۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۲, جمعه

امر مقدس و فتاوی ملايان (بخش دوم)

امر مقدس و فتاوی ملايان (بخش دوم)، محمد جلالی چيمه (م. سحر)

باری «اهل فکر و اهل قلم» یا تحصیل کردگان دینداری از این نوع، به انگیزهء ترویج اعتقادات سنتی و با هدف تبلیغ ایمانیات ِ خویش، خود را به زینت علم و دانش مدرن میآراستند و همچنان که از شیوۀ لباس پوشیدنشان بر میآمد ( باکت و شلوار و فُکُل و کراوات بیش از تجدد خواهان مأنوس و معمولاً شیک پوش تر از آنان بودند) وانمود میکردند که با تجدد روشنفکری سر آشتی دارند و چنین بود که از «خرمن دانش نو» نیز خوشهای یا برگی بر میگرفتند و به قبا و کلاه یا عرقچین خود نصب میکردند تا از حاصل آن همچون ابزار کارآمد و کارسازی در جامعه بهره ببرند و این همان کاری بود که کردند و همچنان به شیوۀ پیشین، ادامه میدهند. مدرنیته در خدمت سّنت یا؟
ویرانی بنیانهای تاریخی ایران

..............................................................
مطلبی که میخوانید ادامۀ یادداشتهایی ست که زیر عنوان «امر مقدس و فتاوی ملایان» طرح شده بود و اینک بخش دوم آن در اختیار خوانندگان گرامی قرار میگیرد :
دربخش نخست گفتیم که :
هستند درس خواندگان و آشنایان به علوم جدیدی که فرهنگ دینی خود را حفظ کرده و به تدین خود پایبندند و برخی از آنها حتی اطلاع وآگاهی خود در علوم جدید را فرع بر تدین خود میشمارند و میکوشند تا آموختههای درسی خود را درخدمت ایمان مذهبی خود یا در تفسیر یا ترویج دین به کار گیرند.
این گونه مهندسان و دکتران و لیسانسیهها یا دیپلمههای جدید بر آنند تا با تکیه بر آموزههای خود در علوم انسانی یا علوم دقیقه (فیزیک و ریاضیات وامثال آن)، در دین ایجاد نو آوری کنند.
از این رو در پرتو علوم جدید (که میراثِ رنسانس غربی و انقلاب مدرن فکری، فرهنگی، علمی و صنعتی در باختر زمین است) دست به تفسیر قرآن یا تأویلِ آموزههای دینی یا کتب مرجع مذهبی (از نوع قرآن و نهج البلاغه و امثال آنها) میزنند و به تعبیر خود «دین پیرایی» میکنند یا در پرتو نگرشی نو از سنت فاصله میگیرند تا به اصطلاح، از دین «غبار روبی و زنگار» زدایی کنند.
آنها بر این باورند که میتوانند در برابر صاحبان اصلی و متولیان سُنتی ی دین، مُدعی ارائۀ نوعی «پاکدینی» یا «نو دینی» و به قول برخی از آنها، عرضه کنندۀ «اسلام راستین» باشند و با تکیه بر چنین دعویهایی ست که میکوشند تا به شکلی ناهم درجوش ، دلسرد کننده و بی سرانجام ، دین را که عرصۀ جزمیات و دُگم ها و مبتنی به عنصر ایمان و اعتقادات بیچون چراست ، به علم مدرن که بر عقل و استدلال و کشف روابط علت و معلولی در پدیدهها تکیه دارد آشتی دهند و چه تلاش عبثی !

در حقیقت آنها همچون پیمبران به دنیال دست یافتن به کشف و کرامات و در پی اعجاز و خرق عادتند اما چنین سودایی را با دست افزار ساختن از برخی دستاوردهای علوم انسانی یا علوم دقیقه ، در سر می پرورند.
پیش ازین گفتهایم که سعی آنان مقرون به شکست و برای انسانیت معاصر زیانبار و حتی به حالِ خود ِ دین ناسازگار و نومید کننده است ، همچنان که در این سه دهۀ اخیر نتیجه «زنگار زدایی و غبار روبی» آنان دیده شد و نشان داده شد که زیر آن« زنگارها و غبار ها» ی روبیده شده چه زشتی ها و چه تباهی ها و چه ظلمت هایی پنهان بوده است .
به هرحال مثال آنان که با تکیه بر علوم جدید می کوشند« دین راستین» را به متولّیانِ دین بیاموزانند ، مثال مُقلــِــدانی (تقلید کنندگان) ست که قصد اصلاح و راهنمایی مُقلــَـدان (تقلید شوندگان یا مراجع تقلید) خود را دارند یا حد اکثر مثال آنان ، مثالِ حواریون و اصحاب و احبابی ست که در صدد راهنمایی و ارشاد پیامبران خویشند .
پیداست که چنین کوششی غیر معقول، خسرانبار و محکوم به شکست است و زیان آن به کل بشریت می رسد همچنان که طی سالهای اخیر ، ایرانیان در جهنمی سوخته اند که به سائقه و صاعقۀ چنین آرزوهایی شعله ورشده است :
۲
آری، این درست است که سخن افرادی همچون آل احمد یا شریعتی یا سروش، همچون سخنان مهدی بازرگان در باب امور دینی ، در مقاطعی از تاریخ و در یک موقعیت ویژه اجتماعی و سیاسی در ایران با اقبال گروهی از جوانان مواجه میشد و کمابیش در میان اهل دین، با تسامح ( و نه با پذیرش) سنت گرایان نیز روبرو بود.
اما رویۀ پنهان این واقعیت آنست که: اگر گفتهها یا نوشتههای آنان، مشمول دعای خیر بسیاری از روحانیون و سنت گرایان واقع میشد ، دلایل عمده و عدیدۀ سیاسی و اجتماعی داشت که میباید آنها به زیرکی و تقیه و تاکتیک یا به قول خمینی به «خُدعۀ» ای که روحانیت شیعه در آن خُبره بود ، مرتبط دانست.
زیرا کوششهای تحصیل کردگان علوم جدید که لبی و «دَمی به خمرۀ روشنفکری» نیز زده بودند، بازار روحانیت را رونق میداد و تنور آنان را گرم میکرد و اعتبار رفته یا رفتنی آنان را که در معرض طوفانِ وزندۀ تجدد قرار داشت به آنان باز میگرداند.
با اتکاء به چنین موقعیتی بود که سخن آنان (به عنوان گفتمانی که میتوان از آن به عنوان تفسیرها یا حواشی گفتمان رسمی و سنتی دین یادکرد.) امکان طرح شدن مییافت.
در حقیقت میدان جولانی که این به اصطلاح روشنفکران دینی (یا بهتر است بگوییم دین زده) برای طرح و ترویج گفتار نونمای دینی خود به دست آورده بودند، تنها در زیر «ردای روحانیت» و در حاشیه امنی میسّر می بود که صاحبان اصلی و رسمی و سنتی دین و محافل روحانی ضمن سکوت توأم با رضایت خویش فراهم میآوردند.
فراموش نکنیم که آل احمد خاستگاه و تبار روحانی داشت و در یک فرهنگ دینی پرورش یافته بود و آنچه نزدِ او گوهرین و بنیادی بود، همانا میراث فکری و فرهنگی خانوادگی او بود ، حال آنکه، فرنگی مآبی و «فنارسه»(1) خوانی او که سخنگویی از سارتر و کامو و ژید را بر او آسان و ازین طریق سنت گرایی فکری شیعه مآبانۀ او را استتار میکرد، در وی، بیشتر جنبۀ عارضی داشت.

این بُعد از ویژگی جلال آل احمد حضور او را در محافل روشنفکری و دانشگاهی ایران (که غالبا متأثر از ایدهها و جریانان فکری چپ یا لیبرالیسم بود) موجه و پذیرفتنی میساخت زیرا به افکار و باورهای سیاسی یا اجتماعی او که به نثر روزنامه نگارانهای نسبتاً جذاب یا در فرم رمان و داستان و جُستار (اِسِه) عرضه میشدند، جلوه و جلایی «مدرن» و نونمایانه میداد.

به هرحال تواناییهای ذوقی وادبی او و آشنایی او به زبان فرانسه بیشتر افزار و اسباب روشنفکری او به حساب میآمد و در اظهار وجود اجتماعی او و در سیاستورزی و حضور و نفوذ وی در عرصۀ روشنفکری و محافل سیاسی (حزب توده و نیروی سوم) ، نقش کارسازی داشت و برای وی از جمله تجملاتی بودند که در فضای سیاسی و روشنفکری ـ غالیاً متأثر از بلشویسم روسی ـ به کار میآمدند و نقش و تأثیر تعیین کننده داشتند.
زیرا سیاست و فرهنگ در آن روزگار، به شدت زیر تسلط و نفوذ آرمانخواهیهای ثنویت گرایانه و مانیکئیستی برخاسته از جنگ سرد بود و نگریستن و تحلیل مسائل فکری و فرهنگی ـ چه در حوزۀ ملی و چه در گسترۀ جهانی ـ در میان اهل قلم و دوات و در میان کتاب خوانان به تقابل و پیکار میان «سوسیالیسم وامپریالیسم» گره خورده بود : پیکاری که «شوری و آمریکا» نماد های برجستۀ و روشن آن بودند.

از این رو ترجمه برخی نوشته های سارتر و ژید کامو در کنار دفاع ازنوآوریهای نیمایوشیج (در یک فضای ادبی که زیر سلطه شعر کلاسیک و حضور بزرگان و نامدارانی چون بهار و دهخدا و پروین و ایرج و به طور کلی ادیبان سنت گرابود) همراه با نگارش نقد تئاتر و نقاشی و سخن از پیکاسو و پُل کله یا کاندینسکی به میان آوردن و در مهمترین روزنامۀ دولتی آن سالها (کیهان و کیهان ماه) دبیری و سردبیری کردن جذابیت ویژهای داشت که به فرهمندی و «کاریزمای روشنفکرانه» روزنامه نگار و قصه نویس پرکارو اهل سیاستی که او بود میافزود به ویژه آنکه نویسنده زمانی از نفوذ و حمایت تبلیغاتی حزب توده و سپس نیروی سوم نیز برخوردار و صاحب شهرتی در طیف چپ شده بود ، علاوه بر آن همسری نیز داشت که نویسنده تر و فرهیخته تر از خود وی بود که البته جاذبه خاصی در محافل روشنفکری می آفرید زیرا در کشور کم بودند زوج هایی که قلم و کاغذ و و قصه و نقد ادبی آن ایام ، در افواه و نزد کتابخوانان از آنها اعتباری می یافت !

با اینهمه اصل شخصیت او و گوهر اندیشه و فکر او بیشتر به میراث پدرانش تکیه داشت که از روحانیون اسم و رسم دار و برخوردار از اعتبار فراوانی در میان اهل دین بودند ازین رو میتوان گفت که آل احمد، سارتر و کامو و کافکا و ژید را هم از نگاه یک شیعه مذهب سنتی میخواند یا ـ اگر بتوان گفت ـ با عینک شیعهگری میدید یا میفهمید :
البته این سخن، یکی از معدود فرضیههای معتبری ست که میتواند اظهارات واپس گرایانه و سنتی او را در تنقیدِ انقلاب مشروطیت و دفاع مبرزانۀ او را از شیخِ مُرتجع مستبدِ روسوفیل منفوری مثل فضل الله نوری(2) معنا کند و توضیح دهد، یا دیدار او و برادرش (شمس آل احمد) از خمینی وهدیه نسخهای از کتاب سبکسرانه و بیعمق غربزدگی به را به این ملای واپس گرا و کینه ورز و قسی القلب ، معنا بخشد. (3)
شریعتی نیز پدری در مشهد داشت که دارالتبلیغ دینی مهمی را در آن شهر مهم مذهبی اداره میکرد و از آن طریق با شاخهها و شعب گوناگون تبلیغات اسلامی وای بسا با گروههای مرتجعی همچون فدائیان اسلام و شبکههای سیاسی ـ مذهبی (در بازار یا در محافل پیوند خورده با حوزهها) دیگر در ارتباط بود.
آقای سروش هم لابد مولود چنین محیطی ست و گرایشات فکری او در ایام جوانی به شدت متأثر از انجمنی به نام حجتیه بود (4) و آموزش تحصیلی و فکری او درمدارس و مراکزی شکل یافته بود که به انگیزه های ایدئولوژیک دینی و سیاسی ـ دینی به امر پرورش کودکان و جوانان میپرداختند، و این ویژگی کلی بسیاری از درس خواندگانی ست که آموزه های خود را در زمینۀ دانش های جدید، توأم با یا در پرتو اهداف ِ آشکار یا پنهان ایدئولوژیک (دینی ـ سیاسی) فرا می گرفتند و آنها را درخدمت تبلیغ و ترویج دین به کار می بردند .
آقایان بازرگان و یدالله سحابی هم قطعا از خاندانهای مذهبی و عمیقا حل شده در فرهنگ دینی برخاسته بودند و مهندسی آنان و علوم دقیقه دانی آنان عارض بر آنان بود و جایی در ژرفای شخصیت و در نهاد و بنیادِ هویت آنان نداشت و ظاهراً منطق و قوانین و فرمول های جهانشمول علمی ، هرگز نتوانسته بود تا دگم های دینی آنان را که از کوکی خانه نشین ذهنیت آنان شده بود، در ضمیر آنان به پرسش گیرد .
رسوبات ایمانی و باورهای شیعی و سنت های کهن دینی در وجودِ آنها قوی تر از علم و دانش مدرن عمل می کرد.

اینچنین بود که آموخته های خود را در علوم جدید ، به خدمت توجیه و تفسیر باورهای دینی خود میگماشتند و جناب بازرگان آنچنان غرق در ایمانیات شیعی و قرآنی خود بود که در مقام تکنوکرات دولتی وقتی مسئولیت آب تهران رابه وی داده بودند، یک آیه از قرآن را سرلوحه و شعار سازمان دولتی آب قرار داده بود و دستور داده بود که روی شیرهای فشاری تهران بنویسند «ومن الماء کل شیئٍ حیّ!» تا بدینوسیله حضور دینیات و قرآنیات و ایمانیات را از طریق لولههای آب تهران هم که شده، مفت و مجانی به خرج دولت و به نفع اعتقادات فردی یا گروهی ی خویش ، به خانههای مردم بفرستد!! (ظاهراً فرهنگ بازاری ومحاسبات مربوط به نفع و ضرر نیز مکانیزمی ست که گهگاه در تحصیل کردگان خشکه مقدس به کار می افتد!)
او در این اقدام تبلیغگرایانۀ خود که ارتباطی به دانش تکنولژیک ومسئولیت اداریاوی نداشت ، حتی به ترجمه فارسی این عبارت رضایت نداده بود تا مثلا برای سازمان دولتی آب تهران (که به اعتبارمهندسی او و تخصص فنی و علمی او به وی سپرده بودند جملهء فارسی «همه چیز از آب زندگی مییابد» را ـ که برای ایرانیان قابل فهم تر از عبارت عربی آن بود ـ سرلوحه و شعار دستگاه اداری و پرژۀ آب رسانی تهران قرار دهد.
بیشک به گونهای نمادین، انتخاب این آیۀعربی ، بیارتباط با انگیزههای ایدئولوژیک یا هدفهای اسلامی کردن دولت در ذهنیت و در برنامههای این آقایان نبود. پیداست که همواره زبان عربی در تبلیغ و ترویج ایدئولوژیک مذهب و پیوند دین با سیاست در ایران ، (هم درمیان ملایان و هم در جمع مکلایان متدین) کارساز بوده است !
باری ، چنین اقدامی در دولتی که به هرحال ،میراث دار مشروطه بود و رئیس آن دولت (محمد مصدق) مدام بر قانون اساسی تأکید میکرد، اقدام خود سرانه و قانون شکنانهای بود که معناها داشت یکی از معانی آن سوء استفاده از یک نهاد دولتی ی غیر دینی به نام «سازمان آب» به نفع تبلیغ ایدئولوژیک شخصی یا گروهی بود؟
در هیچ یک از کشورهایی که قانون اساسی آن بر سکولاریسم و دموکراسی مبتنی ست کارمندان و کارگزاران و تکنوکرات ها و بوروکرات ها و مدیران دوائر دولتی اجازه ندارند مسئولیت های اداری یا فنی خود را به اعتقادات ایدئولوژیک خود پیوند بزنند.
چنین کنشی در کشورهای دموکراتیک جرم محسوب است زیرا تبلیغ اعتقادات فردی با اتکاء به پایگاه های رسمی و دولتی وسوء بهره از مقام کشوری محسوب می شود . اما در ایران ، حقوق بگیران قانون اساسی مشروطه هم در مدارس و هم در نهادهای دولتی به خود اجازه می دادند که معتقدات خود را به نظام اداری یا آموزششی تحمیل کنند. این اقدام مهندس بازرگان (که از قضا مرد سلیم و پا ک نهادی نیز بود ) نمونه ای ست از جاری بودن ِ آزادانه و بدون مؤاخذۀ شیوه هایی از این دست در ایران . (5)
این اقدام سمبلیک، درست همچون تبلیغات برای ترویج روسری در مدارس دولتی ی آن ایام، نشان میدهد که آنها از هر سوراخ و سنبهای سود میجُستند تا میراث مشروطیت را مخدوش و سکولاریسم مندرج و متجلی در تحولات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی ایران در سدۀ بیستم را کم رنگ ـ یا چنانچه بشود ـ محو سازند !
اسلام گرایی این مهندسان و درس خواندگان دانش مدرن درحقیقت چوب لای چرخ پیشرفت و سنگ اندازی پیش پای مدرنیتۀ ایرانی بود.

شعار سطحی وسوراخ دعا گم کردۀ «غرب زدگی آل احمدی» از چنین ذهنیتی و چنین روحیاتی سر برآورد و نمونهای از منزلگاههای فرجامین آن، تولد بیدادگاههایی در کشور ما بود که یکی از نمایندگان این مؤمنان مُکلا (6) پس از سال 1357 قاضی یا دادستان انقلابی آن شده بود و در حالی که چپ و راست با فیدل کاسترو و یاسرعرفات و معمر قذافی عکسهای پر کبر و ناز میگرفت و در سطح جامعه توزیع میکرد، دست درایت و عدالت از آستین قضاوت بیرون آورده بود تا در سالهای نخستینِ سیطرۀ ملایان سران دولت پیشین یا افسران کار آزمودۀ ارتش مدرن ایران را به سائقۀ آیۀ شریفۀ « و لکُم فی القصاص حیات یا اولی الالباب !» به «تقاص و کیفر اسلامی» برساند و ـ خواسته یا ناخواسته ـ زمینه را برای حملۀ دشمنان بیگانه ای مثل صدام حسین به سرزمین آفت زدۀ ما فراهم سازد !
در حقیقت این گروه از درس خواندگان متدین، صاحب پوستین کهنهای بودند (به قول اخوان ثالث) که از پدران به ارث داشتند و هویت خود را همچون ایمان دینی منزوی شدۀ خود ، در جوف آن پوستین کهن جستجو میکردند و معیار نیک و بد و زیبا و زشتی که آنان برای جامعۀ ایران و جوانان کشور ما در نظر داشتند به شدت متأثر از میراثی بود که به آستر همان پوستین دوخته شده بود.

باری «اهل فکر و اهل قلم» یا تحصیل کردگان دینداری از این نوع، به انگیزهء ترویج اعتقادات سنتی و با هدف تبلیغ ایمانیات ِ خویش، خود را به زینت علم و دانش مدرن میآراستند و همچنان که از شیوۀ لباس پوشیدنشان بر میآمد ( باکت و شلوار و فُکُل و کراوات بیش از تجدد خواهان مأنوس و معمولاً شیک پوش تر از آنان بودند) وانمود میکردند که با تجدد روشنفکری سر آشتی دارند و چنین بود که از «خرمن دانش نو» نیز خوشهای یا برگی بر میگرفتند و به قبا و کلاه یا عرقچین خود نصب میکردند تا از حاصل آن همچون ابزار کارآمد و کارسازی در جامعه بهره ببرند و این همان کاری بود که کردند و همچنان به شیوۀ پیشین، ادامه میدهند.
در نهایت امر ، علم مدرن آنان در خدمت مقدسات و این هردو درخدمت کسب قدرت سیاسی و دنیوی آنان قرار گرفته بود!
این گونه «متجددان قرآن گرا و مؤمن» به دلایل نَسَبی و خانوادگی یا صرفا به دلایل اعتقادی و فکری، از الطاف نِسبی ملایان برخوردار بودند و میتوان گفت به پاس اعتمادی متقابل ـ متکی برسنخیت فرهنگی (ناشی از نزدیکی طبقاتی به بازار سنتی و در پیوند با حوزه های علمیه) و اعتقادی ـ که میان آنان و روحانیت سنتی به وجود آمده بود، از نوازش و مراحم آنان برخوردار بودند.
هرچند دکتر و مهندس بودند اما خمس و زکات و حق امام خود را میپرداختند، به زیارات عتبات عالیات می رفتند و ماه عسلشان را در جوار« ثامن الائمه» می گذراندند!

آنها اگرچه شاگردان گالیله و نیوتن و ماری کوری و لاوازیه و کخ و پاستور بودند و غالب آنان به بورس دولت نوین ایران از سوربن و مدرسه عالی پلی تکنیک پاریس یا از دانشگاه هاروارد یا برکلی و از ازین قبیل مراکز علمی درآمده بودند ، با اینهمه خود را مقلد ملایان میشمردند و درگیر مسائلی از نوع «آب کر و حیض و نفاس یا امورات مربوط به جماع و شک میان دو و سه» بودند و در این زمینه از سران روحانیت شیعه تقلید میکردند.
ازین رو مورد اعتماد بودند ، علی الخصوص آنکه، ملایان در وجودِ شخصی آنان مبلغان زبردستی را میدیدند که میتوانند با استتار خود در موقعیت روشنفکری، جوانان ایران ـ و به ویژه دانشگاهیان را که از مشروطه به این سو، پیوندی ریشهای با ملاها و حوزههای سنتی نداشتند ـ به آشتی با سنت فرا خوانند و به نزدیکی با روحانیت و حوزههای علمیه دعوت کنند.
باری اینگونه بود که حضور آنان برای روحانیون به ویژه برای آن بخشِ جاه طلبی که داعیه قدرت سیاسی داشتتند و از سوی خمینی یا شاگردان و حواریون او و نیز از سوی بازماندگان گروه تروریستی فدائیان اسلام (قاتلان دانشمند و مورخ بزرگ ایران احمد کسروی) نمایندگی میشدند، غنیمت و نعمتی به شمار میآمد.
خاصه آن که برخورداری از دانش جدید نزد این گروه از « مُتدین ها ی مدرن » به ارزشهای سنتی دینی ـ که روحانیت محافظ و نگاهبان آنها بود ـ موقعیتی مساعد تر و رواجی افزون تر میبخشید و ملایان و بدین گونه متعصبان دینی را از اعتماد به نفس بیشتری برخوردار میساخت و به اعتقادات آنان اعتبار و حقانیتی تازه میداد ، زیرا میتوانستند حضور درس خواندگان و فرنگ رفتگانی همچون بازرگان و سحابی و تلاش های «علمی ـ دینی » آنان را در جامعه، به حساب تأیید و تثبیت سنت بگذارند و نظریات پیروان دانش جدید را نیز مؤید نهادهای مربوط به دیانت و سنت وانمود سازند.
به ویژه آنکه این گونه آقایان ـ که تحصیل کردگان دانشگاه های معتبر غربی هم بودند ـ میکوشیدند که علم جدید را بدل به ابزاری برای توجیه ایمان دینی خود کنند (مثلا توجیه آب کر در سایۀ ترمو دینامیک). ازین رو برخی از آنان با نگاهی به برخی علوم دقیقه دست به تفسیر قرآن میزدند و این نکته بسیار برای روحانیت قدرت طلب شیعه جذابیت داشت و از اینکه گروهی از جوانان متجدد درس خوانده و اروپا دیده ، تجدد و دانش نو را به خدمت سنت گرایی فراخوانده و در تایید و توجیه افکار حاکم بر حوزههای دینی به کار انداخته اند، به وجد میآمدند و اعتماد به نفس افزون تری مییافتند و به رؤیا پروریهای خود، برای نوکردن سروریها و تجدید نفوذ پیشین در فضای سیاسی جامعه میدان وسیع تری میدادند !
این اقدام درس خواندگان در جهت برق انداختن به پوست سنت و ـ به قول خودشان ـ «زنگار زدایی» از الهیات و فقه و دین سنتی در پرتو دانش نو ، همان کاری بود که امثال بازرگان و سحابی، نخشب (سوسالیستهای خداپرست) و کاظم سامی و حبیب الله پیمان و امثال آنان در ایران آغاز کرده و افراد و گروههای دیگری نیز (در طیف چپ اسلامیست) به آنان پیوسته بودند. (7)
به هرحال به علت منافع غیر قابل انکاری که حضور درس خواندگان علوم دقیقه در میان مُتدینن متعصب برای روحانیون داشت، اهل دین ، چنین موقعیتی را (ریاکارانه و مصلحت اندیشانه )مبارک میشمردند وبه آنان تاحدودی میدان میدادند و ازین طریق ، دیگر درس خواندگان پای منابر و گِرد مقابر را نیز به تأسّی و پیروی از آنان بر می انگیختند.
زیرا اینان بهترین مبلغان دین و سنت در میان اهل دانش و دانشجویان و محافل روشنفکری و سیاسی بودند. زیرا هم پایی در محیطهای دانشگاهی داشتند و هم سر و سرّی با اهل سیاست و روشنفکران .
هم شمع مجالس متعدد قرآت قرآن و مباحثات دینی (که معمولا پردۀ ساتری بر گرایشات و اشارات سیاسی و تبلیغات ایدئولوژیک بودند) در پایتخت و بسیاری از شهرهای کوچک و بزرگ ایران محسوب میشدند و در آنها حضور قکری (فردی یا نیابتی ) داشتند و هم کتاب و مقالات در بارۀ«علمِ دین و دینِ علم» می نوشتند.
ازین رو آن بخش جاه طلب تر و سیاست زده تر در میان روحانیت از این گروه مهندس شدهها و دانشگاه دیدهها حمایت میکردند اگرچه به اختلافات عمیق میان نظرگاههای سنتی خود درجایگاه صنف روحانی واظهارات آنان درجایگاه نویسنده و روشنفکر متجدد اما متدین ، واقف بودند و نیک تر از آنان می دانستند که گوهر دین با گوهر علم مدرن به یک جای ننشینند.

ازین رو از نتایج ناگزیر چنین التقاطی مطلع و به نطفۀ تناقضی که در بطن اندیشۀ مؤمنان علم گرا بسته شده بود آگاهی داشتند. اما زمان زمان سکوت بود زیرا مصلحت چنان اقتضا می کرد .
باری، آن بخش از روحانیت شیعه که با فدائیان اسلام حشر و نشری داشتند و رؤیای قدرت در سر میپروردند و مشغول تدوین تئوری حکومت شیعی زیر نام ولایت فقیه بودند ، در آن روزگاران ، کسانی چون مهندس بازرگان و سحابی و دکتر سامی و بدیع زادگان و حنیف نژاد و علی شریعتی و دکتر پیمان و امثال اینان را متحدان مقطعی خود میشمردند زیرا ـ مسیر آنان را در جهت «تبلیغات دینی» و اسلامیزاسیون جامعه ارزیابی کرده بودند و حالیا مصلحت وقت در آن می دیدند که در برابر آنها روش سکوت تأیید آمیز یا تشویق نیمه پنهانی پیشه کنند.
۳
این مقدمه برای آن بود که نخست به نقشی که درس خواندگان و دانشگاه دیدگان متدین به عنوان رابط و کاتالیزور در جهت آشتی میان جوانان دانشگاهی (استاد و دانشجو) و نهاد سنتی روحانیت بر عهده داشتند، اشارهای و سپس به تأثیر کوششها ی فکری و و نظریه پردازیهای آنان بر روند تحرک و جنب و جوش در محافل سنتی و در میان اقشار مؤمن (به ویژه آنها که خاستگاه بازاری داشتند) تأکیدی کرده باشیم.

زیرا چنانچه در پی پاسخی برای این پرسش باشیم که : در دوران ما بر سر دین و مقدسات چه گذشته و چرا قداست ودین در بنیاد خویش معنا دیگر کرده است؟ ناگزیر ازپرداختن به این حقایقیم!
توجه به چند و چون این واقعیات ، همچنین برای طرح پرسش های اساسی زیر نیز حائز اهمیت است :
ـ چرا و چگونه بوده است که روحانیت شیعه پای از گلیم خود درازتر نهاد و به گوهر اصلی اسلام در ایران و به ماهیت تشیع پشت کرد؟
ـ چگونه صنف ملایان ، حکومت بر کشور و «حق حاکمیت مردم » را که همواره در تضاد و متناقض با اندیشۀ بنیادین تشیع دوازده امامی بود، از معنای اصیل و اصلی خود تهی ساخت؟ و چگونه شد که این صنف منبری ، کسب قدرت سیاسی را برای روحانیت شیعه مباح شمرد و آنرا منحصراً حق گروه صنفی ی خویش دانست ؟

ـ چگونه بود که روحانیت شیعه منبر محمدی را بر تخت استبداد کهن پادشاهی نهاد و برای توجیه قدرت و به ویژه برای حفظ قدرت نو یافتۀ خود ، به جعل تاریخ و تحریف فلسفه تشیع پرداخت و کُل میراث معنوی و دینی و هست و نیست و آبرو و حیثیت داشته و نداشتۀ نهاد چند قرنی روحانیت شیعه را خرج حفظ و توسعه و تداوم استبداد سیاه سی و پنج سالۀ ای کرد که به قیمت کشتار ملت ایران و به بهای ویران کردن این سرزمین و فراری دادن ملیون ها تن از نیروهای کار ساز از کشور و بی حاصل کردن توانمندی های عظیم علمی و صنعتی و هنری و فرهنگی فرزندان این مُلک فراچنگ آورده بود؟
فشردۀ سخن آنکه :

ـ چگونه بود که روحانیت شیعه میراث زمین و آسمان، عرف و شرع، عرش و فرش و دنیا و آخرت را یک جا مصادره کرد واینک سی و پنج سال است که به لطایف الحیل حقِ حاکمیت مردم ایران را به نام فقیه صاحب شده و در حالی که «مولوی را دو ذرعی گُنده تر » کرده است ، با تکیه بر زور و قساوت و فریب و تزویر، دو دستی به تاج و تخت سکندری و خاقان بن خاقانی چسبیده است و برای حفظ آن خون می ریزد و از خدا و قرآن و انبیاء و اولیاء مایه میگذارد و ازین منبع لایزال آنچنان هزینه کرده و می کند که دیگر دیری ست تا از گنجینه ها و دفاینِ جواهرات امر مقدس جز خزف و خرمهرهای بیبها برای خرج کردن باقی ننهاده است؟
۴
باری چنان که پیش ازین گفته شد، بحران ایران یک بحران بنیادین و بنیان کَننده است.

حقیقت آنست که نهاد روحانیت در ایران به نهاد قدرت سیاسی بدل شده و به جای سلطان صاحبقران نشسته است.
این فاجعه بزرگ برای نخستین بار پس از گذشت هزاران سال از زمانی که جمشید پادشاه اسطوره ای ایران (برطبق گزارش شاهنامه) ، جامعه را به طبقات تقسیم کرد و نقش و کارکرد و جایگاه روحانیت را روشن ساخت، اینک در دوران ما با ابعادی کاملا بیسابقه در ایران وقوع یافته است.
امروز روحانیت با مصادره کردن سهم پادشاه یا سلطان بر تخت شاهی و سلطنت جلوس کرده است و این خلاف آمد تاریخ ، عرف ،عقل ، قانون و شریعت در ایران است.
صنف روحانیت در روزگار ما به نام فقیه وبه نام ولایت مطلقه (حاکمیت تامّه) ، با تکیه بر میراث دینی و با ابزار سازی از مقدساتی که همواره در ذهنیات و روح ایرانیان مسلمان شیعی از ائمه و اولیاء و معصومین حضور و ظهور می یافته ، به نام انقلاب و به انگیزهء کسب قدرت سیاسی (متأثر از بلشویسم و سایر انقلابات مدرن و همراه با زد و بند با قدرت های بزرگ بین المللی ) ، نیروی سهمگین استبدادِ کهنِ شاهی را که جنبه عرفی داشت به نیروی سهمگینتر قدرت روحانی پیوند زده و هردو را درهم ادغام و حاصل آنرا به یک هیولای زورآورِ جهنمی ی بی مغر و بی روح بدل کرده و به جان ملت ایران انداخته است .
روحانیت شیعه در دوران ما به انگیزه و بر مبنای میلِ مفرط به قدرت سیاسی و از روی آزمندی و جاه طلبی فردی و صنفی بیرون از حد و مرز، توانسته است تا پتانسیل و توش و توان ِ هزاره ای متکی بر سنت و شریعت ، که همواره تسلط بر روان و وجدانیات و باورهای دینی مردم را بر وی آسان می کرد و بواسطۀ آن عوالم خیالی و ذهنی و فرهنگی آنان را در حیطۀ شرع زیر تأثیر و نفوذ بلامنازع خود داشت ، با قدر قدرتی و خودکامگی شهریاری کهن و استبداد دیرین ایرانی وشرقی درآمیزد و خود را ولی فقیه مطلق العنان حکومت اسلامی بنامد و دستِ کوبندۀ امام زمان از آستین برآورد و به یمن عوامفریبی و تزویر ملایان جاه طلب و مکنت جویی که در مقام ِ حواریون تأیید گر و مشروعیت بخش به گرد او حلقه زده اند ، برگزیدۀ خدا و بازوی خدا بر زمین محسوب گردد و به ملت ایران تحمیل شود!

و جالب آن است که چنین نیروی سهمگین و قهاری را به مدد دستاوردهای مدرنیته و اثرات اجتماعی و فرهنگی آن در ایران استحکام بخشیده اند و به آن شکل و شمایل ظاهرفریب و نو داده اند.
حقیقت آن است که روحانیت امروز همانگونه که دین و باورهای سنتی را همچون ابزاری به نفع حفظ قدرت سیاسی مصادره کرده و سخاوتمندانه آنها را خرج ِ نظام حکومتی خود می کند ، به همان گونه نیز از مدرنیته و ابزار و ادواتی که طی سدۀ اخیر و به یمن کوشش های صد و پنجاه سالۀ ایرانیان ، به ویژه در سایۀ انقلاب مشروطیت به ایران رسیده بود نیز بهره گرفته و همچون ابزار و حربه ای در جهت حفظ قدرت ویرانگر خویش به کار برده است !
بدین گونه حاکمان روحانی مجلس ملی، سنا (خبرگان، مجمع تشخیص مصلحت، شورای رهبری ، صندوق رأی و...)، مطبوعات و رسانه و سیستم اداری و نظم اجتماعی و روشها و تکنیکهای سازماندهی نظامی و تشکیلات پلیس و سرکوب را که همه آنها اخذ شده از تمدن غرب یا نتیجه تأثیر تمدن مغربی و ثمرۀ کوششهای نوجویانه و تجدد خواهانه ایرانیان در صد و پنجاه سال اخیر بودهاند ، به نفع خود مصادره و همچون ابزاری برای استقرار و ادارۀ یک حکومت مبتنی بر شریعت و فقه شیعه و در جهت باز گرداندن سُنن پوسیده و روزگاران سپری شده به خدمت گرفته است !
پایه ریزان و کوشندگانِ نظامی که میخواهند مشروعیت سلطهء سیاسی خود بر ایران را از سنت بگیرند و قصد آن دارند تا احکام دینی را در کشوری پیاده کند که دو انقلاب تجدد خواه و آزادی طلب در کارنامۀ تاریخ معاصر خویش داشته و مدعی اند که قانون اساسی حکومتشان مأخوذ ازکتاب آسمانی (قرآن) است، باری ، هنگامی که میخواهند سلطۀ بی چون و چرا و استبدادی خود را بر خاک ایران پایدار نگاه دارند و بر آنند تاحکومت زمینی و سلطۀ دنیاوی خود را بر مردم ایران تداوم بخشد، بدون هیچ احساس گناه و بی هیچ حس بیگانگی با این« ابزار مدرنِ قدرت » به تمام و کمال و با دست و دلبازی کامل ، از آنها بهره میجویند و با تکیه بر آنها نهادها و دوائر حکومتی و اجتماعی واداری و تشکیلاتی و فرهنگی نظام خود را سامان میدهند.
آنها در پناه دستاوردهای مدرن تکنولوژیک و رسانه ای نو و با بهره گیری از انترنت و ماهواره و سیستم های اولترا مدرن گفتار و تبلیغ و شنود برآنند تا دواران های گمشده در قرون ماضی چهارده قرنی را به روزگار ما باز می گردانند و با بهره گیری از انواع محصولات شگفت انگیز مدرنیته است که می کوشند تا ارزش های میدان تهی کرده را دوباره به میدان آورند و به زور تپانچه و شلاق و قساوت و فریب و تزویر بر مردمان امروز و انسان های عصر مدرن در کشور ما تحمیل کنند و ناگفته پیداست که طی این سه دهۀ سیاه ، در این اهداف شوم خود متأسفانه عاری از تو فیق هم نبوده اند!
پیداست که بخش وسیعی از تحصیل کردگان دانش مدرن به وسیلۀ اجرای این هدف شوم تبدیل شده وچرخ دستگاه بی روح بروکراسی و تکنوکراسی ی حکومت ملایان را می گردانند!
درواقع ، اینگونه است که نظام جدید اسلامی در ایران ، مدرنیته را به خدمت تثبیت و تداوم سنت گماشته و ازین دریچه ، تحصیل کردگانکی را که دانش و توانایی و هویت علمی و فنی و هنری و فکریشان حاصل آموزش مدرن در ایران ـ از دارالفنون تا امروز ـ بوده است خدمتگزار حاکمیت سنت و قدرت مطلقه سُنتمداران ساخته و در واقع آنان را کمر بستۀ یک استبداد دینی کرده است ، به طوری که میتوان گفت، ایران معاصر و ملت ایران در دوران ما در انقیاد گروهی از حاکمان قساوتگر و مرتجع سُنتی است که خود، بر مخدومان و کمربستگان مدرن تکیه دارند و به سخن دیگر مخدومان مدرنِ حکومت در ایران معاصر به کارگزاران و حقوق بگیران (مرسنرهای) سنت استبدادی ملایان بدل شدهاند!
درواقع نمی توان ازین خلاف آمدِ عادت و از این وضعیت پارادوکسال و متناقض نما شگفت زده نبود !
به راستی چه واقعه ای شگفتآور تر از آن که در ایران امروز ، معاش مدرنیته در دست سنت است و سفره کارگزاران مدرن اجتماعی و تکنوکراسی و بوروکراسی نظام به مطبخ کسانی وصل است که خزانه دار سنتاند و کلید رزق و روزی آنها در بیت روضه خوانی ست که او را نخست به مقام فقاهت و سپس به نیابت امامت و در مرحلۀ بعدی به امامت و در این سالها به خدایی رساندهاند !؟
(از معدودی استثناها که در کشور انزوا گزیدهاند و نیز از جمع بزرگ گریختگان و ترک دیار کردگان سخنی به میان نمیآوریم.)

قسمت سوم این مطلب را در روزهای آتی خواهید خواند.
.........................................................................

یادداشت:
(1) فنارسه دانی اصطلاحی بود که خود آل احمد گاهی به طنز و البته پنهان در نوعی تواضع کاذب در بارۀ خود به کار می برد .
(2) شیخ فضل الله نوری ، بعدها ـ همانطور که آل احمد در کتاب غربزدگی خود می خواست ـ به «شهید مبارزه با غرب استکباری» بدل شد و ازقدّیسان پایه ریز نظام ولایت فقیه به حساب آمد و تصویرش در ایران بر اسکناسها و تمبرهای پستی حکومت خمینیستی نقش بست !
(3) شمس آل احمد ضمن مصاحبهای از رفتن آل احمد به قم برای دیدار با خمینی و هدیۀ نسخهای از کتاب غربزدگی به وی یاد کرده واز رضایت تأیید آمیز و تشویق کنندۀ خمینی سخن گفته است.
این نیز فراموش نشود که اعتراض خمینی به شاه، در خرداد ۱۴۳۲ نه از بابت آزادی خواهی وی که نتیجۀ مخالفتهای او با اصلاحات ارضی و به ویژه با قانون حمایت خانواده و آزادی زنان بود !)

(4) حجتیه نام انجمنی بود که ظاهرا تبلیغ دینی و ترویج اعتقادات شیعی تأسیس شده بود . اما چنان که مطلعان می نویسند و می گویند ، این انجمن برای مدتی طولانی از سوی مقامات امنیتی حکومت محمد رضاشاه تشویق و هدایت میشده است .
گویا (همچنانچه مورخان مطلع معاصر برآنند) هدف اصلی این شبکه ی به ظاهر مذهبی که زیر چشم های تیز بین ساواک آزادانه عمل می کرده ، آزارهموطنان بهایی ما وایجاد محدودیت و فشار بر این اقلیت دینی ایران بوده است.
(چماق ساواک یا باج ِ حکومت شاه به روحانیت شیعه !! ؟ الله اعلم به حقایق الامور ! )

(5) نمونۀ دیگر آن را خود من هنگام کودکی و نوجوانی در دبیرستان تجربه کرده ام:
در سالهای 44 و 43 ما معلمانی داشتیم که برای ما نشریات تبلیغاتی چاپ قم را می آوردند (مثل« مکتب اسلام » که به مسئولیت یا سردبیری ناصر مکارم شیرازی انتشار می یافت و جزوه هایی زیر نام «جوانان را دریابید» واسامی دیگری از این دست ) و آزادانه آنرا بین دانش آموزانی که ما بودیم پخش می کردند . هیچ مقام مسئول آموزشی (نه مدیر مدرسه ، نه رئیس آموزش و پرورش و نه مسئولان دولتی دیگر ) آنان را از چنین کاری منع نمی کردند. ظاهر این معلمان ما مقصودشان کمک به تهذیب دینی یا به خیال خودشان اخلاقی جوانان بود اما عملا برای لشکر آتی حزب الله و سرکوبگرانی که جذب حکومت ملا ها شدند ، سرباز تربیت می کردند. چنین روش خود سرانه ای از سوی معلمان ، در مدارس کشورهای آزاد جرم است.
متأسفانه به ظاهر ، حکومت ایران سکولار بود و شاه مشروعیتش را از قانون اساسی مشروطه اخذ می کرد اما در عمل به ملایان باج می دادند!!
(6) منظور همان کسی ست که امروز دبیرکل نهضت آزادی و میراث دار آقایان مهندسان و دکترهای مؤمن سالهای ۴۰ و ۵۰ است. یعنی آقای دکتر ابراهیم یزدی!
(7) مثل پایه گذاران مجاهدین خلق و افرادی همچون علی شریعتی و چند تن دیگر که اصطلاح «زنگار زدایی از دین» یا «غبار روبی از سنت» و مفاهیمی ازین نوع نیز ساختۀ آنان بود !
*****
پاریس اول ماه می
2014
ساکا: سازمان انقلابیِ خود‌سامانده‌ کارگران ایران
پیمان وهاب‌زاده - برگردان به فارسی: محمد صفوی

• سازمان انقلابی کارگران ایران (ساکا)، تجربه‌‌ای دیرپا از جنبش خودگردان کارگری است که با کوشش کارگران چپ و کمونیست در ایران شکل گرفت. تلاش و سنت درازمدت مبارزه‌ی مستقل آن، اما، از جانب نیروهای چپ نادیده گرفته شده است. ساکا، تجربه‌ی منحصربه‌فردی از خودساماندهی کارگری است که در قیاسِ تاریخی با تشکل‌های پیش از خود متفاوت است ...


معرفی نویسنده
پیمان وهاب‌زاده از سال ۱۹۸۹ در کانادا زندگی می‌کند. او دکترای جامعه‌شناسی دارد و دوره‌ی دو ساله‌ی فوق‌دکترا در علوم سیاسی را نیز پشت سر گذاشته است. از این نویسنده و پژوهشگر سه کتاب به زبان انگلیسی منتشر شده‌اند.
* Articulated Experiences: Toward A Radical Phenomenology of Contemporary Social Movements (State University of New York Press, 2003);
* A Guerrilla Odyssey: Modernization, Secularism, Democracy and the Fadai Discourse of National Liberation in Iran, 1971-1979 (Syracuse University Press, 2010);
* Exilic Meditations: Essays on A Displaced Life (H&S Media, 2012).

کتاب‌های فارسی وهاب‌زاده شامل سه کتاب شعر: در تلاش گفتن (۱۳۷۳)، وقت ورود زمان (۱۳۸۱)، و دکترم و من: خاطرات زخمی شفا(نـ)یافته (۱۳۹۲)؛ سه مجموعه داستان‌های کوتاه به نام‌های در من چه مرده‌ست؟ (۱۳۷۵)، گیلاس‌های آبی (۱۳۸۶) و رویای وریا (۱۳۹۱) هستند. از او همچنین یک مجموعه مقاله به نام شعر رخداد تجربه: به سوی پدیدار شناسی شعر (۱۳۸۵) و یک کتاب خاطرات به نام کتاب علی: بازتاب‌هائی بر زندگی کوتاه احمدعلی وهاب‌زاده (۱۳۸۸) منتشر شده‌اند. او همچنین در ویراستاری شش جلد از کتابهای دفتر شناخت که در دهه‌ی ۱۹۹۰ منتشر شدند، با منوچهر سلیمی همکاری داشته است. تازه‌ترین کتاب او که تحقیقی زندگینامه‌ای است، پرویز صدری: نمائی از یک زندگی سیاسی و رازِ تداومِ یک راز، نام دارد که به زودی منتشر خواهد شد. نوشته‌های آکادمیک، شعرها، مقالات، داستان‌ها، و گفت‌وگوهای او به زبان‌های انگلیسی، فارسی، کردی، و آلمانی منتشر شده‌اند.
در حال حاضر وهاب‌زاده دانشیار جامعه‌شناسی در رشته‌ی تئوری و جنبش‌های اجتماعی، و نیز مدیر گروه «اندیشه‌های فرهنگی، اجتماعی، و سیاسی» (رشته‌ی تخصصی تئوری و فلسفه برای دوره‌های فوق‌لیسانس و دکترا) در دانشگاه ویکتوریا در غربی‌ترین جزیره‌ی کاناداست و بیرون از دانشگاه روزها را به همراه دوستانش به کوهنوردی و طبیعت‌گردی می‌پردازد.
این مقاله نخستین بار در سال ۲۰۱۱ در فصلنامه‌ی انگلیسی تاریخ انقلابی ویژه‌ی «چپ در ایران» و به ویراستاریِ میهمانِ پروفسور خسرو شاکری منتشر شد که رفرانس آن در زیر می‌آید.
Revolutionary History, “The Left in Iran, 1941-1957,” Vol. 10, No. 3 (2011); Guest Editor, Cosroe Chaqueri
www.revolutionaryhistory.co.uk


ساکا: سازمان انقلابیِ خود‌سامانده‌ کارگران ایران
پیمان وهاب‌زاده
برگردان به فارسی: محمد صفوی


پیش‌گفتار
سازمان انقلابی کارگران ایران (ساکا)، تجربه‌‌ای دیرپا از جنبش خودگردان کارگری است که با کوشش کارگران چپ و کمونیست در ایران شکل گرفت. تلاش و سنت درازمدت مبارزه‌ی مستقل آن، اما، از جانب نیروهای چپ نادیده گرفته شده است. ساکا، تجربه‌ی منحصربه‌فردی از خودساماندهی کارگری است که در قیاسِ تاریخی با تشکل‌های پیش از خود متفاوت است ــ تجربه‌ای که از سوی احزاب مدعیِ مارکسیسم-لنینیسم در ایران تحریف شده و تصویر نادرست و مخدوشی از آن ارائه داده شده‌ است. از آنجا که ساکا، تجربه‌ای بی‌همتا را در عرصه‌ی سازماندهی در جنبش کارگری عرضه کرده است که نسبتاً موفقیت‌آمیز و از دوامی نسبتاً طولانی برخوردار بوده است، هرگونه ارزیابی تاریخ جنبش چپ و کارگری ایران در سده‌ی بیستم بدون ارزیابی درست و دقیقی از ساکا، تنها نوعی تاریخ‌نگاری ناتمام و ناقص خواهد بود. متن زیر را با بازگشت به سال‌های ۱۹۴۰ میلادی (۱۳۱۹ شمسی) آغاز می‌کنیم و سپس به طور مختصر تاریخچه‌ی شکل‌گیری ساکا را تا سال‌های ۱۹۶۰م (۱۳۳۹) را مورد بازبینی و ارزیابی فشرده‌ای قرار می‌دهیم و سرانجام نیز برخی از روایت‌ها و برداشت‌های نادرست و تحریف‌هائی که در مورد ساکا ارائه شده‌اند را مورد بازبینی قرار می‌دهیم. از آنجا که تاریخ ساکا به گونه‌ی مخربی از تحریفات موجود تأثیر پذیرفته است و نیز از آنجا که آلبرت سهرابیان، در کتاب خود، خاطرات آلبرت سهرابیان: برگی از جنبش کارگری کمونیستی ایران (۱) به عنوان تنها کنشگرِ درونِ ساکا که روایت گسترده و نسبتاً قابل‌اعتماد و منصفانه‌ای از فعالیت‌های ساکا را ارائه داده است، تحقیق خود را بر پایه‌ی روایت این کتاب بنیاد می‌نهیم، اما همزمان از منابع موجود دیگر نیز برای سنجش و تدقیق اطلاعات استفاده می‌کنیم.

کروژوک‌ها(۲)
ساکا نقطه‌ی اوج فرایندی از ایجاد شبکه‌هائی از هسته‌های سرخ کارگری بود که از جدایی تعدادی از اعضای سازمان جوانان حزب توده ایران(۳) از آن تشکیلات در سال ۱۹۴۲م (۱۳۲۱) آغاز شد، و شبکه‌ای بود که در روند تشکیل «کروژوک‌ها،» «سازمان شوراها،» و «یادْر کمونیستی ایران،» یکی پس از دیگری، به مدت سی سال ادامه داشت.(۴) کروژوک‌ها پس از تماس برخی از اعضای پیشین سازمان جوانان حزب توده از جمله آلبرت سهرابیان و آوانِس مرادیان،(۵) که هر دو کارگران ارمنی بودند، با باقر امامی، که در میانِ فعالین چپ به «آقا نورو» معروف بود، تشکیل شد. باقر امامی در سال ۱۹۴۶م (۱۳۲۵) شبکه‌ای کارگری به نام کروژوک‌ها را تأسیس کرد. امامی شاعر و نویسنده‌ی گمنامی نیز بود. او در دو سالگی پدرش زین‌العابدین را از دست داد، و سرپرستی او را برادر بزرگ نا‌تنی‌اش که امام جمعه‌ی تهران بود و توسط محمدرضاشاه به این سمت منصوب شده بود، به عهده گرفت.(۶) به گزارش سهرابیان، نخستین تجربه‌ی فعالیت سیاسی باقر امامی در دوران مشروطیت با «کمیته‌ی خون» که از سوسیال دمکرات‌های انقلابی تشکیل شده بود، آغاز شده بود. ولی این ادعا که امامی فعالیت خود را در دوران مشروطیت آغاز کرده بود (ادعائی که می‌بایست توسط امامی به سهرابیان گفته شده باشد) نمی‌تواند با واقعیت منطبق باشد، زیرا امامی گویا در سال ۱۸۹۷ به دنیا آمده بوده، و از این رو، در دوران انقلاب مشروطیت امامی نمی‌توانسته بیش از ده سال داشته باشد.(۷) گزارش سفارت امریکا در مورد امامی، اما، نشان می‌دهد که گرایش وی به چپ از زمان تحصیلات عالی او در اتحاد شورویِ تازه تأسیس، هنگامی که امامی تقریباً بیست ساله بوده، آغاز شده بود. این گزارش همچنین مدعی می‌شود که امامی «به فعالیت‌های [سیاسی] آوتیس سلطان‌زاده [میکائیلیان] از رهبران جنبش کمونیستی ایران پیوسته بوده است.»(۸) به روایت سهرابیان، امامی به مسکو سفر کرده و در آنجا با «سرگِی اُرژونیکیدزه،» از رهبران انقلاب روسیه، آشنا شده بود و توسط اُرژونیکیدزه برای سازمان اطلاعاتی «او.گ.پ.او.» به کار گرفته شد.(۱۱) از آن پس، امامی به مدت ۱۰ سال به عنوان مأمور مخفی «او.گ.پ.او.» همکاری کرد تا اینکه در سال ۱۹۲۷م (۱۳۰۶) دستگیر شد. او نخست به مرگ محکوم شد اما حکم او بعداً به ۱۵ سال زندان تخفیف یافت. پس از برکناری رضاشاه پهلوی از سلطنت، امامی در سپتامبر ۱۹۴۱م (۱۳۲۰) از زندان آزاد شد. با این همه، گزارش سفارت آمریکا تاریخ زندانی شدن امامی را سال ۱۹۲۳م (۱۳۰۲) و علت آن را قتل ناپدری خود برمی‌شمارد و عنوان می‌کند که امامی در سال ۱۹۲۵م (۱۳۰۵) به مناسبت تاجگذاری رضاشاه مورد عفو واقع شد. سپس به خاطر «فعالیت های کمونیستی» از سال ۱۹۲۹م (۱۳۰۸) تا ۱۹۴۱م (۱۳۲۰) در زندان به سر برد.(۱۲)
حزب توده ایران در ۷ مهرماه ۱۳۲۰ بر پایه‌ی سیاست نوین اتحاد جماهیر شوروی مبنی بر ایجاد جبهه‌ی دمکراتیکِ ضدفاشیست بنیاد گذاشته شد.(۱۳) با اینکه بنیان‌گذاران حزب از کمونیست‌های باسابقه و قدیمی بودند، این حزب نه به عنوان «حزب کمونیست ایران» بلکه تحت نام «حزب توده ایران» فعالیت خود را آغاز کرد. از آنجا که امامی حزب توده را بعنوان حزب کمونیست ایران به رسمیت نمی‌شناخت و خود در پی ایجاد حزب کمونیست بود، به ایجاد هسته‌های کمونیستیِ کارگری اقدام نمود و در سال‌های ۱۳۲۲-۱۳۲۳ «کروژوک‌ها» را سازماندهی کرد.(۱۴) هنگامی که سلیمان میرزا اسکندری از بنیان‌گذاران و رهبران حزب توده از او خواست که به حزب توده ایران بپیوندد، امامی در جواب گفته بود: «یک کمونیست مجاز نیست به حزبی که کمونیستی نیست بپیوندد.»(۱۵) هدف امامی آموزش جنبه‌هائی از مارکسیسم به کارگران از طریق جزوه‌هائی ساده، منجمله جزوه‌ی الفبای مارکسیسم، بود. به گفته‌ی سهرابیان، در مدت ۱۰ سال و از طریق فعالیت‌های کروژوک‌ها، امامی موفق به جذب صدها کارگر شد، اما بیشتر آن‌ها کروژوک‌ها را ترک کرده و به گروه‌های دیگر، و بیش از همه به حزب توده، پیوستند.(۱۶) طبیعی است که کروژوک‌ها از سوی رهبری حزب توده مورد اتهام قرار می‌گرفتند و بیشتر این اتهام‌ها متوجه شخص امامی بود، تا بدانجا که حزب و کروژوک‌ها تمام ارتباط‌هایشان را با یکدیگر قطع کردند.(۱۷) در آستانه‌ی انقلاب ۱۳۵۷، نورالدین کیانوری، دبیر اول حزب توده ایران تائید کرد که آنگاه که امامی از عضویت در حزب توده سر باز زد، حزب «با تمام قوا با گروه او به مبارزه برخاست.»(۱۸)
کنگره‌ی کروژوک‌ها در تابستان ۱۹۴۷م (۱۳۲۶) در شمال تهران و با حضور ۵۲ نماینده برگزار شد. کنگره پنج تن ــ شامل امامی، سهرابیان، و احمد بسطامی ــ را به عضویت کمیته مرکزی برگزید.(۱۹) در حدود سال ۱۹۴۸م (۱۳۲۷) روند ریزش کروژوک‌ها به سبب تضعیف نفوذ گروه در میان کارگران به خاطر حملات مداوم حزب توده آغاز شد. عامل دیگر موثر در فروپاشی کروژوک‌ها همانا بحران آذربایجان و انشعاب خلیل ملکی و همراهانش از حزب توده در سال ۱۹۴۸م (۱۳۲۶) بود. گزارش سفارت آمریکا تائید می‌کند که امامی با رهبران حزب دمکرات آذربایجان دیداری داشته و این امر برای مدت کوتاهی سبب گسترش کروژوک‌ها در آذربایجان خودمختار (نام رسمی: آذربایجان میللی حکومتی/حکومت ملی آذربایجان) شد.(۲۰) همین گزارش همچنین مدعی می‌شود در سال ۱۹۴۷م آرادشس اوانسیان، عضو قدیمی حزب کمونیست ایران و عضو ناراضی حزب توده، به امامی کمک کرد تا حزب کمونیست ایران را در ژانویه‌ی ۱۹۴۸ بار دیگر برپا کند. این امر، حزب توده را به خشم آورد، و باعث شد تا حزب توده، با یاری شوروی‌ها، در روزنامه‌ی مردم ارگان حزب (شماره ۳۲۸، ۵ مه ۱۹۴۸) علناً امامی را متهم کند که عامل پلیس [ایران] است. گفته می‌شود که این مقاله توسط فرد روسی به نام آ.ن. بلوف نوشته شده و در نشریه‌ی ترود ارگان کارگران شوروی (شماره ۸۲۶۳) منتشر شده بوده است. امامی در کتاب خود با عنوان مرد منصف به این اتهام‌ها پاسخ داد.(۲۱) با این همه، می‌توان گفت که سبب فروپاشی کروژوک‌ها همانا کاهش نفوذ امامی در میان کارگران بود در برابر موفقیت حزب توده ایران در سازماندهی «شورای متحده‌ی مرکزی کارگران» بود.

سازمان شوراها
پس ازناکامی گروه کروژوک‌ها، تنی چند از کوشش‌گران سرسخت گروه که به امامی نزدیک بودند ــ سهرابیان، آوانس مرادیان، مهندس حسن پیروزی، حجت الهی، علی اکبر متین‌دژ، حسن پیروزجو، و خاچاطور سهرابیان ــ تصمیم گرفتند گروه را زنده کنند.(۲۲) این گروه «سازمان شوراها» نام گرفت.
سازمان شوراها، در عمر کوتاه خود، توانست نشریه‌ی به پیش به صاحب امتیازی باقر امامی را در سال ۱۹۴۸م (۱۳۲۷) منتشر کند. اما انتشار سومین شماره‌ی نشریه که به مناسبت سالگرد انقلاب بلشویکی روسیه با مرکب سرخ چاپ شده بود، سبب شد که پلیس در ۳۰ دسامبر ۱۹۴۹ (۱۰ دی‌ماه ۱۳۲۸) نشریه را توقیف و اعضای هیئت تحریریه‌ی به پیش را نیز دستگیر کند. جالب آن که، آخرین شماره نشریه ظاهراً انتقادات تندی را متوجه حکومت شوروی کرده بود.(۲۳) پس از دستگیری هیئت تحریریه، اعضای آزاد، به رهبری سهرابیان، به فعالیت‌های محدودی دست زدند تا اینکه سهرابیان در اوت ۱۹۵۰م (مرداد ۱۳۲۹) دستگیر شد. امامی به ۵ سال و دیگر اعضای گروه به ۳ سال زندان محکوم شدند.(۲۴) به گفته‌ی سهرابیان، امامی ظاهراً افراد دستگیرشده را تشویق به همکاری با مقامات می‌کرد و این امر سبب جدائیِ پیروزجو و متین دژ شد. گزارش اطلاعاتی آمریکا می‌گوید که امامی «حامی بلندرتبه‌ای در ارتش داشت؛ و به نظر می‌رسد این فرد کسی جز تیمسار رزم‌آرا رئیس ستاد ارتش نباشد.»(۲۵) باری، پیروزجو که در زندان از گروه گسسته بود، پس از آزادی از زندان به حزب توده پیوست. متین‌دژ نیز در یک تظاهرات خیابانی در تهران در تاریخ ۹ اسفند ۱۳۳۱ توسط عوامل نظامی کشته شد. بدین ترتیب سازمان شوراها از هم پاشیده شد.

یادْر (هسته‌های) کمونیستی ایران (یکا)
با آزاد شدن امامی و دیگر زندانیان سازمان شوراها از زندان سازمان جدیدی به نام «یادْر کمونیستی ایران» («یکا») شکل گرفت. این تشکیلات هنگامی به وجود آمد که کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ روی داده و ضربه‌ای بر جنبش اراده‌ی ملی ایران وارد آمده بود. در فضای امنیتی و بی‌اعتمادیِ میانِ کوشندگان سیاسی در دوره‌ی پس از کودتا، یکا همچنان بر آن بود با آموزش کارگران را در هسته‌های سرخ سازماندهی کند. با این کار، در فضای اجتماعی و سیاسی پس از کودتا، آنگاه که فعالان سیاسی پنهان شده و درصدد پاک کردن ردپای خود بودند، یکا در واقع برعکس موج شنا کرد و تلاش نمود تا تشکیلات خود را باز سامان دهد. طبیعی است که فضای بی‌اعتمادی و بی‌انگیزگی سبب شد تا روند سازماندهی یکا به کندی پیش رود. به روال سابق، کارگران عضو یکا به شغل خود مشغول بوده و به زندگی عادی خود می‌پرداختند، اما همزمان تلاش می‌کردند که کارگران را به گروه خود جلب کنند. به گفته‌ی سهرابیان، در شرایط پس از کودتا، جذب کارگران به گروه موفق نبود.(۲۶) بنا به گزارش اطلاعاتی سفارت آمریکا، به تاریخ آوریل ۱۹۵۴م (فروردین/اردیبهشت ۱۳۳۳)، یکا در حدود یک‌صد عضو داشت (که منطقاً می‌بایست شمار اعضای گروه تا پیش از بهار ۱۹۵۴ یا ۱۳۳۳ بوده باشد)، اما نمی‌توانیم این آمار را تائید کنیم.
سرکوب گسترده‌ی تمامی گروه‌ها و محافل سیاسی در سال‌های ۱۹۵۷-۱۹۵۸م (۱۳۳۶-۱۳۳۷) کوشندگان یکا را متقاعد کرد که گروه خود را برای مدتی به حال تعلیق درآورند. اما چند ماه پس از این تصمیم، گروهی از هواداران پیشینِ حزب توده که از عملکردِ حزب ناراضی بودند گروهی بنام «ک.د.س.ک» («کارگران، دهقانان، سربازان، و کارمندان ایران») را بر پا ساختند. این گروه با یکا تماس گرفت و به مذاکره با امامی پرداخت. اعضای اصلی «ک.د.س.ک» علی‌نیا (عضو پیشین فرقه‌ی دمکرات آذربایجان و نزدیک به کروژوک‌ها)، باقر سلیمی (عضو پیشین کروژوک‌ها)، و حمید ستارزاده (عضو پیشین حزب توده) بودند. سپس کمیته‌ی موقتی متشکل از سهرابیان ، مرادیان، و ستارزاده برای وحدت تشکیلاتی شکل گرفت و قطعی شدن وحدت به تصویب کنگره‌ی آینده‌ی یکا موکول شد.(۲۷) چشم‌انداز وحدت روح تازه‌ای در کالبد گروه دمید، به ویژه در شرایط نسبتاً آزاد سال‌های ۱۹۶۰-۱۹۶۳م (۱۳۳۹-۱۳۴۲) که سرکوب‌های پس از کودتای ۱۳۳۲ فروکش کرد. کنگره‌ی یکا در سال ۱۹۶۲م (۱۳۴۱) برگزار شد. در هنگام کنگره، رای نیاوردن ستارزاده برای عضویت در کمیته‌ی مرکزی گروه موجب خشم او شد. پیش از کنگره، امامی به شرکت‌کنندگان هشدار داده بود که ستارزاده «خودخواه» و «خودبزرگ‌بین» است، حال آنکه به گفته‌ی سهرابیان، امامی نیز به همان میزان خودخواه و خودبزرگ‌بین بود.(۲۸) درحقیقت، سهرابیان به روشنی به حضور «کیش شخصیت و فردپرستی» و «پیروی کورکورانه از بالا» که بر یکا چیره شده بود، اشاره می‌کند.(۲۹). باری، ستارزاده نیز انگشت اتهام به سوی امامی گرفت و وحدت دو گروه را حقه‌بازی خواند و آن را وسیله‌ای برای جذب «ک.د.س.ک» توسط یکا نامید. سپس ستارزاده و همراهانش، که در حدود بیست درصد از اعضای گروه می‌شدند، از یکا جدا شدند.(۳۰) گروه انشعابی، ظاهراً در سال ۱۹۶۵م (۱۳۴۴) «گروه انقلابی مارکسیستی ایران» (گاما) را ایجاد کردند.
باری، یکی از جنبه‌های جالب یکا که مورد پذیرش و احترام اعضای آن بود، این اصل بود که اعضای یکا می‌بایست از اندوختن سرمایه بپرهیزند چرا که «اندوختن سرمایه و ثروت فرد را آزمند ساخته و گام به گام او را به‌ مسیری سوق می‌دهد که برای اندوختن هر چه بیشتر سرمایه و ثروت ناخودآگاه در مرداب حرص و آز غرق میکند؛ مردابی که دیگر بیرون آمدن از آن ناممکن است.»(۳۱)

ساکا
باقر امامی در بهار ۱۹۶۷م (۱۳۴۶)، در سن ۶۴ سالگی، خودکشی کرد. مرگ او شوک بزرگی به گروه وارد آورد. امامی قبل از خودکشی جملاتی روی دیوار نوشته بود که عبارت بودند از:

«هر چه بیشتر سگ دو زدم کمتر به هدفم نزدیک شدم.... اتحاد شوروی راه انحراف را در پیش گرفته و دارد به پرولتاریای جهان خیانت می کند.... خسته شده‌ام و دیگر نمی‌خواهم زنده بمانم.... مرگ من به هیچ کس مربوط نیست....»(۳۲)

امامی همچنین نامه‌ای برای مرادیان به جا گذاشته بود که در نشست بعدی کمیته‌ی مرکزی خوانده شد. امامی همچنین نسبت به ناتوانی خود برای ایجاد دگرگونی احساس بیزاری کرده و از مشی حزب کمونیست چین در برابر انحراف حزب کمونیست شوروی جانبداری کرده بود . در این نامه امامی همچنین نسبت به تأسیس تجارت انتفاعی برای تأمین مالی گروه هشدار داده بود، کاری که از نظر او «خیانت» محسوب می‌شد. سرانجام او در این نامه از دِین خود نسبت به مادرش یاد کرده بود، زنی از «طبقات بسیار پایین و زحمتکش» که امامی انسانیت خود را مدیونش بود. در همان حال، امامی کردار خیانت‌کارانه‌ی خود (سوءاستفاده‌ی مالی از گروه) را مربوط به ژن پدریش، که زمانی امام جمعه‌ی تهران بود، دانسته بود(۳۳). از آنجا که امامی فرد شناخته‌شده‌ای برای نیروهای امنیتی بود، خودکشی او باعث شد که یکا موقتاً دست از فعالیت بکشد چون اعضای گروه مطرح می‌کردند که پلیس ممکن است مرگ امامی را قتل بررسی کند و آن را به تصفیه‌های درونی گروه نسبت داده و اعضای گروه را مورد پیگرد و بازجویی قرار دهد. گذشت حوادث نشان داد که بدگمانی اعضای گروه بیجا بود. دوره‌ی تعلیق فعالیت، اما، سبب شد که در تشکیلات یکا یک «تصفیه‌ی طبیعی» صورت گیرد و «افرادی که در پی بهانه‌ای برای ترک فعالیت تشکیلاتی بودند این فرصت را مغتنم شمرده و پی کار خود رفتند»(۳۴). اعضای باقیمانده‌ی یکا در سال ۱۹۶۹م (۱۳۴۸) در نشست عمومی تصمیم به احیای یکا گرفتند. این نشست به بررسی انتقادی فعالیت‌های ۱۵ ساله‌ی یکا پرداخت و به این نتیجه رسید که گروه چنان دغدغه‌ی وضع امنیتی خود و سالم ماندن کنشگران گروه در شرایط پلیسی را داشته بود که سبب شده بوده تا گروه نتواند به گونه‌ی مو‌ثری به گسترش شبکه‌هایش در میان طبقه‌ی کارگر بپردازد. نشست همچنین بر آن بود که گروه به موفقیتی نسبی برای جذب کارگرانِ کارگاه‌های کوچک رسیده بود، حال آنکه نتوانسته بود کارگران کارخانه‌های بزرگ را به گروه جذب کند. افزون بر اینها، ساختار غیردمکراتیک گروه روندی برای دریافت نظرهای اعضای گروه باقی نگذاشته بود. در پایان، نشست تصمیم گرفت که برای گسترش فعالیت‌های آینده با دیگر گروه‌های چپ ارتباط بگیرد.(۳۵)
پس از مرگ امامی، گاما دوباره با یکا تماس گرفت.(۳۶) وحدت میان دو گروه دیگر بار مطرح شد و مرادیان، حسن اُردین، و هونان عاشق از سوی یکا به مذاکره با ستارزاده و حسن فشارکی پرداختند. پس از به توافق رسیدن دو گروه، «سازمان انقلابی کارگران ایران» (ساکا) تأسیس شد. جالب است توجه کنیم که چگونه کلمه‌ی «انقلابی» به نام گروه جدید اضافه شد هنگامی که گروه در دهه‌ی ۱۹۶۰م (۱۳۴۰) از نو آغاز کرد. تردیدی نیست که افزودن این واژه به نام گروه از تأثیر دهه‌ی انقلابی ۱۹۶۰ حکایت دارد. و نیز جالب است ببینیم که پس از مرگ امامیِ روسوفیل گروه دیگر از واژه‌های روسی در نام خود استفاده نکرد. ساکا خود در بخش‌های انتشارات، تشکیلات، مالی، و نیز بخش شهرستان‌ها سازماندهی کرد. برای نخستین بار در تاریخ دراز فعالیت‌های گروه، ساکا توانست واحدهائی بیرون از تهران، در مشهد، اصفهان، اراک، و تبریز تشکیل دهد. ساکا به انتشار یک نشریه‌ی داخلی نیز همت گماشت. به گفته سهرابیان، از سال ۱۹۶۵م (۱۳۴۴) به بعد، ساکا به گونه‌ای شتابنده به ایجاد و گسترش شبکه‌هائی در صنایع بزرگ، و از جمله در کارخانه‌ی اتومبیل‌سازی «ایران ناسیونال،» پرداخت.(۳۷)
باری، اکنون زمانه دگرگون شده بود و تب انقلابی در فضا موج می‌زد. چه‌گوارا الهام‌بخش امواج انقلابی در سراسر دنیا شده بود و در ایران اندیشه‌ی جنبش مسلحانه نیرومند شده بود.
. به همین خاطر بود که در تابستان ۱۹۷۰م (۱۳۴۹) تنی چند از کوشندگان ساکا در اصفهان خودسرانه نقشه‌ی مصادره‌ی شعبه‌ای از بانک صادرات اصفهان را طراحی و اجرا کردند. در جریان این عملیات سه نفر از اعضای ساکا به نام‌های محمد نوابخش، احمد معینی عراقی، و اصغر فتاحی دستگیر شدند و نفر چهارم تیم عملیاتی به نام هادی پاکزاد موفق به فرار شد. روشن است که چنین عملیاتی آشکارا بر خلافِ فلسفه‌ی وجودی ساکا بود. در واکنش به این رویداد و برای پرهیز از یورش‌های امنیتی احتمالی، ساکا تصمیم گرفت تا وانمود به انحلال سراسری گروه کند. این امر باعث شد که ستارزاده و رفقایش مجدداً از گروه ساکا انشعاب کنند، هر چند ستارزاده ارتباط خود را با فعالین قدیمی ساکا حفظ نمود. اکنون در ساکا چهار عضو قدیمی بودند که گروه را رهبری می‌کردند: عاشق، سهرابیان، فشارکی و اُردین.(۳۸)
باری، سرانجام در سال آوریل ۱۹۷۱ (فروردین ۱۳۵۰) ساکا مورد هجوم ساواک قرار گرفت. نخست سه تن از از پزشکان عضو گروه، دکتر حسن فشارکی (جراح عمومی)، دکتر ابطحی (پزشک کودکان) و ستارزاده (پزشکیار) که یک درمانگاه کوچک را تأسیس کرده بودند دستگیر شدند. منابع موجود تائید می‌کنند که ستارزاده با ساواک همکاری کرده بود، و مدت کوتاهی پس از دستگیری تمام اعضای ساکا، وی آزاد شد. سهرابیان تأکید می‌کند که «رفقایی که ستارزاده از جلب [عضویت] آن‌ها به سازمان اطلاع نداشت هرگز دستگیر نشدند.»(۳۹) به گفته‌ی سهرابیان، ساکا با برخی از کنشگرانی که سپس‌تر به «گروه فلسطین» خوانده شدند، در تماس بود و از طریق یکی از اعضای این گروه بود که ساکا مورد شناسائی پلیس قرار گرفت.(۴۰) در نتیجه گروه ساکا به تمامی از میان رفت. ۱۳۰ تن از اعضای گروه در دادگاه نظامی محاکمه شده و به ۶ ماه تا ۶ سال زندان محکوم شدند. کسانی که در مصادره‌ی بانک اصفهان شرکت داشتند حکم‌های ۱۰ سال زندان تا حبس ابد گرفتند.(۴۱) بنا بر اظهارات ساواک، ساکا در شهرهای اصفهان، مشهد، قزوین، اراک، کاشان، شهر کُرد، و بجنورد فعال بود.(۴۲)
باید تأکید کرد که دستگیری اعضای ساکا و دیگر گروه‌های سیاسی توسط ساواک بخشی از اقداماتِ سراسری و گسترده‌ی امنیتی در کشور در آستانه‌ی برگزاری مراسم جشن‌های گرانقیمت ۲۵۰۰ ساله‌ی تاریخ شاهنشاهی ایران بود که در اکتبر ۱۹۷۱م (۲۰-۲۴ مهرماه ۱۳۵۰) در تخت جمشید برگزار شد.
بدین سان، یکی از دیرپاترین شبکه‌های کمونیستی در ایران و احتمالاً تنها گروه چپ ایران که خود را وقف سازماندهی کارگران در هسته‌های سرخ کرده و به آموزشِ آگاهی طبقاتی به کارگران می‌پرداخت به پایان خود رسید.

ساکا و موج نوی انقلابی‌ ایران
در اواخر دهه ۱۹۶۰م (دهه‌ ۱۳۴۰) در همان روزهائی که ساکا در حال شکل‌گیری و گسترش بود، شبکه زیرزمینی‌ نسل نوی از کوشندگان سیاسی که بعدها «چریک‌های فدائی خلق» را به وجود آوردند، نیاز به چرخشی اساسی به سوی یک جنبش انقلابی‌ مسلحانه را احساس می‌‌کردند. جزوه‌ی جدلی ضرورت مبارزه‌ی مسلحانه و ردّ تئوری بقا، نوشته‌ی امیرپرویز پویان (۱۳۲۵-۱۳۵۰)، از رهبران آینده اما کم‌زیسته‌ی چریک‌های فدائی خلق، در این میان نقشی‌ قطعی ایفا کرد. این جزوه در بهار ۱۹۷۰م (۱۳۴۹) نوشته شد، و در همان حال که اشاره‌ی آن «تئوری بقا» در برگیرنده‌ی نقد بی‌‌عملی‌ حزب توده نیز بود، جزوه در واقع علیه نوعی از کنشگری برای ایجاد هسته‌های سرخ کارگری که ساکا آن را نمایندگی می‌کرد، نوشته شده بود. موضوع استدلال پویان مردود دانستن سودمندی کوشندگی «سیاسی» و «صلح‌آمیز» به سبکِ ساکا بود، به شیوه‌ای که تنها راهِ ممکن برای چپ را مبارزه مسلحانه نشان دهد و کنشگران مردد نسل خود را در این جهت هدایت کند.
پویان استدلال می‌‌کند که تحت شرایط سرکوب پلیسی، روشنفکران انقلابی‌ قادر به داشتن هیچگونه رابطه‌ی مستقیم و استوار با توده‌ها نیستند.(۴۳) اتحاد روشنفکران انقلابی‌ مارکسیست‌ ــ لنینیست موکول به پذیرش مبارزه‌ی انقلابی‌ از سوی آنهاست.(۴۴) آنچه پویان «تئوری بقا» می‌‌نامد تلویحاً انتقاد از حزب توده است، اما از آنجا که آن هنگام حزب توده دارای هیچ سازمانی در ایران نبود («تشکیلات تهران» حزب توسط فعالین فاش و از گردونه بیرون شده بود)، این جزوه مستقیماً ساکا را هدف می‌‌گرفت، نیروئی کارگری و کمونیستی که در مقابل مبارزه‌ی مسلحانه آلترناتیوی ارائه می‌‌داد. در نقد ساکا، پویان می‌نویسد:

«این نظریه [تئوری بقا] مایل است مبارزه را در حد امکانات بسیار حقیری که دشمن قادر به کنترل آن نیست، محدود سازد. یعنی تجمع ساده عناصری که هیچگونه کمیت چشمگیری ندارند ــ در حقیقت به زحمت از تعداد انگشتان تجاوز می‌کنند ــ و سپس اشتغال این عناصر به مطالعه‌ی متون مارکسیستی و تاریخی با رعایت پنهانکاری. حوزه‌ی فعالیت این عناصر در دورترین مرز خویش به تماس‌های کاملاً منفعل و پراکنده با مردمی از هر طبقه و قشر زیرِ سلطه محدود می‌شود. در چنین فعالیتی، هر عنصر تشکیلاتی به زندگی عادی خود ادامه می‌دهد و طبیعتاً هیچگونه کوشش نیز برای تغییر آن ضرورت ندارد.»(۴۵)

روشن است که چگونه در همین پاراگراف پویان برای پیشبرد موضع خود فاکت‌های ساکا را قلب می‌کند: به اعتبار دستگیری گسترده‌ی ساکا، روشن است که «عناصر» ساکا از شمار انگشتان دست بسیار فراتر بودند، و نیز روشن است که پنهان ماندن ساکا به واسطه‌ی «امکانات بسیار حقیر»‌ آن نبود. باری، چنین است که پویان اهداف بلندمدت سازماندهیِ سرخِ کارگری را با متر و معیار انتظارات بی‌‌صبرانه‌ی نسل عملگرای خویش می‌سنجد: او به فرصتی «متافیزیکی» اشاره می‌‌کند که گویا قرار است انقلاب در آن فرصتِ تاریخیِ نیامده رخ بدهد. این ظاهراً نکته‌ای است که او می‌‌بایست در نوشته‌های ساکا در آن زمان یافته بوده باشد، نوشته‌هائی که نویسنده‌ی این پژوهش به آنها دسترسی‌ نداشته است. پویان تاکید می‌کند که این فرصت و لحظه‌ی تاریخی وجود ندارد(۴۶)، و لذا (برای ایجاد آن لحظه) کُنش انقلابی ضرورت می‌‌یابد. آشکار است که ساکا هرگز نمی‌خواسته،‌ و هرگز ادعا نکرده بوده، تا چنین لحظه‌ای را ایجاد کند؛ این فرصت لحظه‌ایست تاریخی، و پس زمانی‌ مادیت خواهد یافت که شماری چندان از کارگران آماده‌ی ایجاد انقلاب کارگری باشند. و فلسفه‌ی وجودی ساکا نیز، به همین منظور، بردن آگاهی طبقاتی به میان کارگران بود. اما از نظرِ نسلی عمل‌گرا و بی‌‌تاب، مانند نسل پویان، این لحظه می‌بایست خلق شود. آنچنان که سهرابیان مشاهده می‌کند، اما، دو دهه کوشندگیِ فعالان ساکا در واقع نشان داد که ایجاد شبکه‌های سرخ کارگری با وجود حکومت پلیسی‌ کاملاً ممکن بود. گسترش هسته‌های ساکا در طول سال‌ها فعالیت‌های آن، و این واقعیت که ۱۳۰ نفر در ارتباط با این گروه محاکمه شدند، گواهی است بر امکان خلق شیوه‌های دیگرِ کنشکری ــ شیوه‌هائی غیر از مبارزه‌ی مسلحانه و جنگ چریک شهری.(۴۷) از یاد نبریم که علت لو رفتن گروه در چشم ساواک نیز همانا حمله و مصادره‌ی بانک اصفهان ــ به شیوه‌ی گروه‌های چریکی ــ بود که توسط تنی چند از اعضا و بدون اطلاع گروه انجام گرفته بود.

شبه‌تاریخ‌نگاریِ ساکا
بیژن جزنی (۱۳۱۶-۱۳۵۴) چهره‌ای است آشنا. او بنیان‌گذار گروهی بود که پس از حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل در استان گیلان و در فوریه ۱۹۷۱م (۱۹ بهمن ۱۳۴۹) اعضای باقیمانده‌ی آن به گروهی دیگر (که پویان در رهبری آن بود) پیوستند و «چریک‌های فدائی خلق» را پدید آوردند. پیش از همه‌ی این رویدادها، جزنی در سال ۱۹۶۷م (۱۳۴۶) دستگیر و به زندان درازمدت محکوم شده بود. او معروف‌ترین کتابش، تاریخ سی‌ساله‌ی سیاسی، را در زندان نوشته بود. در غیاب پژوهشی عمده در تاریخ سیاسی معاصر، کتاب جزنی به زودی به مرجعی مهم در میان کنشگران نسل او بدل شد. از آنجا که این کتاب به صورت مخفیانه در زندان نگاشته شده بود ناگزیر متکی‌ به خاطرات و گفته‌های کنشگرانی بود که جزنی می‌‌توانست در زندان با آنان در تماس باشد. از این رو، کتاب جزنی دربرگیرنده‌ی ادعاهای بی‌پایه و تحریف‌هائی بسیار است که با نظریات شخصی‌ِ جزنی و احساسات او نسبت به دیگر گروه‌ها درآمیخته شده‌اند.(۴۸) مانند پویان، جزنی نیز در جستجوی آن بود که بتواند به گونه‌ای تاریخی خوانندگان خود را متقاعد به ضرورت مبارزه مسلحانه کند. پس او باقر امامی را مأمور پلیس می‌‌نامد، و لذا ساکا و گروه‌های پیشینه‌ی آن را متهم می‌‌کند که به وسیله پلیس اداره می‌‌شدند. به ادعای جزنی:

«امامی، پس از آزادی [از زندان در سال ۱۹۵۲م - ۱۳۳۱]، فعالیت‌های مشکوکی را آغاز کرد. او با اداره‌ی آگاهی‌ تماس گرفت و از این پس تماس خود را با محافل پلیس حفظ کرد. عده‌ای از همکاران قدیمی امامی از این تماس‌ها خبر داشتند ولی امامی تماس خود را جنبه‌ی ضداطلاعاتی داد و قصد خود را کسب اطلاعات از پلیس و فریب دادن آن اعلام می‌کرد.»(۴۹)

چنین موضوعی نمی‌توانسته برای کسی دانسته بوده باشد مگر برای شوروی‌ها، چرا که امامی پیش‌تر کمونیستی در خدمت او.گ.پ.او. بود. طبعاً به اعضای دیگر گروه نیز همچون کسانی که ساده‌لوحانه آلت‌ِ دست واقع شده بودند، نگریسته می‌‌شد. جزنی در همین کتاب و با همین منطق «گناهکارپنداری به سبب رابطه» کنشگران چندی را نیز متهم به همکاری با پلیس می‌کند.(۵۰) جزنی امامی را مأمور پلیس خوانده و ادعا می‌‌کند که هم یکا و هم «ک.د.س.ک» را او ایجاد کرده و وحدت آنان ساختگی بوده است.(۵۱) بدین ترتیب، جزنی می‌خواهد ثابت کند که همه‌ی شبکه‌های غیرمسلحانه در فرجام یا به خدمت پلیس در آمدند و یا آلت دست پلیس شدند، و پس، وی استدلال می‌کند که تنها راه سازماندهی مقاومت در ایران همانا از راه کنش مبارزه‌جویانه‌ی زیرزمینی‌ است.
جالب آنکه جزنی مدتی در زندان در کنار برخی اعضای ساکا مانند اردین و سهرابیان بوده است، اما به گزارش سهرابیان، او هرگز در مورد تاریخ ساکا با اعضای گروه مشورت نکرد. در عوض، به گفته‌ی سهرابیان، جزنی کاملاً به گفته‌های عبدالله مهری اتکا کرده بود، فردی که دارای اطلاعات کافی‌ در مورد ساکا و پیشینه‌های آن نبود. سهرابیان در مورد دلیل مشورت نکردن جزنی با اعضای ساکا از حسن اردین نقل قول می‌‌آورد. به گفته اردین:

«[رفیق] جزنی برای اثبات صحت مشی مسلحانه و مردود دانستن به اصطلاح مشی "سیاسی‌کاریِ" ما نیازی به تحقیق از ما نداشته است زیرا در هر صورت او باید به بطلان خط مشی ما می‌رسید.»(۵۲)

نتیجه‌گیری
ساکا و گروه‌های پیشینه‌ی آن نماینده‌ی سنتی سی‌ ساله در میان چپ ایران هستند ــ سنتی به فراموشی سپرده شده برای ساختن شبکه‌های کارگری در جهت تأثیرگذاری بر دگرگشت اجتماعی. از کروژوک‌ها تا ساکا، کوشندگان این شبکه‌های کارگری نه تنها مورد آزار و اقدامات سرکوبگرانه‌ی حکومت ایران بلکه مورد اتهام و تحریف گروه‌های چپ ــ از حزب توده تا پایه‌گذاران چریک‌های فدائی نیز قرار گرفتند، و افزون بر این‌ها، کیش شخصیت درون‌سازمانی و و جزم‌اندیشی‌‌های خود را نیز تاب آوردند. موفقیت این شبکه‌ها به سادگی‌ قابل اندازه‌گیری نیست، و به واقع و روی‌هم‌رفته، کنشگران این شبکه‌ها در برپائی یک جنبش کارگری موثر موفق نبودند. با این همه، تجربه‌ها و روش کوشندگی آنان در تاریخ پس از انقلاب مشروطه‌ی ایران بی‌‌همتا است. اعضای گروه در حالی‌ که تمایلی محتاطانه به شوروی داشتند، اما استقلال خود را از اتحاد شوروی حفظ کردند و از سرنوشت حزب توده در بدل شدن به عامل اجرای سیاست خارجی‌ شوروی در ایران اجتناب کردند. شکاف میان چین و شوروی در دهه‌ی ۱۹۶۰ موجب گرایش امامی به سوی چین شد، در حالی‌ که ساکا همچنان گروهی مستقل باقی‌ ماند. ساکا و گروه‌های پیشینه‌ی آن نماینده‌ی گرایشی در مارکسیسم بودند که در برابر حزب حرفه‌ای روشنفکران انقلابی، بر جنبش‌ها و شبکه‌های خودسامانده کارگری، پای می‌فشرد. از تنی چند که کارگر نبودند بگذریم، اکثریت قاطع اعضای گروه، از کروژوک‌ها تا ساکا، کارگرانی بودند، که به گفته‌ی سهرابیان، کم‌سواد بودند. در این جنبه، ساکا و گروه‌های پیشینه‌ی آن در واقع نمودارگر میراث حزب کمونیست ایران بود، حزبی که طبق اساسنامه‌اش عضوگیری از ناکارگران را ممنوع کرده بود. هر چند ساکا و گروه‌های پیش از آن چنین قاعده‌ای نداشتند، شیوه و طبیعت رابطه‌های اعضا، و نیز شیوه‌ی کنشگری و شبکه‌سازی آنها، از ساکا و پیشینه‌های آن گروه‌های به راستی کارگری ساخته بودند. هر چند امامی، با وجود اعمال پرسش‌برانگیز و ارتباط‌ها و پیشینه‌ی مشکوکش، فرد اصلی در برپائی این گروه‌ها به نظر می‌رسد، اما در واقع حضور همیشگی کارگرانی مانند سهرابیان، مرادیان، و اُردین بود که موجب تداوم و نوزائی چندباره‌ی گروه می‌شد. پس با وجود حضور تنی چند که کارگر نبودند در شبکه‌های پی‌درپی از کروژوک‌ها تا ساکا، سنتی که ساکا آن را نمایندگی می‌کند را باید نمونه‌ای از یک تلاش اصیل ایرانی برای آفریدن و تداوم هسته‌های سرخ کارگری دانست.   

پانوشته‌ها و منابع:
۱- آلبرت سهرابیان، خاطرات آلبرت سهرابیان: برگی از جنبش کارگری کمونیستی ایران. هانوفر: بیدار، ۱۳۷۹.
۲- «کروژوک،» (Кружок) واژه‌ای روسی است و معنای «حوزه» یا «محفل» است.
۳- حزب توده ایران در زمان شکل‌گیری خود سازمان جوانان حزب توده ایران را زیرنظر دکتر رضا رادمنش عضو کمیته‌ی مرکزی حزب به وجود آورد.
۴- «یی‌دْرو» (Ядро) واژه‌ای است روسی به معنای «هسته» و جمع آن «یادْر» (ядра) می‌باشد. روشن است که این نامگذاری‌های روسی نشان از تحصیل امامی در روسیه و نفوذ ادبیات سیاسی روسیه‌ی انقلابی بر نگرش او دارد.
۵- در زبان ارمنی دو گونه تلفظ می‌شود: آوانس یا هوانس.
۶- سهرابیان، خاطرات‌، ص ۳۸. و همچنین بنگرید به: گزارش سفیر امریکا مایکل ر. گانِت (Michael R. Gannett)، معاون دوم سفارت آمریکا (بخش مربوط به «سازمان مرکزی اطلاعات» یا «سی.آی.اِی») به تاریخ ۱۰ آوریل ۱۹۵۴. این گزارش مربوط به بخشی از فعالیت‌های کمونیستی در ایران است.
۷- سهرابیان، خاطرات، ص۳۹.
۸- «آرشیو ملی ایالات متحده» (USNA) سند شماره: 788.001/4-1054. [یادداشت ویراستار (دکتر شاکری): گزارش آمریکا ظاهراً توسط کورش شهباز مشاور سیاسی و کارمند سفارت امریکا تهیه شده است. اما سهرابیان (خاطرات، ص۱۳۵) آمده است که امامی به رفقای نزدیک خودش گفته بود که در سال‌های ۱۹۵۷-۱۹۵۸م (۱۳۳۶-۱۳۳۷) با یک فرد امریکایی که خود را «محقق» امور توسعه‌ی اقتصادی ـ اجتماعی معرفی کرده بود، به همراه یک مترجم، که احتمالاً شهباز بوده، ملاقاتی داشته است. او خواسته بود تا با امامی و نظرات او آشنا شود. امامی بدو گفته بود که او یک «کمونیست تک و تنها» است و سپس اوضاع اقتصادی و اجتماعی کشور را برای محقق امریکائی شرح داده بود. سهرابیان می‌گوید که آن‌ها بعدها پی بردند که فرد امریکایی یکی از مشاوران نظامی آمریکا (به گفته‌ی سهرابیان «مستشار امریکائی») بوده است. این فرد احتمالاً مایکل گانِت، منشی دوم سفارت، که معمولاً افسر سی.‌آی.ای هم هستند، بود.]
۹- «چکا» (روسی: ЧК)، یا «کمیسیون فوق‌العاده» (чрезвыча́йная коми́ссия) در سال ۱۹۱۷ به عنوان نخستین سازمان امنیتی اتحاد شوروی شکل گرفت و فلیکس دزرژینسکی کمونیست لهستانی به فرماندهی آن منتصب شد. «چکا» در سال ۱۹۲۲ به «او.گ.پ.او» بدل شد. سازمان امنیتی «کا.گ.ب» (کمیته‌ی امنیت ملی) که در سال ۱۹۵۴ تشکیل شد از اعقاب «چکا» است.
۱۰- سهرابیان، خاطرات، ص۳۸-۵۳.
۱۱- «او.گ.پ.او» (به روسی:oгпу)، یا «فرماندهی سیاسی مشترک حکومتی زیرنظر شورای کمیسارهای خلق اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی،» پلیس مخفی سراسری اتحاد شوروی از ۱۹۲۲ تا ۱۹۳۴ بود.
۱۲- آرشیو ملی ایالات متحده. سند شماره: 1054 – 788.00/4.
۱۳- نگاه کنید به مقاله‌ی خسرو شاکری، «آیا شوروی در تأسیس حزب توده ایران نقش داشت؟»
Cosroe Chaqueir, «Did the Soviets Play a Role in Founding the Tudeh Party in Iran?» Cahiers du monde russe, Volume 40, no. 3 (1999). 497-528.
و نیز نگاه کنید به: ایرج اسکندری، «چند نکتهٔ اساسی دربارهٔ بنیادگذاری حزب توده ایران و تحول آن». دنیا شماره ۳ (دوره سوم) (شهریور ۱۳۵۳/اوت ـ سپتامبر ۱۹۷۴)، ۲-۷. و نیز بنگرید به: سهرابیان، خاطرات. صص۵۴-۵۵.
۱۴- بیژن جزنی، تاریخ سی‌سالهٔ سیاسی (سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران، جمهوری فدرال آلمان، بی‌تا)، ص۱۰۲. همچنین نگاه کنید به سند آرشیو ملی ایالات متحده شماره: 1054 - 788.00/4. گزارش این سند روایت جزنی را تأیید می‌کند اما می‌گوید که امامی اعضای کروژوک‌ها را به درون حزب توده فرستاد تا با نفوذ خود سبب گرایش حزب به سوی نظر امامی در مورد تشکیل حزب کمونیست شوند [که حتی اگر این روایت درست باشد، که البته ممکن به نظر می‌رسد، روشن است این اتفاق نیفتاد].
۱۵- سند آرشیو ملی ایالات متحده شماره: 1054 – 788.00/4.
۱۶- سهرابیان، خاطرات، ص۶۵.
۱۷- پیشین، ص۶۹.
۱۸- نورالدین کیانوری، خاطرات نورالدین کیانوری (تهران: موسسه تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، ۱۳۷۱)، ص۴۶۸.
۱۹- سهرابیان، خاطرات، صص۷۲-۷۳.
۲۰- پیشین، ص۷۰.
۲۱- سند آرشیو ملی ایالات متحده شماره: 1054 – 788.00/4. و نیز بنگرید به: سهرابیان، خاطرات، صص۷۷-۷۸.
۲۲- سهرابیان، خاطرات، ص۸۲.
۲۳- سند آرشیو ملی ایالات متحده شماره: 1054 – 788.00/4. و نیز بنگرید به: جزنی، تاریخ سی ساله‌ی سیاسی، ص۱۰۳.
۲۴- جزنی، تاریخ سی ساله‌ی سیاسی، ص۱۰۳.
۲۵- سند آرشیو ملی ایالات متحده شماره: 1054 – 788.00/4 ادعا می‌کند که امامی به سبب داشتن حامیانی در داخل دستگاه حکومتی بی‌گناه شناخته شد. با این همه، امامی از دسامبر ۱۹۴۹ تا اوت ۱۹۵۳ (یا شاید ۱۹۵۲) در زندان به سر بُرد. برخلاف گفته‌ی سهرابیان، سند اطلاعاتی آمریکا مدعی است که امامی با سفارت شوروی در تهران در تماس بوده و گزارش‌های هفتگی به سفارت شوروی می‌داده است. بنابر این گزارش: «بدین ترتیب، یکی از این گزارش‌های هفتگی امامی به سفارت شوروی مخفیانه به دست پلیس افتاد و به همین خاطر امامی دستگیر شد و سروان فضل‌الهی، دادستان نظامی، برای امامی تقاضای ده سال زندان به جرم جاسوسی برای شوروی کرد. وی در مارس ۱۹۵۳ مورد عفو قرار گرفت و از زندان آزاد شد» (پیشین).
۲۶- سهرابیان، خاطرات، ص۱۳۳.
۲۷- پیشین، صص۱۳۹-۱۴۷.
۲۸- پیشین، صص۱۴۲، ۱۴۷.
۲۹- پیشین،ص۱۵۷.
۳۰- پیشین، صص۱۴۷-۱۴۸.
۳۱- پیشین، صص۱۴۸-۱۴۹.
۳۲- پیشین، ص۱۵۱. باید یادآوری کرد که امامی منابع مالی ساکا را، در جریان عشقی بی‌سرانجام، به مصرف شخصی رسانده بود. او قصد داشت مبلغی که برای مصرف شخصی استفاده کرده بود را پس از فروش قطعه زمینی که مادرش به نام او کرده بود، به گروه بازپردازد (پیشین، صص۱۵۴-۱۵۵). کیانوری در خاطراتش روایتی جعلی از ماجرای مرگ امامی ارائه می‌دهد و می‌گوید: «افراد (اعضای ساکا) مطلع میشوند که امامی پول‌های سازمان را برای مصارف شخصی خرج می‌کند و تصمیم به محاکمه‌ی او می‌گیرند، ولی امامی پیش از محاکمه ــ در اواسط دهه‌ی چهل ــ خودکشی می‌کند» (کیانوری، خاطرات، ص۴۶۸). البته برای خواننده‌ای که با دقت و تامل رویدادها را پیگیری می‌کند روشن است که اشاره به محاکمه‌ی درون‌گروهی یادآور محاکمه‌های استالینی است. انتساب چنین روش‌هائی به گروهی مانند یکا یا ساکا چنان نچسب است که در اینجا نیازی به ردّ کردن ادعای کیانوری نمی‌بینیم.
۳۳- سهرابیان، خاطرات، ص۱۵۲.
۳۴- پیشین، ص۱۵۷.
۳۵- پیشین، صص ۱۵۷-۱۵۹.
۳۶- پیشین، ص۱۶۱.
۳۷- پیشین، صص۱۶۱-۱۶۴.
۳۸- پیشین، صص۱۶۲-۱۶۷.
۳۹- پیشین، ص۱۶۹. همچنین نگاه کنید به: جزنی، تاریخ سی ساله‌ی سیاسی، ص۱۰۴.
۴۰- سهرابیان، خاطرات، صص۱۶۹-۱۷۱.
۴۱- پیشین، ص۱۷۲.
۴۲- «مصاحبه‌ی مطبوعاتی و رادیوتلویزیونی مقام امنیتی ایران.» کیهان شماره ۴۱۳۶ (۲۶ دی ۱۳۵۰).
۴۳- امیرپرویز پویان، ضرورت مبارزه‌ی مسلحانه و رد تئوری بقا (تهران: نشر گام، ۱۳۵۷)، ص۲. در همین زمینه نیز نگاه کنید به کتاب همین نویسنده، اودیسه‌ی چریکی (به انگلیسی)، فصل ۴.
۴۴- پویان، ضرورت مبارزه‌ی مسلحانه، ص۱۲.
۴۵- پیشین، ص۱۵.
۴۶- پیشین، ص۱۶.
۴۷- نگاه کنید به: سهرابیان، خاطرات، صص۱۸۲-۱۸۵.
۴۸- روشن است که تحریف‌های کتاب جزنی از گستره‌ی ساکا فراتر می‌رود. در مورد چند تحریف که در کتاب جزنی وجود دارد، نگاه کنید به مقاله‌ی خسرو شاکری:
Cosroe Chaqueri, “The Iranian Left in the Twenties Century: A Critical Appraisal of its Historiography.” Revolutionary History Vol. 10, no. 3 (2011). 195-230.  
و نیز بنگرید به مقاله‌ی پیمان وهاب‌زاده:
Peyman Vahabzadeh, “Bizhan Jazani and the Problem of Historiography of the Iranian left.” Iranian Studies Vol. 36, no. 1 (2005). 167-78.
اگر چه اثر تاریخی جزنی شایسته‌ی رفرانس شدن در مورد تاریخ جنبش چپ و کمونیستی ایران در سده‌ی بیستم است، اما نمی‌تواند به عنوان منبعی معتبر استفاده شود. با این همه، گستره‌ی تأثیر تاریخ‌نگاری جزنی آن چنان است که در توصیف یک جمله‌ای ساکا در زیر عنوان «کمونیسم» در دانشنامه‌ ایرانیکا (جلد ششم، صص۹۵-۱۱۲)، نویسنده‌ی مقاله تراب حق‌شناس (ص۱۰۶) به نادرست به کتاب تاریخ سی ساله‌ی سیاسی جزنی متکی می‌شود.
۴۹ - جزنی، تاریخ سی ساله‌ی سیاسی، ص۱۰۳.
۵۰ - برای مثال، جدا از برخی اتهام‌ها که فرصت اشاره بدانها در اینجا نیست، جزنی در اتهام شگفت‌انگیزی به دکتر حسین فاطمی، وزیر امور خارجه‌ی دکتر مصدق در دولت جبهه ملی که پس از کودتای ۱۳۳۲ اعدام شد، می‌زند مبنی بر آن که دکتر فاطمی پیش از پیوستن به مصدق جاسوس دستگاه اطلاعاتی انگلیس بوده است (جزنی، تاریخ سی ساله‌ی سیاسی، ص۵۹).
۵۱ - پیشین، ص۱۰۳.
۵۲- این گزاره از حسن اُردین در خاطرات سهرابیان (ص۲۸۹) نقل شده است. در نگرش چپ ایران در دهه‌ی ۱۳۵۰ غالباً گرایش «نظامی» و مبارزه‌ی «سیاسی» در تقابل با یکدیگر قرار داده می‌شدند. حسن اردین از سال‌های ۱۳۳۰ در یکا فعالیت‌های سیاسی خود را آغاز کرد و در سال ۱۳۴۹ با دیگر اعضای ساکا دستگیر شد. اردین پس از انقلاب نیز به فعالیت‌‌های سیاسی خود ادامه داد و در اول ماه مه ۱۳۶۲ در تهران اعدام شد.  

• «ساکا» از آغاز پیدایشش تاکید بر ایجاد حزب کمونیست٬ کادرسازی از کارگران و آموزش صمیمانه‌ی آنان داشت؛ اما متاسفانه؛ غلطیدن در برجسته کردن مبارزه‌ی درون گروهی و برون گروهی... و فرو ریختگی در درون و مواجه شدن با نفوذ فراگیر پلیس بود که ساکا در اواسط سال ۴۹ تصمیم به انحلال گرفت! ...

نگاهی گذرا درباره‌ی «ساکا»
(سازمان انقلابی کمونیست‌های ایران)


هادی پاکزاد
...

مطلب مختصر ذیل تحت تاثیر پژوهشِ آقای پیمان وهاب‌زاده با عنوان: «ساکا: سازمان انقلابی خودسامانده کارگران ایران» آمده که امید است مورد توجه قرار گیرد.


نگاهی گذرا درباره‌ی «ساکا» (سازمان انقلابی کمونیست‌های ایران)

پایه‌گذار این سازمان شخصی به‌نام باقر امامی برادر ناتنی امام جمعه‌ی تهران بود که در مسیر زندگی‌اش با افکار سوسیالیستی آشنایی پیدا می‌کند و در این مسیر برای آموختن مارکسیسم٬ پس از انقلاب اکتبر٬ به شوروی می‌رود. امامی در شوروی به مدرسه‌ی کادرسازی «کودف» می‌رود. در این مدرسه براساس نگرش انترناسیونالیستی به آن اتباع خارجی که تمایلات مارکسیستی داشتند٬ آموزش داده می‌شد تا وقتی به کشورهای خود باز می‌گشتند٬ اشاعه دهندگان مارکسیسم – لنینیسم باشند. این مدرسه بعدا به دانشگاه «پاتریس لومبا» تغییر نام داد.
امامی وقتی به ایران بازگشت شبکه‌ای به وجود آورد که در اوایل دهه‌ی دوم حکومت رضا شاه کشف شد و او به همراه افراد شبکه‌اش به اتهام جاسوسی برای شوروی بازداشت شدند. او که به حبس ابد محکوم شده بود در زندان با اعضای حزب کمونیست و بعدها با گروه ۵۳ نفر آشنا می‌شود. پس از شهریور ۲۰ از زندان آزاد شد و در سال ۱۳۲۳ در کنگره‌ی حزب توده بر ضرورت آموزش مارکسیسم – لنینیسم و تربیت کادرهای پیشرو برای ایجاد حزب کمونیست پافشاری کرد و اعتقاد داشت که بدون چنین حزبی٬ هر حزب فراگیر دیگر قادر نخواهد بود تا امر انقلاب پرولتری را به مقصود برساند. او اعتقاد داشت که تمام احزاب خلقی٬ ملی و ضد استعماری٬ می‌بایست توسط کادرهای مخفی حزب کمونیست رهبری شوند.
حزب توده که حزبی فراگیر بود٬ ابتدا در محدوده‌ا‌ی با امامی موافقت کرد که کلاس‌هایی را برای آموزش مارکسیسم٬ موازی با حزب٬ دایر کند ولی در جریان کار از در مخالفت درآمد و امامی از حزب توده‌ی جوان و نوپا کناره گرفت و عده‌ای را با نام کروژوک (محفل) دور خود جمع کرد و به تبلیغ نظرات خود پرداخت.
در سال ۱۳۲۸ امامی نشریه‌ای به نام «به پیش» منتشر کرد که با رنگ سرخ چاپ می‌شد و خیلی تند و تیز بود. پلیس امامی و همکارانش را بازداشت کرد. این همکاران: پیروزی٬ متین دژ٬ پیروزجو٬ بسطامی٬ آوانس مرادیان٬ آلبرت سهرابیان و دیگران بودند که امامی به ۵ سال زندان و همکارانش به سه سال و کم‌تر محکوم شدند.
در سال ۱۳۳۱ امامی با دو سال تخفیف آزاد شد. پس از آزادی فعالیت‌های مشکوکی کرد. او با اداره‌ی آگاهی تماس گرفت و این تماس خود را با محافل پلیس حفظ کرد. امامی تماس خود را جنبه‌ی ضد اطلاعاتی داد و قصد خود را کسب اطلاعات از پلیس و فریب دادن آن اعلام کرد. در این موقع «یادر کمونیستی ایران» (یکا) را به‌وجود آورد.- یادر در زبان روسی به معنای هسته است - او که اعتقاد داشت برای ایجاد حزب می‌بایست اکثریتِ افرادِ آن از طبقه‌ی کارگر باشند٬ برای تعلیم آن‌ها در ابتدا از دو رساله‌ای که خود تحت عنوان «الفبای مارکسیسم» و به زبان ساده نوشته بود استفاده می‌کرد که پس از آموزش آن‌ها٬ افراد و بخصوص کارگران و اقشار کم سواد٬ قادر می‌شدند تا با کتاب‌های کلاسیک مارکسیسم – لنینیسم آشنایی کامل‌تری پیدا کنند.
پس از ۲۸ مرداد٬ امامی گروه دیگری به نام «کارگران٬ دهقانان و سربازان کمونیست» (کدسکا) را که خود در تاسیس آن نیز نقشی داشت با «یکا»٬ ادغام کرد و بدین ترتیب حمید ستارزاده و علی نیا که از مسوولان «کدسکا» بودند به یکا پیوستند.
پس از چند سال در جریان ادامه‌ی کار٬ این گروه٬ تحت نام «گروه انقلابی مارکسیستی ایران» (گاما) از «یکا» جدا شدند. هر چند که این دو گروه از یک‌دیگر جدا شده ‌بودند اما پیوند و دوستی بین رهبران آن‌ها هم‌چنان ادامه داشت تا این‌که باقر امامی بر سر ماجرایی عاطفی٬ به قصد نجات کودکی بیمار از زنی که از دیرباز دوستش می‌داشت٬ بخشی از پول تشکیلات را هزینه‌ی درمان آن کودک می‌کند به این امید که بتواند با فروش قطعه زمین ارثیه‌اش٬ آن پول را سرجایش بگذارد. گویا برای کاری ضروری٬ تشکیلات به آن پول نیاز پیدا می‌کند و بدین ترتیب رازش فاش می‌شود.
با پیامد چنین وضعی٬ امامی به سختی مورد انتقاد قرار می‌گیرد و او قویا این انتقاد را پذیرفته٬ در خفا دست به محاکمه‌ی خود می‌زند و حکم مرگ را بر خود روا می‌دارد و آن را با رگ زدن در حمامِ خانه‌اش اجرا می‌کند. - نقل از زنده یاد حسن اوردین.
پرونده‌ی باقر امامیِ که شاعر٬ نویسنده و تحصیل کرده‌ی شوروی بوده و دکترین وی کتابی بود به نام «کتاب زرد» که براساس جلدش چنین معروف شده بود٬ بدین ترتیب و با تاسف بسیار اعضاء سازمان بسته شد و به دنبال آن بود که کوشندگان بالاییِ «یکا» شامل: آوانس مرادیان٬ هونان عاشق٬ فشارکی زاده٬ حسن اوردین٬ آلبرت سهرابیان تصمیم گرفتند با ادغام «گاما» تحت رهبری حمید ستارزاده «ساکا» (سازمان انقلابی کمونیست‌های ایران) را بنیاد نهند.
«ساکا» در تهران٬ اصفهان٬ مشهد و دیگر شهرها شبکه‌هایی را به‌وجود آورد که در این واحدها٬ برنامه‌ی اصلی همان کادر سازی افراد پیشرو بود که البته اولویت عمده بر روی کارگران تمرکز داشت و هم‌چنان آموزش از طریق همان جزوه‌هایی بود که امامی تدوین کرده بود. روشن است که این سازمان به دلیل پی‌گیری برای ایجاد حزب کمونیست پایه‌گذاری شده بود و عملا در این راستا فرضیه‌بافی کرده و عمل می‌کرد کم‌ترین نگرشی نسبت به مبارزه‌ی مسلحانه با چنان فرضیه‌ای که موتور کوچک باید حرکت قهر آمیز کند تا توده‌ها به حرکت درآیند نداشت.
ساکا دارای حوزه‌های مطالعاتی بود که هر حوزه حداکثر تا ۵ نفر را دربر می‌گرفت که در این حوزه‌ها کارهای مطالعاتی در رابطه با بررسی شرایط موجود اجتماعی و شخصی افراد صورت می‌گرفت. تشکیلات که شکل هرمی‌داشت٬ در راس آن مرکزیت و بعد اعضاء و سپس استاژها و بالاخره مبتدی‌ها قرار داشتند که الفبای اول برای مبتدی‌ها و الفبای دوم برای استاژها تدریس می‌شد. اعضاء و رهبری با کتب و آموزه‌های کلاسیک مارکسیسم مشغول بودند و نسبت به رویدادها تحقیق و مطالعه می‌کردند. اعضاء که در کمیسیون‌های زنان٬ مالیه٬ نشریه و شهرستان فعالیت می‌کردند هر کدام علاوه بر عهده‌دار بودن وظایف مخصوص به خود و گزارش‌های دریافتی به مرکزیت٬ اداره‌ی آموزشی حوزه‌های استاژ و آمادگی را به عهده داشتند.
همه‌ی افراد دارای نام‌های مستعار بودند و عملا امکان شناخت واقعی افراد نسبت به دیگر حوزه‌ها بسیار محدود می‌بود. در فروردین ۴۹ فریدون ستار زاده٬ فرزند حمید ستارزاده (دبیر تشکیلات) که خود نیز از اعضای مهم بود به یک‌باره به مدت دو ماه در حوزه‌ها حضور نیافت! سایر اعضا جویای او بودند که پدر می‌گوید: برای ماموریتی کاری به بندر عباس رفته!!
بعدا معلوم می‌شود ایشان که دانشجوی فیزیک دانشگاه تهران بوده٬ در ارتباط با گروهی از دانشجویان دستگیر شده و بعد از دو ماه فریدون ستارزاده به تشکیلات می‌آید... و همان گزارش پدرش را تکرار می‌کند. شک و ناباوری در میان اعضای سازمان نسبت به وی و پدرش قوت می‌گیرد٬ خصوصا این‌که در مدت کمی پس از این ماجرا٬ فریدون ستارزاده به کمیسیون می‌آید و برگه‌های زیادی می‌آورد که شبیه فرم‌های استخدام بوده و به مدیران کمیسیون‌ها می‌دهد و درخواست می‌کند که برای هر یک از اعضای گروهشان یک برگ را پر کنند که مشخصات کامل اعضاء باشد!
شک و شبهه‌ای که قبلا در بین اعضاء کمیسیون‌ها بود قوت می‌گیرد. یکی از آنان به نام ساقب قویا اعتراض می‌کند و از دریافت این برگه‌ها سرباز می‌زند و اعلام می‌کند که پلیس به سازمان رخنه کرده و این چنین کاری٬ کار پلیس است. این اعتراض به مرکزیت کشیده می‌شود و نتیجتا دو دستگی در اعضای کمیسیون مرکزی پدید می‌آید. آوانس٬ آلبرت و جمعی دیگر پذیرش درخواست ستارزاده را برنتافتند٬ اما بعضی از اعضای کمیسیون‌ها٬ این اطلاعات خواسته شده را پر کردند و تحویل مرکزیت دادند! به هر حال این کشاکش منجر به جدایی دو گروه مخالف و موافق شد. در عین حال از جهت نظری٬ از چند سال قبل هم تشکیلات به سه طیف تقسیم شده بود؛ چینی فیل (هواداران مائو)٬ شوروری فیل و جمعی که گرایش به مبارزه‌ی مسلحانه پیدا کرده بودند.
این درگیری‌ها تا اواخر سال ۴۹ ادامه داشت. اما در همان اواخر سال ۴۸ و اوایل سال ۴۹ عده‌ای از اعضای «ساکا» ٬به ویژه تشکیلات اصفهان و مشهد٬ در عمل خود را از کنترل مرکزیت خارج کردند و مشی مبارزه‌ای را در دستور قرار دادند که در آن سال‌ها تحت تاثیر چگونگی مبارزه‌ی مسلحلنه‌ی جهانی بود. هادی پاکزاد٬ عبدالله مهری٬ اکبر طباطبایی و بهروز صنعی با حفظ ارتباط با ساکا بر عمل‌کرد خود اصرار می‌ورزیدند و ساکا را به‌خاطر بی‌حرکتی‌اش و محصور شدن در یک دایره‌ی بسته مورد انتقاد قرار می‌دادند تا این‌که بی‌اطلاعِ مرکزیت دست به اقداماتی واکنشی زدند که آن اعمال آنارشیستی برآیند سکون و بی‌حرکتی تداوم‌دار «ساکا» بود.
در یک جمع‌بندی فشرده؛ وجوه مثبت «ساکا» از آغاز پیدایشش تاکید بر ایجاد حزب کمونیست٬ کادرسازی از کارگران و آموزش صمیمانه‌ی آنان که اعتقاد داشت؛ بدون حضور اکثریت کارگران آگاه در حزب پیش‌رو٬ امر مبارزه‌ی طبقاتی محقق نخواهد شد. اما متاسفانه؛ غلطیدن در برجسته کردن مبارزه‌ی درون گروهی و برون گروهی... و همیشه فروع را فدای اصول کردن و بیش‌ترین انرژی و تمرکز را برای مقابله با درون خود و بیرون خود (حزب توده) نمودن... و عدم توانایی در مواجهه با مجموعِ عوامل خارجی و عدم توانایی در بهره بری از همکاری و مشارکت در پیش‌برد اهداف نزدیک و دور با دیگران و بالاخره با تمام رعایت‌ها در انظباط برای کارِ مخفی٬ به دلیل فرو ریختگی در درون٬ مواجه شدن با نفوذ فراگیر پلیس بود که ساکا در اواسط سال ۴۹ تصمیم به انحلال گرفت!
پس از انحلال «ساکا» افراد همسو با «یکای» سابق٬ مجددا و مخفی از حمید ستارزاده و روابطشان٬ باز به فکر تجدید سازمان افتادند که دکتر فشارکی‌زاده با هم‌فکری رفقایش آوانس و آلبرت... اساسنامه‌ی جدیدی تدوین کردند. اما پلیس که قبل از آغاز جشن‌های ۲۵۰۰ ساله یورشی فراگیر برای دستگیری مخالفین آغاز کرده بود٬ «ساکا» را که توسط ستارزاده‌ها ‌کاملا لو رفته بود٬ دستگیر می‌کند که در این گیر و دار تشکیلات تازه متولد شده توسط فشارکی و رفقایش نیز در نطفه نابود می‌شود!
ساواک تعداد زیادی را در مراحل بازجویی و عده‌ای زیادی را پس از دادگاه آزاد کرد. اما بسیاری از اعضاء برجسته‌ی ساکایی‌ها به زندان‌های طویل‌المدت محکوم شدند. حمید ستارزاده و پسرش فریدون٬ پس از چند روز دستگیری آزاد شدند. اما سران تشکیلات شهرستان‌ها و بعضی از اعضای آن‌ها جداگانه محاکمه و به زندان‌های سنگین محکوم شدند.

جامعه جهانی بهایی از اقدام سپاه پاسداران جمهوری اسلامی در تخریب یک گورستان تاریخی بهاییان در شیراز خبر داده و خواستار توقف این اقدام شده است.



تخریب گورستان تاریخی بهاییان در شیراز «به دست سپاه»


Fri 2 05 2014

Bahaeian.jpg
رادیو فردا: جامعه جهانی بهایی از اقدام سپاه پاسداران جمهوری اسلامی در تخریب یک گورستان تاریخی بهاییان در شیراز خبر داده و خواستار توقف این اقدام شده است.

گزارشی که این نهاد دینی در روز پنج‌شنبه، ۱۱ اردیبهشت، منتشر کرده است بیان می‌کند که خاک‌برداری از این گورستان و تخریب قبور آغاز شده و ده‌ها کامیون به سرعت در حال انتقال خاک‌ها هستند.

این گزارش با سخنان بانی دوگال، نماینده ارشد جامعه جهانی بهایی در سازمان ملل متحد، همراه است که خواستار واکنش‌های جهانی نسبت به موضوع شده است.

خانم دوگال اظهار داشت: «ما با فوریت از جامعه بین‌الملل دعوت می‌کنیم که به این عمل مشمئزکننده اعتراض کنند و همچنین مستقیماً از رئیس جمهور ایران، آقای حسن روحانی، تقاضا می‌کنیم که این تخریب را متوقف سازند.»

بهاییان از اقلیت‌های دینی در ایران هستند که جمهوری اسلامی آن را به رسمیت نمی‌شناسد و به عنوان «فرقه ضاله» از آن نام می‌برد.

گزارش‌هایی نیز که از ایران می‌رسد حکایت از برخورد شدید جمهوری اسلامی با اعضای جامعه بهاییان دارد، به‌ طوری که هفت تن از رهبران جامعه جهانی حدود شش سال است که در زندان به‌ سر می‌برند و نمونه دیگر عدم برخورداری بهاییان از حق تحصیل در دانشگاه‌های ایران است که دفتر تحکیم وحدت سال ۱۳۹۲ گزارش جامعی از آن منتشر کرد.

با این حال محمدجواد لاریجانی، دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضاییه، مدعی شده است که حکومت ایران هیچ‌ گاه به صرف بهایی بودن با پیروان این آیین برخورد نکرده و بهاییان به خاطر دین خود در ایران محاکمه یا از تحصیل محروم نشده‌اند.

در این شرایط اقدام به «تخریب» گورستان بهاییان در شیراز که نام «گلستان جاوید» را دارد، بهاییان این شهر را به اعتراض و تکاپو واداشته است.

به گفته بانی دوگال، بهائیان شیراز از سپاه پاسداران درخواست کرده‌اند که قبر مردگان را خراب نکنند و ساختمان مورد نظر خود را در بخشی از این گورستان بسازند که قبری در آن موجود نیست.

این گزارش می‌گوید که «گلستان جاوید» از اوایل دهه ۱۹۲۰ متعلق به بهاییان شیراز بوده، اما دولت وقت ایران در سال ۱۳۶۳ آن را مصادره کرد تا در نهایت بعدها به مالکیت سپاه پاسداران دربیاید و اکنون سپاه نیز چنان‌چه اعلام کرده درصدد ساخت یک ساختمان فرهنگی – ورزشی در این مکان است.

به گفته جامعه جهانی بهایی، این گورستان آرامگاه حدود ۹۵۰ بهایی است از جمله ۱۰ بانوی بهایی که سال ۱۳۶۲ و در اوج برخوردهای جمهوری اسلامی با بهاییان به دار آویخته شدند.

اما اکنون با آغاز گودبرداری در قسمت غربی این گورستان که ۲۰۰ متر مربع را شامل می‌شود، همه این آرامگاه‌ها در معرض تخریب قرار دارند.

خانم بانی دوگال تاکید کرده که بهاییان شیراز به اولیای امور از جمله فرمانده کل سپاه پاسداران، شهرداری شیراز، امام جمعه شیراز و رئیس قوه قضاییه ایران درخواست استیناف داده‌اند، اما این اقدام تاکنون هیچ نتیجه‌ای نداده و کار تخریب گورستان پی گرفته می‌شود.

آن طور که در بیانیه جامعه جهانی بهاییان آمده است، از سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۲ دست‌کم ۴۲ گورستان متعلق به بهاییان ایران هر یک به طریقی «مورد تعرض قرار گرفته‌اند».

طبس دو سال بعد

طبس دو سال بعد
 
 
 
پنجم اردیبهشت ماه مصادف است با روز حملۀ نیروهای ویژۀ آمریکا به ایران برای نجات گروگانهای آمریکایی که در ساختمان سفارت سابق این کشور و وزارت خارجه، نگاهداری میشدند. دو سال قبل در چنین روزی، ایالات متحده با دستور مستقیم جیمی کارتر، رئیس جمهوری وقت، نزدیک به صد نفر از نیروهای تعلیم دیدۀ خود را با تجهیزات کامل به ایران فرستاد تا طرحی را به اجرا درآورند که یک گروه کوچک از متخصصان پنتاگون از همان بعد از ظهر روز آغاز گروگانگیری، در دفتر رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلح آمریکا، شروع به طراحی کرده بودند. بدنبال واقعۀ طبس، تحقیقات در بارۀ آن شروع شد و تقریبً پس از یک ماه، ابعادِ دقیق آن روشن گردید. اینک پس از گذشت دو سال، حقایق بیشتری از آن بدست آمده که می تواند تصویر روشن و نسبتاً کاملی از آنچه را که «واقعۀ طبس» نامیده شد، بدست بدهد. این واقعه یکی از پیامدهای شوم سودجوئی ها و حادثه آفرینی هایی بود که سردمداران حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی از گروگانگیری می نمودند.
 
 
 
بعد از ظهر روز چهارم نوامبر
 
 
 
روز چهارم نوامبر 1980، گروهی از دانشجویان که بعداً خود را «دانشجویان پیرو خط امام» نامیدند به سفارت آمریکا در ایران حمله برده و به نشانۀ اعتراض به آمریکا، سفارت آن کشور را اشغال و کارمندان (و بعضی از مراجعین آمریکایی) آنرا به گروگان گرفتند. بلافاصله بعد از اشغال سفارت، یک گروه کار از کارشناسان وزارت دفاع آمریکا در دفتر ژنرال جونز، رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلح این کشور، شروع به طرح ریزی برای نجات گروگانها کرد. از ابتدای کار، آنها روی حمایت مصر حساب می کردند. مصر، چندین پایگاه هوائی نزدیک سد آسوان دارد که تقریباً  بفاصلۀ 2200 کیلومتری سواحل جنوبی ایران واقع شده است. یک ماه بعد، انورالسادات با دادن محلی در یکی از این پایگاه ها برای انجام عملیات آمریکائی ها موافقت کرد و تقریباً بلافاصله، هواپیماهای جاسوسی و هواپیماهای فرماندهی هوائی آمریکا در این محل مستقر شدند.
 
روز 18 آوریل 1980 (27 فروردین 59)، طرح آماده شده بود و گروه کار با حضور رئیس ستاد مشترک، وزیر امور خارجه و مشاوران رئیس جمهوری آنرا برای کارتر تشریح و موافقت او را برای اجرای عملیات جلب نمودند.
 
سایروس ونس، وزیر امورخارجه وقت، با آن طرح مخالف بود. او اصولاً به لحاظ اینکه هر گونه عملیات نظامی ممکن است باعث واقعه ای شبیه واقعه گروگانگیری شود، می خواست با مذاکره همراه با فشار ناشی از محاصرۀ اقتصادی، مسئله را حل کند. در مقابل، برژنسکی مشاور رئیس جمهوری در امنیت ملی، خواستار عملیات نظامی بود. او در یک مذاکرۀ دوستانه به یکی از روزنامه نگاران معروف فرانسوی که پرسیده بود راه حل مسئلۀ گروگانگیری را چه می بیند، گفته بود فقط از راه نظامی. خبرنگار فرانسوی اظهار داشته بود که در ایران انقلابی این غیرممکن است. برژنسکی جواب داده بود ما از طریق "عوامل" خود عمل خواهیم کرد و موفق هم خواهیم شد. در سطور بعد دیده می شود که عوامل آمریکا چندان هم کم و ضعیف نبوده اند. قرارداد الجزایر و روند وابستگی ایران به آمریکا پس از کودتای خرداد 1360، قرارداد اخیر نفت از ایران، همه و همه گواه آن هستند که آمریکا از همان ابتدای انقلاب عوامل و مهر ه های خود را چیده است.
 
 
 
اصول طرح
 
فلسفۀ اصلی این نقشه بر غافلگیری و گیج کردن مردم و بهت زدگی آنها استوار بود. طرح بر این اساس بود که با اطلاعات کامل از وضع حفاظت ساختمان سفارت و اطلاعات دقیق نو به نو که توسط بعضی از پاسداران و دانشجویان خط امام در اختیار سازمان سیا قرار گرفته بود، یک گروه نظامی بنام «دلتا» به طریقی که خواهد آمد از جنوب وارد ایران گردند و گروهی از جاسوسان و خبرگان تحت نام «گروه عملیات سری» نیز با پاسپورت های تقلبی که توسط کشورهای دیگر صادر کرده بود، از مرزهای قانونی وارد شوند و پس از پیوستن بهم، در یک عملیات غافلگیرانۀ شب هنگام، به ساختمان سفارت وارد شوند. پاسداران معدودی که در داخل و خارج سفارت نگهبانی می دهند را با دستبندها و مچ بندهای مخصوص که بهمراه داشتند، بسته و گروگانها را خارج نمایند. البته این طرح پیش بینی می کرد که هیچ نیازی به کشتن پاسداران نباشد، ولی کارتر دستور داد در صورت نیاز همۀ پاسداران را بکشند، حتی آنها را که حین انجام وظایف به امریکایی ها کمک می کردند.
 
اطلاعات توسط سیا از افراد نفوذی و پاسداران و دانشجویان پیرو خط امام که رشوه گرفته بودند، دریافت می گردید. حتی قرار بود پاسدارانی که شبها عملیات نگهبانی می دهند از عناصر خودشان باشند. شاید به همین لحاظ است که طرح، متضمن هیچگونه پاسدار کشی نبوده است.
 
در این عملیات نزدیک به 400 نفر از عناصر عملیاتی گرفته تا پیشتیبانی و غیره شرکت می کردند.
 
 
 
عملیات:
 
شب اول
 
طبق طرح: یک فروند هواپیمای حمل و نقل MC-130 از پایگاه هوائی «قنا» در مصر برخواسته و در جزیرۀ «مسیره» متعلق به عمان توقف می کرد. شروع عملیات از ساعت 6 و 55 دقیقه بعد از ظهر با پرواز این هواپیما از جزیره «مسیره» و نفوذ آن به خاک ایران، آغاز می گردید. این هواپیما دارای دستگاه های ناوبری الکترونیک و رادار بود که نفوذ آن را بخاک ایران بدون اینکه توسط رادارهای ایران کنترل شود، آسان می ساخت. در زمان رژیم شاه نیز، مرزهای شرقی و جنوب شرقی ما از پوشش راداری مهمی برخوردار نبود. نقطه نفوذ نزدیک چاه بهار تعیین شده بود. در این محل یکی از نقاط کور رادار ایران قرارداشت. و طبیعی است امریکایی ها که خود طراح و مجری طرحهای رادار ایران بودند، بخوبی از نقاط کور آنها نیز اطلاع داشتند. دقایقی بعد 5 هواپیمای دیگر نیز به پرواز درآمد و همگی در یک باند خاکی نزدیکی طبس که در کنار جاده کم رفت و آمدی قرار گرفته بود، به زمین می نشستند. این باند در سال های 1945، هنگامی که نقشۀ هوائی ایران توسط مستشاران آمریکائی تهیه می شد، مورد استفاده واقع گردیده بود، ولی از آن زمان به بعد، تقریبا بی استفاده مانده بود. هواپیمای اول، 34 دقیقه قبل از 5 هواپیمای دیگر به محل می رسید و توسط تیم تعلیم دیده ای که بهمراه داشت، محل را با چراغ های مادون قرمز برای نشستن هواپیماهای دیگر علامتگذاری می کرد. یک ساعت بعد سرهنگ «بک ویث» فرمانده گروه «دلتا» که انجام این عملیات را بعهده داشت با دو هواپیمای MC-130 که توسط سه هواپیمای C-130 حامل سوخت دنبال می شد، به 6 هواپیمای قبلی ملحق می شد. بدنبال آنها، 8 فروند هلیکوپتر «سی کورسکی» از ناو هواپیمابر «نی میتر» برخاسته و به آهستگی به طرف باند پرواز می کردند.
 
پس از یکساعت سوختگیری هلی کوپترها، فرمانده بهمراه 100 نفر افراد خود و نزدیک به 20 نفر عوامل ایرانی همراهشان به هلیکوپترها رفته و یکراست به طرف ایران راه می افتادند. این فاصله را قرار بود در دو ساعت و 13 دقیقه طی کنند. هلی کوپترها افراد تیم «دلتا» را در 80 کیلومتری جنوب تهران و بدور از چشم مسافران قطار که از نزدیکی آن محل می گذشتند، پیاده نموده و سه کیلومتر آنطرفتر در مخفیگاهی که برای هلیکوپترها آماده شده، آنها را مخفی می کردند. این مخفیگاه که در دامنۀ کوه توسط بولدوزر کنده شده بود، با اسم رمز «فیگ بار» خوانده می شد. تیم نگهبان نیز در اطراف محل مخفیگاه گذارده می شد تا در صورتی که رهگذری از آنجا عبور کرد و متوجه موضوع شد، دستگیر شود.
 
قبل از طلوع آفتاب 8 کامیون تیم را از یک کاروانسرای قدیمی و متروک سوار کرده و بطرف محلی که گورستان اتوموبیل های کهنه بود حمل می کرد. این کامیون ها بتدریج حرکت کرده و فاصلۀ معینی را حفظ می کردند تا نظر مردم را بخود جلب نکنند. نام رمز محل جدید که نزدیک قبرستان مسگرآباد واقع است، «چارلی» بود. و توسط یک واسطه، بوسیلۀ صاحب آن، در اختیار عملیات قرار گرفته بود. بلافاصله بعد از شکست عملیات طبس، گروه تحقیقات وزارت دفاع ایران، کسانی را که در تدارک این امکانات با آمریکا همکاری داشتند، شناسائی و به مقامات قضائی «دادسرای انقلاب ارتش» معرفی کرد. گو اینکه بعد، از نتیجۀ عمل داستان خبری نشد. کامیون ها توسط شخصی که در شهر ری مغازه دل و جگر فروشی داشت، اجاره و در اختیار عملیات قرار داده شده بود.
 
 
 
روز اول
 
از ابتدای روز، دو گروه عملیات سری که قبلا [با پاسپوت هایی که کشورهای دیگر در اختیارشان گذارده بود ] وارد ایران شده بودند، تیم «دلتا» را برای عملیات کاملا توجیه می کردند و در ساعات آخر آنروز، تیم به گروه های کوچک تقسیم شده و به طرف شهر حرکت می کردند تا پس از عبور از بزرگراه سید خندان، وارد بزرگراه مدرس شود، از زیر پل میرداماد دور زده بطرف جنوب به حرکت در می آمدند و پس از عبور از میدان رضائی ها، در خانه های مخفی که قبلا برایشان در نظر گرفته شده بود، جای می گرفتند. بعضی از این خانه ها درست در شمال ساختمان سفارت و در یک ساختمان سه طبقه قرار داشت. 
 
 
 
شب دوم
 
بر طبق اطلاعاتی که برخی از دانشجویان خط امام در اختیار عوامل سیا قرار داده بودند، شبها در حدود 15 نفر پاسدار از داخل و خارج ساختمان حفاظت می کردند که فقط 3 یا 4 نفر آنها خارج از ساختمان به پاسداری مشغول بودند. طبق اطلاع همین منابع، این داستان که در اطراف و داخل سفارت تله انفجاری و مین گذارده شده، تبلیغات واهی بود و هیچ صحت نداشته است.
 
ضمناً با تکیه بر همین اطلاعات و مطالعۀ ساختمان، تیم «دلتا» محل دقیق گروگان ها و پاسداران در داخل اطاقها را نیز می دانسته است. بنابراین، تیم «دلتا» مطمئن بود که بدون دردسر پاسداران را خلع سلاح میکند و گروگانها را نجات می دهد.
 
زمان شروع عملیات را ده دقیقه پس از نیمه شب تعیین کرده بودند. در ابتدا، یک گروه، خطوط تلفن و برق ساختمان را قطع می کرد. یکی از مقامات امریکایی گفته است که برای وارد شدن به ساختمان لازم بود فقط یک پاسدار را بکشیم ـ با اینحال کارتر دستور داده بود اگر پاسداران مانع انجام نقشه شدند، آنها را بکشید- حتی آن عده از پاسداران که از خودمان هستند و برای ما انجام وظیفه می کنند-.
 
طبق نقشه، پس از بیرون آوردن گروگانها، آنها را در گوشه ای در سفارت جمع می کردند، سپس سرهنگ «بک ویث» فرمانده عملیات با گفتن کلمه رمز «دینامو» به هلیکوپترها دستور می داد به استادیوم امجدیه وارد شوند و گروگانها پس از عبور از خیابان مبارزان [روزولت سابق] به استادیوم رفته و سوار می شدند. بر روی نقاطی از بام استادیوم، رنجرهای امریکا موضع گرفته بودند تا در صورت شلوغی و ممانعت مردم از عبور گروگانها، مردم را به گلوله ببندند. دو هلیکوپتر ابتدا به استادیوم می آمد. دو هلیکوپتر دیگر که در محل یک ساختمان نیمه تمام در 8 کیلومتری محل، منتظر بودند و دقایقی بعد می رسیدند. دو هلیکوپتر دیگر [در صورتیکه در تهران بودند] بعداً می آمدند، بطوریکه تمام عملیات سوار کردن گروگانها بیش از نیم ساعت طول نمی کشید.
 
در حالیکه تیم دلتا به سفارت حمله کرده بود، یک تیم دیگر به وزارت خارجه حمله می کرد و سه نفر دیگر از گروگانها را که دیپلماتهای امریکایی بودند، نجات می داد. ورود به ساختمان وزارتخارجه آسان بنظر می رسید، بخصوص که در جمعه شب ها، اطراف آن خلوت بود. قرار بود دو هلیکوپتر هم افراد تیم اخیر و گروگانهای همراهشان را سوار کرده، به ایستگاه رادار منظریه ببرد. کلیۀ هلیکوپترها از تهران به ایستگاه رادار منظریه که نزدیکی قم بفاصلۀ 38 دقیقه ای پرواز از تهران قرار دارد، می رفتند.
 
این ایستگاه که بعد از انقلاب متروک مانده بود، توسط رنجرهای امریکا قبلا اشغال و حفاظت می شدند. در آنجا، سه هواپیمای C-141 حمل و نقل که دوتای آنها هواپیمای بیمارستانی بود، گروگان ها و افراد تیم ها را سوار کرده بطرف جنوب و سپس بطرف غرب رفته، از خلیج فارس گذشته و پس از عبور از آسمان عربستان سعودی به مصر می بردند.
 
 
 
اقدامات احتیاطی
 
البته هنگام فرار از تهران، هلیکوپترها و هواپیماهای حفاظتی شان مجبور بودند از حوزۀ پایگاه یکم شکاری که جنگنده های اف 4 ایران در  آن جای داشتند، عبور کنند. و این هواپیماها می توانستند خطر ایجاد نمایند. اما امریکایی ها واقف بودند که خلبانان ایرانی برای عملیات در شب، تعلیمات ندیده اند. با اینحال برای مقابله با پرواز احتمالی بعضی از جنگنده های ایران، تمهیدات زیر را اندیشیده بودند:
 
1 ـ هواپیماهای «جنگنه الکترونیکی» امریکا آماده بودند تا نه تنها رادارها و ارتباطات الکترونیک ایران را جمع کنند، بلکه زمان و محل پرواز جنگنده های اف 4 ایران را نیز کشف کرده و به هواپیماهای جنگنده امریکا دستور حمله بدهند.
 
2 ـ 48 فرونده اف و A6E در ناو هواپیما بر «کورال سی» و نیز 24 فروند جنگنده A6E در ناو هواپیمابر «نی میتز» از مرکز فرماندهی بالا دستور می گرفتند تا باندهای فرودگاه های ایران را بمباران کنند.
 
3 ـ و بالاخره اگر به هر ترتیبی جنگنده های ایرانی می توانستند پرواز کنند، 24 فروند جنگنده اف 14 از ناو «نی میتر» به یاری جنگنده های اف 4 برخاسته و هواپیماهای ایرانی را در هوا، سرنگون می کردند. در بین نقشه ها و وسایلی که بعداً در طبس از هلی کوپترهای بجای مانده امریکایی بدست آمد، پرچم سه رنگ ایران که بشکل دایره بر بدنۀ هواپیما و هلیکوپترهای امریکائی نسب می شود، نیز وجود داشت. دشمن می خواست با نصب این علائم بر روی بدنۀ هلیکوپترها و هواپیماهای خود، در صورتیکه هنگام عبور بر فضای تهران یا حین عملیات روی زمین، مردم متوجۀ آنها شدند، امر را مشتبه گرداند. طبق نقشه، قرار بود در صورتیکه حین اجرای عملیات، مردم جمع شدند، گروه ایرانیان تیم (که از ابتدای کار، همراه تیم آمده بودند) در حالیکه ملبس به لباس پاسداری بودند، فریاد بزنند «امریکایی ها آمده اند گروگانها را با خود ببرند و ما مشغول دستگیری آنها هستیم» و یا اینکه «توطئه کودتا کشف شده است» و به این ترتیب، مردم را متفرق کنند. اگر کنترل جمعیت از دست این تیم ها خارج شد، آنگاه با استفاده از کلمۀ رمز «چکش» یکی از سه هواپیماهای MC-130 وارد عملیات شود. از دو هواپیمای دیگر، یکی برفراز فرودگاه و دیگری برای حمایت عملیات زمینی در فضای تهران پرواز میکردند.
 
هواپیماهای MC-130 به چهار توپ 105 میلی متری سریع و چهار مسلسل سنگین و دوربین های مادون قرمز برای دید در شب مجهز بودند. بعلاوه نوع مخصوص مهمات با خود حمل می کردند که پس از برخورد با آسفالت های خیابان منفجر می شد.
 
 
 
در عمل چه اتفاق افتاد
 
در عمل، نقشه آنطور که پیش بینی شده بود، اجرا نگردید. از ابتدای کار، اشکالات یکی پس از دیگری، پیش آمد. به هنگام برخاستن از ناو هواپیمابر «نی میتز»، یکی از 8 هلیکوپتر نتوانست پرواز کند و در همانجا ماند. از 7 باقیمانده، دو تا در حین پرواز بطرف طبس نقص فنی پیدا کردند و برگشتند- فقط 5 هلیکوپتر به همراه هواپیمای مذکور، خود را به باند خالی در نزدیکی طبس رسانیدند. بهنگام عملیات سوختگیری در حاشیه کویر، براثر طوفان شن و تاریکی شب، یکی از هلیکوپترها به هواپیمای سوخت برخورد کرده و ایجاد انفجار میکند. این انفجار باعث کشته شدن 8 نفر از افراد تیم و وحشت فراوان در بقیه شد و هلیکوپترها آسیب می بیند. فرمانده تیم «دلتا» از طریق پایگاه های فرماندهی اش موضوع را به اطلاع کارتر رسانیده و وی دستور توقف عملیات و فرار باقیمانده افراد تیم را می دهد. با آنکه امریکایی ها سعی کردند بیشتر ابزار و نقشه های نظامی خود را همراه ببرند، با اینحال بعضی از نقشه ها و یادداشت های خلبانان و سلاح و مهمات آنها بدست گروه تحقیق وزارت دفاع افتاد که اسرار زیادی را فاش می کرد. این اسناد و افراد در ارتباط با آن، شناسائی شده و با حکم دادگاه انقلاب ارتش، دستگیر شدند، ولی پس از آنکه موضوع تحویل دادگاه (ری شهری) گردید، همه چیز در زیر پرده ابهام فرو رفت و یکباره دفن گردید ـ یکی دو ماه قبل از کودتای خرداد 1360 ـ ده نفر از نمایندگان مجلس به اصرار علی گلزاده غفوری درخواست کردند که دولت نتایج تحقیق خود را در اختیار آنها قرار دهد، ولی مسئولان تحقیق بلافاصله از شغل خود اخراج و به سمت دیگری گمارده شدند که ربطی به واقعه طبس نداشت.
 
اکنون پس از گذشت دو سال، ویلیام ترنر، رئیس سابق سیا، در زمان واقع طبس در خواست کرده است که گروه ویژه ای تحقیقات جدیدی را در بارۀ این واقعه شروع کنند. از طرفی ژنرال جونس، رئیس ستاد نیروهای مسلح و تا حدی دست اندرکاران دولت ریگان با این امر به سختی مخالفت کردند.
 
از نظر ما در واقعۀ طبس، اصرار زیادی نهفته است. دانشجویان خط امام و سپاه پاسداران که با سیا ارتباط داشتند، کجا هستند؟ دو نفر از سخنگویان دانشجویان پیرو خط امام به اسامی حسین شیخ الاسلام و جواد منصوری، اکنون معاونان وزارتخارجۀ ایران و بقیه در گوشه و کنار دولت مشغول انجام وظیفه اند. بعضی از دوستان حسین شیخ الاسلام در انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا چون حسن واعضی که بازجوی زندان ها شده است، کادر در رهبری سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل می دهند. تیم دیگر همان باند "نبوی ـ غرضی" می باشند. آقای ریشهری با عاملان ایرانی این حمله دشمن [این شیطان بزرگ] چه کرد؟ قرارداد الجزایر که شهره آفاق است به نفع چه دولتی و توسط چه کسانی امضا گردید؟ با کودتای خرداد 1360 مخالفان قرارداد الجزایر و خط امریکا از کار برکنار گردیدند و بدنبال آن روابط ایران با امریکا و اذناب آن علیرغم شعارهای توخالی خمینی و دار و دسته اش، رو به بهبود گذارد. و این روزها قرارداد خرید نفت توسط امریکا از ایران مطرح است. پس چه کسی دشمن امریکا بود و چه کسی دوست امریکا بود؟

شماره 25 نشریه انقلاب اسلامی در هجرت 12 اردیبهشت 1361
شماره 26 نشریه انقلاب اسلامی در هجرت 28 اردیبهشت 1361

TabassEEZ2521021361

TabassEEZNo2628021361