۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

پرونده شهلا جاهد




آ


حكم قصاص شهلا جاهد، ساعت 5 صبح روز چهارشنبه 10 آذرماه در محوطه داخلي زندان اوين به مرحله اجرا درآمد.

در این جا فیلمی که بخش خبری 20 و 30 شبکه دو از این ماجرای جنجالی پخش کرد را مشاهده می کنید.

قسمت اول
قسمت دوم
قسمت سوم


شانزده آذر ۱۳۸۳، روزی که اصلاحات مرد! : خورشید سپهر

ن چپ فریاد زدند: اصلاحات مرد، زنده باد انقلاب!


۱۵ آذر, ۱۳۸۹@ ۲۰:۲۸

شانزده آذر ۱۳۸۳ روزی تاریخی در جنبش دانشجویی بود، روزی که دانشجویان یکصدا علیه دروغ بزرگی به نام اصلاحات پیش روی رئیس جمهوری که به آنها هتاکی می کرد شعار دادند، پس از این شکست گردان روزنامه نگاران اصلاح طلب اعزامی به خارج وظیفه تبلیغاتچی رفسنجانی را بازی کردند.

شانزده آذر سال ۱۳۸۳ محمد خاتمی رئیس جمهور وقت به دانشگاه تهران رفت تا ضمن سخنرانی به مناسبت روز دانشجو بتواند برای اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری سال آینده رای جمع کند اما صرفنظر از اینکه دولتی که خود به سرکوب و قتل عام دانشجویان می پردازد و رئیس جمهوری که خود دستور سرکوب خیزش هجده تیر ماه را می دهد چگونه می تواند به روز دانشجو اهمیت بدهد یا اصولا پایگاهی در بین دانشجویان داشته باشد، این سخنرانی به یک شکست مفتضحانه برای اردوگاه رو به اضمحلال اصلاح طلبان بدل شد.

خاتمی در این سخنرانی برخلاف ژست همواره خندانش، پرخاشگر، عصبی و هتاک ظاهر شد، از تریبون رسمی به دانشجویان فحاشی کرد و آنها را بی شعور خطاب کرد، امری که خشم دانشجویان را برانگیخت.

هزاران دانشجو با شغارهای دروغ بسه، رای منو پس بده، خاتمی بی لیاقت استعفاء استعفاء، مرگ بر این دولت مردم فریب از خاتمی می خواستند در برابر بی کفایتی خود در هشت سال ریاست جمهوری ش پاسخگو باشد اما خاتمی فقط با پرخاشگری و تندی پاسخ آنها را می داد.پ

در میان این دانشجویان بخش عمده ای از آنها که توانسته بودند خود را به مراسم برسانند و از سدهای مختلف حفاظتی عبور کنند دانشجویان عضو انجمن اسلامی و وابسته به تحکیم وحدت بودند، بخشی از دانشجویان چپ با درگیری و مضروب شدن توسط گارد دانشگاه و تیم حفاظت ریاست جمهوری سرانجام موفق شدند در اوایل مراسم وارد سالن شوند و برخی دیگر پشت در ماندند، در برابر ورودی سالن که در اثر درگیری ماموران حفاظت ریاست جمهوری با دانشجویان شکسته بود همچنان درگیری ادامه داشت که خاتمی با شگفتی از این جو ملتهب پشت تریبون رفت، با نخستین جملات وقتی فریاد اعتراض هزاران دانشجو که او را هو می کردند به هوا برخاست وی دریافت که چه تصمیم اشتباهی گرفته است و چگونه در سال آخر ریاست جمهوری ش حتی معدودی هوادار هم در میان هزاران دانشجوی حاضر در سالن ندارد.

آن روز گذشت، هر چند که صدا و سیمای جمهوری اسلامی از این اعتراض به حق دانشجویان به هشت سال تحمیق و فریب برای اهداف سیاسی و جناحی خود سود برد اما روشن ساخت که تشت اصلاحات از بام به زیر افتاده و دیگر کسی زیر این علم سینه نخواهد زد.

اما در این جا تنها واگذاری پست سیاسی به حریف نبود که برای اصلاح طلبان آینه ماتم شده بود، هزاران موسسه اقتصادی وابسته به دولت بودند که اصلاح طلبان و کارگزاران برادر وار به تولیت آن می پرداختند و حرف از میلیاردها دلار سود سالیانه بود.

پس باردیگر باند رفسنجانی دست به کار شدند، روزنامه نگاران اصلاح طلب را در قالب روزنامه نگار تبعیدی و پناهنده راهی بروکسل و پاریس، لندن و نیویورک کردند تا برای چهار سال بعد پس از شکست توام با تقلب در انتخابات سال ۱۳۸۴ برنامه بچینند، ابراهیم نبوی ، نوشابه امیری، هوشنگ اسدی، فرشاد بیان و یک گردان روزنامه نگاری که روانه رسانه های مختلف از بی بی سی گرفته تا صدای آمریکا شدند وظیفه روابط عمومی و تبلیغاتچی رفسنجانی و شرکاء برای انتخابات بعدی را به عهده گرفتند، با سرمایه و لابی آنها نشریه و رسانه راه انداختند و از آمریکایی ها و اروپایی ها به واسطه لابی گری شان پول گرفتند، اعضای رسمی و غیر رسمی حزب توده و سازمان اکثریت را به استخدام در آوردند تا در بوق تبلیغاتی برای اصلاح طلبان بدمند.

نتیجه آن شد که نسل جوان که چاره دیگری پیش روی خود نمی یافت را بار دیگر به میدان کشیدند تا بار دیگر رای بدهد آن هم در انتخاباتی که مثل روز نتیجه ش روشن بود.

آنقدر از حمام نرفتن و شپش موی سر احمدی نژاد نوشتند که گویی همه مشکلات ملت و کشور همین است و در دوران اصلاحات کشور گل و بلبل و همه اصلاح طلبان شیک و تر و تمیز، یعنی اصل قضیه به فراموشی رفت همه گفتند بگذار از شر این یکی راحت شویم هر کسی بیاید بهتر است و آن هر کس قرار بود نخست وزیر امام باشد که دستش تا مفرغ در خون زندانیان سیاسی دهه شصت خونین بود و جز چیز حرفی برای گفتن نداشت.

جنگ مغلوبه شد، اصلاح طلبان به کنج خانه خزیدند و باز دانشجویان و جوانان ماندند و این سوال که چه باید کرد؟ آیا تا به ابد باید در این دور باطل گشت؟

آیا آن طناز بروکسل نشین فریب شان نداده بود، او که هر جایی برای خود تریبونی دست و پا کرده است؟

آیا این گردان روزنامه نگاران اعزامی به خارج فریب شان ندادند که تبلیغات چی گروهی شدند که کارنامه و عملکردشان مشخص بود؟

آیا وقتی دانشجویان در شانزده آذر ۱۳۸۳ در برابر سرکرده اصلاحات فریاد مرگ اصلاحات را سر دادند و روی مقوا هم نوشتند اصلاحات مرد، زنده باد انقلاب! و پیش چشم خاتمی گرفتند، چرا باید فریب عده ای شیاد را برای زنده کردن مرده را می خوردیم؟

اگر فردا روزی باشد برای حسابرسی، آقایان و خانم های روزنامه نگار اصلاح طلب خارج نشین شما هم باید حساب پس بدهید!

« اسرار فعاليتهای ضد ايرانی در خارج از کشور »

« اسرار فعاليتهای ضد ايرانی در خارج از کشور »

ـ سندی که با همکاری و مشورت دکتر عباس ميلانی (عباس ملک زاد ميلانی) بنا بر دستور ساواک در دوران شاه عليه نيروههای سياسی و فعالين کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی تهيه شده بود ـ

و توضيح کوتاهی در باره محتوی آن نوشته تبليغاتی ساواک

از سوی مهندس رضا رحيم پور

دوستی از سوئد بمن اطلاع داد که يکی از سايت های اينترنتی سلطنت طلب بنام ،"سرباز" (sarbaz.org) ، اقدام به انتشار سندی قديمی نموده است، که در آن نام عده ای ازفعالين سياسی مخالف رژيم شاه، از جمله دکتر بيات زاده ذکرشده است.

سند مذکور نوشته ای است تبليغاتی که از سوی سازمان امنيت رژيم شاه در دوران آقای پرويز ثابتی و با کمک افرادی همچون آقای دکتر عباس ميلانی ـ يکی از اعضای سابق سازمان انقلابی حزب توده و تشکيلات کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی ـ ، عليه نيروهای مخالف رژيم شاه، انتشاريافته بود .

جالب اينکه دستگاه تبليغاتی رژيم وابسته شاه ، رژيمی که خود زاده شوم کودتای سازمانهای جاسوسی آمريکا و انگليس بود، هميشه نيروهای سياسی ايرانی مخالف خود را نيروهای " ضد ايرانی" می ناميد. درحاليکه نفوذ دولت آمريکا در ايران و يا بزبان ديگر وابستگی رژيم شاه به دولت آمريکا بحدی آشکار بود، که حتی آخرسر زمانيکه مبارزات مردم عليه رژيم بمرحله اوج خود رسيده بود، ژنرالی آمريکائی بنام رابرت هويزر (1) Robert Huyser))، بخاطر حفظ کمربند حفاظتی بر مرزهای اتحاد جماهير شوروی ، فرمان ترک ايران را به شاه شاهان داد . فرمانی که شاه وابسته وچون غلام سرسپرده نيز بدون هيچگونه مقاومتی ايران را ترک کرد.

بارها بدان اشاره کرده اند. آخرين آن نيزهمانا مقاله دکتر بيات زاده (2) تحت عنوان « آقای بهنود، حتمأ اطلاع داريد که " افراد بزرگ " با مسئوليت عمل می کنند ـ بخش سوم ـ » در پاسخ به مقاله " ما بزرگ شده ايم آقای بيات زاده " ، است که آقای مسعود بهنود در آن مقاله به مدح آقای داريوش همايون و آقای دکترعباس ميلانی، پرداخته بود!

بسياری از فعالين اپوزيسيون دوران شاه فراموش کرده اند وحتی برخی از اين افراد سخت کوشش دارند تا کمتر در باره نامردمی ها و سياست و عملکردهای آن دوران سخنی گفته شود و يا مطلبی بنگارش درآيد تا شايد مردم ايران ( به خصوص نسل جوان) نيز با وضعيت آن زمان بی خبر باشند و ندانند که رژيم محمد رضاشاه در برخورد با نيروهای مخالف از چه ترفندهائی استفاده می کرده است ، آنهم فقط بدين خاطر که چنان گفتار و نوشتاری ، امکان دارد به اهداف کنونی اين حضرات که همانا کسب قدرت بهر قيمتی می باشد ، لطمه وارد کند. افرادی همچون دکتر حسين باقرزاده کلمات قصار آقای داريوش همايون در باره کودتای 28 مرداد را از آن خود ميکند و يا يکی از رهبران جمهوريخواهان ، خواستار آتش بس در باره کودتای 28 مرداد می شود و در آنمورد مشخص از " سوء تفاهم " صحبت می کند. ويا فرد ديگری که خود را " مصدقی " و حتی عضو " جبهه ملی " می داند برای اينکه سلطنت طلبان به شخص ايشان ايرادی نگيرند و خدای نکرده رابطه حسنه آنها بهم نخورد، در نوشته ای از کودتای 25 مرداد به جای کودتای 28 مرداد نام میبرد و با وجود تذکر نيزحاضر نمی شود تا قبول کند که اتفاقات تاريخی را نمی توان و نبايد تحريف کرد و يا بر آن بخش از رويدادها و اتفاقات که توافق نداريم ، پرده استتار کشيد!

اين بخش از اپوزيسيون چند چهره ايران که هدف اصليشان تنها کسب قدرت بهر قيمتی می باشد و نه دمکراتيزه شدن جامعه ايران، روشن شدن جوانب مختلف سياست دوران شاه را ، خطری برای آينده خود می داند. در همين رابطه است که افرادی همچون آقای دکتر حسين باقرزاده ، نه تنها کلمات قصار آقای داريوش همايون در باره کودتای 28 مرداد را از آن خود می کند، بلکه اين حضرت حتی تحمل شنيدن اظهار نظری جز آنچه خود مبلغ آن هستند را ندارد. بطوريکه ايشان هرفردی را که تصويرديگری ـ درست يا نادرست ـ از آن کودتای ابتر و شوم به نگارش در آورد را، روضه خوان می خواند. غافل از اينکه اين افراد نان به نرخ روزخور، که حقا در چاپلوسی دست کمی از مدح گويان " امام خمينی" همچو حجازی ها ندارند، حقايق را آنقدر وارونه جلوه میدهند که حتی مرغ پخته را نيز به خنده وامیدارد. برای مثال میتوان به دو مقاله پی در پی خانم الاهه بقراط در کيهان چاپ لندن (شماره 1019 و 1020 )اشاره کرد که اندوه برف دروغ و فريب باعث شده تا اين "روزنامه نگار نابغه " (ازکشفيات مرحوم هوشنگ وزيری) همچو کبکی سر خود را آنقدر در آن فرو ببرد که خود دکتر مصدق!! را از عاملين اصلی اجرای کودتا 28 مرداد بداند !! يعنی دکتر مصدق برضد خود کودتا را راه انداخته بود !! (3) يک تئوری خنده دارو مسخره که تنها در يک دنيای تک بعدی سلطنت طلبانان امکان پذير میباشد. اين دسته افراد در دنيای آزاد و بی سانسور غرب و در حين مدعی قرارداشتن در صف اپوزيسيون به اصطلاح آزاد، دست به تحريف تاريخ و ذکر اينچنين اراجيفی میزنند. وآی به حال آنروزی که اين افراد بر اريکه قدرت سوار باشند. از ديد ما هيچ تفاوتی بين اين افراد و گروه هائی ازجناح تماميت خواه رژيم جمهوری اسلامی موجود نيست. ستون فکری هر دو گروه از بن استبدادی و ارتجاعی است و هردو طرفدار تک حزبی و يکه تازی. سرشت زشت و پليدی که متاسفانه هر دو گروه بر سرايران و مردمانش در آوردند. يک بار به شکل حزب رستاخيز و بار ديگر به شکل حزب الله .

البته اين ديدگاه سلطنت طلبان تازگی ندارد. اين جماعت سالهاست که وقايع موجود در جامعه را وارونه میبينند. مگر نه اينکه ايشان کودتای ابتر 28 مرداد 1332 و دست پخت مشترک آمريکا و انگليس را " قيام ملی " می نامند و درعوض انقلاب شکوهمند و مردمی بهمن 1357 را توطئه کشورهای خارجی و فتنه خمينی در ايران میدانند .

اگر چه انتشار مجدد اين جزوه تبليغاتی ساواک از سوی سلطنت طلبان گرداننده سايت " sarbaz.org" بيشکبخاطر افشاگری عليه مخالفين دوران شاه انجام گرفته است. ولی اگر اين گروه سلطنت طلب بطور واقعی و نه لفظی و يا در شعاربه " حقوق بشر " و " حرمت انسانی " پايبند بود، میبا يستی با انتشار اين سند پيش ازهرچيز، از چنين برخورد رژيم شاه با نيروهای دگرانديش فاصله ميگرفت و يا دستکم انتقادی از آن چنان شيوه ی کاری كه بر پايه دروغ ، تهمت ، افترا ، تحقير و بی حرمتی انجام گرفته است ، بعمل مي آورد

اگر به پايمال شدن حقوق بشر و بی حرمتی به فعالين سياسی از سوی مقامات و مأمورين جمهوری اسلامی شديدأ ايراد وارد است و به آن رفتار و کردار حتمأ بايد اعتراض کرد و آنرا محکوم نمود ، روشن نيست چرا به اعمال و رفتار مشابهی که از سوی مقامات و مأمورين رژيم شاه در پايمال کردن حقوق بشر و بی حرمتی به نيروهای سياسی ـ اجتماعی اعمال شده بود ، نبايد ايرادی وارد باشد و آنرا محکوم نکرد؟ آيا طرفداران رژيم پادشاهی در برخورد به پايمال شدن حقوق بشر از منطق يک بام و دو هوا استفاده می کنند؟ چنين سياستی (سياست يک بام و دو هوا ) نمی تواند مورد تائيد آزاديخواهان و طرفداران واقعی حقوق بشر از جمله ما سوسياليست های مصدقی قرار گيرد!

محتوی جزوه ساواک عليه نيروهای اپوزيسيون آن مقطع تاريخی ، بيانگر چگونگی سياست و شيوه عملکرد رژيم شاه نسبت به نيروهای مخالف می باشد وبخوبی نشان می دهد که رژيم محمد رضا شاه پهلوی ، همچون جناح تماميت خواه رژيم جمهوری اسلامی ، کوچکترين حقوقی برای مخالفين خود و در حقيقت دگرانديشان قائل نبود. انتشار مجدد آن نوشته تبليغاتی ساواک ، می تواند عملی مثبت در خدمت روشنگری در رابطه با ماهيت ضد مردمی رژيم شاه باشد. آقای داريوش همايون وزير اطلاعات رژيم شاه و تئوريسين حزب رستاخيز اگر محتوی نوشته های تبليغاتی دوران شاه عليه نيروهای مخالف استبداد و ديکتاتوری ،از جمله اين سند مورد بحث را در هنگام نگارش مقاله " پيروزی خشم و کين " مدّ نظر قرار می دادند ، شايد در رابطه با کشتار زندانيان سياسی در سال 1367 ( 1988 ) اين چنين بی مسئولانه و خصمانه نمی نوشت « کشتار شهريور ۶۷/88 زورآزمائی نابرابر دو نيروی سياسی بود که اگرچه ماموريت شان تفاوت داشت ــ جامعه بی طبقه توحيدی دربرابر جامعه بی طبقه سوسياليستی ــ در خصلت انقلابی خود تفاوتی با هم نداشتند. دژخيم و قربانی به آسانی می‌توانستند جای خود را با هم عوض کنند. اگر يکی دست بالا تر نيافته بود ديگری به پيشدستی، همان را می‌کرد ». (4) و احتمالا وی فراموش کرده است و يا بعمد نمی خواهد بخاطر بياورد که در زندانهای رژيم شاه ، زندانيان سياسی بشدت شکنجه می شدند ! مگر بيژن جزنی و 8 نفر ديگر از زندانيان سياسی که در زمان شاه در زندان اوين بسر می بردند ، در تپه های اوين در روز 29 فروردين ماه 1354 از سوی جلادان ساواک به رگ بار مسلسل بسته نشدند؟! (5)

اگر چه بسياری از مطالب مطرح شده در جزوه تبليغاتی ساواک ، بيشتر جنبه تبليغاتی دارد و بيشتربر پايه شايعات و دروغ تدوين شده است تاحقيقت. (6) با توجه به اين واقعيت که تمام احزاب و سازمانهای سياسی آن دوران دارای تشکيلاتی مستقل از تشکيلات کنفدراسيون بودند. عضويت در کنفدراسيون بطور فردی بود ، يعنی هيچيک از سازمانها و احزاب سياسی ايرانی در آنزمان عضو کنفدراسيون نبودند و اگر سازمان و يا حزب سياسی برای فراگيری تعليمات نظامی افرادی از اعضای خود را به چين ، کوبا ، فلسطين ، يمن جنوبی ، ليبی ... می فرستاد ، آن عمل بهيچوجه ربطی به تشکيلات کنفدراسيون جهانی نداشت. اتفاقأ انشعاب های کنفدراسيون مربوط به مرحله ای می شود که سازمانهای سياسی سعی کردند تا سياست سازمانی خود را به کنفدراسيون تحميل کنند که بدنه کنفدراسيون حاضر به قبول آن سياست ها نشد!

ولی با اين وجود ، چون محتوی اين جزوه، بيانگر چگونگی سياست و شيوه عملکرد رژيم شاه می باشد، ازجمله آنکه رژيم شاه کوچکترين حقوقی برای مخالفين خود و دگرانديشان قائل نبود و همانطور که دکتر بيات زاده نوشت " سياست غلط مديريت سياسی ـ امنيتی رژيم شاه، شعار سرنگونی رژيم شاه را به کنفدراسيون تحميل کرد." (7) ، لذا ما سوسياليست های مصدقی دست به انتشار آن جزوه می زنيم و توجه خوانندگان محترم را به محتوی اين سند تبليغاتی " ساواک " جلب می کنيم.

اميد اينکه بدين طريق خوانندگان اين جزوه به منظورآقای مسعود بهنود در جلوه دادن آقای دکترعباس ميلانی که " ... در داخل کشور با همه بند و منع ها که هست جوانان به راه افتاده و ياد بزرگان بزرگ و اهالی انديشه و عمل را گرامی می دارند. کتاب ها می نويسند از خرافه های تاريخ معاصر. نسل تازه با هزار زحمت دارد می کوشد رازهای عقب افتادگی ايران را در لابلای واقعيت ها پيدا کند" (8) پی ببرند و گذشته نويسنده کتاب های " آکادميک " را ـ البته بدون هيچ پرده استتاری از سویآقای بهنود بردور آن ـ بهتر بفهمند

رضا رحيم پور

دانمارک ـ 8 فروردين ماه 1384 ، 28 مارس 2005

Socialistha@ois-iran.com

www.ois-iran.com

1) ـ به اين کتاب نگاه کنيد. از برگ 170 تا برگ 177 .

Iran : The untold Story. An Insiders Account of America’s Iranian Adventure and Its

Consequence for the Future. By Mohamed Heikel, Pantheon Books, New York, 1982

2) دکتر منصور بيات زاده در نوشته های مختلفی به نويسندگان گزارش ساواک اعتراض کرده است .

ازجمله ايشان در بخش سوم مقاله ای تحت عنوان « يکی از محورهای اصلی مشکلات اساسی سياسی جامعه ايران ، مشکل معرفتی است » )www.ois-iran.com/113.pdf ( نوشته بودند :

« اين سئوال از سلطنت طلبان پهلويست بخصوص آقای داريوش همايون مطرح است که با جوّسازی و شايعه پراکنی و بی حرمتی که نسبت به آيت الله خمينی بانام نويسنده ای بنام "رشيدی مطلق " که احتمالا اسم مستعاری بيش نيست ، در خدمت کدام سياست عمل شد ؟

آيا جوّسازی و تبليغاتی که سازمان امنيت با بکارگرفتن دستگاه های تبليغاتی از جمله روزنامه آيندگان آن جناب و بعضی جوانان عاشق جاه و مقام از جمله آقای "عباس ملک زا ده ميلانی " (همين نويسنده کتاب معمای هويدا ، فردی که پهلويست ها سعی فراوان دارند تا وی را بعنوان تاريخ نگار معاصر جا بزنند ، تا بتوانند بعداً کتابی را که ايشان ماموريت پيدا کرده است در باره محمد رضا شاه برشته تحرير در آورد ، بعنوان يک تاريخ معتبر به خور مردم ايران دهند) ، که عليه کنفدراسيون جهانی و اعضاء آن براه انداختيد و فعاليتهای کنفدراسيون جهانی و فعالين آنرا توطئه ضد ايرانی توصيف کرديد ، نتيجه ای جز بی آبروتر کردن خود و همکارانتان از قبيل آقای " عباس ميلانی" چيز ديگری بهمراه داشت ؟

آقای عباس ملک زاده ميلانی ، بجای اينکه پس از سرنگونی رژيم شاه از عملکرد خود انتقاد کند و به خاطر تهمت ، افتراهات و برچسب هائی که بنا بر دستور سازمان امنيت شاه (ساواک) عليه فعالين جنبش زده بود معذرت بخواهد

( نگارنده اين سطور (منصور بيات زاده ) که در آنزمان يکی از فعالين و مسئولين جبهه ملی ايران در اروپا و کنفدراسيون جهانی بودم ، در روزنامه آيندگان و جزوه ساواک بقلم آقای عباس ملک زاده ميلانی متهم به جاسوس شرق و غرب و طرفدار تروريسم و... شده بودم ) و برای افکار عمومی توضيح دهد که چه عللی باعث شد تا اين حضرت قلم و فکر خود را در اختيار دستگاه تبليغاتی سازمان امنيت شاه قرار دهد و به چنين عمل ناشايست و غير اصولی دست زند ، برای سرپوش گذاشتن بر گذشته خود، نام فاميلی خود را تغييرمی دهد. "عباس ملک زاده ميلانی " همکار اداری آقای دکتر منوچهر گنجی وزير شاه و همکار آقای پرويز ثابتی بزرگترين شارلاطان سازمان امنيت (ساواک) تبديل می شود به "عباس ميلانی" .»

و يا دکتر بيات زاده در مقاله ای ديگردر پاسخ به اقای مسعود بهنود ، تحت عنوان « در پاسخ به مقاله " ما بزرگ شده ايم آقای بيات زاده " ، آقای بهنود، حتمأ اطلاع داريد که " افراد بزرگ "با مسئوليت عمل می کنند. بخش سوم»

www.ois-iran.com/pdf.179.pdf

نوشته بودند :

« روشن نيست که اگر آقای بهنود شاگرد " مکتب آيندگان " در رابطه با درک و فهم فرهنگ دمکراسی با "مشکل معرفتی " روبرو نيست ، در کجای فرهنگ دمکراسی آمده است ، که هر کس حاضر نشود ، "سياست " و "عملکرد" های غلط و حتی "خيانت " بار افراد و نيروهای دگرانديش و مخالف خود را جزو "محسنات " آنها محسوب دارد ، نمی تواند " دمکرات " باشد ، و چنين افرادی را بايد سرزنش کرد ؟

من که در نوشته " اعنراض به تحريف تاريخ از سوی آقای مسعود بهنود " ، اصولا مطلبی در باره "محتوی کتاب معمای هويدا " ، ننوشته بودم ـ من در آن نوشته فقط اشاره به همکاری نويسنده آن کتاب ـ آقای عباس ( ملک زاده ) ميلانی ـ ، با " ساواک " شاه ، کرده بودم . من حتی در آن نوشته ، از جزوه ايکه در باره اسرار فعاليت های ضد ايرانی در خارج از کشور ، بقلم "جناب عباس ( ملک زاده ) ميلانی " ، عليه جنبش دانشجوئی برهبری کنفدراسيون جهانی ـ اتحاد ملی، که با همکاری و بنا بر دستور "ساواک " و آقای پرويز ثابتی ، تحرير شده بود، و بزبانهای خارجی نير ترجمه شد و سعی شد تا بر مبنی آن "اراجيف" ، در سراسر جهان ، تبليغات عليه کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی ـ اتحاد ملی، ترتيب داده شود ، چيزی ننوشته بودم ، که شما در دفاع از " جناب عباس ميلانی " ، برخاسته ايد و از کتاب های " آکدميک" ، و فروش چندين هزار نسخه، " کتاب معمای هويدا "،صحبت کرد ايد.

در مقاله شما [ مسعود بهنود ] در اين مورد می خوانيم:

" ... در داخل کشور با همه بند و منع ها که هست جوانان به راه افتاده و ياد بزرگان بزرگ و اهالی انديشه و عمل را گرامی می دارند. کتاب ها می نويسند از خرافه های تاريخ معاصر. نسل تازه با هزار زحمت دارد می کوشد رازهای عقب افتادگی ايران را در لابلای واقعيت ها پيدا کند. از همين رو کتاب هائی اکادميک درباره تاريخ ايران که با سند نوشته می شود فراوان خواستار دارد. کتاب هائی مانند معمای هويدای جناب عباس ميلانی چندين هزار می فروشد." ».

3) ـ رضا رحيم پور : " در رد ادعای نويسنده کيهان لندن در باره کودتای 28 مرداد!

خانم بقراط ، بسی خفته نمائيد! نه شاه کودتا کرد و نه مصدق ! سازمان های جاسوسی سيا و انتليجنت سرويس کودتا کردند !!! "

www.ois-iran.com/pdf189.pdf

4) ـ داريوش همايون : " پيروزی خشم و کين "

http://www.ayandeh.info/HTfile_p/Khashm_p.htm

5) ـ 9 نفر ازفعالين و مبارزين سياسی بنام های بيژن جزنی ، حسن ظريفی ، عباس سورکی ، محمد چوپان زاده ، سعيد ( مشعوف ) کلانتری ، عزيز سرمدی ، احمد جليل افشار ، کاظم ذوالاانوار، مصطفی جوان خوشدل،که در دوران رژيم شاه در زندان اوين بسر می بردند ، بدون هيچگونه مجوز قانونی در 29 فروردين ماه 1354 از سوی مأمورين سازمان امنيت شاه ( ساواک ) در تپه های اوين به رگبار مسلسل بسته شدند !

6 ) ـ مثلا دررابطه با کشتار ورزشکاران اسرائيلی در المپيک 1972 در شهر مونيخ ، که به ادعای " ساواک " دراين سند ، گويا دکتر بيات زاده، دبير انتشارات و تبليغات کنفدراسيون جهانی( و نه دبير فرهنگی و انتشاراتی آنطور که درآن سند ساواک آمده است) ، در باره اين رخداد اظهار خشنودی نمود ه بود واقعيت نداشته ، بلکه " هيئت دبيران کنفدراسيون جهانی " که دکتر بيات زاده يکی ازاعضای هيئت پنج نفره آن بود ( اعضاء هيئت دبيران کنفدراسيون جهانی در آنزمان عبارت بودند از : زنده ياد فرهاد سمنار ، زنده ياد هوشنگ امير پور ، حسن حسينيان ، جابر کليبی ، دکتر منصور بيات زاده ) ، باتفاق آراء با غيرقانونی کردن سازمانهای دانشجوئی و کارگری فلسطينی و اخراج فلسطيني ها از آلمان ـ غربی ، در رابطه با حادثه مونيخ از سوی دولت آلمان غربی، اعتراض کرده بودند. دکتر بيات زاده در نوشته هائی از جمله در گفتگو با مجله تلاش چاپ برمن ، به اين موضوع اشاره کرده است و غير واقعی بودن آن ادعا را توضيح داده است.

( تلاش سال دوم ـ مهر و آبان 1378، اکتبر و نوامبر 1999 ، شماره 15 و 16 صفحات 14 و 15 ـ قسمت پنجم گفتگو). برای خواندن آن گفتگو ( قسمت پنجم گفتگو) از رابط زير استفاده کنيد:

www.ois-iran.com/xyz.htm

7) ـ دکتر منصور بيات زاده ، " بزرگداشت 18 تير 1378 ـ بخش دوم "

www.ois-iran.com/pdf137.pdf

8) ـ مسعود بهنود : " ما بزرگ شده ايم آقای بيات زاده "

http://asre-nou.net/1383/farvardin/25/m-behnoud.html


کنفدراسيون، جنبش دانشجوئی، ساواک شاه و روزنامه کيهان

کنفدراسيون، جنبش دانشجوئی،

ساواک شاه و روزنامه کيهان

بخش اول

*****

مطالبی در باره

تاريخچه کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی ـ اتحاديه ملی

( افشاگری در باره تحريف تاريخ از سوی جاسوس ساواک و نويسندگان کيهان چاپ تهران)

اخيرأ گردانندگان روزنامه کيهان چاپ تهران کارزار تبليغاتی عليه برخی از مخالفين نظام جمهوری اسلامی ، بپا کرده اند، افرادی که در دوران رژيم شاه از اعضاء و فعالين و يا طرفداران سازمان دانشجوئی ايرانيان بنام « کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی ـ اتحاديه ملی » بوده اند . در آن زمان، آن تشکيلات و اعضايش در افشای ماهيت رژيم وابسته به امپرياليسم شاه نقش بزرگی داشته اند و در واقع نقششان ده ها برابر بيشتر از گردانندگان و نويسندگان روزنامه کيهان و بسياری از حاکمين امروزی جمهوری اسلامی در پيروزی انقلاب بهمن 1357 ، بوده است.

برخی از ايرانيان که از لحاظ نظری و يا تعلق سازمانی ، وابسته به طيف های مختلف اپوزيسيون مخالف با رژيم ولايت فقيه هستند، از طريق راديو و تلويزيون کشورهای اروپائی ، ايالات متحده آمريکا ، اسرائيل و ... کارزار تبليغاتی عليه سياست و عملکرد حاکمين جمهوری اسلامی براه انداخته اند و از آن طريق از اجحافاتی که از سوی جناحهای مختلف حاکميت بر بخش بزرگی از ملت ايران روا می رود دست به روشنگری زده و ــ البته بر پايه مواضع سياسی و عقايدی که هر يک از آنها به آن باوردارند ــ ، کوشش می کنند تا وضع ناهنجار حاکم بر ايران را افشاء نمايند.

در اين رابطه ضروريست متذکر شود که من و دوستان سازمانيم ( سازمان سوسياليست های ايران) با محتوای سياست مورد نظر بسياری از اين اعضای سابق« کنفدراسيون جهانی» در مقطع کنونی توافق نداشته و روی اين اصل است که هيچگونه همسوئی و همنظری با مبارزات کنونی اين عده از دوستان دوران کنفدراسيون، نداريم!

بخاطر طرز تفکرو عقيده ای که آقای حسين شريعتمداری گرداننده اصلی روزنامه کيهان چاپ تهران و ديگر مبلغين رژيم ولايت فقيه دارند، هرفرد و يا سازمان سياسی که از «رسانه های ماهواره ای » کشور های بيگانه برای طرح نظرات و عقايد و برنامه های سياسی اش استفاده نمايد و به روشنگری در رابطه با ناهنجاری های رقت باری که بر وطنمان ايران حاکم است ، دست زند، عامل بيگانه خطاب می شود، صرفنظر از اينکه چه مطالبی را بيان داشته و يا چه نوع مواضعی سياسی در باره مسائل ملی و استقلال اتخاذ کرده باشد!

البته اين مبلغين نظام جمهوری اسلامی به اين واقعيت تلخ که جناح تماميت خواه هيئت حاکمه جمهوری اسلامی که گردانندگان و نويسندگان کيهان چاپ تهران بخشی از دستگاه تبليغاتی آن جناح محسوب می گردند، کوچکترين حقوق سياسی برای نيرو های مخالف و دگرانديش ، حتی بر پايه ی حقوق در نظر گرفته شده دراصول قانون اساسی جمهوری اسلامی قائل نمی شوند. در واقع اين جنابان قانون شکن ، مصاحبه افراد اپوزيسيون با « رسانه های » کشورهای خارجی را چنين جلوه می دهند گه گويا آن افراد با کارمندان دستگاههای تبليغاتی دولتهای بيگانه که سياست و خط مشی سياسی و تبليغاتی آن « رسانه » ها را تعيين می کنند و يا افراد و نيروهای ايرانی که بعنوان ستون پنجم بيگانه عمل می نمايند،هيچگونه تفاوتی با هم ندارند.

در حاليکه اگر بنا باشد به آن افراد سياسی که از « رسانه های » کشورهای خارجی برای طرح نظرات و عقايدشان استفاده می کنند ، ايراد و انتقادی ی وارد باشد، اين ايراد و انتقاد بايد در رابطه با محتوی مطالبی که از جانب آنها مطرح می شود باشد و نه اينکه چرا آنها به تبليغ نظرات و عقايد خود دست زده اند!

متأسفانه برخی از فعالين سياسی بخاطر مبارزه با جمهوری اسلامی ، کمتر به منافع ملی، استقلال و حاکميت ملی و تماميت ارضی ايران توجه می کنند و چون فقط تغيير نظام رامدّ نظر دارند ، می روند تا به ستون پنجم کشورهای استعمارگر و امپرياليستی تبديل شوند ، همانطور که بعضی ها شده اند. امری که نمی تواند مورد تائيد من بعنوان يک سوسياليست مصدقی قرار گيرد . چنين شيوه فکری و کاری شديدأ محکوم است!

من در رابطه با چگونگی برداشت سياسی آقای حسين شريعتمداری در رابطه با « نظام ولايت فقيه » توضيحات کوتاهی در « پانويس» اين نوشته داده ام. توجه خوانندگان محترم را به اين توضيحات جلب می کنم.(1)

نويسندگان کيهان چاپ تهران در تبليغات خود عليه « فعالين سابق کنفدراسيون» ، بدون اينکه از خود سئوال کنند که چه مسائلی سبب شده است تا اين مبارزين دوران محمد رضاشاهی که برای پيروزی انقلاب 1357 آنهمه کوشش و جدّو جهد نمودند، باوجود اينکه اکثر آنها تحت تأثير نظرات ملی، ليبرالی، چپ ، سوسياليستی ، کمونيستی ... قرار داشتند، ولی همگی آنها حرمت « روحانيت » را محترم می شمردند و به آن جماعت مذهبی « اعتماد » داشتند ، بطوريکه حتی حاضر شدند به « رهبری سياسی» يک روحانی، بعنوان « رهبر انقلاب» تن دردهند، همان افراد امروز با تمام نيرو در مقابل متحدين مذهبی خود در دوران شاه که برخی از آن افراد، هيئت حاکمه ی امروز ايران را تشکيل می دهند ، قرار گيرند؟

نويسندگان کيهان چاپ تهران ، بجای ارائه تحليل از اين وضع موجود و جستجو در جهت پيدا کردن عللی که اين تغييرات سياسی را سبب شده است ، کارزار سياسی بر پايه شيوه کار هميشگی خود ، يعنی توسل به دروغ پردازی ، تزوير، فحاشی ، اتهام و برچسب، براه انداخته اند و در رابطه با اين شيوه عمل ناشايست ، همچون مأمورين و جاسوسان سازمان امنيت شاه (ساواک) ،«جنبش دانشجوئی» دوران رژيم محمد رضا شاه پهلوی و تشکيلات سياسی آن جنبش ، يعنی « کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی ـ اتحاديه ملی » را تشکيلاتی وابسته به بيگانگان و يا سازمان امنيت رژيم شاه (ساواک) قلمداد کرده اند.

از تاريخ 30 آذرماه 1385 ، گردانندگان کيهان چاپ تهران شروع به چاپ يکسری نوشته ها در رابطه با چگونگی اهداف و سمت و سوی فعاليت های دانشجويان ايران در خارج از کشور در دوران رژيم محمد رضا شاه پهلوی ، تحت عنوان «کنفدراسيون دانشجويان ايرانی در خارج از کشور » ، آنهم از زبان يک جاسوس ساواک، در بخش « پاورقی» آن نشريه دولتی ، اقدام نموده اند. تا کنون 26 نوشته از آن مجموعه انتشار خارجی پيدا کرده است ، که گويا انتشار آن مطالب همچنان ادامه دارد.

روزنامه دولتی کيهان چاپ تهران که از طرفداران پروپاقرص « نظام ولايت فقيه» است و آنهم بر پايه برداشت و تفسير مخصوص به خود از آن نظام، قصد دارد با کمک « جاسوس ساواک» و گفتار دروغ آن « جاسوس » در جهت تحريف تاريخچه «کنفدراسيون جهانی ... » عمل کند تا به خوانندگان خود چنين القاء کند که «کنفدراسيون جهانی ... » در « پيوند و ارتباط ... با كانون هاي قدرت و آژانس هاي اطلاعاتي بيگانه و ساواك » بوده است و آن تشکيلات و فعالينش در خدمت تحقق خواست های آنها عمل می کرده اند.

در اولين شماره آن سلسله نوشته ها مندرج در کيهان 30 آذرماه 1385 ، که مفسر سياسی امور دانشجوئی «ساواک » ، کارگردان اصلی آن ماجرا است، ولی هنوز روشن نيست که آقای پرويز ثابتی ـ مقام امنيتی دوران شاه نيز تا چه اندازه در اين مضحکه و خيمه شب بازی دست دارد ـ می خوانيم :

« همه چيز از يك تماس تلفني آغاز شد، در ابتداي نخستين گفتگوي تلفني، آقاي. . . كه نمي خواست خود را معرفي كند، انگيزه خود را از تماس با كيهان روشنگري پيرامون گذشته و حال برخي از فعالان سياسي مقيم خارج كشور معرفي كرد. كساني كه امروزه در رسانه هاي ماهواره اي، با نقاب وطن خواهي، حقوق بشر و بسط و توسعه دموكراسي در ايران به فريب مردم مي پردازند. گفت: «ادعاها و شعارهاي مطرح شده توسط اين عناصر او را دچار وسوسه ساخته تا به افشاي ماهيت اصلي آنها بپردازد. »
و بدين سان بود كه بنا به دعوت ما به دفتر پژوهشهاي مؤسسه كيهان آمد.
حرف هاي مستدل و مستند او حكايت از نفوذ و تسلط ساواك در گروه هاي سياسي طيف چپ ماركسيستي و حتي چپ افراطي داشت، تا آنجا كه بسياري از آنها را دست ساز رژيم پهلوي در آن سال ها معرفي نمود و اين همه را به مدد مشاهدات و خاطرات خود از آن سال ها ارائه نمود.
بدين سان كار به ديدارهاي بعدي و دعوت به مصاحبه كشيده شد. زيرا او مايل بود خاطراتش به مثابه چراغي، روشنگر راه و آينده سياسي جوانان ايران اسلامي شود. زيرا خود وي اذعان داشت كه تمام سال هاي جواني خود را به عنوان يكي از اعضاي برجسته و بانفوذ در «كنفدراسيون محصلين و دانشجويان ايراني» مقيم آلمان، بيهوده بر باد داده است.
او در كمال صداقت به چگونگي همكاري و ارتباط با ساواك اعتراف داشت و بدون توجيه خطاهاي گذشته، اين مسئله را امري طبيعي براي اعضاي برجسته و مشهور كنفدراسيون مي دانست. زيرا تمام جواني خود را در كنار آنها گذرانده بود و تمام همدوره ها و همگنان خويش را به خوبي مي شناخت.
آنچه پيش روي شماست، حرف هاي يكي از اعضاي برجسته كنفدراسيون است كه از چگونگي پيشرفت خود در اين گروهك و در نهايت پيوند با رژيم شاه سخن مي گويد

وي با اشاره به لغزش ها و عملكردهاي خطاي خود در مسير اين مبارزه دست ساز ساواك، نقاب را از چهره برخي از رهبران و كارگزاران و مسئولان رده بالاي گروه هاي چپگرا برمي دارد و به افشاي روابط پنهاني آنها و نوع پيوند و ارتباطشان با كانون هاي قدرت و آژانس هاي اطلاعاتي بيگانه و ساواك مي پردازد.
رهبراني كه هر يك با توجه به نقاط ضعفي مثل ثروت و شهرت و حتي زن در تور ساواك گرفتار مرداب وابستگي شدند.
اين مصاحبه كه در شماره مباحث «تاريخ شفاهي»، «دفتر پژوهشهاي مؤسسه كيهان» دسته بندي مي شود، برخي از علل ناكامي و فروپاشي كنفدراسيون را مورد ارزيابي قرار داده است و از آنجايي كه مصاحبه كننده محترم در حال حاضر علاقه مند به معرفي و مطرح ساختن نام خود نمي باشد، بنابه درخواست ايشان از درج نامشان صرفنظر كرده و در مواردي نيز اقدام به نقطه گذاري در محل هايي كه امكان شناسايي نامبرده را داشته نموده است. »(2)

جالب اينکه انتشار اين مطالب درکيهان چاپ تهران در باره « کنفدراسيون»، سازمانی که بنام « سيس نو » ( کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی ـ اتحاديه ملی ) ، مابين نيروهای ضد امپرياليست آن مقطع تاريخی شهرت جهانی داشت بطوريکه از سوی رهبری الفتح و يا رئيس جمهور ويتنام پس از پيروزی بر آمريکا و... در کنگره هايش پيام دريافت می کرد و در دفاع از مبارزات آزاديبخش کشورهای دربند قطعنامه تصويب می کرد، بخاطر آشنا کردن خوانندگان آن روزنامه، بخصوص دانشجويان جوان ايرانی با چگونگی بافت تشکيلاتی و سمت و سوی مبارزات و اهداف « کنفدراسيون جهانی» ، بعنوان يک تشکيلات دانشجوئی ضد امپرياليست، ضد ارتجاع ، ضد استبداد و ضد ديکتاتوری در دوران سلطنت محمد رضاشاه پهلوی نمی باشد تا گردانندگان آن روزنامه خواسته باشند از آن طريق دانشجويان جوان ايرانی را با چگونگی مبارزات « ضد امپرياليستی» دانشجويان ايرانی در دوران رژيم وابسته به امپرياليسم پهلوی آشنا نمايند. امری که اگر چنان می بود، آن عمل می توانست در مقطع کنونی در مقابله با تبليغات دولتهای امپرياليستی و استعمار گر جهان که همچنان فريب و گول زدن جوانان وطن ما را بنفع سياست های هژمونی طلبانه و استعمارگرانه و شوم خود، در دستور کار دارند، عملی مثبت و آموزنده باشد! چون اين امکان بوجود می آمد تا با آن تاريخچه مبارزاتی و با نقطه های مثبت و يا منفی آن آشنا شوند و از آن طريق از تکرار اشتباهات مجدد جلوگيری شده و در ادامه مبارزه بر نکات مثبت آن تاکيد گردد.

از خاطر نبايد بدور داشت که تا کنون دستگاههای تبليغاتی بيگانگان در امر اغفال و فريب جوانان و فعالين سياسی ، موفقيت هائی کسب کرده اند ، که با کمک دلالان ، پادوها ، نويسندگان و روزنامه نگاران ماسک دارخود ، برخی از فعالين ، حتی بعضی از « فعالين سابق کنفدراسيون جهانی» را روانه محفل های وابسته به کاخ سفيد و سنای آمريکا و ديگر نهادهای وابسته به دولتهای استعمارگر و امپرياليستی نموده اند، بطوريکه برخی از اين افراد که روزی افتخار داشتند که در اشغال سفارتخانه « اعليحضرت همايونی ... » بخاطر افشاء ماهيت رژيم وابسته به امپرياليسم شاه، در دوران فعاليت خود در کنفدراسيون شرکت داشته اند، اکنون بعضی از همان افراد مفتخرند که در مقطع کنونی با مدعی تاج و تخت محمد رضا شاه پهلوی بخاطر برقراری نظام مورد نظرشان همسو و همنظرشده اند ؛ سياست و عملکردی که کاملا در تضاد و مخالفت با سياست و عملکرد های اين افراد در دوران عضويتشان در « کنفدراسيون جهانی ...» قرار دارد. اگر چه تغيير مواضع سياسی ، نظرات و عقايد حق دمکراتيک هر انسانی است ، ولی نبايد تغيير مواضع سياسی بعضی از اعضای سابق کنفدراسيون جهانی را بعد از انقلاب 1357 و يا مقطع کنونی ، بحساب خط مشی و مواضع «کنفدراسيون» در دورانی که آن تشکيلات وجود داشت و مبارزه می کرد، گذاشت.

همانطور که اشاره رفت ، اين ازحقوق دمکراتيک هر فردی است که هر زمان که تشخيص داد و بطور آزادانه اراده کرد، بتواند در مواضع سياسی و نظرات و عقايد خود تجديد نظر نمايد و آنها را آنچنان که خود تشخيص می دهد ،تغيير دهد. ولی اين نيز يک واقعيتی است که آن عده از اعضای سابق کنفدراسيون جهانی که بدلايلی امروز با نهادهای کاخ سفيد آمريکا، سنای آمريکا، احيانأ «سيا » و يا با مدعی تاج و تخت محمد رضا شاه پهلوی همسو وهمصدا شده اند ، مواضع سياسی کنونی چنين افرادی با مواضع دوران عضويتشان در « کنفدراسيون جهانی » کاملا در تضاد می باشد . با توجه به اين واقعيتی که اشاره رفت ، مواضع کنونی چنين افرادی را نمی توان با هيچ سريشمی به مواضع و خط مشی « کنفدراسيون جهانی » پيوند داد.

هرکس که نخواهد اين واقعيت را تشخيص دهد و اين تضاد و دوگانگی را ببيند ، يا شارلاتان است و يا احمق و يا هردو!!

اما روزنامه کيهان چاپ تهران تا کنون تبليغات خود را ، بر محور نظرات و عقايد تماميت خواهانه اش به پيش برده است و چشمان خود را بر واقعيت های تاريخ معاصر ايران کاملا بسته است و با تمام نيرو و امکاناتی که در اختيارداشته ، سعی نموده است تا دست آوردهای جنبش ضدامپرياليستی و آزاديخواهانه ملت ايران در دوران رژيم وابسته به امپرياليسم شاه را وارونه جلوه دهد و اجازه ندهد تا رويدادهای تاريخی در آنزمان آنچنانکه روی داده اند، بيان گردند.

نگارش و توضيح در باره ارزش های هويت سياسی نيروهای سياسی ايرانی در دوران سلطنت محمد رضا شاه ــ آنطور که بوده اند ــ ، آنهم از طريق روزنامه هائی همچون « کيهان چاپ تهران » ، می تواند کمک کند تا ماهيت وهويت عناصر و گروههای سرکوبگری همچون حاکمين جمهوری اسلامی و گردانندگان روزنامه هائی همچون کيهان چاپ تهران، حتی از سوی خوانندگان آن روزنامه بزير سئوال بروند و بهمين دليل است که گردانندگان آن روزنامه با توسل به « جاسوس» شارلاتان و بی سواد «ساواک» ، دست به نگارش تاريخچه قلابی برای کنفدراسيون جهانی می زنند ، آنهم به سبک « قصه حسن کرد». اگر چنين نيست و هدف گردانندگان کيهان چاپ تهران مغشوش جلوه دادن واقعيات تاريخی و در نهايت تحريف تاريخ نيست، چرا و بچه دليل در باره ماهيت جنبش دانشجوئی ايران برهبری کنفدراسيون جهانی از گفته های دروغ و خالی از حقيقت يکی از جاسوسان ساواک کمک گرفته شده است و شيوه ی کاری همچون شيوه ی کار ماهنامه توقيف شده « نامه » در دستور کار قرار داده نشده است ؟ يعنی سعی نشده است تا با اعضاء و فعالين «کنفدراسيون» ، که هزاران نفر از آن افراد هم اکنون ساکن ايران می باشند ، با ذکر نام و نشان و محل اقامت آنها در هنگام تحصيل و زمان عضويتشان در «کنفدراسيون» ، مصاحبه و گفتگو انجام گيرد؟ (3) و ازآن طريق و بر مبنای آن نوع شيوه کار نظرات و عقايد دانشجويان عضو کنفدراسيون وابسته به طيف های مختلف سياسی در باره سياست و عملکردهای کنفدراسيون انعکاس داده نشده است، اگرچه تمام اسناد و مدارک مربوط به فعاليت های کنفدراسيون که از طريق جاسوسان ساواک جمع آوری شده اند و بهترين گواه در باره چگونگی سمت و سوی مبارزات و خط مشی « کنفدراسيون جهانی » در آن مقطع تاريخی هستند، در آن پرونده ها موجودند.

اگر نويسندگان کيهان چاپ تهران مدعی هستند که به پرونده های « ساواک » دسترسی ندارند ـ که دارند ـ ، می توانند به آرشيو همين کيهان که بعد از انقلاب بهمن 1357 آنرا لوطی خور کرده اند ، مراجعه نمايند. در کيهان 28 دی 1349 (1971 ) گفتار و حکم تيمسار سياوش بهزادی دادستان نظامی رژيم وابسته به امپرياليسم شاه که « کنفدراسيون جهانی...» را « غيرقانونی » اعلام کرد و اعضاء و فعالين آن سازمان را به سه تا 10 سال زندان تهديد نمود ، و مدعی شد که « کنفدراسيون» برپايی «انقلاب سرخ» ، را در دستور کار خود دارد، به چاپ رسيده است!!

حال آيا امکان دارد تا گردانندگان کيهان در تهران ، بدون کمک گرفتن از اراجيف جاسوس ساواک، رابطه بين «حکم» صادره از سوی تيمسار سياوش بهزادی در باره «غير قانونی »اعلام کردن « کنفدراسيون جهانی...» و برپايی « انقلاب سرخ » از سوی آن سازمان را با اين ادعا که« ساواکيها»، سياست کنفدراسيون را تعيين می کرده اند تفسير نمايند و برای خوانندگان خود توضيح دهند که چرا و بچه دليل آن سازمان «غير قانونی» اعلام شد و اعضايش تهديد به 3 تا 10 سال زندان شدند، اگر سازمانی بوده است که سياستش را سازمان امنيت شاه ( ساواک ) خود تعيين می کرده است ؟!

ولی کيهان چاپ تهران هدفش از مصاحبه با «جاسوس ساواک» ، طرح مسائل و نظراتی قلابی و دروغ در باره « کنفدراسيون » و اعضايش می باشد تا از آن طريق عليه آن سازمان جوّ سازی کند واز طريق آن جوّ سازی ،همانطور که خود نوشته است ، از سرايت نظرات « کنفدراسيون »و اعضايش به «دانشجويان جوان مسلمان» جلوگيری نمايد. بدون اينکه به اين مسئله توجه داشته باشد که اولا در مقطع کنونی کسی تحت نام « کنفدراسيون » و هويت سياسی که آن سازمان داشت فعاليت نمی کند ، چون اصولا چنان سازمانی متأسفانه در مقطع کنونی وجود ندارد.

ثانيأ اگر هدف مبارزه با نظرات « کنفدراسيون » و جلوگيری از سرايت آن نظرات به « دانشجويان جوان مسلمان» می باشد، چرا نظرات و عملکرد آن سازمان را آنطور که اسناد و مدارک حکايت دارند مطرح نمی نمايند تا « دانشجويان جوان مسلمان » نيز بدانند که محتوی آن نظرات اصولا بر پايه کدام يک از« ارزشها » و يا احيانأ « ضد ارزشها » دور می زده است و چرا اصولا نبايد آن جوانان همچون اعضاء کنفدراسيون جهانی بر خواست آزاديخواهی و دفاع از استقلال وطن و همچنين تاکيد بر امر مبارزه با ديکتاتوری، استبداد ، استعمار و امپرياليسم در مبارزات خود تاکيد داشته باشند؟

البته نويسندگان کيهان چاپ تهران اجرای آن هدف مقدس ، يعنی جلو گيری از سرايت نظرات«کنفدراسيون» به دانشجويان جوان مسلمان را با استفاده از راهنمائيها و همکاری با« جاسوس ساواک» شاه ــ فردی که بنا بر اظهارات خودش که در پاورقی کيهان به چاپ رسيده است ، يکی از افتخاراتش آشنائی با آقای پرويز ثابتی مقام عاليرتبه امنيتی در تهران می باشد. او برای ملاقات جناب ثابتی به خرج ساواک از آلمان به تهران پرواز نموده و در « هتلی در نزديکی سيد خندان » اقامت گزيده ، در آن باره می گويد:

« نوشته هاي من آن قدر مورد توجه قرار گرفته بود كه پرويز ثابتي خواست مرا ببيند. آن وقت (سال 53) حقوقم هزار مارك بود و اين در آن موقع خيلي پول بود. به ايران آمدم، ولي از درب مسافرين وارد نشدم. مرا از پاويون دولتي وارد كردند تا پاسپورتم مهر نخورد و بچه ها اگر ديدند شك نكنند كه چرا به ايران رفتم و برگشتم. در ايران نزد پرويز ثابتي رفتم. او فقط تعريف و تمجيد كرد و گفت در كارت كوشاتر باش، ما از وجود شما بيشتر استفاده مي كنيم. ما در خيابان پاسداران يكديگر را ملاقات كرديم. ثابتي در آخر پاكتي محتوي 15 هزار تومان به من داد. ساواك پول رفت وآمدم را هم مي داد. من دو روز در ايران بودم. گفتند با هيچ كدام از فاميل هايت نبايد ارتباط بگيري و من حتي پدر و مادرم را هم نديدم و آنها هم اطلاع نداشتند به ايران آمده ام و توصيه ثابتي اين بود كه به بچه ها بيشتر نزديك شوم و نظرشان را جلب كنم. در شعارها و اعلاميه هايي كه من در تظاهرات مي نوشتم، مي گفتند طوري احساسي بنويس كه بچه ها را بيشتر جذب كني. درباره جريان هاي مذهبي اصلاً بحثي نمي كردند. فقط يك دفعه «جوان» كه مسئول كل ساواك در اروپا بود به من پيشنهاد كرد. اما بچه هاي انجمن اسلامي بچه هايي را كه مي خواستند بپذيرند شديداً كنترل مي كردند و مثل كنفدراسيون بي دروپيكر نبود. لذا دليلي ظاهراً براي آنها آوردم تا به انجمن اسلامي نپيوندم اين بود كه بنده تا به حال چپ بوده ام، آيا انجمن اسلامي ها نمي گويند چه طور من سر از اسلام و مذهب درآورده ام؟ آنها هم پذيرفتند.
ثابتي مي گفت اگر ايران بيايي شغل هاي مهمي به خودت و خانمت مي دهيم. حقوقم هم به 1500 مارك رسيده بود.» (4)

نويسندگان کيهان چاپ تهران به نقل از «جاسوس ساواک » در رابطه با عللی که سبب شده بودند تا آن فرد جاسوس حاضر به مصاحبه با روزنامه کيهان چاپ تهران شود، می نويسند:

«او مايل بود خاطراتش به مثابه چراغی، روشنگر راه و آينده سياسی جوانان ايرانی اسلامی شود.»

تنظيم کنندگان « متن مصاحبه جاسوس ساواک» در رابطه با چگونگی آشنا شدنشان با اين«جاسوس» ، آنهم پس از گذشت 28 سال از سرنگونی رژيم شاه ، که بنابر اظهارات خود آن جاسوس، گويا در دوران سلطنت شاه، « مقامی» داشته است شبيه به « کارشناس ساواک » درامور دانشجوئی و متخصص در امور « کنفدراسيون » ، توضيحاتی داده اند، مغشوش و سردرگم با بهم بستن بی ربط مقطع های مختلف تاريخ به يکديگر. همانطور که قبلا اشاره رفت آن نوشته بيشتر شباهت به « قصه حسن کرد » دارد تا بيان واقعيات آنچه که در تاريخ معاصر ايران روی داده است.

يک خواننده کنجکاو با کمی توجه و دقت به روند فعاليت کيهان چاپ تهران می تواند به اين ماجرا پی برد که برخی از نويسندگان آن روزنامه در همکاری های تنگاتنگ با سازمان امنيت جمهوری اسلامی «ساواما» قرار دارند، يعنی بعضی از آن افراد علاوه بر شغل روزنامه نگاری و نويسندگی ، همچنين در امر« تواب سازی» در بين نيروهای هيئت حاکمه و اپوزيسيون شهرت و آوازه خاص خود را دارند. با اين « شهرت و آوازه خاص » که باخود رابطه حسنه ای بين گردانندگان آن مؤسسه و مأمورين «ساواما» ، بوجود آورده است ، اگراين حضرات «کپی» پرونده های ساواک را در اختيار نداشته باشند، هرزمان که قصد کنند و احتياج باشد، می توانند به مدارک و اسناد و پرونده های «ساواک» دسترسی پيداکنند. پس می بايستی از نام و نشان مأمورين و جاسوسان عاليرتبه ساواک از جمله اين جناب جاسوس که مدعی است کارشناس امور دانشجوئی و امور « کنفدراسيون » بوده است ، مطلع می بودند! حال چه مسائلی سبب شده است که «کيهانی ها» و کارمندان کارخانه « تواب سازی» جمهوری اسلامی از وجود چنين « عنصربرجسته و با نفوذ» ساواک تا کنون مطلع نشده اند؟ از مطالب مصاحبه مندرج در کيهان چيزی دستگير خواننده نمی شود. او در رابطه با معرفی خودش به «کيهانی ها»گفته است : « من در خانواده اي پرورش يافته ام كه گرايشات مذهبي آن از بار قوي تري برخوردار بوده است و به تقيد عبادي توجه بسيار دارند. پدربزرگ مادري ام روحاني بود و يكي از اساتيد زنده ياد آقاي احسان بخش محسوب مي شد. پدربزرگ مادري ام چندين بار با وسائط نقليه حدود 120 سال پيش به زيارت خانه خدا رفت و به هنگام بازگشت از يكي از اين سفرها، به نوسازي و مرمت چاه هاي آبي كه در مسير كاروان زوار قرار داشت، اقدام نمود ... توضيحي كه در اينجا لازم مي بينم به آن اشاره كنم اين است كه انقلاب اسلامي ايران و تحولات پس از آن به خوبي نشان داد كه تفكيك دو نهاد دين و سياست از يكديگر محال و انديشه سكولاريسم، ديدگاهي است زائيده پيدايش وقوت گرفتن ليبراليسم در غرب. » . (5)

اگرچه جاسوس ساواک سعی کرده است تا بخاطر خوشايند گردانندگان روزنامه کيهان چاپ تهران در گفتارش ، در رد « انديشه سکولاريسم» و « تفکيک نهاد دين و نهاد سياست » مطالبی را بيان دارد که در بالا نقل شد، ولی من در اين نوشته قصد ندارم تا در رابطه با « جدائی نهاد دولت از نهاد دين (مذهب) » ، مطالبی را بيان دارم ، چون موضوع بحث اين نوشته، «کنفدراسيون جهانی » می باشد. فوقش در رابطه با بی توجهی به امر « جدائی نهاد دولت از نهاد دين (مذهب) » از سوی « کنفدراسيون جهانی » می تواند به ما کنفدراسيونيها بدرستی اين انتقاد وارد باشد که چرا ما به آن موضوع مهم در دوران مبارزات خود در آنزمان اصولا توجه نکرده بوديم . ما از جمله بسياری ديگر از مردم ايران ، زمانی بفکر بررسی و تحقيق در باره امر « جدائی نهاد دولت از نهاد دين (مذهب) » افتاديم ، که در اثر تماميت خواهی هيئت حاکمه جمهوری اسلامی و قتل عام دگرانديشان از سوی بخشی از آن هيئت ، آنهم تحت نام «اسلام » ، آن « خواست» به يکی از مسائل محوری فرهنگ سياسی و مبارزاتی بخشی از مردم ايران تبديل شد. برای آشنائی به مواضع من در اينمورد به نوشته ای که در پانويس به آنها اشاره کرده ام می توان مراجعه کرد.(6)

اما همانطور که خود اين جاسوس ساواک مخالف با سکولاريسم ،«وطن پرست» و «مسلمان تبار» ، بيان کرده است ، پس از شنيدن سخنان و مشاهده قيافه های چند تن از فعالين سابق کنفدراسيون، از طريق « رسانه های ماهواره ای » کشور های بيگانه ، غيرت ملی و اسلامی اش به او حکم کرده تا خود را بطور داوطلبانه به کارخانه « تواب سازی » جمهوری اسلامی معرفی نمايد ، تا برهبری برادران دينی آن « کارخانه» ، مشترکأ کارزار تبليغاتی را عليه « کنفدراسيون » و دوستان و آشنايان قديمی اش براه اندازند؟!

در رابطه با نام و نشان جاسوسان « برجسته و با نفوذ» ساواک ليستی که در بر گيرنده نام بسياری از مأمورين و جاسوسان ساواک و حقوق بگيران آن دستگاه سرکوب دوران محمد رضا شاهی در بين سازمانهای دانشجوئی بنام عضو و يا هوادار « کنفدراسيون جهانی » مشغول جاسوسی بوده اند و در زمان انقلاب و اشغال سفارتخانه های شاه توسط بخشهای مختلف کنفدراسيون ، آن ليست بدست دانشجويان عضو کنفدراسيون افتاد و از طريق سازمانهای کنفدراسيون انتشار خارجی پيدا کرد، اسم فردی با مشخصات اين جناب که قبلا در شهر فرانکفورت زندگی می کرده است و بعدأ به شهر هانور رفته ، بعنوان يکی از جاسوسان رژيم شاه افشاء شد. آن جاسوس در بازجوئی که دانشجويان ايرانی مقيم شهر هانور در آنزمان از او بعمل آورده بودند و گزارش آن پرسش و پاسخ را نيز در اختيارمن که در آن زمان يکی از دبيران « کنفدراسيون مرکزيت فرانکفورت» بودم، قرار دادند ، پيوستن خود را به صفوف جاسوسان ساواک و قبولی همکاری با « ساواک » را ، فشار مقامات ساواک به بستگانش در ايران بيان می کند و اظهار می دارد که او نام کسی را به « ساواک » نداده است ، بلکه کار او تصحيح گزارشهای جاسوسان ساواک از شهرهای مختلف آلمان و همچنين تفسير و تحليل فعاليت های دانشجوئی و ارسال آنها به ايران برای مقامات بالای ساواک ـ آقای پرويز ثابتی ـ بوده است.

چقدر جالب است ، مقامات امنيتی رژيم جمهوری اسلامی و مؤسسه تواب سازی آقای حسين شريعتمداری، فردی را که يکی از تحليلگران سياسی آقای پرويز ثابتی « مقام امنيتی» رژيم شاه بوده است و در نزد آن جناب و ديگر مقامات و مأمورين بالای ساواک که در بخش امور دانشجوئی آن مؤسسه فعاليت می کرده اند، فرد « برجسته و مشهوری » بوده است و در واقع جناب پرويزثابتی و همکارانش از اين امر کاملا خبر دارند که کدام « جاسوس ساواک » با همکاران آقای حسين شريعتمداری مصاحبه کرده است، از بردن نام آن «جاسوس ساواک» خود داری می کنند، تا شايد بتوانند او را بعنوان يکی از سياستگذاران و عضو برجسته و با نفوذ کنفدراسيون جهانی معرفی کنند!!

بدون اينکه اين حضرات به اين مسئله توجه داشته باشند که:

1 ــ مجمع سياستگذاری کنفدراسيون و فدراسيونها، کنگره های کنفدراسيون و فدراسيونها بودند، حتی در صورت نفوذ جاسوس سازمان امنيت شاه در آن تشکيلات، آن فرد نفوذی در امر سياستگذاری نمی توانست نقش بزرگی را بازی کند. در بخش های بعدی اين نوشته در باره چگونگی عملکرد کنگره ها و نمايندگان منتخب سازمانهای شهری، توضيح خواهم داد.

2 ــ ساواک شاه موفق می شد جاسوسان خود را بدرون کنفدراسيون جهانی که سازمانی علنی بود و بهيچوجه جلسات عمومی واحد های محلی و يا کنگره های فدراسيونها و کنفدراسيون و يا جلسات سمينارهای آن تشکيلات جهانی بطور مخفی برگزار نمی شدند و ورود به آن جلسات برای تمام ايرانيان آزاد بود بفرستد ، مگر اينکه فردی قبلا بعنوان « مأمور و جاسوس سازمان امنيت »شناخته شده بود، که از حضور او جلوگيری می شد ، که در بعضی مواقع هم شد.

مابين عضو شدن در کنفدراسيون جهانی بعنوان يک « اتحاديه ملی » دانشجوئی و عضو شدن در گروه ها، سازمانها و احزاب سياسی که هدفشان در تحليل نهائی کسب قدرت است ، کاملا فرق دارد. حال اگر جاسوس ساواک و گردانندگان کيهان چاپ تهران نتوانسته اند اين تفاوت را درک کنند، مشکل معرفتی است که آن حضرات با آن روبرويند!

جاسوسان همانطور که از اسمشان معلوم است ، علنی اقرار به جاسوس بودن خود نمی کنند. همين جاسوس کارشناس امور دانشجوئی وکنفدراسيون در دوران شاه، در مصاحبه با کيهان گفته است ، زمانيکه بنا به دستور ساواک برای تماس با مقامات بالای ساواک به ايران رفت ، اجازه نداشت در تهران با فاميل و بستگانش ملاقات نمايد، تا مبادا بعنوان جاسوس شناخته شده و لو رود. مطالبی که قبلا به آنه اشاره کردم. پس هيچ گناهی هم در اين رابطه نمی توان متوجه تشکيلات« کنفدراسيون جهانی » نمود که چرا ساواک ، موفق شده است جاسوسان خود را برای کسب خبر و اطلاعات روانه آن سازمان نمايد. اما حضور جاسوسان ساواک در« کنفدراسيون جهانی »بيانگر اين واقعيت می باشد که فعاليت و روشنگريهای آن سازمان و اعضايش خطر بزرگی برای رژيم شاه محسوب می شدند، که اين خود يک افتخار برای آن تشکيلات است!!

آنزمان که تماس فردی بنام « فيروز فولادی» ، يکی از اعضاء برجسته و با نفوذ « گروه مائوئيستی کادرها » با مأمورين ساواک برای دوستان سازمانی او برملا شد، دوستان سازمانی او

فوری آن خبر را در اختيار « کنفدراسيون » گذاشتند و پيش قدم دراخراج آن فرد از کنفدراسيون جهانی شدند.

گروها ، سازمانها و احزاب ايرانی بعنوان گروه، عضو کنفدراسيون جهانی نبودند ، بلکه برخی ازافراد گروه ها ، سازمانها و احزاب عضو « کنفدراسيون » بودند ، آنهم بنام شخصی خود و نه عضو اين و يا آن گروه سياسی. در اين مورد در بخشهای بعدی توضيحات بيشتری خواهم داد.

روزنامه کيهان آقای حسين شريعتمداری سعی دارد با پشت هم کردن يکسری اراجيف و دروغ ، آنهم از زبان يک جاسوس سازمان امنيت شاه ــ سازمانی که شکنجه گرانش افرادی همچون « آيت الله سعيدی » را در زير شکنجه کشتند و اتفاقأ اين تشکيلات « کنفدراسيون جهانی ... » بود که رژيم شاه را بخاطر آن جنايت و جنايات مشابه در جهان رسوا نمود ــ ، برای « کنفدراسيون جهانی ... » تاريخچه قلابی بسازد و در بين خوانندگانش چنين جلوه دهد که گويا مأمورين ساواک شاه و عناصر وابسته به دربار شاه و جاسوسان کشورهای بيگانه در بوجود آوردن آن سازمان و سياست گزاری اش دست داشته اند!! بدون اينکه به اين مسئله توجه داشته باشد که خدای نکرده تمام خوانندگان کيهان چاپ تهران، احمق نيستند که چنين اراجيف و دروغهائی را باور کنند و از خود سئوال ننمايند ، مگر محمد رضاشا و ساواک که هرنوع فعاليت سياسی ، حتی فعاليت های آن بخش از افراد و نيروهای سياسی که خواستار اجرای « قانون اساسی مشروطيت» بودند و در واقع در اثر تحقق آن خواست ، کوچکترين ضرری متوجه « نظام سلطنتی » نمی شد، حاضر نشد تن دهد، حال چرا و بچه دليل همان رژيم در خارج از مرزهای ايران کمک به تأسيس سازمانی بنام « کنفدراسيون » نمود تا اعضای آن سازمان در اثر فعاليت و مبارزات و روشنگری هايشان ، رژيم وابسته به امپرياليسم شاه را در افکار عمومی جهان بی آبرو و بی حيثيت بنمايند؟!

آيا تظاهرات چندين هزار نفره ای که بخشهای مختلف « کنفدراسيون» در 15 نوامبر 1977 در جلوی کاخ سفيد در هنگام مسافرت شاه به ايالات متحده آمريکا ترتيب دادند، که در آن تظاهرات نيز برای اولين بار افراد وابسته به انجمن اسلامی دانشجويان ، به صورت مستقل با نام سازمان جوانان مسلمان ــ سازمانی که از زمره رهبران آن آقای دکتر ابراهيم يزدی بود ــ با صف مستقل خود در آن شرکت داشتند ، (7) منظورهمان تظاهراتی است که عکس شاه در کنار پرزيدنت جيمی کارتر با چشمان اشک آلود که گاز اشک آور مورد استفاده پليس واشنگتن کمک به وجود آمدن آن صحنه کرده بود، بنابر دستور و خواست «ساواک» برپا شده بود؟

آيا تظاهرات چندين هزار نفره ای که بخش های مختلف «کنفدراسيون» در سال 1357 درشهر فرانکفورت در آلمان بخاطر پشتيبانی از تظاهرات و مبارزات مردم ايران عليه رژيم شاه و اعتراض به سکوت رسانه های عمومی در غرب که اخبار مربوط به اعتراضات و تظاهرات مردم ايران عليه رژيم شاه را سانسور می کردند ، برگذار کردند، همان تظاهراتيکه از سوی تعداد زيادی از نيروهای ضد امپرياليست آلمانی نيز پشتيبانی شد و در جلوی کنسولگری ايالات متحده آمريکا در فرانکفورت مابين تظاهرکنندگان و پليس آلمان زدوخورد های خيابانی درگرفت که منجر به شکستن بسياری از در و پنجره های مغازه ها... شد ، و سبب شد تا رسانه های خبری آلمان و ديگر کشورهای غربی سکوت خود نسبت به اعتراضات و مخالفتهای مردم ايران در دوران انقلاب و سرکوب آنها از سوی مأمورين ساواک و گارد شاهنشاهی را بشکنند و صحبت از اين امر نمايند که دانشجويان ايرانی خيابانهای شهر فرانکفورت را تبديل به صحنه ای همچون صحنه های مبارزات مردم در خيابانهای تهران و ديگر شهرهای ايران نموده اند، بنا بر دستور و خواست «ساواک» بر پا شده بود ؟

آيا تظاهراتی که بخشهای مختلف کنفدراسيون در محله اعيان نشين شهر لوس آنجلس ـ بورلی هيلز ـ در جلوی خانه شمس پهلوی خواهر شاه که در آنزمان مادر شاه نيز در آن محل اقامت داشت، با شرک حدودآ 2000 نفر در سال 1357 برگذار شد ،همان تظاهراتيکه در رسانه های عمومی به « نبرد بورلی هيلز» معروف شد، بنا بر دستور و خواست «ساواک» بر پا شده بود ؟

آيا تظاهراتيکه در شهرهای مختلف آلمان عليه سياست و عملکرد شاه در رابطه با مسافرت شاه در سال 1967 به آلمان در شهرهای بن،آخن، دوسلدرف، برلين، مونيخ انجام گرفت ، همان تظاهراتيکه در روز دوم ژوئن 1967 در شهر برلين مأمورين ساواک با در دست داشتن چوپ و چماق و زنجير و پنجه بوکس ... در جلوی چشمان پليس اسب سوار آلمانی و دوربين های رسانه های عمومی به صفوف اعضاء کنفدراسيون و ديگر تظاهرکنندگان از جمله اعضای سازمان دانشجويان سوسياليست آلمان معروف به « اس ـ د ـ اس » که در پشتيانی از کنفدراسيون در اعتراض به سفر رسمی شاه به آلمان در آن تظاهرات شرکت کرده بودند ، حمله کردند و بسياری از آنها را مجروح نمودند و کمک کردند تا فيلم تاريخی از چگونگی عملکرد رژيم وابسته به امپرياليسم شاه با دگرانديشان تهيه و تنظيم گردد، و در آن روزــ روز دوم يونی 1967 ــ ، يک دانشجوی 26 ساله آلمانی آلمانی بنام « بنو اونه زورگ » در اثر شليک گلوله يک پليس شهر برلين در جلوی آمفی تآتر برلين ، محلی که شاه برای ديدن کنسرت « فلوت سحر آميز» يکی از آثار موسيقدان بزرگ جهان موتزارت (موسارت) به آن محل رفته بود به قتل رسيد، بنا بر دستور و خواست « ساواک » برپا شده بود؟

البته « يوبل پرزر » ها را ( هورا کشان ايرانی ـ نامی که رسانه های عمومی در آلمان برای ساواکی های چماق بدست بکار برده بودند )، «ساواک» با خرج کردن هزينه و صرف مخارج زيادی به آن محل آورده بود، که آن شاهکارساواک کمک بزرگی در بی آبرو کردن شاه نمود!

البته در رابطه با فعاليت های مبارزاتی کنفدراسيون در فصلی جداگانه بعدأ سخن خواهم گفت.

بد نيست به نويسندگان کيهان چاپ تهران ياد آور شد، آنکه حيا و شرم ندارد ، هيچ چيز ندارد!!

حتمأ آقای حسين شريعتمداری و همکارانش بعنوان افرادی که سخت به ظواهر مسلمان بودن تکيه دارند ، اطلاع دارند که مسلمانان واقعی « دروغگو را دشمن خدا می دانند !» .

من( منصور بيات زاده ) بعنوان يکی از فعالين و دبيران سابق فدراسيون آلمان و کنفدراسيون جهانی ، که افتخار دارم دوران جوانی ام را در رابطه با فعاليت های آن سازمان بخاطر مبارزه با رژيم سرکوبگر و وابسته به امپرياليسم شاه، گذرانده ام. اکنون وظيفه خود می دانم که بخاطر مقابله با اتهامات جاسوس ساواک و نويسندگان کيهان چاپ تهران، به بازگو کردن بخشها و گوشه هائی از آن مبارزات افتخار آميز، که نتيجه مبارزات ده ها هزار محصل ، دانشجو و تحصيل کرده های ايرانی در خارج از کشور در طول حيات کنفدراسيون بود ــ ايرانيانی که بزرگترين جرمشان اين بود که آرزوی کسب آزادی ، استقلال و برقراری حاکميت قانون و نظام دمکراسی در وطن عزيزشان ايران را در سر داشتند و در همان رابطه بود که با شرکت کردن در تظاهرات ، اشغال سفارتخانه های شاه که به مراکز ساواک تبديل شده بودند ، اعتصاب غذا ، پخش اعلاميه ها... برهبری کنفدراسيون جهانی شرکت کردند ــ ، بپردازم ، تا از اين طريق ادعاهای پوچ جاسوس شارلاتان و بی سواد ساواک و نويسندگان « مسلمان » کيهان چاپ تهران در رابطه با تشکيلات « کنفدراسيون جهانی » را افشاء کنم.

ادامه دارد

دکتر منصور بيات زاده

شنبه 7 بهمن 1385 ، 27 ژانويه 2007

socialistha@ois-iran.com

www.ois-iran.com

پانويس:

1 ــ در افکار عمومی ايران، بخصوص در بين نيروهای اپوزيسيون و مخالف نظام جمهوری اسلامی چنين استنباط می شود که کيهان چاپ تهران ، روزنامه ای است که نظرات و برداشت های « مقام رهبری » را بيان و تبليغ می کند. البته برداشت گردانندگان و نويسندگان روزنامه کيهان از «نظام ولايت فقيه » آن نوع « نظامی » نيست که اصول قانون اساسی جمهوری اسلامی ،چارچوب حقوق و وظائف « مقام رهبری » را تعيين کرده است ، يعنی اگر زمانی آن «مقام » مرتکب عملی برخلاف اصول قانون اساسی شد ،همانطور که بر پايه اصول قانون اساسی جمهوری اسلامی آن مقام «انتخاب» می شود، همچنين بتوان ايشان را از مقامش « عزل » نمود.

ولی بايد به اين موضوع توجه کرد که بخاطر حقوق بسيار زيادی که قانون اساسی جمهوری اسلامی برای مقام رهبری در نظر گرفته است که در بسياری از موارد ، مردم ايران هيچگونه حق کنترل و نظارت بر اعمال و کردار ايشان را ندارند ، و همچنين قانون اساسی حقوق بسيار کمی برای مردم ايران در نظر گرفته است ، البته آنهم نه بر پايه محترم شمردن « اصل فرديت» و « انسان » (بشر) شناختن مردم ايران ، بلکه بر پايه حقوقی که «مذهب شيعه » برای « مسلمانان شيعه» قائل می شود؛ سيستم حکومتی حاکم بر ايران، يک « نظام ديکتاتوری» است.

ولی چون قانون اساسی جمهوری اسلامی چارچوب حدود اختيارات مقام رهبری را دقيقأ ترسيم کرده است و صريحأ در قانون اساسی با « نظام استبدادی » مخالفت شده است ، آن « نظام » را نمی توان « نظام استبدادی » ناميد، زيرا « مقام رهبری » طبق « اصول قانون اساسی »موظف است در چارچوب قانون اساسی عمل کند و قانونأ از هيچگونه « حقوق فراقانونی »برخوردار نيست. قبول «حقوق فراقانونی » بمعنی قبول « نظام استبدادی » است.

ولی بسياری از طرفداران « مقام رهبری » ، از جمله گردانندگان و نويسندگان روزنامه کيهان چاپ تهران برای آن « مقام » بر خلاف اصول قانون اساسی، « حقوق فراقانونی » قائلند، امری که شخص مقام رهبری نيز در بعضی موارد چنين حقی را برای خود قائل شده است و همچون يک « حاکم مستبد » عمل کرده و « حکم حکومتی » صادر نموده است.

با توجه به توضيحاتی که رفت ، در واقع اختلافات موجود در بين جناح های مختلف هيئت حاکمه جمهوری اسلامی در رابطه با حفظ « نظام ديکتاتوری» و يا « تحقق نظام استبدادی »است .

حفظ « نظام ديکتاتوری » جمهوری اسلامی در ايران، در گروی اجرای بدون چون و چرا « قانون اساسی جمهوری اسلامی » و جلوگيری از هرگونه قانون شکنی ، از جمله صادر کردن « حکم حکومتی » می باشد و از اينکه بعضی از شخصيت های حکومتی و سياستمداران چنين جلوه می دهند که اجرای قانون اساسی و جلوگيری از قانون شکنی بمعنی بر قراری « نظام مردمسالاری مذهبی » است ، و در واقع بمعنی برقراری « نطام دمکراسی» در ايران می باشد، در واقع چنين گفتاری چيزی جز يک ادعای غلط و ارائه تعريف غلط از « نظام دمکراسی »نيست . در هيچ زمانی با اجرای کامل قانون اساسی جمهوری اسلامی نمی توان « نظام دمکراسی» بر ايران حاکم کرد. تحقق « نظام دمکراسی » در ايران در گروی تغيير و اصلاح تمام اصول غير دمکراتيک موجود در قانون اساسی جمهوری اسلامی می باشد ، که محور اصلی آن تغييرات همچنين بايد قبول « اصل فرديت » و برابر دانستن حقوق تمام شهروندان صرفنظر از وابستگی قومی ، دينی ، جنسيت ، مقام و شغل و ثروت و قبول جدائی ايدئولوژی و مکتب از نهاد دولت باشد.

در رابطه با نزديکی و همسوئی گردانندگان روزنامه کيهان چاپ تهران با بيت و دفتر مقام رهبری و برخی از مقامات مذهبی بايد باشد که نويسندگان اين روزنامه می توانند اقسام اتهامات و برچسب ها، حتی برچسب وابستگی و عامل بودن نيروهای بيگانه را نثار شخصيت ها ونيروهای سياسی ايرانی ، حتی نيروهائی که وابسته به جناهائی از هيئت حاکمه هستند، بنمايند، بدون اينکه کوچکترين ترسی بخود راه دهند که روزی از سوی مقامات باصطلاح قوه قضائيه نظام جمهوری اسلامی مورد بازخواست قرار گيرند.

2 ـ « كنفدراسيون دانشجويان ايراني در خارج از كشور ـ آشنايي با كنفدراسيون»

کيهان چاپ تهران ـ پنجشنبه 30 آذر 1385- 29 ذي القعده 1427 - 21 دسامبر 2006 - سال شصت و چهارم-شماره 18695

http://www.kayhannews.ir/850930/8.htm

3 ـ مجموعه ای از مقالات و مصاحبه ها در باره تاريخچه مبارزات و فعاليت های دانشجويان ايرانی در داخل و خارج از کشور در دوران رژيم شاه ،

به نقل از سايت اينترنتی سازمان سوسياليست های ايران.

www.tvpn.de/ois/ois-iran-2000-a.htm

4ـ تماس جاسوس ساواک با پرويز ثابتی در تهران:

کيهان چاپ تهران ـ دوشنبه 11 دي 1385- 11 ذيحجه 1427- اول ژانويه 2007

- سال شصت و چهارم-شماره 18667

http://www.kayhannews.ir/851011/8.htm

5 ـ در رابطه با معرفی فاميل جاسوس ساواک :

http://www.kayhannews.ir/850930/8.htm

6 ـ کتاب « دکتر محمد مصدق و راه مصدق » ــ بقلم دکتر منصور بيات زاده ،

فصل شانزدهم، صفحات 120 تا 129 و فصل هفدهم ، صفحات 151 تا 153

http://www.rahe-mossadegh.ois-iran.com/

7 ـ کنفدراسيون و دانشجويان مسلمان، گفتگو با ابراهيم يزدی ـ شايا شهوق ـ ماهنامه « نامه » ـ شماره 51 تيرماه 1385

به نقل از سايت اينترنتی سازمان سوسياليست های ايران

www.tvpn.de/sa/sa-ois-iran-2454.htm