۱۳۹۱ مهر ۱۱, سه‌شنبه

حذف نام مجاهدين از ليست سازمان های تروريستی و ادعای بهم خوردن توازن قوا! تقی روزبه


حذف نام مجاهدين از ليست سازمان های تروريستی و ادعای بهم خوردن توازن قوا!
تقی روزبه

رخدادی که توازن نيرو ها را بهم می ريزد!
بالأخره پس از سال ها تلاش، دولت آمريکا نام مجاهدين خلق را از ليست سازمان های تروريستی بيرون کشيد. اين اقدام برای مجاهدين به معنی پايان يک دوره و شروع دوره تازه ای از حيات سياسی اش می باشد. تا آن جا که به موضع رسمی وزارت امورخارجه آمريکا برمی گردد دلايلی چون محکوم کردن علنی خشونت، عدم تأييد هرگونه عمليات تروريستی درطی يک دهه اخير و بالأخره همکاری در بستن اردوگاه اشرف از دلايل اصلی اين تصميم گيری بوده است. و البته همان طورکه از بيانيه وزارت خارجه برمی آيد در رويکرد تازه، آمريکا بزرگوارانه ازدغدغه هائی چون آزار و اذيت اعضاء سازمان و ساختاربسته و مواضع غيردموکراتيک آن ( از جمله آن که سی سال است که رأسا برای مردم ايران رئيس جمهور "موقت" انتخاب کرده) غمض عين کرده است.

دلايل ناگفته!

بی ترديد تاوان پرداختی برای جلب اعتماد دولت آمريکا بيش از تغييرات صوری فوق است.
درسياست رايج، آن چه که به عنوان مواضع رسمی گفته می شود بخشا وطيفه اش پوشاندن دلايل اصلی و ناگفته مربوط به تغيير يک رويکرد است و بسياری مواقع دلايل واقعی و لااقل مکمل را بايد از ورای سطوررسمی و با تکيه بر شواهد و دلايل غيررسمی بدست آورد. در اين مورد بی ترديد خدمات بی ريا و طولانی اطلاعاتی و عملی مجاهدين بويژه پيرامون فعاليت های هسته ای و نظامی حکومت اسلامي، از دلايل عمده تغييرمواضع آمريکا بشمار می رود که معمولا گوشه هائی از آن به مطبوعات هم درز کرده است. وقتی از تاوان صحبت می شود نمی توان از نوع سخت افزاری آن، هم چون بمباران مقراشرف توسط نيروهای آمريکا در پی سرنگونی صدام و تلفات و خسارات سنگين آن سخن نگفت که البته هر دوطرف امروزه مصلحت را در فراموشی آن می دانند.

عامل ديگر در تغييررويکرد آمريکا در مقطع کنونی را بايد در تحولات مربوط به تغييرسياستش در برابر جمهوری اسلامی و تحولات منطقه دانست. هم چنان که قراردادن نام مجاهدين در ليست ترورهم درآن زمان بی ارتباط با معادلات سياسی مربوط به مناسبات دولت آمريکا با دولت ايران نبود و اکنون نيز حذف نام مجاهدين با دلايل کمابيش مشابهی صورت می گيرد. امروزه در مقطعی که سکه تحريم های گسترده اقتصادی و سياسی در کنار تهديدهای نظامی وحمله به تأسيسات هسته ای (و غيرهسته ای) و تلاش برای آلترناتيوسازی رونق گرفته است، و چشم انداز بهبود مناسبات طرفين تيره هست، طبعا فعال سازی مجاهدين می تواند بخشی از فعل و انفعالات و تحرکات ميدانی معطوف به نيازهای اين دوره باشد. گرچه از باب تعارف و حفظ ظاهرگفته شود که دولت آمريکا در استقراردموکراسی و چشم اندازآتی ايران برای اين سازمان نقشی قائل نيست. اما می دانيم که در بازارمکاره سياست آن چه که بی ارزش است اين نوع تعارفات است و آن چه که خريدار دارد همانا منافع است.


واکنش مجاهدين

ترديدی نيست که برای مجاهدين اين پيروزی يک "پيروزی تاريخی" محسوب می شود که شايسته است برايش هفت شبانه روزجشن و پای کوبی برپا کند!
دراين رابطه واکنش خانم مريم رجوی هم به نوبه خود جالب است*: درحالی که طرف آمريکائی از تغييرمواضع و به نوعی از ابراز ندامت زبانی و عملی سخن می گويد، او می گويد اين تصميم، که بزعم وی تصميم بزرگ و دشواری بوده است ثابت کرد که اتهام تروريستی به اين سازمان نادرست بوده است. اما مهم تر از آن اين ادعای اوست که خارج شدن نام مجاهدين از ليست تروريستي، هم موازنه قوا را بهم می ريزد و هم موجب ريختن ترس مردم ايران در مبارزه عليه آخوندها و گسترش اعتراضات و تظاهرات خواهد شد! درمورد اين دو ادعای مضحک و معنای نهفته درآن ها چه می توان گفت؟! برطبق اين ادعا لابد با آزاد شدن وزنه سنگين مجاهدين و بهم خوردن کفه ترازو و توازن قوا، قدرت های بزرگ بزودی پی خواهند برد که چگونه درطی اين سال ها از نقش تعيين کنندگی اين جريان در سپهرسياسی ايران غافل بوده اند و چگونه درطی اين مدت طولانی سنگ را بسته و سگ را رها کرده بودند( درواقع آب درخانه بوده است و آن ها گرد جهان می گشته اند!). البته اميد مجاهدين به جاری شدن چشمه های نعمت و رحمت و دست يابی به امکانات و لاجرم ايفای نقش مؤثرتر در پروژه های آلترناتيو سازی اين قدرت ها قابل درک است، اما حتی اگرچنين موفقيتی هم حاصل شود باز هم اين که چنين آلترناتيوهای دست سازی بتواند توازن قوا را بهم بريزد و اعتماد مردم داخل کشور را جلب کند بسيارمورد ترديد است. پس، نقدا آن چه که از اين ادعاها باقی ماند صرفا جنبه تبليغاتی مصرف روز و دوپينگ کنندگی آن هاست. با اين همه برای مخاطبی که به جادوی غول و بطری باور نداشته باشد، راز اين معما هم چنان ناگشوده می ماند که خروج نام مجاهدين از ليست تروريستی چگونه می تواند مردم داخل کشور را به خيابان ها بکشاند و توازن قوا را بهم بريزد! درمورد فهم اين ادعا يعنی رابطه خروح از ليست با فروريختن ترس مردم و شروع اعتراضات و تظاهرات( که آرزوی همه هست)، هرچه برمغز خود فشارآوردم از شما چه پنهان چيز درست و حسابی به عقلم نرسيد مگر اين نکات ناچيز:
قفل گشائی و تغييرتوازن نيرو!
مجاهدين همواره خود را نيروی برتر، اگرکه نگوئيم مطلق در صفوف اپوزيسيون می پنداشته اند که در اين ساله پا به زنجير بوده اند، اما از آن جائی که چنين قدرتی برخاسته ازتوهم و خودشيفتگی مفرط بوده و در واقعيت اجتماعی وجود خارجی نداشته است، آن ها پيوسته کوشيده اند تا از طريق دخيل بستن به دولت ها و قدرت های بزرگ و با خدمت به آن ها راه ورود به قلعه قدرت را بگشايند. پس از شکست پروژه گشودن قلعه ازطريق صدام و اعلام جنگ دولت آمريکا با آن چه که آن را تروريسم جهانی می ناميد و قرارگرفتن نام مجاهدين درليست ، طبعا دست يابی به سودای فوق برای ساليان متوالی به امری دشوار تبديل گرديد. دراين فاصله حتی تلاش اين سازمان برای جلب نظر قدرت های درجه دوم( اروپا) بدون گشودن قفل رابطه با دولت آمريکا نمی توانست نتيجه چندان مطلوبی در برداشته باشد، لاجرم تمامی هم وغم مجاهدين درطی اين سال ها صرف گشودن همين قفل می شد. و حالا که به همت تلاش بی وققه و شبانه روزی و شايد هم برخی امدادهای غيبي، اين قفل گشوده شده است چرا خانم رجوی نبايد از گشوده شدن قفل ترس مردم ايران سخن به زبان بياورد؟ مگرنه آن است که با کنده شدن زنجيرها از دست و پا و بيرون آمدن نام مجاهدين (تبلورمقاومت مردم) از آن ليست شوم، بطور طبيعی طلسم ققل شدگی مردم ايران هم درهم شکسته خواهد شد. در حقيقت واژه رمزگشا، در فهم همان مقوله تبلور و اين همانی بين آندوست که برآن اساس بازشدن زنجيرهای دست و پای او عينا به منزله بازشدن دست و پای مردم ايران خواهد بود!
*****
وقتی سياست تبديل به بيزنس می شود!
اشاره کردم که در آمريکا سياست به راستی به يک بيزنس تبديل شده است وجنبش اشغال هم به تغبيری دراصل واکنشی خشماگين است به اين درهم آميختگی( اگر بخواهيم درمورد رابطه ايندو به شيوه مدرس پيرامون رابطه مذهب با سياست اظهارنظرکنيم، بايد بگوئيم که بيزنس ما عين سياست است و سياست ما عين بيزنس !. البته دقيق ترآن است که بگوئيم درهم آميختگی و پيوند ذاتی دولت و انحصارات بزرگ مالی و غيرمالی امروزه از پرده برون افتاده است و دولت به مثابه ابزار سلطه طبقه مسلط عمل می کند). براين اساس درسطح کلان و ملی اين شرکت های بزرگ مالی و بانک ها و تراست ها هستند که دولت را می خرند و سياست های خود را ديکته می کنند، اما کالائی شدن سياست به درجات گوناگونی درتمامی کالبد جوامع سرمايه داری جاری است. در حقيقت در کنارعوامل برشمرده شده در بالا در تبيين معمای گشوده شدن قفل رابطه رسمی با آمريکا را (چون روابط غيررسمی ازسال ها پيش برقرار بوده و اين سازمان پس از سرنگونی صدام اساسا تحت قيموميت آمريکا قرارگرفته بود)، بايد مديون فراست آن در درک معجزه بيزنس درامرسياست دانست:

با خواندن مقاله روزنامه معتبر و پرتيراز نيويورک تايمز با عنوان "پرداخت های کلان سازمان مجاهدين به سياستمداران سرشناس آمريکا" معلوم می شود که حذف نام مجاهدين از ليست سازمان های تروريستی چندان هم مجانی و آسان صورت نگرفته است. چنان که در گزارش اين روزنامه می خوانيم: حمايت تعدادی از سياستمداران سرشناس آمريکا از مجاهدين خلق مسلما به کارزار تبليغاتی و حقوقی اين سازمان کمک کرده است. از ميان اين مقامات سابق می توان به «جيمز ولسی» و «پورتو گاس» از روسای سابق سيا، «لوئيس جی.فری» مديرکل سابق اف بی آي، «تام ريچ» وزير امنيت ملی در دولت جورج بوش، «مايکل بی. موکاسی» دادستان کل سابق و ژنرال «جيمز جونز» اولين مشاور امنيت ملی در دوره باراک اوباما اشاره کرد.

نه تمام اين افراد ولی اکثر حاميان آمريکايی سازمان مجاهدين خلق در قبال سخنرانی در اجتماعات هواداران اين گروه مبالغی قريب به پانزده هزار تا سی هزار دلار دريافت کرده اند. تمام هزينه های مسافرت آنها به شهرهای اروپايی و از جمله پاريس و مخارج اقامت اين افراد برای شرکت در اجتماعات مجاهدين پرداخت شده است.
به عنوان مثال، «ادوارد جی. لندل» فرماندار سابق پنسيلوانيا چند ماه پيش گفت که تاکنون رقمی بين صد و پنجاه تا صد و شصت هزار دلار از اين گروه دريافت کرده است. *

جالب است که اين لابی ها را اکثرا محافظه کار ترين عناصری هم چون جان بولتن و گينگيريج (از رؤسای سابق مجلس نمايندگان آمريکا) و يا بقول اين روزنامه کسانی چون رؤسای سابق افی بی ی و سی آی ا و سايرمحافظه کاران تشکيل می دهند!. حالا اگرهزينه های پرپائی مراسم ها و ميتينگ های چندهزارنفره را هم به مبالغ عظيم لابی گری بيافزائيد، آن گاه به معنای بيزنس شدن سياست بهترپی خواهيد برد.

حتما اين سؤال درذهن شما هم مطرح شده است که اين همه پول توسط سازمانی که هنوز نه در قدرت است و نه پايگاه اجتماعی گسترده ای دارد (که اگرهم داشت بازهم بعيد بود بتواند چنين فراخ دست باشد) از کجا تأمين می شود؟ شايد تنها عده کمی وجود داشته باشند که در انتظارگزارشی شفاف و واقعی از عملکرد و منابع مالی اين سازمان درپاسخ به سؤال خود باشند، و گرنه برای بقيه مردم و کوشندگان سياسی پاسخ اين سؤال ها پيشاپيش روشن است.
*****
احتمالا مسعود رجوی که ساليان درازی است بدون توضيحی بسنده ازسوی اين سازمان، ازچشم جهانيان پنهان شده و همواره شايعات گوناگونی هم درمورد زنده و غيرزنده بودنش انتشاريافته است، اکنون با حل معضل تخليه پادگان اشرف و انتقال تدريجی ساکنين آن به کشورهای ديگر(امری که نمی تواند مورد تأييد هيچ آزاديخواهی نباشد)، و با توجه به اين که بنا به گفته اخير خانم مريم رجوی زنده است و لابد بخاطر دلايل امنيتی دلش درميان جمع و خودش جای ديگراست، بايد قاعدتا زمان آفتابی شدنش فرارسيده باشد و اين البته شايد يکی از دلايل ناگفته خانم رجوی پيرامون دلايل بهم خوردن توازن نيرو باشد. شايدهم شم سياسی ايشان خبردارشده است که عنقريب خشم متراکم و انفجاری مردم سرريز خواهد شد، و از تقارن آن با خارج کردن نام مجاهدين ازليست سازمان های تروريستی بهره گرفته و آن را به حساب خود واريزکرده است.

آيا نام سازمان از ليست افکارعمومی هم خارج خواهد شد؟

واما سخن آخر، گرچه دولت آمريکا نام مجاهدين را از ليست تروريست ها خارج کرد و اين بزعم سازمانی که نگاهش به قدرت ها و بازارسياست است، درحکم شکستن طلسم قفل شدگی و ايفاء نقش تعيين کننده در صحنه سياست است، اما آيا اين سبب خواهد شد که نام سازمان از ليست مردم ايران، ليستی که توسط قضاوت افکارعمومی و تجربياتشان نسبت به عملکرد گروها محک می خورد و به مراتب هم تعيين کننده تراز ليست قدرت های بزرگ است، به عنوان يک سازمان تماميت خواه و ولايت مدار(گيرم ولايتی متمايز ازنوع فقاهتی آن) و با ساختار و مواضع غيردموکراتيک و از جمله بافت مذهبی و سکتاريستي، خارج گردد؟ يا آن که با کوبيدن برطبل انحصارطلبی و مواضع بشدت غيردموکراتيک تاکنونی هم چنان نوازنده نت نابهنگامی خواهد بود که بجای تقويت صفوف جنبش مقاومت و اپوزيسيون و دموکراسی برپراکندگی آن خواهد افزود ؟. با توجه به اين که گفته اند دوپادشاه در يک اقليم نگنجند، آيا تن به همسازی با مدعيان ديگر پروژه " آلترناتيو سازی" خواهد داد و يا هم چون برخی جداشدگان و يا تصفيه شدگان اين جريان به بازی دربساط رقبا ( امثال منشور شورای ملی سلطنت طلبان) خواهد پيوست و يا همچنان برطبل " آلترناتيو" اخص خود خواهد کوبيد ؟ بجای گمانی زنی درجواب به اين سؤال ها و سؤالاتی از اين دست بهتراست پاسخ های دقيق تر به آن را به آينده و آزمون عملی ارجاع دهيم.

درانتها اين نکته را نيز اضافه کنم که غرض از اين نوشته نقد سخنان و ادعاهائی چون بهم خوردن توازن نيرو و گسسته شدن بند اعتراضات مردم، و خودمحوری و خود بزرگ بينی بی کران نهفته در پشت چنين ادعاهائی است، ادعاهائی که با برزگ نمائی مضحک تحولات محدوده خود را در حکم تحولات کلان اجتماعی و سياسی می بيند. و گرنه چه رهائی از وضعيت گرفتار آمده در عراق و چه حتی خروج از ليست، اموری نيستند که مدافعان دموکراسی و برابری با آن مخالفت کنند. برعکس در همين نوشته بر"اعتبار" اين نوع ليست ها ومنافع نهفته درپشت آن ها و فرجام دخيل بستن به آن ها نيز اشاره رفته است. هيچ جريان مردمی و خواهان رهائی نمی تواند با تکيه برقدرت های استثمارگر و ضدمردمی و بدون استقلال کامل سياسی و مالی از آن ها ره به جائی ببرد. تکبه برمردم و تبديل شدن به بخشی از صفوف رزمنده آن ها ( و نه به مثابه نيروئی مشرف و نجات بخش بر آن ها که منشأ اصلی اين گونه دخيل بستن هاست ) و تقويت همبستگی بين المللی با جببش ها و سازمان ها و نهادها و عناصر مردمی و مترقی و آزاديخواه تنها ابزارهای مشروع مبارزات رهائی بخش هستند. نمی توان در هدف و ادعا مدافع رهائی و استقلال بود و درعمل شيوه و سلوکی خلاف آن اتخاذ نمود.نبايد فراموش کنيم آن چه که امروز می کاريم، فردا همان را درو خواهيم کرد.

2012-10-01 10-07-1391

http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/
*-

http://www.radiofarda.com/content/f4_people_organization_payment_us_politicians/24719495.html

«دو سند فوق محرمانه»؛ راز قتل قذافی توسط مامور مخفی فرانسوی!؟

«دو سند فوق محرمانه»؛ راز قتل قذافی توسط مامور مخفی فرانسوی!؟

هفتم مهرماه (29 سپتامبر 2012) روزنامه ايتاليايی کوريره دلا سرا از قول رامی عبيدی(مسئول ارتباط شورای انتقالی ليبی با سازمان‌های اطلاعاتی خارجی در زمان قتل قذافی) فاش کرد که گلوله‌ای که معمر قذافی را در روز ۲۰ اکتبر ۲۰۱۱ کشت از سوی يک عضو سازمان اطلاعات فرانسه شليک شده است که در تیپ انقلابی نفوذ کرده بود. پیش از این محمود جبرئیل، نخست وزیر سابق دولت انتقالی شورای ملی انتقالی لیبی در مصاحبه ای با تلویزیون رویای مصر، مستقر در قاهره گفته بود: «یک عامل خارجی برای کشتن قذافی در تیپ انقلابی نفوذ کرده بود.»

سندی فوق محرمانه مبنی بر کمک 50 میلیون یورویی قذافی به سارکوزی برای رسیدن به مقام ریاست جمهوری می تواند گشاینده راز قتل قذافی توسط مامور مخفی سازمان اطلاعات فرانسه باشد تا جلوی افشاگری قذافی به تلافی حمایت سارکوزی از شورای انتقالی لیبی و روشن شدن روابط محرمانه دولت لیبی با حکومت قذافی در صورت محاکمه قذافی بعد از دستگیری وی گرفته شود:
- کمک انتخاباتی 50 میلیون یورویی قذافی به سارکوزی

مدیا پارت وب سایت چپگرای فرانسوی 28 آوریل 2012 سندی را منتشر کرد که نشان می دهد سارکوزی رئیس جمهور سابق فرانسه در سال ۲۰۰۷ کمکی ۶۶ میلیون دلاری(50 میلیون یورو) و بلاعوض از حکومت قذافی برای مبارزات انتخاباتی خود دریافت کرده بود:


این سند که به عربی است و تاریخ سال ۲۰۰۶ را نشان می دهد به امضای "موسا کوسا" رییس وقت سرویس اطلاعات خارجی لیبی رسیده است. طبق ادعای سایت مدیاپارت، اهدای کمک بلاعوض از سوی قذافی از طریق حسابی در سوئیس که به نام شخص دیگری، افتتاح شده بود و از طریق دلال سلاح، زاید تاکیدین، صورت گرفته است که نقش واسط میان سیاستمداران فرانسه و قذافی را ایفاء می‌کرده است. این اخبار پس از آن مطرح شد که سیف الاسلام قذافی، ادعا کرد که لیبی، در انتخابات از سارکوزی حمایت مالی کرده است. وی گفته بود که سارکوزی، باید پولی را که از لیبی گرفته است، به مردم بازگرداند. 
- پشت پرده حمایت حکومت سارکوزی از شورای انتقالی لیبی


در 1 سپتامبر 2011(10 شهریور 1390) توافقنامه فوق محرمانه ای توسط روزنامه لیبرالسیون فاش گردید که در 3 آوریل 2011 بین شورای انتقالی لیبی(که اکثرا وزرای سابق حکومت قذافی بودند) و دولت فرانسه منعقد شده بود و بنابر آن در صورت حمایت فرانسه از شورای انتقالی بر ضد رژیم قذافی، تصدی 35 درصد نفت لیبی را فرانسه برعهده می گرفت! جالب اینجاست که این سند از سوی تقریبا تمام سایتهای اپوزسیون رژیم ایران تا به حال سانسور شده است!