۱۳۹۰ بهمن ۵, چهارشنبه

نامه تاریخی 90 نفر از آزادیخواهان به هاشمی رفسنجانی در اردی بهشت 1369

نامه تاریخی 90 نفر از آزادیخواهان به هاشمی رفسنجانی در اردی بهشت 1369

سرانجام به همت یکی از دوستان گرامی، متن نامه ی جمعی از فعالان سیاسی آزادیخواه خطاب به اکبر هاشمی رفسنجانی در بهار 1369 را برای بازنشر در اینجا آماده ساختیم. نامه ای مهم و تاریخی که موجب به زندان رفتن جمعی از امضاکنندگان این نامه از جمله عزت الله سحابی نیز گشت. بی هیچ توضیح بیشتری، متن نامه را به نقل از کتاب “در میهمانی حاجی آقا، حبیب‌الله داوران، صفحات 325-318″ بازمی خوانیم:

نامه جمعی از آزادیخواهان ایران به ریاست جمهوری
به نام خدا
جناب آقای رئیس جمهور
به طوری که همه می دانند، انقلابی که در 22 بهمن 1357 در ایران روی داد، دنباله حوادث و مبارزاتی بود که زنجیروار از یکصدسال پیش با قیام تنباکو آغاز گردید. هدف این مبارزات بریدن دست استعمار جهانخوار و رهایی ملت به خواب رفته ایران از بندهای کهنسال استبداد و نادانی و ناتوانی بود و برای رسیدن به آزادی و استقلال و عدالتخواهی. در این رهگذر دو سلسله قاجاریه و پهلوی از قدرت برکنار شدند. امید و انتظار ملت چنین بود که با انقلاب اسلامی ایران سرانجام نور آزادی و عزت استقلال و عدالت الهی بر ظلمت جهل، اسارت، استبداد، ذلت، فقر و سلطه ی بیگانگان غلبه خواهد کرد. اما صد افسوس که در دوازدهمین بهار انقلاب جای آزادی و رضایت و رهایی خالی است و از نظر اقتصادی و سیاسی بیش از هر زمان دست بسته و دست به سینه شده ایم.
متاسفانه تذکرات و هشدارهای ناصحان و خیرخواهان نادیده گرفته شده است، و اکنون کشور عزیز ما در بن بست و بحرانی از سختی و ناخشنودی و نابسامانی دست و پا می زند. علی رغم وعده هایی به مستضعفان و شعارهای پرطنین، طبقات محروم جامعه محرومتر و زیادتر شده اند، در چنگال گرانی و گره های زندگی گرفتارتر و از آینده خود مأیوس تر. مُلک و ملت به لبه پرتگاه وحشتناک ویرانی و نابودی رسیده است.


به طور کوتاه و مختصر پس از ده سال حکومت مطلقه انحصار و اختناق و انحراف، امروزه در شرایطی زندگی می کنیم که:
1. از نظر اقتصادی و اجتماعی و زندگی
بر شما و احدی پوشیده نیست که کشور ایران در سالها جنگ خارجی، خروج از آرمانها و اهداف انقلاب و سوء مدیریت مسئولان و متصدیان، دست به گریبان بی سابقه ترین بحران اقتصادی شده است که توأم با تورم، بیکاری، کاهش تولید و تاراج سرمایه های خدادادی می باشد. درآمد سرانه کشور به نرخ ثابت به کمتر از نصف سال 1356 تنزل یافته است. گرانی تصاعدی معیشت و غارت سرسام آور یک اقلیت وابسته به حاکمیت از یک طرف و محرومیت و تنگناهای کمرشکن اکثریت از طرف دیگر، اختلافات طبقاتی و جدایی و کینه ورزی را به حد اعلی رسانده است.
همگی نگران از سرنوشت خویش و مملکت اند و جوانان و کارکنان به دامن اعتیاد و ارتشاء یا فساد و فحشا افتاده اند! مردم ایران می خواهند بدانند چه جریانها و چه کسانی سرمایه های عظیم ملی را که یک رقم آن 170 میلیارد دلار درآمد نفت است به باد داده اند؟ تا آنجا که وزیر دارایی در مجلس می گوید کسری بودجه سال 1367 معادل کل درآمدهای ایران به اضافه 76 میلیارد تومان بوده است! مردم ایران می خواهند بدانند چه اشتباهات و سوءسیاست ها باعث شده است که حاکمیت جمهوری اسلامی ایران پس از آن همه طعنه و تندی ها به ابرقدرت های غرب و تبری جستن از سازمانهای سیاسی و اقتصادی جهان سرمایه داری، هم دست تمنا به صورت وام و مشارکت و به بهای از دست دادن استقلال و حیثیت کشور، به سوی صنایع و سرمایه ها و سردمداران فاسد آنها دراز کرده است و هم برای آتش بس و خروج از حالت نه جنگ نه صلح، امید و آبروی خود را به زیر سایه رأفت و لطف شورای امنیت و قدرت های بزرگ برده است.
2. از نظر آزادی و امنیت و از نظر معنوی و مدیریت
از آزادی های عمومی و امنیت های سیاسی و قضایی و اقتصادی و از حاکمیت قانون و ملت، آن طور که در قانون اساسی مصوب آرای عمومی سال 1358 تعیین و تضمین شده است، چیزی جز خاطرات و آرزو باقی نمانده است. بندهای اختناق و انحصار سال به سال تنگ تر و تیزتر شده است. نظام جمهوری با گام های بلند، خصوصا بعد از بازنگری خودخواسته در قانون اساسی و اختیارات مافوق قانونی که رهبری و حاکمیت به خود داده اند، سیر قهقرایی به ضد انقلاب و به استبداد مطلقه و به سلطنت موروثی روحانیت نموده است.
در زمانی چنین سیر قهقرایی به خودکامگی و اختناق در کشور ما روی می دهد که رهبران ستمگری و اسارت کمونیسم و فاشیسم با واقع نگری و جوانمردی از انحصارطلبی استعفا داده و به آزادی ملت ها و کثرت گرایی بازگشت نموده اند و در اروپای شرقی و در قاره های عقب افتاده، امانت آزادی و حقوق انسانی را به صاحبانشان برمی گردانند. از شیلی تا رومانی همه جا پرچم آزادی و حاکمیت مردمی به اهتزاز درآمده است و در حالی که در کوهستانهای دورافتاده هیمالیا یا مردم نپال تدارک جشن پیروزی بر استبداد را می بینند، حاکمیت ما با خونسردی و تظاهر به استواری، نظاره گری می نماید و به شعار دادن و ترویج شخص پرستی ادامه می دهد.


پا به پای زوال آزادی و امنیت، دو مصیبت دلخراش تر نیز دامنگیر ملت شده است. یکی انحطاط معنویت در زمینه های دینداری و اخلاق و وطن دوستی و دیگر آشفتگی و ازهم گسیختگی مدیریت یا حکومت کشور.
به گونه آشکار و علی رغم وظایف و برنامه ها و فشارهایی که از ناحیه رهبری و متولیان در راستای اجرا و اشاعه اسلام در ایران و در انظار جهان پیش گرفته شده است، علاقه و اعتقاد به آئین و احکام اسلامی در اکثریت وسیعی از مردم ایران، خصوصاً در جوانان تنزل فاحش یافته است. دوستی و درستی و راستی که از لوازم عشق به زندگی و بقا و ترقی است، دچار تردید و تزلزل گردیده است. احساس تعهد و خدمت و فداکاری در قبال میهن و هم میهنان که از قبل از انقلاب رشد مطلوب پیدا کرده بود، جای خود را به سرخوردگی و بی تفاوتی و احساناً به بدبینی و بدخواهی داده است.
اما از حاکمیت قانون و در حکومت مردم بر مردم و از تخصص و مدیریت، چه بهتر که سخن نگوییم. چیزی که مقامات و مسئولان نامش را همیشه به زبان آورده اند ولی تیشه به ریشه اش زده اند و از اعتبار و اثر انداخته اند قانون است و حاکمیت قانون و ملت در جمهوری اسلامی ایران، ضمن آنکه برای تخصص و صلاحیت مدیران و سازمان صحیح دستگاه ها، در زبان و عمل، ضرورت و ارجی قائل نبوده اند. تعدد مراکز تصمیم گیری و تضاد نهادها، ملوک الطوایفی و هرج و مرج اداری و به طور کلی بی اعتنایی به مسئولیت و مدیریت و نظارت، با پیامدهای ویرانگر آنها، از ویژگی های بارز نظام حاکم می باشد.

3. از نظر استقلال و بقاء و بازسازی کشور علی رغم کوس پیروزی نهایی جنگ و دفن ابدی استکبار و فتنه در جهان، هنوز بیش از 2500 کیلومتر مربع از خاک وطن ما در چنگ صدام جنایتکار بوده و معلوم نیست تا کی حالت خفقان آور «نه جنگ نه صلح»، سرگردانی اسیران دو طرف، نگرانی از یورش نابهنگام مدعیان خارجی و داخلی و گردش های نابهنجار روزگار، باید ادامه داشته باشد؟ بدون آنکه آبادی و رفاه و بازسازی موعود و بازگشت به حرکت و حیات، صورت جدی و امیدبخش به خود گرفته باشد.
4. از نظر روابط جهانی و سیاست خارجی
اتخاد هدف های احساساتی افراطی، خارج از خواسته های نخستین انقلاب و اسلام، سیاست های نابخردانه و بالاخره ناتوانی مسئولان و نادرستی روش های پیروی شده در سیاست خارجی، کشور پرافتخار ایران را به بدترین انزوای سیاسی انداخته است، بدنامی و بی اعتباری بین المللی رانصیبمان کرده است و ما را در معرض دائمی توطئه های تلافی گرانه قرار داده است. علاوه بر اینها از ارتباط و احترام و استفاده از جریان های بین المللی محروم گشته ایم، آن هم در دنیای به هم پیوسته دهشتناکی که ملت های غالب و مغلوب جهان و پیشرفته و عقب مانده، در عین رقابت و ترس از یکدیگر، چاره و راهی برای کامیابی بر مسائل پیچیده و مصائب بهم آمیخته و برای بهبود و بقای منافع ملی خود، جز تفاهم و تبادل افکار و همگامی و همکاری نیافته اند.


جناب آقای رئیس جمهور
با توجه به مراتب فوق از جنابعالی که مسئولیت اجرایی و اداره مملکت را به عهده دارید می خواهیم که با صداقت و سرعت اقدامات ذیل را سرلوحه اندیشه و اعمال خود و حاکمیت قرار دهید:
1. جلوگیری از خلاف ها و خرابی ها و از انعقاد قراردادهای اسارت آور با بیگانگان، بدون نظارت ملی.
2. بازگرداندن حقوق قانونی مردم که در فصول سوم و پنجم قانون اساسی تصریح گردیده است، به مردم و جلوگیری از سیاست های سرکوبگرانه بعضی از نهادها.
3. آزاد گذاردن و تأمین فعالیت احزاب و جمعیت های سیاسی و مطبوعات که فعالیت قانونی و علنی دارند،فرصت دادن خالی از دغدغه و آزار برای بحث و گفتگو و برخورد آراء و عقاید به منظور حل مشکلات و معضلات مملکتی و همکاری صمیمانه مردم و بالاخره امکان استقرار حاکمیت قانونی ملت.
امضاء کنندگان این بیانیه که در گذشته همواره با حکومت های خودکامه و انحصارطلب در ستیز بوده اند و بسیاری از آنها به زندان و تبعید محکوم گشته اند، با این که به تجربه می دانند که ممکن است پس از انتشار آن از گزند بدخواهان در امان نباشند، مع الوصف بر پایه رضای حق و احساس وظیفه و به خاطر سعادت ملت ایران، این نامه را به مقام ریاست جمهوری ارسال داشته، از ایشان می خواهند که با دستور نشر آن در مطبوعات و رسانه های گروهی، قدم اول را در اجرای خواسته های مردم و لغو سانسور بردارند و با عنایت و اجرای بندهای سه گانه بالا، پاسخ سریع به انتظارات بحق ملت ایران بدهند.

__________________________________ تهران، اردی بهشت ماه 1369
امضاکنندگان: حاج سید ابوالفضل موسوی زنجانی، دکتر مصطفی اخلاقی، علی اردلان، امیر توکل امیرابراهیمی، حاج محمدتقی انوری، دکتر غلامعلی اخروی، مهندس مهدی بازرگان، مهندس مرتضی بدیعی، عبدالله برهان مهر، محمد بسته نگار، مهندس عبدالعلی بازرگان، مهندس سید صالح بنافتی، دکتر محمدحسین بنی اسدی، محمدعلی بهنیا، دکتر فرهاد بهبهانی، دکتر منوچهر بیات، مهندس رضا پویان، دکتر نورعلی تابنده، مهندس عباس تاج، مهندس محمد توسلی حجتی، دکتر غلامعباس توسلی، محمد توسلی، مهدی چهل تنی، مهندس حسین حریری، ابوالفضل حکیمی، عزت الله خلیلی، حاج محمد خلیل نیا، دکتر علی خواجوی، مهندس هوشنگ خیراندیش، دکتر حبیب داوران، جمال درودی، عبدالله رادنیا، مهندس محمد رسولیان، بهمن رضاخانی، دکتر شهریار روحانی، یدالله روشن اردلان، زین العابدین زاخری، اکبر زرینه باف، مهندس کورش زعیم، دکتر یدالله سحابی، صادق سرافراز، عباس سمیعی، مهندس عزت الله سحابی، حسین شاه حسینی، ابوالفضل میرشمس شهشهانی، مهندس هاشم صباغیان، احمد صدر حاج سیدجوادی، دکتر رضا صدر، حسن طالبی، مهندس اکبر طاهری، دکتر رحیم عابدی، محمد عمرانی، ابراهیم عینکچی، دکتر اصغر غروی، حاج سعید غفارزاده، جلال غنی زاده، مهندس مرتضی فاضلی، سرلشگر ناصر فربد، دکتر غفار فرزدی، دکتر حسن فریداعلم، سرلشگر مرتضی فکور، مهندس عباس قائم الصباحی، مهندس مصطفی کیترایی، محمدعلی گرجستانی، حاج محمود مانیان، دکتر اسدالله مبشری، سید جواد مادرشاهی، علی مومنی، سرتیپ ناصر مجللی، دکتر علیقلی محمودی بختیاری، حاج محمد محمدی اردهالی، دکتر سید رحمت الله میرحقانی، سید مصطفی مصطفوی، مهندس علی اکبر معین فر، مهندس تقی مکی نژاد، هرمز ممیزی، خسرو منصوریان، مهندس نظام الدین موحد، مهندس رضا مسموعی، سید نورالله مهراحمدی، مصطفی مسکین، حسن نامی، سرهنگ غلامرضا نجاتی، صادق نوبری، حسین نایب حسینی، علی وکیل، دکتر محمدهادی هادی زاده، مهندس علیرضا هندی، دکتر ابراهیم یزدی و مهندس حبیب یکتا.

پوینده، مترجم اندیشه / مدیا کاشیگر

پوینده، مترجم اندیشه / مدیا کاشیگر

در سالگرد قتل محمدجعفر پوینده قرار داریم. برای آنان که صرفاً صحنه ی سیاسی ایران را می کاوند، نام پوینده شاید همچون نام بسیارانی دیگر باشد، یکی از هزاران قربانی خاموش خشونت ورزی در ایران. اما برای من و آنهایی که کار پوینده را در خلال سالها پی گیری کرده اند، او یک نام ساده نیست… واژگان او همراه تجربه های ناب و البته دشوار خوانش لوکاچ، گلدمن و… بوده اند. اندک متون موجود پیرامون جامعه شناسی ادبیات را مدیون او هستیم، آن چنان که بیش از یک دهه پس از مرگ او، کمتر متن قابل اعتنایی از گلدمن یا باختین به فارسی ترجمه شده است. در نوشتار ذیل، مدیا کاشیگر (مترجم مطرح و دوست قدیمی پوینده)، فراق خونین او را بهانه ای کرده است تا از دلتنگی ها و رنج های حرفه ای او سخن بگوید… این یادداشت را به نقل از مجله ی پیام امروز، شماره ی بیست و هفتم (دی ماه 1377) بازمی خوانیم:

نوشتن از محمدجعفر پوینده، یعنی نوشتن از دست کم سه چیز: آدمی که بود، کاری که کرد و مرگی که یافت.
اگر چه فکر نمی کنم در عمل ممکن باشد، اما تصمیم گرفته ام فقط راجع به کار او به عنوان مترجم بنویسم، یعنی حرفه اش.
اگر او مترجم حرفه ای شد، بی گمان برای خدمت به هدف هایی دیگر بود، هدف هایی که هم در آغاز دوستی مان باهم -در اوایل سال های 60- بر آنها تأکید داشت، هم در واپسین گفت و گوی منتشر شده اش تکرار کرد و هم در پیام بدرود همسرش بر مزار او بازتاب یافت: «خدمت گزاری حقیقت و آزادی». اما نکته ی اول و مسلم اینکه تنها راه خدمت به حقیقت و آزادی، مترجمی نیست. نکته ی دوم هم آنکه محمدجعفر پوینده فقط «یک» حقیقت و «یک» آزادی را ترجمه نمی کرد. منظورم اصلاً آن تحولی نیست که در نیمه های دهه ی 60 در کارش پیش آمد و سبب شد ترجمه ی متن های ادبی را رها کند تا مترجم اندیشه شود. منظورم آن است که فوری پس از این تحول، تحول دیگری نیز در کار او آغاز شد. اگر چه با ترجمه ی جامعه شناسی ادبیات به حق به عنوان یکی از بهترین متخصصان ایرانی «لوسین گلدمن» شهرت یافت، اما در «گلدمن» نماند و خیلی زود به سراغ افق و افق های فکری دیگر رفت: «باختین» که اندیشه اش سنخیت چندانی با داستان «لوکاچ» ندارد به جز اینکه از همان خاستگاه سرچشمه می گیرد، یعنی از علاقه به شناخت آنچه پیوند انسان را با آفرینش ادبی و هنری موجب می شود. پس از «باختین» نیز، هم زمان با بازگشودن افق های دیگری به روی خوانندگان فارسی زبان خود، با ترجمه ی کتاب هایی مانند: «اگر فرزند دختر دارید…» و «اعلامیه ی حقوق بشر و تاریخچه ی آن» و… دلبستگی هایش را به مسائل مشخص تر بشری نشان می داد- مانند تبعیض جنسی، نقض حرمت انسانی و…
و چون محمدجعفر پوینده خدمت گزار حقیقت و آزادی بود -و نه «یک» حقیقت و «یک» آزادی- و چون برای این خدمت گزاری، مترجمی را برگزیده بود و نه مبارزه ی سیاسی یا حزبی را، بر این باورم که در ترجمه، هدف سومی را برای خدمت گزاری یافته بود: خدمت گزاری به خود ترجمه. از قضا، در میزگردی که مجله ی آدینه، در تابستان 1375، راجع به ترجمه برپا داشت، او جزو معدود شرکت کنندگانی بود که به تبیین مشخصی از شکل بحران فعلی ترجمه در ایران رسیده بود و این که به رغم فراوانی مانع های بازدارنده -از بحران نشر و فروش کتاب گرفته تا این واقعیت انکارناپذیر که با ترجمه ی کتاب، هیچ رفاهی برای مترجم ساخته نمی شود- این بحران نمی تواند نگران کننده باشد، چون بحران بلوغ و از تبعات ناگزیر رسیدن به تولید انبوه است. اگر روح حرف هایش درست در ذهنم مانده باشد، آن چه او را نگران می کرد، این بود که این بار نیز بلوغ به پختگی نرسد و نهضت دوباره جوان ترجمه ی ایران باز چا نگیرد و جوان مرگ شود. اتفاقی که در یکصد سال گذشته مکرر افتاده است.
نه با ده ها مقاله ی او کاری دارم و نه با انبوه کتاب هایی که ویرایش کرده است. می خواهم فقط راجع به کارش به عنوان مترجم حرف بزنم، شاید بتوانم هم دلایل نگرانی او را اندکی بشکافم و هم تصویرگر بخشی از زندگی او شوم. وقتی با او اشنا شدم، هنوز سی سالش نشده بود، فقط دو کتاب ترجمه شده داشت و به ترجمه ی کتاب سومش مشغول بود -کتابی که هنوز نشر نیافته است- و در این پانزده یا شانزده سال، او افزون بر هفده کتاب دیگر ترجمه کرد، یعنی سالی بیش از یک کتاب، کاری که بسیاری از ما مترجمان، هرگز توان انجام آن را نیافته ایم و نخواهیم یافت زیرا در پس هر کتابی که به بازار می آید فرآیندی بس جان فرسا خوابیده است. اگر چه برای بسیاری ملال آور باشد، اما مصرم این فرآیند را بشکافم.
در آغاز آغاز، یافتن کتابی برای ترجمه قرار دارد، یعنی باید ده ها و ده ها کتاب دیگر را بخوانی که ترجمه نخواهی کرد. بعد، باید به سراغ ناشر بروی، شکلی که اگر مترجم پرفروش نباشی -که تو مترجم پرفروش نبودی- حل آن را سرانجام به پس از اتمام ترجمه موکول می کنی: وانگهی کیست «روی هوا» و «جنس» را ندیده، معامله کند؟ (چون فرهنگ، هم چه خوش مان بیاید یا نه، در بازار مصرف اول یک کالاست و بعد هر چیز دیگر) پس مشغول ترجمه می شوی و تازه با مشکلات ناگزیر و خاص کار ترجمه مواجه می شوی: نویسنده موظف نیست حرفش را به شکلی سهل الوصول بزند، این تو مترجمی که باید حرف او را در فارسی قابل فهم کنی. لغت نامه ها پاسخ گو نیستند، پس به سراغ آدم ها می روی. آدم ها هم پاسخ گو نیستند، پس از آنان می خواهی به سراغ آدم های دیگری بروند که شاید پاسخ را بدانند. ناگهان می بینی یک هفته است معطل معنای فقط یک جمله مانده ای. بالاخره کار را تمام می کنی. بدت نمی آید یک آمار بگیری و بفهمی برای هر صفحه ی کتاب، چند ساعت وقت گذاشته ای. اما اینک اگرچه هنوز از کارت راضی نیستی، اما کارت «جنس» شده است و قابل عرضه است. اینک قرار نیست «روی هوا» معامله کنی. پس مرحله ی انتظار پاسخ ناشر آغاز می شود. یا بخت یارت است و اولین یا دومین یا سومین پاسخ مثبت است یا همچنان باید «جنس» را به خریداران احتمالی بعدی عرضه کنی. بالاخره ماشری می یابی، پیش پرداختی نمی گیری یا می گیری که دست بالا یک سوم حق الترجمه ات است و برمی گردی به خانه و تازه یادت می آید می خواستی یک مرور دیگر هم بر ترجمه ات داشته باشی. خودت را با امید جبران کاستی ها ر هنگام غلط گیری تسکین می دهی و خواندن ده ها کتاب دیگر را برای یافتن کتاب بعدی آغاز می کنی، بی خبر از آن که رکود بازار و ترس مقدم بر ممیزی، هنوز باید ساعت ها وقتت را بکشد و نگذارد نه در ترجمه ی جدیدت پیش رفت کنی و نه در وصول دوسومی که از حق الترجمه ات مانده است. بالاخره از خوان حروف چینی هم می گذری و تازه می فهمی غم نان برایت مجالی برای بازبینی، آن چنان که دلت می خواهد، نخواهد گذاشت. علت وفور غلط های املائی و انشائی را در کار بالزاک، با همه ی گوشت و استخوان می فهمی -همان بالزاکی که ترجمه را با او آغاز کرده ای و همانند تو خدمت گزار الاهه ی بی رحم آفرینش و ادبیات بود. و هنوز به خوان ششم، خوان ممیزی نرسیده ای و بعد از آن، خوان هفتم، خوان بازار در راه است: چند نفر «لوکاچ»، «گلدمن»، «باختین»، «هورک هایمر»،… می خوانند و چند نفر از این عده، حاضرند کتابت را بخرند؟ ممیزی نشده ات هم بازار ندارد.
بر نثرت در ترجمه می توان خرده ها گرفت. خودت بهتر از هرکس بر این خرده ها آگاه بودی و همین ملاحظه مرا -تا وقتی زنده بودی- از نوشتن درباره ی کارهایت بازمی داشت: می ترسیدم خرده گیری هایم، عظمت تلاشت را پنهان کند. سکوت را ترجیح می دادم، مطمئن به اینکه چون خدمت گزار ترجمه نیز شده ای خودت بهتر از هرکس درصدد رفع این کاستی ها برخواهی آمد -اگر غم نان بگذارد. و راستی هم برآمدی: دیگر فقط انتقال پیام برایت مهم نبود، به ترجمه به عنوان کار ادبی نیز نگاه می کردی. ماه ها کارت بر یک کتاب بدی را نادیده گرفتی فقط چون فارسی اش را نپسندیدی و به رغم همه ی علاقه ات به آن کار و ساعت های آزگاری که با آن کلنجار رفتی، خدمت گزاری ترجمه را بر آن یک سوم پیش پرداختی که سخت محتاجش بودی، ترجیح دادی.
این حرف ها برای جلب ترحم نیست: نه زنده ات نیازمند ترحم بود و نه کشته ات. تو آگاهانه مترجمی را برگزیدی.
و کلام آخر این که اگر خشونت همزاد بشر است، مدنیت با نفی خشونت همزاد است و نفی خشونت یعنی کاری که تو، زندگی و مرگ خود را در عمل وقف آن کردی. تنها افسوسم اینکه خدمت گزاری ترجمه را تازه آغاز کرده بودی که جوان مرگ شدی.

Ahmed Harara : un an après la "Révolution du 25 janvier" en Egypte

PressTV - Delegation from Arab universities touring Gaza

PressTV - Delegation from Arab universities touring Gaza

پادکست شعر سرایه۵۰-- شعر و صدای شمس لنگرودی--ویژه برنامه

آیا چپ ایران باید شرمنده باشد ؟ گفتگو با محسن رضوانی

On Obama's SOTU:GM is a Terrible Model for US Manufacturing