۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۲, یکشنبه

Blowback: Iran, the Ayatollahs, and the CIA

The Collapse of the American Empire?

ISIS Debate | George Galloway | Proposition

The West Should Cut Ties With Saudi Arabia

محمود طوقی: بازخوانی تاریخ معاصر سازمان چریک های فدائی خلق ایران - طلایه داران ؛قسمت دوم


 

بازخوانى تاريخ معاصر
سازمان چريك‏ هاى فدايى خلق ایران
محمود طوقی
مبانى تئوريك گروه پيشتاز جزنى
اطلاعات ما در مورد گروه جزنى، اطلاعات محدودى است. و بيشتر در حد شكل‏ گيرى تشكيلاتى و رابطه آدم‏ ها با يكديگر است. بخشى از خاطرات و بخشى از بازجويى ‏ها تا حدودى ما را با چگونگى شكل‏ گيرى گروه پيشتاز آشنا مى‏ كند. اما اين آشنايى پايه ‏هاى تئوريك اين شكل‏ گيرى را نشان نمى‏ دهد. علت آن هم روشن است گروه در مراحل نخستين شكل‏ گيرى ضربه خورد و فرصت نيافت مبانى تئوريك خود را در اختيار جنبش قرار دهد.
بعدها جزنى در زندان، از سال ۴۹ به بعد، تلاش كرد اين كمبود را جبران كند. و با جمع ‏بندى نظريات گروه به جنبشى كه از سال ۴۹ به ‏دنيا آمده بود و در حال برنايى بود كمك كند.
كتاب نبرد با ديكتاتورى در سال۵۳نوشته مى‏ شود. و جزنى در اين كتاب ديدگاه تئوريك  گروه را در مورد مبارزه مسلحانه نشان مى ‏دهد.
در ضمن اختلافاتش را با احمدزاده نشان مى‏ دهد و در آخر با جمع ‏بندى كارنامه سه ساله جنبش با انحرافات چپ و راست مرزبندى مى‏ كند.
اين كتاب در كنار رد تئورى‏  بقاء پويان، «هم استراتژى و هم تاكتيك» احمدزاده «آنچه يك انقلابى بايد بداند» صفايى فراهانى و «انقلاب» مصطفى شعاعيان مبانى نظرى مبارزه مسلحانه را ترسيم مى ‏كند.
سيستم اقتصادى ـ اجتماعى ايران
سيستم حاكم بر ايران سرمايه ‏دارى وابسته است. قبل از رفرم (سال ۴۲) فئودال‏ ها و كمپرادورها با همكارى و حمايت امپرياليست‏ ها حاكميت سياسى را در دست داشتند، فئودال ـ كمپرادور كه تسامحاً مى ‏توان آن‏را نيمه فئودال ـ نيمه مستعمره ناميد.
كودتاى ۱۲۹۹، كودتاى فئودال‏ ها نبود. حكومت رضاشاه منشأ ظهور و رشد بورژوازى ـ كمپرادور ـ ادارى و نظامى بود. حكومتى كه مركز وحدت سه جريان بود:
۱- امپرياليسم
۲- فئوداليسم
۳- بورژوازى ـ كمپرادور
گرچه رضاشاه بعدها خود به بزرگ‏ترين زمين‏دار تبديل شد. معذالك رهبرى حكومت با فئودال ‏ها نبود. حكومت به حاكميت فئودال ‏ها ضربه سنگينى زد.
خصوصيات بورژوازى ـ كمپرادور (وابسته)
با ورود سرمايه ‏دارى به مرحله امپرياليسم، كشورهاى تحت سلطه از سير تكامل طبيعى در اقتصاد خود باز ماندند. و آن فرماسيون ناقصى بود كه آن‏را بورژوازى كمپرادور يا دلال مى‏ نامند. كه خصوصيات عمده آن به ‏قرار زير است:
۱- رشد كمى و كيفى، به حدى كه مى ‏توانست حاكميت را به دست گيرد و تكيه ‏گاه امپرياليسم باشد.
۲- وابستگى به انحصارات خارجى
۳- ايجاد وضعيتى خاص در روستا
۴- رشد نامتناسب بخش خدمات در برابر بخش توليد.

وضعيت دهقانان
رفرم ارضى سال ۴۲ كه نقطه عطفى در وضيعت بورژوازى كمپرادور بود. و او را درحاكميت سياسى بر سكوى اول قرار داد روستا را به وضعيتى خاص كشاند.
بورژوازى و رفرم كلاسيك ‏اش به روستا مى ‏رفت نظام فئودالى را از بين مى‏ برد. و دهقانان را آزاد مى‏ كرد تا بخش عمده آن به كارگران شهرى تبديل شوند. و بخش ديگر در روستا بمانند و در يك كشاورزى مكانيزه نه ‏تنها كشور را از حيث مواد غذايى تأمين كنند بلكه با صدور بخش اضافه بازارهايى در خارج از مرزهاى خود براى بورژوازى دست و پا كنند، اما در ايران اين ‏گونه نشد.
بورژوازى كمپرادور به روستا رفت. براى خود مزارع مكانيزه درست كرد. اما بخش عمده زمين در دست خرده ‏مالكان ماند. خرده مالكانى كه تحت استثمار بورژوازى كمپرادور نه مى‏ توانستند به بورژوازى كشاورزى بدل شوند و نه در طبقه كارگر تحليل يابند. و اين بزرگ‏ترين نقطه ضعف بورژوازى كمپرادور است.
روى ديگر قضيه آن بود كه بورژوازى در شيوه توليد اثر نگذاشت. اما سيستم مبادله گسترش يافت. بحران‏ هاى اقتصادى شهر به روستا منتقل شد و سيستم خرده ‏مالكى به‌حالت ركود و نابودى كشانده شد. يك ميليون دهقان هم كه بى ‏زمين بودند و در واقع جزء پرولتارياى روستا بودند .
رفرم سطح رفاه روستاييان را نسبت به قبل بالا برد. قيد و بندهاى فئودالى را از جلو راه آن‏ها برداشت. اما ميزان نياز و توقع آن‏ها هم بالا برد. نياز و توقعى كه بورژوازى وابسته قادر به پاسخ‏گويى به آن‏ها نبود.
ويژگى خرده ‏بورژوازى ايران
وضعيت خرده ‏بورژوازى در نظام كلاسيك بورژوازى با نظام بورژوا ـ كمپرادور يكى نيست و ويژگى خاص خود را دارد كه بايد مورد توجه قرار گيرد:
۱- رشد وسيع، به علت پول نفت و عقب ‏ماندگى بورژوازى ملى.
۲- در معرض نابودى قرار گرفتن لايه ‏هايى از آن به موازات رشد بورژوازى كمپرادور؛ مثل كسبه و پيشه‏ وران و قشرهاى پائينى دستگاه مذهبى.
۳- در غياب بورژوازى ملى، وارث سنت‏ هاى سياسى، تاريخى، بورژوازى ملى است.
۴- براى اعتراض امكاناتى ويژه دارد.
۵- قشرهاى رو به رشد آن با اولين بحران به ‏سوى جنبش مى ‏آيند، كارمندان دولت، ارتشى‏ ها، فروشندگان بزرگ، صاحبان مشاغل آزاد، وكلا، پزشكان و مهندسان.
۶- در تضاد بين خلق و امپرياليسم، تا پيروزى جنبش رهايى‏ بخش ضدامپرياليستى به ‏طور ثابت در طرف خلق قرار دارد.
۷- خطرى كه وجود دارد اين است كه جريان ‏هاى پيشرو خرده‏ بورژوازى به ‏دنبال اقشار پايين خرده ‏بورژوازى كشيده شوند.
بورژوازى كمپرادور و ديكتاتورى
در بورژوازى كلاسيك:
الف: نيروهاى توليدى براى دورانى نسبتا طولانى امكان رشد دارند.
ب: بورژوازى به نيازهاى جامعه به كفايت پاسخ مى ‏دهد.
پ: بورژوازى سازمان‏هاى خود را به ‏وجود مى‏ آورد. و خرده ‏بورژوازى را به ‏دنبال خود مى‏ كشاند.
ت: به ‏علت غارت و استثمار ديگر كشورها، استثمار تعديل شده و سطح زندگى مردم در حد قابل قبولى است.
پس نيازى به سركوب آشكار و اعمال قهر و ديكتاتورى نيست. اما در بورژوازى كمپرادور:
الف: استثمار داخلى و خارجى با زور و تحقير وجود دارد.
ب: سطح توليد نسبت به كشورهاى متروپل عقب ‏مانده ‏تر است.
پ: سطح زندگى پايين است.
ت: فساد ادارى، نظامى، سياسى در حد علاج ‏ناپذيرى وجود دارد.
د: زمينه موافقى براى حكومت نيست و يا اگر هم باشد كم است.
بورژوازى كمپرادور با رفرم خود در روستا باعث رها شدن دهقانان، رشد طبقه كارگر، رشد سريع تحصيل‏ كردگان شد. مطالبات و نيازهاى مردم را افزايش داد. اما نتوانست موانعى را كه سد راه رشد سياسى و اقتصادى مردم بود از سرراه بردارد. پس به ‏تدريج بر غلظت ديكتاتورى خود افزود. انتظار غلطى است كه فكر كنيم بالاخره بورژوازى كمپرادور در ايران دمكراسى را برقرار مى‏ كند. و به‏ طور كلى روبناى سياسى و شكل حاكميت بورژوازى كمپرادور ديكتاتورى است[1].

بورژوازى كمپرادور و ديكتاتورى فردى
بورژوازى كمپرادور موافق ديكتاتورى جمعى و اشرافى است. شكلى از حكومت كه  مردم از كليه حقوق خود محرومند. اما جناح ‏هاى مختلف بورژوازى و امپرياليستى مى ‏توانند و امكان آن را دارند كه براى منافع فرد تلاش كنند.
اما ديكتاتورى فردى على ‏رغم آن‏كه مى‏ خواهد منافع كل سيستم را حفظ كند. اين آزادى را خدشه‏ دار مى‏ كند. و نمى ‏تواند تعادل بين جناح ‏ها را حفظ كند. همين امر باعث نارضايتى جناح‏ هايى از بورژوازى و امپرياليسم مى‏ شود. با شروع بحران اين تضاد افزايش مى‏ يابد و بورژوازى از خود مى ‏پرسد آيا شيوه ‏اى ديگر براى حفظ نظام نيست[2].
چرا مرگ بر شاه
ديكتاتورى شاه، اهرم سياسى حاكميت بورژوازى كمپرادور و سلطه امپرياليستى است. سه پايه ‏اى كه جبهه متحد ضدانقلاب را تشكيل مى ‏دهند. اما در شرايط معين اين سه عامل به يك اندازه در سيستم نقش ندارند.
از آن جايى كه امپرياليسم در ايران حضور مستقيم ندارد، بلكه با واسطه عمل مى‏ كند. و از آن جايى كه تمامى اهرم‏ ها و تريبون‏ ها در دست شاه است. پس مسأله عمده ديكتاتورى شاه خواهد بود. ماهيت سياسى مبارزات اين دوران را «مبارزه برعليه ديكتاتورى» تعيين مى‏ كند. تقليد شعار جبهه دمكراتيك ويتنام جنوبى «مرگ برامپرياليسم و سگ‏هاى زنجيرى‏ اش» بايد تبديل شود به شعار «مرگ بر شاه و حاميان امپرياليستى‏ اش[3]».
مرحله انقلاب
از آنجا كه بورژوازى كمپرادور به انحصارات امپرياليستى وابستگى دارد. سرمايه خارجى در استثمار و مناسبات توليدى و ساخت اقتصادى جامعه ما نقش بازى مى‏ كند. پس خلق در مقابل خود امپرياليسم و بورژوازى كمپرادور را مى ‏بيند.
بدين خاطر نه تنها زحمتكشان و كارگران، دهقانان، خرده ‏بورژوازى، بلكه بقاياى بورژوازى ملى نيز در برابر ستم خارجى قرار دارد. پس تضاد اساسى سيستم، تضاد كار با سرمايه نيست تضاد خلق با امپرياليسم و بورژوازى كمپرادور است. هم از اينجاست كه انقلاب خصلت رهايى ‏بخش و دمكراتيك ملى دارد كه در نهايت مى‏ تواند انقلاب دمكراتيك توده‏ اى بينجامد مرحله انقلاب به ‏طور كلى سوسياليستى نيست[4].
مبارزه مسلحانه به چه معنا است
معناى عام مبارزه مسلحانه، اعمال قهر بر عليه دشمن است. اما اين تعريف خيلى كلى است. اما در شرايط جامعه ما، مبارزه مسلحانه شكلى از مبارزه است كه اساسا متكى براعمال قهر بر ضد دشمن خلق است اين مبارزه دو مرحله محتوايى دارد. كه فرم آن با تغيير محتوا تغيير مى‏ كند و شامل دو مرحله است:
۱-مرحله مقدماتى
۲- مرحله انقلابى
در مرحله مقدماتی، مقدمات مبارزه مسلحانه آماده مى‏ شود. اما در مرحله انقلابى، مرحله ‏اى است كه توده‏ ها بسيج شده ‏اند و انقلاب آغاز گشته است.
چه عواملى شكل مبارزه را تعيين مى ‏كند
۱- ساخت اقتصادى ـ اجتماعى جامعه
۲-موقعيت سياسى جامعه:
ـ تضاد عمده
ـ شيوه اعمال حاكميت طبقات
ـ ميزان قدرت و سازمان يافتگى رژيم
ـ كميت و كيفيت جريان‏ هاى مبارز
۳- موقعيت توده ‏ها:
ـ از حيث تحرك و تعرض
ـ تسليم ‏طلبى و نوميدى
۴- سنت‏ ها و اشكال تاريخى مبارزاتى مردم
۵- موقعيت سياسى جهانى ـ منطقه ‏اى:
ـ موازنه نيروها (مثبت يا منفى)
ـ اشكالى كه ديگر خلق‏ هاى دور يا نزديك به ‏كار مى‏ گيرند
شرايطى كه ضرورت مبارزه مسلحانه از آن بيرون مى ‏آيد
ـ سلب امكانات محدوده دوره قبل
ـ سركوب خونين مردم
ـ شكل خشن و فردى ديكتاتورى
با سركوب وحشيانه مردم سؤالات چندى مطرح مى‏ شود:
۱- آيا با دست خالى مى‏ توان با قدرت مهيب ديكتاتورى مقابله كرد
۲- آيا در شرايط جديد دست زدن به همان حركات قبلى امكان‏پذير است.
۳- آيا كاربرد شيوه ‏هاى محدود سياسى ـ اقتصادى در برابر اين ديكتاتورى ثمرى دارد.
۴- آيا مردم مى ‏توانند به هدف‏ هاى خود از راه مسالمت‏ آميز برسند.
۵- آيا نيروهاى پيشرو با توسل به شيوه ‏هاى غيرنظامى مى‏ توانند مردم خود را بسيج و رهبرى كنند.
رسالت پيشاهنگ چيست؟
قبل از آن‏ كه به رسالت پيشاهنگ انقلابى برسيم، ببينيم احزاب سنتى در برابر رفرم دولت كودتا چه كردند:
۱-جناح راست جبهه ملى (صالح و همكارانش) سياست صبر و انتظار را در پيش گرفتند. تا دوباره تضادهاى درونى حاكميت با خود و با امپرياليسم عمده شود و امريكا آنان را برگزيند.
۲-جناح چپ جبهه ملى عملاً نتوانست مشى انقلابى در پيش بگيرد و به‏ حالت كمون رفت. اما از آن جريانى بيرون زد كه در تكوين جنبش مبارزه مسلحانه شركت كرد.
۳-حزب توده ويران‏ تر از آن بود كه كارى بكند. و تنها هنگامى به فكر احياى شبكه‏ هاى حزبى افتاد كه پايان دوران فعاليت‏ هاى علنى بود. پس تشكيلات تهران و جنوب و آذربايجان با همان اسلوب به‏ دست ساواك درست شد تا عباس شهريارى به‌نيابت از كميته مركزى حزب توده در ايران انقلاب راه بيندازد.
در چنين وضعيتى پيشاهنگ با چند حقيقت غيرقابل انكار روبه ‏رو بود:
۱-با مبارزه سياسى صرف امكان حيات در رشد جريان انقلابى نيست.
۲- اختناق فاشيستى امكان رشد و تكامل به پروسه ‏هاى سياسى ـ مخفى نمى ‏دهد و آن‏ها را به خرده ‏كارى و نابودى سوق مى ‏دهد.
۳- اعمال قهر ضدانقلابى رژيم توده ‏ها را به نوميدى و تسليم كشانده است.
پس مسأله امكان حيات، امكان رشد و تكامل و غلبه بر نوميدى توده ‏ها بايد به‏ گونه ‏اى براى پيشاهنگ حل مى‏ شد. رسالت پيشاهنگ حل اين سه معضل بود.
پس پيشاهنگ به اين نتيجه رسيد كه در شكل سياسى ـ نظامى مى‏ تواند به رسالت خود عمل كند. در پروسه مبارزه از نظر كمى و كيفى رشد كند. توده ‏ها را از نوميدى مطلق برهاند و حركات توده ‏اى را گسترش دهد.
گام بعد مسأله استفاده از همه تاكتيك ‏ها و اشكال مبارزه بود روشن بود كه در هر جنبشى نوع معينى از تاكتيك ‏ها نقش محورى دارد. اما به معناى نفى استفاده از ديگر تاكتيك‏ ها نيست. اهميت يكسان به همه تاكتيك ‏ها به معناى مبارزه فاقد استراتژى است. تاكتيك‏ هاى محورى نقش ستون فقرات را در مبارزه بازى مى ‏كنند. و امكان بهره‏ بردارى از ديگر تاكتيك ‏ها را در ارتباط با استراتژى به ‏وجود مى ‏آورد.
ويژگى شكل مبارزه مسلحانه
۱-مشى جنبش تلفيقى است از اشكال سياسى ـ نظامى و اقتصادى
۲- شكل نظامى نقش اساسى و محورى دارد.
۳- تاكتيك‏ هاى مسالمت‏ آميز نقش مهمى در كنار تاكتيك‏هاى نظامى دارد.
۴- شكل سياسى ـ اقتصادى مبارزه كمكى يا فرعى نيست. در واقع يكى از دو پايه اصلى مبارزه است.
۵- جنبش در مرحله تداركاتى ـ مقدماتى است.
۶- شرايط عينى و ذهنى انقلاب آماده نيست.
 ۷- براى شروع حركت آماده بودن شرايط عينى و ذهنى انقلاب لازم نيست وظيفه پيشاهنگ در اين مرحله تسريع و تسهيل رشد شرايط انقلابى است.
۸- مبارزه در اين شرايط تنها پيشاهنگ را در برمى ‏گيرد.
شاخه سياسى
مبارزه مسلحانه با دو بال پرواز مى‏ كند، بال نظامى و بال سياسى. پيشاهنگ با اعمال قهر انقلابى خود به قدرت مطلق رژيم و ضعف توده پايان مى ‏دهد[5]. اما اين بدان معنا نيست كه توده عملاً به پيشاهنگ ملحق شود.
توده در چه زمانى دست به سلاح مى ‏برد
توده در شرايط زير دست به سلاح مى‏ برد:
۱- ادامه وضع موجود غيرممكن باشد.
۲-قدرت توسل به سلاح را در خود ببيند. كه بستگى دارد به نقش پيشاهنگ.
۳- به اين درك برسد كه از راه‏هاى مسالمت‏ آميز به خواسته ‏هاى خود نمى ‏رسد.
پس پيشاهنگ بايد به اشكال سياسى ـ اقتصادى مبارزه به مثابه كانال ‏هايى كه قادر است توده را به حركت درآورد اهميت بدهد. براى اين‏كار لازم نيست كه يك واحد چريكى در درون خود بخشى صنفى براى سازماندهى و رهبرى حركت ‏هاى صنفى مردم ايجاد كند. ضرورت دارد يك شاخه مجزا با وظايف معين به ‏وجود آيد. جناح سياسى پاى دوم جنبش مسلحانه خواهد بود. جنبش به دو پاى حركت خواهد كرد: نظامى و سياسى.
سرشت عمليات
خصلت ديگر مبارزه مسلحانه سرشت تبليغى اعمال قهر انقلابى است. پيشاهنگ با وارد ساختن ضربات نظامى در روحيه توده به ‏نفع مبارزه اثر مى‏ گذارد.
دو ديدگاه
دو ديدگاه ديگر سرشتى ديگر براى عمليات نظامى قائل ‏اند:
۱- يك ديدگاه بر اين باور است كه مى ‏توان با وارد ساختن ضرباتى به رأس رژيم، آن‏را سرنگون ساخت و جانشين آن شد (ديدگاه كودتايى).
۲- ديدگاه دوم انهدامى است. و مى‏ گويد؛ مى‏ توان با انهدام ساختمان اقتصادى دشمن، او را از پاى درآورد و به‏ جاى آن نشست.
نقد دو ديدگاه
۱-ديدگاه نخست كه به آنارشيسم و نارودنيسم و آوانتوريسم نزديك است. به كودتا و توطئه نظر دارد. اين ديدگاه به خرده‏ بورژوازى، آن‏هم قشرهاى رو به زوال آن تعلق دارد.
ترور در حد ضربه ‏پذيرى رژيم و برانگيختن احساس تنفر و كينه مردم به رژيم قابل پذيرش است اما ترور رژيم را ساقط نمى ‏كند.
ديدگاه دوم فرق بين ماهيت عمليات نظامى در دوران تدارك و ماهيت نظامى دردوران نبرد توده ‏اى را نمى ‏داند. در نبرد توده ‏اى كه پيشاهنگ ديگر تنها نيست. انقلاب آغاز شده است و انهدام نيروى دشمن (نظامى و اقتصادى) مورد نظر است. اما درمرحله مقدماتى كه توده هنوز به ميدان نيامده است. سرشت عمليات تبليغى است اين ضربات از يك سو متوجه اعمال حاكميت رژيم است و از سويى ديگر در خدمت مبارزات اقتصادى و سياسى توده است.

انتخاب اهداف نظامى
۱- انتخاب اهداف نظامى بايد به گونه ‏اى باشد كه قدرت مطلق رژيم را زير سؤال ببرد. و به ضعف توده خاتمه دهد.
۲- انتخاب اهداف بايد به بيدارى توده و به اعتراض كشاندن مردم مؤثر باشد و تضادهاى داخلى رژيم را تشديد كند.
۳- توده بايد آماده پذيرش كمك پيشاهنگ باشد. اگر آماده نباشد موجب رميده شدن توده مى ‏شود.
۴-چريك بايد پيشاپيش از طريق تبليغات سياسى و شاخه ‏هاى صنفى ـ سياسى خود با مردم ارتباط برقرار كند و آنان را با اهداف و شيوه ‏هاى خود آشنا سازد.
۵- پيشاهنگ بايد زمانى وارد صحنه شود كه توده از ضربات وحشيانه رژيم از درد به‌خود مى ‏پيچد و كينه قلب او را مى ‏فشارد.
۶- مراكز كار جمعى و وسايلى كه مورد نياز و استفاده مردم است نبايد آسيب ببيند. اهداف بايد با اعمال قدرت ديكتاتورى رابطه داشته باشد و توده انهدام آن‏را قبول كند.
۷-در مراحلى كه چريك ‏ها قدرت‏مند شده ‏اند ضربه به مبانى اقتصادى رژيم مجاز است.
۸-مصادره بانك‏ ها نه بدين خاطر كه سرمايه آن‏ها وابسته است. بلكه بدين خاطركه مراكز مالى تحت حفاظت رژيم ‏اند و پول مصادره شده متوجه فرد خاصى نيست. حفاظت از اين مراكز هزينه سنگينى براى رژيم دارد.
۹- حمله به سينماها به‏ خاطر فيلم ‏هاى منحط، فروشگاه‏ هاى بزرگ به‏ خاطر رقابت با كسبه جزء، مراكز بازرگانى كه سرمايه آن‏ها خارجى است با روح مبارزه مسلحانه انطباق ندارد.
شرايط عينى انقلاب و مبارزه مسلحانه
در اين مورد دو ديدگاه بود:
۱- ديدگاه اول شرط شروع مبارزه مسلحانه را فراهم بودن شرايط عينى انقلاب نمى ‏دانست و مى‏ گفت پيشاهنگ خود بايد در فراهم شدن شرايط عينى انقلاب فعالانه شركت كند.
بنابراين آغاز عمليات به ‏منزله آغاز انقلاب نيست بلكه اين عمليات آغاز مرحله‌اى نوين در جنبش رهايى ‏بخش خلق است.
۲-ديدگاه دوم شرايط عينى انقلاب را آماده مى‏ بيند محتوى مبارزه را دمكراتيك توده ‏اى مى ‏داند. طبقه كارگر نقش اساسى دارد. اين مرحله كوتاه و به سرعت گسترش ‏يابنده است. شعارها بايد بيشتر متوجه امپرياليسم باشد و ديگر اشكال مبارزه نقشى كمكى دارند نه اصلى.
اشكال اين درك
اين درك نادرست از مبارزه مسلحانه وقتى با واقعيات سخت روبه ‏رو مى‏ شود و مى‏ بيند توده‏ ها مسلح نشده‏ اند و از انقلاب هم خبرى نيست به‏ جاى تصحيح خود به دست‏كارى در اصول ماركسيسم مشغول مى‏ شود و يا مشى را يك‏باره نادرست مى ‏داند.
اپورتونيسم چپ يك‏باره به اپورتونيسم راست مى ‏رسد. با همان استدلالى كه اپورتونيسم راست از آغاز مى‏ كرد، استدلالى ساده و يك خطى.
اگر شرايط عينى وجود دارد و انقلاب رخ نداده است پس مشى غلط است. و اگر شرايط عينى وجود ندارد. پس ما حق دست بردن به سلاح را نداشته ‏ايم. همان استدلال اپورتونيسم راست. و داستان مرغ و تخم‏ مرغ.
آيا شرايط انقلابى وجود دارد يا ندارد. اگر بگوييم وجود دارد پس مشى غلط است و اگر وجود ندارد. پس در نبود شرايط عينى دست زدن به عمليات مسلحانه، ماجراجويى و محكوم به شكست است[6]. همان درك مكانيكى از رابطه پيشاهنگ وشرايط عينى.

دستگيرى و محاكمه
گروه نام مشخصى انتخاب نكرده بود. اما در يكى از بازجويى‏ ها از «سازمان آزادى‏ بخش ملت ايران» صحبت مى‏ شود.
به ‏هرروى در پروسه بحث‏ ها و تدوين برنامه به آن درجه از رشد و اعتلا رسيده بود كه بتواند وارد فاز عملياتى شود.
براى ورود به فاز عملياتى مصادره بانك در نظر گرفته شد. پس لازم بود سلاح‏ ها از جاسازى ‏ها بيرون كشيده شوند.
سوركى از ناصر آقايان خواست كه سلاح‏ ها را از جاسازى بيرون بياورد. آقايان مدتى تعلل كرد. ساواك توسط ناصر آقايان و منابع ديگرش تا حدودى از كم و كيف فعاليت‏هاى جزنى، ظريفى و سوركى مطلع بود. اما چون هنوز از مرحله تداركاتى خارج نشده بودند صلاح نمى ‏ديد دست به اقدامى عملى بزند.
درخواست سلاح توسط سوركى، باعث هوشيارى ساواك شد. ساواك فهميد كه محافل وارد فاز عملياتى شده‏ اند. پس دستگيرى گروه در دستور كار ساواك قرار گرفت پس ساواك تور خود را پهن كرد تا سوركى و جزنى براى گرفتن سلاح از آقايان وارد تور شوند.
و براى آن‏كه دستگيرى را تصادفى نشان دهد. دستگيرى بعد از تحويل سلاح صورت گرفت جزنى و سوركى در ابتدا وانمود كردند كه ديدار آن‏ها تصادفى بوده است و جزنى از وجود سلاح در ماشين سوركى اطلاعى ندارد. هر دو به زير شكنجه برده مى‏ شوند تا حرف بزنند.
اسناد ساواك به ‏خوبى مقاومت جزنى و سوركى را نشان مى ‏دهد.
با دستگيرى جزنى و سوركى گروه مخفى مى‏ شود. اما در ضربات بعد كه با خيانت عباس شهريارى ممكن مى‏ شود عده‏ اى ديگر دستگير مى ‏شوند و اين دستگيرى‏ ها به‌چهارده نفر مى‏ رسد.
اين افراد در زير شكنجه‏ هاى ساواك مقاومت‏ هايى بى‏ بديل مى ‏كنند و بعد آن‏ها را به‌محكمه نظامى مى‏ سپارند در تاريخ ۲۰ فروردین ۱۳۴۸ براى اين افراد كيفرخواست زير صادر مى‏ شود:
۱-عضويت در دسته و جمعيتى با مرام و رويه اشتراكى
۲-ضديت با سلطنت مشروطه
۳- جعل گذرنامه و شناسنامه و استفاده از آن‏ ها
۴- حمل و نگهدارى اسلحه غيرمجاز
متأسفانه ما از چگونگى دفاع آن‏ها در دادگاه مداركى در دست نداريم. اين دفاعيه ‏ها در دست كسانى است كه اطلاع همگان از آن را به سود خود نمى‏بينند. پس احكام زير صادر مى ‏شود:
۱-بيژن جزنى ـ پانزده سال زندان
۲- حسن ضياءظريفى ـ ده سال زندان
۳-عباس سوركى ـ ده سال زندان
۴- مشعوف كلانتريى ـ ده سال زندان
۵- حشمت ‏اله شهرزادى ـ ده سال زندان
۶- ضرار زاهديان ـ ده سال زندان
۷- عزير سرمدى ـ ده سال زندان
۸-احمد جليل افشار ـ ده سال زندان
۹-محمدمجيد كيان‏زاد ـ هشت سال زندان
۱۰- محمد چوپان‏زاد ـ هشت سال زندان
۱۱-فرخ نگهدار ـ پنج سال زندان
۱۲- مجيد احسن ـ سه سال زندان
۱۳- قاسم رشيدى ـ سه سال زندان
۱۴- كيومرث ايزدى ـ تبرئه
———————————————————————
-دفاعیه جزنی و حسن ضیا ظریفی به تازه گی توسط ناصر مهاجر و همکارانش به چاپ رسیده است .



[1]. اين پاسخى است به خليل ملكى جامعه سوسياليست‏ها و حزب توده كه منتظر بودند بالاخره رشد اقتصادى، دمكراسى را با خود مى ‏آورد.
[2]. نگاه كنيم به دو نامه قوام، قوام در اين دو نامه به شاه مى‏ نويسد به قانون اساسى دست نزند و بترسد از روزى كه مردم به ‏جاى شعار مرگ بر قوام مرگ بر شاه را بدهند. و كل نظام را منهدم كنند شاه نفهميد او را مورد عتاب قرار داد و لقب «حضرت اشرف» را از او گرفت قوام خواهان ديكتاتورى اشرافى بود و شاه را از حكومت فردى برحذر مى ‏داشت.
[3]. بيژن در اينجا بدون آن‏كه از مسعود احمدزاده نامى ببرد، با او مرزبندى مى‏ كند. مسعود نقش امپرياليسم را عمده مى‏  بيند و براى شاه نقش زيادى قائل نيست. او را درجه دوم مى ‏بيند. پس شعار مرگ بر امپرياليسم و سگ زنجيرى‏ اش را مى ‏دهد اما بيژن شاه و ديكتاتورى‏ اش را عمده مى ‏بيند.
[4]. در انقلاب دمكراتيك ملى، كارگران، دهقانان، خرده‏ بورژوازى و بورژوازى ملى شركت دارند. رهبرى در دست بورژوازى و يا خرده‏ بورژوازى است. اما در انقلاب دمكراتيك توده ‏اى رهبرى در دست طبقه كارگر است. و در آن كارگران، دهقانان، خرده ‏بورژوازى و بقاياى بورژوازى ملى شركت دارند.
[5]. بيژن در اينجا به كتاب پويان و دو مطلق او اشاره مى ‏كند، قدرت مطلق رژيم و ضعف بى‏ پايان توده
[6]. بيژن در اينجا يك پيش‏بينى تاريخى مى‏ كند. که بعد از قيام سال ۵۷متحقق می شود.