۱۳۹۷ آبان ۱۰, پنجشنبه

می پرسی چرا خاموشم و حرف نمی زنم؛

نامه‌هایی برای فصل‌های نیامده قسمت چهارم
محمود طوقی

۱
می پرسی چرا خاموشم و حرف نمی زنم؛

ذکر حمدون قصار
نقل است که چون کار او عالی شد و کلمات او منتشر گشت ،ائمه و اکابر نیشابور بیامدند و وی را گفتند:
که ترا سخن باید گفت
که سخن تو فایده دل های مرده بود
گفت:مرا سخن گفتن روا نیست
گفتند :چرا؟
گفت:از آن که دل من هنوز بسته دنیا و جاه است
      سخن من فایده ای ندهد و در دل ها اثر نکند
      و سخنی که در دل ها موثر نبود
     گفتن آن بر علم استهزا کردن بود
     وسخن آن کس را مسلم بود که به خاموشی او دین در باقی شود (متروک شود)
    و چون بگوید خلل بر خیزد.


۲
 باید مراسم مذهبی رافارغ از مذهبی بخصوص و از وجوه مختلف دید؛
نخست بگذار ببیینیم مناسک چیست
و چرا شکل می گیرد ؛ضرورتش در چیست
وچگونه یک مناسک ماندگار می شود

مومنین قادر نیستندبه ساحت های قدسی ادیان راه یابند و تنها زمانی این ساحت ها را درک می کنند که عینیت می یابند . عینیت این ساحت ها مناسک است .
ضرورت این مناسک هم ماندگار کردن ادیان است . اگر مناسک نباشد از دین چیزی نمی ماند .و بطور کل هواداران ساده ادیان دین را در مناسک اش می فهمند .
از زمانی که دین پا به حیات سیاسی -اجتماعی انسان گذاشته است این مکانیزم عمل می کرده است .
نگاه کنیم به تاریخ میان رودان،مناسک حج در هزاره نخست پ. م. در اطراف کعبه مردوخ خدای بابل وجود دارد .مناسکی با شکوه که از مناسک امروزی پیشی می گرفته است .

یک پرسش :چگونه یک واقعه دینی ماندگار می شود؟
یک واقعه دینی برای این که ماندگار شود باید چند ویژه گی داشته باشد:
-باید مایه حماسی داشته باشد ؛محتوا
-باید ظرف مناسبی بیابد؛ظرف

ضرورت مناسک
ادامه و ماندگاری این ماسک را باید در :
-نیاز انسان به یگانگی و اشتراک عمل
-فرار از تنهایی
-مخالفت با گفتمان مسلط
-نیاز به خودنمایی با گرفتن نقش های متفاوت در این مناسک
-گره زدن رنج های فردی با این مناسک
جستجو کرد.

۳

می گویی چرا سخنان ما بر دل ها اثر نمی کند و حرکت بر نمی انگیزد ؛

ذکر حمدون قصار
پرسیدند :که چرا سخن سلف نافع تر بود دل ها را
گفت:به جهت آن که ایشان سخن برای عز اسلام گفتند
                                        وجهت نجات نفس
                                        و از بهر رضای خلق
ما از بهر عز نفس
            و طلب دنیا
            و قبول خلق سخن می گوئیم

۴
می گویی تکلیف شعار های نا فرجام انقلاب مشروطه چه می شود .
انقلاب مشروطه انقلاب بورژا-دموکراتیک ما بود که بعلت کم خونی تاریخی بورژازی ملی ما با فئودالیسم به سازش رسید و فرزند این پیوند نامیمون رضا شاه بود که می خواست بخش هایی از شعار های اقتصادی انقلاب مشروطه را متحقق کند . تا حدودی هم جلو رفت ولی شکست خورد .
انقلابی که به آن خیانت شد اهداف و شعار هایش در دستور کار جنبش است و ۳ گروه مدعی بر داشتن این پرچم اند :
-چپ ها
-خرده بورژازی مدرن
-بورژازی لیبرال

۵
رئيس چرا مدام تکرار می کنی ما باید در زمان شاه هم جنبش های خواست-محور را دامن می زدیم نه جنبش های شورشی و سرنگونی-محور را.
پدر کم خواندن بسوزد .
چرا خاطرات علم «نوکر خانه زاد »شاه را نمی خوانی؟
به سگ شاه هم نمی شد بگویی برو آن طرف تر.
علم می گوید ؛شاه دو سگ داشت که برایش عزیز بود و سر کردند در بشقاب فرح . فرح سگ ها را نهیب زد . شاه ناراحت شد فرح گفت:به سگ شما هم نمی شود گفت برو آن طرف.
نمونه دیگر:«شاه ناراحت بود . گفت:برو به دبیر حزب مردم بگو برود تبریز و بگوید گه خوردم . مرتیکه  رفته است در متینگ انتخاباتی می گوید به حزب من رأی دهید تا به شما مسکن و بهداشت بدهم.
به اعلیحضرت می گویم:من که به شما گفتم حزب بدرد ما نمی خورد شما مصر بودید .خب در یک متینگ انتخاباتی اگر این حرف ها را نزنند که مردم رای نمی دهند.
فردا دبیر حزب را فرا خواندم و شیر فهمش کردم . به تبریز رفت و در یک متینگ انتخاباتی گفت: بنده غلط می کنم چیزی به کسی بدهم .ما زیر نظر اعلیحضرت به شما مسکن و بهداشت می دهیم .
۶
هر آدمی رویایی دارد
آدم بی رویا یعنی آدم بی آرمان
و آدم بی آرمان به باور این کمترین به درد لای جرز هم نمی خورد
رویای من و علی امید یکی است

علی امید کارگری بود که بهمراه یوسف افتخاری در سال ۱۳۰۷ زیر گوش انگلیسی ها آن اعتصاب بزرگ را سازماندهی کرد .
دستگیر و زندانی شد .چیزی حدود ۱۳ سال تا سقوط دیکتاتوری.و اینهمه در زمان پهلوی پدر بود .
در زمان پهلوی پسر هم بجرم عضویت در اتحادیه کارگری دستگیر و زندانی شد .
در زندان به علی گاندی معروف بود .
در یکی از روزهای تحویل سال نو که گروهبان ساقی درب سلولش را گشود علی به وسط راهرو زندان آمد و با صدای بلند گفت:این هفدهمین سال است که با رویای سوسیالیسم در زندان بسر می برم .
زندان قزل قلعه حالا بازار میوه شده است . نه از گروهبان ساقی و نه از شاه هیچ خبری نیست.اما رویای علی امید هست و در هر بهار گل می دهد.و این کمترین ابایی ندارد که بگوید رویای  من نیز همان رویای علی امید است .
مهم هم نیست که بقول آن دوست نادیده ات دنیا برای این رویا تره خرد می کند یا نمی کند.

۷
می پرسی :مشکل تو با میلانی چیست.
مشکل من با آدمی هایی از این دست نه بخاطر گذشته شان است . بخاطر امروزشان است .
میلانی را من از سال ۵۴ می شناسم . من دانشجوی اقتصاد بودم و او مدرس دانشگاه . در گفتارش چیزی بود که مرا جذب نکرد . نه این که فکر کنی حرف بدی می زد اما بنظرم در وجودش چیزی بود که عدم باورش را به حرف هایش نشان می داد .
 کمی بعد در رابطه با محافلی از هواداران سازمان انقلابی دستگیر شد . من وارد درستی و نادرستی مشی آن روزگار سازمان مائوئیستی سازمان انقلابی نمی شوم . به تفصیل در این مورد نوشته ام .به مقاله های خانبابا تهرانی و لاشایی و سازمان انقلابی  نگاه کن  .
در بازجویی مثل دیگر رهبران سازمان ؛لاشایی و نیکخواه و پارسا نژاد ضعف نشان داد و جزوه ای نوشت تا به آدمخواران ساواکی بیاموزاند که چگونه از مارکسیست شدن جوانان جلوگیری کنند ؛ در سال ۵۷ من این جزوه را دیده ام.
حالا برای خودش نوشابه باز می کند که« ثابتی گفت مصاحبه کن آزادی ولی من گفتم نمی کنم اما در دادگاه هم از کار خودم دفاع نمی کنم .» این ها داستان های پست مدرن است .ازآن می گذریم مثل خیلی چیز های دیگر .مسخره است که تو برای ساواک کتاب بنویسی و آنوقت جیگر کنی و به ثابتی بگویی نه من مصاحبه نمی کنم .
مشکل من با میلانی در این داستان ها نیست .
اما آدمی که با داشتن دکترای اقتصاد یک مقاله یک صفحه ای ندارد که بتوان به آن استناد کرد این موجود مارکسیسم را فهمیده است دو کتاب قطور در رد مارکسیسم ترجمه می کند و این جا و آنجا از چپ استالینی و چپ فرهنگی داستان می بافد .چه جهان نامردی.
ما که تمامی رهبرانمان در زمان استالین اعدام شده اند می شویم چپ استالینی و روشنفکر پیشتاز طبقه کارگر که یا کشته شده است و یا جوانمرگ شده است می شود چپ فرهنگی .که کارشان با دیکتاتوری پهلو می زده است .
نگاه کن ببین آن چپ فرهنگی خدمت اش به فرهنگ و سیاست چه بوده است و حاصلش برای خود او جز زندان و تبعید چه بوده است .
مشکل من با موجوداتی از این دست این است .
من از علی امید حرف می زنم او به علی امید ناسزا می گوید .
چپ  می رود و راست هم می آید پز کرسی اش را در فلان دانشگاه آمریکایی به ما  می دهد و فکر نمی کند که این کرسی ها مابه ازا سیاسی دارد . مابازایش همین فحش هایی است که بما می دهد .

۸
دیروز فکر می کردم
تو اخلاقت چریکی ست
زندگیت چریکی ست
نوع معیشتت چریکی ست
اما نمی دانم چرا این قدر اصرار داری بگویی چریک نیستی

رئیس
چریک بودن به کلت و سیانور نیست
به رفتار و منش است
به اخلاق و کردار است
به شیوه معیشت است
به نگاه به عالم و آدم است

چریک را سلاح چریک نمی کند
همچنان که بی سلاحی چریک بودن را از چریک منعزل نمی کند

برای من چریک یعنی مسعود احمد زاده،پویان ،شعاعیان ،حمید اشرف ،حمید مومنی ،صمد ،خسرو گلسرخی ،کرامت ،سعید سلطانپور.
نگاه کن ؛از غیبت بزرگ آن ها چند دهه گذشته است اما جامعه روشنفکری ما هنوز نتوانسته آدمی در قد و قواره آن ها بدنیا بیاورد .
برای من چریک یعنی منصور حکمت .
چریک یعنی یک روشنفکر تام و تمام ؛در حرف ودر عمل.
آدم هایی که هر زمان بیاد ما می آیند چیزی در خون ما به جوشش در می آید .
و وقتی می گویم:
                    ای امید همه بی پناهان در دعا های شبانه مادرم
نا خود آگاه تصویر حمید اشرف به جلو چشمانم  می آید
چریک یعنی آد م هایی که زنده شان مظهر برکت است مرده شان نیزمظهر برکت است
زنده اند در همه زمان ها و مکان ها ،حی و حاضر و آدمی را به آدم بودن دعوت می کنند.

وحید افراخته در تک نویسی هایش  در مورد مصطفی شعاعیان به نکات جالبی اشاره می کند :
«لباس مردم عادی را می پوشید
در کوچه های جنوب شهر قدم می زد
روی یک پوستین در زیر زمین خانه شان می نشست
و بیشتر اوقات غذایش یک قرص جوشان ویتامین ث بود که با نان می خورد
مثل جنوب شهری ها حرف می زد »
این ها را وحید در دوران اسارتش می نویسد و در واقع دارد مصطفی را نقد رژیمی می کند .
من منت دار افراخته ام که ما را با زندگی خصوصی شعاعیان آشنا می کند .
یک روشنفکر تام و تمام . یک چریک .
کسی که کتاب انقلاب را نوشته است .و کار های قلمی اش از چند هزار صفحه سر باز می زند .

۹
علی اکبر جعفری نفر دوم سازمان چریک ها بود . آن هم در حضور حمید اشرف .
برای نشست مرکزیت به تهران آمده بود و باید بعد از چند و شب وروز کار و شب نخوابی به مشهد باز می گشت .
رفیق همراه او در این سفر حسین حق نواز بود . حسین در سال ۱۳۵۱ به چریک ها پیوست و در سال ۵۵ در در گیری پایگاه  مهر آباد در رکاب حمید اشرف  بود .
در بین راه از شدت خستگی خوابشان می برد و با یک کامیون تصادف می کنند .
حسین حق نواز می گوید:« بیدار که شدم دیدم رفیق جعفری هر دو پایش از شدت تصادف خرد شده است . اما ناله نمی کرد .»
به من گفت :ماشین های گذری به ژاندارمری خبر می دهند و بزودی سر وکله ژاندارم ها پیدا می شود . اسلحه ها و اسناد سازمانی را بردار تیر خلاص مرا بزن و خودت را به مشهد برسان .
نمی توانستم این کار را بکنم .
 رفیق جعفری گفت :من از این مهلکه جان سالم بیرون نمی برم. این یک دستور سازمانی است . مرا بزن و برو .
امروز یادم افتاد که رفیق نادیده ات می پرسد :قهرمان تو کیست؟
قهرمان من رفیق جعفری است . قهرمان من حسین حق نواز است . حالا تو بمن بگو قهر مان تو کیست .
مومن ؛
فکر می کنی ما مثل آمریکایی ها هستیم که برای پیدا کردن  قهرمان میان هنرپیشه های هالیوود و دزدان قطار بگردیم .
ما به هر طرف مان که نگاه می کنیم یک قهرمان خوابیده است .
نامه های نیما به لادبُن؛برادرش 
محمود طوقی
 
لادبُن اسفندیاری
لادبن برادر کوچک نیما بود ودر سال ۱۲۸۰ در یوش بدنیا آمد. بهمراه برادرش نیما برای ادامه تحصیل از یوش به تهران رفت ،به مدرسه عالی سن لویی که معلمینش  فرانسوی هابودند.
بدرستی معلوم نیست چه زمانی نام خودرا به لادبُن تغییر داد،بمعنای بوته گل ،اما می دانیم که نیما در سال ۱۳۰۰ نام خودرا از علی به نیما تغییر داد.
از نخستین اعضاء حزب عدالت بود . وبا شروع نهضت جنگل به همراه حزب عدالت که حالا حزب کمونیست شده بود به نهضت پیوست .روزنامه ایران سرخ ارگان کمیساریای دولت انقلابی جمهوری گیلان از جمله کار های اوست .نیما نیز مدتی با این روزنامه همکاری می کرد .
با شکست انقلاب گیلان به شوروی رفت .و مدتی بعد به ایران باز گشت و کتاب «علل عمومی بحران اقتصادی دنیا»را نوشت .تا سال ۱۳۱۰ در رابطه با حزب کمونیست ایران فعالیت می کرد و بیشتر زمان ها مخفی بود . مدتی نیز بعد  از رفتن عبدالحسین حسابی رابط دکتر ارانی با حزب کمونیست بود . بعداز تصویب قانون سیاه ۱۳۱۰و ممنوع شدن هر گونه تبلیغ و فعالیت کمونیستی لادبن برای همیشه از ایران رفت.
بعد از مرگ لنین و به قدرت رسیدن استالین برای یکی کردن حکومت استالین بکمک بریا دست به تصفیه مخالفینش از هر سنخ زد . واین تصفیه گریبان رهبران تبعیدی حزب کمونیست ایران را گرفت . و بجز یکی همه مشمول تصفیه شدند .لادبن در در بین سال های ۲۰-۱۳۱۶ به شهادت رسید .
یک نکته:
بدرستی معلوم نیست چرا نیما جز نامه ‏هایش از لادبن چیز دیگری به ما نمی‏ گوید. پس آنچه ما داریم نامه‏ های او به لادبن است.
 
نامه نخست: سال ۱۳۰۱
«مکتوب دو دوست یا دو برادر سرگذشت آن‏ها است که باید مثل یک سرگذشت از وضع زندگان، حالات باطنی، چگونگی و گذران و اتفاقات تازه‏ ای که برای شخص رخ می‏دهد حکایت کند.
این چطور می ‏شود عزیزم. شاید از کمی فرصت و خستگی خیال است یا حوصله نداری که این طور مکتوب خود را در چند خط کوتاه تمام می‏کنی.»
لادبن نامه ‏هایش را به اختصار می‏نویسد متأسفانه آن چند خط را هم ما در اختیار نداریم. شاید نیما از ترس آن‏ که این نامه‏ ها به دست مأموران رضاشاه بیفتد آن‏ها را از بین برده است. اما نیما به درستی به لادبن می ‏گوید که هر مکتوبی می‏ تواند آینه افکار و زندگی ما باشد. و بعد از سختی ‏هایی که لادبن برای جمعیت (حزب کمونیست ایران) می ‏کشد ،از« تحمل انسان‏های کج سلیقه»می گوید که نشان می ‏دهد نیما از اختلافات درون حزب اطلاع داشته است.
با شروع انقلاب جنگل، فرقه عدالت که متشکل بود از کارگران ایرانی مقیم باکو و قفقاز و کارگران و زحمتکشان داخل کشور، حزب کمونیست ایران را در سال ۱۲۹۹بوجود آمد.
رهبری فکری این دوران در دست سلطان‏زاده بود، ایدئولوگ برجسته حزب.
حزب ضمن وحدت با میرزا کوچک خان برای ادامه انقلاب به دو اصل معتقدبود:
۱- اصلاحات ارضی
۲-سرنگونی سلطنت
طرح اصلاحات ارضی و تبلیغات کمونیستی باعث رنجش میرزا که فردی روحانی بود شد و کار به اختلاف و جدایی کشید. میرزا به جنگل رفت و حکومت به دست جناح چپ جنگل که احسان‏ اله خان و خالو قربان بود افتاد و آن‏ ها با کمک حزب کمونیست دولت جدید را تشکیل دادند.
میرزا فرستادگانی به نزد لنین فرستاد و ازاو خواست در حل اختلاف کمک کند. جناح دیگر حزب به رهبری حیدرخان عمو اوغلی با خط وحدت با میرزا به میدان آمد و با کنار گذاشتن خط اصلاحات ارضی، و جناح سلطان‏زاده تلاش کرد انقلاب را از جدایی نجات دهد.
اما این بار جناح میرزا دست به کودتا زد. حیدرخان دستگیر و بعد به شهادت رسید. و انقلاب به علت اختلافات داخلی، کمک انگلیس‏ها به رضاخان و خالی کردن پشت انقلاب توسط روس‏ ها شکست خورد و فعالین حزب به ناچار به شوروی پناهنده شدند. این اختلافات در آنجا نیز وجود داشت.
و بعد نیما در دو موردبه لادبن هشدار می‏دهد؛ آدم‏ها و روس ‏ها:
«تاریخ گذشته را باز کن یخ‏بندان سیبری، تاریکی زندان‏ ها، را که نصیب مردمان مهم آن سرزمین شده است بخوان، هنوز «ساتکف» ناله می ‏زند و «استویسکی» گریه می‏ کند.» که این دو باید دو تن از قهرمانان رومان‏ های روسی باشند.
«به مردم اعتماد نکن و درباره آن‏ها بدگمان باش. این وسیله ‏ای است که ترا از شر آن‎ها محفوظ می‏ دارد. ... احتیاط کن، به خویش و آشنا اطمینان نکن که غالباً همین نوع اطمینان‏ های ساده شخص را دچار مخاطره و ضرر کلی می‏ گرداند.»
این هشدارهای نیما در مورد سرزمین روسیه و آدم‏ ها مربوط به سال ۱۳۰۱است و تا تصفیه ‏های دوران استالین حدوداً ده سال فاصله هست. بدرستی معلوم نیست نیما چه علائمی دیده بود که دست به چنین پیشگویی بزرگ زد. لادبن را از آدم‏ های کج سلیقه برحذر می‎دارد. و به او زندان‏ های تاریک و اردوگاه‏ های سرد سیبری را نشان می‏دهد و می‎گوید:« به کسی اعتماد نکن».
لنین که مرد و استالین به قدرت رسید. رفته رفته تصفیه‏ های حزبی شروع شد.
با خبرکِشی، جاسوسی و بعد شکنجه و این تسری یافت به کمونیست‏ هایی که خط استالین را برنمی ‏تافتند. دستگاه پرونده ‏سازی استالین که در رأسش بریا بود. با پرونده‎سازی همه مخالفین را جاسوس امپریالیست به حساب می‏ آورد و آن‏ها را اعدام و یا در اردوگاه‎های مرگبار سیبری، اسیرکُشی می‏ کرد.
 
نامه دوست سال۱۳۰۱
این نامه پاسخ به نامه لادبن است. ما در آینه نیما داریم لادبن را می‏ بینیم. نیما از «احساس گرم» لادبن یاد می ‏کند و کتابی را که نوشته است «دین و اجتماع» اما در کشور شوراها امکانی برای چاپ آن ندارد.
نیما در این نامه به ما خبر می‏ دهد که لادبن به او توصیه می ‏کند به عضویت حزب کمونیست درآید. حزبی که نیما و لادبن هر دو از آن به خاطر مسائل امنیتی از آن به عنوان «جمعیت» یاد می ‏کنند؛ نگاه کنیم:
«چندین بار است از روی محبتی که به برادرت داری می‏ نویسی به تمامی تسلیم جمعیت شو»
«... چه کنم عزیزم من رفیق لنین نیستم. کارل مارکس نیستم که چنین روح من در یک مرحله کوچک منتهی شود»
 
روشنفکر و حزب
نیما نمی‏ پذیرد که عضو حزب شود. اردشیر آوانسیان در خاطراتش می‏ نویسد ؛که« به ایران که آمدیم رفتیم دیدار نیما برادر لادبن.» که بدون شک به توصیه لادبن بوده است می‏ خواستند نیما را عضوگیری کنند. اما وقتی نیما به آن‏ها می ‏گوید او لنین ایران است آن‎ها مسخره ‏شان می ‏آید و فکر می‏ کنند نیما دیوانه شده است.
نیما در مورد عضویت در حزب چند بیان جالب دارد.
«مگر کسی به دست خودش، خودش را به مهلکه می‎اندازد. در صورتی که مهلکه را می‎بیند.»
«بعضی‏ ها خیال می‏ کنند نیما از بی ‏اعتنایی پشت به فجایع جمعیت، تنهایی را دوست دارد».
نیما در نامه ‏ای به دکتر ارانی به خاطر کتاب «پسیکولوژی روح» او به او می ‏گوید کار او مثل یک سرباز ساده نیست. کار او مثل کسی است که دارد یک نسلی را می ‏سازد. و به او یادآوری می ‏کند از بزرگی او همین بس که در ایران دو نفر وجود ندارند که کتاب او را بفهمند. و از او می‏خواهد در تربیت یک نسل بکوشد. کاری که او دارد در ادبیات می‏ کند.
در همان زمان و زمان‏ های بعد و حتی امروز این درک غلط وجود دارد که روشنفکران اندیشه ‏ساز باید به عضویت حزب درآیند. وقتی شاملو مُرد عده ‏ای از اعضاء حزب کمونیست کارگری اعتراض کردند که چرا به مناسبت مرگ شاملو، حزب اطلاعیه‏ ای نداده است.
در آن روزگار منصور حکمت زنده بود که نظریه‏ پرداز بزرگ حزب بود. و حزب هم مدعی بود که او لنین ایران است. حکمت در پاسخ به معترضین نوشت. شاملو عضو حزب کمونیست نبود. پس کمونیست نیست.
حکمت و قبل از او حزب توده و قبل‏ تر حزب کمونیست ایران، هنرمند را در چارچوب حزب می‎فهمیدند.
اما نیما به درستی به لادبن می‏گوید:« مگر آدم وقتی مهلکه را می‏ بیند به دست خود خودش را در مهلکه می‏ اندازد».
اگر ایران فرانسه بود. شاید این توصیه درست بود. اما در کشوری که آدمی به بزرگی ارانی را در یک سلول تیفوسی می ‏اندازند تا برهنه و گرسنه و بیمار بمیرد. این دیوانگی محظ است که آدمی در قد و قواره ارانی که به قول نیما در کل کشور دو نفر پیدا نمی ‏شوند که کتاب او را بفهمند برود عضو حزبی شود که در ابتدای حرکت دستگیرو متلاشی می‎شود.
نقش ارانی در کل فعالیت حزبی ‏اش محدود شد به نوشتن چند اعلامیه و بروشور حزبی و بعد هم که سرش را زیر آب کردند.
کارنامه این نوع فعالیت‏ ها در دوران بعد چیزی بود در همین حدود. نیما به درستی می ‏گوید او کاری خواهد کرد که نصیبش به کل کشور و حزب خواهد رسید. او وقتی به اردشیر آوانسیان گفت. لنین ایران است داشت در شعر ایران انقلاب می‏ کرد.
کار هنرمند، کاری لجستیک است. نیما درست می‏ گوید. نصیب کار او از آن حزب خواهد شد. هنرمند پشت جبهه حزب را می‏ سازد. سربازگیری‏ و جنگیدن مرحله بعدی است و ورود مستقیم هنرمند به این مرحله غلط است.
 
نامه پنجم، ۲۵ مهر۱۳۰۳
در این نامه از حسرت لادبن برای چند قطر اشک آگاه می‎شویم و باز هم پیش از این نیما که از گریه ‏های بسیار او خبر می ‏دهد.
و با زهم مطلع می ‏شویم که لادبن شعر هم می‏ گوید. و شعرهایش را برای نیما می‏ فرستد اما متأسفانه نیما رونوشتی از این شعرها را به یادگار نمی‏ گذارد. و تنها از قلم متین او حرف می ‏زند.
در این نامه یک پرسش مهم هست لادبن از نیما می‏ پرسد:« زندگانی چیست» و شاید هم از خودش می‏ پرسد. و نیما می ‏گوید: آوارگی تو و مفارقت من. نیما این گونه آن‏را معنا می‏ کند. اما لادبن چگونه معنا می‏ کرده است. بر ما آشکار نیست. این پرسش، پرسشی همه زمانی و همه مکانی است. آدمی مدام از خود می‎پرسد معنای زندگانی چیست. و براساس پاسخ به این پرسش است که جای خود را به درستی تبیین می‏ کند. و سعی می ‏کند به مسائل خود از این موضع پاسخ دهد.
خسرو گلسرخی هم  در دادگاه از خود می‏ پرسد: «ثقل زمین کجاست» و بعد می‏ پرسد: «من در کجای جهان ایستاده‏ ام». می‏ پرسد تا پاسخ خود را بیابد. و بعد به ضرورت‏ های هستی پاسخ دهد.
لادبن می‏خواهد بداند نیما زندگانی را چگونه معنا می‏ کند. آیا خود نیز به دنبال این معنا بوده است. و اگر بوده است پاسخش چه بوده است. آن هم در آن روزگار بحرانی و تناقضات شگرفی که از دل انقلاب اکتبر در حال بیرون زدن بود.
خیانت روس‏ ها به انقلاب گیلان در حالی که لنین زنده بود. و کمونیست‎های ایرانی، انتظاری رؤیایی از انقلاب و رهبران آن داشتند.
 
نامه دهم، ۲۸ مرداد ۱۳۰۸
لادبن عکس خانه خود را در کریمه برای نیما می‏فرستد. و از او می‏خواهد او را از زندگانی ادبی‏ اش مطلع کند.
در پایان نامه مطلع می‏ شویم که لادبن کارهایی که نمی‏ دانیم در چه زمینه ای ست که احتمالاً باید سیاسی باشد در روسیه به دست چاپ داده است. و نیما می‏خواهد که برای او بفرستد. متأسفانه نیما نامی از این کتاب ‏ها نمی‏ برد. و در آثار به جا مانده از حزب کمونیست تنها یکی از نام‏های کتاب‏های لادبن آمده است.
 
نامه یازدهم، ۷ ابان ۱۳۰۸
نیما به رشت می‏ رود به محله آنجرا تا ساختمانی را که لادبن در بالکن آن می‏ نشسته است و مقالات و روزنامه‏ را می‏ نوشته است مشاهده کند.
روزنامه و روزنامه‏ هایی که مربوط بود به حزب کمونیست و در دوران جمهوری گیلان منتشر می‏ شد. شوربختانه آن روزنامه‏ ها موجود نیست.
 
نامه دوازدهم، ۲۹ فروردین ۱۳۰۹
لادبن در کریمه و مسکو است. در دو محلی که نیما نامه ‏اش را به آن آدرس‏ ها فرستاده است و اما نرسیده است. سال‏های ۱۹۳۰ اوج قدرت استالین و بریاست و روزگار تصفیه ‏های استالینی است.
 
نامه سیزدهم،۲۰ مهر ۱۳۰۹
«بعد از دو سال، دو ملاقات خیلی کوتاه» دست می‏ دهد. این ملاقات کجا و کی دست داده است. نمیا به ما چیزی نمی‏ گوید. آیا لادبن به ایران آمده است. یا نیما به داغستان رفته است. در این روزگار لادبن ممنوع ‏الورود به ایران است. و سرکوب اعضای کمونیست توسط پلیس رضاشاهی به شدت ادامه دارد.
سرکوب حزب گسترش می یابد و به فعالین کارگری می رسد. پیشه ‏وری در این روزگار لیدر حزب در داخل کشور است. که به همراه بقیه دستگیر و زندانی می‏ شود و همگی در زندان می‏ مانند تا دیکتاتور برده ‏ شود. همان‏ هایی که ‏آوردند، همان‏ ها هم بردند.
 
نامه۱۴، ۱۵ بهمن ۱۳۰۹
به نظر می ‏رسد این نامه برای لادبن نباشد. چرا که به نظر می‏رسد لادبن در تهران است و از او راجع به ارژنگی دوست نقاش‏ اش و دیگر ادبای تهران می‏ پرسد.
آیا لادبن بدون ترس از پلیس سیاسی رضاشاه به تهران آمده است. به نظر نمی ‏رسد. شراگیم پسر نیما احتمالاً در عنوان نامه اشتباه کرده است.
 
نامه پانزدهم،۱۳فروردین ۱۳۱۰
نامه لادبن می ‏رسد و نیما در پاسخ از او می خواهد که کتاب «علل اجتماعی ادبیات معاصر غرب» و رباعیاتش را که در بادکوبه نوشته است برای او بفرستد.
 
نامه شانزدهم، ۳۰ اردیبهشت۱۳۱۰
گویا لادبن به خاطر بی ‏پولی نیما برای او ۲۵تومان کمک می ‏فرستد و باقی قضایا.
 
خلاصه کنم
دیگر نامه ‏ای به لادبن نداریم. احتمالاً در همین سال‏ ها است که لادبن گرفتار تصفیه‏ های استالینی می‏ شود. متأسفانه با سکوت نیما هم روب‏روئیم. ترس از حکومت و مذمت دوستان شاید علت سکوت نیما باشد.
کشتار رهبران کمونیست ایران، کشتاری تراژیک بود. اینان از دست دشمن به دوست پناه برده بودند. اما ستاد زحمتکشان جهان، قصاب‏خانه‎ای بیش نبود.
کارخانه جنایت و دروغ استالین آنان را کشت آن هم در بدنامی، جاسوسی برای امپریالیسم، خرابکاری در ستاد کار جهان.
در زیر بار آن تبلیغات دروغین، کمونیست‏ های ایرانی جرئت نکردند از مظلومیت رفقای خود دفاع کنند. تنها یوسف افتخاری بود که این قضیه را بر نتافت و در زندان رضاشاهی اعلام کرد تمامی اتهامات دروغ است. چوب آن‎را هم خورد. انگ تروتسکیست خورد توسط جناح چپ زندان و بایکوت شد. اما مردانه ایستاد و کوتاه نیامد.
باید زمان بسیاری می‏ گذشت تا از این شهدا اعاده حیثیت شود. استالین که مرد در کنگره بیست تشت رسوایی تبلیغات دروغین از بام جهان افتاد. و از عاملین امپریالیسم دیروز به ‏عنوان قربانیان استبداد استالینی یاد شد. اما شوربختانه کمونیست‏ های ایرانی که خود را حزب توده می‏ نامیدند در برائت این شهدا باز سکوت کردند و کشتار آنان را تحت عنوان چپ‎روی توجیه کردند. تا بار دیگر تشت رسوایی «سوسیالیسم واقعاً موجود» از بام جهان افتاد. و دیگر نه از تاک نشان ماند و نه از تاک ‏نشان و ما ماندیم و رهبران مظلوم کشتار شده. نه قبری و نه نوشته‏ ای.ودری که مدام بر همان پاشنه می چرخد.
نامه هایی برای فصل های نیامده قسمت سوم 
محمود طوقی

۱
حضرت
 پرسیده ای روضه مارا چه کسی خواهد خواند .
نخست ببینیم :
روضه چیست
روضه خوان کیست
و آداب روضه خوانی چیست
روضه در لغت
روضه در لغت  بمعنای مرغزار است . به زمین سر سبز که آب در میان ویا جنب آن جاری است روضه نیز می گویند .
اما آنچه بیشتراز آن مستفاد می شود ذکر مصیبت است بر مصائب وبه نثر است که اگر منظوم باشد تعزیه خواهد بود .
روضه خوان و روضه خوانی
ملاحسین کاشفی آخوند خوش صدای سبزواری در قرن دهم ه.ق. کتابی د رمورد جریان شهادت امام سوم شیعیان دارد بنام روضه الشهدا . در مجالس سوگواری امام حسین عیناٌ از روی این کتاب خوانده می شد .به خواننده کتاب روضه خوان و به آن مراسم روضه خوانی می گفتند .رفته رفته این معنی از حالت خاص به حالت عام تبدیل شد و به هر ذکر مصیبتی از هر کتابی روضه خوانی گفته می شود .
روضه با موسیقی بیگانه نیست و اغلب درقالب  دستگاه های آوازی  دشتی،ابوعطا،شور و نوا اجرا می شود .

آداب روضه چیست
۱-روضه باید متناسب روحیه و حالات مردم باشد
۲-ذکر مصیبت باید باراستی همراه باشد
۳-روضه باید به اخلاص خوانده شود وریا در آن نباشد
۴-ادب و احترام در آن رعایت شود
۵-مابازای مالی نداشته باشد
۶-روضه باید خالصانه و عاشقانه خوانده شود.

اگر عمر و حوصله بود روضه ترا خواهم خواند .اما یک نکته را بگویم و بگذرم و بگذارم بقیه داستان را برای بعد .
روضه تنها ذکر مصیبت نیست .یک یاد آوری است . ما در واقع با بیاد آوردن یک زندگی و یک منش و یک رفتار، زندگی خودمان را مرور می کنیم .می خواهیم بدانیم ما کجای این داستانیم .
ودر این نبرد خیر و شر که در سر تا سر تاریخ جریان داشته است و بواقع تلاش آدمی برای بر پایی یک زندگی انسانی برای همگان بوده است ما چه اندازه تلاش کرده ایم از رنج برادران خود بکاهیم و سهم ما در بر پایی این جامعه انسانی چه بوده است .
روضه مرور زندگی های پرومته ای است .


۲
در مورد بهرام آرام مختصری می گویم و می گذرم .اسناد زیادی در مورد او نیست یا من آن ها را ندیده ام. دیگران هم که چیز هایی می دانند صلاح کار را در خاموشی می بینند .که این ننوشتن ها و نگفتن ها علت دارد .

بهرامآرامکهبود
در تهران ودر سال۱۳۲۸ در خانواده ای متوسط. بدنیا آمد. ودر سال۱۳۴۸ به دانشگاه راه یافت.
رفت و آمدش به حسینیه ارشادو ارتباطش با محافل مذهبی اورا به سیاست کشاند .و در سال ۱۳۴۸ بهمراه احمد رضایی و حبیب رهبری به عضویت سازمان مجاهدین درآمد .
در سال ۱۳۵۰ بعد از ضربه شهریور و دستگیری حنیف نژاد بهمراه احمد رضایی به مرکزیت سازمان راه یافت و تا ۲۵ آبان ۱۳۵۵ در مرکزیت بود .
در سال۵۰ نقشی اساسی در سازماندهی مجدد تشکیلات متلاشی شده مجاهدین داشت .
و در روزگاری که گشت های ساواک و شهربانی در خیابان ها به شکار فعالین سیاسی مشغول بودند،به سر قرار اعضاء و کادر های سازمان  در خیابان ها و کوچه های تهران می رفت و رهنمود های لازم را  می داد و در همان آن به دیدن قاچاقچی های اسلحه می رفت .تا سازمان را مسلح کند .و در ضمن فرماندهی عملیات نظامی سازمان را برعهده داشت .
کارنامه بهرام
۱-عملیات تبلیغی سال ۵۰
۲- مجموعه عملیات به مناسبت ورود نیکسون رئیس جمهور آمریکا
۳- عملیات ۹ خرداد ۵۱ ؛۵ روز بعد از اعدام رهبران سازمان توسط او طراحی و اجرا شد .
۴-انفجار یک بمب قوی در کنار دیوار اداره اطلاعات آمریکا ،
۵-منفجر ساختن اتوموبیل ژنرال پرایس مستشار نظامی آمریکا توسط یک بمب هدایت شونده که توسط بخش فنی سازمان ساخته شده بود ،
۶-انفجار یگ بمب در مقبره رضا شاه ،یک ساعت قبل از ورود نیکسون که باعث اخلا ل در برنامه نیکسون شد
۷-انفجار بمب در انجمن ایران و آمریکا و روابط فرهنگی انگلستان همه از جمله کار های اوست .
۸-عملیات بزرگ ترور مستشاران امریکایی ؛در خرداد ۱۳۵۲ سرهنگ امریکایی لوئیس هاوکینز را ترور کرد
۹-در اردیبهشت سال ۱۳۵۴سرهنگ شفر و سرهنگ ترنر را ترور کرد که پاسخی بود به کشتار فروردین همان سال که بیژن جزنی و ۸ نفر دیگر را ساواک در تپه های اوین اعدام کرد .
۱۰-در شهریود ۱۳۵۵ ترور ۳ مستشار دیگر را طراحی کرد که پاسخی بود به شهادت حمید اشرف و ۹ چریک دیگر در مهر آباد
۱۱-ترور سرتیپ طاهری
در تابستان ۵۱ آرام طرح اعدام انقلابی سرتیپ طاهری راریخت.که در ۲۲ مرداد توسط سپاسی آشتیانی جرا شد .سرتیپ طاهری مسئول زندان های شهربانی کل کشور بود و سوابق بدی در سرکوب و کشتار داشت .
۱۲-ترور سرتیپ زندی پور
در ۲۷ اسفند ۵۳ سرتیپ رضا زندی پور اعدام انقلابی شد که در نوع  خود شاهکاری عملیاتی بود . سرتیپ زندی پور بالاترین جایگاه را در بین نیروهای عملیاتی- امنیتی داشت .او رئیس کیته مشترک ضد خرابکاری بود .کمیته ای مخوف که محل کشتار انقلابیون بود .
تغییر ایدئولوژی
در جریان تغییر ایدئولوژی سازمان در کنار تقی شهرام بود .و در زشت و زیبای آن تغییر او نقش داشت .
شهادت
بهرام در ۲۵ آبان ۵۵ توسط محمد توکل خواه ؛از اعضا سابق سازمان که به خدمت ساواک در آمده بود در خیابان شیوا شناسایی شد و در در گیری به شهادت رسید .
در جنبش نوین انقلابی ایران تنها کسی را که می توان با او مقایسه کرد و هم طراز اوست حمید اشرف است
فرمانده بهرام یکی از بزرگترین چریک های شهری در ایران بود و در تاکتیک های نظامی دست کمی از رهبران چریکی آمریکای لاتین نداشت .
استعداد و توانایی او درعملیات نظامی و طراحی عملیات کم نظیر بود . در مسائل امنیتی هوشیاری فوق العاده ای داشت.

۳
نه رئیس مقاله ای را که می گویی نخوانده ام .اینجا روزنامه های یومیه را هم بزور می آورند .اما یک نکته را می گویم و می گذرم تابعدو منتظر می شوم تا  مجله کذایی را برایم بفرستند.
 هر زمانی دیدی که عمله های سرمایه داری دارند با بیل و کلنگ بسوی یک معدن متروکه می روند شک نکن که رگه ای از طلا پیدا کرده اند.
این کمترین هم با همین قطب نمای کارگری نوکران بورژازی را رصد می کند . هر زمانی که به سمت کلاسیک های مان می روند . با خودم می گویم یک رگه طلا پیدا کرده اند رگه ای که ما از آن مغفول مانده ایم .پس دو باره به سمت بازخوانی آثار کلاسیک می روم.
.یکسئوالکلیدی
چه اتفاقی می افتد که پویان و احمد زاده که بیش از چهار دهه از مرگشان می گذرد بیکباره به حوزه سیاست احضار می شوند. تا برای کرده ها ونا کرده هایشان محاکمه شوند.
چه زمانی ارواح گذشتگان را ما احضار می کنیم و از آن ها کمک می خواهیم . زمانی که جامعه برای گذر از یک بحران نیاز مند یک اقدام رادیکال است .
.چپ رادیکال این بار  پیشاپیش توسط ضد انقلاب احضار می شود تا کشته شود و زندگان نتوانند با احضار آن ها ،آن هارا بکمک بخواهند.نگاه گنیم و ببینیم مولفه های چپ رادیکال چیست :
مولفههایچپرادیکال
۱-نقد رادیکال اخلاق حاکم بر جامعه
۲-نقد رادیکال سیاست
۳- نقد رادیکال وعملی نظام سلطه
۴-نقد رادیکال چپ سنتی در چهار عرصه:
-اخلاق
-سیاست
-تشکیلات
-ایدئولوژی
۵-نقد رادیکال آزادیخواهی
۶-نقد رادیکال عدالت طلبی
مشیمبارزه
مشی مبارزه جزئی از نقد رادیکال و عملی نظام سلطه است؛بند سوم؛و بیانگر ماهیت تام وتمام چپ رادیکال نیست.چپ رادیکال با شش مولفه تعریف می شود.
عمده کردن و نقد یک بند بهانه کوبیدن تمامی این مولفه هاست.این رگه طلایی است که عمله های نظام سلطه در سراسر جهان آن را پیدا کرده اند. و دارند آن را تخطئه می کنند. وگرنه امروز که دیگر بحث مبارزه مسلحانه پیشتاز در میان نیست.پس بحث اصلی نقد رادیکال است . این چیزی ست که تئوریک های نظام سرمایه را بوحشت انداخته است.





۴
بر کتاب داد وبیداد ویداحاجبی نقد مفصلی دارم که نمی دانم کجاست .اما به حوصله بخش هایی را که خواسته ای جواب می دهم.
فعلا از انتقادات جزیی مثل استفاده نکردن از ملحفه و بورژایی دانستن آن می گذرم . خود ما شاهد این برخورد های ساده لوحانه بودیم.این ها فرع داستان است و نباید این ها را پیراهن عثمان کرد و جریان اصلی را کوبید . این گونه نقد جوانمردانه نیست و باید روی مسائل اصلی خم شد.و پژوهش کنیم و ببینیم عشق در مبارزه چریکی چه جایگاهی داشت .
عشق در خانه های چریکی
برای بررسی هر موضوعی باید از چند و ادی گذشت :
۱- باید دید زاویه تحلیل این مسئله کجاست:
-قضاوت سیاسی
-قضاوت تاریخی

۲-مرحله بعد باید دید مبنای این قضاوت چیست
-نخست فهم یک پدیده
-دوم داوری اخلاقی نسبت به آن

۳-مرحله آخرباید دید که این قضاوت چه دید زمانی دارد
-قضاوت یک پدیده از زاویه امروز
-قضاوت یک پدیده در کانتکست زمانی خودش

۴-تخطئه:
داوری نسبت بیک پدیده:
-بدون فهم آن
-با یک قضاوت سیاسی
-و کندن آن از ظرف زمانیش
تخطئه کردن است . و تخطئه نقد نیست.

۶-مراحل نقد:
-فهم پدیده
-برسی پدیده در کانتکست زمانی خودش
-داوری برای آموزش .که به آن داوری تاریخی می گویند.

فهمزندگیچریکی
برای فهم زندگی چریکی باید دید
-چریک چیست
-    چریک کیست
مبارزه مسلحانه بعنوان یک شیوه مبارزه از دل شرایطی بیرون آمد که عنصر پیشتاز همه راه هارا آزموده بود و به بن بست رسیده بود.و شرایط را این گونه جمع بندی  می کرد:
۱-تشکیل حزب به سیاق حزب بلشویک در ایران شدنی نیست
۲-شیوه های سنتی مبارزه دیگر پاسخگو نیست
۳- توده و طبقه به عنصر پیشتاز بی اعتماداست
۴-توده گرفتار طلسم دو مطلق است: شکست نا پذیری رژیم و ضعف خود

پس وظیفه پیشاهنگ شکستن طلسم دو مطلق رژیم و جلب اعتماد توده و طبقه است.
مبارزه از اندک شروع می شود ورفته رفته با بمیدان آمدن توده وطبقه به انبوه می رسد.موتور کوچک موتور بزرگ را به حرکت وامی دارد.
شکل سازمان با توجه به شدت سرکوب از آنجا که پیشاهنگ بایک رژیم نظامی روبروست، نظامی است.و جوهره کار هم نظامی است. هم نظامی و هم سیاسی ست. اما امر سیاسی از امر نظامی جدا نیست و سیاست از دل امر نظامی بیرون می آید.
پس استراتژی، رسیدن به ارتش توده ایست . و واحد این ارتش در شروع مبارزه چریک است

خانه تیمی
مبارزه مسلحانه دو وجه داشت
-چریک شهری
-چریک روستایی
چریک روستایی در مناطق آزاد شده در کوه و جنگل مبارزه می کرد و محدودیت های چریک شهری را نداشت. اما چریک شهری باید پایگاه خودرادر دل شهر درست می کرد. که تسامحاً به آن در ابتدا خانه تیمی می گفتند .و بعد این نام به پایگاه تبدیل شد که درست تر بود.
پس خانه بمفهوم رایج آن در کار نبود ومراد پادگان بودیعنی جایی که چریک سنگر بسته است و آماده رزم است.
فرم زندگی هم بیانگر شکل نظامی آن بود:
-آمادگی بیست و چهارساعته ،
-     کشیک و نگهبانی،
-آماده گی جسمانی،
-تمرین سلاح،
-مطالعه،
-برنامه نویسی روزانه.
از آن جایی که گرفتن خانه مستلزم سفید سازی و توجیه کار بود یک زن چه بعنوان همسر و یا مادر لازم بود.در همین حد .

مرحلهداوری

۱-عشق و فردیت
طرح عشق و خواسته های فردی و نیاز های انسانی برای یک چریک که عمر متوسطش حدود شش ماه بود.امری واقعی نبود . طرح این قبیل مسائل مربوط بود به دوران زندان و شکست و سر بر آوردن اپورتونیست ها.و لیبرالیزه شدن مبارزه.
خیلی مسخره است که از زمین و آسمان آتش می بارد و ما فیل مان یاد هندوستان بکند که با غرایز جنسی مان چه باید بکنیم.
در حالی که با کلت و سیانور می خوابیم و به خیابان می رویم.
وجه دیگر این ماجرا دشمن جراری بود که هم می کشت و هم بی آبرو می کرد. وبی آبرو کردن مهم تر بود از کشتن . چراکه پشت جبهه از بین ببرده می شد.
۲- اخلاق چریکی
در یک جنگ نابرابری که بین رژیم و پیشاهنگ در جریان بود بُرد رژیم درآن بود که اجازه ندهد پیشاهنگ خودش را به توده برساند. پیشاهنگ هم می دانست که اگر توده وطبقه پای بمیدان انقلاب نگذارند او قادر نیست این جنگ راببرد.پس هدف اصلی رسیدن و نرسیدن به طبقه خاموش بود که باید بیدارمی شد.
یک راه زدن دست هایی بودکه برای پیوند با توده وارد میدان شده بود ؛کشتن وزندانی کردن چریک .
راه دیگر بی آبرو کردن وبی حیثیت کردن چریک در نزد مردم بود. مثل کشاندن چریک بپای میز ندامت و مصاحبه های تلویزیونی. ویا اعلام فساد اخلاقی و یا دینی .
حساسیت چریک ها در این مورد درست بود. .تکیه بر اخلاق و در پیش گرفتن نوعی زندگی مرتاضانه.

۶

می گویی چرا شکست  سال۳۲حزب توده در سال ۶۲تکرار شد.
چرا علیرغم هزاران صفحه در نقد آن شکست  حزب توده در همان چاهی افتاد که قبلاً افتاده بود
 چرا حزب بعد از پلنوم چهارم در مسکو و صدور آن همه بیانیه باز به همان راه رفت که نباید می رفت.

اگر بخواهم مختصر و مفید بگویم ؛بدین خاطر بود که تمامی این نقد هابه ریشه بحران نمی پرداختند.
نگاه کنیم و ببینیم چهار چوب تمامی این نقد ها چه بوده است :
۱-نقد احکام جزئي
۲- نقد پراکنده از برنامه ها و تاکتیک ها
۳-نقد موردی ازساخت  تشکیلات
۴- نقد خلقیات آدم ها
خب معلوم است با این متدولوژی ما راه بجایی نمی بریم ومدام بر می گردیم همان جایی که بوده ایم
ما باید از نقد حزب در چهار عرصه:
                                                   -سیاست
                                                   - ایدئولوژی
                                                   - تشکیلات
                                                   - اخلاق
شروع می کردیم .و با تشریح احکام و بینش حاکم بر حزب به نقد شیوه اندیشه حزب می رسیدیم و بعد به نقد استراتژی بر آمده از آن احکام و بینش می پرداختیم . این گونه می توانستیم به بینشی نو بر خاسته از مفاهیمی نو برسیم .حزب در تمامی دوران هایش از نقد و پژوهش سر باز زد .
وتمامی نقد هایی که به حزب شد از آن جایی که به نقد ساختار اندیشه و بینش حزب نمی رسیدو در کوچه پس کوچه های نقد های جزئي و نقد تاکتیک ها و نقد خُلقیات آدم ها سر گردان بود  راه بجایی نبرد .

بحرانپاسخ
حزب در فردای پیروزی کودتا جزوه در باره ۲۸ مرداد را نوشت . گفته می شود نویسنده این جزوه تمدن از کادر های خوش فکر کمیته تهران بود .
در این جزوه  باراصلی شکست  بدوش دکتر مصدق گذاشته شد.
انقلاب به دو مرحله تقسیم شد و مرحله اول آن که رهبری در دست بورژازی ملی است بار شکست هم بر گردن اوست.
در پلنوم چهارم در سال۱۳۳۶ که در مسکو برگزار شد نظریات ارائه شده در این جزوه رد شد.و بی تحرکی در روز کودتا را به ضعف رهبری حزب مربوط دانست.
اشکال دو نقدارائه شده در آن بود که:
۱-افراد نقد می شدند
۲-ساختار سیاسی و نظری حزب جایی در این اشتباه نداشت
سئوالدرست
۱-ضعف رهبری
۲-تحلیل نادرست
۳-سر در گمی تئوریک
۴-دنباله روی از حوادث
۵-تهمت زنی و پرونده سازی و سوء ظن
۶- عدم اصولیت تشکیلاتی
۷- ناسازگاری با جمع و تک روی و خشونت و لجاج و کین توزی
ریشه هایش در کجای بینش و ساختار حزب قرار داشت. و حزبی که یک دهه دچار خطای نظری و سیاسی و تشکیلاتی بود
در کجای کارش ایراد بود.
منتقدینحزب
۱- بیژن جزنی
جزنی علیرغم انتقادات جدی که به حزب داشت نتوانست از چارچوب نقد چپ سنتی خارج شود. و نتوانست به این سئوال خود پاسخ بدهد که چگونه می شود یک پاره حزب خرده بورژازی و پاره دومش کارگری باشد . واین دو پاره گی در میدان عمل چه نمودی دارد.و چگونه می شود اپورتونیسم حزب را به پاره خردبورژایی اش نسبت داد.
جزنی حزب توده را علیرغم همه اشتباهاتش تا سال ۱۳۳۳ یک حزب کارگری می دانست.
۲-سازمان انقلابی
سازمان انقلابی و توفان نیز نتوانستند از مصوبات پلنوم چهارم حزب پای خودرا فراتر بگذارند . چرا که چارچوب نظریشان یکی بود.
۳-تنها در دهه چهل بود که گروه احمد زاده-پویان توانستند حزب توده را نقد ساختاری وبینشی کنند . بدان حد که احمد زاده اعلام کرد حزب توده در تمامی دوران زندگیش حتی یک لحظه هم حزب طبقه کارگر نبوده است.
و این بدین علت بود که آبشخور اینان چپ نو بود . چپی که بر خلاف جزنی  درک متفاوتی به
-حزب
-سوسیالیستی بودن شوروی
-وظیفه پیشاهنگ
-رابطه روشنفکر انقلابی با طبقه کارگر
-    تحلیل از جامعه ایران
و دیگر مسائل داشتند
۴-مصطفی شعاعیان
شعاعیان نیز متعلق بود به اردوگاه چپ نو بود.حزب توده را یک حزب اپورتونیست می دانست . و سوسیالیسمش را سوسیالیستی بورژایی می دید.شوروی را نه تنها رژیم سوسیالیستی نمی دید . بلکه بر این باور بود که لنینیسم نا گذرگاه کمونیسم است.شعاعیان در یکی از نوشته هایش از نقد حزب توده سخن می گوید و می گوید:« برای اولین بار با شمشیر مارکسیسم حزب را نقد مارکسیستی کردیم .» این نقد متاسفانه در دسترس ما نیست.
۷

می گویی تفاوت فناتیسم وانتگریسم ونژاد پرستی در چیست.

فناتیسم؛بنیاد گرایی است و
انتگریسم؛ناب گرایی معنا می دهد.
بنیاد گرایی
کار خودرا با تفسیر مو بموی متون مقدس شروع می کند. تا واقعیت بنیادین را از آن بیرون بکشد
ناب گرایی؛انتگریسم
باور بیک سری اصول مذهبی  است که بر مبنای آن آلگویی برای سیاست و قوانین بیرون می آید.
نژاد پرستی
اندیشه ای ست توتالیتروتام گرا که بر پیش فرض برتری یک نژاد استوار است.

فناتیسم و انتگریسم می توانند بهم تبدیل شوند و در بیشتر موارد همدوش هم حرکت می کنند اما یکی نیستند.
اما ایندو بهمراه نژاد پرستی اندیشه مخالف را بر نمی تابند . در فرجام نهایی بهم نزدیک و یکی می شوند.
۸

میراث
هر آدمی بعد از مرگش چیزی از خود باقی می گذارد. ماندنی ها را میراث می گویند .
انواعمیراث:
میراث مادی:خانه و زمین و پول. که به آن میراث منقول و غیر منقول می گویند
-میراث معنوی: اما آدم ها جز زمین و خانه و پول وباغ چیز های دیگری هم دارند که باقی می گذارند. در ارث از دسته نخست وارثین وابستگان خونی اند . همسر و فرزند و پدر و مادر و برادر و خواهر . اما در ارث از جنس دوم هر آدمی که خودرا وابسته فکر و عمل آن در گذشته بداند خویش بحساب می آید و می تواند به اندازه نیاز و شعورش از آن بهره ببرد.
ارثیهمارکسولنین
ارثیه مارکسشبحسوسیالیسم بود .شبحی که دیده نمی شد مثل تمامی اشباح ولی وجود داشت . وداشت در سراسر اروپا می چرخید.مارکس در این فراز یک پیام آوریست که دارد پیش گویی می کند . از چیزی که هست اما دیده نمی شود و بزودی دیده خواهد شد.
ارثیه لنین اما ظاهر کردن این شبح بود . مادیت بخشیدن به پیش گویی پیامبرانه مارکس.
مبارزه و ارادهمعطوفبهپیروزی.
این آن چیزی است که ما از لنین باید به ارث ببریم .پیروزی سوسیالیسم  .
 امروز، نه فردا.
توسط ما، نه توسط نسل بعد.
سوسیالیسم هم درست است هم ممکن است و هم شدنی است.

بعدالتحریر
میراث من اما
چند دفتر خالی زشعر و
چند رویای نیمه تمام
و یک چمدان خالی که می بینید



۹
برایآن که بدانی ما کجای کاریم اصول مدرنیته و زمینه های رنسانس را می گویم و بعد تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
اصولمدرنیته:
-انسان گرایی
-اصالت عقلانیت
-تجدد بر خواسته ازنقد سنت ها
-آزادی  وآزاد اندیشی

زمینههایرنسانس-نوزاییعلموفرهنگ-

۱-اختراع چاپ و نشر کتاب
۲-آراء کپرنیک و گالیله ، کپلر و تیکو براهه
۳-اختراع تلسکوپ
۴-کشف آمریکا
۵-فتح قسطنطنیه توسط سلطان محمد فاتح
۶-تاسیس مذهب پروتستان
۷-ظهور مکتب های جدید فلسفی
۸- رشد سریع علوم تجربی



۱۰
پرسیده ای داستان پیش بسوی مبارزه ایدئولوژیک سازمان چریک ها در سال ۵۸ و ۵۸ ببعد چه بود و چرا به سرانجامی نرسید .
نخست ببینیم مبارزه ایدئولوژیک بچه معناست :

دورویکرد به مبارزه ایدئولوژیک وجود دارد:
۱- رویکرد کارگری
۲- رویکرد نا کارگری.اپورتونیستی. و بورژایی
رویکردکارگری از مسائل روز و مبرم شروع می کند.تا برای طبقه کارگر روشن کند وضعیت چیست و چه باید بکند . و جریانات دیگر چه می گویند و از کدام سنگر شلیک می کنند.
رویکرد اپورتونیستی از مسائل مبرم و پاسخ به آن ها می گریزد و خود و مواضعش را در پشت مسائل عام و تئوریک و انتزاعی پنهان می کند.تا نشان دهد اختلافش با دیگران در امور امروزی نیست ریشه در زمان گذشته و درک نسبت به اصول دارد.
سازمانفدایی :یکنمونه
بعد از پیروزی قیام در سازمان فدایی اعلامیه ای منتشر شد بنام :
                                                                              پیش بسوی مبارزه ایدئو لوژیک
برای رسیدن به وحدت و تشکیل حزب کمونیست ایران.
مسائلمبرمچهبود
۱-زمینه های عینی و ذهنی انقلاب چه بود
۲- چه نیروهایی در انقلاب شرکت کردند و چرا
۳-نقش استعمار در سمت دهی به انقلاب چه بو د و کجا بود
۴-چرا حاکمیت بدست نیرو های مذهبی افتاد
۵-ماهیت این نیرو ها چیست
۶- برنامه حداقل و حداکثری کارگری چیست
۷-موقعیت سازمان در وضعیت فعلی چیست
۸-رابطه سازمان با حاکمیت جدید چگونه باید باشد
۹- صف بندی جریانات سیاسی چیست و رابطه سازمان با آن ها چگونه باید باشد.

اما مطرح شد  قبل از پاسخ دادن به هر سئوالی ما باید نخست تکلیف مان را با گذشته مان روشن کنیم .:
-    آیا مبارزه مسلحانه با شاه درست بوده است یانه
-    آیا مبارزه مسلحانه منطبق بر اصول مارکسیسم هست یا نه
-    آیا اصلا ما مارکسیسم بوده ایم یا نه
ناکارگریواپورتونیستی
این شیوه هر چه بود کمونیستی نبود . پاسخ به امروز با گذر از دیروز . و شروع بحث هایی که جز انشقاق چیز دیگری حاصل آن نبود.
اما بحث و رفتن روی مسائل مبرم خط اصلی وآنچه در سویدای اذهان می گذشت و سنگر اصلی و واقعی رهبران را در مبارزه حاد و طبقاتی روشن می کرد.
انقلابی دانستن روحانیت حاکم وحمایت از آن و قرار گرفتن در کنار حزب توده و ضد انقلابی دانستن همه گروه های چپ و مجاهدین.
این موضع و این خط جدا از درست بودن ویا نبودن مبارزه مسلحانه بیان گر یک موضع طبقاتی و یک نوع نگرش از مارکسیسم بود . خطی که حامل و نگهبان آن حزب توده بود.

اصل ماجرا چه بود
من در مقاله «بر آمدن اندیشه راست در سازمان چریک ها »داستان را به تفصیل گفته ام . حالا به اختصار می گویم و می گذرم .
برای آن ها یی  که در پس پشت اعلامیه ها پنهان شده بودند  همه راه ها به رم ختم می شد . و رم حزب توده بود .اما برای رسیدن به رم باید از ده کوره هایی می گذشتند .
در آغاز ممکن نبود موجودی بیاید و بگوید مسعود احمد زاده و امیر پرویز پویان کمونیست نبوده اند ،کیانوری و کامبخش و رادمنش کمونیست بوده اند.
 این کار بالاتر از خودکشی سیاسی بود . پس باید می گفتند در جدال بین مسعود احمدزاده و بیژن جزنی حق با جزنی بوده است . مسعود باید از سنگربیژن زده می شد .
و بعد نوبت به بیژن رسید . برای زدن بیژن پشت سر لنین پنهان شدند . و پرسیدند لنین و بیژن کدامیک؟ خب معلوم بود همه می  گفتند لنین . بیژن هم از زاویه لنین رد شد .
تا اینجا خوب آمده بودند . حالا باید یواشکی چریک ها را می کشاندند در صف حزب توده .
در این فرصت مدام لیست کتاب هایی که باید خوانده می شد و کسی فرصت خواندن آن را نداشت  سیاهه می شد و یکی نمی پرسید شما که خوانده اید به کجا رسیده اید و فتح الفتوح تان چیست .
یک دفعه از مطالعه آثار کلسیک پریدند به اسناد مصوبه احزاب کمونیست در سال های۶۰-۰۱۹۵۹و ملاک کمونیست بودند پذیرش این اسنادشد .
خب معلوم بود چه کسی این اسناد را قبول داشت و امضا کرده بود، حزب بلا اشکال توده .
ناگهان سیل مقالات« یافتم ،یافتم» سرازیر شد که چریک ها دموکرات انقلابی بوده اند و حزب توده  حزب کمونیست .
هم زمان بااین داستان های خنک که نشانه هایی از یک بلاهت همگانی بود،موجوداتی از غار کهف بیرون آمدند که مدعی بودند  که تعلل ونپیوستن به حزب توده خیانت به طبقه کارگر است .
 و آخر کار عروس تعریفی فلان و بهمان از کار درآمد . وموجوداتی که مدعی بودند حمید اشرف دموگرات انقلابی بوده است بیکباره زدند زیر میز و مدعی شدند که لنینیسم با فاشیسم از یک سنخ اند پس زنده باد: مونتسکیو و ولتر .


۱۱





حضرت
فکر کردن باز گویی خوانده ها و یاد گرفته ها نیست. فکرکردن استقلال درسنجش امورودریافت
.امور وبدست آوردن شیوه درست درتمیزمشکل هاازمشکل نماهاست
خوب خواندن و خوب یاد گرفتن نخستین گام در خوب فکر کردن است . اما تمام آن نیست. .
وظیفه روشنفکر هم اصلا ح فرهنگی جامعه است .
  رو شنفکر بی ادعاست. کارش زدودن زنگار های فرهنگی است کاری سخت و بی پاداش
  دادن جانی تازه به جامعه است
 روشنفکر شهرت طلب نیست .آکتور هم نیست . سلیبرتی هم نیست
 تحصیلا ت عالی و کتاب خواندن زمینه پرورش ذهن و درک مسائل است
اما این بدان معنا نیست که هرکس کتاب بخواند و تحصیلا ت عالیه داشته باشد مسائل را هم درست درک می کند.
بیسوادی بمعنای نا نویسایی وناخوانایی نیست. بلکه بمعنای نداشت نیاز ذهنی به خواندن و مطالعه است


      ۱۲  
پرسیده ای جای واقعی سنت کجاست؟
نگاه بکنیم بیکی از دو فراز مارکس در هیجدهم برومر:
 درست است که انسان ها تاریخ خودرا می سازند. اما نه در شرایطی که خود آزادانه انتخاب می کنند.بلکه
در  شرایطی که از گذشته گان به آنان داده شده است.وقتی مارکس می گوید بار سنگین مردگان بر دوش ما
سنگینی می کند می خواهد بگوید که امر تغییر جامعه را باید درکانتکست سنت دید.

انسانها وقتی می خواهند تغییر نویی در جامعه انجام بدهندو به سراغ ارواح گذشتگان که همان سنت است می رونداز نام ها و شعار های آن ها سود می جویند. اما بمحض این که انقلاب سخنگویان خودرا پیدا کرد و توانست با زبان خود حرف بزند.مردگان را به گورهای خود می رانند.

۱۳
می گویی عصر کنونی عصر شکست انقلاب هاست باید فکر دیگری کرد .
باید دید ما  از انقلاب ما چه تعریفی داریم .
انقلاب تحول در بنیاد هاست . و اگر در مرحله ای شکست می خورد. دیر یا زود مضمون جدید خودرا پیدا می کند. وخودرا نشان می دهد اینجاست که همه با تعجب می گویند :موش کور پیر چه نقبی زد.
انقلاب در ظاهر شکست می خورد اما در باطن به حرکت خود به جلو ادامه می دهد.معروف است که  می گویند برای پریدن از یک رودخانه بزرگ بعضی اوقات لازم است که به عقب برویم تا بتوانیم خیز بلندتری برداریم.
انقلاب پرولتری پیوسته در حال انتقاد از خود است.در هر مرحله حساسی می ایستد و حرکت خودرا باز نگری می کندو مورد نقد وانتقاد قرار می دهد. تا با خود اگاهی جدیدخودش را تصحیح کند. و این توقف علت دارد
-برسی امکانات
-برسی هدف
-تصحیح مسیر
و مجددا تلاش هایش را از سر می گیرد. تردید ها و ناتوانی هایش را به سخره می گیرد. و رقیب را جز برای این بر زمین نمی زندکه از زمین نیرویی تازه بر گیردو در رویا رویی خود د دهشتناک تر قد برافرازدو در برابر بزرگی و نامشخص بودن هدف های خودبارها عقب می نشیندتا لحظه ای که کار بجایی برسد که همه راه های بازگشت بسته باشدودر شرایطی قرار گیرند که فریاد بزنند:
اینک رودس اینجا باید جهید
      اینک گل اینجا باید پای افشاند

وقتی که گفته می شود انقلاب مُرد زنده باد انقلاب در واقع داریم  از ادامه انقلاب حرف می زنیم .که شکست مقطعی انقلاب به معنای تعطیلی انقلاب نیست. انقلاب تحول در بنیادهاست. وپیوسته در اعماق عمل می کند و ما ممکن است نبینیم. تحولات دیده نمی شود و تاریخ در جایی که دیکتاتور ها ایستاده اند در حال زدن نقب خود است وناگهان ما خالی شدن زمین زیر پای دیکتاتور هارا می بینیم.

انقلاب های سده ۱۸ زود شعله می گرفتند و زود هم خاموش می شدند. اما انقلاب های بعدی چون انقلاب های اجتماعی اند به کندی جلو می روند و زود هم از نفس نمی افتند.و وقتی می گفته می شود در انقلاب های گذشته عبارت از مضمون جلو می افتاد اما در انقلاب های جدیدمضمون در عبارت نمی گنجد اشاره به این معناست.
این توضیحات برای مقطعی از انقلاب است .که راه حرکت به سمت جلو بسته شده است و یأس جنبش را فراگرفته است.


۱۳
حالا که داری پوپر می خوانی بگذار با دو مغلطه پوپری ترا آشنا کنم :خشونت و انقلاب
۱-خشونت همیشه محل صدورش از بالا به سوی پایین است. علت هم دارد. توده و طبقه برای خواست های اکثریتی اش هیچ زمانی به خیابان نمی آید. برای نان و مزد  و حقوق معوقه اش به خیابان می آید و همیشه از راه های مشروع و قانونی شروع می کند. اما با مشت آهنین روبرو می شود . خشونت از بالا.
و در پروسه طولانی دادخواهی است که به این نتیجه می رسد راه مسالمت بی فایده است و باید خشونت را با خشونت پاسخ بدهد.خشونت از پایین.که به آن خشونت دفاعی می گویند.
برای خشونت دفاعی دو آمده گی لازم است .
-ذهنی
-وعملی
که هر دو پس از تحمل خشونت های مرگبار از بالاحاصل می شود.
مخالفت پوپربا انقلاب  با مغلطه ای پنهان روبروست . پوپر تلاش می کند توده و طبقه را از حقی مسلم خلع سلاح کند.
۲-حاصل هرانقلاب خشونت نیست ضرورتاً . و اگر چنین شده است علت دارد . و باید بشکل مشخص بحث کرد.اما یک نکته مسلم است که هر دگرگونی بنیادی بدون انقلاب و هر انقلابی بودن خشونت ممکن نیست. این حقیقت را هم تاریخ گواهی می دهد هم عقل سلیم.بقول شعاعیان گرز فرمانروایی را به ساده گی نمی شود از دست کسی خارج کرد.
۳-رفرم همیشه در سطوح مشخصی در نظام های طبقاتی برای ترمیم نواقص موجود بوده است . سرمایه داری با همین اصلاحات سر پا مانده است .و تا جایی که نانی به سفره زحمتکشان بیاورد پذیرفتنی است.
اماکار کرد محدودوی دارد.و آنجا که به بن بست می رسد انقلاب آغاز می شود.مطلق کردن آن نوعی مغلطه است.