۱۳۸۷ تیر ۲۰, پنجشنبه

اهميت يک خرافاتی و ميراث هنوز زنده ی او


جسی هلمز، معمار تک صدايی کردن ,جامعه جهانی, روشنگری. جسی هلمز سناتور پيشين آمريکا در سن 86 سالگی درگذشت.
در وبسايت رسمی وابسته به او تاريخ مرگ را 4 ژوئيه، روز استقلال آمريکا، اعلام کردند. هرچند برخی بر اين تصورند که جسد و خبر را اندکی نگاهداشتند تا در اين روز مرگ او را اعلام کنند. جسی هلمز در محافل ايرانی هم نامی شناخته شده است. چون اين نام با قانون هلمز- برتون پيوند دارد که در پايان دهه 90 طی زمانی نسبتا طولانی در خبرهای مهم سياسی جهان تکرار ميشد. قانون مزبور که در 1998 به تصويب کنگره آمريکا رسيد شرکت های نفتی را که در ايران سرمايه گذاری ميکردند، مجازات و تحريم ميکرد. به همين جهت سر وصدای زيادی برانگيخت. وداع آخر محافل رسمی با جسی هلمز برخلاف وداع با يار و همدست ديرينش، رونالد ريگان، مجلل نبود. ريگان را، قدرت های بزرگ سياسی و مالی و رسانه های بزرگ انحصاری و محافل بازاري، مثل يک امپراتور عهد عتيق به خاک سپردند. گويا ميخواستند به مردم جهان بگويند سنگ بنای , عصر نوين امپراتوری,، که بعد نومحافظه کاران سندش را نوشتند، در دوره رياست جمهوری ريگان گذاشته شده و در واقع خود او سرسلسله امپراتوری مورد نظر نومحافظه کاران محسوب ميشود. در مورد جسی هلمز، برعکس بود. از بدرقه پرسروصدا و مجلل در محافل رسمی خبری نبود. بخش اعظم محافل راست و رسانه های انحصاری به آنچه نمی شد انکار کرد و نمی شود آشکارا مورد دفاع قرار داد مثل نژادپرستی و تعصبات خرافی او، اقرار کردند اما به نحوی که گويی اينها خصوصياتی مربوط به نسل های کهنه است که اين ,سناتور نه, ی بدعنق "Senator No" متعلق به آنها بود، در حاليکه مردمان پيشرو و روشنگر هم نسل هلمز با اين تعصبات جنگيده و چه بسا زير فشار و حتی تعقيب محافل حاکم و راست قرار گرفته بودند. برخی از همين محافل حتی لب به بدگويی گشودند. مثلا نشريه دست راستی و سنگين وزن انگليسي، اکونوميست، خبر مرگ و يادنامه جسی هلمز را چنين آغاز کرد: , جسی هلمز، سناتور سابق کارولينای شمالي، امروز در 86 سالگی در گذشت. عده زيادی جای آقای هلمز بدقلق، کارشکن و عموما نژاد پرست را خالی نخواهد يافت. اودر تمام حيات شغلی اش از سياست های تبعيض نژادی دفاع کرد، عليه قانونگزاری در دفاع از حقوق بشر تلاش نمود، برای جلوگيری از اعلام تعطيلی روز مارتين لوترکينگ مانع پارلمانی بوجودآورد، حامی برجسته رژيم آپارتايد آفريقای جنوبی بود، و يکی از نژادپرستانه ترين آگهی های تبليغاتی در تاريخ سياسی را به راه انداخت., اکونوميست در ادامه حتی به فاکس نيوز به خاطر حمايت از کسانی مثل هلمز و سياست های او تاخت و مراکزی مثل دانشگاه جری فلاول [کشيش خرافاتی و رسوا] را تنها جايی خواند که از هلمز به نيکويی ياد خواهند کرد. يکبار ديگر، بی چهرگی سرمايه با خواندن اينگونه اظهار نظرها از جانب محافل راست و مقايسه آن با تشييع جنازه باشکوه ريگان نميتوان انکار کرد ميراث خواران هلمز در حق او بی عدالتی ميکنند. هلمز منتور رونالد ريگان بود، بطوريکه يارانش بعد از مرگ او نوشتند اگرهلمز نبود ريگان برای اکثريت مردم آمريکا و جهان نامی شناخته شده نبود: ,البته به عنوان هنرپيشه چرا، ولی نه به عنوان رئيس جمهور., برای رساندن ريگان به رياست جمهوري، هلمز شيوه های تازه ای را ابداع کرد که مرز تبليغ کارزار انتخاباتی با حقه بازی را فرو ريخت. در اين رابطه کارل رو مدير انتخاباتی جرج بوش و مشاور بعدی اوکه به علت بدنامی و رسوايی برکنار شد، در مقايسه با هلمز يک شاگرد دبستانی بود. مهم تر اينکه هلمز به کمک ابداع راه کارهايی که در ادامه مقاله خواهد آمد اين شيوه ها را به سنت جاافتاده انتخاباتی تبديل نمود و زير پای دموکراسی را خالی کرد. جسی هلمز در هيچ نکته مهمی با ريگان اختلاف نداشت، بويژه در مورد يکی از جرايم مشهور او يعنی دفاع از رژيم آپارتايدآفريقای. اما فقط اين نبود، جسی هلمز ازستون های بنيانگزار ,انقلاب بازار آزاد,، يا, انقلاب نوليبرالی , بود که به شيوه ای غلط انداز تحت عنوان ,آزادی, پيش رفت. همانطور که ,وطن پرستی, منتسب به او عنوانی غلط انداز برای سياست ميليتاريستی و ,امپريال, مور که سرانجام به بمباران يوگسلاوی و افغانستان و عراق و مرگ و آوارگی ميليونی و ويرانی کشورهاانجاميد. از آن انقلاب ارتجاعی و از اين سياست ميليتاريستی و ,امپريال, که مورد حمايت جسی هلمز بود، همه قدرت ها و محافل حامی سرمايه دفاع کرده اند، اعم از نومحافظه کاران مارکدار در آمريکا يا آنها که در اروپا نام هايی مثل , حزب کارگر نوين,، ,ليبرال, و حتی ,سوسيال دمکرات, و , سوسياليست, بر خود گذاشته بودند، و البته کمپانی های بزرگ و انحصاری رسانه ای. اگر اختلافی بين اين ها بود بر سر, اصول, نبود. جسی هلمز کارسترگ پيش بردن اصول ,بازار آزاد, را بر پايه اعمال قدرت توطئه گرانه شبکه ای از پولداران و زورمندان پيش برد. پياده کردن اين اصول در عمل به گسترش شکاف در همه سطوح انجاميد و همه آن سياست های ,بد, و ,ناروايی, که امروز محافل راست هم حاضرند به هلمز منتسب کرده و خود را از آن مبری نشان دهند در اين شکاف نشو ونما کرد، از جمله: ضعيف کشي، محدود کردن حقوق مدني، نابرابری عملی سياهان، زنان، سرکوب همجنسگرايان، ميليتاريسم... بنابراين اگر محافل سرمايه هنگام مرگ ريگان چهره متکبر و سلطه جوی خود را به نمايش گذاشتند، هنگام مرگ جسی هلمز يکبار ديگر بی چهره گی و رياکاری سرمايه و مدافعان آن را نمايان ساختند: اگر عواقب فاجعه بار و مرگ بار اين يا آن سياست سرمايه عيان شده و ديگر رسما قابل دفاع نباشد، آن را به گردن چند مرده می اندازند. حال اين ميتواند حمايت از رژيم آپارتايد باشد يا قتل لوترکينگ. به اين ترتيب باقيمانده ميراث مرده را نجات داده و به راه او ادامه ميدهند. امابرخی از ياران وفادار جسی هلمز بعد از مرگ او با يادآوری نقش او در روی کار آوردن ريگان، تثبيت سلطه بازار و سرمايه های بزرگ بر حيات اقتصادی و سياسی جهان، ناخواسته اين رياکاری رافاش کردند. از جمله ادفولنر رئيس بنياد هريتاژ[هريتيج: Heritage] که ضمنا در سال 2002 به او عاليترين نشان افتخار اين موسسه را داد درسوگ جسی هلمز در بيانيه ای يادآوری کرد: , جس هلمز يک از بزرگ ترين شخصيت های موثر قرن 20 بود. او همراه باری گلد واتر و رونالد ريگان جنبش محافظه کاری را بنيان گذاشت و به صدای نيرومند بازار آزاد و مردم آزاد تبديل شد., اد ميسي، يکی ديگر از مديران بنياد هريتاژ و دادستان کل زمان ريگان که يکی ديگر از همدستان نزديک هلمز بود نوشت: ,جس هلمز يک وطن پرست کبير و يک دوست واقعی بود. حمايت قدرتمندانه و شخصی او از رونالد ريگان در مبارزات انتخاباتی 76 و 80 و هم در دو دور نمايندگی در سنا، عاملی تعيين کننده در پيروزی 40 امين رياست جمهوری ما , ريگان, بود., اد ميسی بدون رودربايستی تمام کارنامه هلمز مبنی بر بدزباني، توهين به ديگران و نفرت از هرنوع مدارا با مخالف را ناديده گرفت و نوشت:, سناتور هلمز به خاطر عشق به وطن و صداقت، نجابت و ادبش معروف است. او به ديگران احترام ميگذاشت، از جمله به آنها که با او موافق نبودند و ديگران هم به او احترام ميگذاشتند. نمونه مدنيت و ادب او بايد برای نسل ها و قانونگزاران آتی ما سرمشق باشد، همانطور که وفاداری او به قانون اساسی و اصول ملت ما بايد الهام بخش شهروندان ما باشد..., اين ها نمونه هايی از سرمشق جسی هلمز که هنگام مرگ او مکرر در رسانه های جهان از آنها ياد شد: * درباره مدارا: , مدارا، به جهنم برود. اين آن بلايی است که در طول اين مدت بر سر ما آمده، و اين علت اصلی همه بدبختی های ماست., *در باره پوشش زنان و حقوق مدنی: ,شيرينی, توصيفی نامناسب است چه برای مايوی يک تکه، چه برای چارت حقوق بشر. جای هيچکدام اين ها کشور ما نيست، مگراين که به کلی حس اخلاقی خود را از دست داده باشيم., * در باره مبارزه با ايدز:,دولت بايد کمتر خرج آدم هايی بکند که ايدز گرفته اند چون عامدانه و به نحوی نفرت انگيز رفتاری ناشايست پيش گرفته و بيمار شده اند., *وقتی کارول موسلی براون اولين زن سياه پوست به سنای آمريکا راه يافت، هلمز گفت:"تماشا کنيد چطور او را به گريه خواهم انداخت. من او را به گريه خواهم انداخت. آنقدر آهنگ ديکسی را خواهم خواند تا به گريه بيفتد., و واقعا هم يک بار در سنا ديکسی را خواند. ديکسي، آهنگی است که به سرود ايالات جنوبی مدافع برده داری تبديل شد. *عليه حقوق سياه پوستان آمريکا:, کاکا سياه ها نميتوانند برای ابد روی ملاحظاتی که به آنها اجازه داده در خيابان ها ولو شوند، برای ترافيک مزاحمت ايجاد کنند، و حقوق انسان های ديگر را زير پا بگذارند، حساب باز کنند., *ويکی از قديمی ترين آگهی های نژادپرستانه انتخاباتی او: ,سفيدپوستان، قبل از آنکه دير شود از خواب بيدار شويد. آيا شما ميخواهيد کاکاسياه هادر کنار شما، همسر شما و دختران شما در کارخانه ها کار کنند؟, ,هنر,اصلی هلمز: تک صدايی کردن ,جامعه جهانی, مکانيسم تک صدايی کردن در جوامع استبدادی و گرفتار ديکتاتوری مثل ايران، روشن و ساده است: دستور مقامات استبدادی و تنفيذ آن بوسيله زور. اما چطور جوامع دموکراتيک تک صدايی شده اند؟ چطور است که مديران سياسی و رسانه های حامی اين جوامع همه با هم حمله به حقوق و دستمزد مزدبگيران را ,آزادی اقتصادی, برای همه و کلا ,آزادی, می نامند و مقاومت هم اکنون گسترش يابنده مزدبگيران را در سطح جهان مخفی ميکنند؟ چگونه است که همه با هم بمباران آدم و پل و نيروگاه برق در يوگسلاوی را ,انساندوستانه, توصيف ميکنند و همه با هم ده سال جنگ و بمباران و تحريم عراق و مرگ و مير گسترده کودکان سرطان زده آن را به پشت صحنه راندند، و همه با هم ناگهان سلاح کشتار جمعی در عراق کشف کرده و راه حمله برق آسا به بغداد را باز کردند و امروز همه با هم مخفی ميکنند که آمريکا هم اکنون درگير سه جنگ جبهه ای است نه دو جنگ و فجايع دردناک سومالی و تخليه بخش بزرگی از پايتخت کشور و آوارگی ميليون ها انسان را به پشت صحنه ميرانند؟ چگونه است که همه با هم مجازات دسته جمعی يک ميليون انسان که يک چهارم آن را کودکان تشکيل بدهند و رهاکردن آنها به دست گرسنگی و مرگ در غزه را تاييد کرده و اخبار فاجعه بار آن را خفه ميکنند؟ مگر ما در دوره صعود نازيسم زندگی می کنيم؟ منافع مشترک عامل مهمی است، ولی سازمان دادن يک جامعه دمکراتيک به شيوه ای که فقط صدای يک بلندگو به گوشها برسدو صداهای ديگر به گوشه مهجوری تبعيد و حتی مجازات شود، به ابزاری کاری تر از کارکرد خودبخودی منافع مشترک نياز دارد. اينجاست که ميراث هلمز به حساب می آيد. در اين مورد رشته سخن را به ليزا دوگان [عکس صفحه اول] ميدهيم که استاد تحليل های اجتماعی و فرهنگی در دانشگاه پنسيلوانياست و کتاب های او از قبيل ,نئوليبراليسم، سياست فرهنگی وحمله به دمکراسی,، و ,سياست جنسيتی نئوليبراليسم, نشان ميدهد در رشته ای که سخن ميگويد کارشناس است. ,هلمز يک متعصب مهم بود. او فقط هاف و پوف نمی کرد. او از زبان سياست فرهنگی ,cultural politics, استفاده ميکرد – که , اخلاق, يا ,ارزش ها, يا به سادگی , آزادی, خوانده ميشود و تحت اين عناوين از دولت کوچک دفاع ميکند، دستمزدها را کاهش ميدهد، از منافع کمپانی های بيرحم و افزايش سود آنها دفاع می کند و دخالت نظامی آمريکا در اطراف و اکناف جهان را پيش می برد... هلمز کارير سياسی خود را به عنوان گزارشگر راديو در کارولينای شمالي، در پيوند با بانکداران و صنايع دخانيات آغاز کرد. او به عنوان يک , گزارشگر خبری , در راديو و تلويزيون نه فقط مخالفانش را مثل هر عوامفريب ديگر با تهمت زنی های ناروا ميکوبيد، بلکه برای بيان نظراتش ازنوعی اصطلاحات خلاق جهادی عليه نيوديل و جنبش حقوق مدنی استفاده ميکرد که بعدها شهرت بدی برای حزب جمهوری خواه به بار آورد. ولی هلمز به دستاوردهايی که از اينگونه عبارت پردازی ها داشت اکتفا نکرد. او برای نمايندگی کنگره اقدام کرد، يک توپخانه بی سابقه برای کارزار انتخاباتی سنا ايجاد کرد و در ادامه کارخود به معمار اصلی شبکه , راست جديد , تبديل شد که کورپوراسيون های بزرگ، بنيادها و کميته ها اجزای آن را تشکيل ميدادند. جسی هلمز خيلی مهم تر از آن بود که او را هم يک خرافاتی در ميان امثال خود بدانيم: سخنوری بدخواه، خالق چهره های تصوري، منبع مهم ايجادصندوق های مالي، خالق کارزارهای انتخاباتی مدرن متکی بر پول های بزرگ، ايجاد کننده نهادهای دست راستی که شبکه وار به هم پيوند دارند و جنبش های دست راستی به راه می اندازند، او حامی سرسخت سياست های ضد اتحاديه های کارگری بود و در مباحثات مربوط به سياست خارجی آمريکا فعالانه دخالت داشت. او در کميته روابط خارجی سنا علنی و پشت پرده، سياست های امپريال ايالت متحده را پی گيری ميکرد. او از نابرابری در داخل آمريکا و از خشونت در خارج آمريکا حمايت کرد و نام اين سياست ها را , اخلاق, گذاشت. او فقط آن ,سناتور، نه"Senator No", مزاحم نبود که در کار کنگره، نامگذاری قضات و امثال آن اختلال ايجاد ميکرد. او به تشکيل، رسميت، اعتبار يابی يک نيروی ضد دمکراتيک بدخيم و در حال متاستاز، در سياست آمريکا در دوره بعد از جنگ جهانی دوم کمک کرد و خود نماينده اين نيرو بود.. با اقتباس از گور ويدال در يادنامه برای ويليام باکلر، بر سنگ قبر او ميتوان نوشت: جسی هلمز - در جهنم., جسی هلمز به هرکجا رفته باشد، ميراث واپس گرايانه و عهد عتيقی او توسط قدرتمندان، سياستمداران، روشنفکرانی که بر بدنه شبکه دست راستی او روئيده و پروار شده اند، ادامه دارد و زمين ما را به جهنم تبديل کرده است. ميراث خوارانی که اکنون، وقتی کار از کار گذشته هلمز را فقط متعصب کهنه انديشی متعلق به عصر گذشته معرفی ميکنند اما سياست سلطه جويانه، منفعت طلبانه، نابرابر ساز و ضددمکراتيک او به نفع اغنيا و زور مندان و مالداران، و عليه بی چيزان زحمتکش را ,نوين,، و خود را ,مدرن, ميخوانند.
منابعی که در مقاله از آن نام برده شده است: *اکونوميست
http://www.economist.com/blogs/democracyinamerica/2008/07/jesse_helms.cfm *ليزا دوگان. نيشن http://www.thenation.com/doc/20080721/duggan

توصیه شیطان

Avnery, 05/07/2008
یوری آونری، هفتم جولای 2008
برگردان بهروز عارفی

زمان زیادی از جنگ شش روزه نگذشته بود. داشتم پس از یک سخنرانی در مورد لزوم ایجاد فوری یک دولت فلسطینی از سالن اصلی مجلس (کنست) بیرون می آمدم.
یکی از نمایندگان مجلس که آدم خوبی بود، از پله ها پائین آمده و صدایم کرد. او عضو حزب کارگر و در گذشته راننده اتوبوس بود. او در حالی که بازوی مرا گرفته بود به من گفت «یوری، معلوم است چه کار داری میکنی؟ تو میتوانی به مقام بالائی برسی. تو علیه فساد، در مورد جدائی دین و دولت، درباره عدالت اجتماعی حرف های جالبی میزنی. تو می توانی در انتخابات آینده پیروزی بزرگی کسب کنی. اما تو داری با سخنان خود درباره اعراب همه چیز را بر باد می دهی. چرا به این مهملات خاتمه نمی دهی؟ »
به او پاسخ دادم که حق کاملا با اوست، اما این کار از من ساخته نیست. اگر من نتوانم در مورد حقیقت، آن طوری که می بینم صحبت کنم، کنست برای من هیچ امتیازی ندارد.
من باردیگر به نمایندگی مجلس انتخاب شدم، در راس یک جناح کوچک پارلمانی که هرگز به نیروی قدرتمندی تبدیل نشد. پیش بینی آن نماینده درست از آب در آمد.
من در طول سال ها از خود می پرسیدم که آیا آن کار من درست بود. آیا بهتر نیست که برای زمان کوتاهی هم شده، از اصول دست برداشت. و قدرت سیاسی را که بدون آن غیر ممکن است به خواست ها تحقق بخشید، کسب کرد؟
نمیدانم که آیا انتخاب من درست بود یا نه. ولی من هرگز احساس پشیمانی نکردم، چرا که برای من انتخاب درستی بود.
من هرگاه حرفی از باراک اوباما پیش می آید، یاد آن گفتگو می افتم. اوباما نیز با محظوریت های مشابهی روبروست.
البته، اختلاف بزرگی بین ما ست. من رهبر یک جناح بسیار کوچک در یک کشور بسیار کوچک بودم، در حالی که او در راس حزب غول پیکری در یک کشور پهناور است. با این وصف، ماهیت تنگناهای سیاسی در همه کشورها یکی است، چه بزرگ و چه کوچک.
بیسمارک می گفت که سیاست عبارتست از «هنر ممکن». سیاست سازش لازم دارد. سیاستمدار یک فرد حرفه ای ست که تفاوت زیادی با درودگر و وکیل ندارد. وظیفه او همراه کردن اکثریت ها برای تصویب قانون و تصمیم گیری است. برای نیل به چنین هدفی، سیاستمدار مجبور به سازش است. برخی به سادگی این کار را می کنند، چرا که به هر حال، اصول اخلاقی برای آنان اهمیتی ندارد. اما برای افراد اصولی، این کار بسیار مشکل است.
راستی، جایگاه اصول در سیاست چیست؟ آیا یک سیاستمدار باید اصولی را قربانی کند تا به هدف های دیگر برسد؟ و اگر چنین است، چه حدی برای این کار منظور است؟
چنین تنگنائی در یک کارزار انتخاباتی حتا بحرانی تر نیز هست.
در جریان زندگی سیاسی من، در پنج کارزار انتخاباتی شرکت داشتم که چهار بار پیروز و یک بار شکست خوردم.
در روزهای اخیر، من کارزار انتخاباتی باراک اوباما را دنبال می کنم. دنبال می کنم و موضوع را درک می کنم، دنبال می کنم وخشمگین میشوم ؛ دنبال می کنم و نگران می شوم.
من به گفته های او گوش می دهم و می فهمم چرا آن ها را گفته است.
به کارهای او نگاه می کنم و اغلب به خشم می آیم.
او را می بینم که از روی طنابی بر روی دوزخ عبور می کند و نگران می شوم.
او را به هنگام سخنرانی در مجلس لابی یهودی در آمریکا به هنگام چابلوسی دیدم و از خود پرسیدم مگر ممکن است، آیا همین فرد است که میخواهد تغییرات بزرگ ایجاد کند؟
من به سخنان شورانگیز او در مورد حق مردم برای حمل اسلحه، از جمله مسلسل های یوزی و کلاشینکف گوش دادم و در فکر فرو رفتم. چطور؟ اوباما؟
سخنرانی او را شنیدم که از حکم اعدام، این مجازات وحشیانه دفاع می کرد. مجازات اعدامی که آمریکا را در میان ایران و عربستان سعودی جای می دهد. نمی توانستم باور کنم. اوباما؟؟؟
احساس می کنم که با گذشت هر روز، اوباما از خودش فراتر می رود و ما تازه در آغاز کارزار اصلی انتخابات هستیم.
من تنها میتوانم تصور کنم که چه بحث هائی در جلسات هیئت انتخاباتی اوباما جریان دارد. او در احاطه برنامه ریزان، نظر سنج ها و مسئولان روابط عمومی که همگی در کار خود خبره اند، قرار دارد.
یکی از آنان می گوید که باراک، نگاه کن، این ها واقعیت های زندگی ست. به هر حال لیبرال ها با تو هستند، لازم نیست که آن ها را بسوی خود جلب کنی. محافظه کاران بر ضد تو هستند، و چیزی آن ها را تغییر نخواهد داد. اما، در میان این دو، میلیون ها رای دهنده قرار دارند که نتیجه کار به تصمیم آنان بستگی دارد. تو باید آنان را جلب بکنی. پس سخنان غیر عادی یا قاطع بر زبان نیاور.
تو باید سخنانی را به آن ها بگوئی که انتظار شنیدنش را دارند، یعنی همنوائی با آنان. خواهش می کنیم که چیزی نگوئی که هسته اصلی لیبرالی داشته باشد. ما به رای راست گرایان و نیز مسیحیان متعصب نیاز داریم.
نفر سومی می افزاید که هر موضعگیری قطعی، رای ها را از ما دور می کند. هر اصولی گرائی حتما کسی را دلخور می کند، لذا خواهش داریم که به جزئیات نپردازی. فقط به کلی گوئی های مبهم که همه را راضی نگهمیدارد، اکتفا کن.
من نامزدهای انتخاباتی بسیاری دیده ام، هم در اسرائیل و هم در ایالات متحده که با برنامه روشن و صریحی شروع به کار کردند و آخر سر به سیاستمداری مبهم ، ملال آور و بی چهره مبدل شدند.
در درام بزرگ گوته، فاوست، جان وروان خود را به شیطان می فروشد تا در این جهان موفق شود. هر سیاستمداری در جان خود شیطانی دارد که در برابر روان وی، قدرت به او می بخشد.
شما معتقد به اصولی هستید، این اهریمن در گوش شما نجوا می کند که این اصول بسیار نیکند ولی شما در انتخابات برنده نخواهید شد. این اصول به درد هیچ چیز نمی خورند. شما هنگامی می توانید آن ها را محقق کنید که به قدرت برسید. لذا، برنده شدن ارزش این را دارد که از اصولی چند بگذریم و در برخی مسائل سازش کنیم. پس از آن، شما آزاد خواهید بود که به آن چه تمایل دارید عمل کنید.
نامزد انتخاباتی، خود می داند که این امر حقیقت دارد. برای این که برنامه وی تحقق یابد، لازم است که پیش از هر چیز، وی انتخاب شود. برای انتخاب شدن، او مجبور است حرف هائی بزند که باور نداشته و نیز از مسائلی که باور داشت، دست بکشد.
دوباره، پرسش این ست که مرز این کار در کجا قرار دارد؟ دادن چه امتیازاتی برای نیل به هدف جایز است؟ خط قرمز در کجاست؟
شیطان می داند که سازش های کوچک، همیشه به سازش های بزرگ می انجامد، و این کار در سراشیب لغزانی پیش می رود تا این که نفس و جان خود را ببازی. بدون این که نامزد انتخاباتی متوجه شود، او به سوی قهقرا می غلطد، و هنگامی چشمانش را باز می کند که در لجن زار پلید سیاسی فرو رفته است.
این اولین آزمایش بزرگ برای رهبر بلندپرواز است. و آن عبارتست از آگاهی به اختلاف میان آن چه مجاز است و آن چه ممنوع. یعنی میان «هنر ممکن» و «هدف وسیله را توجیه می کند». میان پافشاری خودسرانه بر روی اصول خویش و تسلیم شدن به کارشناسانی که هر برنامه نوینی را به معجونی از واژه های بی معنی تبدیل می کنند.
از آغاز پیدایش دموکراسی در یونان، پرسشی موجب پیچیدگی این مقوله شده است. آیا میتوان به مردم، توده ها اطمینان داشت که انتخاب درست بکنند؟ مردم چگونه می توانند بین راه حل های گوناگون در مورد مسئله هائی که شناخت درستی ندارند، انتخاب بکنند؟
از این ها گذشته، میلیون ها رای دهنده از ابتدائی ترین دانش درباره مقوله هائی چون بودجه، پیچیدگی سیاست خارجی، برنامه ریزی نظامی و هزاران نکته دیگر که رهبر یک کشور باید در موردش تصمیم بگیرد، بی بهره اند.
در واقع، پاسخ این است که آنان شناختی در این مورد ندارند. نمیتوان از یک راننده تاکسی، یک دندانپزشک و حتی یک استاد ریاضیات توقع داشت که به قبایل افغان یا بازار نفت بین المللی واقف باشد.
مردم چگونه تصمیم می گیرند که آیا یک نامزد صلاحیت «رهبر»ی دارد یا نه؟ آیا مسئله به اعتماد به نفس ارتباط دارد؟ یا به قدرت شخصیت؟ به فرهمندی؟ به ظاهر و قیافه؟ به موفقیت در انجام وظایف پیشین؟ آیا مردم به این نکته باور دارند که این نامزد، واقعا به تعهدات انتخاباتی اش وفادار خواهد ماند؟
در روزگارما، درک وبرداشت واقعی آسان نیست. چرا که نامزدها با گروه بزرگی از «کارچاق کن های متخصص» [spin doctors ] احاطه شده اند که وجهه عمومی او را دستکاری کرده، در دهان او حرف می گذارند و حضور او را در محافل سازماندهی می کنند. چنان که ادعا می شود، تلویزیون نمونه مدرن میدان های عمومی آتن باستان نیست. این رسانه، ماهیتی بی اساس داشته و ابزاری جعلی است. علی رغم همه چیز، آن چه در حساب آخر تعیین کننده است، وجهه عمومی نامزد انتخاباتی است.
باراک اوباما میلیون ها شهروند و بویژه جوانان را تحت تاثیر قرار داده است. پس از تباهی اخلاقی دوران بیل کلینتون و بلاهت فسون قدرت در ریاست جورج بوش، آنان در شوق تغییرات بوده و مایلند به رهبری که بیان جدیدی دارد اعتماد کنند. و اوباما در بستر سخنرانی های شوق انگیز، با استعداد فوق العاده ای این امید را بیان می کند.
خطر اینجاست که هنگامی که سخنان آموزنده زدوده شوند، آنان رهبری با شخصیت، با قدرت و با استعداد وفاداری به تعهدات را پشت سر نخواهند داشت.
اگر اوباما تسلیم مشاورانش گشته و به نجواهای شیطان گوش فرادهد، ممکن است بتواند بخشی از رای دهنگان اردوگاه مقابل را جلب کند ولی اعتبارش را ازدست خواهد داد. شاید، مردم بطور غریزی تصمیم بگیرند که «او متوجه این نکته نشده است». که با این همه او رهبری نیست که بتوان اعتماد کرد.
از سوی دیگر، اگر او آماده مصالحه لازم نباشد، اگر او رای دهنگان بسیاری را مایوس کند، او با خطر متضاد مواجه خواهد شد. به این معنی که در کناراصولش باقی خواهد ماند ولی بدون این که توانائی تحقق آن ها را داشته باشد.
او با چهار ماه طاقت فرسا مواجه است. در هر دو سو، وسوسه ها بسیارند. او می بایست تصمیم بگیرد که کیست و تا چه حد آماده است که بدون خیانت به خود، کار را رها کند.
شاید بهتر است که او نمونه شارل دوگل را دنبال کند. او به عنوان مرد رزم به قدرت رسید و از قدرت برای برقراری صلحی دردناک و غیرقابل تحمل استفاده کرد.
من نمی خواهم چیزی باشم که به زبان ییدیش به طعنه «etzes-geber»(واعظ غیز متعظ) می گویند که از واژه عبری توصیه و کلمه آلمانی بخشنده گرفته شده است. یعنی شخصی که پند می دهد بدون این که هیچ مسئولیتی بپذیرد یا هزینه ای بپردازد.
حتا اگر از من خواسته می شد، نمی توانستم به اوباما، نامزد تصدی قدرتمند ترین مقام دنیا توصیه ای بکنم.
سوای پندی که پولونیوس در «هاملت» به پسرش لایرتس داد:
«بالا تر از همه، خود را هرگز فریب مده و نسبت به خودت منصف باش!».



· یوری آونری از رهبران «مجموعه صلح»، یکی از جنبش های اسرائیلی فعال طرفدار صلح عادلانه میان فلسطین و اسرائیل و طرفدار ایجاد دولت فلسطین در مرزهای سال 1967 است. http://gush-shalom.org/
عنوان اصلی مقاله:
Satan’s counsel
It was just a passing conversation, but it has stuck in my memory
http://zope.gush-shalom.org/home/en/channels/avnery/1215293006
/

هميشه با بمباران، زندگی خود را تضمين کردن

گيدين لوی
برگردان: محمد علی اصفهانی

«گيدين لوی» يک روزنامه نگار اسراييلی است. با گرايش هايی انتقادی نسبت به پاره يی سياست های اسراييل، به خصوص در زمينه ی تجاوز بی حدّ و حصر به حقوق اوليه ی مردم فلسطين، و جنايات روزمره ی اين دولت هولوکاست آفرين راسيست بنيادگرا در سرزمين های اشغال شده. هرچند که خود در فاصله ی سال های ۱۹۷۸ تا ۱۹۸۲ مشاور شيمون پرز، از نامدار ترين جنايتکاران برنده ی جايزه ی صلح نوبل، و برپا کننده ی يکی از سبعانه ترين عمليات سال های اخير اسراييل با نام دزديده شده ی «خوشه های خشم» (۱) و رييس جمهوری اسراييل کنونی آماده به کشتار شانزده تا بيست و هشت ميليون ايرانی (۲) بوده است.لوی، از ستون نويسان روزنامه ی ها آرتص است. روزنامه ی اسراييلی يی که به داشتن سياستی غير راستگرا شناخته شده است، و در آن روزنامه نگاران صلح طلبی چون «اميره هس» و «يوری آونری» نيز قلم می زنند. و حتّی در ويژه نامه ی ادبی آن ـ گاه به گاه ـ از «اَهارون شابتی» (شاباتی) هم مطلبی چاپ می شود. از يکی از سرشناس ترين شاعران و نويسندگان و مترجمان اسراييلی عميقاً آزاده و فراتر از هر قيد و بند نژادی و مسلکی و ناسيوناليستی، که شعر او در نيايش به منظور شکست ارتش اسراييل در تجاوز ۳۳ روزه اش در سال ۲۰۰۶ به لبنان (۳) گرچه در اسراييل امکان انتشار نيافت، معروفيّت و محبوبيّتی جهانی دارد.
طبعاً نمی توان «گيدين لوی» را با امثال «اَهارون شابتی» و «ميشل وارشاوسکی» مقايسه کرد. امّا اتفاقاً درست به همين دليل، نوشته های انتقادی او اهميّت بيشتری پيدا می کنند.آنچه می خوانيد مقاله ی اوست در محکوميت تجاوز احتمالی اسراييل به ايران، که از متن انگليسی آن در شماره ی سوّم ژوئيه هاآرتص، به فارسی در آورده ام.
۱۹ تير ۱۳۸۷ ۹ ژوئيه ی ۲۰۰۸
و چيست آن «نقشه ی بزرگ»؟ امروز داريم به روشنی می بينيم که اسراييل می خواهد آينده ی خود را به همان شيوه ی گذشته تضمين کند:هر بار که کشوری در خاورميانه می کوشد تا به سلاح اتمی دست يابد، اسراييل بمبارانش می کند. بمب. بمب. و بمباران.اين، حيرت انگيز و خود بينانه است که ما خودمان را مجاز می دانيم که آنچه را انجام دهيم که به ديگران اجازه ی انجام آن را نمی دهيم، و معتقديم که آنچه در دست های ديگران، نا مطمئن است و خطرناک، در دست های ما بی خطر است و مطمئن.چنين شيوه يی ما را با خود به سوی فاجعه خواهد برد.دوبار، ما حمله به مراکز اتمی ديگران را آزموده ايم. در عراق و سوريه. و کارمان به نتيجه رسيده است. امّا ضروری بودن آن، مورد ترديد است.و حالا، اين طور به نظر می رسد که می خواهيم برای سومين بار به اقدامی مشابه دست بزنيم. عليه ايران.حتی شايد اقداممان اين بار هم به نتيجه برسد و موفق از کار درآيد. امّا هيچ چيز ی هميشه يکسان نيست؛ و فاجعه يی می تواند در پی باشد.امکان ندارد که اسراييل بتواند ثبات درازمدّت خود را در فاصله ی بمبارانی تا بمباران ديگر، تأمين کند.از «دراز مدّت» امّا، در اينجا کسی حرف نمی زند. از چيزی فراتر از فردا.ما می توانيم و لازم است که درباره ی احتمالات مختلف، و مخصوصاً در باره ی خطرات حمله به ايران بحث کنيم. امّا ما به جای پرداختن در شرايط عملی و ممکن به اين نوع بحث ها، فقط در شرايط ناممکن و غير عملی است که به اين نوع بحث ها می پردازيم: با نگاه به آنچه گذشته است و از دست رفته است. و به هنگامی که ديگر دير شده است. به خاطر نداشتن اطلاعات درست، و يا داشتن اطلاعات نادرست.در کشور ما همان کسانی تصميم می گيرند که دست اندر کار امور امنيتی هستند. و اين ها هميشه سمت و سو های ماجراجويانه را انتخاب می کنند. و جنگ، تنها دکترين و تنها حرفه و تنها مهارت و تنها راهکاری است که بلدند.بنابر اين، بسيار خطرناک است که ما فقط به اين افراد تکيه کنيم.ما می توانيم و لازم است که در باره ی حمله به ايران بحث و تبادل نظر کنيم. امّا نه فقط با کارشناسان امنيتی خودمان. می توانيم ما مثلاً به سخنان هانس بليکس گوش فرا دهيم. هانس بليکس، رييس سابق آژانس بين المللی انرژی اتمی، فردی است تحسين برانگيز و بسيار آگاه.او در گفتگوی خود با روزنانه ی اسراييلی «يهودت آهارانت» مطالبی بسيار مستدل و معقول و منصفانه مطرح کرده است. مطالبی که در سخنرانی های پر پيچ و تاب و کج و معوج ما غايبند.هانس بليکس، اعلام خطر کرده است که حمله ی اسراييل به ايران تمام منطقه را در شعله های آتش فرو خواهد برد.توانمندی اتمی سوريه ناچيز و ابتدايی است [و نمی توان تجربه ی سوريه را با ماجراجويی عليه ايران مقايسه کرد ـ م ]. حمله به رآکتور اتمی عراق هم ضرورتی نداشت. امّا فراتر از همه ی اين ها: می توان دولت ايران را از دستيابی به سلاح اتمی منصرف کرد. امّا نه با زور.هانس بليکس اعتقاد دارد که اگر جامعه ی بين المللی، تضمين های لازم برای امنيت ايران بدهد، و با اين کشور، همچون مورد کره ی شمالی برخورد کند، شايد ديگر خطری به نام بمب اتمی ايران در کار نباشد.امّا ما اين را هنوز تجربه نکرده ايم. جامعه ی بين المللی با زبان تهديد و مجازات حرف می زند. و اين، ايران را نمی ترساند و بازش نمی دارد.نيروی هوايی اسراييل، پيشاپيش به تمرين هوايی پرداخته است. برای ماجراجويی خطرناکی که در پيش دارد.فرضيه ی غلطی است اين که چون قدرت در کاخ سفيد در حال دست به دست شدن است فرصت از دست خواهد رفت.آيا باراک اوباما در صورت انتخاب شدن نخواهد توانست با ايران گفتگو کند و اين کشور را از ايجاد و گسترش بمب اتمی باز دارد؟ چه چيز بهتر از اين؟ (۴)مسأله ی اصلی ما اين نيست که از عمليات عليه ايران حرف بزنيم يا نزنيم. چه موافق. و چه مخالف. [مسأله ی اصلی ما اين است که ـ م ] اسراييل هيچ وقت به چيزی فراتر از فردايی گذرا نمی انديشد.اسراييل مثل کسی عمل می کند که در زير سقفی سوراخ و چکه کننده، يک سطل می گذارد به جای آن که سقف را تعمير کند.ما ايران را بمباران می کنيم. و حتی اگر بمبارانمان موفقيت آميز هم باشد، و ما ناچار نشويم که بهای سنگينی برای عملمان بپردازيم ـ سناريويی که قابل ترديد است و اطمينانی به آن نيست ـ بعد از آن، چه پيش خواهد آمد؟اگر مصر بخواهد به بمب اتمی دست يابد؟ ما دوباره به بمباران متوسّل می شويم؟ اگر عربی سعودی؟ اگر اردن؟ اگر سوريه و عراق؟و شايد حزب الله هم يک «بمب کثيف» در دست داشته باشد؟ و يا ديگرا ن؟آيا ما به ترکيه «اجازه» خواهيم داد که اتمی بشود؟ما بمباران خواهيم کرد، و بمباران خواهيم کرد، و هميشه با بمباران به زندگی خود ادامه خواهيم داد؟به جای سطل گذاشتن در زير سقفی که چکه می کند، اسراييل خواهد توانست سقف را تعمير کند اگر که امنيت اين کشور به طور جدّی در منطقه، مورد قبول قرار گيرد.يک شانس واقعی و تضمين کننده ی جدّی امنيّت اسراييل را ابتکار صلح طلبانه ی اعراب فراهم آورده است. امّا اسراييل با گردن کشی و نخوتی غير قابل تحمّل، اين شانس را و اين ابتکار صلح طلبانه ی اعراب را پس می زند.تلاش ها ی ملّی ما فقط در اين سمت و سو هستند که اِف ۱۵ ها را بيشتر توسعه و گسترش دهيم و بر توان سوختگيری و سوخت رسانيشان بيافزاييم. ولی هيچ کاری در جهت مخالف، يعنی در جهت بسط و گسترش و سوختگيری و سوخت رسانی ديپلماسی انجام نمی دهيم.صلح با فلسطينيان، با سوری ها، و با بيشتر جهان عرب را در ذهن خود تصوير کنيم. آيا در چنان صورتی احمدی نژاد جرأت دارد که ما را تهديد کند؟ به چه بهانه يی؟تصور کنيم که اسراييل، اعلام کند که تا همه ی راه ها بسته نشده اند به ايران حمله نخواهد کرد، و در همان حال از غرب بخواهد که در باره ی تضمين امنيتی اسراييل با ايران صحبت کند. آيا اين يک راه غير واقعی به نظر می رسد؟ آيا از اين طريق نيست که می توانيم خطر را کمتر کنيم؟از همه ی اين ها گذشته: تا اين لحظه، ايران خود را به عنوان کشوری نمايان ساخته است که پيرو منطق و خرد است. نه ديوانه و بی خرد.ما از پرداختن بهای صلح سر پيچی می کنيبم. ما ترجيح می دهيم که بهای بمباران را بپردازيم.امّا اين دفعه، بمباران می تواند بهای گزافی برای ما داشته باشد.جنون آتش افروزی اسراييل، در حال حاضر به بالا ترين نقطه ی خطر در تاريخ اين کشور رسيده است. در برابر جنون آتش افروزی حکومت ايران. و اين، درست در حالی است که چشم انداز آلترناتيو ديگری رو به ما گشوده شده است.شايد در ايجاد وحشت از حمله به ايران، کمی اغراق شده باشد.ما می توانيم احتمالاً دوباره موفق شويم. امّا اگر چنين نشد چه؟دوباره از نو؟و تازه اگر هم، چنين شد چه؟چه باز؟
www.ghoghnoos.org

تيتر و لينک مقاله در هاآرتص:
Living forever by bombardment
www.haaretz.com/hasen/spages/999126.html

۱ـ قتل عامی که اسراييل، در ۳۰ ژوئيه ی ۲۰۰۶ با خونسردی تمام در قانا به آن دست زد، عمليّات "قانا ـ ۲ " نام گرفته است.
چرا که مشابه همين قتل عام، درست ده سال پيش، به وسيله ی اسراييل، در همين شهر کوچک معصوم جنوب لبنان، انجام پذيرفته بود: در هژدهم آوريل هزار و نهصد و نود و شش.
شيمون پرز ـ برنده ی جايزه ی صلح نوبل ـ که درآن زمان، پس از قتل اسحاق رابين، به طور موقّت، سمت نخست وزيری اسراييل را بر عهده داشت، به منظور جلب آرای بيشتر در انتخابات پيش رو، بهانه يی تراشيد (مثل امروز)، و عمليّات بسيار قساوت آميزی را با نام دزديده شده ی «خوشه های خشم»، برای کشتار ی همه جانبه به راه انداخت.
اهالی قانا در زمره ی قربانيان اين عمليّات بودند.
يک قلم از قربانيان «قانا ـ ۱» را شهروندان معصوم و بی پناه عادی ّيی که اکثرشان زنان و کودکان بودندتشکيل می دادند که با خوشباوری و از سر استيصال، به مقرّ محلّی سازمان ملل متّحد پناه برده بودند. بی هيچ سلاحی در دست. و بی هيچ عزم مقابله يی در سر.
آقای شيمون پرز، در همانجا، ۱۰۶ نفر شان را قتل عام کرد؛ و مابقيشان راهم تکّه پاره.
جنايت، آنقدر نفرت انگيز بود که سازمان ملل متّحد، ناچار شد تا تصميم بگيرد که آن را محکوم کند. امّا مطابق معمول، آمريکا حقّ وتوی خود را به کار گرفت... نزار قبانی، منظومه ی بلند خود «چهره ی قانا» را نيز در ارتباط با همين عمليات رييس جمهوری کنونی اسراييل سروده است:
http://www.ghoghnoos.org/honar/honarg/honarg01/kabbani_ghana.html
۲ ـ آنتونی کردزمن، از تحليلگران سابق پنتاگون، در ارتباط با حمله ی احتمالی اتمی اسراييل به ايران، از چيزی شبيه برپايی روز قيامت سخن می گويد؛ و اين که چنين حمله يی می تواند منجر به مرگ ۱۶ تا ۲۸ ميليون شهروند عادی ايرانی، و نيز ۲۰۰ تا ۸۰۰ هزار اسراييلی شود.
او به عنوان سرپرست گروه تحقيق مرکز آمريکايی مطالعات استراتژيک و انترناسيونال CSIS اين موضوع را بر مبنای مطالعه ی تئوريک جنگ اتمی يی در خاورميانه می گويد که می تواند کشور های مختلف را در آن درگير کند.
اما، همو تأکيد می کند که تلفات ديگر جنگ، که محصول عواقب گرد و غبار اتمی و تشعشعات راديو آکتيو است، دراز مدت است و قابل پيش بينی نيست.
تا آنجا که به جنگ اتمی اسراييل با ايران بر می گردد، او معتقد است که اين جنگ تا سه هفته ادامه خواهد يافت.
مطابق تحقيق گروه تحت سرپرستی او، در حال حاضر، اسراييل دارای ۲۰۰ کلاهک اتمی حاضر و آماده برای پرتاب از طريق دريا و هوا ست:
http://www.ghoghnoos.org/khabar/khabar06/is-16-28m.html
۳ ـ اَهارون شابُتِی (يا شابتای) تقريباً هفتاد ساله يکی از بزرگترين و نام آورترين شاعران معاصر زبان عبری است. با در حدود ۲۰ مجموعه ی شعر، و چندين ترجمه ی درخشان از هنر و نمايشنامه ی يونانی به زبان عبری. و چند دکترا از دانشگاه هايی چون کمبريج و سوربن. او نيز همچون همسر خود Tanya Reinhardt استاد دانشگاه ها ی تل آويو است .
تانيا، همسر او، علاوه بر مقام علمی برجسته اش، بيشتر به مواضع قاطعانه اش در مقام يک استاد دانشگاه های اسراييل، در حمايت فعال از تحريم کادرهای دانشگاهی اسراييل در تمامی محافل دانشگاهی و کنفرانس های علمی سراسر جهان، شناخته شده است. موضعی که موضع مشرک بسياری از يهوديان آزاده در سراسر جهان و خود اسراييل است.
اَهارون شابتی، ضمن حمايت و همدلی با تمامی حرکت های ضد کلنياليزم دولت نژادپرست اسراييل، شخصاً حفظ هويت مستقل خود را بر عضويت و يا رهبری يک جريان سياسی خاص ترجيح می دهد.
او اگرچه از زمره ی ديگر شاعران پيشرو اسراييلی است اما از آن ها به خاطر آن که «کلمه را تبديل به عمل نمی کنند» انتقاد می کند.
شاعری است پرتوان و بيشتر «رئاليست» که شعر هايش را ـ از هر گونه که باشند ـ با مسائل روزمرّه و زندگی سياسی و اجتماعی پيوند می دهد. کم و بيش مثل شاملوی بزرگ خودمان.
او لحظه يی درنگ نمی کند در اين که ژنرال های آدمکش اسراييلی را ـ که به نظر می رسد علاقه ی خاصی به قتل زنان و کودکان فلسطينی و برانداختن نسل فلسطينيان از جهان، و نسل کشی جمعی آن ها دارند ـ با نازی ها مقايسه کند.
هيچ نشريه ی اسراييلی يی حاضر نشد که شعر معروف او «به هنگام جنگ» را منتشر سازد. اََهارون شابتی، اين شعر را در همان هفته ی اول تجاوز ۳۳ روزه ی اسراييل به لبنان در سال ۲۰۰۶، که يکی از مصاديق بارز بزرگترين جنايات عليه بشريت در تاريخ معاصر جهان به حساب می آيد، به صورت نيايشی به منظور درخواست شکست ارتش اسراييل در اين جنگ کثيف و تحميل شده به وسيله ی آمريکا و اسراييل به مردم لبنان، که برای زمينه سازی تجاوز بعدی به ايران، و برداشتن مانع اصلی بر سر تشکيل «خاورميانه ی بزرگ»، و «استقرار دموکراسی از دمشق تا تهران» از مدت ها پيش طرح ريزی شده بود سروده است.
او طی کنفرانسی مطبوعاتی در همان ايام، چنين گفت:
ـ اميدوارم که ارتش، اين جنگ را ببازد. به جز با چنين قيمتی نيست که ما باهوش تر خواهيم شد؛ آدم تر خواهيم شد؛ شفقت و رحم بيشتری خواهيم يافت؛ و قادر خواهيم شد که بفهميم می توانيم با مردمان ديگر نيز زندگی کنيم. فقط چنين شکستی است که می تواند لکه ی ننگ و پلشت نظامی گرايی را از قلب هامان بزدايد.ترجمه ی شعر «به هنگام جنگ»، و يک شعر ديگر از شابتی، همراه با توضيحات:
http://www.ghoghnoos.org/khabar/khabar06/shabatai-fr.html
۴ ـ ظاهراً گيدين لوی، يک موضوع «کوچک» را فراموش کرده است:هم اسراييل، و هم کاخ سفيد به خوبی می دانند که «بمب اتمی» بهانه يی بيش نيست و حکومت ايران حتی اگر احياناً و به فرض بعيد بتواند ـ در شرايط کنونی ـ بمبی اتمی بسازد، همان طور که آنتونی کردزمن و گروه تحقیق او، در بخشی از مقاله يی که لينک آن در پاورقی شماره ی ۲ آمد نوشته اند، آن بمب در مقايسه با توان اتمی اسراييل مطلقاً به حساب آمدنی نيست. و از آن گذشته: هارت و پورت های ملايان عليه اسراييل چيزی است از نوع همان هارت و پورت ها شان به هنگام تحويل گرفتن سلاح های اسراييلی از آمريکا و اسراييل برای «فتح قدس از طريق کربلا» به وسيله ی همان سلاح ها.اصل قضيّه امّا، این است که اسراييل اين طور فکر می کند که با استفاده از «بحران اتمی» دستساز خودش (به گفته ی سیمور هرش و اسکات رايتر و تنی چند از ديگر آگاهان ماجرا های پس پرده) خواهد توانست خود را از کابوس هميشگی خود، يعنی يک ايران يکپارچه و نيرو مند و مستقل ـ و طبعاً بزرگترين قدرت منطقه ـ برای هميشه خلاص کند. ايران بالقوّه ی فردای رهايی.و به اين قصه بايد جداگانه پرداخت...

فرجامِ كار استبدادیان


با یاد 18 تیر 1378
روز قیام دانشجویان علیه استبدادیان



دكتر محمد ملكی
18 تیرماه 87


می‌گویند "اگر از نخستین استبدادگر تاریخ درس و عبرت گرفته می‌شد. استبدادگر دوم بوجود نمی‌‌آمد". آن‌ها كه با نوشته‌های صاحب این قلم آشنایند می‌دانند، سال‌هاست به‌خاطر آزادی و اگاهی و برابری مردمی كه قرن‌ها از سلطه‌ی صاحبان زر و زور و تزویر رنج برده‌اند قلم می‌زنم و بر این اعتقادم كه سعادت انسان‌ها میسر نمی‌گردد مگر با كاربرد "قلم" به‌جای "شمشیر"، قلمی كه در خدمت مردم باشد نه در خدمت زرمداران و زورمندان و تزویرگران.

به "نون و القلم" ای دوست خورده‌ام سوگند
كه جز به خدمت مستضعفان در غل و بند
قلم به دست نگیرم هر آن‌كه جز این كرد
بریده باد دو دستش همیشه باد نژند

اوایل اردیبهشت 87 نامه‌ای به آیت‌الله خامنه‌ای نوشتم كه در پایان آن آمده بود.
نمی‌دانم آن‌چه در كشور ما می‌گذرد چگونه و تاچه اندازه باطلاع شما می‌رسد اما میدانم وضع بسیار بدتر از آن است كه شما گاه‌گاه در فرمایشات خود به آن‌ها اشاره می‌كنید، احتمالاً افراد بیت و دوستان و نزدیكان به شما می‌گویند كه اكثریت قریب باتفاق مردم طرفدار رژیم هستند. گولِ این حرف‌ها و تظاهراتی كه صاحبانِ زر و زور و تزویر برایتان راه می‌اندازند را نخورید. بیایید برای نجات كشور و ثبت در تاریخ با استفاده از اختیاراتی كه قانون اساسی در بند 3 از اصل یكصد و دهم به شما داده است فرمان یك همه پرسی در مورد نظام ولایی را با تمام شرایطِ یك انتخابات آزاد و شفاف صادر فرمایید تا هركس كه "شناسنامه"‌ی ایرانی دارد بتواند در آن شركت كند و حكومت دلخواه خود را بار دیگر پس از گذشتِ 30 سال انتخاب نماید.... كه اگر امروز چنین نكنید فردا دیر است.
پیرو آن نامه سرگشاده در این یادداشت می‌خواهم در مورد جمله آخر آن نوشته كه گفته بودم "اگر امروز چنین نكنید فردا دیر است" كمی توضیح دهم البته من پس از 60 سال كار سیاسی و مبارزه با استبداد شاهی و شیخی خوب می‌دانم قدرت بدستان به چیزی جز انحصار قدرت فكر نمی‌كنند و هیچ توهمی در این مورد ندارم آما بنا به گفته‌ی اینیا تسیوسیلونه در كتاب مكتب دیكتاتورها معتقدم "والاترین كاربرد نویسندگی این است كه تجربه را به شعور تبدیل كند و جای واقعی نویسنده در درونِ جامعه است نه در نهادهای سیاسی كشور".
حال با چنین اعتقادی می‌خواهم نخست ویژگی‌های رژیم‌های دیكتاتوری و سلطه‌گر را بیان كنم بعد نمونه‌هایی از فرجام كار دیكتاتورها و فاشیست‌ها و سلطه‌گرایان در طول تاریخ را تحلیل نمایم. در دایره‌المعارف بین‌المللی علوم اجتماعی صفات ویژه‌ی زیر را در مورد رژیم‌های توتالیتر ذكر می‌كند.
1- تعهد در برابر یك هدف یگانه.
2- غیر قایل پیش‌بینی بودن (یعنی تفسیر دلبخواهی از ایدئولوژی رسمی، كه در نتیجه‌ی آن قهرمان امروز خائن دیروز و رفتار وفادارانه امروز خیانت و براندازی فرداست).
3- كاربرد گسترده‌ی خشونت سازمان یافته به وسیله‌ی نیروی نظامی و شبه‌نظامی و پلیس معمولی و مخفی
4- كاربرد خشونت به‌منظور از میان بردن یا به راه آوردن سازمان‌ها و كسانی كه همگام رژیم نیستند.
5- كاربرد خشونت برای شركت دادنِ عموم مردم در سازمان‌هایی كه وقف رسیدن به هدف اصلی هستند
6- جهانی كردن هدفِ یگانه‌ی رژیم به‌منظور آن‌كه همه‌ی بشریت به شكل جامعه‌ی زیرِ تسلط رژیم درآید.

كارل فردریك رژیم توتالیتر را مجموعه‌ای از شش صفت می‌داند كه با هم در ارتباط و تأثیر متقابل هستند.
1- یك حزب واحد توده‌ای كه معمولاًٌ یك رهبر كاریزماتیك آن را رهبری می‌كند
2- یك ایدئولوژی رسمی
3- كنترل حزب بر اقتصاد
4- كنترل حزب بر رسانه‌های همگانی
5- كنترل حزب بر سلاح
6- یك نظام تروریستی كنترل پلیسی

و اما لئونارد شاپیرو صفات ویژه‌ی رژیم توتالیتر را از ركن‌های اساسی رژیم جدا می‌كند.
صفات ویژه
1- اصلِ اصالت رهبر
2- انقیاد نظام قضایی
3- ممیزی قلمرو‌ی زندگی خصوصی
4- مشروعیت رژیم بر اساس تأیید ظاهری توده‌ای
5- بسیج توده‌ای
ركن‌های اساسی رژیم توتالیتر
1- دستگاه حاكم
2- ایدئولوژی
3- حزب
كتاب توتالیتاریسم (سلطه‌گرایی) از انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی




با توجه به تعاریفِ نظام سلطه وجوه مشتركی در تمام آن‌ها مشاهده می‌گردد كه عبارتند از:
الف – اصالت رهبر
ب - سركوبی نظام قانونی
ج - كنترل اخلاق خصوصی
د - بسیج توده‌ای برای كسب مشروعیت
ه – سلطه بر همه جهان
و – شعبه شعبه كردن مردم
نخست پیرامون ویژگی‌های نظام‌های سلطه‌گر یا توتالیتر به‌گونه‌ی بسیار فشرده توضیح می‌دهم تا بعد ...

بازداشت دانشجویان ادامه دارد:



خبرنامه امیرکبیر: محمد احسانی دبیر سابق انجمن اسلامی دانشگاه سیستان بلوچستان و عضو کمیته پیگیری وضعیت دانشجویان بازداشتی شب گذشته در مشهد و پیام شکیبا، آرش رایجی و حسن جنیدی سه فعال دانشجویی روز گذشته در زنجان بازداشت شدند.

با بازداشت ۱۴ دانشجو در مشهد، ۳ دانشجو در تهران و ۳ دانشجو در زنجان تعداد دانشجویان بازداشت شده طی روزهای گذشته به ۲۰ نفر رسیده است. بازداشت های گسترده دانشجویان طی هفته جاری در شهرهای مختلف کشور در حالی ادامه دارد که از وضعیت و محل نگهداری این دانشجویان اطلاعی در دسترس نیست و خانواده های این دانشجویان در نگرانی به سر می برند.

به گزارش خبرنامه امیرکبیر نیروهای امنیتی پس از بازداشت این دانشجویان، منازل آنها را تفتیش کرده و برخی از وسایل مربوط به این دانشجویان را ضبط کرده اند.

در بعد از ظهر ۱۷ تیر و روز ۱۸ تیر، علی قلی زاده، علی صابری، رضا عرب، مهدی قدسی، اشکان ارشیان، امیر سرابی، مجتبی عمادپور، امیر علی بیات مختاری در مشهد بازداشت شدند. پیش از آن نیز در هفته گذشته توحید دولتشناس، محمد زراعتی، فرزاد حسن زاده، سجاد رجبی و محمد میزبان در مشهد بازداشت شده بودند.

در تهران نیز طی روزهای گذشته مجید اسدی، دانشجوی دانشگاه علامه طباطبایی، مهدی خدایی و سلمان سیما، از فعالین دانشجویی دانشگاه آزاد، بازداشت شده اند. بنابر گزارش ها دانشجویان بازداشت شده در تهران به زندان اوین منتقل شده اند
.