۱۳۹۸ مرداد ۷, دوشنبه

سرچشمه خشونت گرایی رژیم و تنش در روابط خارجی آن و هشداری به رئیس جمهوری آمریکا
ایرج شكری
تنش در روابطه خارجی رژیم به ویژه تنش کنونی با آمریکا و سرکوبگری در داخل و اوضاع اسفبار مردم و کشور، ناشی از دو ویژگی این رژیم مذهبی پلید است؛1- اسلامگستری و تلاش برای گسترش دامنه قدرت با بهم ریختن اوضاع کشورهای دارای جمعیت مسلمان با سازمان دهی گروههای مواجب بگیر در فراسوی مرزها  2-مردم ستیزی و ضد ایرانی بودن رژیم . این ضد ایرانی بودن با ماهیت مذهبی آن عجین است و همین عامل، سرچشمه تبعیضها و سرکوبهای ضد انسانی و خشونتبار در زمینه های فرهنگی و مذهبی بوده است. در مورد ضد ایرانی بودن رژیم  نگارنده قبلا در نوشته های خود شواهدی ذکر کرده ام و فکر می کنم برای غیر ایرانیان باید همین کافی باشد که بدانند در کشوری متشکل از اقوام مختلف که قرنهاست در این آب و خاک زندگی می کنند و هر منطقه ای موسیقی و رقص محلی حتی سازهای محلی خود را دارد، رژیمی حاکم شده که با رقص و موسیقی در سیتز است و از آغاز روی کار آمدنش تا کنون نشان دادن سازهای موسیقی را در تلویزیون ممنوع کرده است. اگر چه  اعترا ضات مردم و تلاش هنرمندان طی چند دهه رژیم را وادار به عقب نشینی هایی کرده است. 
Image result for ‫امام خواستار دولت جهانی اسلام‬‎
 
میل به گسترش دامنه قدرت به فراسوی مرزها از همان آغاز در خمینی بود. خمینی در آغاز به قدرت رسیدن ادعاها و خیالاتی برزبان می آورد که پرت و پلاهای یک آخوند عقب مانده بی اطلاع از اداره جامعه و مسئولیت دولتها در روابط بین المللی به نظر می رسید، امّا او و پیروان فرومایه اش، برای تحقق آن توّهمات و تبدیل آنها به اهدافی که به عنوان ماموریتی «الهی» به آنان واگذار شده، از ارتکاب هیچ جنایتی علیه مردم ایران خود داری نکردند.  
 
خود پیامبر بینی و رویای تشکیل حکومت واحد از کشورهای اسلامی  
 
توّهم ِداشتن رسالت پیامبرگونه برای جهانگیر کردن اسلام و تمایل به گستردن دامنه قدرت خود به فراسوی مرزهای ایران را خمینی تنها دو هفته ای بعد از فروپاشی رژیم سلطنتی و در حالی که هنوز هیچ اقدامی برای استقرار نظام آینده و وعده هایی که او در زمان ورود به ایران در 12 بهمن(1357) در سخنرانی در بهشت زهرا داده بود(از جمله مساله تشکیل مجلس موسسان برای تعین چگونگی نظام سیاسی آینده و تدوین قانون اساسی که خمینی بعدا با تقلب بزرگی آن را تبدیل به مجلس «خبرگان قانون اساسی» از اسلامشناس کرد که مورد اعتراض اکثر گروههای سیاسی بود و اشغال سفارت آمریکا ترفندی بود که در غوغای آن و یک ماه بعد از آن رویداد قانون اساسی ولایت فقیه به رفراندم گذاشته شود) صورت نگرفته بود، در 7 اسفند (دوهفته بعد از سرنگون شدن رژیم شاه)، در دیدار با گروهی که از کویت به دیدن او آمده بودند، بر زبان آورد و در سخنرانی برای آنها  گفت:« من از ملت خودم و از همه شما و از همه ملتهای مسلم می خواهم که اتکال به خدا بکنند[...] قدرتها در مقابل خدا هیچ است؛ و قوه ها در مقابل قوه الهی نابود است. پیغمبر اسلام با آن که یک نفر بود با اتکال به خدا غلبه کرد بر همه و وقتی وارد مکه شد؛ مکه ای او را آنقدر زجر داده بودند، پیروز مندانه و با فتح و با نصربود و دنیا را روشن کرد و نهضت رسول اکرم  انسانی و الهی بود مثل قدرتهای دیگر نبود که شیطانی است و برای منافع شخصی و دولتداری است و به خاطر ایها قیام و آئدم کشی می کنند [...]ملتهایی که به سنگ پرستی و بت پرستی و آتش پرستی و بدتر از اینها مبتلا بودند؛ اینها را موحد کرد و نور و پرچم توحید را بر همه ممالک اسلا م سایه افکن کرد[...]من امیدوارم که همه ملتهای اسلام که بواسطه تبلیغات سوء  متفرق شده اندو درمقابل هم قرار گرفته اند، بیدار شوند و همه با همه هم شوند. یک دولت بزرگ اسلامی یک دولت زیر پرچم لااله الا الله تشکیل بدهند و این دولت بر همه دنیا غلبه کند» (کیهان 7 اسفند 57)
 
این جملات به روشنی نشان دهنده هم عقده خمینی از «زجر» و تحقیری که قبل از تبعید شدنش کشیده بود است و هم نشان دهنده خودش را در جایگاه پیامبر و صاحب رسالت دیدنِ است و هم آینه یی است از خیالات یک عنصر نیمه دیوانه عقب مانده که در پی تحقق رویایی است که فقط در دنیای مالیخولیایی او می توانست به عنوان هدف و ماموریتی مقدس و پیامبر گونه پدیدار شود:«همه باهم شدن ملتهای اسلامی و تشکیل یک دولت بزرگ اسلامی، زیر پرچم لااله الا الله و غلبه برهمه دنیا». این رویا و هدف به هیچ وجه ارتباطی به اهداف انقلاب مردم علیه رژیم سلطنتی و سرکوبگر محمدرضا پهلوی نداشت(این را به خوبی می توان از همان سخنرانی های خمینی در اوائل تشکیل «جمهوری اسلامی» و دشمن اسلام نامیدن انهایی که از آزادی و دموکراسی و رفع نابرابری ها سخن می گویند و «مال الاغ» دانستن اقتصاد و اعلان جنگ او علیه روشنفکران و دگر اندیشان، (به ویژه در سخنرانی مندرج در کیهان 5 خرداد 58 ) خمینی دید *، اما فروپاشی سریع رژیم شاه که به یمن رسانه های غربی نام خمینی به عنوان برپا کننده آن انقلاب، بر آن کوبیده شد(در حالی که یکسال قبل از سرنگونی شاه و در زمان برگزاری ده شب شعر در انجمن فرهنگی ایران و آلمان در مهر ماه 56 توسط کانون نویسندگان ایران که سخنرانی های علنی در انتقاد از سانسور و اختناق توسط رژیم شاه در آن صورت گرفت اسمی از خمینی و تظاهراتی به نام او در ایران نبود)، و ورود او به ایران در آن فضای ملتهب و استقبال انبوه مردم سرمست از در هم کوبیدن رژیم سرکوبگر شاه، توّهم برگزیدگی از جانب خدا برای ادامه ماموریت پیامبر اسلام و تشکیل حکومت جهانی اسلام را در او به وجود آورد و برای انجام آن ماموریت الهی جنایتها علیه مردم ایران مرتکب شد. کشتار در ترکمن صحرا و کردستان و سازمان دادن دسته های اراذل و اوباش برای حمله به میتنگ ها و راه پیمایی های مسالمت آمیز و غیر مسلحانه گروههای سیاسی، اوباشی که بسیاری از آنان مثل قالیباف شهردار سابق تهران از «ژنرالهای» کنونی سپاه هستند و تعطیل و ممنوع کردن نشریات مستقل و نشریات گروههای سیاسی و عدم پذیرش رسمی آزادی فعالیت برای آنان و «انقلاب فرهنگی» در اردیبهشت 1359 -که یورش سراسری به علم و آزادی بود-، تعطیل و تصفیه دانشگاههای کشور از استادان و دانشجویانی که حزب اللهی و پیرو خمینی نبودند، و کتابسوزان راه انداختن و تصفیه کتابخانه های کشور از «کتابهای ظاله» و تصفیه آرشیو فیلم ایران و به آتش کشیدن 42 کامیون فیلمهایی که غیر منطبق با «معیارهای اسلامی» تشخیص داده شده بود، از اقدامات دو سال اول تکیه بر قدرت زدن خمینی و دستگیری و شکنجه و کشتار دگراندیشان در دهه 60 خورشیدی به ویژه کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال 67 ازاقدمات هولناک خمینی در داخل کشور و عربده کشی علیه بیشتر کشورهای مسلمان به ویژه عراق و عربستان سعودی که آن را «حجاز» می نامید و عربده کشی «علیه شرق» که «شوروی » قدرت بزرگ آن و «غرب» که آمریکا بزرگترین قدرت آن بود، و اقدامات تروریستی در خارج کشور، 8 سال جنگ با عراق با شعارهای گوناگون مذهبی از جمله از میان برداشت «رژیم کافر بعثی» و «جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم»،«فتح قدس از راه کربلا» ادامه عملکرد خمینی در راه انجام آن «ماموریت برای اسلام» است که طبعا رهبری و امامت و ولایت درآن  به کسی جز خودش تعلق نداشت. . 
 
  آن چه را که خمینی در 7اسفند57  در دیداری که به آن اشاره شد، به عنوان یک آرزو برزبان رانده و تلاش برای تحقق آن را توصیه کرد و برای تحقق آن اظهار امیدواری کرده بود، چند ماه بعد در یک سخنرانی در قم در 26 مرداد 58، این بار با خشم لبریز از جنون یک مستبد خونریز و با اظهار تاسف و «توبه کردن» از این که در سرکوبی و کشتار و «دروکردن» منتقدان و دگراندیشان و دست اندرکاران نشریات گروههای سیاسی و نشریات مستقل کوتاهی کرده و از اول «چوبه های دار در میدانهای بزرگ» برپا نکرده و « یک حزب، حزب الله، حزب مستضعفان» را تشکیل نداده است بر زبان آورد. در این سخنان او با اشاره به آنچه حکمش به نام پیامبر اسلام و انجامش به نام امام اول شیعیان ثبت شده است- گردن زدن 700 نفر از یهود بنی قریظه در یک روز- منتقدان و مخالفان نظام مذهبی را تهدید کرد که با آنان با الگو قرار دادن همین رفتار امام اول شیعیان رفتار خواهد کرد.. https://www.youtube.com/watch?v=k1uRFRax9J4
 
این «ماموریت الهی» برای گسترش «اسلام»  را دیگرِ پیروان خمینی از خامنه ای گرفته تا عنتری مثل محمود احمدی نژاد و دستیارش مشایی با غوغای «جمکران»ی  و «منتظر الظهور» بودنشان تا فرماندهان بیشعور و مردم ستیز سپاه، با ادعا های پوچی که گاه با آرایش جنگی در «برابر کفر» وآماده سازی زمینه برای ظهور امام زمان است، بر زبان آورده و بر آن تاکید کرده اند. از جمله  پاسدار جعفری فرمانده سابق سپاه در یک سخنرانی در جمع خانواده کشته شده های جنگ در سوریه برای حفظ بشار اسد  که آن را دفاع از حرم و شرکت کنندگان در آن را «مدافع حرم» می نامند، در آذر ماه 94 گفت: «سرنوشت آینده اسلام و جهان در جنگ‌های غرب آسیا رقم می‌خورد و خوشا به حال کسانی که با بصیرت می‌بینند و اثرش را در مقاومت و ظهور می‌بینند». قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس هم، در سوم آذر 90 (24 نوامبر 2011) در سخنانی در برابر بسیجیان در کرمان گفت « اگر میلیون‌ها نفر در راه آرمان‌هایی مانند دین، مذهب، ‌پیامبر و راه امام حسین (ع)  که هر کدام به تنهایی افتخار شهادت دارد،‌ شهید شوند، ‌ارزشمند است».  حالا اگر بی وطنی و ضد ایرانی بودن اینان را در کنار این «ایمان و آرمان عقیدتی» و ماموریت برای اسلام بگذاریم، روشن می شود که این همه سرکوبی و کشتار نیروهای ترقیخواه و این همه اختناق و سانسور از کجا سرچشمه می گیرد و برای چیست.البته تلاش و مبارزه برای گشترش اسلام تدراکات هم می خواهد که در این زمینه امکانات کشور هرچقدر که لازم باشد توسط کاربدستان رژیم والایی به آن اختصاص داده می شود و خودشان هم «نان حلالی» می خوردند. بدیهی است که این اوضاع فاجعه بار و تنش در روابط خارجی تا این رژیم هست پایان نخواهد یافت.
 
مردم و پرداخت تاوان سنگین بیشعوری و اسلامگستری رژیم ضد ایرانی
 
عملکرد و اظهارات جنون آمیز و ضد میهنی خمینی در طول جنگ و آنچه با آن جنگ بر سر مردم آمد و خسارتهای سنگینی که کشور دید و تنش شدید کنونی با آمریکا و موضعگیری های بلاهت بار و متکبّرانه خامنه ای در مورد عدم مذاکره با آمریکا و عرض اندامهای ابلهانه چند روز گذشته دولت روحانی در بالا بردن میزان غنی سازی اورانیم، که واکنشهای تهدید آمیز از سوی دونالد ترامپ را به همراه داشت، در  ویرانگر و مخرّب بودن بقای این رژیم برای ایران و ایرانی نباید جای تردیدی برای کسی باقی بگذارد. این اظهارات خمینی در آن پیام طولانی (نزدیک به  14 هزار کلمه) به مراسم حج در تابستان 1366 تابلویی ترسیم شده با «اسلام ناب محمدی» و تصویری است از آنچه که می تواند دستاورد پیروان خمینی و بقای این رژیم برای آینده ایران باشد:«من خون و جان ناقابل خويش را برای ادای واجب حق و فريضه دفاع از مسلمانان آماده نموده ام و در انتظار فوز عظيم شهادتم. قدرت ها و ابرقدرت ها و نوكران آنان مطمئن باشند كه اگر خمينی يكه و تنها هم بماند به راه خود كه راه مبارزه با كفر و ظلم و شرك و بت پرستی است ادامه می دهد و به ياری خدا در كنار بسيجيان جهان اسلام، اين پابرهنه های مغضوب ديكتاتورها، خواب راحت را از ديدگان جهانخواران و سرسپردگانی كه به ستم و ظلم خويشتن اصرار می نمايند سلب خواهد كرد[…] ملت شريف ايران توجه داشته باشيد كه كاری كه شما مردان و زنان انجام داده ايد آن قدر گران بها و پر قيمت است كه اگر صدها بار ايران با خاك يكسان شود و دوباره با فكر و تلاش فرزندان عزيز شما ساخته گردد، نه تنها ضرری نكرده ايد، كه سود زيستن در كنار اولياءالله را برده ايد و در جهان ابدی شده ايد و دنيا بر شما رشك خواهد برد، خوشا به حالتان»! https://rasekhoon.net/article/show/132874/(1366)
 
می بینم که خمینی آن جنگ «ایمانی» خود را که در عمل هدفش از آن  قرار گرفتن در راس حکومت واحدی از کشورهای اسلامی و «غلبه بر همه دنیا» بود، به قیمت «صدها بار با خاک یکسان شدن ایران» می خواست ادامه بدهد. برای او واقعا کشته شدن مردم و ویرانی شهرها اهمیت نداشت، همچنان که باز سازی شهرهایی که در جنگ آسیب فراوان دیدند بنابرگزارشهای متعدد و تصاویری که در شبکه های اجتماعی منتشر شده به طور جدی مورد توجه قرار نگرفته است. کویتی پور خواننده «ممد نبودی» و «چنگ دل»، که خودش متولد خرمشهر است و در آنجا زندگی می کرده، در یکی از مصاحبه هایش(سال قبل انجام شده) با نارضایی از عدم رسیدگی به خرمشهر می گفت در عراق باز سازی بصره و فاو با آتش بس شروع شد و صدام سه ماه بعد کلید طلایی بصره را به شهردار شهر داد. او در ادامه  صحبتش از عدم رسیدگی به وضع شهر و عدم توجه به مساله لاروبی کارون شکایت می کند و می گوید ما قبل از جنگ آب کارون را بدون تصفیه می خوردیم، حالا کارون بوی تعفن می دهد. کوچه های شهر بوی تعفن می دهد( دقیقه 16 ویدئو) https://www.youtube.com/watch?v=xlLzr2zSwLs
 
او در مصاحبه دیگری می گوید خانه پدری او که در جنگ با خاک یکسان شده بود همچنان ویران است و او هنوز خودش را جنگ زده می داند(دقیقه 33 ویدئو). بیکاری هم که در آن مناطق بیداد می کند.  
 
 
یکسال بعد از آن پیام خمینی(به مراسم حج در سال 66) که به آن اشاره شد و بعد از آن که او باز هم هزاران کشته از فرزندان مردم در ادامه جنگ روی دست مردم گذاشت، سرداران سپاه «انقلاب اسلامی» اش بعد از شکست های سنگین پی در پی، دیگر امکانی برای تامین نیروی انسانی و نیازهای ادامه جنگ در برابر ارتش صدام حسین را نداشتند و همانهایی که مدعی بودند با تکیه بر ایمان و « عشق به شهادت» و با رهبری خمینی بدون نیاز به سلاحهای پیشرفته، کمر دشمن را خواهند شکست، برای ادامه جنگ لیستی شامل صدها هواپیما و تانک و توپ که فرمانده وقت سپاه محسن رضایی آن را در نامه اش به رفسنجانی برای ارائه به خمینی تهیه کرده بود، ارائه کردند و خمینی به رغم ادعاهای جنون آمیز و بلاهت بار قبلی اش، از جمله این که« جمهوری اسلامی ایران در مرحله ای است که پیروزی آن به حساب پیروزی همه مسلمانان و خدای نخواسته شکست آن، به ناکامی و شکست و تحقیر همه مومنان می انجامد و رها کردن یک ملت و یک کشور و یک مکتب بزرگ در نیمه راه پیروزی ، خیانت به آرمان بشریت و رسول خداست، لذا تب جنگ در کشور ما جز به سقوط صدام فرو نخواهد نشست و انشاءالله تا رسیدن به این هدف فاصله چندانی نمانده است »(پیام مراسم حج سال 66)، برای نجات رژیمش به جنگ با «صدام یزید کافر»، ادامه نداد و جام زهر آتش بس را سرکشید. حالا «امام خامنه ای» که او را «حضرت آقا» هم می نامند و از همان تکّبر و تحجر برخوردار است که وجود «امام خمینی» از آن انباشته بود، سودای رهبری جهان اسلام و صدور ولایتش حتی به اروپا – با پیامهایی که برای جوانان اروپا می فرستد- را دارد و فرماندهان بیشعور سپاه پاسدارانش گمان می کنند با موشکهایی که دارند و ترساندن آمریکا از استفاده آنها در هدف قرار دادن کشتیهای جنگی و پایگاههای آمریکا و اهدافی در کشورهای اطراف ایران و با اشاراتی به توان موشکی حزب الله لبنان که می تواند علیه اسرائیل به کار گرفته شود و نیز حمله یی که قبلا از سوی حوثی به نفتکش سعودی در نزدیکی باب المندب صورت گرفت و قاسم سلیمانی هم یک روز بعد از آن در سخنانی در همایش یادواره شهدای همدان(4 تیر 97) که در آن آمریکا و ترامپ بشدت مورد حمله قرار داد گفت « دریای سرخ که امن بود، امروز دیگر برای حضور آمریکایی‌ها امن نیست. نیروی قدس حریف نظامیان آمریکایی است؛ »، آمریکا را وادار به عقب نشینی در برابر رژیم خواهند کرد و یا در صورت جنگ با عملی کردن تهدیدات خود، دنیا را به بحران شدیدی فرو خواهند برد که و آن را گام بلندی در فراهم کردن شرایط «ظهور امام زمان» می دانند!
 
 حتمی بودن شکست سنگین رژیم در جنگ هوایی و موشکی احتمالی
 
در صورت شعله ور شدن جنگ، بر خلاف هارت و پورت های ابلهانه فرماندهان بیشعور سپاه و آیت الله های خرفت- امثال موحدی کرمانی - که در خطبه های نماز جمعه ها رجزخوانی می کنند و تهدید به «با خاک یکسان کردن » این شهر و آن شهر اسرائیل می کنند و به آمریکا و دنیا خط و نشان می کشند؛ طرفی که شکست خرد کننده یی متحمل خواهد شد، رژیم است و نه آمریکا و همپیمانان و دوستانش در منطقه، اگرچه آنها هم از موشک پرانی های سپاه، صدمه هایی خواهند دید. وضعی که در صورت وقوع جنگ در آخر کار ممکن است برای رژیم پیش بیاید، بیشتر شبیه وضعی مثل آنچه برای صدام حسین در پایان ماجرای اشغال کویت پیش آمد خواهد بود نه مثل حمله سال 2003 و اشغال عراق برای سرنگون کردن صدام. اظهارات شدید الحن و تهدید آمیز دونالد ترامپ دو سه روز پیش از کنفرانس «جی 20» ( که واکنشی بود به حرفهای توهین آمیز روحانی بعد تحریم خامنه ای و بیت رهبر از سوی ترامپ) که در آن تاکید کرده بود هر حمله ای به منافع آمریکا با حمله ویرانگر که «می تواند به مفهوم نابود کننده باشد» و در صورت بکار گرفتن گزینه نظامی این اقدام زیاد طولانی نخواهد بود و سربازان آمریکایی در ایران پیاده نخواهند شد، تاکید دوباره یی بر عدم تکرار اقدامی از نوع اشغال عراق بود. این  امر؛ بی ربط بودن و بیراهه رفتن بعضی هیاهو در قالب «تحلیل» و اعلام خطر در مورد احتمال ورود سربازان آمریکا به ایران را نمایان می کند. ترامپ در یکی از توییت های شدید الحن خود، به مساله کشته شدن بیش از هزار سرباز آمریکایی با مین های کنار جاده ای فرستاده شده از ایران نیز اشاره کرده بود و گفته بود که این مساله از یاد نرفته است.
 
حالا با این مواضع تند و غیر قابل انعطاف، ترامپ خود را وضعی قرار داده است که هر گونه عقب نشینی و کوتاه آمدن در برابر رژیم؛ به شدت به موقعیت او هم در داخل و هم در نزد رهبران کشورهای ثروتمند نفتی که قراردادهای عظیم دهها میلیارد دلاری(با عربستان صدها میلیارد) با آنها بسته و به شکل تحقیر آمیزی مدعی شده بود که اگر حمایت آمریکا نباشد آنها یک هفته هم نمی توانند باقی بمانند، لطمه خواهد زد و نیز اسرائیل را خشمگین خواهد کرد. از این گذشته اگر قرار باشد طرفی که دونالد ترمپ است، بین ماندن زیر سایه تهدید آنچه «امکان تهیه بمب اتمی» و نیز تهدیدات موشکی و اقداماتی که به خاطر آنها رژیم را بزرگترین عامل بی ثباتی خاورمیانه می خواندش؛ بماند، یا این که روش و اقداماتی پیش بگیرد که برای همیشه این تهدیدات برطرف شود- اگر چه این اقدامات با ریسک و هزینه هایی همراه باشد-، به نظر می رسد راه دوم را بیشتر به «مصلحت» و برای تامین اطمینان خاطر از خنثی شدن تهدید، مناسب بیابد.
 
 اگر چه ممکن است تاکیدهای ترامپ بر اجتناب از جنگ و سپس تهدیدات تند و تیز او علیه رژیم، موضعی «آونگی» به نظر برسد، اما به گمان من آن مواضع نرم و مثلا لغو دستور حمله تلافی جویانه به خاطر اجتناب از کشته شدن گروهی در طرف ایران، حرکتی حساب شده در طرحی کلی برای شکستن شاخ و «آدم کردن» رژیم است که در آن بکار گرفتن عملیات نظامی هم در صورت لزوم پیش بینی شده است. دونالد ترمپ با تاکید بر گفتگو به جای تهدید نظامی و با تاکید بر ضروت مقابله با خطر مسلح شدن رژیم به سلاح اتمی، در واقع با آینده نگری در حال تاثیر گذاری بر افکار عمومی کشورش و نیز افکار عمومی و رسانه های جهان در همراه کردن آنها با خودش برای رویارویی قطعی در خنثی کردن این خطر به طریقی غیر از گفتگو؛ در صورتی که راه آن از سوی رژیم بسته شود؛ است. او با این روشی که پیش گرفته در صورت اقدام نظامی به افکار عمومی داخل آمریکا وجهان خواهد گفت که تمام تلاشش را برای گفتگو و مذاکره برای حل اختلافها و مسائل نگران کننده ای که امریکا از رژیم دارد به کار برد، اما این رژیم بود که هم جواب رد به همه درخواستها داد و هم در اقدام نظامی پیش قدم بود و اتهامات مربوط به انفجار نفتکشها را تکرار خواهد کرد و این که پهباد آمریکا را - که به ادعای آمریکا در در آسمان ایران نبوده و در فضای بین المللی پرواز می کرده - هدف قرار داد، یاد آور خواهد شد.
 
هشداری به رئیس جمهوری آمریکا 
 
اما هشداری که باید به رئیس جمهور آمریکا و وزارت دفاع آمریکا داد این است که نباید نقش بیشعوری و عقب ماندگی کسانی را که در ایران با کشتار و سرکوب و سانسور و اختناق، 40 سال است  اهرمهای قدرت را در دست دارند، در اقدامات جنون آمیز و فاجعه آفرینی دستکم بگیرند. عملکرد خمینی در پافشاری بر ادامه جنگ با عراق و آن همه ویرانی و تلفات برای برای ایران و ایرانی ببار آوردن و سرانجام مرگ او در وضع و حال به شدت تحقیر شده از نتیجه کار خودش، از آثار  بیشعوری و عقب ماندگی خمینی  است که البته تکّبر هم در آن نقش داشت. همه میراث خواران خمینی هم از آن ویژکی برخوردارند. همچنین بیشعوری صدام حسین در اشغال کویت و اعلام ضمیمه کردن یک کشور عضو سازمان ملل به عراق و بعد آن اقدام ابلهانه و جنون آمیز به آتش کشیدن چاههای نفت کویت با مین گذاری دراطراف آنها را موقع عقب نشینی از کویت را همه بیاد دارند. صدام حسین سرانجام نتیجه استبداد و بیشعوری خود را دید. اما عوارض اقدامات جنون آمیز او در اشغال کویت، دامن مردم عراق را هم گرفت و به غیر از تحمل سالها تحریم اقتصادی و زندگی در شرایط رنج آور، پرداخت غرامت حمله به کویت (از جمله آتش زدن چاههای نفت کویت) که توسط سازمان ملل بیش از 52 میلیارد دلار تعیین شده بود از درآمد عراق که به مردم عراق تعلق دارد و باید صرف ساختن کشور و بهبود زندکی مردم شود، پرداخت شد. این هشدار با توّجه به توّهم  خامنه ای و پاسدارا نش در داشتن دست بالا در برابر نیروی نظامی آمریکا و «مثل گوشت در زیر دندان» ارزیابی کردن پایگاهها و ناوهای هواپیمابر آمریکا با تکیه بر موشکهایی که دارند چنان که فرمانده نیروی هوا- فضای سپاه گفته است و نیز وسوسه یی که در به کاربردن کسترده این موشکها در جنگی با آمریکا یا اسرائیل که در آنها وجود دارد  و از جمله در این اظهارات حاجی زاده فرمانده نیروی هوا- فضای سپاه در پاسخ به سوالی در مورد تهدید های اسرائیل که گفته بود« از آرزوهای بزرگ ما این است که آنها دست به این کار بزنند چون خیلی وقت است انرژی نهفته‌ای وجود دارد که علاقه‌مندیم آن را خرج کنیم و دشمنان اسلام و مسلمین را برای همیشه به زباله‌دان تاریخ  بفرستیم»**،و حرفهای سلامی فرمانده سپاه که گفته است:« برخی تصور می کردند که اگر در مقابل دشمن به مذاکره روی نیاوریم، گزینه جنگ اجتناب‌ناپذیر است، اما دشمن از جنگ به هراس افتاد و شرایط معکوس شد.  پس از دیدار نخست وزیر ژاپن با رهبر معظم انقلاب، تراز قدرت سیاسی ما در جهان بالا رفت»***، که نمونه ای هایی از امواج بیرونی سونامی بلاهتی است که دائم درذهن فرماندهان سپاه در ارزیابی شرایط و اوضاع تولید می شود، لازم به نظر می رسید.  فرومایگانی که قدرت را در ایران قبضه کرده اند، پیروان و مریدان خمینی هستند که اقتصاد را مال الاغ* می دانست و چند ماه بعد از شکست خفتبارش در «فتح قدس از راه کربلا» و پذیرش آتش بس، باز جنون خود پیامبر بینی اش اوج گرفت و نامه ای به گرباچف رئیس کشور اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی که اصلاحات اقتصادی و گشایش در فضای سیاسی در اتحاد شوری را آغاز کرده بود نوشت و یک گروه سه نفره را مامور بردن آن برای گرباچف، کرد. خمینی درنامه خود تاکید کرده بود :« جناب آقاى گورباچف، باید به حقیقت رو آورد. مشکل اصلى کشور شما مسئله مالکیت و اقتصاد و آزادى نیست. مشکل شما عدم اعتقاد واقعى به خداست. همان مشکلى که غرب را هم به ابتذال و بن بست کشیده و یا خواهد کشید» و بعد از مقادیری «اظهارات فلسفی»، افزدوه بود:« جناب آقاى گورباچف، اکنون بعد از ذکر این مسائل و مقدمات، از شما مى‏خواهم درباره اسلام به صورت جدى تحقیق و تفحص کنید. و این نه به خاطر نیاز اسلام و مسلمین به شما، که به جهت ارزشهاى والا و جهان شمول اسلام است که مى‏تواند وسیله راحتى و نجات همه ملتها باشد و گره مشکلات اساسى بشریت را باز نماید» و در آخر پیام اش هم یاد آور شد که:« در خاتمه صریحاً اعلام مى‏کنم که جمهورى اسلامى ایران به عنوان بزرگترین و قدرتمندترین پایگاه جهان اسلام به راحتى مى‏تواند خلأ اعتقادى نظام شما را پر نماید[...]» خمینی و میراث خوارانش با این خود بزرگ بینی ها و با آن اسلامشان سرنوشت کشوری را با آن همه منابع نفت و گاز و با نیروهای متخصص را به دست گرفتند و اکنون این حال روز مردم بعد از چهل سال حکمرانی رهبران پیامبرگونه و امام گونه با مشت آهنین و سرکوب و شکنجه و کشتار با اجرای احکام اسلام در ایران است. رژیمی که اگر فاسد ترین رژیم جهان نباشد در شمار رژیمهای به شدت فاسد است و روابط بین خودشان در بالای سیستم لبریز از لجن مالی و اتهام زنی و حتی حذف فیزیکی با اجرای توطئه همراه بوده است.
 
 
 
آمریکائیها باید توجه داشته باشند که رژیم ضد ایرانی آخوندی که اسم جمهوری اسلامی روی آن گذاشته اند، بر اساس اسلام و فقه شیعه اداره می شود و دست اندرکاران این رژیم عمیقا به «معجزات» گونا گون بی معنی معتقدند. مثلا آنها قویا معتقدند بنا بر روایتی از امام جعفر صادق که او را بنیانگذار مذهب و مکتب خود - شیعه - می دانند، یک زن یهودی که پیامبر اسلام را به خانه خود به میهمانی دعوت کرده بود و قصد داشت با غذایی تهیه شده از گوشت کوسفند که مورد علاقه پیامبر بود و او آنرا به سم آغشته بود، پیامبر را مسموم کرده و بکشد، وقتی پیامبر می خواست از آن گوشت بخورد، از گوشت پخته صدا بلند شد که یا پیامبر من سمی هستم مرا نخور! آنها به عربی حرف زدن مارمولک با پیامبر و عربی حرف زدن فیلها با امام اول شیعیان، باور دارند. آنها در مورد کشته شده های جنگ با عراق هم داستانهای زیادی سرهم کرده اند و می کنند که هدف نشان دادن مقدس بودن این جنازه های داری ویژگی شرایط اسثتنایی و خارق العاده است. مثلا روزنامه جمهوری اسلامی گزارشی داشت که در آن خبر از پیدا شدن شهیدی 13 سال بعد از جنگ را می داد جنازه اش سالم مانده بود و وقتی آن را برای انتقال از زمین بلند کردند، از محل اصابت گلوله به تنش خون جاری شد! اینها اشغال کاخ سفید و تبدیل آن به «حسینیه» را هدف و آرمان نهایی خود در ستیز با آمریکا قرار داده اند و اخیرا یکی از «ولایتمداران» سرشناس که از «مبلغان » نظام و مرتبط با سپاه است، در یکی از سخنرانی های خود زمانبدی تبدیل کاخ سفید به حسینیه برای برگزاری مراسم عزاداری تاسوعا و عاشورا و کاخ باکینکهام به مهدیه برای بزرگداشت تولد امام غایب و تبدیل کاخ ورسای به مسجد! برای برگذاری مراسم شبهای قدر را اعلام کرد. این مهملات را حسن عباسی گفته است که «رئیس  اندیشکده  یقین، مرکز مطالعات استراتژیک و دکترینال امنیت بدون مرز»! است و این برنامه را هم با یقین و ایمان بیان کرده است و بسیجیان هم این مهملات را باور دارند و از شیندن این قبیل حرفها جست و خیز می کنند. خلاصه اینها باید انتظار هر حماقتی را داشت. این هشدار را هم باید به آمریکائیها داد که  بترسید از این سربازان «امام خامنه ای»، به همین زودی ها کاخ سفید را به حسینیه تبدیل بکنند و منصور ارضی و اوباش مداح اهل بیت نظیر او در آنجا نوحه خوانی کرده و بسیجیان و پاسداران هم سینه زنی همراه با جست خیز بکنند و حسن عباسی هم در مورد قدرت نظام ولایی سخنرانیهای غرّا بکند!
 
 
 
 
------------------------------------ 
 
منابع و توضیجات:
 
===========
 
  • * متن دو سخنرانی خمینی مهم خمینی، خرداد 58 اعلان جنگ به ورشنفکران به عنوان ماموریتی اللهی و سخنرانی «اقتصاد مال الاغ است» در آبان همانسال: 
 
 
حاجی زاده آرزوی حمله اسرائیل به ایران و پاسخ نابود کننده سپاه به آن. **
 
 
  ***اظهارات پاسدار سلامی در قدرتمند تر شدن رژیم بعد از دیدار نخست وزیر ژاپن با خامنه ای
 
 
پیام خمینی به مراسم حج سال 1366:
 
 
------------------------ 
 
تير ۱٣۹٨ -  ۱۶ ژوئيه  ۲۰۱۹  ۵
 
 
نه مُردنِ شمع و نه بازماندنِ ساعت* 

مهدی اصلانی

خاطراتِ خوشِ من و هم‌نسلان‌ام دیگر به رویاهای‌ 

دست‌نایافته‌مان بدل شده. دیدنِ خاطراتِ خوشِ غارت‌شده‌ام در خواب هم از من دریغ شده است. من ۳۱ تابستان است که خوابِ کامیون‌های یخچال‌دار حمل گوشت را می‌بینم که در ایستگاهِ خاوران به انتظارِ مسافرانِ نیامده توقف کرده‌اند.

۳۱ سال است نتوانسته‌ام هیچ خوابی را با یادِ هولناکی‌ی آن خاطره تاخت بزنم. از آن سال که تبر بود و خوابِ سنجاقک آشفته، دیگر هیچ تابستانی برایم تابستان نشد. ۳۱ سال است همه‌ی تابستان‌ها برایم صدای لاستیکِ کامیون‌های یخچال‌دار و بوی سدر و کافور و وحشت و ترس می‌دهند.

خانواده‌هایی که در روز چهارشنبه ۵ مرداد به رسم معمول و برای ملاقات فرزندان‌شان به اوین مراجعه کردند، با این نوشته در لوناپارک مواجهه شدند: تا اطلاع ثانوی ملاقات‌ها تعطیل است. در گوهردشت نیز به خانواده‌ها اعلام می‌شود که به جهت تعمیر سالن‌های ملاقات تا اطلاع ثانوی ملاقات‌‌ها قطع است.

بر مبنای گفته‌ی آیت‌الله منتظری، ولیعهد نظام ولایی و روابطی که وی با شماری از قضات و شاگردانش در آن روزگاران داشت، نفرین‌نامه‌ی مذهبی، ممهور به حکم خمینی در ۶ مرداد صادر شده است. مرگ‌فروشان اسلامی به‌قاعده می‌بایست برای کشتاری تا این حد بزرگ که جان‌مایه‌اش پنهان‌کاری‌ بوده، از پیش برنامه‌ریزی کرده باشند؛ برای توجیه عوامل اجرایی‌ی کشتار، از مسئولین سالن ملاقات تا نگهبان‌های عادی و گورکنان و راننده‌گان کامیون‌های یخچال‌دار حمل گوشت، که به قتل‌رسیده‌گان را به مکا‌‌ن‌های از پیش‌تعیین‌شده حمل کردند.

بر مبنای شهادت زنده‌مانده‌گانِ اوینی، هیئت مرگ از غروب ۵ مرداد در زندان اوین آغاز به کار می‌کند. احمد خمینی یکی از عوامل اصلی‌ی کشتار و توطئه‌ی حذف آیت‌الله منتظری، که بر مبنای گزارش تیم پزشکی‌ی خمینی مرگ پدرش را نزدیک می‌دید، به دیگر عوامل اطمینان داده بود که: حکم خواهد رسید. کارتان را تدارک کنید. در شرف گرفتن حکم هستم. هیئت مرگ در دو روز ۵ و ۶ مرداد در اوین مستقر شد. با اوین آغازیدند. بر احمد خمینی دانسته بود که با مرگ پدر مرکز اصلی‌ی تصمیم‌گیری از جماران به بیت آیت‌الله منتظری منتقل خواهد شد. پیش از مرگ خمینی باید تکلیف جانشینی روشن می‌شد. سلسله‌جنبان توطئه‌ی حذف، احمد خمینی است. در هم‌راهی با کارورزان اصلی‌ی نظام و تیم جمارانی‌ها.

جمعه ۷ مرداد ۶۷: در میانِ روز‌مره گی‌های کرخت‌آورِ زندان، جمعه روزِ دل تنگی بود. جمعه، جمعه است. داخل و بیرون هم تفاوت چندانی ندارند. آن روز‌ها زندان قد کشیده بود. در سال‌های سیاه پس از ۳۰ خرداد ۶۰ با هر بار بازشدن در بند و شنیدن صدای «کلیه‌ی وسایل» اعدام بود و وداع واپسین در بوسه و اشک یاران. در تابستان ۶۷ اما فضا آکنده از ضعف عمومی و نشان از بدحالی‌ی حکومت داشت.

آن‌که می‌خواست از طریق کربلا به قدس برسد و وعده‌ی خواندن نماز ظهر در کربلا و عصر در قدس می‌داد و می‌گفت اگر این جنگ ۲۰ سال هم طول بکشد ما ایستاده‌ایم، با خفت جام زهر سرکشید و کشتی‌ی انقلاب اسلامی به لجن نشست. زندان آن‌ روزها بلند‌قد و سحر‌خیز شده بود. زندانیان به‌شوقِ شکارِ خبر از خواب بر می‌خاستند. جمعه ی اولین هفته‌ی مردادماه اما از هیجان‌انگیز‌ترین و پُربرخورد‌ترین جمعه‌های زندانِ گوهردشت، و برای برخی آخرین جمعه ی زنده گی‌شان‌ بود. صداهایی مبهم از رادیوی زیرِ هشت به گوش می‌رسید. همه‌ی چشم‌ها به دهان کسانی بود که درازکش، صدای رادیو را از زیر در رله می‌کردند. امام جمعه‌ی تهران اکبر هاشمی‌رفسنجانی – که قاتلی است برای تمامی فصول - آتش‌بیارِ معرکه‌ی اعدام باید گردد، شده بود. درخواستِ نمازگزاران در شعارِ از پیش تعیین‌شده‌ی "منافق مسلح اعدام باید گردد"، توسط "امت همیشه در صحنه" عربده می‌شد. جمعه از جهتی دیگر نیز روزی پر‌هیجان بود. تلویزیونِ دولتی بعد از ظهرِ جمعه فیلم سینمایی روی آنتن می‌فرستاد. مدیریت زندان از زیرِ هشت دو نوبت اخبار صبح‌گاهی ساعت ۸ و ۱۴ بعد ازظهر برای ما بندیان می‌فرستاد که دو نوبت رادیو داشتیم. آن‌روز در هیچ نوبت اخبار رادیو از بلنگوی بند پخش نشد. تا آن روز غذا را زندانیانِ غیرِ سیاسی‌ی افغان که زندانبان از آن‌ها بیگاری می‌کشید، توزیع می‌کردند. آن روز اما نگهبانِ بند خود چرخ غذا را به در بند آورد. چرخ را هم با خود نبرد. ساعتی بعد همان نگهبان وارد بند شد و یک‌راست به سراغِ تلویزیون رفت، سیمِ آن ‌را از برق کشید و روی چرخ غذا قرار داد تا از بند خارج کند. بچه‌ها پرسیدند: علت این کار چیست؟ پاسخ نگهبان این بود: می‌خواهیم تلویزیون‌ها را تعمیر کنیم و تلویزیون رنگی را جای گزین تلویزیون سیاه ـ سفید.

تعدادی از بچه‌ها گفتند: حالا نمی‌شد چند ساعت دیگه می‌اومدید و تلویزیون را می‌بردید تا حداقل بتوانیم فیلم سینمایی ی روزِ جمعه رو تماشا کنیم. پاسخ این بود: دستور است. باید همین الان ببریم. در مقابل این سئوال بچه‌ها که چرا ساعت چهارده رادیو قطع بود؟، پاسخ این بود: نگهبانِ زیرِ هشت یادش رفته رادیو روشن کنه. آشکارا دروغ می‌گفت. در این روز همه ی تلویزیون های زندان جمع‌آوری شد. از فردای آن‌روز تمام کانال‌های ارتباطی‌ی ما با دنیای خارج قطع شد. روزنامه‌ها، رادیو و تلویزیون، ملاقات و هواخوری.

بر مبنای دانسته‌های من و شهادت مجاهدین زنده‌مانده، هیئت مرگ از بامداد ۸ مرداد ۶۷ کار خود در زندان گوهردشت آغاز کرد. در اولین روز کشتار نخست با زندانیان مشهدی که در انفرادی بودند و نیز شماری از زندانیان کرمانشاهی و کرجی (زن و مرد) و ملی‌کش‌های مجاهد، مانند مهشید رزاقی فوتبالیست تیم هما و حسین حقیقت، سهم خود از مرگ نصیب بردند.

از هفته‌ی اول مردادماه تا حضور هیئت مرگ در قم و دیدار با آیت‌الله منتظری -۲۴ مرداد آغاز محرم - حدود سه‌هزار مجاهد در زندان‌های تهران و شهرستان‌ها طناب‌کٌش شدند. نیمه‌ی دوم مسابقه‌ی مرگ از ۵ شهریور آغاز می‌شد. راننده‌گان کامیون‌های یخچال‌دار و گورکنان با لنگ عرق گردن خشک می‌کردند و نفس تازه. پررونق‌ترین حرفه‌ها از آن گورکنان بود.

و بازمانده‌گان را هنوز از چشم‌ها خونابه روان است.                                                                   
---
               
*دردا که مرگ نه مردن شمع و نه بازماندن ساعت است. احمد شاملو

اين حرف‌ها تعبير و تفسير بى‌هوده است: من موجود تن‌درستى نيستم،

به نظر مي‌رسد پرسشي بوده در اين مورد که چرا «شاملو» حاضر به مصاحبه‌ي حضوري نشده و گويا در متن سوال قضاوتي شده بوده در مورد علت اين کار «شاملو».
پاسخ 1. ـ اين حرف‌ها تعبير و تفسير بى‌هوده است: من موجود تن‌درستى نيستم، به زحمت راه مى‌روم و گرفتارى‌ام تازه‌گى هم ندارد. به خلاف برداشت شما علت آرامى و كندى و خستگى‌ام در حركت، ترديد و عدم اطمينان از برخورد با مسائل به اصطلاح متعارف روزمره هم نبود، هراس كه جاى خود دارد. هركسى به ساده‌گى مى‌تواند گرد آن‌چه احتمال مى‌دهد درمحيط‌اش هراس و ترديد و عدم اطمينان به وجود آرد، خطى رسم كند و خلاص.
به اصطلاح: يك نه بگويد و نه ماه آزگار رودل نكشد! مصاحبه زنده حضورى را هم اگر نپذيرفتم دليل‌اش اين بود كه كارى كاملا بى‌ربط به نظرم آمد: مگر همين كه دو نفر با هم ديدار و بناچار گفت‌وگو مى‌كنند جز «مصاحبه حضورى» كار ديگرى انجام مى‌دهند؟ـ وقتى نيت شخص ضبط گفت‌وگو روى نوار صوتى‌ست تا بعد بر كاغذ بيايد و همه بخوانند چرا چنين اسم پرتى به‌اش بدهيم؟ اما اين كارى كه الان داريم انجام مى‌دهيم مذاكره جلو چشم ديگران است. در واقع يك جور بازجوئى روى صحنه و در حضور تماشاچيان دادگاه. با اين فرق كه حالا من پرونده را خوانده‌ام و دست‌كم مى‌دانم به چه سوآل‌هائى چه جور جواب‌هائى بدهم كجاها دروغ سرهم كنم و كجاها سرتان بازى درآرم.
به نظر پرسش در اين رابطه بوده که پروسه‌ي سرايش شعر براي «شاملو» چگونه است. آيا هر گاه اراده کند مي‌تواند به سرايش شعر بپردازد و يا فر‌آيندي است که در لحظات خاصي برايش رخ مي‌دهد که ناخود‌آگاه متخيل‌اش فعال مي‌شود.
پاسخ 2. ـ نه. خوشبختانه شعر اگرچه به موقع مونس و حامى و يار وفادار من است هيچ‌گاه آن‌طور كه شما تصور كرده‌ايد رام و دست‌آموز من نيست: حاكم مسلط من است. مرا فقط در خلوت به چنگ مى‌آورد و هرچه مفيد بداند به من ديكته مى‌كند. هيچ‌گاه نخواسته‌ام از سر بازش كنم اما هر بار كه كوشيده‌ام در غياب‌اش چيزى را به نام او جا بزنم بد‌لعابى و بد‌‌ركابى نشان‌ام داده زير بار نرفته است. برايش از آفتاب روشن‌تر است كه عوالم هوشيارى من مطلقا شاعرانه نيست. در نتيجه فقط مواقعى دست به كار مى‌شود كه مرا صد‌در‌صد از خودم غايب و كاملا مطيع اراده و در اختيار خودش ببيند: چشم به دهان و گوش به فرمان‌اش. و بگذاريد رابطه‌مان را به اين صورت عنوان كنم كه محصول يك جور توافق عميق دو‌طرفه است. من به او اطمينان كامل دارم و مى‌دانم مواقعى كه از خود غايب‌ام مسوولانه‌تر راه‌ام مى‌برد.
در اين پرسش گويا اشاره مي‌شود به اين که گروهي قصد داشته‌اند هفتادمين سالروز «شاملو» را جشن بگيرند و مراسم خاصي به اين مناسبت برگزار کنند.
پاسخ 3. ـ همان: بهترين اسم‌اش «افسانه» است!ـ ببينيد دوست عزيز من، بهتر است سرود ياد مستان ندهيم بگذاريم مردم به بدبختى‌هاشان برسند. اين مردم براى نوار رنگى آويزان ‌كردن و قاليچه به جرز مغازه كوبيدن و چراغ نفتى تو كوچه روشن ‌كردن و دمبك ‌زدن و حاجى فيروز رقصاندن به قدر كافى سوژه ملى و وطنى تو چنته دارند. فقط همين يكى را كم داشتند كه به مناسبت هفتادمين سال ميلاد مبارك بنده مراسم خرس به رقص راه بيندازند.
متن اين پرسش مشخص نيست.
پاسخ 4. ـ شخصا به هيچ دليلى چنين خيالى ندارم.
اين پرسش احتمالا در مورد بارز بودن خشم در شعر «شاملو» و ريشه‌هاي آن است.
پاسخ 5. ـ بله، اين‌هائى كه نقل كرديد حرف‌هاى من است: گذراندن كودكى‌ئى سخت بى‌نشاط جوانى‌ئى بى‌رحمانه تنها از عمرى كه با مشاهده آن اتفاق نفرت‌انگيز آغاز شده با مشاهده هزار جور شوربختى و وهن و تحقير ادامه پيدا كرده و معلوم نيست به چه صورت مهوعى به آخر برسد…
اما گيريم واكنش طبيعى من آدمى مى‌توانسته همين باشد كه مى‌گوئيد: يعنى شعر خشم… خب، پس دست‌كم بفرمائيد ببينيم اين واكنش خشم و مبارزه دست‌آوردش كجاست، يا به قول يارو گفتنى اين همه كه چريده‌ايم كو دمبه‌ش؟ـ نكند انسان سرگشته را به بهشت گم‌شده‌اش برگردانده‌ايم با خيال آسوده دست و بال‌مان را صفا داده‌ايم و حالا حق طبيعى‌مان است كه تارزن و كمانچه‌كش و سرنا‌چى صدا بزنيم بنشينيم به افتخار خودمان سر فرصت حال كنيم؟ و آن وقت به همين دريادلى، در برابر كلمات «ناهنجار و بى‌رحم و انعطاف‌ناپذير» به مثابه صفات منفى اين جهان غم‌انگيز، مى‌توان كلمات «زيبا و شاعرانه» را به كار برد به صورت دو «مترادف» مثبت به مثابه متضادهاى آن صفات سه‌گانه؟ـ آيا «شاعرانه»هاى اين كشتارگاه پر گند و بو هميشه معادل «زيبا»ست يا اين هم تلقى تازه‌ئى از شعر دوزخ است؟
از پاسخ «شاملو» چنين بر‌مي‌آيد که در اين پرسش در مورد چگونگي آشنايي وي با مقوله‌ي شعر صحبت شده است.
پاسخ 6. كلمه هميشه براى من مقدس بوده. نه هرگز به چشم بازيچه نگاه‌اش كرده‌ام نه در دست‌هايم به شكل «كبوتر و شعر» درآمده است. من شعر را از همان نوروز سال 25 كه در «ناقوس» نيما شناختم به هيأت عقاب ديده‌ام كه هرگز با واقعيت سرشوخى نداشته هميشه در عين مهربانى رسمى و جدى بوده است. از نه و ده ساله‌گى مى‌نوشتم، بله. به ياد نمى‌آورم چه چيز، اما به ياد دارم كه مزدش در ابتداى كار مطلقا لذتى از آن دست نبود كه كفتر‌بازان محله مى‌بردند: خشونت كتكى بود كه ناظم بيمار دبستان مى‌زد و تلخى سر‌کوفتى بود كه مادرم به تلافى شوربختى‌اش مى‌چشاند. صفت آن شعرها نه آن‌وقت «زيبائى» بود نه بعدها… بارها داستان‌اش را تكرار كرده‌ام و يقين دارم ديگر همه آن را شنيده‌اند. شده است مثل نماز آقاى اقيانوس‌العلوم كه از مكتب‌خانه تا بستر مرگ‌اش در نود‌ساله‌گى هميشه همان بود!
در اين پرسش گويا در مورد خاطرات «شاملو» از دوران کودکي و خانواده‌اش پرسيده شده است.
پاسخ 7. ـ مادرم زنى بود مثل باقى زن‌هاى دنيا. به خلاف من كه هرگز بچه‌ئى مثل باقى بچه‌هاى دنيا از آب در‌نيامدم. به اين معنى كه هيچ‌وقت نتوانستم در دامن‌اش كنج امنى بجويم. خودم را چنان كنار مى‌كشيدم كه انگار از او بهره‌ئى ندارم. او بى‌مهر نبود: من نمى‌توانستم آن مهر را كشف كنم. من تو حال و هواى خودم بودم و بيگانه با عوالم همه ديگران. شايد گوشه‌گير بودم. درست به خاطر نمى‌آورم. تو خانواده‌مان هيچ‌كس اهل هيچ‌چيز نبود جز اين كه همه بچه‌ها مى‌بايست درس بخوانند اما نه كسى دليل اين حكم را مى‌گفت نه كسى درس‌ خواندن را معنى مى‌كرد. و اين درس خواندن چيزى بود بسيار بى‌معنى‌تر از آنچه به ما مى‌گذشت و اسم‌اش زنده‌گى بود. دست‌كم مرا در هيچ‌كدام از بازى‌هاى رايج به بازى نمى‌گرفتند. من تنها پسر خانواده بودم.
خواهرها كه چون مدام قاتى هم‌بازى‌هاشان بودند هميشه به نظرم دو، سه ‌برابر تعداد واقعى‌شان جلوه مى‌كردند سرشان به كار خودشان بود. من به تمام معنى اصطلاح «ول‌ معطل بودم». شايد منتظر بودم دوره بچه‌گى‌ام بگذرد، چون مدام قضاوت «بچه بودن» و اين سوآل كه «پس كى مى‌خواهى عقل برس بشوى» زمان را كش مى‌داد و نمى‌گذاشت از آن وضع خلاص بشوم. تنها آدم اهل معارف خانواده ما پدربزرگ مادرى‌ام ميرزا شريف‌خان عراقى بود كه نفس‌اش در من گرفت اما پيش از آن كه بشناسم‌اش رو در نقاب خاك كشيد. او را فقط بعدها شناختم:
سال‌هاى سال پس از مرگ‌اش. او هم عبوس و جدى بود. شادى، با او هم كارى نداشت. اگر سرش تو كتاب‌اش نبود دو زانو مى‌نشست و در سكوت رو‌به‌رويش را نگاه مى‌كرد. گمان كنم اگر او هم ناقوس نيما را ديده بود شاعر مى‌شد. يقين دارم دليل خاموشى و بى‌عملى‌اش همين بود. نا‌آشنائى با نيما. و درست براى همين نا‌آشنائى با شعر هم بود كه بى‌نصيب و ناشاد به انتظار مرگ‌اش نشسته بود. اين سرنوشت همه شاعرانى‌ست كه بخت‌شان مدد نمى‌كند در اولين نوروز رستاخيزشان ناقوس را كشف كنند يا با خواندن تصادفى‌ى ناقوس نيما از Resurrection «مالر» سر درآرند.
در اين پرسش نيز گويا در مورد خاطرات «شاملو» از دوران کودکي و خانواده‌اش صحبت مي‌شود و افرادي که در علاقه‌مندي وي به ادبيات نقش داشته‌اند.
پاسخ 8. ـ با پدرم كه تا پانزده ساله‌گى به ندرت مى‌ديدم نزديكى بيش‌ترى حس مى‌كردم اما به طور كلى همه آن سال‌هاى عمر من در حالتى شبيه به خواب گذشت. از مثبت و منفى، جز همان چيزها كه روزى نوشته‌ام خاطره مشخصى ندارم. چنان كه گفتم مرا پدربزرگ مادرى‌ام با كتاب آشنا كرد. مشترك مجله «افسانه» بود كه محمد رمضانى، صاحب كلاله خاور، منتشر مى‌كرد. اين مجله كه نه در «از صبا تا نيما» نامش آمده نه در «فهرست كتاب‌هاى چاپى خان‌بابا مشار» ذكرى چنان كه بايد ازش رفته در 16 صفحه به قطع كف دست چاپ مى‌شد كه نمى‌دانم چرا من گمان مى‌كردم به طور روزانه منتشر مى‌شود. در هر حال پس از امير‌ارسلان نامدار و حسين‌كرد و اسكندر‌نامه نخستين چيزهائى كه خواندم و شوق مطالعه را در من بيدار كرد همين شماره‌هاى افسانه بود.
در اين پرسش نيز گويا در مورد خاطرات «شاملو» از دوران کودکي و خانواده‌اش پرسيده شده است.
پاسخ 9. ـ در تهران به دنيا آمدم: خيابان صفى‌على‌شاه كمى بالاتر از خانقاه. از پنج و شش‌ساله‌گى چيزهائى يادم است: در اصفهان بوديم. و در سميرم بوديم كه پدرم جاده‌اش را مى‌كشيد و ماها را مى‌بردند تركاندن صخره‌ها را تماشا كنيم. و روزى را يادم است در همان سميرم كه چانه من بر اثر اصابت به كنج ميز شكست. و بعد سفر غم‌انگيزمان به خاش بود كه مادرم تو تمام طول راه اشك ريخت. و بعد آن دبستان عشايرى و مرگ و مير بچه‌هاى بلوچ بود. و مرگ خواهرم بدرى يادم است كه گذاشته بودندش كنار چاه وسط حياط و مادرم مجبور شد جنازه‌اش را به دست خودش بشورد تو كرت ترب چال‌اش كند كه تنها سبزى‌خوردن سر سفره‌مان بود. و جور به جور فشارهاى ديگر كه علت‌اش سرسختى و يكدنده‌گى پدرم بود با فرمان‌ده نظامى‌اش سرتيپ البرز كه داستان‌اش دراز است.
داستان افسرى كه مى‌خواست با زجر‌کش‌كردن سران قبايل بلو «تخم وحشت بپاشد و افسر زيردستى كه زير بار او نمى‌رفت و او را در نظر شاهنشاه‌اش سكه‌ى يك پول مى‌كرد و، از اين جور قضايا… به گمان‌ام فرمان‌ده مربوطه پس از فرار قائد عظيم‌الشأن در حوادث سال 20 محكوم به اعدام و اين چيزها شد، يا تو خانه همچين لاف‌هائى مى‌زدند، يا ما تو دل‌مان از اين قورت و قراب‌ها مى‌آمديم، و غيره و غيره… به خاش كه رفتيم پنج سالم بود. سال بعدش بود كه مرا به دبستان گذاشتند و هشت سالم بود كه مادرم ما را براى آن درس خواندن كذائى به مشهد برد. داستان وحشتناك‌اش را پيش از اين‌ها نوشته‌ام.
اوه بله. پرسيديد عكس‌ها… مقدارى‌ش را يك دوست خيرخواه‌ام سر ‌به ‌نيست كرد باقى‌مانده‌شان را هم يك دوست نازنين ديگر! ـ خب، زندگى‌ست ديگر: از اين جور اتفاق‌ها هم براى آدم مى‌افتد. دوستان اگر نتوانند خودت را سر‌به‌نيست كنند عكس‌هايت راكه مى‌توانند.
احتمالا در اين پرسش در مورد کتاب خاطرات «شاملو» صحبت شده است.
پاسخ 10. ـ جوانى نيامد. ميان‌سالى و دوران خرد و پخته‌گى را هم ما نديديم. و كتاب مستطاب «ميراث» هم كه تازه خيال داشتم بنويسم ننوشته لوطى‌خور شد. البته خيلى احتمال داشت چيزكى از آب درآيد، كه البته نيامد. خيالاتى به سر داشتم كه چنين و چنان‌اش كنم ولى بينوا همان تو خشت نيفتاده سر زا رفت.
متن اين پرسش مشخص نيست.
پاسخ 11. ـ راست‌اش ماجرا از بيخ تكذيب مى‌شود. نخستين سفر من با قطار به جنوب كشور در سال 1334 بود. من تا آن موقع اشعار زيادى نوشته بودم و دست‌كم يكى از آن‌ها موسوم به «پريا» آن قدرها شهرت در كرده بود كه شاعرش نتواند بنالد كه استعدادش را به جد نگرفته‌اند. بايدآدم بى‌كارى، از آن‌ها كه دوست مى‌دارند واسه خودشان خاطرات جعل كنند با شما شوخى كرده باشد. من موجودى دو‌ شخصيتى هستم كه جز در لحظات بسيار كوتاهى شاعر نيست و هميشه بر اين باور است كه آخرين شعرش آخرين بازى او از اين مقوله است. از اين گذشته سفر من به جنوب سفرى دسته‌جمعى بود و كم‌تر كسى ممكن است در جمع هم‌سفران به اين شكل باد به بوق لاف در غربت كند.
متن اين پرسش مشخص نيست، اما احتمالا در مورد اولين کتاب «شاملو» بوده است.
پاسخ 12. ـ صحبت‌اش هم زائد است. آن كتاب پيش از اين كه چسب صحافى‌اش خشك بشود اسباب خجالت من شد، بنا‌بر‌اين نمى‌توانسته هفت سال بعد براى «آن جوان معصوم خشمگين» وسيله خود‌گنده‌بينى و لاف‌زنى‌ى آن‌چنانى شده باشد.
اين پرسش ظاهرا در مورد نام کتاب «مدايح بي‌صله» و علت اين نام‌گذاري است.
پاسخ 13. ـ اين عنوان را دوست مى‌داشتم اما تا اين اواخر ازش استفاده نكردم. در واقع آن را پس دست نگه‌داشته بودم براى مجموعه نهائى شعرهايم، كه نصيب دفتر «تا اين‌جا ماقبل آخر» شد. شايد بتوانم ادعا كنم هر كدام از دفترهاى پيش از آن هم مى‌توانسته اين نام را داشته باشد. اما اين كه دفتر اخير با اين همه سال فاصله به چاپ رسيده حق با شماست. سيزده سال جلو چاپ كارهاى مرا گرفتند، و من كه هرگز دوست نداشته‌ام دفترى با بيش از حداكثر پانزده شعر منتشر كنم بناچار گزينه‌ئى از شعرهاى گرد‌نيامده پس از سال 59 را در خارج كشور به چاپ دادم حاوى 51 شعر كه بخش زيادى‌ش زمين ماند و حالا ناچارم آن‌ها را با شعرهاى بعدى به صورت دفتر ديگرى منتشر كنم. نام اين مجموعه دوباره قطور، «حديث بى قرارى ماهان» است اگر مثل عنوان «عيسا ديگر يهودا ديگر» به سرقت‌اش نبرند!
و اما اين كه جائى براى مديحه و مديحه‌سرا لغز خوانده‌ام اما خودم براى عنوان دفتر شعرى از اين كلمه استفاده كرده‌ام، آقاى عزيز من، فرق اين مدايح با مدايح ديگر همان در بى‌صله بودن‌شان است. خورش بادمجان بدون گوشت، اسم‌اش يتيمچه است.
متن اين پرسش مشخص نيست.
پاسخ 14. ـ به خير گذشته. مى‌بينيد كه.
احتمالا پرسش در مورد آغاز شعر سپيد و مشخصا شايد شعر «تا شکوفه‌ي سرخ يک پيراهن» است.
پاسخ 15. ـ بله. كار «خود من» با اين شعر آغاز مى‌شود. توضيح‌اش را پيش از اين داده‌ام و تكرارش هيچ‌چى كه نباشد دست‌كم بى‌مزه است. شعر يك جائى بايد گريبان‌اش را از چنگ عروض رها مى‌كرد و موسيقى‌ش را جاى ديگرى مى‌جست. خلاصه مطلب چنين چيزى‌ ست. اما چرا «شعر سپيد» را تركيب نارسائى شمرده‌ايد؟ به قياس نيما كه عروض خودش را به دليل رهائى از تساوى طولى مصرع‌ها «آزاد» ناميد، شعر بى‌شائبه آن گونه وزن و قافيه قدمائى چنين خوانده شد. دعوا فقط بر سر اسم است؟ اگر پدرم مرا اشكبوس ناميده بود براى شما فرقى مى‌كرد؟
از پاسخ «شاملو» چنين بر‌مي‌آيد که پرسشي بوده در مورد شخصيت نيما و روابط «شاملو» و هم‌نسلانش با وي.
پاسخ 16. ـ مهم نيست روابط ما چه‌گونه بود. ما شاگردان كوچك او بوديم و هستيم و تا زنده‌ايم حرمت‌اش را پاس مى‌داريم. عظمت كار نيما در شكستن قالب‌هاى عروضى نيست. او جامعه فارسى‌زبانان را با «مفهوم شعر» آشنا كرد. هر قضاوت ديگرى در مورد «نيماى شاعر» قضاوتى ناآگاهانه و نادرست است. خلقيات شخصى «افراد» به خود آن‌ها مربوط است. معيار سنجش بزرگان خوش‌خلقى يا تنگ‌حوصله‌گى و رضايت يا نارضائى آنان از اين و آن نيست. چه اجبارى داشت نيما كه حضور مزاحم امثال ما را تحمل كند؟ اگر كسانى از ما خوشه‌چينان كشتزار پر‌بركت او خاطر نازك‌اش را خسته‌ايم شرم بر ما باد كه طاقت او را تنها با پيمانه سماجت خود سنجيده‌ايم.
توضيح شاملو:
از انتهاى سوآل 17 به بعد همه چيز مغشوش مى‌شود و در حقيقت، من به جاى آن كه جواب آن‌ها را بدهم بايد به علت مغشوش بودن آن‌ها بپردازم كه چون نيازمند وقت بسيار است ناچار به مجال ديگرى موكول‌شان مى‌كنم. و بناگزير عجالتا به شما بدرود مى‌گويم.
بخش دوم مصاحبه
توضيح شاملو:
(سوآل17 را پاسخ نمى‌دهم چون از بيخ و بن نادرست است. اساسا مسأله نيما مسأله نما و ساختار خارجى شعر نيست. در مورد آن مكمل سه سطرى‌ئى هم كه پيداست آخر سر به سوآل‌تان اضافه كرده‌ايد بايد بگويم اولا متأسفانه (يا شايد هم خوشبختانه) عمرش كفاف نداد شاهد پيروزى‌ى چيزى باشد كه شما آن را «مكتب جديد ديگر» خوانده‌ايد، ثانيا آن چه شما «پيروزى‌ى آن مكتب» پنداشته‌ايد فقط و فقط اين تصور نادرست بود(و هنوز هم هست) كه پى‌روان‌اش شعر سرودن بدان شيوه را بسيار آسان‌تر يافتند زيرا خود را از تقيد به زنجير وزن عروضى (كه نمى‌شناختند) آزاد شده مى‌يافتند و چيزى را جانشين‌اش مى‌كردند كه به گمان‌شان «بى وزنى» بود ـ به معنى‌ى دورافكندن هرگونه نظام و ضابطه‌‌ئى).
متن اين پرسش مشخص نيست.
پاسخ 18. ـ من از آن روز كه در بند توام آزادم!ـ تا زندانى شعريد هيچ‌كس چون شما آزاد نيست.
متن اين پرسش مشخص نيست.
پاسخ 19. ـ مقام هيچ زبانى بر هيچ رف دور از دسترسى نيست. زبان شاهد بازارى‌ست: دست طلب است كه دراز مى‌بايد. من تعارف شما را به ريش نمى‌گيرم اما هر‌وقت هرچه به دستم افتاده است خوانده‌ام، گيرم هميشه با ديد انتقادى.
احتمالا پرسشي است در باب ايجاز شعري و شگردهاي زباني «شاملو» در سرايش شعر.
پاسخ 20. ـ بله، مطلب دراز هست اما به خلاف نظر شما، اشكال آن فقط در ايجازش است! اگر مطلب به اين شكل بيان شده بود، ديگر «سلسله به هم پيوسته‌ئى از اضافات و صفات» جلوه نمى‌كرد:
… به شيهه واره دردى [تبديل مى‌شد كه] از [مرزهاى] غريو [موجود] شوريده‌سرى [كه] به بام و بارو گريخته است [نيز فراتر رود].
عبارتى كه كلمات‌اش تقريبا به نصف تقليل پيدا كرده.ـ و ايجاز يك امتياز است و لابد مى‌پذيريد كه شاعر هنگام سرودن به خواننده شعر نمى‌انديشد و طبعا چيزى كه برايش مطرح نيست حدود احاطه خواننده بر زبان است. (شعر را سهل و ممتنع نوشتن مشكل من نيست. شايد اين يك شگرد باشد، ولى من «در لحظه شاعرى» به چيزى جز آن‌چه در ذهن مى‌گذرد نمى‌انديشم يا شايد بهتر است بگويم مطلقا «به هيچ چيز» نمى‌انديشم.)
ولى واقعا مگر قرار است هر سخن فقط به گونه‌ئى بيان شود كه درك‌اش حكايت حلق باشد و راحت‌الحلقوم؟… سلسله‌ئى به هم پيوسته از اضافات و صفات است؟ باشد خب. ـ از اصول بيان كه خارج نيست. مرد شوريده‌سرى به بام و بارو گريخته است و تو از فرط درد فريادى برآورده‌اى بى‌مرز‌تر از فرياد او. پرسش تكرارى‌تان به راستى كه تكرارى‌ست. من اين‌جا به قول قدما ضعف تأليفى نمى‌بينم. گناه از خواننده‌ئى‌ست كه آسان‌طلبى مى‌كند. و شاعر بدهكار هيچ خواننده‌ئى نيست. اين‌جا، در زنجيره مفهوم، هم صفات به جاى خود‌نشسته هم اضافات. سوآل اين است كه چرا درك مطلب تنها براى «تعدادى از خواننده‌گان» مشكل است، گيرم به شماره بيش‌تر: و براى تعدادى آسان است، گيرم به شماره كم‌تر؟… زبان كه همان زبان است، پس آيا اشكال مى‌تواند در شيوه بيان باشد؟
لعنت به خواننده بد! كافى‌ست غرغرش را جدى بگيرى تا تو و شعر و همه‌چيز را به خاك سياه بنشاند.
و جواب آخرين بخش اين سوآل:ـ نه، در شعر، همه‌چيز در جهت وصول به همان هدف است
دهكده 25/11/73
نامه‌ي احمد شاملو به فريدون فرياد
آقاى فرياد عزيز , با سلام و احترام.
جواب چندين سوآل‌تان را ضميمه اين يادداشت كرده‌ام. همان‌طور كه خودتان هم گفتيد شتابى كه به علت تنگى وقت در تنظيم سوآل‌ها به كار رفته پاسخ به بعض آن‌ها را مشكل كرده است. به عنوان نمونه مى‌توانم سوآل 18 را مثال بياورم كه بى‌تعارف مرا شگفت‌زده كرد!ـ آن‌جا كه اديب و سخنور بودن با شاعرى مخلوط شده است. اگر مى‌خواستم جواب سوآل‌تان را بدهم بحث طولانى وحشت‌ناكى پيش مى‌آمد و اگر نه، مى‌بايست در سوآل‌تان دست مى‌بردم ـ كه معلوم نبود مى‌بايست چه چيزى جايش بگذارم كه روال گفت‌و‌گو از دست نرود، و اصلا چرا. و تازه فراموش نكنيم كه سوآل‌هاى بعدى آن‌قدرها هم عجيب‌تراز سوآل مورد‌ نظر نيست!
به هرحال قرار نيست قطار همين الان حركت كند. عجله‌ئى دركار نمى‌بينم و خودم را هم به اين زودى‌ها رفتنى احساس نمى كنم. مى‌توانيد يك‌بار ديگر با دقت بيش‌تر در سوآل‌ها تجديدنظر كنيد
با تجديد ارادت. شاملو
ب. ت.
تاريخ نامه را عوض نكردم كه خودتان ملاحظه كنيد چه‌قدر گرفتار بودم. تاريخ امروز 6/8/74 است. ناگهان تصميم گرفته بودم پيش از تمام‌كردن برگردان «دن آرام» به هيچ كار ديگرى، حتا پاسخ گفتن به تلفن، نپردازم! الف شين.

Michel Onfray réagit à la sortie de BHL sur les migrants: "Il ferait mie...

[2002] Inédit : BHL découvre Alain Soral.

Rodrigues en garde à vue pour des violences envers sa compagne que cette...

«Benjamin Netanyahou considère qu'il a un carré d'as dans la main», selo...

Au moins trois morts dans un festival culinaire californien: un conseill...

Russia Arrests Nearly 1,400 at Opposition Protest as Leading Activist Is...

از کتاب سیمای شکنجه



نوروزی بهانه می شد و شعله زندگی می پراکند، جشن تولدی موجب شادی و در کمان آرش به سینه تهی از احساس مزدوران که زندانبان و بازجو و شکنجه گر نامیده می شدند پرتاب و این چنین فریاد زندگی و عشق به انسان, مرگ و نیستی و انهدام آدمی توسط آدمکشان حاکم را به سخره می گرفت. الهه نازی به آواز همگانی می نشست و غم جانگدازی از سینه پر درد زندانیان بیرون می رفت، شکنجه و کشتار روزانه و مزمن ستاره های مقاوم شهر نه صدای شکستنی به همراه داشت و نه به فرونشستن کینه زندانی سیاسی به استبداد منجر می شد، باغ ابریشم و چینه های حوالی زندان دستگرد اصفهان نیز شاهدان پیر اما زنده ستم ضحاکان زمانه بودند

****
برای بار دوم به هواخوری می رفتم و مشغول قدم زدن بودم که صدائی شنیدم، پنجره کوچک یکی از سلول ها به هواخوری باز می شد و میله های قطوری آن را می پوشاند، صدای گرم و آشنای یکی از رفقای دستگیر شده را شنیدم که می پرسید: "چه وقت دستگیر شده ام؟" این رفیق برای دیدن و گفتگو با من روی دوش رفیقی دیگر رفته بود تا به پنجره برسد و در طی گفتگو با من پرسید که آیا سیگار می خواهم؟ از ترک اجباری سیگار چند هفته ای می گذشت و برایم همانند مسکنی بر فشارهای بازجوئی و شکنجه بود، با اشتیاق تمام به او جواب مثبت دادم و او برایم سیگار و کبریتی پرتاب کرد، در حین آتش زدن سیگار در هواخوری باز شد و دو پاسدار به طرف من هجوم آوردند و با ناسزا و ضربات مشت و لگد به اتاق بازجوئی منتقلم کردند! کاغذ و قلمی را روی دسته صندلی گذاشتند، بازجو می خواست از نوع تشکیلاتی که می خواستیم در زندان ایجاد کنیم حدیثی مفصل بنویسم!
بعدها فهمیدم که بر آن رفیق نیز چنین رفته است! البته بازجوها در حسرت کشف تشکیلات سراسری و مسلح! در زندان و دمیدن در بوق و کرنای تبلیغاتی برای علم کردن آن و احیانا ارتقا و پاداش ماندند و پس از این حادثه اما با خطرات ارتباط و تماس با سایرین آشنا شدم، پرونده سازی برای زندانیان سیاسی در زندان های جمهوری اسلامی مقوله ای مکرر و سیستماتیک و آگاهانه بود و مقصود و هدف اولیه آن طبعا از جانب بازجویان شکستن روحیه مقاومت و همبستگی عمومی در بین زندانیان تعبیر می شد، ضمن این که از ابتدای دستگیری به متهم این طور القا می شد که اعدامی است و تنها راه رهائی وی از چنین سرنوشت شوم و تاریکی همکاری با بازجو و توبه از گناهان خویش می باشد! پرونده های ساخته شده از این دست تحت بازجوئی اصلیترین موارد اتهامات زندانی را در بر می گرفتند و جریان بازجوئی و شکنجه مطابق میل بازجو پیش می رفت تا در نهایت متهم به پذیرش موارد اتهام و نیازهای بازجو برای تکمیل پرونده مجبور شود.
تشریفات بازپرسی و دادگاه در منطقه اصفهان تنها رسمیت قضائی دادن به حکمی بود که بازجو متناسب با اعترافات و اقرار گرفتن ها از متهم تحت بازجوئی و شکنجه تنظیم کرده بود! به عبارت دیگر قاضی دادگاه مهری را در دست می گرفت و بر حکم متهم می کوبید که نظر بازجو روی آن نوشته شده بود! رأی بازجو دختر و پسر چهارده و پانزده ساله را در برابر جوخه های مرگ قرار می داد و ضیاء و جلال از متهمین ردیف اول سازمان مجاهدین را از مجازات رژیم می رهانید! این یک قاعده بود و تنها در مقاطعی خاص و متأثر از تضادهای درونی حاکمیت (جریان منتظری) و یا فشار سازمان های حقوق بشر روند عمومی احکام صادره متفاوت با تمایلات بازجویان پیش می رفت، هر گونه احساس همدردی و نزدیکی افراد به یکدیگر خلاف و گناهی کبیره و مستحق مجازات و شکنجه بود، حساسیت ها غالبا نسبت به زندانی هائی بودند که در چارچوب سازمانی خود موقعیتی حساستر و عملکردی مؤثرتر داشتند و استثناها افرادی بودند که معرف آنان گزارشات مکرر توابین بود!
هر گونه ورزش و نرمش جمعی حتی دو نفره مشکوک و مورد پیگرد بازجویان و خبرچینان قرار می گرفت! نرمش جمعی، بازی والیبال، دویدن جمعی و ..... تماما از نظر مسئولین زندان فعالیتی سازماندهی شده و هدفمند تلقی می شدند و علامتی از وحشت و هراس رژیم از همبستگی و اتحاد زندانیان بود! زندانیانی که علیرغم اختلافات ایدئولوژیک و تفاوت ها در شیوه مبارزه سیاسی در برابر دشمن وحشی و آدمخواری که هر روزه همسلولی و یا همسفره ای ایشان را پس از ربودن از میانشان به جوخه های اعدام می سپرد در اتحاد و همبستگی ناگفته ای به سر می بردند، صف بندی های موجود نیروهای سیاسی در زندان اصفهان بخشی به طور طبیعی شکل می گرفت اما وجود این صفوف هرگز به معنی و مفهوم بروز و تظاهر اختلافات نبود و بیش از آن که جنبه مرزبندی ایدئولوژیک یا سیاسی - تئوریک داشته باشد بر ارتباطات عاطفی، آشنائی های قبلی و قرابت فامیلی و محلی متکی بود، این مرزها همان طور که در سطح جامعه موجود بودند در داخل زندان نیز هویت ها را توضیح می دادند.
اما آن چه که در درون زندان حس می شد دشمنی مشترک و خونخوار با جوی خوفبار بود که نزدیکتر از پوست و استخوان زندانی حس می شد، سلولی مشترک، اسارتگاهشان، شلاقی همگانی، اتهاماتی همشکل و جوخه ای یکسان که بر آنان گلوله می بارید و خاکی تفیده و داغ که به استقبالشان می شتافت، بنا بر این مؤلفه ها نه تنها بر حضور خطوط آهنین و دیوارهای دست نایافتنی میان زندانیان اصراری موجود نبود بلکه گاهی و برای خنثی نمودن زندانبانان در کشف شبکه های سازمانی! در زندان بخش بزرگی از سفره های موجود در بندها ترکیبی ناهمگون به لحاظ سیاسی و سازمانی می یافت و سفره جمعی ما نمونه بارز چنین نگرشی بود، افراد تشکیل دهنده سفره از تشکل های متنوع نزدیک به دو سال پایدار ماند و به ندرت حساسیت برانگیز شد ضمن آن که کشتار روزانه و بی پایان زندانیان سیاسی هر لحظه و هر زمان ترکیب سفره ها را دستخوش تغییر و تحول می کرد!
شدت سرکوب و تحولات روزانه در طی این دوران مرزبندی های سیاسی ایدئولوژیک را به شدت کمرنگ کرده بود ضمن این که ایجاد فواصل مکانیکی از طرق غیر انسانی مثل تحریم افراد جریانات سیاسی دیگر، غذا نخوردن، جواب سلام ندادن، گفتگو نکردن، ورزش جداگانه و ..... مقوله ای مربوط به گذشته ها و خلاف نیات آزادیخواهانه و احترام به عقاید و دگراندیشی در میان مجموعه زندانیان سیاسی اصفهان ارزیابی می شد اما مرزبندی با محتکران اقتصادی که بخشی در میان زندانیان سیاسی آورده می شدند و همچنین توابان پابرجا بود! این همبستگی هواداران نیروهای متنوع سیاسی هرگز به معنای عدم وجود تفکر و نگرش سیاسی متفاوت و یا گرایشات ایدئولوژیک همسان نبود، عمده نکردن اختلافات سیاسی موجود بر پایه عینیات سرکوب همگانی در زندان ها نشانی از بلوغ سیاسی زندانیان و شناخت صحیح از دشمن درنده خو بود که آنان را صرف نظر از نوع تفکرشان از دم تیغ می گذرانید، همان مطلبی که ضعف عمومی جنبش انقلابی و نیروهای سیاسی خارج از زندان ها در درک شرایط بالفعل سیاسی و تدارک مقاومت متحدانه در برابر سرکوب افسار گسیخته نامیده می شد.
اما در اتحاد نانوشته و ناگفته زندانیان
نوروزی بهانه می شد و شعله زندگی می پراکند، جشن تولدی موجب شادی و در کمان آرش به سینه تهی از احساس مزدوران که زندانبان و بازجو و شکنجه گر نامیده می شدند پرتاب و این چنین فریاد زندگی و عشق به انسان, مرگ و نیستی و انهدام آدمی توسط آدمکشان حاکم را به سخره می گرفت. الهه نازی به آواز همگانی می نشست و غم جانگدازی از سینه پر درد زندانیان بیرون می رفت، شکنجه و کشتار روزانه و مزمن ستاره های مقاوم شهر نه صدای شکستنی به همراه داشت و نه به فرونشستن کینه زندانی سیاسی به استبداد منجر می شد، باغ ابریشم و چینه های حوالی زندان دستگرد اصفهان نیز شاهدان پیر اما زنده ستم ضحاکان زمانه بودند، دعوت از افرادی که همسفره ای های خود را در صفوف شهدای آزادی و دموکراسی می یافتند صرف نظر از تعلقات سازمانیشان از همه سو جاری می شد و این نشانی از کمرنگ کردن مرزهای تئوریک میان آنها در برابر رژیم و اتحاد و همبستگی ناگفته زندانیان بود.
استثنا در این فضا تنها متعلقین به جناح راست اکثریت و حزب توده بود، این دو جریان پرتناقض ترین نیروها در زندان بودند و به لحاظ تئوریک حامی رژیم حاکم ضد امپریالیست خمینی! و در صفوف مشوقان و یاران سپاه در مبارزه با ضدانقلاب! و مسلح کردن سپاه آنان به سلاح های سنگین قرار داشتند و از سوی دیگر زیر چرخ های ارابه های سرکوب آنان در زندان ها له می شدند و تحت شکنجه نیروهای ضد امپریالیست و مترقی قرار داشتند! هواداران این دو جریان به لحاظ خطاهای نظری رهبرانشان در ابتدای امر دچار سر در گمی سیاسی و بحران: "نمی دانم!" بودند و این به خودانزوائی در زندان منتهی می شد، همکاری سیاسی، نظری و اطلاعاتی این دو جریان سیاسی با رژیم و نیروهای اطلاعاتی و سرکوبش واضح تر و عریان تر از آن بود که اپورتونیست های سیاسی آن را به سهولت به دست فراموشی بسپارند!
سازمان اکثریت در جبهه ای واحد با حزب توده کمر به دفاع از انقلاب و همکاری وسیع با رژیم فقها بسته بود و در نشریه کار شماره های ۱۲۸ و ۱٤۷ خود چنین به تشریح مواضع سیاسی خود پرداخت: ..... سرکوب بدون مماشات جریان های سیاسی که کمر به شکست انقلاب خونبار مردم بسته اند و علیه آن مسلحانه دست به جنایت می زنند از ارکان دفاع از انقلاب است و فدائیان خلق ایران - اکثریت و نیروهای حزب توده ایران از همان نخستین لحظات یورش مهاجمان ضدانقلابی دوش به دوش مردم و نیروهای بسیج و سپاه و دیگر نیروهای انتظامی شهر با فداکاری در سرکوب و دفع مهاجمان فعالانه شرکت داشتند! دو تن از رفقای ما و حزب در حوادث آمل توسط مهاجمان ضدانقلابی از ناحیه شکم و سر مجروح شدند که هم اکنون در بیمارستان بستری هستند! .....
تناقض و بحران هویتی زندانیان سیاسی این دو جریان از این جهت بود که از یک طرف با اعلام حمایت سازمانی و حزبی خود از خمینی ضد امپریالیست! و مترقی و انقلاب! خود را در برابر سایر نیروهای سیاسی قرار داده بودند و از سوی دیگر در کنار زندانیان سیاسی در زیر چکمه های خونین پاسداران ارتجاع ضدانقلابی و شکنجه گران قرار داشتند! ضدانقلاب که هر روزه عریان تر و دشمنانه تر به آخرین دستاوردهای به جای مانده از قیام توده ای بهمن حمله ور می شد و مدافعان پاک و اصیل آن را به سلاخ خانه های مخوف خود می کشانید!