۱۴۰۰ اردیبهشت ۱۷, جمعه

صد و ده سال مشروطیت، فریاد آزادی، آغاز تحولات اجتماعی و دگرگونی های سیاسی در ایران می‌گذرد. رخدادی که نقش مهمی در شکل گرفتن ادبیات اعتراضی به ویژه طنز داشته است که تا دهه‌ها بعد و نزدیک به انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ تاثیر خود را نشان می‌داد.

صد و ده سال مشروطیت، فریاد آزادی، آغاز تحولات اجتماعی و دگرگونی های سیاسی در ایران می‌گذرد. رخدادی که نقش مهمی در شکل گرفتن ادبیات اعتراضی به ویژه طنز داشته است که تا

دهه‌ها بعد و نزدیک به انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ تاثیر خود را نشان می‌داد.

دهخدا

http://ichef-1.bbci.co.uk/news/ws/304/amz/worldservice/live/assets/images/2015/07/30/150730172419_dehkhoda_224x280_bbc_nocredit.jpg

علی اکبر خان دهخدا را پدر طنز ایران می دانند. طنز هایی انتقادی، سیاسی که با نام های مستعار دخو، نخود هر آش و رئیس انجمن لات و لوت ها منتشر می شد.

مشهورترین طنز های او زیر عنوان"چرند و پرند" در روزنامه صور اسرافیل نوشته شده است که تا سه روزی قبل از کودتا و بمباران مجلس در سال هجری قمری ۱۳۲۶ منتشر می شد.

دهخدا در یکی از چرند و پرند هایش با عنوان آفتابه لگن شش دست، شام و ناهار هیچی می نویسد: "در میان ما ملت ایران با بیست کرور جمعیت، پنج کرور و سیصد و پنجاه و هفت هزار وزیر، امیر، سلطان، شارژ دافر و...داریم. گذشته از این ها خدا برکت بدهد شش کرور و چهار صد و پنجاه و دو هزار و ششصد و چهل و دو نفر آیت الله، حجت الاسلام امام جمعه، پیشماز و ...داریم علاوه بر این ها باز چهار کرور شاهزاده، آقازاده، ارباب، و...داریم، زیاده بر این ها اگر خدا بگذارد سه هزار وکیل بلدیه، منشی و ...غیره داریم. همه طبقاتی که عرض شد دو قسم بیش تر نیستند: یک دسته روسای ملت و یک دسته اولیای دولت. ولی هر دو دسته یک مقصود بیش ندارند، می گویند شما کار کنید، زحمت بکشید، آفتاب و سرما بخورید، لخت و عور بگردید، گرسنه و تشنه زندگی کنید، بدهید ما بخوریم و شما را حفظ و حراست کنیم."

نسیمی که از شمال وزید

از علی اکبر دهخدا پدر طنز و آخر و عاقبت تبعیدش به سویس که تازه شانس آورده بود بگذریم می رسیم به "نسیم شمال" که سیاسی ترین روزنامه طنز ایران را بعد از صور اسرافیل منتشر می کرد.

سید اشرف الدین حسینی (گیلانی) معروف به نسیم شمال که نسیم طنزش نه تنها از شمال که از جنوب و غرب و شرق هم می وزید. روزنامه اش را یک تنه اداره می کرد. اولین شماره آن در سال ۱۳۲۵ هجری قمری به چاپ رسید و بیش از هزار بیت هم تا زمانی که زنده بود شعر گفت که همه را در کتاب "باغ بهشت" چاپ زدند. "در ولایات، انجمن ها بسته شد- در مجامع هم، دهن ها بسته شد"

نسیم شمال اما دهان خود را نمی توانست ببندد. آن قدر گفت و گفت تا گزمه ها به سراغش آمدند و به دیوانه خانه بردندش. سرانجام در سال ۱۳۱۲ خورشیدی در تهران درگذشت.

می گویند که طنز خود یک تناقض است و آزادی در بند. در واقع ترکیب همین تناقض کابوسی است که به طنز روایت می شود. نسیم شمال اما فرصتی برایش باقی نماند که آخرین کابوس زندگی را به طنز بنویسد.

نسیم آذربایجان

نسیمی از شمال وزید و دامن آذربایجان را درگرفت. علی اکبر صابر طاهرزاده همتای نسیم شمال بود و زاده شهر شماخی آذربایجان. همه او را با نام صابر می شناختند و با این شعرش که گفته بود:

"لال شوم، کور شوم، کر شوم - لیک محال است که من خر شوم"

صابر از همکاران فعال روزنامه ی ملا نصرالدین بود. به ترکی شعر می گفت و نسیم هم گاهی اوقات اشعارش را به فارسی برمی گرداند. "آغلا و گوله گن"(گریان خندان)، هوپ هوپ و ابو نصر شیبانی از اسامی بود که در زیر شعرهایش دیده می شد.

هوپ هوپ نامه معروف ترین اثر اوست که تازه به همت یکی از دوستانش منتشر شده است وگرنه از مال و منال که به چاپ کتاب هم برسد خبری نبود:

اگر مزدت نداد ارباب، باش آواره، صابر شو!/ فقیری، بینوایی، مضطری، بیچاره، صابر شو!/

"میرزا شوکولا"

http://ichef.bbci.co.uk/news/ws/304/amz/worldservice/live/assets/images/2013/09/10/130910114603_iraj_mirza_304x171_1_nocredit.jpg

شاعر طنز پرداز دیگر دوره مشروطیت ایرج میرزاست. امیر نظام گروسی که علاقه وافری به او داشت "میرزا شوکولا" می خواندش. ایرج میرزا مخالف حجاب بود و به زن با نگاه دیگری غیر از مذهبیون می نگریست. نمونه های بارز آن در عارفنامه وجود دارد. اما قصه تصویر زن بی حجابی بر سر در کاروانسرا که داد و فغان روحانیون را درآورد به گونه دیگری است.

ایمان و امان به سرعت برق/ می رفت که مومنین رسیدند

این آب ببرد، آن یکی خاک/ یک پیچه ز گِل بر او کشیدند

ناموس به باد رفته ای را/ با یک دو سه مشت گِل خریدند

توضیحات بسیار است. دستکاری بر لب ها و دریدن با چین عفافِ زن گشاده روی بی پیچه، و سرانجام این که:

با این علما، هنوز مردم/ از رونق مُلک ناامیدند

شاعر مدرن دوره مشروطیت اما جانش را در زمان میخوارگی از دست داد. نفس در سینه اش حبس شد تا طبیب بیاید درگذشت.

باباشمل

رضا گنجه ای نیزاز طنز پردازان تحصیلکرده بود که در زوریخِ سویس تحصیلاتش را به اتمام رسانده بود. پس از جنگ جهانی دوم به ایران بازگشت و به فعالیت سیاسی پرداخت.

در گیر و دار همین کوشش ها به شغل وزارت هم نائل آمد. گنجه ای که دوست داشت او را بابا صدا کنند، روزنامه ای فکاهی با عنوان بابا شمل منتشر کرد که بسیار محبوب بود.

گنجه ای در "برهان قاطر تعلیف بابا شمل" جیره بندی را مرگ تدریجی می داند و همین لحن را برای واژه های دیگر مد روز نیز به کار می برد.کوپن ارزاق: چک بی محل، تلگراف: پست بطیی السیر، وزارت دربار: کوچه در دار.

او که دل پرخونی از همان کوچه در دار و هر چیزی که به آن مربوط می شود داشت، در جای دیگری می نویسد:"..جون کندیم، پول خرج کردیم، آخر سر چن تا طوطی و یه مشت بوقلمون ریخته ایم اون تو و اسمشو گذاشته ایم "کرسیخونه"" که اشاره به مجلس دارد.

می گویند این گونه فکاهیات برای آرام کردن موقعیت تراژدی و تبدیل آن به وضعیتی خنده آور نیست، بلکه خطوط وحشت را در چهره تماشاگر عمیق تر می کند. به بیان دیگر فکاهه و طنز و کمدی را همان تراژدی می نامند در تکرار گذر زمان. شکل مضحک جبری بودن و جدی گرفتن.

درست مثل این شعر سیمین بهبهانی:

چو به خنده لب گشودم همه نیشخند بودم/ چو دهان پارگی ها که زدامنی بخندد

زندان و تبعید، سرنوشت مشترک

یادی هم از محمد علی افراشته و روزنامه چلنگر او بکنیم. افراشته همه فن حریف بود. نیمه های درس و مدرسه به بازار رفت، دلالی و معاملات ملکی و معماری و هنرپیشگی و ...تا بالاخره سر از مطبوعات درآورد و مجله امید را منتشرکرد.

از امید هم پس از توقیف ناامید شد و به سراغ روزنامه توفیق و برادران رفت و با نام پرستو چلچله زاده (عجیب است که اغلب اهالی توفیق نام حیوانات را بر خود می نهادند) و معمار باشی قلم زد. افراشته اما از سال ۱۳۲۹ به فکر روزنامه ای مستقل برای خود افتاد و چلنگر را منتشر کرد.

افراشته بر پیشانی نخستین شماره چلنگر می نویسد:

بشکنی! ای قلم ای دست اگر/ پیچی از خدمت محرومان سر

فرامرز سلیمانی می گوید که طنز طرح تناقض هاست که در حتمیت ها تردید دارد و نظام و قدرت و دیکته و کلیشه را انکار می کند، نمی پذیرد، بر آن طغیان می برد و به بازی می گیرد. افراشته نیز همین کار را می کرد:

غیر آن یک هزار و یک فامیل/ همه را مخلصیم علی التفصیل

...

چاکر جمله یک قلم از دم/ هستم همراهتان، قدم به قدم

انتشار چلنگر تا وقوع کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ ادامه داشت. پس از آن واقعه افراشته نیز پنهان شد و او هم سرانجام کارش مانند بسیاری از طنز نویسان به تبعید افتاد و این بار در بلغارستان. از آن جا که غربت با کمتر مزاجی سازگار است به مزاج افراشته نیز خوش نیامد و پس از دو سال تبعید در سن ۵۱ سالگی در صوفیه بلغارستان درگذشت.

دایی جان ناپلئون

http://ichef.bbci.co.uk/news/ws/304/amz/worldservice/live/assets/images/2014/01/15/140115150851_pezeshkzad.jpg

پزشکزاد از نادر طنز نویسانی است که تاکنون شعری از او ندیده ایم. نوشته هایش اما همچنان ورد زبان هاست. با آسمون و ریسمون آغاز کرد تا به صندوق لعنت رسید.

در این میان اما همچنان دایی جان ناپلئون پایدار و پا برجا مانده است. آنگونه که خودش می گوید اخیرا دچار "لقیت" شده، یعنی زانوانش کمی می لقد اما لقیتی هنوز در طنزش دیده نشده است.

پزشکزاد آثار دیگری دارد که حتما هم طراز دایی جان ناپلئون هستند. خودش ادب مرد به ز دولت اوست را از همه بیشتر می پسندد، حافظ ناشنیده پند نیز چیزی از این دو کم نمی آورد اما همچنان او و دایی جان را همزاد می دانند.

این هم از مزایای سریال های تلویزیونی! شاید اگر فرصتی بود و دیگر کتاب هایش به صورت سریال تلویزیونی در می آمدند این قدر مردم دایی جان دایی جان نمی کردند.

توفیق پاچناری ها

http://ichef-1.bbci.co.uk/news/ws/304/amz/worldservice/live/assets/images/2016/08/03/160803142202_1_281x351__nocredit.jpg

اما نوبت به روزنامه توفیق رسیده است که کعبه آمال همه طنز نویسان معاصر است. موسس آن حسین توفیق در سال ۱۳۰۱ این روزنامه را منتشر کرد. حسین با نام مستعار گشنیز خانم، دو بار در جوانی به زندان سرپاس مختاری معروف افتاد و سرانجام هم در همان زندان درگذشت.از شهریور ۱۳۲۰ اما برادران توفیق حسین، حسن و عباس که همه زاده محله پاچنار تهران هستند، انتشار روزنامه ای را که سراپا انتقادی و سیاسی بود، ادامه دادند.بر پیشانی روزنامه نوشته شده بود:

"چو حق تلخ است با شیرین زبانی/ حکایت سر کنم آن سان که دانی"

جمله معروف" پنجشنبه ها دو چیز یادت نره، اول توفیق و.." همچنان ورد زبان خاص و عام است. عباس توفیق هم اکنون در آمریکا زندگی می کند. برادری دیگر نیز هنوز در قید حیات است.

هادی خرسندی و فریدون تنکابنی و سه نفنگدار طنز، بیژن اسدی پور، پرویز شاپور و عمران صلاحی همه کارشان را با روزنامه توفیق آغاز کردند. خرسندی در غربت به سراغ اصغر آقایش رفت و چیزی از شهرتش کاسته نشد که هیچ، بر آن افزوده هم شد."بچه ها این گربه-هه ایران ماست" از نام یافته ترین کارهای اوست.

فریدون تنکابنی در شهر کلن آلمان در خانه سالمندان زندگی می کند.

از سه تفنگدار طنز دو تن از دست رفته اند. پرویز شاپور و عمران صلاحی. تنها یک تک تیرانداز در آمریکا باقی مانده که بیژن اسدی پور است با نشریه پر بار فرهنگ و هنر.

احمد شاملو درباره صلاحی می گوید: "نامش عمران است اما از اول باعث خرابی بوده است."

عمران اما با شعر من بچه جوادیه ام، نه تنها خود را که جوادیه را نیز به شهرت رساند.

"می رفت قطار و مَرد می ماند/ این بار قطار ماند و او رفت"

پرویز شاپور که با کاریکلماتورهایش به شهرت رسید، نوعی شیوه تازه را عرضه کرد. "قلبی داشت که پر جمعیت ترین شهر دنیا بود" و "بار زندگی را با رشته عمرش به دوش می کشید." و فکر می کرد "برای مردن عمری فرصت دارد" اما اجل مهلتش نداد تنها توانست بر سنگ مزارش بنویسد: "متشکرم که تشریف آوردید. ببخشید که نمی توانم جلوی پایتان بلند شوم." و همه مردم جهان به احترامش "به یک زبان سکوت کردند."

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مردم جنايات "ولی وقیح " را فراموش نخواهند نمود حتی خاوران با خاک يکسان کنيد

ایران علیرغم سابقه ساخت واکسن و داشتن یک سیستم پیشرفته بهداشتی، در رابطه با پاندمی کرونا و مقابله با آن در وضعیت بدی به سر می‌برد. ایرج مصداقی نگاهی دارد به وضعیت گذشته و حال ایران در برخورد با اپیدمی ‌بیماری‌های خطرناک.


انستیتو پاستور، همه‌گیری کرونا و واکسن ایرانی

ایران علیرغم سابقه ساخت واکسن و داشتن یک سیستم پیشرفته بهداشتی، در رابطه با پاندمی کرونا و مقابله با آن در وضعیت بدی به سر می‌برد. ایرج مصداقی نگاهی دارد به وضعیت گذشته و حال ایران در برخورد با اپیدمی ‌بیماری‌های خطرناک.

    
در ورودی انستیتو پاستور در تهران

در ورودی انستیتو پاستور در تهران

انستیتو پاستور پاریس در سال ۱۸۸۷ تأسیس شد. ۳۲ سال بعد هیئت نمایندگی ایران که در کنفرانس صلح پاریس شرکت داشت، در اول آبان ۱۲۹۸ از این مرکز دیدار کرد و به گفت‌وگو با "امیل رو"، رئیس آن پرداخت.

۳۰ دی‌ماه ۱۲۹۹ "رنه لگرو" انستیتو پاستور ایران را به کمک نخبگان کشور تأسیس کرد. با توجه به اینکه پس از جنگ جهانی اول ایران درگیر قحطی و گسترش بیماری‌های عفونی شده بود این مؤسسه به یکی از پیشگامان تولید واکسن و سرم در منطقه تبدیل شد.

تا سال ۱۳۴۰ به ترتیب ژوف منار، جین فرانسیس کراندل، رنه لگرو و مارسل بالتازار که نقش مهمی در ریشه‌کنی طاعون و وبا در ایران داشت، ریاست این مؤسسه را به عهده داشتند. مهدی قدسی اولین رئیس ایرانی انستیتو پاستور بود.

انستیتو پاستور در سال ١٣٠٠ مسئولیت تولید واکسن در کشور را عهده‌دار شد و کارش آنقدر بالا گرفت که واکسن‌های آبله را به ترکیه، افغانستان، عربستان، اتیوپی، عراق و مصر نیز صادر می‌کرد.

در سال ۱۳۲۶ ایران برای اولین بار واکسن ب ث ژ را زیرنظر دکتر مهدی قدسی تولید کرد. ۲۳۸ میلیون کودک از ۲۲ کشور جهان از واکسن ب.ث. ژ ساخت ایران استفاده کردند. در سال ۱۳۴۴ به‌ دلیل همه‌گیر شدن وبا در مرزهای ایران، انستیتو تمرکز خود را برای تولید واکسن وبا گذاشت و با واکسن ساخته‌شده وبا در تهران، کمبود واکسن در انستیتو پاستور پاریس هم جبران شد.

بعضی بیماری‌های ویروسی نظیر فلج اطفال نیز مورد مطالعه این مؤسسه بوده‌ است. مؤسسه تحقیقات واکسن و سرم‌سازی رازی نیز با همکاری انستیتو پاستور تهران در سال ۱۳۰۳ شروع به کارکرد.

تأسیس دهکده جذامی‌ها، راه‌اندازی سازمان انتقال خون، ضدعفونی‌کردن آب تهران از جمله اقدامات مهم این انستیتو در ایران است.

یکی از آزمایشگاه‌های انستیتو پاستور

یکی از آزمایشگاه‌های انستیتو پاستور

از عرش به فرش

انستیتو پاستور با چنین میراث و خدمات درخشانی پس از انقلاب به دست نیروهای حزب‌اللهی افتاد و سرنوشت آن مانند بسیاری از مؤسسات تحقیقاتی و بهداشتی به فاجعه ختم شد.

دکتر فریدون علا بنیانگذار سازمان انتقال خون در مورد سرنوشت آن می‌گوید: «در نتیجه انقلاب تعدادی از مؤسسات فعال و مفید فرو ریختند. در سال ۱۳۵۵ آرزوی من این بود که ایران از نظر مشتقات پلاسمایی مانند ایموگلوبولین، آلبومین و فرآورده‌های انعقادی متراکم خودکفا باشد و بیشتر نیازهای کشور را برطرف کند اما وقوع انقلاب و جنگ و تحولات در پرسنل تخصصی متأسفانه باعث حذف این طرح‌ها شد. در نتیجه ندانم‌کاری و بی‌اطلاعی دوران بعد از انقلاب موقعیت مهمی را از دست دادیم.»

انستیتو پاستور نیز به سرنوشت سازمان انتقال خون دچار شد و ایران موقعیت‌‌های مهمی را از دست داد. متأسفانه استقرار این انستیتو درخیابان پاستور و دیوار به دیوار بیت رهبری مزید بر علت شد. این مؤسسه آخرین ساختمانی است که از خیابان می‌شود به آن دسترسی داشت. بعد از آن خیابان با موانع فیزیکی و درب‌های بزرگ بسته شده‌‌است و ساختمان‌های اطراف آن در دست نهادهای امنیتی است.

به دلایل امنیتی تمام کسانی که در این انستیتو استخدام می‌شوند، از سخت‌ترین گزینش‌ها که مطلقا جنبه علمی ندارد عبور می‌کنند. به همین دلیل انستیتو پاستور به نهادی پوشالی تبدیل شده که عوامل نظام اسلامی از تحقیقات آن در مؤسسات شخصی‌شان استفاده کرده و پول‌های کلان به جیب می‌زنند.

اساتید مشغول کار در این مؤسسه هنگام ظهر با دمپایی و جوراب‌هایی که از جیب‌شلوارشان آویزان است و آستین‌های بالازده به سمت وضوخانه و نمازخانه در حیاط به‌راه می‌افتند. میزان تعهد آنان به شرع بیش از علم است.

علیرضا بیگلری

علیرضا بیگلری

رئیس این مؤسسه از سال ۹۶ دکتر علیرضا بیگلری است. رؤسای قبلی نیز یا پاسدار بودند و یا در ارتباط با نهادهای نظامی و امنیتی و "انقلابی".

بیگلری در سال ۶۰ در مرکز تربیت‌معلم زنجان پذیرفته شد و فوق‌دیپلم علوم‌تجربی گرفت و تا سال ۶۵ در مدارس این شهر به معلمی مشغول بود. با استفاده از رانت حکومتی در رشته‌ی پزشکی دانشگاه همدان پذیرفته شد و سپس با بورس دولتی به عنوان نخبه به منچستر رفت و در سال ۸۴ به ایران بازگشت و به ریاست دانشکده پزشکی زنجان رسید.

واکسن انستیتو پاستور

انستیتو پاستور یکی از مراکزی است که ادعا می‌کند موفق به ساخت واکسن کرونا شده و عنقریب با محصولات تولیدی آن واکسیناسیون عمومی شروع می‌شود. به ادعاهای مطرح‌شده توجه کنید:

۲۶مرداد ۱۳۹۹ رئیس انستیتو گفت: «اصلاً مطمئن نیستیم که بیماری کووید ۱۹ حتماً واکسن خواهد داشت.»

پس از شروع واکسیناسیون عمومی در اسرائیل و کشورهای حوزه خلیج‌فارس و بی‌عملی مسئولان ایرانی، در روزهای اول دیماه ۱۳۹۹ هیاهوی تولید واکسن در ایران بالا گرفت.

۷ دی ماه ۱۶۷ داروساز ایرانی در نامه‌ای سرگشاده، مطالعات بالینی در ایران برای تولید واکسن کرونا را «در حد یک شوخی» خواندند و نوشتند: «با کدام جرأت ادعای تولید چنین واکسنی را داریم؟» در این نامه با اشاره به شروع واکسیناسیون ضدکرونا در بسیاری کشورها، از «بی‌برنامگی وحشتناک» در تأمین واکسن کرونا در ایران انتقاد شده بود. این داروسازان همچنین از اینکه افراد با تخصص‌های غیردارویی، نظر تخصصی دارویی می‌دهند، انتقاد کرده و برخی موضوعات مطرح شده در رسانه‌ها درباره تولید واکسن داخلی کرونا را "توهین به شعور علمی داروسازان و صرفاً بهانه‌ای برای عدم تأمین واکسن" توصیف کردند.

این داروسازان شعار "تولید ملی واکسن" را نیز موجب شگفتی خواندند و نوشتند: "ما که قابلیت خرید چند فریزر برای انتقال و نگهداری واکسن را نداریم، تجهیزات تولید واکسن آن هم برای ۸۰ میلیون نفر را داریم؟"

آنها با اشاره به اینکه "داروهای معمولی‌تر از جمله ناپروکسن، ویتامین سی تزریقی، انسولین و... به‌عنوان کمبود در لیست داروهایمان است"، اضافه کردند در حالت خوشبینانه "سال دیگر همین موقع شاید چند میلیون واکسن داشته باشیم".

محمد مخبر

محمد مخبر

۹ دی ماه محمد مخبر رئیس "ستاد اجرایی فرمان امام" که تخصص دارویی و پزشکی ندارد و فرزند یکی از منبری‌های معروف دزفول است، خبر از تولید واکسن توسط این ستاد داد و گفت: ظرف ٢هفته آینده آمادگی تولید ١.۵ میلیون دوز واکسن را داریم و تولید ١٢میلیون دوز تا ۶ ماه آینده در دستور کار است.

۱۹ دی ماه علی خامنه‌ای ورود واکسن آمریکایی و انگلیسی کرونا را ممنوع اعلام کرد و تلاش‌هایی را که در ایران برای ساخت واکسن انجام می‌شود ستود و مایه افتخار و عزت کشور دانست.

درحالی که انستیتو پاستور چنانچه شرحش رفت پیش از انقلاب با بالاترین و پیشرفته‌ترین لابراتورهای دنیا همکاری می‌کرد، رئیس آن ۱۵بهمن خبر از همکاری کوبا و ایران در تولید واکسن کرونا داد و گفت: «کوبا در دو دهه قبل با ما همکاری انتقال تکنولوژی داشته و در حوزه انتقال تکنولوژی واکسن هپاتیت‌بی نیز همکاری داشتیم، کوبا اجازه نظارت بر آزمایش واکسن را به ما داد و برنامه زیر نظر ما پیش رفت که کمتر کشوری در دنیا اجازه همچین کاری را می‌دهد. تولید این واکسن در ایران و کوبا انجام می‌شود. از خرداد عرضه واکسن آغاز می‌شود و امیدواریم ماهانه دو میلیون دوز واکسن توزیع کنیم.»

واقعیت این است که در سال ۱۳۷۴ رائول کاسترو که مسئول واحد بیوتکنیک کوبا بود پروژه‌ی ساخت واکسن "هپاتیت ‌بی" را به‌مبلغ ۲۲ میلیون دلار به ایران فروخت. در آن پروژه نیز مسئولان بهداشتی مدعی بودند می‌خواهیم واکسن را از طریق انتقال دانش فنی در ایران بسازیم. همکاری با کوبا در ساخت واکسن "هپاتیت بی" پس از شکست‌های پی‌درپی، ده‌ها میلیون دلار هزینه روی دست مردم ایران گذاشت بدون آن که نتیجه‌ای حاصل شود.

۱۹ بهمن ماه یک هیأت وزارت بهداشت برای گرفتن مجوز ساخت واکسن اسپوتنیک به روسیه رفت و وزیر بهداشت به جای ارائه‌ی فرمولاسیون، از واکسن استنشاقی- تزریقی رازی رونمایی کرد و شرکت برکت "ستاد اجرایی" وعده داد، از اردیبهشت می‌تواند ماهانه ۱۵ میلیون دوز واکسن تولید کند.

عکس تزیینی است

عکس تزیینی است

بیگلری همچنین خاطرنشان کرد: «اخبار خوبی در زمینه واکسن طی هفته‌های آتی به عنوان عیدی تقدیم ملت ایران خواهد شد، اقدامی استثنایی در زمینه تولید واکسن انجام شده که در دنیا بی‌نظیر است و در زمان مشخص اعلام خواهد شد.»

برخلاف ادعای خامنه‌ای، مردم ایران "موش آزمایشگاهی" مؤسسات تحقیقاتی کوبا شدند و واکسن کرونا این کشور روی آن‌ها آزمایش شد.

واکسن "کوو‌برکت" سینوفارم چینی است و واکسن‌ "کووپارس" رازی را که ادعا می‌‌شود تزریقی - استنشاقی است، هیچ‌کس جدی نگرفته چون فورملاسیون این دو شیوه کاملاً متفاوت است و نمی‌تواند تؤام باشد. مسئولان حکومت بجای انتشار فرمولاسیون واکسن، یک شیشه حاوی محلول را به نمایش می‌گذارند! گویا از کتاب رونمایی می‌کنند.

خبری از عیدی بزرگ بیگلری به مردم ایران نشد، اما او در تاریخ ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ از اهداف صادراتی واکسن پاستور خبر داد و گفت: «پس از آن که جواب مطالعات کارآزمایی واکسن در خردادماه با موفقیت مشخص شد، برنامه ما این است که هر ماه یک میلیون دُز واکسن در سطح کشور تولید کنیم.»

واکسنی که هنوز "مطالعات کارآزمایی" آن انجام نشده، به ادعای بیگلری یکی از کم خطرترین و قوی‌ترین واکسن‌های کرونا در دنیا محسوب می‌شود و قابلیت استفاده در کل کشور‌ها را دارد!

وارد پنجمین ماه از پیش‌بینی درست داروسازان شدیم، هنوز واکسن ایرانی تولید نشده اما به جایش آمار تلفات کرونا رو به افزایش است. ایران تنها کشوری است که برنامه مشخصی برای واکسیناسیون عمومی ندارد.

درحالی که مدیر مرکز تحقیقات واکسن "کووبرکت" می‌گوید: "برخی ایرانیان خارج از کشور، می‌خواهند برای واکسیناسیون بیایند ایران"، سخنگوی ستاد مقابله با کرونا می‌گوید: «اگر کسی می‌خواهد زودتر واکسن بزند به خارج از کشور برود.» 

مهدی تقوایی که از اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق بود و در دوران شاه به زنجیر کشیده شده و شکنجه شده بود

مهدی تقوایی که از اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق بود و در دوران شاه به زنجیر کشیده شده و شکنجه شده بود، پس از مدتی که در قرارگاه های ارتش آزادیبخش ملی ایران همراه با همسرش (ناهید – یادش گرامی باد) به سر می برد به خاطر اختلافات نگرشی-ایدئولوژیک از سازمان جدا شد… مهدی تقوایی، که در دیدگاه با نام فرهاد مهدوی یادداشت روز می نوشت، انسانی فرهیخته، پاک سرشت، و نیک پندار بود. لبخند به راحتی از لبانش نمی افتاد و دیدگاه دیگری را با خشم و شعار به چالش نمی گرفت. در حین مسلمانی و باورمندی عمیق به اصول و شعائر اسلام، با نامسلمانی چون من از دریچه علم به مسائل می نگریست. از خود (تا آنجا که می دانم) دو ترجمه به جای گذاشته که خواندنی هستند.

مهدی تقوایی



یادداشت روز نویس سایت دیدگاه درگذشت. ولی آقامهدی فراتر از یک یادداشت روز نویس بود.

مهدی تقوایی که از اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق بود و در دوران شاه به زنجیر کشیده شده و شکنجه شده بود، پس از مدتی که در قرارگاه های ارتش آزادیبخش ملی ایران همراه با همسرش (ناهید – یادش گرامی باد) به سر می برد به خاطر اختلافات نگرشی-ایدئولوژیک از سازمان جدا شد.

ریز و دلایل جدایی از سازمان و دیگر گوشه هایی از زندگی او را یارانش که زمان بیشتری با او گذرانده اند را کاملتر می دانند. آنچه برای من، به عنوان پژوهشگر و همکارش در سایت دیدگاه شایان توجه بود، اخلاق مهدی تقوایی بود.

مهدی تقوایی، که در دیدگاه با نام فرهاد مهدوی یادداشت روز می نوشت، انسانی فرهیخته، پاک سرشت، و نیک پندار بود. لبخند به راحتی از لبانش نمی افتاد و دیدگاه دیگری را با خشم و شعار به چالش نمی گرفت. در حین مسلمانی و باورمندی عمیق به اصول و شعائر اسلام، با نامسلمانی چون من از دریچه علم به مسائل می نگریست. از خود (تا آنجا که می دانم) دو ترجمه به جای گذاشته که خواندنی هستند.

چه اخیرا که با او فقط تماس تلفنی داشتم و چه پیش از این که رودر رو به تحلیل مسائل می پرداختیم، هم سخنی با او برایم آموزنده و موشکافانه بود. اخلاق و منش مهدی، اخلاق و منش اعضای نخستین مجاهدین بود. استواری در عقیده، پایبندی به اصول پایه، و احترام به مقام خلق، از صفات برازنده رفیق دیدگاه و یار همیشگی خلق، مهدی تقوایی بود.

ایکاش می ماند تا سرنگونی جمهوری اسلامی را می دید. دوری همیشگی مهدی را به خانواده و بازماندگان و یارانش تسلیت می گویم. هرچند که اگر از دریچه باورمندی اسلامی او به این فقدان بنگریم، مهدی از کنار بخشی از خانواده رفت تا به بخشی دیگر از خانواده اش بپیوندد.

یادش گرامی

علی ناظر

3 فروردین 1399

22 مارس 2020

 

چه مقتدرند مردگان به سه نازنین دخترانم آمنه. عاطفه و سوده و به دوستان و خانواده مهدی تقوائی

چه مقتدرند مردگان
به سه نازنین دخترانم آمنه. عاطفه و سوده
و به دوستان و خانواده مهدی تقوائی
***
چه مقتدرند مردگان
منگریمشان ومگرییمشان با اشکهای ناتوانمان
که گسسته خواهیم شد و خواهیم پیوست

بدرودشان گوئیم
نه در هیاهای کاذب سوگواران و ناطقان
بل به تنهائی و پاکیزگی ،با لبخندی و گرمای قلبهایمان
و اگر آرمانی در میان بوده و آرزوئی سبز


آرمان و آرزویشان را زندگی کنیم
***
چه مقتدری تو ای مرد
با آنکه باور من انکار باور تو بود
و باور تو نفی باور من
با این همه در اقتدار میگذری
رها شده از زمان
و ایستاده در بی نهایت
آنسوی راز و زندگی و درون راز و زندگی
آنسوی باورهای کهنه و نو
آنسوی رسولان و کتابهای مزاحم
و خدائی که خدا نبود
***
چه مقتدری تو
به دور افکنده هر آنچه را که داشتی و نثار کردی
غمگین و تلخ و خاموش
به دور افکنده جامه ی ژنده ی زندگی را
خاک شکل یافته را که چندی در آن زیستی
چون پرنده ای در درون قفسی
در رنجی از پس رنجی در تمام بودن خویش
با خنجر دشمن در پشت و دشنه دوست در سینه
و اینک رهائی و در کجائی
نه باد آزارت می دهد و نه آفتاب
نه آن دهانهای مومن مسموم
تو مرده ای و رفته ای
و دیگر نه می میری ونه میروی
بی نیازی ای مرد
بی نیاز از بودن
بی نیاز از تن و خواهشهایش
از لذت و رنج
بی نیاز از آب و نان و هوا و راهبران و آرمان
بی نیاز از ستایش و سرزنش
بی نیاز از سرود و پرچم و کتابهای آسمان
و اگر به حقیقت به خدا بازگشته ای
بی نیاز از خدا
که چون از او برآمدی و جدا گشتی
نیازمند وصال بودی و چون کار وصل به سامان رسید
نیاز به بی نیازی بدل و گشت

****
محاط بودی چون حبابی محاط در دریا
و اینک محیط گشته ای وتمامی دریا
میگذری و میروی در خود، در تمام جهان که بی تمامت است
چون موجی شادمانه بر بی نهایت 
بر می آئی و فرو میروی
یک موجی و تمام بی پایان
تمام دریا
تمام بی پایان
و موجی کوچک
چه مقتدری ای مرد
چه مقتدری
در بدرقه تو به احترام ایستاده ام
و با اشک

 

سمیه تقوایی، دختر ۹ ساله‌ای که ۵ سال در اوین حبس و بازجویی شد‎

سمیه تقوایی، متولد ١٣۵١، در نه سالگی و در حالی که در خانه مشغول نوشتن تکالیف مدرسه‌اش بود از سوی ماموران امنیتی که برای دستگیری پدر و مادر وی به خانه آنها ریخته بودند دستگیر می‌شود. دقایقی قبل از دستگیری، سمیه شاهد درگیری مسلحانه میان پاسداران و دو نفر از اعضای سازمان مجاهدین بوده که در خانه آنها زندگی می‌کرده‌اند. یک نفر از این دو نفر که از “عموهایش بودند” در مقابل چشمان سمیه کشته می‌شود و نفر دوم فرار می‌کند. گفته می‌شود سمیه از ترس و با دیدن این صحنه‌ها در فاصله بین یخچال و دیوار آشپزخانه پنهان شده بوده و جیغ می‌کشیده است.سمیه به محض انتقال به اوین، تحت بازجویی قرار می‌گیرد و او را مجبور می‌کنند که نشانی خانه‌های خویشاوندان و آشنایان را بدهد. بازجویی‌ها از سمیه تا زمان آزادی وی در چهارده سالگی ادامه داشته است. در تمام این پنج سال، سمیه در شعبه‌های اوین که تحت مسئولیت اسدالله لاجوردی، دادستان انقلاب تهران و رئیس زندان اوین قرار داشته‌اند بازجویی می‌شده است. در عین حال، این کودک نه ساله شاهد شکنجه و کابل خوردن زندانیان دیگر در شعبه‌های دادستانی نیز بوده است. همه سئوالات بازجویی‌ها مربوط به پدر و

مادر سمیه، مهدی تقوایی و ناهید طاهری بوده  




به شهادت هم‌بندیان سمیه، وی نه تنها از هیچ امکان آموزشی در زندان اوین برخوردار نبوده، بلکه در کارگاه خیاطی زندان نیز به کار گماشته شده بوده است.
سمیه در سال ١٣۶۵ و در سن چهارده سالگی، پس از گذراندن نزدیک به پنج سال در زندان به عمه‌اش تحویل داده می‌شود. پس از آن، عموی سمیه مسئولیت او را به عهده می‌گیرد و سمیه با خانواده آنها زندگی می‌کند.

هرچند سمیه در خارج از زندان شروع به رفتن به مدرسه می‌کند اما چند سالی از بازگشت سمیه به زندگی عادی نمی‌گذرد که زنی به خانه عموی وی مراجعه و سمیه را برای پسرش خواستگاری می‌کند و با جواب رد عموی سمیه به این دلیل که پدر و مادر وی در اینجا نیستند مواجه می‌شود پس از آن، سمیه و عمویش از سوی دادستانی انقلاب مستقر در زندان اوین احضار می‌شوند و یکی از مقامات دادستانی به سمیه می‌گوید که در صورتی که با این ازدواج موافقت نکند، دوباره به زندان بازگردانده خواهد شد. سمیه تقوایی در سن هجده سالگی به ازدواج مردی داده می‌شود که از نزدیکان به برخی از مقامات حکومتی بوده و سابقه خدمت در جبهه جنگ ایران و عراق داشته است. حاصل این ازدواج اجباری دو فرزند دختر است.

در آغاز دوره بیست سالگی زندگی سمیه، پزشکان متوجه وجود غده‌های سرطانی در بدن او می‌شوند. انجام عمل جراحی در ایران نیز نمی‌تواند به طور کامل سمیه را درمان کند. والدین سمیه در سال ١٣۷١ (١۹۹٢)، پس از جدا شدن از سازمان مجاهدین خلق به لندن مهاجرت کرده بودند. سمیه برای ادامه معالجه در سال ١٣۷۵ به لندن و نزد والدینش می‌آید.
او حدود یک سال بعد، در سن ٢۵ سالگی در ٢۵ اسفند ١٣۷۶ (١۵ مارس ١۹۹۸) در بیمارستانی در لندن بر اثر پیشرفتگی غدد سرطانی جانش را از دست می‌دهد، بدون اینکه هیچ‌گاه امنیت، آرامش و فرصت لازم را برای بازگویی آنچه در کودکی از دست رفته‌اش بر او گذشت، پیدا کند.
بخشی از گزارش جنایت بی‌عقوبت،شکنجه و خشونت جنسی علیه زندانیان سیاسی زن در جمهوری اسلامی