۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

نبرد با ديكتاتور كارمضاعف ماست دانشگاه تهران 22 خرداد

Sangsar سنگسار

افشاي حرکات اخير وزارت اطلاعات در امريکا و عوامل ميداني اشان در داخل امريکا

http://azizanpress.blogspot.com/2010/06/blog-post_08.html
کسانيکه خود در کشته شدن اکبر محمدي نقش دارند،اکنون با قرار گرفتن زير تابوت او و مخفي شدن پشت نامش،به نفع جمهوري اسلامي و بر عليه آزاديخواهان اقدام ميکنند.
بعد از مرگ مشکوک اکبر محمدي در زندان ،منوچهري محمدي به مرخصي فرستاده ميشود و بنا بر گفته خودش به صورت غير قانوني به عراق و سپس به ترکيه ميرود تا از طريق سفارت امريکا در انکارا به امريکا منتقل شود،اما در ترکيه بازداشت و بعلت ورود غير قانوني به ان کشور،به عراق مسترد ميشود
و از عراق با هواپيماي نظامي به امريکا منتقل ميشود،اين روايتي است که محمدي خودش در رسانه ها ساخته و پرداخته بود.
اما شواهد و مدارک مستددل انکار ناپذيري وجود دارد که گفته هاي منوچهر محمدي را با ترديد جدي مواجه ميسازد ونشان ميدهد که منوچهر محمدي به اتفاق شخصي بنام عليرضا رنجبر ،کاملا قانوني و با پاسپورت رسمي ج.ا و با هماهنگي نيرو هاي امنيتي رژيم از طريق مرز زميني بازرگان مستقيما به ترکيه وارد ميشوند (
تصوير پاسپورت منوچهر محمدي)،(تصوير پاسپورت عليرضا رنجبر)ودر ترکيه با هماهنگي مغز متفکر و تئوريسين ج.ا نبي الله نجفي معلم يا همان مراد معلم ،پاسپورتهاي رسمي ج.ا به وي سپرده ميشود،و طي يک سناريوي از پيش طراحي شده ،قرار بر اين ميشود که محمدي با مراجعه به سفارت امريکا در انکارا مدعي شود که از ايران به صورت غير قانوني به کمک شخصي به نام عليرضا رنجبر خارج و به عراق امده و از عراق هم به ترکيه و...اما گويا از بد حادثه زماني که پليس ترکيه از وي مدارک شناسائي و پاسپورتش را مطالبه ميکند،وي از ارائه پاسپورت خودداري ميکند و درست به همين دليل يعني ورود غير قانوني بازداشت وسپس چون خودش ادعا کرده بود از عراق وارد ترکيه شده،وي را به عراق مسترد ميکنند و نهايتا نيز با همان سناريوي قبلي ،توسط هواپيماي نظامي امريکائيها به آلمان و سپس به امريکا منتقل ميشود.
اقاي منوچهر محمدي در بنياد ملي دمکراسي به همراه علي افشاري مشغول به کار ميشود،اما ديري نميگذرد که به علت شکايت يکي از کارمندان خانم ،به علت فساد اخلاقي و اذيت و آزار جنسي از ان بنياد اخراج ميشود ،اما باز اين پايان ماجرا نيست،منوچهر پس از اين افتضاح راهي شهر لوس انجلس ميشود و در انجا نيز با نشان دادن کارت فعاليت حقوق بشري خود و تصويرش در کنار جورج بوش،با وعده ازدواج دادن موجبات فريب
يک خانم امريکائي را فراهم مياورد،و اقاي محمدي بعد از سوئ استفاده هاي جنسي و مالي ،ايشان را به حال خود رها ميکند و نهايتا نيز اين خانم با مراجعه به پليس شکايتي عليه ايشان تنظيم مينمايد
و منوچهر محمدي به اتهام تجاوز جنسي به دادگاه فرا خوانده ميشود.
منوچهر محمدي حتي در زندگي سياسي اش نيز داراي شخصيت بسيار متزلزل ميباشد ،يکي از زندانيان بنام عابد توانچه در نامه اي که سالها پيش از زندان انتشار داد،عنوان ميکند منوچهر محمدي براي انکه بتواند از زندان به مرخصي برود حاضر بود تن به هر کاري بدهد و وق
تي خبرنگاران حکومتي به داخل زندان جهت تهيه گزارش ميامدند،التماس ميکرد که از وي مصاحبه بگيرند و يکبار نيز به خاطر بيست روز مرخصي طي مصاحبه اي با نشريه حمايت زندان،از ارگان هاي قضائي و سازمان زندانها به خاطر وضعيت بسيار مطلوب!زندانها قدر داني و تمجيد کرد(
لينک مربوطه)
يکي ديگر از همبندي هاي منوچهر محمدي نقل قول ميکرد که منوچهر حتي عليه برادرش اکبر به دروغ اعتراف کرده بود که امريکائيها براي اکبر حساب بانکي باز کرده اند ...وقتي که ديگر زندانيان سياسي به اين رفتار منوچهر اعتراض کرده و به او گفته بودند که اين اعترافات دروغينت عليه اکبر ممکن است به اعدام او منجر شود،منوچهر با وقاحت جواب داده بود که اگر اکبر کشته شود،من معروف ميشوم!آري جناب منوچهر خان حاضر بود به هر قيمتي معروف شود حتي به بهاي کشته شدن برادرش!منوچهر اکنون به ارزوي خود رسيده و کساني را هم که بخواهند گند کاريهاش را افشا کنند تهديد به جمع اوري امضا و صدور بيانيه تخريبي ميکند(
لينک صداي منوچهر در تهديد نگارنده اين نوشتار)
نبي الله نجفي معلم (مراد معلم)و چگونگي ارتباطش با خانواده محمدي
نبي الله نجفي معلم که يک ايراني عراقي الاصل است در تاريخ شش سپتامبر دوهزاروپنچ با نسرين محمدي در تر کيه آشنا ميشود وتوسط ويزاي ازدواج ،وي را به امريکا مياورد(
تصوير سند رسمي ازدواج معلم و نسرين محمدي)و بدين ترتيب از ان موقع وارد زندگي محمدي ها ميشود و همه چيز حتي ايميل هاي خانواده بويژه نسرين وسيمين محمدي تحت کنترل او قرار ميگيردو در واقع نقش هدايت همه اعضاي خانواده محمدي را عملا عهده دار ميشود،وقتي که خبر ازدواج نسرين محمدي با معلم 53 ساله به اطلاع اکبر محمدي در زندان ميرسد،شاهدان عيني در زندان نقل ميکنند که اکبر محمدي از شدت خشم و غضب سرش را به ميله هاي زندان ميکوبد و دچار سکته خفيف قلبي ميشود.
وي که خودش را از بريدگان سازمان مجاهدين خلق معرفي ميکند،در واقع يکي از عناصري است بنا بر گفته لري کليمن(وکيل نسرين)با وزارت اطلا عات ج.ا ارتباط داشته و اطلاعات مخالفين ج.ا را در آمريکا جمع اوري و در اختيارشان قرار ميدهد.اقاي لري کليمن طي ايميلي به نسرين محمدي اين هشدار را بيان ميکند که اقاي معلم به علت رفت و امدهاي مکرر و داشتن رابطه با سپاه پاسداران زير تيغ تحقيقات اف بي آي قرار دارد،(
تصوير ايميل لري کليمن به نسرين)
لري کليمن نيز بعد از ارسال اين ايميل هشدار اميز به نسرين محمدي،مورد حمله تلافي جويانه نبي الله معلم معلم قرار ميگيرد،به نحوي که اقاي معلم نسرين محمدي را وادار ميکند تا چنين وانمود کندکه عاشق کليمن شده وبدين نحو دوازده هزار دلار به بهانه عمل جراحي بيني اش از وي اخاذي ميکند،ولي هنگامي که لري کليمن از دادن پول بيشتر به نسرين محمدي امتناع کرد،ايشان باز با هدايت معلم افدام به انتشارايميل هاي خصوصي لري کليمن ميکند و تلاش ميکنند چنين وانمود کنند که گو اينکه کليمن براي نسرين محمدي ايجاد مزاحمت ميکند
در
اينجا و اينجا ميتوانيد،عکس هاي نبي الله معلم را بيبينيد،با همه تلاشي که داشتيم ،نتوانستيم عکسهاي بيشتري از اين عنصر بدست آوريم،ولي يکي از عکسهاي اخير،که وي را در ميان خواهران محمدي نشان ميدهد را اينجا ميتوانيد ببينيد.
منوچهر محمدي و عليرضا رنجبر تنها کساني نيستند که با طرح شوم وزارت اطلاعات و هماهنگي نبي الله معلم از ايران به صورت قانوني خارج شده اند،بلکه کساني چون عبدالرضا اشرف پور(دائي ناتني منوچهر)(
تصوير پاسپورت)و خديجه محمدي معروف به سيمين(تصوير پاسپورت) و...از ايران با هماهنگي کامل سرويس اطلاعاتي ج.ا خارج شده اند و در امريکا سکني گزيده اند،که اکنون خطر امنيتي در امريکا لحاظ شده اند،وسرويس هاي امنيتي امريکا نيز پس از انکه متوجه شده اند که چه کلاه گشادي بر سرشان توسط نبي الله معلم رفته،بنا بر گزارشات رسيده کارت اقامت دائم منوچهر محمدي را توقيف و در صدد سلب تابعيت آمريکائي نبي اله معلم هستند.
همچنين لازم به توضيح است نبي الله نجفي معلم طي سفري که به ايران داشته به نمايندگي از وزارت اطلاعات به خانواده محمدي در آمل مراجعه و بعد از انتقال بخشي از سهام سيمان تهران (
تصوير سهام انتقالي به پدر محمدي)به محمد محمدي(پدر اکبر محمدي)اقدام به اخذ رضايت از انها ميکند و متعاقب ان خليل بهراميان را از وکالت پرونده اکبر محمدي عزل مينمايند.

***************************************************************************************
افشاگری عابد توانچه در مورد عباس فخرآور، اکبر و منوچهر محمدی

در هفته های اخير تلویزیون های وابسته به سلطنت طلبان و نيز رادیوهای وابسته به دولت آمریکا
اقدام به پخش ده ها مصاحبه از فردی به نام امير عباس فخر آور کرده اند و در این مصاحبه ها برنامه
های تلوزیونی از او به عنوان ليدر و فعال جنبش دانش آموزی و دانشجویی ایران نام برده شده است.
این فرد در مصاحبه های خود به شدت عليه زندانيان سياسی موضع گرفته و به تخریب چهره های آنان
پرداخته است.
در ایران تحت سلطه ی استبداد و استعمار هميشه فعالان سياسی منتقد سياست های ضد مردمی
حکومت ها و زندانيان سياسی از ارزش و احترامی خاص در نزد مردم برخوردار بوده اند و گرچه کمتر
کسانی در جمعها و یا ملاء عام جرات بروز احساسات خود را نسبت به به این قشر داشته اند ولی
همواره در خفا احساسات درونی خود را نسبت به این قشر داشته اند ولی همواره در خفا احساسات
درونی مردم و توده ها نسبت به فعالان و زندانيان سياسی آشکار می شده است.
رژیم های مختلف حاکم بر ایران تلاش بسياری کرده اند تا با اپوزسيون سازی و چهره سازی از نفوذ و
تاثير گذاری فعالان و زندانيان سياسی در فضای سياسی کشور و جامعه جلوگيری کنند و با ساختن
متاعی در ظاهر مشابه اما تقلبی ، حتی بر اپوزسيون خود نيز حکمرانی کنند . آنچه مسلم است این
چهره ها واپوزسيون ها به علت عدم برخورداری از بدنه و پشتوانه اجتماعی و عدم توانایی در برقراری
ارتباط با توده های مردم دارای تاریخ مصرف کوتاهی هستند و پس از آنکه مدتی آب سياست را گل
آلود کردند ، یا رسوا می شوند و یا به فراموشی سپرده می شوند.
واقعا نمی دانم که کار درستی انجام می دهم یا نه !؟ بدبختانه باز کردن این مطلب چرخاندن چوب در
گودال پر از لجنی است که فقط بوی تعفن را در فضا پخش می کند . اما بعد از گذشت دو هفته و اصرار
و پافشاری امير عباس فخر آور بر تخریب چهره زندانيان سياسی ناچارم بر خلاف ميل باطنی ام با بيان
دو خاطره از زندانيان سياسی که با تحقيق کامل حتی ذره ای در واقعيت آنها تردید ندارم و از منابع
موثق، درستی کلمه به کلمه این دو ماجرا برایم مسلم شده است، حرفی که در دل دارم باز گو کنم .
امين اسرار زندانيان سياسی ، زندانيان سياسی هستند و لحظه به لحظه اتفاقاتی که در زندانها
اتفاق می افتد باید در موقع مناسب، توسط خود زندانيان سياسی بازگو شود و من متاسفم از این که
در حاليکه لياقت بودن در جمع این عزیزان را نداشته ام حال مجبور به بازگو کردن گوشه ی کوچکی از
خاطرات آنها هستم که قسمتی از عمرو زندگی آنها است.

سال ٧٩ جوانی به نام امير عباس فخرآور وارد زندان اوین می شود و سه روز در زندان اوین می ماند.
او به قيد وثيقه آزاد ميشود و ماجرا تمام می شود.
جریان از این قرار بوده است که فخرآور به همراه خواهر خود به دعوت رادیو صدای ایران برای شرکت در
تجمع به مناسبت ٢٨ مرداد! در ميدان بهارستان دستگير شده و در بازجویی ها عنوان کرده بود که با
خواهرش برای خرید کفش به خيابان رفته و دستگير شده است.
سال ٨١ امير عباس فخرآور دوباره وارد زندان اوین ميشود و خود را زندانی امنيتی معرفی می کند و بر
عکس تمامی زندانيان امنيتی این فرد از گرفتن وکيل خودداری می کند و به شدت از فاش شدن
محتوای پرونده اش واهمه داشته است . یکی از وکلای قدیمی، موفق به دیدن صفحاتی از پرونده ی
امير عباس فخرآور می شود. در پرونده ی وی ٥ نفر شاکی خصوصی وجود داشته است که همگی از
دختران دانشجوی دانشگاه اروميه بوده اند . دانشگاهی که فخرآور در حال تحصيل در دوره کاردانی آن
بوده است.
خرداد ماه سال ٨٣ فخر آور متوجه می شود ایرج جمشيدی ، روزنامه نگار سلطنت طلب وارد سلول
١٠٤ سالن ١ اندرزگاه هفت شده است . فخر آور که همه زندانيان سالن ١ از عشق و علاقه وی به
آمریکا با خبر بودند و بارها از آرزوی خود مبنی بر سفر به آمریکا و زندگی در آنجا سخن گفته بود و
تلاش می کرد با ارتباط گيری، خود را به محمد رضا پهلوی پسر دیکتاتور سابق ایران نزدیک کند، به
ملاقات ایرج جمشيدی می رود تا وی واسطه آشنایی و معرفی فخر آور و محمد رضا پهلوی شود . فخر
آور به عنوان تحفه از داخل شلوار خود موبایلی خارج می کند و به ایرج جمشيدی می گوید از این
موبایل برای تماس با خانواده و خارج از کشور استفاده کند . ایرج جمشيدی می ترسد و قبول نمی
کند و فخرآور از سلول خارج می شود . یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق که در آن اتاق ساکن
بوده، سریعا موضوع را به دکتر سعيد ماسوری یکی از فرماندهان زندانی مجاهدین که زیر حکم اعدام
است اطلاع می دهد . سعيد ماسوری فخرر آور را زیر نظر می گيرد و در یک موقعيت مناسب این خبر
چين را در یک اتاق گير می اندازد و موبایل را از زیر شلوار وی خارج می کند . بر روی حافظه موبایل
شماره تلفن های بسيار جالبی پيدا می شود . فخر آور باالتماس از ماسوری خواهش می کند موضوع
را به اطلاع دیگر زندانيان نرساند . ماسوری موبایل را جلوی فخر آور پرتاب می کند و به او هشدار می
دهد سریعا از سالن یک خود را منتقل کند . فخر آور برای پيش دستی همه جا عنوان می کند که
موبایل را با زرنگی از حفاظت زندان اوین گذرانده و وارد بند کرده تا بتواند مصاحبه کند ! فردای این ماجرا
فخر آور توسط زندانيان بایکوت می شود و ماهيتش بر همگان آشکار می شود.

در روز ١٤ تير ماه ١٣٨٣ ، جمعی از زندانيان سياسی در زندان اوین دست به اعتصاب غذا می زنند
دکتر ناصر زرافشان ، سعيد شاه قلعه ، عليرضا شریعت پناه ، صادق سيستانی ، فرزاد حميدی ،
سعيد کماليها ، پيمان پيران ، رضا محمدی ، کمالی ، بهبودی از جمله کسانی بودند که وارد این
اعتصاب غذا شدند . جو زندان متشنج می شود و هر روز تعدادی از نيروهای امنيتی بر خلاف آئين نامه
های سازمان زندانها وارد بند امنيتی می شوند تا به قول خودشان دوربين های مدار بسته مدل
پاناسونيک که در داخل سلول زندانيان ، حمام ها و دستشویی ها ، کار گذاشته شده بود را چک کنند
و با این بهانه اوضاع را زیر نظر می گرفتند .
از روز سوم به بعد اعتصابيون را هر روز برای چک کردن وزن ، فشار خون و قند خون به بهداری می
برند و بر می گردانند . اعتصاب وارد دهمين روز خود می شود ولی هيچ خبری در بيرون از زندان منتشر
نمی شود . اکبر محمدی از داخل زندان به شبکه های سلطنت طلب زنگ می زند و اعلام می کند
کسی اعتصاب غذا نکرده است و چنين چيزی واقعيت ندارد . عمادالدین باقی در مصاحبه با
بی.بی.سی اعلام می کند اعتصاب غذای زندانيان سياسی کاملا غير سياسی بوده است ! و
زندانيان برای مسائل صنفی اعتصاب کرده اند ! منوچهر محمدی در نامه ای ١٥ صفحه ای همه
اعتصابيون را خبر چين وزارت اطلاعات و عامل رژیم معرفی می کند .
اما ناگهان توسط گروههای حقوق بشر غير ایرانی بایکوت خبری شکسته می شود و نسبت به اوضاع
بحرانی زندانيان سياسی هشدار داده می شود.اوضاع به حدی متشنج می شود که روزنامه های
شرق ، همشهری و ایران ناچار ميشوند خبر را به صورت ناقص و دست و پا شکسته انتشار دهند. به
ناگاه در یک رقابت مفتضحانه همه ی گروه های سياسی منفعل سعی می کنند اعتصابيون را به خود
منتسب کنند و سيل بيانيه ها و مصاحبه ها در خبر گزاری ها سرازیر می شود. سریعا توسط سازمان
زندان ها کليه زندانيان سالن ١ ممنوع الملاقات و ممنوع التلفن می شوند تا هيچ خبری به بيرون درز
نکند اما امير عباس فخرآور، منوچهر محمدی و اکبر محمدی از اتاق ریيس آموزشگاه اندرزگاه ٧ مدام با
خانواده های خود در تماس بوده اند. در همين گير و دار خبر جلسه ی فخرآور و برادران محمدی و
اسماعيل افتخاری با ریيس زند ان اوین در بند پخش می شود و چنان فضای زندان را دو قطبی می کند
که در بيستمين روز اعتصاب غذا امير عباس فخرآور به همراه ده نفر دیگر از زندانيان عادی نيروهای
مسلح با چوب و آب جوش به اعتصابيون حمله کرده و از آن جایی که وضعيت جسمی اعتصابيون به
شدت نابسامان بوده ، به راحتی آن ها را مضروب می کنند و با استفاده از فرصت پيش آمده با تيغ
موکت بری به دکتر ناصر زرافشان حمله می کنند که صادق سيستانی ، پيمان پيران ، سعيد شاه
قلعه و سعيد ماسوری خود را روی دکتر زرافشان می اندازند و مانع صدمه دیدن دکتر زرافشان می
شوند . امير عباس فخر آور فلاسک آب جوش را به طرف سر دکتر پرتاب می کند که در آن اوضاع و
احوال به ناحيه گردن و کمر پيمان پيران اصابت می کند. اکبر محمدی از بيرون گود ، اعتصابيون را عامل
اغتشاش در بند معرفی می کند و با فریاد های مکرر خواهان اخراج اعتصابيون از بند یک می شود .
حدود بيست نفر از زندانيان سياسی تا صبح برای حفاظت از جان دکتر زرافشان نگهبانی می دهند .
ماجرا به همين جا ختم نمی شود و منوچهر محمدی در اتاق قاضی مرتضوی با ارگان سازمان زندانها (
نشریه ی حمایت ) مصاحبه می کند و می گوید قوه قضائيه ج.ا.ا اصلاح طلب است و وضع زندانيان
سياسی بسيار عالی است و اگر بخشنامه قوه قضائيه اجرا شود ،زندانيان سياسی دیگر مشکلی
نخواهند داشت و عملکرد قضات جدید ناظر بر زندان همه زندانيان سياسی را تحت تاثير قرار داده که
اگر این روند ادامه پيدا کند ، نظام مشکلی نخواهد داشت؟؟؟ به عنوان جایزه منوچهر محمدی ٢٠ روز
مرخصی می گيرد و از زندان خارج می شود . به محض برگشتن منوچهر محمدی به زندان، کل بند یک
اندرزگاه هفت برایش به نشانه ی تمسخر و اعتراض سوت می زنند و به شدت او را تحقير می کنند .
منوچهر محمدی سریع وسایلش را جمع می کند و با هماهنگی مسئولان زندان از بند یک فرار می
کنند و پشت سر او بقيه ی دار و دسته هم انتقالی می گيرند و از جمع زندانيان سياسی خارج می
شوند .
در VOA این اتفاقات تنها گوشه ای کوچک از ماجراهایی است که هر روز با هنر نمایی طنازان فعلی
بند سياسی تکرار می شود . طنازانی که به محض خروج قانونی از کشور دررادیو تلویزیون های
وابسته به دولت آمریکا و سلطنت طلبان ، رهبران جنبش دانش آموزی و دانشجویی معرفی می شوند
. کدام یک از زندانيان بند یک تصور می کرد آن جوانک متوهم که ادعاهای رنگارنگش مبنی بر ازدواج با
دختر دیک چنی و یا جایزه صد هزار دلاری طالبان برای سرش و یا عضویت در پن جهانی دستمایه ی
خنده و تفریح زندانيان سياسی بود ، روزی ما بين محکوميتش بطور قانونی در فرودگاه شيراز سوار
هواپيما شود و از طریق دبی به سرزمين آرزوهای خود یعنی آمریکا پرواز کند . امير عباس فخر آور
خبرچين معروف زندان اوین اکنون در رادیو صدای آمریکا ، کانون خيمه شب بازی و بنگاه اپوزسيون ساز
دولت آمریکا نشسته است و به تخریب زندانيان سياسی ای مشغول است که هنوز جای گلوله بر بدن
دارند و با ابهتشان ، ابهت زندان اوین را درهم شکسته اند . امير عباس فخر آور تنها یکی از چوب
خشک هایی است که به عنوان هيزم زیر دیگ دولت آمریکا برای پختن یک کرزای دیگر می سوزد چوب
خشکی که به زودی تبدیل به خاکستری از جنس فراموشی خواهد شد.
به نقل از وبلاگ ندای سرخ

تصاويري از تحويل جسد زنده ياد امير حشمت ساران به خانواده ش

پسر زنده یاد امیرحسین حشمت ساران دستگیر شد

بنابه گزارشات رسیده به “فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران”بابک ساران فرزند جانباخته راه آزادی امیر حسین حشمت ساران با یورش لباس شخصیها دستگیر و به نقطه نامعلومی منتقل شد. روز شنبه ۲۲ خرداد ماه حوالی ساعت ۲۰:۱۵ بابک ساران ۲۵ ساله و دانشجوی مهندسی عمران و محروم از تحصیل در خیابان فخر رازی توسط موتور سوارهای بسیجی مسجد سجاد که پایگاه بسیج است مورد یورش قرار گرفت و دستگیر گردید. بابک ساران ساعتی قبل از دستگیری بی دلیل مورد یورش لباس شخصیها قرار گرفت و او را وحشیانه آماج باتونهای خود قرار دادند که از ناحیه کمر و پا دچار صدماتی شد. بابک ساران فرزند زنده یاد امیر حسین حشمت ساران می باشد که در سال ۱۳۸۷ در زندان گوهردشت کرج پس از تحمل سالها اسارت و شکنجه به قتل رسید. نیروهای سرکوبگر بسیج و لباس شخصی در کوچه و خیابانهای تهران با موتورهای خود در حال گشت زدن هستند و به شکار جوانان دختر و پسر می پردازند بخصوص جوانانی که در کوچه های خلوت در حال تردد هستند طعمه این جنایتکاران علیه بشریت می شوند. گزارشاتی حاکی از دستگیری تعداد زیادی از جوانان در سطح تهران با این شیوه است..

لازم به توضيح است که اسفند ماه سال گذشته پدر بابک ،مرحوم امير حشمت ساران به طوري مشکوکي در زندان کشته شد،تصاويري از پيکر شادروان امير حشمت ساران را را با کليک در اينجا ميتوانيد مشاهده کنيد

























































































































صدای فرزاد کمانگر: نامه شعر ،شلاق،شکنجه