۱۳۹۱ فروردین ۲۲, سه‌شنبه

بخش ۱۷: کابوس های واقعی، پاسخ شاهد جنایت های حکومت اسلامی به چند پرسش

بخش ۱۷: کابوس های واقعی، پاسخ شاهد جنایت های حکومت اسلامی به چند پرسش


مسعود نقره کار
ويژه خبرنامه گويا
"..... با سلام خدمت خوانندگان محترم روایت هائی که حاصل مشاهدات و تجارب من در پست های مختلف در قوه قضائیه رژیم هستند . اقای دکتر نقره کار از طریق تماس تلفنی من را در جریان انتقاد ها، سؤال ها و تردیدها در رابطه با گزارش مشاهدات و تجارب من ، قرار دادند،و آن ها را برای من خواندند. بنده ضمن تشکر از دکتر نقره کار برای تلاش مسؤلانه و شجاعانه ایشان ، و همینطور حس مسؤلانه ی سایر دوستان و سروران سعی میکنم به پرسش ها پاسخ بگویم . من به کسانی که این اتفاق ها را ناباورانه خوانده اند حق می دهم ، واقعیت این است که جمهوری اسلامی کابوس را به جای واقعیت نشانده است و دوستان حق دارند با تردید و ناباورانه به این فجایع نگاه کنند. من البته نسبت هائی مثل دروغگوئی و خیال بافی را که بعضی از دوستان قاطعانه متوجه من کرده اند به دل نمی گیرم و به حساب برخورد شتابزده ی آنها می گذارم. انتظار بنده این بود که ابتدا رژیم اسلامی من را که سال ها شاهد جنایت هایش بودم به دروغگوئی و مزخرف گونی متهم کند ، تصور نمی کردم بعضی از زندانیان سیاسی آزادشده که فقط شاهد گوشه هائی بسیار محدود از جنایت های رژیم بودند اینگونه باعث دلسردی من و افرادی چون من ،که سال هاست از این رژیم بریده ایم و قصدمان افشا و نشان دادن ابعادی نا دیده از جنایت های این رژیم است، شوند. آنچه را که بعضی از عزیزان ، که برایتان احترام فراوان قائل هستم ، دروغ و خیال بافی و حتی مزخرف خواندیدفقط بخش های کوچکی از جنایت هائی ست که من با چشم خود دیدم. به این دوستان عرض بکنم که من هیچ دلیلی برای دروغگوئی نمی بینم، نه به دنبال نام وشهرت هستم و نه نیاز اقامتی و مالی دارم . قصد من کاهش رنج و درد هایم به خاطر همکاری با این رژیم و جبران مافات با افشای جنایت های این رژیم و از این طریق طلب بخشش ازخدای خود و مردمی ست که به آن ها جور و ستمی باور نکردنی رفته است. انشاء الله با افشای جنایت های این رژیم و محاکمه سران آن در دادگاه های بین المللی، که من هم حاضرم به عنوان شاهد حاضر باشم، بتوانیم جلوی تکرار این فاجعه ها را بگیریم.
1- ابتدا اجازه می خواهم کمی در باره خودم بگویم .

من به همراه تعداد دیگری از افراد قوه قضائیه و سپاه که در جبهه ها شیمیائی شده بودیم در سال 1385 از ایران خارج شدیم. من دچار آسیب در حنجره و ریه شدم. بنده پس از استقرار در خارج از ایران تلاش کردم از طرق مختلف مشاهدات و تجارب خودم را عنوان کنم . با تعدادی از برنامه سازان رادیوئی و تلویزیونی و روزنامه نگاران تماس گرفتم اما بلافاصله به این نتیجه رسیدم که از این طریق قصد من که علاوه بر تبلیغ ، ثبت تاریخی و بر خورد آموزشی و تحلیلی و حقوقی با این تجارب هست متحقق نخواهد شد . با راهنمائی همین دوستان و توصیه آنان به سراغ آقای دکتر نقره کار رفتم ، که نویسنده و محققی بی طرف و مستقل معرفی شدند. ابتدا ایشان تمایلی به همکاری نشان ندادند و صراحتا" اعلام کردند که با توجه به تجارب موجود به من و روایت هایم نمی توانند اعتماد کنند. تلاش من این بود که از طرق مختلف اعتماد ایشان را جلب کنم ، البته ایشان هم در باره من تحقیقاتی را شرو ع کردند . سرانجام ایشان پذیرفتند که دراین راه به من کمک کنند با تاکید به اینکه آنچه مطرح می شود واقعی ، حقیقی و مستند و دور از حس های تلافی جویانه و انتقام و اغراق و حب و بغض باشد ، و من هم به ایشان قول دادم که به این قرار متعهد بمانم.
بنده در حال حاضر در یک کمپ زندگی می کنم و به دلائل حفاظتی محدودیت هائی برای ارتباط گیری من وجود دارد. من آدرس این کمپ را در اختیار آقای دکتر نقره کار قرار دادم . من نام و نام فامیل و مشخصات کامل شناسنامه ای خود را نیز به اطلاع ایشان رسانده ام . بدیهی ست که اگر رژیم پیگیر باشد می تواند از روی روایت های گفته شده من را شناسائی کند من به دلیل ارتباطم با ایران که با افراد سپاه و قوه قضائیه و روحانیون هست خودم داوطلب اعلام علنی هویت خودم نخواهم شد. البته من در ایران کسی را ندارم ، تمام افراد خانواده من در حمله موشکی عراق به شهر شیراز شهید شدند. با این حال به حرمت دیگرانی که با من تماس دارند در حد ممکن داوطلب معرفی خود نخواهم شد.
من در دوره پهلوی یکی از مسؤلین قوه قضانیه در غرب کشور بودم ، همان موقع هم متدین و نماز خوان بودم و به عنوان فردی مذهبی در محیط کارم شناخته شده بودم. بعد از انقلاب به توصیه آیت الله دستغیب و آیت الله بهشتی پایم به زندان ها و دادگاه های انقلاب کشانده شد. طی حکمی از سوی ایت الله بهشتی ، یعنی از سوی دیوان عالی کشوربه عنوان دادیار دادسرای انقلاب در استان فارس کارم را شروع کردم. پس از مدتی کارم را با عنوان بازپرس ادامه دادم که غالبا" پرونده های مر بوط به مواد مخدر ، سرقت های مسلحانه ، منکرات ( به خصوص زنا )و جاسوسی به من ارجاع داده می شد. پس از چندی نماینده تام الاختیار حاکم شرع و دادستان در زندان های به نام و بی نام در استان فارس شدم. مدتی نیز سمت دادیار مستقر در زندان های استان فارس را داشتم. من اکثرا" به جبهه می رفتم که حداقل یک هفته در ماه بود ، در جبهه نیز مسؤلیت داداسرای مستقرجبهه را داشتم و بررسی پرونده هائی مثل جاسوسی ، حرکات ضد انقلابی در جبهه، مواد مخدر و منکرات ( موارد متعددی از لواط و تماس نامشروع برادران و خواهران در پشت جبهه) به عهده من بود. من چه در زندان ها و چه در جبهه به خاطر سنم مورد نوعی احترام و اطمینان هم بودم . سال 1368 من و گروهی از فرمانده های زخمی استعفا دادیم و من قصد داشتم به شغلی آزاد بپردازم اما آیت الله طاهری مانع اینکار شد و از من خواست کارم را در حوزه ی قوه قضائیه ادامه دهم تا راهی برای کمک به دوستان زخمی و شیمیائی وجود داشته باشد ، ایشان من را به سراغ آیت الله یزدی فرستاد و بالاخره بعد از گفت و گو هائی با آیت الله یزدی در تهران و حجت الاسلام فرحی رئیس دفتر ایشان من پست عضویت در کمیسیون عفو و بخشودگی را قبول کردم و از آن تاریخ تا هنگام خروج در همین کمیسیون در رابطه با زندانیان سیاسی و زندانیان عادی به کارم ادامه دادم.
2- پاسخ به پرسش ها و ابهام ها
به پیشنهاد دکتر نقره کار سعی می کنم به پرسش ها ، ابهام ها،و تردیدها ئی که برای خوانندگان پیش آمده و یا پیش خواهد آمد پاسخ بگویم.
این ها پاسخ های مختصر من به آقای " همنشین بهار " است که طی نوشته های شان (1) من را دروغگوخوانده اند و ادعا کرده اند چنین اتفاق هائی در رژیم اسلامی نیافتاده است و بنده " کذاب" هستم.
تجاوز بازجو به کودکی نه ساله" دروغ است.»1-
پاسخ بنده: مورد زهرا عزیزی ، که من تصادفا" شاهد تجاوز به او شدم و شرح آن را دادم تنها مورد تجاوز به دختران 9 ساله نبوده است ، من موارد دیگری را هم از سایر زندان ها شنیدم و گزارش هائی دریافت کردم اما چون خود شاهد نبودم ذکر نکردم . بدیهی ست تجاوز به یک دختر 9 ساله ( مثل زهرا که قد و قواره و ظاهرش بزرگ تر از سنش نشان می داد) امری طبیعی و قابل قبول برای همه ی مسؤلین و کارکنان زندان نبود و مورد اعتراض قرار گرفت. اما برای رد ادعا و اتهام آقای بهار چه شاهدانی معتبر تر و مهم تر از خانواده قربانی ؟ من آدرس خانواده محترم عزیزی را در اختیار آقای دکتر نقره کار قرار دادم تا در اختیار آقای بهار قرار دهند تا ایشان با رعایت مسائل امنیتی مساله اعدام فاطمه و تجاوز و مرگ زهره را پیگیری بفرمایند. همین طور آدرس محل زندگی و مغازه ای که متعلق به یکی از وابستگان نزدیک محمد جاور است را هم در اختیار ایشان قرار دادم . امیدوم پدر محمد جاور آقای قربان جاور هنوز در قید حیات و سلامت باشند.
من نام خانوادگی شهرزاد و محل زندگی خانواده او را هم به دکتر نقره کار دادم تا دوستانی که ابهاماتی دارند مورد را پیگیری کنند.
( دوستان توجه داشته باشند که نه فقط در سال های هولناک دهه 60 ، حتی پس از " اصلاحات " و آن همه تغییر و دگرگونی ادعائی در زندان ها در سال 88 و بعد از آن نیز جوانان جنبش سبز در زندان ها مورد تجاوز قرار گرفتند .حتی آقای ابطحی هم که مشاور رئیس جمهور آن مملکت بود تهدید شد که اگر امتناع کند وبه خواست بازجوها و شکنجه گران گردن نگذارد به دخترش در برابر چشمانش تجاوز خواهند کرد.)
2- "...گذاشتن وزنه های ۱۰ تا ۱۵ کیلوئی روی شکم زندانی که حامله بود
دستگاه بیضه کشی که از روسیه خریداری شده و شکنجه گران برای یاد گیری کار با آن در کره شمالی دوره دیدند...." دروغ است .
پاسخ بنده : آن کس که زندانی رژیم جمهوری اسلامی بوده است باید خوب بداند بسته به جرمی که برای زندانی در نظر گرفته می شد ، نوع و میزان شکنجه تعیین می شد. اگر از نگاه بازجو و شکنجه گر زندانی اعدامی می بود نوع شکنجه در نظر گرفته شده در مقایسه با شکنجه زندانی ای که در این موقعیت نبود تفاوت داشت .در مورد زندانیانی که در خانه های تیمی دستگیر می شدند و در عملیات قتل پاسدار و یا هر وابسته رژیم دخالت داشتند برای گرفتن اطلاعات ( و انتقام) نوع شکنجه متفاوت با شکنجه هائی که به سایر محکومین اعمال می کردند بود. شکنجه گهواره و بیضه کشی و سایر شکنجه های که باعث مرگ می شدند. گذاشتن وزنه روی شکم زن حامله زندانی اعدامی برای اطمینان از مرگ جنین او از این نوع شکنجه ها بود. بله ، بنده شاهد این اعمال بودم و در جریان فعالیت آموزش شکنجه گران، نه فقط اعزام آن ها به کره شمالی بلکه به کشور های دیگر هم قرار داشتم . نکته دیگر اینکه اقای بهار " سرمست اخلاق تابنده " را " کذاب " و " لاف و گزاف گو" خوانده اید . من متاسفانه دسترسی به کتاب سرمست نداشته و ندارم و تعجب هم می کنم که کتاب نوشته است ، او سواد درست و حسابی نداشت اما سرمست راننده لودری بود که گور حفر می کرد و اجساد زندانیان اعدام شده را در گور می ریخت ویا دفن می کرد. او در محیط زندان هم کار های گوناگون می کرد و اطلاعات داشت. اطلاعات و افشاگری های چنین فردی اگر حاوی لاف و گزاف هم باشد به نظر شما فاقد ارزش هستند؟ اطلاعاتی که از هیچکس دیگر جز امثال سرمست نمی توان به دست آورد.

3- "تحصیلکرده دانشگاه سوربن و آنهمه ادا" دروغ است.
شخص به اصطلاح تحصیلکرده و از خارج آمده ای که مأمور پیشین رژیم مدّعی است به بازجویان و کارکنان زندان و... امر و نهی می‌کرده و چنین و چنان می‌گفته، اصلاً وجود خارجی ندارد.
در سال های آغازین دهه ۶۰ روابط بین پاسداران (در زندان ها هم) امر و نهی متکبرانه و نوع ناصرالدین شاهی را برنمی‌تافت و همه (از بالا تا پائین) باهم ندار و نزدیک بودند.
در زندان دستگرد اصفهان مسئول اول بازداشتگاه «حاج اخروی» و دیگر مسئولین مثل «حسین توتیان» و «زنجیره ای» با امثال «دانش» و «دادخواه» و «جان‌نثاری» و «بوذری» و... روابط گرم و صمیمی داشتند.
در زندان سپاه و «هتل اموات» هم همینگونه بود.
«قربانی» (از مسئولین زندان هتل) یا «شریعت» (از بازجویان) و رحمانی و دایی و صمد... و کمیل (که در تصادف کشته شد)، هیچکدام اهل امر و نهی کردن (یا پذیرفتن امر و نهی از دیگران) نبودند. پاسداران و نگهبانان زندان هم همینطور.
البته، بعدها (بعد از سال ۶۷) که در زندان اصفهان بیشتر هواداران آیت الله منتظری جای خودشان را به دیگران دادند، اینگونه روابط کمی رسمی شد.......تحصیلکرده دانشگاه سوربن پاریس که متخصص و مدرّس شکنجه های ساده و سفید و سیاه بود و در سال ۶۰ به بازجویان و شکنجه گران امر و نهی می‌کرد" دروغ است و در " سال ۶۰ روابط صمیمی پس از انقلاب بین زندانبانان هنوز جاری بود...."
پاسخ بنده : "... به آقای بهار عزیز عرض کنم ادا های سعید محسنی نائینی در اوائل دهه ی 60 اگر برای برخی ها غریب و ناباورانه است تا آن حد که موجودیت این موجود نفی شود، امروز عادی و رسمی شده، شما عزیز می توانید همان ادا ها را شدیدتر در گفتار و رفتار ازغندی، عباسی ، مشفق ، احمدی ، نادری ، معصومی ، زمانی ، حاتمی و.... ببینید، این ها که دیگر وجود خارجی دارند. اما در مورد روابط کارکنان زندان عرض می کنم که روابطی که یک زندانی در بند و یا به وقت بازجوئی و شکنجه در میان بازجویان و شکنجه گران و کار کنان زندان شاهد بود ، همان روابط رسمی و اداری داخل زندان نبود. بله روابط صمیمی بود و بعد هم صمیمی باقی ماند اما هنوز دوره شکل گیری یک رابطه اداری ( شبیه ارتش) در زندان ها طی می شد تا امر سلسله مراتب و تقسیم کاررعایت شود. و دستورات اداری و قضائی به ویژه از سوی بازجوها و شکنجه گران که اکثر" جوان بودند رعایت شود. از کسانی که در تحقق چنین نظمی نقش داشت همین سعید محسنی نائینی بود. او روابط به قول شما" ندار و نزدیک بودن کارکنان زندان از بالا تا پائین " را بهم ریخت و بعد برنامه ریزی طرح تازه ای را ارائه داد. من در فرصت های دیگری نمونه هائی از این دست روابط را روایت خواهم کرد، و همینطور در باره " هتل" به تفصیل خواهم گفت.

4- " مأمور پیشین رژیم با اشاره به «احکام دهگانه یا ده فرمانی که آیت الله شاهرودی بر مبنای احکام جزای اسلامی تنظیم و تدوین کرده»، می‌گوید::
شاهرودی در سال ۶۰ این فرمان ها را، که خمینی و گیلانی هم باور داشتند و به کار بسته بودند، تنظیم و صادر کرد و اصل این سند در اختیار روح الله حسینیان در مرکز اسناد انقلاب اسلامی نگهداری می‌شد

مرکز اسناد انقلاب اسلامی را از سال ۱۳۵۹ سید حمید روحانی اداره می‌کرد و در سال ۱۳۷۴ بود که روح‌الله حسینیان بر آن سوار شد. ضمناً سید محمود هاشمی شاهرودی سال‌ها از اعضای شورای نگهبان بود و ۲۳ مرداد ۱۳۷۸ به ریاست قوه قضائیه جمهوری اسلامی منصوب شد. در دهه ۶۰ امثال موسوی اردبیلی عملاً به شاهرودی و غیر شاهرودی مجال نمی‌دادند تا از بالای سر آنها ده فرمان بنویسند"
پاسخ بنده : ردیف کردن یک سری شایعه از گذشته و حال برای اثبات اینکه وقایع دیگر را به دلخواه شایعه و دروغ بخوانیم کار سختی نیست ، مستندات موجود و ارائه شده برای اینکه ثابت کنید یک واقعه دروغ و شایعه هست مهم است. در اینجا فرصت نیست من به برخی از کتاب های مرجعی که مورد استفاده شاهرودی قرار گرفت و من از روی حافظه به آن ها اشاره کرده بودم بپردازم و به وقت دیگری موکول می کنم اما نکاتی را در رابطه شاهرودی و احکام دهگانه خدمت آقای بهار و دوستان عرض می کنم . شاهرودی از همان موقعی که خمینی در عراق بود از مشاوران و یا بهتر بشود گفت از مغز های متفکر خمینی بود. در حوزه ی قضائی هیچکس به اندازه ی شاهرودی مورد قبول خمینی نبود . اینکه موسوی اردبیلی پست و مقامی داشت دلیل نمی شود که جایگاه اش به ویژه در حوزه ی قضا برای خمینی بیش از شاهرودی بوده باشد و یا بیش از او می توانست بر خمینی تاثیر بگذارد. شاهرودی در واقع آدم اصلی تنظیم کننده و تدوین کننده ی قوانین قضائی حکومت اسلامی است، تعداد قوانینی که او تدوین و تنظیم کرده است فراوان هستند. احکام دهگانه هم بعد ازتدوین و تنظیم و باز نویسی اصل اش در اختیار مرکز اسناد انقلاب اسلامی قرار گرفت ، و کپی ای از آن در اختیار افرادی که قوه قضائیه در زندان ها ذیصلاح می دانست ، آنهم بیشترجهت آموزش قرار داده شد.بنده اطلاعی ندارم ولی اینکه سعید می گفت کپی ای از حسینیان گرفته می تواند درست باشد ، سعید بدل به یک جنایتکار شده بود اما دروغ نمی گفت . موضوع احکام دهگانه هم قابل پیگیری و اثبات هست . هم شاهرودی زنده هست و دفتر و دستک دارد و هم مرکز اسناد پا برجاست.

*********
زیر نویس:
* سلسله مطالبی که هفدهمین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق قوه قضائیه حکومت اسلامی درشکنجه گاه ها و زندان های این حکومت، و در جبهه جنگ است. او به عنوان شاهد تجاوزبه دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه واعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی، از گوشه هایی از جنایت های پنهان مانده ی جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می دارد.( با توجه به اینکه در زندان ها حکومت اسلامی، شاغلین در زندان ها از نام های متعدد و مستعار استفاده می کردند - و می کنند- ، نام ها و فامیلی ها می توانند واقعی، و حقیقی، نباشند).
برای پیشبرد گفت و گوها قرارمان این شد که در صورت امکان یک هفته مسائل مربوط به سال های گذشته مطرح شود و یک هفته مسائل روز. راوی این سلسله مطالب سال 1385 ایران را ترک کرده است و در یکی از کشورهای شرق آسیا پناهنده است، او اما به دلیل شغل های حساس و ارتباط های گسترده اش به هنگام خدمت ، هنوز با تعدادی از فرماندهان سپاه و نیروهای انتظامی ،کارکنان قوه قضائیه و روحانیون ارتباط دارد. اطلاعاتی که پیرامون مسائل جاری داده می شود از طریق همین ارتباط هاست.

مصاحبه روز با منصوره بهکیش چرا کشتید، چرا جنازه ها را ندادید؟



در بازجویی ها به من می گفتند آنها سالها پیش رفته اند و چرا هنوز پی گیر هستید؟ یک سری اشتباهاتی شده و شما چرا ول نمی کنید. گفتم بیایید همین را اعلام کنید و رسما به مردم بگویید که اشتباه کردیم کشتیم و بعد بگویید که چرا و چگونه عزیزان ما را کشتید. گفتند 30 سال گذشته و تمام شد و رفت. گفتم برای ما همیشه تازه است و هیچ وقت تمام نمی شود و هرچه بیشتر فشار می آورید همه چیز در جلوی چشمان ما زنده تر می شود

منصوره بهکیش که از سوی دادگاه انقلاب به 4 سال و 6 ماه حبس تعزیری محکوم شده در مصاحبه با "روز" اعلام کرد: از خاوران می ترسند و میخواهند خاوران را بایکوت کنند و به فراموشی بسپارند اما همه خانواده ها را هم بکشند خاوران زنده است و دیگرهمه خاوران را می شناسند.
6 عضو خانواده خانم بهکیش در دهه 60 اعدام شده اند و او به "روز" میگوید در بازجویی ها به من می گفتند آنها سالها پیش رفته اند و چرا هنوز پی گیر هستید؟ یک سری اشتباهاتی شده و شما چرا ول نمی کنید. گفتم بیایید همین را اعلام کنید و رسما به مردم بگویید که اشتباه کردیم کشتیم و بعد بگویید که چرا و چگونه عزیزان ما را کشتید. گفتند 30 سال گذشته و تمام شد و رفت. گفتم برای ما همیشه تازه است و هیچ وقت تمام نمی شود و هرچه بیشتر فشار می آورید همه چیز در جلوی چشمان ما زنده تر می شود.
منصوره بهکیش از حامیان مادران عزادار است و 22 خرداد سال گذشته و در سالروز انتخابات ریاست جمهوری دهم که اعتراضات مردمی و بازداشت های گسترده و کشتار معترضان را به دنبال داشت، در خیابان بازداشت و متهم به اقدام علیه امنیت ملی شد.
شعبه 15 دادگاه انقلاب او را به اتهام "اجتماع و تبانی بر علیه امنیت ملی از طریق تشکیل گروه مادران عزادار" به 4 سال حبس تعزیری و به اتهام" تبلیغ علیه نظام" به 6 ماه حبس تعزیری محکوم کرده است.
او در گفتگو با "روز" می پرسد: چرا 4 سال و نیم به من حکم دادند چون از کسی که بچه اش را کشته اند حمایت میکردم؟ کجای دنیا این جرم است؟ جرم مرتکب شدم که رفتم بهشت زهرا سر خاک ندا؟ سر خاک سایر کشته ها؟ جرم مرتکب شده ام که میروم دیدار مادران آنها؟ دیدار مادران خاوران؟ جرم مرتکب شده ام که دوستان من این خانواده ها هستند؟ توی بازجویی ها گفته ام که من دیدار مادران میروم کسی هم نمی تواند بگوید نرو. همه تار و پود من این مادران هستند. کجای قانون گفته دیدن فلانی برو دیدن بهمانی نرو؟ سر خاک فلانی برو سر خاک فلانی نرو؟ توی دادگاه، قاضی صلواتی به من گفت تو چیکاره اش هستی که سر خاک ندا آقاسلطان رفتی؟ گفتم هیچ کاره اش اما دوست دارم بروم شما چرا سر خاک کشته های خودتان می روید؟ گفت آنها شهید هستند. گفتم این ها از انها هم بالاتر هستند چون آنها در جبهه ها برای دفاع از مملکتشان توسط دشمن کشته شده اند توسط دشمن خارجی. اما اینها توی مملکت خودشان توسط شما کشته شده اند.
گفتگوی روز بامنصوره بهکیش را در ذیل بخوانید.

خانم بهکیش 4 سال حبس تعزیری به اتهام تشکیل گروه مادران عزادار به شما داده اند تا جایی که میدانم مادران عزادار، گروه و تشکل نیست ممکن است در این زمینه توضیح دهید؟
بله. من هم مثل بقیه مادران به پارک لاله رفتم وقتی سال 88 بچه ها را کشتند، خودم زخم خورده بودم و شرایط خانواده ها را درک میکردم معترض بودم و مثل سایر مادران به پارک لاله رفتم. مادران عزادار در اصل یک حرکت خودجوش است واتهام تشکیل مادران عزادار را واقعا نمیدانم یعنی چی. جوان های مردم را در خیابان به گلوله بستند به شکل های مختلف کشتند طبیعی است که هر انسانی که ذره ای از انسانیت بویی برده باشد شاکی می شود و اعتراض میکند. من که دیگر زخم خورده هم هستم.

دلیل این همه حساسیت نسبت به مادران عزادار چیست و به نظر شما چرا از مادران اینقدر می ترسند که در سطح اقدام امنیت ملی مطرح می کنند.
اینها از مادران و خانواده ها وحشت دارند این چیز جدید نیست از گذشته بوده تا حال.و منتهی ما خانواده های قدیمی مظلوم واقع شدیم حامی نداشتیم خودمان بودیم اینترنت و این داستان ها نبود و خانواده ها تنها بودند اما در جریانات اخیر آنطور نیست دیگر. سی سال خانواده ها را به طرق مختلف تحت فشار قرار داده اند و همه دیگر به گلویشان رسیده. جریانات اخیر که شد مردم که به خیابان ها آمدند. زدند بچه های مردم را کشتند مردم به صدا در امدند از همین می ترسند و نگران همین هستند هرچند الان به ظاهر مردم ساکت هستند. بچه های ما را می گفتند سیاسی هستند و... کشتند اما این بچه ها چی بودند که کشتند؟ این جریان یک اعتراض خیلی خیلی ساده مدنی بود اما زدند و کشتند و خانواده ها را عزادار کردند تاکنون هم به هیچ کدام از این خانواده ها پاسخی نداده اند و مانده اند چگونه جمع کنند قضیه را. قبلا در خفا میکردند و خبری نمی شد اما اکنون هر کاری میکنند زود تمام دنیا میفهمند و اعتراضات گسترده می شود از همین می ترسند. مادران عزادار از عرصه خصوصی و درون خانه ها به عرصه عمومی امده اند و از همین می ترسند.

کمی عقب تر برگردیم چه شد که شما بازداشت شدید؟
در 22 خرداد 90 در خیابان مرا بازداشت کردند. اینقدر خشن و بد رفتار کردند که انگار یک مجرم فراری را دستگیر کرده اند. مرا توی یک ون انداختند و بردند. آن روز خیلی ها را بازداشت کرده بودند بین 300 تا 400 نفر بودیم که من و سه نفر دیگر را از بقیه جدا کردند و به عنوان وضعیت خاص به اوین منتقل کردند آن سه نفر هم آزاد شدند و اما مرا نگهداشتند.

چرا؟ اتهامی که در بازجویی ها به شما نسبت دادند چه بود؟ در بازجویی ها از شما چه میخواستند؟
9 جلسه بازجویی طولانی داشتم و بازجویی ها درباره مادران عزادار بود و من هم معترض بودم و توی بازجویی ها می گفتم که این همه بلا سر ما آوردید خواهر و برادران مرا کشتید و هیچ وقت هم نگفتید چرا کشتید جرمشان چی بود؟ می گفتند شما یکسری کارهایی انجام داده اید. خیلی برایم عجیب و غریب بود. هیچ چیز خاصی از من نداشتند. من تمام این سالها شاکی بودم الان هم هستم و شاکی خواهم بود تا جواب بگیرم که چرا خواهر و برادران مرا کشتند. من به عنوان یک خواهر حق دارم بدانم. به بازجوها هم گفتم این حق قانونی و شهروندی من است که بدانم چرا کشتید جنازه هایشان را چرا ندادید وصیت نامه هایشان را چرا ندادید. حتی محل دفن شان را هم به ما نگفتید. اولین برادر مرا سال 60 کشتند. ان موقع من 23 سال داشتم. شوهر خواهرم را هم سال 60 کشتند. خواهرم را سال 62 کشتند. شاهدانی هستند که می گویند صدای خواهرم را در زندان اوین شنیده اند و او زیر شکنجه کشته شده. برادر دیگرم را سال 64 و دو برادر دیگرم را هم سال 67 و در اعدام های دسته جمعی. و من حق دارم پی گیری کنم و جواب بخواهم که چرا انها را کشته اند.

چه پاسخی به شما میدادند آیا در این زمینه پاسخی میدادند؟
می گفتند که تمام شده. انها سالها پیش رفته اند و تو چرا پی گیرهستی. روی من حساس بودند و می گفتند چرا خاوران میروی. می گفتم این حق من است که بدانم و پی گیری کنم. بازجو می گفت حالا یکسری اشتباهات شده چرا ول نمی کنید؟ گفتم چه چیزی را ول کنم؟ 6 نفر از خانواده مرا کشتید می گویید اشتباه شده؟ اولا بیایید همین را اعلام کنید و رسما به مردم بگویید که اشتباه کردیم کشتیم و بعد بگویید که چرا و چگونه عزیزان ما را کشتید. گفتند 30 سال گذشته و تمام شد و رفت. گفتم برای ما همیشه تازه است و هیچ وقت تمام نمی شود و هرچه بیشتر فشار می آورید همه چیز در جلوی چشمان ما زنده تر می شود. گفتم که پدر من 4 سال تمام بیماری روانی گرفته بود فکر میکرد تمام سقف خانه را دوربین کار گذاشته اند قالیچه ای جلوی خانه انداخته بود تا از ما مراقبت کند... چند بار از خانه فرار کرد و رفتیم و پیدایش کردیم بیمارستان روانی بستری شد و چه ها که نکشیدیم. بعد هم دق کرد... گفتم که کشتید و هیچ نگفتید که کجا دفن شان کردید و پدر و مادر من هر روز می رفتند که ببینند خواهر و برادرهایم را کجا دفن کرده اند اوین پاس میداد به بهشت زهرا و بهشت زهرا پاس میداد به اوین. تا اینکه بعد از سالها، یک نفر در بهشت زهرا دلش سوخت و گفت بروید فلان جا. رفتیم و گفتند بروید خاوران. از آن موقع می رویم و می آییم و همیشه هم مورد آزار و اذیت قرار گرفته ایم زده اند، گرفته اند، بسته اند، چندین بار بولدوزر انداخته اند و خاک آنجا را زیر و رو کرده اند. خود خانواده ها را تحت فشار قرار داده اند در حالیکه تنها کاری که ما میکردیم این بود که می گفتیم حق ما است بروید سر خاک عزیزانمان. حق ما است مراسم بگیریم اما می ریختند تهدید می کردند و مراسم را اجازه نمیدادند بگیریم. اینقدر فشار آوردند در تمام این سالها که در کلمات قابل گفتن نیست و حالا می گویید تمام شد و رفت؟ باید پاسخ ما را بدهید باید به خانواده ها جواب بدهید ممکن است پدرها دق کنند، مادرها دق کنند، خواهرها و برادرها دق کنند اما بچه هایشان هستند و جواب میخواهند حالا هی بگیرید و بزنید من بروم ده نفر دیگر جای من می آید. این چیزی نیست که فراموش شود و تمام شود.. این همه سال که گذشته هنوز نمی توانیم یک مراسم ساده باری هیچ کدامشان بگیریم. یکبار مادر سرحدی مراسمی گرفت 20 مادر اونجا بودیم که من جوان ترین شان بودم باوضعیت وحشتناکی ریختند با اسلحه و مراسم را به هم زدند. روز بعد ریختند محل کار من و بازداشتم کردند سه روز بعد ازاد شدم ولی عملا کارم را از دست دادم. محل کار قبلی ام هم همین طور مدام حراست فشار می آورد و به شکل های مختلف این سالها ما را اذیت کرده اند. فشارهای این چنینی یک طرف و فشارهای روحی یک طرف. خود من چند سال پیش در مراسم ختم کسی رفته بودم که بچه اش فوت کرده بود و پدر خانواده هم بعد از فوت بچه اش، خودش را توی کمد حلق آویز کرده بود. همان جا اعدام ها توی ذهنم آمد که چطور با طناب دار زده اند و... همان شب دو بار توی رختخواب بی هوش شدم و سکته مغزی ناقص کردم. این فشارها دائم با ما است و چگونه می توانیم فراموش کنیم و ببخشیم و بگوییم رفت و تمام شد؟

گفتید روی شما حساس هستند این حساسیت به خاطر خواهر و برادرانتان که اعدام شده اند هست و رفتن تان به خاوران؟
هیچ دلیل دیگری ندارد و طبق قوانین خودشان هم من هیچ جرمی مرتکب نشده ام.از این مساله ناراحت بودند و میدانستند که مامور بگذارند و نگذارند، من خاوران می روم. با تمام فشارها و تهدیدهایی که کردند، بیکارم کردند، ممنوع الخروجم کردند اما من باز خاوران می روم از این مساله عصبانی هستند و خیلی برایشان سنگین است. حتی دو روز قبل از جمعه آخر سال به من از دفتر پی گیری صبا زنگ زدند و تهدید کردند که نباید خاوران بروید. ما هر سال جمعه آخر سال سر خاک می رویم. گفتند نباید بروید. گفتم من خاوران میروم و هیچ کسی هم نمی تواند بگوید نرو. این طبیعی ترین حق من است. گفتند به خانواده ها بگو نروند. گفتم من چیکاره هستم که بگویم نروند؟ این حق خانواده ها است که بروند و من توصیه میکنم اینقدر خانواده ها را تحت فشار قرار ندهید اینقدر نریزید توی خاوران و اذیت نکنید خانواده ها بیشتر تحریک می شوندو مدام می گویید فلان گروه و بهمان گروه تحریک کردند و... در حالیکه شما تحریک میکنید حتی از چند شاخه گل هم وحشت دارید. تا جایی که توی ماشین من گل بود به من گفتند این چی هست. گفتم گل. گفتند این گل های شما از نارنجک و اسلحه بدتره. به هر حال جمعه اخر سال خاوران رفتیم نگذاشتند برویم و گل بگذاریم. روز بعد از دادگاه انقلاب زنگ زدند و گفتند حکمتان آماده است. گفتم به وکیلم ابلاغ کنید.

خانم بهکیش با گذشت این همه سال چرا از حضور خانواده ها در خاوران می ترسند؟
از خاوران می ترسند. خاوران را اگر پی گیری خانواده ها نبود تا الان معلوم نبود چه بر سرش می اورند کما اینکه بارها با بولدوزر زیر و رو کرده اند و ما نمیدانیم استخوان های بچه های ما آنجا هست یا نیست. 4 سال پیش هم باز بولدوزر انداختند و فقط میخواهند نشان دهند که زمین عادی زراعی است درخت های خشک کاشتند به شکل های مختلف می خواستند کاری کنند خانواده ها نروند در پایین را بستند و قفل زدند و ناچار شدیم از در بالا و از بخش بهایی ها وارد شویم و فاصله زیادی را پیاده برویم اما با همه اینها خانواده ها می ایند و یک تعدادی هم مثل من پی گیرتر هستند. از این مساله ناراحت هستند. خودشان هم میدانند چه کرده اند و مانده اند که چه بکنند با این مساله و هیچی هم برای گفتن ندارند و میخواهند بایکوت کنند و کار یکنند به فراموشی سپرده شود و کسی اسمی از خاوران نیاورد. اما چنین کاری نمی توانند بکنند. آن زمانی که بچه های ما را تنها برای یک برگ اعلامیه یا یک دو ریالی که میخواسته برود و از تلفن عمومی تلفن بکند می گرفتند و می بردند و اعدام میکردند گذشته. الان کوچکترین کاری میکنند خبر پخش می شود نمی توانند در این عصرو دوران، خاوران را بایکوت کنند و به فراموشی بسپارند. همه خانواده ها را هم بکشند دیگر خاوران را همه می شناسند. خاوران زنده است. خودشان هم مانده اند توی این قضیه که چگونه حلش کنند تنها راه حل هم این است که پاسخ بدهند حداقل اعتراف کنند که ما اینکار را کردیم.

با این همه آیا انتظار چنین حکمی را داشتید؟ 4 سال و نیم زندان؟
نه قطعا انتظار این حکم را نداشتم. هرچند توی بازجویی ها می گفتند که حکمت سنگین هست. این حکم هیچ توجیهی ندارد و اگر عاقل بودند قطعا مرا تبرئه میکردند ولی متاسفانه حتی به نفع خودشان هم کار نمی کنند. چرا 4 سال و نیم به من حکم دادند چون از کسی که بچه اش را کشته اند حمایت میکردم؟ کجای دنیا این جرم است؟ جرم مرتکب شدم که رفتم بهشت زهرا سر خاک ندا؟ سر خاک سایر کشته ها؟ جرم مرتکب شده ام که میروم دیدار مادران آنها؟ دیدار مادران خاوران؟ جرم مرتکب شده ام که دوستان من این خانواده ها هستند؟ توی بازجویی ها گفته ام که من دیدار مادران میروم کسی هم نمی تواند بگوید نرو. همه تار و پود من این مادران هستند. کجای قانون گفته دیدن فلانی برو دیدن بهمانی نرو؟ سر خاک فلانی برو سر خاک فلانی نرو؟ توی دادگاه، صلواتی به من گفت تو چیکاره اش هستی که سر خاک ندا آقاسلطان رفتی؟ گفتم هیچ کاره اش اما دوست دارم بروم شما چرا سر خاک کشته های خودتان می روید؟ گفت آنها شهید هستند. گفتم این ها از انها هم بالاتر هستند چون آنها در جبهه ها برای دفاع از مملکتشان توسط دشمن کشته شده اند توسط دشمن خارجی. اما اینها توی مملکت خودشان توسط شما کشته شده اند.

و اکنون چه خواهید کرد آیا تصمیم دارید به این حکم اعتراض کنید؟
بله حتما اعتراض خواهم کرد.

خانم بهکیش مادرتان سالهای متمادی در راه زندان ها و برای گرفتن خبری از خواهرو برادرانتان بوده آیا اکنون از حکم شما خبر دارد؟
هنوز جرات نکرده ام به او بگویم مادر من 91 سال دارد و خیلی به من وابسته است. هرچند روحیه بسیار بالایی دارد به این امید که شاید یک روزی جواب بگیرد که چرا بچه هایش را کشته اند. آدم مقاومی است و صبر بسیار بالایی دارد و همیشه به ما هم قوت قلب میدهد ولی شدیدا به من وابسته است. او با واکر چرخ دار حرکت میکند و حتی دو پله ر هم نمی تواند برود اما مرا که گرفته بودند امد اوین و بیش از 40 تا 50 پله را بالا امده بود من شوکه بودم که چگونه این همه پله را امده و چگونه پایین خواهد رفت. تمام وقت ملاقات هم ننشست و ایستاده با من حرف زد اگر می نشست از شیشه دوجداره مرا نمیدید.... انرژی عجیبی دارد اما شدیدا به من وابسته است. ما 9 بچه بودیم که 5 تا را به همراه دامادمان کشتند و ماندیم 4 نفر. اما در میان انها وابستگی شدید به من دارد.

سپاسگزارم از اینکه این گفتگو را انجام دادید اگر در پایان صحبت خاصی دارید بفرمایید.
امیدوارم روزی برسد که این مسائل روشن شود و بیایند به مردم پاسخ دهند به جای اینکه اینقدر بزنند ببرند فشار بیاورند و تهدید کنند؛ بیایند و بلاهایی که سر مردم آورده اند را بر زبان بیاورند. بلاهایی که از درون خودشان از اینور و آنور درز می کند را خودشان شفاف بگویند. خانواده ها را اینقدر اذیت نکنند و امیدوارم روزهای بهتری ببینیم مردم ما از این وضعیتی که دارند رهایی پیدا کنند و بتوانند مقداری راحت تر و در آزادی زندگی کنند.

بهروز سورن: صندلی های خالی کنفرانس واشنگتن, گذار به دمکراسی یا گذار به ناکجا آبادی دیگر؟



بنظر می آمد که نقدها و اعتراضات به نشست مخفی اولاف پالمه که از سوی نحله های فکری رنگارنگ شده بود, کارساز افتاده  و برگزار کنندگان نشست پیامدی در واشنگتن را کمی با معنای دمکراسی آشنا کرده است. از این زاویه که مخفی کاری در شرایطی که امکان فعالیت آزاد موجود است با دمکراسی در یک ظرف قرار نمیگیرند و علنیت و شفافیت دادن به زوایای یک کنفرانس که بقولی قرار است آلترناتیو ارائه دهد, از ابتدائی ترین شروط آن خواهد بود پس از سی و چند سال کشتار و سرکوب حاکمان جمهوری اسلامی در داخل و خارج کشورمان چنانچه امروز فردی یا جریانی اعتقاد به گذار به دمکراسی در حضور این نظام داشته باشد میتواند مبتلا به دو بیماری باشد. یا بلحاظ سیاسی عقب مانده است و یا منافعی دارد.
.................

بنظر می آمد که نقدها و اعتراضات به نشست مخفی اولاف پالمه که از سوی نحله های فکری رنگارنگ شده بود, کارساز افتاده  و برگزار کنندگان نشست پیامدی در واشنگتن را کمی با معنای دمکراسی آشنا کرده است. از این زاویه که مخفی کاری در شرایطی که امکان فعالیت آزاد موجود است با دمکراسی در یک ظرف قرار نمیگیرند و علنیت و شفافیت دادن به زوایای یک کنفرانس که بقولی قرار است آلترناتیو ارائه دهد, از ابتدائی ترین شروط آن خواهد بود.
باری بهرجهت پس از چندین ماه دنباله نشست اولاف پالمه در واشنگتن برگزار شد. آشی که در مرکز اولاف پالمه پخته شده بود آنقدر شور بود که گریبان نشست واشنگتن را هم رها نکرد و استقبال بسیار کمی از آن صورت گرفت.
علیرغم واژه پراکنی برگزارکنندگان و متفکران این کنفرانس ها از جمله شریعتمداری و آهی و مهتدی که گفتند, آنان که دعوت نشدند از تحمل دگر اندیشان سرباز میزنند و هنوز پس از سالها گفتگوی متمدنانه با آنها را نمی پذیرند و چه و چه وچه اما بنظر میرسد که این افراد یا از خواب خرگوشی بیدار نشده اند که در چارچوب این نظام از انتخابات آزاد و دمکراسی حرف زدن, یاوه است و یا منافعی دارند!؟
در اینکه منافعی دارند به عقیده من تردیدی نیست. طرح پروژه چگونگی گذار به دمکراسی از برنامه های این کنفرانس بوده است. همانطور که انتظار میرفت حتی در این لیست دستچین شده برگزارکنندگان نیز نیل به پروژه ای واحد و رسیدن به فصل مشترک ها نیز میسر نشد. در نظر بگیریم که کنفرانسی که قرار بود 60 نفر را پذیرا باشد با تعدادی حدود 20 نفر کمی بیشتر یا کمتر برگزار شد.
از میان پروژه های ارائه شده بقول آقای تهوری که گویا تخصص شان گذار به دمکراسی بدون خشونت!! است تعدادی اصلا پروژه نبوده است. یکی دو پروژه براندازی ارئه شده است حال آنکه رسالت این کنفرانس ها پشت پرده خشونت زدائی اما کند کردن تیغ مبارزات مردم علیه استبداد حاکم است.
یکی از اصلاح طلبان شرکت کننده شوکه شده است که قرار نبوده رژیم عوض بشود بلکه تغییراتی بیابد و اگر میدانست که گفتگو بر سر براندازی است اصلا شرکت نمیکرد.
این جمع حقیر آنقدر شتابزدگی از خود نشان میدهد که بحث تعیین سخنگو را مطرح میکند. جمع اندکی که حتی از راست ترین و سازشکارترین بخش اپوزیسیون نیز نمایندگی ندارد میخواهد سخنگوی مشترک معین کند؟ بیچاره آن سخنگو!!
 الگو برداری و رویابافی برگزارکنندگان از تحولات لیبی و هم اکنون سوریه تا آن حد است که هیچگونه پرنسیپ سیاسی را گردن نمی نهند. گویا هدف جمع مذکور طرح شدن و عناوین صفحات رسانه ها را بخود اختصاص دادن است. دلائل را پشت پرده ملاحظه کنید!!
تعیین سخنگو برای جمعی اندک به نمایندگی اپوزیسیون و آنهم مجموعه ای که هنوز با اهداف عمومی و غیردمکراتیک خود با نظری واحد نمینگرد, از بلندپروازی کسانی میتواند باشد که تجمع را برای تجمع میخواهند و نه برای دستیافت به راه حل ها و گامهای مشترک در همان زمینه هایی که کوشش میکنند. اشتباه لپی آنجاست که جمعی که به اهداف تعیین شده خود نرسیده است و برگزارکنندگان به آن اذعان دارند, سخنگوئی نیزدر ارتباط با افکار عمومی نمیتواند داشته باشد. شاید تعیین گزارش دهنده میتوانست قابل فهم باشد.
از سوی دیگر بنظر میرسد که کنفرانس حقیر واشنگتن مضمون را فدای فرم کرده است و در جمع آبرفته خود که بقول خودی هایشان به پروژه ای واحد دست نیافت و بازده این نشست برابر با انتظارات آنان نبود اقدام به ایجاد کارگاه ها و نهادهای خود کرده اند. تقسیم کار و ایجاد کارگاه ها برای هیچ جمعی مانعی ندارد و مجاز است. اما گفته میشود که علیرغم انتقاد از خود متفکران این بالماسکه ها که همه چیز را شفافیت میدهیم و راه رفته در مرکز اولاف پالمه اشتباه بوده است اما میخواستند که در آخرین لحظات مانع حضور خبرنگاران در جمع های کارگاهی میشوند.
اینهمه تعجیل برگزار کنندگان این نشست ها برای چیست؟
9.4.2012
........................................................

خودنویس

 
میزگرد صدای آمریکا با سه تن از شرکت کنندگان و برگزارکنندگان


در همین زمینه خواندن این مطلب از نیک آهنگ کوثر بی اثر نیست

کنفرانس واشینگتن برگزار می‌شود؛ بدون قایم موشک بازی

نشست «گفتگو برای گذار به دموکراسی» در روزهای هفتم و هشتم آوریل در شمال غرب واشینگتن برگزار می‌شود. گروهی از فعالان سیاسی که طرحی و ایده‌ای برای ارائه کردن دارند در این کنفرانس حاضر می‌شوند. گفته می‌شود تعدادی از حاضران در کنفرانس‌های نسبتا پنهانی لندن، پاریس و استکهلم این بار در فضای عمومی‌تری رویت خواهند شد.
هنوز سه روز به برگزاری کنفرانس مانده و هیچ شایعه‌ای مربوط به «آلترناتیوسازی» و معرفی یک فرد به عنوان نماینده گروه‌های مختلف طرح نشده است. این شاید مهم‌ترین تفاوت کنفرانس واشینگتن با کنفرانس چند ماه پیش گروهی از فعالان در نقطه‌ای نا معلوم در حوالی استکهلم باشد.
این بار اما در کنفرانسی که هزینه‌ اقامت و سفر را خود شرکت کنندگان می‌دهند نه بنیادی خارجی، ده‌ها نفر از صاحبان اندیشه و نظر در محل برگزاری کنفرانس در منطقه «جرمن‌تاون» بحث و نقطه‌نظرهای خود را عنوان خواهند کرد.
به گفته یکی از شرکت کنندگان، محسن سازگارا، شهریار آهی و نیز حسن شریعتمداری در این گردهمایی حاضر خواهند بود. پیش از برگزاری کنفرانس استکهلم به میزبانی بنیاد اولاف پالمه، یکی از بحث‌های مطرح میان گروهی از جمهوری‌خواهان، مساله آلترناتیوسازی و عدم تناسب آن با ایده «انتخابات آزاد» بود که باعث شد تعدادی از آنها به استکهلم نروند. همچنین گفته می‌شد گروهی به دنبال بیعت گرفتن از شرکت کنندگان برای تایید یک فرد به عنوان نماینده «اپوزیسیون» هستند که این مساله اگر هم واقعیت داشت، بعد از طرح انتقادهای مختلف عملی نشد.
با این حال عده‌ای به خاطر زمان برگزاری و تداخل با برنامه کاری‌شان امکان شرکت در کنفرانس واشینگتن را نخواهند داشت.
عده‌ای نیز طرح و برنامه‌ای برای شرکت نداشته‌اند و ممکن است گروهی عقیده‌ای به شرکت در این کنفرانس نداشته باشند. با این حال ممکن است مجتبی واحدی این بار بر خلاف دفعات قبل که به شکل ویدیویی در کنفرانس‌ها حاضر می‌شد، به شکل فیزیکی شرکت کند.