۱۳۹۷ آبان ۶, یکشنبه

مشاهدات علی اشرف درویشیان از سال‌ها تدریس کودکان محروم مناطقی چون گیلانغرب بود؛خالق مجموعه داستان‌هایی همچون «آبشوران»، «درشتی» و«فصل نان» خودش هم در خانواده‌ای تهیدست متولد شده و با فقر ناآشنا نبود. نوزده سال بیشتر نداشت که برای تدریس عازم روستاهای مرزی ش


 
«نیازعلی» اسمش بود و «ندارد» فامیلی‌اش؛ نشانی بود از سال‌ها تدریس خالقش در مناطق محروم، روستاهایی که بچه‌ها پابرهنه به مدرسه می‌آمدند، کودکانی که تنها وسیله بازی‌شان کاغذمچاله شده بود، درست مثل نیازعلی «از این ولایت» که همیشه شرمنده بود از «ندارد»، از نام خانوادگی‌اش که البته مشترک بود با دیگر همکلاسی‌هایش.

«ایران» در ادامه نوشت: «نیازعلی ندارد» تنها بخشی از مشاهدات علی اشرف درویشیان از سال‌ها تدریس کودکان محروم مناطقی چون گیلانغرب بود؛خالق مجموعه داستان‌هایی همچون «آبشوران»، «درشتی» و«فصل نان» خودش هم در خانواده‌ای تهیدست متولد شده و با فقر ناآشنا نبود. نوزده سال بیشتر نداشت که برای تدریس عازم روستاهای مرزی شد، لمس سختی‌های زندگی کودکان و محرومیت‌های مردم تا آخر عمر رهایش نکرد و او را بر آن داشت تا بنویسد و نوشت. حتی در سال‌هایی که اسیر زندان و گرفت و گیرهای مأموران امنیتی برای افکار آزادیخواهانه‌اش شد. سومین مرتبه زندانی شدنش منتهی به حبسی یازده ساله شد، هر چند که همزمان با انقلاب درهای زندان‌های سیاسی باز شد و به خانه بازگشت. با این حال پاشنه زندگی‌اش طوری چرخید که هیچ گاه محدودیت‌ها و نامهربانی‌ها دست از سرش برنداشت، از معلمی محروم شده بود، بنابراین تصمیم گرفت که فقط بنویسد، باز هم از درد و رنج طبقه محروم و معتقد بود که ادبیات مهم‌ترین وظیفه‌اش همین است. شاید همین نگاه بود که مخلوقات ادبی‌اش را ماندگار کرد.

حال یک سالی می‌شود که «نیازعلی» دیگر کسی را ندارد که از نداشته‌هایش بنویسد، از وقتی معلم صدا می‌کرد: «ندارد؟» و او شرمنده می‌شد از فامیلی عجیبی که ریشه در زندگی‌اش داشت. جمعه‌ای که گذشت، چهارم آبان ماه اولین سالگرد درگذشت علی اشرف درویشیان [نویسنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی محبوب و سرشناس و عضو برجسته‌ی کانون نویسندگان ایران] بود؛[به همین مناسبت قرار بود بعد از ظهر جمعه مراسم بزرگداشتی بر سر مزارش در قطعه هفت بهشت سکینه کرج برگزارشود ولی روز پنجشنبه به دستور وزارت اطلاعات لغو شد] مرد آرام داستان‌نویسی معاصر که تمام زندگی‌اش صرف نوشتن از مردمش و تلاش برای آزادی شد. به این بهانه به سراغ شهناز دارابیان، همراه او در بیش از چهل سال زندگی‌اش رفتیم؛ زنی که مثل خودش معلم بود و از فراز و فرودهای زندگی با او گفت: «خودش را متعلق به مردم می‌دانست، حتی سال‌های آخر زندگی، وقتی دیگر توان راه رفتن نداشت هم تمام هم و غمش مردم بود و رنج آنان. آنقدر که وقتی سال‌ها قبل به او گفتم: علی اشرف بیا از ایران برویم، اینجا شرایط سخت شده. او با ناراحتی و تحکم گفت: همین جا می‌مانم، همین جا زندگی می‌کنم و همین جا هم می‌میرم.» و حالا یک سالی می‌شود که او در بهشت سکینه کرج آرمیده ...

استاد درویشیان قبل از ازدواج دو مرتبه‌ای زندانی شده بود. اطلاعی از آن ماجراها نداشتید که این زندگی مشترک را پذیرفتید؟

نه، این طور نبود که بی‌خبر باشم، من دختردایی او بودم و او پسرعمه من. بنابراین از تمام اتفاقاتی که بر زندگی علی اشرف گذشته بود مطلع بودم. اگر رمان «سال‌های ابری» که به نوعی زندگی خود او است را خوانده باشید، من در آن کتاب دختردایی حامد هستم. هنوز اولین مرتبه‌ای که به زندان افتاد را به خاطر دارم با اینکه چهارده سال بیشتر نداشتم. علی اشرف به همراه فرد دیگری مشغول جمع‌آوری داستان‌های فولکلور از روستاهای مناطق مختلف بود. از آنجایی که با کوله‌پشتی و ظاهری ساده به روستاها می‌رفتند و با مردم حرف می‌زدند نیروهای امنیتی مشکوک شدند و دستگیرشان کردند. چند ماهی به زندان کرمانشاه افتاد، مادرم که به ملاقاتش می‌رفت هرازگاهی لباس‌های خونی او را می‌آورد. آن زمان هر کسی می‌توانست به دیدن آنان برود. دور از چشم مادرم لباس‌های او را می‌دیدم و اشک می‌ریختم. هنوز بحث عشق و عاشقی در میان نبود، منتهی از دیدن آنچه بر جوانان می‌رفت قلبم به درد می‌آمد. سال‌های آخر مدرسه بودم که باز هم او دستگیر شد، منتهی این بار به جرم انتشار اعلامیه‌های سیاسی. به همراه تعدادی از دانشجویان عازم سیستان و بلوچستان شده بودند که هنگام پخش اعلامیه گرفتار شدند.

سومین و آخرین دستگیری حدود یک سال بعد از ازدواجتان بود، آن هم با حکم یازده سال حبس! نسبت به مشکلاتی که زندگی با چنین فردی پیش رویتان می‌گذاشت آگاهی داشتید؟ نگاه خانواده‌تان به زندگی مشترک با او چه بود؟

پدرم خودش از طرفداران سرسخت مصدق بود، با روحیه مبارز علی اشرف مسأله‌ای نداشت اما نگرانی او از مشکلاتی بود که در مسیر زندگی‌مان قرار می‌گرفت. علی اشرف کارشناسی ادبیات دانشگاه تهران و همین‌طور کارشناسی ارشد علوم تربیتی از دانشسرای عالی را به اتمام رسانده بود اما بواسطه فعالیت‌های سیاسی نه تنها از دانشگاه، بلکه از کار معلمی هم بیکار شده بود و این یکی از نگرانی‌های پدرم از ازدواج با او بود. حتی سعی کرد من را از مشکلات ازدواج با او آگاه کند که گفتم همه را می‌دانم ولی حاضر به تجربه زندگی با فرد دیگری نیستم. فقط بحث عشق و عاشقی نبود، خودم هم تفکرات علی اشرف را قبول داشتم و دلم می‌خواست با او همراه شوم. حتی خبرهای سیاسی و اتفاقات روز را دنبال می‌کردم. پنج ماه و پنج روز از ازدواجمان می‌گذشت که علی اشرف برای مرتبه سوم دستگیر شد و به زندان افتاد. این مرتبه به جرم انتشار دو کتاب «از این ولایت» و «آب شوران» دستگیر شد که سر و صدای زیادی به پا کرده بودند، البته تنها به‌دلیل انتشار این کتاب‌ها نبود، این بار فعالیت‌های سیاسی هم به جرم‌های او اضافه شده بود. از همان سفره عقد منتظر بودم که هر لحظه برسند و او را دستگیر کنند. ازدواجمان آنقدر ساده بود که من با چادری سفید در خانه نشستم تا عاقد بیاید و بروم سر خانه و زندگی‌ام. می‌دانستم بازهم دستگیر می‌شود برای همین عجله داشتم زودتر ازدواج کنیم تا بتوانم به ملاقاتش بروم. قوانین زندان‌ها تغییر کرده بود و تنها پدر، مادر و همسر فرد زندانی امکان ملاقات با او را داشتند.

سومین مرتبه زندانی شدن استاد سال ۵۳ رخ داد؟

بله، همان طور که گفتم تازه ازدواج کرده بودیم، دیر یا زود دستگیر می‌شد و ما این را می‌دانستیم. یکی از شب‌ها، وقتی به خانه نیامد متوجه شدم که دستگیر شده، تمام کتاب‌های علی اشرف که احتمال دردسرساز شدن آنها می‌رفت را به خانه بی‌بی «مادربزرگمان» بردیم و آنجا پنهان کردیم.

پس آن مادربزرگی که استاد همواره از او به‌عنوان یکی از مشوق‌های اصلی علاقه‌مندی‌اش به ادبیات یاد می‌کرد، مادربزرگ مشترکتان بود!

بله، بی‌بی سواد نداشت اما هر وقت کنار چرخ خیاطی‌اش می‌نشستیم برایمان قصه می‌گفت و این قصه شنیدن‌ها یک اتفاق مشترک بین ما نوه‌ها بود.

تأکید دارید که خودتان مسائل روز را دنبال می‌کردید. تصور نمی‌کنید ازدواج با استاد درویشیان و ضرورت همراهی شما با مشکلاتی که برای او پیش می‌آمد منجر به آن شد که خودتان قادر به پیگیری مستقیم علاقه‌مندی‌هایتان نشوید؟

نه، اینکه خودم به طور مستقیم وارد ماجرا شوم یا اینکه تنها همسرم را همراهی کنم برایم فرقی نداشت؛ به هیچ وجه بحث فدا شدن در میان نبود، خودم دست نوشتن نداشتم، از طرفی آرمان‌های من و علی‌اشرف یکی بود. از همین رو فکر کردم دو نفری قادر به طی این راه خواهیم بود. علی اشرف تمایل زیادی به مبارزه داشت اما در زندان تفکراتش تغییر کرد و تصمیم جدی به نوشتن گرفت.

ماجرای آن چند کتابی که استاد در زندان نوشته بود و پنهانی به دست شما رساند تا کار انتشارشان را انجام بدهید چه بود؟

آن سال‌ها آنقدر بد بود که علی اشرف همیشه می‌گفت برو دنبال زندگی‌ات و ناراحت بود که زندگی من تحت تأثیر شرایط او قرار گرفته است. مرتبه سومی که زندانی شد مدتی از او بی‌خبر بودیم، نمی‌دانستیم به کجا منتقل شده که بالاخره فهمیدیم در زندان اوین است. زندان اوین شکل و شمایل حالا را نداشت، چادرهای موقتی به پا کرده بودند که زندانیان با خانواده‌های خود ملاقات کنند، بینمان میله کشیده بودند. بعد از چند سال دست یکدیگر را گرفتیم، البته زمان ملاقات بدون اینکه خودمان بدانیم یکی دو افسر پشت سر هر دو ما راه می‌رفت. مرتبه دومی که به همین شیوه همدیگر را ملاقات کردیم، علی اشرف بسته کاغذی کوچکی که شبیه سیگار پیچیده شده بود را به دستم داد. آنقدر هول شده بودم که تلاش کردم آن را در دهانم پنهان کنم اما جا نمی‌شد، سریع به فکرم رسید که آن را در مشتم بین دستمال کاغذی بگذارم، موقع بازرسی هم دست هایم را بالا گرفتم تا طبیعی جلوه کند و توجهشان به دستمال و کاغذی که بین آن پنهان کرده بودم جلب نشود. آنقدر استرس داشتم که بلافاصله زندان را ترک کردم، وقتی به خانه بازگشتم متوجه شدم که نوشته‌های تازه‌اش را به دستم رسانده است.

آن یادداشت‌ها داستان «فصل نان» بود؟

به غیر از «فصل نان»، داستان‌های «رنگینه»، «همراه‌ آهنگ‌های بابام» و «روزنامه دیواری مدرسه ما» هم در آن یادداشت‌ها بود که در صفحات باریک و با خط بسیار‌ ریزی نوشته شده بودند.

در هر ملاقات تعدادی از صفحات کتاب‌ها را به دست شما می‌رساند؟

نه، همه را در یک نوبت داد، شرایط ملاقات طوری نبود که به دفعات بعدی اعتمادی باشد، بویژه که از جلسه بعد اتاق ملاقات شیشه‌ای شده بود و دیگر امکان هیچ مبادله‌ای نبود.

در انتشار کتاب‌ها با مانعی روبه‌رو نشدید؟

نه، داستان‌ها را با دستخط بسیار‌ ریزی نوشته بود، ابتدا تصمیم به بازنویسی آنها با خط خودم گرفتم ولی این احتمال وجود داشت که متوجه تفاوت دستخط‌ها بشوند و بفهمند که از زندان نوشته‌هایش را به دستم رسانده است. بنابراین به سراغ ماشین تحریری که آن را پنهان کرده بودیم رفتم و آنها را تایپ کردم و به نشر «شبگیر» سپردم. حدود یک ماه بعد کتاب آماده شده را تحویل گرفتم و به همراه کتاب‌هایی که به خواست علی‌اشرف برای او و هم بندهایش خریده بودم به زندان رفتم. کتاب را که از پشت شیشه به او نشان دادم، آنقدر خوشحال شد که هنوز هم چهره‌اش در خاطرم مانده است.

اغلب خرید چه نوع کتاب‌هایی را از شما می‌خواست؟

کتاب‌های روز ادبیات، هم در حوزه ترجمه و هم تألیف. با اینکه روزگارش در زندان سپری می‌شد اما در تلاش بود تا از جریان روز ادبیات عقب نماند. مرتبه سومی که زندانی شده بود چند سالی در زندان ماند تا اینکه دوم آبان ماه سال ۵۷ بواسطه وقوع انقلاب زندانیان سیاسی آزاد شدند.

از روزگاری که استاد درویشیان به خانه بازگشت، بگویید؟

علی اشرف بعد از سه سال و هفت ماه دوری به خانه بازگشت، این در حالی بود که از مدت‌ها قبل از کار معلمی محروم شده بود و بواسطه برخی مشکلات به ناچار زندگی تقریباً پنهانی پیدا کرده بودیم، بخشی از مشکلاتمان از مرداد ۵۸ که من فرزند نخست مان را باردار بودم و ماجرای کُردها و غائله کردستان[تهاجم نظامی حکومت به کردستان] اتفاق افتاد، آغاز شد. شایعه شده بود که علی اشرف هم در این ماجراها دخیل است و به اجبار شرایط به تهران آمدیم. به فاصله چند سال دو فرزند دیگرمان هم متولد شدند و زندگی‌مان در مواجهه با مشکلات متعدد ادامه پیدا کرد.

با محرومیت از ادامه تدریس چطور کنار آمد، بویژه که از نوزده سالگی و سن کم این کار را آغاز کرده بود!

انفصال او از کار تدریس در دومین مرتبه‌ای که زندانی شد اتفاق افتاده بود، بنابراین برای او تازگی نداشت، هرچند که دور بودن از بچه‌ها برای او همیشه سخت بود. به همین خاطر در تمام سال‌هایی که به تدریس اشتغال داشتم به محض آن که به خانه بازمی گشتم تمام اتفاقاتی که در کلاس‌هایم رخ می‌داد را برایش تعریف می‌کردم. آنچنان که یک روز به من گفت شهناز حس عجیبی دارم، اینها را که تعریف کردی انگار خودم سرکلاس بودم. شما اگر به سراغ نوشته‌های همسرم بروید ردپای بسیاری از این خاطرات را در آنها می‌بینید، چرا که عاشق بچه‌ها بود و متأسفانه خودش قادر به حضور مستقیم در کلاس‌ها نبود. خیلی اوقات از زندگی خودمان و اطرافیان هم برای نوشتن ایده می‌گرفت. «آبشوران» و از «این ولایت» را که بخوانید با محیط‌های کاملاً روستایی و اتفاقاتی که اغلب تجربه‌های شخصی یا حاصل مشاهده خود او بوده روبه‌رو می‌شوید.

تدریس در مناطق روستایی گیلانغرب چقدر در نوع نگاه او به زندگی و نوشته‌هایش اثر گذاشته بود؟

اصل پایه‌های تفکرات و آرمان‌های او در همان سال‌ها و بواسطه برخورد با بچه‌های مناطق محروم شکل گرفت. آن یازده سال معلمی تأثیر عمیقی بر روح و روان علی اشرف گذاشت، او حتی من را هم تشویق به نوشتن خاطرات سال‌های تدریسم می‌کردی و قرار بود در تألیف آن همراهی‌ام کند. تنها بیست روز به بازنشستگی‌ام مانده بود که گرفتار آن بیماری شد و در پرستاری از همسرم به نوعی می‌توان گفت که دوره دوم کارم آغاز شد.

استاد درویشیان کار در مشاغل مختلفی را تجربه کرده بود، این تنها به سال‌های قبل از ازدواج تان ختم می‌شد یا بعد از آن هم ادامه داشت؟

وقتی کار تدریس را آغاز کرد دیگر به سراغ هیچ شغلی نرفت، بعد از انفصال از معلمی ترجیح داد که دیگر تمام وقتش را به نوشتن اختصاص بدهد. او بعد از آزادی هم با محدودیت‌هایی روبه‌رو بود و زمان چندانی را خارج از خانه سپری نمی‌کرد. گاهی که می‌خواست به کاری غیر از نوشتن هم مشغول شود سعی می‌کردم او را منصرف کنم و می‌گفتم که زندگی ما از هم جدا نیست، من تدریس می‌کنم، توهم بنویس.

برخورد او با جوانانی که به بهانه بررسی آثارشان به سراغش می‌آمدند چطور بود؟

همه آنهایی که علی اشرف را می‌شناسند می‌دانند که همیشه به فکر دیگران بود، هر وقت جوانان به سراغش می‌آمدند سرحوصله نوشته‌های آنان را می‌خواند. گاهی اوقات آنقدر تعداد این نوشته‌ها زیاد بود که از من می‌خواست آنها را بخوانم و آثاری که به نظرم بهتر است به او بدهم. البته نه اینکه من از منظر حرفه‌ای آنها را بخوانم، من این توانایی را نداشتم، تنها سعی می‌کردم از نگاه یک مخاطب به سراغ آنها بروم. همراهی او تا جایی بود که گاهی صدای من درمی آمد که علی اشرف این‌طور تو به کارهای خودت نمی‌رسی! کاش بحث تنها به نوشته‌های ادبی ختم می‌شد، حتی برای حل اختلافات خانوادگی هم وقتی به سراغ او می‌آمدند خیالشان راحت بود که تلاش می‌کند قضاوت درستی داشته باشد.

کتاب ناتمام یا آماده چاپی از استاد در دست ندارید که به انتشار آنها در آینده امیدوار باشیم؟

کتاب ناتمام نه، اما او کار رمانی به اسم «همیشه مادر» را به پایان رسانده بود که قرار بود بعد از بازنگری دوباره‌ای آن را با همکاری نشر نگاه منتشر کند که متأسفانه زندگی به او فرصت نداد. این رمان درباره خاطرات مادری است که خودش به گروه‌های چریکی پیوسته و مبنایی واقعی دارد. بتازگی کتاب «سلول ۱۸» که انتشار آن از سال ۵۸ ممنوع شده بود منتشر شده است. «فرهنگ افسانه‌های مردم ایران» که نوزده جلد آن پیشتر منتشر شده بود چند سالی است بازنشر نشده و به‌دلیل حجم بالای کار ناشر از ادامه بازنشرش انصراف داده است. در حال تعامل با نشر دیگری هستیم تا امکان انتشار دوباره این اثر با ارزش فراهم شود. علاوه بر این مجموعه داستانی تازه‌ای دربرگیرنده حدود ۱۶ داستان هم آماده چاپ است که آن را با همکاری نشر نگاه منتشر خواهیم کرد. این کتاب دو نوبت در سوئد منتشر شده اما درایران نخستین مرتبه‌ای است که در اختیار علاقه مندان قرار می‌گیرد.

از تأثیری که صمد بهرنگی بر نگاه و نوشته‌های استاد به جای گذاشت و از سویی رفت و آمد با افرادی همچون سیمین دانشور و جلال آل احمد بگویید؟

تأثیری که صمد بهرنگی بر نگاه و نوشته‌های علی اشرف به جای گذاشت آنقدر بود که برخی او را ادامه دهنده راه صمد می‌دانند. علی اشرف حتی در سوگ درگذشت نویسنده محبوبش کتاب«صمد جاودانه شد» را نوشت. سیمین دانشور و جلال آل احمد هم استادان او بودند و به همین واسطه به آنان علاقه بسیاری داشت، سیمین خانم او را همچون فرزند نداشته‌اش دوست داشت.

از نگاه خودتان، علی اشرف درویشیان را معرفی کنید.
در چهل و سه سال زندگی مشترکمان هیچگاه شاهد برخورد بدی از سوی او با دیگران نبودم، برعکس آنقدر مهربان بود که همه دوستان و آشنایان وقتی به مشکلی برمی خوردند به سراغش می‌آمدند. زندگی ما همیشه باعث دعوای زن و شوهرهای اطرافمان می‌شد. اینکه چرا برای من میوه پوست می‌کند یا من چرا با او مهربان بودم! در خانه ما کارها تعریف شده نبود هر کدام کاری از عهده‌مان برمی آمد انجام می‌دادیم. شاید این یک دهه‌ای که علی اشرف گرفتار بیماری شده بود برای من به سختی گذشت اما‌ ای کاش او زنده بود و باز هم تمام وقتم را به پرستاری‌اش اختصاص می‌دادم. شاید باورتان نشود اما این سال‌های آخر وقتی سن او را می‌پرسیدند می‌گفت که متولد سال بیست هستم. به او می‌گفتم تو که سال نوزده به دنیا آمده‌ای چرا یک سال از سنت کم می‌کنی! می‌گفت این‌طور وقتی بمیرم حساب کردن سنم برای دیگران راحت‌تر است. یک سال از رفتن او گذشته، زحمتم خیلی کم شده اما همه روز سرگردانم و دنبالش می‌گردم، حتی گاهی در تصورم صدایش را می‌شنوم، نبودن او هیچگاه برای من عادی نمی‌شود.

 
اشاره
ایرانیان در آغاز فرایند مدرنیزاسیون هنوز آگاهی دقیقی از توان‌مندی‌های اقتصادی بالفعل و بالقوه‌ی خود نداشتند. براساس برآورد ویلم فلور در آغاز قرن بیستم و آستانه‌ی انقلاب مشروطه جمعیت ایران حدود نه میلیون نفر بود که اکثریت آنان را روستاییان تشکیل می‌دادند. جمعیت شهری در این سال‌ها حدود 18 درصد کل جمعیت را تشکیل می‌داد و سه شهر تهران، تبریز و اصفهان نیز جمعیتی با بیش از 100 هزار نفر داشتند.[1]

تشکیل نهادهای مدرن اداری در ایران در زمره‌ی خواسته‌های مشروطه‌خواهان بود و ازاین‌رو از اواخر قرن گذشته‌ی خورشیدی به‌تدریج شاهد شکل‌گیری تدریجی این نهادها بودیم. در سال 1297 خورشیدی اداره‌ای تحت عنوان «اداره‌ی سجل احوال» در وزارت داخله به وجود آمد در شانزدهم آذرماه 1297 نیز نخستین شناسنامه‌ی ایرانی در این اداره صادر شد.[2]

نخستین قانون ثبت احوال مشتمل بر 35 ماده در خرداد سال 1304 هجری شمسی در مجلس شورای ملی وقت تصویب شد. براساس این قانون مقرر شد کلیه‌ی اتباع ایرانی در داخل و خارج از کشور باید دارای شناسنامه باشند. سه سال پس از تصویب اولین قانون ثبت احوال، یعنی در سال 1307 هجری شمسی، قانون جدید ثبت احوال مشتمل بر 16 ماده به تصویب رسید. براساس این قانون وظیفه‌ی جمع‌آوری آمارهای مختلف نیز به اداره‌ی سجل احوال محول شد، به همین جهت نام این اداره نیز به «اداره‌ی احصائیه و سجل احوال» تغییر یافت.

در سال 1314، به منظور هماهنگی بین وزارتخانه‌ها، شورای‌عالی آمار تشکیل شد و در خردادماه سال 1318، اولین قانون سرشماری به تصویب مجلس شورای ملی وقت رسید. در اجرای این قانون، سرشماری جمعیت از دهم اسفندماه همان سال در شهر تهران و در سال‌های 1319 و 1320 در 32 شهر کشور به‌تدریج به اجرا درآمد. کاشان اولین و گنبدکاووس آخرین شهرهایی بودند که سرشماری شدند، هرچند به علت وقایع شهریور 1320 (اشغال نظامی ایران) معوق ماند.[3]

اما پیش‌تر قانون تأسیس بانک ملی ایران در جلسه‌ی مورخ 14 اردیبهشت 1306 به تصویب مجلس رسید و در بیستم شهریور 1307 این بانک رسماً کار خود را در تهران آغاز کرد. شش سال بعد، در سال 1313، نخستین مجله‌ی اقتصادی کشور به ‌همت بانک ملی ایران انتشار یافت که اولین نشریه‌ی آماری، اقتصادی و مالی در ایران بود که شاخص قیمت‌ها، شاخص عمده‌فروشی و تحلیل وقایع اقتصادی را تهیه می‌کرد. این نشریه به همت دکتر لوتس گیلهامر آلمانی اولین رئیس اداره‌ی بررسی‌های اقتصادی و احصائیه بانک منتشر شد.[4]

آن‌چه می‌خوانید سرنوشت انتشار نتایج نخستین آمارگیری است که بانک ملی ایران در سال‌های 1315-1316 انجام داده بود. بخشی از این روایت به نقل از مقدمه‌ی ناصر پاکدامن بر کتاب «آمارنامه‌ی اقتصاد ایران در آستانه‌ی جنگ جهانی دوم» (تهران، دانشکده‌ی اقتصاد دانشگاه تهران، 1355) و بخش دیگر حاصل مکاتبه با ایشان است. نکته‌ی قابل‌تأمل آن که «یکی از دلایل ناتمام ماندن کار تدوین این آمارنامه را شاید بتوان در همین اطلاعات مربوط به جمعیت کشور جست‌وجو کرد: رضاخان توقع داشت کل جمعیت ایران بر جمعیت ترکیه فزونی داشته باشد و از همین رو با دیدن این ارقام به خشم آمد و مسئولان بانک ملی ایران نیز هراسیدند و اطلاعات مربوط به جمعیت را محرمانه قلمداد کردند!»

گفتنی است که با کمال تعجب و تأسف در میان انواع کتابخانه‌های دانشکده‌های دانشگاه تهران و کتابخانه‌های سایر دانشگاها، تا جایی که جست‌وجو کردیم، امروز فقط یک نسخه از این کتاب در مخزن اسناد کتابخانه‌ی ملی ایران موجود است.                            
                                                                                  (نقد اقتصاد سیاسی)

                                              توضیح ناصر پاکدامن
                     درباره‌ی «آمارنامه‌ی اقتصاد ایران در آستانه‌ی جنگ جهانی دوم» 


همان‌طور که در بخش‌هایی از «مقدمه‌»ی جلد نخست «آمارنامه اقتصاد ایران …» (ص. 5) ذکر شده است، قرار بود که نتایج آمارگیری بانک ملی ایران در سال‌های 17-1316 در این استخراج و ارائه‌ی جدید در دو جلد منتشر شود: جلد اول شامل جداول سراسر کشوری و جلد دوم شامل جداول هر حوزه‌ی آمارگیری. جلد اول در 1355 انتشار یافت و انتشار جلد دوم [آمارنامه] با انقلاب ایران همزمان شد. پس، از موهبت تکثیر و توزیع بی‌نصیب ماند. هرچه از جلد اول مانده بود هم همراه همه‌ی آن‌چه از دیگر عناوین این مجموعه در انبار انتشارات دانشکده [اقتصاد، دانشگاه تهران] بود به قهر و غضب گرفتار آمد تا جهان از لوث وجود شان پاک و پاکیزه گردد!

در این همه سال‌ها، اندیشه‌ی چاپ و تجدید چاپ این «آمارنامه» هرگز مرا رها نکرده است چرا که تصویری یگانه و تمام‌قد، و نه همیشه کامل، از اقتصاد و جامعه‌ی ایران آن زمان به دست می‌دهد. ازقدیم‌های خودمان هم که چراغ سبز داده‌اند و گفته‌اند که «کاچی بهتر از هیچی!» البته که این ارقام و اعداد هم وحی منزل نیست و استفاده ازین مانده‌های از آن دوردست‌ها، همچون استفاده و استناد به هر عدد و رقم و سندی، می‌بایست با نقد و ارزیابی انتقادی همراه باشد. در هرحال اکنون و پس از یکی دو کوشش ناموفق، امیدوارم که به همت و یاری یکی از ناشران روشندل و روشن‌بین ، «آمارنامه» هم به حلیه‌ی طبع آراسته گردد. که«چنین باد»!

در آن گفت‌وگویی که با استاد جلال‌الدین عقیلی درباره‌ی این آمارگیری بانک ملی ایران و سرنوشت آن داشتیم که از چه رو حاصل این‌همه کوشش‌ها چنان سرنوشتی پیدا کرد، پاسخ چنین بود که تقصیر از رقم کل جمعیت ایران بود که کم‌تر از آن رقمی بود که مقامات عالیه‌ی مملکتی در انتظارش بودند! کشور ما چطور ممکن بود که جسارت را به آن حد برساند که جمعیتی کم‌تر از جمعیت همسایه‌ی غربی خود داشته باشد؟ پس اشتباهی در کار است‌!

اکنون در کتاب خاطرات یکی از بلندپایگان آن دوران، عباسقلی گلشائیان، که در زمان انجام سرشماری جمعیت تهران در دهم اسفند 1318، درمقام معاونت وزارت دارایی بود، اشاره‌ای به مورد مشابهی را می‌یابیم: «… قانون‌های دیگری هم در سال 1318 گذشت که یکی از آن‌ها قانون سرشماری [مصوب در خرداد 1318 و در دوران نخست‌وزیری محمود جم] بود که بلافاصله در تهران سرشماری شد و جمعیت واقعی در حدود 300 هزار نفر بود که وزارت کشور مورد مواخذه واقع شد. بعد یک سرشماری درست کردند در حدود پانصد [هزار] و کسری نفر» (عباسقلی گلشائیان، گذشته‌ها و اندیشه‌های زندگی یا خاطرات من، جلد اول، تهران، اینشتین، 1377، ص. 364). ارزش و اعتبار این سخن گلشائیان هیچ معلوم نیست! از عجایب این‌که من آن روز سرشماری را خوب به یاد می‌آورم چرا که فرمان چنین بود که در آن روز هیچ‌کس نباید قدم از خانه به بیرون بگذارد و همه باید در منزل در انتظار مأموران سرشماری بمانند. که ما هم مانده بودیم تا آن‌ها بیایند و پرسشنامه‌ای برای ما پر کنند تا سرشماری شویم. آن‌ها آمدند و وظیفه‌ی خود را انجام دادند و بعد هم اعلام کردند که ما تهران‌نشین‌ها 087ر584 نفریم. یعنی در شهری زندگی می کنیم با بیش از نیم‌میلیون جمعیت .حالا این روایت دفتر خاطرات گلشائیان هم هست! یعنی که ما، تهران‌نشین‌های آن زمان را دویست هزارنفری بیشتر احصا کرده‌اند؟ در اجرای آن قانون، و تا سوم شهریور 1320، در مجموع سرشماری در 32 حوزه انجام گرفت و نتایج اجمالی این سرشماری‌ها (جمعیت و توزیع آن برحسب جنس ، وضع زناشویی، دین،سواد، فعالیت وشغل و گروه عمده شغلی) در همان زمان انتشار یافت. بنابرین تغییر در نتایج سرشماری تهران تنها با تغییر رقم کل جمعیت شهر ممکن نمی‌شد و دست‌کاری‌های ریزتر و دقیق‌تری را در سلسله‌ای از ارقام و اعداد لازم می‌داشت! و البته فراموش هم نکنیم که آن زمان، هنوز در مرحله‌ی استخراج، همه‌ی کارها به عهده‌ی ماشین‌های آماری واگذار نشده بود!

شاید بی‌فایده نباشد که بیفزاییم که در همان روز، وزارت کشور اعلام کرد که جمعیت کل ایران 867ر338ر18 نفر است (به نقل از عاقلی، باقر، «روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی،» تهران، نشر گفتار، ج. اول، 1369، ص. 226). سالی پیش، آمار گیری بانک ملی ایران این رقم را 400ر874ر14 برآورد کرد و 17 سال بعد هم که در آبان 1335 نخستین سرشماری نفوس و مسکن ایران انجام گردید جمعیت ایران را 704ر895ر18 نفر شمارش کردند. مأخذ و مبنای آن رقم 3/18 میلیونی سال 1318 کدام است؟ بر اساس دفاتر ثبت احوال و آمار تعداد شناسنامه‌های صادر شده؟

در هر حال می‌بایستی اتفاق مهمی در آن روزها افتاده باشد که پنج روز پس از سرشماری تهران، در پانزدهم اسفند ماه،، علی اصغر حکمت ، وزیر کشور که مسئولیت اجرای سرشماری بر عهده‌ی وزارتخانه‌ی اوست، «مستعفی» می‌شود! شگفت‌انگیزتر آن‌که چند هفته نگذشته است که وزیر «مستعفی‌شده»، در دهم اردیبهشت 1319، مجدداً به وزارت کشور منصوب می‌شود! میان این رفت و برگشت و سرشماری جمعیت تهران ارتباطی وجود دارد؟ چه بسا علی اصغر حکمت هم در کتاب خاطرات خود از سرشماری و عواقب و تبعات آن به خاموشی نگذشته باشد؟… در هر حال آن کتاب، هم اکنون در دسترس این نگارنده نیست.

پس سخن کوتاه باید…
ن. پ.
پنجم آبان 1397


                            بخش‌هایی از مقدمه‌ی ناصر پاکدامن بر جلد نخست
                         «آمارنامه‌ی اقتصاد ایران در آستانه‌ی جنگ جهانی دوم»


«آمارنامه‌ی اقتصاد ایران در آغاز جنگ جهانی دوم» حاصل استخراج نتایج یک آمارگیری است که در سال‌های پیش از جنگ جهانی دوم توسط بانک ملی ایران انجام گرفته است. استخراج نتایج این آمارگیری در همان زمان آغاز شده است و براساس آن جداولی در 147 صفحه‌ی بزرگ تنظیم گردیده است. در آغاز این مجموعه، فهرست مندرجاتی نیز وجود دارد که جداول را به 18 بخش به شرح زیر تقسیم‌بندی کرده است: تقسیمات کشور و جمعیت و طرز ترکیب آن، نام شهرها و قصبات بیش از 4000 جمعیت، تجار و سرمایه‌های آن‌ها، اطلاعات گوناگون (آب‌وهوا، ابنیه، نام خیابان‌ها، قیمت اراضی ووو)، پست و تلگراف و تلفن، سطح زمین‌های مزروعی، آبیاری، استعداد فلاحتی و آبیاری، آفات، طرز بهره‌برداری زراعت، محصولات مختلفه که به دست می‌آید، جنگل‌ها و محصولات، معادن، کارخانه‌های ماشینی، قالی، سایر صنایع دستی و کارخانه‌های غیرماشینی عمده، چند قلم از مهم‌ترین محصولات، محصولاتی که بهترین آن‌ها در حوزه یافت می‌شود.
[…]
جداول این مجموعه [آماری] اطلاعات گوناگونی را در بر دارد… آن دسته که در همه‌ی آمارنامه‌ها به‌صورت جداول سراسری عرضه می‌شود در این‌جا نیز به‌صورت جداول سراسری عرضه گردید. این جداول است که محتوای جلد اول این آمارنامه را تشکیل می‌دهد: 123 جدول منقسم بر 6 بخش: جمعیت. فرهنگ، بهداشت، طرق ارتباطی، تجار، شرکت‌های دولتی، شهرداری‌ها. کشاورزی، دام‌داری، ماهیگیری، استخراج معدن. صنایع. جلد دوم آمارنامه اطلاعات مربوط به شهرهای مختلف را در اختیار می‌گذارد . این اطلاعات به 80 شهر مربوط می‌شود و در زیر هشت عنوان کلی طبقه‌بندی شده است: تقسیمات کشوری و جمعیت. موقعیت طبیعی و اوضاع اقلیمی. تجهیزات و بافت شهری. بناهای تاریخی. سازمان و تشکیلات دولتی. بهداشت. کشاورزی. معادن…. به این ترتیب در مورد هریک از هشتاد شهر نوعی شناسنامه تدوین گردیده است که مرحله‌ی تحول شهر و چگونگی تجهیزات شهری و سازمان‌دهی آن را نشان می‌دهد.
[…]
در دنباله‌ی این جداول، 26 صفحه‌ی دیگر وجود دارد که مطالب آن در فهرست مندرجات منعکس نیست و این جداول همگی به فعالیت‌های صنعتی مربوط می‌شود و اطلاعات و ارقامی را در این زمینه در تحت عناوین زیر در اختیار می‌گذارد: کارخانه‌های قند کشور، کارخانه‌های پنبه‌پاک‌کنی کشور، کارخانه‌های چرم‌سازی و کبریت‌سازی کشور، کارخانه‌های جوراب‌بافی کشور، کارخانه‌های برق کشور، کارخانه‌های برنج‌کوبی و آسیاهای گندم و جو در کشور، کارخانه‌های چاپ و مطبعه‌ها، کارخانه‌های متفرقه، کارخانه‌های نوشابه، کارخانه‌های نجاری و اره‌کشی در کشور، کارخانه‌های صابون‌سازی و روغن‌گیری در کشور (به‌ضمیمه‌ی کارخانه‌های عطرسازی).
[…]
این مجموعه‌ی جداول، متأسفانه هیچ توضیحی درباره‌ی تاریخ و روش جمع‌آوری ارقام و آمار را به‌همراه ندارد و علاوه بر این، تنظیم جداول در همه‌ی موارد به‌نحوی نیست که استفاده‌ی سریع از اطلاعات گردآوری شده را بر مراجعه‌کنندگان میسر گرداند و از همین رو به استخراج و تنظیم مجدد این جداول تصمیم گرفته شد.

در پرس‌وجوهایی که برای تعیین زمان جمع‌آوری این اطلاعات صورت گرفت دانسته شد که این جداول به مسئولیت و همت استاد محترم آقای جلال‌الدین عقیلی تدوین گردیده است.

آن‌چه در این‌جا درباره‌ی زمان انجام، چگونگی و نحوه‌ی سازمان‌دهی و استخراج این آمارگیری می‌آوریم حاصل اطلاعاتی است که آقای عقیلی با کمال علاقه و خوشرویی در اختیار این نگارنده گذاشتند.

اداره‌ی بررسی‌های اقتصادی بانک ملی ایران[5] سال‌های سال یکی از تنها مراکز مطالعات اقتصادی ایران بود. در آغاز کار، ریاست این اداره را دکتر لوتس گیلهامر (Lutz Gielhammer) برعهده داشت. وی آلمانی بود و متخصص در حقوق و اقتصاد و ازجمله‌ی آن کارشناسان آلمانی بود که برای پایه‌ریزی بانک ملی ایران به استخدام دولت ایران درآمده بودند. دکتر گیلهامر که انجام بسیاری از آمارگیری‌های آن زمان بانک ملی ایران (و ازجمله محاسبه‌ی شاخص هزینه‌ی زندگی) مرهون کوشش اوست با توجه به ضرورت و فوریت جمع‌آوری اطلاعات و آمار درباره‌ی اقتصاد کشور، پرسشنامه‌ی جامعی به زبان فرانسه تدوین می‌کند. این پرسشنامه‌ی چهل صفحه‌ای را به فارسی ترجمه می‌کنند و برای شعب و نمایندگی‌های بانک به ‌سراسر کشور می‌فرستند و از آن‌ها می‌خواهند که با جمع‌آوری اطلاعات درباره‌ی حوزه‌ی شعبه یا نمایندگی خود، پرسشنامه‌ها را تکمیل کنند و به مرکز بازپس بفرستند.

آقای عقیلی که در اواخر اسفندماه 1315 به استخدام بانک درمی‌آیند و از همان آغاز مأمور استخراج این پرسش‌نامه‌ها می‌گردند. در مجموع 72 پرسشنامه وجود داشته است که ایشان به استخراج آن‌ها می‌پردازد. امر استخراج نتایج، با دقت و وسواس دنبال می‌شود.
[…]
به این ترتیب، استخراج و تکمیل پرسشنامه‌ها و تنظیم جداول در سال‌های 1316 و 1317 دنبال می‌گردد. در آبان‌ماه 1318، محمدعلی فرزین به مدیریت کل بانک ملی ایران منصوب می‌شود. او به این آمارگیری علاقه‌ای ندارد و این که چند تومانی هزینه کرده‌اند تا تلگرافی از فلان شعبه درباره‌ی میزان محصول گندم و یا تعداد دبستان‌ها پرسشی کنند هم ناخرسند می‌شود. تنظیم و تکمیل نتایج آمارگیری متوقف می‌ماند هرچند که این‌جا و آن‌جا نتایج به دست آمده مورد استناد و استفاده قرار می‌گیرد.
[…]
این آمارها به‌وسیله‌ی شعبه‌ها و نمایندگی‌های بانک ملی ایران جمع‌آوری شده است. شعبه‌های بانک در شهرهای مهم کشور تأسیس می‌گردیده است و «عموماً تحت نظر مستقیم مرکز انجام وظیفه کرده و از یکدیگر مستقل» بوده‌‌اند. اما نمایندگی‌ها «تابع شعب بوده و مستقیماً با اداره‌ی مرکزی بانک مربوط» نبوده‌اند. هر نمایندگی و یا شعبه علاوه بر آمار مربوط به محل خود، آمار مربوط به حوزه‌ی شعبه یا نماندگی خود را جمع‌آوری می‌کرده است.

از آن‌جا که در همه‌ی موارد تعیین تاریخ دقیق گردآوری اطلاعات امکان‌پذیر نبود و با توجه به این که در مواردی بانک ملی ایران خود آمار این مجموعه را به‌عنوان آمار سال 1317 انتشار داده بود منطقی است بپذیریم که این آمارنامه از وضع اقتصاد ایران در سال‌های 17-1316 یعنی در آغاز جنگ جهانی دوم خبر می‌دهد. به‌همین مناسبت بود که در همه‌ی جداول تاریخ جمع‌آوری اطلاعات را به سال‌های 1317-1316 منسوب دانسته‌ایم.

در جدول (1)، غرض از «جمعیت محل»، جمعیت محلی است که بانک ملی ایران در آن شعبه یا نمایندگی داشته است و غرض از «جمعیت حوزه»، جمعیت حوزه‌ی شعبه‌ها یا نمایندگی‌های بانک ملی ایران است.
[…]
علامت تیره (-) دلالت بر نداشتن اطلاعات می‌کند.



این آمارنامه اطلاعاتی را درباره‌ی جمعیت ایران و طرز ترکیب آن در نواحی مختلف به دست می‌دهد. تا آن‌جا که اطلاع داریم این نخستین باری است که چنین اطلاعاتی درباره‌ی جمعیت ایران جمع‌آوری شده است. بر اساس این ارقام است که جدول بالا برای کل ایران تنظیم گردیده است. بدین ترتیب، دیده می‌شود که در آن زمان جمعیت ایران قریب 14.9 میلیون نفر بوده است و جمعیت متحرک 7.1 درصد و جمعیت ساکن 92.9 درصد کل جمعیت را تشکیل می‌داده‌اند (جمعیت شهرنشین 17.7% و جمعبت روستانشین 75.2%).

یکی از دلایل ناتمام ماندن کار تدوین این آمارنامه را شاید بتوان در همین اطلاعات مربوط به جمعیت کشور جست‌وجو کرد: رضاخان توقع داشت کل جمعیت ایران بر جمعیت ترکیه فزونی داشته باشد و از همین رو با دیدن این ارقام به خشم آمد و مسئولان بانک ملی ایران نیز هراسیدند و اطلاعات مربوط به جمعیت را محرمانه قلمداد کردند!

ارقام این جدول (که در برگیرنده‌ی اعضای خانوارهای هر گروه نیز هست) نکات جالبی را درباره‌ی بافت شغلی جمعیت ایران روشن می‌کند:

بیش از 2.6% خانوارها بیکار بوده‌اند و این نسبت در محل حوزه‌ها (شهرها) از 3.5% تجاوز می‌کرده است. کشاورزان حدود 58% جمعیت را تشکیل می‌داده‌اند و نسبت ایشان در حوزه‌ها (روستاها) به 67% می‌رسیده است. تجارت و کسب‌وکار در شهرها متمرکز بوده است (حدود 30% جمعیت) و نسبت تاجران و دکان‌داران در روستاها به‌زحمت به 6% جمعیت می‌رسیده است. صنعتگران قریب 6% کل جمعیت کشور را تشکیل داده‌اند. این نسبت در میان جمعیت محل حوزه‌ها ب0 16.69% می‌رسیده است.

اگر مستخدمین دولت، صاحبان مشاغل آزاد، تجار عمده‌فروش و کسبه و دکان‌داران را تشکیل‌دهنده‌ی اصلی بخش خدمات بدانیم به این نتیجه می‌رسیم که این بخش 53.29 درصد جمعیت نواحی شهری را تشکیل می‌داده است. در این نواحی بخش کشاورزی و صنعت به‌ترتیب 14.86% و 16.69% از جمعیت را دربر می‌گرفته است.

در جمعیت حوزه‌ها، بخش‌های خدمات و صنعت اهمیت چندانی نداشته است (به‌ترتیب 13.59% و 3.5%) و این بخش کشاورزی و دامداری بوده است که ممر معاش و فعالیت اکثریت عظیم جمعیت را تشکیل می‌داده است (75.64%). در کل ایران، بخش خدمات حدد یک‌پنجم، بخش کشاورزی و دام‌داری بیش از سه‌پنجم (64.86%) و بخش صنعت حدود 6 درصد جمعیت را دربرمی‌گرفته است. اقتصاد ایران، اقتصادی بوده است همچنان در مجموع متکی بر کشاورزی و دام‌داری هرچند که در شهرها، توسعه‌ی بخش خدمات، از روند دلال‌پروری و واسطه‌آفرینی در این اقتصاد نشانه‌ی روشنی به دست می‌دهد. و این همه برخی از خصلت‌هایی است که این مرحله از نفوذ و رشد روابط سرمایه‌داری را در اقتصادهای وابسته‌ای از نوع اقتصاد ایران مشخص می‌کند.


ناصر پاکدامن، استاد پیشین دانشکده‌ی اقتصاد دانشگاه تهران، ساکن پاریس





پی‌نوشت‌ها
[1] ویلم فلور، سلامت مردم ایران در دوران قاجار، ترجمه‌ی ایرج نبی‌پور، دانشگاه علوم پزشکی، بی‌تا، ص. 5

[2] ثبت احوال از گذشته تا امروز، وب‌سایت اداره‌ی ثبت احوال، به نشانی:

www.sabteahval.ir 

(تاریخ بازدید: 20 مهرماه 1397)

[3] مرکز آمار ایران، سابقه‌ی سرشماری نفوس در ایران، دهم شهریور 1395

[4] به نقل از: «تاریخچه‌ی تأسیس بانک ملی ایران»، وب‌سایت بانک ملی ایران به نشانی:

bmi.ir 

(تاربخ بازدید: 20 مهر 1397)

[5] در «تاریخچه‌ی سی ساله‌ی بانک ملی ایران، 1307 – 1337» (تهران، بانک ملی ایران، 1337، 320+40ص.) درباره‌ی تشکیل این اداره چنین می‌خوانیم: «در سال 1314 اداره‌ای به نام مطالعات اقتصادی و احصائیه تأسیس شد» (ص. 122). «تا سال 1314 دائره‌ای به نام احصائیه در بانک ملی ایران وجود داشت لیکن با توسعه‌ی کار بانک و نیازمندی مدیران این موسسه به اطلاع دقیق از وضع اقتصادی و مالی کشور و جهان و تحول آن، سازمان مزبور کافی و قادر به انجام وظایف سنگین خود نبود. لذا از این تاریخ اداره‌ی آمار و بررسی‌های اقتصادی و مالی، به ریاست دکتر لوتس گیلهامر یکی از متخصصین آلمانی که منشاء خدمات صادقانه و مفیدی به بانک بود و قبلاً ریاست شعبه‌ی کرمانشاه را به‌عهده داشت، به وجود آمد. اداره‌ی مزبور از بدو تأسیس آمار گوناگونی از ایران و جهان گرد آورد… مسئولیت تهیه و تنظیم مجله‌ی بانک ملی ایران که از سال 1313 تاکنون مرتباً انتشار یافته… از وظایف اداره‌ی بررسی‌ها می‌باشد. یکی دیگر از اقدامات سودمند این اداره… تهیه‌ی شاخص قیمت‌هاست. این کار، با تهیه‌ی شاخص قیمت عمده‌فروشی، در مردادماه 1315 آغاز شد و از اردیبهشت ماه 1316 شاخص هزینه‌ی زندگی نیز تنظیم و منتشر گردیده» (ص. 129)
منبع:نقد اقتصاد سیاسی

هنوز پزشکی قانونی علت رسمی مرگ او را اعلام نکرده‌است. رسانه‌های نزدیک به سپاه پاسداران از همان ابتدا سعی کردند که این مرگ را «خودسوزی» معرفی کنند. ب

بر مرگ دلخراش او را یکشنبه ۲۹ مهر خواندیم. هکی ظاهراً چهارشنبه ۲۵ مهر به قتل رسیده بود.
هنوز پزشکی قانونی علت رسمی مرگ او را اعلام نکرده‌است. رسانه‌های نزدیک به سپاه پاسداران از همان ابتدا سعی کردند که این مرگ را «خودسوزی» معرفی کنند. برخی دیگر در شبکه‌های اجتماعی ادعا کردند که او با جریان محمود احمدی‌نژاد یا مهدی خزعلی ارتباطاتی داشته است.
فرشید هکی از ۱۳۸۸ تا کنون به دنبال تأسیس حزب «پیشتازان عدالت و حقوق ایران» بود و همان‌طور که در دادنامه‌اش خطاب به «ملت ایران» نوشته، ۱۰ بار درخواست مجوز داد اما موفق نشد.
گمانه‌زنی‌های بسیاری درباره مرگ این فعال چپ‌گرا منتشر شده است. “باشگاه خبرنگاران جوان” سه روز پیش به نقل از ماریا تقی‌زاده، همسر او اعلام کرده بود که «از دوستان و همه کسانی که دغدغه روشن شدن وضعیت این پرونده را دارند خواست که از جوسازی پرهیز کنند و اجازه دهند در فضای آرام و علمی و حقوقی این کار انجام شود.»
درباره ابهامات مرگ فرشید هکی، فعالیت‌ها و گرایش‌های سیاسی او سراغ یکی از دوستان نزدیک او در ایران رفتیم. کسی که همراه هکی از اعضای موسس حزب پیشتازان عدالت بود. به دلایل امنیتی از آوردن نام او خودداری شده است. مصاحبه‌ برای روشن کردن جوی که اطراف قضیه فرشید هکی برقرار شده، صورت گرفته است. موضوعی که روشن می‌شود، گرایش و فعالیت سیاسی فرشید هکی است چیزی که بنابر اظهارات اطرافیان هکی عنصر کلیدی در پرونده اوست.
فرشید هکی − زمینه عکس: تصویری که در رسانه‌هایی چون تسنیم منتشر شده و ظاهرا بقای جسد مقتول در زیر یک پوشش است.
فرشید هکی − زمینه عکس: تصویری که در رسانه‌هایی چون تسنیم منتشر شده و ظاهرا بقای جسد مقتول در زیر یک پوشش است.
■ زمانه: حزب پیشتازان عدالت و حقوق ایرانیان چگونه حزبی بود، چه تمرکز و برنامه‌ها و اهدافی داشت؟
ــ: سال ۸۸ با روحیاتی که خود فرشید داشت،‌ تلاش‌هایی انجام داد تا فعالیت سیاسی انجام بدهیم. ما و فرشید گرایش چپ داشتیم و خیلی برایمان ایجاد حزب قانونی و کار سیاسی به این معنا محلی از اعراب نداشت. اما دوست دارم تأکید کنم که فرشید اصرار داشت همه‌چیز باید قانونی باشد و می‌توان از روش قانونی برای فعالیت سیاسی اقدام کرد.
به خاطر این اصرار فرشید برخی از همکاران و دوستان‌مان را از دست دادیم، کسانی که حاضر به فعالیت در چنین چارچوبی نبودند. اما کسانی همچون من با فرشید موافقت کردیم.
انگیزه عدالت بود و عدالت‌خواهی. مجموعه یک تشکل اپوزیسیون بود. اما گرایش مشخص سیاسی بر اساس گرایش‌های موجود در فضای سیاسی رسمی ایران نداشت و قصدش این بود که کاملاً مستقل باشد. چون باور داشتیم احزاب سیاسی موجود در ایران توان انجام کاری را ندارند.
تمرکزمان بر موضوع کودکان کار، فقر و موضوعات سندیکالیستی بود. پیش از این نیز بر چنین موضوعاتی تمرکز داشتیم. مثلاً فرشید سال ۱۳۸۰ می‌خواست همراه با دیگر همکارانش یک سندیکای تاکسی‌رانی تأسیس کند. با فرشید برای انجام این کار تلاش کردیم که نشد.
در واقع باید این‌طور بگویم: هرکاری که تلاش کردیم، موفق نشد. یک‌جور‌هایی هیچ چیز پیش نرفت.

■ زمانه: آیا آقای فرشید هکی آن طور که ابتدا در خبرها مطرح شد، تمرکز خاصی بر فعالیت محیط زیستی داشت؟

ـ: خیر. معرفی فرشید به عنوان فعال محیط زیست از خطاهای خبری بود.
او در چند ماه گذشته از کمپین زاگرس مهربان حمایت کرده بود. معتقد بود که باید اکنون به خاطر فشار بر فعالان محیط زیستی از چنین فعالیتی حمایت کرد. اما درباره خودش، فکر می‌کنم چون بحث فعالان محیط زیست داغ بود، همه احساس کردند که قتل فرشید به آن ربط دارد و پای آن را پیش کشیدند.

زمانه:‌ خبر قتل آقای هکی را عبدالرضا داوری، مشاور محمود احمدی‌نژاد منتشر کرد. آقای هکی در نشستی در سرای اهل قلم نیز شرکت داشت. آیا گرایشی به جریان‌های رسمی سیاسی داخل ایران داشت؟

ـ: خیر، نه به عبدالرضا داوری و آقای احمدی‌نژاد نزدیک بود، نه به آقای خزعلی. هیچ گونه گرایش حزبی و جناحی نداشت. در واقع اجازه بدهید دقیق‌تر موضوع را با ذکر مثال باز کنم.
فرشید دو دور کاندیدای شورای شهر شد. دور اول که کاندید شد، ما هم تلاش کردیم و برایش تبلیغاتی انجام دادیم، اما موفق نشد. دور دوم اما از اصلاح‌طلبان برای شرکت در انتخابات پیشنهاد داشت. آقای مسجدجامعی به او پیشنهاد داد. او با دوستانش که ما بودیم، مشورت کرد و نظر بر این بود که اصلاح‌طلبان قابل اعتماد نیستند. فرشید اما معتقد بود باید از طریق قانونی کارها را انجام دهیم و در مورد اصلاح‌طلبان نیز می‌گفت باید تست کنیم و ببینیم عملکرد سیاسی‌شان چه طور خواهد بود. نهایتاً فرشید پذیرفت که در نشست ائتلاف اصلاح‌طلبان برای شرکت در انتخابات شورای شهر حضور پیدا کند.
او به این جلسه با حضور آقای مسجد جامعی و دیگران رفت و بعد از جلسه بار دیگر سخن گفتیم. فرشید این‌بار بسیار بسیار عصبانی بود. با کنایه و عصبانیت گفت: «دوستان‌مان در این جلسه ائتلاف اصلاح‌طلبی راجع به تقسیم زمین‌های تهران و اینکه به چه کسی چه چیزی می‌رسد، صحبت و بحث می‌کردند.»
پس نه،‌ از ویژگی های فرشید آزادبودن بود. و اگرچه بر قانونی‌بودن فعالیت اصرار و تأکید داشت، به لحاظ سیاسی مستقل از جریان‌ها بود. در مورد آقای داوری هم صرفاً سمت مشاور علمی مجله اقتصادی ایشان را برعهده داشت.
اما خب … به خاطر فعالیت سندیکالیستی مثلاً با برخی سندیکاها نزدیک بود و گروه ما حول حزب پیشتازان عدالت هم با سندیکاها ائتلاف و ارتباط داشت. مثل سندیکای کارگران فلزکار و مکانیک و ائتلافی که این سندیکا با سندیکای نیشکر هفت‌تپه و چند سندیکای دیگر ایجاد کرده بود.

■ زمانه: خبرها را که دنبال کرده‌اید، خودتان به چه نتیجه‌ای رسیده‌اید؟ آیا ممکن است آقای هکی خودسوزی کرده باشند یا اینکه به قتل رسیدند؟

ـ: چون شما دورتر از اینجا هستید، باید از اخبار اینجا کمی مطلع‌تان کنم. ما روز جمعه در تشییع جنازه فرشید شرکت کردیم.
پدر فرشید در خاکسپاری داد می‌زد و می‌گفت به شکم پسرم چاقو زدند. آقای خزعلی هم آنجا بود و پدر فرشید را به جای دیگری برد تا آرام کند.
با ماریا، همسر فرشید می‌خواستیم حرف بزنیم. بسیار تحت فشار بود. تنها چندجمله‌ای گفت: «فرشید رو بردن. بیشتر نمی‌تونم بگویم.»
دوستان نزدیک فرشید که سریع‌تر بالای سر پیکر او رسیدند، گفتند چاقو خورده بوده به شکمش و حتی امعا و احشای بیرون ریخته‌اش را دیده بودند. شاهدان عینی می‌گفتند صدای انفجار بمب آتش‌زایی را شنیده‌اند که داخل خودرو منفجر شده بود. می‌گفتند یک خودروی پرشیا در آن محل بوده.

■ زمانه: آیا او پیشتر تهدید شده بودند؟

ـ: یک بار به من گفت در وزارت کشور، همان کسی که باید درخواست او را برای حزب پیشتازان عدالت ثبت می‌کرد، او را تهدید کرده و گفته «برای ثبت حزب و این‌چیزها اصلاً پیگیری نکن.»
چندباری از همسرش خبر گرفته بودیم. گویا مأموران اطلاعات ماه‌ گذشته به خانه‌شان ریخته بودند و فرشید را گرفته بودند و وسایلش را جستجو کرده بودند.
از همسرش شنیده‌ایم که او بیش از سه چهار بار تهدید شده بود. اطلاعات دقیق‌تری از این تهدیدها ندارم.

■ زمانه: اگر هنوز نکته‌ای درباره منش و بینش و شخصیت او هست، برای ما بگویید.

ـ:‌ من باید بار دیگر به فاصله او با جریانی مثل جریان احمدی‌نژاد تأکید کنم که در خبرها گهگاه حرفش بود. فرشید مستقل بود و به شدت چپ‌گرا بود. این را در کتاب‌هایش هم می‌بینید. او اخیراً سوسیال دموکرات شده بود اما سکولار بود و وجه مذهبی نداشت.
فرشید در عین حال آدم بسیار سرسختی بود. بله، قانون‌گرا بود و اتوکشیده بود،‌ اما سرسخت بود. فرشید به‌شدت به پیگیری فعالیت و کارهایش از طریق قانون اعتقاد داشت. معتقد بود می‌تواند و ممکن است که از راه قانونی حق‌اش را بگیرد،‌ حتی اگر نیاز به سرسختی و پافشاری بسیار زیاد داشته باشد.


    مراسم تدفين دکترهکی! بستری نمودن آموزگار مبارزهاشم خواستاردرتيمارستان

    Fiancee says Jamal Khashoggi was worried about visiting Saudi consulate

    به نام حسین، به راه یزید‎

     مانا نیستانی  !!به نام حسین، به راه یزید‎

    Dr. Morteza Mohit, 27 Oct. 2018 - استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی