۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه

قتل پرويز ميرزايی، شهروند کرد توسط نيروهای بسيج، مجموعه فعالان حقوق بشر

پرويز ميرزايی شهروند کرد ۲۳ ساله ساکن روستای صوفيان از توابع شهرستان اروميه که از مراسم ازدواج يکی از بستگان خود در روستای "قصريک" به منزل خود مراجعت ميکرد توسط نيروهای بسيج به ضرب گلوله کشته شد.





به گفته همراهان و شاهدان عينی نيروهای بسيج در يک ايست بازرسی به دو خودرو دستور توقف دادند اما با گريز خودرو اول با تصور به اينکه هر دو خودرو با هم مرتبط هستند بدون هيچ اخطار قبلی و يا دليل خاصی به روی سرنشينان خودرو دوم اتش گشودند. طی اين حادثه، پرويز ميرزايی از سرنشينان خودرو دوم کشته و يکی از همراهان ايشان با اصابت گلوله مجروع شد. عليرغم اين موضوع نيروهای بسيج با بيرون اوردن تمامی سرنشينان خودرو به ضرب و شتم انان پرداختند.
خانواده ميرزايی با تنظيم شکايت نامه ای و ارسال آن به شعبه اول دادگاه نظامی اروميه خواستار محاکمه ضارب و يا ضاربين فرزندشان شدند اما با گذشت بيش از دو ماه از اين رخداد هنوز فرد و يا افراد خاصی مورد محاکمه قرار نگرفته اند.

یک عضو کمیته ویژه مجلس فاش کرد: تجاوز با باتوم و شیشه نوشابه به برخی بازداشت‌شدگان محرز ش

یکی از اعضای کمیته ویژه مجلس برای بررسی حوادث پس از انتخابات، تصریح کرد:«تجاوز با باتوم و شیشه نوشابه به برخی از بازداشت‌شدگان حوادث پس از انتخابات برای ما محرز شده است.»



این نماینده مجلس که نخواست نامش فاش شود به خبرنگار پایگاه خبری فراکسیون خط امام(ره) مجلس«پارلمان‌نیوز»، گفت:« به برخی از بازداشت‌شدگان حوادث بعد از انتخابات متاسفانه به وسیله باتوم و شیشه نوشابه تجاوز شده و این امر برای برای کمیته ویژه محرز شده است.»

این نماینده تاکید کرد:«اطلاعات و مستندات موثق از تجاوز عوامل بازداشتگاه‌ها به بازداشت‌شدگان نداریم، اما تفاوت چندانی هم در اصل ماجرا نمی‌کند.»

عضو کمیته ویژه مجلس خاطر نشان کرد:«در صورت تکمیل گزارش آن را دراختیار رییس مجلس و بزرگان نظام قرار خواهیم داد.»

یکی از دانشجویان دانشگاه فردوسی مشهد پس از گذشت بیش از یک ماه نحوه ربوده شدن و ضرب و شتم وحشیانه خود را بازگو کرد.


یکی از دانشجویان دانشگاه فردوسی مشهد پس از گذشت بیش از یک ماه نحوه ربوده شدن و ضرب و شتم وحشیانه خود را بازگو کرد.

به گزارش خبرنامه امیرکبیر ا. گ. دانشجوی دانشگاه فردوسی مشهد در تاریخ 23 تیرماه در منطقه پونک تهران توسط نیروهای نظامی ربوده شده و پس از ضرب و شتم وی و فحاشی های رکیک نسبت به وی با دست و پای بسته به مکان نامشخصی انتقال داده شده است.

ماموران نظامی و لباس شخصی بازداشت کننده بدون ارائه هیچ گونه حکم بازداشت علاوه بر ضرب و شتم وحشیانه وی را به بازداشت گاه نامشخصی انتقال دادند که وی از مکان آن اطلاعی ندارد.

این دانشجو پس از یک هفته از بازداشتگاه نامعلوم به زندان اوین انتقال داده می شود و در تمام دوران حبس خود در سلول انفرادی بسر برده است. به گزارش خبرنامه امیرکبیر با وجود جراحت های عمیق و نیز شکستگی از ناحیه صورت و نیز انگشتان دست، ماموران زندان اجازه درمان وی توسط پزشک زندان را ندادند.

وی در تمامی طول دوران بازجوئی با چشم بند مورد بازجوئی قرار می گرفته است. هم چنین بازجویانی که با نقابهائی سیاه رنگ بر صورت داشته اند بارها وی را به طرز وحشیانه ای مورد ضرب و شتم های شدید، و آزار و اذیت روحی و جسمی شدید قرار داده اند.

مامورین در طول دوران بازداشت انواع اتهامات گوناگون از جمله محاربه با خدا، ارتباط و مراودات با محافل بیگانه، اقدام علیه امنیت ملی، سرکردگی اغتشاشات و تخریب اموال عمومی به وی نسبت داده اند.

این دانشجو به تازگی بدلیل وضعیت وخیم جسمی با قرار وثیقه 50 میلیون تومانی از اوین آزاد شده تا به درمان بپردازد.








شصت سال مبارزه برای آزادی و برابری؛ علی کلائی

پیرمرد صادق ما امروز در بند است. به جرمی که برای او جرم نیست. اتهام محمد ملکی صداقتش، برابری خواهیش و ازادی طلبیش است و بس. محمد ملکی به جرم انسان بودن در بند است. اف بر آنانی که انسانیت را به بند می کشند

------------------------------------------------------------------------------------------------

می گویند مبارزه خود امری سخت و طاقت فرساست. چرا که تحملی فوق تصور می طلبد. اما نمی دانم آیا یک عمر مبارزه را هم همین می گویند ؟ آیا یک عمر مبارزه با استبداد و استعمار و استحمار جز انسانیتی فوق انسان چیز دیگر می طلبد یا خیر ؟

محمد ملکی متولد 1312 است. تیر ماه 1312. متولد کوچه پس کوچه های تجریش و از همان ابتدا عاشق این خاک و این محله و این ملک. بزرگ می شود. دهه 20 و 30 را می بیند و نهضت ملی شدن صنعت نفت و او هم مانند جوانان دیگر به این نهضت می پیوندد. محمد ملکی آن روز ها هم عدالت طلب بود و برابری خواه. پس از حزب زحمت کشان ایران شروع می کند و بعد به همراه زنده یاد مرحوم دکتر خنجی به نیروی سوم می رود.

ملکی اما برای اولین بار در عمر خویش کودتا می بیند. کودتایی که دوبار دیگر در زندگی محمد ملکی تا امروز تکرار می شود. آخرنیش همان کودتای 1388 است. خرداد ماه 1388. کودتای ننگین 28 مرداد و البته بعید می دانم گمان می برد که بیش از 55 سال بعد محمود کاشانی - که فرزند همان آقای کاشانی روحانی است که پس از کودتا به زاهدی کودتاچی تبریک می گوید – این بار در حمایت از کودتاچی سال 1388 قد علم می کند و بعد با وقاحت ادعا می کند که 28 مرداد اصلا کودتا نشده ! بله ! کودتایی که مصدق را و مردم را برکنار کند و شاه و روحانی درباری چون کاشانی را بر جای او بنشاند که اصلا کودتا نیست !!!

به هر حال ملکی با کودتا آشنا می شود. بعد از کودتا به نهضت مقاومت ملی ایران می پیوندد و از جوانان آن نهضت می شود. و می رود تا حرکت دانشجویی سالهای 40 و 41 و اولین بندی شدنش. ملکی نیز زمانی دانشجویی در بند بوده است.

پس از ان نیز ملکی همچنان اهل مبارزه است و تلاشگری برای آزادی و برابری برای همه ایرانیان. ملکی اما تا قبل از سال 57 و انقلاب ضد سلطنتی بهمن ماهش یار صدیق شریعتی شهید بود. شاگرد طالقانی فقید بود و البته دوستدار حنیف و یاران شهیدش. سالهای 56 و 57 است و سازمان ملی دانشگاهیان و تحصن و آن یادگار مبارزاتی دانشگاهی همیشه جاوید در تاریخ ایران و البته محمد ملکی یکی از بازیگران اصلی ان تابلوی مبارزه.

پس از انقلاب اما ملکی به پیشنهاد و امر آیت الله طالقانی و زنده یاد مهندس بازرگان می شود اولین سرپرست دانشگاه تهران. سالهای طلایی دانشگاه که دانشگاه سنگر آزادی و انسانیت و برابری است و اهل اندیشه را جز دانشگاه خانه ای نیست. اما از آنجا که اهل زر و زور و تزویر چشم دیدن آزادی و برابری را در خانه انسانیت یعنی دانشگاه ندارد ، در سال 59 امر می شود به بستن خانه دانشجویان. دانشگاه بسته می شود و اعتراض دکتر ملکی و یارانش که اتفاقا این روزها شدیدا رسانه ای شده بودند به جایی نمی رسد.

روزهای خرداد 60 و سی خرداد 60، روزهایی است که ملکی بازداشت می شود. به اتهامات واهی وابستگی به این گروه و آن گروه. در حالی که در اولین انتخابات مجلس او خود صراحتا گفته بود که من مستقل ام و وابسته به هیچ گروه و حزب و سازمانی نیستم. اما ملکی به زندان می رود و حکم ابد و بعد 10 سال زندان و بعد از گذشت نیمی از محکومیتش در مرداد 65 از زندان رها می شود. زندانی که آثار ارشاد ! آقایان را باید روی مچ دست و کمر محمد ملکی مشاهده کرد. جای طناب از آویزان کردن ها و جای شلاق ها و تعزیرهای آن روز به امر مقامات عالیه و والیه.

ملکی آزاد می شود. اما همچنان مبارزی در راه آزادی و برابری است. اگر کسی قدری به تاریخ رجوع کند، نام او را در تک تک فرازهای این 60 سال مبارزه اخیر مردم ایران برای آزادی و برابری خواهد دید. ملکی هست و همچنان مرغ حق تا اواخر سال 79 و دوباره زندان. این بار به جرم تلاش برای استحاله و همین بساط انقلاب مخملی که اخیرا راه انداخته اند و آن روز اسمش را حاکمان ایران بلد نبودند و می گفتند استحاله و از این گونه سخنان. 169 روز زندان در زندان 59 سپاه نتیجه آن بود. زندانی که در طی آن 20 روز تمام ملکی عزیز در بیمارستان بود تا اثرات آن زندان و محبتها ! و الطاف ! حضرات نمودار شود و پس از آن او را دوباره به زندان بردند.

پس از آن برای محمد ملکی به جرم بیش از 50 سال مرغ حق بودن 7 سال زندان بریدند.زندانی که قاضی حداد و دوستانش آن را برای محمد ملکی تدارک دیده بودند.

دکتر محمد ملکی اما همچنان مرغ بود. او پناهی شده بود برای جوانانی که بازیگری بازیگران مصلحت طلب عرصه سیاست ایران را بر نمی تابیدند و به دنبال پیری می گشتند که ایشان را به راه برابری و ازادی رهنمون سازد و آن پیر را جز دکتر محمد ملکی نیافتند. بسیاری از دوستان جوان که این روزها به روی مبارک نمی آوردند، زمانی زانوی ارادت و شاگردی در مقابل محمد ملکی بر زمین زدند و از او درسها آموختند.

ملکی هرگاه کسی از جوانان به بند می افتاد تاب و قرار نداشت. بارها و بارها موضع گیری صریحش را در مورد زندانیان حکومت ولایی شاهد بودیم. ساعت سال تحویل 88 و در شرایطی که بسیاری از مدعیان دروغین آزادیخواهی و برابری طلبی را جسارت حضور در برابر اوین نبود ، محمد ملکی با دستانی بر پشت کمر زده و آرام از سربالایی اوین آمد و در کنار خانواده های زندانیان سال خود را تحویل کرد.

در ایام این انتخابات هم ملکی بر سر موضع اساسی خویش یعنی تحریم تا انتخاباتی مستقل و ازاد از بند حکومت ولایی بود و به هیچ وجه جو گیر شرایط نشد. چنان که بسیاری شدند !

امروز این پیرمرد 76 ساله در بند است. 31 مرداد ماه 1388 صبح هنگام به خانه اش می ریزند و این مرغ حق بیش از نیم قرن تاریخ مبارزه آزادی خواهی و برابری طلبی ایران را به بند می کشند. این بار هم باز نام قاضی حداد یا همان قاضی حسن زارع زاده دهنوی در میان است. بازداشت ملکی تنها و تنها یک معنی و مفهوم دارد. بازداشت ملکی یعنی انسانیت در ایران در بند است. آزادی در بند است. برابری خواهی و صداقت در بند است.

پیرمرد صادق ما امروز در بند است. به جرمی که برای او جرم نیست. اتهام محمد ملکی صداقتش، برابری خواهیش و ازادی طلبیش است و بس. محمد ملکی به جرم انسان بودن در بند است. اف بر آنانی که انسانیت را به بند می کشند.


فيلم : مبارزه مردم با لباس شحصی ها



گزارش تصویری از مزار شهدا






مزار ندا آقا سلطان

مزار اشکان سهرابی

مزار سهراب اعرابی

در روزهای 21 و 24 تیر ماه جمعی از شهدارا مخفیانه در قطعه 302 بهشت زهرا دفن کردند. همان طور که در عکس های زیر مشخص است قبر این شهدا بدون نام بوده و تنها عددی که گویا جواز دفن آنهاست مشخص کننده هویت احتمالی فرد دفن شده است.

شهدای قطعه 302

مزار شهدای قطعه 3-2

مزار شهدای قطعه 302

جنبش مردمى و روبيدن طويله هاى : تراب حق‌شناس



جنبش توده اى امروز از آنچه سى سال پيش «پيكار توده ها» (۱) مى ناميديم و آرزو مى كرديم (و بسيارى آن را آنقدر چپروانه مى پنداشتند كه از شعارش مى ترسيدند و ابراز نفرت مى كردند!) بسيار ريشه اى تر است. اصلاً چيز ديگرى ست. شايد نه ظاهرش، اما ناگفته ها و نوشته هاى بين سطرها چنين است. اين جنبش تجسم «نه خدا، نه شاه، نه قهرمان» است كه در سرود انترناسيونال مى خوانيم، جنبشى ست كه با توجه به آنچه دست كم طى ۳۰ سال گذشته با گوشت و پوست و مغز استخوان و بن دندان آموخته، حالا حالاها بعيد است بخوابد چون ارباب ندارد، دبير كل ندارد، ليدر خودگمارده ندارد كه دستور توقف دهد كه «زمانى براى شورش است و زمانى هم براى آرامش و سازش!». يادتان هست همه منتظر بودند «آقا» چه مى گويد، يا حزبشان اجازهء مداخله مى دهد يا نه؟ يا گروهشان يا فلان شخصيت چه دستور مى دهد؟ اين جنبش دكان همهء «باد كرده ها» را تخته مى كند. در يك گفتگوى دوستانه صحبت از اين بود كه نشريات مردمى جنبش كنونى را چه كسانى مى گردانند؟ براى مثال، خيابان، بذر، ندا، نداى سرخ، زنانى ديگر، بسوى انقلاب و ... مال كيست، و به قول معروف كى پشتشه؟ حرف هايى كه از اينجا و آنجا شنيده شده بود و از اصل، جدا از حدس و تخمين و خالى از برخى «رقابتها» نبوده مطرح شد. به گمان من اين مبارزهء مردمى، اين انفجار كه دست كم ۳۰ سال است تدارك ديده شده و چون فولاد سرگذشت حرارتى صد سال گذشتهء خود را حفظ كرده است، مدرسه اى ست كه حتا اگر كسانى هم كه مى شناسيم در آنها قلم بزنند، موقعى كه در آن نفس مى كشند و مى نويسند، تا حد زيادى ديگر خودشان نيستند، ديگر نه آن اند كه مثلاً مى شناختيم. هواى پاك مبارزهء مردمى بوى افيون و بنگ محافظه كارى و رفرميسم و تنگ نظرى هاى گروهى را عقب مى راند. بايد خود نوشته ها و جو اين نشريات را در نظر گرفت. امضاها، اگر هم مستعار نباشد اصلاً مهم نيست. ياد عبارت «به گفتار بنگريد نه گوينده» مى افتم. به گمانم چنين قاعده اى را بايد درنظر گرفت، بى آنكه بخواهم فراموش كنم كه نويسنده بالاخره از موضع و خاستگاه فكرى و طبقاتى معينى حركت مى كند؛ در اينجا مهم اين است كه تحت تأثير فضاى توفندهء جنبش توده اى قرار دارد.
سر باز كردنِ دمل چركين دست كم ۳۰ ساله اى كه به غده اى مهلك تبديل شده بود حتا اگر در شكل اصلاح طلبى و «رأى مرا پس بده» آغاز گرديده، اصلاً مهم نيست. اين دمل از انتخابات سر باز كرد. اين خرد جمعى ست كه چنين درخششى كرد. اين نه صرفاً نظر و كار رأى دهندگان است، نه كار تحريم كنندگان. من خشم كسانى را ديده ام كه پس از يك عالم كلنجار رفتن با خود و باورهاى ديرينشان رفته بودند رأى داده بودند و حالا مى ديدند كه چه كلاه گشادى بر سرشان رفته و اين تحقير مضاعف را بر نمى تافتند. خواست هاى اعماق جامعه (كه براى بسيارى آنقدرها هم عيان نيست) از زير آوار تحقيرها و محروميت ها و بيكارى و گرانى و تبليغ جهل و خرافات و اعلام ليست «اعدام شدگان امروز عصر» از تلويزيون... از «انجز انجز...» سر بلند كرد و براى كوبيدن سرِ مار به حركت درآمد. مار با امكاناتى كه دارد باز هم به سوراخ قانون و نظم و چماق الهى خزيد اما دمش را مردم گرفته اند. برخى تلاش مى كنند به گرفتن يا كندن دم مار بسنده كنند و مار را در واقع نجات دهند. اما جنبش روز به روز مار را بيشتر از سوراخ بيرون مى كشد و اگر پيگيرانه ادامه يابد چه بسا بتواند سرِ مار را در آينده بكوبد.
اما مهم اين است كه تا همينجا و هرچه زمان مى گذرد درهاى مبارزهء اجتماعى به روى مردم چارطاق باز شده است. «راه حل» هاى كهنه يكى پس از ديگرى «بيراهه» بودن خود را نشان مى دهند. چه كسى امروز از بازگشت سلطنت چيزى مى شنود؟ مجاهدين كه خود را سه دهه است «آلترناتيو دموكراتيك» به قول خودشان «رژيم ضدبشرى خمينى» مى دانستند و «ارتش آزاديبخش» داشتند و دل خوش بودند به اينكه برخى قدرتهاى خارجى آنان را به گونه اى در آب نمك خوابانده اند (۲)، به نظر ميرسد كه از مدتى پيش دريافتند كه از راهى كه در پيش گرفته بودند به جايى نمى رسند و ديگر بيش از اين آب سرِ بالا نميرود (!) و مريم رجوى قبل از انتخابات به زهرا رهنورد پيغام داد كه اگر چنين و چنان كنيد از شما پشتيبانى مى كنم. آيا كسى عكسى از مصدق (كه نماد فراموش نشدنى دوره اى از مبارزات مردمى در گذشته بوده) در تظاهرات جنبش اخير ديده است؟ آيا كسى عكس بنيانگذاران كمونيسم را كه به غلط چون شمايل پنج تن آل عبا در مى آوردند كسى در تظاهرات ديده است؟ پس از مدت كوتاهى ديگر عكس كانديداها هم نيست، تنها عكس شهداى اين جنبش است از ندا و سهراب و ده ها تن ديگر. آيا از چسناله هاى شرم آور نامه نگارى به آقاى بوش و امثالش و عمال گوش به فرمانشان چيزى مى شنويد؟ اگر گاه شاهد باند بازى و خاموش و خفه كردن ديگران هستيم در بين خارجه نشين ها ست؛ در بين كسانى كه پس از ۳۰ سال مداحى «دگرانديشى»، امروز فردى دگرانديش را كه براى جنبش سبز سينه نزند دستور مى دهند خفه شود. حال آنكه جنبش در ايران، دموكراسى توده اى و پلوراليسم را مى آزمايد و مى آموزد. آيا كسى هست كه از اين گروه و آن گروه شناخته شده، آن رهبر و ليدر «مكش مرگ ما» سخن بگويد؟ همه بايد در جنبش توده اى و خلوص اكثريت عظيم جامعه يعنى آنان كه چيزى براى از دست دادن ندارند و امروز بپا خاسته اند ثبت نام كنند و بياموزند. خوشا به حال كسى كه اين را بفهمد و در عين درك و فهم راههايى كه در شرايط تاريخى معين پيموده شده به آنها احترام بگذارد ولى براى دريافتى نو از تىٔورى، از پراتيك، از سازمانيابى، براى نفس كشيدن در هوايى تازه ونوشيدن از چشمهء آب زلال و حيات بخش مبارزهء توده اى، بتواند كهنه شده ها را پشت سر بگذارد.
اين جنبش مردمى انتفاضه اى ست عظيم كه حاكميت ۳۰ سالهء جمهورى اسلامى را دچار شكافى غير قابل ترميم كرده و روحانيت را كه برخى با دركى ايستا آن را حتا «كاست» نام داده بودند متزلزل و دوپاره كرده است. بايد با تمام قوا تلاش كرد، اين جنبش را تقويت نمود و از آلودگى آن جلوگيرى كرد. جنبش توده اى تاجى ست كه سالها مقاومتِ خاموش يا پرفرياد آن را بر سر مى نهد. جنبش توده اى ست كه ايده مبارزه با تبعيض نژادى و كنگرهء ملى آفريقا را نجات داد و ماندلا را از زندان بيرون كشيد. انتفاضه است كه آرمان عادلانهء فلسطين را از تبعيد نجات داد و مبارزه را به داخل كشاند.
بارى، جنبش توده اى اگر نه همه، خيلى ها را از خواب بيدار مى كند. با جنبش توده اى برخى نهادها و افكار و هويت ها علت وجودى خود را از دست مى دهند. انتظار وقوع معجزه اى نيست. فقط بايد اين را ديد و به آن معترف يا به گفتهء فردوسى، خستو شد:
به هستيش بايد كه خستو شوى ز گفتار بيكار يكسو شوى
همه شركت مى كنند. از برآيند همهء نيروها هويتى پديد مى آيد كه جديد است و بيش از جمع جبرى نيروهاى شركت كننده. همهء آنان كه در فلك يا حوزهء طبقهء كارگر مى گنجند و قطعاً در اكثريت اند با شركت فعال و مسؤولانه شان مى توانند در آن برآيند تأثير بگذارند. سازمانيابى هم امرى ست مسلم و ناگزير كه چگونگى آن را نيازهاى جنبش تعيين خواهد كرد.
اين يادداشت كوتاه را با اين چند سطر كه در پايان مصاحبه با آرش ۱۰۳ گفته ام به پايان مى برم:
بارى، وظيفهء چپ، فقط چپ بودن است. دنباله روى از نيروهاى استثمارگر جامعه نيست. نيروى راست در جامعه مگر چلاق است كه به «كمك» چپ نياز داشته باشد كه توده هاى بپا خاسته، اين تجسم راستين چپ بروند به كمك سبز و زرد و ...؟ جنبش راديكال مردمى نبايد به بيراههء دنباله روى از امواجى بيفتد كه بورژوازى هار و سيرى ناپذير در جامعه راه مى اندازد. كسانى كه خود را از چپ تلقى مى كنند و گمان مى كنند در همراهى با راست براى خود منفذى جهت تنفس دست و پا مى كنند در جهل مركب بسر مى برند و جز شكست نصيبى نخواهند برد. اين عبارت انجيل به عنوان يك حكمت و تجربهء تاريخى انسانى درخور يادآورى ست كه «انسان را چه حاصل كه دنيايى را ببرد و خود را ببازد» (لوقا، ۹، ۲۶).
۵ اوت ۲۰۰۹

ب. ت.: مى گوييد اين برداشت مبالغه آميز و خوشباورانه است؟ مى گوييد ضعف هاى درونى جبههء مردمى بيش از آن ريشه دار است كه بتوان به آن چنين اميدهايى بست؟ مى گوييد صف بندى هاى گذشته، همان رسوم تشكيلاتى چوپان ـ گله يى دوباره سر بر خواهند آورد؟ شايد چنين باشد، اما اين نبايد ما را از ديدن واقعيت، يا دست كم اين وجه از واقعيت، و توان اين جنبش در نقد عملى ذهنيت هاى منجمد مانع گردد. روى همهء اينها بايد فكر كرد، كار كرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ـ اشاره است به شعار سازمان پيكار در راه آزادى طبقهء كارگر: «عليه حزب جمهورى اسلامى، عليه ليبرالها، زنده باد پيكار توده ها».
۲ـ http://www.peykarandeesh.org/safAzad/pdf/Mojahedin-HaAraz.pdf


نمايندگان مجلس شديدا در حال بررسي وزراي پيشنهادي دولت دهم هستند.



ـ خب وزير رفاه پر، وزير آموزش و پرورش ... .

بهبهاني، شجاع‌ترين وزير کابينه است.

مي‌بينيد که چقدر شجاعن، حتي جلوي اين قطار هم وايساده کنار نمي‌ره، چه برسه به هواپيما.

در جلسه ديروز مجلس، نوباوه مشغول پخش کردن يک روزنامه بود.

نماينده: آره جنس روزنامه‌ت خوبه، به درد شيشه پاک کردن مي‌خوره.

*ولايت وارفته فقيه، و بحران اسلاميت آن


ظهور شتابان امام زمان در صحنه سياست کشور توسط عمله کودتا، نشانه سقوط امام زمين هم هست.
*سرانجام جنبش دمکراتيک را ميزان سازمان يافتگی مردم تعيين خواهد کرد، امری که برای بنای آن بايد به بيل متوسل شد نه شعار. به کارگل بايد پرداخت نه رقابت برای راه رفتن روی فرش قرمز




بحث اسلاميت يا جمهوريت به عنوان منبع مشروعيت حکومت، بين مقامات رژيم اسلامی داغ است. در واکنش به تاکيد هاشمی رفسنجانی بر جمهوريت به عنوان يکی از ارکان مشروعيت رژيم، مصباح يزدی و ديگر روحانيون و مقامات مدافع کودتا حق مردم روی زمين در نصب حکومت را رد کرده و تاکيد کردند مردم فقط وظيفه دارند برای حکومت مقبوليت ايجاد کنند.

به اين ترتيب در سطح نظري، ظاهرا اين جمهوريت نظام اسلامی حاکم برايران است که در بحران است. اما در سطح سياسي، واقعيت 180 درجه معکوس است و مجموعه شواهد نشان ميدهد اين اسلاميت نظام است که به شدت در بحران است. اين مساله بسيار مهمی است که نظام را به شدت شکننده کرده است به طوری که با قطعيت ميتوان گفت گسست های آن ترميم ناپذيرشده است.

در حقيقت جمهوريت نظام هيچوقت معنای واقعی نداشت. پلوراليسم بين خودی ها واقعيت و اهميت داشت و هم از طريق ساز و کارهای جمهوری و هم از طريق نهادهای ولايی برای توزيع قدرت بين خودی ها استفاده ميشد، با وجود اين تضاد ماهوی بين جمهوريت و ولايت به نفع ولايت حل شده بود، هم در عمل و هم در قانون، بويژه بعد از بازنگری در قانون اساسی.

با توجه به اين وضعيت وقتی بحث های آقايان را از پيرايه مذهبی و جنبه های تبليغاتی اش پالايش دهيم و به زبان زمينی بيان کنيم، مساله مشروعيت نه به آرای مردم مربوط است نه به رای خدا، بلکه ناظر بر توافق ها و ائتلاف های گروه بندی های درون قدرت حاکم است که تمرکز يا حداقلی از انسجام درون کاست قدرت در برابر مردم را تامين ميکرد. اين مجموعه با اتکاء بر ترکيبی از بسيج از پائين و اعمال زور از بالا - که با گذشت زمان نسبت دومی به اولی به شدت افزايش يافت - امکان حکومت بر مردم را فراهم می کرد.

از آنجا که در اين توافقات پذيرفته شده بود دستگاه روحانيت شيعه با مرکزيت ولايت فقيه برراس قدرت قرارداشته باشد، جلب توافق روحانيت شيعه، يا با اصطلاح رايج حوزه ,علما,، برای حفظ انسجام و تمرکزقدرت حکومتی از اهميت اساسی برخوردار بوده است، اعم از اين که اين "علما" مستقيما مناصب سياسی داشته باشند يا نه. زيرا چنانکه ميدانيم در دستگاه مذهبی بويژه در روحانيت شيعه که استقلال مراجع را به رسميت می شناسد، رابطه ها بالاتر و حتی "مقدس" تر از ضابطه ها و لابی ها مهم تر و موثرتر از مقام های اداری عمل می کنند. بدين ترتيب رابطه دستگاه قدرت با روحانيت شيعه است که ميتواند بر اسلاميت رژيم مهرتاييد يا بطلان بکوبد.

حالا همين رابطه است که دچار بحران شده است. رژيمی که جمهوريت، مشروعيت زمينی و مردمي، را از خودسلب کرده، زيرا به گفته صادق لاريجانی رئيس جديد قوه قضاييه برای حاکم حق و برای مردم فقط التزام قايل است، حالا اسلاميتش نيز بحرانی است.

مطابق قاعده تاريخ کارسخت گورکنان رژيم، به دست خودش فراهم شد و دستگاه ولايی حاکم حلقه به حلقه حايل های بين خود و مردم را از جا کند تا بتواند بطور متمرکز در مقابل مردم بايستد. اما با اين کار خود را عريان کرد: عريان دربرابر نگاه وحشت زده همه موتلفان سابق که محوريت ولايت فقيه در راس قدرت را پذيرفته بودند، عريان در برابرنگاه بيمناک "علما" که درصورت تاييد اسلاميت اين عفريت منفور و خطرناک سرنوشت شومی برای خود و "اسلاميت" خود رقم می زنند، و عريان در برابر مشت جمهور مردم که حاکميت را حق خود، و التزام به اين حق را وظيفه مامور خود در حکومت ميدانند.

هراس دستگاه ولايی از اينکه مطالبات مردم از طريق اختلافات و منافذ موجود در ائتلاف حاکم سر ريز کند، "بيت فقيه" را که بر راس اين دستگاه نشسته است مداوما به سوی در هم شکستن اين ائتلاف ها، خوردن سر ياران قديم و جايگزينی آن ها با دستگاه سرکوب رانده است. به موازات آن به تدريج بيت فقيه محل سکونت خود خدا تلقی شد و حکومت او، حکومت خدا برروی زمين. دستگاه دولتی نيز بايد يک سره به دستگاه سرکوب تبديل شود. اگر توصيف گويای لاريجانی را به کار بگيريم، اولی "حق" حاکم را تامين ميکند، دومی "التزام" مردم به اطاعت از فرمانروا را.

نکته مهم و مرتبط با موضوع اين مقاله اين است: در اين چارچوب نه فقط حق حکومت فقيه بر مردم، بلکه اسلاميت رژيم هم با سرنيزه تعين پيدا ميکند. چون اگر اسلاميت رژيم از طريق اجماع مراجع تقليد تاييد نشود، دستگاه نظامی و زور است که بايد هويت اسلامی آن را تعيين کند. در اين چارچوپ، صاحبان قدرت يعنی دربار فقيه و صاحب منصبان نظامی و امنيتی روحانيونی را در قدرت شريک ميکنند که کاملا مطيع باشند. "روحانی" در اين رژيم به کسی خطاب ميشود که نه فقط در برابر دربار خامنه ای بلکه در آستان چکمه پوشان و امنيتی ها سرفرو بياورد، ردايش را روی سر کسانی بگيرد که در زندان ها به دختران و پسران تجاوز ميکنند و عمامه اش را گرو بگذارد تا برای کسانی که دکتر بنی يعقوب و ترانه موسوی را ربوده و بعد از تجاوز جسدشان را به خانواده تحويل داده يا در بيابان رها ميکنند مصونيت بخرد. و اگر دريک مورد از اين "وظايف" کوتاهی يا حتی سوال کند، عمامه اش را از سرش می اندازند، تروريست و نوکر بيگانه خطابش ميکنند و حتی مثل شجونی "انتحارفيزيکی" او را "پيش بينی" ميکنند.

ولايت فقيه در اوج گنديدگی خود و درست هنگامی که دستگاه روحانيت بر قله قدرت دولتی نشسته است و خونش آبی محسوب ميشود، روحانيت را به لحاظ اخلاقی به ذلالتی دچار کرده که در تاريخ ايران کم نظير بوده است. کافی است به ياد بياوريم پهلوی ها که با قدرت بيش از حد روحانيت به نوعی سر ستيز داشتند، هرگز در ملاء عام به آخوند آنقدر درشت نگفتند که امروز حکومت آخوند به آخوندی که پشت سر شکنجه گران متحد دربارفقيه نماز نخواند و آنکه به او درشت نمی گويند در نگاه مردم در قعر حضيض جای دارد.

اين البته از خواص سرنيزه ای است که دستگاه ولايت به عنوان منبع مشروعيت برآن نشسته است. توجيه حکومت سرنيزه با حق اعمال سلطه برهمه به نيابت از خدا، از رژيم ولايتی هيولايی ساخته که مشابه آن را تاريخ فقط در دولت های فاشيستی پيش از جنگ دوم ديده است که آنهم اوج گنديدگی ايدئولوژی سلطه با توسل به عقب مانده ترين و پست ترين مشتقات آن - يعنی نژادپرستی - و ترکيب آن با قدرت نظامی در شرايط يک بحران عمومی سرمايه داری و سرگشتگی سلطه گران بوجود آمده بود. اين هيولاست که بعد از کودتای انتخاباتی اخير عريان در مقابل چشم جهانيان قرار گرفته است. بحث "اسلاميت" رژيم از اين هيولای نظامی جا نيست. پس اندکی روی آن متمرکز می شويم.

اعتراف
درجريان حوادث دو ماهه اخير مقامات وابسته به دستگاه ولايت به اعتراف های مهمی اقدام کرده اند که حماسه آفرينی های مردم و فجايع تکان دهنده ای که سرکوبگران مرتکب شدند، برآنها سايه انداخته است. اين اعتراف ها برخلاف "اقراربگيری"های خود رسوا کن و چندش آور در شوهای امنيتی نه با زور بلکه به طيب خاطر و در کمال آزادی صورت گرفته است. مصاحبه علی سعيدی نماينده خامنه ای در سپاه با ايلنا حاوی يکی از اين "اعتراف" هاست. سعيدی در اين مصاحبه توصيفی از سازوکار دستگاه دولت ولايتی به دست ميدهد که هرچند به اشاره و پاره پاره و محدود به فعاليت سپاه پاسداران است، اما به خوبی ماهيت فاشيستی اين دولت را به نمايش ميگذارد.

سعيدی در مصاحبه تاکيد ميکند فعاليت سپاه به مسايل نظامی محدود نمی شود. فقط بخشی ازحوزه های فعاليت سپاه که او در اين مصاحبه به آنها اشاره ميکند عبارتند از ارتش، اطلاعات، انتظامات شهري، پرواز، اقتصاد، فرهنگ ازجمله فعاليت رسانه ای و سايبري، انتخابات... بنا بر توضيحات سعيدي، فعاليت سپاه در هريک از اين حوزه ها مضمون همان حوزه را پيدا ميکند مثلا وقتی سپاه به عنوان "معين وزارت اطلاعات" عمل ميکند، "فعاليت های آن در اين عرصه ماهيت اطلاعاتی به خود ميگيرد"، يا در حوزه اقتصاد سپاه خود راسا"پروژه های زيرساخت های اقتصادی کشور" را در دست دارد، "انتخاب افراد"، برعهده آن است و دايما هم به سمتی ميرود که "موارد سنگين" را عهده بگيرد.

با اين حساب بودجه 5000 ميليارد تومانی که برای اين ارگان تعيين شده، با همه بزرگی اش فقط بخشی از امکانات مالی آن را نشان ميدهد، زيرا فعاليت سپاه به عنوان معين همه و هر نوعی فعاليتی در کشور آن را در ماليه و حسابداری اين بخش ها سهيم ميکند.

اين عملکردهای سپاه، به گفته سعيدی "فعاليت موازی مفيد" است يا به عبارت روشن تر فعاليت موازی نيست بلکه مداخله مستقيم و مديريت فعاليت آن حوزه است زيرا به گفته سعيدی "با هماهنگی طرفين و دستگاه های بالادستی صورت ميگيرد."

طبيعتا فعاليت سپاه در حوزه انتخابات هم مثل ساير حوزه ها يک "فعاليت موازی" نيست بلکه سپاه مستقيما در سياست انتخاباتی مداخله و در واقع آن را اداره ميکند و اگر توصيف سعيدی در مورد "فعاليت موازی مفيد" را بپذيريم لابد "با هماهنگی طرفين و دستگاه های بالادستی". در اين رابطه سعيدی صراحتا فرمان خمينی مبنی برعدم ورود نيروهاى مسلح و سپاه در عرصه انتخابات و سياست جناح ها را رد کرده و تاکيد ميکند اين مربوط به وقتی بود که اختلاف نظر در سپاه مجاز بود و افراد حزبی وارد سپاه ميشدند. توضيحات سعيدی حاکی از آن است که اکنون سپاه تصفيه شده و به "مجموعه‌اى واحد و منسجم و يكپارچه به فرامين و دستورات ولي‌‏فقيه" تبديل گرديده و وظيفه اخص آن اين است که سراسر کشور رااز طريق مداخلات در تمام حوزه ها از فرهنگ تا اقتصاد، از سرکوب شهری تا اطلاعات و انتخابات برای اطاعت ازامر فقيه به خط کند.

بنا بر توضيحاتی که سعيدی می دهد سپاه "فراجناحى بودن نسبت به ولى فقيه" را "خطر" تلقی ميکند و در هر انتخاباتی خط فقيه را به صورت فرامين انتخاباتی که همه احزاب بايد از آن تبعيت کنند صادر ميکند. سعيدی صريحا حکم صادر ميکند هرحزبی که ميخواهد فعاليت کند "تنها راهش اين است كه به خط رهبرى" بپيوندد.
کافی است در توضيحات سعيدی به جای اصطلاح رهبر، دويچه، يا فوهرر را بگذاريم تا مدل حکومتی که او مدافع و مجری آن است روشن تر به نمايش گذاشته شود.

تازه اين فقط سپاه است که هرچند مهم ترين ارگان سرکوب رژيم است، ولی با انبوهی از دستگاه های اطلاعاتي، امنيتي، نظامی و شبه نظامی ديگر از قبيل بسيج، ناجا، لباس شخصی ها، و ده ها محفل آماده برای تهاجم به مردم از قبيل انصار و ايثار و امثالهم تکميل ميشود.

به عبارت ديگر حالا صحبت از آن "غده ای" نيست که در زمان رياست جمهوری خاتمی می گفتند در وزارت اطلاعات "کشف" شده بود. حالا صحبت از يک هيولای خطرناک است که تمام جامعه با ساختارهای لشگری و کشوري، مدنی و دولتي، مقننه و قضايی را در درون شکم خود هضم يا محبوس و گرفتار کرده است. حتی ساختارهای رسمی و قانونی رژيم که مردم ما آنها را پايگاه ارتجاع حاکم ميدانند و از بيشتر آنها به شدت متنفرند مثل قوه قضايی و دادستانی و مجلس و دولت فقط نمادهای ظاهری هستند که بر اندام های چندش آور اين هيولا الصاق شده اند. به اين دليل است که در جريان سرکوب معترضين به تقلب انتخاباتی می بينيم عليرغم وجود ده ها زندان و شکنجه گاه علنی و مخفي، وزارت کشور رژيم به شکنجه گاه بازداشت شدگان تبديل ميشود. کهريزک به يک "اشاره" و بدون فوت وقت به قتلگاهی تبديل شد که روی ابوغريب و گوانتانامو و کيتزيوت زندان معروف اسرائيل را سفيد کرده است. زيرا در هيچکدام آنها فرزند "خودی ها" را زير شکنجه نکشته اند. اين در حالی است که بعدا معلوم ميشود که هيچيک از نهادهای رژيم رسما مسووليت اين بازداشتگاه را برعهده نداشت و حتی دستور تعطيل آن مدت ها قبل صادر شده بود. اما عليرغم اين دستور مامور نظامی و انتظامی و امنيتی و قضايی به استفاده "غيرقانونی" از آن ادامه ميدادند.

اين چه نيرويی است که برايش همه نهادهای رسمی و اداری حکومت اعم از وزارت خانه و رسانه و مجلس و اداره، حکم بازداشتگاه و مرکز بازجويی و شکنجه و اقراربگيری و اتهام زنی و قتلگاه را دارد و اين نهادها را، بدون توجه به تابلوی ظاهری شان، به طرفه العينی برای مقصد اصلی يعنی سرکوب شهروندان به کار ميگيرد؟ دولتی که در آن دستگاه های نظامی و امنيتی به اين شيوه همه نهادهای حکومتی را بلعيده و در خود هضم کرده و با سرهم کردن يک ايدئولوژی مبتنی بر سلطه انحصاری و تمام گرا قدرت خود را توجيه ميکند چيزی به جز فاشيسم نيست.

سعيدی در مصاحبه های متعدد خود، تبديل همه ساختارها و عملکردهای حکومت به ماشين شکنجه و سرکوب را، "چابکی" خوانده و آن را تحسين ميکند. او در انتهای مصاحبه فوق الذکر با ايلنا ميگويد "نگرانی هايی وجود داشت که پاسدارنسل دوم و سوم انقلاب چه موضعی داشته باشد" و بعد ابراز رضايت ميکند که "آنها در برابر اغتشاشات خوب پاسخ دادند."

واقعيت اين است که آنها خوب ميدانند اين ماشين غول پيکر سرکوب بايد اکثريت قاطع شهروندان عادی کشور، و نه فقط گروه های سياسی يا رهبران آنها را، بکوبد و چون نگران بودند اين امر باعث شود دست و دل مستخدمين خرده پای دستگاه شان هنگام سرکوب بلرزد، در سال های اخير آنها را برای قتل برادر و خواهر و همسايه تمرين ميدادند. اين يکی از اهداف مهم "طرح امنيت اجتماعی" بود. بسياری شگفت زده بودند رژيمی که زير تهديد مستقيم نظامی و محاصره اقتصادی قرار دارد، چرا بی دليل قانع کننده ای به شهروندان کشور بند کرده و "برای خود دشمن می تراشد". اما رژيم مثل يک دولت اشغالگر اکثريت شهروندان را دشمن ميداند و خود را برای سرکوب اين انبوه دشمن آماده ميکرد. مامورينی که بتوانند در خيابان و در مقابل چشم مردم، با خشونت به جان يک "خواهر" يا يک "برادر" افتاده و به جرم "بدحجابی" يا پوشيدن يک چکمه يا فلان تی شرت او را سوار مينی بوس امنيتی کند و به بازداشتگاه ببرد، بعد هم ميتواند همين "خواهرها" و"برادرها" را با ضرب و شتم توی ماشين قفس دار انداخته به بازداشتگاه های مخوف ببرد و به آنها تجاوز کرده و رضايت نماينده خامنه ای در سپاه را تامين کند. موفقيت آن "پاسداران نسل دوم و سوم" که از "امتحان" پيروز در آمده اند، بدون تمرين قبلی نبوده است.

طنين سکوت
درطول سال های اخيرهر قدر نقش ماشين سرکوب در تثبيت قدرت انحصاری رژيم ولايی افزايش می يافت، جلب توافق روحانيون در مشروعيت بخشيدن به آن کاهش می يافت. در حاليکه دربار ولايی و متحدان نظامی آن از بحرانی که آمريکا در منطقه آفريده است، نهايت استفاده را کرده و ائتلاف های اسلامی خود در خارج را گسترش ميدادند، در داخل کشور ائتلاف روحانيت بيش از پيش گسسته ميشد. ريزشی که از آغاز و با آيت الله منتظری شد، درطول سالهای رهبری خامنه ای شتاب گرفت و به چهره هايی مثل اردبيلي، صانعی ، موسوی تبريزي، موسوی خوئينی ها، محتشمی پور، هادی غفاری و دهها روحانی ديگر در دوره اخير کسانی مثل کروبي، خاتمی و سرانجام رفسنجانی اضافه شده است. اگر اولی ها در دوره سی ساله در مقاماتی مثل حاکم شرع و دادستان انقلاب ورياست در اين يا آن نهاد وابسته به رژيم به بسيج و سازماندهی نيرو برای ولايت فقيه در داخل و خارج مشغول بوده و مخالفان استبداد دينی را قلع و قمع ميکردند، دومی ها روسای جمهور و مجلس رژيم بودند.

بايد توجه داشت بين گسست منتظری و رفسنجانی از دستگاه ولايت تفاوت وجود دارد. اگر چه اعتقاد آيت الله منتظری به ولايت فقيه از بنيان با دمکراسی در تضاد است اما او در وفاداری به تصوير رويايی خود از ولايت فقيه، از نظامی که تصور ميکرد از اصول منحرف شده است فاصله گرفت. همين وفاداری او به رويای خود بود که اورا به موضع گيری فراموش نشدنی عليه قتل عام زندانيان کشاند و به تنها روحانی معترض به آن جنايت هولناک آنهم در حين ارتکاب جنايت تبديل کرد. اگر چنين شخصی در اين نظام در "انزوا" و حصر قرار نگيرد عجيب است. اما رفسنجانی نه فقط از "استوانه" های همين "نظام اسلامی واقعا موجود" است، بلکه سازماندهنده بزرگ ائتلاف های نگهدارنده ی آن و معمار راه های عبور از بحران برای اين نظام بوده است. بسياری نوشته اند و به نظر ميرسد درست باشد که نقل قول او از خمينی برای انتصاب خامنه ای به عنوان جانشين خمينی يک دروغ سرهم بندی شده بود، در حاليکه خودش نخست مدافع شورای رهبری بود. اما خدمات او به "نظام اسلامی واقعا موجود" عموما و ولايت خامنه ای خصوصا، به همين محدود نمی شود. در عبور از تنگناها و بحران های مهم، هدايت سياسی او برای نجات نظام و حفظ تعادل پايه ای آن نقشی کارساز داشته است، از جمله در جنگ و انتخابات 76. در شرايطی که نظام از همه سو در انزوا قرار داشت، او با ايجاد کانال از حوزه گرفته تا بازار، از رابطه های متصل به کاخ سفيد ريگان در زمان خمينی گرفته تا قلب امپراتوری نفتی چنی و استات اويل در زمان خامنه ای – که البته با توافق خود خامنه ای صورت می گرفت، منافذی برای تنفس و مهم تر از آن رشته هايی برای حفظ تعادل نظام در داخل باز کرد. چنين شخصی مرکز ارتباطات است و گسست از او انزوای دستگاه ولايی را بيشتر به نمايش ميگذارد تا انزوای خود او را.

دستگاه ولايی وقتی به اين گسست قطعيت داد که آن هيولای فاشيستی را که سعيدی معرفی کرده ساخته بود. در اين شرايط روحانيون معترض زير مشت غولی يافتند که از آستين خودشان بيرون آمده بود. درست مثل اصلاح طلبان که ده سال تمام تريبون های امنيتی نظام فرياد زدند اصلاح طلبی را ساختار شکنی تلقی می کنند و آن را قلع و قمع خواهند کرد. اما آنها به قصه بافی در مورد اصلاحات ادامه دادند تا خودشان از شکنجه گاه های رژيم سر برآوردند. روحانيت نيز به خاطر برخورداری از مواهب بيشمار دولت اسلامی که روحانيت شيعه را در راس قدرت قرار داده از نقد جدی دستگاه نظامی – ايدئولوژيک جديد ولايی طفره رفته و از افشای اسرار جنايات موحش آن خودداری کردند تا وقتی که نيروهای امنيتی چماق را روی عمامه کوبيدند و تريبون های امنيتی صاحب عبا را تهديد کردند که يا تسليم شود يا او را به دادگاه خواهند کشاند.

بخش بزرگی از روحانيون که سال ها در "تمام کش" کردن اسيران شرکت کرده بود و بعد در برابر جنايات بی شمار دستگاه که در اين اواخر از قتل "محاربين" يعنی مخالفين نظام استبداد دينی گذشته و دامن شهروندان بی گناه مثل دکتر زهرا بنی يعقوب را ميگرفت سکوت کرده بودند وقتی خطر هيولا به بالای سر خودشان رسيد به مقاومت برخاستند و با مقاومت خود اسلاميت نظام، يعنی مشروعيت اسمی مذهبی آن را نيز زير سوال برده اند.البته اين هنوز به آن معنا نيست که دستگاه عالی روحانيت شيعه آماده رودررويی با بيت فقيه است. فوايد دنيوی رژيم اسلامی برای اين دستگاه و مراجع قدرتمند آن بيش از آن است که تا لحظه آخر حاضر باشند از آن دل بکنند. مساله اين است که اساس فلسفه مشروعيت اسلامی رژيم نيز حالا بر قدرت سرنيزه استوار است و هيچ مرجعی نمی تواند اطمينان داشته باشد اگر دست از پا خطا کند به سرنوشت کروبی دچار نشود و همين است که نارضايی عميق در دستگاه روحانی را دامن زده است. به عبارت ديگر در "اندرونی آقا" غوغاست و بحران سراپای آن را گرفته است. شايد گوياتر از اعتراضات روحانيونی مثل صانعی که سال ها بود مخالفت خود را اعلام ميکردند، صدای سکوت بخش بزرگی از روحانيت سنتی باشد. ژان پل سارتر نوشته بود اگر هرکلمه را طنينی هست، هرسکوت نيز طنين خود را دارد. امروز بنا بر برخی منابع تنها دو تن از مراجع سنتی کودتای انتخاباتی را تاييد کرده و به احمدی نژاد تبريک گفتند. در طنين اين سکوت صدای ريزش آجرهای بنای رژيم ولايی به خوبی شنيده ميشود.

قابله ماهر
اگرچه کارگورگنی نظام و از بين بردن هرنوع مشروعيت آن را خودش با تکيه انحصاری برسرنيزه انجام داد، اما اين جنبش توده ای بود که اين هيولای زشت را از بطن مادر جدا کرد و عريان در مقابل ديدگان همه گذاشت. اين قابله هنرمند بود که شکاف بين روحانيت را به وضعيت انقلابی تبديل کرد و بخش بزرگی از اصلاح طلبان مردد و روحانيت محافظه کار را مجبور کرد در مقابل رژيم ولايی - نظامی بايستند.

مردم معترض با چابکی شگفت انگيزی به سرعت از فرصت به دست آمده و اعتراف ضمنی خامنه ای به رهبری کودتا استفاده کرده و از ولايت فقيه عبور کردند. آنها با فريادهای الله اکبر و استفاده از نمادهای اسلامی انقلاب 57، با هشياری مشروعيت اسلامی نظام را هم زير سوال برده و صدای در هم شکستن ستون فقرات آن را به گوش جهانيان رساندند.

روحانيون، حاکم يا معترض، به خوبی معنای اين فريادها را می دانند. مگر نه اينکه در طول تاريخ روحانيون نخستين دسته روشنفکران بودند که فرهنگ طبقه حاکم را از پائين و از طريق حشر و نشر با مردم مسلط ميکردند و در انقلاب ها و تحولات بزرگ در شرق و غرب مکررا در درک تغيير روحيه مردم پيشقراول بودند. مهم نيست که اين فريادهای الله اکبر از سر ايمان مذهبی است يا به عنوان وسيله از آن استفادده ميشود، مهم اين است که اين صدای درد مشترک مردم است. آنها به خوبی ميدانند وقتی آه مردم مظلوم به هم پيوسته و از کوی و بام به آسمان رفته است ملت های يهودی به مسيحي، زرتشتی به مسلمان و کاتوليک به پروتستان تبديل شده اند. آنها ميدانند در اين شرايط مذهب شکل است و برانداختن قدرت جابر مضمون.

روحانيون مدافع کودتا که حالا ديگر وجهه و مشروعيت اسلامی خود را بکلی از دست داده و بيش ازپيش به آخوندهای درباری شبيه شده اند و حتی بدتر از آنها، چون مستقيما مامور سازماندهی شکنجه و قتل و تجاوز جنسی هستند، در فريادهای مردم ناقوس مرگ خود را می شنوند.. و روحانيون سنتی در برابر اين سوال قرار ميگيرند که آيا بايد سرنوشت خود را به آنها گره بزنند. بعلاوه تيغ ماشين نظامی فقيه به آستان بسياری از روحانيون رسيده است و توبه هم فايده ای ندارد زيرا اين نظام به توابان هم نمی تواند اعتماد کند و سرانجام آنها را به دار می سپارد. در اين شرايط توسل به پائين هم ميتواند راهی برای نجات آنها باشد و هم شايد وسيله ای برای تبری از ستم های گذشته.

در رابطه با مواضع نيروهای اسلامی دو نکته قابل توجه است.
يک: ابراز وفاداری به ولی فقيه سابق و فريادهای "امام، امام" بخش بزرگی از روحانيون معترض- به سخنرانی گرگان آيت الله صانعی گوش دهيد – رويای بازگشت به ائتلاف بعد از انقلاب است. اين امر بخشی از اپوزيسيون را چنان نگران کرده که گروهی از آنها افشاگری در مورد عملکرد اين ائتلاف در آغاز انقلاب را حتی از افشای جنايات کنونی دستگاه ولايی – نظامی پر رنگ تر می کنند. در حاليکه به نظر نمی رسد اين نگرانی پايه محکمی داشته باشد، زيرا آن رويا از دست رفته و ويران شده است و بازگشت به آن امکان پذير نيست. کارکرد عملی اين رويا چه خود اين ائتلاف بخواهد چه نخواهد، افشای ماهيت خودکامه دستگاه فقاهتی کنونی و ماهيت انحصاری آن است. آينده و سرانجام جنبش دمکراتيک را ميزان سازمان يافتگی مردم و قدرت آنها در پی گيری مطالبات شان تعيين خواهد کرد، امری که برای بنای آن بايد بيل متوسل شد نه شعار. به کارگل بايد پرداخت نه رقابت برای راه رفتن روی فرش قرمز..

دو: ابراز وفاداری به ولی حاضر و فرياد "وا امام زمان" عوامل کودتا و روحانيون وابسته به دربار فقيه هرچند به منظور تهديد و فراخوان تسليم به دستگاه ولايی – نظامی سرداده ميشود، اما در بطن خود فروپاشی مشروعيت ولايت فقيه و انزوای آن را نشان ميدهد. وقتی تيمسار بی غيرت به امام زمان نامه مينويسد وبا شرح مظلوميت ارتش ظالم خود از او درخواست ميکند ورقه مشروعيت رژيم را با پست سفارشی به زمين ارسال کند، به روشنی عدم امکان کسب اعتبار و مشروعيت برای رژيم در روی زمين را به نمايش ميگذارد. فرق او با بيچاره ای که به فال نخود يا چاه جمکران دخيل می بندد اين است که اينها تا دندان مسلح اند و جز سلاح و ارعاب راهی برای ادامه حيات ننگين رژيم پيدا نمی کنند. ظهور شتابان امام زمان در صحنه سياست کشور توسط عمله کودتا، نشانه سقوط امام زمين هم هست.

در حقيقت همه، حتی رژيمی ها، خود را برای خاکسپاری ولی فقيه آماده ميکنند. فقط طرح هايی مثل "شورای رهبری"، "بازگشت به خط امام"، "استفاده از ظرفيت قانون اساسی" نيست که بوی "بعد از ولايت" ميدهد. وقتی مصباح يزدی ميگويد اطاعت از احمدی نژاد اطاعت از خداست، برای دولت های ضياء الحقی "بعد از امام" تدارک می بيند که به نام خدا و به يمن ماشين نظامی بر قدرت دولتی بنشينند. اما دولت ضياء الحقی ديگر دولت فقاهتی نيست. بوی الرحمن ولايت بلند شده است.

"ولايت فقيه" امروز موجود کمرشکسته و آبرو باخته ای است که تلاش ميکنند با قسم امام زمان و حايل سرنيزه قامت او را راست نشان دهند. انزوای آن تماشايی است. تازه نفس ترين نيروی موتلف ولايت فقيه در پائين، له شدگان از دست رفته ای هستند که خود رژيم آنها را "اراذل و اوباش" ميخواند و بخشی را فله ای و جنايتکارانه روی دار برد و بخشی را ذخيره کرد تا حالا سبعيت ناشی از انسانيت ويران شده آنها رابرای ضرب و شتم بهيمی و تجاوز به زندانيان کهريزک مورد بهره برداری قرار دهد. اين از ياران پائين. در بالا دستگاه دولت ولايی يک توده کرم در هم فرورفته، يک کنگلومرای مافيايي، است که بسياری از اعضای آن يا خويشاوند سببی و نسبی هستند يا از طريق شرکت در مخوف ترين جنايات رژيم به هم گره خورده اند. (آقازاده های) خامنه ای دستگاه امنيتی و رسانه ای را کنترل ميکنند، (با جناق) ولايتی را به وزارت کشور می برند تا زير زمين آن را به شکنجه گاه تبديل کند، (برادران) لاريجانی يکی در قوه قضاييه و ديگری در مجلس با متجاوزين به ترانه موسوی همکاری ميکنند و سومی در نهادهای تبليغی رژيم، شکنجه و تجاوز در سياه چال های رژيم را غسل اسلامی ميدهد. (پدر عروس) خامنه ای با يک سطل لجن دور افتاده که جنايات رژيم را به نام "حفظ نظام" ماله کشی کند.. و همينطور ميتوان ادامه داد. لابلای (اخوان) و (آقازاده) هاو ( باجناق) ها همکاران سعيد امامی و سازمان دهندگان قتل های زنجيره ای واقرار بگيرها و مهاجمان به کوی دانشگاه و ماموران نظامی که برخی نقش بادی گارد خامنه ای و بيت او را هم دارند مثل کرم می لولند. همه آنها هم دراشاعه فساد و چپاول اموال مردم دست دارند. حالا ديگر برای نشان دادن حقارت و پستی اين دستگاه کافی است يک آئينه بی زبان را جلوی آن بگذاريم. و بخش بزرگی از کار دستگاه امنيتی - نظامی شده است آينه شکستن.

قبل از انتخابات مصطفی اللباد کارشناس مسايل ايران هفته نامه انگليسی زبان الاهرام با اشاره به ائتلاف های درون حاکميت اسلامی که ميتوانست در شرايط متنوع برای تغيير جهت سياسی به خدمت گرفته شود، رژيم ايران را به پرنده ای افسانه ای تشبيه کرده بود که در لحظه مناسب ميتواند با ظاهر کردن ناگهانی بالهای اضافی درست در جايی که ميخواهد فرود آيد.

حالا کجاست آن بالها؟ رژيم حتی بالهای عادی اش را از دست داده و با سرکوب و جدايی ازتمام متحدانش و از همه اصلاح طلبان و از بخش بزرگی از روحانيون به زحمت تعادل خود را نگه ميدارد.
ميماند ماشين نظامی. اما استفاده از ماشين نظامی قواعد و شرايطی دارد. حتی رژيم هايی مثل کره و برمه هم با استفاده از يک تعادل سياسی بر قدرت مانده اند. يکی از فرماندهان سپاه گفته بود در سرکوب اخير از 30 درصد نيروی سپاه استفاده شده بود. ديديم همينقدرتوحش چه ضربات مهلکی بر رژيم وارد کرده است. تاسف نيروهای سرکوبگر از افشاگری ها، فقط بی آبرويی نيست، بلکه عمدتا اين است که چطور بايد در ادامه از صد در صد اين ماشين جهنمی استفاده کند که خودش از هم نپاشد.

مشکل رژيم نظامی نيست، سياسی است. رژيم يک ماشين جهنمی نظامی را در اختيار دارد که طی سی سال برای سرکوب مردم ساخته شده است، اما ابزار سياسی را از دست داده است. مردم ابزار نظامی ندارند و سی سال سرکوب رژيم را تحمل کرده اند، اما همه برگ های سياسی در دست آنهاست و از نظر سياسی رژيم را فلج کرده و در موضع برتر قرار گرفته اند.

حالا هرچه رژيم از ماشين سرکوب گسترده تر استفاده کند، بيشتر خود را منزوی و رسوا ميکند و تعادل بيشتر از پيش به نفع مردم تغيير خواهد کرد. و مردم هرچه هوشمندانه تر از برگ های سياسی خود استفاده کنند، ماشين سرکوب بيشتر از ازپيش کارايی خود را از دست خواهد داد. کلمه کليدی در اين ميان مطالبات است. اگر اقشار هرچه وسيع تری از مردم با هويت خود و مطالبات خود به ميدان بيايند، آنوقت تيمسارها مجبور خواهند شد مقام وارفته و کمر شکسته ولايت را رها کنند و واقعا "به امام زمان پناه ببرند."

ناگفته هایی از پروین نبی – مادری عزادار و داغدار ، مادر دکتر زهرا بنی یعقوب

وبلاگ مادران عزادار – ماه رمضان که شروع می شود بیشتر یاد دکتر زهرا پزشک دلسوز و فداکار روستای سیس در همدان و مادرش زنده می شود .. زهرایی که ظالمان و قاتلان بیرحم ، دو سال است بیماران اش را از درمان های شفا بخش او محروم کرده اند و خانواده ی زهرا – مادر ، پدر ، رحیم و زهرای عروس را عزادار و داغدار .

مادر و پدر زهرا هنوز لباس سیاه بر تن دارند و می گویند تا مجازات قاتل یا قاتلان دخترمان سیاهپوش خواهیم بود .

خانواده دکتر زهرا در خانه ای قدیمی و کوچک در جنوب شهر تهران زندگی بسیار ساده ای دارند . آنها در خانه ای زندگی می کنند که سراسر خاطره است و این خاطرات غرور انگیز است که مادر و پدر را به زندگی متصل می کند . پدر زهرا از مبارزان انقلابی دوران شاه است . دو بار در دوران شاه زندانی شده یکبار در سال 1346 که جوانی مجرد بوده و یکبار در سال 1352 که با همسرش زندگی می کرده . پروین می گوید :

- نمی خواهم فکر کنید خدای ناکرده تبلیغ دوران شاه را می کنم ولی به خدا قسم بعد از اینکه ابولقاسم را سال 1352 گرفتند 17 روز بعد نامه اش به دستم رسید و فهمیدم کجاست و رفتم ملاقات . الان به اسم اسلام چکار دارند می کنند؟ چقدر ظلم ؟ چقدر ستم ؟ بچه های مردم را می گیرند و شکنجه می کنند ، به دختران و پسرا ن تجاوز می کنند ، می کشند و هیچ باکشان هم نیست . چرا کسی به داد مردم نمی رسد .

بخدا من خیلی غصه می خورم و می دانم که مادرانی که فرزند دلبندشان را از دست داده اند چه می کشند و با همه آنها همدردم و به آنها تسلیت می گویم خوب می دانم که خیلی سخت است این همه با خون دل زحمت بکشی و بچه بزرگ کنی بعد در یک لحظه ناجوانمردانه او را از تو بگیرند . گوشه گوشه این خانه پر است از خاطرات زهرا . ببینید این روپوش سفید مال زهراست ، این لباس مهمانی اش است قد و بالای لباس را ببینید دلم کباب می شود این کفش و کیف اش است . این قران را از نمایشگاه کتاب مصلی خریده بود که ظاهرش هم خیلی نفیس است ولی سوره ها و آیه های آن جابجا شده حالا نمی دانم اشکال صحافی است یا چیز دیگری است.

- سوال – پرونده شکایت شما به کجا رسید ؟

- از 10 نفر شکایت کرده بودیم که در اداره اماکن همدان در شبی که زهرا کشته شد حضور داشتند و همه از قتل عمد تبرئه شدند . آیا این عدالت است ؟

می گویند زهرا با پارچه پلاکاردی که تیکه تیکه شده بوده خودکشی کرده یعنی پارچه ها را به هم گره زده و خودش را از دری که کوتاه تر از قد او بوده دار زده اصلن غیر ممکن است همش ساختگی است . همه هم می دانند که زهرا خودکشی نکرده روحیه زهرا به حدی خوب بوده که به ماموران اعتراض می کرده . حالا از همه این ها گذشته مسئول نگهداری و خفاظت از جان زندانی چه کسی است ؟

هر که را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند

مامور بسیج به ابولقاسم پدر زهرا گفته بود که دخترت با یکی از اوباش و اراذل همدان در پارک بوده . او به در د جامعه پزشکی نمی خورد . من می گویم پس چرا آن مرد را آزاد و دختر مرا زندانی کردید ؟ اگر او از اوباش و ارادل بود چرا آزادش کردید ؟

و اصلن مامور بسیج چه مرجعی است که تشخیص بدهد کی به درد جامعه پزشکی می خورد و کی نمی خورد . آنها انقدر بیسواد بودند که وقتی پرونده را بخوانید خنده تان می گیرد پر از غلط املایی مثلن اصرار را اسرار نوشته اند فکر کنید یک خانم دکتر شاگرد ممتاز دانشگاه تهران که حرف زور هم اصلن قبول نمی کرد به دست این بیسواد ها بیفتد ، چه با او می کنند .مسلمن تحمل اش نمی کنند.

سوال – بعد از تبرئه شدن از قتل عمد متهمان شما چکار کرده اید ؟

- از 3 نفر شکایت کرده ایم که در اسناد دست برده اند . بابت جعل اسناد و دستگیری غیرقانونی از آنها شکایت کرده ایم چندی پیش دادگاه داشتیم ، بدون اینکه به ما اطلاع بدهند دادگاه را تشکیل ندادند من و همسرم این همه راه را رفتیم ولی متهمان نیامده بودند آنها خبر داشتند ولی ما خبر نداشتیم دادگاه تشکیل نمی شود . حالا 18 شهریور وقت دادگاه است ببینیم چه می شود .

سوال – این روزها در مورد انواع شکنجه هایی که در زندان ها صورت می گیرد صحبت زیاد است . آیا زهرا شکنجه شده بود ؟

بله زهرا شکنجه شده بود . گلویش جای بریدگی داشت و ران و پای چپ اش هم کبود بود . سرش هم ورم کرده بود و یک تیکه مثل اینکه به جایی خورده باشد سرش برجسته شده بود . از کسی شنیدیم که اول صدای جرو بحث می آمده از اتاقی که زهرا در آن زندانی بوده و بعد صدای جیغی و بعد سکوت . فکر می کنم زهرا حرف زور قول نکرده و درگیر شده اند و زهر را زده اند و سرش به جایی خورده وبعد کشته شده . خدا از آنها نگذرد . یعنی می بینم روزی را که قاتلان بچه ام مجازات بشوند حالا چه عمد و چه غیر عمد .

اگر به شکایت ما درست رسیدگی می کردند این همه مامور جرات نمی کردند بچه های مردم را شکنجه کنند و بکشند . ما دست از پیگیری پرونده قتل دخترمان بر نمی داریم و همه زندگی مان را برای این گذاشته ایم .

سوال - شما که تجربه زیادی در این مورد دارید به خانواده هایی که بچه هایشان را از دست داده اند یا در اثر شکنجه بیمار شده اند چه توصیه ای دارید ؟

- اولن جوانان باید بدانند که در هر شرایطی عزیز ما هستند و سر بلندند و باید حرف بزنند و بگویند چه بلا هایی سرشان آمده زهرای من اگر زنده بود حتمن خیلی این ها را رسوا می کرد . جوانان بگویند و نترسند این گفتن ها کمک می کند که دیگرانی که الان در زندان هستند یا بعدا شاید دستگیر شوند شکنجه نشوند . این گفتن ها کار بزرگی است تلاش بزرگی است برای فاش شدن حقیقت . و واقعا من از این کمیته ای که در مجلس تشکیل شده می خواهم که خدایی کار کنند و حقیقت را به مردم و مسوالان بگویند . البته من همراه چند نفر از مادران هم می خواهیم به دیدن اعضا این کمیته برویم امیدوارم هر چه زودتر به ما وقت ملاقات بدهند .

- در آخر هم می خواهم بگویم خانواده ها مخصوصا پدر ها از بچه هایشان که زندان بودند حمایت کنند مادرها که همیشه سنگ صبور بچه هایشان هستند ولی حمایت هم مادر و هم پدر به این بچه ها قوت قلب می دهد که خود را پیدا کنند و از افسردگی بیرون بیایند و کمک کنند که ظالمان به سزای اعمال شان برسند .

خانواده ها دست از پیگیری بر ندارند بخصوص مادران که بیشترین زحمت را برای بچه هایشان کشیده اند خیلی باید تلاش کنند و در خانه هم برای آرامش خود و برای ادامه راه سوره والعصر را بخوانند من وقتی خیلی ناراحتم این سوره را می خوانم و آرام می گیرم .