۱۳۸۶ بهمن ۲۵, پنجشنبه

آزادی, فقط در لحظات تجاوز گروهی


عکس بالا از بيمارستانی است که برای کمک به زنانی که مورد تجاوز گروهی قرار ميگيرند توسط گروه های حقوق بشر تاسيس شده است. عکس از مجموعه عکس های نيويورک تايمز برداشته شده است. در همين مجموعه عکسی هست از دختر 18 ساله ای به نام Honorata Barinjibanwa که جای يک ريسمان بر گردن او ديده ميشود. در شرح عکس آمده اين دختر از ماه آوريل تا ماه اوت 2007 از روستايی ربوده شد. بيشتر اوقات او را به يک درخت بسته بودند.ربايندگان روزی چند ساعت او را از درخت باز ميکردند تا بطور گروهی مورد تجاوز قرار دهند. عکس ها را در لينک زيرميتوانيد ببينيد: http://www.nytimes.com/slideshow/2007/10/06/world/20071002CONGO_4.html

جنگ نامريی


توضيحات او در باره آسيب جسمی وارده بر زنان و کودکان - يکی از آنها به گفته او فقط دهه ماهه- است که مورد تجاوز جنسی بااستعمال چماق، تفنگ و پلاستيک سخت قرار گفته اند


روشنگری.بی چهرگي، خصوصيت بسيار مهمی برای پيشرفت سرمايه در بازار است. رابطه تجاوز جمعی در گوشه ای از آفريقا با آن بنگاه بزرگ چند مليتی يا اين سياستمدار بلند مقام چيست؟ جواب به اين سوال دشوار است زيرا سرمايه دارها و حاميان آنها به دقت اين رابطه را از شناسنامه خود پاک ميکنند. نه فقط وقتی در شيلی يا اندونزی کودتا ميکنند بلکه حتی وقتی مخارج عظيم انتخاباتی نامزدهای رياست جمهوری آمريکا را می پردازند، هيچکس اطلاع پيدا نميکند آنها از نامزدها چه ميخواهند. اما امی گودمن از گردانندگان اصلی پايگاه مستقل رسانه ای Demcracy Now سال هاست هويت سياسی بنگاه های بزرگ سرمايه داری را دنبال ميکند.



امی گودمن 23ژانويه 2008 اين مرگ بارترين درگيری بعد از جنگ جهانی دوم است.

بيش از 5 ميليون نفر در دهه گذشته جانشان را از دست داده اند، با وجود اين در ايالات متحده گزارشی از آن منتشر نمی شود و به معنای واقعی کلمه ناديده گرفته ميشود. مرکز در گيری در جمهوری دموکراتيک کنگو واقع در آفريقای مرکزی است و منابع طبيعی کشف شده در کنگو و بنگاه های چند مليتی که آن را استخراج ميکنند در قلب ماجرا قرار دارند. چشم انداز صلح اندکی بهتر شده است: يک قرارداد صلح به تازگی در استان های شرقی کيوو بسته شد. ولی بدون گذار از پروسه حقيقت يابی و مصالحه در تمام کشور و مذاکره برای بازنگری کليه قراردادهای استخراج معادن، بدون ترديد اين رنج ادامه خواهد يافت. کميته بين المللی نجات در آخرين گزارش مرگ و مير خود رقم تکان دهنده 5.4 ميليون ,مرگ اضافی, در کنگو را ارائه داده است. اين رقم ناظر به مرگ های اضافه بر رقم عادی مرگ و مير در شرايط عادی از سال 1998 است، به عبارت ديگر هردو روز تعدادی برابر رقم قربانيان 11 سپتامبر جان خود را ازدست ميدهند آنهم در کشوری که يک جمعيتش يک ششم جمعيت کشور ماست. حالا اندکی تاريخ: کنگو بعد از حمايت از متفقين در جنگ جهانی دوم، استقلال خود را به دست آورد و پاتريس لومومبا، يک پان – آفريکانيست پيشرو را درسال 1960 به نخست وزيری انتخاب کرد. به زودی او را در توطئه ای با همدستی سيا به قتل رساندند. ايالات متحده موبوتو سه سه سکو را برگمارد و مورد حمايت قرار داد و او با خودکامگی بيش از 30 سال بر کشور حکم راند و ملت را غارت کرد. بعد از مرگش کنگو در فاصله 1996 و 2002 در جنگی فرورفت که به علت تجاوز همسايگانش رواندا و اوگاندا برانگيخته شده بود و درگيری کنونی از آن موقع تا کنون ادامه دارد. يک جنبه هولناک اين درگيري، تجاوز جنسی در مقياس توده ای است که به عنوان سلاح جنگی از آن استفاده ميشود. کريستين شولردشريور فعال حقوق بشر کنگويی در باره صدها هزار زن و کودکی که به آنها تجاوز شده است به من گفت: , ما ديگر از تجاوزهای معمولی صحبت نمی کنيم. ما در باره تروريسم جنسی صحبت ميکنيم، زيرا آنها را لت و پار کرده اند – شما نميتوانيد تصور کنيد در کنگو چه ميگذرد. ما داريم در باره نوع جديدی از جراحی برای تعمير زنان صحبت ميکنيم، زيرا آنها کاملا لت و پار شده اند., توضيحات او در باره آسيب جسمی وارده برزنان و کودکان، يکی از آنها به گفته او فقط دهه ماهه- است که مورد تجاوز جنسی بااستعمال چماق، تفنگ و پلاستيک سخت قرار گفته اندد. شريور در روز کارزار ايو آنسلر عليه خشونت زنان به عنوان ميهمان برای اين کارزاردر آمريکا حضور داشت و تلاش ميکرد توجه عمومی را به اين کشتار عمومی جلب کرده و برای بيمارستان پانزی در زادگاه دشريور بوکاوو حمايت جلب کند. موريس کارنی يکی ازمديران ,دوستان کنگو, در واشينگتن دی سی است. او به من گفت: , اساسا دو نوع تجاوز درکنگو صورت ميگيرد: يکی تجاوز به زنان و کودکان، و ديگری تجاوز به سرزمين و منابع طبيعی. کنگو سرشار از منابع طبيعی است: 30 درصد کبالت جهان، 10 درصد مس جهان، 80 درصد ذخاير کولتان جهان. بايد به نفوذ کورپوراسيون ها بر هر چيزی که در کنگو روی ميدهد توجه کنيد., از جمله شرکت هايی که کارنی آنها را مسوول دامن زدن به خشونت ها ميداند عبارتند از:بنگاه OM Group مستقر در کليولند که بزرگ ترين توليد کننده محصولات شيميايی مبتنی برکبالت وبزرگ ترين تهيه کننده مصنوعات شيميايی مبتنی برنيکل، بنگاه غول پيکر Cabot Corp مستقر در بوستون. از کبالت کولتان ساخته ميشود که به تانتالوم هم معروف است و يکی از اجزای تعيين کننده مدارهای برقی مورد استفاده در هرنوع تلفن همراه و ساير محصولات الکترونيک است که استخراج آن بسيار سخت است. تقاضای بسيار بالا برای کولتان در دامن زدن به جنگ دوم کنگو در 1998 تا 2002 نقش بازی کرده است. مديرعامل سابق کابوت کسی نيست به جز ساموئل بودمن Samuel Bodman معاون دولت بوش در بخش انرژی. مدير عامل سابق فری پورت مک موران Freeport-McMoRan مستقر در فنيکس که امتيازهای عظيم استخراج معدن را از کمپانی فلپس دوج Phelps Dodge تحويل گرفت نيز در بازی هست. سازمان ملل چندين گزارش تهيه کرده که به شدت بهره کشی های غيرقانونی معادن کنگو را به باد انتقاد گرفته است. بر پايه وارسی بيش از 60 قرارداد استخراج معدن توسط دولت کنگو، مذاکره مجدد يا مستقيما نسخ آنها درخواست شده است. کارنی می گويد:, 80 درصد جمعيت با روزی 30 سنت يا کمتر زندگی می کنند، در حاليکه ميليارد ها دلار از در عقب خارج ميشود و به جيب کمپانی های استخراج معدن می رود., يک سوال مهم برای ما در ايالات متحده اين است: چطور 6 ميليون نفر در عرض يک دهه در يک کشور در اثر جنگ و بيماريهای وابسته به آن ميميرند و ما اصلا از آن خبر نداريم؟
منبع
http://www.truthdig.com/report/item/20080123_the_invisible_war/ ,آزادی, فقط در لحظات تجاوز گروهی عکس بالا از بيمارستانی است که برای کمک به زنانی که مورد تجاوز گروهی قرار ميگيرند توسط گروه های حقوق بشر تاسيس شده است. عکس از مجموعه عکس های نيويورک تايمز برداشته شده است. در همين مجموعه عکسی هست از دختر 18 ساله ای به نام Honorata Barinjibanwa که جای يک ريسمان بر گردن او ديده ميشود. در شرح عکس آمده اين دختر از ماه آوريل تا ماه اوت 2007 از روستايی ربوده شد. بيشتر اوقات او را به يک درخت بسته بودند.ربايندگان روزی چند ساعت او را از درخت باز ميکردند تا بطور گروهی مورد تجاوز قرار دهند. عکس ها را در لينک زيرميتوانيد ببينيد: http://www.nytimes.com/slideshow/2007/10/06/world/20071002CONGO_4.html 12:02
نظر شما
نام (اختیاری)ای-میل (اختیاری)متن
بازگشت
آخرين مطالب مرتبط در روشنگرى: جنگ نامريی 2008‑02‑09 اعتصاب در هاليوود و نئوليبراليسم 2007‑12‑27 ,زورو, به واشينگتن ميرود 2007‑11‑09 ليبراليسم!بينا داراب زند
2007‑10‑21 دستور العمل هاى ايدئولوژيک پرزيدنت سارکوزىترکيب جديد جناح راست، دوران جديد سياسىلوموند ديپلوماتيک
2007‑08‑07
اخبار ومقالات مربوط به در باره نئو لیبرالیسم در روشنگرى(كليك كنيد)

آخرين روزهای شاه( قسمت ششم)نوشته هوشنگ نهاوندی


پایان سلطنت و درگذشت شاه


ولی زندگی بسيار منظم شاه و دربارهمچنان ادامه داشت. درقله ی قدرت هنوز هيچ کس درنيافته بود که چه می گذرد. هيچ کس تصميمی برای رويارويی با بحران نگرفته بود. هنوز آثار بيماری مهلکی که " محمدرضا شاه" بدان گرفتار آمده بود، و چندی بعد او را از پای درآورد، پديدار نشده بود و او برنامه های عادی خود را انجام می داد. صبح زود بيدار می شد، ده دقيقه ای ورزش صبحگاهی می کرد و سپس مطبوعات ايران و جهان را از نظر می گذراند و بخش هايی از آنها را می خواند. " نيويورک تايمز"، " واشنگتن پست"، " لوموند"، " فيگارو" ، " تايمز لندن"، " اکسپرس"، " نيوزويک" و مجله ی " تايم" هميشه در ميان مطبوعات خارجی بود. سپس گزارش های دستگاه های امنيتی را می خواند و سرساعت ده به دفترش می رفت. بلافاصله رئيس کل تشريفات شرفياب می شد و با هم پيرامون برنامه های روزانه گفتگو می کردند، به پاره ای مسائل ديپلماتيک می پرداختند و سفرهای رسمی شاه را برنامه ريزی می کردند. پادشاه چند ماه پيش از آن، در اين بخش بسيار پراهميت دربار، دگرگونی ها و تحولاتی به وجود آورده بود. " هرمز قريب" رئيس آن را که پيشترها سفير ايران در " ژاپن" و آماج انتقادهای بسيار بود، برکنار کرده و " اميرارصلان افشار" را که از برجسته ترين ديپلمات های کشور بود، به جايش گماشته بود. اين گزينش نيز براساس سنت ديرينه ی دربار، از ميان ماموران عالی رتبه ی وزارت امور خارجه صورت گرفته بود. " افشار" پيشتر سفير ايران در " واشنگتن"، "بن" و " وين" بود و مدتی نيز در حاشيه به سر می برد. او به راست و رک گويی و صداقت شهره بود. تشريفات دربار را از نو سازمان داده و جلوی پاره ای زياده روی ها را گرفته بود. پس از او، نوبت ملاقات به وزير دربار می رسيد که در آن زمان " امير عباس هويدا" بود. وزير، امور مربوط به کار خود را با شاه حل و فصل می کرد و آنگاه شرفيابی ها آغاز می شد. هر باريابی، بسته به اهميتش کمابيش سی دقيقه به درازا می کشيد. آخرين ساعت نيمروز به وزير امور خارجه، يا اگر او در سفر بود، که اغلب چنين بود، به معاون اولش اختصاص داشت. اين ديدارها در حدود ساعت يک و ربع بعدازظهر پايان می يافت. شاه به اقامتگاه خود می رفت تا با شهبانو ناهار صرف کند. اگر شهبانو، که بسيار کمتر از او وقت شناس بود، دير می رسيد، شاه منتظرش نمی شد و غذايش را می خورد. غذا، هميشه ساده بود. شاه خوراکی های لذيذ اما به مقدار کم را دوست داشت و مشروب الکلی نمی نوشيد. پس از غذا، روی کاناپه ای دراز می کشيد و به موسيقی کلاسيک يا ملايم گوش می داد. ساعت ۳ بعدازظهر به دفترش باز می گشت و شرفيابی ها که تا ۵/۶ يا ۷ بعدازظهر طول می کشيد، بار ديگر آغاز می شد. شاه معمولا بين ساعت ۸ تا ۳۰/۸ شام می خورد. سپس اگر ميهمانی خانوادگی يا ضيافت رسمی نبود، ترجيح می داد برای استراحت و آرامش به تماشای فيلم های حادثه ای، خنده آور يا تاريخی بنشيند. البته بيشتر اوقات اين برنامه ی او را ميهمانی ها، مسائل سياسی و سفرها برهم می زد و برای او جز در تعطيلات آخر هفته وقت چندانی برای ورزش يا سر کردن با فرزندانش باقی نمی گذاشت. شگفت انگيز آن که رويدادهايی که می رفت تا به زودی سرنوشت خاندان سلطنتی و مملکت را زيرورو کند، تا ماه سپتامبر عادات و برنامه های آنان را عوض نکرد. شاه بسيار کار می کرد، ولی براساس همان برنامه ی هميشگی، فقط مقامات رسمی مملکت را می ديد. شب هايش به استراحت، سرگرمی و گاهی پس از شام به يکی دو ساعتی بازی ورق می گذشت. بنابرآنچه می گويند تظاهرات، برخوردهای تظاهرکنندگان با نيروهای انتظامی که از همان زمان نقل تمام مجالس و بحث و گفتگوها در ميهمانی های سفارتخانه های خارجی بود، تقريبا هرگز در دربار مطرح نمی شد. اين بی خيالی بود يا ناآگاهی اطرافيان؟پس از اغتشاش قم، گروه مطالعاتی " بررسی مسائل ايران" که سه سال پيش از آن به پيشنهاد خود شاه ايجاد شده و هزار تنی از چهره های دانشگاهی، روشنفکران، قضات بلند پايه، بازرگانان و صاحبان صنايع و خلاصه برجسته ترين برگزيدگان کشور در آن عضويت داشتند و اغلب به عنوان " اپوزيسيون اعليحضرت" قلمداد می شد، گزارش بسيار دقيقی تهيه و به شاه تقديم کرد که در آن بر وخامت اوضاع مملکت و قدرت گرفتن مخالفان مذهبی تاکيد شده بود. در آن گزارش پژوهشی آمده بود که در دو قرن گذشته، مذهبيون همه ی انقلاب های اجتماعی و سياسی ايران را رهبری کرده و آخوندهای معترض، سرمنشاء آن بوده اند. و با توجه به اين واقعيت، بر لزوم آغاز هر چه زودتر گفتگو با مقامات روحانی، به ويژه با آيت الله " شريعتمداري" اصرار ورزيده شده بود. در گزارش، همچنين چاپ مقاله عليه " خميني" يک اشتباه بزرگ سياسی قلمداد شده بود.شاه فورا دستور داد يک کميسيون سری آن گزارش را بررسی و ارزيابی کند. در آن کميسيون تيمسار " نصيري" رئيس " ساواک" و " پرويز ثابتي" دستيار او در امنيت داخلی، يک وزير که نخست وزير او را به نمايندگی برگزيده بود، آيت الله " سيد حسن امامي" – روحانی نزديک به شاه و امام جمعه تهران، " کاظم وديعي" استاد جامعه شناسی دانشگاه و نويسنده ی اصلی گزارش و خود من، به عنوان رئيس گروه تهيه کننده ی گزارش عضويت داشتيم. رياست کميسيون هم به " نصرت الله معينيان" رئيس دفتر پادشاه محول شده بود. پس از پايان دو جلسه بحث و گفتگو و اختلاف نظر، کميسيون اظهارعقيده کرده بود که جز چند مزدور خارجی، روحانيون ايرانی همچنان به شاه وفادارند، و اغتشاش ها به وسيله ی حزب " توده"، يا حزب " کمونيست زيرزمينيگ ايران، راه افتاده است!آيت الله " سيد حسن امامي" با اين نتيجه گيری موافق نبود. " پرويز ثابتي" به هنگام امضای گزارش کميسيون اعلام کرد لازم است نظر کميسيون با توضيحاتی همراه شود، ولی طبيعتا فقط نظر رئيس مستقيم او اهميت داشت.نظر دولت نيز که بعدا به وسيله ی نماينده اش- وزير مشاور در امور پارلماني- ابراز شد، آن بود که باعث اغتشاش تبريز چند آشوبگری بوده اند که از آن سوی مرزها، مخفيانه وارد کشور شده بودند. البته حقيقت داشت که چند تن از آشوبگران و خرابکاران که از " لبنان" و " ليبي" آمده و در اردوگاه های آموزش خرابکاری " فلسطين" تربيت شده بودند را در تبريز دستگير کرده بودند. اما حضور آنان نمی توانست توجيه گر ابعاد گسترده ی تظاهرات و اغتشاش باشد. اما " گروه بررسی مسائل ايران" تصميم گرفت گزارش بعدی خود را منتشر کند و دلايل عميق آشوب های تبريز را با مردم در ميان بگذارد. اين کار، يک هفته بعد انجام شد. در گزارش به دلايل محلی اغتشاش – اشتباهات شهرداری تبريز- و علل کشوری آن از جمله سياست اشتباه آميز اقتصادی که موجب فقير شدن بخشی از مردم شهر شده، و در همان حال در اطراف شهر صنايعی را ساخته بود که با اقتصاد عمومی استان تهران نمی خواند، پرداخته شده بود. گزارش، تحريکات خارجی را منکر نمی شد. اما می گفت که اين تحريکات از فضای گرفته و ناسالم بهره می برد. بنابراين توصيه می کرد که لازم و فوری است که گفتگويی با روحانيت آغاز شود. انتشارات حزب واحد " رستاخيز" و راديوی دولتی، ظاهرا با تحريک دولت، وزير دربار و بی گمان رئيس " ساواک"، به شدت " گروه بررسی مسائل ايران" را به باد حمله گرفتند. انجمن شهر تبريز آن را رسما با عنوان " گروه آشوبگر سياسي" ناميد. در ميان اين آشوبگران اکثريتی از روسا و استادان دانشگاه ها، دادستان کل کشور و چندين رئيس شعبه ی ديوانعالی کشور، رئيس کانون وکلا، يک وزير شاغل و حتی پزشک شخصی شاه و يکی از دو سر دفتر خانواده ی سلطنتی بودند!در آن ميان، رويدادها روز به روز به وخامت می گراييد. در بهار ۱۹۷۸، شاه و شهبانو که " خلعتبري" وزيرامور خارجه و همسرش و " امير ارصلان افشار" رئيس کل تشريفات همراهی شان می کردند به دو سفر رسمی خارجی رفتند. نخست به " لهستان" و " چکسلواکي" و سپس به " مجارستان" و " بلغارستان". من و همسرم نيز در کنار آنان بوديم. هم جا از ما استقبال باشکوهی شد. کشورهای سوسياليست از بهترين شرکای اقتصادی و بازرگانی ايران بودند و همه کار می کردند که روابطشان با تهران مستحکم تر شود و در اين راه حتی به اغراق مجيز مقامات ايرانی و به ويژه شاه را می گفتند. پيش از سفر، از راه تشريفات دربار، تقاضای گفتگويی طولانی با شاه کردم. پاسخ دادند که اين " ملاقات آسوده" در داخل هواپيما به هنگام حرکت ازتهران به " ورشو" صورت خواهد گرفت. پس از آن که " شاهين" بوئينگ ۷۰۷ سلطنتی که خلبانی اش را خود شاه برعهده داشت، در ساعت ۵/۱۰ به پرواز درآمد، همراهان در تالار هواپيما گرد آمدند. شاه، چند دقيقه بعد به ما پيوست و يک ربع ساعتی را به مطالعه ی نشريات ايرانی و خارجی پرداخت. بقيه، يا با يکديگر گفتگو می کردند و يا مطالعه می کردند. محيط، مثل همه ی سفرهای شاه، خودمانی و غيررسمی بود. اندکی بعد او برخاست و به من گفت: برويم، و به دفتر چسبيده به تالار رفتيم. آن هواپيما، بی گمان همچون هواپيماهای همه ی سران کشورها، يک تالار کوچک، يک ناهار خوری، يک دفتر، اتاق خوابی مجهز برای زوج سلطنتی و دو بخش مجزا برای کارمندان و ماموران تشريفات، نگهبانان، خبرنگاران، ديلماج ها و... داشت.سخن را او آغاز کرد و گفت: " سفری که آغاز کرده ايم بسيار مهم است. با آن که ايدئولوژی اين ها با ما در تضاد است و احتياطی که بايد از اين نظر بکنيم، نمی دانم چرا نبايد با کشورهای بلوک شرق نزديک تر شويم. آنها ديگر می دانند که ما مستحکم و باثباتيم، بنابراين به آرامی رفتارشان را مهار می کنند." سپس با لبخندی افزود: " حالا، بالاخره رسما هم شده مهار می کنند." و ادامه داد: " آنها شريکان اقتصادی قابل اعتمادی هستند. ما بايد از رقابت بين دو بلوک بهره ببريم. اگر اين کار را نکرده بوديم، هرگز نمی توانستيم کارخانه های " ذوب آهن" اصفهان، " ماشين سازي" اراک، " تراکتور سازي" تبريز و... را بسازيم. باج خواهی آمريکائيان و " بانک جهاني" را در مورد ذوب آهن به ياد داريد؟ ديگر بس است. آن زمانه ديگر سپری شده و من ديگر هيچ باج خواهی يا تهديدی را نمی پذيرم. ما آنقدر نيرومند هستيم که بگوييم نه. و آنها هر روز بيشتر صدای ما را خواهند شنيد."و باز گفت: " شما نسبت به ديگران جوان تريد و آن دوران و سختی و حقارتی را که ما کشيديم، نديده ايد. روزگاری را که ما ناگزير بوديم همه ی اين ها را تحمل کنيم و دم برنياوريم."تمام سياست او همين بود. تمام رويای او که به زودی، و به گناه همين بلندپروازی ها و فرانگری های بيش از پيش تحمل ناپذيرش برای اين و آن، درهم می شکست، همين بود.پس از اين تک گويی تکان دهنده و پراحساس، زنگ زد و دستور داد برايمان دو گيلاس ويسکی بياورند. ديگر چيزی نگفت، آرام و منتظر از پنجره ی هواپيما بيرون را می نگريست. آنگاه به من نگاه کرد، با انگشتانش چند ضربه بروی ميز زد، گويی در رويايی غوطه ور بود. ويسکی ها را با يخ و سودا آوردند. وانمود می کرد که می نوشد، ولی در واقع نمی نوشيد. نگاهی پرسشگر برمن افکند و گفت: " ولی ما اينجاييم که سخنان شما را بشنويم. با اين که می دانم و می توانم حدس بزنم چه می خواهيد بگوييد."آنگاه من، گزارش های " گروه بررسی مسائل ايران" را که به تدريج نگرانی از وضع مملکت در آنها بيشتر ديده می شد، و همچنين جنجال مطبوعاتی در مورد کسانی که رويدادهای تبريز را مورد بررسی دلسوزانه قرار داده بودند، يادآوری کردم. متذکر شدم که گونه ای نگرانی در مورد افکار عمومی پيدا شده که مرتبا بر آن افزوده می شود. " اعليحضرت، زمان برکندن ريشه ی نابسامانی های مملکت فرا رسيده و دگرگونی ها و اصلاحات سياسی عميقی بايد صورت گيرد. اگر شاهنشاه به راستی مايلند وليعهدشان به پادشاهی برسد، هم اکنون است که بايد دست به کار شوند."در آن زمان خبر نداشتم که شاه به بيماری درمان ناپذيری مبتلاست. پوزش خواستم و گفتم: مرا به خاطر صراحت و رگ گويی ام عفو بفرماييد. با اين حال ديدم باز به حالت دفاعی لجوجانه ای خود که همواره در اين مواقع می گرفت، متوسل شد. - " می دانم، می دانم. باز می خواهيد در مورد فساد مالی سخن بگوييد! من از اين فساد منزجرم، اين برای ما تازگی ندارد که در ميان اطرافيان من کسانی يافت می شوند که بی عيب و پاک نيستند! اين را هم می دانم. می دانيد که من در تشکيلات دولت هيچ قدرت مستقيمی ندارم. بنابراين نمی توانم چنان که می خواهم دخالت کنم و واکنش نشان دهم...اما در آنجا که قدرت دارم، يعنی در ارتش، فساد را کيفر می دهم. بالاخره، می دانيد که از اين به بعد، کميسيون بازرسی شاهنشاهی آنچه را بايد، انجام خواهد داد."- " اعليحضرت. همه ی اقدامات کلی عليه فساد، پخش برنامه های تلويزيوني( جلسات کميسيون بازرسی شاهنشاهی مستقيما از تلويزيون پخش می شد و مردم به آن می خنديدند)، و پخش اعلاميه ها از راديو چيزی را عوض نمی کند. مردم آنها را باور نداشته اند، و حالا هم باور نمی کنند که به راستی اراده ای برای مبارزه با سوء استفاده گران وجود دارد. بايد چند تن از متصديان فاسد امور جاری مملکت و پاره ای اشخاص را که از اطرافيان تان هستند، از خود دور کنيد. درست است که اين اشخاص، هدف مورد علاقه ی آشوبگران حرفه ای هستند، اما افکار عمومی هم به راستی از اين اوضاع و اين افراد منزجر است. اگر به راستی در اين مورد کاری صورت نگيرد، بايد نگران بود که حتی اصل سلطنت نيز مورد ترديد قرار گيرد و خود اعليحضرت نيز با موقعيت و رويدادهای تاسف آوری روبرو شوند." پاسخی که شاه به من داد، بسيار موجب شگفتی من شد: - بله، طبيعتا اين گفته ی من نبايد تکرار شود، ولی تا هنگامی که آمريکايی ها از من پشتيبانی می کنند، می توانيم هرچه می خواهيم بکنيم و انجام دهيم، و هيچ کس نخواهد توانست مرا از اين کار بيندازد." - " مسلما قربان. آمريکايی ها تا هنگامی که ايران، آن گونه که " کارتر" می گويد جزيره ی صلح و ثبات باشد، از ما پشتيبانی می کنند. اما اگر به خاطر مسائل داخلی شان، سياست خود را تغيير دهند و ما را رها کنند چه؟"- " آمريکائيان هرگز مرا رها نخواهند کرد."اين سخن، ظاهرا درست، ولی در نهايت اشتباه بود. شاه گمان می کرد از آنجا که وجودش اجتناب ناپذير است، آسيب ناپذير هم هست. اما به تدريج دريافت که نارضايتی های غيرقابل انکار داخلی، به وسيله ی کسانی که دوستان راستين و صميمی خود می انگاشت، مورد سوء استفاده قرار گرفته و سپس تشويق شده، مورد حمايت مالی قرار گرفته و هماهنگ گرديده است- و همه ی اينها، نه به دليل ضعف های او، بلکه به علت قدرتش، و نيرومندی فزاينده ی ايران. آری. اينها را به خاطر بلندپروزای های شاه که برايشان قابل تحمل نبود و " خود بزرگ بيني" می دانستند، بر سرش آوردند. سپس اندکی پيرامون مطالب کمابيش مهم گفتگو کرديم، تا آمدند و اعلام کردند که ناهار آماده است. برخاست، و من هم. در حالی که به عادت هميشگی می رفت دست هايش را پيش از غذا خوردن بشويد، با لحنی بسيار آرام و مهربان گفت: " نگران نباشيد. بر اين بحران غلبه خواهم کرد. پيشتر بر بسياری از آنها چيره شده ام."چند روز بعد، در حومه ی " براتيسلاوا" شاهد مانورهای نظامی، نمايش سلاح های جديد و تيراندازی با مهمات واقعی بوديم. ايران، برآن شده بود که منابع دريافت اسلحه خود را متنوع کند و در اين زمينه از وابستگی خود به غرب، به ويژه به ايالات متحده بکاهد. آغاز به ايجاد صنايع نظامی کارآمد و همچنين خريد مقاديری سلاح و تجهيزات نظامی از بلوک شرق کرده بوديم. از اين جهت بود که چکسلواک ها بهترين ساخته های نظامی شان را نشان مان می دادند و خواستار فروش آنها به ايران بودند.هنگامی که نمايش های نظامی به پايان رسيد، و همه برای ديدن مانورها بر جايگاه مرتفعی که ويژه آن برنامه ساخته شده بود ايستاده بودند، شهبانو به فارسی به همسرش گفت: از اين نمايش ها و هر چيزی که مرا به ياد جنگ بيندازد، بدم می آيد.- شايد روزی ناچار شويد نقش فرمانده ارتش شاهنشاهی را برعهده گيريد.- اميدوارم خدا هرگز آن روز را نياورد.در آن زمان، نمی دانستيم که شاه بيمار است. امروز همه ی آن سخنان شگفت انگيز، معنای ديگر يافته است. درطول آن بهار و اوايل تابستانش، زندگی در دربار، سير هميشگی خود را می کرد. شاه و شهبانو به ديدارهای عمومی خود و گشايش جاها و برنامه های تازه ادامه می دادند و همه جا ديده می شدند. افکار عمومی، در اکثريت بزرگش از شاه پشتيبانی می کرد و از علاقه اش به او چيزی کم نشده بود. اما انتظاری توام با دلواپسی برای واکنشی، تصميمی جدی برای مهار اوضاع و انجام اصلاحات هر روز بيشتر می شد.در حوالی پايان ماه مه، شهبانو برنامه های از پيش تنظيم شده را کنار گذاشت، و تقريبا بدون محافظ، به يکی از سوپرمارکت های تهران رفت. زمانی طولانی را در آنجا گذراند و چيزهايی خريد. مردم آنچه را که می ديدند باور نمی کردند. به گرمی از او استقبال کردند، برايش دست زدند و با او دست دادند. کمترين رفتار خصمانه يا عاری از اشتياقی رخ نداد. چند روز پس از آن، او با يک مينی بوس بی نشانه متعلق به گارد شاهنشاهی، ديداری پنج ساعته از جنوب تهران کرد. فقط تيمسار" نشاط" فرمانده " گارد جاويدان" و سرهنگ " نويسي" افسر گارد- و هر دو در لباس غيرنظامي- با چند همکارشان شهبانو را همراهی می کردند. مسير ديدار، در راه به پيشنهاد يک عضو جوان انجمن شهر به نام " محمدرضا تقی زاده" برگزيده شد. در پانزده دقيقه ی نخست مسير، همه به سخنان دکتر " کاظم وديعي" که از مسائل پايتخت می گفت، با دقت گوش فرا دادند. او می گفت که تهران نقش مهمی در دگرگونی ها و تحولات مملکت بازی می کند. و از شهبانو خواست که برای حل مشکلات تهران، کارهايی اضطراری انجام دهد. هرجا که رفتند، با استقبال پرشور و شوق مردم روبرو شدند. صدها نفر فرياد " جاويد شاه" می کشيدند. زن ها، شهبانو را می بوسيدند، از او برای حل مشکلات شان ياری می خواستند وبا شتاب نامه هايی کوتاه می نوشتند و به دستش می دادند. بخشی از مرفهين و طبقات ميانه، آغاز به مخالفت و انتقاد از حکومت کرده بودند، اما انبوه مردم عادی به شاه وفادار بودند و آن را آشکارا نشان می دادند. تا پايان کار هم همين طور بود.روز ۱۴ مه در نيويورک، " امير اسدالله علم"، که شايد تنها دوست راستين و امين شاه بود، از سرطان درگذشت." اميراسدالله علم"، اندکی بعد از جنگ جهانی، در ۲۶ سالگی، جوان ترين وزير تاريخ مشروطه ايران شد. از آنجا همه ی مراحل پيشرفت سياسی را طی کرد. در سال ۱۹۶۲ به نخست وزيری رسيد و در آن مقام هيچ ترديدی نکرد که شخصی به نام " روح الله خميني" را دستگير کند. " خميني" در آن زمان ملای گمنامی بود که با ياری حزب " توده" ( حزب کمونيست ايران) و با پولی که از مصر برايش آمده بود، دست به تحريکاتی زد و بلوايی عليه اصلاحات ارضی و دادن حق رای به زنان به راه انداخت." علم" از سال ۱۹۶۵ به وزارت دربار برگزيده شد، ولی بعدها، اندک اندک، به علت بيماری اش از مقامات دولتی و امور مملکتی کناره گرفت. در تابستان سال ۱۹۷۷، " اميرعباس هويدا" جانشين او شد. " علم"، بی شک شخصيت بحث انگيزی بود که بسيار مورد انتقاد قرار می گرفت. به آسانی می شد او را با " دوک دومورني" برادر ناتنی " ناپلئون سوم"، با همان ضعف ها و قابليت های دولتمردان واقع گرا، مقايسه کرد. بسياری نوشته اند که اگردر سال بحرانی ۱۹۷۸، " علم" در کنار محمد رضا شاه بود، از سقوط او جلوگيری می شد. شايد هم حق دارند. مرگ او، درست همزمان با اوج بحران، اندکی پس از درگذشت دکتر " منوچهر اقبال" نخست وزير پيشين ديگر و سپهبد " يزدان پناه" سالخورده، آخرين همراه رضا شاه رخ داد. و نتيجه آن شد که شاه از رايزنی های آخرين گروه افرادی که به آنها اطمينان کامل داشت محروم شود. از آن پس، شاه بيش از پيش به همه شک و سوء ظن داشت. اين ضربه ی سياسی و روانی بسيار سختی بود برای مردی که هر روز تنهاتر می شد، اما وانمود می کرد که تنها نيست.



چرا انقلاب بهمن 57 حادث شد؟ اوضاع اقتصادی ایران میان 1343 تا 1353















اواسط دهه 1340 شاه كنترل قدرت را در دست داشت و پایه‏هاى سلطه او، بر صحنه سیاسى كشور تحكیم یافته بود. ارتش، نیروهاى انتظامى و ساواك در برخورد با مخالفان، وفادارى خود را نسبت‏ به او اثبات كرده بودند و اجراى برنامه‏هاى رفورم، پیشرفت هاى اقتصادى را نوید مى‏داد.در زمینه مدرنیزه كردن ساختار اقتصادى و كشاورزى ایران، ظاهراً كارهایى صورت گرفته بود. شاه نوید مى‏داد كه استاندارد زندگى مردم ایران، از استاندارد زندگى مردم كشورهاى اروپاى غربى بالاتر خواهد رفت و در پایان قرن بیستم، ایران در زمره یكى از پنج كشور پیشرفته صنعتى جهان در خواهد آمد. (2)
ولى بین این وعده‏هاى پر سر و صدا، در مقایسه با آنچه انجام شده بود، فاصله زیادى به چشم مى‏خورد و این تفاوت مردمى را كه چشم امید به نتایج انقلاب شاه و مردم داشتند، رفته رفته ناامید مى‏ساخت. در حقیقت آنچه طى یك دهه تحت عنوان مدرنیزاسیون صورت گرفت، نه پیشرفت اقتصادى و اجتماعى بود، نه مدرنیسم، بلكه شبه مدرنیسمى بود كه پشتوانه آن فقط به عواید نفت‏ بستگى داشت. (3)
هنگامى كه كشور، طبق گفته محمد رضا شاه در آستانه ‏دروازه‏هاى «تمدن بزرگ‏» قرار داشت، وضع مسكن در تهران و بسیارى از شهرهاى بزرگ ایران به صورت یك مشكل بزرگ در آمده بود. سرویس حمل و نقل، و دیگر خدمات شهرى بسیار نامناسب بود. بخشى از سیل مهاجرین روستاها، كه براى یافتن كار به تهران و دیگر شهرها روى آورده بودند، به طور موقت در كارهاى ساختمانى جذب شده بودند، و بقیه سیگار فروشى، بلیط بخت آزمایى فروشى، نوكرى و حتى گدایى مى‏كردند. در استراتژى توسعه اقتصادى شاه، كمتر به تكنولوژى پیشرفته غرب و بیشتر به واردات تسلیحات و جنگ افزار توجه شده بود. كالاى عمده صادراتى ایران نفت ‏بود و همه چیز به درآمد نفت ‏بستگى داشت. درآمد حاصل از نفت كه در اواسط دهه 1340 حدود 500 میلیون دلار بود، در سال 1355، از 20 میلیارد (چهل برابر) تجاوز كرد. به همین ترتیب واردات كشور از 560 میلیون دلار در سال 1341، به بیش از 3 میلیارد دلار در سال 1351 و 400/18 میلیارد دلار در سال 1356 رسید. همچنین رشد درآمد نفت‏ به سقوط سهم صادرات غیر نفتى انجامید، به طورى كه در سال 1356 سهم صادرات غیر نفتى به 2 درصد كاهش یافت. به بیان دیگر، در آستانه دروازه‏هاى «تمدن بزرگ‏» صادرات كالاى كشاورزى و صنعتى ایران تنها 2 درصد كل صادرات كشور بود. (4) در زمینه بهداشت و فرهنگ، طى دهه 1343 تا 1353 نیز اقداماتى صورت گرفته بود، تعداد پزشكان سه برابر و میزان سواداندوزى از 26 درصد در سال 1343 به 42 درصد، در اوائل دهه 1350 ترقى كرده بود، همچنین اعتبار براى هزینه‏هاى آموزش عالى از 6/7 درصد در سال 1343 به 13 درصد در سال 1349 افزایش یافته بود. (5) ولى این نكته نیز حقیقت داشت كه ایران طى یك دهه گذشته از لحاظ كمبود پزشك، كمبود امكانات بهداشتى و بیمارستانى، یكى از كشورهاى عقب مانده خاورمیانه محسوب مى‏شد. افزون بر این 68 درصد بزرگسالان كشور همچنان بى سواد باقى مانده بودند، كمى بیش از 40 درصد اطفال در مدارس ابتدایى درس مى‏خواندند. براى 290000 دیپلمه متقاضى تحصیلات عالى، سالانه 60000 صندلی در دانشگاه ها وجود داشت و حد نصاب كسانى كه تحصیلات عالى داشتند، كمتر از دیگر كشورهاى خاورمیانه بود. در مورد برنامه اصلاحات ارضى تعداد 1638000 خانوار كشاورز صاحب زمین‏ شده بودند. شركت هاى تعاونى روستایى، تسهیلاتى براى كشاورزان فراهم كرده بودند. تعداد تراكتورها شانزده برابر شده و سطح اراضى زیر كشت، به بیست ‏برابر رسیده بود، با این حال، كمبودهاى آشكاری به چشم مى‏خورد، شركت هاى تعاونى سرمایه كافى براى كمك به كشاورزان نداشتند، عمده سرمایه و امتیازات مالى و امكانات مربوط به كشاورزى در اختیار شركتهاى زراعى و كشت و صنعت قرار مى‏گرفت. بیش از 90 درصد روستاها، فاقد روشنایى (برق) بودند و مهمتر از اینها اكثریت كشاورزانى كه استحقاق دریافت زمین داشتند، از دریافت زمین محروم مانده بودند و یا مقدار زمینى كه به آنها واگذار شده بود به اندازه‏اى كه با كار در آن حداقل معاش خود را تأمین كنند نبود. كنترل قیمت محصولات كشاورزى مانند گندم، افزایش جمعیت، مهاجرت روستاییان بدون زمین به شهرها، بى توجهى دولت ‏به مازاد محصولات كشاورزى، به عنوان منبعى براى تامین غذا و صادرات و تامین درآمد، به دلیل استفاده از درآمد نفت، از اهم مسائلى بود كه موجب پایین آمدن سطح محصولات كشاورزى گردید. در نتیجه، ایران از اواسط دهه 1350 ناگزیر از وارد كردن غله و دیگر فراورده‏هاى كشاورزى شد. در سال 1350 ارزش كل تولید كشاورزى ایران، بالغ بر 3/172 میلیارد ریال بود، در صورتى كه كل مصرف روستاییان 6/179 میلیارد ریال بود. به بیان دیگر، مصرف روستاییان 3/7 میلیارد ریال بیش از كل تولید كشاورزى ملكت ‏بود! (6) در زمینه استاندارد زندگى مردم شهر نشین نیز پیشرفت هاى قابل توجهى صورت گرفته بود، ساختمان هاى جدید و آپارتمان هاى مدرن، فراوانى كالاى مورد نیاز، به خصوص یخچال، تلویزیون، اتومبیل سوارى، نشانه تغییر كیفیت زندگى شهرنشینان بود. كارگران از بیمه درمانى، بیمه بى كارى و سهیم شدن در سود كارخانجات بهره مى‏بردند ولى در مقابل، تعداد خانواده‏هایى كه فقط در یك اطاق زندگى مى‏كردند، طى ده سال (1346 تا 1356) افزایش یافته بود و از 36 درصد به 43 درصد رسیده بود.در سال 1356 بیش از 42 درصد ساكنان شهر تهران، محل سكونت مناسب نداشتند. تهران با بیش از 4 میلیون جمعیت از سیستم حمل و نقل شهرى مناسب در مقایسه با دیگر پایتخت هاى كشورهاى خاورمیانه، محروم بود. طبقات پایین كارگر، مانند دستفروشان، كارگران ساختمانى، وكسانى كه در كارگاههاى كوچك و نظایر آن كار مى‏كردند، از برنامه رفاه اجتماعى استفاده نمى‏كردند، زیرا واجد شرایط مقررات بیمه نبودند. بدین‏سان، صدها هزار تن كسانى كه از روستاها براى یافتن كار به تهران و شهرستانها روى آورده بودند، در فقر و بلاتكلیفى به سر مى‏بردند. طى ده سال آخر حكومت ‏شاه، درآمد ناخالص ملى قوس صعودى داشت، ولى مردم ایران از این درآمد به نحو برابر بهره‏مند نشدند. ثروتمندان به مراتب بیش از طبقات متوسط و پایین سود بردند و ثروتمندتر شدند، و فساد با ابعاد وسیعى در اركان مملكت، همگام با استبداد پیش مى‏رفت. برادران و خواهران شاه و وابستگان آنها، از سهامداران عمده بسیارى از شركتهاى داخلى، یا واسطه معاملات بین دولت و شركتهاى خارجى بودند و از این رهگذر، صدها میلیون دلار به جیب زدند. روزنامه نیویورك تایمز در شماره 10 ژانویه 1979 به استناد گفته یكى از منابع بانكى در آمریكا نوشت «....فقط اوراق بهادار متعلق به شخص شاه بیش از یك میلیارد دلار است و تنها طى دو سال آخر، مبلغى بین 2 تا 4 میلیارد دلار از سوى خانواده سلطنتى ایران به آمریكا منتقل شده است محمد رضا شاه، در سالهاى اول دهه 1350 بى اعتنا به انتقاد مخالفان و مطبوعات در رؤیاى «تمدن بزرگ‏» و با تكیه به پشتیبانى واشینگتن، خود را رهبر انقلاب شاه و مردم و محبوب ملت مى‏دانست. وى در زمستان 1353 در مصاحبه با خبرنگار روزنامه گاردین گفت: «مردم ایران، با قلب و روحشان، پشت ‏سر پادشاه خود ایستاده‏اند» . (7)
جشن هاى 2500 ساله شاهنشاهىدر پاییز سال 1350 محمد رضا شاه، سالگرد 2500 ساله شاهنشاهى ایران را با شكوه كم نظیرى در محل پرسپولیس (تخت جمشید) جشن گرفت. در این جشن بیست پادشاه و امیر عرب، پنج ملكه، بیست و یك شاهزاده، شانزده رئیس جمهورى، سه نخست وزیر، چهار معاون رئیس جمهورى و دو وزیر خارجه از 69 كشور شركت كردند. از جمله مدعوین نیكلای پادگورنى رئیس جمهورى اتحاد جماهیر شوروى، مارشال تیتو از یوگسلاوى، یحیى خان از پاكستان، و.و.گیرى از هندوستان، ملك حسین پادشاه اردن و امپراتور هایل سلاسى، از اتیوپى بودند.اسپیرو آگنیو معاون ریچارد نیكسون به نمایندگى آمریکا در مراسم شركت داشت. گذشته از مقامات مزبور، دهها تن از شخصیت هاى علمى، هنرى، صنعتى، فرهنگى و نمایندگان رسانه‏هاى خبرى جهان و نیز نخبگان ایرانى، در جشنى كه یك هفته طول كشید حضور یافته بودند.
(8)مراسم جشن در نهایت گشاده دستى و اسراف انجام گرفت و هزینه آن بیش از 200 میلیون دلار برآورد شد
(9) . شاه، با برگزارى این جشن پر سر و صدا، مرحله تازه‏اى از سلطنت‏ خود را آغاز كرد. شاید این كار نشانه‏اى بود از بیمارى بزرگ پندارى او، زیرا در همان اوان كه میلیونها دلار صرف هزینه خرید و ارسال مشروب، گل و غذا، از اروپا شد، و هنگامى كه میهمانان در تخت جمشید، جگر غاز و خاویار مزمزه مى‏كردند، هزاران ایرانى در ایالات سیستان و بلوچستان، و حتى در روستاهاى فارس گرسنه بودند.
(10) در چنین شرایطى صدها تن از شخصیت هاى معروف از اكناف جهان به پرسپولیس آمده بودند تا شاهد پیشرفت هاى ایران باشند و شاه را ستایش كنند. در پرسپولیس، محمد رضا شاه، بر سر مزار كورش نطقى ایراد كرد و گفت: «....كوروش بزرگ! شاه شاهان، شاه هخامنش، شاه سرزمین ایران، من شاهنشاه ایران، از جانب خود و ملتم، بر تو درود مى‏گویم! ...كورش! شاه بزرگ شاهان، آزاده‏ترین آزادگان، قهرمان تاریخ ایران و جهان! آسوده بخواب، زیرا ما بیداریم و پیوسته بیدار خواهیم ماند..» .





(11) مدعوین جشن 2500 ساله شاهنشاهى، صدها تن میهمانان خارجى و گروهى از نخبگان مورد اعتماد دستگاه بودند ولى مردم ایران به آنجا راه نداشتند.همه راههائى كه به پرسپولیس و تخت جمشید منتهى مى‏شد به وسیله نیروهاى نظامى و امنیتى بسته شده بود.صدها تن زن و مرد ایرانى، كه نسبت‏ به آنها سوء ظن مى‏رفت، دستگیر شده و یا تحت نظر قرار داشتند. به رغم كوشش ها و هزینه سنگینى كه براى هرچه باشكوه تر جلوه دادن جشنها به كار رفت، مطبوعات آمریكا مطالب انتقاد آمیزى پیرامون بى‏نظمی هاى آن نوشتند و برخى شاه و رژیم او را به باد حمله گرفتند و دنباله انتقاد به محافل و شخصیت هاى سیاسى كشیده شد. جورج بال، معاون سابق وزارت امور خارجه آمریكا گفت «چه مناظر پوچ و زننده‏اى! فرزند یك سرهنگ فوج قزاق، در كشورى كه درآمد سرانه مردم آن 250 دلار در سال است، مانند یك امپراتور جشن برپا كرده و با ادعاى رفورم و نوگرایى، البسه و پوشاك دوران استبداد باستانى را به نمایش گذاشته است‏» . (12) محمد رضا شاه كه از انتقادات مطبوعات خارجى پیرامون بى نظمی هاى جشن ها به خشم آمده بود، در مصاحبه‏اى كه با خبرنگار روزنامه لوموند به عمل آورد گفت: «...اینها دیگر چه گله و شكایتى دارند؟ ما براى برخى از سران كشورها و میهمانان، دو بار ضیافت و میهمانى برگزار كردیم [....] به هر حال، این بزرگترین اجتماع كشورهاى جهان در تاریخ بود» . (13) آیت الله روح الله خمینى، طى بیانیه‏اى كه از تبعید (عراق) منتشر كرد، جشن شاهنشاهى را محكوم نمود و از مردم ایران خواست علیه رژیم غارتگر پهلوى تظاهرات برپا كنند. وی با اشاره به تظاهرات دانشجویان ایرانى و مضروب شدن آنها به وسیله پلیس و مامورین امنیتى گفت «تنها گناه این دانشجویان نشان دادن مخالفت‏ با جشن هاى 2500 ساله بود. ما، به این جشنها نیاز نداریم، براى گرسنگان كارى بكنید. ما نمى‏خواهیم بر روى نعش ملت ما جشن برپا كنید» . (14) پى‏نوشت‏ها: 1. پروفسور م.س.ایوانف، تاریخ ایران نوین، ترقیات اقتصادى و تحولات در زمینه آموزش و زندگى اجتماعى ایران، صفحات 236 تا 265.2. ROULEAU; IRAN MITH AND REALITY, THE GARDIAN, OCT.24,1966. 3. HOMA KATOUZIAN : THE POLITICAL ECONOMY OF MODERN IRAN. PP.274/94. (بخش عمده این كتاب به فارسى ترجمه شده است.) 4. همان كتاب، صفحات 240 تا 262. 5. دكتر ابراهیم گرانفر، اقتصاد در حال توسعه و برنامه ریزى نیروى انسانى، 1351، صفحه 163. 6. THE POLITICAL ECONOMY OF MODERN IRAN, P.229. 7. GARDIAN, JANUARY 14, 1974. 8 و 9. مدعوین در 3 چادر عظیم و 50 چادر بزرگ كه در خارج تهیه شده بود، پذیرایى شدند.براى تامین روشنایى محل از تهران و شیراز 6000 مایل كابل كشى و 20 مایل حلقه گل زینتى، شامل 130000 لامپ چراغ مصرف شده بود.در میهمانی هاى رسمى، 500 تن میهمان حضور داشتند.غذا شامل تخم بلدرچین با خاویار، خوراك خرچنگ، كباب بره با قارچ، طاووس بریان انباشته از جگر غاز، و دسر شامل تمشك تازه محصول فرانسه با لعاب انجیر و تمشك مخصوص بود. ماكس بلوئه، فرانسوى كه با 259 سر آشپز، آشپز و پیشخدمت، از ده روز پیش از برگزارى مراسم جشن از فرانسه آماده بود، سرپرستى پذیرایی ها را به عهده داشت. رستوران ماكسیم پاریس، غذا و مشروب، از جمله 25000 بطرى شراب مخصوص تهیه دیده بود. در مراسم جشن پرسپولیس 600 روزنامه نگار، عكاس و فیلمبردار از اكناف جهان به تخت جمشید آمده بودند، بیش از یك میلیون كلمه خبر به سراسر دنیا مخابره كردند. شبكه تلویزیونى NBC از ایالات متحده آمریكا، مراسم جشن را با استفاده از ماهواره، براى ده‏ها میلیون بیننده آمریكایى پخش كرد. مردم ایران نیز قسمتهایى از مراسم را از تلویزیون تماشا كردند. به نقل از: (JAMES A.BILL.OP.CIT.,PP.149 -184) 10. مؤلف در سال 1353 در معیت ‏سرلشگر میرجلالى فرمانده سپاه جنوب، در شهرستان خاش شاهد این حقیقت تلخ و شرم آور بود. میر جلالى ضمن بازدید تنها مدرسه شهر، از مدیر آن كه مرد ژنده پوشى بود پرسید، بچه‏ها كجا هستند. مدیر جواب داد ساعت تفریح آنهاست، عده‏اى براى علفخورى به صحرا رفته‏اند! 11. روزنامه‏ها، آذر 1350. 12. GEORGE W. BALL; THE PAST HAS ANOTHER PATTERN; MEMORIES, (NEW YORK; W.W. NORTON, 1982) , P.435. (سپهبد فریدون سنجر، معاون عملیاتى فرمانده نیروى هوایى كه از افسران خوشنام آن نیرو به شمار مى‏رود، و در مراسم جشن هاى 2500 شاهنشاهى، میهماندار یكى از سران كشورهاى مدعو بوده است، مواردى از بى تربیتى‏ها را در آن مراسم، براى مؤلف نقل كرد. از جمله گفت در اولین روز و شب مراسم، براى میهمانداران كه حدود 50 تن افسر از درجه سرتیپ به بالا بودند، غذا و محل استراحت پیش بینى نشده بود و هیچ كس خود را مسئول این بى نظمی نمى‏دانست.) 13. مصاحبه با خبرنگار لوموند، به نقل از گاردین، 16 اكتبر 1971. 14. IRAN REPORT. AUTUMN, 1971,P.1. كتاب: تاریخ سیاسى بیست و پنج‏ساله ایران، ج 1، ص 345 نویسنده: غلامرضا نجاتى

يك سپاس و يك قدر داني از مسئول سايت با ارزش و پر محتواي روزانه ها



تمام روزنامه هاي چه قبل و بعد از انقلاب مورد استفاده ما قرار گرفت
از سايت روزانه ها ميباشد.هموطن باشرف ما آقاي محمدايل بيگي
در كمال سخاوت و جوانمردي هرگز از ما در خواست ذكرمنابع اين
روزنامه ها را ننمودند.جا دارد اين دين را به ايشان ادا كنيم


صميمانه از شما سپاسگزاريم محمد ايل بيگي
14 feverie 2008

به بهانه تولد برتولت برشت...شاعري از جنس فرودستان


برتولت برشت در 1898 در آگسبورگ آلمان ديده به جهان گشود. پدرش از محتشم ها و سرشناسان شهر بود ولي پسر راهي متفاوت برگزيد:

پدرش از محتشم ها و سرشناسان شهر بود ولي پسر راهي متفاوت برگزيد:

محتشم بزرگ شده ام

در ابتدا پدر و مادرم كراوات به گردنم بستند

و مرا به شيوه معمول خود تربيت كردند

و به من درس رياست طلبي آموختند

اما زماني كه بزرگ شدم و به پيرامون خود نگريستم از مردم همتراز خود دلم گرفت و از رياست طلبي هم از اين رو مردمي را كه از شمار ايشان بودم ترك گفتم و به فرودستان پيوستمسركشي برشت جوان خيلي زود آغاز شد در مدرسه همواره از معلمان خود انتقاد مي كرد در دومين سال جنگ اول جهاني انشايي درباره «مرگ در راه ميهن» نوشت: «وداع كردن با زندگي هميشه دشوار است چه در بستر و چه در جبهه جنگ» كه جنجالي به پا كرد.او در بيست سالگي نمايشنامه «بعل» رانوشت. بعل خداي اساطير شرقي در جامه شاعري ظاهر مي شود كه جز خوردن و خفتن به چيزي نمي انديشد. تنها وظيفه خود را در مسخره كردن قيد هاي اجتماعي مي داند و به تنهايي كشنده اي نيز مبتلاست. بعل آدم دنيا پرستيست كه با ستايش عشق هاي بي بند و بار و نيايش نيستي در سرودهاي خود فرياد تحقير جامعه خويش را بر مي آورد اما اين موجود سركش سرنوشتي دردناك دارد: در كلبه اي در جنگل مانند حيواني بي پناه جان مي دهد. عصيانگري خشونت و حريص بودن نسبت به زندگي و از پي لذات دنيا دويدن از ويژگي هاي قهرمانان آثار نخستين برشت است. ماجراجويان، جنايتكاران، دزدان دريايي و به طور خلاصه افراد مطرودي كه در جامعه محلي از اعراب ندارند. دومين نمايشنامه وي «آواي طبل ها در دل شب» است كه در سال 1919 نوشته شده است. برشت توجه خاصي به مردم كوچه و بازار داشت. از معنويات صرف مي گريخت. او اعتقاد داشت كه واقعيات عادي زندگي را نبايد ناديده گرفت و تنها به سير آفاق و انفس پرداخت. از شعر آدم هاي ساكت نجيب و ماليخوليايي بيزار بود و مي گفت، شعر بايد چيزي باشد كه از آن استفاده كرد، تمام شعرهاي خوب ارزش سند را دارند.برشت در سال 1928 با هلنه وايگل، هنرپيشه تئاتر ازدواج كرد و در طول زندگي مشتركشان همواره در تمام نمايش ها با هم همكاري كردند.

در درون من دو چيز با هم در حال جدال است

يكي شادي از مشاهده درخت سيبي كه شكوفه مي كندو ديگري وحشت از شنيدن حرف هاي اين مردك رنگرز (هيتلر)اما تنها واقعيت دوم مرا به نوشتن وادار مي كند.آنچه در نمايشنامه هاي برشت جلب نظر مي كند اختلافاتي است كه بين عقايد و جهان بيني هاست. نمايشنامه برشت حكم ميزگردي را دارد كه اگر چه دور آن نظر هاي متفاوتي اظهار مي شود اما تماشاگر نيازي به پذيرفتن يا تاييد آن ها ندارد. مطرح كردن آن ها تنها به وادار كردنشان براي فكر كردن منتج مي شود و بهتر داوري كردن. تضاد هاي نمايشنامه برشت باعث مي شود كه بتوانيم درباره چيزهايي كه در بدو امر محرز به نظر مي رسند شك كنيم پيوسته از خويش بپرسيم آيا داوري ما از آن ها درست است يا خير. برشت تماشاگري را مي خواهد كه داراي تحرك فكري است. تماشاگري كه هيچ چيزي برايش مسلم و ثابت نيست داراي ديد انتقاديست و نظري شكاك و انديشه اي سليم دارد.او مي خواست با هنر و آثارش به تغيير دنيا كمك كند نه با قيام مسلحانه.او را بيش تر به عنوان نمايشنامه نويس و بنيانگذار تئاتر حماسي و به خاطر نمايشنامه هاي مشهورش مي شناسند. اما برتولت برشت علاوه بر اين كه نمايشنامه نويسي موفق و كارگرداني بزرگ بود، شاعري خوش قريحه نيز بود و شعرها، ترانه ها و تصنيف هاي پرمعنا و دل انگيز بسياري سرود.او سرودن شعرهايش را در 15 سالگي و پيش از نمايشنامه نويسي آغاز كرد و نخستين سروده هايش را بين سال هاي 1914 تا 1917 سرود و آن ها را در نشريات محلي منتشر كرد. در سال 1918، هنگامي كه به خدمت سربازي اعزام شد افزون بر كار در بيمارستان نظامي پشت جبهه، سروده هايش را همراه با نواختن گيتار براي سربازان مي خواند و آن ها را مجذوب نواي گرم و سرود دلنشين خود مي كرد.منابع: www.Zendegi.comwww.wikipedia.orgسرمایه

محمّد علی اصفهانی بهمن ماه هشتاد و دو ققنوس

انقلاب نمرد؛ زنده است انقلاب
گفتار ۲۲ بهمن
يکی از نشانه های انقلاب، پيروز نشدن است. هيچ انقلابی نبايد پيروز شود. انقلابِ پيروز شده، انقلاب نيست. پيروزی انقلاب، يعنی شکست انقلاب. و اصلاً يعنی نبود انقلاب.انقلاب، تنها در دل مجموعه يی پيوسته در حرکت معنا می شود.نقطه يی به نام پيروزی وجود ندارد که بايد به آن رسيد و بعد، خود را روی آن استوار کرد؛ و يا (در بهترين شکل) حرکت را از آن ادامه داد.نه نقطه يی. نه خطّی. و نه سطحی.نقطه، يک فرض هندسی است و اصلاً وجود ندارد. خط، مجموعه يی از نقطه هاست. و سطح، مجموعه يی از نقطه ها و خط ها.مجموعه هايی از هيچ !حجم چرا. حجم، وجود دارد. امّا مجموعه يی از نقاط و خطوط و سطوح، آن را محدود نمی کند. يعنی:آنچه وجود دارد، حجم است؛ نه حجم ها. " حجم ها" فقط وقتی می تواند معنا داشته باشد که "حجم" را مجموعه يی از نقاط و خطوط و سطوح، بتواند در جايی، از جايی جدا کند.هر چيز، در هيأت مادّی خود، مقداری از حجم را در خود دارد؛ و در بقيّه ی حجم، غوطه ور است.در هيأت مادّی خود فقط. در هيأت نازلش. و گرنه، هيأت غير مادّی آن، بيرون حجم است. البتّه اگر "هيأت" برای اين دوّمی – که در وقع، دوّمی نيست و اوّلی است – کلمه ی مناسبی باشد. جهان، مجموعه يی است از ايده و مادّه. و مادّه، مصداق حالتی است که ايده، در ابعاد، تعيّن می يابد.مادّه، مقداری از ايده است که در ابعاد، تعيّن يافته است. و آنچه تعين يافته است - و تازه آن هم (به اقتضای تعيّن يافتگی) در ابعاد – در برابر آنچه تعيّن نيافته است، طبعاً جايش در صورت کسری است بر پايه ی بی نهايت. انقلاب، در دل همه ی ذرّه هاست. در اين همه غوغا و غلغله ی ناپيدا.و می خواهد آن ها را بشکافد و بيرون بيايد.و اين کار را هم می کند. امّا به نسبت: در عالم جمادات، هر ذرّه يی، به تنهايی، از مجموعه يی در حال انقلاب تشکيل شده است؛ ولی در شرايط عادّی، نيروی حفظ وضع موجود، در آن بيشتر از توان انقلاب است. در عالم نباتات، و درعالم حيوانات هم، ذرّه ها، به تنهايی، همين حالت را دارند. امّا در ترکيب با نيروی حيات، با قوانين تازه يی سر و کار پيدا کرده اند. و با مفهوم ديگری از "وضع موجود". در آن ها، حيات – که از جوهر انقلاب است – وضع موجود را به نفع يک وضع موجود ديگر تغيير می دهد:رشد، تکامل، مبارزه با محيط، انطباق، دفاع، و... در انسان امّا، قضيه به اين سادگی نيست.انسان، از نخستين سنگ بنای خود، با انقلاب آغاز می شود. با تن ندادن به وضع موجود. ولی نه به واسطه ی آنچه ميان او و نبات و حيوان، مشترک است. بلکه با به کار گرفتن آنچه ميان او و نبات و حيوان،مشترک است به واسطه ی آنچه ميان او و نبات و حيوان، مشترک نيست:ايده.آنچه هنوز تعيّن نيافته است و بايد تعيّن بيابد. و او می تواند بر آن به عنوان يک امکان، واقف باشد؛ ولی حيوان نمی تواند.اينچنين است که مسير انقلاب، با مسير آزادی – که خود چيزی نيست به جز تعيّن يافتن ايده (در شکل ابتدايی خود) و تعيّن بخشيدن تدريجی ايده ی تعيّن نيافته (در شکل غير ابتدايی خود) – يکی می شود.و نيز، انقلاب، اينچنين است که در مفهوم استقلال، معنا می يابد.استقلال از هر آنچه بر سر راه حرکت، ايستايی است و يا يستايی را در پی دارد. آزادی و استقلال و انقلاب، نه لازم و ملزوم يکديگر، و نه مترادف يکديگر، بلکه سه جلوه ی يک مفهوم واحدند !پيروزی، رسيدن است. و رسيدن، نشستن است.انقلاب ايران، در پايان روز بيست و دوّم بهمن ماه هزار و سيصد و پنجاه و هفت، از فضايی در حجم به فضايی ديگر در حجم رسيد؛ و فضا های تازه يی را پيش روی خود ديد.اينجا، يک عدّه ايستادند. و چون ايستادند، افتادند:حرکت، مستقلّ از آن ها، آن ها را پرتاب کرد.و از اينجا، يک عدّه به حرکت ادامه دادند. و چون حرکتشان "از" اينجا بود- و نه "در" اينجا – زير پايشان خالی شد:حرکت بر روی سطح، حرکت بر روی مجموعه يی از نقطه ها و خط هاست. حرکت بر روی فرض است. توهّم است. توهّم حرکت است؛ نه حرکت.طبيعی است که انقلاب، برای اين هردو، تمام شده باشد. آن که انقلاب، برای او تمام نشده است و تمام نخواهد شد، آنی است که همچون خود انقلاب، در حجم، حرکت می کند.امّا حرکت در حجم، خود – به ناگزير – زندگی در ميان ابعاد است.و آنچه می تواند بقای آن را تضمين کند، بايد رهای از ابعاد، يعنی در بيرون حجم باشد. در آنچه به غلط، جهان غير واقعی ناميده می شود. و واقعيت جهان، همان است:ايده !