۱۳۹۰ تیر ۲۹, چهارشنبه

این چهره را به خاطر بسپارید

افشای کشف منابع عظیم نفت و گاز در ایران و امضای قرارداد ننگین با چین و روسیه به دستور رهبری


 
 
افشای قرارداد ننگین حکومت ایران با کنسرسیوم چینی و روسی در پی کشف منابع جدید نفت و گاز در کشور و تسلیم کردن رسمی اقتصاد ایران به دولتهای بیگانه. اکتشافات اخیر منابع نفت و گاز ایران در حوزه‌های نفتی ایلام، مسجد سلیمان و بوکان شرقی نشان می‌دهد منابع تایید شده ذخایر نفت کشور در حال حاضر به شدت افزایش یافته و میزان ذخایر گازی کشف شده در کشورنیز ۸۰ درصد افزایش یافته است. به گزارش کار‌شناسان ایران سبز ذخایر نفت و گاز کشف شده اخیردرایران، طی سالهای اخیر در جهان سابقه نداشته و رتبه ایران را بین کشورهای نفتخیز جهان از جایگاه چهارم به جایگاه دوم و پس از عربستان سعودی ارتقاء داده است. گزارش‌ها نشان می‌دهد تا سال گذشته منابع نفتی قطعی شده ایران حدود ۷۰ میلیارد بشکه برآورد می‌شد اما اکنون این رقم به ۲۳۹ میلیارد بشکه افزایش یافته است. به همین ترتیب جایگاه ایران در کشورهای داری منابع طبیعی از رتبه ۱۷ به رتبه چهارم جهان افزایش یافته است. نکته حائز اهمیت در این بین افزایش شدید درآمد سالانه و سرانه شهروندان ایرانی است که از رقم ۴۵۳۰ دلار در سال ۲۰۱۰ قابل ارتقاء تا ۳۶ هزاردلار خواهد بود. یعنی یک پله بالا‌تر از درآمد سرانه در انگلستان و یک پله پایین‌تر از درآمد سرانه در آلمان. مشروط برآنکه این منابع در خدمت منافع ملی ایران قرار گیرند و ظرف ۳ سال آینده حداکثر بهره برداری از این ظرفیت‌ها بعمل آید. بر اساس اخبار منتشر شده از سوی کار‌شناسان ایران سبز، اکتشافات اخیر توسط شرکت نفت سی ان پی سی چین و پتروناس مالزی صورت گرفته و این کنسرسیوم طی هفته‌های اخیر گزارش عملکرد خود را به دولت ایران ارائه کرده است. پس از دریافت این گزارش‌ها دفتر رهبری ایران بلافاصله ضمن بر عهده گرفتن مدیریت اخبار و اطلاعات این اکتشاف‌ها، انتشار هرگونه خبری از جزییات موضوع را ممنوع اعلام کرد. بعلاوه با دستورآیت الله خامنه‌ای هیاتی از مقامهای دفتر رهبری و قرارگاه خاتم الانبیاء تشکیل و جلسات متعدد و مداومی را با هیات‌های چینی، روسی و مالزیایی برگزار کردند که نتیجه این جلسات روز جمعه ۲۴ تیرماه ۱۳۹۰ بعنوان سندی ننگین در تاریخ حاکمیت نظام مستبد دینی بر ملت و کشور ایران، به امضای نمایندگان دفتر رهبری از یک سو و کنسرسیوم چینی، روسی و مالزیایی رسید. به گزارش کار‌شناسان ایران سبز در این اجلاس مواردی مورد توافق طرفین قرارگرفت که بطور خلاصه بخشی از آن به این شرح است: ۱- امتیاز استخراج و بهره برداری از منابع جدید کشف شده نفت و گاز ایران برای مدت ۲۵ سال به کنسرسیومی متشکل از شرکت ملی نفت چین (سی ان پی سی) شرکت پتروناس مالزی و شرکت لوک اویل روسیه واگذار می‌گردد. ۲- این شرکت‌ها با قیمتی توافقی و رسما زیر قیمت بازارخریدار نفت ایران خواهند بود و ترجیحا به قیمتی خارج از قیمت‌های مصوب اوپک نفت را در بازارهای بین المللی به فروش خواهند رساند. ۳- سهم شرکت نفت چین از این کنسرسیوم ۵۰ درصد خواهد بود

انتفاضه سوم فلسطین در راه- "انقلاب دوم" مصر - آغاز جنبش "برآشفتگان"..- گامهای بلند تری در یونان - لیلا جدیدی


انتفاضه سوم فلسطین در راه- "انقلاب دوم" مصر - آغاز جنبش "برآشفتگان"..- گامهای بلند تری در یونان - لیلا جدیدی

جهان در آیینه مرور
سازماندهی جنبشهای عصر جدید پس از جنگ سرد (12)

لیلا جدیدی

- انتفاضه سوم فلسطین در راه
- "انقلاب دوم" مصر
- آغاز جنبش "برآشفتگان" در اسپانیا و دیگر کشورهای اروپایی
- گامهای بلند تری در یونان

اوضاع انقلابی خاورمیانه در ماه گذشته نه تنها به حالت عادی برنگشت، بلکه آتش خشم مردم از سرکوب بیرحمانه دیکتاتورها شعله ورتر نیز شد. همزمان، در اروپا، موج خروشنده تازه ای ساحل آرامی را که حکومتها و صاحبان ثروت و قدرت در آن لم داده بودند، برآشفت.
از این میان به چهار رویداد که شکل تازه ای به دگرگونیها و مبارزات ضد دیکتاتوری و دمکراسی خواهانه در نیمکره غربی داده است، می پردازیم. به امید آن که جنبش آزادیخواهانه مردم ایران بتواند از این تجربیات در خیزشها و اعتراضات خود سود جوید.


- انتفاضه سوم فلسطین در راه
در پاییز سال جاری و در نشست عمومی سازمان ملل، فلسطینیها خواستار به رسمیت شناخته شدن رسمی دولت فلسطین خواهند شد. آنها خواهان شناسایی مرزها پیش از جنگ اسراییل- فلسطین در سال 1967 می شوند. اما مشخص است که نتانیاهو، نخست وزیر اسراییل که نظراتش بیشترین حامی را دارد، با آن مخالفت خواهد کرد. وی با اطمینان به این امر که قطعنامه های دیگری که در گذشته از جانب سازمان ملل به تصویب رسیده بی نتیجه مانده، دلیلی نمی یابد که این بار شرایط متفاوت از گذشته باشد.
"امانوئل والتر اشتاین"، محقق دانشگاه "ییل" (Yale) و رییس سابق انجمن جامعه شناسان بین المللی که دارنده کرسی کمیسیون علوم "گالبنکین" (Gulbenkian) نیز بوده و از نظریه پردازان مشهور روابط بین الملل است، در این باره می نویسد:"اهود بارک، نخست وزیر سابق اسراییل (وزیر دفاع فعلی) به نتانیاهو هشدار می دهد که رفتارش غیر منطقی است و می گوید که این قطعنامه یک "سونامی" برای اسراییل خواهد بود و عاقلانه این است که نتانیاهو با فلسطینیها کنار بیاید."
والتر اشتاین این سوال را مطرح می کند، "آیا بارک درست می گوید؟" و خود پاسخ می دهد:"این احتمال زیاد است."
وی برای اثبات نظریه خود ادامه می دهد:"این احتمال بسیار زیاد است که همه کشورهای آمریکای لاتین، اکثر کشورهای آفریقایی و آسیایی به این قطعنامه رای مثبت دهند. آمریکا هم که می دانیم رای منفی خواهد داد و دیگران را هم به دادن رای منفی ترغیب خواهد کرد. اما سوال در مورد اروپا است. اگر فلسطینیها بتوانند رای مثبت اروپا را بگیرند، موقعیت بهتری خواهند داشت. اما آیا اروپا رای مثبت خواهد داد؟"
وی می گوید:"این بستگی به اتفاقاتی دارد که در دنیای عرب روی می دهد و آنچه که در دو ماه آینده پیش خواهد آمد. فرانسه از پیش گفته است که اگر تا آن زمان پیشرفت قابل ملاحظه ای در مذاکرات اسراییل – فلسطین صورت نگیرد (که نخواهد گرفت)، فرانسه رای مثبت خواهد داد و در این صورت دولتهای جنوبی اروپا نیز رای مثبت می دهند. همچنین کشورهای نوردیک نیز از آن پیروی می کنند. پرسش بزرگتر، موضع کشورهای انگلیس، آلمان و هلند است و این که آیا آنها همکاری می کنند؟ چنانچه این کشورها رای مثبت دهند، تردید کشورهای اروپای شرقی نیز از بین می رود و در این حالت است که این قطعنامه، رای مثبت اکثر کشورهای اروپایی را به دست خواهد آورد. البته باید دید در کشورهای عربی چه اتفاقاتی رخ خواهد داد."
والتر اشتاین ادامه می دهد:"خیزشهای مردم کشورهای عربی در حال حاضر به اوج رسیده است. با این حال نمی توان گفت تا آن زمان کدام حکومت سرنگون شده است. آنچه که مسلم است، فلسطینیها در مرز اجرای انتفاضه سوم هستند. آنها امید به تغییر از راه مذاکره را از دست داده اند. توافق بین الفتح و حماس پیام روشنی بر این امر است. آنجا که مردم کشورهای عربی در واقع همگی در جریان انقلاب و علیه رژیمهای حاکم به پاخاسته اند، چطور می توان انتظار داشت فلسطینیها ساکت بمانند؟ آنها ساکت نخواهند ماند. در این صورت کشورهای عربی از انتفاضه حمایت خواهند کرد و این برای آنها راحت ترین ابزار کنترل مردم در کشورهای خود است. کدامیک از این رژیمها جرات می کند از انتفاضه حمایت نکند؟ همزمان برای اروپا هم سخت خواهد بود که با شروع انتفاضه به قطعنامه رای مثبت ندهد. در چنین حالتی فقط آمریکا، اسراییل و چند کشور کوچک با قطعنامه به مخالفت خواهند پرداخت و شاید هم چند غایب هم داشته باشیم. "
والتر اشتاین می گوید:"این به نظر من یک "سونامی" است. در چند سال گذشته بزرگترین هراس اسراییل "عدم مشروعیت" بوده است و این قطعنامه "عدم مشروعیت" اسراییل را در بر خواهد داشت. در عین حال موقعیت آمریکا نیز در جهان عرب به طور خاص و در کل جهان به طور عام، تضعیف خواهد شد."(1)
بسیاری دیگر از تحلیلگران و فعالان جنبش مردم فلسطین نیز روی دادن انتفاضه سوم را پیش بینی و تاکید کرده اند."رالف شونمان"، تحلیلگر سیاسی آمریکایی می گوید:"دیوان بین المللی کیفری مطالبات مردم ستمدیده جهان را پیگیری نمی کند. محکومیت قذافی با چشم پوشی از فجایع بحرین و غزه بر این امر دلالت دارد. مردم فلسطین باید برای رهایی از اشغالگری رژیم اسراییل با بسیج همگانی، انتفاضه سوم را آغاز کنند."
وی ادامه می دهد:"ما به انتفاضه سوم نیاز داریم که از روحیه آزادیخواهی بر می خیزد و با خیزشهای اخیر مردم در سراسر منطقه تشویق و تقویت می شود. همانطور که خودفروختگان در مصر، تونس، الجزایر، بحرین، اردن و همه کشورهای منطقه با مقاومت مردم خود رو برو شده اند، مسوولان فلسطینی و قدرت اشغالگر اسراییل نیز با مقاومت در انتفاضه سوم مواجه خواهند شد."
"صبری سیدم"، مشاور ارشد محمود عباس نیز معتقد است:""بهار عربی"، فلسطینیها را نیز به استقلال نزدیک کرده است، همانطور که در مرزها شاهد آن بودیم. انقلاب در کشورهای عربی به ما انگیزه داده است. شرایط دیگر مانند گذشته نیست، “اکنون وضع تغییر کرده است."

- "انقلاب دوم" مصر
مصر، گامهای بلندی به سوی "انقلاب دوم" بر داشته است. مردم این کشور با وجود رفتن مبارک و برقراری حکومت جانشین، دستاوردهای انقلاب خود را در محاصره ارتجاع می بینند و عزم جزم کرده اند تا به آخر برای بازیابی آن جانفشانی کنند.
روز 27 ماه مه بیش از یک میلیون نفر در "میدان تحریر" و سراسر این کشور دست به اعتراضات گسترده ای زدند. سازمانها و گروههای چپ، شهروندان این کشور را به قیام علیه سیاستهای حاکمان نظامی، "اخوان المسلمین" و گروههای لیبرالی که پیشتر خود بخشی از نیروی انقلاب بودند و اکنون همدست نظامیان شده اند، فراخواندند. این روز، "روز خشم" نامگذاری شده بود. این گام بزرگ، نه تنها با سکوت حاکمان و رسانه های وابسته بدانها روبرو نشد، بلکه آنها با شدت هر چه تمام تر به ضدیت با آن کمر بستند.
مهمترین و برجسته ترین خواست معترضان مصری، محاکمه "مبارک" که در هتل پنج ستاره ای در "شرم الشیخ" بسر می برد، بود. آنها می خواستند مبارک به خاطر قتل و شکنجه فعالان و معترضان محاکمه شود، اما با مخالفت شورای عالی نیروهای مسلح روبرو شدند. با این حال در اثر ادامه اعتراضها، دادستان کل کشور به شکل غیر منتظره ای اعلام کرد که رییس جمهور برکنار شده باید به اتهام کشتار 865 نفر از معترضان، محاکمه شود. شورای عالی نیروهای مسلح باز هم زیر بار نرفت. نتیجه آن که "روز خشم" به سرعت سازماندهی شد. در عین حال، رسانه های حکومتی و رسانه های لیبرالها برای ایجاد رعب و وحشت در میان مردم ادعا می کردند که تظاهرات 27 مه به منظور راه انداختن جنگ داخلی، قیام مسلحانه و ایجاد هرج و مرج تدارک دیده شده و از شهروندان می خواستند در آن شرکت نکنند. آنها از بانکها خواستند که این روز را تعطیل اعلام کنند زیرا که قرار است تظاهر کنندگان بدانها حمله ور شوند. شرکتهای بزرگ به کارمندان خود دستور داده بودند از شرکت در این تظاهرات خودداری کنند. حتی "اخوان المسلمین" نیز مخالف خود را به صورت علنی ابراز کرد و در اعلامیه هایی که به طور وسیعی پخش شد، هشدار داد که هر کس در این تظاهرات شرکت کند، از "کمونیستها و سکولارها" حمایت کرده است. گروههای بنیاد گرای دیگر نیز به همین ترتیب مخالفت شدید خود را ابراز کردند.
دو یا سه روز پیش از روز موعد، ارتش که اطمینان پیدا کرده بود تظاهرات بزرگ و گسترده خواهد بود، اعلام کرد به سوی تظاهرکنندگان شلیک نخواهد کرد و "اسام شریف"، نخست وزیر مصر گفت:"ناراحتی و عاصی شدن کارگران را درک می کند."
با همه تلاشی که برای به هراس انداختن مردم و جلوگیری از قدرت نمایی جنبش توده ای صورت گرفته بود، بیش از یک میلیون نفر در آن شرکت کردند و پیام خود را رسا و با اراده اعلام داشتند. یکی از شعارهای قابل توجه تظاهر کنندگان این بود: "برادران کجایید؟ اینجا تحریر است".
خواستهای معترضین در 4 بند زیر جمعبندی شده است:
1- محاکمه مبارک
2- پایان محاکمه فعالان و انقلابیون در دادگاههای نظامی
3- عدم مخالفت با پروسه گذار به سیستمی دمکراتیک
4- آغاز پروسه تقسیم ثروت در میان تهیدستان و تعیین حداقل دستمزد
در پایان این اعتراض گسترده و پیروزمندانه، رسانه ها ناچار به انعکاس آن شدند و به این ترتیب دروغ پردازی کسانی که مردم را به شرکت نکردن در آن تشویق کرده بودند، آشکار گشت.

نتیجه گیری:
اهمیت تمرکز بر این رویداد از این روست که به مبارزات کارگری که می توان گفت مهمترین و موثر ترین بخش این جنبش است و همچنین مبارزات دمکراسی خواهانه در مصر امید تازه ای بخشیده است. با این حال مشکلات زیادی هنوز پیش پای مردم این کشور است. یکی از کلیدی ترین پرسشها مجهول بودن عامل اصلی و یا قدرتی است که مانع به ثمر رسیدن انقلاب مردم می شود. برخی معتقدند، مبارک از کانال افراد با نفوذ خود اخلالگری ایجاد می کند و برخی حزب دمکراتیک ملی وابسته به او را که بیشترین خسارات از انقلاب را متحمل می شود، را مقصر می دانند. گروهی نقش غرب بویژه آمریکا و گروهی مسلمانان سلفی ( مسلمانان اهل سنت و یا وهابیها ) و تعداد کمتری ارتش را به عنوان کسانی که بر سر راه پیشروی انقلاب ایستاده اند به حساب می آورند. این موضوع پیچیده مانعی در راه سازماندهی بهتر بوجود آورده و نیاز به بررسی بیشتری از جانب فعالان این جنبش دارد.
هم اکنون بحث در باره ایجاد آلترناتیوی به جای شورای عالی نیروهای مسلح در محور گفتگوهای این جنبش قرار دارد.
به تازگی "سوسیالیستهای انقلابی مصر" فراخوانی داده اند که می توان گفت برنامه عمل انقلاب دوم مصر را نیز تشریح می کند، در بخشی از این فراخوان آمده است:"همه نیروهای سیاسی مدافع طبقه کارگران، مزد بگیران و روستاییان باید خود را در گسترده ترین کمپین ممکن سازماندهی کنند تا بتوانند به حمایت و یاری مبارزات اجتماعی رفته و با تصمیمات خودمدارانه مقابله کنند. آنها باید خواستار آزادی همه روستاییان، کارگران و دانشجویان بازداشت شده که سربازان انقلاب اجتماعی هستند شوند. امروز، تداوم انقلاب ما به آزمایش گذاشته شده است. مبارزه هنوز ادامه دارد. پیروزی در صورتی دست یافتنی خواهد بود که در میان مردم، اتحادیه ها و لایه های سیاسی مختلف دست به سازماندهی بزنیم."

- آغاز جنبش "برآشفتگان" در اسپانیا و دیگر کشورهای اروپایی
مردم اروپا در اعتراض به نابرابری، بی عدالتی ، عدم دمکراسی و خسارتهای سرمایه داری در زندگی خود به خشم آمده و برآشوبیده اند. جنبشی که با کتاب کوچکی با عنوان "برآشوبید" نوشته "استفان هسل" 93 ساله، از نویسندگان بیانیه حقوق بشر آغاز گردید، در روز 15 ماه مه از اسپانیا به فرانسه، ایتالیا، آلمان، انگلیس، بلژیک، یونان و چند کشور دیگر اروپایی کشیده شد. کتاب "برآشوبید" تنها در فرانسه بیش از یک میلیون نسخه به چاپ رسید. "یاکوب آوگشتاین"، ناشر هفته نامه آلمانی Der Freigtag و مقاله نویس "اشپیگل آنلاین" در باره این نویسنده، دیپلمات و شاعر می گوید:"کتاب وی به معنی فراخوان برای به دست گرفتن اسلحه نیست. هسل از اردوگاه مرگ "بوخن والد" جان سالم بدر برده و از خشونت متنفر است. نوشته او فراخوانی است به مبارزه برای برپایی جامعه ای که بتوان به آن "افتخار" کرد. "افتخار" واژه ی مهمی در زندگی ملتهاست. مردم می خواهند به کشور خود افتخار کنند. "هسل" معتقد است که منافع عمومی باید مقدم بر منافع تک تک افراد قرار بگیرد. توزیع عادلانه محصول کار باید مهم تر از قدرت پول باشد. کتاب "هسل" در کیوسک روزنامه فروشیها سرسام آور به فروش می رسد. این نوشته ی مردی کهن سال است که وجدانها را بیدار می کند، آنها را به یاد وجدانهایشان می اندازد و به ابراز خشم علیه سیستمی فرا می خواند که در آن وجدان و ارزشها کمتر به حساب می آیند."
روز 15 ماه مه، در پی فراخوان یک کمپین اینترنتی در فرانسه، اعتراضات در پاریس با شرکت گروههایی از جمله زنان، فعالان محیط زیست و گروه "دمکراسی واقعی، حالا" آغاز گشت. پس از پایان این تظاهرات بزرگ که به جنبش M-15 مشهور شد، 40 نفر از شرکت کنندگان تصمیم گرفتند میدان را ترک نکنند و همانجا چادر زده و به سبک اعتراضات "میدان تحریر"، شب و روز را آنجا بگذرانند.
در پی این تظاهرات و در همبستگی با آن، "میدان باستیل" نیز اشغال شد و به همین منوال اعتراضات آغاز گردید.
روز 29 ماه مه، اعتراضات در مادرید شعله ور شد. در این روز در 120 نقطه مادرید اعتراضاتی برپا شده بود اما بزرگترین تجمع در "پورتا دل سول" صورت گرفت. سخنرانان می گفتند:"ما حرکتی را شروع کرده ایم که در سراسر اروپا گسترش پیدا کرده از این رو باید ادامه دهیم. حمایتی که در سراسر جهان گرفته ایم، به ویژه همبستگی بزرگ پاریس و همچنین در یونان بسیار مهم است و برای ما انرژی بخش است."
آنها پذیرفتند که زمان نا محدودی برای این اعتراضات داشته باشند. بدین صورت، روز 29 مه هزاران نفر از معترضان رای خود را برای اشغال "میدان پورتا دل سول" دادند. آنها فریاد می زدند:"ما نمی رویم، نمی رویم!"
این تظاهرات در مخالفت با سیاستهای حزب سوسیالیست حاکم که منجر به 50 درصد بیکاری جوانان این کشور شده، در جریان است. جوانان می گویند، دولت قصد دارد بدهی بانکها را سوسیالیزه کند یعنی، پول مردم را به بانکها بدهد تا نجات پیدا کنند.
شکل جنبش برآشفتگان، حرکت افقی، بدون سیاستمداران، بدون رهبر و علیه فساد در احزاب دولتی ، بیکاری و وضعیت اقتصادی است. این جنبش دارای مرکزیت نیست و شرکت کنندگان ان افرادی هستند که یا معتقد به اصلاح سیستم هستند و یا خواستار تغییر سیستم به صورت ریشه ای از بالا تا پایین. نکته شایان توجه این که دو اتحادیه بزرگ اسپانیا، CCOO (استالینیست) وUGT (تحت سلطه حزب حاکم،PSOE ) از این جنبش حمایت نمی کنند. معترضان می گویند آنها از دولت پول می گیرند تا حمایتش کنند.

- گامهای بلند تر در یونان
اگر چه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و از دو دهه پیش، رسانه ها از قول صاحبان خود به طور مداوم "شکست سوسیالیسم" را تبلیغ می کنند، اما واقعیت این است که در کشورهایی مانند یونان، بوروکراسی فاسد حکومت، استثمار طبقه کارگر، ورود همه جانبه تر به بازار سرمایه داری و دور شدن بیشتر از عدالت اجتماعی، عامل اصلی وخامت شرایط موجود به شمار می رود. آنچه که در یونان و همین طور در پرتغال، ایرلند، اسپانیا و غیره می گذرد، سقوط تاریخی روابط سرمایه داری است. سیاستهای سختگیرانه اقتصادی کشورهای اروپایی و صندوق بین المللی پول به سقوط سطح زندگی مردم در لایه های مختلف انجامیده، مشاغل از بین رفته و کسری بودجه و بحران بدهکاری به زنجیری ناگسستنی تبدیل شده است.
در یونان نیز پس تظاهرات 15 مه اسپانیا، تظاهرات بزرگی علیه سیاستهای ریاضت گرایانه دولت سوسیال دمکرات (PASOK) در شهرهای مختلف از جمله آتن و در "میدان سینتاگما" (قانون اساسی) برپا شد.
دامنه این اعتراضات در روز 15 ژوئن به محاصره ساختمان پارلمان این کشور توسط دهها هزار معترض کشیده شد. این تظاهرات همراهی دو اتحادیه بزرگ این کشور، ADEDY و GSEE را با فراخوانی برای 24 ساعت اعتصاب عمومی به دست آورد. طرفداران این دو اتحادیه به معترضین که 3 هفته در برابر وزارت دارایی کمپ کرده بودند، پیوستند. این سومین اعتصاب عمومی در سال جاری است که در اعتراض به برنامه های دولت در فروش اموال ملی، بالا بردن مالیات و کاهش دستمزدها - شرطهایی که اتحادیه اروپا برای کمک مالی یازده میلیارد دلاری به این کشور تعیین کرده - صورت می گیرد.
گستردگی مقاومت در یونان و انگیزه مبارزاتی که ایجاد کرده است، بحرانی را در دولت جورج پاپاندروو حزب چپ میانه او، "پازوک" دامن زده که وی را به اعلام آمادگی برای کناره گیری وا داشت. پاپاندروو سپس با دیگر احزاب به گفتگو نشست. وی امیدوار بود که با "حزب دمکراسی نو" با راست میانه ائتلافی ایجاد کند و در آخرین اقدام، قول تغییراتی در کابینه خود را داد.
"پازوک"، حزب "پاپاندروو" شبیه "حزب کار" (چپ میانه) در انگلیس و سوسیالیستهای فرانسه است. او با فشارهای اقتصادی کمر شکنی که بر مردم تحمیل کرده، موقعیت بسیار بحرانی را برای خود به وجود آورده است.
در همین حال باید توجه داشت که رسانه ها تنها درگیریهای مردم و پلیس را انعکاس می دهند، در صورتی که اگر چه تظاهرات در یونان با درگیریهایی نیز همراه بوده، اما درگیری اصلی بحران بزرگی است که وجود دارد. یکسال پیش مردم شاید برخی فشارهای اقتصادی را تحمل می کردند، اما اکنون با انقلاب در مصر و دیگر کشورهای خاورمیانه و تظاهرات در اسپانیا و غیره، نارضایتیها و تلخ کامیها رادیکالیزه شده است. حمایت از اعتصابهای عمومی و تظاهرات علیه خصوصی سازی، قطع کمکهای اجتماعی و سقوط سطح معیشتی مردم، افزایش پیدا کرده است.
آنچه که معترضان می گویند:کارگران و زحمتکشان مسوول بحرانهای سرمایه داری نیستند و نباید بهای آن را بپردازند. دولتها باید منافع زحمتکشان را بر منافع سرمایه داران مقدم بشمارند.
اروپا مایل است تمامی جور بدهکاریهای دولت یونان را مردم بکشند، اما مردم نظر دیگری دارند. آنها به مادرید و مصر و دمشق و... می پیوندند و زیر چنین باری نمی روند.

(1) متن کامل نوشته "امانوئل والتر اشتاین" (به زبان انگلیسی) را در لینک زیر می توانید بخوانید:
http://www.agenceglobal.com/article.asp?id=2581

منبع: نبرد خلق شماره 312، چهارشنبه 1 تیر 1390(22 ژوئن 2011)

انتفاضه سوم فلسطین در راه- "انقلاب دوم" مصر - آغاز جنبش "برآشفتگان"..- گامهای بلند تری در یونان - لیلا جدیدی

جهان در آیینه مرور
سازماندهی جنبشهای عصر جدید پس از جنگ سرد (12)

لیلا جدیدی

- انتفاضه سوم فلسطین در راه
- "انقلاب دوم" مصر
- آغاز جنبش "برآشفتگان" در اسپانیا و دیگر کشورهای اروپایی
- گامهای بلند تری در یونان

اوضاع انقلابی خاورمیانه در ماه گذشته نه تنها به حالت عادی برنگشت، بلکه آتش خشم مردم از سرکوب بیرحمانه دیکتاتورها شعله ورتر نیز شد. همزمان، در اروپا، موج خروشنده تازه ای ساحل آرامی را که حکومتها و صاحبان ثروت و قدرت در آن لم داده بودند، برآشفت.
از این میان به چهار رویداد که شکل تازه ای به دگرگونیها و مبارزات ضد دیکتاتوری و دمکراسی خواهانه در نیمکره غربی داده است، می پردازیم. به امید آن که جنبش آزادیخواهانه مردم ایران بتواند از این تجربیات در خیزشها و اعتراضات خود سود جوید.


- انتفاضه سوم فلسطین در راه
در پاییز سال جاری و در نشست عمومی سازمان ملل، فلسطینیها خواستار به رسمیت شناخته شدن رسمی دولت فلسطین خواهند شد. آنها خواهان شناسایی مرزها پیش از جنگ اسراییل- فلسطین در سال 1967 می شوند. اما مشخص است که نتانیاهو، نخست وزیر اسراییل که نظراتش بیشترین حامی را دارد، با آن مخالفت خواهد کرد. وی با اطمینان به این امر که قطعنامه های دیگری که در گذشته از جانب سازمان ملل به تصویب رسیده بی نتیجه مانده، دلیلی نمی یابد که این بار شرایط متفاوت از گذشته باشد.
"امانوئل والتر اشتاین"، محقق دانشگاه "ییل" (Yale) و رییس سابق انجمن جامعه شناسان بین المللی که دارنده کرسی کمیسیون علوم "گالبنکین" (Gulbenkian) نیز بوده و از نظریه پردازان مشهور روابط بین الملل است، در این باره می نویسد:"اهود بارک، نخست وزیر سابق اسراییل (وزیر دفاع فعلی) به نتانیاهو هشدار می دهد که رفتارش غیر منطقی است و می گوید که این قطعنامه یک "سونامی" برای اسراییل خواهد بود و عاقلانه این است که نتانیاهو با فلسطینیها کنار بیاید."
والتر اشتاین این سوال را مطرح می کند، "آیا بارک درست می گوید؟" و خود پاسخ می دهد:"این احتمال زیاد است."
وی برای اثبات نظریه خود ادامه می دهد:"این احتمال بسیار زیاد است که همه کشورهای آمریکای لاتین، اکثر کشورهای آفریقایی و آسیایی به این قطعنامه رای مثبت دهند. آمریکا هم که می دانیم رای منفی خواهد داد و دیگران را هم به دادن رای منفی ترغیب خواهد کرد. اما سوال در مورد اروپا است. اگر فلسطینیها بتوانند رای مثبت اروپا را بگیرند، موقعیت بهتری خواهند داشت. اما آیا اروپا رای مثبت خواهد داد؟"
وی می گوید:"این بستگی به اتفاقاتی دارد که در دنیای عرب روی می دهد و آنچه که در دو ماه آینده پیش خواهد آمد. فرانسه از پیش گفته است که اگر تا آن زمان پیشرفت قابل ملاحظه ای در مذاکرات اسراییل – فلسطین صورت نگیرد (که نخواهد گرفت)، فرانسه رای مثبت خواهد داد و در این صورت دولتهای جنوبی اروپا نیز رای مثبت می دهند. همچنین کشورهای نوردیک نیز از آن پیروی می کنند. پرسش بزرگتر، موضع کشورهای انگلیس، آلمان و هلند است و این که آیا آنها همکاری می کنند؟ چنانچه این کشورها رای مثبت دهند، تردید کشورهای اروپای شرقی نیز از بین می رود و در این حالت است که این قطعنامه، رای مثبت اکثر کشورهای اروپایی را به دست خواهد آورد. البته باید دید در کشورهای عربی چه اتفاقاتی رخ خواهد داد."
والتر اشتاین ادامه می دهد:"خیزشهای مردم کشورهای عربی در حال حاضر به اوج رسیده است. با این حال نمی توان گفت تا آن زمان کدام حکومت سرنگون شده است. آنچه که مسلم است، فلسطینیها در مرز اجرای انتفاضه سوم هستند. آنها امید به تغییر از راه مذاکره را از دست داده اند. توافق بین الفتح و حماس پیام روشنی بر این امر است. آنجا که مردم کشورهای عربی در واقع همگی در جریان انقلاب و علیه رژیمهای حاکم به پاخاسته اند، چطور می توان انتظار داشت فلسطینیها ساکت بمانند؟ آنها ساکت نخواهند ماند. در این صورت کشورهای عربی از انتفاضه حمایت خواهند کرد و این برای آنها راحت ترین ابزار کنترل مردم در کشورهای خود است. کدامیک از این رژیمها جرات می کند از انتفاضه حمایت نکند؟ همزمان برای اروپا هم سخت خواهد بود که با شروع انتفاضه به قطعنامه رای مثبت ندهد. در چنین حالتی فقط آمریکا، اسراییل و چند کشور کوچک با قطعنامه به مخالفت خواهند پرداخت و شاید هم چند غایب هم داشته باشیم. "
والتر اشتاین می گوید:"این به نظر من یک "سونامی" است. در چند سال گذشته بزرگترین هراس اسراییل "عدم مشروعیت" بوده است و این قطعنامه "عدم مشروعیت" اسراییل را در بر خواهد داشت. در عین حال موقعیت آمریکا نیز در جهان عرب به طور خاص و در کل جهان به طور عام، تضعیف خواهد شد."(1)
بسیاری دیگر از تحلیلگران و فعالان جنبش مردم فلسطین نیز روی دادن انتفاضه سوم را پیش بینی و تاکید کرده اند."رالف شونمان"، تحلیلگر سیاسی آمریکایی می گوید:"دیوان بین المللی کیفری مطالبات مردم ستمدیده جهان را پیگیری نمی کند. محکومیت قذافی با چشم پوشی از فجایع بحرین و غزه بر این امر دلالت دارد. مردم فلسطین باید برای رهایی از اشغالگری رژیم اسراییل با بسیج همگانی، انتفاضه سوم را آغاز کنند."
وی ادامه می دهد:"ما به انتفاضه سوم نیاز داریم که از روحیه آزادیخواهی بر می خیزد و با خیزشهای اخیر مردم در سراسر منطقه تشویق و تقویت می شود. همانطور که خودفروختگان در مصر، تونس، الجزایر، بحرین، اردن و همه کشورهای منطقه با مقاومت مردم خود رو برو شده اند، مسوولان فلسطینی و قدرت اشغالگر اسراییل نیز با مقاومت در انتفاضه سوم مواجه خواهند شد."
"صبری سیدم"، مشاور ارشد محمود عباس نیز معتقد است:""بهار عربی"، فلسطینیها را نیز به استقلال نزدیک کرده است، همانطور که در مرزها شاهد آن بودیم. انقلاب در کشورهای عربی به ما انگیزه داده است. شرایط دیگر مانند گذشته نیست، “اکنون وضع تغییر کرده است."

- "انقلاب دوم" مصر
مصر، گامهای بلندی به سوی "انقلاب دوم" بر داشته است. مردم این کشور با وجود رفتن مبارک و برقراری حکومت جانشین، دستاوردهای انقلاب خود را در محاصره ارتجاع می بینند و عزم جزم کرده اند تا به آخر برای بازیابی آن جانفشانی کنند.
روز 27 ماه مه بیش از یک میلیون نفر در "میدان تحریر" و سراسر این کشور دست به اعتراضات گسترده ای زدند. سازمانها و گروههای چپ، شهروندان این کشور را به قیام علیه سیاستهای حاکمان نظامی، "اخوان المسلمین" و گروههای لیبرالی که پیشتر خود بخشی از نیروی انقلاب بودند و اکنون همدست نظامیان شده اند، فراخواندند. این روز، "روز خشم" نامگذاری شده بود. این گام بزرگ، نه تنها با سکوت حاکمان و رسانه های وابسته بدانها روبرو نشد، بلکه آنها با شدت هر چه تمام تر به ضدیت با آن کمر بستند.
مهمترین و برجسته ترین خواست معترضان مصری، محاکمه "مبارک" که در هتل پنج ستاره ای در "شرم الشیخ" بسر می برد، بود. آنها می خواستند مبارک به خاطر قتل و شکنجه فعالان و معترضان محاکمه شود، اما با مخالفت شورای عالی نیروهای مسلح روبرو شدند. با این حال در اثر ادامه اعتراضها، دادستان کل کشور به شکل غیر منتظره ای اعلام کرد که رییس جمهور برکنار شده باید به اتهام کشتار 865 نفر از معترضان، محاکمه شود. شورای عالی نیروهای مسلح باز هم زیر بار نرفت. نتیجه آن که "روز خشم" به سرعت سازماندهی شد. در عین حال، رسانه های حکومتی و رسانه های لیبرالها برای ایجاد رعب و وحشت در میان مردم ادعا می کردند که تظاهرات 27 مه به منظور راه انداختن جنگ داخلی، قیام مسلحانه و ایجاد هرج و مرج تدارک دیده شده و از شهروندان می خواستند در آن شرکت نکنند. آنها از بانکها خواستند که این روز را تعطیل اعلام کنند زیرا که قرار است تظاهر کنندگان بدانها حمله ور شوند. شرکتهای بزرگ به کارمندان خود دستور داده بودند از شرکت در این تظاهرات خودداری کنند. حتی "اخوان المسلمین" نیز مخالف خود را به صورت علنی ابراز کرد و در اعلامیه هایی که به طور وسیعی پخش شد، هشدار داد که هر کس در این تظاهرات شرکت کند، از "کمونیستها و سکولارها" حمایت کرده است. گروههای بنیاد گرای دیگر نیز به همین ترتیب مخالفت شدید خود را ابراز کردند.
دو یا سه روز پیش از روز موعد، ارتش که اطمینان پیدا کرده بود تظاهرات بزرگ و گسترده خواهد بود، اعلام کرد به سوی تظاهرکنندگان شلیک نخواهد کرد و "اسام شریف"، نخست وزیر مصر گفت:"ناراحتی و عاصی شدن کارگران را درک می کند."
با همه تلاشی که برای به هراس انداختن مردم و جلوگیری از قدرت نمایی جنبش توده ای صورت گرفته بود، بیش از یک میلیون نفر در آن شرکت کردند و پیام خود را رسا و با اراده اعلام داشتند. یکی از شعارهای قابل توجه تظاهر کنندگان این بود: "برادران کجایید؟ اینجا تحریر است".
خواستهای معترضین در 4 بند زیر جمعبندی شده است:
1- محاکمه مبارک
2- پایان محاکمه فعالان و انقلابیون در دادگاههای نظامی
3- عدم مخالفت با پروسه گذار به سیستمی دمکراتیک
4- آغاز پروسه تقسیم ثروت در میان تهیدستان و تعیین حداقل دستمزد
در پایان این اعتراض گسترده و پیروزمندانه، رسانه ها ناچار به انعکاس آن شدند و به این ترتیب دروغ پردازی کسانی که مردم را به شرکت نکردن در آن تشویق کرده بودند، آشکار گشت.

نتیجه گیری:
اهمیت تمرکز بر این رویداد از این روست که به مبارزات کارگری که می توان گفت مهمترین و موثر ترین بخش این جنبش است و همچنین مبارزات دمکراسی خواهانه در مصر امید تازه ای بخشیده است. با این حال مشکلات زیادی هنوز پیش پای مردم این کشور است. یکی از کلیدی ترین پرسشها مجهول بودن عامل اصلی و یا قدرتی است که مانع به ثمر رسیدن انقلاب مردم می شود. برخی معتقدند، مبارک از کانال افراد با نفوذ خود اخلالگری ایجاد می کند و برخی حزب دمکراتیک ملی وابسته به او را که بیشترین خسارات از انقلاب را متحمل می شود، را مقصر می دانند. گروهی نقش غرب بویژه آمریکا و گروهی مسلمانان سلفی ( مسلمانان اهل سنت و یا وهابیها ) و تعداد کمتری ارتش را به عنوان کسانی که بر سر راه پیشروی انقلاب ایستاده اند به حساب می آورند. این موضوع پیچیده مانعی در راه سازماندهی بهتر بوجود آورده و نیاز به بررسی بیشتری از جانب فعالان این جنبش دارد.
هم اکنون بحث در باره ایجاد آلترناتیوی به جای شورای عالی نیروهای مسلح در محور گفتگوهای این جنبش قرار دارد.
به تازگی "سوسیالیستهای انقلابی مصر" فراخوانی داده اند که می توان گفت برنامه عمل انقلاب دوم مصر را نیز تشریح می کند، در بخشی از این فراخوان آمده است:"همه نیروهای سیاسی مدافع طبقه کارگران، مزد بگیران و روستاییان باید خود را در گسترده ترین کمپین ممکن سازماندهی کنند تا بتوانند به حمایت و یاری مبارزات اجتماعی رفته و با تصمیمات خودمدارانه مقابله کنند. آنها باید خواستار آزادی همه روستاییان، کارگران و دانشجویان بازداشت شده که سربازان انقلاب اجتماعی هستند شوند. امروز، تداوم انقلاب ما به آزمایش گذاشته شده است. مبارزه هنوز ادامه دارد. پیروزی در صورتی دست یافتنی خواهد بود که در میان مردم، اتحادیه ها و لایه های سیاسی مختلف دست به سازماندهی بزنیم."

- آغاز جنبش "برآشفتگان" در اسپانیا و دیگر کشورهای اروپایی
مردم اروپا در اعتراض به نابرابری، بی عدالتی ، عدم دمکراسی و خسارتهای سرمایه داری در زندگی خود به خشم آمده و برآشوبیده اند. جنبشی که با کتاب کوچکی با عنوان "برآشوبید" نوشته "استفان هسل" 93 ساله، از نویسندگان بیانیه حقوق بشر آغاز گردید، در روز 15 ماه مه از اسپانیا به فرانسه، ایتالیا، آلمان، انگلیس، بلژیک، یونان و چند کشور دیگر اروپایی کشیده شد. کتاب "برآشوبید" تنها در فرانسه بیش از یک میلیون نسخه به چاپ رسید. "یاکوب آوگشتاین"، ناشر هفته نامه آلمانی Der Freigtag و مقاله نویس "اشپیگل آنلاین" در باره این نویسنده، دیپلمات و شاعر می گوید:"کتاب وی به معنی فراخوان برای به دست گرفتن اسلحه نیست. هسل از اردوگاه مرگ "بوخن والد" جان سالم بدر برده و از خشونت متنفر است. نوشته او فراخوانی است به مبارزه برای برپایی جامعه ای که بتوان به آن "افتخار" کرد. "افتخار" واژه ی مهمی در زندگی ملتهاست. مردم می خواهند به کشور خود افتخار کنند. "هسل" معتقد است که منافع عمومی باید مقدم بر منافع تک تک افراد قرار بگیرد. توزیع عادلانه محصول کار باید مهم تر از قدرت پول باشد. کتاب "هسل" در کیوسک روزنامه فروشیها سرسام آور به فروش می رسد. این نوشته ی مردی کهن سال است که وجدانها را بیدار می کند، آنها را به یاد وجدانهایشان می اندازد و به ابراز خشم علیه سیستمی فرا می خواند که در آن وجدان و ارزشها کمتر به حساب می آیند."
روز 15 ماه مه، در پی فراخوان یک کمپین اینترنتی در فرانسه، اعتراضات در پاریس با شرکت گروههایی از جمله زنان، فعالان محیط زیست و گروه "دمکراسی واقعی، حالا" آغاز گشت. پس از پایان این تظاهرات بزرگ که به جنبش M-15 مشهور شد، 40 نفر از شرکت کنندگان تصمیم گرفتند میدان را ترک نکنند و همانجا چادر زده و به سبک اعتراضات "میدان تحریر"، شب و روز را آنجا بگذرانند.
در پی این تظاهرات و در همبستگی با آن، "میدان باستیل" نیز اشغال شد و به همین منوال اعتراضات آغاز گردید.
روز 29 ماه مه، اعتراضات در مادرید شعله ور شد. در این روز در 120 نقطه مادرید اعتراضاتی برپا شده بود اما بزرگترین تجمع در "پورتا دل سول" صورت گرفت. سخنرانان می گفتند:"ما حرکتی را شروع کرده ایم که در سراسر اروپا گسترش پیدا کرده از این رو باید ادامه دهیم. حمایتی که در سراسر جهان گرفته ایم، به ویژه همبستگی بزرگ پاریس و همچنین در یونان بسیار مهم است و برای ما انرژی بخش است."
آنها پذیرفتند که زمان نا محدودی برای این اعتراضات داشته باشند. بدین صورت، روز 29 مه هزاران نفر از معترضان رای خود را برای اشغال "میدان پورتا دل سول" دادند. آنها فریاد می زدند:"ما نمی رویم، نمی رویم!"
این تظاهرات در مخالفت با سیاستهای حزب سوسیالیست حاکم که منجر به 50 درصد بیکاری جوانان این کشور شده، در جریان است. جوانان می گویند، دولت قصد دارد بدهی بانکها را سوسیالیزه کند یعنی، پول مردم را به بانکها بدهد تا نجات پیدا کنند.
شکل جنبش برآشفتگان، حرکت افقی، بدون سیاستمداران، بدون رهبر و علیه فساد در احزاب دولتی ، بیکاری و وضعیت اقتصادی است. این جنبش دارای مرکزیت نیست و شرکت کنندگان ان افرادی هستند که یا معتقد به اصلاح سیستم هستند و یا خواستار تغییر سیستم به صورت ریشه ای از بالا تا پایین. نکته شایان توجه این که دو اتحادیه بزرگ اسپانیا، CCOO (استالینیست) وUGT (تحت سلطه حزب حاکم،PSOE ) از این جنبش حمایت نمی کنند. معترضان می گویند آنها از دولت پول می گیرند تا حمایتش کنند.

- گامهای بلند تر در یونان
اگر چه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و از دو دهه پیش، رسانه ها از قول صاحبان خود به طور مداوم "شکست سوسیالیسم" را تبلیغ می کنند، اما واقعیت این است که در کشورهایی مانند یونان، بوروکراسی فاسد حکومت، استثمار طبقه کارگر، ورود همه جانبه تر به بازار سرمایه داری و دور شدن بیشتر از عدالت اجتماعی، عامل اصلی وخامت شرایط موجود به شمار می رود. آنچه که در یونان و همین طور در پرتغال، ایرلند، اسپانیا و غیره می گذرد، سقوط تاریخی روابط سرمایه داری است. سیاستهای سختگیرانه اقتصادی کشورهای اروپایی و صندوق بین المللی پول به سقوط سطح زندگی مردم در لایه های مختلف انجامیده، مشاغل از بین رفته و کسری بودجه و بحران بدهکاری به زنجیری ناگسستنی تبدیل شده است.
در یونان نیز پس تظاهرات 15 مه اسپانیا، تظاهرات بزرگی علیه سیاستهای ریاضت گرایانه دولت سوسیال دمکرات (PASOK) در شهرهای مختلف از جمله آتن و در "میدان سینتاگما" (قانون اساسی) برپا شد.
دامنه این اعتراضات در روز 15 ژوئن به محاصره ساختمان پارلمان این کشور توسط دهها هزار معترض کشیده شد. این تظاهرات همراهی دو اتحادیه بزرگ این کشور، ADEDY و GSEE را با فراخوانی برای 24 ساعت اعتصاب عمومی به دست آورد. طرفداران این دو اتحادیه به معترضین که 3 هفته در برابر وزارت دارایی کمپ کرده بودند، پیوستند. این سومین اعتصاب عمومی در سال جاری است که در اعتراض به برنامه های دولت در فروش اموال ملی، بالا بردن مالیات و کاهش دستمزدها - شرطهایی که اتحادیه اروپا برای کمک مالی یازده میلیارد دلاری به این کشور تعیین کرده - صورت می گیرد.
گستردگی مقاومت در یونان و انگیزه مبارزاتی که ایجاد کرده است، بحرانی را در دولت جورج پاپاندروو حزب چپ میانه او، "پازوک" دامن زده که وی را به اعلام آمادگی برای کناره گیری وا داشت. پاپاندروو سپس با دیگر احزاب به گفتگو نشست. وی امیدوار بود که با "حزب دمکراسی نو" با راست میانه ائتلافی ایجاد کند و در آخرین اقدام، قول تغییراتی در کابینه خود را داد.
"پازوک"، حزب "پاپاندروو" شبیه "حزب کار" (چپ میانه) در انگلیس و سوسیالیستهای فرانسه است. او با فشارهای اقتصادی کمر شکنی که بر مردم تحمیل کرده، موقعیت بسیار بحرانی را برای خود به وجود آورده است.
در همین حال باید توجه داشت که رسانه ها تنها درگیریهای مردم و پلیس را انعکاس می دهند، در صورتی که اگر چه تظاهرات در یونان با درگیریهایی نیز همراه بوده، اما درگیری اصلی بحران بزرگی است که وجود دارد. یکسال پیش مردم شاید برخی فشارهای اقتصادی را تحمل می کردند، اما اکنون با انقلاب در مصر و دیگر کشورهای خاورمیانه و تظاهرات در اسپانیا و غیره، نارضایتیها و تلخ کامیها رادیکالیزه شده است. حمایت از اعتصابهای عمومی و تظاهرات علیه خصوصی سازی، قطع کمکهای اجتماعی و سقوط سطح معیشتی مردم، افزایش پیدا کرده است.
آنچه که معترضان می گویند:کارگران و زحمتکشان مسوول بحرانهای سرمایه داری نیستند و نباید بهای آن را بپردازند. دولتها باید منافع زحمتکشان را بر منافع سرمایه داران مقدم بشمارند.
اروپا مایل است تمامی جور بدهکاریهای دولت یونان را مردم بکشند، اما مردم نظر دیگری دارند. آنها به مادرید و مصر و دمشق و... می پیوندند و زیر چنین باری نمی روند.

(1) متن کامل نوشته "امانوئل والتر اشتاین" (به زبان انگلیسی) را در لینک زیر می توانید بخوانید:
http://www.agenceglobal.com/article.asp?id=2581

منبع: نبرد خلق شماره 312، چهارشنبه 1 تیر 1390(22 ژوئن 2011)

واكنشي اندك به پرونده سازي ابلهانه يك سگ پدر



مطلبي كه من با عنوان تيغ سانسور برگلسرخ لبان ترانه نوشته بودم، روي وبلاگ «دريچه زرد» هم قرار داشت. در قسمت نظر كار بران(كامنت) يك سگ پدر حرامزاده و بزدل كه جرأت نكرده بود اسم خود را بنويسد، به روش پاسدار شريعتمداري در كيهان، خواسته براي من پرونده سازي كند، پرونده سازيي كه البته ابلهانه و بي سرو ته بود. اول ايراد گرفته است كه من بايد از محمد نوري انتقاد مي كردم كه چرا با رژيم «سازش» كرده است و قبول كرده ترانه را با آن تغيير بخواند، بعد از آن اين ايراد را گرفته كه چرا من گفته ام او محبوب است، اما بعد از اين صغرا كبرا چيدن ها هدف اصليش را بيان كرده و آن اين كه مطلب مرا جزئي از طرحي دانسته كه زيركانه و به تازگي شروع شده است، به اين جملات دقت كنيد: « حرف من در باره نوري نيست اين يك بابي است كه امروزه زيركانه باز شده و يك سايت ديگري به سفيد سازي مريم فيروز اين عنصر خائن و همدست جلاد و همسر نورالدین كيانوري پرداخته...اميد كه دريچه بايي براي اين دغل كاريها نشود». آيا اين جملات مفهومي جز پرونده سازي دارد؟ بگذريم كه بايد از اين سگ پدر پرسيد، چه كسي و براي چه هدفي بابي زيركانه و به تازگي گشوده كه نوشته من و «سفيد سازي مريم فيروز» در يك سايت ديگر هم حاصل آن است. اگر دوران جهان دو قطبي بود و اتحاد شوروي وجود داشت، شايد مي شد يك سناريوي جيمزباندي برايش سرهم كرد. حزب توده هم كه ديگر تاثير و حضور در خور اعتنايي حتي در بين اپوزيسيون خارج كشور ندارد، پس اين سفيد سازي به نفع كي و براي چيست؟ آن مطلب مربوط به مريم فيروز در سايت عصر نو درج شده(*) كه من هم نوشته هاي خود را به آنجا مي فرستم و در آن سايت درج مي شود. من كار آن سايت را به لحاظ يك رسانه كه مطالب و نظرهاي گوناگون از گرايشهاي مختلف اپوزيسيون خارج و فعاليتهاي اجتماعي داخل و برخي موضعگيرهاي سياسي در داخل و مسائل دانشجويي و مطالبي در زمينه هنر و انديشه درج مي شود، در امر اطلاع رساني كاري مناسب و مفيد مي بينم و به همين خاطر من مطالب خود را كه انتقاد از عملكرد رژيم است و در موارد زيادي با ياد آوري مواضع ارتجاعي و ضد مردمي خميني پليد همراه است (كه نمونه آن را در همان مقاله هم مي شود ديد) و به احتمال زياد بسياري از دانشجويان و نسل جوان(20 تا 30 ساله ها) چيزي از آن نشينده و اطلاعي از آن ندارند، به آنجا مي فرستم چون فكر مي كنم احتمال خوانده شدن آنها توسط طيفهاي گوناگون اپوزيسيون و احتمالا در داخل كشور بيشتر است. در مطلب مربوط به مريم فيروز كه لينك آن در پايين مقاله آمده و هركس مايل باشد مي تواند مطالعه كند، نويسنده انگيزه نوشتن مطلب را اينطور بيان كرده بود كه حزب توده هر عملكردي كه داشت، نبايد زندگي و وضع زني كه عضو آن حزب و در اسارت رژيم بود و در 94 سالگي در گذشت، آنطور كه مريم فيروز از سوي گروههاي سياسي مورد بي اعتنايي قرار گرفت، مورد بي اعتنايي قرار مي گرفت. من كاري به درست يا نادرست بودن نظر نويسنده ندارم، اما مطلب من در مورد محمد نوري، چه ارتباطي با مساله مريم فيروز دارد؟ آدمي كه عضو سرشناس حزبي با بيش از نيم قرن سابقه بود، حزبي كه عملكردش در دوران مصدق از چپ و راست مورد انتقاد قرار گرفته و سنگيني حمايت از رژيم ملاها را هم به دوش مي كشد. من مطلبي 5 صفحه يي در پاسخ به اين فاشيست عقده يي داده بودم و آن را به دوستم اسماعيل وفا يغمايي فرستادم. او بهتر ديد كه به خاطر يك نظر چند سطري از يك فرد بي نام( كه البته هم نام دارد و هم خط دارد و هم خط گرفته بوده و مي گيرد و هم به دريچه خط داده)، چنان مطلبي درج نشود. من هم به احترام او تصميمش را پذيرفتم و اعتراضي به آن نكردم و از درج آن مطلب در وبلاگ خودم نيز صرفنظر مي كنم. اما اين را لازم به ياد آوري مي دانم كه من در آن نوشته، سرمنشأ اين بينش و منش را نشان داده بودم. علاوه بر آن كه نمونه هاي متعدي از نوشته هاي خود از 19 سال پيش به اين سو را مورد استناد قرار داده بودم كه در آنها من پيوسته از روشنفكران و هنرمندان داخل كشور حمايت كرده و بر كار آنها ارج نهاده ام. من حتي از آدمي مثل محسن مخملباف، يك حزب اللهي سابق، كه در آغاز سينما را به عنوان وسيله يي براي مبارزه عليه ماركسيستها و كمونيستها به كار گرفته بود، وقتي فيلمهايي ساخت كه نشان دهنده فاصله گرفتن او از مواضع ارتجاعي اوليه اش بود، حمايت كرده ام. در مطلبي كه چندي يپيش با عنوان« محمد قوچاني پا در جاي پاي پاسدار شريعتمداري» نوشتم، به آن اشاره كرده ام. اگر كساني ده سال پيش خواننده روز نامه ايران زمين وابسته به مجاهدين بوده باشند، احتمالا جدل مرا بر سر مطلبي كه در تحسين فيلم نوبت عاشقي نوشته بودم، با كف بر لب آوردگان خشمگين به اصطلاح انقلابي و انقلابي نما به ياد دارند. علاوه بر آن من با نوشتن مطالبي از آن نوع ، پيه روبه رو شدن با اركستر و گروه كر ارعاب و وارد جدل شدن در جلسات پشت درهاي بسته با كساني را به تن خود مي ماليدم كه خيليها با يك تشر آنان، بيضتينشان به لوزتينشان مي چسبيد و صدا از آنها در نمي آمد، بعضيها هم به تنبان خود جيش و آن راخيس مي كردند. من در برابر انتقاد بي تحمل نيستم و از وارد بحث و جدل قلمي شدن در موضعي كه فكر مي كنم حرفي براي گفتن دارم، حتي اگر طرف قد و قواره اش در زمينه بحث مربوطه خيلي بزرگتر از من باشد ترسي ندارم. در اين مورد مي توانم به بحثي كه با كاظم مصطفوي در نشريه راه آزادي متعلق به «جمعيت داد» داشتم اشاره كنم ( قسمت دوم و آخر بحث در شماره مرداد1369درج شد) كه آنهم مربوط به دفاع از نويسندگان و روشنفكران بود. همچنين كساني كه بحث و جدال مرا در نشريه ايران زمين بر سر مساله فيلم نوبت عاشقي به ياد دارند مي دانند كه با ا ين كه علاوه بر طرف اصلي بحث كه خودش گمان مي كرد با توپخانه سنگين وارد كارزار شده، يكي دو نامه با لحن تند و برچسب زدن هم رسيده بود كه به خونسردي پاسخ دادم. اگر نظر(كامنت) كاربربي نام، در وبلاگ دريچه زرد در مورد مطلب من شامل اين انتقاد اين بود كه چرا من اصل تغيير مصرع شعر فروغ را شديدا محكوم و خواننده ترانه را مورد سرزنش قرار نداده ام، خب باز اشكالي نداشت نظري بود كه خواننده يي داده بود. من هم يا پاسخ مي دادم يا نمي دادم، اما حرامزاده با يك صغرا كبرا چيدن يك دفعه نوري را گذاشته كنار مريم فيروز و بعد سعي كرده از آن يك پرونده و يك طرح بيرون بكشد. اين چنين موارديست كه من مطلقا تحملش را ندارم. اگر طرف خيلي هم انقلابي باشد و هزار سال زندان كشيده باشد و صد بار هم تير باران شده و دوباره زنده شده باشد، هيچ فرقي براي من پاسدار شريعتمداري ندارد و من«واكنش نشان خواهم داد». بايد تغوّط كرد به آن انقلاب و ايدئولوژي رهبرانش، كه لگدمال كردن حرمت و حيثيت آدمها را براي خود حقي مي دانند كه گمان مي كنند، رسالتي كه خودشان براي خودشان قائلند، اين حق را به آنها مي دهد. من شخصا در اين مورد هيچ اغماضي در مورد هيچ گروهي را جايز نمي دانم. ما عمر و جواني را در راهي گذاشتيم كه براي مردم آزادي و تضمين حقوق شهروندي و احترام به هويت انساني شان را به ارمغان بياورد. براي اين نبود كه جاي آقا بالاسرها و رهبران مقدس با آقا بالاسرها و مقدسان ديگر عوض شود. باز تكرار مي كنم. من از انتقاد بر آشفته نمي شوم، اما در برابر پرونده سازي و تهمت و افترا زني از سوي هر سگ پدري كه باشد، واكنش نشان خواهم داد.
*
http://asre-nou.net/1387/farvardin/18/m-firouz.html
پ-24 فرودين1387- 12آوريل 2008

یاد آوری نکته ای ادبی و فیزیولوژیکی با نتیجه گیری سیاسی

یاد آوری نکته ای ادبی و فیزیولوژیکی
با نتیجه گیری سیاسی

ايرج شکري
مطلبی با عنوان « هم زدن حلیم ولایت و ادعای....!» در دیدگاه  از یک سایتی نقل شده است که به نظر می رسد لانه و مأوای «تک تیراندازان» تبلیغاتی خط و سیاست پی ریزی شده بعد از «انقلاب ایدئولوژیک»-( حذف منتقدان و پرونده سازی و برچسب زنی و توهین و تحقیر آنان)- شده است. نویسنده مقاله در زیرنویس مقاله اش جمله ای نوشته است که در آن ضمن دادن نسبتی به آقای علی ناظر خواهان توجه وی به آن مقاله شده است جمله این است:« قابل توجه آقای علی ناظر که همیشه برای دفاع از کلاغهای... حاضر است». من می خواهم روی آن چند نقطه مربوط به «کلاغهای...» - که اگر کلمه مربوطه را سرجایش بگذاریم به مبحث «آناتومی و فیزیولوژی» مربوط می شود-، بحث کنم ولی قبل از آن این توضیح را لازم می دانم بدهم که ورود من به این بحث به خاطر آن چند خط اول مطلب است که طرف گفته است« چندی است که عده ای که خود را در صف اپوزیسیون قلمداد میکنند، به پرو پای مجاهدین می پیچند. اتهام میزنند، باز خواست میکنند، رهنمود میدهند و...اگر هم بگوئی که عزیز، قربان، جناب، چرا دست از سر اینها بر نمیدارید و سازمان خود را تشکیل نمیدهید و شیوه مبارزه خود را دنبال نمیکنید و...؟ بجای پاسخ , دوباره یک مشت لیچار دیگر بارت میکنند. » آن تک تیرانداز که ظاهرا از مطلبی که همنشین بهار به مناسبت در گذشت مجاهد قهرمان مهدی افتخاری نوشته است خشمگین است، تنها «همنشین بهار» را هدف قرار نداده است بلکه کسانی را که به قول ایشان «به پروپای مجاهدین می پیچند و...» هم در نظر دارد. ایشان گفته مطلبش را به خاطر دفاع از حقیقت نوشته است، این که از کدام حقیقت دفاع می کند مساله یی است که خود«همنیشین بهار»، بهتر می تواند در مورد آن بحث کند. من هم قصد وارد شدن به آن را ندارم اگر چه با تجربیاتی که از جلسات پشت درهای بسته، (منظورم جلساتی که هیچ خبرنگاری در آن برای گزارش دادن به مردم حضور نداشته است)، چه جلسات شورایی و چه تحریریه نشریه شورا و تحریریه ایران زمین دارم، و به ویژه آن تجربه بسیار تلخ از واکنش قلدرمنشانه و مستبدانه در برابر انتقاد که از سوی مهرتابان آزادی و «سیمرغ» مجاهدین دیدم- که منجر به نوشتن نامه سرگشاده من به هم میهنان و اعضای شورا و ترک کردن شورای ملی مقاومت شد-، آنچه به اشاره و کنایه در مورد جفای روا داشته شده به «فرمانده فتح الله» را در نوشته همنشین بهار و در شعر اسماعیل وفا یغمایی به مناسبت درگذشت او آمده است و برخی مطالبی دیگر در این زمینه، برایم کاملا قابل پذیرش است.
 نکاتی که لازم به یاد آوری دیدم این است که اگرچه ما نمی توانیم دیگرانی را که اصولا میدان دیدشان و زاویه دیدشان بسیار تنگ است و نیز دارای بینش ویژه ای هستند وادار کنیم که کمی وسعت دیدشان را بیشتر و بینششان از مسائل را اصلاح کنند و اگر ما را کلاغ می بینند، بالاخره این نگاه آنهاست، اما آن چند نقطه که فکر می کنم همه دریافته اند چیست، مساله را خیلی عوض می کند و بحث در مورد آن ارزش وقت صرف کردن را دارد. «کلاغهای...»، مورد نظر نویسنده اشاره به مثل عامیانه ای است که همه می دانیم چیست:«اونکه به ما نری...بوده کلاغ ک...دریده بود». این نکته «ادبی» بحث بود و با این یاد آوری می توانم روی این «حقیقت» تاکید کنم که چیز دریده ای اگر در این میان وجود داشته باشد دهن بعضیها است و نه آنجای «کلاغها»یی که مورد حمایت علی ناظر قرار می گیرند. دیگر این که باعث تاسف است که انتقاد و توجه دادن به کجرویها یا هشدار دادن درمورد سیاستهای غلط و ارزیابیهای هپروتی، برای بعضی ها آن اندازه ناراحت کننده است که فکر می کنند که منتقدانی که ما باشیم، کار آن «کلاغها» را با آنها کرده ایم! در حالی که واقعا چنین قصدی از جانب من که نبوده است و یقینا از جانب اسماعیل وفا و همنشین بهار هم نبوده علی ناظر هم بی تردید چنین قصدی نداشته است. این تک تیرانداز هم مثل آن«روانشناس» چوپان تباری که دو سال پیش در یورشی که چماقداران اینترنتی «ولایت نوین» در ستون نظر کاربران پژواک ایران بمن کردند، ضمن توصیه کردن به من که به روانشاس مراجعه کنم، این توصیه را هم کرد که برو خودت حزب راه بیانداز و آن طور که فکر می کنی بهتر است مبارزه را پیش ببر، باز این توصیه مهمل را کرده است که «چرا سازمان خود را تشکیل نمی دهید». من قبلا در همان جدلها یاد آور شده بودم که هیچ کجا در دموکراسی وقتی خبرنگاری از سیاست مقامات و رهبران ایراد می گیرنند و انتقاد می کنند به آنها پاسخ داده نمی شود که برو خودت حزب تاسیس بکن و رای مردم را کسب کن و مملکت را آنطور که میدانی اداره کن. تازه اگر «ما»های منتقد روزی حزب تشکیل دادیم، حتما انتقاداتمان را با توان و با تاثیرگذاری حزبی و خیلی بیشتر از حالا به عمل خواهیم آورد. خیلی عجیب است واقعا یک عده که حاظر نیستند قبول کنند که آن دولت و آن برنامه که برای سی سال پیش برای سرنگونی رژیم توسط مجاهدین در کوتاه مدت(حداکثر تا سه سال بعد از تدوین آن که ضرب الاجل آن در63 به پایان  رسید) تدوین شد، دیگر فاقد اعتبار است و بیشتر از 15 سال هم هست که سالروز انتخاب رئیس جمهور آینده اشان را جشن می گیرند و کلی تمرینات و نمایشات «شکوهمند» شبه سلطنتی هم برای تشریفات کرده و می کنند و خلاصه هدفشان قبضه انحصاری قدرت در ایران است، می خواهند هیچ کس هیچ ایراد و انتقادی از کارشان به عمل نیاورد. البته انتظاری نیست که انتقاد را مثل شربت و شیرینی دریافت کنند، ولی نگاه تحقیر آمیز به انتقاد کننده، کلا می تواند مساله را از مسیر درست خود خارج کرده و مساله را به شکل دیگری در بیاورد، چنان که در بالا شرح آن رفت و نیز چندی پیش هم یک چماق کش سایبری «کتاب خوان»،در همان سایت که پاتوق این نسق گیران و تک تیراندازان«رهبری انقلاب نوین» است، با هدف تئوریزه کردن ضرورت نفرت نسبت به منتقدان، و آموزش آن به «هواداران مقاومت» و به ویژه تاثیر ناپذیر کردن ذهن «هواداران مقاومت» در برابر مطالب انتقادی که من از عملکرد رهبری مجاهدین می نویسم ، با نقل جملاتی از شاملو در گفتگویی، نوشته بود که من(ایرج شکری) فرق سکنجبین را با کج بیل نمی دانم و این دو را از هم تشخیص نمی دهم. نمی دانم چطور این استاد علم روانشناسی و سیاست و جنگ روانی و ... به این تناقضی که در ذهن«هواداران مقاومت» می تواند به وجود بیاید فکر نکرده که خب آدمی که فهم و شعور تشخیص سکنجین از کج بیل یا بیل سرکج را ندارد، اصلا چه ارزشی دارد که آن همه وقت برای نوشتن آن مطلب مطوّل پر از آسمان ریسمان و تَفَلسُف،همراه با قلنبه گویی وpackage  و پارادایم، صرف آن بشود؟ مطلبی که خیلی عقده مندانه و لبریز از دهن دریدگی بود. اما او که تلاشش را ابتدا با به کار گرفتن تاکیتک«خودی و غیرخودی» و سعی در متمایز کردن منتقدانی چون علی ناظر و ایرج مصداقی و اسماعیل و... با من و آنها را دوست و دلسوز مجاهدین و مرا عقده یی، و حقیر و... نشان دادن به میدان آمده بود، خیلی زود از روند انتقادات از عملکرد رهبری مجاهدین، در شعر و در نثر، تیپای محکمی دریافت کرد و تلاشهایش پوچ از آب در آمد. بگذریم، خب اگر یکی فکر کند که ما کار آن کلاغها را با جنابشان وهممسلکانشان کرده ایم یا این که یکی چون فکر می کند ما فرق سکنجبین را با بیل سرکج نمی دانیم، جام سکنجبینی را که برای کاهش «صفرا»ی آنان به آنها می دهیم، کج بیل یا بیل سرکجی ببیند که به طرفش دهانش گرفته ایم، این سوء تفاهم بزرگی است که نمی تواند خالی از تخاصم باشد و طبعا واکنش به آن هم نمی تواند متاثر از تخاصم نهفته در آن نشود. البته سرچشمه همه این واکنشهای تعصب آلود و حزب اللهی گونه همان برج و بارویی است که 27 سال پیش با شعبده «انقلاب ایدئولوژیک» رهبری مجاهدین، دیوارهای آن بالا رفت  و از آن پس جواب هر انتقادی با سنگ باران و شلیک سنگین توپخانه تبلیغات خصمانه و حرمت شکنانه، با برتری رسانه مطلقی که مجاهدین داشتند، رو به رو شد. این«تک تیراندازان» نقابدار در مواردی هم در مورد گرایش سیاسی خود آشکارا دروغ می گویند یکی خودش را از هوداران سابق چپ معرفی کند که از زمان شاه از مبارزه بریده و رفته دنبال زندگی و یکی مثل آن استاد «آموزش تئوریک به هواداران مقاومت»، با این که بخارات ناخوشایند تعلیمات ایدئولوژی یی که رویکردش به منتقدان برچسب زنی و اهانت بوده، از نوشته اش بلند است، خودش را هوادار شورا ملی مقاومت معرفی می کند. به هرحال خوشبختانه اینترنت ضربه سنگینی به آن برتری رسانه ای زد و حالا کافیست مطلبی را در وبلاگ خودت که هیج خرجی هم ندارد قرار بدهی تا از مالزی و استرالیا و ژاپن گرفته تا کانادا و نروژ و سوئد و ایران، بدون هیچ هزینه یی در اختیار هرکسی که مشترک اینترنت است در خانه اش، یا در هر مکانی مثل کافه های اینترنتی قرار بگیرد و این البته برای قیم مآبان در رویای مالک الرقابی و «ازمابهتران»ی و مهرتابانی، بسیار ناراحت کننده است. اما ما طبعا تسلیم شانتاژ اینان که چون فلان سایت وابسته به وزارت اطلاعات مطالب مقاله ما را نقل کرده است پس آنچه ما نوشته ایم خدمت به رژیم است، نخواهیم نشد. من قبلا هم در این مورد یاد آوری کرده ام که اولا این هم روشی است که در جمهوری اسلامی به کار گرفته می شد و می شود که هر انتقادی از سوی خودیها هم به عنوان تهیه خوراک تبلیغاتی برای رادیو اسرائیل و رسانه های «استکباری» کوبیده می شد و حالا هم که با اتهاماتی که به میرحسین موسوی و کروبی می زنند این روش به حادترین شکل کاربردش رسیده است. حسین شریعتمداری در کیهان هم از استادان پرونده سازی در این زمینه است. البته او ادعای«آموزش تئوریک» در این زمینه به نیروهای ولایتمدار را نکرده است. ثانیا مجاهدین هم در سایتهای خود به مطالبی مربوط به تظادهای درونی رژیم در اظهارات این یا آن عنصر نظام آخوندی اشاره و استناد می کنند و روشن است که این به معنی همسوی و همدلی مجاهدین با آنان نیست. دیگر این که چسباندن ما به رژیم باید خط قرمز من و مای منتقد با اینها، با این «تک تیراندازان نقابدار»، باشد. می شود به فحشهاشان بی اعتنا بود. اما به محض این که این مرز رعایت نشد، از طرف هرکس که باشد چه با اسم مستعار باشد یا اسم حقیقی، اعم از این که «تک تیر انداز» گرایش آشکار ایدئولوژیکی«دارد/یا/ندارد» باید با آنها کار همان«کلاغهای...» را کرد. بالاتر از این من حرف آخرم را سه سال پیش زده ام*
29 تیر 1390 – 20 رژوئیه 2011

رژيم ما را به يک جنگ داخلی سوق ميدهد!

جید تفرشی - تاریخچه جزایر سه گانه ایرانی در اسناد بریتانیا



TafreshiMajid
مصاحبه با خبرآن لاین- لازم به ذکر است که نسخه متنی که در زیر آمده متن قبل از جرح و تعدلی و ویرایش نهایی تویط خبرآنلاین است و ناگزیر اندکی با نسخه منتشر شده تفاوت دارد
از رفراندومی برگزار نشده در بحرین تا سفارتخانه هایی بی سفیر در تهران و لندن
مینا علی اسلام: بعد از مدت ها و با گذشته چندی از روز ملی اسناد در ایران کافه خبر میزبان مجید تفرشی، پژوهشگر ارشد ایرانی در آرشیو ملی بریتانیا بود. او با بیش از سه میلیون سند تاریخی مرتبط با ایران سرو کار دارد که می‌تواند نوری به زوایای ناپیدای روابط ایران و بریتانیا، حقوق و مالکیت های قانونی ایران و بسیاری از ابعاد منافع ملی کشورمان در ارتباط با قدرت که سال های سال در خلیج فارس اعمال نفوذ داشته و دارد، اندازد.
بحث جزایر سه گانه ایرانی به مساله ای سیاسی با تاریخ پر فراز و نشیب در طول روابط ایران و کشورهای حوزه خلیج فارس تبدیل شده است. در آخرین نشست وزیران خارجه شورای همکاری خلیج فارس قبل از اوج گیری تحولات خاورمیانه، در مورد موضوع مالکیت این جزایر نوعی سکوت از سوی اعضای شورا دیده شد که به علامتی مثبت از سوی اعراب به ایران تعبیر شد. تاریخچه این جزایر در اسناد بریتانیا چه مسائلی را آشکار می کند؟
نباید این سکوت را نشانه ای مثبت دانست. در کشورهای مختلف عربی به خصوص امارات، عربستان سعودی و حتی مصر و سوریه و عراق، به طور سیستماتیک و نهادینه در مورد نام خلیج فارس و مالکیت ادعایی امارات بر جزایر سه گانه بحث می‌کنند. در تمام کتاب های درسی آنها نام خلیج فارس به نام خلیج عربی ذکر شده است.
بحث خلیج فارس و ادعاهایشان علیه ایران، برای کشورهای عربی بحثی منطقه ای و نوعی مفر و گریزگاه برای پنهان کردن شکست ها و ناامیدی هایشان در شکست بر سر مساله فلطسین و اسرائیل و دیگر مناقشات جهانی است. در واقع نوعی برون افکنی اعراب است. آنها هم به ایران هیچ گاه به عنوان شریک یا دوست استراتژیک نگاه نکرده اند.
بگذارید مثالی بزنم: چند سال قبل در کنفرانسی با حضور جک استرا وزیر خارجه وقت بریتانیا و سعود الفیصل همتای سعودی او حاضر بودم. یک خبرنگار امریکایی از وزیر خارجه سعودی پرسید: " نظر شما در مورد روابط عربستان و ایران و عربستان و امریکا در مقایسه با هم چیست"؟
سعود الفیصل جمله مهمی را گفت که به نظرم شاه کلید روابط اعراب با ایران است: "ایران برادر و همسایه امت عرب است و امریکا دوست و متحد استراتژیک امت عرب و البته آدم‌ها برادر و همسایه هایشان را خودشان انتخاب نمی کنند و مجبورند با او تعامل و همزیستی داشته باشند."
در مورد جزایر سه گانه ایرانی باید توجه داشت که یکی از معضلات مهم ایران در این مساله آن است که سیاست واحد و هماهنگی در برخورد با مساله در داخل ندارد. چه در بعد پژوهشی و آکادمیک و چه در بعد تبلیغاتی و دیپلماسی عمومی.
من شخصا امسال از سه طریق مختلف پیگیر برگزاری کنفرانسی در آذرماه هستم به مناسبت چهلمین سالگرد اعاده حاکمیت ایران بر جزایر سه گانه خلیج فارس که در سی‌ام نوامبر ۱۹۷۱ تحقق یافت. ولی تشتت جدی در بین مسئولان ایرانی در این مورد وجود دارد و حمایت جدی برای کار جدی نیست. اغلب حمایتها از کارهای نمایشی و ظاهری است.
به نظر می‌رسد که مساله جزایر سه گانه در چند سال اخیر دومین چالش بزرگ منطقه ای و بین‌المللی ایران است. حتی فکر می‌کنم حل و فصل چالش هسته‌ای زودتر از موضوع جزایر سه گانه امکان پذیر باشد چراکه مساله جزایر وصل به کل کشورهای عربی است. کشورهای عربی در مساله هسته‌ای ایران سیاست آشکار ضد ایرانی ندارند اما در مساله جزایر این گونه است.
بازهم به بحث های تاریخی جزایر سه گانه بپردازیم. بسیاری از چالش‌های امروز با بررسی آنها قابل درک تر می شود.
سه اتفاق مهم از اواخر نوامبر تا اوایل دسامبر سال ۱۹۷۱، در فاصله یک هفته، در منطقه رخ داد؛ اول، خروج کامل نیروهای نظامی بریتانیا از خلیج فارس، دوم، ورود نیروهای ایرانی به جزایر سه گانه و سوم تاسیس دولت امارات است.
از پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵، دولت بریتانیا به شیخ نشین‌های مستعمره عرب خود در منطقه قول داده بود که به آنها استقلال ببخشد. از سال۱۹۶۸ هم پارلمان بریتانیا تصویب می کند که نیروهای بریتانیا از خلیج فارس خارج شوند و مناطق تحت استعمار را به شیخ نشین ها واگذار کنند. در این فاصله تا ۱۹۷۱ سه شیخ نشین از سایرین راه خود را جدا می کنند: کویت در سال ۱۹۶۱ و زودتر از بقیه استقلال کسب می‌کند. بحرین هم با یک رفراندوم غیرواقعی استقلال پیدا می‌کند. البته در آن زمان، ایران در بحرین به مانند جزایر سه گانه نیروی مستقر نداشت اما از دعاوی خود بر سر حاکمیت بحرین در سال ۱۹۷۰ کوتاه آمد. حدود دو ماه قبل از خروج نیروهای بریتانیا از خلیج فارس، حکام قطر اعلام می‌کنند که نمی‌خواهند در چارچوب فدراسیون امارات عربی متحده قرار داشته باشند. از سال ۶۸ تا ۷۱ مذاکرات بسیار فشرده ای میان ایران و بریتانیا وجود داشته و امیال و خواسته های کشورهای عربی هم از طریق بریتانیا به ایران اعلام می شد. کشورهای عربی منظور دولت در آستانه تاسیس امارات بود که دو شیخ نشین آن در مورد جزایر ایرانی اختلاف نظر داشتند. (راس الخیمه در مورد جزایر تنب بزرگ و تنب کوچک و شارجه در مورد ابوموسی).
اما حکومت پهلوی مطلقا حاضر به مذاکره با اعراب نبود و در این مورد منطق درستی هم داشت. چراکه معتقد بود آنها هنوز دولتی تاسیس نکرده و رسمیتی ندارند که با ایران به مذاکره بنشینند. بر همین اساس تنها با بریتانیا در مورد جزایر مذاکره می‌شد. شاه تنها در اواخر خود هیاتی از شارجه را برای مذاکره به حضور پذیرفت که برخورد با آن هم صرفا در حد معاون وزیر بود. جالب است که دو نفر در این هیات حضور داشتند: یک حقوق دان امریکایی به نام نورتکات ایلی که عنوان مشاور حاکم شارجه و دوم مهندس جوانی که به دلیل مذهب پدری و تبار مادریش تعمدا انتخاب شده بود. او مادری قاجاری و ایرانی داشت و پدرش شیعه عراقی بود. این فرد "حمید ضیاء جعفر" نام دارد که هم اکنون صاحب کمپانی بزرگ و جنجالی کرسنت است که سالهاست می‌خواهد گاز ایران را خریداری کند. او فردی بود که از سوی شیخ شارجه به ایران آمد تا از طریق مذاکره مانع بازپس گیری جزایر و به خصوص شارجه از سوی ایران شود. او در آن زمان تازه از دانشگاه کیمبریج فارغ التحصیل شده و به امارات آمده بود.
تا سال ۱۹۷۱ تحولات زیادی میان ایران و بریتانیا بر سر جزایر رخ می دهد و حتی دو کشور تا مرز قطع روابط هم پیش می روند. وزیر خارجه وقت ایران یعنی اردشیر زاهدی در این میان تغییر می کند. به نظر سر ویلیام لوس، نماینده تام الاختیار لندن در خلیج فارس، زاهدی مواضع بسیار سخت و غیر قابل انعطافی در مورد مالکیت ایران بر جزایر داشت و وجودش در راس دستگاه دیپلماسی ایران مانع پیشبرد مذاکرات تهران و لندن بر سر جزایر بود.
از قضا، دو نفر از کسانی که قضاوت عمومی تاریخ نگاران درباره آنان منفی است، بر سر موضوع جزایر و مالکیت ایرانی آن، بسیار پایداری کرده اند؛ یکی عبدالحسین تیمورتاش در دوره رضا شاه و دومی اردشیر زاهدی در دوره محمد رضا شاه.
مگر موضوع جزایر سه گانه به دوره رضا شاه هم می رسید؟
بله موضوع جزایر طولانی و دیرپا است. مساله تنها منحصر به جزایر سه گانه مورد بحث ما هم نبوده است. از ابتدای قرن نوزدهم، این سه جزیره و چند جزیره دیگر به طور جدی مورد طمع بیگانگان بوده است. در سال ۱۹۰۳ در زمانی که دولت مظفرالدین شاه در شرایط متزلزل و ناکارآمدی قرار داشت، نیروهای بریتانیایی این جزایر را اشغال می کنند و ۶۸ سال این اشغال طول می‌کشد.
نکته جالب و مهم این است که در طول این سال های اشغال هیچ یک از دولت های ایرانی ( از خوب تا بد، از مردمی تا غیر مردمی) زیر بار این تحمیل نرفتند که جزایر، ایرانی نیست. تاکنون به هیچ سندی در بررسی های خود برخورد نکرده‌ام که دولت های ایرانی، قبل از اشغال جزایر، در طول این ۶۸ سال و پس از آن، ادعای حاکمیت عربی بر جزایر سه گانه را پذیرفته باشند.
بحث عربی بودن این جزایر از چه زمانی مطرح شد؟
در سال ۱۹۰۳ به زور انگلیسی ها این جزایر از ایران گرفته شد. تا قبل از آن بعضا دزدان دریایی به جزایر می آمدند یا بریتانیایی ها دخالت می کردند اما حاکمیت جزایر بیشتر با ایران بود. از این سال به بعد زمانی که اقتدار بریتانیا در خلیج فارس افزایش یافت، پرچم خود را در جزایر بالا بردند و جزایر را متعلق به خود دانستند.
نکته اینجاست که در بررسی اسناد انگلیسی متوجه شدم که مساله حضور بریتانیا در جزایر خلیج فارس منحصر به این سه جزیره نیست. اولا چند جزیره دیگر در اختیار ایران بود که در دوره اقتدار بریتانیا در اشغال بوده و بعدا ایران آنها را بازپس گرفته است. مانند جزیره فرور یا جزیره فارسی. اما از آنجا که دعوای جزایر سه گانه همچنان ادامه یافته، شهرت یافته است.
علاوه بر آن، بیش از دو هزار سند را اخیرا به دست آورده‌ام که نشان می دهد در طول دوره چهار ساله جنگ جهانی اول، دولت بریتانیا اصرار عجیبی برای خرید یا اجاره بلند مدت چند جزیره ایرانی از دولت ایران داشته و در این راستا از فشار سیاسی تا اعمال نفوذ را به کار گرفته است. ولی با وجود شرایط سخت و مواضع ضعیف، هیچ کدام از دولت‌های ایرانی آن دوران زیر بار این پیشنهادها نرفتند و با آن مخالفت کردند.
پس به نظر می رسد که جزایر سه گانه در میان ایران و اعراب به وجه‌المصالحه ای تبدیل شده که داستانش به دارازا کشیده است. نظر شما چیست؟
من معتقدم اگر روزی مشکلات ایران و غرب و به خصوص ایران و امریکا حل و فصل شود، مساله جزایر سه گانه و حاکمیت ایرانی تثبیت و مناقشه به خودی خود برطرف می‌شود. اکنون مساله جزایر سه گانه به اهرم فشاری از سوی امریکا بر ایران تبدیل شده که نوعی گروکشی را تداعی می کند. هر زمان روابط ایران و غرب تیره شده، این موضوع هم بیستر در صدر موضوعات روز قرار گرفته است. ظاهرا اعراب در این ماجرا بازیچه و ملعبه هستند.
جالب است بدانیم که شیخ نشین شارجه به تنهایی چندان علاقمند به طرح مسائل جزایر به طور مجزا از امارات نیست و فشارهای دیگر کشورهای عربی و شرکای غربی، آنان را به ادامه طرح ادعاهای آنان کشانده است. با این وجود فشار دولت امارات، قدرت های عربی و امریکا در موضوع جزایر همچنان ادامه دارد. در هر حال ممکن است از بعد سیاسی قدرت به نفع طرف مقابل باشد اما به لحاظ تاریخی و حقوقی قدرت ایران بیشتر است.

اگر ممکن است درباره اسناد و مدارکی که در سالهای اخیر درباره مساله جزایر سه گانه آزاد شده توضیح دهید.
اسناد مربوط به موضوع بازگشت مالکیت جزایر سه گانه به ایران، طبق قوانین آرشیوی در بریتانیا می بایست پس از طی یک دوره کامل سی ساله در آخر سال ۲۰۰۱ و یا ابتدای ۲۰۰۲ آزاد می شد اما این اتفاق نیفتاد. دلیلی که مسئولان دولتی بریتانیا برای این امر ارایه کردند این بود که موضوع این اسناد هنوز به تاریخ نپیوسته و انتشار اسناد ممکن است کفته ترازو را به سوی یکی از طرفین دعوا سنگین کند. به دلیل سابقه طولانی و همچنان جاری حمایت لندن از ادعاهای امارات در این مورد، مشخص بود که نگرانی مقامات بریتانیایی از تقویت مواضع ایران بوده است.
چندی بعد من بر اساس قوانین بریتانیا شکایت کردم و تاکنون به تدریج توانسته‌ام به حدود چهار هزار برگ از مجموع شش هزار برگ سند تاریخی این موضوع دست رسی پیدا کنم. نکته اینجاست که این اسناد کاملا موید دیدگاه های ایران در مورد جزایر است و نشان می‌دهد که چقدر ادعای اعراب بی پایه و اساس و صرفا متکی به زور و حمایت بریتانیا بوده است.
یکی از مشکلات جدی اعراب در آن زمان فقر بالای شیخ نشین ها بود که می‌خواستند با طرح ادعای مالکیت بر جزایر ایرانی، پولی از ایران دریافت کنند و از ادعای خود بگذرند. در همان زمان هم شاه مبلغی حدود ده میلیون دلار به شیخ شارجه و راس الخیمه می دهد که حتی میان حاکمان این دو شیخ نشین برای دریافت پول بیشتر از ایران دعوا بوده است.
در واقع آنها در آن زمان دنبال درآمد بودند و بحث مالکیت ارزشی ملی، حقوقی و سیاسی چندانی برای آنها نداشت. البته آن‌ها نگرانی آن بودند که با چشم پوشی از جزایر سه گانه، مورد خشم تندروهای عربی در کشورهایشان قرار گیرند. حدود دو ماه پس از آن که ایران جزایر را پس گرفت، طی یک شبه کودتا شیخ خالد بن محمد القاسمی، حاکم شارجه، کشته شد و معلوم شد این نگرانی‌ها هم درست بوده است.
شما زودتر حل و فصل شدن موضوع هسته ای ایران را از مساله جزایر سه گانه محتمل‌تر می دانید اما تحولات جاری خاورمیانه ممکن است شرایط را تغییر دهد. شما چه ارزیابی دارید؟
خیر، بعید می دانم چراکه کشورهای عربی هر کدام با یکدیگر به خصوص در حوزه خلیج فارس با هم اختلافات نظرهای شدید مرزی دارند. مساله نام خلیج فارس و جزایر سه گانه از معدود مواردی است که این کشورها را به هم نزدیک کرده و آن‌ها تلاش دارند نشان دهند که با هم اتفاق نظر دارند.
به یاد دارم که حدود سی سال پیش یک روزنامه انگلیسی زبان کاریکاتوری را چاپ کرده بود که در آن شیوخ عرب دست بر گردن همدیگر انداخته بودند اما در صحنه پشت سر آنها، هر کدام خنجری در دست دارند که بر پشت دیگری فرو می کنند.
یعنی شما فکر می کنید که حتی تغییر حاکمیت دولت های عربی هم باز به اتحاد آنها بر سر مقابله با ایران با اتکا به موضوع جزایر سه گانه و نام خلیج فارس لطمه وارد نمی کند؟
نمی توان با قاطعیت گفت که این اتحاد در شرایط متحول شده خاورمیانه هم باقی خواهد ماند. همه چیز بستگی به جنس روابط این کشورها با امریکا دارد. اکنون نوع روابط مصر با امریکا تغییر کرده است. البته مصر دشمن امریکا نمی شود اما به مانند سابق دیگر متحد استراتژیک ابدی امریکا نخواهد بود. در روابط با ایران هم همین طور است.
معتقدم که متاسفانه ایران در زمینه دیپلماسی عمومی و مردم محور در کشورهای عربی قوی عمل نکرده است. بخشی از دید دولت های آینده عرب به ایران بستگی به فعالیت های ایران در منطقه دارد. دیپلماسی عمومی دیپلماسی‌ای نیست که تنها با نمایش چند فیلم و برگزاری چند مسابقه فرهنگی و چند چشن ظاهری بی‌محتوا بتواند به نتیجه برسد بلکه یک کار فرهنگی ریشه‌دار و دراز مدت است که جنبه های مختلف داشته و نیازمند استفاده از کارشناسان تاریخی، اجتماعی و فرهنگی است.
اکنون در بسیاری از کشورهای عربی منطقه تلاش های متمرکزی وجود دارد که ریشه‌های ایرانی را در منطقه محو کنند. به عنوان نمونه اخیرا دولت قطر به یک موسسه امریکایی سفارش داده که کتابی با عنوان تاریخ معاصر قطر را منتشر کند. خانواده شیخ قطر تبار ایرانی و بحرینی دارند. در کل فهرست این کتاب حدودا چهار صد صفحه‌ای که بنده مورد مطالعه قرار دادم، حتی یک مورد از نام ایران دیده نمی شود در صورتی که حتی تا ۵۰ سال پیش دولتی به نام قطر وجود نداشته و عمده مراوده شیخ نشین ها تنها با ایران بوده است. این اقدامات به هدف تغییر هویت منطقه‌ای و انزوا و یا امحای هویت و تاریخ حضور ایران در این منطقه انجام می شود.
یکی از کارهایی که در ایران کمتر انجام گرفته و خوب است به آن پرداخته شود، بحث جمع آوری تاریخ شفاهی شیوخ موجود منطقه است که با ایران ارتباط داشته اند، مانند خانواده گله داری در امارات. در این فرایند با ضبط خاطرات آنها می توان ریشه‌های ایرانی این شیوخ را اثبات کرد. اکنون بحرین ۷۵ درصد شیعه دارد که این تعداد اکثرا ایرانی تبار هستند اما به مرور این هویت ایرانی آنها در حال کم رنگ تر شدن است.
آیا یکی از اقدامات هدف دار کشورهای عربی در حذف هویت های ایرانی از منطقه اصرار بر نام جعلی خلیج " عربی" است؟
دقیقا. در اواسط دهه ۶۰ میلادی زمانی که برای اولین بار جمال عبدالناصر به طور جدی مساله خلیج عربی را مطرح کرد، بساری جدی نگرفتند و مسخره کردند. خود او زمانی که بر سر کار آمد و خواست در مورد انقلاب امت عرب سخن بگوید، با شعار " من الخلیج الفارسی الی المحیط الاطلسی" سخنرانی می کرد. در واقع حتی او هم از واژه خلیج فارس استفاده می کرد اما به مرور با افزایش اختلاف نظر عبدالناصر و شاه ایران و پذیرش دوفاکتوی اسرائیل از سوی دولت ایران، واژه خلیج عربی مورد استفاده اعراب قرار گرفت.
در اسناد تازه آزاد شده از آرشیو وزارت خارجه بریتانیا مربوط به سال ۱۹۸۰ سندی را پیدا کرده‌ام که سفیر بریتانیا در امریکا از اداره کل خاورمیانه وزارت خارجه کشورش دستورالعمل کار برای استفاده از نام خلیج فارس را سوال می کند. این سوال ده سال قبل از آن هم عینا مطرح شده بود. در سال ۱۹۷۰ پاسخ داده شده که باید تنها از عنوان خلیج فارس استفاده شود و نام‌هایی مانند خلیج یا خلیج عربی از نظر وزارت خارجه بریتانیا فاقد اعتبار رسمی، حقوقی و تاریخی است. در ۱۹۸۰ پاسخ این است که " سیاست رسمی ما استفاده از نام خلیج فارس است و در مکاتباتمان با کشورهای عربی برای جلوگیری از خشم اعراب، از واژه خلیج استفاده می کنیم اما خلیج عربی هرگز مورد استفاده نیست."
در بررسی همین اسناد من دو پرانتز باز کرده ام و دو سند را آورده ام که نشان می‌دهد که ادعای لندن نادرست است و با وجود این تاکید، در مواردی به طور رسمی از عنوان خلیج عربی استفاده شده است.
اکنون در سال ۲۰۱۱ متاسفانه بسیاری از دیپلمات ها و مقامات رسمی بریتانیا از واژه خلیج عربی استفاده می کنند. بخشی از این مساله به دشمنی با ایران مرتبط است. بخشی دیگر به دوستی راهبردی غرب با اعراب مرتبط است. اما بخش عمده به ضعف دیپلماسی عمومی ما در منطقه و جهان و به خصوص با اعراب بازمی گردد.
در واقع شاهدیم که در طول مدت فعالیت جمهوری اسلامی ایران از سی و سه سال قبل تاکنون روند استفاده از واژه خلیج عربی تسریع شد. نظر شما چیست؟
بله بخشی از این مساله به مقابله با جمهوری اسلامی ایران برمی گردد. اتفاقا با آمارهایی که گرفته‌ام مشخص است هر زمان که رابطه ایران و غرب سرد می‌شود، در رسانه‌های بریتانیایی استفاده از خلیج عربی بیشتر و برعکس هر زمان که رابطه بهبود می یابد، استفاده از خلیج فارس بیشتر می شود.
به هر حال بخشی از مساله سمت گیری اعراب بر ضد ایران بر سر نام خلیج فارس در قبل از انقلاب هم مطرح بوده در واقع دولت بریتانیا همواره طرفدار اعراب بوده است. از زمان آغاز به کار نظام جمهوری اسلامی ایران این روند تشدید شد.
آیا در اسناد تاریخی نسبت به تفاوت دیدگاه ملت های عرب و دولت های عربی بر سر منافع ملی ایران مستنداتی هست؟ در واقع می خواهم بدانم که بحث تاکید ایران بر اسلام در طول عمر جمهوری اسلامی ایران توانسته تغییری در نگرش ملت های عربی به موضوعات مربوط به ایران ایجاد کند یا خیر؟
دو مساله مطرح است؛ ایدئولوژی و مسائل ملی. در بحث‌های ملی مردم و دولت های عربی بر سر منافع عرب اختلاف چندانی ندارند. اما در بحث ایدئولوژیک و تاکید بر اسلام ممکن است دیدگاه‌ها متفاوت باشد.
در مساله حاکمیت تاریخی ایران بر بحرین یا مساله جزایر سه گانه کمتر کسی در جهان عرب با ایران توافق دارد. من با بسیاری از معارضین عراقی و بحرینی صحبت کرده‌ام و متوجه شدم که آنها هم اختلافات جدی با حکومت های خود بر سر منافع کشورهای عربی ندارند.
برای نمونه یکی از خواسته های دولت جدید عراق بازهم تکرار همان خواسته صدام حسین مبنی بر لغو قرارداد الجزایر بود.
واقعیت این است که منافع ایران و کشورهای عربی در بسیاری از موارد با هم در تعارض است. برای نشان دادن این مطلب که چقدر مساله تبلیغ و تحریک و شعارهای قومیتی عربی برای اعراب اهمیت دارد، به سال ۱۳۵۹ بازمی گردیم. در شهریور این سال زمانی که صدام حسین به ایران حمله می کند، سه خواسته مشخص و اولیه را علیه ایران مطرح می کند: اول بازگرداندن به ادعای خودش "جزایر اشغالی" به امت عرب، دوم " اعمال حاکمیت و خودمختاری به عربستان اشغالی" یعنی خوزستان ایران و سوم، لغو معاهده ۱۹۷۵ الجزایر و واگذاری مالکیت کامل "شط العرب" به عراق.
موضوع نام خلیح فارس را کامل کنیم. نتیجه این بحث در اسناد تاریخی چیست؟
در اسناد تاریخی بیش از نود درصد نام هایی که در آرشیوهای خارجی موجود است، خلیج فارس است و واژه خلیج یا خلیج عربی به ندرت دیده می شود. حق این است که بگوییم در طول تاریخ نام خلیج فارس همواره وجود داشته و از ابتدای موجودیت اسناد در آرشیوهای بریتانیایی و حتی تا ابتدای دهه هشتاد میلادی هم اکثریت قریب به اتفاق منابع مستقل هم از نام خلیج فارس استفاده می کردند. اما به کندی و به مرور این تناسب در حال تغییر است.
اگر بحث نام خلیج فارس را صرفا به لحاظ تاریخی بررسی کنیم، جایی برای بحث نمی ماند البته اگر مساله سیاسی نشود. البته در اسناد گذشته خلیج عربی هم به کار رفته که به لحاظ تاریخی به دریای سرخ اطلاق می شود و ربطی به خلیج فارس ندارد.
در مورد اسناد رسمی امضا شده میان ایران و بریتانیا در زمان واگذاری جزایر سه گانه به ما بگویید؟
این واگذاری به طور رسمی و در قالب یک قرارداد منعقد است. تشریفات رسمی هم در استقبال از نیروهای ایرانی به جزایر پس از خروج نیروهای بریتانیایی از سه جزیره برپا شد. البته در این قرارداد شیطنت‌هایی به لحاظ حقوقی انجام گرفته اما لحظه به لحظه انعقاد قرارداد در اسناد آمده است. بلافاصله بعد از واگذاری جزایر به ایران، عراق از سوی کشورهای عربی از ایران به شورای امنیت با عنوان اشغال جزایر شکایت می کند اما شورای امنیت این مساله را در دستور کار قرار نمی دهد و فاقد وجاهت قانونی می داند. طبق قوانین شورای امنیت هم اگر بحثی یک بار فاقد وجاهت قانونی تشخیص داده شود، مجددا نمی‌تواند در شورای امنیت مطرح شود.
بنابراین دیگر امکان بررسی این موضوع در شورای امنیت وجود ندارد؟
خیر و برای همین است که اصرار اعراب بر طرح مساله جزایر در دادگاه بین‌المللی لاهه است. یکی از اعتراض های اعراب به ایران هم این است که چرا اگر حق با ایران است، برای بررسی به دادگاه بین المللی لاهه نمی آید. معتقدم که سیاست ایران هم در نظام قبل از انقلاب و هم در جمهوری اسلامی در زمینه مخالفت با حضور در یک دادگاه بین‌المللی برای رسیدگی به موضوع جزایر سه گانه ایرانی، کاملا درست و به حق است. چرا که قبول چنین موضوعی آغاز یک فرایند طرح ادعاهای بی اساس دیگر در مجامع حقوقی بین‌المللی علیه تمامیت ارضی ایران خواهد بود.
در نهایت باید گفت که مساله جزایر سه گانه و نام خلیج فارس به مسائلی سیاسی تبدیل شده است. این موارد همواره به عنوان یک ماجرای ناتمام در جریان است اما می توان آن را تعدیل یا تشدید کرد. باید تحقیقات تاریخی و حقوقی و پژوهشی مساله همچنان ادامه یابد تا حقوق ایران اثبات شود. اما نمی توان انتظار حل این موضوعات را صرفا با برگزاری چند سمینار و چاپ چند مقاله پژوهشی داشت.
با این حال اعراب از این مساله غافل نیستند و مرتبا در حال پر کردن پرونده های پژوهشی به نفع خود در این موارد هستند. این در حالی است که دولت و موسسهات دولتی ایران از موضوع تحقیقات تاریخی، انتشار اسناد تاریخی و حمایت از تحقیقات جدی و مستقل در این مورد خودداری و تنها به برنامه‌های پرهزینه نمایشی، چشم پرکن تجملی و بی حاصل بسنده می‌کنند.
اتحاد ایرانی‌ها در حمایت از منافع ایران در خلیج فارس شرط لازم هست اما کافی نیست. به بیان دیگر حمایت دولتی در ایران از این موضوعات ضعیف است و کنفرانس‌هایی که در این خصوص در داخل ایران برگزار می‌شود، اغلب تبلیغاتی است و مصرف داخلی دارد و بیشتر به جشنواره می‌ماند تا کنفرانس.
به بحرین بپردازیم.در تاریخ نقل است که کوتاه آمدن ایران از دعاوی خود بر سر بحرین در مقابل کسب امتیاز حاکمیت بر جزایر سه گانه بود. اسناد تاریخی بریتانیا چه مسائلی را نشان می دهد؟
این مساله صد درصد نیست. البته همواره در مذاکرات مطرح شده اما احتمالا رسمی نیست. بدنبال رخدادهایی که بواسطه تعارض حاکمیت ایران بر بحرین و اقدامات خودسرانه در بحرین صورت می گیرد، شاه نهایتا در هند طی یک سخنرانی اعلام می‌کند که" ما به زور اسلحه نمی توانیم تا ابد بحرین را تحت اشغال خود نگاه داریم."
در همین سخنرانی بحث همه پرسی را شاه مطرح می کند که چراغ سبزی برای جامعه بین المللی می شود. اما جامعه بین المللی در برگزاری همه پرسی شیطنت می‌کند.
دبیرکل سازمان ملل برای برگزاری این همه پرسی نماینده ای ایتالیایی به نام ویتوریو گیچاردی را راهی بحرین می کند. خاندان آل خلیفه اصرار می‌کنند که از برگزاری همه پرسی صرف نظر کنند. چراکه به گفته آن‌ها، انجام همه پرسی خطرناک است و ممکن است مردم روزی برای آینده سلطنت آل خلیفه هم تقاضای رفراندوم کنند.
نماینده سازمان ملل هم به جای برگزاری رفراندوم دست به نوعی استفسار و نظرخواهی موردی می زند. به این ترتیب که با مراجعه به گروه‌های مختلف مردمی، مثلا در باشگاه‌های تفریحی و فرهنگی یک نظر کلی را از آنها می پرسد.
به هیچ وجه رفراندومی در بحرین برگزار نشده که سند تاریخی برای آن وجود داشته باشد.
در مورد اوضاع اخیر بحرین و نقش شیعیان و ایرانی تبارها در اعتراضات شاهد اعمال فشار غرب بر ایران هستیم. آیا در بحرین روند حذف ریشه های ایرانی به نتیجه رسید و آیا این اعتراضات به تغییر جهت این نوع فعالیت ها کمکی می‌کند؟
ما به روشنی شاهد برخورد دوگانه غرب در مساله دموکراسی بحرین هستیم؛ در کشوری که سه چهارم یا دست کم دو سوم جمعیت آن شیعه و ایرانی تبار هستند، این اکثریت مطلق، هیچ گاه این افراد در طول حکومت آل خلیفه سهمی در اداره حکومت نداشتند. این مساله هیچ گاه به طور جدی مورد اعتراض اعراب و حتی غرب واقع نشد. بنابراین با توجه به ریشه های تاریخی و آیینی و هویتی و جغرافیایی این منطقه می توان گفت که در قدرت هیچ یکی از دولت ها و حتی حکومت های ایران نیست که از بحرین بگذرد و نسبت به تحولات آن بی توجه باشد.
البته نوع و جنس دخالت و توجه ایران ممکن است گاهی تفاوت کند. در بحرین بر اساس اسناد آزاد شده بریتانیایی، از ابتدای اوج گیری انقلاب اسلامی ایران دغدغه نفوذ حرکت انقلابی شیعه از ایران به جهان عرب از سوی عرب ها همواره وجود داشته است. عراق و بحرین هر دو از این مساله نگرانی جدی داشتند و دلیل آن هم معلوم است چراکه این دو کشور تنها کشورهای عرب منطقه هستند که اکثریت شیعه دارند.
در مورد بحرین به واسطه سابقه طولانی حاکمیت ایران بر بحرین، بحث‌های احساسی هم مطرح است. در سال ۱۳۴۹ که ایران از دعاوی خود نسبت به بحرین دست کشید، اعتراضات داخلی اوج گرفت و حتی اردشیر زاهدی به عنوان وزیر امور خارجه که در این خصوص به مجلس رفت تا سخنرانی کند، صراحتا اعلام کرد که شخصا با این کار مخالف است و تنها دستورات شاه را اجرا کرده است.
آیا نشانه های تاریخی وجود دارد که بر اساس آن بتوان انتظار آن را داشت که تحولات خشونت بار در بحرین منجر به خواست مردم این کشور برای بازگشت دوباره به ایران شود؟
در مساله رابطه ایران و بحرین معتقدم که صحبت کردن از لشکرکشی ایران به بحرین یا بازگشت بحرین به ایران به عنوان بخشی از خاک ایران نه متصور است و نه عقلانی است. به نظر می رسد که بهترین کار دولت و مردم ایران در بحرین ترویج روابط دوستانه و ریشه های هویتی مشترک میان دو کشور اعم از آیینی و ملی و زدودن تبلیغات و هراس‌های پان عربیستی از روابط ایران و بحرین و بروز نشانه‌هایی از حسن نیت و حسن همجواری هر دو کشور است.
جنس روابط ایران و بحرین با همه کشورهای حوزه خلیج فارس حتی عراق متفاوت است چراکه ما در آنجا علایق ملی، ایرانی و شیعی را همزمان شاهدیم. فکر می کنم تقویت همکاری و روابط دوستانه میان ایران و بحرین در دراز مدت عملی شود به شرطی که حکومت اقلیت عرب غیر منطقه‌ای بحرین که از دیگر کشورها به بحرین آمدند و به نوعی کوچانده شده اند، این اجازه را به اکثریت شیعه بحرین بدهند که آنها هم سهمی در حاکمیت داشته باشند. تا زمانی که این اتفاق نیفتد البته به زور می‌توان مانع ارتباط مثبت ایران و بحرین شد اما در نهایت این مساله محقق می‌شود. هر چند که به دلیل وابستگی شدید حکومت آل خلیفه به سعودی و آمریکا فعلا این مساله متصور نیست.
شرایط به سود حکومت بحرین در ممانعت از دست یابی اکثریت مردم به حقوق اساسی شان نیست. اکنون آگاهانه نه تنها پست های کلیدی بلکه حتی مسئولیت‌های معمولی را هم به شیعیان بحرینی نمی دهند و درصد بیکاری در میان شیعیان بسیار بالاست و این در حالی است که دولت برای کارهای معمولی هم از سنی‌های خارجی استفاده می کند. ادامه این روند در دنیای امروز ناممکن است.
به عراق بپردازیم. با افزایش امنیت در عراق و گسترده شدن حاکمیت دولت جدی عراق در این کشور شاهد طرح موضوعاتی مشابه خواسته های صدام حسین از سوی دولتمردان عراقی از ایران بودیم. مواردی مانند لغو قرارداد الجزایر یا اشکال تراشی در خطوط مرزی میان دو کشور. نظر شما با توجه به مطالعات تاریخی تان در اسناد وزارت خارجه بریتانیا چیست؟
در اسناد تازه منتشر شده از سوی آرشیو وزارت خارجه بریتانیا که بخش عمده این اسناد مربوط به سال ۱۹۷۹ و ۸۰ و مرتبط با مواضع عراق نسبت به حکومت جدید ایران است چند نکته را شاهدیم. از جمله این که عراق به عنوان آغازگر جنگ علیه ایران به طور مستند نشان داده شده است.
بخشی از این اسناد درباره نگرانی ها و دغدغه های حکومت صدام حسین پیرامون احتمال صدور انقلاب ایران به عراق و تاثیر انقلاب ایران بر شیعیان عراق در حوزه های علمیه بود و بخشی دیگر در مورد تحریکات متقابل ایران و عراق بر علیه منافع ملی یکدیگر بود.
در سال ۱۹۸۰ چند اتفاق مهم روی داده که همچنان بر روابط ایران و عراق سایه انداخته است. اولین اتفاق گروگان گیری سفارت ایران در لندن در سی آوریل ۱۹۸۰ است. در این رخداد شش ایرانی الاصل با پاسپورت جعلی عراقی وارد لندن می شوند و سفارت ایران را اشغال می کنند و ظرف شش روز دو نفر کشته می شوند و چند نفر زخمی می شوند و ۵ نفر از گروگان گیرها هم کشته می شوند. بعدها معلوم می شود که همه این افراد تعلیم دیده سازمان امنیت عراق بودند و کل عملیات را سازمان استخبارات عراق بر عهده داشته و چند افسر امنیتی عراقی سازمان دهنده عملیات بوده اند و به دستور شخص صدام حسین شکل گرفته است.
دومین اتفاق افشای مستند ارتباطات اپوزسیون سلطنت طلب ایرانی در خارج از کشور با عراق است. به طور مشخص آقایان شاپور بختیار و غلامعلی اویسی با دولت وقت عراق. طی چند ماه اخیر افشا شده که بخشی از پروژه تحریک صدام حسین علیه ایران یا تسریع روند حمله به ایران به دلیل توصیه های اپوزوسیون بختیار و اویسی و مشورت های آنها به صدام بوده است.
با توجه به امکانات مالی بسیار زیادی که صدام در اختیار این دو اپوزوسیون قرار داده بود، آنها هم در مقابل به همراه سعودی، اردن و امارات به دولت عراق توصیه مردند که اگر ارتش عراق به ایران حمله کند، ظرف یک هفته می تواند ایران را شکست دهد و طی یک ماه می تواند حکومت ایران را سرنگون کند و حکومت اصطلاحا ملی اپوزسیون مورد حمایت عراق را در ایران تاسیس کند. این مساله که در اوج گروگان گیری در سفارت خانه امریکا در تهران همراه بود، اگر نگوییم با حمایت اما با سکوت رضایت آمیز غرب هم مواجه شد. اما پایداری جوانان ایرانی در مقابله با مهاجمان، به کلی این سناریو را بر هم زد.
در واقع می توان گفت که نقشی را که سازمان مجاهدین خلق در سال های ۶۰ به بعد علیه ایران و در خدمت به عراق عهده دار شد ادامه همان نقشی بود که اپوزیسیون بختیار و اویسی بر عهده داشت.
سومین مساله تداوم و فرسایشی شدن گروگان گیری در سفارت امریکا در تهران بود؛ این مساله یکی از عواملی بود که موجب شد غرب در مساله تجاوز عراق به ایران چشم های خود را ببندد.
ماجرای گروگان گیری سفارت امریکا در تهران تبدیل به منازعه قدرت میان جناح حزب جمهوری اسلامی با ابوالحسن بنی صدر تبدیل شده و به نحوی فرسایشی هم شده بود ، این کشمکش عملا تبدیل به یک بازی سیاسی شد که در نهایت به زیان ایران تمام شد.
به نظر من گروگان گیری امری بوده که در بسیاری از کشورها رخ داده. با این همه، ماهیت گروگان گیری در سفارت امریکا در تهران آن اندازه زیان بار نبود که تبعات آن زیان بار شد. آنچه تبعات زیان بار این واقعه را زیاد کرد، دولتی شدن این گروگان گیری بود. شاید اگر گروگان گیری صورت نمی‌گرفت، زودتر حل و فصل می شد و یا حکومت ایران مسئولیت آن را برعهده نمی گرفت، سرنوشت جنگ ایران و عراق هم تغییر می کرد.
به بحث امروز عراق بازگردیم. اکنون دولتمردان عراقی بعضا برخی خواسته‌هایی را مطرح می کنند که در دولت مخلوع عراق از ایران خواسته می شد. به اسناد تاریخی در مورد قرارداد الجزایر اشاره ای داشته باشید.
در مورد قرارداد الجزایر بحث این است که حکومت عراق به خوبی می داند که در مجموع این قرارداد به نفع ایران است. جنس مخالفت حکومت سابق عراق با حکومت جدید این کشور متفاوت است. حکومت عراق ائتلافی است و نمی تواند جز این باشد چراکه اقلیت سنی و اقلیت همکار حزب بعث در کنار لابی‌های سعودی و اردن و کشورهای سنی همسایه عراق در هر حال نفوذ داشته و مطالباتی دارند. توقع آنها از دولت عراق این است که نشان دهد که تحت تاثیر ایران نیست و بر این اساس هرزگاهی آقای مالکی یا طالبانی ودیگر مقامات عراقی مجبورند نشان دهند که به دنبال تحقق منافع ملی عراق در مقابل ایران هستند. در صورتی که قرارداد ۱۹۷۵ معتبر و غیر قابل فسخ است و حتی صدام حسین هم در پایان جنگ مجبور شد این قرارداد را تایید کند.
اگرچه تاکنون ایران غرامت های جنگی از عراق را دریافت نکرده اما دریافت این غرامت مصوبه شورای امنیت سازمان ملل است و ایران باید آنرا دریافت کند. اما این که چرا ایران تاکنون این غرامت ها را دریافت نکرده است بحث دیگری است. بخشی به دلیل حفظ روابط دوستانه با عراق است و بخشی دیگر هم شاید ریشه در اهداف مهم‌تری داشته باشد که در تعامل ایران و عراق نهفته است. به بیان دیگر اهدافی که حضور ایران در عراق را با عدم دریافت این غرامت ها مرتبط می کند.
حجم این غرامت ها آنقدر زیاد است که اگر ایران قصد دریافت آن را داشته باشد می توان به جرات گفت اگر تقسیط نشود، کل بودجه عراق برای یک دوره طولانی هم پاسخ گوی آن نیست.
درست است که دولتمردان عراق با مخالفت های گه گاه با قرارداد الجزایر تلاش دارند خشم تندروهای عراقی را کنترل کنند اما برای عراق بی تردید وجه عربی‌اش در منطقه و زمینه سازی برای عضویت در شورای همکاری خلیج فارس هم اهمیت دارد. نظر شما چیست؟
مساله عراق بغرنج است. یک بار با یکی از سران حکومت عراق صحبت می کردم و او به من گفت که ما قانونا حق داریم حکومت مطلق شیعه را با توجه به اکثریت شیعه در کشور داشته باشیم اما اگر این چنین شود، حتی یک روز آب خوش از گلوی ما پایین نمی رود. به بیان دیگر تروریست های القاعده، یعثی‌های طرفدار حکومت صدام حسین، وهابی‌ها، طرفداران سعودی و اردن و گروه های فشار داخلی در عراق اجازه چنین کاری را نمی دهند.
به این ترتیب یک دولت ائتلافی در عراق همه طرف‌ها را راضی می کند. کل مساله فشار بر ایران برای دفاع از منافع ملی عراق هم ناشی از این امر است. دولت‌های حاکم در عراق باید پاسخ گوی گروه های مختلفی که مخالف اتحاد استراتژیک عراق با ایران هستند هم باشند.
بگذارید به اسناد آزاد شده از آرشیو وزارت خارجه بریتانیا در مورد ایران بپردازیم. گستره و عمق اهمیت این اسناد چگونه است؟
لابد می‌دانید که تنها در آرشیو ملی بریتانیا دست کم سه میلیون برگ سند و بیش از ۱۵ هزار پرونده درباره ایران وجود دارد. اسناد مرتبط به تحولات سال‌های دهه هفتاد میلادی تا اوایل دهه هشتاد روشنگر تحولات پایانی حکومت پهلوی است و استفاده از آنها در تاریخ نگاری ایرانی ضروری و غیرقابل اجتناب است. اما موسسات تحقیقاتی ایران به دلایل مختلف یا توانایی استفاده از این اسناد را نداشته اند یا علاقه‌ای نداشتند. بعضا هم ترجیح داده اند که به طور غیرمستقیم از منابع دست دوم چاپی از آنها بهره ببرند.
من اکنون چند پروژه کتاب برای انتشار دارم که مستقیما با این اسناد مرتبط است. اول، یک دوره کتاب در حجمی حدود چهار هزار صفحه که از نظر فرم تقریبا مشابه کتاب آبی در دوران مشروطیت است. این مجموعه که شامل پنج جلد فارسی و دو جلد به زبان انگلیسی است تحت عنوان موقت "کتاب آبی انقلاب اسلامی: ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۹" در حال دست کار است. این کار البته اغراض، مشکلات و نواقص کتاب آبی را نخواهد داشت. این کار شامل متن و ترجمه اسناد، به همراه توضیحات و حواشی و فهارس لازم خواهد بود. درصورت امکان یک سی دی ضمیمه اسناد تکمیلی نیز به همراه این کار آماده و ارایه خواهد شد.
کار دوم یک کتاب سه جلدی با عنوان روابط ایران و بریتانیا بر اساس اسناد منتشر نشده و محرمانه از ۱۹۵۳ تا ۱۹۷۹ است. این دوره از روابط تهران و لندن در فاصله ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، به ندرت به طور جدی مورد بررسی واقع شده است.
کار سوم که هم اکنون آماده انتشار و در دست ناشر است، مجموعه یادداشت‌ها و گزارش‌های و روایت‌های من طی هشت سال اخیر درباره اسناد تازه آزاد شده بریتانیایی درباره ایران در یک جلد است که تحولات سال‌های ۱۹۷۳ تا ۱۹۸۰ را در برمی گیرد.
واقعیت امر این است که کارهای در دست اجرای من به لحاظ کمی و کیفی نمی‌توانند زیاد باشند و بدون سرمایه گذاری برای آماده سازی کار انجام آن ممکن نبوده است. از سوی دیگر، وجود یک تیم کمکی پژوهشگر برای ارتقای کمی و کیفی بهره برداری از این اسناد هم ضروری است.
باید حمایت هایی در این خصوص صورت گیرد. بدون حمایت گسترده، چنین کارهایی شدنی نیست. بیش از نزدیک ۳ میلیون برگ سند مربوط به ایران در این آرشیو، که عمدتا از ابتدای قرن نوزدهم است. اسناد مربوط به دوره محمد رضا شاه و اوایل انقلاب اسلامی به تنهایی دست کم سیصد هزار برگ سند است. این اسناد عمدتا مورد استفاده قرار نگرفته و حتی بسیاری از آنها از سوی هیچ کسی مشاهده نشده است. من طی بیست سال اخیر عمر و جوانی خود را صرف بررسی این منابع کرده‌ام.
در بحث جزایر سه گانه و اشغال ایران در طول جنگ جهانی و اول و دوم اسنادی وجود دارد که بسیاری از آن‌ها در هیچ کجا دیده و استفاده نشده است. در دوره قبل از انقلاب چند باری تلاش شد که بخش هایی از این اسناد به ایران منتقل شود اما این کار به صورت بسیار ناقص انجام گرفت. البته بعدها اسناد بسیار زیادتری آزاد شده است. بعد از انقلاب هم، به جز یک مورد درباره اسناد دوره نخست انقلاب مشروطیت ایران، این انتقال به هیچ وجه منظم و برنامه ریزی شده صورت نگرفته است.
بسیاری از این اسناد برای تثبیت حاکمیت و منافع ملی ایران لازم و ضروری است اما متاسفانه تاکنون به آن توجه جدی نشده و لازم است مورد توجه قرار گرفته و گردآوری شوند.
معتقدم که کار ملی و فراگیری برای انتقال این اسناد به ایران لازم است. برخی از این اسناد البته در آرشیوهای خصوصی یا نیمه خصوصی نگهداری می شود. به عنوان مثال اسناد نفت ایران در آرشیو شرکت بریتیش پترولیوم (شرکت سابق نفت انگلیس و ایران) قرار دارد یا اسناد اقتصادی و اجتماعی ایران از اوایل قاجار تا اوایل پهلوی در اختیار بانک اچ اس بی سی(میدلند سابق) است. این بانک در واقع نتیجه بانک شاهی ایران در نیمه دوم سلطنت قاجار و اوایل پهلوی و یکی از چهار بانک بزرگ کنونی بریتانیا است.
نمی توان انتظار داشت که این اسناد تا ابد در دسترس ما باشند و ممکن است روزی از اختیار ما خارج شود و بر همین اساس خوب است که کپی از این اسناد در منابع داخلی موجود باشد. دسترسی به این اسناد همچنین می تواند خون تازه ای به رگ های تحقیقاتی ایران برساند.
متاسفانه برای من مشخص شده که برخورد مسئولان فرهنگی ایرانی با این قبیل پروژه های پژوهشی و اسنادی چهار دسته است: آنها که پول بهره برداری از این اسناد را دارند، درک درستی از این کار ندارند. آنها که درک لازم را دارند، پولی در اختیار ندارند و عده زیادی هم هر دو امکان را دارند اما پرداختن به این اسناد را به مصلحت نمی دانند. البته دسته چهارمی هم هستند که نه درک درستی دارند و نه پول لازم، ولی قادرند با سوء نیت و بدخواهی در لباس خیرخواهی مانع انجام چنین کارهایی توسط دیگران شوند.
برعکس در کشورهای عربی به خصوص امارات و عربستان سعودی، موسسات تحقیقاتی و استراتژیک متعددی در حال فعالیت هستند و محققین را از سراسر جهان با درآمدهای گزاف به کار می گیرند تا تاریخ سازی کنند و هویتی برای خود بسازند.
در مورد غرامت های جنگ ایران و عراق اشاراتی داشتیم. از این غرامت های ایران در جنگ جهانی دوم ا غرامت هایی که عراق باید به ایران پرداخت کند، چه اسناد تاریخی قابل توجه است؟
در اصل این مساله که مظالم متعددی بر ایران طی دو جنگ جهانی اول و دوم رفته است، تردیدی نیست. ایران در هر دو جنگ اعلام بی طرفی کرد اما در عین حال اشغال هم شد.
اما چند مساله در مورد این دو غرامت مطرح است که باید مورد توجه قرار گیرد؛ متاسفانه برخی افراد بدون توجه به ریشه های تاریخی و تحقیقاتی صرفا به عنوان ابزاری سیاسی و تبلیغاتی وارد ماجرا می شوند که تبعات منفی دارد.
سوال من این است که اولا چرا سازمان میراث فرهنگی و گردشگری متولی پیگیری پژوهش‌های تاریخ معاصر و یا غرامت های جنگ‌های جهانی باشد؟ این بحث‌ها در درجه نخست مربوط به وزارت خارجه، و سازمان اسناد و کتابخانه ملی و در درجه بعدی مرکز اسناد انقلاب اسلامی و موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران است.
متاسفانه دولت فعلی ایران مشاوران تاریخی و جدی ندارد. اگر توان مطالبه غرامت‌های جنگی وجود دارد، باید ابتدا غرامت های جنگ ایران و عراق مطالبه شود که هم از نظر تاریخی نزدیک‌تر است و هم مصوبه شورای امنیت هم پشتیبان و ضامن اجرایی آن است.
به سابقه روابط ایران و بریتانیا که بی تردید بخش عمده از اسناد تاریخی در آرشیو ملی بریتانیا در مورد ایران را به خود اختصاص داده است بپردازیم. از این اسناد تا به امروز که شرایط روابط تهران و لندن به کلی تغییر کرده است، چه موارد تاریخی اثرگذاری را قابل اشاره می دانید؟
در فاصله سال های ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۹ روابط ایران و بریتانیا در مجموع به لحاظ سیاسی مثبت بود البته از تنش های متعددی رنج می برد. در چند مورد این روابط به طور جدی متشنج شد؛ اولین بار در مساله جزایر سه گانه، بار دیگر در مساله روابط سرویس جهانی بی بی سی با ایران (که برای اولین در تاریخ ایران و آخرین بار تاکنون در سال ۱۹۷۵به دستور شاه دفتر کل بی بی سی در ایران تعطیل شد) و در نهایت بر سر موضوع نفت.
از گذشته مردم و حکومت های ایران حتی پهلوی دل خوشی از بریتانیا بواسطه مساله نفت نداشتند. محمد رضا شاه هم تا سال ۱۹۷۳ با این موضوع مشکل جدی نداشت اما از این سال به بعد با گران شدن بهای بین المللی نفت، حکومت ایران قدرتمندتر و ثروتمندتر می شود. از این زمان به بعد روابط ایران و غرب و تهران و لندن تبدیل به رابطه عشق و نفرت می شود. به بیان دیگر در این دوران هم ایران متحد اول غرب در منطقه است و هم دلخوری های متعددی از شاه ایران در میان غربی ها وجود دارد. تصور شاه این بود که بریتانیایی‌ها در حال کارشکنی هستند و در امور داخلی ایران دخالت می کنند. تصور عامیانه مردم ایران هم این بود که لندن در امور داخلی دخالت های فراوان دارند و شواهدی هم برای آن مطرح می شد و اکنون هم افرادی که حوصله تحقیق و بررسی ندارند، به نادرستی بحث تاثیر بی بی سی در انقلاب اسلامی ایران را مطرح می کنند.
اخیرا در حال نگارش مقاله‌ای با عنوان" افسانه حمایت بی بی سی از انقلاب اسلامی ایران" هستم که بر اساس اسناد بی بی سی و وزارت خارجه بریتانیا است. نکته این جا است که در زمان اوج گیری انقلاب اسلامی در ایران، تعدادی از ایرانیان و بعضا دانشجوی معترض و مخالف در بخش فارسی بی بی سی کار می کردند. تقریبا هیچ کدام از این افراد هم سابقه مذهبی نداشتند اما مخالف شاه بودند. این دانشجویان در روند خبررسانی بی بی سی فارسی در دوران انقلاب اثرگذار بودند اما وزارت خارجه بریتانیا، مدیریت کلان سرویس جهانی بی بی سی و مدیریت بخش فارسی طرفدار انقلاب ایران و ضد شاه نبود. ضمنا مدیریت بخش فارسی هم دانش و توان کافی برای نظارت کامل بر این روند را نداشت.
با پیروزی انقلاب، عده‌ای انقلاب را وابسته به منویات بریتانیا می‌دانستند و عده‌ای دیگر اعتقاد باور داشتند که لندن قصد براندازی این انقلاب را دارد. بر همین اساس از همان ابتدای انقلاب در دولت، شورای موقت و سپس مجلس تازه تاسیس، بحث قطع رابطه ایران و بریتانیا مطرح می‌شود و به این ترتیب تاکنون این رابطه با پایه های لرزان ادامه یافته است.
در ابتدا سیاست رسمی بریتانیا در مورد انقلاب اسلامی ایران این بود که با تهران مماشات کند و از نظر نظامی رابطه خود با ایران را بسیار محدود کند، چرا که قراردادهای نظامی حساس متعددی میان دو کشور وجود داشت. البته از همان ابتدا هم نادرستی‌هایی هم در برخورد بریتانیا با ایران در انعقاد قراردادهای تسلیحاتی انجام گرفت. در برخی موارد حتی هزینه تسلیحات از سوی بریتانیا دریافت شد اما جنگ افزار و خدماتی در اختیار ایران قرار نگرفت. همه این موارد بر نگاه منفی مردم ایران به بریتانیا افزود.
در دوران جنگ عراق علیه ایران هم سیاست لندن رسما آن بود که بی‌طرف است اما اگر منافع کشور اقتضا کند و ناچار به دخالت شود، طرف عراق را خواهد گرفت.
در مورد همکاری های تسلیحاتی میان ایران و بریتانیا صدها مورد وجود دارد. ولی در این جا می توان به دو نمونه از بدعهدی‌های لندن اشاره کرد که بر اذهان مردم ایران تاثیر داشت. در یک نمونه ایران در زمان شاه از بریتانیا تانک چیفتن خریداری کرده بود و حتی برخی از آنها انحصاری و برای کاربری ایران با پرداخت هزینه بیشتر، سفارش داده شده بود. این این تانک ها که به تانک "شیر" تغییر نام دادند، بعد از گروگان‌گیری و آغاز جنگ دیگر به ایران تحویل داده نمی‌شوند. بریتانیا نه تنها از تحویل این تانک ها بلکه حتی از تحویل قطعات و سرویس خدمات آن‌ها به ایران هم سرباز می‌زند.
اما همان زمان که ایران درگیر پیگیری حقوقی این ماجرا بود، یک ژنرال کرد عراقی از سوی صدام حسین به لندن می رود و برای تانک های چیفتنی که از ایران غنمیت گرفته شده بود، قطعات و تجهیزات مطالبه می کند و لندن هم ظاهرا این قطعات را در اختیار عراق می گذارد. عراقی‌ها حتی خواستار قطعات مورد نیاز این تانک های غنیمتی که به اردن پیشکش شده بود نیز می‌شوند.
در موردی دیگر ایران زمان شاه ناوبالگردی از بریتانیا خریداری کرد که به ناوبالگرد خارک شهرت گرفت؛ لندن این ناو را با حیله‌ای دقیق و از قبل طراحی شده به ایران تحویل نمی‌دهد. اسناد تاریخی این مساله بیش از هزار برگ است. قرار بود در آوریل ۱۹۸۰ این ناو در اختیار ایران قرار گیرد اما لندن برای آن که خسارتی به ایران ندهد، سوییچ آن را هم به ایران داد اما ۵ سال به بهانه‌های گوناگون، از اجازه خروج آن به این دلیل که از مجوز صادرات برخوردار نیست، خودداری کرد و نهایتا پس از پی‌گیریهای متعدد قضایی و با دریافت دو برابر هزینه واقعی و کم کردن قطعات حساس راداری به ایران تحویل دادند.
همه این نمونه ها در کنار نمونه‌هایی که در ایران نسبت به بریتانیا رخ داد مانند دو بار حمله به سفارت لندن در تهران، نشان می دهد که بی اعتمادی ها میان دو کشور، دو طرفه بوده است.
اما اصلی ترین ماجرا که روابط تهران و لندن را برای مدتی طولانی تیره کرد، ماجرای سلمان رشدی بود. بعد از حل و فصل این ماجرا، روابط رو به بهبود گذاشت تا این که سرانجام در مساله هسته ای ایران مجددا روابط دو کشور بحرانی شد.
مشکل این است که افرادی که در مساله روابط ایران و بریتانیا کار می کنند، متخصص فن نیستند و از این موضوع به عنوان ابزاری تبلیغاتی و جنجالی استفاده می کنند. در خارج هم تاثیر لابی های اسرائیلی و گروه هایی مانند سازمان مجاهدین خلق و گروه های جدایی طلب در سیاست خارجی بریتانیا مشهود است.
در واقع دو طرف در رفتارشان نسبت به دیگری میزانی از افراط را دنبال می کنند و همین امر باعث شده که ماجرا حادتر از گذشته شود. چند مساله در این میان تشدید کننده تیرگی روابط تهران و لندن است؛ اول اینکه سازمان امنیت خارجی بریتانیا به طور مستمر و سیستماتیک علیه منافع ایران مطالب جعلی منتشر می کند.
اداره ای در سازمان امنیت خارجی بریتانیا (ام.آی.سیکس) وجود دارد که وظیفه آن ایجاد تصویر غلط از کشورهای هدف در میان افکار عمومی داخل کشور است. در ایران هم اقدامات متقابلی صورت می گیرد. همچنین مواردی وجود دارد که نفوذ سازمان امنیت خارجی بریتانیا در مذاکرات هسته ای غرب با ایران را نشان می دهد. شما می دانید که به اذعان گوردون براون نخست وزیر سابق بریتانیا، سر جان ساورز رییس کنونی ام.آی.سیکس از ابتدا کارمند این سرویس بوده است. می دانید که آقای ساورز قبلا مدیر کل سیاسی وزارت خارجه بریتانیا و رییس تیم مذاکره کننده هسته‌ای با ایران و سپس نماینده کشورش در سازمان ملل بوده است.
با روی کار آمدن دولت ائتلافی جدید در بریتانیا که تقریبا هم‌زمان با آغاز به کار دولت دهم در ایران بود، فضای جدیدی ایجاد شد. لحن دولت ایران در این مدت نسبت به لندن تر شده است. تصور در ایران این است که لندن امریکا را برای اتخاذ تدابیر سخت علیه تهران تحریک می کند. از طرف مقابل هم طی این دو سال شاهدیم که دولت بریتانیا مواضع خود را نسبت به ایران تندتر کرد. آقای ویلیام هگ، وزیر خارجه جدید بریتانیا و معاون خاورمیانه ای او، آقای الستر برت، هر دو گرایشات جدی به سوی سیاست خارجی اسرائیل دارند.
به عبارت دیگر هفت نفر در کل پارلمان بریتانیا عضو گروهی به نام " دوستان اسرائیل در حزب محافظه کار" هستند که از این هفت نفر یکی وزیر خارجه بریتانیا و دیگری معاون خاورمیانه ای‌اوست. طبعا این افراد هوشمندانه انتخاب شده‌اند.
به طور کلی سیاست خارجی بریتانیا امروز به شدت تحت تاثیر لابی اسرائیل است. روند تاثیرگذاری گروه های تندرو در هر دو کشور بر سطح روابط میان تهران و لندن تاثیرگذار است.
روابط کنونی ایران و بریتانیا قانونا در حد سفیر است و هیچ تصمیم گیری برای تقلیل روابط وجود ندارد اما مخالفت ایران با ادامه حضور آقای سایمون گس به عنوان سفیر بریتانیا در ایران باعث شد که او از ایران برود و به جایش کسی به تهران نیاید. از سوی دیگر آقای رسول موحدیان، سفیر ایران در لندن هم از بریتانیا رفته است و جانشینی برای او راهی لندن نشده است. به این ترتیب عملا دو سفارتخانه سفیر ندارند و روابط به سطح کاردار تقلیل یافته است در حالیکه مانند دفعات قبل تصمیم مصوبی برای این کاهش سطح روابط وجود ندارد.
در عین حال لحن دیپلمات های دو کشور نسبت به دیگری هم بسیار تند شده است. در ایران هم بحث قطع رابطه با بریتانیا رسما رد نشده اما عملا مسکوت مانده است.
به نظر من خط کنونی روابط ایران و بریتانیا به نفع هیچ یک از دو کشور نیست و مقامات عالی دو کشور هم خواهان ادامه این وضع نیستند. اما نباید از نقش و نفوذ گروه‌های فشار در هر دو کشور غافل بود.
منبع: سایت خبرآن لاین