۱۳۹۰ دی ۵, دوشنبه

انقلاب علیه دیکتاتوری های غیر وابسته – ۹






زوال پایه اجتماعی حزب بعث


شورش توده ای بزرگ و دائماً گسترش یابنده ای که در نُه ماه گذشته علیه رژیم بشار اسد برخاسته ، جای تردیدی باقی نمی گذارد که اکثریت مردم سوریه با این رژیم مخالفند. همچنین تردیدی نمی توان داشت که شورشی با این دوام و گستردگی فقط با نفرت مردم از دیکتاتوری یا تأثیر پذیری آنها از انقلاب های تونس و مصر قابل توضیح نیست. دیکتاتوری ها ضرورتاً همیشه و همه جا رژیم های منفوری نیستند. مثلاً رژیم جمال عبدالناصر مسلماً یک دیکتاتوری بود ، ولی وقتی ناصر ( در سپتامبر ۱۹۷۰ ) مُرد ، بیش از شش میلیون مصری از سراسر کشور به قاهره ریختند و او را مانند یک قهرمان تا آرامگاه اش بدرقه کردند و هنوز هم خیلی از آنها او را یکی از قهرمانان بزرگ تاریخ کشورشان می دانند. پس سؤال این است که چرا مردم سوریه بعد از چهار دهه تن دادن به دیکتاتوری خاندان اسد ، اکنون علیه آن برخاسته اند؟ حقیقت این است که حکومتِ ( تقریباً ) نیم قرنی حزب بعث بر سوریه ، گرچه همیشه یک حکومت دیکتاتوری بوده ، اما در چشم مردم عادی سوریه هیچ وقت چنین بی اعتبار و غیر قابل تحمل نبوده است. هرچند هیچ انقلابی بدون فعالان سیاسی ِ خواهان براندازی رژیم حاکم شروع نمی شود و (حتی اگر شروع بشود) به فرجامی نمی رسد ؛ ولی برخلاف تصور عامیانه ، انقلاب کار انقلابی ها نیست ، بلکه کار توده های وسیع مردم است و هنگامی اتفاق می افتد که آنها به صورت گسترده و پی گیر به رویارویی آشکار با رژیم حاکم بر می خیزند و "اقدامات مستقل تاریخی و توده ای" را امکان پذیر می سازند. و مردم عادی هنگامی به چنین اقداماتی کشیده می شوند که "دیگر نخواهند به شیوه پیشین زندگی کنند" و "مصیبت و فلاکت طبقه ستم دیده از حد معمول فراتر برود". شکل گیری چنین شرایطی در سوریه نشان می دهد که تکیه گاه های اجتماعی حکومت حزب بعث در حال فرو ریزی است.






هنگامی که بعثی ها از طریق یک کودتای نظامی در ۸ مارس ۱۹۶۳ به قدرت رسیدند ، سوریه یک کشور اساساً دهقانی بود و ثمرۀ کار اکثریت عظیم دهقانان به وسیله زمین دارانی که غالباً سنی بودند و در شهرها می زیستند ، چاپیده می شد. یکی از علل اصلی گسترش نفوذ حزب بعث از همان آغاز این بود که به دفاع از منافع دهقانان در مقابل زمین داران برخاست. و حتی یکی از علل اصلی دشمنی اخوان المسلمین سوریه با حزب بعث ، بی تردید مسأله دهقانی بود. زیرا اخوان المسلمین سوریه ( برخلاف اخوان المسلمین مصر که به وسیله معلمان سرخورده از نخبگان طبقات بالا پایه گذاری شده بود ) به وسیله روحانیت سنی ِ مرتبط با نخبگان و زمین داران مقتدر شهرهای حما و حلب شکل گرفت[1] و از ۱۹۵۵ به بعد ، در مبارزه با حزب بعث عملاً سیاست مقابله با خطر شورش دهقانی را پیش می برد[2]. یکی از مهم ترین اقدامات بعثی ها پس از دست یابی به قدرت ، شروع اصلاحات ارضی بود. این برنامه به ویژه پس از کودتای فوریه ۱۹۶۶ که جناح چپ حزب بعث به رهبری صلاح جدید را در رأس قدرت نشاند ، خصلتی رادیکال پیدا کرد. تیم صلاح جدید (که در آغاز ، حافظ اسد هم جزو آن محسوب می شد ) از طریق عمق دادن به اصلاحات ارضی و ملی کردن های وسیع اقتصادی ، زوال طبقات بالای سنتی را تشدید و تکمیل کرد و اقتدار نخبگان سیاسی برخاسته از ائتلافِ جوانان تحصیل کرده روستایی و طبقه متوسطِ پائین شهری را محکم تر ساخت. آنها تلاش کردند برنامه ریزی اقتصادی منظمی را سازمان بدهند ؛ طرح های زیر ساختی و صنعتی بزرگی مانند ساختن جاده ها و شبکه های راه آهن و سد بزرگ فرات را آغاز کنند و میدان های نفتی تازه کشف شده در شمال شرقی کشور را به بهره برداری برسانند. و برای انجام این کارها از همان هفته های نخستین روی کار آمدن ، همکاری اقتصادی فشرده ای را با اتحاد شوروی آغاز کردند. این همکاری ها در حدی بود که دولت های غربی با نگرانی از احتمال افتادن سوریه به دامن شوروی و قدرت گیری کمونیست ها سر و صدا راه انداختند و صلاح جدید و بعضی از همکاران نزدیک اش مانند یوسف زُعیّن و نورالدین آتاسی ، صحبت از اهمیت "سوسیالیسم علمی" را پیش کشیدند ، البته بی آن که سوء ظن بعثی خود را نسبت به "خطر" نفوذ کمونیست ها مخفی کنند. مجموعه این سیاست ها بود که جناح عمل گرا یا "واقع بین" حزب بعث را به وحشت انداخت. کودتای نوامبر ۱۹۷۰ حافظ اسد بازتاب این وحشت بود. او ضمن این که می کوشید نفوذ اجتماعی حزب را در میان طبقات پائین شهر و روستا حفظ کند ، از سیاست های رادیکال جناح صلاح جدید در مسائل داخلی و بین المللی فاصله گرفت تا دکان داران ، بازرگانان ، پیشه وران شهری ونیز بسیاری از خانواده های مهم سنی و سابقاً ثروتمند را که از "خطر" سوسیالیسم از سوریه گریخته بودند ، به طرف رژیم بکشاند. جهت گیری او که خود آن را "جنبش تصحیحی" ("الحرکه التصحیحیه" می نامید ، بی تردید چرخش به راست و ائتلاف با طبقات میانی بود.






در دوره سی ساله حکومت حافظ اسد ، اقتصاد سوریه در مجموع ، در چهار چوب سرمایه داری دولتی پیش رفت. در این دوره از یک سو با اجرای چند برنامه پنج ساله ، نظام اقتصادی نسبتاً مدرنی شکل گرفت و شرایط زندگی مردم و از جمله طبقات پائین جامعه آشکارا بهبود یافت ، و از سوی دیگر ، با تقویت بورژوازی جدید شهری درکنار بخش عمومی اقتصاد و در پیوند با آن ، فساد گسترش یابنده و به تدریج فلج کننده ای نهادی شد. نقش این بورژوازی جدید در آغاز این بود که در همدستی با مراکز قدرت و کسانی که بنگاه های انحصاری دولتی را در دست داشتند ، وسائل و قطعات یدکی مورد نیاز شرکت های دولتی را فراهم می کرد و اجناس اضافی را در بازار سیاه آب می نمود. اما بعد از تحکیم موقعیت اش به تدریج حمله به بخش عمومی و دفاع از ضرورت بازار آزاد را آغاز کرد. در دوره حافظ اسد بخش خصوصی در سه چرخش مهم در سال های ۱۹۷۰ ، ۱۹۸۳ و ۱۹۹۱ تقویت شد و هر سه چرخش با مقاومت و اعتراضات کارگران و زحمتکشان و حتی مقاومت هایی در درون خودِ حزب بعث روبروگردید. در این میان چرخش سال ۱۹۹۱ که بعد از فروپاشی اتحاد شوروی صورت گرفت ، در ضربه زدن به شرایط زندگی طبقات پائین و در فراهم آوردن زمینه ادغام اقتصاد سوریه با بازار جهانی سرمایه داری نقش تعیین کننده ای داشت[3].






اگر حکومت حافظ اسد ، علیرغم همه چرخش های به راست ، تا آخر در محدوده اقتصاد دولتی باقی ماند ، حکومت بشار اسد از همان آغاز با وعده لیبرالیزه کردن اقتصاد و کنار گذاشتن اقتصاد برنامه ای شروع شد. در سال ۲۰۰۵ کنگره حزب بعث اعلام کرد که سوریه به سوی "اقتصاد اجتماعی بازار" حرکت می کند. به عبارت دیگر ، سوریه نیز مانند بسیاری از دیکتاتوری های جهان سومی ، به تقلید ناشیانه از مدل چینی روی آورد و دفاع از تقدم لیبرالیزه کردن اقتصاد بر لیبرالیزه کردن سیاست را به دستاویزی برای ادامه دیکتاتوری و سرکوب تبدیل کرد.






در نتیجه چرخش های اقتصادی یاد شده ، اولاً نفوذ حزب بعث در تصمیم گیری های اقتصادی روزمره ، در دوره حکومت بشار اسد آشکارا تضعیف شده و این حزب دیگر نمی تواند نوسان های اقتصادی را که به وسیله بخش خصوصی و نیروهای بازار شکل می گیرند ، کاملاً تحت کنترل در بیاورد. ثانیاً با کاهش نفوذ دهقانان و کارگران در صفوف حزب بعث ، نفوذ بورژواهای جدید در آن آشکارا تقویت شده و شبکه های ارتباطی حزب در میان مردم کارآیی خود را تا حدود زیادی از دست داده اند. ثالثاً با افزایش نابرابری های طبقاتی و گسترش بی امان فساد در همه حوزهای اقتصاد ، نارضایی توده ای ، به ویژه در میان طبقات پائین ، به نحو بی سابقه ای افزایش یافته است. و بالاخره ، در حالی که درآمدهای طبقات پائین دائماً در حال کاهش است ، بیکاری ، به ویژه در میان جوانان ، به نحو خطرناکی افزایش می یابد و سالانه ۳۰۰ هزار جوان جویای کار وارد بازار می شوند ، بی آن که رژیم بتواند اقدامات مؤثری برای ایجاد اشتغال انجام بدهد.






و فراموش نباید کرد که همه این دگرگونی ها در شرایطی گسترش می یابند که درآمد نفتی سوریه که در رونق اقتصادی آن از دهه ۱۹۸۰ به بعد نقش بسیار مهمی داشته است ، دارد کاملاً ته می کشد و بنا به ارزیابی صندوق بین المللی پول ، یکی – دو سال دیگر احتمالاً تمام خواهد شد.






اما علل زوال پایه اجتماعی حزب بعث فقط به حوزه اقتصادی محدود نمی شود و عوامل دیگری نیز در این زمینه نقش مهمی دارند که باید به آنها توجه کرد:






یک – سکولاریسم حزب بعث بی تردید در حمایت از حقوق اقلیت های مذهبی سوریه که غالباً هم روستائیان تهیدست و زیر فشار بودند ، نقش بسیار مهمی داشت ؛ اما در دوران دیکتاتوری خاندان اسد نوعی تبعیض مذهبی شکل گرفته و نیرومند شده که هرچند برای مدتی تکیه گاه حکومت بعث محسوب می شد ، اما اکنون به نقطه ضعف آن تبدیل شده است: علویان سوریه از برکت رژیم اسد به امتیازات ویژه ای دست یافته اند که نمی تواند دشمنی دیگران و مخصوصاً اکثریت سنی این کشور را برنیانگیزاند. مخصوصاً فراموش نباید کرد که دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی وحشتناک رژیم اسد ، عمدتاً از علویان عضوگیری می کرده اند و به وسیله اینها اداره می شوند. به عبارت دیگر ، دیکتاتوری حتی نقطه قوت حکومت بعث را به نقطه ضعف آن تبدیل کرده و سکولاریسم را هم بی معنا ساخته و عملاً به صورت پوششی برای نابرابری شهروندان کشور درآورده است. غالب علویان امروز دیگر نه به دهقانان تهیدست دیروزی ، بلکه اقشار تحصیل کرده و مرفهی تعلق دارند که از امتیازات ویژه ناشی از یک دیکتاتوری خون ریز برخوردارند.






دو – پان عربیسم بعث نیز که یکی از تکیه گاه های اصلی حزب بعث سوریه محسوب می شده ، اکنون به علت سیاست های منطقه ای رژیم اسد تا حدود زیادی بی اعتبار شده است. فراموش نباید کرد که رژیم اسد در جریان جنگ ایران و عراق در کنار جمهوری اسلامی ایستاد و فرصتی به دست دستگاه های تبلیغاتی دولت های ارتجاعی عرب داد که پان عربیسم آن را زیر سؤال ببرند. و بدتر از آن در جریان جنگ ۹۱ – ۱۹۹۰ علیه رژیم صدام حسین ، در ائتلافی به رهبری امپریالیسم امریکا و در کنار دولت های ارتجاعی عرب شرکت کرد که هر نوع ادعای پان عربی و ضد امپریالیستی را رسوا می کرد. حتی اگر کسانی جنایات رژیم اسد علیه جنبش آزادی بخش فلسطین در لبنان را فرموش کرده بودند، با ائتلاف های ضد عربی آن در یافتند که برای این رژیم هر اصل دیگری جز حفظ مودیت خودش بی معناست.






سه – اشغال بیست و پنج ساله لبنان گرچه در آغاز فرصت های مهمی برای تحکیم نفوذ سوریه در لبنان فراهم آورد ، اما تسلط دستگاه های امنیتی خفه کننده این رژیم بر زندگی لبنانی ها و جنایات متعددی که در کشتارهای پیدا و پنهان جریان های چپ و فلسطینی در آن کشور به راه انداختند ، چنان سوریه را در چشم بخش بزرگی از لبنانی ها بی اعتبار کرد و چنان هزینه های سنگین و کمر شکنی را بر اقتصاد سوریه تحمیل کرد که آرمان "سوریه بزرگ" یا دست کم ، اتحاد سوریه و لبنان را در افق های مشهود کنونی کاملاً از بین برد. به این ترتیب ، دیکتاتوری نه آرمان وحدت عربی ، بلکه حتی آرمان "سوریه بزرگ" را به مضحکه ای بی مقدار تبدیل کرد.






بنابراین ، به جرأت می توان گفت که انقلاب مردم سوریه هنگامی شروع شد که حزب بعث تا حدود زیادی تکیه گاه های سنتی خود را از دست داده بود.






محمد رضا شالگونی – ۲ دی ۱۳۹۰ ( ۲۳ دسامبر ۲۰۱۱ )


26 12 Damascus أوغاريت دمشق حي برزة , مظاهرة مسائية رائعة مع اداء القسم

شام - حمص - الملعب 26-12 نصرة لبابا عمرو الجريحة

26 12 Maheen Homs أوغاريت مهين حمص , مظاهرة نصرة لبابا عمرو

26 12 Dariya Damascus أوغاريت دراريا ريف دمشق , , مظاهرة طلابية تنادي ب...

News Bulletin - 14:30 GMT update

American Girl Target of Extremist Jews in Israel

Aleppo 26-12 حلب الأصيله || الصلاة على الشهيد عمر الحاوي

Arab League's mission to Syria

FRANCE 24 L'Entretien - 24/12/2011 ENTRETIEN

شام درعا حي السبيل حي السبيل جمعة بروتوكول الموت 23 12 2011 ج4

Bloodshed in Baghdad

Bloodshed in Baghdad

اعدامهای ۶۷؛ گزارش آیت الله منتظری از قتل عام بدون محاکمه

اعدامهای ۶۷؛ گزارش آیت الله منتظری از قتل عام بدون محاکمه
اعدامهای ۶۷؛ گزارش آیت الله منتظری از قتل عام بدون محاکمه
خاطرات آیت الله منتظری و نامه‌های ایشان به مسئولان در رابطه با اعدام‌های تابستان ۶۷، روشنگر بخشی از تاریخ معاصر است. همزمان با سی و سومین سالگرد اعدام‌ها که مقارن مرداد ماه سال ۶۷ در زندانهای جمهوری اسلامی انجام شد، بمنظور آشنایی با بخشی از تاریخ معاصر کشورمان، با همکاری دفتر آیت الله منتظری بخشهایی از کتاب خاطرات آن مرجع فقید برای اطلاع خوانندگان منتشر می شود.

س : حضرتعالي گو يا نامه اي به امام خميني (رضوان الله عليه) در ارتباط با اعدام منافقين در زندانها پس از حمله منافقين به جمهوري اسلامي ايران در عمليات مرصاد - فروغ جاويدان - نوشتيد، در اين ارتباط بفرماييد كه قضايا چگونه بود و چه ضرورتي ايجاب ميكرد كه اين نامه را بنويسيد؟

ج : بله همان گونه كه فرموديد پس از اينكه مجاهدين خلق با پشتيباني عراق به كشور جمهوري اسلامي ايران حمله كردند عمليات مرصاد انجام گرفت و تعدادي از آنها در درگيري كشته شدند، تعدادي هم اسير شدند كه لابد محاكمه شدند و صحبت ما در مورد آنها نيست، اما آنچه باعث شد من آن نامه را بنويسم اين بود كه در همان زمان بعضي تصميم گرفتند كه يك باره كلك مجاهدين را بكنند و به اصطلاح از دست آنها راحت شوند، به همين خاطر نامه اي از امام گرفتند كه افرادي از منافقين كه از سابق در زندانها هستند طبق تشخيص دادستان و قاضي و نماينده اطلاعات هر منطقه، با راي اكثريت آنان اگر تشخيص دادند كه آنها سرموضع هستند اعدام شوند،يعني اين سه نفر اگر دونفر از آنها نظرشان اين بود كه فلان فرد سرموضع است ولو اينكه به يك سال يا دو سال يا پنج سال يا بيشتر محكوم شده بايد اعدام مي‎شد، اين نامه منسوب به امام تاريخ ندارد;اما اين نامه روز پنج شنبه نوشته شده بود، روز شنبه توسط يكي از قضات به دست من رسيد و آن قاضي بسيار ناراحت بود، من نامه را مطالعه كردم خيلي نامه تندي بود كه در عكس العمل عمليات مجاهدين خلق در مرصاد نوشته شده بود و شنيده شد كه به خط حاج احمد آقاست، البته چون اين نامه براي همه قضات فرستاده شده بود اشكال ندارد كه براي شما هم بخوانم تا واقعيت قضايا آن گونه كه اتفاق افتاده روشن شود، متن اين نامه به اين شكل است :

پيوست شماره 152:
متن نامه منسوب به حضرت امام در ارتباط با اعدام منافقين سرموضع در زندانها

بسم الله الرحمن الرحيم
از آنجا كه منافقين خائن به هيچ وجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه مي‎گويند از روي حيله و نفاق آنهاست و به اقرار سران آنها از اسلام ارتداد پيدا كرده اند، و با توجه به محارب بودن آنها و جنگهاي كلاسيك آنها در شمال و غرب و جنوب كشور با همكاريهاي حزب بعث عراق و نيز جاسوسي آنان براي صدام عليه ملت مسلمان ما، و با توجه به ارتباط آنان با استكبار جهاني و ضربات ناجوانمردانه آنان از ابتداي تشكيل نظام جمهوري اسلامي تاكنون، كساني كه در زندانهاي سراسر كشور بر سرموضع نفاق خود پافشاري كرده و مي‎كنند محارب و محكوم به اعدام مي‎باشند و تشخيص موضوع نيز در تهران با راي اكثريت آقايان حجه الاسلام نيري دامت افاضاته ( قاضي شرع) و جناب آقاي اشراقي ( دادستان تهران) و نماينده اي از وزارت اطلاعات مي‎باشد، اگر چه احتياط در اجماع است، و همين طور در زندانهاي مراكز استان كشور راي اكثريت آقايان قاضي شرع، دادستان انقلاب و يا داديار و نماينده وزارت اطلاعات لازم الاتباع مي‎باشد، رحم بر محاربين ساده انديشي است، قاطعيت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول ترديد ناپذير نظام اسلامي است، اميدوارم با خشم و كينه انقلابي خود نسبت به دشمنان اسلام رضايت خداوند متعال را جلب نمائيد، آقاياني كه تشخيص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شك و ترديد نكنند و سعي كنند "اشداء علي الكفار" باشند. ترديد در مسائل قضائي اسلام انقلابي ناديده گرفتن خون پاك و مطهر شهدا مي‎باشد. والسلام
روح الله الموسوي الخميني

اين نامه تاريخ هم ندارد اما در پشت آن آقاي حاج احمد آقا نوشته است :

پدر بزرگوار حضرت امام مدظله العالي
پس از عرض سلام، آيت الله موسوي اردبيلي در مورد حكم اخير حضرتعالي درباره منافقين ابهاماتي داشته اند كه تلفني در سه سئوال مطرح كردند:
1 - آيا اين حكم مربوط به آنهاست كه در زندانها بوده اند و محاكمه شده اند و محكوم به اعدام گشته اند ولي تغيير موضع نداده اند و هنوز هم حكم در مورد آنها اجرا نشده است، يا آنهايي كه حتي محاكمه هم نشده اند محكوم به اعدامند؟
2 - آيا منافقين كه محكوم به زندان محدود شده اند و مقداري از زندانشان را هم كشيده اند ولي بر سرموضع نفاق مي‎باشند محكوم به اعدام مي‎باشند؟
3 - در مورد رسيدگي به وضع منافقين آيا پرونده هاي منافقيني كه در شهرستانهائي كه خود استقلال قضائي دارند و تابع مركز استان نيستند بايد به مركز استان ارسال گردد يا خود مي‎توانند مستقلا عمل كنند؟
فرزند شما، احمد

زير اين نامه نوشته شده :
بسمه تعالي
در تمام موارد فوق هر كس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حكمش اعدام است، سريعا دشمنان اسلام را نابود كنيد، در مورد رسيدگي به وضع پرونده ها در هر صورت كه حكم سريعتر انجام گردد همان مورد نظر است .
روح الله الموسوي الخميني
-------------------- --------------------

بعد من به آيت الله موسوي اردبيلي كه آن زمان رئيس شوراي عالي قضايي بودند پيغام دادم : "مگر قاضيهاي شما اينها را به پنج يا ده سال زندان محكوم نكرده اند! مگر شما مسئول نبودي ! آن وقت تلفني به احمد آقا مي‎گويي كه اينها را مثلا در كاشان اعدام كنند يا در اصفهان ؟! شما خودت مي‎رفتي با امام صحبت مي‎كردي كه كسي كه مثلا مدتي در زندان است و به پنج سال زندان محكوم شده و روحش هم از عمليات منافقين خبردار نبوده چطور ما او را اعدام كنيم ؟! مگر اينكه جرم تازه اي مرتكب شده باشد كه بر اساس آن جرم او را محاكمه كنيم ".

بالاخره مدتي ملاقاتهاي زندانيان را تعطيل كردند و بر حسب گفته متصديان با استناد به اين نامه حدود دو هزار و هشتصد يا سه هزار و هشتصد نفر زنداني -ترديد از من است - از زن و مرد را در كشور اعدام كردند، حتي افرادي كه نماز مي‎خواندند، روزه مي‎گرفتند، طرف را مي‎آوردند به او مي‎گفتند بگو غلط كردم، او هم به شخصيتش برمي خورد نمي گفت، مي‎گفتند پس تو سرموضع هستي و او را اعدام مي‎كردند! در همين قم يكي از مسئولين قضايي آمد پيش من و از مسئول اطلاعات قم گله مي‎كرد كه مي‎گويد تندتند اينها را بكشيم از شرشان راحت شويم، من مي‎گويم آخر پرونده هاي اينها را بررسي كنيم يك تجديد نظري در حكم اينها بكنيم، مي‎گويد حكم اينها را امام صادر كرده ما فقط بايد تشخيص موضوع بدهيم، به بعضي افراد مي‎گويند تو سر موضعي ؟! او هم نمي داند كه قضيه از چه قرار است مي‎گويد بله، فوري او را مي‎برند اعدام مي‎كنند.

بالاخره من احساس كردم كه اين شيوه درستي نيست تصميم گرفتم يك نامه به امام بنويسم، اتفاقا آقاي آسيد هادي هاشمي و آقاي قاضي خرم آبادي اينجا بودند با آنها مشورت كردم، گفتند اين كار را نكنيد چون امام از دست منافقين پس از جريان مرصاد عصباني هستند و اگر شما يك چيزي بنويسيد ايشان ناراحت مي‎شوند، آنها بلند شدند رفتند ولي من همين طور ناراحت بودم، نماز ظهر و عصر را خواندم، فكر مي‎كردم كه بالاخره به من مي‎گويند قائم مقام رهبري، من در اين انقلاب سهيم بوده ام، اگر يك نفر بي گناه در اين جمهوري اسلامي كشته شود من هم مسئولم، بالاخره با قرآن مجيد استخاره كردم اين آيه شريفه آمد: "و هدوا الي الطيب من القول و هدوا الي صراط الحميد"(1): "به گفتار نيكو هدايت شدند و هدايت شدند به راه پسنديده "، پس از اين بود كه نشستم اين نامه را نوشتم :

پيوست شماره 153:
نامه به حضرت امام در اعتراض به اعدام محكومين در زندانها
مورخه ‏67/5/9

بسم الله الرحمن الرحيم
محضر مبارك آيت الله العظمي امام خميني مدظله العالي
پس از عرض سلام و تحيت، به عرض مي‎رساند راجع به دستور اخير حضرتعالي مبني بر اعدام منافقين موجود در زندانها، اعدام بازداشت شدگان حادثه اخير را ملت و جامعه پذيرا است و ظاهرا اثر سوئي ندارد ولي اعدام موجودين از سابق در زندانها
اولا در شرايط فعلي حمل بر كينه توزي و انتقام جوئي مي‎شود
و ثانيا خانواده هاي بسياري را كه نوعا متدين و انقلابي مي‎باشند ناراحت و داغدار مي‎كند و آنان جدا زده مي‎شوند.
و ثالثا بسياري از آنان سرموضع نيستند ولي بعضي از مسئولين تند با آنان معامله سرموضع مي‎كنند.
و رابعا در شرايط فعلي كه با فشارها و حملات اخير صدام و منافقين، ما در دنيا چهره مظلوم به خود گرفته ايم و بسياري از رسانه ها و شخصيتها از ما دفاع مي‎كنند، صلاح نظام و حضرتعالي نيست كه يكدفعه تبليغات عليه ما شروع شود.
و خامسا افرادي كه به وسيله دادگاهها با موازيني در سابق محكوم به كمتر از اعدام شده اند اعدام كردن آنان بدون مقدمه و بدون فعاليت تازه اي بي اعتنائي به همه موازين قضايي و احكام قضات است و عكس العمل خوب ندارد.
و سادسا مسئولين قضائي و دادستاني و اطلاعات ما در سطح مقدس اردبيلي نيستند و اشتباهات و تاثر از جو بسيار و فراوان است و با حكم اخير حضرتعالي بسا
[1] سوره حج (22)، آيه 24

بي گناهاني و يا كم گناهاني هم اعدام مي‎شوند، و در امور مهمه احتمال هم منجز است .
و سابعا ما تا حال از كشتنها و خشونتها نتيجه اي نگرفته ايم جز اينكه تبليغات را عليه خود زياد كرده ايم و جاذبه منافقين و ضد انقلاب را بيشتر نموده ايم، بجاست مدتي با رحمت و عطوفت برخورد شود كه قطعا براي بسياري جاذبه خواهد داشت .
و ثامنا اگر فرضا بر دستور خودتان اصرار داريد اقلا دستور دهيد ملاك اتفاق نظر قاضي و دادستان و مسئول اطلاعات باشد نه اكثريت، و زنان هم استثنا شوند مخصوصا زنان بچه دار; و بالاخره اعدام چند هزار نفر در ظرف چند روز، هم عكس العمل خوب ندارد و هم خالي از خطا نخواهد بود و بعضي از قضات متدين بسيار ناراحت بودند، و بجاست اين حديث شريف مورد توجه واقع شود: قال رسول الله (ص): "ادرئوا الحدود عن المسلمين ما استطعتم فان كان له مخرج فخلوا سبيله فان الامام ان يخطي في العفو خير من ان يخطي في العقو به ". والسلام عليكم و ادام الله ظلكم
‏16 ذي الحجه 1408 - ‏67/5/9 ‏
حسينعلي منتظري
و منظور من از زنان بچه دار زنان آبستن نبود -كه احمد آقا در رنجنامه اش سوژه و معركه عليه من گرفته - بلكه منظور زناني بود كه داراي چند بچه بودند و با كشتن آنها بچه هاي آنها بي سرپرست مي‎شدند، و بالاخره اين نامه را نوشتم و دو نسخه از آن فتوكپي گرفتم، نسخه اصل را فرستادم براي امام و يك نسخه را هم براي شوراي عالي قضايي، چون شوراي عالي قضايي مسئوليت اين قضيه را به عهده داشت و مي‎بايست مي‎رفتند با امام صحبت مي‎كردند; بعد كه نامه ها را فرستادم به آقاي سيد هادي تلفن زدم و گفتم : "من نامه اي نوشتم و خدمت امام فرستادم، شما به آقاي محمدعلي انصاري در دفتر امام تلفن بزنيد كه آن نامه را بگيرند بدهند خدمت امام "، ايشان گفت : "مگر بنا نشد شما چيزي ننويسيد؟" گفتم : "بالاخره من نوشتم و فرستادم ". حالا اينكه مي‎گويند بيت ايشان بخصوص آقاي سيد هادي در اين قضيه نقش داشته حرف بي اساسي است چون بيت من با نامه نوشتن من مخالف هم بودند.

چند روز بعد هم يكي از قضات خوزستان به نام حجه الاسلام آقاي محمد حسين احمدي پسر آيت الله آقاي آشيخ علي اصغر احمدي شاهرودي آمد پيش من خيلي ناراحت بود مي‎گفت : "در آنجا تندتند دارند اعدام مي‎كنند، به يك شكلي نظر اكثريت درست مي‎كنند، خوب تشخيص نمي دهند، اينها از عمليات منافقين ناراحت هستند و افتاده اند به جان زندانيان "، من عين مطالب ايشان را نيز در نامه اي بدين شكل براي امام منعكس كردم :


پيوست شماره 154:
نامه مجدد به امام خميني در اين مورد
مورخه ‏67/5/13
بسم الله الرحمن الرحيم
محضر مبارك آيت الله العظمي امام خميني مدظله العالي
پس از سلام و تحيت، پيرو نامه مورخه ‏67/5/9 براي رفع مسئوليت شرعي از خود به عرض مي‎رسانم سه روز قبل قاضي شرع يكي از استانهاي كشور كه مرد مورد اعتمادي مي‎باشد با ناراحتي از نحوه اجراي فرمان حضرتعالي به قم آمده بود و مي‎گفت : مسئول اطلاعات يا دادستان - ترديد از من است - از يكي از زندانيان براي تشخيص اينكه سرموضع است يا نه پرسيد: تو حاضري سازمان منافقين را محكوم كني ؟ گفت آري، پرسيد حاضري مصاحبه كني ؟ گفت آري، پرسيد حاضري براي جنگ عراق به جبهه بروي ؟ گفت آري، پرسيد حاضري روي مين بروي ؟ گفت مگر همه مردم حاضرند روي مين بروند! وانگهي از من تازه مسلمان نبايد تا اين حد انتظار داشت، گفت معلوم مي‎شود تو هنوز سر موضعي و با او معامله سرموضع انجام داد و اين قاضي شرع مي‎گفت من هر چه اصرار كردم پس ملاك اتفاق آراء باشد نه اكثريت، پذيرفته نشد و نقش اساسي را همه جا مسئول اطلاعات دارد و ديگران عملا تحت تاثير مي‎باشند. حضرتعالي ملاحظه فرماييد كه چه كساني با چه ديدي مسئول اجراي فرمان مهم حضرتعالي كه به دماء هزاران نفر مربوط است مي‎باشند.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
‏67/5/13 - حسينعلي منتظري

اين نامه دوم من راجع به اين موضوع بود; بعد من ديدم آنها دارند كارشان را ادامه مي‎دهند، اول محرم شد من آقاي نيري كه قاضي شرع اوين و آقاي اشراقي كه دادستان بود و آقاي رئيسي معاون دادستان و آقاي پورمحمدي كه نماينده اطلاعات بود را خواستم و گفتم الان محرم است حداقل در محرم از اعدامها دست نگه داريد، آقاي نيري گفت : "ما تا الان هفتصد و پنجاه نفر را در تهران اعدام كرده ايم، دويست نفر را هم به عنوان سرموضع از بقيه جدا كرده ايم كلك اينها را هم بكنيم بعد هر چه بفرماييد و...!" من بسيار ناراحت شدم و رئوس مطالبي را كه يادداشت كرده بودم در اين جلسه با آنها صحبت كردم و بعد يك نسخه از آن را به آنها دادم كه براي شما مي‎خوانم، و اين همان چيزهايي است كه حاج احمد آقا در رنجنامه روي قسمتهايي از آن معركه گرفته است، در صورتي كه اين نامه نيست بلكه يادداشت است :

پيوست شماره 155:
يادداشت خطاب به آقايان نيري قاضي شرع، اشراقي دادستان رئيسي معاون دادستان پورمحمدي نماينده اطلاعات در اوين براي اجراي حكم امام
مورخه ‏67/5/24
بسمه تعالي
1 - من بيش از همه شما از منافقين ضربه خورده ام، چه در زندان و چه در خارج زندان، فرزند مرا آنان به شهادت رساندند، اگر بنا بر انتقام جويي باشد من بيشتر بايد دنبال كنم ; ولي من مصلحت انقلاب و اسلام و كشور و حيثيت ولايت فقيه و حكومت اسلام را در نظر مي‎گيرم، من قضاوت آيندگان و تاريخ را در نظر مي‎گيرم .
2 - اين گونه قتل عام بدون محاكمه، آن هم نسبت به زنداني و اسير قطعا در درازمدت به نفع آنهاست و دنيا ما را محكوم مي‎كند و آنان را بيشتر به مبارزه مسلحانه تشويق مي‎كند، مبارزه با فكر و ايده از طريق كشتن غلط است .
3 - روش پيغمبر (ص) را با دشمنان خود در فتح مكه و جنگ هوازن ببينيد به چه نحو بوده است ; پيامبر با عفو و گذشت برخورد كرد و از خدا لقب "رحمه للعالمين " گرفت .


روش اميرالمومنين (ع) با اهل جمل را پس از شكست آنان ملاحظه كنيد.
4 - بسياري از افراد سرموضع را، رفتار بازجوها و زندانبانها، آنان را به سرموضع كشانده و الاقابل انعطاف بودند.
5 - مجرد اينكه اگر آنان را آزاد كنيم به منافقين ملحق مي‎شوند موجب صدق عنوان محارب و باغي بر آنان نمي شود، اميرالمومنين (ع) نسبت به ابن ملجم هم قصاص قبل از جنايت انجام نداد با اينكه خودش فرمود او قاتل من است .
6 - مجرد اعتقاد، فرد را داخل عنوان محارب و باغي نمي كند، و ارتداد سران فرضا موجب حكم به ارتداد سمپاتها نمي شود.
7 - قضاوت و حكم بايد در جو سالم و خالي از احساسات باشد "لايقضي القاضي و هو غضبان " الان با شعارها و تحريكات جو اجتماعي ما ناسالم است، ما از جنايت منافقين در غرب ناراحتيم به جان اسرا و زندانيان سابق افتاده ايم، وانگهي اعدام آنان بدون فعاليت جديد زير سئوال بردن همه قضات و همه قضاوتهاي سابق است، كسي را كه به كمتر از اعدام محكوم كرده ايد به چه ملاك اعدام مي‎كنيد؟ حالا ملاقاتها و تلفنها را قطع كرده ايد فردا در جواب خانواده ها چه خواهيد گفت ؟
8 - من بيش از همه به فكر حيثيت حضرت امام و چهره ولايت فقيه مي‎باشم و نمي دانم موضوع را به چه نحوي به ايشان رسانده اند، اين همه ما در فقه بحث احتياط در دماء و اموال كرده ايم همه غلط بود؟
9 - من چندين نفر از قضات عاقل و متدين را ديدم كه ناراحت بودند و از نحوه اجرا شكايت داشتند و مي‎گفتند تندروي مي‎شود، و نمونه هاي زيادي را ذكر مي‎كردند كه بي جهت حكم اعدام اجرا شده است .
10 - در خاتمه مجاهدين خلق اشخاص نيستند يك سنخ فكر و برداشت است يك نحو منطق است، و منطق غلط را بايد با منطق صحيح جواب داد، با كشتن حل نمي شود بلكه ترويج مي‎شود، ان شاء الله موفق باشيد.
ح -م

حاج احمد آقا در رنجنامه روي بند دهم خيلي معركه گرفته كه چرا گفته اي كار منافقين يك نحو منطق است، در صورتي كه كساني كه فريب شعارهاي منافقين را خورده اند و فرضا چند اعلاميه پخش كرده اند با كساني كه در عمليات مرصاد شركت داشتند فرق دارند، و اصل آن هم يادداشت است نه نامه رسمي .
بالاخره اين مطالب را من برايشان خواندم بعد يك نسخه از آن را هم به آنها دادم و شفاهي به آنها گفتم : "الان دهه محرم است، يك مقدار دست نگه داريد"، بعد به آنها گفتم : "اگر امام هم اصرار دارند شما يك عده از آنها را كه در زندان شيطنت مي‎كنند و تبليغ و فعاليت دارند مجددا با روش صحيح بازجويي كنيد و آنها را درست محاكمه كنيد و پس از محاكمه اگر محكوم به اعدام شدند اعدامشان كنيد، در اين صورت لااقل كسي نمي گويد كسي را كه به پنج سال زندان محكوم شده است جمهوري اسلامي اعدام كرده است "; و طبيعي بود كه اين مسائل به آقاي ري شهري و احمد آقا منتقل مي‎شد و آنها از اين برخوردها و بازخواستهاي من ناراحت بودند. بالاخره در آن جريان طبق گزارشهايي كه به من دادند حدود دو هزار و هشتصد يا سه هزار و هشتصد نفر را اعدام كردند.
يادم هست آقاي اسلامي كه دادستان انقلاب فارس بود يك پرونده اي را آورده بود پيش من مربوط به دختري كه مي‎خواسته اند او را اعدام كنند، مي‎گفت من با اعدام او مخالف بودم اما با اكثريت آراء او را اعدام كردند، در اين پرونده دختر قبل از اعدامش وصيت كرده بود و خطاب به پدر و مادرش گفته بود: طوري نيست اين پيش آمدها هست شما نسبت به انقلاب بدبين نباشيد قرآن و نهج البلاغه را بخوانيد و...، كه خود آقاي اسلامي از اعدام شدن او خيلي متاثر بود. حجه الاسلام آقاي حسينعلي انصاري كه نماينده من در زندانها بود مي‎گفت شش يا هفت برادر بودند كه اينها نماز مي‎خواندند، روزه مي‎گرفتند، خيلي هم متعبد بودند،مي گفتند ما با منافقين هم مخالف شده ايم، اما به اينها مي‎گويند بايد مصاحبه كنيد،اينها مي‎گويند ما حاضر نيستيم مصاحبه كنيم ما حاضريم چيزي بنويسيم ولي مصاحبه تلويزيوني نمي كنيم اين براي ما شكست است، و اينها را به اين بهانه گفتند كه سرموضع هستند و پنج يا شش نفر آنان را اعدام كردند و فقط يك نفر از آنان را كه فلج شده بود باقي گذاشتند; به اين شكل كار مي‎شد.
 بالاخره اين جريان گذشت بعد از مدتي يك نامه ديگري از امام گرفتند براي افراد غيرمذهبي كه در زندان بودند، در آن زمان حدود پانصد نفر غيرمذهبي و كمونيست در زندان بودند، هدف آنها اين بود كه با اين نامه كلك آنها را هم بكنند و به اصطلاح از شرشان راحت بشوند، اتفاقا اين نامه به دست آقاي خامنه اي رسيده بود، آن زمان ايشان رئيس جمهور بود، به دنبال مراجعه خانواده هاي آنان ايشان با متصديان صحبت كرده بود كه اين چه كاري است كه مي‎خواهيد بكنيد دست نگه داريد، بعد ايشان آمد قم پيش من با عصبا نيت گفت : "از امام يك چنين نامه اي گرفته اند و مي‎خواهند اينها را تندتند اعدام كنند"، گفتم : "چطور شما الان براي كمونيستها به اين فكر افتاده ايد؟ چرا راجع به نامه ايشان در رابطه با اعدام منافقين چيزي نگفتيد؟" گفتند: "مگر امام براي مذهبيها هم چيزي نوشته ؟!" گفتم : "پس شما كجاي قضيه هستيد، دو روز بعد از نوشته شدن آن نامه به دست من رسيد و اين همه مسائل گذشته است، شما كه رئيس جمهور اين مملكت هستيد چطور خبر نداريد؟!" حالا من نمي دانم ايشان آيا واقعا خبر نداشت يا پيش من اين صحبتها را مي‎كرد.

س : پس در واقع هدف شما از اين برخوردها و نوشتن اين نامه ها يك اقدام انساني و نوعي مصلحت بيني براي نظام و انقلاب و بيان يك حكم شرعي بوده است .
ج : بله، دقيقا همين طور است، هدف من دفاع از مجاهدين خلق نبود، هدف من پايداري بر ارزشهايي بود كه خودمان آنها را قبول داشتيم و نبايد حب و بغض ها باعث خدشه دارشدن آنها مي‎شد، هدف من محفوظ ماندن شخصيت امام و چهره ولايت فقيه بود كه نبايد به نام آن بعضي كارها انجام مي‎شد، مجرد هواداري از مجاهدين شرعا مجوز اعدام نيست و در جمهوري اسلامي حقوق همه طبقات بايد حفظ شود.
نكته ديگري را كه من همين جا مي‎خواهم عرض كنم اين است كه چه كسي باعث شد كه اين نامه من (نامه مورخه ‏67/5/9) به دست راديو بي بي سي برسد و حدودا پس از هشت ماه از گذشتن قضيه، در ايام عيد نوروز يعني شب پنجم عيد يك روز قبل از نامه ‏68/1/6، از بي بي سي پخش شود بدون اينكه هيچ توضيحي راجع به كل

جريانات داده شود و جو احساسات را به عنوان دفاع فلاني از منافقين بالا ببرد و زمينه نوشتن نامه ‏68/1/6 منسوب به امام را فراهم نمايد; با اينكه من آن نامه را فقط براي امام و شوراي عالي قضايي فرستاده بودم و در اين مدت آن را به احدي نداده بودم، البته بعضي آن نامه را در همان زمانها در دانشگاه تهران در دست آقاي سيد حميد روحاني ديده بودند! من حدس مي‎زنم دستهايي در كار بوده كه زمينه را براي نتيجه گيري نهايي آماده مي‎كرده است .

پيوست شماره 156:
نامه آقاي سيد احمد خميني در پاسخ به نامه آيت الله منتظري به نامه مورخه ‏67/5/13 آيت الله العظمي منتظري

بسمه تعالي
حضرت آيت الله العظمي آقاي منتظري دامت بركاته
پس از عرض سلام، حضرت امام فرمودند:
نامه دوم جنابعالي موجب تعجب شد، شما فرد مذكور را بگوئيد بيايد تهران تا مسائلش را بگويد و مطمئن باشيد و باشد كه مساله محرمانه مي‎ماند. شما كه مي‎دانيد من نمي خواهم سرسوزني به بي گناهي ظلم شود ولي ديد شما در مورد ضد انقلاب و بخصوص منافقين را قبول ندارم . مسئوليت شرعي حكم مورد بحث با من است جنابعالي نگران نباشيد. خداوند شر منافقين را از سر همه كوتاه فرمايد.
‏67/5/15 ارادتمند، احمد خميني

بالاخره آقاي شيخ محمد حسين احمدي به جماران رفت ولي موفق به زيارت امام نشد و لذا مطالب خود را به صورت نامه اي به امام نوشت و به احمد آقا سپرد كه به اطلاع امام برساند و البته حسب قرائن چه بسا مانند خيلي ديگر از نامه ها به امام نرسيده باشد. بعد از چندي كه قضاياي بركناري پيش آمد و رنجنامه احمد آقا منتشر شد مانند بقيه موارد مندرج در آن مطلبي سراپا كذب هم در مورد ملاقات آقاي احمدي آورده بود كه ايشان عليرغم شرايط بد آن موقع تكذيبيه اي خطاب به احمد آقا نوشت و بالصراحه حرفهاي او را رد كرد.
(پيوستهاي شماره 157 و 158)

س : اصولا چرا حضرتعالي به مرحوم امام نامه مينوشتيد و چه انگيزه اي از اين كار داشتيد؟

ج : افراد زيادي از من اين سئوال را كرده اند، بالاخره در ايران ما انقلابي به نام اسلام و به منظور پياده شدن عدالت و جلوگيري از ظلم و تعديات رخ داده بود، و هر چند ايشان رهبر انقلاب بودند ولي انقلاب همگاني بود و من هم به سهم خود در آن نقش داشتم و نسبت به هر كار خلافي كه انجام مي‎شد تا اندازه اي خود را مسئول مي‎دانستم، و بخصوص مردم مرا از طرفداران نزديك به معظم له مي‎دانستند و انتظار داشتند در مقابل كارهاي خلاف يا اشتباه ساكت نباشم، به علاوه امر به معروف و نهي از منكر و جلوگيري از كارهاي خلاف بر همه واجب است ; مرحوم امام هم كه علم غيب نداشتند و چه بسا در ارگانها و ادارات و بخصوص در زندانها و بازجوييها كارهاي خلاف و تندرويها انجام مي‎شد، و همه اينها به حساب اسلام و نظام گذاشته مي‎شد، تماس تلفني هم با مرحوم امام ميسر نبود و رفتن خدمت ايشان هم با بعد و فاصله مكاني مشكل بود، لذا ناچار بودم براي انجام وظيفه شرعي به وسيله نامه نظرم را به ايشان منتقل كنم و گاه پس از گذشت چند ماه حضورا نيز مطالبي را يادآور مي‎شدم ; و اما مخالفت عده اي نسبت به اين تذكرات يا براي اين بوده كه خودشان يا دوستانشان زير سئوال مي‎رفتند، و يا مي‎گفتند مرحوم امام ناراحت مي‎شوند، و يا خيال مي‎كردند تذكر به ايشان اعتراض به ايشان و زير سئوال بردن ايشان تلقي مي‎شود.


آقاي سيد هادي هاشمي در آن اواخر كه حاج سيد احمد خميني به گفته خودش مشغول نوشتن رنجنامه بوده با او ملاقاتي داشته كه او به آقاي سيد هادي اصرار مي‎كند كه آقاي منتظري را وادار كن به امام بنويسد: "همه نامه هايي كه از من به شما نوشته شده جعلي است و ديگران به اسم من نوشته اند!" در صورتي كه توجه داريد كه تذكر دادن به رهبر جامعه به منظور رفع مشكلات و جلوگيري از خطاها، زير سئوال بردن ايشان نيست و وجهي ندارد كه اطرافيان ايشان ناراحت شوند، بلكه طبعا بايد خوشحال هم مي‎شدند. پيغمبر اكرم (ص) در مسائل سياسي و اجتماعي مي‎فرمودند: "اشيروا علي " و خداوند هم دستور مي‎دهد: "و شاورهم في الامر" و اصل انتقاد و تذكر دادن در زمان پيامبر (ص) و اميرالمومنين (ع) و همچنين در زمان شيخين امر معمول و متداولي بود; و بالاخره من از معظم له دور و آقايان هم هر چه مي‎خواستند به ايشان القاء مي‎كردند، ان شاء الله قصد خير داشته اند . و الي الله اشكو و هو حسبي و نعم الوكيل، من از انجام وظيفه شرعي خوشحالم و هيچگاه طالب مقامي نبوده ام تا به خاطر فقدان آن ناراحت باشم .


س : در همين ارتباط نظر عده اي اين است كه در آن زمان كه رهبري انقلاب و كشور به دست مرحوم امام (قدس سره) بود چه ضرورتي داشت كه شما با سخنراني يا نوشتن نامه هاي انتقاد آميز و گاهي تند زمينه هايي را براي بدخواهان و فتنه انگيزان فراهم كنيد، آيا بهتر نبود كه حضرتعالي سكوت ميكرديد و هر وقت كه مسئوليت انقلاب و كشور به دوش شما قرار ميگرفت شما ديدگاهها و نظرات خود را ابراز و اجرا ميفرموديد تا از اين حوادثي كه پيش آمد و ضربه آن به كل نيروهاي انقلاب و مردم خورد جلوگيري ميشد؟
ج : همان گونه كه عرض كردم در يك كشور تنها يك نفر مسئول نيست و همه كارها را هم يك نفر انجام نمي دهد و نمي تواند هم انجام بدهد، تمام وزارتخانه ها و نمايندگان مجلس و استانداران و فرمانداران و ديگر نيروهاي موثر هستند كه يك كشور را اداره مي‎كنند. مرحوم امام هم در اين اواخر بشدت بيمار بودند و كمتر با بيرون ارتباط داشتند،در اين اواخر آن قدر كه به من مراجعه مي‎شد و مشكلات و نارسايي ها مطرح مي‎شد شايد يك دهم آن هم خدمت امام مطرح نمي شد. ايشان هم كه خبر نداشتند كه در كشور چه مي‎گذرد، بالاخره يك كسي بايد ايشان را در جريان مي‎گذاشت، احمد آقا و ديگران هم از باب اينكه مراعات حال ايشان را مي‎كردند و نمي خواستند كه ايشان ناراحت بشوند خيلي از مسائل را به ايشان نمي گفتند. من هم از باب اينكه افراد مختلف به من مراجعه مي‎كردند و بسا من مي‎توانستم از خيلي از نارسايي ها جلوگيري كنم خودم را موظف به اقدام مي‎ديدم، من گاهي فكر مي‎كنم كه نكند وظيفه ام بيشتر از اينها هم بوده است و من عمل نكرده ام . در حكومت اسلامي افرادي كه از مسائل آگاهي دارند وظيفه دارند كه نظرات خود را به حاكم اسلامي منعكس كنند، نارسايي ها را به او بگويند در عين حال دست و بازوي او هم باشند.
از همين آقاي آشتياني كه امام جمعه آشتيان است نقل شد كه گفته اند يك وقت من از بس مشكلات را ديدم بلند شدم رفتم دفتر امام كه اين مسائل و مشكلات را براي ايشان مطرح كنم، بعد هنگامي كه به دفتر امام رفتم يكي از آقايان دفتر امام به من گفتند شما خدمت امام مي‎رويد ملاحظه حال امام را بكنيد و يك چيزهايي بگوييد كه ايشان خوشحال شوند مبادا يك چيزهايي بگويي كه ايشان ناراحت بشوند، اگر هم امام از شما چيزي پرسيد، بگوييد الحمدلله اوضاع خيلي خوب است و مردم دعاگو هستند و راضي اند و مشكلي وجود ندارد و...، ايشان گفته بود من اصلا بلند شده ام اينجا آمده ام كه مشكلات را بگويم، بعد بدون اينكه چيزي بگويد برگشته بود، اوضاع به اين شكل بود. شايد تنها كسي كه جرات مي‎كرد بعضي از مشكلات و نارسايي ها را به امام بگويد من بودم، من از همان اول هم اگر چيزي به نظرم مي‎آمد به طور صريح مطرح مي‎كردم، برخورد من با آيت الله بروجردي هم به اين شكل بود، من با آيت الله بروجردي هم به طور صريح صحبت مي‎كردم، مردم با پيغمبراكرم (ص) و با اميرالمومنين (ع) هم صريح حرفشان را مي‎زدند، چرا ما بايد يك جوي ايجاد كنيم كه اگر كسي اشكال و ايرادي به نظرش رسيد نتواند حرفهايش را بزند؟! من اين را وظيفه خود مي‎دانستم ; به نظر من آنها كه در برابر نابساماني ها و بي عدالتي ها سكوت مي‎كنند گناهكار ند نه آنها كه از راههاي صحيح و براي خيرخواهي حرفشان را مي‎زنند.

س : البته الان كه قضيه گذشته است، ولي اگر همان وقت حضرتعالي به جاي نامه نوشتن با امام (ره) حضوري ملاقات ميكرديد يا با تماس با مسئولين قضيه را پيگيري ميكرديد بهتر نبود؟
ج : البته همان وقت من به آقاي موسوي اردبيلي پيغام دادم كه جريان آن را پيش از اين گفتم، بعضي مسئولين جرات نمي كردند با امام حرفي بزنند مي‎آمدند به من متوسل مي‎شدند; صحبت حضوري هم در آن وقت ميسر نبود و فايده اي هم نداشت چون بعد از عمليات مرصاد جو خيلي داغ و تند بود، البته الان ديگر اگر و مگرها بي فايده است .

س : سئوال ديگري كه در بسياري از اذهان وجود دارد اين است كه اين نامه منسوب به حضرت امام در ارتباط با اعدامها آيا واقعا از سوي ايشان صادر شده است و به خط خود ايشان ميباشد يا اينكه اين نامه هم همچون برخي ديگر از نامه هايي است كه در اواخر عمر امام به نام ايشان منتشر شده و در صحت انتساب آن به معظم له ترديد شده است ؟ و بر فرض اينكه اين نامه از سوي ايشان صادر شده باشد به نظر جنابعالي چه گزارشها و زمينه هايي باعث صدور اين نامه گرديد؟

ج : واقع امر اين است كه با توجه به شناختي كه من از مرحوم امام دارم و سالهاي زياد با ايشان معاشر بوده ام به هيچ وجه نمي توانم قاطعانه بگويم كه اين نامه از ايشان است، من سالها با ايشان محشور بوده ام و ايشان فردي با تقوا و عارف بودند و در اين گونه مسائل احتياط مي‎كردند و حاضر نبودند به كسي ظلم شود; بعد از پيروزي انقلاب هم ايشان در سخنراني هاي خود نسبت به رعايت حقوق زندانيان تاكيد داشتند و حتي پس از حادثه هفتم تير كه طبعا اوضاع خيلي داغ بود ايشان در سخنراني خود نسبت به حقوق زندانيان تاكيد مي‎كردند كه مبادا مسئولان به فكر انتقام از آنها باشند; اما اينكه چه شد اين اواخر اين نامه ازايشان منتشر شد يا اينكه اصلا نامه به خط خود ايشان است يا نه، من قضاوت نمي كنم و اين مساله براي من هم تعجب و مبهم است.
البته بايد توجه كنيم كه مرحوم امام هم يك انسان جايز الخطا بودند و اين اواخر با آن كهولت سن و بيماريهاي مختلف به طور كلي از مردم منزوي شده بودند و بعضيها هم هر طور كه مي‎خواستند به ايشان گزارش مي‎دادند. اساسا اين سيستم اداره كشور كه همه قدرت در يك نفر خلاصه شود -هر چند آن فرد با تقواترين افراد باشد- روش صحيحي نيست و منجر به اشتباهات بزرگ مي‎شود. من فكر مي‎كنم اگر بر فرض اين نامه را امام شخصا نوشته باشند يقينا گزارشهاي غلط و خلاف واقع از ناحيه افراد خاص در صدور آن موثر بوده است .

اجبار به گزارش غلط به امام
س : حضرتعالي در صحبتهاي اخيرتان در بيست و يكم بهمن هفتاد و يك به داستاني از قول يكي از علماي تهران اشاره فرموديد مبني بر اينكه چند نفر از اعضاي اطلاعات به ايشان اظهار داشته بودند در جريان سالهاي 67 و 68 آنان را مجبور كرده بودند گزارشهايي مربوط به نفوذ منافقين در بيت حضرتعالي و مشورت شما با آنان تنظيم و به مرحوم امام ارائه دهند، اگر صلاح ميدانيد توضيحاتي در ارتباط با اين جريان و نام آن عالمي كه اين جريان را نقل كرده بفرماييد.

ج : اصل جريان به اين شكل بود كه آقاي حاج شيخ غلامحسين ايزدي يك شب در تهران در جلسه مهماني خانوادگي بوده اند، آقاي ايزدي نقل كردند كه در آن جلسه آقاي محمدي گيلاني -كه در آن جلسه حضور داشته - به ايشان مي‎گويد ما دلمان خيلي براي فلاني تنگ شده است ما مدتي شاگرد ايشان بوده ايم، بعد مي‎گويد: "چند نفر از افراد اطلاعات كه از رده هاي بالاي آنها بودند به من گفتند در آن جريانات ما را مجبور كردند كه به دروغ شهادت بدهيم كه خانه فلاني در اختيار منافقين است و منافقين به فلاني خط مي‎دهند و ما الان از اين گزارشها خيلي ناراحت هستيم !" اين مطلب را آقاي حاج شيخ غلامحسين ايزدي از قول آقاي محمدي گيلاني براي من نقل كرد; همچنين از قول آقاي محفوظي هم نقل شد كه آقاي محمدي گيلاني اين مطلب را در جاي ديگر هم گفته است . بعد ما از كانال ديگر هم شنيديم كه آن چند نفر را -كه ظاهرا سه نفر بوده اند- در اطلاعات از كار بركنار كرده اند و مي‎خواسته اند يك پرونده سنگيني برايشان درست كنند و آنان را مورد توبيخ قرار داده اند كه چرا اين مطلب را گفته اند، حتي قصد بازداشت و زنداني كردن آنها را داشته اند كه بعضي از رفقايشان در همان اطلاعات مانع اين كار شده اند، ولي آنان را از كارشان بركنار كرده اند; بالاخره بر حسب آنچه نقل شد يك چنين قضيه اي بوده است . البته شايد آقاي محمدي گيلاني خيلي خوشش نمي آمد كه نام ايشان در اين جريان ذكر مي‎شد و لذا من هم در آن صحبت به طور كلي از قول يكي از علماي تهران اين قضيه را نقل كردم .
(پيوست شماره 159)
امام خميني : شما برج بلند اسلام هستيد
س : گو يا حضرتعالي در ديدار مهمي كه در حضور سران سه قوه و نخست وزير با مرحوم امام داشتيد ايشان از شما تجليل زيادي فرموده بودند، لطفا جزئيات اين ملاقات را توضيح بفرماييد.

ج : در يكي از ملاقاتها كه شخص من با ايشان بودم فرمودند: "من شنيده ام وقتي رئيس جمهور آمريكا مي‎خواهد صحبت كند ششصد نفر صحبت او را چك مي‎كنند وقتي ما يك كلمه حرف مي‎زنيم در دنيا منعكس مي‎شود"، مي‎خواستند بفرمايند در سخنرانيها دقت بيشتري بشود، من گفتم : "شما صحيح مي‎فرماييد ولي خود حضرتعالي اين كار را انجام مي‎دهيد؟" گفتند: "نه، من هم اشتباه مي‎كنم ". در يكي ديگر از ملاقاتها كه مسئولين هم بودند من راجع به كارهاي آقاي ري شهري و مصاحبه اي كه انجام داده بود صحبت كردم و به ايشان گفتم : "ايشان مدارس ما را كه همه طلبه هاي درسخوان و جبهه رفته و مقلدين شما هستند كانونهاي فساد معرفي كرده است و..."، خلاصه من ناراحت بودم و اعتراض كردم كه چرا اين كارها به اين شكل صورت گرفته، ايشان شروع كردند به عذرخواهي كردن كه : "شما برج بلند اسلام هستيد، شما مرا ببخشيد، اشتباه شده است و"...، بعد از همين ملاقات بود كه احمد آقا گفت : "امام تا به حال از هيچكس عذرخواهي نكرده "، من گفتم : "چه فايده اي دارد؟! آقاي ري شهري در تلويزيون و مطبوعات كار خودش را كرده، مدرسه هاي ما را كوبيده، حيثيت افراد را از بين برده، افراد زيادي از دوستان و شاگردان مرا تحت عنوان ارتباط با سيد مهدي بازداشت و زندان كرده و الان امام در
اينجا مي‎فرمايند ببخشيد اشتباه شده، اين چه فايده اي دارد؟".
باز در يكي از اين ملاقاتها بود كه به امام گفتم : "اجازه دهيد من مشغول طلبگي و درس و بحثم شوم، هدف آقايان من هستم سيد مهدي بهانه است "، به ايشان گفتم : "لايكلف الله نفسا الاوسعها، من نمي توانم در كارها باشم و توجيه كننده كارهاي آقاي ري شهري و ديگران باشم و هيچ چيز نگويم و ساكت باشم "، ايشان فرمودند: "نه، شما در كارها باشيد و كنار نرويد".
گو يا بناي عده اي بر اين بود كه خودم محترمانه كنار نروم بلكه بعد با توطئه ديگران مرا با آبروريزي كنار بگذارند; نقل مي‎كنند كه آقاي جوادي آملي گفته بود يك وقت ما مي‎خواستيم از شوراي عالي قضايي استعفا بدهيم نگذاشتند بعد از چند روز خودشان ما را كنار گذاشتند، هر چه مي‎گوييم كه مي‎خواهيم برويم مي‎گويند نه،بمانيد تا ماشما را بيرون كنيم . گو يا در جمهوري اسلامي كسي حق ندارد خودش كنار برود بايد با آبروريزي او را كنار بگذارند.

علی رضا شکوهی: شکوهِ مقاومت ! بایرام عبدی

علی رضا شکوهی: شکوهِ مقاومت ! بایرام عبدی

بی پای پوش می توان از کویر گذشت، بی ستاره هرگز…
اولین بار در ”دُرد زمانه“ و در قالب نثر زیبا و دلنشین خاطرات محمد علی عمویی بود که با او آشنا شدم. علی رضا شکوهی را می گویم. خطوط شخصیتش در همان برخوردهای نخست در صفحات کتاب، خواننده را جذب می کرد. در همان نخستین چاپ یعنی 1377 در صفحۀ 306 پا به عرصه می‌نهد:
”اثرات کار فرهنگی صمد و بهروز ]دهقانی[ در شکل گیری اندیشۀ مبارزاتی جوانانی که هم اینک به زندان شمارۀ چهار ]قصر[ وارد شده اند، به روشنی دیده می شود. این جوانان که پس از دستگیری به نام گروه ”ستارۀ سرخ“ شهرت یافته است، در دادگاه های دربستۀ نظامی با محکومیت‌های سنگین و نامتناسبی روبرو شده‌اند. به ندرت محکومیت کمتر از ده سال به چشم   می خورد. حتی سه چهار تن به اعدام محکوم شده‌اند! یکی از اعدامی‌ها نزد ماست؛ جوانی است بُرنا، سالم و بسیار باصفا. نامش علی‌رضا شکوهی و اهل بروجرد ]الیگودرز؟[ است. دانشجو است و بیش از بیست سال ندارد. موی خرمایی و چشمان عسلی او با تو حرف می‌زنند. چشمانش همواره می خندند. حتی حکم اعدام نیز بر زلال دیدگانش سایه نیانداخته است. با این‌که هرگز با تیم‌ها یا اعضای سازمان چریک های فدایی خلق رابطه نداشته، به آن سازمان و مشی مبارزاتی آن سخت ایمان دارد. الفبای مبارزه برای رهایی ستم دیدگان را از دبیرستان و از زبان معلمی توده ای فراگرفته است... با تمام وجود به سوسیالیسم عقیده دارد. جوانان هم گروهش هم‌چون پروانه و شمع به دورش می‌گردند. این علاقه، ناشی از ظرفیت‌های سیاسی و موقعیت گروهی است یا ناشی از نگرانی از سرنوشت آن جوان؟ نمی‌دانم، هر چه هست، او را دوست دارند و به دیدۀ احترامش می نگرند... مهدی‌زاده دانشجوی دیگری است که سخت شیفتۀ شکوهی است. او را مراد خود می‌داند و از رفتار و گفتار او تقلید می‌کند. در مجموع گروه ستارۀ سرخ را جوانانی بی مطالعه و بی تجربه اما بسیار با صفا و صمیمی می بینم. مشتاق کسب آگاهی اند و از فردای ورود به زندان با مراجعه به زندانیان قدیمی، در جستجوی خواسته های شان به پا خاسته اند.  می دانند که نمی دانند، و این مزیت بزرگی است. شاید به گمراهی کشیده شوند ولی اشتیاق به دانستن سرانجام راه را پیش پای راهرو می‌گذارد.“
و در صفحه ای دیگر، صحنه ای تاثربرانگیز و تاثیرگذار:
”علی رضا شکوهی را با کلیۀ وسایل از بند ما     می برند. او محکوم به اعدام بود و این‌گونه جابجایی‌ها، جز اجرای حکم، مفهوم دیگری نداشت. صحنۀ بردن اعدامی به میدان تیر همواره دردآور و هیجان‌انگیز است... . این بار اما جوانی را به میدان تیر می‌برند که هنوز موی صورتش کاملا نروییده، و چیزی از زندگی ندیده بود، اما خندان و سرافراز با بدرقه کنندگان روبوسی می کند. صفا و سادگیش بیشتر دل را به درد می‌آورد. تصور قطع زندگی آن نهال نوپا، که می رفت به جوانی برنا و آگاه تبدیل شود، آرام و قرار را از تو می گرفت... به دشواری از جمع مشایعت‌کننده سوا می‌شود. در آهنین بند در قفایش بسته می شود و سکوتی تلخ و گزنده بر دل‌ها سنگینی می‌کند. علی، تنها محکوم به اعدام از این گروه جوانان است که به شمارۀ چهار آوردند و از این‌جا به قصد اجرای حکم بردندش. اما، دیری نمی‌پاید که در زندان به روی علی باز می‌شود و او، خندان و سرحال، وسایل در دست بر دوش، قدم به درون می‌گذارد. باران بوسه است که بر سر و رویش فرو می‌ریزد... علی و محکوم به اعدام دیگری از همان گروه به نام عبدالله قوامی... مشمول یک درجه تخفیف ]حبس ابد[ شده اند و از مرگ جسته‌اند...“
در جشن زندانیان سیاسی در زندان عادل‌آباد شیراز، نوروز 1352:
لُرها که با کردها هم‌گروه بودند...، تک خوان خوش‌صدا و بی‌همتایی داشتند که چه به خاطر صدای خوش آهنگش و چه به خاطر خصوصیات دوست داشتنی اش محبوب همگان بود؛ علی رضا شکوهی، همان جوان ستارۀ سرخی که اینک از جمله هواداران جدی فداییان و مشی چریکی شده است. در آن زمان از میان آهنگ‌ها و ترانه‌های لری، ترانۀ ”دایه دایه“ از شهرت ویژه‌ای برخوردار بود و در بین چریک‌ها محبوبیت زیادی داشت... علی با صدای خوش‌آهنگی شروع می کند، در آغاز، صدایش از شرم لرزش مختصری دارد اما رفته رفته اوج می گیرد و به راستی به پرواز در می آید. کلامش از جان بر می خیزد و تمامی احساسات و عواطف پرشورش را با همان مصراع ”دایه دایه وقت جنگه...!“ بیرون می ریزد. هم نوایی زمزمه وار حاضران، رفته‌رفته به هماهنگی پرتوانی می‌انجامد و سرانجام همگان با شور و نشاط به پایکوبی بر می‌خیزند.
به روایت عمویی، در 25 فروردین همان سال، علی‌رضا در واکنش به توهین بازرس ارشد زندان به یکی از زندانیان سیاسی، سیلی محکمی بیخ گوش او می‌خواباند و متعاقب آن شورشی در زندان به پا می‌شود. پلیس برای مدتی طولانی زندانیان را به سلول‌های انفرادی می‌اندازد:
”... ماجرای فریاد را جویا می شوم. می گویند   ”علی رضا شکوهی بوده است“. سرهنگ به هنگام عبور از راهرو طبقۀ سوم در برابر سلول شکوهی توقف می‌کند، جملاتی بین آنان رد و بدل می‌شود. سرهنگ اهانتی می کند و شکوهی همان جمله را عینا به او بر می گرداند. سرهنگ تهدید می کند که ”یک باتون کامل را به ...نت فرو می‌کنم.“ علی غیرت‌مند که در پشت میله‌ها دستش به سرهنگ نمی‌رسیده، فریادی می کشد و سر خود را با شدت به دیوار بتنی سلول می کوبد. شکستگی سر و جاری شدن خون، موجب انتقال او به بهداری می‌شود...“
***
علی رضا شکوهی در سال 1329 در الیگودرز لرستان متولد شد. پس از اخذ دیپلم متوسطه در بروجرد، سه سال در رشته مهندسی شیمی در دانشگاه صنعتى تهران (”شریف“ بعدی) به تحصیل پرداخت. در سال ١٣٤٩ با چند تن از رفقایش گروه ستاره سرخ را برای مبارزه با رژیم سلطنتی تشكیل داد و در سال ١٣٥٠ دستگیر شد، ابتدا به اعدام و سپس با تخفیف به حبس ابد محكوم شد. در دی ماه ١٣٥٧ از همان زندان عادل‌آباد آزاد شد و در تیر ماه 1358 به عنوان یکی از بنیانگذاران سازمان کارگران انقلابی ایران (راه كارگر و موسوم به خط 4) به مبارزه سیاسی علیه رژیم جمهوری اسلامی پرداخت. وی دبیر اول این سازمان بود.
علی رضا در ٧ تیر ماه ١٣٦٢ در منزل یکی از اعضای مرکزیت سازمان دستگیر شد. بنا به اظهارات یکی از شاهدان، مأموران امنیتی رژیم اسلامی که حکم بازداشت نداشتند به همسایگان گفته بودند که به دنبال قاچاقچیان مواد مخدر آمده‌اند. به گفته همین منبع، ”صبح زود به خانه هم رزمش دکتر غلام‌حسین ابراهیم زاده ریختند. دکتر که قصد فرار داشت، در پشت بام با گلوله پاسداران کشته شد. علیرضا دستگیر و نخست به کمیته مشترک (بند سه هزار و زندان توحید و موزۀ عبرت بعدی) و سپس به زندان اوین انتقال یافت“. به نوشته یادنامه راه کارگر، او در مدت ٦ ماه تا زمان اعدام، تحت شکنجه های شدید بوده است. آنان که با فضای زندان‌های رژیم جمهوری اسلامی در دهۀ 1360 آشنایی دارند، می‌دانند که به عنوان ”دبیر اول“ یک سازمان کمونیستی به دست دژخیمان اسلامی افتادن، چه تبعات و مصائب مهیبی به همراه داشته است. به نقل از یک زندانی که دو سه روز در سلول انفرادی علیرضا بوده، گفته می‌شود که پاهایش در اثر شکنجه به شدت متلاشی شده بود و کتف راستش به دلیل آویزان کردن طولانی از کار افتاده و به شدت درد می کرده است. علی رضا به همراه جمعی دیگر از اعضای مرکزیت راه کارگر در بی‌دادگاه‌های کوتاهی که برای آنان برگزار شده بود، شجاعانه اقدام به ”دفاع ایدئولوژیک“ نموده و دادگاه را تبدیل به عرصه ای برای محاکمۀ رژیم فاشیستی جمهوری اسلامی نمودند. رژیم هر چه کرد، در درهم شکستن او و رفقایش نظیر نورالدین ریاحی ناتوان ماند. سرانجام در 11 دی‌ماه 1362 تیرباران شد. محل دفن او هیچ‌گاه به خانواده‌اش اطلاع داده نشد اما ظاهرا در خاوران و در کنار یاران دیگر آرمیده است.
***
در یادبودی که توسط سازمان متبوعش برای او تهیه شده، در مورد ویژگی‌ها او، به عنوان یک الگوی انقلابی، این چنین آمده است:
”شش ماه شکنجه شد و یکی از فراموش‌نشدنی‌ترین مقاومت‌های چند سال اخیر زندان های ولایت فقیه را از خود نشان داد و با گام‌هایی استوار و غرور انگیز راه خود را به طرف جوخۀ تیرباران هموار کرد.
همۀ آن ها که رفیق علی را می شناختند (و در سازمان ما غالباً او را با نام رفیق همایون         می شناختند)، خوب می دانند که او نمونۀ بارزی از آن کادرهای انقلابی بود که به قول مائوتسه دون، خیلی بیش از یک هنر دارند. او به همین دلیل در سراسر زندگی سیاسی‌اش در میان همگان ممتاز بود؛ چه در زندان های ستم‌شاهی و چه در کشتارگاه های ولایت فقیه، یکی از بهترین بازجویی ها را پس داد و یکی از درخشان ترین مقاومت ها را از خود نشان داد. قاطع ترین و پیگیرترین منتقد ضعف ها و انحرافات بود، بی آن که کوچک ترین نقطۀ قوت را در کنارشان نادیده بگیرد. از این رو گرچه مزۀ انتقادش را همه چشیده بودند، اما جزو نادر کسانی بود که حتّی دشمنان و مخالفانش می دانستند که دوستی و دشمنی شخصی هرگز نمی‌تواند او را به این سو و آن سو بکشاند. یکی از کسانی بود که هرگز ”عقل منفصل“ نداشت: می اندیشید، اندیشیدن را حق خود      می دانست و تحت هیچ شرایطی خود را از مستقل اندیشیدن، معاف نمی داشت؛ اما در عین حال با تشنگی تمام از اندیشۀ حتّی ساده ترین کسان می‌آموخت. سازمانگر موفقی بود، زیرا به کار جمعی پای بند بود، ابتکار و خلاقیت رفقایش را بیدار   می کرد و استعداد هیچ کس را نادیده نمی گرفت. اما در کنار همۀ این توانایی‌ها، بزرگ ترین هنر او این بود که در زندگی و مبارزه‌اش به تماشاگر و تحسین‌کننده نیاز نداشت. از این رو در انجام تعهداتش، هیچ نوع حسابگری شخصی نداشت؛ هرگز منتظر نماند که کسی شروع کند تا او دنبالش را بگیرد و هرگز به خاطر این که دیگران عقب کشیده‌اند، پا پس نگذاشت. همین خصلت بود که از علی مردی می ساخت برای دوره های بحران، مردی که با سخت ترین شرایط، گوهر مقاومش با وضوح بیشتری به نمایش در می آمد و با اراده ای پولادین، در سخت ترین شرایط همچون قلعۀ تسخیرناپذیری می ماند، هم چون تکیه گاهی قابل اعتماد برای رفقای هم‌سنگرش و هم چون مانعی دست نیافتنی و زبون‌کننده برای دشمن. همۀ آن ها که در کنار او جنگیده‌اند و لحظه‌های سختی را از سر گذرانده‌اند، همیشه آن لحظه ها را با یادی از درخشش گوهر او به خاطر می آورند. علی در آخرین نبرد خود نیز تکیه گاهی برای هم رزمانش بوده است و زبون کنندۀ دشمنانش. بنا به گزارشی از زندان اوین، فریادهای پهلوانانۀ علی در دفاع از آرمان طبقۀ کارگر و در دفاع از مردم، چنان طنین پرشکوهی در دادگاه دربستۀ بیست دقیقه ای کشتارگاه اوین داشته و چنان برای حاکم شرع اسلامی ترسناک، تحقیرکننده و غیرمنتظره بوده که حتّی ساعت ها پس از آن نمی توانسته لرزش اندامش را کنترل کند. بنا به همان گزارش، آوازۀ آخرین دفاع علی وقتی در زندان اوین به گوش کسانی رسیده است که زانوانشان در برابر مرگ نمی لرزد، آرزو کرده اند که کاش در کنار علی تیرباران شوند.
با شهادت رفیق همایون، سازمان ما بلشویک وفاداری را از دست داد که جایش را به سختی می‌توان پر کرد. دشمن زبون حتّی آخرین نوشتۀ او را خطاب به خانواده اش پاره کرده و جز چند سطر آخر چیزی به آن ها نداده است و قبر او هنوز هم ناشناخته است. اما نام او بر لبان ماست و جای او در دل های ما. و این ”صدای سخن عشق“ هرگز خاموش نخواهد شد:  ”ما بسیاریم“
وصیت نامۀ رفیق:
]بریدگی توسط دژخیمان زندان اوین[
……………………………………....
هنگامی که وسایلم را تحویل می‌گیرید، ساعت سیکو من که خودتان برایم خریده اید را بگیرید و به یاد من نگه دارید. علی کوچکه فرزند خواهرم … را از جانب من گرم ببوسید و تربیت ]……….. باز هم بریدگی ………………[ او را خوب مواظب باشید تا آینده‌ای زیبا داشته باشد. همۀ بچه های آبجی کبرا و آبجی اکرم، آبجی فاطی و داداش عزیز را از جانب من ببوسید و سلام برسانید. به خاله‌ام و بچه هایش سلام گرم برسانید.
610 تومان پول همراه وسایلم هست و حدود 3750 تومان هنگام دستگیری همراهم بود، آن را هم بگیرید و هر طور خواستید خرج کنید.
با سلام‌های گرم
علی شما
علیرضا شکوهی 11/10/62
***
با یاد رفیق
علی‌رضا شکوهی (همایون)
آن ”نه“ روشن خونین
صدها زخم دهان گشوده در یکی تن
به چرک و به خون و ورم یله شده
لهیده و ویران
به آوازی کوتاه،
حنجرۀ خونین را خراشی دوباره می‌دهد:
”نه“
و از هیبت آن،
جلاد را رعشه به جان می‌نشیند،
”عجب جانی دارد این مرد“!
نامرد می گوید.
و پیچکی که به زحمت
تا روی پنجره خود را بالا کشیده است،
در بارش تاریک شلاق و تیر
آن ”نه“ روشن خونین را می‌شنود.
چنان چون مادری که قلب کودکش را به کُندۀ قصابی دیده باشد
به هنگامی که ساتور،
در ضربه‌ای برای شقه کردن فرود می‌آید!
جگر آتش گرفته، سر به چوبه‌ی پنجره می‌کوبد
و برگ برگ در شیونی خفه شده می‌بارد
تلخ …
حسن حسام
***
به هر روی همان‌گونه که عزیز عارفی در وصف او می‌نویسد:
در دی ماه 1362 زندگی این بلشویک برجسته به پایان رسید و خون و غرورش، آرمان‌ها و ایمانش و عزم فولادینش به پرچم‌های آزادی و برابری و سعادت نسلی تبدیل شد که امروز در میدان‌اند و می‌خواهند پرونده ننگین حیات سرمایه و ارتجاع اسلامی را به بایگانی تاریخ بسپارند.
جاودان باد یاد و خاطره ی ستاره ی سرخ جنبش کمونیستی ایران، رفیق گرانقدرِ جان باخته، علیرضا شکوهی.