۱۳۹۷ مهر ۷, شنبه

تبریز در مصاف با صمد خان شجاع الدوله

تبریز تب آلود - بخش پنجم

 

جمعه ۶ مهر ۱۳۹۷ - ۲۸ سپتامبر ۲۰۱۸

بهزاد کشاورزی



مدافعان تبریز

تبریز در مصاف با صمد خان شجاع الدوله[۱]
خروج مخبرالسلطنه از تبریز با اینکه به دودستگی مجاهدان شهر پایان داد، لیکن شهر را بی سرپرست گذاشت. هرچند که شهر همچنان به وسیلۀ انجمن، با تدبیر و کاردانی اداره می شد؛ لیکن – به طوری که دیدیم – قوای روسیّه در غیاب یک والی رسمی به خلافکاری بیشتری دست می زدند و به دنبال بهانه بودند تا امور شهر را مختل ساخته و عنان آن را در اختیار بگیرند و یا اینکه از خویشتن حاکمی برای شهر معین کنند. علاوه برآن، این زمان مصادف بود با بازگشت محمدعلی میرزا به ایران. به همین دلیل اوضاع آذربایجان آشفته تر بود. زیرا ایلات و عشایر و دشمنان مشروطه، سر از اطاعت دولت برداشته و در انتظار قدوم پادشاه مخلوع بودند. از این میان، صمدخان شجاع الدوله - که مورد پشتیبانی کنسول روسیّه در تبریز نیز بود – خود را منتخب محمدعلی میرزا نامیده و برای والی گری تبریز تلاش می کرد. حکومت مرکزی با اشارۀ انجمن شهر[۲]، به فکر تعیین جانشین هدایت افتاد، لیکن اوضاع اشفتۀ تبریز باعث شده بود که رجال کشور از پذیرفتن این مأموریت مشکل و خطرناک به پرهیزند. اولین والی انتخابی دولت، شاهزاده احمد میرزا علاء الدوله بود[۳]. او در ظاهر آن را پذیرفته و چنین وا می نمود که بسیج راه می کند. لیکن پس از مدتی از آن کناره گیری نمود[۴]. آنگاه دولت در اواسط مردادماه شاهزاده عبدالمجید میرزا عین الدوله[۵] را به عنوان والی آذربایجان انتخاب نمود. دیری نبود که این شخص در جنگ های تبریز با محمدعلی شاه ( از ۳ تیرماه ۱۲۷۸ تا ۵ اردیبهشت ۱۲۸۸) به عنوان فرماندۀ قوای مرکز، مبارزان تبریزی را کشتار کرده بود و اینکه حکومت چنین شخصی را به والی گری تبریز ارسال می داشت، خود معمائی است که مؤلف هرگز جوابی برای آن پیدا نکرد! ملکزاده نیز در این باره نارضایتی مردم تبریز از انتخاب این شخص را چنین می نویسد:

« ... ناگفته نماند که انتخاب عین الدله به ایالت آذربایجان در حکم نمکی بود که بر جراحات مردم آزادیخواه تبریز پاشیده شد و آنان را که ستمگری های عین الدوله را به چشم دیده بودند دچار بهت و پریشانی ساخت...»[۶]

جالب توجه است که همین عین الدوله نیز، سختی اداره کردن آذربایجان را به خوبی می دانست و لذا از آمدن به این مأموریت خود داری کرد. در دوازده آذر ماه، دولت، عبدالحسین میرزا فرمانفرما را به عنوان والی آذربایجان انتخاب کرد که او نیز همچون دیگران از این معرکۀ خطرناک تبرّیا جست و تبریز تب آلود را به حال خود گذاشت. بدین ترتیب تبریز از داشتن والی رسمی محروم شده بود. 

و امّا در بارۀ صمدخان؛ باید اشاره کنیم که او در جنگ های یازده ماهۀ تبریز با محمدعلی شاه، فرماندهی فوج مراغه را به عهده داشت و در طول این جنگ ها کشتار فراوانی از مجاهدین تبریز به عمل آورده بود. با اینهمه پس از شکست قوای مرکزی و خلع شدن محمدعلی شاه، مورد ارجاع حکومت برای فرونشاندن شورش های قبایل و ایلات آذربایجان گردیده بود. او پس از شکست خوردن ستارخان در جنگ اردبیل ( اوائل آبان ۱۲۸۹ ش )، به دستور والی ( هدایت) و به همراهی باقرخان سالارملی - هرچند دیرهنگام - برای کمک رسانی به ستارخان با نیروهای خویش به سراب رفته بود[۷]. قوای دولتی نیز به سرکردگی جعفرقلی خان سردار بهادر و یپریم خان، روانۀ آذربایجان شده و در بیست و چهارم آذر به سراب آمده و از آنجا همگی عازم اردبیل شده بودند. صمد خان پس از پایان آشوب منطقه، در بیست و چهارم بهمن، با قوای خویش به تبریز وارد شد و مورد استقبال صمیمانۀ مجاهدان قرار گرفته و در منزل یکی از مجاهدین به نام حاجی مهدی آقا سکونت گزیده و در مدت اقامتش در تبریز از گذشتۀ خویش ابراز پشیمانی کرده و علاقۀ خود را به آزادی خواهی و مشروطه طلبی ابراز می کرد[۸]. البته روشن است که کلیّۀ ادعاهای او فریبی بیش نبود. زیرا به طوری که می دانیم در گذشته، یکی از حامیان مهم محمدعلی شاه بود و در صفحات بعد نیز منش جنایتکار و ضد مشروطیت و ضدآزادیخواهی وی را خوب خواهیم شناخت.

چند ماهی پس از شکست شورش اردبیل و قبایل شاهسون به وسیلۀ قوای دولتی نمی گذشت که برخی از قبایل آن ایلات ( به ویژه ایل قوجه بیگلو ) دوباره سر به نافرمانی برافراشته و منطقه را به ناامنی کشانیده بودند. نیروهائی که والی برای سرکوب این شورش ارسال داشته بود، از عهده برنیامده و در خرداد ۱۲۹۰ همگی شکست خورده و با به جای گذاشتن چهارصد کشته، فرار کرده و منطقه را به دشمن سپرده بودند[۹]. به همین دلیل مدتی بود که منطقه در آتش شورش و تاراج و ناامنی می سوخت[۱۰]. هدایت منطقه را در این حالت ترک کرد و رفت. لیکن بنا به درخواست نایب و جانشین او «امان الله میرزا ضیاء الدوله»[۱۱]، حکومت مرکزی صمدخان را برای گوشمالی دادن شورشیان مأمور آن منطقه کرد[۱۲]. وی در اواخر تیرماه ( و یا اوایل مرداد ) با لشگریان کافی به آهنگ اردبیل از مراغه خارج و در سراب لشگرگاه ساخت. این امر همزمان با ورود محمدعلی میرزا به ایران بود. 

سرکشی صمدخان

محمدعلی در ۲۶ تیرماه ۱۲۹۰ ه- ش ( با حمایت روسیه و سکوت انگلیس ) از منطقۀ گمش تپۀ استرآباد « با نام جعلی خلیل بغدادی » وارد ایران شد[۱۳]. وی بنا به نقشۀ قبلی ( و به طور محرمانه )، افرادی را به اقصی نقاط کشور فرستاده و ورود خویش را به اطلاع طرفدارانش رسانید. باید گفت که محمدعلی برای دست یابی به سلطنت، بیش از هرمنطقه ای در روی آذربایجان حساب می کرد و برای به دست آوردن آنجا نقشه ها کشیده بود. از جمله « سیدی » را ( با همکاری کنسول روس )، به نمایندگی از سوی خویش به دیدار صمدخان فرستاد و والی گری آذربایجان را به او واگذار کرد. کسروی در این باره می نویسد:

« ... در همان روزها سیدی از تبریز به نزد وی رسیده خود را فرستادۀ محمدعلی میرزا خواند و نوشته ای از قنسول روس در تبریز به گواهی نشان داد. سپس گفت: چون محمدعلی میرزا به ایران بازگشته و کنون از راه مازندران رو به سوی پایتخت دارد، چنین خواسته [ که ] شما هم در آذربایجان به دست نشاندگی او به کار برخیزید و تبریز را گرفته بنیاد انجمن و مشروطه را براندازید ... »[۱۴]

صمد خان پس از این رویداد، گروهی از سران منطقه را که هوادار نظام خودکامگی بودند، در سراب جمع کرده و مجمعی تشکیل داد. در این مجمع سوگند خوردند و پیمان بستند که به تبریز بازگشته و تا جان دارند در راه پیشبرد کار شاه مخلوع تلاش نمایند[۱۵] و بدین ترتیب تبریز تب آلود دوباره برای حفظ مشروطیت به پا خاست تا بار دیگرجوانان خویش را در راه وطن قربانی کند! 

محاصرۀ تبریز

در این تاریخ تبریز والی رسمی نداشت. صمدخان این مطلب را دستاویز ساخته و چنین وانمود کرد که روس ها هوادار محمدعلی هستند و او را نیز ( صمدخان را ) از جانب «شاه مخلوع» به حکومت تبریز برگزیده اند. آنگاه روستای سعد آباد را ( در سه فرسخی تبریز ) لشگرگاه ساخته و مخالفان مشروطه را از نقاط مختلف آذربایجان در آنجا جمع کرده و ضمن محاصرۀ تبریز، نافرمانی از حکومت را شروع کرد. 

در ابتدا صمدخان برای جلوگیری از ورود آذوقه به تبریز، گروهی از افراد خویش را از مراغه به دهخوارگان 

و سپس به گوگان فراخواند. در دوم شهریور نخستین پیکار مجاهدان تبریز با قوای صمد خان در دهخوارگان به وقوع پیوست. مجاهدان تبریز در دوساعت نجومی قوای صمدخان را منهدم ساختند، به طوری که مهمات و تجهیزات باز گذاشته و فرار را بر قرار ترجیح دادند[۱۶]. 

صمد خان در نیمه های شهریور لشگرگاه خویش را به باسمنج – که فاصله اش تا تبریز نزدیکتر بود - منتقل ساخت. مردم تبریز نیز خود را به یک درگیری تنگاتنگ آماده کردند. به دستور انجمن شهر، دوباره (همچون دوسال پیش) اطراف شهر سنگربندی شده و علاوه بر سپاهیان حکومتی، سه هزار تن مجاهد رزم آور داوطلب از اهالی نیز تفنگ به دست گرفته و آمادۀ کارزار شدند[۱۷]. قوای اشغالگر روس که از صمدخان حمایت می کرد، بسیج مردم شهر را نه در مصلحت خویش می دید و نه به نفع صمدخان! لذا کنسول روس در یکی از روزهای ۱۵ و یا ۱۶ شهریور یادداشتی به شرح زیر به انجمن تبریز ارسال داشت[۱۸]:

« ... روسیه نمی تواند هیچ جنگی را که محتمل زیان رسانیدن به اموال روسی و به خطر افتادن جان خارجیان در تبریز باشد، تحمل کند.از این رو مدافعان ناچار بایستی با قوای صمدخان در دشت و ماهور رویاروی شوند.»[۱۹]

این یادداشت به این دلیل بود که جنگ در جائی انجام گیرد که سواره نظام صمدخان برتری آشکاری در مقابل قوای شهر داشته باشد. در حالی که اگر پیکار در کوچه های تنگ و باریک تبریز انجام می گرفت، برتری با مجاهدان تبریز بود. لیکن انجمن تن به سخنان کنسول نداده و به او پیغام فرستاد که تبریزیان قصد جنگ با کسی را ندارند. بلکه این صمدخان است که به داخل تبریز تجاوز می کند و سپاهیان شهر مجبور هستند که از خود در داخل شهر دفاع کنند[۲۰].

در شب ۲۴ شهریور نیروهای صمدخان حمله را آغاز کردند. آنان طی شبیخونی به قوای شهر: « سنگرها را گرفتند و یک توپ کوهستانی را به دست آورده و دوتن توپچی را دستگیر کردند و بردند »[۲۱]. در این جنگ فقط دستۀ گاردی که مدت ها پیش به وسیلۀ امان الله میرزا تشکیل شده بود شرکت داشتند. با پیش آمدن این پیروزی دشمن، بنا به درخواست سران جنگ، مجاهدان شهر نیز گام پیش نهاده و وارد کارزار شدند[۲۲]. از شب ۲۵، دسته هائی از سواران صمدخان به قراملک [ از محلات حومۀ تبریز] رفته و اهالی آن محله را ( که اشتهار بر ضد مشروطیت داشتند ) بسیج کردند. از آن تاریخ حملات صمدخان از دو سوی تبریز انجام می گردید. این جنگ ها تا پانزدهم مهر ماه با شدت تمام ادامه داشت. در طول آن، صمدخان به هر وسیله ای متشبّث می شد که مجاهدان را عقب رانده و وارد شهر گردد. زیرا خوب می دانست که به محض اینکه او ( ولو به مدت کوتاهی ) وارد شهر گردد، مورد استقبال نظامیان اشغالگر روسیه قرار گرفته و او را به والی گری شهر خواهند گماشت. در طول این جنگ ها از طرفین دهها سپاهی به خاک و خون غلطیدند. تبریز به وسیلۀ دشمن در محاصره بود و از ورود مواد غذائی به شهر جلوگیری می شد و لذا ارزاق گران شده و بر بینوایان سخت می گذشت[۲۳] و می توان گفت که از این بابت یادآور جنگ های دوسال پیش تبریز بود. در روز پانزدهم مهرماه، مجاهدان تبریز برای باز کردن راه آذوقه، حملۀ وسیعی بر دشمن نمودند که بیش از ۲۵ کشته و ۳۰ تن زخمی برجای گذاشت[۲۴]، هرچند که مجاهدین کاری از پیش نبردند، لیکن صمدخان نیز به این حقیقت پی برد که از این جنگ بهره ای عایدش نخواهد شد و لذا از در آشتی باز آمد و از انجمن ایالتی درخواست زینهار کرد. ولی این بار شهر تبریز او را نبخشید زیرا که تبریز از د شمنی وی نسبت به مشروطیت آگاه بود و به خوبی می دانست که این درخواست وی فریبی بیش نیست و او در اولین فرصت بار دیگر برعلیه مشروطیت و آزادیخواهان به دشمنی و عداوت برخواهد خاست. علاوه برآن؛ به لحاظ این که تا آن روز هیچیک از رجال حکومتی، والیگری تبریزرا نپذیرفته بودند و صمدخان نیز مدعی بود که از سوی محمدعلی میرزا به حکومت آذربایجان منصوب شده است، اگر انجمن با بازگشت وی به داخل شهر موافقت می کرد، احتمال اینکه ارتش اشغالگر روسیه او را به عنوان حاکم بر سریر قدرت نشاند فراوان بود. در آن صورت او از انتقام گیری از اهالی شهر دریغ نمی کرد[۲۵]. کسروی در این باره می نویسد:

« ... چنانکه در همان هنگام تا می توانست از آمد و شد کاروانیان به شهر جلوگیری می نمود. بیچاره روستائیان که نادانسته باری می بستند و رو به شهر می آوردند و در باسمنج[۲۶] گرفته گوش های ایشان را به دیوار و یا به درخت میخکوب می کرد. سیم های تلگراف را گسیخته نمی گذاشت باز بسته شود. از دیه ها و آبادی ها مالیات می طلبید. به 

هرکجا که راه داشت حکمران می فرستاد ... »[۲۷]

ادامه دارد
_

________________

[۱] - صمدخان مقدم مراغه ای ملقب به شجاع الدوله « رئیس دستۀ سوران مقدم برای امور مربوط به قراسورانی زمان ناصرالدین شاه» ( مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، ج۲، ص ۱۸۰ ) در طول جنگ های تبریز با قوای محمدعلی میرزا، به دستور شاه از سوی مراغه در این جنگ ها شرکت کرده و در محاصرل تبریز نیز با عین الدوله همکاری نزدیک داشت. این شخص بعدها از سوی کنسول روسیّه به حکومت تبریز منصوب شده و در قتل عام مردم تبریز شرکت فعال داشت. گفته اند که او در این قتل عام، تعداد ۲۴۳ نفر را با دست خود کشته بود. ( ن- ک: کریم طاهرزادل بهزاد، قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران، ص ۳۵۲. و نیز ن- ک: مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، ج۲، ص ۱۸۰. 
[۲] - کسروی، تاریخ هیجده سالۀ آذربایجان، ص ۲۰۲.
[۳]- این شخص همان بود که در سال ۱۳۲۲ه-ق به عنوان حاکم تهران - و به دستور عین الدوله - تجار قند را به چوب بسته و موجب اعتراض مردم و تحصن ملایان در عبدالعظیم شده بود که اولین مرحلۀ انقلاب مشروطیت به شمار می رود.
[۴] - کسروی، تاریخ هیجده ساله ... همان گذشته، ص ۱۷۶.
[۵]- داستان تاریخ مشروطیت ما نشانگر این حقیقت است که متأسفانه در بین رجال کشور، مردانی که راستی به خاطر وطن، آستین همت بالا بزنند و صدیقانه در خدمت مردم و کشور باشند، نادر بود. « تعدادی » از آنان، کهنه رجال امتحان دادۀ مصرف شده ای بودند که نه سابقۀ خوب دولتی داشتند و نه در بین مردم از اعتبار و اعتماد برخوردار بودند. جالب است که حکومت نیز فقط این گروه از افراد را برای امور مهم مملکتی در نظر می گرفت. خاطر نشان می سازیم که در این تاریخ جوانان فراوان مبارزی در کشور موجود بودند که هم استعداد کافی برای ادارۀ امور کشور را داشتند و هم با صداقت کامل در راه خدمت به کشور از هرگونه جان نثاری دریغ نمی کردند. لیکن متأسفانه حکومت توجهی به آنان نمی کرد و عنان دولت را به دست کسانی می داد که سابقۀ کشتار مردم و خیانت به کشور را داشتند. به عنوان مثال: « شاهزاده عبدالمجید میرزا عین الدوله » از رجالی بود که دو بار دستور کشتار مردم را داده بود. ( یک بار در انقلاب اول مشروطیت که با دیکتاتوری تمام امر به کشتار مردم داد و یک بار دیگر در جنگ های تبریز، فرماندۀ قوای دولتی بود و قتل عام مردم تبریز را باعث شده بود.» حکومت مرکزی این شخص را دوباره به عنوان حاکم آذربایجان انتخاب کرده بود.
[۶] - ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج ۷-۶، ص ۱۳۹۶.
[۷] - کسروی، همان گذشته، ص ۹۵.
[۸] - کسروی، همان گذشته، ص ۱۰۸.
[۹] - کسروی در این باره می نویسد:
« ... بدین سان گردنکشان بر دلیری افزوده دامنۀ تاخت و تاز را تا یک فرسنگی اردبیل رسانیده و هرگاه سپاهیان روس در آنجا نبودند شهر را تاراج نیز می کردند. سراسر آن پیرامون ها برآشفته ، رشتۀ ایمنی از هم گسسته و راه ها تا چند فرسنگی تبریز پر از راهزنان شد. ». صص ۱۶۱و۱۶۲.
کسروی، همان گذشته، صص ۱۶۱ و ۱۶۲.
[۱۰] - کسروی، همان گذشته، ص ۱۷۵.
[۱۱] - امان الله میرزا پس از رفتن هدایت، تا آمدن والی جدید، موقتآ در تبریز کارها را عهده دار شده بود.
[۱۲] - کسروی در جای دیگر آورده است که هدایت قبل از ترک تبریز صمدخان را برای خوابانیدن شورش شاهسونان برگزید. ن- ک« ص ۲۰۱.
[۱۳] - ن- ک: http://www.asre-nou.net/php/view.php?objnr43663
[۱۴] - کسروی، همان گذشته، صص ۲۰۲-۲۰۱.
[۱۵] - همان بالا، ص ۲۰۲.
[۱۶] - همان بالا، ص ۲۰۴.
[۱۷] - همان، ص ۲۰۶.
[۱۸] - کاظم زاده آورده است که کنسول روس به صمدخان نیز یادداشت مشابهی فرستاده است. روس و انگلیس در ایران، ص۵۸۵.
[۱۹] - کاظم زاده، روس و انگلیس در ایران، ص ۵۸۵.
[۲۰] - کسروی، تاریخ ۱۸ ساله ...همان بالا.
[۲۱] - همان، ص ۲۰۹.
[۲۲] - همان بالا، ص ۲۱۰.
[۲۳] - کسروی، همان بالا، ص ۲۱۳.
[۲۴] - همان بالا.
[۲۵] - به طوری که خواهیم دید، چند هفته بعد، به دستور روس ها وی با کبکبه و دبدبه به عنوان والی شهر وارد تبریز شد...
[۲۶] - یکی از دهات اطراف تبریز که صمد خان آنجا را لشگرگاه خود ساخته بود.
[۲۷] - کسروی، تاریخ هیجده سالۀ آذربایجان، ص ۲۱۵.

بهروز سورن: سوسیالیسم یا بربریت؟ - نیمه شب نوشته ها

بهروز سورن: سوسیالیسم یا بربریت؟ - نیمه شب نوشته ها شماره 83


داستان امروز اما داستان دیگری است. نه تنها این طیف خرده بورژوا سیاسی شده اند که تشر آنها به حکومتیان نیز آتشین تر است. نافرمانی ها و اعتصابات مکرر بازاریان و صرافان و بخش هایی از سپرده گزاران نمونه ای از رفتار سیاسی کنونی آنهاست. روند پر شتاب فروپاشی اقتصادی نظام سرمایه داری حکومتی  نه تنها تاکیدی بر فاسد بودن و گندیدگی نظام است بلکه گامی بلند بر حقانیت اندیشه سوسیالیستی برای مبارزه با فقر و فلاکت و استبداد نیز میباشد.
*****
در ابتدای حاکمیت جمهوری اسلامی, گفتمان سوسیالیسم با تبلیغات سیاسی و مذهبی عوامل رژیم و در راس آن خمینی جلاد گفتمانی ممنوعه بود. البته دودمان پهلوی پیش از جانشینان خلف خود در ستیز با سوسیالیسم و در دفاع از حاکمیت سرمایه داری ید تولائی داشتند. در حقیقت امر با پیروزی انقلاب اکتبر در اتحاد جماهیر شوروی و سپس تشکیل اردوگاه سوسیالیسم خواب روان و خوش سرمایه داری جهانی به کابوسی کمر شکن مبدل شد. اما علیرغم این سرمایه داری دارای عقلانیتی قائم به ذات هم بود و بخشا تلاش داشت تا سرکوب سوسیالیست ها را در چارچوب قوانین و مصوبات خود سازمان دهد و متناسب با ثبات سیاسی و اقتصادی خود قانونمند کند. جمهوری اسلامی که با بحران و بحران سازی زاده شد هیچگونه قانونمندی را در تار و مار کردن مخالفان سیاسی خود و از جمله سوسیالیست ها را نمی شناخت. هدف کشتار سوسیالیست ها بود و ابزار آن کمترین بها را داشت. مهم نابودی هر آن کس  که حامل اندیشه سوسیالیستی بود.
در پی این سیاست بود که خاوران و خاوران های دیگر پدیدار شدند. سوسیالیست بودن, هرج و مرج خواهی , خدا ستیزی, اشتراکی شدن زنان  و همخوابگی همه با همه, تجزیه طلبی, غریبه پرستی, وابستگی به اجنبی, اشتراکی کردن مرغ و تخم مرغ کشاورزان, سوسیالیسم یعنی فقر و فلاکت و هم از اینرو ریختن خونشان واجب بود و پس از چهل سال هنوز خون آنان را در زندانهایشان میریزند.
 این مجموعه تصویری بود که در ذهن و مخیله توده های مسخ شده میریختند. دهه ها گذشت تا بخش های میلیونی مردم کشورمان از چرت پریدند و دانستند که کلاه گشادی بسرشان رفته است و تا کجا با سیاست های وحشیانه و خونین سرکوب رژیم همراهی داشته اند. اما با گذشت زمان بال و پر سیاست های ضد کمونیستی رژیم بمرور ریخت زیرا حکومت الهی, عدل علی, مدینه فاضله, تقسیم مجانی نفت و گاز و آب و غیره همچنان حبابی سرگردان و بی ریشه ترکید و بنوعی نشان داد که همه ماشین تبلیغاتی حاکمان برای شیره مالیدن به سر مردم بوده است.
 امروزه بیش از هر روز دیگر تناسب نظم حاکم آنها در کشورمان را با بربریت میتوان قرینه کرد.بربریت یعنی بی توجهی حتی به قوانین مصوب خود, بربریت یعنی سرمایه داری چپاولگر که با بحرانسازی و  حرص و ولع برای اندوختن و افزایش سرمایه خویش سفره حقیر باشرف ترین مردم  کشورمان یعنی کارگران و زحمتکشان را خالی و خالی تر کردن, سرمایه داری یعنی تورم بی سابقه و منتج از آن سقوط میلیونها نفر دیگر به زیر خط فقر و آنهم در مدت چند ماه, سرمایه داری یعنی اینکه زمانی که جمله دلار گران تر شد را میگویی در همان چند لحظه گرانتر شده باشد و ارزش پول رسمی کشور سقوط کرده باشد.
بیاد داریم که هر گاه در محفلی از سیاست میگفتی همیشه تعدادی بودند که می گفتند ما سیاسی نیستیم! ما با سیاست کاری نداریم! به تعبیری میگفتند که آنها از شرایط راضی اند و قصدی هم برای هزینه دادن ندارند. دستشان به جایی و یا نهادی حکومتی بند بود و هنوز ابزار عیش و نوششان برپا بود. می گفتند : هر که بیاید روی کار ما سواریم و مسئول همه ناهنجاری ها را نیز بر عهده مخالفان سیاسی رژیم و هم آنها که با جان و مال خود هزینه داده بودند, میدانستند.
داستان امروز اما داستان دیگری است. نه تنها این طیف خرده بورژوا سیاسی شده اند که تشر آنها به حکومتیان نیز آتشین تر است. نافرمانی ها و اعتصابات مکرر بازاریان و صرافان و بخش هایی از سپرده گزاران نمونه ای از رفتار سیاسی کنونی آنهاست. روند پر شتاب فروپاشی اقتصادی نظام سرمایه داری حکومتی  نه تنها تاکیدی بر فاسد بودن و گندیدگی نظام است بلکه گامی بلند بر حقانیت اندیشه سوسیالیستی برای مبارزه با فقر و فلاکت و استبداد نیز میباشد. در بستر چنین شرایطی است که تحت حاکمیت مذهبی کتاب سرمایه کارل مارک