۱۳۹۲ فروردین ۲۱, چهارشنبه



در پاسداری از راستی و رسواسازی پلشتی

پاسخی به آقای پیروز مجتهدزاده

چهار شنبه ۲۱ فروردين ۱۳۹۲ - ۱۰ آپريل ۲۰۱۳

محمد امینی

mohammad-amini.jpg
باردیگر کارزار «بازبینی» کارنامه مصدّق بالا گرفته است. انگیزه آن هم شاید واکنش به شوری باشد که در میان جوانان ایران برای آگاهی از تاریخ کشورشان برپاشده است. دراین آشفته بازار که همه پژوهشگر و تاریخ‌دان و بازگوکننده راستین تاریخ شده‌اند، کسانی می‌گویند و می‌نویسند که ملّی شدن نفت به ایران زیان رساند و ازاین هم فرا‌تر رفته می‌گویند که خود بریتانیا ماجرای ملّی شدن صنعت نفت را به راه انداخت تا ایران در شرکت بزرگ آتی BP شریک نباشد! ازاین سخن می‌گویند که مصدّق دیکتاتوری قانون ستیز و یاغی بود و دربرابر شاه کودتا کرد! عوامفریبی بیش نبود و ناشایسته و به نادرست چنین جایگاه بلندی درمیان مردم ایران و جهان یافت. شگفتا که که او چنین جایگاه و پایگاهی را نه به یاری دستگاه تبلیغاتی دو دولتی که از نام و یادش هم گریزان بوده و هستند و نه از راه پول‌های کلانی که دردست بیزاران از او است به دست آورده، که گویا از راه بدخوانی تاریخ به چنین بلندایی در حافظه مشترک ملّی ما رسیده است! از این رو است که خیل بازخوانان تاریخ و خامه به درهم فروشان و سوداگران نام اور شدن به راه و رسم برادر حاتم طایی، دل شیفته آگاهانیدن مردم از کژی‌های مصدّق و نابکاری‌های دروان زمامداریش شده‌اند و سینه برتنور آگاهیدن مردم می‌چسبانند.

دراین میانه و به تازگی با سخنان و نوشتارهای آقای پیروز مجتهدزاده که استاد درس خوانده دانشگاه دیده بریتانیا است، آشنا شدم و دریغم آمد که به داوری‌های ایشان که بازگویی ناخجلولانه داوری‌های دیگر نورسیدگان به کاروان مصدّق‌شناسی کینه ورزانه است، پاسخی ننویسم. پاسخ من برپایه گفت‌و‌گوی ایشان با هفته نامه نگاه پنجشنبه۱ و نوشتار بلندی است که در ارزیابی از مصدّق در وبلاگ شخصی دکتر پیروز مجتهدزاده۲ گنجانده شده است. اینکه می‌نویسم کینه ورزانه، نه از این رواست که من با پیش داوری کارهای ایشان را خوانده باشم. تا چندهفته پیش، آشنایی من با نام ایشان تنها از راه نوشتار‌هایشان پیرامون نام خلیج فارس بود و از دیدگاه ایشان درباره مصدّق و ملّی شدن صنعت نفت آگاهی نداشتم. به تازگی دریافتم که ایشان در جایی آقای احمدی‌نژاد را نمونه یک روشنفکر ایرانی خوانده و با به بکارگرفتن واژه‌هایی مانند اینکه «مصدّق بزرگ‌ترین شارلاتان تاریخ ایران است»، «مصدّق یک عوام فریب بود»، «شامورتی بازی می‌کرد»، «مدعی داشتن درجه دکترا در حقوق از سویس بود»، از پیش آشکار ساخته که از چه دیدگاهی به مصدّق می‌نگرد.

در گفت‌و‌گو با نگاه پنجشنبه می‌گوید که «در آن اسناد [اسناد وزارت خارجه امریکا درباره مصدّق و فعالیت‌های او] اصلا به کلمه کودتا برنمی‌خوریم. به جای کودتا نوشته ‌اند عملّیات برای براندازی مصدّق، نخست‌ وزیر ایران» ۳، که گواهی است بر اینکه او آشنایی چندانی با اسناد وزارت امورخارجه ایالات متّحد آمریکا، گزارش‌های سازمان سیا و یادداشت‌ها و یادمانده‌های کارکنان بلند پایه آن دولت ندارد. ۴

نمونه دیگری از خودشیفتگی دانش پرهیزانه آقای مجتهدزاده در تعریف ایشان از واژه کودتا است. او با اشاره به این داوری درست که «در ایران دقت‌های علمی در استفاده از مفاهیم و تعابیر علمی وجود ندارد»، به نادرست می‌افزاید که رویدادهای مردادماه ۱۳۳۲ را نمی‌توان کودتا خواند زیرا «آقای مصدّق رئیس نظام حکومتی یا «اتا» نبود که علیهش «کو» صورت گیرد». ۵ برپایه این خوانش نادرست از واژه کودتا که با برداشت دانش نامه‌های سیاسی و جامعه‌شناسان غربی همسو نیست، ۶ کودتای ١۲٩٩ سیّد ضیا و رضاخان می‌رپنج را نمی‌توان کودتا خواند زیرا پادشاه را که به گفته آقای مجتهدزاده «رییس نظام حکومتی» بود، برکنار نکرده بود! آن دسته از تاریخ پژوهان و جامعه‌شناسان فرانسوی هم که این واژه از زبان آن‌ها روان شده و فروپاشی جمهوری چهارم و پیدایش جمهوری پنجم را کودتا خوانده، یا کسانی که از براندازی دولت از سوی پادشاه سوئد در ۱٧٧۲، براندزی دولت‌های برگزیده در پاکستان و ترکیه از سوی نظامیان با واژه کودتا یادکرده‌اند، از درس استاد برخوردار نبوده و از جویبار دانش ایشان جرعه‌ای ننوشیده‌اند. شگفت این است که فرانسویان، از رویداد نام آور به هژدهم برومر که لویی ناپلیون بناپارت بر اقندار خویش افزود، با نام کودتا یاد می‌کنند که باید مورد سرزنش جناب استادی باشد.

مجتهدزاده با زبانی که شایسته یک دانشگاه دیده با فرهنگ نیست، می‌گوید که «شاید خیلی بدشان بیاید. شاید نتوانیم بنویسیم اما مصدّق در عمل بزرگ‌ترین شارلاتان ایران بود. دروغ‌پردازی و شارلاتانیسم: در زمان محمدرضاشاه، او [مصدّق] نشسته بود توی خانه‌اش، هرکس هم که دوست داشت می‌توانست به دیدنش برود. وقتی هم از دنیا رفت، آن تشییع جنازه را با آن عظمت برایش برگزار کردند و کسی هم حرفی نزد». ٧ کینه و خشم مجتهد‌زاده از مصدّق، از خشم آزموده، رییس دادگاه نظامی هم افزون‌تر است. می‌گوید مصدّق آنچهارده سال پس از کودتا را بدهکارانه زندگی کرد: «مصدّق محکوم به اعدام بود. دردادگاه نظامی چون کودتا کرده بود محکوم به اعدام شد» که درست نیست و مصدّق برپایه حکم رسمی دادگاه به سه سال زندان محکوم شده بود و نه اعدام.

مجتهدزاده‌ای که ماجرای اخراج ناخواسته‌اش را از دانشکده تربیت معلم به چنان جایگاهی رسانده که درباره آن رنج نامه نوشته؛ آزادانه میان تهران و لندن سفر در رفت و آمد بوده و از برکت کارهای دولتی و دانشگاهی به آب و نانی هم رسیده؛ سه سال زندانی بودن مصدّق را در زندان زرهی و سپس در احمدآباد در انزوا و تنهایی در سایه ارتشیان پاسدار قلعه‌ای که درآن می‌زیسته، زندگی آزاد مصدّق «در توی خانه‌اش» همراه با آزادی رفت و آمد می‌خواند. هیهات از این همه گستاخی و ناراستی.

کسی که سخن از راست گویی در تاریخ می‌کند، چگونه می‌تواند در باره دوران دوازده ساله زندان خانگی مصدّق بگوید که «هرکس هم که دوست داشت می‌توانست به دیدنش برود»؟ پدرمن که وکیل خصوصی او بود۸ و فرزندانش احمد و غلامحسین هم نمی‌توانستند بدون تلفن به ساواک و پروانه گرفتن به دیدار او بروند؛ دیدار همسرش خانم ضیاء السطنه از احمداباد نیز بدون پروانه ساواک و بازبینی ماشین و اسبابشان ناشدنی بود؛ مصدّق پروانه نیافت که سه سال پیش از مرگش به ختم و خاکسپاری همسرش برود و اینک کسی که یک روزهم دربند نبوده و مهر دوحکومت برخوردار، می‌گوید که «در زمان محمدرضاشاه، او [مصدّق] نشسته بود توی خانه‌اش، هرکس هم که دوست داشت می‌توانست به دیدنش برود». هنگامی که مصدّق در ۸۴ سالگی و پس از ۱۴ سال زندان و تبعید و تنهایی، در بیمارستان نجمیّه تهران درمی گذشت، جز انگشت شمار نزدیک‌ترین بستگان و یارانش، کسی در کنارش و یا در پیرامون بیمارستان نبود. روزنامه نگاران پروانه ورود به بیمارستان یا گفت‌و‌گو با خانواده وی را نداشتند و ارتش و ساواک در کنار بیماستان ستاد ساخته بودند.

پس از گفت‌و‌گوی تلفنی غلامحسین مصدّق با هویدا و سپس با پروفسورعدل، آشکارشد که دولت شاهنشاهی از به خاک سپردن مصدّق در آرامگاه ابن بابویه که وصیّتش بود جلوگیری خواهد کرد. ٩ خبر درگذشتش که بازچاپ اطلاعیه چندخطی ساواک بود، در میان خبرهای دست دوم روزنامه‌های پایتخت پنهان شد. مراسم ترحیم غیرقانونی بود و پیکر آن نماد مشروطه و قانون گرایی، درمیان انگشت شمار کسان، در‌‌ همان خانه‌ای که رنج تنهایی سالیان را چشیده بود، به خاک سپرده شد و اینک کسی که اندرز راست گویی در بازنویسی تاریخ می‌دهد، می‌نویسد که «وقتی هم از دنیا رفت، آن تشییع جنازه را با آن عظمت برایش برگزار کردند و کسی هم حرفی نزد». آیا آقای مجتهد‌زاده، پیکره یا گزارشی از آن «تشییع جنازه با عظمت» را در دست دارند تا به ما گمراهان بنمایانند؟

در همین گفت‌و‌گو، آقای مجتهد‌زاده به درستی پرخاش می‌کند که «در سال ۲۰۱۲ اس‌ام‌اس می‌فرستند به هم که مصدّق در دادگاه بین‌الملل رفت جای نماینده انگلیس نشست. انگار که دادگاه علی‌آباد کتول است که هرکس هر جا خواست بنشیند». ۱۰ تا اینجا درست. این کاری است نکوهیده و ایراد اقای مجتهدزاده بجا است. گرفتاری دراین است که جناب استادی فراموش کرده‌اند یک سال پیش‌تر، این دروغ را به سینه خود مصدّق سنجاق کرده بودند و نه کسانی در اینترنت. نوشته بودند که «پس از ملّی کردن نفت... تلاش یارانش بر این بوده است که «عوام» را با این گونه شایعات دلشاد کنند که مصدّق در دادگاه بین الملل در جای نماینده بریتانیا نشست و در پاسخ به چرایی این کار گفت به تلافی اینکه «انگلیس»‌ها برای سال‌ها در جای مانشستند و ما حالا در این محل (بی‌ربط) ساعتی را به تلافی (بی‌معنی و محتوا) می‌گذرانیم..». ۱۱ استاد درس خوانده و سرآمد شده درلندن باید آگاه باشد که پیکره‌ای که در اس‌ام‌اس و ایمیل پراکنده می‌شود، ساخته فناوری «فتوشاپ» است که نخستین بار ۴۰ سال پس از دادگاه لاهه به بازار آمده و پیوندی با سفر مصدّق به لاهه که گزارش و پیکره‌های آن در روزنامه‌های ایران وجهان بازتاب یافته ندارد. ایشان یک برگ کاغذهم نمی‌توانند بیابند که نشان دهد مصدّق و یارانش این افسانه را پراکنده‌اند که او به دادگاه لاهه رفته و برجای نماینده بریتانیا نشسته است.

پیروزی ایران در دادگاه لاهه که به یاری هانری رولن، وکیل داوطلب بلژیکی، و ماه‌ها تدارک حقوقی و گردآوری اسناد در وزارت امورخارجه ایران به دست آمد، بسا بزرگ ترازاین بود که مصدّق و یارانش را نیازی به گزافه گویی درباره آن باشد. هرچند دراینجا هم کینه و دشمنی مجتهدزاده با مصدّق چنان است که می‌گوید: «آخر دادگاهی تشکیل نشد. دادگاه رای به عدم صلاحیت خودش داده بود. پس لزومی نداشت که مصدّق برود آنجا. یک کارمند سفارت هم می‌توانست برود و به رای دادگاه اعتراض کند». ۱۲ دادگاهی تشکیل نشد؟ پس آن همه دادخواست و نامه نگاری‌ها که اینک در آرشیو دیوان داوری لاهه بایگانی شده و دردسترس است، از سوی دادگاهی است که تشکیل نشده؟ اگر هشیاری تنی چند از یاران مصدّق نمی‌بود، سند ردّ صلاحیّت دادگاه برپایه پیمان ۱٩۳۳ چگونه فراهم می‌شد تا برپایه آن، دادگاه به ردّ صلاحیت خود رای دهد؟ من درباره دادگاه لاهه و درپاسخ به ناراست نویسی‌های آقایان می‌رفطروس و امیراصلان افشار به دارازا در بخش «ویران سازی تاریخ به نام پژوهش در تاریخ» در کتاب سوداگری با تاریخ نوشته‌ام و به زودی نیز در نقد به یادمانده‌های اقای امیراصلان افشار که درآن هنگام کارمند سفارت ایران در هلند بوده‌اند، نوشتاری بیرون خواهم داد و در آنجا به این پریشان گویی مجتهدزاده نیز خواهم پرداخت. در اینجا بد نیست به یک نمونه دیگر از نا‌استواری پژوهش‌های کسی که می‌گوید باید اسناد دست اول را خواند و داوری کرد اشاره گذرایی بکنم. مجتهد‌زاده درباره رای دادگاه لاهه می‌نویسد «آخرین قاضی که رایش در این باره تعیین تکلیف می‌کرد، انگلیسی بود». رای داوران لاهه، ٩ به ۵ به سود ایران بود و رای قاضی انگلیسی «تعیین تکلیف» نمی‌کرد.

به هر روی از این دست ناراست گویی‌های آشکار در کارزار اقای مجتهد‌زاده و دیگران برای بدنام کردن و ویران ساختن یاد و میراث مردی که دو حکومت در بدنام کردن او ناتوان بوده‌اند، بسیار است. من در این نوشتار که در چهار بخش فراهم شده، به برجسته‌ترین ناراستی‌ها در پیام آقای مجتهدزاده و هم اندیشانشان خواهم پرداخت. نخست، گریزی به روش و پایه پژوهشی ایشان سودمند است.

مجتهدزاده مدعی است که چهل سال است در مرکز اسناد دولتی بریتانیا دودچراغ می‌خورده و می‌افزاید که داوری‌هایش از جمله برپایه آن اسناد است. ۱۳ با این حال، بزرگ‌ترین آموزگارانش را در باره رویدادهای دوران زمامداری مصدّق چنین ردیف می‌کند: «مهندس اردشیر زاهدی که از شاهدان عینی بحران نفت و قانون اساسی ایران (۱۳۳۲- ١۳۲٩) هستند، طبیعتا دیدگاه ویژه خود را در این راستا دارند که در مقام خود، بی‌اعتنایی بدان دیدگاه‌ها فقط می‌تواند منجر به افزودن بر جهل و تعصب در شناخت آن بحران شود و متاسفانه تلاش شصت ساله ترور شخصیت ایشان، تنها به این دلیل که او از ۲۵ تا ۲۸ مرداد نقش دلیرانه‌ای در سرو سامان دادن به حرکت برای به زیر آوردن تتمه حکومت یاغی مصدّق داشت، سبب شد تا بیشتر مطالعه کنندگان در مورد بحران یاد شده از دقایق بسیار ارزنده دیدگاه‌های ایشان محروم بمانند. سال‌های چندی است که من از موهبت دوستی و آشنایی ایشان برخوردار هستم. در بحث‌های شخصی و مصاحبه‌ها و نوشته‌های فراوان ایشان دقت کردم و راهنمایی زیادی دریافت کردم بی‌آنکه اجازه دهم ارزش یابی‌های ویژه ایشان، و یا مخالفان ایشان علیه نقش ایشان، تلاش در نگاه بی‌طرفانه دانشگاهیم را در بررسی رویدادهای یاد شده تحت تاثیر ویژه در آورد. از ایشان برای همه راهنمایی‌های ارزنده ایشان و محبت‌های پژوهشی که به من داشته‌اند از صمیم قلب تشکر می‌کنم.» ۱۴

مجتهدزاده سپس به ایران پژوهان بشارت می‌دهد که بیشتر آگاهی‌های خودرا از راه کتابی دریافته که من نادرستی‌های آن و دستبرد نویسنده را به راستی‌های تاریخی در کتاب سوداگری با تاریخ نشان داده‌ام: «کتاب‌های فراوانی را مطالعه کردم ولی نمی‌توانم از ابراز رضایت فراوانم در خواندن کتاب آقای دکتر علی می‌رفطروس زیر عنوان «کالبد شکافی یک شکست» که بر اساس برخی نگاه‌های ویژه قابل درک ایشان در گذشته و حال تهیه شده است، خود داری کنم. این کتاب در شهریور سال جاری (۱۳٩۰) به دستم رسید و من در پرواز از لندن به تهران در تاریخ اول مهر ماه جاری توفیق خواندن همه‌اش را یافتم. با اینکه نوشته‌های مربوط به نقش بازیگران بحران سه ساله نفت و قانون اساسی (۱۳۳۲- ١۳۲٩) را از مدت‌ها پیش از خواندن این کتاب آغاز کرده بودم، از خواندنش بهره فراوان گرفتم و به همین دلیل سپاسم را برای انتشار این کتاب تقدیم می‌کنم و مطالعه آن را به همه علاقمندان توصیه می‌کنم.» ۱۵

بخش یکم - مجتهدزاده و ملّی شدن صنعت نفت

مجتهدزاده که خویشتن را یکی از نخستین پژوهش گران راستین تاریخ ایران می‌داند و گویا چندسالی هم در دانشگاه تهران درس حقوق می‌داده، می‌نویسد که «مصدّق علیرغم همهمه‌ها در پیشوایی ملّی کردن نفت، تا آذر ١۳۲٩ حاضر نبود به امضا کنندگان قانون ملّی کردن نفت بپیوندد». او می‌افزاید که «مصدّق که با امضای قانون ملّی کردن نفت در آذرماه ١۳۲٩ خود را در مقام رهبر ملّی کردن نفت ایران قرار داد، نه تنها حاضر نشد که پیشنهادهای اصلاحی امریکایی – انگلیسی در قبول قانون ملّی کردن نفت ما و در نظر گرفتن همه حق و حقوق ایران را مورد توجه قرار دهد، بلکه در حقیقت با هیچ کس در باره چگونگی ملّی کردن آن صنعت عظیم مذاکره‌ای نکرد تا بتواند حقوق کشور را از راه‌های قانونی موجود تامین کند.» ۱۶

این مدعی تاریخ دانی و حقوق باید دانسته باشد که برپایه قانون اساسی مشروطه ایران، پس از اینکه پیشنهادی قانونی و یا لایحه‌ای در مجلس پذیرفته می‌شد و به «توشیح» شاه می‌رسید، قانون نامیده می‌شد و گزارش‌ها و یا طرح‌های درونی مجلس و یا مصوبه‌های کمیسیون‌های مجلس، قانون خوانده نمی‌شدند. استاد تاریخ باید درجایی دیده یا خوانده باشد که قانون ملّی شدن صنعت نفت نه در آذرماه ١۳۲٩، که در اسفند آن سال به تصویب مجلس رسیده است. آنچه که او «امضای مصدّق برپای قانون ملّی شدن صنعت نفت» می‌خواند، پیشنهادی است با امضای یازده نفر از نمایندگان مجلس و از جمله مصدّق برای ملّی شدن صنعت نفت که در روز ۲۶ آذرماه و آن هم پس از سخنرانی او در ستودن ملّی شدن صنعت نفت ایران یک هفته پس از نخستین گزارش کمیسیون نفت به مجلس در ردّ لایحه الحاقیّ میان نمایندگان مجلس گردانده شده تا برشمار امضا کنندگان افزوده شود. برپایه نظامنامه مجلس، طرح این پیشنهاد به ۴ امضای دیگر نیاز داشت و ازاین رو پیشنهاد به گفت‌و‌گو و رای گذاشته نشد. پیشینه این پیشنهاد هم چنین بود که کمیسیون ۱۸ نفری خاص نفت به ریاست مصدّق، در چهارم آذرماه ١۳۲٩ تصویب کرد که قرارداد الحاقی گس- گلشاییان «استیفای منافع ایران را از نفت جنوب نمی‌کند» و در ١٩ آذرماه همین را به مجلس گزارش داد. امضای مصدّق در پای گزارش کمیسیون به مجلس و نیز پیشنهاد یک هفته پس از آن برای ملّی کردن صنعت نفت بود، نه در پای قانون ملّی شدن صنعت نفت که سه ماه و بیست و پنج روز دیر‌تر «قانون» شد!

این سخن ناراست هم که «مصدّق علیرغم همهمه‌ها در پیشوایی ملّی کردن نفت، تا آذر ١۳۲٩ حاضر نبود به امضا کنندگان قانون ملّی کردن نفت بپیوندد»، از آموخته‌های جناب استادی در مکتب پژوهشی نویسنده آسیب‌شناسی یک شکست است. این افسانه را که گویا گروهی «امضا کنندگان قانون ملّی کردن نفت» بوده و مصدّق رییس کمیسیون نفت از تیرماه ١۳۲٩، «تا آذرماه ١۳۲٩ حاضر نبود» به آن‌ها بپیوندد، جناب استادی در کدام مرکز اسناد خوانده و از زبان که شنیده که ما نخوانده و ندیده‌ایم؟ استاد خود برگزیده تاریخ می‌گوید «مصدّق‌‌ همان طور که می‌دانید تا آذر سال ۱۳۳۱ [گویا مرادشان ١۳۲٩ باشد!] سند ملّی شدن نفت را امضا نکرد. آذرماه وارد کار شد و تا اسفند ماه وضع نفت را به جایی رساند که دیدیم». ۱٧ این سخنان اگر نشانی از بیماری فراموشی نباشد، گواه کینه‌ای است که چشم آقای مجتهدزاده را دربرابر راستی‌های آشکار تاریخی کور کرده است. آنچه او سند ملّی شدن صنعت می‌خواند چیست و کجا است که مصدّق تا آذر سال ١۳۲٩ آن را امضا نکرده بود؟

آدمی که می‌نویسد «راه رسیدن به دموکراسی از مسیر اصلاح این تحریف‌های فرهنگی – تاریخی و بالابردن آگاهی‌های تاریخی و جغرافیایی مردم می‌گذرد»، ۱۸ چگونه می‌تواند سازنده و روان کننده دروغ و تحریف تاریخی باشد؟ آقای مجتهدزاده به دیگران اندرز می‌دهد که «تاریخ یک علم است اما متاسفانه در ایران محدود شده به قصه‌ نویسی‌های عجیب و غریب... کسی که می‌خواهد تحقیقی انجام بدهد و رساله یا کتابی بنویسد اول باید مدتی زحمت بکشد». ١٩ استاد اندرزگو برای سرهم کردن این قصه گویی‌های بی‌مایه و خنک، چند سال زحمت کشیده‌اند؟ هرآینه کسی بدون داشتن دکترا، دو سه ساعتی را به بررسی روزشمار تاریخی رویدادهای سال‌های ۳۰-١۳۲۸ می‌گذراند، توانستی دریافت که ماجرای لایحه الحاقی در مجلس پانزدهم به کجا انجامیده و در مجلس پانزدهم چرا و چگونه کمیسیون خاص نفت برپاشده و چه کسانی عضوآن بوده و گزارش آذرماه ایشان چه بوده و آن درخواست نامه برای ملّی کردن صنعت نفت (نه سند ملّی شدن صنعت نفت!) چگونه پدیدار شده و پیامد این رویداد‌ها به کجا انجامیده است. نیازی به دودچراغ خوردن در مرکزاسناد بریتانیا نیست که کسی آگاهی یابد ملّی شدن صنعت نفت ایران در ۲٩ اسفند ١۳۲٩ «قانون» شد و نه در آذرماه آن سال! آقای دکتر اگردسترسی به «اسناد» نداشته باشند، به گوگل و ویکیپیدیا که دسترسی دارند.

قانون ملّی کردن صنعت نفت ایران را مصدّق از چاهی در احمدآباد بیرون نیاورده بود؛ پیامد کوشش‌های «عوام فریبانه» او نبود؛ مصدّق «با امضای قانون ملّی کردن نفت در آذرماه ١۳۲٩» (؟!) خود را در مقام رهبر ملّی کردن نفت ایران قرار» نداده بود. «کمیسیون خاص نفت» مجلس در نشست یکم تیرماه ١۳۲٩، در دوران نخست وزیری رزم آرا از سوی مجلس برگزیده شد و اعضای فراکسیون هوادار مصدّق، اقلیتی در آن کمیسیون بودند. کسانی مانند عبدالرحمان فرامرزی و جمال امامی هم که در دوران زمامداری مصدّق از سرسخت‌ترین دشمنان او در مجلس به شمار می‌آمدند، درآن کمیسیون نمایندگی داشتند. منوچهر فرمانفرماییان هم از سوی دولت رزم آرا در نشست‌های کمیسیون شرکت می‌کرد. اعضای کمیسیون، به اتّفاق آرا، مصدّق را به ریاست کمیسیون برگزیدند.

نخستین کار کمیسیون، بررسی لایحه الحاقی نام آور به گس- گلشاییان بود که مجلس پیشین بررسی آن را به پایان نرسانده بود. این کمیسیون، در چهارم آذرماه، به این داوری رسید که «لایحه الحاقی [به پیمان ۱٩۳۳] استیفای منافع ایران را از نفت جنوب نمی‌کند» و بررسی چگونگی «استیفای منافع ایران را از نفت جنوب» آغاز کرد. پس از هشت ماه و اندی بررسی، کمیسیون خاص نفت گزارش خودرا برای ملّی کردن صنعت نفت به مجلس داد. نمایندگان مجلس روزهایی را به بررسی پیشنهاد و گزارش کمیسیون پرداختند و سرانجام نمایندگان‌‌ همان مجلسی که به گفته اقای پروفسور دره‌مان نوشتار «نماد حکومت مردم و والا‌ترین مرجع حاکمیت قانون اساسی مشروطیت» بود، ۲۰ در بیست و چهارم اسفند ماه ١۳۲٩، به اتّفاق آرا طرح ملّی شدن نفت را تصویب کردند و با تصویب آن در مجلس سنا به اتّفاق آرا و دستینه نهادن شاه برآن در بیست و نهم اسفند، ملّی شدن صنایع نفت ایران در سرتاسر کشور قانونی شد.

آقای مجتهدزاده که به گفته خود چهل سال در یکی از دموکراتیک‌ترین کشورهای جهان زیسته و با فرهنگ دموکراسی اشنا شده، از یک سو می‌نویسد که مجلس شورای ملّی در آن روزی که مصدّق در بهارستان به میان مردم رفته و گفته که «مجلس اینجا است»، نماد مشروطه و قانون بوده و مصدّق پایمال کننده آن و از سوی دیگر، اگر همین مجلس نماد مشروطه به اتّفاق آرا به ملّی کردن صنعت نفت رای دهد، این نه بیان اراده ملت و اجرای قانون که نشانی از شارلاتان بازی و عوامفریبی مردی است که هنوز نخست وزیر هم نشده و تنها گناهش ریاست کمیسیون نفت مجلس است!

آقای مجتهدزاده و تاریخ سازانی از این دست، یک جنبش نیرومند اجتماعی را یک سر به کنار نهاده و چنین جلوه می‌دهند که گویا مصدّق نه نماد این جنبش، کسی است که یک سویه و خودخواهانه نفت را ملّی کرده است! مجتهدزاده می‌نویسد «اگر مصدّق نفت را این طوری ملّی نمی‌کرد اوضاع جور دیگری ورق می‌خورد». ۲١ گویا مصدّق به نخست وزیری رسیده و خودسرانه نفت را ملّی کرده بود و اگر نمی‌کرد «اوضاع جور دیگری ورق می‌خورد». شگفت اینکه مجتهد‌زاده در جایی دیگر می‌گوید که همه ایرانیان جز مصدّق هوادار ملّی شدن صنعت نفت بوده‌اند: «مصدّق تمام مدّت مخالف این کار [ملّی شدن صنعت نفت] بود. در نهضت ملّی شدن نفت، همه عضو نهضت بودند. حتی شاه با اینکه نمی‌توانست عضو نهضت باشد با آن همراه بود». ۲۲

فردی که به دیگران فخردانش می‌فروشد، این گونه بررسی و تاریخ پژوهی خنک و بی‌مایه را کار مدرن و تازه می‌نامد! ملّی شدن صنعت نفت دست پخت آشپزخانه شخصی مصدّق نبود که اگرنمی پخت، چنین و چنان می‌شد و غذای گواراتری برای ایرانیان درپی می‌داشت. آرمان و آرزوهای مردمی که از چیرگی تبهکارانه دولت بریتانیا و شرکت نفت ایران و انگلیس به ستوه آمده و با دولت و شرکتی رو در رو بودند که سر هیچ گفت‌و‌گو و بازبینی پیمانی یک سویه و نابرابر را نمی‌داشتند، ملّی کردن صنعت نفت ایران را به سیاست مداران ایران که بسیاری از ایشان لنگ لنگان به این کاروان پیوستند، تحمیل کرد و برازندگی مصدّق در این بود که در رهبری این جنبش نشست. رضاشاه نه سال با شرکت نفت ایران و انگلیس برای افزایش اندکی درآمد کلنجار رفت و سرانجام به پیمان ۱٩۳۳ تن درداد. در تمامی سال‌های پس ازآن، شرکت از بازکردن دفترهای حساب رسی با شریک خود، ایران، سر باز زد. ارینتالیست‌های نژادپرست اتگلیسی که شرقیان را پست و خوار می‌شمردند، به بازی موزیانه خود پس از جنگ جهانی دوم نیز ادامه دادند و دولت ساعد مراغه‌ای را با ترفندهایی خام کردند و لایحه الحاقی را بوی خوش داغ کرن خر به جای بوی کباب بود، به ایرانیان ارمغان کردند.

در سال ۱٩۴٧، درآمد ایران از نفت زیرخاکش، ٧ میلیون پوند، درآمد دولت بریتانیا از راه مالیات برنفت ایران، ۱۴ میلیون پوند و درآمد پس از مالیات شرکت نفت ایران و انگلیس از نفت ایران، بیش از ۴۱ میلیون پوند بود. از این رو، سهم ایران از درآمد نفت به سیزده درسد هم نمی‌رسید. رفتار بریتانیا و سرسختی دشمنانه شرکت نفت ایران و انگلیس که گمان می‌کردند از راه پخش پول‌های دانم و دانی در میان سیاست مداران و دیگر دست اندرکاران ایران، گریبان خویش را از درخواست تاریخی مردم ایران برای بهره برداری عادلانه از دارایی زیرزمینیشان‌‌ رها خواهند کرد، جنبش ملّی کردن صنعت نفت را درپی داشت. مصدّق نه برانگیزنده این جنبش بود و نه آغازگر آن. مردمی که درسودای دست یابی به حقوق تاریخی خویش بودند، مصدّق را به نمایندگی اراده ملّی خود برگزیدند. مصدّق تجلّی این اراده سرکوب شده ملّی بود و هم از این رو است که سد‌ها مجتهدزاده تا به امروز نتوانسته‌اند چهره این نماد را تیره و تار سازند.

این هم شاید درست باشد که هرآینه بریتانیا سرسختی نمی‌کرد و سالیانی پیش از زمامداری مصدّق پیشنهادی مانند سود بری ۵۰-۵۰ از درآمد نفت به ایران می‌داد، جنبش ملّی شدن صنعت نفت بر نمی‌خاست و چه بسا مصدّق به زمامداری نمی‌رسید! شایدهم اگر شاه صدای مردم را سالیانی زود‌تر شنیده بود، انقلابی درنمی گرفت و فرزند ایشان اینک برتخت شاهی نشسته بود. اما تاریخ را با این شاید‌ها نمی‌توان بازنویسی کرد. آقای مجتهدزاده از کجا دریافته و باکدام دانش به این رسیده‌اند که «اگر مصدّق نفت را این طوری ملّی نمی‌کرد اوضاع جور دیگری ورق می‌خورد»؟ ۲۳ مگر نفت ایران سند ملکی خاندانی مصدّق بود که او می‌توانست آن را آن طوری ملّی کند؟ نفت را چگونه باید «ملّی» می‌کردند که «اوضاع جور دیگری ورق ‌بخورد»؟

در این بازبینی ناراست گویانه با تاریخ، دو افسانه درهم پیوسته، ساخته و پرداخته شده‌اند. افسانه نخست این است که ایران در درآمد ۵۹ شرکت وابسته به شرکت نفت ایران و انگلیس هم شریک بود و مصدّق با ملّی کردن صنعت نفت از آن‌ها چشم پوشید. افسانه دوم، سرسختی مصدّق و نپذیرفتن طرح سودآوری و مشارکت ۵۰-۵۰ از سوی بریتانیا و آمریکا بر صنایع نفت ایران است.

به بازبینی افسانه نخست بنشینیم. مجتهدزاده می‌نویسد که «نتیجه کار مصدّق این بود که از آن ۵۹ شرکت متقاضی نفت ایران، فقط یک شرکت به ایران رسید، ۵۸ تای دیگر به انگلیس رسید. و‌‌ همان یک شرکتی که امتیازش ملّی شد BP نام داشت؛ British Petroleum که الان هم بزرگ‌ترین شرکت نفتی دنیاست و بیشترین مالیات‌ها را به دولت بریتانیا می‌دهد». او می‌افزاید: «شادروان مصدّق که خود را دکتر در حقوق می‌دانست، می‌بایستی دقت‌های حقوقی ضروری را در عینی و غیر قابل انکار بودن حقوق ۱۶ درصدی ایران در شرکت‌های تابعه مورد تایید در چندین قرارداد فی مابین، به ویژه در قراردادهای تاسیس شعبات شرکت نفت ایران و انگلیس در عراق و لیبی و کویت و قطر که صورتی علنی و آشکار و غیر قابل انکار داشته است در نظر می‌گرفت و بر اساس لج بازی‌های ویژه خود به عمد به سوی ملّی کردن نفت بدون توافق با شریک حرکت نمی‌کرد.» ۲۴

عیار این داوری را با راستی‌های تاریخ بسنجیم. در ۱۲۸۰ خورشیدی (١٩۰۱ میلادی) ویلیام ناکس دارسی پیمان شست ساله‌ای برای استخراج نفت ایران با دولت مظفرالدین شاه قاجار بست. برپایه این پیمان، شاه ایران با دریافت بیست هزار لیره و سهام برابر با دارسی و دریافت %۱۶ سود آینده، انحصار اکتشاف و استخراج نفت در بخش‌های بزرگی از ایران را برای شست سال به دارسی سپرد. در آن هنگام، قانون مدنی و قوانین سهام و شرکت داری درایران نمی‌بود و دارسی، شرکت خودرا در بریتانیا به ثبت رساند و دیری نپایید که بیشتر سهام خودرا به شرکت بریتانیایی «نفت برمه» فروخت. هفت سال پس از کشف نخستین چاه نفت در مسجد سلیمان، شرکتی به نام Anglo-Persian Oil Company (APOC) از سوی شرکت نفت برمه در انگلستان به ثبت رسید و بخش بزرگی از سهام خودرا در بازار بورس فروخت و سالیانی پس از آنکه وینستن چرچیل لرد دریاداری بریتانیا بود، دولت بریتانیا سهام دار رسمی شرکت شد. در درازای این رویداد‌ها، ایران کمترین جایگاهی برای بررسی و رفتار آن شرکت‌ها نداشت و واکنش‌های ایران به کاهش چشمگیر سهمش در شرکت که به ویژه با فروش میلیون‌ها سهم به دولت بریتانیا بسیارناچیزشده بود، به جایی نرسید.

درسال ۱۳۰٧، در دروان وزیردرباری تیمورتاش بود که کوشش شد %۱۶ «حق السهم ایران... به‌‌ همان نسبت از سهام کل شرکت‌های داخل درایران و بیرون از آن» گسترش یابد. این پافشاری ایران به جایی نرسید و در دور دوم گفت‌و‌گو‌ها در سال ۱۳۱۰، تیمورتاش برای نخستین بار بهره برداری ۵۰-۵۰ از نفت ایران را به پیش کشید. می‌دانیم سرنوشت آن گفت‌و‌گوهای ناکام پنج ساله به کجا انجامید. تیمورتاش در زندان مرد و دولت ایران دربرابر تهدید نظامی و همکاری گروهی از دولت مردان، تن به پیمانی داد که درآن نام و نشان آشکاری از سهم ایران در شرکت‌های وابسته درمیان نمی‌بود.

ساده اندیشان با نگاه به بخش «تعریفات» در پیمان ۱٩۳۳ که در آن آمده «کمپانی [نفت ایران وانگلیس] یعنی شرکت نفت انگلیس و ایران محدود و تمام شرکتهای تابعه آن» به این داوری رسیده‌اند که گویا ایران در آن شرکت‌های تابعه نیز سهام دار است. در این پیمان، نشانی از سهام ایران در شرکت نفت ایران و انگلیس و «شرکت‌های تابعه» نیست. در ماده نخست پیمان آمده که «دولت بر طبق مقررات این امتیاز حق مانع للغیر تفحّص و استخراج نفت را در حدود حوزه امتیاز به کمپانی اعطا می‌کند و همچنین حق انحصاری تصفیه و هر نوع عملّی را در نفتی که خود تحصیل کرده و تهیه آن برای تجارت خواهد داشت و همچنین دولت در تمام وسعت خاک ایران به کمپانی حق غیر انحصاری حمل و نقل نفت و تصفیه و هر نوع عملّی در آن و تهیه آن برای تجارت و همچنین فروش آن در ایران و صادر کردن آن را اعطا می‌نماید».

آقای مجتهدزاده از یک سو افسانه سازانه می‌نویسد که «همین موضوع [سهم ایران در شرکت‌های وابسته] در قرارداد الحاقی ۱٩۲۸ زمان رضا شاه در چارچوب «درامد ایران از روند دریافتی‌ها» مورد اشاره قرار دارد» ۲۵ و سپس چون نیک می‌داند که پیمان ۱٩۳۳، همه پیمان‌های پیشین را کنار نهاده است، می‌افزاید که در پیمان ۱٩۳۳، «بریتانیا با ترفند‌های حقوقی فراوان توانست از اشاره صریح به این حق و حقوق ایران در اسناد این دوران خود داری ورزد، قطعا نتوانست از تبدیل شدن مطالبه این حق به یکی از خواست‌های عمومی در اهداف نهضت ملّی کردن نفت، جلوگیری کند». ۲۶ اگر بریتانیا توانسته بود «با ترفند‌های حقوقی فراوان از اشاره صریح» به سهم ایران در شرکت‌های وابسته خودداری ورزد، مصدّق برپایه کدام بند حقوقی و قراردادی بنا بود که به جای پافشاری بر ملّی شدن صنعت نفت، بر سهامداری در شرکت آینده BP پا فشارد؟ برپایه آرزوهای اقای مجتهد‌زاده و یا خوانش حقوقی ایشان از قرارداد ۱٩۳۳ که بندی درآن درباره سهم ایران در شرکت‌های تابعه نیست؟ چرا ایشان به جای ناسزاگویی به مصدّق، به رضاشاه، تقی‌زاده و دیگر دست اندرکاران آن زمان خرده نمی‌گیرند که با کنارنهادن یکی از بندهای پیمان دارسی، حقوق ایران را در «شرکت‌های تابعه» پایمال و یا دست کم، کم رنگ کردند؟ افزون براین، اگر آقای مجتهد‌زاده می‌پذیرند که «بریتانیا با ترفند‌های حقوقی فراوان توانست از اشاره صریح به این حق و حقوق ایران در اسناد این دوران خود داری ورزد»، آیا می‌توانند نشانه‌هایی از اشاره‌های غیر صریح به حقوق ایران در شرکت‌های وابسته در آن قرارداد نشان دهند؟

در قراردادالحاقی میان نویل گس، به نمایندگی از سوی شرکت و عباسقلی گلشاییان، وزیر دارایی کابینه ساعد نیز سخنی از حقوق ایران در شرکت‌های تابعه و یا چگونگی دریافت سود آن‌ها و یا سرپرستی بردارایی آن‌ها نرفته است و تنها گفت‌و‌گو پیرامون میزان بهره بری ایران از درآمد نفت ایران است و بس.

اینکه آقای مجتهدزاده می‌نویسند که پیامد ملّی شدن صنعت نفت این بود که از ۵۹ شرکت، یکی به ایران رسید و ۵۸ شرکت بهBP آینده، گواه این ساده اندیشی است که گویا شرکت نفت ایران و انگلیس و دولت بریتانیا پذیرفته بودند که ایران دارای %۱۶ سهام در دارایی شرکت و شرکت‌های وابسته است. گس و همکارانش در گفت‌و‌گوی با گلشاییان به این اشاره او پوزخند می‌زنند و یادآورمی شوند که چنین حقی در هیچ کجای قرارداد ۱٩۳۳ به ایران داده نشده و شرکت نفت ایران و انگلیس زیربار چنین درخواستی از سوی ایران نخواهد رفت. ساده اندیشانه‌تر اینکه گمان کنیم شرکتی که در بریتانیا و برپایه قوانین آن کشور ثبت شده بود، به دولت آن کشور مالیات می‌پرداخت و دفتر درآمد و دررفت خودرا نیز به بهانه امنیّت ملّی به شریکش که ایران باشد نشان نمی‌داد و بی‌پروانه و رایزنی با ایران سهام می‌فروخت، اینک آماده بود تا درصورت گفت‌و‌گوهای رایزنانه، ناگهان %۱۶ یا بیشتر از درآمد همه دارایی‌های خودرا با ایران درمیان نهد و شوربختا که پیرمردی لجباز، ایران را از دسترسی به چنین دارایی ناکام ساخت!

مجتهدزاده با تاریخ سازی می‌نویسد که «دولت مصدّق با خیره سری حیرت انگیزی همه قرارداد‌ها و اقرارهای انگلیسی در تایید حقوق ۱۶ درصدی ایران در ۵۹ شرکت تابعه شرکت نفت ایران و انگلیس را نادیده گرفت و... این حقوق مسلم مردم ایران را زیر پا گذاشت». ۲٧ کدام «اقرارهای انگلیسی در تایید حقوق ۱۶ درصدی ایران در ۵۹ شرکت تابعه»؟ آقای مجتهدزاده پس از چهل سال نشستن و بازبینی اسناد در بریتانیا، کدام سند را یافته‌اند که گواهی باشد بر «اقرار‌های انگلیسی در تایید حقوق ۱۶ درصدی ایران در ۵۹ شرکت تابعه شرکت نفت ایران و انگلیس»؟ نشانی بدهند تا ما هم آگاه شویم.

افسانه دوم پیرامون پیشنهاد ۵۰-۵۰ بریتانیا به ایران است. برخی از تاریخ سازان می‌نویسند که شرکت نفت ایران و انگلیس در تاریخ ۱٩ بهمن ١۳۲٩ پیشنهادی برای بهبود لایحه الحاقی گس گلشاییان به رزم آرا داده که گواه پذیرفتن سهم ۵۰-۵۰ میان ایران و شرکت نفت ایران و انگلیس است. برخی دیگر هم این افسانه را ساز کرده‌اند که رزم آرا در هنگام ترور در مسجدشاه در ۱۶ اسفند آن سال، برگه پیشنهادی شرکت را در جیب داشته است. آقای مجتهدزاده که درجایی به درستی نوشته بود «در ایران دقت‌های علمی در استفاده از مفاهیم و تعابیر علمی وجود ندارد»، با بی‌اعتنایی به مفاهیم پذیرفته شده علمی و حقوقی، می‌نویسد که «سپهبد رزم آرا، نخست وزیر وقت که با در دست داشتن توافق ۵۰-۵۰ [برسر] همه ارزش‌ها و درآمدهای نفتی از سوی بریتانیا، معتقد بود برای احقاق حقوق ایران در نفت باید با انگلیس به توافق رسید». ۲۸ نیک بنگرید که این پژوهشگر ناپژوهیده، گامی هم فرا‌تر از دیگران نهاده و می‌نویسد که رزم آرا توافق نامه ۵۰-۵۰ را دردست داشته است! این توافق نامه کجا است که آقای مجتهدزاده تاکنون آن را در یکی از مراکزاسناد دولتی بریتانیا نجسته و نیافته تا با آشکارساختن آن، کسانی مانند مرا خاموش و شرمسار سازد؟

آنچه که تاریخ سازانی مانند مجتهدزاده شاید به آن اشاره داشته باشند، گزارشی است به کابینه از سوی وزارت کشور بریتانیا از گفت‌و‌گوهای وزارت امور خارجه آن کشور با شرکت نفت ایران و انگلیس. در این گزارش که به تاریخ ۸ فوریه ۱٩۵۱ (۱٩ بهمن ١۳۲٩) است، وزیر به کابینه گزارش داده که «شاید تحت شرایطی» شرکت نفت ایران و انگلیس آمادگی آغاز گفت‌و‌گویی را با ایران داشته باشد که پیامد آن به آنچه در عربستان (آرامکو) روی داده بیانجامد. وزیر می‌افزاید که اگرچه پیامد چنین گفت‌و‌گویی به افزایش درآمد ایران نخواهد انجامید، شاید تب و تاب ملّی گرایی را فرو بنشاند.

گفت‌و‌گوهای شرکت نفت ایران و انگلیس با رزم آرا چنان پنهانی بود که منوچهر فرمانفرماییان هم که مدیرکل اداره نفت و امتیازات وزارت دارایی و برجسته‌ترین رایزن ایرانی او در زمینه نفت بود، ازآن آگاهی نداشت و براین باور بود که رزم آرا «قصد نداشت به حل چنین موضوعی بپردازد و از ورود به این میدان بیمناک بود. او می‌خواست به هرترتیبی که شده، وقت بگذراند... در یکی دو جلسه اول که از طرف رزم آرا احضار شدم و درباره نفت توضیحاتی دادم، به خوبی درک کردم که وی نه تنها علاقه‌ای به این موضوع ندارد، بلکه از این مسئله بی‌اطّلاع و دور است». ۲٩ مصطفی فاتح که درآن هنگام بلندپایه‌ترین ایرانی در شرکت نفت بود، چند سالی دیر‌تر می‌نویسد که «اولین دفعه که اطلاعی راجع به چنین مذاکراتی منتشر گشت در گزارش سالیانه‌ای بود که رییس شرکت نفت ایران و انگلیس به صاحبان سهام شرکت مزبور در تاریخ ۱۶ نوامبر ۱٩۵۱ (۲۴ آبان ماه ۱۳۳۰، هشت ماه پس از ترور رزم آرا) داده» بود. ۳۰

در گزارش یادشده به کابینه دولت بریتانیا، اشاره مستقیمی به پذیرش طرح ۵۰-۵۰ از سوی شرکت نفت ایران و انگلیس نشده و تنها از این سخن به میان آمده که اینک، یک ماه و اندی پیش از تصویب طرح ملّی شدن صنعت نفت از سوی مجلس شورای ملّی، شرکت آمادگی یافته تا گام‌های سازنده‌ای در راه بهبود لایحه الحاقی بردارد. تنها گواه ما از کوشش دولت بریتانیا برای کنار آمدن با رزم آرا، نامه‌ای است که سرفرانسیس شپرد، سفیرکبیر بریتانیا درایران، در تاریخ ۲۳ فوریه ۱٩۵۱ (۴ اسفند ١۳۲٩) به رزم آرا نوشته و درآن آگاهی داده که اینک شرکت نفت ایران و انگلیس تحت شرایطی آماده گفت‌و‌گو درباره طرح سود بری ۵۰-۵۰ از نفت ایران است. ۳۱ یک برگ کاغذهم در دست نداریم که گواهی باشد از اینکه مصدّق و دیگر نمایندگان مجلس از این گفت‌و‌گوهای پنهانی رزم آرا با دولت بریتانیا آگاهی می‌داشته و یا آن گفت‌و‌گو‌ها به پیامدهای سودمندی رسیده باشد. فاتح و فرمانفرماییان هم نا‌آگاهی خودرا از این «پیشنهاد» بازگو کرده‌اند. گواهی هم دردست نیست که انگیزه شرکت نفت ایران و انگلیس از اشاره به طرح ۵۰-۵۰ درآستانه تصویب قانون ملّی شدن صنعت نفت، چیزی جز بازی سیاسی و زمان کشی بوده باشد. رفتارهای آینده آن‌ها نیز چنین انگیزه‌ای را نشان می‌دهد.

با این همه، مجتهدزاده ناراست گویانه می‌نویسد که «سپهبد رزم آرا، نخست وزیر وقت، با در دست داشتن توافق ۵۰-۵۰ [برسر] همه ارزش‌ها و درآمدهای نفتی» نیازی به ملّی شدن صنعت نفت نمی‌دیده است! ۳۲ نامه شپرد، سفیر بریتانیا به رزم آرا درباره «آمادگی مشروط شرکت نفت ایران و انگلیس برای گفت‌و‌گو برپایه سودبری ۵۰-۵۰ با ایران، در روز ۴ اسفند نوشته شده و رزم آرا، دوازده روز دیر‌تر در روز ۱۶ اسفند ترور شده است. آقای مجتهد‌زاده می‌خواهد که ما بپذیریم که در درازای این دوازده روز، نمایندگان ایران و شرکت نفت ایران و انگلیس با یک دیگر دیدار و گفتگو کرده و به توافق رسیده و متن این توافق نامه در دست سپهبد رزم آرا بوده و جز آقای استادی کسی ازاین توافق نامه آگاهی نداشته است و ندارد. به این می‌گویند پژوهش علمی بدون پی ورزی و به دور از تعصّب!

تاریخ سازانی مانند آقای مجتهد‌زاده، با اشاره به گفت‌و‌گوهای ۸۰ ساعته مک گی، معاون وزیرامورخارجه ایالات متّحد و دست یارانش با مصدّق در هفته پایانی اکتبر ۱٩۵۱ (هفته نخست آبان ماه ۱۳۳۰)، به ناروا می‌نویسند که مصدّق پیشنهاد بهره برداری ۵۰-۵۰ دولت ترومن را رد کرد و سندی هم دراین باره نمی‌نمایانند.

یادمانده‌های دین آچسن، وزیر امور خارجه در این باره چنین است:

«مصدّق حتّی پذیرفت که [پالایشگاه آبادان] از سوی یک گروه بیطرف، مانند یک شرکت هلمدی اداره شود... برپایه این پیش دانسته‌ها، آن سه [مک گی و دو دستیارش در وزارت امور خارجه] طرح خردمندانه‌ای ریختند که برپایه آن، شرکت نفت ایران و انگلیس، نفت ایران را برپایه‌‌ همان تقسیم پنجاه پنجاه میان دولت و شرکت، مانند دیگر کشورهای خلیج فارس دریافت می‌کرد... من براین باور بودم که ما مصالح یک توافق را دردست داریم... رُوَن [Sir Leslie Rowan سرپرست خزانه داری بریتانیا و نماینده دولت در شرکت نفت ایران و انگلیس] برآن بود که از آنجا که مصدّق به منافع خارجی بریتانیا تاخته، باید شکست بخورد و نابود گردد. این رفتار لجوجانه بریتانیا ادامه مذاکرات را ناممکن ساخت و راه هرگونه عقب نشینی آبرومندانه را بر مصدّق بست.» ۳۳

جرج مک گی در گفت‌و‌گو با فراهم کننده تاریخ شفاهی کتابخانه ترومن به پرسش او که «آیا فکر می‌کنید که بریتانیایی‌ها لجباز بودند» چنین پاسخ می‌دهد: «بسیار زیاد. [شرکت] نفت ایران و انگلیس را یک حسابدار اسکاتلندی به نام ویلیام فریزر اداره می‌کرد که از جهان نو آگاهی چندانی نداشت. ناتوانی او در دریافت از نیروهای سیاسی ایران به پیدایش گرفتاری بزرگ برای آن‌ها انجامید... آن‌ها یک فرصت تاریخی را از دست دادند. ما به آن‌ها هشدار دادیم که [به مصدّق] طرح ۵۰-۵۰ را پیشنهاد می‌کنیم. آن‌ها [ایران و شرکت] می‌توانستند بر سرطرح ۵۰-۵۰ کنار بیایند، اما شرکت نفت ایران و انگلیس چنین پیشنهادی را نداد... در میانه بن بست گفت‌و‌گو‌ها من پیشنهادکردم که هریمن با لرد استوکس به می‌انجی‌گری میان دولت ایران و شرکت نفت ایران و انگلیس بپردازند اما به جایی نرسیدند». ۳۴ پرسشگر از او می‌پرسد که «آیا شما مصدّق را مردی سرسخت و دشوار در گفت و‌ها یافتید؟» و مک گی پاسخ می‌دهد «نه او انسانی بسیار دوست داشتنی بود. من اورا به راستی دوست می‌داشتم».

کسی که می‌خواهد از انگیزه‌های بریتانیا و شرکت نفت ایران و انگلیس از بازی با پیشنهاد ۵۰-۵۰ و مراد آن‌ها در اشاره به آن آکاه شود و دریابد که سران دولت بریتانیا و شرکت برآن بوده‌اند که پذیرش پیشنهاد سودبری پنجاه پنجاه از درآمد نفت ایران تنها پس از سپردن پنجاه درسد درآمد سالیانه نفت برای پرداخت «خسارت» بریتانیا و شرکت نفت ایران و انگلیس بوده، می‌توانند به سند گفت‌و‌گوهای محرمانه چندساعته میان نمایندگان دولت‌های بریتانیا و ایالات متّحد آمریکا در واشنگتن در روز نهم ژانویه ۱٩۵۲ (۱٩ دی ماه ۱۳۳۰) بنگرند. دراین نشست که دین آچسن وزیر امور خارجه، دستیاران و سفیر ایالات متّحد در لندن از سوی آن کشور و آنتونی ایدن، لسلی رُوَن، چند دستیار و سفیر بریتانیا در واشنگتن از سوی آن کشور شرکت داشته‌اند، بلندپایگان آمریکایی باردیگر با سخت سری و لجبازی همتایان بریتانیایی خود روبرو می‌شوند. این سند با شماره ۱۴۲، در آرشیو اسناد وزارت امورخارجه ایالات متّحد آمریکا است. ۳۵

پایان بخش یکم

محمد امینی
۲۰ فروردین ۱۳٩۲
___________________

۱- گفت‌و‌گو با علی اصلح جو، هفته نامه نگاه پنجشنبه، ۱۳٩۱/٩/۱٩. پس از گفت‌و‌گوی من و آقای عبّاس میلانی در تلویزیون که با پخش بخش‌هایی از سخنان اقای مجتهدزاده همراه بود، ایشان پرخاش گرانه یادآورشدند که آن گفت‌و‌گو با VOA بی‌پروانه ایشان پخش شده و از این رو سند به شمار نمی‌آید. از آنجا که آن گفت‌و‌گو با نگاه پنجشنبه با صدای خود ایشان بود و در نوشتار‌هایشان‌‌ همان سخنان را پیش‌تر برکاغذ نهاده بودند، من بهایی به «تکذیب» ایشان نمی‌دهم.

۲- درشش دهه گدشته بر فرهنگ سیاسی ما چه گذشت؟ ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ کودتا بود یا ضد کودتا؟ دکتر پیروزمجتهدزاده، وبلاگ شخصی دکتر پیروز مجتهدزاده، چهارشنبه، چهارم آبان ۱۳۹۰.

۳- نگاه پنجشنبه، ه‌مان.

۴- مجتهدزاده با اسناد و گزارش‌های وزارت امورخارجه ایالات متّحد آمریکا، یادمانده‌ها، یادداشت‌ها و گزارش‌های کارکنان آن سازمان و آنچه از آرشیو سیا دردسترس است، آشنا نیست. در این گزارش‌ها، دست اندرکاران بار‌ها از واژه کودتا بهره گرفته‌اند. کارهای ارزنده پژوهشی مارک گازیوروسکی و ملکم برن، پاسخی به این سخن بی‌پایه آقای مجتحدزاده است. این هم پذیرفتنی است که اسناد رسمی وزارت امورخارجه ایالات متّحد آمریکا، واژه کودتا را برای براندازی کودتایی دولت‌ها به کار نبرده باشد. گویا که گرفتاری در به کارگیری واژه‌ها است!

۵- وبلاگ شخصی دکتر پیروز مجتهدزاده، ه‌مان.

۶- ادوارد لوتواک در کتاب کودتا، یک راهنمای کاری (Edward Luttwak: Coup d» état، A Practical Handbook، London، ۱۹۶۸) می‌نویسد که بهترین نمونه کودتا «چیرگی بر بخشی کوچک اما بحران زای ساختار دولت است که سپس آن بخش برای چیرگی بر بازمانده دولت به کار گرفته شود». برای آگاهی بیشتر در این زمینه به برگ‌های ۵-۳۸۴ کتاب سوداگری با تاریخ بنگرید.

۷- نگاه پنجشنبه، ه‌مان

۸- پدرم، نصرت الله امینی، از یاران زنده یاد مصدّق و تا پایان زنگی او، وکیل خصوصی وی بود و از جمله به کارهای خصوصی موقوفه بیمارستان نجمیه رسیدگی می‌کرد. شماری از نامه‌های مصدّق به او در کتابی به نام نامه‌های احمد آباد به کوشش خواهرم، فریبا امینی، به چاپ رسیده است. در یکی از نامه‌ها که به تاریخ ۱۴ فروردین مته ۱۳۴۳ نوشته شده، مصدّق از دریافت کتاب نفیسی درباره تخت جمشید که هدیه‌ای از سوی همایون صنعتی، مدیر انتشارات فرانکلین، بود و پدرم رساننده آن، سپاس گزاری می‌کند و می‌افزاید که «نظر به اینکه بنده آن قدر قدرت ندارم که از کتاب مزبور به واسطه سنگینی آن استفاده کنم، در صورتی که موجب رنجش نشود، اجازه دهند آن را مستأله دارم تا کسانی که ۱۱ سال در زندان به سرنبرده‌اند ازآن استفاده کنند».

۹- پروانه فروهر، ندای آزادی، ۱۴ اسفند ۱۳۵۷؛ در خلوت خاطرات شاه حسینی، بخش پنجم، گفتگوهای سرگه بارسقیان با حسین شاه حسینی، تاریخ ایرانی، ۲۳ تیر ۱۳۹۱. آیت الله زنجانی در گفت‌و‌گو با اطّلاعات در ۱۳ اسفند ۱۳۵۷ چنین به یاد می‌آورد که «من پیشنهاد کردم جنازه را در بیمارستان غسل بدهیم و بی‌سر و صدا، شبانه در سرقبرآقا که مقبره امام جمعه اسبق تهران است به خاک بسپاریم... بعد دکتر غلامحسین مصدق وصیت‌نامه را آورد و خواندیم، معلوم شد طبق وصیت باید جنازه آن مرحوم در ابن بابویه در مزار شهدای سی تیر به خاک سپرده شود. البته اطلاع دارید که اجازه ندادند و رژیم شاه حتی از مرده دکتر مصدق هم وحشت داشتند! بدین ترتیب در‌‌‌ همان احمدآباد که تبعیدگاه او بود به خاک سپرده شد.»

۱۰- نگاه پنجشنبه، ه‌مان

۱۱- وبلاگ شخصی دکتر پیروز مجتهدزاده، ه‌مان.

۱۲- نگاه پنجشنبه، ه‌مان

۱۳- ه‌مان.

۱۴- وبلاگ شخصی دکتر پیروز مجتهدزاده، ه‌مان، تاکید از من است.

۱۵- ه‌مان.

۱۶- ه‌مان.

۱۷- نگاه پنجشنبه، ه‌مان

۱۸- ه‌مان.

۱۹- ه‌مان.

۲۰- وبلاگ شخصی دکتر پیروز مجتهدزاده، ه‌مان.

۲۱- ه‌مان.

۲۲- نگاه پنجشنبه، ه‌مان

۲۳- ه‌مان.

۲۴- وبلاگ شخصی دکتر پیروز مجتهدزاده، ه‌مان. در نوشتار دیگری در‌‌ همان وبلاگ چنین آوده است که «مصدق نفت ایران را به گونه‌ای ملی کرد که کشور ما حقوق مسلم خود را از همه دارائی‌های بین المللی شرکت نفت ایران و انگلیس، به ویژه در نفت عراق و لیبی و کویت و قطر که به شرکت ایران و انگلیس تعلق داست و خود شرکت با تاسیسات و دارایی‌های عظیمش در خود بریتانیا به اضافه پالایشگاه‌های عظیمی که در گوشه و کنار دنیا داشت از دست داده و به انگلیس واگذار شد».

۲۵- ه‌مان.

۲۶- ه‌مان.

۲۷- ه‌مان، تاکید از من است.

۲۸- ه‌مان، تاکید از من است.

۲۹- فرمانفرماییان، منوچهر: از تهران تا کاراکاس؛ نفت و سیاست در ایران، نشر تاریخ ایران، تهران، ۱۳۷۸، جلد ۱، برگ‌های ۳-۲۹۲.

۳۰- فاتح، مصطفی: پنجاه سال نفت ایران، نشر علم، تهران، ۱۳۸۴، برگ ۴۰۵.

۳۱- ه‌مان، برگ‌های ۷-۴۰۵.

۳۲- وبلاگ شخصی دکتر پیروز مجتهدزاده، ه‌مان.

33- Acheson, Dean: Present at the Creation, New York, 1987, pp. 510-11.

34- Truman Library, Oral History, Interview with George McGhee. June 11, 1975.

35- FRUS 1952-1954 Iran, Conference files, lot 59, CF 100.



مجیزگوئی و التماس شرم آور تاجزاده از خامنه ای
حسن داعی
مصطفی تاجزاده که گویا در سلول انفرادی و قرنطینه زندان اوین به سر میبرد، در یکگزارش تحلیلی طولانی که به همقطاران اصلاح طلب خود در خارج از زندان نوشته و در سایت جرس منتشر شده است، خواستار کاندیداتوری محمد خاتمی و شرکت فعال اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری شده است. اما آنچه نامه تاجزاده را برجسته میکند، کنار گذاشتن رودر بایستی و مجیزگوئی بی حد و حصر وی از ولی فقیه، ابراز وفاداری به جمهوری جهل و جنایت و خواهش و تمنا از خامنه ای برای اجازه شرکت اصلاح طلبان در انتخابات است.
تاجزاده نخست منظور خود از انتخابات آزاد را بیان میکند: "برپایی انتخابات آزاد و عادلانه و جلب مشارکت فعال و بانشاط اکثریت قاطع ملت درحد و گستره انتخابات 88که در آن دست کم سه جناح دولتی، اصول گرا واصلاح طلب با محبوب ترین و کارآمدترین کاندیداهای خود در آن شرکت کنند."
تاجزاده  فوائد حضور خاتمی در انتخابات را به رهبر یادآوری میکند که مهترین آن گرم شدن تنور انتخابات است:
"نامزدی خاتمی قشرهای وسیعی را که با صندوق های آراء قهر کرده اند ، بار دیگر به حوزه های اخذرأی می کشاند. این نکته مثبتی است که به ویژه رهبری درباره آن حساس است."
تاجزاده که گویا در مجیز گوئی از رهبر ترمز بریده، می نویسد که این انتخابات با شکوه (حضور سه جناح حکومتی) باعث بالا رفتن شأن رهبری نزد مردم میشود و ایشان مورد احترام و تقدیر ملت ایران قرار خواهد گرفت:
"برد رهبری از چنین انتخاباتی علاوه بر مسائل کلیدی فوق آن است که: نتیجه طبیعی احترام به رأی و نظر اکثریت قاطع مردم که در انتخابات شرکت می کنند، (صرف نظر از این که به کدام نامزد رأی می دهند) دعاگویی ملت و مورد احترام و تقدیر قرار گرفتن ایشان (رهبر) از سوی همه کاندیداها و حامیانشان با همه اختلاف نظرهایشان خواهد بودبه بیان دیگر وی از رهبری یک جناح به رهبری همه جناح ها، اعم از کسانی که برای مسئولیت های حکومتی برگزیده یا منصوب می شوند و یا کسانی که در موضع منتقد قرار می گیرند، بالا خواهد رفت."
تاجزاده به مجیزگوئی خود از رهبر ادامه میدهد و از اینکه قانون اساسی به ولی فقیه اختیارات فوق العاده ای داده ابراز خوشحالی میکند و آنرا وسیله ای برای جلوگیری از دیکتاتور شدن رئیس جمهور میداند:
"طبق قانون اساسی رهبر دارای آن چنان اختیارات قانونی است که هیچ رئیس جمهوری هر قدر هم کاردان و محبوب نمی توان بدون جلب هم کاری وی گام های بلندی بردارد و کارنامه درخشانی باقی بگذارد و از طرف دیگر هر منتخبی (رئیس جمهوری) هرقدر جاه طلب، امکان اعمال دیکتاتوری نمی یابد چرا که بخش اعظم ابزارهای رفتارهای مستبدانه یا استقرار نظام انسدادی مانند فرماندهی نیروهای مسلح، مدیریت رادیو و تلویزیون، نصب مسئولان قضائی، اداره بخش های اطلاعاتی، امنیتی، دراختیار رهبر است نه رئیس جمهور. در هر حال پیشرفت امور کشور اینک که دوره روابط ارباب رعیتی سپری شده است، منوط به آن است که این دو با هم هم کاری کنند."
تاجزاده که حضور کاندیدا از سه جناح حکومتی را انتخابات آزاد می نامد، در بخش دیگری از نامه خود میگوید که البته چنین انتخاباتی "هنوز صد در صد آزاد نیست و به انتخابات ترکیه و عراق و لبنان و فلسطین و مصر و تونس و ... نمی رسد که در آن نامزدهای مسلمانان با کاندیداهای سکولار (لیبرال یا سوسیالیست) و حتی کمونیست به رقابت آزاد می پردازند" اما به گفته تاجزاده، در شرائط کنونی بهتر است انتخابات بهمین شیوه یعنی محدود کردن کاندیداها به جناح های حکومتی برگزار شود زیرا از بی تبات شدن کشور جلوگیری میکند:  "روشن است که چنین انتخاباتی برای پرهیز از این که ایران شبیه برخی کشورهای مسلمان وارد چرخه بی ثباتی نشود، قابل قبول است."
اینطور که از نامه تاجزاده پیداست، هرچه به انتخابات قلابی ریاست جمهوری نزدیک تر میشویم و ولی فقیه نیز کماکان به اصلاح طلبان بی محلی میکند، به همان اندازه نیز، این اصلاح طلبان دروغین، چهره واقعی خود را بیش از پیش نمایان میکنند.

منبع: ایرانیان لابی


انقلاب 1357؛ استقرار حاکمیت مذهبی، نقش نیروهای سیاسی- گفتگو با بهروز پرتو
مجید خوشدل
در راه تأمل و تحقیق بر رویدادها و روندهای انقلاب 1357 خط های قرمز بی شماری گذاشته شده است. این خطوط قرمز وقتی به نقش نیروهای سیاسی، «روشنفکران» و «متفکران» جامعه در به قدرت رسیدن «حاکمیت مذهبی» در ایران می رسد، دیوارهای بتونی ای می شوند که رمز عبور از آنها مغلطه های کلامی، جعل یا گزینش تاریخ، «اخلاقی» کردن موضوع، عمده کردن عوامل جهانی؛ مضاف بر آن روخوانی کردن «تحلیل» های بسته بندی شده ای ست که طومار یک نسل را در هم پیچیده است.
تأمل و بازنگری بر رخدادهای سالهای 1356 تا 1360 شمسی، فراخوان به زیستن در گذشته نیست. این بازنگری ما را به درک و فهم ریشه ای تر از وقایع، رویداها و روندهای سه دهه گذشته در دو جبهه پوزیسیون و اپوزسیون نزدیکتر می کند. سی و پنج سال از به قدرت رسیدن استبداد مذهبی در ایران می گذرد، اما کمتر نیروی سیاسی و اجتماعی شهامت بازبینی منصفانۀ رویدادهای سالهای نخستین انقلاب بهمن را داشته است؛ نیز عملکرد خود را در این انتحار تاریخی زیر ذره بین گرفته است.
به راستی چرا اکثریت یک جامعه عقل و اراده را بر پای دیو استبداد مذهبی قربانی می کند و از این رهگذر زمینۀ انهدام و ویران ساختن زیرساختهای اقتصادی کشور؛ محیط زیست و ... نیز متلاشی گشتن ارزش های اخلاقی، اجتماعی آن جامعه فراهم می آورد؟
طرح بالا، موضوع گفتگوی تلفنی من با بهروز پرتو است. این گفتگو بر روی نوار ضبط شده است.
 
* بهروز پرتو، ضمن خوش آمدگویی به تان برای شرکت در این گفتگو، لطفاً هویت سیاسی تان را خیلی خلاصه با من تقسیم کنید.
- متشکرم از شما مجید خوشدل عزیز. همانطور که گفتید، بهروز پرتو هستم؛ از فعالان سیاسی سالهای قبل از قیام بهمن، که با بخش منشعبین سازمان مجاهدین خلق (میم-لام) ارتباط داشتم که این آشنایی بعدها به عضویت در کمیته کردستان «سازمان پیکار» انجامید. در طول فعالیت سیاسی ام به نیروهای «کومله» و به طریق اولی به «حزب کمونیست ایران» پیوستم. از سال 1987 به اروپا مهاجرت کردم. همزمان با فعالیت در «ایران تریبونال» در سالهای 2007 و 2008 عضو رسمی حزب کمونیست ایران بودم که بعد به دلایل سیاسی تشکیلاتی از این تشکیلات استعفاء دادم. از آن دوره به عنوان یک فعال سیاسی مستقل هر فعالیتی را که درست و صحیح تشخیص بدهم، از همکاری با آن دربغ نخواهم کرد.
* در حال حاضر چه گرایش سیاسی را نمایندگی می کنید؟
- من الان بیشتر به این اعتقاد دارم که می توان برای یک انقلاب اجتماعی با هدف رسیدن به عدالت اجتماعی و برقراری جامعه مدنی [در ایران] مبارزه کرد.
* پرسش اصلی این گفتگو را با شما در میان می گذارم؛ البته در ادامه سعی می کنم ابعاد آنرا باز کنم. اما پرسش: به نظرتان چرا «حکومت اسلامی» از انقلاب 1357 سر برآورد؟
- به نظر من سوأل بسیار بسیار به جایی است؛ یکی از پرسش هایی ست که جنبش باید به آن پاسخ صریح و روشنی بدهد؛ به دور از هر زنده باد و مرده بادی، به دور از هر نوع سکتاریسمی. در جواب به این سوأل من باید گذر اجمالی ای به تاریخ داشته باشم...
* لطفاً خیلی خلاصه باشد.
- حتماً. از دوران صفویه به این طرف، این گرایش؛ اینکه یک حکومت اسلامی یک دست در ایران سر کار باشد، وجود داشته و در تمام فرود و فرازهای تاریخی ایران، ما می بینیم کش مکشی ست بین گرایش های مختلف در جامعه ایران در این رابطه. منتهی این گرایش هیچ موقع نتوانست غالب شود. از طرف دیگر گرایشی که جامعه را بتواند هدایت کند به طرف نوعی از سکولاریسمی که مختص جامعه ایران باشد؛ نوعی از جامعه مدنی که بتواند لایه ها و اقشار جامعه ایران را نسبت به توانایی ها، سطح سواد سیاسی و شعور اجتماعی، و نسبت به سطح معیشتی و عوامل دیگر مورد توجه قرار دهد، وجود نداشته. این مسئله دلایل متعددی دارد که شاید در حوصله این بحث نباشد. منتهی این کشمکش همیشه وجود داشته.
بگذارید این خاطره را هم نقل کنم: زمانی در گذشته های دور، من به یکی از صحبتهای خمینی می خندیدم. او می گفت: لاکن اینها نمی فهمند (منظورش نیروهای چپ و کمونیست و مجاهدین بود) روحانیت پانصد سال تاریخ مدوّن دارد. با اطلاعات مختصری که من از تاریخ داشتم، به ریش این آقا می خندیدیم و می گفتم دروغ می گوید. منتهی وقتی بعدها در این تاریخ تحقیق کردم و فرصتی که در خارج کشور پیدا کردم، دیدم اتفاقاً حرفی که غلوّی در آن نبود، همین حرف بود...
* در دوسال اخیر بخشی از رسانه ها و متون تاریخی، و همیطور بخشی از کتابهای سیاسی-اجتماعی دوران پیش از انقلاب را مطالعه کرده ام. نکته ام: از دو سال بعد از قائله سال 1342 تا اواخر سال 1355 شمسی، «روحانیت» به طور عام و شخص روح الله خمینی به طور خاص در فعل و انفعالات سیاسی اجتماعی ایران محلی از اعراب نداشت. بنابراین پرسشی که طرح کردم، هنوز به قوت خودش باقی ست: چرا حکومت اسلامی از دل انقلاب 1357 سر برآورد؟
- مسیری که من گرفته بودم، اتفاقاً می خواستم به اینجا برسم. دورانی از افول را ما در روحانیت می بینیم. این همان دورانی ست که شما به آن اشاره می کنید؛ بعد از اصلاحاتی که شاه انجام می دهد و اسم اش را «انقلاب سفید» می گذارد و بعد، تبعید خمینی ست و راضی نگاه داشتن بازاری ها. اتحاد میان قشر بازاری و روحانیت را در فرود و فرازهای تاریخی ایران نباید دست کم گرفت. منتهی من از سال 1355 فراتر می روم و آنطور که حافظه تاریخی ام اجازه می دهد، یادم می آید که ما حتا تا اواخر آبان و اواسط آذر 1357 هم شعارهایی مثل «نصر من اله ...» را نداشتیم و شعارهای دیگری با محتوای متفاوت در اکثر تظاهراتها در شهرهای مختلف سر داده می شد. در جواب به پرسش تان؛ به نظر من روحانیت توانست از انسجام سریعی برخوردار شود که حداقل نیروهای چپ، سکولار و مترقی از این درجه از انسجام برخوردار نبودند. از این دوره اینها مساجد و تکایا را در اختبار داشتند و از روی منبرها توانستند سازماندهی های وسیع توده ای را بوجود بیاورند.
از طرف دیگر ایران را نباید از فعل و انفعالات سیاسی منطقه خارج کرد. سال 1357 اوج «جنگ سرد» بود و این نکته با اهمیت بود: جنبش توده ای موجود، ایران را به کدام قطب نزدیکتر کند، مسئله ای نبود که دو بلوک اصلی در آن دوران از آن غافل بوده باشند. در نتیجه جهت مذهبی دادن به جنبش قبل از 22 بهمن، در راستای خواستهای کشورهای امپریالیستی، مخصوصاً آمریکا بود؛ با توجه به نقش ایران در منطقه خاورمیانه...
* طبیعی ست به دلیل موقعیت سوق الجیشی ایران، نظام سرمایه در شرق و غرب (نه فقط امپریالیسم آمریکا) نسبت به تحولات این کشور همیشه حساس بوده و هستند و تلاش هایی برای حفظ منافع خودشان انجام داده و انجام می دهند.
آیا فکر نمی کنید عمده کردن نقش این نظام های سیاسی در روی کار آوردن حاکمیت مذهبی در ایران، ضمن اینکه فرار از واقعیت است، بلکه نادیده گرفتن نقش لایه ها و گروه بندی های سیاسی و اجتماعی در فاجعه استقرار حاکمیت مذهبی در ایران است؟ 
- به نظر من ج . اسلامی در جهت دادن مذهبی به جنبش توده ای در مناطقی از ایران به طور کل ناموفق بود. در این رابطه می توانم از کردستان ایران برای تان بگویم. جایی که اعتقاد به تشیع در اقلیت است، و هم در طول تاریخ مبارزات توده ای می بینیم که مذهب و سیاست دو مقوله جدا از هم بوده اند. و این در صورتی است که بعد از 22 بهمن، توده های مردم کردستان ایران شروع به مسلح کردن خودشان برای در هم کوبیدن ماشین دولتی و بقایای ماشین دولتی می کنند. اما با حمله «نوروز خونین 58» روبرو می شوند که بعدها به «جهاد 28 مرداد» منتهی می شود. اما در جواب مشخص به سوأل شما باید بگویم: بسته به اینکه در کجا و چگونه؟ منتهی در اکثریت جغرافیای ایران سیاستی که شما به آن اشاره می کنید قابل تأمل است؛ به خاطر عقب ماندگی توده ها از یک طرف، و از طرف دیگر نوعی علاقمندی سیاسی بسیار قوی در خارج از مرزها از طرف امپریالیستهای شرق و غرب برای حفظ سرمایه در منطقه و در ایران. آنها می گفتند می شود به جای نظام پادشاهی، حاکمیت مذهبی را جایگزین اش کرد؛ مذهبی که به قول خمینی تاریخ مدون پانصد ساله در ایران دارد. در نتیجه تمامی جهت گیری های سیاسی را بعد از آن دوره که نگاه می کنیم، می بینیم که مثلاً در دهه شصت و کشتار زندانیان سیاسی، عربستان سعودی و دیگر کشورهای منطقه با سکوت خود از این کشتار استقبال می کنند. برای اینکه این نیروها خطری بالقوه بودند...
* این مسیر ما را از بحث اصلی مان دور می کند. پرسشی که طرح کردم را خرد می کنم؛ لطفاً پاسخ تان کوتاه باشد: در مقطع انقلاب بهمن خودِ شما راجع به «حکومت اسلامی»؛ راجع به حاکمیت یک نظام سیاسی مذهبی چه نظری داشتید؟
- بله، توضیحاتی که من دادم، یک طرف قضیه بود. طرف دیگر «صف آرایی» نیروها و احزاب سیاسی در این رابطه بود. به نظر من «ما» تصویر روشنی از این مسئله نداشتیم. مثلاً شخص خودم در جلو کارخانه «ایران ناسیونال» شعار می دادم: «کارگر قهرمان، رهبر خلق جهان»، اما کارگران حزب اللهی آمدند و با زنجیر و قمه و چوب و چماق کتکی به ما هواداران «پیکار» زدند که آن سرش ناپیدا بود. به هر حال، ما تحلیل مشخصی از شرایط ایران نداشتیم. از «خارج برگشته» ها می گفتند، مناسبات جامعه ایران نیمه مستعمره، نیمه فئودالی است. یک تعداد دیگر مطرح می کردند، نخیر آقا، این بورژاوزی کمپرادور است. تعداد دیگری مطرح می کردند که اگر این بورژوازی کمپرادور را از سلطۀ وابستگی بیرون بکشیم و به بورژوازی ملی تبدیل کنیم، چنین می شود و چنان. یک بی سوادی سیاسی و گمراهی در رابطه با شناخت جامعه ایران؛ در باره آلترناتیو و بدیل در بین ماها موج می زد که زمینه را برای روی کار آمدن ج . اسلامی فراهم کرده بود. خمینی که در پاریس بااحتیاط صحبت می کرد و می گفت: مارکسیستها و مخالفان حق دارند فعالیت کنند؛ روحانیت جای اش در مساجد و تکایا است، موقعی که برگشت، دید از این خبرها نیست. یک تعداد جوان پرشور و پرانرژی هستند که هیچکدام نمی دانند چه می خواهند.
* بسیار خوب، بطور ضمنی موضع خودتان را در رابطه با حاکمیت مذهبی در ایران گفتید. اما اشاره کردید، در آن دوره در منطقه کردستان بودید. بچه هایی که با شما در منطقه کردستان فعالیت می کردند، راجع به حاکمیت مذهبی در ایران چه نظری داشتند؟ توجه داشته باشید از شما راجع به شخص خمینی و یا شخصیتهای دیگر نمی پرسم؛ یا نمی پرسم راجع به سرکوبها چه نظری داشتید.
- من که در آن دوره از کادرهای سیاسی تشکیلات بودم باید بگویم که نقد معین و ریشه ای از حاکمیت مذهبی نداشتیم. ما فقط نسبت به عملکردهای حاکمیت و جنایتهایی که می کرد، موضع داشتیم. و البته برنامه ای داشتیم که نمی دانم ترجمه کدام برنامه بود و نمی دانم چقدر می توانست در ایران مادیت پیدا کند. مجید عزیز، ما به این مسائل زیاد فکر نمی کردیم...
* بسیار خوب، در رابطه با حاکمیت مذهبی موضعی نداشتید. الویت های سیاسی شما و جمعی که با آن فعالیت می کردید، چه بود؟
- بیشترین الویتهای ما در واقع کلیشه های سیاسی بودند...
* مثلاً؟
- مثلاً تشکیل سندیکاها؛ آزادی تشکیل اتحادیه ها؛ آزادی احزاب و تشکل ها. اما اینکه مشخصاً برای آن جامعه؛ شرایطی که در آن زندگی می کردیم، کدام برنامه و ابزارها می تواند جوابگو باشند؛ برای رسیدن به کدامیک از اهداف کوتاه مدت و دراز مدت چه برنامه و ابزاری داشتیم، فاقد اش بودیم. مثلاً یک بحث داخلی در «پیکار» داشتیم مبنی براینکه تعدادی معتقد به «جمهوری دموکراتیک خلق» بودند که بعدها «بیانه 110» از آن بیرون آمد. که در جریان هستید، آقای مهرداد درویش پور یکی از نویسندگان آن بیانیه بودند. این بحث ها، اصلاً کاسه کوزه تشکیلات را به هم ریخته بود؛ در همه جا یک نوع سرگشتگی حاکم بود...
* بگذارید پرسش ام را مشخص تر طرح کنم: در آن دوره خود شما و تشکیلاتی که با آن فعالیت می کردید راجع به مفاهیمی مثل «دموکراسی»، «آزادی بیان و اندیشه»، «آزادی زنان»، «حقوق شهروندی» و مواردی از این دست موضعی داشتید؛ آیا در تشکیلات پیکار راجع به این موضوع های ساختاری صحبت می کردید؛ اصلاً مشغله تان بود این مفاهیم؟
- به طور مشخص در منطقه کردستان، خیر! در کردستان ما درگیر مبارزه مسلحانه با یک رژیم هار تا دندان مسلح بودیم و زیاد وقت پرداختن به این مفاهیم را نداشتیم.
* در آن دوره آیا به این موضوع فکر می کردید، الویتهای تشکیلاتی که برشمردید، با وجود حاکمیت مذهبی به چه سرنوشتی دچار خواهد شد؟ ساده کنم خودم را: آنقدر پای تان روی زمین بود که به این مفاهیم عینی توجه کنید؟
- (مکث)... ما نه تنها در کردستان چنین الویتی نداشتیم بلکه تشکیلات در سراسر ایران چنین الویتی نداشت و به این مسائل فکر نمی کرد. برای همین بود که در اولین یورش پلیس سیاسی، تشکیلات چنان فرو ریخت که ج . اسلامی توانست تمام سیاهچالهایش را مملو از دگراندیشان بکند. فضای غالب در تشکیلات ما در تهران به طور نمادین اینگونه بود: حالا امروز ببینیم چه می شود؛ چهارتا شعار بدهبم و با دو تا حزب اللهی درگیر شویم... در کردستان هم به این صورت بود که مثلاً نگذاریم نیروهای رژیم این روستا و آن بلندی ها را تصرف کند. اینکه افق ما چه بود و برای جامعه چه می خواستیم، مسئلۀ ما نبود. فکر نمی کردیم، نهایتاً رژیم را از کردستان بیرون کنیم؛ بعد می خواهیم چه کار کنیم؟  
* شعاع گفتگو را کمی بزرگتر می کنم. از خاطره به من بگویید: در دوران انقلاب بهمن گروههای سیاسی عمده چه موضع و تحلیلی در رابطه با حاکمیت مذهبی در ایران داشتند؛ بطور مشخص سازمان چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق.
- در دوره ای که چند ماهی شهر سنندج تا حدی آرام بود و ما وقت داشتیم به مباحث سیاسی بپردازیم، بحثهایی که در سالنهای چند صد نفره تا چند هزار نفره بین سازمانهای پیکار و چریکهای فدایی در جریان بود، بحث پیرامون «مشی چریکی» بود. یا بحث بر سر این بود که جمهوری دموکراتیک خلق گزینه درستی ست یا نه؟ اینکه ما با گروهی روبرو هستیم که دارد به یک حکومت اسلامی منسجم تبدیل می شود؛ ارگانها و ماشین دولتی را به سرعت دارد بازسازی می کند؛ «سپاه پاسداران» و «ساواما» را دارد تشکیل می دهد، ما از همۀ این مسائل غافل بودیم.
* در پانزده سالی که «گفتگو» می کنم، با نمایندگان اغلب سازمانهای سیاسی پرسش قبلی را در میان گذاشتم که اغلب آنها مدعی بودند مخالف «ج . اسلامی» بودند. اما پرسش ام؛ که آنرا در تعدادی مصاحبۀ دیگر هم طرح کرده ام: به نظر شما آیا گروههای سیاسی طیف چپ و مجاهدین می توانستند از به قدرت رسیدن حاکمیت مذهبی در ایران جلوگیری کنند (اگر واقعاً در این رابطه موضع مشخصی داشتند)؟
- به نظر من این امکان را نداشتند. به من اجازه بدهید مجید جان پرانتز کوچکی باز کنم. به نظر من امکان عملی شدن سوأل تان فقط به نیروی توده ای بستگی نداشت. من فکر می کنم در تاریخ معاصر، ما جنبشی توده ای تر و عظیم تر از جنبش کردستان نداشته ایم. من در داخل این جنبش زندگی کردم و وقتی زخمی بودم، دهقانان و مردم زحمتکش از من مواظبت می کردند. ما در قلب و جان این جنبش جا داشتیم و در آن زندگی می کردیم و از این بیشتر نمی شد در داخل یک جنبش بود و در آن فعالیت کرد. منتهی ما برنامه ای نداشتیم؛ می خواستیم با این جنبش چه کار کنیم...
* لطفاً در همان دوره زمانی بحث تان را عینی کنید.
- مثلاً در دره ای در کردستان عراق نشسته بودیم و داشتیم راجع برنامه غذایی بحث می کردیم؛ فلان روز چه غذایی باشد. می خواهم بگویم جنبشی از جنبش کردستان عمیق تر، وسیع تر مگر می شود داشت...
* اگر صجبت تان را بپذیریم که نیروهای سیاسی چپ و مترقی قادر نبودند از به قدرت رسیدن یک حکومت دینی در ایران جلوگیری کنند، پرسشی که سی و چهار سال روی میز نه تنها نیروهای سیاسی، بلکه جلو هر انسان باشرفی هست این است: چرا نیروهای سیاسی به شیپور انقلاب دمیدند؛ اگر قدرتی برای تأثیرگذاری نداشنتد؟
- قبل از قیام 57 یا بعد از قیام؟
* طبیعتاً قبل از انقلاب 57.
- ببینید، قبل از قیام 57 فضای خفقان چنان جانها را به لب رسانده بود که تنفر عمومی نسبت به نظام سلطنت را بسیار بالا برده بود. شما زمان حال را در نظر بگیرید؛ تنفر عمومی از ج . اسلامی به قدری بالاست که اغلب می گویند، اینها بروند و هر کی می خواهد بیاید، بیاید. آن دوران هم همین طور بود. اما روی دیگر سکه هم هست؛ نیروهایی که دگراندیش و ترقی خواه بودند، اما چیزی که می خواستند را نمی شناختند. نه دانش اش را داشتند، نه رهبری منسجمی داشتند و نه برنامه ای در جهت پیاده کردن خواسته هاشان. همانطور که گفتم، هر دسته و گروهی برنامه سیاسی یکی از احزاب سیاسی اروپا را ترجمه کرده بود و آنرا به عنوان یک برنامه سیاسی تلقی می کرد. بگذارید برای تان بگویم: در آن دوره، من تاریخ روسیه را نسبتاً خوب می دانستم، ولی نمی دانستم در تبریز چه گذشته؛ «ستار خان» کی بود و چه می خواست. چرا برای مبارزه مشروطه خواهان از شهر نجف فتوا می آمد...
* لطفاً بحث تان را ببرید در تجربه های تشکیلاتی تان.
- مثلاً در همان دوران در چندین سخنرانی «تقی شهرام» در دانشگاه تهران شرکت کردم. من فکر می کردم این انسان چه انسان بادانش و والایی باید باشد. اما وقتی من از این جلسات بیرون می آمدم، چیزی به من اضافه نمی شد. قاعدتاً تعریف مجموعه ای مفاهیم سیاسی را در حدّ مکتب ها یاد می گرفتم، ولی اینکه بعد از این سخنرانی چه کار باید بکنم؛ کجا باید بروم؛ افق مان چیست...
* چون وقت گفتگو تقریباً تمام شده، مجبورم موضوع مصاحبه را به زمان حال منتقل کنم. با توجه به مواضع سیاسی منتشر شده از سوی گروهها و نیروهای سیاسی مختلف (در اینجا نیروهای طیف چپ)، و البته با توجه به عملکرد آنها در 25، 30 سال گذشته، به نظرتان نیروهای مزبور آیا درک درستی از ماهیت «حکومت اسلامی» در ایران داشته اند؟
- به نظر من این نیروها درک درستی [از حکومت اسلامی ایران] ندارند، چون ادبیات سیاسی آنها را ماضی مطلق می بینم. آنها هنوز دارند «افشاگری» می کنند؛ فلان جا فلان آدم را سنگسار کرده اند یا چشم فلان کس را درآورده اند. در واقع تشتتی که در «جنبش چپ» هست، آینه تمام نمای وضعیتی ست که این جنبش طی سالهای گذشته به آن مبتلا بوده و هنوز پادزهر اش را پیدا نکرده. تا زمانی که این تشتت ها وجود دارد، این جنبش با همه طیف هایش ناقض اصلی ترین و پایه ای ترین شعار مکتب سیاسی ای ست که این نیروها مدعی اش هستند، و آن اینکه برای انقلاب باید ابزار ساخت...
* بگذارید پرسش را به خودتان برگردانم: درک شما از حکومت اسلامی ایران چی هست؟
- به نظر من حکومت اسلامی ایران تافته جدا بافته ای از سیستم سرمایه در دنیا نیست. حکومت ج . اسلامی با توسل به مذهب (سلاحی که در ایران همیشه کاربرد داشته) حکومتی ست مطلوب نظام سرمایه داری. صرف نظر از اینکه زیاده خواهی هایی بعضی وقتها می کند، که طبیعتاً در داخل یک خانواده هم چنین مواردی پیش می آید؛ یک نفر ساز دیگری می زند و بزرگ خانواده گوش اش را می کشد...
* شما حدود 25 سال در کشوری زندگی می کنید که نظام سرمایه بر آن حاکم است. طبیعتاً این کشور (سوئد) تفاوتهای بنیادینی با نظام سیاسی حاکم بر ایران باید داشته باشد. این تفاوتها کدام است؟ اگر تفاوتی نیست، بنابراین باید بتوانید به ایران سفر کنید و در آنجا زندگی کنید. توجه داشته باشید از کشوری صحبت می کنیم که هیچ لایه و قشری در آن از امنیت اجتماعی برخوردار نیست؛ حتا کسانی که سالها قدرت سیاسی را تصاحب کرده بودند. پرسش ام: تفاوت این دو نظام سیاسی در چیست که شما زندگی در دومی را انتخاب کرده ای؟
- البته من تلاش کردم تعریف ام خلاصه باشد. خواستم بگویم این شکل از حاکمیت اهداف نظام سرمایه را بهتر می تواند به پیش ببرد. ویژگی های جامعه ایران [نظام سیاسی حاکم بر ایران] برای انباشت سرمایه، استثمار و برای اهداف عمومی نظام سرمایه مناسب تر از گزینه های دیگر است. مقولۀ سرمایه در جایی مثل سوئد و در ایران دو مقوله کاملاً جداگانه ای هستند. در اینجا با توجه به شرایطی که جامعه سوئد و جوامع اروپایی دارند، از این کمتر نمی توانند داشته باشد...
* در اظهارنظرتان در پیوند با حکومت اسلامی به نوعی به عوامل بیرونی تأکید می کنید. در نظام سیاسی ایران سنگسار می کنند؛ دست قطع می کنند؛ شلاق می زنند و در ملاء عام اعدام می کنند. نه تنها در مورد زندانیان سیاسی [و عقیدتی]، که در مورد زندانیان غیرسیاسی و عادی فجایعی که اتفاق می افتد، مصداق جنایت علیه بشریت است. مسئله زنان و جوانان و سرکوب روزمره اقشار مختلف امری عادی هست؛ تفاوتهای این دو نظام سیاسی بسیار عظیم است.
اما وقت این مصاحبه تمام شده و با توجه به اظهارنظر آخرتان همان پرسشی که در ابتدای مصاحبه طرح کردم را دوباره مطرح می کنم: چرا حکومت اسلامی از دل انقلاب 1357 بیرون آمد؟
- به نظر من در آن شرایط راه دیگری غیر از سر برآوردن حکومت اسلامی از انقلاب 57 نبود. اگر غیر از این می شد (که به نظر من یک اتوپی و خیال پردازی است) جامعه ما مدت زمان زیادی را باید دچار تلاطمات شدیدی می شد تا بتواند راه خودش را پیدا کند. برای همین من از اتفاقات سال 57 به عنوان «انقلاب» نام نبرده ام. به نظر من انقلابی در ایران صورت نگرفت؛ قیامی بود که قدرت از شکل سلطنتی به شکل جمهوری با ماهیت مذهبی تغییر شکل داد و روند جامعه به این صورت پیش رفت.
* درمعادله تان لایه های مختلف مردم، گروهها و نیروهای سیاسی و اجتماعی؛ طیفی از کارگران؛ لایه میانی جامعه در روی کار آمدن حکومت اسلامی چه نقشی ایفاء می کند؟ آیا این جمعیت عظیم در روندها تأثیرگذار نبودند؟
- چرا، بسیار هم تأثیرگذار بودند. در مرحله اول، روحانیت و بازار نقش اساسی داشت، و بعد توده هایی که شما از آنها اسم می برید، و اعتماد آنها به روحانیت. در طول تاریخ ایران اینگونه بوده که هر نوع تغییری خارج از روندی که مردم تجربه کرده اند، همیشه این فضا از سوی روحانیون دامن زده شده که به آنها به دیده اغماض نگاه شود. شما پروسه به قدرت رسیدن «رضا خان میرپنج» را اگر توجه کنید، می بینید که از همین مسیر گذشته است. همین روحانیت می گفت: جمهوری از غرب آمده و بگذارید همان نظام پادشاهی باشد. در پاسخ صریح به پرسش تان؛ البته در مقطع سال 1357 نقش توده ناآگاه میلیونی در به قدرت رسیدن حاکمیت مذهبی را نباید نادیده گرفت.
* بهروز پرتو از شرکت تان در این گفتگو یکبار دیگر تشکر می کنم.
- متشکزم از شما؛ محبت کردید و موفق باشید.
*    *    *
تاریخ انجام مصاحبه: 30 مارس 2013
تاریخ انتشار مصاحبه: 9 آوریل 2013
 


نقدی بر کتاب : قبله عالم – ژئوپولیتیک ایران
کاظم رنجبر

 
به قلم  گراهام فولر . ترجمه عباس مخبر .  انتشارات : نشر مرکز چاپ  پنجم تاریخ انتشار 1390 شمسی – تهران . 327 صفحه .
کاظم رنجبر  دکتر درجامعه شناسی سیاسی .
بخش  چهارم –نسخه امروز
 
 
گراهام فولر در فصل مربوط به خلیج فارس در صفحه 77 کتاب اش ، پاراگرافی  با این عنوان باز می کند ، که بعد از گذراندن چند خطی از این پاراگراف ، از مد نظر خوانندگان  بحثی را از منظر نقش نفت و گاز به عنوان ماده انرژی زا ،و ماده استراتژیک  در اقتصاد و تمدن بشر  امروزی  را از مد نظر خوانند ه گان  گرامی می گذرانیم ، ودر عین حال ، سیاسیت  و ژئوپولیتیک  آمریکا ، این اولین قدرت اقتصادی – نظامی امروز در دنیا را در رابطه با نفت منطقه خلیج فارس و کشور های منطقه را از منظر ژئوپولیتیک  تحلیل و تفسر می کنیم .  
گراهام فولر چنین می نویسد :
 
نفت و پیامد های ژئوپولیتیک  عمده آن .
سال 1908 یک نقطه عطف استراتژیک محسوب می شود کشف نفت به تحکیم اعمال نفوذی جدی بریتانیا ، و تصمیم این کشور به باقیماندن در خلیج فارس یاری رساند .از این تاریخ به بعد بود که مفهوم «امنیت ذخائر نفتی خلیج فارس » برای همیشه وارد نظام واژگان امنیتی غرب شد ، و حق دائمی  و عملی کشور های صنعتی غرب را برای مداخله  در موازنه قدرت در خلیج فارس را یجاد کرد . (مناطق معدودی از جهان تا به این حد برای قدرت های بزرگ جهان اهمیت دارند : به دنبال بسته شدن  غیر قابل تصور «شریان حیاتی »  کانال سوئز  به مدت چندین سال ، پس از آغاز جنگ اعراب و اسرائیل در سال 1967، معلوم شد که اهمیت این آبراه بسیار کمتر از خلیج فارس است . کانال پاناما نیز دارای اهمیت استراتژیک بسیار است لذا دولت پاناما حق بستن آنرا ندارد )
اما اهمیت نفت خلیج فارس برای نظام های اقتصادی غرب ، بیش از هردو آبراه  فوق است ، اهمیت ژئوپولیتیک آن مطلقاً جای بحث ندارد –و لذا تجاوز به حق حاکمیت دولتی در خلیج فاری غیر قابل مذاره است -  واقعیتی که ایران نیر بخوبی بر آن آگاهی دارد .  این موضوع باعث می شود  که ژئوپولیتیک خلیج فارس در مقوله ویژه و تصنعی قرار بگیرد - «تصنعی »به این مفهوم که چنانچه بر عرضه نفت تاثئر بگذارد ، مادام که این کالا اهمیت حیاتی خود را در نظام های اقتصاد ی صنعتی  حفظ کرده است ، قدرت های محلی اجازه اعمال حق حاکمیت کامل خود را ندارند . (صفحه 78 )   
در این چند خط ، گراهام فولر علنا اعترا می کند ، در منطقه خلیج فارس بخاطر اهمین نفت  این ماده استراتژیک برای کشور های صنعتی و در راس آن آمریکا   قدرت های محلی حق حاکمیت  واقعی خود را ندارند .  این گفتار چنین آشکار ، که خلیج فارس متعلق به کشورهائی است ، که نفت این خلیج ، ماشین اقتصادی این قدرت ها را بکار می اندازد .                                           
 
  چگونه ایالات متحده آمریکا ، تبدیل به اولین قدرت اقتصادی ، صنعتی و نظامی  دنیا شد ؟
انقلاب صنعتی دنیا ، درآخر قرن هیجدهم در  انگلستان  رخ داد  ، و این انقلاب گذر جامعه کشاورزی به جامعه صنعتی  با اختراع  ماشین بخار شروع شد .  قبل از انقلاب صنعتی ، جامعه آمریکا ، یک جامعه  کشاورزی بود ، بعه عبارت دیگر ،  نیروی کار  و تولیدی این جامعه  نیروی انسانی و نیروی حیوانات اهلی  بود .  برای اینکه نیروی کار ارزان قیمت  با هزینه کم  وارد پروسه تولید بشود ، سیستم برده داری   در آمریکا رایج بود ، که دولتهائی چون انگلیس ، فرانسه ، هلند و  به کمک نیروی دریائی خود ملیونها انسان آفریقائی را به زور اسلحه  دستگیر کرده و با کشتی  به آمریکا برده و آنها را مثل گله های گاو و گوسفند ، به زمین داران  می فروختند . این زمین داران  از این انسان ها کار مفت و مجانی  می کشیدند ، در عین حال  برجان و حیات این برده ها حتی در صورت ازدواج این برده  برجان  فرزندان آنان  صاحب بودند .
 
قبل از انقلاب صنعتی ، تولید ثروت به مفهوم اقتصادی آن ، در جوامع بشری ، به کشاورزی سنتی و صنایع دستی ، محدود می شد . لذا دولت ها ، برای تحکیم قدرت ، وازدیاد ثروت خود ، دست به جهان گشائی و تسخیر سرزمین های اقوام مجاور و حتی سرزمین های ماوراء بحار دست می زدند. این قدرت ها ، با تسخیر سرزمین های ملت ها مغلوب ، نه تنها آنان را به رعا یا وبرده خود تبدیل می کردند ، بلکه بر جان مال و حتی بر فرزندان بردگان خود نیز صاحب می شدند. با این توسعه و سلطه گری ، بر قدرت نظامی وثروت خود افزوده وامپراطوری خودرا گسترش می دادند . در تاریخ قرن نوزدهم اروپا ،در اوج سیاست های استعماری قدرت های مهم آن عصر،  کنفرانسی از 15 نوامبر 1884 در برلین آغاز شد و در26 فوریه 1885 به پایان رسید این کنفرانس که در تاریخ با نام کنفرانس برلین معروف است(3) با پیشنهاد پرتغال و توسط بیسمارک صدر اعظم آن عصر آلمان سازمان داده شده بود در این کنفرانس ، کشور های آلمان ، اطریش ومجارستان ، بلژیک ، دانمارک ، اسپانیا ، فرانسه ، بریتانیا ، ایتالیا ، هلند ، پرتغال ، روسیه ، سوئد ، نروژ، ترکیه عثمانی ایالات متحده آمریکا شرکت داشتند.
.
 
این کنفرانس در حقیقت اعلام رسمی سیاست های استعماری قدرت های بزرگ آن عصر بود.نظیر همین کنفرانس ها ، با همان اهداف ، در هزاره سوم نیز با عنوان کنفرانس (G-20 ) همین امروز هم تشکیل می شود.در کنفرانس برلین این قدرتهای ذکر شده دربالا ، قاره ای  آفریقا را به مساحت بیش  30 ملیون کیلومترمربع را ، بین خود تقسیم کردند . همین قدرت های استعماری ، در عین حال که ثروت های مادی و معنوی ملت های آفریقائی را بتاراج می بردند ،ساکنان این این قاره را  تبدیل به برده کرده بودند ، در عین حال ، دسته دسته مسیونرهای مذهبی کاتولیک ، پرتستان ، انگلیکن ، و شیخ الاسلام های عثمانی ، در راستای اهداف خود مناطق تحت نفوذ خود را  با انواع حیله و نیرنگ ،وادار به پیروی  به ادیان و مذاهب خود می کردند .
این مرحله از رشد سرمایه داری  در کشورهای اروپائی و آمریکای شمالی ، بر اقتصاد ناشی از تولیدات کشاورزی  از طریق نیروی کار انسانی  ارزان قیمت (برده داری –دهقانان بدون زمین ) و بازرگانی ، رشد داشت .  با اختراع ماشین بخار  در قرن هیجدهم (1712)  تبدیل انرژی حرارتی به انرژی مکانیکی ، فصلی را در تاریخ تمدن  بشر  را آغاز کرد  که به آن انقلاب صنعتی می مگویند ،و در این مرحله است که دو عامل بسیار مهم  در روابط بین المللی  وارد صحنه شدند ، که سیاست بین المللی کشور های مهم صنعتی را تا امروز  این دو عامل  تعین و تنظیم می کنند. 1- دست یابی به مواد اولیه  مورد نیاز انقلاب صنعتی .2- بازار فروش برای تولیدات صنعتی .  در طبقه بندی  اهمیت استراتژیک  مواد اولیه ، مواد انرژی زا ، چون ذغال سنگ ، نفت و گاز ،  و در تولید  انرژی اتمی ، اورانیوم ،  و در سایر رشته های صنعتی ،آلومینیوم  مس کوبالت ، منگنز ..... نقش اساسی دارند .
در راستای این اهداف قدرت های بزرگ صنعتی و در راس آن ، ایالات متحده آمریکا ، روابط سیاسی ، و ژئوپولیتیک  و ژئواستراتژی  خود طراحی می کنند .  کتاب  « قبله عالم  ژئوپولیتیک ایران »  در حقیقت ژئوپولیتیک آمریکا  در رابطه با ایران است . و بی جهت نیست  که بخش مهم این کتاب ، بر روی موقعیت و رقابت دولتهای مهم امروز  در راستای نفوذ به خلیج فارس ، خلیج ایرانی درطول تاریخ متمرکز شده است .
اهمیت خلیج فارس بدون شناختن اهمیت نفت  و گاز چون ماده انرژی زای مهم و استراتژیک در اقتصاد جهان امروز امکان  ندارد .
 
تقسیم خاورمیانه، بعد از پایان جنگ اول جهانی .
 
آنچه را که ما امروز بعد از گذشت 92 سال از پایان جنگ اول جهانی ، ازنکته نظر ظهور  کشورهای متعد د مسلمان و عرب ، اغلب کوچک ، با نظام های حکومتی مختلف ، در خاورمیانه  شاهد هستیم، در واقع ، تقسیم و مرزبندی این کشورها را ، قدرت های فاتح ، خصوصأ  امپراطوری انگلیس و فرانسه ، در راستای منافع کوتاه ، میان و دور مدت خود ، در منطقه را ، طراحی کرده اند.  در این سیاست ،چند عامل بزرگ و حیاتی ، در راستای  منافع  این قدرت ها، و واقعیت های عینی جهان آنروز ، نقش اساسی داشتند.  ما اینجا  عنوان وار ، از آن واقعیت ها یاد می کنیم.
1- حفظ امنیت  راه دریائی هند شرقی .
حفظ  وسلطه بر راه دریائی هند شرقی ،که در انحصار انگلستان بود و این کشور سخت بر امنیت و سلطه بر این راه شوق الجیشی ،احتیاج داشت..
2- حفظ معادن نفت خاورمیانه ،و تلاش بر کشف و استحراج سایر معادن نفت در منطقه.
قدرت های متخاصم ، در هنگام جنگ ، به اهمیت این ماده استراتژیک در عمل پی بردند، بطوریکه در هنگام جنگ اول جهانی ، بخشی از نفت مورد احتیاج ماشین جنگی انگلیس و فرانسه ، از طریق کشتی های نفت کش ، از آمریکا ، به اروپا حمل می شد ، این عمل بر وابستگی این دو قدرت استعماری  یعنی انگلیس و فرانسه را باعث می شد. ورود نفت و ا همیت  این انرژی جدید ، در کل زندگی ماشینی امروز ، به حدی است ، که مورخین تمدن قرن بیستم را «تمدن نفت » می نامند. از آنجائیکه  معدن شناسان  انگلیسی و فرانسوی ، بعد از کشف نفت و استخراج آن در مسجد سلیمان ، در سال 1908 ، به وجود سایر معادن در سایر نکات خاورمیانه ، خصوصأ عراق و عربستان  پی برده بودند،وجود این معادن ، و حفظ آن ها ، در تقسیم خاورمیانه باز مانده از امپراطوری شکست خورده عثمانی ، نقش اساسی  داشتند.نقش نفت خاورمیانه در تعین سیاست های قدرت های بزرگ ، حتی بعد از جنگ اوٌل و دوٌم جهانی ، آنچنان با اهمیت است ،که  رئیس جمهور سابق آمریکا،جیمی کارتر ،یک یک فرد نسبتأ صلح طلب محسوب می شود، بعد از سقوط نظام سلطنت استبدادی  محمد رضا شاه، در یک سحنرانی علنأ به اتحاد جماهیر شوروی سابق ، هشدار می دهد،که منطقه خاورمیانه ، منطقه سوق الجیشی و در برگیرنده مانفع ملی ما آمریکائیان است. ما برای حفظ این منطقه تا پای جنگ پیش می رویم. (نقل به مفهوم)
در این راستا، تقسیم منطقه باقی مانده از امپراطوری شکست خورده عثمانی، حتی قبل از پایان جنگ ،موضوع مذاکرات محرمانه ، بین انگلستان و فرانسه بود.اساس این مذاکرات بر این پایه بود،که منطقه خاورمیانه ، باید طوری تقسیم و تفکیک بشود،که نه تنها منابع نفتی آن زیر سلطه انگلیس و فرانسه باشند، بلکه ساکنان این منطقه باید به کشور های کوچک تقسیم بشوند،و وفقط دارای استقلال داخلی بوده ، وتحت قیمومیت فاتحان جنگ قرار بگیرند.این بهترین روش  در راستای ادامه سلطه انگلیس و فرانسه خواهد بود.
3- انقلاب اکتبر 1917، در روسیه و روی کار آمدن بلشویک ها در این کشور.
اگر چه روسیه تزاری در شروع جنگ اول جهانی ، عضوی از همپیمانان نظامی انگلستان ، فرانسه ،علیه امپراطوری اطریش ، آلمان و عثمانی بود، ولی با انقلاب اکتبر و روی کار آمدن بلشویک ها ، و استقرار نظام سوسیالیستی  ضد سرمایه داری ، درآن کشور ،و امضای معاهده  صلح در 3 مارس 1918، معروف به صلح : برست لیتوسک بین روسیه شوروی و آلمان ، قبل از پایان جنگ، مسلمأ ظهور این رژیم  کمونیستی ، با این ایده ئولوژی  سیاسی ، با شعار انترناسیونالیزم کمونیستی ، در روسیه ،که چندان از مناطق نفت خیز و استراتژیک خاورمیانه دور نبود ،در طرح و برنامه های قدرت های استعماری سابقه دار،چون انگلیس و فرانسه ، با نظام های سرمایه داری ،وسلطه ایکه بر خاورمیا نه ، هندوستان ،و آفریقا  ،داشتند، مسلمأ  در تقسیم و طرح خاورمیانه بعد از امپراطوری عثمانی ، نقش مهم واساسی داشتند.فراموش نکنیم که از زمان پطر کبیر ، طرح نفوذ روسیه به جنوب ،و دسترسی به آب های  آزاد و گرم ، بخشی از استراتژی روسیه ،حتی روسیه کمونیستی بود، امروز نیز این سیاست ادامه دارد.
4- ایجاد یک پایگاه نظامی- اشتراتژیک ، در شرق کانال سوئز،زیر پوشش« کانون قوم یهود » با  اعلامیه لرد بالفور .
تحلیگران متخصص ، در امور ژئو پلتیک و ژئو استراتژیک منطقه  ، بر این عقیده اند ،که اگر جنبش صهیو نیستی  هم وجود نداشت ، امپراطوری بریتانیا در راستای حفظ  منافع ژئواستراتژیک و ژئو پولتیک خود در خاورمیانه ،شرق دریای مدیترانه ، دریای سرخ ،(بندر ایلات واقع در جنوب اسرائیل ) و حفظ کانال سوئز، راه کوتاه دریائی بین انگلستان و هندوستان ،و سلطه بر منابع نفتی منطقه  ، جنبش صهیونیستی را خود می آفرید. در حقیقت این جنبش و به دنبال آن ، پیدایش کشور اسرائیل ، ساخته و پرداخته  امپراطوری بریتانیا ،و به دنبال او ، دفاع بی قید و شرط آمریکا از وجود اسرائیل ، در حقیقت ،در راستای همان سیاست انگلیس است ، که تا امروز ادامه دارد.
 
طرح ایجاد دولت یهود .
.
در 2 نوامبر 1917، لرد بالفور (Lord Arthur James Balfour – متولد 1848- مرگ 1930) وزیر امورخارجه انگلیس در کابینه داوید لوئد جورج (David Lloyd Georg – تولد 1863- مرگ 1945)  نامه ای با این محتوی در 10سطر ، بطور مختصر ، در لفافه یک مشت کلمات مبهم ،و ولی کاملآ دیپلماتیک ، به یکی از رهبران صهیونیستی وزرسالان تاریخ  انگلیس ، بنام لرد روچیلد فرستاد ، با این نامه یا در حقیقت  اعلامیه با لفور، یکی از از خونین و طولانی ترین  جنگ های تاریخی بشریت را در منطقه خاورمیانه گشود، که این جنگ با صد ها هزار کشته، وزخمی ،و ملیونها آواره، با ملیارد ها دولار  هزینه ، امروز بعد از گذشت 96 سال از آن تاریخ این ادامه دارند. این نامه  معروف ترجمه شده از متن فرانسوی آنرا با هم می خوانیم . (فراموش نکنیم که این نامه 9 سال بعد از اولین کشف معدن نفت در ایران  در مسجد سلیمان  درسال 1908  نوشته شده است )
 
لرد روچیلد گرامی ،
من خوشوقت هستم ، که بنام دولت اعلیحضرت ، اعلامیه زیر را   که نشانه تعلق خاطر ما به آرزو و تمایلات صهیونیستی است ، به  شما ارسا ل  نمائیم .این اعلامیه از نظر دولت گذشته واز طرف دولت  مورد تائید فرار گرفته است.دولت اعلیحضرت رضایت خود را در ایجاد یک کانون ملی برای خلق یهود در فلسطین را در برنامه خود قرار
داده است ، و تمام امکانات خود را در راستای عملی کردن این هدف بکار خواهد گرفت ، برسر این موضوع هم بطور روشن به توافق رسیده شده است ،که هیچ عملی ،که حقوق اجتماعی و دینی  گروه های ساکن غیر یهودی موجود (در سر زمین فلسطین ) ، همچنین حقوق فردی و سیاسی  اجتماعی یهودیان ،که در سایر کشور های دنیا  از آن برخوردار هستند، با ایجاد کانون یهود در فلسطین ، ، آنان از حقوق  اجتماعی خود ( در آن کشور ها ) محروم نخواهند شد.
من خیلی قدر دان خواهم بود که شما این اعلامیه را  به اطلاع  فدراسیون صهیونیت ها  برسانید.
امضا ء آرتور جمس بالفور .2 نوامبر 1917.
وقتی که مورخین و صاحب نظران معروف دنیا در مسائل جهانی ، به اعلامیه با لفور ایراد می گرفتند و از عاقبت وخیم این اعلامیه  نگران بودند، دولتمردان انگلیس ، در جواب می گفتند: ما این اعلامیه را از به این خاطر  فراهم آورد یم ، که بتوانیم توسط یهودیان آمریکا ، این کشور را  به عنوان متحد انگلیس  وارد جنگ بکنیم ! این هم یکی از دروغ های دیپلماتیک است.آمریکا با راًی کنگره در 6 آوریل 1917، رسما  به دولت های آلمان ، اطریش و عثمانی ، اعلام جنگ داد .در 13 ژوئن 1917، نیروهای نظامی آمریکا به فرماندهی ژنرال جان پرشینگ در ساحل فرانسه پیاده شدند. در صورتیکه تاریخ اعلامیه بالفور 2 نوامبر 1917 است. اعلامیه بالفور و تشکیل اولین نطفه دولت اسرائیل با ایده ئولوژی صهیونیزم ، در راستای یک سیاست  از پیش تهیه شده ،برای حفظ منطقه نفت خیز خاورمیانه و راه دریائی هند بود.دلیل واضح تر ازاین ، ادامه جنگ در طول این 96 سال در منطقه است ،که تا کنون ، هیچ یک از قدرت های بزرگ چون آمریکا ، انگلیس ، فرانسه ، عملأ هیچ دخالتی  در اجرای قطعنامه  سازمان ملل متحد ،و برگرداندن اسرائیل به مرزهای قبل از جنگ 1967، انجام نمی دهند؟ در صورتیکه مورخ یهودی تبار  مقیم اسرائیل و استاد دانشگاه در تل آویو، شلو مو ساند (Shlomo Sand) ، صاحب کتاب معروف خود ،با عنوان :چگونه قوم یهود آفریده شده است.، در واقع چنین قومی وجود نداشته ، بلکه یک اسطوره بیش در راسطای یک هدف سیاسی بوده و امروز هم در همین راستا ، با همان ایده ئولوژی در جهان تبلیغ می شود، همین استاد تاریخ در مصاحبه ایکه در 5 نوامبر با هفته نامه فرانسوی  بنام :Politis – داشت ، می گوید: اگر آمریکا  اراده بکند، مسئله  اسرائیل و فلسطین در عرض دوساعت  حل می شود.  مسلمأ منافع قدرت های بزرگ بر این است، که ژاندارمی  تا دندان مسلح ، با پیشرفته ترین سلاح های مدرن ، در منطقه  خاورمیانه  ، به قیمت  جنگ های خونین در طول بیش از 90 سال ، حافظ منافع شرکت های بزرگ نفتی ، اسلحه سازی و لابی های صهیونیستی باشد.
نکته دیگر ،که باید بر آن توجه بکنیم ، این است ، اعلامیه معروف لرد بالفور  درست در 2 نوامبر 1917، در رابطه با تشکیل یک کانون برای یهودیان  در سرزمین فلسطین را اعلام کرد .در صورتیکه در 11 دسامبر 1917، یعنی 38 روز بعد از اعلامیه بالفور ، برای اولین بار ارتش انگلیس  به فرماندهی ژنرال آلانبی ( General Allenby) وارد اورشلیم می شود. به عبارت دیگر ، تشکیل این کانون یهود ، در حقیقت ، ایجاد یک پایگاه نظامی ،برای دفاع ازمنافع استعماری انگلیس در خاورمیانه بود ،که با منافع زرسالاران صهیونیزم بین المللی گره خورده بود و تا امروز این پیوند ادامه دارد.
در رابطه با یهودیان  روسیه تزاری نیز انگلیس بر این باور بود ، که با اعلامیه بالفور ، یهودیان روسیه نیز به فلسطین مهاجرت می کنند،و با این عمل  با افزایش قدرت انسانی  یهودیان در فلسطین، بر قدرت نظامی این اقلیت قومی مهاجر در مقابل اعراب ساکن منطقه ، اضافه می شود،و یهودیان می توانند در راستای منافع دور مدت انگلیس ، از خود دفاع بکنند.  درست است که روسیه تزاری در جنگ اول جهانی هم پیمان نظامی انگلیس بود،و مسلمأ روسیه تزاری با مهاجرت  یهودیان روسیه موافت می کرد، خصوصإ یک جوً یهود ستیزی توسط کلیسای ارتد کس  روسیه در این کشور حاکم بود. اما انقلاب 1917 ،( یا کودتای  لنین ) در 25 اکتبر  رخ داد ،و کاخ قدرت تزار برسرش فرو ریخت واین برنامه انگلیس  در رابطه با مهاجرت یهودیان روسیه به فلسطین ، عملی نشد. خصوصاً اغلب رهبران حزب بلشویک روسیه ، یهودیان مارکسیست و مئومن به انترناسیونالیزم کمونیستی بودند.
عجیب نیست  که بعد از استقرار نظام کمونیستی در روسیه ، وقتی که در 14 ماه مه 1948، استقلال اسرائیل  توسط بن گوریون اعلام شد، روسیه شوروی اولین کشوری بود ، که اسرائیل را به رسمیت شناخت ،و به چکسلواکی دستور ارسال اسلحه و هواپیمای جنگی برای دفاع این کشور  در مقابل حملات اعراب را نیر صادر کرد.بعلاوه هزاران یهودی لهستانی تبار را که در اردوگاه های مختلف روسیه زندانی بودند، به لهستان  فرستاد ، به این هدف ، که یهودیان کشور های اروپای شرقی ، با گرایش به مارکسیسم لنینیسم ، اولین حکومت کمونیستی را در خاورمیانه ، در تضاد با منافع  سرمایه داری انگلیس و آمریکا ، ایجاد خواهند کرد. اما این بار هم « تاواریش استالین » در محاسبات خود اشتباه کرده بود.جنبش صهیونیزم ، یک جنش کمونیستی و حتی سوسیالیستی  نبوده و نیست. همچنانیکه نازیسم  ولو اینکه خود را زیر عنوان پر طمطراق  ناسیونال سوسیالیسم ، مخفی می کرد، ولی در حقیقت سلاح پر قدرت ،سرمایه داری جهان ، در مقابل  مبارزات طبقاتی  کارگران و زحمت کشان جهان بود . تعجب آور نیست ،که قبل از آنکه ژاپن در صبح یکشنبه 7 دسامبر 1941 بطور غافلگرانه در بندر پرل هاربور، به نیروی در یائی آمریکا حمله بکند، اغلب سرمایه داران بزرگ آمریکا وصنایع آن کشور  چون راکفلر ، جنرال موتور ، فورد ، مدافع تازیسم بودند و پدر بزرگ جورج دبلیو بوش (Prescott Bush - متولد 1895- مرگ 1972) قبل از جنگ در کشور سویس ، برای صنایع نظامی آلمان کار می کرد.
این نوع  «انحرافات – یا کوتاه بینی های سیاسی » در انحصار سرمایه داران ،و صهیونیست ها نیست. در اوج قدرت آلمان هیتلری ، سازمان اخوان المسلمین  حسن البناء ، و مفتی اعظم بیت المقدس ، حاجی امین الحسینی ، تا «    شرفیابی به حضور ادلف هیتلر » پیش رفت. همین اعمال را در بین صهیونیست ها  نیز می توانید در تاریخ  مشاهده بکنید. فیلسوف آلمانی یهودی تبار هانا آرنت ،(متولد 1906-مرگ 1975 ) در کتاب معروف خود با عنوان : آیشمن در اورشلیم، پرده از معامله  پنهانی یک عده صهیونیست ها را با نازی های آلمان داشتند ، بر می دارد و همین عمل شجاعانه  و صدافت روشنفکری این بانوی  فرهیخته  باعث خشم جناح افراطی صهیونیست ها می شود، بطوریکه یکی از آنها با تمام بی احترامی ، خطاب  به این فیلسوف گرانقدر می گوید: من شرم دارم ،که امثال شما یهودی هستند !!!
نگاه کوتاه  به چند گفته تاریخی  داوید بن گوریون  بنیانگذار  دولت اسرائیل .
خوانند گان به این اصل توجه بکنند، که ایده ئولوژی صهیونیزم ، در اندیشه ،و در عمل، همطراز با نازیسم و پیرو برتری نژادی ،و سلطه یک ملت بر ملت دیگر  وطرح نابودی علنی یک   قوم  دیگر است.لذا نباید صهیونیزم را با یهودیت مقایسه و همطراز دانست، ولو اینکه رهبران صهیونیست سعی بر آن دارند، که خود را رهبر تمام یهودیان جهان قلمداد بکنند!بخش مهم یهودیان جهان در طول تاریخ،همیشه در مقابل ظلم و بیدادگری ، به هر نوع و به هر اسم ، علیه هر انسانی ، بدون کوچکترین تبعیض قومی نژادی مذهبی ، به مبارزه برخاستند،و در این راه قیمت گزاف نیز پرداخته اند . (*)
چند گفته معروف بن گوریون ،که تا ابد بر تارک تاریخ  صهیونیزم  چون مایه ننگ خواهد ماند ،در اینجا نمونه می آوریم .
- داوید بن گوریون ، موسس دولت اسرائیل  در سال 1948 ،که یکی از معروفترین  رهبر صهیونیستی  در قرن گذشته بود، او بنیانگذار سازمان تروریستی « حقنا » بود .او از طریق عملیات مخفی و تروریستی ، قدرت نظامی  مهاجران صهیونیست را بالا برد وباتشکیل دولت اسرائیل از سال 1948  تا سال 1963، جز یک مدت کوتاه  نخست وزیر ، و وزیر داخلی اسرائیل بود . چند نمونه از گفته های ایشان را در اینجا می آوریم ، تا خوانندگان  بهتر به ذات ایده ئولوژی صهیونیزم  پی ببرند و میتوجه بشوند، که اگر تحلیگران  صدیق  در مسائل سیاسی – فلسفی صهیونیزم را معادل با نازیسم می دانند ، بی دلیل نیست.
(...)اگر من یک رهبر عرب بودم ، هرگز توافق نا مه با رهبران اسرائیل را امضا نمی کردم ، این طبیعی است، ما سر زمین آنها را غصب کرده ایم ، درست است که خداوند این زمین را بما وعده داده است، امٌا این وعده شا مل آنها نمی شود، چون خدای ما ،خدای آنها نیست . درست است که یهود ستیزی نازی ها و آشویتز هیتلر وجود داشت ،امٌا این جنایت ها را اعراب نکردند.اعراب تنها یک واقعیت را می بینند،که ما یهودیان آمدیم  و سرزمین آنها را دزدیدیم. چرا اعراب این عمل دزدی ما را قبول بکنند؟
(ماًخذ به زبان فرانسه : David Ben-Gourion (le 1er Premier Ministre israélien) : Cité par Nahum Goldmann dans "le Paradoxe Juif", page 121 )
ما حقیقت را کتمان نمی کنیم ، از جنبه سیاسی ، ما متجاوز هستیم. اعراب از خود و از سرزمین خود دفاع می کنند. این کشور به آنها تعلق دارد، برای اینکه در آنجا زندگی می کنند. در صورتیکه ما یهودیان  از نقاط مختلف آمده و اینجا ساکن می شویم. از منظر آنها ، ما می خواهیم  انها را از وطن شان آواره بکنیم . پشت تروریسم عرب ، یک جنبش مقاومت است ، ولو اینکه  هنوز این جنبش  ابتدائی  و خالی از ایده الیسم  و خود فدا کردن برای اهداف والا است .
- ( ماًخذ به زبان فرانسه : David Ben-Gourion : Cité page 91 du Triangle Fatidique de Chomsky qui est paru le livre de Simha Flapan "Le Sionisme et les Palestiniens" – page 141-2, citant un discours de 1938 )
- اگر من می دانستم ،که با انتقال تمام کودکان آلمان  به انگلستان (در هنگام جنگ دوم جهانی ) حفظ جان آنها عملی  بود، ولی در مقابل  فقط با  انتقال نصف این کودکان به اسرائیل ،این امکان ممکن بود ،(که  فقط  جان نصف کودکان آلمانی حفظ شود) ، من حا لت دوٌم را انتخاب می کردم. برای اینکه ما  در مقابل ما تعداد این بچه ها (و نجات تمام  آنها ) قرار نگرفته ایم ، بلکه در مقابل مسئله تاریخی  مردم اسرا ئیل قرار گرفته ایم   .(ماخذ به زبان فرانسه: Ben-Gourion (Cité pages 855-56 du Shabtai Teveth de Ben-Gurion dans une version légèrement différente )
خوانندگان ملاحظه می کنند ،که برای داوید بن گوریون ، در راستای سخن معروف  ماکیاول : هدف وسیله را توجیه می کند. وقتی که سرجوخه اطریشی ، آدلف هیتلر ، با ایده  ئولوژی  ناسیونال سوسیالیزیم، همراه با یک مشت دیوانگان تاریخ،  در راستای  استقرار« نژاد برتر آریائی!!!» 60 ملیون انسان را  قربانی کرد، ملیونها انسان را تا پایان زندگی شان معلول  و مفلوج نمود ،  ملیون ها خانواده را آواره و سرگردان کرد،، کوره های آدم سوزی راه انداخت و ملیون ها یهودی ، کولی های  اروپا را تبدیل به خاکستر کرد  تعجب  آور نیست ،که داوید بن گوریون این صهیونیست دو آتشه نیز، در راستای همین اهداف، حاضر است نصف کودکان آلمان را فدای  اهداف سیاسی خود بکند. (ادامه دارد )
پاریس 31 ژانویه 2010.
اقتباس با ذکر نام  نویسنده و سایت ، کاملأ آزاد است.
(*)   نامه اعتراض آمیز  پرفسور آندره نوشی ، فرانسوی یهودی تبار  به سفیر اسرائیل در فرانسه ، به ترجمه این صاحب قلم در سایت عصر نو با این آدرس ، ملاحظه بفرمائید ،که چگونه انسان های واراسته یهودی تبار ، جنایات رژیم صهیونیستی را افشا ء می کنند.
 
 
قرارداد  معروف قرارداد Quncy
 
جمعیت جهان در طول یک قرن در حدود 4 برابر افزیش یافته است ، که چنین افزایشی با چنین سرعتی در طول تاریخ بشریت هرگز سابقه نداشته است . در مقابل افزایش جمعیت جهان ، و تمدن دنیای ماشینی ، یا در حقیقت تمدن نفت ، که اکثریت غالب نیروی محرکه آن در حال حاضر نفت و گاز طبیعی است بر اهمیت این ماده انرژی زا بیش از پیش افزوده است . نفت در راستای ماده انرژی زا، چون نیروی محرکه موتورهای مختلف ، و مشتقات متعدد آن ، در تولید مواد پترو شیمی ، در منطقه خاورمیانه ، برای اولین بار، در ایران ، در شهر مسجد سلیمان در سال 1908 ،توسط زمین شنا سان و مهندسین انگلیسی کشف و در 16 ماه مه در عمق 360 متری استخراج شد. بعد از این کشف و استخراج ،و تجربه جنگ های جهانی اول و دوم در رابطه با ماده حیاتی نفت و نقش آن در این جنگ ها ، منظقه خاورمیانه و حوزه خلیج فارس ، تبدیل به یک منطقه ژئوپولتیک و نفت تبدیل به ماده ژئواستراتژی جهان شد . در راستای اهمیت نفت این ماده استراتژی است که امپراطوری انگلیس ، دولت اسرائیل را در قلب خاورمیانه به عنوان ژاندارم منابع نفتی این منطقه آفرید و بعد از جنگ دوم جهانی و حضور فعال آمریکا در منطقه نفت خیز خاورمیانه ،و قرارداد نفتی و انحصاری امریکاو عربستان سعودی در فوریه 1945 ، زیر عنوان : قرارداد : Quncy بین آمریکا و عربستان سعودی در مراجعت روزولت از کنفرانس یالتا ، این قرار داد با سلطان عربستان ، عبدالعزیز ابن سعود بسته شد. به موجب این قرار داد ، عربستان سعودی تعهد می دهد که هرگز کوچکترین امتیاز کشف و استخراج نفت در عربستان را ، این کشور به دولت ثالث ندهد ،و آمریکا نیز متقابلأ تعهد می دهد که از تمامیت ارضی عربستان و تداوم سلطنت خانواده ابن سعود ، در عربستان را تضمین و از آن در مقابل تهدید های داخلی و خارجی دفاع بکند . در حقیقت عربستان سعودی یک مستعمره و پیاگاه نظامی آمریکا در منطقه نفت خیز حوزه خلیج فارس است . در راستای همین قرارداد : Quncy بین آمریکا و عربستان و پشتبانی آمریکا از این کشور بود که محمد رضا شاه ، در سال 1970، جزیره بحرین را که در طول 2500 سال تاریخ مدون ایران متعلق به ایران بود تحویل اعراب داد ، عربستان نیز چند سال بعد خلیج فارس که حتی در دوران یونان باستان و روم باستان طبق اسناد معتبر تاریخی :( , Limen Persikos des Grecs, Sinus Persicus des Latins, al-Bahr al-Farsi (la mer persique) -خلیج فارس ، و برای اعراب : البحر الفارس نام داشت نام خلیج عربی بر خلیج فارس گذاشت . امروز یک عده اعراب و حتی ایرانیان خائن و جیره خوار عربستان ، خلیج عربی ،و خوستان را کشور الاحواز می نا مند !!! چرا ؟ برای اینکه طبق مطالعات زمین شناسان معتبر جهان ، متخصص در ذخائر نفتی دنیا ، 70 درصد ذخائر نفتی تائید شده دنیا در حوزه خلیج فارس قرار دارد ، واین منطقه هم از منظر ژئوپولتیک و ژئو استراتژی ، از سال 1907 ، طبق قرارداد بین امپراطوری بریتانیا ، و روسیه تزاری ، که ایران را به به سه قسمت تقسیم کرده بودند ، قسمت شمال ، تحت نفوذ امپراطوری روسیه ، قسمت جنوب ، تحت نفوذ امپراطوری انگلیس ، و مرکز بظاهر بنام کشور ایران با یک دستگاه سلطنتی ضعیف و فاسد . در حقیقت از آن تاریخ این منطقه نفت خیز ،متعلق به انگلستان بود و به مرور آمریکا نیز وارد این منطقه شد و با قرارداد :Quncy ، بر استقرار خود در منطقه «مشروعیت » بخشید وبخشی از این منطقه از سال ، سال 1945 متعلق به آمریکا است که اشتراکاً با قدرت های غربی خصوصاً شرکت های نفتی برای چپاول ثروت های این منطقه فعالیت دارند .
 
 
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
 
ماًخذ در زبان فرانسه :
-Le grand aveuglement .Charles Enderlin Albin Michel 2009
- Comment le peuple juif fut inventè .Shlomo Sand Fayard 2008