصت تام آشنايي صحيح را از نويسندگان و دوستداران کانون سلب کرده و فرصتي به مخالفان غرض‌ورز و ماموران دولتي داده است تا عليه کانون شانتاژ کنند. در نظر داريم با برگزاري ميزگردها و گفت‌وگوهاي بيشتر و انتشار مقاله،‌ در محدوده‌ي امکان‌هاي موجود به روشنگري بپردازيم و آن هاله‌ي تيره را از تشکيلات و فعاليت‌هاي کانون هر چه بيشتر بزداييم. در اين شماره‌ي انديشه‌ي آزاد عليرضا عباسي با پنج تن از اعضاي کانون: محسن حکيمي، رضا خندان، ناصر زرافشان، فريبرز رييس‌دانا و اکبر معصوم‌بيگي به گفت‌و گو نشسته است.
تنظيم: کيوان باژن

علي رضا عباسي: کانون نويسندگان ايران به عنوان يک نهاد فرهنگي- صنفي و غير انتفاعي، متشکل از نويسندگان مستقل ايران با هدف مبارزه با سانسور در همه ابعاد آن و دفاع از آزادي بيان براي همگان بي‌هيچ حصرواستثنا، در سال 1347 از سوي برخي نويسندگان مستقل آن سال‌ها بنيان گذارده شد. اين نهاد صنفي، با تکيه بر عزم و توانايي اعضاي متعهد خود در دوره‌هاي مختلف و تاکيد بر استقلال خود از قدرت در همه دوره ها، تحقق اهدافش را پيگيري کرده و طي گذشت نزديک به نيم قرن از فعاليتش تا کنون، عليرغم فراز و نشيب و ممنوعيت‌هاي فراوان، تا جايي که در دوره‌اي به کشته شدن چند تن از شريف ترين و متعهدترين يارانش توسط افراد متحجر و سياه انديشان منجر شد، با پايداري و عزم راسخ همچنان به مقاومت و مبارزه خود عليه سانسور و دفاع از آزادي بيان ادامه مي‌دهد. کانون مبارزه با سانسور و دفاع از آزادي بيان را از اساسي ترين مطالبات صنفي نويسندگان مي‌شمارد و تلاش مستمر تا تحقق اين اهداف را وظيفه همه نويسندگان و شاعران متعهد و مستقل اين سرزمين مي‌داند.

در طول سال‌هاي فعاليت کانون، همواره تلاش بر اين بوده که با وجود محدوديت‌ها و ممانعت‌ها، سازوکار فعاليت اين نهاد به صورت شفاف و علني به آگاهي نويسندگان و علاقمندان رسانده شود؛ با اين حال به سبب نو شدن نسل‌ها و روي کار آمدن نويسندگان جوان و پرشوري که علاقمند شناخت کانون نويسندگان ايران و نحوه‌ي فعاليت آن هستند و از سويي برخي تلاش‌ها که مغرضانه از سر دشمني و براي تحريف واقعيت‌ها صورت مي‌گيرد، همواره سوالات و شبهاتي مطرح مي‌شود که بيشتر آنها تکراري است و بارها در دوره‌هاي مختلف به آنها پاسخ داده شده؛ با اين وجود به واسطه‌ي شکل گرفتن فضاهاي مجازي و گسترده شدن دامنه‌ي ارتباطات اين سوال‌ها و گفتگوها همچنان مطرح مي‌شود.

کانون نويسندگان ايران طرح پرسش و تمايل نسل جديد براي آگاهي از اهداف و فعاليت‌هاي کانون را به فال نيک گرفته و عليرغم اينکه برخي رفتارها و سخنان از سوي برخي افراد مغرض را دشمني و تلاش براي تحريف و مجادله مي‌داند، تلاش مي‌کند تا جاي ممکن به سوالات و شبهات، در ميزگردي با حضور چند تن از اعضاي هيئت دبيران و چند تن از اعضاي فعال و قديمي، پاسخ دهد و اميد دارد کساني که هدف واقعي‌شان کسب آگاهي و دريافتن حقايق است به اين مهم دست‌يابند.

***

علي رضا عباسي: با سلام و سپاس! هدف اين است که در اين جا درباره‌ي مسائل کانون نويسندگان ايران صحبت شود تا به برخي شبهات، پاسخ داده شود. طرز کارمان اين گونه است که به طور مشخص از فردي سوال مي‌شود و در ادامه اگر مسئله‌اي باقي مانده باشد، ديگران توضيحاتي بفرمايند.

من از جناب معصوم بيگي مي‌خواهم به نخستين پرسش پاسخ دهد. آيا کانون نويسندگان ايران، رييس يا سخنگو دارد؟ و آيا کسي از اعضاي کانون، چه عضو قديمي و با سابقه و چه عضو جديد و حتي اعضاي هيئت دبيران، وقتي در جايي درباره‌ي مسئله‌اي صحبت مي‌کند، آيا به منزله‌ي صحبت از موضع کانون است يا نظر شخصي اوست و ربطي به کانون ندارد؟

معصوم بيگي: من هم از شما سپاسگزارم. در مورد اين پرسش بايد به صراحت بگويم که کانون نويسندگان ايران در سراسر زندگي پنجاه ساله اش، هيچ گاه رييس يا سخنگو نداشته است. البته در سال 1347 کانون، خانم «سيمين دانشور»، يکي از اعضاي هيئت دبيرانش اش، را به رياست خويش برگزيد. اما اين، نخستين و آخرين رييس کانون نويسندگان ايران بود. از آن پس، کانون هرگز رييس يا سخنگو نداشته است.

ببينيد، ممکن است به فرض بنده به عنوانِ حتي عضو هيئت دبيران يا به عنوان يک عضو ساده، در جايي صحبتي کرده باشم يا اظهار نظري بکنم، ولي اين، فقط و فقط نظر شخصيِ منِ «اکبر معصوم بيگي» است و به هيچ عنوان ربطي به کانون نويسندگان ايران ندارد. هر يک از اعضا، در ضمن اين که عضو کانون هستند طبيعتا نظر و ديدگاه خودشان را دارند و ممکن است از آن جانانه دفاع بکنند، ولي سخنگوي کانون نيستند. يعني حضورشان در مجالس، محافل، احزاب و سازمان ها، مطلقا به معناي حضور کانون نويسندگان ايران در آن جا‌ها نيست، اين نکته را هرگز نبايد از ياد برد.

عباسي: پس به اين ترتيب مواضع سياسي و اجتماعي اين افراد به خودشان مربوط است؟

معصوم بيگي: بله، طبيعتا! بيرون از کانون، هر کسي مي‌تواند موضع سياسي خودش را داشته باشد که البته مشروط است به اين که با حرف‌‌ها و عملکردش، استقلال واصول و مباني کانون را نقض نکند. به فرض اگر عضوي از کانون نويسندگان در صحبت‌ها و عملکرد هايش، به طرف نيروهاي سرکوب گر، سمت گيري داشته باشد، آن وقت به کانون مربوط مي‌شود، چون همان طور که مي‌دانيد يکي از مسائلي که در عضويت ما هست، اين است که شما نبايد در هيچ يک از ارگان هايي شرکت کنيد يا از آن‌ها طرفداري کنيد که آن ارگان ها، ارگان‌هاي سرکوب و سانسور هستند. در غير اين صورت، هر گونه اظهار نظرِ سياسي، اجتماعي، ادبي و هنري شان در هر کجا، نظر شخصي شان تلقي مي‌شود و ربطي به کانون ندارد.

مواضع کانون نويسندگان ايران، به طور رسمي از طرفِ هيئت دبيران کانون و مطابق اساسنامه و منشورش، تنظيم و اعلام مي‌شود و در هر شرايطي از طريق اطلاعيه‌ها و بيانيه هايش است که به اطلاع همه مي‌رسد و لاغير.

محسن حکيمي: در اين باره لازم است نکته‌اي را اضافه کنم. در دوره‌ي اول انتخابات کانون در سال هزار و سيصد و چهل و هفت، خانم سيمين دانشور به عنوان رييس برگزيده شد و آقاي نادر نادر پور به عنوان سخنگو. يعني کانون در اين دوره علاوه بر رئيس، سخنگو هم داشت. اما در دوره‌هاي بعد، کانون ديگر نه رييس داشته است و نه سخنگو. نکته‌اي که لازم است اضافه کنم اين است که حذف اين مناصب – که بي‌گمان بار بوروکراتيک دارند - از محسنات کانون است. زيرا به جاي برجسته کردنِ نخبه گرايانه‌ي اين يا آن عضو هيئت دبيران، کل اين هيئت را مسئول و سخنگو مي‌شناسد، که در بيانيه‌ها و اطلاعيه‌هاي کانون متجلي مي‌شود. البته اين امر منافاتي ندارد با اين که اين يا آن عضو هيئت دبيران مواضع کانون را رو به جامعه و براي رسانه‌ها توضيح دهد. اما اين توضيحات را بايد برداشت شخصي آن عضو هيئت دبيران از مواضع کانون تلقي کرد. مواضع کانون همان است که در قالب بيانيه‌ها و اطلاعيه‌ها و با امضاي کانون منتشر مي‌شود. به اين معنا، من حذف مناصب رئيس و سخنگو را از خصائل دموکراتيک کانون مي‌دانم، همان خصائلي که خود را در موارد ديگري چون وجود رکني به نام «جمع مشورتي» يا مثلا تصميم گيري‌هاي هيئت دبيران بر اساس بحث اقناعي (به جاي راي گيري) نشان مي‌دهد. مي‌دانيم که در اساسنامه کانون رکني به نام «جمع مشورتي» وجود ندارد. با اين همه، اعضاي کانون سنت تشکيل جلسلت ماهانه «جمع مشورتي» را به درستي حفظ کرده و ادامه داده اند، به طوري که شرکت کنندگان در اين جمع هرماه مي‌توانند درباره مسائل مختلف مربوط به کانون بحث کنند و نظرات انتقادي خود را در باره مواضع و عملکردهاي هيئت دبيران بيان کنند. اين جلسات ماهانه خود نوعي مجمع عمومي است، البته بي‌آن که به تصميم‌هاي اجرايي بينجامد، چرا که جمع مشورتي شأن اساسنامه‌اي ندارد. تصميم گيري براساس بحث هايي اقناعي و اتفاق آرا نيز اکنون درهيئت دبيران به يک سنت جاافتاده‌ي ضدبوروکراتيک تبديل شده است. روشن است که وجود اين سنت به معني نفي تصميم گيري بر اساس راي گيري و مطابق اساسنامه نيست. لازمه‌ي تصميم گيري‌هاي کانون البته پيروي از اساسنامه است. منتها هيئت دبيران تا آنجا که ممکن است مي‌کوشد اين تصميم گيري‌ها مبتني بر بحث اقناعي و اتفاق آرا باشد.

عباسي: مسائل و فعاليت‌هاي صنفي کانون يکي از مواردي است که بسيار درباره اش صحبت مي‌شود، اساسا فعاليت صنفي يعني چه و نحوه‌ي فعاليت‌هاي صنفي کانون چه گونه است؟ آقاي زرافشان، شما بفرماييد.

زرافشان: بله، نخست اين را بگويم که کانون به معناي تشکل‌هايي که در اصنافِ ديگري بهشان مي‌گوييم تشکل صنفي، مطرح نيست. زيرا نويسنده، کفاش، کاميون دار يا سازنده‌ي قطعات و لوازم خودرو نيست. نويسنده، نويسنده است. وقتي کمي بيش تر به ذات و ماهيت کارِ نويسنده توجه کنيم تکليف قضيه روشن مي‌شود. دفاع از آزادي بيان و انديشه و مبارزه با سانسور بي‌ترديد يکي از وظايف و آرمان‌هاي کانون - و البته به نوعي يکي از آرمان‌هاي اصلي آن- است.

ببينيد، آزادي انديشه و بيان يکي از شکل‌هاي اساسي آزادي است. خواست آزادي، ذاتا يک خواست سياسي است. چرا؟ چون در تمامي تاريخ، مرجعي که مانع آزادي بيان بوده، مرجعِ قدرت بوده است. بنابراين با همين خواسته، شما با مرجع قدرت سر و کار داريد و اين درست تعريفِ پديده‌ي سياسي و تعريف امرِ سياسي است. بديهي است، امري که با قدرت سر و کار داشته باشد، امري است سياسي. بنابراين انجام کارِ صنفيِ نويسنده، به خاطرِ ماهيتِ ذاتيِ کارش- که همان طور که گفتم با کارِ صنف‌هاي ديگر متفاوت است- و در همين حد و معنا سياسي است. از آن گذشته، آزادي و از جمله آزادي انديشه و بيان، مقوله‌اي است يک پارچه؛ بنابراين به شکل‌ها و اجزاء مختلف اش، اساسا از هم تفکيک ناپذير. شما نمي‌توانيد خواهانِ آزادي انديشه و بيان باشيد ولي انواع ديگر آزادي را ناديده بگيريد. بنابراين اگر کسي خواستِ آزادي انديشه و بيان را دارد، آزاديخواه به معناي تام و تمام کلمه است. و در اين معنا- بدون تعارف- کانون سياسي هم هست. اشاره شد - و درست هم هست- که کانون از سال 47 به معناي يک تشکل، تاسيس شد. با توجه به مجموعه‌ي بحث ها، و هم چنين حوادثي که منجر به تشکيل کانون نويسندگان شد به خوبي خواهيم ديد که اساسا اين تشکل، واکنشي بود در برابرِ دستگاه حاکمِ زمان. اين واکنش سبب شد تا کانون شکل بگيرد. بنابراين مي‌بينيم که کانون از همان بدو تاسيس اش سياسي بوده است. از اين رو و در نتيجه وقتي مي‌گوييم کار صنفيِ کانون بايد توجه داشته باشيم که اين صنفي بودن، به نوعي يعني سياسي، البته به معنايي که گفته و در محدوده‌اي که خاطر نشان شد.

عباسي: خب، اين در تقابل با سياست به يک امر سياسي تبديل مي‌شود. يعني همان طور که گفتيد کارِ صنفيِ نويسنده، ماهيتي سياسي دارد و ماهيتِ کار کانون هم از اين جهت سياسي است؛ ولي مي‌خواهم به طور مشخص بپرسم که آيا کانون، بند نخست منشور- که مربوط مي‌شود به آزادي انديشه و بيان بي‌هيچ حصر و استثناء- را هم يکي از مطالبات صنفي خود مي‌داند؟ مي‌خواستم بدانم اين مساله چه گونه قابل بررسي است؟

زرافشان: ببينيد، کسي که عضوِ صنفِ به فرض سازندگان است و ساختمان مي‌سازد، بديهي است که براي پيشبرد کارش قيمت آهن و سيمان برايش يک خواسته است. نويسنده نيز به همان معنا و براي اين که کارِ نوشتن اش را انجام دهد به آزادي انديشه و بيان نياز دارد. همين ضرورتِ ايفاي کار صنفي، و به اقتضاي کارِ صنفي اش قضيه را سياسي مي‌کند و دقيقا به همين معنا، کانون، سياسي است. تعارف را بايد کنار گذاشت. نويسنده سياسي است براي اين که دغدغه هايش آينده و سرنوشت بشر است. چه گونه مي‌توان چنين امري را غير سياسي تلقي کرد.

معصوم بيگي: به نظرم به يک نکته‌ي مهم بايد توجه داشت. اساسا همه‌ي صنف ها، درون نگرند. يعني همه چيز معطوف به درونِ صنف شان است. اما صنف نويسنده چنين نيست. نويسنده که مي‌گويم معناي عامِ کلمه مورد نظرم است. نويسنده‌ها و صنف‌شان برون نگر نيز هستند؛ به اين معنا که به بيرون از صنف شان نيز توجه دارند، صنف نويسندگان ماهيتا و ذاتا به بيرون از خود نيز نظر دارد. آزادي بيان اساسا امري صرفا صنفي مربوط به صنف نويسنده نيست، همه بي‌استثنا به آزادي بيان نياز مبرم دارند، مثل هوايي که در آن دم مي‌زنيم. از اين رو هر گاه منافع صنفي به خطر بيفتد، هر جا آزاديِ بيانِ صنفي محدود شود، هر جا که سنديکايي در فشار قرار گيرد، اين نويسنده‌ها هستند که اعتراض مي‌کنند. چرا که اساسا خود را نگاهبانِ آزادي بيان مي‌دانند. اين مساله لزوما در مورد فلان اتحاديه‌ي کارگري اتفاق نمي‌افتد. يعني تو مي‌تواني اتحاديه‌اي را در نظر بگيري که به طور مجرد و تئوريک، خواستارِ حقوقِ صنفي خود باشد و حتي به اين حقوق يا بخشي از آن برسد؛ ولي هرگز نمي‌توانيد تصور کنيد در يک رژيم ديکتاتوري و استبدادي، جامعه استبداد زده باشد ولي نويسندگان اش، آزاد باشند و هر چه مي‌خواهند بنويسند. شما مي‌توانيد تصور کنيد که در يک جامعه‌ي استبدادي به فرض، کاميون دارها به بخش در خور توجهي از حقوقِ صنفي شان برسند؛ يعني به دستمزد يا مسايل معيشتي و غيره، دست کم به طور مقطعي. اما تصور اين که نويسنده‌ها - به عنوان کساني که اساسا با امرِ کلي مواجه اند، يعني، آزادي و آزادي بيان، آزاد باشند يا اين که نويسنده ها، آزادانه به مسائل صنفي خودشان بپردازند، محال است. پس مي‌بينيم که صنفِ نويسنده، صنفِ خاصي است.

از طرفي بندِ نخستِ منشورِ کانون نويسندگان ايران که به اعتقاد من، دُر خوشاب بندهاي ديگر است- بندي که ارزش اش را دارد که برايش «خون» داد و از «جان» گذشت، چنان‌که جان دادند- به يک اعتبار، صنفي است اما به اعتبار‌هاي ديگر و به دليل اين که با صنف نويسنده و با يک امر کلي سر و کار داريم، سياسي هم هست.

رضا خندان: اين که اينجا و آنجا مي‌گويند کانون بايد صنفي باشد نه سياسي، و مدام اين را تکرار مي‌کنند، پشتش انگيزه و دليلي وجود دارد. مي‌گويند شما بايد فقط درباره‌ي مسايلي چون حق تاليف و کوپن کتاب و غيره حرف بزنيد و نبايد وارد حوزه هايي چون سانسور بشويد؛ زيرا اين به سياست مربوط است. به اين ترتيب، مناسب حال خودشان، کارِ صنفي را تعريف مي‌کنند. بنابرهمين استدلال، «کارِ صنفي» را دستاويزي براي محدوديت بيش تر قرار مي‌دهند! کما اين که در برخي از اين انجمن‌هاي تازه تاسيس پيشاپيش چنين کرده اند. در حالي که سانسور، اساسا تمامِ وجود نويسنده را زير سلطه‌ي خود مي‌گيرد. با وجود سانسور، مسائل ديگر چندان قابل طرح شدن نيست. چون سانسور با منافع صنفي نويسندگان گره خورده است و بهبود شرايط و اوضاع نويسنده، به اندازه‌ي زيادي در نفي سانسور است.

از طرفي از اين کلمه‌ي «سياسي» و «سياست» هم تابو ساخته‌اند و مي‌خواهند با آن وحشت ايجاد کنند. از اين کلمه‌ها نبايد ترسيد. ما همواره بايد به اين مساله تاکيد کنيم که فعاليت سياسي، حق همگان است. هر کسي بايد حق داشته باشد که فعاليت سياسي داشته باشد. هرگز نبايد در اين دام افتاد که: نه، ما سياسي نيستيم.(نيستيم؛ اما اگر باشيم حق مدني ماست) فعاليت‌ در مخالفت با سانسور و دفاع از آزادي بيان در حوزه‌ي ما به مثابه‌ي نويسنده قرار دارد. آزادي بيان و اين که چه مي‌خواهيم بنويسيم يا عرضه کنيم جزو شرايط فعاليت قلمي ماست. در حوزه‌ي نقاشي يا تئاتر يا موسيقي و غيره... هم همين‌طور است. آزادي بيان جزو شرايط کاري افراد به‌مثابه‌ي نويسنده و «کانون نويسندگان ايران» به مثابه تشکل است. با زدن انگ «سياسي»(و تهديد نهفته در آن) مي‌خواهند ما را از ضديت با سانسور بازدارند و دنبال نخود سياه «صنفي»(که خودشان تعريف مي‌کنند) بفرستند.

اين را هم بگويم؛ واقعيت اين است که در اين مملکت و در حال حاضر، چه بسا که فعاليت‌هاي کارگري، اعتراض براي دريافت صرفِ دستمزد- که مي‌دانيد از صنفي ترين فعاليت‌ها تلقي مي‌شود- تبديل شده است به يک امر سياسي! کارگر کار مي‌کند، پس از هفت يا هشت ماه، حقوق‌اش را دريافت نکرده و آمده توي خيابان و اعتراض مي‌کند. آقايان به جاي پاسخگويي، کتک‌اش مي‌زنند، زندان‌اش مي‌برند و تهديدش مي‌کنند. بنابراين آنها هستند که قضيه را سياسي مي‌کنند!

به اين ترتيب مي‌بينيد اين استدلال‌ها که : سياسي نباشيد، صنفي باشيد فقط بهانه است. مي‌خواهند بگويند که نبايد حرف بزنيد. همين!

عباسي: يکي از مسائلي که در مورد کار صنفي بايد به آن اشاره شود اين است که بسياري فکر مي‌کنند وظيفه‌ي صنفي کانون صرفا تهيه‌ي مسکن براي نويسندگان يا بن کتاب و از اين قبيل امکانات است. در مصاحبه‌ها و نظرات افراد گاهي شنيده مي‌شود که کانون صرفا مي‌خواهد يک حزب سياسي باشد چون نمي‌تواند کارِ صنفي انجام دهد. شايد براي اين‌ها معني کار صنفي در همين حد خلاصه مي‌شود. من از آقاي زرافشان مي‌خواهم در اين باره توضيح بدهد و بگويد که تعريف کار صنفي اساسا چيست؟

زرافشان: عرضم به حضورتان فعاليت صنفي در تعريف عمومي اش، فعاليت براي تامينِ خواست‌هاي مشترک و همگاني اعضاي يک صنف است. از اين رو سوالِ دومي مطرح مي‌شود که اساسا خواست‌هاي مشترک و عمومي- نه فردي- نويسندگان چيست؟ توضيح داده شد و من فکر مي‌کنم براي آدمي که اندکي زيرکي داشته باشد روشن است که اين جا تفاوتِ ماهوي بين کار نويسنده با کاري که اعضاي صنف‌هاي ديگر مثل آن هايي که مثال زدم مي‌کنند وجود دارد و همين تفاوت است که تعيين کننده است؛ اما در عمل، پشت اين قضيه يک نيتِ پنهان نهفته است. يک نوع عافيت طلبي. براي کساني که حاضر نيستند در راهِ آزادي انديشه و بيان- که صراحتِ منشورِ کانون است- مايه بگذارند، خواستِ آزادي بيان و انديشه مخالف خواهد داشت؛ چون شما بايستي در راه تحقق اش آماده باشي کار کني، بايستي آماده باشي هزينه بدهي. کسي که حاضر نباشد و عافيت طلبي مي‌کند طبيعي است که خودش را پشت بحثِ «صنفي بودن» و اين که بايد به مسائلي چون قيمت کاغذ، يا درصد حق التاليف محدود شد، پنهان کند. البته اين کار را هم در وظايفمان داريم؛ اما در اين قسمت بايد امکانات کانون را هم در نظر گرفت. هر کس بهانه مي‌گيرد بايد به اين مساله هم توجه داشته باشد. ما در حد امکانات مان در اين زمينه‌ها هم عمل کرده‌ايم؛
علي‌الخصوص آن جا که مربوط به روابط نويسنده و مترجم با ناشر و پخش کتابش در سطح جامعه بوده است. اما نکته اين است که محدود به اين نيستيم. اگر نيم نگاهي بياندازيم به پيشينه‌ي کانون؛ پيشينه‌اي که از درون اش اين اساسنامه در آمده است، متوجه خواهيم شد که معناي دقيق اين حرف چيست. گو اين که اگر کسي حال و حوصله‌ي اين را هم نداشته باشد، بايد گفته شود که ما غير از اساسنامه، يک منشور هم داريم و تابع اين دو هستيم. به نظر من کساني که مدعي‌اند کانون کار صنفي (به معناي مثلا تامين مسکن و يا حق التاليف) نمي‌کند، منشور و اساسنامه‌ي کانون را نخوانده‌اند؛ چون منشور و اساسنامه کاملا گوياي اين نکات هست.

نکته‌ي ديگري که مي‌خواهم توضيح بدهم اين است که چرا کانون، هم اساسنامه دارد و هم منشور، و چرا علاوه بر اساسنامه اين منشور تنظيم و منتشر شده است؟ ببينيد، اساسنامه کارکرد ارگان‌ها و بخش‌هاي مختلفِ يک تشکل و روابط شان را نسبت به هم روشن و تعريف مي‌کند اما منشور بيان آرمان‌ها و هدف‌هاي کانون است؛ آن نقاطي را مشخص مي‌کند که کانون از جهاتِ اجتماعي، سياسي و فرهنگي در جهت آنها حرکت مي‌کند. زماني طرحي براي اساسنامه‌ي کانون تهيه شد. وقتي اين طرح بين اعضاي آن موقع مطرح شد يک عضو قديمي کانون يکه خورد و پرسيد پس منشور کانون چه مي‌شود؟ و براي همه‌ي اعضاي حاضر در آن جلسه لزوم بودن‌اش را توضيح داد و گفت که اساسنامه مکانيسمِ حرکتِ اين موتور است اما منشور، سمت، جهت و قطب نمايش. اين عضو، «به آذين» بود. مي‌خواهم بگويم اين که کانون به غير از اساسنامه‌ي صنفي- به آن معنا که برخي مطرح مي‌کنند- منشور هم دارد، به اين دليل است که تشکلي آرمان خواه است. عرض کردم نويسنده، روشنفکر است. او به آينده و سرنوشت بشر نظر دارد و اين آرمان خواهي، وجه تفاوتش با بقيه‌ي صنف‌هاي ديگر است که به تعبيرِاکبر معصوم بيگي، درون نگرند.

از اين رو امکان ندارد که شما بخواهيد به «آينده» و «فراتر از اين جا و اکنون» نگاه کنيد ولي با «قدرت» برخورد نداشته باشيد؛ چرا که ماموريتِ «قدرت» حفظ وضع موجود است و اساسا براي اين به وجود آمده است. همين برخورد است که کانون را به طور ناخودآگاه سياسي مي‌کند.

حکيمي: در پس اين که مي‌گويند کانون کار سياسي مي‌کند نوعي تحقيرِ و خوارشماري فعاليت و مبارزه‌ي سياسي نهفته است. به همين دليل لازم است در اينجا به صراحت بگويم که مبارزه‌ي سياسي نه تنها امر مذمومي نيست بلکه فضيلت است. مبارزه‌ي سياسي عالي ترين شکل مبارزه‌ي طبقاتي است، که خود نيروي محرکه‌ي تاريخ است. هرمبارزه‌ي طبقاتي يک مبارزه سياسي است. بنابراين، اين نوع هجوم به فعاليت سياسي نبايد کسي را مرعوب کند. فعاليت سياسي براي اصلاح و تغيير نظام‌هاي سياسي حق تک تک اعضاي جوامع است. نه تنها حق بلکه چنان که گفتم، فضيلت است. تا آنجا که به شخص من مربوط مي‌شود به صراحت مي‌گويم که بيرون از کانون نويسندگان ايران جزء فعالان سياسي بوده ام و هستم و از اين به بعد نيز خواهم بود. اين، روشن است. اما به همين اندازه نيز روشن است که کانون نويسندگان ايران به اين معنا که گفتم نه مبارزه‌ي سياسي مي‌کند و نه تشکل سياسي است. کانون براي تحقق آزادي بيان بي‌هيچ حصر و استثنا فعاليت مي‌کند. اين فعاليت البته به يک معنا سياسي است، زيرا آن نهادي که آزادي بيان را محدود مي‌کند دولت است و طبعا رويارويي با دولت امري سياسي است. اما مسبب اين رويارويي خود دولت است. اگر دولت محدوديتي برآزادي بيان اعمال نکند، يعني اگر دولت سانسور نکند، کانون حتي ازهمين رويارويي هم معاف مي‌شود و به اين ترتيب مي‌تواند به جاي سر و کله زدن با دولت به مسائل ديگر به ويژه به مسائل فرهنگي بپردازد. بنابراين، کار سياسي کانون به اين معناي محدود هم ناشي از اجباري است که دولت بر کانون تحميل مي‌کند. وقتي دولت جلوي حرف زدنِ من را مي‌گيرد، وقتي کتاب مرا سانسور مي‌کند، وقتي نشريه‌ي مرا توقيف مي‌کند، طبيعي است که من اعتراض مي‌کنم و همين اعتراض من را وارد عرصه‌ي سياست مي‌کند. بله، فعاليت کانون نويسندگان به اين معنا سياسي مي‌شود. اما منظور کساني که در باره‌ي جنبه سياسي فعاليت کانون هياهو مي‌کنند چيز ديگري است. هدف آنها که اين دروغ را به هم مي‌بافند که گويا کانون در پوشش فعاليت صنفي کار سياسي مي‌کند اين است که کانون اولا براي آزادي بيان بي‌هيچ حصر و استثنا فعاليت نکند و ثانيا از استقلال اش دست بردارد و به دولت وابسته شود. روشن است که کانون نويسندگان ايران به هيچ وجه زير اين بار نمي‌رود، زيرا به معناي مرگ کانون است، و اعضاي کانون نه تنها مرگ کانون را نمي‌خواهند بلکه همچون مردمک چشم از آن محافظت مي‌کنند.

معصوم بيگي: اول من يک اشاره‌اي بکنم به اين قضيه‌ي صنفي- صنفي کردن‌ها يا فرهنگي- فرهنگي کردن‌ها! ببينيد اين مساله تاريخچه‌اي دارد. يعني اين طور نيست که يکهو از جايي ظهور کرده باشد. ببينيد، بعد از سرکوب‌هاي بزرگ، پس از عصري که «سياسي بودن» و «فعاليت سياسي کردن» افتخار شمرده مي‌شد، و از قضا، «کارِ فرهنگي» نيز بي‌اهميت شمرده نمي‌شد، دوره‌ي سياهي رقم خورد. اشاره‌ي من به سال‌هاي پس از پنجاه و شش تا شصت ودوره فعاليت‌هاي سياسي مردم و سپس آغاز سال‌هاي سرکوب در سراسر دهه‌ي شصت و امتداد آن است، يعني سال‌هاي سرکوب‌ها و کشتارهاي بزرگ، کشتار هايي که بسياري از آدم‌هاي فعالِ سياسي اين مملکت را از بين برد و جامعه‌اي ترس زده پديد آورد که حتي روشنفکران اش آن قدر جُربزه نداشتند که با افتخار بگويند «من نويسنده ام»، يا «من سياسي ام»! براي همين است که براي نمونه در سال هفتاد و پنج در نامه‌ي نويسنده‌ي رنج کشيده‌اي که اتفاقا از اعضاي همين کانون بود مي‌بينيم که مي‌نويسد « ما فکر مي‌کرديم کار فرهنگي مي‌کنيم و ما را زير ضرب نمي‌برند.» انگار اگر کسي کار سياسي کرد بايد او را زير ضرب ببرند. ببينيد کار اين جامعه‌ي سرکوفته به کجا کشيده شده است، سياسي بودن ذنب لايُغفر است، نابخشودني، فقطخق حکومت و اعوان و انصارش است.

مي خواهم بگويم همه‌ي اين‌ها تاريخچه دارد. تاريخچه دارد که عده‌اي مي‌آيند و شروع مي‌کنند به خودشان اين الفاظ را نسبت دادن و به کبک هم مي‌مانند. فکر مي‌کنند اگر خودشان به خودشان بگويند ما صنفي يا فرهنگي کار مي‌کنيم، قدرت هم مي‌گويد « آره بابا اين طفلکي‌ها صنفي کار مي‌کنند! اهل سياست و انگشت در کار حکومت کردن نيستند» سياست به قول «ارسطو»، عالي ترين جلوه‌ي روح بشر است. يعني اگر شما آدمِ امر سياسي باشيد، عالي ترين جلوه‌ي روح بشري را داريد. بنابراين هيچ نبايد از اين بابت هراسي به دل راه داد، از قضا فاشيسم در غير سياسي ترين فضا‌ها و جامعه‌ها بال و پر مي‌گيرد. ملتي بايد سخت سرکوفته باشد که نخواهد سياسي باشد.ديديم سياست زدايي در زمان آريامهر به چه فاجعه‌اي انجاميد. ملتي که تربيت سياسي نداشته باشد بهترين طعمه‌ي فاشيسم است.

در مورد اين که يکي در آمده گفته که کانون حوصله‌ي کار صنفي ندارد و به دنبال حزب سياسي است، بايد بگويم تا حالا ده‌ها مورد پيش آمده که کميسيون صنفيِ کانون نويسندگان ايران، کميسيون حل اختلاف تشکيل داده و بين نويسنده و ناشر، پا در مياني و حکميت کرده است. چون ما حکميت داريم. ما دادگاه قانوني، ضابط قانوني و قدرت اجرايي نداريم. حَکَم هستيم. حَکَم با دادگاه فرق دارد. دادگاه مي‌تواند حُکم بدهد و محکوم کند و به زندان بياندازد يا جريمه کند. ما هيچ‌کدام از اين‌ها را نمي‌توانيم انجام دهيم. ما حَکَميت داريم. دو طرف بايد حضور داشته باشند و بخواهند که اين حَکميت صورت بگيرد. حَکميتِ يک طرفه هم که وجود ندارد. در حالي که دادگاه مي‌تواند يک طرفه شما را محکوم کند يا نکند. با اين توضيح مي‌خواهم بگويم که ده‌ها مورد از اين مسايل را حل کرديم. يک مورد اخير بين دو نويسنده و يک ناشر بود که به درخواست خودشان، امر به کانون ارجاع شد. کميسيون صنفيِ کانون هم اين اختلافات را رفع کرد و صورت جلسه برداشت و به نوعي قضيه حل شد. به درخواستِ ناشر و نويسنده‌ها هم، اين مساله علني شد. يعني ما اين را به درخواست نويسنده‌ها و ناشر مورد نظر طي يک گزارش، علني کرديم. حال ببينيد اتفاقي را که افتاده است! مي‌خواهم اين را در مورد آن آدم پرت از مرحله - من تنها چيزي که مي‌توانم در مورد اين آدم بگوم همين است که بگويم مُغرضِ پرت از مرحله و دشمن انسان و ارزش‌هايانساني است- باري، نيروهاي امنيتي ناشر را طلب کردند و به او گفتند که شما به چه حقي به يک سازمان «غير قانوني» براي حل اختلاف رجوع کرديد؟! بعد هم يکي از اعضاي هيئت دبيران را در شعبه‌ي يکي ازاين نهادهاي امنيتي خواستند و به او گفتند که شما حق دخالت در امور صنفي نداريد!

گفتم که ده‌ها مورد پيش آمده که نويسنده‌ها از ناشران ناراضي بودند و ما دفاع کرده ايم منتها علني اش نکرده‌ايم.

نکته‌ي ديگر اين که در سال هشتاد، عده‌اي از اعضاي هيئت دبيران کانون نويسندگان که کميسيون صنفي بودند از جمله «فريبرز رييس دانا»، «نسترن موسوي»، «امير حسن چهل تن»، «جواد مجابي» و «شيرين عبادي» همراه با «اتحاديه‌ي ناشران و کتابفروشان تهران» قرارداد تيپي را تنظيم کردند که مورد توافق دو طرف قرار گرفت. اين که چه کسي يا چه نهادي مانع اجراي چنين قرار دادي شد، نکته‌ي ديگري است که بايد به بحث ديگري موکول شود. در اين جا منظورم اين است که به هيچ عنوان اين طور نبوده که کانون به امور صنفي توجه نداشته است. بند دوم اساسنامه مان به صراحت به اين موضوع پرداخته است و صراحت تام دارد.

عباسي: محمد مختاري در فصلي از کتاب چشم مرکب، به زبانِ ستيز اشاره مي‌کند؛ اين که قدرت، گاهي جرياني را، به سه کنج سياسي مي‌راند. آن چه که مختاري اشاره مي‌کند نوعي زبان است که به عنوان زبان ستيز تلقين مي‌شود و نويسنده را وادار مي‌کند که با آن زبان صحبت کند. به نظر او، اين دستاويزي است از سوي قدرت براي بردن جريان به سه کنج سياسي. حالا من مي‌خواهم بپرسم که آيا کانون در مورد نحوه‌ي بيانِ مسائل- به خصوص در بيانيه هايش- با چنين امري برخورد کرده است؟

زرافشان: ببينيد، به نظر من اگر مقداري دقيق تر به مسائل نگاه کنيم و باريک انديش باشيم و به معاني واژه‌ها دقت کنيم، مساله حل مي‌شود. آن چه که مورد معارضه است فعاليت سياسي يا صنفي نيست. آن چه که مورد معارضه است، وجود تشکل است. همين که عده‌اي با يک اساسنامه و شکل سازماني معين براي هدفي مشخص متشکل شده اند، حساسيت ايجاد مي‌کند. بنابراين چيزي که تحمل نمي‌شود تشکل است. کانون نويسندگان نيز يک تشکل است. به نظرم هر کسي که اين پنبه در گوشش هست بايد از گوشش در بياورد که ما به فرض انجمن صائب هستيم يا انجمن ادبي کمال و غيره... که عصرهاي جمعه جمع شويم و چاي و گز بخوريم و براي يک ديگر سخنراني کنيم. کساني هستند که اگر ببينند امکاني براي شان فراهم شده است تا شعر يا قصه‌اي بخوانند و خودي نشان دهند و پذيرايي شوند، خوشحال و راضي مي‌شوند. کانون را هم در همين شکل اش مي‌پسندند؛ اما اين اشخاص بايد متوجه باشند که کانون اين نيست و صرفا چنين اهدافي را هم دنبال نمي‌کند و اساسا براي اين هم به وجود نيامده است. موضوع چيز ديگري است.

خندان: به نظرم در اين ديگاه پيش فرضي وجود دارد که گويا نبايد با «دولت» و «قدرت» با زبان ستيزه صحبت کرد؛ اما مردم هر جامعه که قدري مدنيت در آن باشد، بايد بتوانند حتي با زبان «ستيزه» (يعني زبان اعتراض) با دولت‌هاي‌شان صحبت کنند. البته، به نظر من، زبانِ کانون زبانِ منطق است. اين منطق را هم از منشورش مي‌گيرد: آزادي بيان بي‌هيچ حصر و استثنا! براي همين است وقتي مي‌بيند که منافعِ نويسندگان به خطر افتاده، تلاش مي‌کند با زبانِ همين منطق به دفاع از آنان بپردازد. اين زبان البته که به نظر آقايان، زبان ستيزه مي‌آيد؛ زيرا اعتراضي است. آنها، چه دولتي و چه «غيره»، خواستار اين هستند که «تعامل» بشود. منظورشان از تعامل و زبان تعامل چيست؟ اين است که برويم و سر فرود آوريم. به منويات قدرت گردن بگذاريم، در مجالس‌شان شرکت کنيم و نرم باهاشان حرف بزنيم تا بلکه دل شان به رحم بيايد و کاري براي‌مان انجام دهند. اما قدرت سياسي وقتي ايدئولوژيک باشد همه چيزرا به تمامي مي‌خواهد و تا تو را به رنگ و جنس خودش درنياورد آرام نمي‌گيرد.

رييس دانا: ببينيد، ما در سرزميني زندگي مي‌کنيم که اجازه‌ي حتي يک تشکل مستقل نداشته است. سرنوشت تشکل‌هايي چون «شرکت واحد»، «هفت تپه»، «معلمان» و غيره را ببينيد. البته که در همين شرايطِ تاسف بار، بعضي انجمن‌ها را مي‌بينيم که سريعا سر و سامان و شکل مي‌گيرند و به اصطلاح به آن‌ها اجازه‌ي فعاليت داده مي‌شود. چون اتفاقا زبانِ اين نوع انجمن ها، زبانِ خفت بارِ تسليم شدگي است! زبانِ من، زبان ستيزه نيست. زبانِ حق طلبانه است. زبانِ «کانون نويسندگان ايران» پنجاه سال است که حق طلبانه بوده است.

چندي پيش ديديد بر سرِ مزار «احمد شاملو»- اوجِ شعر و ادبيات ايران و جهان- چه کردند! مگر چه شده بود؟ مگر گذاشتند زبان باز کنيم که بگويند چه نوع زباني است؟ ما مي‌دانيم که همه‌ي اين‌ها بهانه است. آزموده ايم در اين شهر بخت خويش/ بايد برون کشيد از اين ورطه رخت خويش.

معصوم بيگي: زبانِ ما که معمولا در بيانيه هامان خود را نشان مي‌دهد، طبيعتا با زبانِ نويسنده‌اي که با خلاقيتِ فردي سر و کار دارد، يکي نيست. علت هم اين است که اين زبان، زبانِ مطالبات ماست. زبانِ اعتراض‌هاي ما است به وضع موجود. البته يک واقعيت اين است که اين زبان، تحت شرايطي خاص تبديل به اين زبان شده است. يادمان نرود هر زباني مطابق با شرايط و اوضاع و احوال موجود است که شکل‌هاي مختلف به خودش مي‌گيرد. به فرض، اگر زباني تند مي‌شود، براي اين است که شرايط اقتضا مي‌کند که اين زبان تند شود.

از طرفي، يادمان باشد کانون با همان اصلِ نخستِ منشورش، اساسا يک رويکرد راديکال دارد به مساله‌ي «آزادي بيان»؛ درست همان جايي که مي‌گويد «بي هيج حصر و استثنا براي همگان»؛ اين امر ما را از هر سازمان و تشکيلات نويسندگان ديگري نه تنها در ايران بلکه در کلِ منطقه‌اي که ما در آن زندگي مي‌کنيم، متمايز مي‌کند. يعني ما مطلقا زير بارِ هيچ «سانسورِ حداقلي» نمي‌رويم. يعني در تحت هيچ شرايطي نمي‌گوييم که حاضريم دولت ميزاني ازسانسور خود را بياورد پايين تا ما با او همراهي کنيم. هرگز! ولي اين را هم معتثقديم هر قدر که از ميزان سانسور کاسته بشود ما استقبال مي‌کنيم اما بي‌درنگ طالب گسترش بي‌حد و بي‌حصر و بي‌آستثناي آزادي‌ها هستيم.

آرمان ما از بين بردن تام و تمام هر گونه سانسور است؛ چون معتقديم زيستِ دولت و حکومت، اساسا در گرو سانسور است. سانسور يعني نگه داشتن «وضع موجود». اما ما، به يک «وضعِ مطلوب» فکر مي‌کنيم، وضعي که در آن کل سانسور از ميان رفته است.

نکته‌ي آخر اين که آزادي‌هاي اساسي را در آزادي ليبرالي هم مي‌توان ديد. مثلا آزادي اجتماعات، آزادي بيان، آزادي گردهمايي، احزاب و سنديکاها و غيره... وقتي مي‌گوييم «بي حصر و استثنا» مساله در ماهيت فرق خواهد کردو مي‌خواهم يک مشابهت تاريخي قائل بشوم. بورژوازي هم در قرنِ نوزدهم معتقد به همين آزادي‌هاي اساسي بود؛ اما شخصيتي مثل «مارکس» قضيه‌ي «آزادي‌هاي بي‌قيد و شرط سياسي» را مطرح کرد. آزادي‌هاي بي‌قيد و شرط سياسي به اين معنا ست که بورژوازي مي‌آيد مي‌گويد من تا اين حد مي‌ توانم آزادي را تحمل کنم ولي آزادي شورش را نه! از کجا «مارکس» از اين مفهوم از آزادي فراتر مي‌رود؟ از آن جايي که مي‌گويد آزادي‌هاي بي‌هيچ شرط و حصر سياسي، يعني حقِ شورش را براي کساني که در همان جامعه زندگي مي‌کننند قائل مي‌شود. چطور است مردم بايد حق شورش بر جامعه‌ي فئودالي را داشته باشند ولي وقتي نوبت به حاکميت بورژوازي رسيد، شورش بر بورژوازي تابو است و مستوجب کيفر؟ اين همان تمايزِ راديکالي است که مارکس را از همگنان ليبرال يا ليبرال منش اش جدا مي‌کند. کانون به اعتقاد من، يک کانون راديکال است و مطلقا به هيچ سانسور حداقلي اعتقاد ندارد. سانسور بايد از بين برود. اين، آرمان ماست.

عباسي: اجازه بدهيد درنگي داشته باشيم بر دو واژه‌ي «بي‌حصر و استثنا»؛ چرا بي‌حصر و استثنا؟

خندان: آزادي بيان بايد بي‌هيچ حصر و استثنا باشد اول به اين دليل که حق طبيعي و انساني هر کس است که انديشه و احساسش را تام وتمام و بي‌هيچ منعي ابراز کند. و دوم به اين دليل که هرگاه قانون آزادي بيان استثنا و «اگر» و «مگر» داشته باشد امکاني به قدرتمندان و به ويژه دولت‌ها مي‌دهد تا آن را به سود خود تعبير و تفسير کنند. هر جاي قانونِ آزادي بيان مشروط باشد، قدر ت روي همان جا پا مي‌گذارد و از همان جا، بالا مي‌رود. مثلا فرض کنيد بگوييم آزادي بيان مگر استثنا فلان، مگر مخل فلان باشد. اين همان انشايي است که درقانون اساسي جمهوري اسلامي هم شاهدش هستيم. مي‌گويد: بيان آزاد است مگر اين که مخل مباني اسلام باشد. تفسير و تعيين مصداق‌هايش هم با خودشان است و اين دقيقا همان آزادي‌هاي مشروط است که قدرت‌ها با استفاده از شرط‌ها آزادي را تخطئه مي‌کنند. پس بايد «بي حصر و استثنا» و «بدون قيد و شرط» باشد تا هم حق انسان برآورده شده باشد و هم دست آويز هيچ نهاد و قدرتي نشود. رشد و شکوفايي هنر و ادبيات هم با آزادي بيان تام صدچندان مي‌شود.

عباسي: بگذاريد در ادامه به مبحث عضوگيري بپردازيم. اين بحث مهم است به چند دليل، من مساله را باز مي‌کنم. نخست بحث کتاب‌هاي الکترونيکي مطرح است و نشر زير زميني و قانون دو کتاب براي عضو شدن! واقعيت اين است که اين قانون مربوط به سال‌ها پيش و بدو تاسيس کانون است و الان با توجه به امکانات و شرايط و اساسا سهل شدن چاپ کتاب، اين سوال مطرح است که آيا فضيلتِ داشتن دو کتاب در دهه‌ي چهل هنوز بايد به قوت خود باقي باشد و آيا نبايد بازنگري شود؟ اگر بايد دلايل اش را بفرماييد چرا و دوم آنچه مطرح است و بارها طرح سوال شده اين است که کانون فقط و فقط به کتاب چاپ شده و رسمي - به معناي اين که مجوز بگيرد- بايد بسنده بکند؟ چون برخي مي‌گويند چطور کانون که خودش مخالف سانسور است کتاب هايي را که مجوز مي‌گيرند قبول مي‌کند. جناب حکيمي شما بفرماييد

حکيمي: نخست بايد بگويم که اساسنامه کانون يکي از شرايط عضويت را «دو اثر چاپ شده» دانسته است و هيج سخني از اثر «رسمي» نگقته، چه رسد به اثر مجوزدار، يعني اثري که از صافي سانسور دولت گذشته باشد. بنابراين، اين نسبت که گويا کانون شرط عضويت را داشتن کتاب مجوزدار دانسته است، اگر ناشي از افترابستن و غرض ورزي و عناد نباشد، بي‌ترديد از سر بي‌اطلاعي و ناآگاهي است. اما در مورد اين که چرا دو کتاب؟ بايد واقعيتي را در نظر بگيريم و آن اين است که شرط دو کتاب براي عضويت متعلق به دهه‌هاي پيشين است. آن زمان‌ها کسي اين انقلاب الکترونيکي که در سال‌هاي اخير به وقوع پيوسته است پيش بيني نمي‌کرد. واقعيت اين است که اين انقلاب چيزهاي زيادي را دگرگون کرده و به وجود آورده است، که يکي از آنها انتشار آثار نويسندگان در فضاي مجازي است. از اين نظر، بايد گفت اساسنامه کانون از اوضاع موجود نشرعقب است و طبعا نياز به اصلاح دارد. از سوي ديگر، جامعه از نظر فرهنگي نيز پيش رفته است و اکنون ديگر داشتن دو کتاب معيار مناسبي براي فعاليت فرهنگي در حدي که درخور عضويت در تشکلي چون کانون نويسندگان باشد، نيست. منظورم صرفاً کميت نيست و آثار نويسنده‌ي متقاضيِ عضويت در کانون بايد از نظر کيفي نيز در حد معقولي باشد. بنابراين، از اين دو جهت اساسنامه‌ي کانون نياز به بازنگري و اصلاح دارد: يک، دو کتاب ديگر کافي نيست. دو، کتاب الکترونيکي و بدون مجوز و به قول شما زيرزميني هم بايد براي عضويت در کانون پذيرفته شود، نه فقط به اين دليل که عرصه‌ي نشر گسترش پيدا کرده و به دنياي مجازي نيز تسري يافته است بلکه براي آن که به صراحت در اساسنامه قيد شود که کانون کتاب الکترونيکي و کتاب بدون مجوز را هم براي عضويت مي‌پذيرد.

عباسي: در بازنگري اساسنامه که اشاره کرديد علت اين که تا حالا صورت نگرفته چه بوده است؟

حکيمي: اصلاح اساسنامه در گرو برگزاري مجمع عمومي است، و شما مي‌دانيد که در سال‌هاي اخير نگذاشته اند مجمع عمومي کانون تشکيل شود. لازمه‌ي تغيير اساسنامه، تشکيل مجمع عمومي، آن هم مجمع عمومي فوق العاده است. بنابراين وقتي که شما حتي مجمع عمومي سالانه‌ي عادي را هم نمي‌توانيد برگزار کنيد، طبيعي است که اساسنامه را هم نمي‌توانيد اصلاح کنيد، و گرنه هيئت دبيران قبلي متني را به عنوان اصلاحيه براي ارائه در مجمع عمومي فوق العاده تهيه کرده و آن متن هم اکنون موجود است.

عباسي: پس در اولين مجمع عمومي فوق العاده حتما اين اصلاح صورت خواهد گرفت؟

حکيمي: بله. اگر بگذارند مجمع عمومي فوق العاده برگزار شود، اين اصلاحيه حتما در آنجا ارائه خواهد شد.

معصوم بيگي: ببينيد اساسنامه‌ي ما در اينترنت موجود است. مي‌شود به آن رجوع کرد. کساني که مي‌گويند شما فقط کتاب‌هاي مجوز دار را مي‌پذيريد بايد در اساسنامه‌ي کانون نشان بدهند که آيا در جايي ذکر شده که کتاب حتما بايد مجوز داشته باشد؟ ما اساسا از بيخ و بُن با هرگونه مجوزي به هر شکل صد در صد مخالفيم. در اساسنامه حتي روي اين که در داخل منتشر شده باشد يا خارج تاکيد نشده است. گفته شده دو کتاب. بنابراين به نظر من اين آدم‌ها موجودات«عنودي» هستند که اساسا سر ستيز دارند. من اگر بخواهم سبُک بگيرم بايد بگويم از روي سهل انگاري و سر به هوايي و بي‌همتي در رجوع به اسناد کانون و اگر هم بخواهم کمي غليظ تر بگيرم بايد بگويم از روي عناد و دشمني و عداوت. من اين حرف‌ها را از قبيل ايراد‌هاي بني اسراييلي مي‌بينم. اين‌ها کساني هستند که کمر به قتل يک تشکيلات مستقل نويسندگان بسته‌اند و درواقع از اين جور اِن‌قُلت‌ها مي‌کنند تا بي‌عملي و بي‌تعهدي خودرا توجيه کنند، اگر در جايي حضور ندارند، بهتر است آنجا به کل وجود نداشته باشد.

در مورد مسئله‌ي کتاب الکترونيکي بايد بگويم که تا اين تاريخ (يعني تا جمعه سيزده مرداد نود و شش) حتي يک مورد کتاب الکترونيکي به هيئت دبيران کانون نويسندگان ايران ارائه نشده است.

ببينيد در هيئت دبيران شش ساله، که اتفاقا خيلي از اعضاي اين جمع عضوش بودند، در اين باره به تفصيل صحبت شد. مطابق تفسيري که از اساسنامه مي‌شود اگر فردي حتي داراي يک کتاب هم باشد اما همين يک کتاب از محتوا يا جنبه‌ي پژوهشي بالايي برخوردار باشد، هيئت دبيران اختيار دارد او را به عنوان عضو پيوسته بپذيريد. ما از همين استفاده کرديم و طي صحبت‌هاي مان به اين نتيجه رسيديم که اگر کسي کتاب به صورت الکترونيک به کانون ارائه کرد عضويت او را قبول کنيم. اين در اساسنامه‌ي ما نيست اما در آيين نامه‌ي داخلي هيئت دبيران و کميسيون عضويت ثبت است. حتي اگر فردي مقالاتي داشته باشد که اين مقالات در يک حجم معين به هيئت دبيران تحويل داده شود نيز از نظر کيفي بررسي ‌مي‌شود و عضويتش مورد قبول قرار مي‌گيرد.

اما نکته‌ي سوم. واقعيت اين است که آن مساله‌ي دو تا کتاب از سال چهل و هفت بود تا الان. در اينجا قبل از هر چيز بايد به يک مساله‌ي متناقض نما در جامعه‌ي ايران اشاره کنم. ببينيد در جامعه ما در عين حالي که ديگر آن جامعه‌ي هفتاد و پنج درصد دهقان سال چهل و هفت نيست و ظاهرا شهري شده است اما هنوز که هنوز است معدودند - مي‌توانم بگويم حتي به اندازه‌ي انگشت‌هاي دو تا دست هم نيستند- کساني که از طريق تاليف و ترجمه وقلم نان بخورند. يعني هنوز در اين جامعه نويسندگي حرفه‌اي نشده است که شما بخواهيد شرايط عضويت را به فرض به ده کتاب تبديل کنيم. هر چند خود من از موافقان صد در صد اين هستم که اين تعداد در مورد اعضاي پيوسته به پنج کتاب افزايش پيدا کند که البته همان طور که به درستي گفته شد چنين تغييري نياز به اين دارد که اگر بخواهد به صورت قانون در اساسنامه در بيايد در مجمع عمومي مطرح شود.

عباسي: وقتي مي‌گوييم کتاب الکترونيکي به نظر کانون يعني کتابي که ناشر الکترونيکي داشته باشد؟

حکيمي: به نظرم بهتر است ما شرطي مبني بر اين که کتاب الکترونيکي ناشر داشته باشد نگذاريم. زيرا اين شرط ممکن است نوعي محدوديت براي متقاضي عضويت ايجاد کند، نظيرهمان محدوديتي که ارشاد با مسئله مجوز ايجاد مي‌کند و ما به درستي آن را قبول نداريم. شرط داشتن ناشر مي‌تواند به دلايل ديگري – نه لزوماً سياسي – محدوديتي براي متقاضي عضويت ايجاد کند. مثلا ناشري ممکن است بخواهد پول بگيرد تا کتابي را چاپ کند و نويسنده نخواهد به اين امر تن بدهد و به همين دليل کتابش چاپ نشود، و همين چاپ نشدن کتاب او را از امکان عضويت در کانون محروم کند. به نظرمن، معيار اساسي براي داوري درباره‌ي اثر ارائه شده کيفيت آن اثر است. هيئت دبيران به اين نگاه مي‌کند که کتاب ارائه شده واجد خصوصيات يک تأليف يا ترجمه‌ي با کيفيت هست يا نه، مستقل از اين که ناشر دارد يا نه. روشن است که منظور از لحاظ کردن کيفيت اثر به هيچ وجه ارزش گذاري درباره‌ي نظرات سياسي يا اعتقادي مطرح شده در آن اثر نيست، نظراتي که ممکن است اين يا آن متقاضي عضويت داشته باشد. منظور ويژگي هايي است که اثر را واجد خصوصيات يک کتاب تأليفي يا ترجمه‌اي مي‌کند. شاخص کيفيت هم لزوماً ربطي به حجم کتاب ندارد. مثلا درهيئت دبيران قبلي يکي از «کتاب» هايي که براي عضويت ارائه شده بود کتاب حجيمي درباره‌ي حقوق بود که اعضاي کميسيون عضويت به اتفاق آرا آن را رد کردند، به اين دليل که کتاب نبود بلکه کتاب سازي بود. در مقابل، يک کتاب صد صفحه‌اي ممکن است از نظر کيفي – که بايد بازتاکيد کنم که ربطي به جهت گيري سياسي و اعتقادي خاص نويسنده‌ي آن ندارد – داراي ويژگي‌هاي يک اثر تأليفي و آفرينشگرانه باشد.

عباسي: پس کانون کتاب الکترونيکي و زيرزميني را به اين شرط مي‌پذيرد که کيفيت ادبي داشته باشد؟

معصوم بيگي: بله. من نکته‌اي را به صحبت‌هاي دوستان اضافه کنم. مگر در نشر کاغذي ما ناشر مولف نداريم؟ خب اين هم همان است، فرق ماهُوي ندارد.

عباسي: اين کتاب‌ها هم براي ارسال به هيئت دبيران حتما بايد به صورت کاغذي و پرينت شده باشند نه سي دي و فايل. درست است؟

زرافشان: بله دقيقا. همان طور که گفته شد مساله کيفيت کار است و اين به عهده‌ي هيئت دبيران است. تا آن زمان که در مجمع عمومي اصلاحاتي در اساسنامه صورت بگيرد و بحث کتاب الکترونيکي و شرايط اش ضابطه مند بشود، موضوع فعلا اين است که در اصول کانون موافق به روز شدن هست و اين را ضروري مي‌داند.

عباسي: اگر ممکن است در مورد عضو افتخاري و اعضا وابسته و پيوسته ‍توضيح کوتاهي بدهيد.

حکيمي: اعضاي افتخاري کساني هستند که ده نفر از اعضاي کانون آنها را – که اشتراکاتي با اهداف و آرمان‌هاي کانون دارند – به هيئت دبيران معرفي مي‌کنند، و در صورت تصويب هيئت دبيران عضو افتخاري کانون نويسندگان ايران محسوب مي‌شوند. مثلا ما درهيئت دبيراني که شش سال طول کشيد عضويت چهار نفر زير را به عنوان اعضاي افتخاري تصويب کرديم: آقايان عبدالفتاح سلطاني، محمد ملکي و پيمان سلطاني و خانم منصوره بهکيش. اعضاي افتخاري لزوماً نويسنده يا هنرمند نيستند. اعضاي پيوسته و وابسته هم به صراحت در اساسنامه از يکديگر تفکيک شده اند: عضو پيوسته نويسنده‌اي است که تمام شرايط عضويت را – که در اساسنامه آمده – دارد و از همين رو حق رأي دارد. عضو وابسته هم نويسنده‌اي است که جز در مورد تعداد کتاب‌هاي منتشرشده در ساير موارد واجد خصوصيات عضويت هست، اما فاقد حق رأي است. طبيعي است کساني که کار حرفه‌اي بيش تري کرده اند يعني دو کتاب به بالا منتشر کرده اند در سرنوشت کانون سهم بيش تري داشته باشند. يعني هم مي‌توانند رأي بدهند و هم مي‌توانند به عنوان عضو هيئت دبيران انتخاب شوند. از آن طرف کساني که کار حرفه‌اي کمتري دارند يا هنوز به آن نصاب که بايد برسند نرسيده اند حق انتخاب کردن يا انتخاب شدن ندارند. اين جزءِ اساسنامه‌ي کانون است.

عباسي: در مورد مراسم سالانه‌ي کانون هم مي‌ خواستم پرسشي را مطرح کنم. مراسمي که کانون به صورت ثابت در دو مقطع از سال برگزار مي‌کند که اين باعث شده اخيرا به صورت مغرضانه و از روي دشمني به مسائلي چون مرده پرستي و غيره تعبير شود. از رضا خندان مي‌خواهم که در اين باره توضيح بدهد. آيا کانون مي‌خواهد که چنين مراسمي محدود به همين دو باشد يا برنامه‌هاي ديگري هم دارد؟

خندان: خب همان طور که گفتيد کانون در سال دو مراسم مشخص دارد. يکي در آذرماه به مناسبت قتل‌هاي زنجيره‌اي و مشخصا به قتل رسيدن محمد مختاري و محمد جعفر پوينده است و يکي هم مراسم بزرگداشت احمد شاملو.

مي دانيم هر تشکيلاتي از چهره‌هايش که در راه هدف‌هاي آن تشکيلات تلاش کرده‌اند تجليل مي‌کند. اين خيلي عادي است. به هر حال محمد مختاري و محمد جعفر پوينده از چهره‌هاي شاخص کانون‌ بودند و به دليل مبارزه شان با سانسور، دفاع از آزادي بيان و تلاش براي سامان دادن به تشکل کانون جان خود را از دست دادند. البته اعضاي ديگري هم به قتل رسيدند اما قتل‌ اين دو نفر به دست ماموران رسما پذيرفته واعلام شد يعني افراد ديگري هم از اعضاي کانون بودند که قتل‌شان به صورت رسمي اعلام نشد. بزرگداشت آذر ماه در اصل بزرگداشت همه‌ي آنهاست، بزرگ‌داشت ياد کساني است که در راه اين هدف‌ها کوشش کردند.

در مورد «شاملو» هم که روشن است. او از چهره‌هاي ادبيات پيشرو در ايران است و همواره مخالف سرسخت سانسور. در هيچ مقطعي هم تن به سرسپردگي به قدرت نداد. هرگز کوتاه نيامد و زبان‌اش را درز نگرفت. اين خيلي مهم است. ما با اين بزرگداشت‌ها درواقع مي‌خواهيم چهره‌هاي شاخص يک جنبش - جنبش ضد سانسور و جنبش دفاع از آزادي بيان - را گرامي ‌بداريم. ما که نمي‌رويم بر سر مزارشان روضه بخوانيم يا سينه‌زني کنيم که تعبير به مرده‌پرستي مي‌کنند! ما آن جا مي‌رويم تا از کوشش‌هايشان در راه آزادي قلم ياد کنيم.

مسلم است که از شاملو‌ها، مختاري‌ها و پوينده‌ها همواره بايد ياد کرد. نسل‌ها مي‌آيند و مي‌روند و اين ياد آوري‌ها لازم است تا نسل‌هاي جديد اين چهره‌ها را بشناسند.

اين‌ها مراسم سالانه‌ي ما است. البته سه سالي هم هست که براي گرامي‌داشت تاسيس کانون روز اول ارديبهشت مراسمي برگزار مي‌کنيم. کانون در عين حال فعاليت‌هاي ديگري هم دارد. برگزاري عصرهاي کانون؛ «عصر ترجمه»، «عصر داستان» و «عصر شعر» و مراسم‌هاي ديگر هم هست. منتها محدوديت‌هاي کانون را هم بايد درنظر گرفت. جلوگيري دستگاه امنيتي از برگزاري مراسم‌ها، جلسه‌ها و مجمع عمومي‌ها نمونه‌هايي از محدوديت‌هاي کانون است. به عنوان مثال دو بار از برگزاري عصر ترجمه- که تا اجرا هم پيش رفته بوديم- جلوگيري شد. ما خيلي دوست داريم آزادانه فعاليت کنيم، ساختمان داشته باشيم و بتوانيم مراسم‌هاي مان را آن طور که بايد و شايد برگزار کنيم. به هر حال يکي از هدف‌هاي مهم کانون فعاليت‌هاي فرهنگي و بالا بردن سطح فرهنگي جامعه است.

عباسي: البته مي‌شود براي کساني که در قيد حيات هستند نيز چنين مراسمي را برگزار کرد.

خندان: بله... به عنوان نمونه سال گذشته کميسيون فرهنگي براي فريبرز رييس دانا بزرگداشت گرفت و از زحمات و فعاليت‌هاي او تقدير کرد. چنان که در گذشته براي مهرانگيز کار و احمد محمود بزرگداشت گرفته شد.

زرافشان: ببينيد پوينده و مختاري و شاملو به طور کلي پرچم هاي كانون نويسندگان ايران هستند. كساني كه صحبت از مرده پرستي و اين‌ها مي‌کنند درواقع با مراسم بزرگداشت درگذشتگان مشكل ندارند. منش پوينده و مختاري را قبول ندارند. نسبت به شاملو هم حسادت دارند. من صريح بگويم اين‌ها با نگاه اجتماعي آنها و جايگاه شان در عرصه‌ها ي اجتماعي و ادبي و هنري مشکل دارند و نمي توانند تحمل كنند. همه ي جنبش‌ها همه‌ي تشكل‌ها با هر رنگ و ايدئولوژي نسبت به چهره‌هاي شاخص‌ و كساني كه اثر گذار بودند در تاريخ آنها، حساس اند و برايشان بزرگداشت مي گيرند. كساني كه اين حرف‌ها را
مي‌زنند پوينده و مختاري را نمي‌پسندند و نسبت به شاملو حساس هستند.

حكيمي: ببينيد اين كه گفته مي‌شود چرا فقط اين دو بزرگداشت من جوابم اين است كه چه قدر خوب بود ما واقعا اين توان و اين فرصت را مي داشتيم كه هر سال براي ديگران نيز مثلا براي بنيان گذاران كانون مثل «آل احمد» يا «به آذين» (البته فقط به دليل عضويت شان در کانون و نه چيزي ديگر) و يا براي کانونيان آزادي خواهي چون «سيمين بهبهاني» و ديگراني چون او هم بزرگداشت مي‌گرفتيم، سر مزارشان مي‌رفتيم و گل نثارشان مي‌کرديم. به هر حال اين شخصيت‌ها بنيان گذاران و چهره‌هاي شاخص كانون هستند. بي‌شک، بايد از همه‌ي آنها تقدير شود. منتها بايد توانايي‌هاي كانون را هم در نظر گرفت. اين توانايي‌ها محدود است در نتيجه کانون گزينشي عمل مي کند و چند نفر را به عنوان نماد انتخاب کرده و براي شان بزرگداشت مي‌گيرد. وگرنه اين طور نيست كه مخالفتي با برگزاري مراسم براي ديگران وجود داشته باشد. اگر کانون توانسته باشد براي همه چهره‌هاي شاخص و تأثيرگذار خود مراسم برگزار کند و اين کار را نکرده باشد بي‌ترديد به او انتقاد وارد است.

معصوم بيگي: من از شاملو شروع كنم. بي جهت نيست كه كانون توجهش را معطوف به اين شاعر كرده است و البته اين اصلا به معناي ناديده گرفتن ارزش كار ديگران نيست. احمد شاملو شخصيتي است خاص. رولان بارت در جايي گفته است: «بعضي شخصيت‌ها شمايل‌اند ». شاملو شمايل است. او شخصيتي است كه تمام آن خصوصيات شمايل شدن را دارد. انگار همه‌ي آنچه ارزش انساني است در او يکجا جمع است. همه چيزي از خودرا در او مي‌بينند. ماركس در جايي مي گويد كه كالا مثل يك قطره آب است كه تمام دنياي اطراف اش را در خودش منعكس مي كند. شاملو درواقع اين طور است. او تمام آن خواست هاي آزاديخواهانه‌ي گردن نگذاشتن بر خط قدرت، ايستادگي و مقاومت در مقابل هيولاي استبداد و ديكتاتوري را يك جا در خودش جمع كرده بود. حالا من ارزش ادبي اش را مي گذارم كنار چون آن وقت مي رويم در تعيين كيفيت و غيره... که اينجا قطعا مورد بحث ما نيست. من فقط از شخصيت اين آدم به عنوان كسي که به نوعي شمايل آزادي و ايستادگي تا به آخر در برار قدرت است سخن مي‌گويم.

بگذاريد خاطره‌اي نقل کنم. در سال هفتاد و هشت كه قرار بود نخستين مجمع عمومي كانون در دوره ي جديدش تشكيل شود و ديگر زمزمه‌ها كم كم به فريادها تبديل شده بود، قرار بود شاعر عزيز ما شاملو پيامي به اين مناسبت به کانون بدهد، پيامي که نشانه‌ي همدلي او کانونيان بود. او در اين پيام به مناسبت تشکيل نخستين مجمع عمومي دوره‌ي سوم بر دو نكته تاكيد كرد:«آزادگي» و «ناوابستگي به قدرت»! آن چيزي كه شاملو را شمايل مي كند اين‌ها است. شاملو هيچ گاه وا نداد، در برابر قدرت زانو نزد و سر خم نکرد، همواره تيغ آخته به کف داشت.

اما در مورد مرده پرستي و اين خزعبلاتي که برخي مي‌گويند. من از شما مي‌پرسم که كجاي دنيا رفتن بر مزار كسي به معناي قبر پرستي است؟ مگر همه ي كساني كه مي روند سر قبربتهوون، مالرو، لينكلن، ماركس و روي قبرشان گل مي گذارند مرده پرست هستند؟ نه... اين يك حركت نمادين است. چنان كه درست كردن خانه ي مارك تواين يا همينگوي يا پوشكين يا توماس مان يا کافکا يا گورکي يا ويرجينيا ولف و... به معناي اين نيست كه تو داري بت پرستي مي كني يا براي خودت كعبه درست مي كني. نه... مردم مي خواهند بروند ببينند نويسنده شان چه طور كار و زندگي مي كرده است.

واقعيتي است ما اگر بتوانيم سالن هاي مستقل بگيريم كه حكومت درش هيچ دخالتي نكند و جلسه را به نفع فرهنگ حاکم مصادره نکند، البته كه در سراسر سال جلساتي تشكيل خواهيم داد و به فرض بزرگداشت شاملو بزرگداشت را در اين سالن‌ها برگزار خواهيم كرد تا فقط اين نباشد كه بر سر مزارش سخنراني كنيم. ولي قطعا بر سر مزارش هم هر ساله خواهيم رفت و به او و کار درخشانش اداي احترام خواهيم کرد. در مورد پوينده و مختاري هم همين طور. آن‌ها چنان‌که اشاره شد پرچم هاي كانون هستند. شخصيت هايي كه از جان عزيزشان- يعني از بالاترين موهبتي كه انسان دارد- گذشتند براي اين كه من بتوانم نفس بكشم. براي اين كه من بتوانم آزادتر قلم بزنم. در هيچ جاي دنيا اين اسم اش مرده پرستي نيست. به نظر من اين عناد است، خيلي راحت مي گويند نرو بر مزار پوينده و مختاري تا آن‌ها فراموش شوند. مساله اين است. درست حرف حکومت را مي‌زنند. ما با رفتنمان بر مزار ستم کشتگان فرياد بر مي‌آوريم: به ياد آر!

يكي از افتخارات بزرگ هيئت دبيران تا امروز اين بوده است كه طي اين سال ها، طي اين بيست سال اخير، بي وقفه حتي در بدترين شرايط، كه يكي اش آذر سال هشتاد و هشت بود وآن فضاي هول و سرد و خون ريز، بيانيه داده‌ايم و بر سر مزار پوينده و مختاري حاضر شده‌ايم.

در مورد تشكيل جلسات نقد و ترجمه و شعر و داستان، همان طور كه رضا خندان هم اشاره كرد، به وفور در كانون اتفاق افتاده است. هر جا پيش آمده ما جلساتي برگزار كرديم. از دوره اي كه طرف‌هاي سال هشتاد در باشگاه انقلاب دم پارك ملت براي كودكان سرطاني جلسه‌ي داستان خواني گذاشتيم تا در سينما ايران كه از آقاي احمد محمود و خانم مهر انگيز كار تجليل كرديم و نيروهاي امنيتي از برگزاري مراسم بزرگداشت مختاري و پوينده در همان سينما ايران جلو گيري کردند. هر وقتي كه براي مان مجالي پيش آمده و نيروهاي سرکوب و چماق مانع نشده اند ما بلافاصله برنامه گذاشته‌ايم و قرار است كه از اين پس جلسات را هر چه بيش تر برگزار كنيم، ولو در خانه‌ها.

عباسي: پرسشي كه گاه مطرح مي شود در مورد بيانيه هايي است كه كانون مي دهد. من از آقاي رييس دانا مي خواهم كه در اين باره توضيحاتي بدهد و در ادامه ديگران هم صحبتي اگر دارند بفرمايند. اين كه اساسا در مورد مسائل اجتماعي و سياسي رويكرد كانون در بيانيه هايش چيست؟ درواقع چه حساسيت هايي كانون را به دادن بيانيه وا مي‌دارد و اين كه بيانيه‌ها چه طور تنظيم مي شوند؟

رييس دانا: در مورد بيانيه‌ها و در مورد واكنش‌ها به طور كلي اين نظر هيئت دبيران است كه مناسبت‌ها را انتخاب مي كند محتوايش را در مي آورد بعد ادبيات اش را درست مي كند و بيانيه‌ها را مي نويسد. اين تصميم در هيئت دبيران كانون كاري است جمعي.

عباسي: درواقع سوال اين است که اين انتخاب بر چه اساسي صورت مي‌گيرد؟

رييس دانا: خب اين انتخاب توسط هيئت دبيران صورت مي‌‌گيرد. مباني نوشته شده اي وجود ندارد. مناسبت هاي مختلف اگر مربوط به كانون بوده حتما واكنش نشان داده مي‌شود. حتي در مورد مسائلي كه چندان مربوط به تشكيلات كانون نبوده بل كه بر روي آزادي انديشه و بيان اثر بخش بوده اند باز حساسيت هايي را ايجاد كرده است. تا زماني كه من تجربه ي هيئت دبيران را دارم همين طور بوده است. اين كه كسي مي نويسد و چه گونه هيچ فرد خاصي وجود ندارد. كاملا دسته جمعي است و همه با هم همفكري مي كنند. در مورد مسائل ديگر كه به مسائل سياسي اجتماعي مي پردازد دو سه مساله مد نظر است. يكي اين كه پديده اي خاص به قدر كافي در جامعه طنين داشته و جامعه را تحت تاثير قرارداده و افكار عمومي داخل و خارج به آن پرداخته باشند. دوم اين كه به نوعي به آزادي انديشه و بيان ربط پيدا كند. يعني به آرمان‌ها و منشور كانون و سوم اين كه به نوعي به سرنوشت كانون ربط پيدا نمايد. اگر چنين بوده دبيران واكنش نشان داده اند. البته كانون لزوما هدف اش سياسي نيست كه به همه ي مسائل سياسي روز پاسخ دهد و از اين جناح يا آن جناح حمايت كند. نه، اين كار را نكرده است. مثلا در مورد مسائل انتخابات و اصلاح طلبي و اين‌ها كه خب چنين مسائلي از مقوله ي موضع گيري هاي جناحي است و كانون وارد اين مسائل نشده است و اساسا هم نبايد چنين موضع گيري‌هايي داشته باشد.

خندان: بيانيه‌هاي كانون مبتني بر اصل‌هاي منشور است و به همان‌ها پاسخ مي‌دهد. از اطلاعيه هاي تسليت و اين‌ها كه بگذريم، بيانيه‌ها بخشي روتين اند و به مناسبت‌هاي خاص مانند روز جهاني كارگر يا روز جهاني زن يا مراسم مختاري و پوينده و شاملو منتشر مي‌شوند. بخشي نيز به امور انسان‌دوستانه مربوط است. در بقيه ي موارد بيانيه‌ها در جهت آزادي بيان و سانسور است که صرفا به داخل مربوط نيست، بلكه در بيرون از ايران هم هر جا آزادي بيان مورد حمله قرار گرفته است كانون واكنش نشان داده. نمونه‌اش «شارلي ابدو» در فرانسه و «جمهوريت» در ترکيه.

عباسي: گاهي مي گويند چرا كانون را جع به فلان مساله بيانيه نداده يا چرا دير بيانيه داده است؟ علت اش را در چه مي دانيد؟

خندان: خب، بيش تر به خاطر امكانات بوده است نه هيچ چيز ديگر! ببينيد ما دبيران نشسته در ساختمان مشخص نداريم كه هر لحظه اراده بكنيم بيانيه بدهيم. اين جور ايرادها هم بيشتر از ناحيه کساني است که کانون هر کاري مي‌کند عيبي روي آن مي‌گذارند؛ زيرا از اساس با آن مخالفند. مخالفت‌شان را علنا ابراز نمي‌کنند اما فت و فراوان شانتاژ صادر مي‌کنند. اگر به مزار ياران کانون برويم مي‌گويند مرده‌پرست هستيد؛ نرويم مي‌گويند يارانتان را فراموش کرده‌ايد! جلسه فرهنگي بگذاريم مي‌گويند در سيستم حل شده‌ايد؛ نگذاريم مي‌گويند براي اعتلا فرهنگي چه کرده‌ايد! بيانيه بدهيم مي‌گويند شده‌ايد ماشين چاپ بيانيه؛ ندهيم مي‌گويند چرا موضع نگرفتيد! پس به ايرادهاي اين دسته توجهي نداريم. توضيحاتمان در اينجا براي منتقدان بي‌غرض و بي‌اطلاعان است.

حكيمي: موضوع هايي كه بيانيه هاي كانون حول آن‌ها داده مي شود به نظر من بخش عمده‌اش همان طور كه گفتند از منشور سرچشمه مي گيرد كه به هر حال اصل آزادي بيان در رأس آن است. حالا يك اتفاقاتي مي افتد كه شايد به طور مستقيم به آزادي بيان مربوط نباشد ولي باز به نوعي با منشور ربط پيدا مي‌کند. مثلا کانون از بهاييان دفاع کرده و مي‌کند، نه براي دفاع از مذهب بهائيت بلکه به اين دليل که حق داشتنِ مذهبي متفاوت با مذهب حاکم را براي بهاييان به رسميت مي‌شناسد. به نظر من، آنچه در منشور کانون تحت عنوان «آزادي انديشه» آمده به همين آزادي عقيده مربوط مي‌شود، که از آن به عنوان «آزادي وجدان» هم نام مي‌برند. اين هم از جمله مواردي است که در صورت برگزاري مجمع عمومي فوق‌العاده‌ي كانون بايد صراحت پيدا کند و به «آزادي عقيده» تبديل شود.

عباسي: حتي در مورد مسائلي چون اعدام يا كشتار و مسايلي از اين دست هم كانون بيانيه داده است.

حكيمي: اين هم طبيعي است. اولاً در اين مورد نيز بايد تاکيد کنم که محکوم کردن اعدام و سرکوب به معني دفاع از ديدگاه‌ها و عملکرد سياسي اعدام شدگان و سرکوب شدگان نبوده و نيست. مثلا کانون به اعدام‌هاي دهه‌ي 60 اعتراض کرده و آنها را محکوم کرده است. يا اعدام عبدالمالک ريگي را محکوم کرده، يا به سرکوب مجاهدين خلق در اردوگاه اشرف توسط دولت عراق اعتراض کرده است. بيانيه‌هاي کانون در اين موارد را به اين حساب کذاشتند كه گويا كانون از عقايد و اعمال سياسي اعدام شدگان و سرکوب شدگان دفاع كرده است. درحالي كه چنين نيست. ما فقط به سرکوب و به نقض حقوق اعدام شدگان و به مجازات اعدام اعتراض کرده ايم. اين خلط عامدانه و آگاهانه دو مسئله‌ي متفاوت است. به نظر ما، اعدام شدگان دهه‌ي 60 بايد در دادگاهي علني و عادلانه با حضور هيئت منصفه و حق دفاع و برخورداري از وکيل مدافع محاکمه مي‌شدند، اما نشدند؛ بگذريم از اين که اعدام شدگان تابستان 67 قبلاً به زندان‌هاي مختلف محکوم شده بودند و درحال تحمل محکوميت شان بودند و برخي از آنها حتي ملي کشي مي‌کردند. اين امر به معناي نقض کامل و آشکار حقوق زندانيان سياسي بود. بنابراين، اعتراض کانون نه به معني دفاع از نظرات و اعمال سياسي اعدام شدگان بلکه به معني اعتراض به نقض حقوق آنان از جمله حق آزادي بيان و آزادي عقيده و به معني مخالفت با حکم اعدام براي آنها بوده است. حال ممكن است عده اي بگويند بسيار خوب آزادي بيان و آزادي عقيده در منشور کانون آمده اما مخالفت با مجازات اعدام در سطح کل جامعه که در منشورکانون نيست. در اين مورد نيز بايد بگويم که اکنون بخش مهمي از جامعه‌ي ايران به حدي از شعور سياسي رسيده كه با مجازات اعدام در سطح کل جامعه مخالفت مي كند. وقتي حتي مردم عادي با اعدام مخالفت مي‌کنند و در واقع آن را از نظر بازدارندگي جرم بي‌ثمر مي‌دانند، يا پا در مياني مي‌کنند و پيش خانواده هاي اولياي دم مي‌روند كه رضايت بگيرند تا قاتل اعدام يا قصاص نشود، آيا نبايد از تشكلي چون کانون نويسندگان ايران انتظار داشت که دست کم همپاي مردم با مجازات اعدام مخالفت کند؟ مي خواهم بگويم وقتي يک مطالبه در چنان سطح گسترده‌اي از جامعه مطرح مي‌شود که بخش مهمي از مردم آن را درخواست مي‌کنند طبيعي است که کانون نيز به مثابه بخشي از مردم همپاي آنان – اگر نگوييم پيشاپيش آنها – آن خواست را مطرح کند و به ناديده گرفتن آن از سوي حاکميت اعتراض کند.

خندان: يعني در يك كلام اينها بيانيه هايي است كه بر مبنا و بر محور انسان دوستي داده شده است. درست مثل بيانيه‌هايي كه در باره‌ي زلزله ي بم يا زلزله ي آذربايجان داده شد.

رييس دانا: در اين مورد بگذاريد مثالي بزنم. چندي پيش كانون در مورد حادثه ي تروريستي و آدمكشي داعش بيانيه داد. كه به نظر من واكنشي ضروري بود. خب در منشور چيزي ازش نوشته نشده اما اين، مصداق سركوب آزادي ديگران است. مصداق واكنش در برابر كساني است كه مي خواهند زندگي ديگران را برنتابند.

مي خواهم بگويم اين‌ها بر مي گردد به روح انسان دوستي كانون. مسائل انساني و آزادي بيان. به هر حال ما نويسنده ايم و در اين جامعه و جهان زندگي مي كنيم.

معصوم بيگي: منشور ما، كه همه چيزمان تابع آن است، يك نص و مُر دارد و يك روح. روحش اما، بي ترديد يك روح انساني است و طبعا هيچ چيز انساني با منشور ما بيگانه نيست. اگر هر جا امور انساني اي مثل سركوب زنان يا سركوب مردم در جريان سال هشتاد و هشت - بدون اين كه كوچك ترين جهت گيري از هيچ كدام از طرفين دعوا و جناح‌ها داشته باشيم- رخ دهد ما واكنش نشان مي دهيم چرا كه منشور ما يك روح انساني در خود دارد، چرا كه اين منشور، منشور دفاع از حقوق و آزادي‌هاي اساسي مردم است و ما خودرا از مردم جدا نمي‌دانيم، تافته‌ي جدا بافته نيستيم.

عباسي: سوال آخر را مطرح كنم. خيلي‌ها ايراد مي گيرند كه چرا براي بعضي از نويسندگان فوت شده يا بستگان فوت شده ي اعضا بيانيه داده نمي شود. مي خواستم در اين جا روشن شود كه كانون براساس آخرين تصميماتش براي چه كساني اطلاعيه مي دهد؟

خندان: اين از اختيارات هيئت دبيران است. هيئت دبيران هر دوره در اين باره خودش مي تواند يك سري مقررات بگذارد. در دوره اي يادم هست كه هر گاه فاميل درجه ي دو يکي از اعضا هم فوت مي كرد كانون اطلاعيه‌ي تسليت مي‌داد؛ اما درهيئت دبيران دوره‌ي اخير تصميم گرفته شد كه براي وفات يافتگاني كه از بستگان درجه ي يك اعضا كانون هستند فقط در فيس بوك اطلاعيه داده شود. مثلا در مورد كوروش اسدي يا مديا كاشيگر صفحه ي فيس بوك اطلاعيه تسليت داد.

در باره‌ي درگذشت نويسندگان هم، معيار اساسي كانون براي اطلاعيه دادن، عدم وابستگي آن نويسنده به دستگاه‌هاي سانسور است؛ و البته اين كه در عين حال در كار خودش وزنه اي باشد. اين است كه در مورد فوت شدگان غير عضو اين دو معيار(عدم وابستگي به دستگاه سانسور و سطحي از کوشش ادبي) وجود دارد.

معصوم‌ بيگي: يادمان باشد كه ما كانون نويسندگان ايران هستيم. كانون نويسنده روشنفكرانيم؛ نه كانون نويسنده بماهو نويسنده! ما نويسنده- روشنفکريم، يعني به عنوان نويسنده به آنچه در پيرامونمان مي‌گذرد به هيچ‌وجه بي‌اعتنا نيستيم. نويسندگان متعهديم. تعهد به چه؟ تعهد به آزادي، به ارزش‌هاي انساني، به شرف انساني. پس معيارهاي ما هم براي واكنش نشان دادن همين نکته‌ها و اصول است. آيا اين نويسنده‌اي که مي‌خواهيم براي او اطلاعيه يا بيانيه بدهيم هيچ وقت در مقابل قدرت مقاومت كرده؟ آيا پاي هيچ بيانيه ي اعتراضي امضا گذاشته؟ آيا شهرتي در سانسور ستيزي داشته؟ و سرانجام اين كه آيا خواهان آزادي بيان بوده است؟ اين‌ها براي ما خيلي شرط است. ما بارها اين را گفتيم بر سر قبر قيصر امين پور و امثال او نمي رويم و دلايل‌مان را به وضوح هر چه تمام تر شرح داده‌ايم. راجع به هر كسي كه مي ميرد تسليت نمي گوييم. نمي رويم افسوس بخوريم و بگوييم بازگشت همه به سوي اوست. نه... بلكه مي ببينيم فلان نويسنده چه كرده و كارنامه اش چه بوده است؟ کيفيت ادبي يا هنري کارش به کنار، بايد ديد براي آزادي بيان چه کرده و طبيعتا به اندازه ي كارنامه اش در موردش صحبت مي كنيم.

عباسي: بسيار ممنونم.

طاهراحمد زاده!شرف و وجدان بيداريک خلق

رشوه خوارانِ بیت رهبر را بهتر بشناسیم