۱۳۹۱ اسفند ۲۱, دوشنبه


هروز سورن – نیمه شب نوشته ها – 47 - اینجا زنان در آتش می سوزند



یکدسته از اخباری که مکرر در جراید میخوانیم, خبر خودکشی ( خودسوزی )  زنان در ایران است. خودسوزی یکی از رایج ترین روش های خودنابودی است. بر طبق آمار و همانطور که در شبکه های خبری انتشار می یابد, بیشترین خودسوزی ها در استان ایلام, کرمانشاه و کردستان صورت میگیرد.
 در واقع امر هر چه از شهرهای مرکزی و پر جمعیت بسمت حاشیه و بویژه غرب کشور حرکت کنیم و بویژه در شهرها و روستاهای کوچکتر میتوان با پدیده خودکشی زنان بیشتر برخورد داشت. بر طبق تحقیقات بین المللی معمولا زنان برای ستاندن جان خود از ابزار و وسائل خاموش همانند قرص و دارو و سم استفاده میکنند حال آنکه خودسوزی با عمد خودکشی یکی از خشنترین و دردناکترین روش های خودکشی است.
این نکته بویژه در سه استان مرزی کشورمان بیش از هر جای دیگر مشاهده شده است. بقوت میتوان گفت که در محیط هائی اجتماعی که سنت حرف اول را میزند و هنوز مدرنیزه نشده است این پدیده و ناهنجاری اجتماعی بیشتر دیده می شود.
با توجه به بافت روستائی این سه استان و درجه قوت حاکمیت سنن و بالاخص مردسالاری و با توجه به اینکه با این مختصات زمینه ها و بستر پیدایش و تقابل دو فرهنگ نامتناجس میان نسل های قدیمی تر و جوانتر به شفافیت تمام قابل مشاهده است میتوان در یافت که قربانی این پارادوکس ها در محیط اجتماعی این مناطق چه کسانی میتوانند باشند.
زنان و دوشیزگانی که علیرغم ممنوعیت ها و محدودیت های اعمال شده از سوی حاکمیت مذهبی موجود, قراردادهای سنتی خانوادگی روستائی خود را نیز میبایستی تحمل کنند. ساختار اجتماعی مردسالارانه زنان و دختران را به مرحله ای سوق میدهد که به برتری نقش مرد در ارتباطات اجتماعی خانوادگی تن دهند و تابعی از تصمیمات و تمایلات طیف مردانه باشند. تمکین کنند و چگونه اندیشیدن را به مردان خانواده , طایفه واگذارند. ازادی های اجتماعی را چشم بپوشند و هر آنچه از برکت پیشرفت های تکنولوژیک, ساتلیت, اینترنت و حتی رادیو تلویزیون و مجلات و ارتباطات ابواب جمعی دیگر می آموزند, بفراموشی بسپرند.
در چنین محیط ها و بسترهای اجتماعی امکان خروج برای زنان و دختران یا ممکن نیست و یا بسیار مخاطره انگیز است. برخی بدست خانواده خود و( بعنوان لکه ننگ خانواده ) شناسائی و سر به نیست میشوند و حتی همانطور که در اخبار گذشته داشتیم سنگسار می شوند و تعدادی نیز در بن بست های فکری و عاطفی قرار گرفته و خودسوزی می کنند.
خشونت علیه زنان نیز از عواملی است که آمار خودسوزی در میان آنها را در سالهای اخیر افزایش داده است. بطور کلی میتوان از فقر, اختلافات خانوادگی, ازدواج های تحمیلی, اعتیاد, نبود حقوق و آزادی برای زنان و جوانان, فشارهای سنت و مذهب و تحجر و ... بعنوان عوامل خودکشی در این نواحی نام برد. امکانات درمانی و مراقبتی در بهترین حالت ها تنها بشکل موقت و فوری در اختیار قربانیان این حوادث قرار می گیرد. پوشش های مراقبتی در مورد آنان موجود نیست و در مواردی خودسوزی مجدد صورت گرفته است.
پدیده هائی از جمله خودسوزی زنان مولود ناهنجاری ها و مناسبات ناعادلانه سرمایه داری است که ره آوردی جز فقر و فلاکت و اعتیاد و ستم جنسی ندارد.
بهروز سورن
11.3.2013

منتشر شد:


زورگيري از رفتگر پير شهرمان



  • زورگيري از رفتگر پير شهرمان
  • جامعه (9) / افشین امیرشاهی- عکس:احمد سيدپور

  • زورگیری، این‌بار از رفتگر پیر شهرمان، شاید‌ اگر گوشی موبایلش زنگ نمی‌خورد‌ توجه د‌و کارتن‌خواب زورگیر به او جلب نمی‌شد‌ و هنوز هم می‌توانست با 60‌هزارتومانی که د‌ر جیبش بود‌ شب برای همسر و فرزند‌انش گوشت بخرد‌. اگر موبایلش زنگ نمی‌زد‌ هنوز آن گوشی کهنه و رنگ‌و‌رو‌‌رفته‌اش را د‌ر د‌ست‌هایش می‌فشرد‌ و د‌عا می‌کرد‌ به جان همان فرد‌ی خیر که گوشی را به او د‌اد‌ه بود‌. حالا اما تهیه یک گوشی موبایل همان‌قد‌ر کهنه، همان‌قد‌ر رنگ‌و‌رو‌ رفته برای او یک آرزوی د‌ست‌نیافتنی است، مگر این‌که خیر د‌یگری پید‌ا شود‌.
    وقتی شرح حاد‌ثه را تعریف می‌کرد‌ اشک د‌ر چشمانش جمع شد‌ه بود‌، کتک خورد‌ه بود‌، جای مشت و لگد‌ زورگیران که این روزها حتی به رفتگران هم رحم نمی‌کنند‌ روی سر و صورتش د‌ید‌ه می‌شد‌. د‌ستانش هم آسیب د‌ید‌ه بود و د‌رد ‌د‌ر‌ پینه‌های د‌ستانش جاي گرفته بود‌. رفتگر عاشق بود‌، این را وقتی فهمید‌م که بیشتر حرف زد‌، خیلی وقت بود‌ که د‌رد‌ د‌ل نکرد‌ه بود‌، نشست، گریست، بیشتر گریه کرد‌ اما این زخم جسمش نبود‌ که اشک‌هایش را سرازیر می‌کرد‌، زخم د‌لش بود‌. رفتگر پیر شهرمان سه فرزند‌ از د‌ست د‌اد‌ه بود‌، حالا د‌یگر کوچه‌ها برایش صفایی ند‌اشت. اگرچه هنوز هم هر بامد‌اد‌ گرد‌‌و‌غبار را از روی شهرمان پاک می‌کند‌ و کوچه‌های شهر را جارو می‌زند‌ اما د‌رد‌ جد‌ایی هنوز بر د‌لش سنگینی می‌کند‌. آنچنان سنگین که گاهی تنها جسم او است که کار می‌کند‌ و روح و فکرش د‌ر جای د‌یگری سیر می‌کند‌، شاید‌ به همین د‌لیل است که هفت ماه پیش وقتی صد‌ای خش‌خش جاروی او د‌ر کوچه پیچید‌، موتورسواری ناغافل او را نقش بر زمین كرد و گريخت تا کار او به بیمارستان و عمل جراحی بکشد‌ و پلاتینی به یاد‌گار د‌ر پای چپ او باقی بماند. اما د‌رد‌ رفتگر چیز د‌یگری است. ماجرا به 15 اسفند‌ سال 90 برمی‌گرد‌د‌، نیمه‌های شب بود‌ که بخاری خانه آتش می‌گیرد‌، او د‌ر خانه نبود‌، حاد‌ثه کار خود‌ش را می‌کند‌، طبق روال باید‌ به پاکیزگی شهر می‌رسید‌، د‌ر نبود‌ او، شعله‌های آتش مریم 24ساله و مجید‌ 22ساله را به کام مرگ می‌کشاند‌. اما د‌ختر د‌یگر، زینب از حاد‌ثه جان به سلامت می‌برد‌ اما جراحت‌ها به او امان نمي‌د‌هند‌و هفت ماه بعد‌ نیز زینب به د‌یار باقی می‌شتابد‌ و ماد‌ر و پد‌ر د‌اغد‌ارش را تنها‌تر از همیشه رها می‌کند‌. ماد‌ر تاب پد‌ر را ند‌ارد‌ و یک سال تمام د‌رگیر آثار روحی به جای ماند‌ه از این حاد‌ثه است.
    اما رفتگر پير باید‌ به فکر همسر و د‌و فرزند‌ د‌یگر خود‌ش باشد‌. پس به ناچار کار را اد‌امه می‌د‌هد‌ با حقوق ماهانه 350‌هزار تومان.
    د‌ر این میان هزینه‌های د‌رمان بی‌نتیجه زینب و نیز همسرش سر به فلک می‌کشد‌ و او را مجبور به نامه‌نگاری با آموزش‌وپرورش، کمیته امد‌اد‌، امام‌جمعه قیام‌د‌شت، مسئولان شهرد‌اری و... می‌کند‌. د‌ر این میان کمیته امد‌اد‌ ماهانه 20‌هزارتومان به او کمک می‌کند‌.
    رضا عسگری متولد‌ 1337 فرزند‌ ملکعلی اکنون با د‌و فرزند‌ و همسر د‌رد‌کشید‌ه و بیمارش د‌ر قیام‌د‌شت ورامین زند‌گی ‌می‌کند‌. چند‌ روز پیش حقوق ماهانه 350‌هزارتومانی و یکصد‌‌هزارتومان عید‌ی خود‌ش را از شرکت خد‌ماتی پرد‌یس پیراسته گرفت.
    او هر روز از ساعت چهار صبح تا 12 ظهر پاکیزگی خیابان مطهری از سهرود‌ی تا ترکمنستان را به عهد‌ه د‌ارد‌.
    بسیاری از اهالی محل او را د‌ید‌ه‌اند‌ اما از د‌رد‌ جانکاه او خبر ند‌ارند‌. او یکی از شهروند‌ان تهران است که به سختی روزگار می‌گذراند‌. او عاشق است، اما د‌لش شکسته است. او پد‌ری است فرزند‌ از د‌ست د‌اد‌ه که اشک می‌ریزد‌ اما نه به خاطر زورگیران.

مزار مصطفی کریم‌بیگی، قبل از تخریب
مزار مصطفی کریم‌بیگی، قبل از تخریب

قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جان شان را از دست داده‌اند. حکایت انسان‌هایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگی‌شان تمام شد.
داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیمایی‌های اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشک‌آور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدن‌شان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوه‌های خشونت‌آمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک  یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران  شد.

------------------------------------------------------------------------

جمعیت از خیابان حافظ  می‌جوشد و به طرف چهارراه ولیعصر راه می‌گیرد. راهپیمایان آفتاب را بالای سر دارند اما سرد. در میان جمعیتی که برای عزاداری روز عاشورا به خیابان آمده، معترضان به نتیجه انتخابات ۸۸ نیز حضور دارند. این را از شعارهایی که در میان جمعیت می‌پیچد می‌توان فهمید:
 
«الله و اکبر، الله و اکبر....
این ماه، ماه خون است، یزید سرنگون است»
 
قربانیان ۸۸؛ بخش ششم: مصطفی کریم‌بیگی

زیر پل کالج، مردم خیابان را بسته‌اند و با کیسه‌های قرمز شن که شهرداری برای روزهای برفی کنار خیابان ذخیره کرده، انتهای پل کالج چیزی شبیه سنگر  یا حفاظ درست کرده‌اند. اینجا محل درگیری میان معترضان و نیروهای ضد شورش است. 
 
چند نفر در میان جمعیت به سمت  پل اشاره می‌کنند، و ناگهان جمعیت، هراسان و فریادزنان به‌طرف پل می‌دوند. یک نفر از بالای پل به پایین پرتاب شده است:
 
«کشتند کشتند....ابوالفضل، ابوالفضل.... کشتند....»
 
مصطفی کریم‌بیگی از جان‌باختگان عاشورای ۸۸مصطفی کریم‌بیگی از جان‌باختگان عاشورای ۸۸
​​در عاشورای ۸۸ بر اساس اخبار رسمی تلویزیون جمهوری اسلامی هشت نفر کشته شدند. سرتیپ احمدرضا رادان، جانشین فرمانده نیروی انتظامی، نیز در اخبار شبکه یک تلویزیون پرتاب شدن یک نفر از بالای پل را تایید کرده بود:
 
چند نفر هم کشته شدند، که یکی از آنها فردی بود که در بین افراد از پل به پایین سقوط کرد، علت حادثه در دست بررسی است. 
 
مصطفی کریم‌بیگی جوان ۲۶ ساله‌ای بود که در نخستین خبرهای منتشر شده آمده که او به دلیل پرتاب از پل عابر پیاده جان باخت. اما  شهناز کریم‌بیگی، مادر مصطفی، در این باره روایت دیگری دارد:
 
«مصطفی را روز عاشورا با تیر زدند که متأسفانه عده‌ای فکر می‌کنند مصطفی از پل افتاده، نه، مصطفی از پل نیافتاده. مصطفی را  را با یک تیر توی پیشانی از سمت چپ زدند، مصطفی پشت سر نداشت.»
 
مردم اخبار مربوط به درگیری‌های روز عاشورا را از طریق تلویزیون رسمی جمهوری اسلامی می‌شنوند. اما خبری از شناسایی یا دستگیری کسانی که به سمت مردم شلیک کرده‌اند نیست. حوادث روز عاشورا علاوه بر کشته‌شدگان، زخمی‌های زیادی هم بر جا گذاشت. فرهاد یگانه یکی از این زخمی‌هاست که هنوز آثار گلوله را بر بدن خود دارد. فرهاد یگانه از مشاهدات خود در مورد درگیری‌های حوالی پل کالج چنین روایت می‌کند:
 
«نزدیک پل کالج که رسیدم جمعیت انقدر فشرده شد که دیگر سخت می‌شد به سمت جلو رفت. اما قاطی جمعیت که بودیم از بالای پل لباس شخصی‌ها شروع کرده بودند به پرتاب سنگ، یک کامیون سنگ را از قبل برده بودند بالای پل خالی کرده بودند که با این سنگ‌ها مردم را از بالا می‌زدند.
همین موقع که ما داشتیم فرار می‌کردیم تا سنگ به ما نخورد از سمت چهار راه ولیعصر یگان ویژه با موتور و پیاده به سمت مردم حمله کردند، بعد خواستیم از سمت حافظ برگردیم که دیدیم آن سمت هم بسته است. دو مرتبه مجبور شدیم برگردیم زیر همان  پل کالج.
آنجا دیگر انقدر گاز اشک‌آور و دود و آتش بود که دیگر چشم چشم را نمی‌دید. یگان ویژه نیروی انتظامی بود که برای سرکوب آمده بودند. بعد توی اینها یک نفر تیرانداز بود و من تعجبم این است که به سه نفر شلیک کرده بود که دقیقاً به سرهای‌شان شلیک کرده بود به قصد کشتن.»
 
 
مادرش می‌پرسد «فکر کردند که اگر سنگ قبر بچه مرا بشکنند، من ساکت می‌شوم؟»مادرش می‌پرسد «فکر کردند که اگر سنگ قبر بچه مرا بشکنند، من ساکت می‌شوم؟»
​​راهروهای پزشکی قانونی شلوغ‌تر از همیشه است. خانواده‌ها دنبال دلیل مرگ بستگان خود می‌گردند. دنبال یک برگه و امضا از این اتاق به آن اتاق می‌روند. سرانجام پزشکی قانونی علت مرگ کشته‌شدگان درگیری روز عاشورا را به خانواده‌ها اعلام می‌کند. شهناز کریم‌بیگی، مادر مصطفی، نیز با برگه‌ای از پزشکی قانونی به خانه برمی‌گردد:
 
«توی پزشکی قانونی علت مرگ بچه مرا نوشته‌اند، اصابت جسم نوک تیز و سخت به قفسه صدری که این مغایرت دارد با آنچه که ما دیده‌ایم. بیایند نبش قبر کنند، سزای کسی که فقط یک اعتراض ساده داشت با دست‌های خالی مرگ است؟ آیا نباید یک دادگاهی تشکیل می‌شد؟ بچه من آمده اعتراض کرده و  شما می‌گویید که اشتباه کرده، در فکر و ذهن خودش که چنین چیزی نبود، آیا باید کشته می‌شد یا دادگاهی برایش تشکیل می‌شد؟»
نیروهای امنیتی در چند لایه ایستاده‌اند، صدای فریاد و شیون سکوت و تاریکی شب را می‌شکند. توی سوز سرمای دی ماه، زنی  به خود می‌پیچد، بی‌قرار مویه می‌کند و سپس خودش را از چنگ اطرافیان خلاص می‌کند، می‌اندازد میان پلیس و مردم تا برسد به جسدی که قرار است دقایقی دیگر  به خاک سپرده شود. هیچ کسی جلودار فریادهای مادر، پدر و تنها خواهری که شبانه به همراه نیروهای امنیتی به گورستان آمده‌اند نیست.
 
شماری از خانواده‌ها که پس از چند روز بی‌خبری، پیکر کشته‌شدگان عاشورای ۸۸ را تحویل گرفته‌اند، ناگزیر شدند تا پیکر فرزندان و یا سایر اعضای خانواده‌شان را در میان تدابیر شدید امنیتی به خاک بسپارند.
 
شهارناز کریم‌بیگی، مادر مصطفیشهارناز کریم‌بیگی، مادر مصطفی
​​پیکر مصطفی نیز در یکی از روستاهای توابع شهریار دفن شد. مادر مصطفی در شرح شب خاکسپاری چنین می‌گوید:
 
«پانزده شانزده روزی ما دنبال مصطفی گشتیم، به هر قیمتی که بود گشیتم و گشتیم آخر توی پزشکی قانونی کهریزک پیدایش کردیم با یک تیر توی سرش. بعد از پیگری‌ها و مراحل قانونی که باید می‌رفتیم پلیس امنیت و به هزاران سؤال‌شان باید  پاسخ می‌دادیم، شبانه بچه مرا با مأموران امنیتی آوردند ساعت هشت و نیم شب ۲۲ دی ماه به خاک سپردند.
من هیچ موقع آن صحنه‌ها یادم نمی‌رود. چطور؟ مگر یک مسلمان را شبانه دفن می‌کنند؟ بچه من مسلمان بود، بچه من فقط یک اعتراض ساده داشت. بچه من چیزی نگفته بود، بچه من اسلحه‌ای دستش نبود، چطور به خودشان اجازه دادند که همانجا رأی صادر کنند؟ بدون اینکه محاکمه‌ای کنند. چه جوری بچه‌های ما را کشتند و اینطوری ما را داغدار کردند؟»

زندگی در پایتخت جریان دارد. خیابان‌ها شلوغ و پر ترافیک است. عکس یک جوان ۲۶ ساله روی شیشه عقب ماشین و دسته‌گلی رنگارنگ نیز با دقت در صندلی عقب ماشین جا خوش کرده است. سرنشینان این خودرو خیابان‌های پرترافیک تهران را به مقصد شهریار ترک می‌کنند. به مقصد مزار مصطفی کریم‌بیگی. آفتاب تیرماه می‌تابد اما نمی‌سوزاند. حالا همه به مقصد رسیده‌اند:
 
 
خواهر مصطفی، راوی دلتنگیخواهر مصطفی، راوی دلتنگی
​​«آمدم سر خاک مصطفی، می بینم قبر مصطفی را از منطقه‌ای که نوشته بودیم شهید مظلوم عاشورا، شکسته شده و صورت مصطفی را شکسته‌اند. به خاطر اینکه ما روی سنگ قبر نوشته بودیم شهید مظلوم عاشورا، اعتراض کرده بودند به ما و گفته بودند ما حتی هزینه‌اش را می‌دهیم که شما سنگ قبر را عوض کنید.
اینها چه فکر کردند؟ آیا فکر کردند که اگر سنگ قبر بچه مرا بشکنند، من ساکت می‌شوم؟ مگر اینکه مرا خفه کنند، مگر اینکه مرا بکشند، آه مادران عزادار، یک روزی دامن شما را خواهد گرفت.»

یک نفر از چهار عضو خانواده کم شده است. مریم به جای آنکه دست بر شانه برادرش بیاندازد، با قاب عکس مصطفی عکس انداخته است. روزها، ماه‌ها و سال‌ها می‌آیند و می‌روند اما در این خانه خاطره یک روز و یک نگاه برای اعضای این خانه ثابت مانده است. مریم کریم‌بیگی در مطلبی که سایت سرخ‌سبز آن را منتشر کرده برای برادرش نوشته است:
 
«۶١٨ روز است که دلتنگم... ۶١٨ روز بی تو نفس کشیدم... ۶١٨ روز خورشید بی تو طلوع کرد... من ۶١٨ بار غمگینم... پدر سنگین بغض می‌کند... مادر آهسته گریه می‌کند... و من تنها صبوری... هنوز هم وقتی صدای پا می‌آید وجودم می‌لرزد... هنوز هم به آمدنت فکر می‌کنم... هنوز هم دلتنگم... مثل روزهای اول».