۱۳۹۲ مهر ۲۴, چهارشنبه

درباره جریان حاکم ... ـ قسمت چهارم ـ چرخه معیوب
سعید جمالی

"چرخه معیوب"
یکی ازاصلی ترین تاکتیک ها و حتی استراتژی و یا شیوه های سرکوب و پا برجا ماندن سیستم های "توتالیتر" و در معنای امروزی آن دیکتاتوری یا ولایتی یا امپریالیستی یا کمونیستی، برای بقای خود "دشمن تراشی" است. آنها توان و ظرفیت عملکردی مثبت و رو بجلو و همگام با تاریخ و...را ندارند و جبراً در معرض اعتراض و مقابله از طرف مردم و نیروهای اصیل و بالنده قرار میگیرند... لذا(بسته به ماهیت و شدت و ضعف کارآیی و قدرت حل مشکلات) نیاز به بهانه و توجیهی برای سرکوب مردم دارند. تجارب تاریخی  و روزمره به آنها آموخته که بهترین آن بهانه ها دشمن تراشی است. مثلا رژیم ولایت فقیه، آمریکا ستیزی را محور تبلیغات خود قرار داده و علیرغم بهای گزافی هم که برای آن می پردازد(تا مرز نابودی کشور)حاضر به دست برداشتن از آن نیست و آمریکا هم البته از موضع ابر قدرت یا خواهان همین تقابل هست (علیرغم همکاری های رژیم در جریان جنگ افعانستان عملا و بلافاصله از رژیم بعنوان محور شرارت نام برد و یا کوتاه نیامدن در برابر سیاست اتمی رژیم و اینقدر پافشاری و کش دادن موضوع و...)و یا دشمن و تروریست تراشی یا بزرگنمایی برای اهداف خودشان. رژیم این روزها فقط بخاطر در معرض تهدید قرار گرفتن حیات خود و ترس از واکنش های سخت اجتماعی، علائمی از سازش را بروز داده... یا در دور دوم انتخاب جرج بوش، او عملا با بزرگنمایی و تکیه بر تهدیدات امنیتی یا تروریستی پیروز شد و مرتبا هم بر این طبل می کوبید و بن لادن و القاعده و ... هم لحظه ای از تبلیغات علیه آمریکا با شعارهای اسلامی یا جهاد و... دست نمی کشیدند چرا که هر دو طرف خوب احساس می کردند که اگر این حرفها و شعارها را ندهند دیگر "نیستند". یا در شوروی سابق برجسته کردن تهدیدات دنیای سرمایه داری و در آمریکا کمونسیم هراسی و... و چه انسانهای شریفی که در دوران مک کارتیسم یا در بازداشت گاههای سیبری به خاک و خون کشیده نشدند و چه بهای سنگینی که کل جامعه و حتی جامعه جهانی نپرداخت.
این چرخه معیوب از چند ویژگی برخوردار است:
ـ هر دو طرف داستان ماهیتی "ضد مردمی" دارند، اصلا مهم نیست که متعلق به کدام دوره تاریخی باشند و رنگ و فرم شان و عقاید و نظراتشان چه باشد، هر چه که هست آنها در ته کار و در نتیجه یکی هستند، یعنی نتیجه و راستای اعمالشان در جهت "حفظ خود" و طبعا "علیه مردم و منافع آنان" است.
ـ مطلقا خواهان نابودی یکدیگر نیستند و ایضا قادر به این کار نیز نیستند. شدیدترین شعارها را علیه یکدیگر میدهند، با یکدیگر می ستیزند و به هم ضربه میزنند، تنفری وحشی و حیوانی از خود بروز میدهند...و این سیکل همواره میان آنان ادامه خواهد داشت. تنها نیروی مردم یا جریانی اصیل قادر به شکستن این دور باطل خواهد بود که چنین جریاناتی عموما ضعیف و نیازمند زمان هستند چرا که تا ماهیت و نتایج عمل دو جریان ارتجاعی و ضد مردمی خوب آشکار نشود نیروی اجتماعی حرکت نخواهد کرد....
ـ عموما پرده فریبکاری آنها قوی است و براحتی برای توده مردم قابل خوانش نیست. ایضا مرتبا صحنه سازیهای جدیدی صورت میدهند و یا از ماهیت شان چنین بر می آید، و این کار و قدرت تشخیص را مشکل می سازد.
ـ در بسیاری موارد این جریانات از یک سابقه مترقی و نقاط مثبتی برخوردار بوده اند که آنرا سرمایه اعمال ننگین بعدی شان می سازند.
ـ شلوغکاری بسیار میکنند، بوقهای تبلیغاتی شان دمی از حرکت باز نمی ایستد، تلاش میکنند لحظه ای مجال برای فکر کردن مردم فراهم نکنند، با تظاهرات، با فقر و بدبختی و درگیر کردن مردم در تلاش معاش، با شعارهای انقلابی و ایدئولوژیک، با وعده های بزرگ و خیالی و....کارشان را پیش می برند.
ـ و نهایتا در بسیاری موارد ماهیت، سیستم، شعار و اهدافی کاملا مشابه دارند، کافیست لحظه ای به ماهیت و اهدافشان فارغ از رنگ و ظاهرشان بیندیشی آنگاه به این سوال بر خواهی خورد که پس دعوا بر سر چیست؟
 آیا داستان آموزنده ملاّ نصر الدین را که با مثالی ساده، بسیار بهتر از هر توضیحی این داستان را شرح میدهد شنیده اید؟....صبح زود یک روز سرد ملاّ صدای مشاجره  دو نفر(دو دزد) را در بیرون خانه میشنود، بخاطر سرما با لحافی بر سر به دم در می آید و آن دو نفر در حین دعوا و فحش و فضیحت بیکدیگر در لحظه ای لحاف ملا را برداشته و فرار میکنند و ملا می گوید آهان دعوای آن دو نفر نه بین خودشان، که بر سر لحاف من بوده است.
آری برای حفظ "خود" باید که فحش داد، تهمت زد، دشمن تراشید و منافع ملّی را بر باد داد.
اجازه بدهید به سر وقت بحث خودمان برویم:
مقایسه ای مابین "رژیم" و "شازده":
در این مقایسه همچنین به تفاوت شازده و آنچه در آغاز در سازمان پایه ریزی شده هم توجه کنید:
ـ هر دو جریان مدّعی اعتقاد به خدا، اسلام و تشیع (با توجه به موارد ملموس و مشخص تری که ذیلا می آید خواهید دید در این زمینه ها نیز برداشت متفاوتی ندارند حتی در فرم و ...)
ـ هر دو خود را انقلابی و "صاحب" انقلاب میدانند. انحصار طلبی وجه بارز آن است.
ـ هر دو خود را ضد امپریالیسم و کاپیتالیسم میدانند، البته کاملا روشن است که این ادعّا از جانب هر دو تا چه حدّ بی محتواست اما باز هم بر سر آن مشترک اند(دم و دستگاه شازده اگرچه صبح تا شب به مغازله با کثیف ترین عناصر آمریکایی می گذرانند اما حتی در نوشته و برخی گفتارها مرتبا دم از توطئه های استعماری میزنند).
ـ هر دو جریان اعتقاد راسخ به "توتالیتاریسم" دارند، یکی اسم آنرا "ولایت فقیه" گذاشته و دیگری "رهبر عقیدتی". در اینجا اصلا به نوع، رنگ و اسم آن کاری نداریم و حتی به بدی یا خوبی آنهم کاری نداریم، بحث بر سر برخورداری از یک سیستم مشابه "مرکزیت گرا" است، تفاوت آنجایی مطرح است  که یک طرف سیستم مبتنی به رای مردم را بپذیرد. حتی در جزئیات این موضوع هم مشابهت دارند، هم ولایت فقیه هم رهبر عقیدتی خود را از دُور رأی و رأی کشی کنار گذاشته و آنرا امری الهی و ثابت و مادام العمر تلقی میکنند و مترسکی بنام "رئیس جمهور" را در جلوی صحنه نمایش میدهند. رژیم بخاطر اینکه با مردم و دنیای آزاد سر و کار دارد حداقل تلاش بیشتری برای مشروعیت بخشیدن به اینکار انجام میدهد، مثلا در مورد ولایت فقیه به قانون اساسی استناد میکند و یا بعبارتی قانونی را به تصویب رسانده و بعد به آن استناد میکند و یا ولی فقیه دژخیم هر از گاهی بزبان می آورد که "من هم یک رای دارم" و "محدوده اختیاراتم در قانون اساسی آمده است"، اما شازده خود را نیازمند اینکارها نیز نمی بیند، یک جمله مکتوب و رسمی نیز در این زمینه وجود ندارد. در سال 62 و در نشست معروف به نشست پرویز بعقوبی که فیلمبرداری هم شد وی بصراحت و با عصبانیت گفت: "اگر یک روز در سازمان شما بخواهد رأی و رأی کشی شود من اولین نفری هستم که از آن خارج خواهم شد" و یا در سخنرانی مهدی ابریشم چی برای توضیح بیرونی  باصطلاح انقلاب ایدئولوژیک گفت که وی فقط به خدا پاسخگوست (اینکه  در یک جلسه بیرونی این حرف را زد خیلی مهم است و نشان از عمق این داستان دارد).همچنین او برای همه چیز اختیار تام دارد، محل زندگی، خواب، خوراک و همه چیز در اشکال و ابعاد یک "از ما بهتر" بود. اما برجسته ترین نکته در این است که او خود را صاحب "خون و نفس" همه افراد تشکیلات نیز میداند و در گذشته ای نه چندان دور این باور عمومی و منجمله اینجانب هم بود، به همین خاطر اینگونه با دست باز و در هر مقطعی انسانها را به مسلخ می فرستد.
بگذارید همین جا اشاره ای هم بکنم به داستان "رقص رهایی" من تمام نوشته های این داستان و بویژه اشارات تائید آمیز جناب رجوی در این رابطه را خوانده ام، انبوهی قرینه نیز داّل بر صحت آن دارم که در زمانی دیگر به آن خواهم پرداخت، اما بنظر من جایگاه این بحث در همین جاست:
حدود دوسال پیش مقاله ای خواندم در باره فضاحت اخلاقی اشتراوس کان رئیس فرانسوی صندوق بین المللی پول، در آن مقاله توضیح داده بود که افراد بسیار ثروتمند و صاحب قدرت، دیگران و دراینجا "زنان" را ملک طلق خود میدانند چه رسد به یک زن سیاهپوست مستخدم هتل که او خود را بی هیچ چون و چرائی مالک او میداند و ذرهّ ای شکاف نیز در ذهن علیل او نسبت به این "حقّ" وجود ندارد، و بهترین راه اثبات این حقّ و این خوی تجاوزگر، در تجاوز است.  او با این کار یک عمل صرفا جنسی انجام نمیدهد او باید که خود را اثبات کند او باید که این روحیه را برای پیشبرد همه شئونات زندگی و کارش حفظ و پرورش دهد و.... کرایه هتلی که در آن اقامت داشت شبی 5000 یورو بود اگر مسئله فقط جنسی بود که براحتی "کالای" بهتری می توانست سفارش بدهد....
در مورد "شازده" نیز جنس قضیه از این سنخ است، رقص رهایی شروع یک داستان نیست، پایان یک داستان است، این داستان نتیجه غایی به "تملک" در آوردن این "کالا" ها و "برده" ها طی این سالها بود که با "انقلاب ایدئولوژیک" شروع شده بود. این روح و روحیه نیاز به "خوراک" دارد، داستان ضحاّک یادتان نرود. "برادران" به آسانی تن به این "بردگی" نمی دادند اما "خواهران" همچون همیشه تاریخ قربانی این روحیه می توانند باشند... مگر در ایران امروز "زنان" قربانی اصلی نیستند؟
نمیدانم بعد از این توضیح نیاز به پیدا کردن وجوه مشترک بیشتری بین این جریان و رژیم هست یا خیر...اما باز مینویسم:
ـ هیچکدام اعتقادی به "تشکیلات" "سازمان" ومناسبات تعریف شده ندارند آنها "بساط" مرید و مرادی دارند...آخر مگر میشود با "میلیونها کیلومتر نوری فاصله" بین "او" و "ما" صحبت از "تعریف رابطه" کرد؟ (این تکه کلام بسیاری از نشست ها در حضور "شازده" بود). تمام تلاش بنیانگذاران بر ایجاد چیزی بنام "سازمان" بود یعنی رابطه ای تعریف شده ما بین افراد (افرادی از یک جنس و اینکه همه انسانهایی معمولی هستیم و نه نماینده خدا در زمین یا نائب امام زمان و...).
ـ هیچکدام تکیه گاهشان مردم و خلق نیست، تکیه گاه اصلی آنها  سیستم های امنیتی و سرکوب است.
ـ معیار ارتقاء در این سیستم ها، نه، "صلاحیت" که "نزدیکی" به رهبری و اطاعت محض از او است. زمانی بسیار خطر کرده !! و گزارشی درباره "شورای رهبری" واینکه آنها جز "مترسکی" بیش نیستند برایش فرستادم...در جلسه ای 700 نفری با حضور همه زنان و مردانِ سران قوم تلاش کرد با فحش و فضیحت عقده دل بگشاید وزهر چشمی بگیرد البته نه از من، که از آن 700 نفر، که دست از پا خطا نکنند و به این "مرزهای سرخ" نزدیک نشوند، در نهایت چون کین درونش خاموش نشده بود متنی را رسما دیکته کرد تا من بنویسم... می خواستم خواهش کنم تا نسخه ای از آنرا منتشر کند!
ـ سیستم انتخاب!!؟؟: اگر رژیم از روز اول برای بسیج مردم نیاز به برگزاری انتخابات داشت، ما تا سالهای سال از این "عیب" و "نکبت غربی" پاک و مبّرا بودیم... "مسئول اول" (بانو) با قرائت یک اطلاعیه به اطلاع ما رسید، لایه های مختلف شورای  رهبری!! در جلساتی فقط معرفی میشدند و....تا بالاخره فکر میکنم در سالهای 7ـ1376 بود که احساس کرد خیلی کلاه اش پس معرکه است، آنگاه 2 یا 3 خانم شورای رهبری را به روی سن می آورد و میگفت ما از بین شورای رهبری این خواهران را ذیصلاحتر یافته ایم بعد بلافاصله یکی از خواهران ارشد شورای رهبری پشت میکروفون میرفت و انگشت روی یکی میگذاشت و دیگر کار تمام بود "سیل خروشان" رزمندگان آزادی(و از جمله اینجانب) پشت میکروفونها ردیف میشدند تا بر حقانیت این انتخاب و "زاده" تازه "مریم رهایی" با "گوشت و پوست و خون" گواهی بدهیم! آه ه ه ه ه ه ه که ما چه حقیر بودیم.
آیا باز حوصله خواندن دارید؟ اشکال ندارد می نویسم ولی با هر جمله ای یکبار می میرم و زنده میشوم.
ـ راجع به جدا سازیهای زنانه و مردانه که حتما زیاد شنیده اید... آیا خوانده بودید که فرمانده عملیات یازدهم سپتامبر در وصیت نامه اش نوشته بود که حتی زنان سر قبر او نیایند... اما حال واقعیت را بشنوید:
در دوران نشست های  انقلاب ایدولوژیک تکیه  زیادی میشد که شما همگی در درون "قبر" جنسیت هستید(بشدت هم این مفهوم القاء و به اشکال گوناگون تلقین میشد) یعنی شما همگی از زن و مرد، تمام اعمال و حرکات و سکناتتان آبشخور جنسیت دارد و اصلا "وجودی" غیر از این ندارید (فکر میکنم قبل از هر کس فروید درقبرش به خود میلرزید که تحقیقاتش سر از کجا در آورده!) و اینک با "چنگ زدن به دامان پاک مریم رهائی" نوری به قبرخود بتابانید و از این دنیای آلوده و کثیف بیرون بیائید.........(و بعد که بیرون آمدیم خود را با چشمانی از حدقه درآمده در وسط سالن "رقص رهائی" یافتیم)....
گاهی که برای نشست به مقّر رهبری می رفتیم عموما قبل از ما خواهران شورای رهبری نشست داشتند، بخشی آنها از روی صندلی ها یشان بر میخواستند تا به سمت دیگری بروند  و ما "برادران مسئول و نرینه وحشی" باید صبر میکردیم تا صندلیها خنک شود و سپس روی آن می نشستیم....
واعظان کاین   جلوه در محراب و منبر می‌کنند
 
چون به خلوت   می‌روند آن کار دیگر می‌کنند
مشکلی دارم   ز دانشمند مجلس بازپرس
 
توبه   فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند
گوییا باور   نمی‌دارند روز داوری
 
کاین همه   قلب و دغل در کار داور می‌کنند
یا رب این   نودولتان را بر خر خودشان نشان
 
کاین همه   ناز از غلام ترک و استر می‌کنند
دهها و صدها مورد مشابه دیگر می توان بر شمرد...اما سوال این است با این  همه موارد مشابه در اصول و فروع،  پس جنگ و دعوا بر سر چیست؟..... وقتی همه چیز مشابه است تنها یک چیز می ماند: نزاع بر سر قدرت.
.......
این مقدمات را از جهت گفتم که روشن شود هیچ جنگ و دعوایی در اساس وجود ندارد آنها "برادران" عقیدتی و رفتاری و کرداری هستند. آنها به یکدیگر نیاز دارند حیاتشان به یکدیگر وصل است. نبود یکی مترادف نبود دیگری است/ اصلا "بود" آنها مترادف است با پریدن و فحاشی و دشنه کشیدن به روی دیگری... چاقوکشان محله اگر چاقو نکشند وهمدیگر را ندرّند "نیستند" و نیست خواهند شد... و هزار مثال و نمونه ساده  اجتماعی و سیاسی دیگر.
در دم و دستگاه شازده هیچ ردیّ از "مبارزه" وجود ندارد، هر آنچه هم بوده سالها پیش تمام شده است. از نظر من ظواهر امر یا اخلاقیات  و روحیات ستیزه جویی اصلا ملاک نیستند بسیجیهای رژیم هم اهل خون دادن هستند اما باز هم این اصل قضیه نیست اصل این است که بر چه مبنای ارزشی و در راستای کدام منافع دست به حرکت میزنیم، مبارزه با کی؟ بر سر چی؟ بخاطر کی؟ بر سر کدام اختلاف؟ بر سر کدام اختلاف ارزشی و سیستمی؟.... خیلی متعجب نشوید، وقتی هیتلر قادر بود دهها میلیون انسان را بسیج کند، نشان میدهد که این کار شدنی است، آری مغز شویی انسانها کار دشواری نیست...
کسانی که از نزدیک شاهد این قضایا نبوده اند و بسیار مهمتر از آن معیار و ملاک دقیقی ندارند  و یا نداشته اند و یا در یک جوّ کاذب و ادعاّهای پوچ و بی محتوا دچاراین جّوگرفتگی شده و یا بر اثر نبود یک مبارزه اصیل فکر کرده اند که "کاچی بعض هیچی" و یا امثالهم، چیزهایی گفته و یا نوشته اند نباید ملاک قرار بگیرد، خداوند به آدم عقل داده تا بیندیشد و بتواند راه  را از چاه تشخیص دهد....همچنین نباید دچار سر خوردگی شد ...سوال اصلی این است که مگر طی این 33 سال گذشته بخاطر اقدامات این جریان پیشرفتی حاصل شده؟ پاسخ این است که نه تنها پیشرفتی حاصل شده که در بستری غلط، به حاکمیت بیشتر رژیم کمک شده. این جریان 33 سال است که دم ازسرنگونی امروز و فردای رژیم میزند و همه امیدش این است که روزی که رژیم سرنگون شد بگوید "ما که گفتیم" اما باید چشم گشود و آثار مخرب عمل آنها را دید،  بدون شک روزی این رژیم سرنگون خواهد شد اما سوال و مسئله این است که چه کسانی و با چه راه حلهای درستی این مسیر را به  جلو برده اند، ملاک، شعارهای توخالی و بی محتوا  و خود زنی نیست، ملاک سلاح بدست گرفتن هم نیست، ملاک راه حلهای منطقی و پراتیک و رو به جلو است.
از نظر این جریان شعار سرنگونی فقط برای انحصارگری و خفه کردن صدای هر منتقد است. معنای "تنها آلترناتیو مشروع و..." یعنی انحصار طلبی. اینها که فقط حرف نبوده طی همه این سالها، آنها واژه سرنگونی رژیم را برای خفه کردن دیگران، پوششی بر اعمال ننگین و ایضا اخاذی مالی از عراق و عربستان و غیره بکار برده اند.
لطفا هر کس بر مبنای همان اطلاعاتی که دارد یک لیست از اعمال و "مبارزات" و "نبردهای" این جریان تهیه کند آنگاه خواهید دید که ثمره همه آنها خدمت کردن دو دستی به رژیم و تحلیل بردن صف مردم و "جبهه خلق" بوده است.
23 مهر 92(15 اکتبر 13)                                                                                
سعید جمالی (هادی افشار


منبع: پژواک ایران
تشییع جنازه دانشجوی مریوانی در فضای امنیتی+عکس
سحر چوینی دختر مریوانی دانشگاه همدان در اتاق خود در خوابگاه درگذشته است. گزارش های ابتدایی ناشی از مرگ بر اثر ضربه ی مغزی بوده است. بعدا گفته شده که او خود را حلق آویز کرده است. نه مردم مریوان و نه دانشجویان دانشگاه همدان این ادعا را با تردید می نگرند. به گزارش کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی، امروز طیف وسیعی از مردم مریوان در سومین روز قتل ناجوانمردانه سحر چویینی دانشجوی رشته پرستاری دانشگاه بوعلی همدان به نشانه اعتراض به عدم امنیت دانشگاها خصوصاً دانشگاهای دولتی با هدف رسیدگی هر چه سریعتر به پرونده مقتول از سوی مسئولین امر به همراه خانواده داغدارشان از میدان دارایی تا قبرستان مریوان راهپیمایی مسالمت آمیزی انجام دادند. نیروی های امنیتی دوربین های عکاسی وفیلمبرداری را از مردم می گرفتند اما مقاومت مردم داغدار مانع از دخالت آنها گردید. در حین حضور بر قبر سحر ماموستا کیوان با احاطه کامل امنیتی مانع اجرای برنامه های از قبل آماده شده توسط فعالین مدنی ودانشجویی گردید و در حین سخنانش با توهین به انجمن ها وحضور آنان خصوصاً اشاره مستقیم کردند به انجمن زنان که فعالیت ضد دینی دارند وچون کارشان دنیایی است جایگاهی در این جمع ندارند ودستور دادند پلاکارد تسلیت انجمن زنان برچیده شود که با مخالفت شدید حاضرین مواجه شد وسه نفر از فعالین زنان ضمن ابراز تاسف از واقعه به وجود آمده خواستار رسیدگی به پرونده سحر از سوی مقامات مسئول شدند ودر پایان خانواده داغدار سحر با تشکر از حضور مردم خصوصاً انجمن های مدنی از احساس همدردی وهمراهی همه قدردانی نمودند وبا اطمینان کامل اعلام کردند که مرگ سحر خودکشی نبوده وبه قتل رسیده است.

ries بادها می‌وزند و برگها فرو می‌ریزند. خاطرات خانه زندگان (۲۷)


بادها می‌وزند و برگها فرو می‌ریزند.
خاطرات خانه زندگان (۲۷) 
در بخش پیش به موضعگیری‌ ناهماهنگ مسئولین امنیتی رژیم پیشین در مورد بیزن جزنی و ۸ زندانی دیگر که آنها را خودشان کشته بودند پرداختم و با خاطره دوست مهربانی که اندوه و بیکسی و بازی‌های روزگار یا به قول امانوئل کانت «مکر عقل» او را به گردنه های سخت زندگی انداخت و چون برگ خزان از بیداد زمان پژمرد، یاد کردم. دیداری که آتش به جانم زد.
در این قسمت به طیف زندانیان سیاسی دوران شاه می‌پردازم. با توجه به تعدّد جریانات مختلف سیاسی و اجتماعی در تاریخ معاصر کشورمان و به تبع آن زندانیان سیاسی، بیشتر به دو دهه ۴۰ و ۵۰ شمسی اشاره می‌کنم، به کسانیکه در این دو دهه سر و کارشان به زندان افتاد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
زندانیان در تداوم مبارزات سیاسی نقش مهمی داشتند.
زندانیان سیاسی رژیم پیشن که بیشتر آنها در تهران و زندان‌های عشرت‌آباد، جمشیدیه، قزل قلعه، قزل حصار، کمیته مشترک و بویژه در قصر و اوین به سر می‌بردند، در تداوم مبارزات سیاسی علیه رژیم شاه نقش مهمی داشتند.
زندانیان تا سال ۱۳۵۰ به دو دسته مذهبی و غیرمذهبی تقسیم می‌شدند. برخی از نیروهای ملی‌گرا نیز در شمار مذهبی ها محسوب می‌شدند.
در قسمت دوازدهم خاطرات خانه زندگان به پیش‌زمینه‌های کمون مشترک در زندانهای ایران اشاره نموده‌ام. تا قبل از کمون بزرگ که اکثریت قریب به اتفاق زندانیان در آن شرکت داشتند، هر گروه در یک جمع زندگی می‌کردند و البته برای مشورت و رایزنی در خصوص چگونگی برخورد با مدیریت زندان با بقیه شور و مشورت می‌شد.
مذهبی‌ها جمع خودشان را داشتند و زندانیان غیرمذهبی نیز همینطور که اسامی مختلف داشت. کمون توده‌ای‌ها، کمون جزنی، کمون پاک‌نژاد، کمون نهضتی‌ها و...
با تقویت مشی مبارزه مسلحانه در میان گروه‌های مختلف سیاسی و ورود اعضای حزب ملل اسلامی، موتلفه، چریک‌های فدایی، مجاهدین خلق و چندین گروه دیگر به زندان‌، ورق برگشت و با توافق چریک‌های فدایی و مجاهدین خلق، وحدت استراتژیک در دستور کار قرار گرفت و زمینه عینی کمون بزرگ زندانیان بوجود آمد و سفره مشترک تا پیش از برادرکشی های بیرون (سوزاندن مجید شریف واقفی، تیرخوردن صمدیه لباف و باقی قضایا در سال ۵۴) ادامه داشت. بعد از آن بود که آرایش نیروهای سیاسی در زندان نسبت به گذشته تغییر کرد و آثار شومش را در دهه پرابتلای ۶۰ و وقتی امثال لاجوردی به قدرت رسیدند، نشان داد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
فعالیت‌های سیاسی منسجم در ایران
بعد از جنگ جهانی دوم، که دولت انگلیس نسبت به گذشته از تک و تا افتاد و با روسها سر منافعش مشغول شد، امکان استفاده سیاسی از این دو گانگی پیش آمد و مبارزین در ایران از آن بهره‌مند شدند. خروج رضاشاه از کشور و فضای باز سیاسی که در پی داشت هم، شرایط تازه ای پیش آورد. جدا از دو عامل فوق، شمار نه چندان اندکی از ایرانیان که در غرب تحصیل کرده بودند، همچنین رشد احساسات میهن‌دوستی و بیداری مردم شرایط لازم را برای فعالیت‌های سیاسی منسجم به وجود آورد.
...
با روی کارآمدن محمد رضا شاه، علاوه بر جریانات سیاسی ملی، مذهبی و مارکسیستی، گروههایی هم که نیروهای امنیتی به آنان «تجزیه‌طلب» می‌گفتند، به مجموعه جریانات اپوزیسیون اضافه شد. گروههای مزبور در کردستان، آذربایجان و خوزستان فعال بودند.
طی جنگ جهانی دوم، در آذربایجان، با رهبری سید جعفر پیشه‌وری شماری از هموطنان ما به فعالیت سیاسی مشغول شدند. با شروع بگیر و ببندها برخی از آنان به شوروی فرار کردند. اما وقتی مسئله آذربایجان کمَکی فروکش کرد مخفیانه به ایران بازگشتند. خیلی از آنها بعد از بازگشت بازداشت و زندانی شدند. «معاودین» نام گرفتند و اتهام‌شان جاسوسی برای شوروی بود.
گروه دیگر از این دست، زندانیان سیاسی مرتبط با حزب دموکرات کردستان ایران بودند و اتهامشان این بود که زمان اشغال ایران توسط نیروهای متفقین، زیر بیرق قاضی محمد، می‌خواستند کشور را تجزیه کنند. تفسیر مقامات امنیتی از رنج مردم کرد و خودمختاری کردستان،صرفاً تجزیه طلبی بود.
درآغاز نیروهای شوروی مستقر در ایران هوای جریان مزبور را داشتند اما با قرار و مداری که بین قوام السلطنه و سادچیکف، (بین ایران و شوروی) بسته شد از ایران رفتند و ارتش به سرکوب حزب دموکرات پرداخت و قاضی محمد و دیگر رهبران آن در مهاباد، به دار آویخته شده و تعداد زیادی زندانی شدند.
...
جدا از آنچه گفتم عده ای را هم به اتهام تجزیه طلبی در خوزستان دستگیر کرده بودند که ویژگی اصلی‌شان، جنبه ناسیونالیستی عربی آنان بود. هرچند رگه‌های شبه مذهبی هم داشتند.
بعدها از شکرالله پاکنژاد شنیدم که جدا از شمار محدودی از آنان که ترقیخواه و آرمانگرا بودند، بیشترشان به معنی واقعی کلمه زندانی سیاسی نبودند.
گویا خانواده‌هایشان در روستاها و شهر آبادان زندگی می‌کردند و از نظر معیشتی هم مشکلات زیادی داشتند و این مسئله مشغله ذهنی‌شان بود و می‌خواستند به هر قیمت که شده، از زندان بروند و پلیس هم حسابی سوءاستفاده می‌کرده و برایشان دام و دانه می‌ریخته‌است.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
همه زندانیان سیاسی ایران ملی بودند.
به یک معنا همه زندانیان سیاسی ایران ملی بودند و از قضا به خاطر سیاستهای ضد ملی حاکمان مستبد، خود را به آب و آتش می‌زدند. اما ملی در اینجا اشاره به مرتبطین جبهه ملی، حزب ایران و نهضت آزادی است.
...
۲۵ اسفند ۱۳۲۸ جبهه ملی ایران، شکل گرفت اما با کودتای ۲۸ مرداد زیر ضرب رفت و تعداد زیادی از اعضای آن دستگیر و زندانی شدند.
جبهه ملی اول با نام دکتر محمد مصدق عجین است. جبهه ملی دوم در سال ۳۹ برای ادامه مبارزه و استقرار حکومت قانونی شکل گرفت. بعداً دکتر مصدق ایراد گرفت که اساسنامه مربوطه، جبهه ای نیست و باید عوض شود. جبهه ملی سوم در سال ۴۴ با هدف استقرار حکومت ملی (نه حکومت به اصطلاح قانونی که وابسته به قوانین رژیم شاه باشد)، تشکیل شد که دیری نپایید چرا که سرکوب و دیکتاتوری نفس‌اش را گرفت و خیلی ها دوباره زندانی شدند. البته خبرنامه اش تا دو سه سال در خارج منتشر می‌شد. از سال ۱۳۴۲ در آمریکا و اروپا فعالیت‌هایی داشت.
جبهه ملی چهارم مربوط به زمان انقلاب است که ابتدا با عنوان «اتحاد احزاب ملی» و... پا به صحنه گذاشت و...
جبهه ملی پنجم، هم، همان است که ابتدا شُکرالله پاکنژاد اسمش را به میان آورد و بعد با پیشنهاد دکتر منوچهر هزارخانی «جبهه دموکراتیک ملی» نام گرفت.
خلاصه، شماری از زندانیان ملی و وابسته به جبهه مزبور بودند. به آنها «مصدقی» هم گفته می‌شد.
گروه دیگری از زندانیان ملی گرا مرتبط با نهضت آزادی بودند که ۲۷ اردیبهشت سال ۱۳۴۰ توسط برخی چهره‌های مذهبی جبهه ملی، مثل آیت‌الله طالقانی، مهندس مهدی بازرگان، خواهر زاده های مهندس بازرگان (منصور و رحیم عطایی)، دکتر یدالله سحابی، حسن نزیه و عباس سمیعی شکل گرفت.
نهضت آزادی به دلیل حضور آیت‌الله طالقانی و دکتر سحابی و مهندس بازرگان، مقبول شمار زیادی از مردم ایران بود. به مبارزین کمک می‌کرد. بازرگان گفته بود ما اسلام را برای ایران می‌خواهیم نه بر عکس.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
حدود ۹۰ واعظ و روحانی گذرشان به زندان افتاد.
برخی از روحانیون زندانی مدت کوتاهی بازداشت می‌شدند و شماری سالهای زیاد حبس کشیدند. عده ای از افراد زیر دیگر در قید حیات نیستند و چندین نفر هم بعد از سال ۶۰ تیرباران شدند.
...
حسن لاهوتی اشکوری، حسین غفاری، هادی غفاری،...امینی کرمانشاهی، حسین هراتی، ابراهیم باقری، محمد یوسف کیافتوحی، عباس حسینی، مراد علی احمدی، قربانعلی علیزاده، عسگری فقیه، احمد علی دباغی (معروف به برهانی)، اکبر رضائی استخروئیه، سید علی سجادی، عسگر شیر محمدی، حسین جوانبخت، محمد حسین غیاث علوی، جعفر حاج حیدری، محمد حسین شجاعی، حسین خدادادی، شیخ محمد اکرمی، علی رکعی (احمدی - جوادی)، حسن محمودی، سید احمد هاشمی‌نژاد اشرفی، احمد(صفت‌اله) برزگر نفری، محمد حسینی نیاکجیدی، محمدرضا (امیر) شریف راضی، علی خاتمی، سید محمد تقی حسینی زابلی، سید علی خامنه‌ای، هادی خامنه ای، محمد باقر فرزانه، غلامرضا اسدی، محمود (غلامرضا) مروی سماورچی، فیض الله سعادتی، صالحی مازندرانی، احمد محدث، غلامعلی نعیم آبادی، شیخ مصطفی رهنما، محمدرضا امیری، محسن مقدسی، ایرج صفاتی، حسن عشوری (عاشوری)، ابراهیم معدنی، عزیز علی پرتو، علی عبادی جامخانه، احمد طالبی، محسن دعاگوی فیض آبادی، جلال اشجع، دینه محمد آدینه‌زاده، سید محمد علی علوی طباطبائی، شیخ محمد باقر زاده، سید احمد علی نبوی نوری، علی بخشی، والی اله واحد مرزبان کلاته، کمال‌الدین ادیب زارچی، سید محمد باقر دریاباری، قربانعلی درزی، محمد علی ذاکریان، محمدعلی مالک الرقایی، نصر‌اله مظهری، علی سراجی، شیخ مصطفی فومنی حائری، سید ابراهیم مرزانی
(معروف به حسینی)، نور محمد عقیلی، احمد ملازاده، عبد‌اله میثمی، حسین آقا علیخانی، اکبر بهرمانی هاشمی رفسنجانی، محمدرضا مهدوی کنی، ناطق نوری، اکبر دخانچی، محی‌الدین انواری، موحدی کرمانی، ربانی شیرازی، محمد جواد حجتی کرمانی، جعفر شجونی، سید رضا برقعی مدرس،مهدی کروبی، یحیی مصباح، ابوالفضل شکوری، ایراهیم سولگی، محمدرضا بیگ‌ یزدی‌ معروف‌ به‌ «فاکر خراسانی‌»، جعفری گیلانی، عباس سالاری، علی عرفا، محمد تقی زشتی، سید محمد رضوی، عبدالمجید معادیخواه، جلال گنجه ای، عبدالرضا حجازی، محمد علی گرامی،...و تعداد دیگری که الآن اسامی شان در ذهنم نیست، همچنین آیت‌الله منتظری و آیت الله طالقانی (سید محمود علائی طالقانی) که جای خود دارند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
زندانیان موتلفه و...
شمار دیگری از زندانیان، مرتبط با جمعیت موتلفه اسلامی بودند.
سال ۱۳۴۲-۱۳۴۱ سه هیئت مذهبی مسجد شیخ‌علی، هیئت اصفهانی‌ها و هیئت مویّد مسجد امین‌الدوله، مرکب از بازاریان و فرهنگیان که بیشتر مقلد آیت‌الله خمینی بودند تشکیلاتی را به نام «هیئت‌های موتلفه» ایجاد کردند.
اعضای هسته اولیه هیئت‌های موتلفه گرایش سیاسی واحدی نداشتند. در میان آنها هم هوادار فداییان اسلام بود. هم طرفداران آیت‌‌الله کاشانی و هم جبهه ملی.
گفته شده این تشکل مورد تائید آیت الله خمینی بود. گروه مزبور پس از تبعید مرجع دینی‌شان و در پیامد واقعه ۱۵ خرداد سال ۴۲، یک شاخه نظامی تشکیل داد و به اقدامات مسلحانه دست زد و در این رابطه حسنعلی منصور نخست وزیر شاه، ترور شد.
شکرالله پاکنژاد از قول عسکراولادی می‌گفت ما می‌توانستیم خود شاه را بزنیم اما آماده پیامدهایش نبودیم و چون بهره اش را مارکسیستها می‌بردند، اینکار را نکردیم.
ترور حسنعلی منصور سبب شد که تمامی افراد موتلفه - به جز سید علی اندرزگو و حاج مهدی بهادران که متواری شده بودند، بقیه دستگیر و زندانی شوند.
چهار نفر (محمد صادق امانی، محمد بخارایی، مرتضی نیک‌نژاد و رضا صفار هرندی) اعدام شدند و حکم اعدام برخی به حبس ابد تبدیل شد. عده‌ای هم به حبس‌های طولانی محکوم شدند. از زندانیان سیاسی موتلفه می‌توان افراد زیر را نام برد.
ابوالفضل توکلی بینا، صادق اسلامی، حاج عزت خلیلی، حاج مهدی عراقی، هاشم امانی، حبیب الله عسکر اولادی، ابوالفضل حاج حیدری، عباس مدرسی‌فر، حاج احمد شهاب، حمید ایپکچی، تقی کلافچی، آیت‌الله انواری و... تعدادی دیگر.
...
خودشان می‌گفتند برخی از اعضای موتلفه در بیرون از زندان با سازمان مجاهدین همکاریهایی داشتند. (که البته این موضوع اگر درست باشد به قبل از حوادث سال ۵۴ برمی‌گردد.)
ـــــــــــــــــــــــــــــ
زندانیان حزب ملل اسلامی و گروه حزب‌الله
حزب ملل اسلامی که به مشی مسلحانه اعتقاد داشت، سال ۱۳۴۴ به وسیله سید محمد کاظم بجنوردی تشکیل شده بود. سال ۱۳۴۴، به طور تصادفی مورد شناسایی قرار گرفت و همه اعضای آن دستگیر و زندانی شدند. در بخشهای پیش به این موضوع اشاره نموده‌ام.
از میان آنها می‌توان سید محمد کاظم بجنوردی، محمد جواد حجتی کرمانی، عباس دوزدوزانی، محمد کاظم سیفیان، احمد احمد، محمد علی مولوی عربشاهی، عباس آقا زمانی (ابو شریف)، علیرضا سپاسی آشتیانی و تعدادی دیگر.... را نام برد.
شماری از اعضای حزب ملل اسلامی پس از آزادی از زندان، گروه دیگری به نام «حزب‌الله» را پی‌ریزی کرده و از سال ۱۳۴۷ فعالیت خود را آغاز نمودند که بعدها دستگیر شدند.
داود محبوب مجاز، مهدی افتخاری، مهدی برایی، محمد مفیدی، محمدباقر عباسی، هادی شمس حائری، محمد باقر صنوبری، سیدمحمد سیدمحمودی طباطبایی، محمد مظاهری (عباس)، کیوان مهشید، علی‌اصغر اهل کسب (رفیعی)، و برادران منصوری (احمد و جواد)...به این گروه و نیز حزب ملل دلبستگی داشتند. در قسمت پانزدهم خاطرات خانه زندگان اسامی بیشتری از این تشکل آورده‌ام.
...
برخی از زندانیان مذهبی زمان شاه خودشان را به گروههای هفت گانه زیر که بعد از انقلاب مجاهدین انقلاب اسلامی را شکل دادند ربط می‌دهند.
امت واحده، توحیدی بدر، توحیدی صف، فلاح، فلق، منصورون و موحدین
ـــــــــــــــــــــــــــــ
زندانیان گروه والفجر
از گروه والفجر (یعنی سپیده سحر) چندین نفر بازداشت شدند.
گروه مزبور را طلبه ای به اسم محمدعلی موحدی قمی بنیان گذاشته بود. وی چندبار به خاطر تکثیر اعلامیه های آیت‌الله خمینی، همچنین بعد از واقعه ۱۵ خرداد سال ۴۲ دستگیر شده بود. آزاد که می‌شود گروهی با مشی مسلحانه راه اندازی نموده و در قم شروع به عضو گیری می‌کند.
سپس با حمیدرضا اشراقی، محمدعلی باقری، محمد مشرف، مصطفی نیکو حرف ماهر، حمید رضا فاطمی و جواد زرگران قمی، به فکر تهیه اسلحه می‌افتند. گویا در بهمن ۱۳۵۳ قصد خلع سلاح یک پاسبان را در تهران داشتند که منجر به درگیری شده، محمدعلی باقری مجروح و دستگیر می‌شود و اعضای گروه هم اکثراً دستگیر می‌شوند.
محمدعلی موحدی و حمیدرضا فاطمی را ۱۶ اسفند ۱۳۵۴ تیرباران کردند و بقیه حکم گرفتند. بعداً از جواد زرگران قمی خواهم گفت.
زندانیان مرتبط با مجاهدین و فداییان هم که به لحاظ سن و تعداد در اکثریت بودند، در میان زندانیان سیاسی شاخص بودند. بعدها اسامی شان را می‌آورم.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
زندانیان توده‌ای
بخش مهمی از زندانیان سیاسی رژیم پیشین در دوره‌های مختلف مرتبط با گروه‌های مارکسیستی بودند.
اعضای حزب توده نخستین گروه از زندانیان سیاسی مارکسیست هستند.
زمانی بود که غیر از نواّب صفوی و خلیل طهماسبی و... (از فدائیان اسلام)، و نیز آقای رضا زاده قشقائی، بقیه، یعنی بیش از ۹۵ درصد از زندانیان، توده‌ای بودند و رژیم شاه بالاترین فشارها را به‌ آنان واردمی‌کرد.
بعد از کودتای ۲۸ مرداد و کشف سازمان مخفی حزب در سازمان افسری، زندان و توده ای با هم مترادف بود.
پرویز حکمت‌جو، علی خاوری، یدالله شهید زند، شاهرخ مسکوب، مهدی خانبابا تهرانی و خیلی‌های دیگر (که در قسمت هفدهم اسامی شان را آورده‌ام) در زندان بودند.
البته سازمان انقلابی توده، سازمان مارکسیستی - لنینیستی توفان، سازمان رهایی بخش خلق‌های ایران (سیروس نهاوندی، حسین رفیعی، ابوالفضل موسوی، تعمت الله عیوض محمدی، عباس میلانی و...) هم به نوعی از حزب توده کنده شده بودند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
گروه پرویز نیکخواه.
به آنان زندانیان چپی ۲۱ فروردین، همچنین، گروه «یوش» گفته می‌شد.
پرویز نیکخواه (رهبر گروه)، مهندس احمد منصوری مقدم، مهندس منصور پورکاشانی و... با مرام و رویه‌ای مارکسیستی- مائوئیستی به اتهام دخالت در ماجرای ترور شاه در ۲۱ فروردین سال ۱۳۴۴ دستگیر شده بودند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
ستاره سرخ
گروه ستاره سرخ که به گروه ۲۰ نفری معروف شده بودند، گروهی کم سن و سال بود که با تمایلات مارکسیستی پا به عرصه مبارزه گذاشتند و بدون هیچ‌گونه رابطه سازمانی به چریک‌های فدایی خلق گرایش پیدا کردند. در گروه ستاره سرخ، علی‌رضا شکوهی، که بیست‌ساله بود نفر اول بود. سال ۱۳۵۰ همه اعضای این گروه بعد از دستگیری در دادگاه بدوی به حبس‌های از ۱۰ سال تا ابد محکوم شدند. البته شکوهی، هاشمی و محمد احمدیان، به اعدام محکوم شدند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
گروه فلسطین
این گروه با انتشار دفاعیه شکرالله پاک‌نژاد معروف و مطرح شد، دفاعیه‌ای که با فداکاری زنده یاد «یوسف آلیاری»، از زندان بیرون آمد و در بیرون زندان با همت خانم میهن قریشی (همسر زنده‌یاد بیژن جزنی) توسط دختر یکی از نظامیان رژیم پیشین از ایران به خارج کشور فرستاده شد و به دست امثال ژان پل سارتر هم رسید.
یوسف آلیاری تمام دفاعیه را ریزنویسی کرد و در پلاستیک کوچکی گذاشت، سپس قورت داد و از زندان بیرون آورد.
گروه فلسطین که که تعدادشان ۲۳ یا ۲۴ نفر بود در سال‌های ۱۳۴۷ و ۱۳۴۸ توسط پاک‌نژاد (شُکری) و چند تن از دوستانش با ایدئولوژی مارکسیستی تشکیل شد و گروه در صدد بود برای آموزش و آمادگی راهی فلسطین شود و بهمین دلیل به گروه فلسطین معروف شد. به جز چهار نفر از اعضای آن‌ که توانستند وارد عراق شوند، بقیه گیر افتادند. در این میان پاک‌نژاد، ناصر کاخساز و مسعود بطحایی از اعضای اصلی گروه به حبس ابد و سه تن دیگر به ۱۰ سال زندان محکوم شدند. شکرالله پاکنژاد، ناصر کاخساز، مسعود بطحائی، ناصر رحیم خانی، احمد صبوری، عبدالله فاضلی، هاشم سکوند، هدایت‌الله سلطان‌زاده، عبدالله نواب بوشهری، بهرام شالگونی، داود صلحدوست، سلامت رنجبر، محمد رضا شالگونی، ابراهیم انزابی‌نژاد، محمد معزز، ناصر جعفری، فرشید جمالی، فرهاد اشرفی در شمار زندانیان گروه فلسطین بودند. 
ـــــــــــــــــــــــــــــ
گروه رازلیق و عبدالله اندرودی...
علاوه بر گروه‌هایی که نام برده شد، اعضای گروه‌های دیگری از جمله «گروه جبهه خلق»، «گروه جبهه دموکراتیک خلق ایران» (گروه عبدالله اندرودی)، گروه رازلیق...نیز با گرایشات مارکسیستی در زندان وجود داشتند.
...
در میان زندانیان کسانی مثل من که در رابطه با هیچ گروه وسازمانی دستگیر نشده بودند، کم و بیش بود. همچنین کسانیکه در خارج از کشور در کنفدراسیون جهانی دانشجویان یا تشکلهای دیگر فعال بودند و گذرشان به ایران افتاده و دستگیر شده بودند.
در زمان شاه پشتیبانی گسترده کنفدراسیون از مبارزات مردم ایران علیه رژیم شاه و تلاش برای آزادی زندانیان سیاسی زبانزد بود. کنفدراسیون در دفاع از زندانیان، چندین اعتصاب غذا و مارش های اعتراضی به راه انداخت.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
آرمان خلق، نیکسونی‌ها، گروه دکتر اعظمی و...
از گروه آرمان خلق، گروه ابوذر، هواداران دکتر اعظمی، نیکسونی‌ها (دانشجویانی که در جریان دیدار نیکسون از ایران، به ماشین وی سنگ زدند) و کسانی که به خاطر جشن‌های ٢٥٠٠ ساله شاهنشاهی دستگیر شده بودند هم، بین زندانیان بودند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
گروه ساکا، بنگلادشی‌ها و باقر امامی
از گروه ساکا و «بنگلادشی‌ها» (عده‌ای که روز استقلال بنگلادش از گروه ساکا انشعاب کردند)، هم خیلی ها بازداشت شدند.
ساکا مخفف ‌«سازمان انقلابی کارگران ایران» بود. از این گروه حدود ۱۳۰ نفر به دادگاه رفتند و حکم گرفتند.
در زندان شایع بود که دکتر حمید ستارزاده از اعضای ساکا، در ضربه به آن نقش داشته است.
آلبرت سهرابیان و حسن اُردین را خیلی شکنجه کرده بودند.ساواک یکی از اعضای ساکا را به نام «بهروز صُنعی» که اهل خراسان و دانشجوی دانشکده ‍کشاورزی دانشگاه تهران بود، پس‌ از دستگیری به ‍زندان بندرعباس‌ که شرایط سختی داشت تبعید کرد و بهروز در آنجا درگذشت. این موضوع را «بهروز حقی» سالهای بعد در زندان وکیل‌آباد مشهد برایم تعریف کرد. بهروز صُنعی خیلی شکتجه شده بود.
بهروز، تنها فرزند خانواده بود و پدر و مادرش‌ پس‌ از شنیدن خبر جانباختن‌اش به فاصله کوتاهی، هر دو دق‌مرگ شدند.
متاسفانه زنده باد بیژن جزنی در کتاب «تاریخ سی ساله» در مورد گروه ساکا و پیدایش کروژکها (محافل)... دقیق ننوشته است.
...
گروه ساکا، بی اختیار کسانی چون باقر امامی، آلبرت سهرابیان و حسن اُردین...را به یاد ما می‌آورد. همه سراپا شور بودند و البته الآن هیچکدامشان زنده نیستند. آلبرت سهرابیان زندانی رنجدیده و عزیزی بود. او و خیلی های دیگر از باقر امامی به خوبی یاد می‌کردند.
باقر امامی (نورو) ابتلائات مبارزه و زندگی را تاب نیآورد و با شکسته شدن بت هایش، خودش را کشت. سال ۱۳۴۶ در ۶۴ سالگی از فرط اندوه و یأس، جان خودش را گرفت...
با تیغ سلمانی دستش‌ را برید با خونی ‍که از دستش‌ خارج شده و به در و دیوار پاشیده بود روی دیوار نوشت: «هر چه بیشتر سگ دو زدم کمتر به هدفم نزدیک ‍شدم... اتحاد شوروی راه انحراف را در پیش‌ گرفته و دارد به پرولتاریای جهان خیانت می‌کند... ‍»
غلبه کردن یأس و درماندگی بر باقر امامی و خودکشی او به این دلیل که شوروی وفای بعهد نکرد، پسندیده نیست اما او برخلاف تبلیغات رادیو مسکو و نظر زنده‌یاد بیژن جزنی در کتاب تاریخ سی‌ساله، مبارز معتقدی بود. او عامل دشمن نبود.
...
بگذریم...
بادها می‌وزند و برگها فرو می‌ریزند. تا بر زمین نیافتاده‌ایم برخیزیم و کاری کنیم.
بادها می‌وزند و برگها فرو می‌ریزند. تا برخاک نیافتاده و خاک نشده‌ام، برخیزم. برخیزم و سینه را از کینه ‌ها بشویم...
امروز تماشا می‌کنیم و فردا تماشا می‌شویم.
کوس رحلت بکوفت دست اجل
ای دو چشمم وداع سر بکنید
ای کف دست و ساعد و بازو
همه تودیع یکدگر بکنید...
بادها می‌وزند و برگها فرو می‌ریزند.

پانویس
 
کروژکها، یکا، کسکا، ساکا
باقر امامی پس از شهریور ۱۳۲۰ خطش را از حزب توده جدا کرده بود و «کروژکها» (یا محافل) را بنیان نهاد.
کروژک کلمه‌ای روسی است به معنی محفل و یا حوزه.
وقتی کروژگها شکل گرفت تنی چند از دوستانش، گروه «یکا» را که مخفف «‌یادرو‌کمونیستی ایران» است تاسیس‌ کردند. «یادرو‌» در زبان روسی به معنی هسته است.
برای شکل گیری جریانی به نام اختصاری «کسکا‌» هم تلاش کردند که قرار بوده «کارگران‌، ‌سربازان‌، و کارمندان ایران را در زیر یک سقف جمع کند.
بعداً از همین جریان انشعابی، یک دسته جدید به نام «گاما»‌ (گروه انقلابی مارکسیستهای ایران‌) متولد شد و سپس‌ «یکا» و «گاما»‌ با هم متحد شدند و «ساکا» (سازمان انقلابی کمونیستی ایران‌) را تشکیل دادند.

خاطرات خانه زندگان قصه نیست. نردبان است. نردبان آسمان. آسمان نهان درون که در ژرفا و پهناوری کم از آسمان برون نیست.
از شما دعوت می‌کنم ویدیوی ضمیمه را ببینید.
...
سایت همنشین بهار
ایمیل


B'Tselem - The Israeli Information Center for Human Rights in the Occupied Territories

Planning & building



B'Tselem - The Israeli Information Center for Human Rights in the Occupied Territories

6 Sept. '11: Civil Administration head contradicts State’s response to High Court

Published: 
 6 Sep 2011
According to media reports, the head of the Civil Administration, Brig. Gen. Moti Almoz, has ordered an end to the demolition of Palestinian structures built without a permit. The order applies in Area C, some 60% of West Bank land where Israel is responsible for civil affairs, and is pending approval of Minister of Defense Ehud Barak. Almoz gave achieving “equality of enforcement” as the reason for the order, and noted that the Civil Administration was “very far” from enforcing the law in settlements and outposts where structures were built without permits. Almoz’s comments contradict the state’s announcements to the High Court of Justice, according to which the Civil Administration’s policy is based on "the principle of equal enforcement.”
Demolition of homes in the village of al-Hadidiya, Jordan Valley. Photo: 'Atef Abu a-Rub, B'Tselem, 21 June '11.
Demolition of homes and other structures belonging to Palestinians is part of Israel’sdiscriminatory planning policy, which makes it impossible, in practice, for Palestinians to build with permits in Area C. In some Palestinian communities, the outline plans prepared by Israel restrict construction to the existing built-up area, ignoring development needs. The communities were excluded from the planning process.
In large parts of the Jordan Valley and the southern Hebron hills, Israel has routinelydemolished structures in small Palestinian communities, on the grounds that they were built on land that Israel has defined as firing zones or nature reserves, or has seized as state land. In some cases, Palestinian communities had been living on the land since before Israel’s occupation of the West Bank in 1967.
At the same time, Israel has systematically refrained from enforcing the planning and building laws on settlements, even when massive construction has been carried out without a permit. This occurred, for example, in the Matityahu East neighborhood in Modi’in Illit, where hundreds of apartments were built without a permit. The state also refrains from law enforcement in settlements where structures were built without a permit on privately-owned Palestinian land, as occurred in the veteran settlement Ofra and in many outposts. According to data of the Ministry of Defense, of the Civil Administration, of and the State Comptroller’s Office, over the past 15 years, the authorities have uncovered thousands of building offenses in settlements. Figures provided to Peace Now by the Civil Administration indicate that, between 1996 and 2006, the Civil Administration opened 3,449 files involving building without a permit in settlements; enforcement action, including issuance of demolition orders, was taken in only 107, or three percent, of these cases.
B'Tselem rejects the false symmetry created by comparing Palestinian building in the West Bank and Israeli building in the settlements. Israel is obliged, under international humanitarian law, to enable Palestinian communities to build and develop according to their needs. It is not allowed to damage their property, including private and public structures. At the same time, international law forbids Israel to build settlements on the land it has occupied.