۱۳۹۴ آذر ۱۴, شنبه

آتش‌سوزی گسترده در سکوی نفتی آذربایجان در دریای خزر


Image copyrightReuters
شرکت ملی انرژی آذربایجان می‌گوید در حال جست‌وجو برای یافتن سی کارگری است که در آتش‌سوزی گسترده در یک سکوی نفتی آذربایجان در دریای خزر گرفتار شده‌اند.
سخنگوی این شرکت گفته است که تا کنون ۳۳ نفر از این حادثه نجات پیدا کرده‌اند.
کمیته حمایت از کارگران نفتی آذربایجان به بی‌بی‌سی گفته است که سی نفری که نجات پیدا نکرده‌اند احتمالا جان خود را از دست داده‌اند.
به گفته شرکت دولتی انرژی آذربایجان این آتش‌سوزی روز جمعه ۴ دسامبر، بعد از آسیب دیدن یک خط لوله گاز در اثر توفان در سکوی شماره ده میدان نفتی گونشلی آغاز شده و به سرعت گسترش یافته است.
حدود ۶۰ درصد از نفت تولیدی شرکت انرژی آذربایجان از همین سکوی نفتی عبور می‌کند.
مقام‌های آذربایجان می‌گویند عملیات نجات و اطفای حریق به دلیل هوای طوفانی و امواج بلند دریا با مشکل روبرو شده است.



نوازندگی زنان ممنوع!

زندانی که ما ساخته‌ایم!

Hannah Arendt هانا آرنت، تئوریسین شوراها


حکومت اسلامی،
نیکلا هِنَن، خبرنگار فرانسوی اسیر شده را آزاد کرد!
روز جمعه ۲۷ نوامبر ۲۰۱۵ میلادی، در ساعت ۲۱، فردریک سکاولان در برنامه ی خود در تلویزیون کانال یک سوئد، با خبرنگار فرانسوی؛ نیکلا هِنَن، گفت و گویی باورنکردنی و شگفت انگیز داشت. او در مصاحبه ی کوتاه خود حرف هایی زد که پندآموز و آگاهی دهنده است. این خبرنگار فرانسوی بیشتر، گزارش های جنگی تهیه می کرده است. او ده ماه در دست دیوانگانی جنایت کار زندانی بود. در این ده ماه هفت نفر از هم بندهای او را به گونه ای دلخراش کشتند. او و دیگر زندانی ها را به زور اسلحه واداشتند تا ویدیوهای این اعدام های دلخراش را نگاه کنند.
در پاسخ این پرسش که شما درباره ی کشتار پاریس چه فکر می کنید؟ گفت:« وقتی ماشین های پلیس و آتش نشانی بیرون آمدند من صدای آژیرها را شنیدم. سپس صدای گلوله و انفجار آمد، صداهایی مانند صدای مسلسل. این صداها برای من کاملن آشناست، اما نه در میهنم... چون من خبرنگار جنگی هستم...». گویا او هم بر این باور است که مرگ خوب است اما برای همسایه!
 نیکلا در دوران گروگان بودنش کتاب کودکی، به نام "بابا جوجه تیغی" نوشته است. زیرا او بر این باور است که جوجه تیغی ها همیشه به خانه ی خود باز می گردند. او درباره ی دوران گروگان بودن خودش کتابی با نام "دانشگاه جهاد" نوشته و منتشر کرده است. نیکلا در این مصاحبه از نگاه خودش که یک گروگان بوده، حرف هایی می زند که تا اندازه ای آگاهی دهنده است. البته او هم مثل ما نمی داند داعش چگونه و از کجا اداره می شود؟ او از نزدیک سربازهای این خیمه شب بازی جنایی سیاسی را دیده است. من لینک این برنامه ی تلویزیونی سوئدی را همراه با ترجمه ی برخی از گفته های او، برای آگاهی بیشتر در پایان این نوشته می آورم.
نیکلا هِنَن می گوید:« داعش، به یک شرکت تولید کننده ی فیلم ها ی دیوانه وار شبیه است که فیلم هایش بر واقعیت بنیاد شده است». جهادی های داعش بیشتر از اروپا می آیند. به زبان های انگلیسی، فرانسه و دیگر زبان های اروپایی حرف می زنند. بیشتر آن ها یا عربی نمی دانند و یا خیلی کم می دانند. آن ها از خانواده های مسیحی، یهودی، مسلمان و یا بی مذهب(سکولار) هستند. داعشی ها تازه مسلمانند و اسلام برایشان یک بهانه و یک پوشش است. بیشترشان پیشینه ی جنایی و زندان دارند. آن ها از جنایت کاران کوچک بوده اند اما با پیوستن به داعش جنایت هایشان بسیار بزرگ تر شده است. رفتاری کودکانه دارند. برخی از آنان بسیار باهوش هستند. آن ها افکار عمومی مردم اروپا را بازیچه قرار داده اند، تندرو و بی باک و خشن اند. « آن ها خشونت را مثل آگهی تجارتی عرضه می کنند. این کلیپ های تبلیغاتی به فیلم های پرنوگرافی خش و بی حیا می ماند و برایشان وسوسه انگیز است. آن ها در زندگی روزانه شان بسیار معمولی هستند». تندروی آن ها پیش از آمدنشان به سوریه و عراق و در زندان ها پدید آمده است.
از گفته های این خبرنگار و از دستگاه های ارتباط جمعی اروپایی چنین بر می آید که سلول های داعش از گروه هایی جدا از هم مانند یک هیئت مدیره یا هیئت امنا در هر جایی پدید می آید. آن ها مدعی ایجاد "دولت اسلامی عراق و شام " هستند. برخی حمله ی آمریکا به عراق را آغاز شکل گیری داعش می دانند. آمریکا هر کاری بکند انگلیس بهره برداری های خودش را می کند. در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ آمریکا بنا به خواست انگلستان کودتا کرد اما بهره ی این کشور درغارت ایران بیشترین بود. هنگامی که آمریکا و شرکایش در گوادولوپ شاه را از پادشاهی برداشتند، به کمک بی بی سی، خمینی به جای او فرمانروای مطلق ایران شد. خامنه ای با یک کودتای خزنده، همه ی همکاران خمینی را فراری داد یا زندانی کرد و یا مانند احمد خمینی کشت. آمریکا که به عراق لشکرکشی کرد، انگلیس ها با چند صد سرباز در این لشکر کشی آمریکا را همراهی کردند و خیلی هم زود سربازان خودشان را از عراق بیرون کشیدند. چون از همه جای خاور میانه سربازان فدایی اسلام( اخوان المسلمین) و امام زمان خود به خود سبز می شوند.  
پیشینه ی اسلام جهادی خاور میانه به هنگامی باز می گردد که در سال ۱۶۹۵ کمپانی هند در خاور زمین، پا گرفت. در آن زمان سربازان جهادگر امام زمان با فریادهای الله اکبر سراسر ایران را گرفتند و با کشور مسلمان ترکیه و خلافت اسلامی ترک به جهاد پرداختند. دولت انگلیس تحصیل کرده های دانشگاه کمبریج را گروه گروه به کشورهای خاوری برای جاسوسی فرستاد و اروپاییان مسلمان در کشورها و مسجدهای مسلمان ها پیدا شدند. از آن زمان تاکنون داعش تکوین یافته است. در گذشته مسلمانان جهاری به شکل دولت های دست نشانده ی استعماری منافع انگلیس را تأمین می کردند. در روزگار ما به شکل های جمهوری اسلامی، طالبان، القاعده، داعش و دولت اسلامی همان کار را می کنند. آدم های خلاف کار و ناراضی را در زندان ها و خیابان های محله های فقیر و حتا دانشگاه های اروپا به دام می اندازند و راه مسلمان شدن را به آن ها می آموزند.
اگر این جهادی ها، نیویورک، پاریس، لندن، بروکسل یا هر شهر اروپایی دیگر را به آتش بکشند و مردم بی گناه را تکه تکه کنند سرمایه داران اروپا و آمریکا جهادی های مسلمان را با انگشت نشان می دهند و مردم عادی اروپا و آمریکا را بر ضد مردم عادی مسلمان می شورانند. هزاران و میلیون ها انسان بی گناه اگر کشته شوند، هیتلرها، آنجلا مرکل ها، تونی بلرها، دیوید کامرون ها و فرنسوا هلندها از میان نگهبانان مسلح خود با آرامش کامل گام بر می دارند و اشک تمساح می ریزند.
سازمان دادن سربازان اجیر و میلیشیا سال هاست که در اروپا و آمریکا به یک سرمایه گذاری پر سود مبدل شده است. پلیس های اروپایی آدم های ماجرا جو و پرونده دار را در حالی که زیر نظر و تحت پیگرد هستند، به سوی سوریه و عراق راهنمایی می کنند.  "جهادی جان" از دانشگاه لندن ظهور کرده و نام بیتل ها را بر خودش و همکاران سلولش یا بنگاه اسلامی اش می گذارد. درباره ی جان جهادی؛ محمد اموازی، در ویکی پدیا می خوانیم: « وی در ایمیلی به تاریخ ژوئن ۲۰۱۰ که واشنگتن پست و گاردین منتشر کردند نوشت:« قرار بود من صاحب کار شوم و ازدواج کنم. من حس یک زندانی را دارم که نه در زندان بلکه در لندن زندانی شده است. فردی که زندانی است و نیروهای امنیتی وی را تحت کنترل دارند. آنها مانع از این شدند که در زادگاهم یعنی کشور کویت، زندگی جدیدی شروع کنم.»
این سربازان خودباخته و بی اراده بازیچه ی دست سازمان های جاسوسی اروپا و آمریکا هستند. روشن است که توده های مسلمان و ناآگاه بهترین و رایگان ترین سربازان حکومت اسلامی آینده هستند. این که این سربازهای خیمه شب بازی در کجا و به چه شکل شهید می شوند مهم نیست چون بر این باورند که یک راست به بهشت می روند. این که در پایان این بازی کدام یهودی یا مسیحی خلیفه ی مسلمانان می شود هنوز روشن نیست؟!         
منوچهر تقوی بیات
استکهلم ـ یازدهم آذرماه ۱۳۹۴ خورشیدی برابر با دوم دسامبر ۲۰۱۵ میلادی
*****

مصاحبه ی تلویزیونی را در این لینک می بینید:
ترجمه ی برخی از گفت و شنود های این مصاحبه را در این جا می خوانید:
... آن ها خشونت را مثل آگهی تجارتی عرضه می کنند... این کلیپ های تبلیغاتی مثل فیلم های پرنوگرافی خشن و بی حیا برایشان وسوسه انگیز است... آن ها در زندگی روزانه شان بسیار معمولی هستند.
بسیاری از جهادی ها از اروپا می آیند...
براحتی انگلیسی و فرانسه و دیگر زبان های اروپایی را صحبت می کنند، آن ها بندرت و بسیار کم عربی می دانند...
آن ها توانسته اند تا حدودی مردم بومی را متحد کنند...
ـ یکی از آن ها مهدی نموش بود که در حمله به موزه ی یهودی ها در بروکسل دخالت داشت...
او بسیار کودکانه و خودپسند بود. او ساعت ها می توانست درباره ی برنامه های معمولی تلویزیون فرانسه حرف بزند. او دوست داشت ستاره ی یکی از فیلم های جنایی تلویزیون باشد. من این احساس را دارم که او برای رسیدن به این آرزو به سوریه رفته است. می خواسته در آنجا قهرمان یکی از این فیلم ها باشد.
علت این که من نام کتاب خود را "دانشگاه جهاد" گذاشته ام این است که داعش، به یک شرکت تولید کننده ی فیلم ها ی دیوانه وار شبیه است که فیلم هایش بر واقعیت بنیاد شده است.  سرگذشت آدم های بدنامی است که هیچ آینده ای ندارند.
جهادی جان که الان کشته شده است در کشتن هفت نفر از هم بندهایی که با من اسیر شده بودند، دست داشت. گویا پنج نفر را خودش کشته است. او خیلی خشن بود. گویا او مغز متفکر همه ی آدم دزدی ها بود. او دیوانه بود و هم زمان بسیار باهوش. بیشتر آن ها کودک و ساده بودند. او خیلی خوب می دانست که  افکار مردم اروپای غربی را دست بیندازد و بیشتر ویدیوهایی که در غرب روی نت پخش شد کار او بوده است. آن ها ما را دست انداخته اند ما اسباب بازی آن ها هستیم. آن ها در حالی که در حال مذاکره بودند هم زمان ما مانند حیوانات بازیچه، در دست آن ها بودیم. یک روز یکی از آن ها آمد گفت فردا آزاد می شوید، یک هفته بعد همان آدم آمد گفت فردا یکی از شما اعدام خواهد شد، همین! فقط برای خنده!( شاید هم آن ها از جایی دیگر دستور می گرفتند!) انگیزه ی حیات ما را زنده نگه می داشت... باید خودمان را در نقطه ی صفر قرار می دادیم. آن ها به یک نفر گفتند دولت شما بیست میلیون دلار داده تا تو را آزاد کنیم و او را بردند و دو روز بعد با یک لب تاب آمدند و ما را با زور واداشتند تا شیوه ی کشتن او را تماشا کنیم. اسلحه را به سر ما فشار دادند و ما را واداشتند تا آن ویدیو را تماشا کنیم و هم زمان برایمان شرح دادند که چگونه آن ها اعدام کردند.
ـ آن طور که ما می فهمیم اسلام برای آن ها بسیار مهم است.
نه ، مهم نیست! آن ها پیش از آن که به اسلام بگروند رادیکالیزه شده اند. این یک اشتباه بزرگ است. آن ها آدم های تندرویی هستند که به دنبال ماجراجویی های فوق العاده هستند. اسلام و جهاد برای آن ها فقط یک بهانه است. این یک پوشش است برای ظاهر کار، اسلام جزء کوچکی در این کار است. بیشتر آن ها تغییر مذهب داده اند و این را خودشان اعتراف می کنند. بیشترشان از خانواده های مسیحی و یا یهودی هستند که مسلمان شده اند تا جهاد کنند، برخی که از خانواده های مسلمان بی مذهب (سکولار) هستند. بسیاری از آن ها قبلن اشتباهاتی کرده اند، مجرم و زندانی بوده اند و بیشترشان در زندان رادیکالیزه شده اند. به گونه ای این (جهاد) برای طلب بخشایش است. یعنی سعی می کنند گناهان قبلی شان را پاک کنند. به این ترتیب آن ها از گناهان کوچک به جنایات بزرگ کشیده می شوند. طنز کار در اینجاست که آن ها می خواهند یک زندگی پرهیزکارانه و منزه داشته باشند و با این کار دست به جنایات بزرگ می زنند.
ـ پس اگر زیاد به مذهب مربوط نیست پس شاید ... پس هدفشان چیست؟ می خواهند به چیز دست بیابند؟
این آدم ها را شست و شوی مغز ی داده اند مغزشان پر شده از چیزهای دیگر. آن چیز که من فکر می کنم شگفت انگیز است... این که آن هایی که رادیکالیزه شده اند در آغاز انگیزه های نابی داشته اند. آن ها به اخبار نگاه می کنند و می بینند مردم سوریه سال بعد از سال کشته می شوند و جهان اطراف هیج عکس العملی نمی کند. بنابراین اولین چیزی که به مغزشان می رسد این که خُب من می روم آنجا تا کاری بکنم. آن ها خودشان را به گونه ای شوالیه یا پهلوان تصور می کنند اما بعدش شست و شوی مغزی می شوند و به درون یک کهکشان موازی می افتند. بعد دچار یک پدیده ی بینابینی، چیزی بین یک سِکت یا توطئه می شوند.
ـ شما در پی مذاکرات مقامات فرانسوی آزاد شدید. شما نمی دانید چه اتفاقی افتاده است، آیا باجی پرداخت شده است یا نه؟
نه، تنها چیزی که من به طور یقین میدانم این که وقتی من رسیدم پاریس هلاند رئیس جمهور فرانسه به من گفت که دولت فرانسه پولی نپرداخته است، همین!
ـ آیا اصولن پرداخت باج چیز نادرستی است؟ بر اساس تعریف غلط است، همین طور است؟
سئوال جالبی است، من خودم با هرگونه مذاکره ای با آن ها مخالف بودم... تا این که من را گرفتند
ـ بله واضح است...
من دوست دارم ببینم آن رهبرانی که مدافع یک برخورد انعطاف ناپذیر  با این آدم ها هستند در برابر من چه می گویند زمانی که فرزند خودشان گروگان گرفته شده باشد، (ببینم هنوز همین نظر را دارند).
ـ جواب خوبی بود! عکس العمل (فرانسه)، آن طور که ما در روزنامه ها می خوانیم، بمباران بوده است. غرب دارد در این لحظه الرکا را بمباران می کند.
این یک تله است.
ـ منظور شما چیست؟ چه جور تله ای؟ یعنی چی؟
مشکل در چنین "جنگی" که من با این واژه ی جنگ موافق نیستم، این است که ...    مشکل این است جنگی که ما می کنیم نامتقارن است. جنگی است که بیشتر برپایه ی تبلیغات و اقناع قرار دارد.  بنابر این آن طرفی که جنگ را در سوریه می برد، آن طرفی نیست که اسلحه و تجهیزات گران، فراوان یا مدرن و پیشرفته دارد، بلکه آن طرفی است که موفق می شود که مردم سوریه را همراه خود داشته باشد. بنابر این اساس به نظر من با بمباران کردن سوریه ما مردم سوریه را از خودمان جدا می کنیم. پس ما آن ها را به آغوش داعش می فرستیم.
ـ شما می گویید این همان چیزی است که داعش می خواهد؟
بله دقیقن! بله آن ها به هدفشان می رسند. آن بمباران ها هدف داعش را تأمین می کند. مشکل اینجاست که فرانسه پیش از حمله ی پاریس بمباران را شروع کرده است. پس اساسن ما نمی توانیم بمباران را افزایش دهیم. چون این به داعش کمک می کند تا بازی را در دست داشته باشند. حتا نمی توانیم عقب بنشینیم و بمباران را متوقف کنیم. این یک پیروزی بزرگ برای داعش خواهد بود. ما نمی توانیم پیشرفت کنیم و بمباران را افزایش بدهیم. ما نمی توانیم عقب برویم و بمباران را پایان بدهیم، ما در تله افتادیم.
ـ وقتی شما اسیر بودی در اسارت یک کتاب نوشتی، یک کتاب دیگر، یک کتاب کودک.
ـ آن را برای دختران خود نوشتید؟
بله برای فرزندانم.
ـ آن در باره ی بابا جوجه تیغی است.
بله
کاملن همینطور است یک باباجوجه تیغی ربوده می شود و سعی می کند به خانه باز گردد. این یک داستان کودکان است. من جوجه تیغی را انتخاب کردم برای این که جوجه تیغی ها همیشه راه خانه شان را پیدا می کنند.
ـ شما جوجه تیغی ای بودی که به خانه بازگشتی. بله
ـ این را برای دخترت نوشتی.
بله برای بچه هایم.
ـ درباره ی پدر جوجه تیغی است.
بله
ـ دانشگاه جهاد؛ نام کتاب تازه ی شماست. سپاسگزارم از همکاری شما، می دانم که باید به هواپیما برسید.
ـ متشکرم نیکلا هنن!
لینک این عکس:
http://img.cz.prg.cmestatic.com/media/images/600x338/Mar2015/1734715.jpg?2b0c