۱۳۹۸ خرداد ۱۳, دوشنبه

مصطفی شعاعیان/ فصل ششم؛ قسمت دوم
محمود طوقی
 
 
 
ابهامى ديگرشهادت شعاعيان
شاكرى روايت شهادت تصادفى شعاعيان را نمى ‏پذيرد و قبول ندارد كه پاسبان يونسى درحالى ‏كه از ترس مى ‏لرزيد شعاعيان را كه دست به سلاح برده بود با يك گلوله از حركت باز داشت. و برطبق روايت شاهدان عينى، كشتن او را به ساواك نسبت مى ‏دهد. و بر اين باور است كه شعاعيان از دو جا ضربه خورده است:
۱- يك خائن كه مخفيگاه او را به ساواك لو داده است.
۲- دستگيرى اشرف دهقانى در آلمان و دسترسى پليس آلمان به اسناد و مكاتبات اشرف دهقان با سازمان چريك ‏ها در ايران.
احتمال اول كه مخفيگاه شعاعيان توسط يك خائن لو رفته باشد دور از ذهن نيست. بدون شك در مدتى كه شعاعيان با چريك ‏ها قطع رابطه كرده بود، ارتباطات خودش را با محافل سياسى حفظ كرده بود و بدون ترديد با
 روحيه ‏اى كه ما از شعاعيان خبر داريم او در پى تجديد سازمانى ديگر بود. او خود دو بار سازمانى را تشكيل داده بود پس تشكيلات سوم براى او امرى ساده و سهل بود شيوه كار ساواك هم معلوم بود. تعقيب و مراقبت، دستگيرى، شكنجه و يافتن سرنخ. و بار ديگر تعقيب و مراقبت دستگيرى و شكنجه و يافتن سرنخ‏ هاى جديد.
اما دسترسى پليس آلمان به اسناد و مدارك اشرف دهقانى، در صورت صحت اين امر و وجود چنين اسنادى در آلمان چه ربطى به لو رفتن مخفيگاه شعاعيان دارد كه ديگر نه عضو سازمان چريك‏ ها بود و نه ارتباطى با آن‏ها داشت.
در آن روزگار شعاعيان زير پوشش امنيتى مجاهدين زندگى مى‏ كرد. اگر هم لو رفته باشد احتمال لو رفتن او از سوى مجاهدين محتمل ‏تر است. حكايت كابل است و پوست و گوشت. مجاهدى زير شكنجه براى رد گم كردن اطلاعاتى در مورد شعاعيان مى‏ دهد كه مجاهد هم نيست.
اما چه ضرورتى باید در ميان باشد كه حميد اشرف ردّى از شعاعيان به بخش خارج كشور سازمان بدهد كه چه دردى را از آن‏ها دوا كند. فرض بگيريم كه چريك‏ ها از مخفيگاه شعاعيان مطلع بودند. فرض محال كه محال نيست، در آن روزگار شعاعيان و مخفيگاه او مسئله چريك ‏ها نبود. اگر هم بود، بخش خارج از كشور چريك ‏ها چه نقشى مى ‏توانست در اين ماجرا داشته باشد. نهايت كار آن بود كه از جدا شدن شعاعيان، نمايندگى خارج كشور را مطلع كند. كه اين هم نيازى نبود. چاپ كتاب انقلاب، نامه ‏هاى سرگشاده شعاعيان به چريك‏ ها و پاسخ او به مؤمنى خود بهترين خبررسانى در مورد جدايى او بود.
خوب بود استاد شاكرى از اين مسئله به ابهام نمى‏ گذشت چرا كه ممكن است درذهن خواننده اين مسئله بيايد كه فدايى‏ ها در لو رفتن مخفيگاه شعاعيان نقشى باواسطه داشته ‏اند.[1]

نامه اول
چند نكته
۱- در نامه ‏ها دو بار نام مهرى آمده است كه در تماس با خسرو شاكرى او نيز نام واقعى او را نمى‏ دانست.
۲- اين نامه به سه بخش تقسيم شده است. بخش اول جنبه آموزشى دارد و راجع به‎ويژگى‏ هاى اپورتونيسم است. بخش دوم مربوط است به سرگذشت فعاليت چند ماهه شعاعيان با چريك‏ ها و بخش سوم نيز بيشتر از آن‏كه فردى باشد عام و آموزشى است.
۳- يكى از ويژگى‏ هاى كار شعاعيان جنبه آموزشى اوست. شعاعيان اصل را برآن مى‏ گيرد. كه خواننده هيچ نمى ‏داند. پس از ابتدا شروع مى‏ كند و به تفصيل مطلب را روشن مى ‏كند. هرچند بعدها در نزد عده ‏اى اين ضعف شعاعيان تلقى شد و او به پرگويى متهم شد. اما شعاعيان رو به آينده داشت. فكر مى‏ كرد روزى كسانى اين نوشته ‏ها را خواهند خواند كه نسبت به موضوع حضور ذهن و معرفت كامل ندارند. كه به ‏راستى چنين بود.
۴- يكى از كمبود اين نامه‏ ها، نبود پاسخ چريك ‏هاست. اى كاش حميد اشرف اين سنت حسنه را گذاشته بود؛ رهبرى پاسخ‏گو. تا به درستى مى ‏شد فهميد كه آن‏ها به چه مى‏ انديشيدند. تا در تضارب آراى آن‏ ها و شعاعيان روشن مى‏ شد كه بُن درگيرى كجا بود. بُنى كه ناگشوده ماند و بعدها همين دلخورى‏ ها و پاسخ ندادن ‏ها و رنجيده خاطر شدن‏ ها ادامه يافت و به جدايى‏ هاى بسيار كشيده شد.
۵- تاريخ نوشتن نامه هشتم ارديبهشت۱۳۵۳ است.

اپورتونيسم
اپورتونيسم همان بى ‏اصولى است. اما همواره در همه جا و در همه زمان‏ ها داراى يك نمود و يك چهره يگانه و ثابت نيست. بلكه بنا به ويژگى زمانى ـ مكانى چهره‏ هاى گوناگونى به ‏خود مى‏ گيرد. درست از همين روست كه خطر اپورتونيسم، خطر و تهديدى است سخت و جدى.
به سخن ديگر يك‏بار براى هميشه نمى‏ توان با اپورتونيسم مرزبندى كرد و درگوشه ‏اى راحت لميد و دلخوش كرد به واكسينه شدن پيشاهنگ از اپورتونيسم.
به‏ درستى بر ما روشن نيست كه رهبرى چريك ‏ها چه ديده بود كه طى طرحى از همه اعضا خواسته بود تا برداشت‏ هايشان را از اپورتونيسم به سازمان گزارش كنند.
شعاعيان نيز بر همين بستر بحث اپورتونيسم را مى‏ گشايد و هشدار مى ‏دهد هشدارى كه با شهادت حميد اشرف و خروج و شهادت شعاعيان در تفكر مسلحانه به‌فراموشى سپرده شد اپورتونيسم براى جنبش چپ تا آن روز، حداقل در شكل و شمايل حزب توده تبلور مى‏ يافت و اين به ‏معناى اشتباه گرفتن گوهر اپورتونيسم با نمود اپورتونيسم بود. بعدها همين خطاى تئوريك كار دست چريك ‏ها داد. گوهر اپورتونيستى حزب توده محدود شد به عناصر اپورتونيسم و عناصر اپورتونيسم هم محدود شد به مرده ‏ها و معزول شده ‏ها چون اسكندرى و تطهير دامن كيانورى و حزب توده از لاى و لجن اپورتونيسم.

اپورتونيسم چيست؟
اپورتونيسم گونه ‏اى انديشه، گونه ‏اى خوى و اخلاق، گونه ‏اى منش و نهاد است كه خود از گونه ‏اى زندگى، زندگى طبقاتى و لايه ‏بندى‏ هاى آن مى‏ تراود.
اما ممكن است كسى به نهاد و گوهر اپورتونيسم نباشد اما رفتار و كردار اپورتونيستى از او سر بزند به اين فرد اپورتونيست نمى‏ گويند، اپورتونيسم ‏زده مى‏ گويند.
شعاعيان به درستى بين رفتار اپورتونيستى و اپورتونيسم رفتارى فرق مى‏ گذارد و هشدار مى ‏دهد كه طبقه كارگر در معرض خطر اپورتونيسم ‏زدگى است.
يك سؤال
شعاعيان اپورتونيسم را منشى غيرپرولترى مى ‏داند. خوى و اخلاق طبقاتى، كه از آن طبقه كارگر نيست. اما رفتار اپورتونيستى را در طبقه كارگر ممكن مى‏ بيند: بيمارى كه نيروى پيشتاز را تهديد مى‏ كند. اما اگر يك حزب يا يا سازمان نه به رفتار كه به گوهر اپورتونيستى باشد مى ‏تواند نماينده طبقه كارگر باشد. پاسخ شعاعيان هرگز است.
بعدها خواهيم ديد همين تعريف از اپورتونيسم و اپورتونيسم ‏زدگى سرمنشأ يكى از اختلافات او با چريك‏ ها است. اينجاست كه متوجه مى‏ شويم چرا شعاعيان از ابتدا شروع مى‏ كند. از تعريف‏ هاى عام و بديهى. تعاريفى كه همه مى ‏پندارند مى ‏دانند و با ديگران روى آن متفق ‏اند. اما اين‏ گونه نيست.
چگونگی رسوخ رفتار اپورتونيستى به درون طبقه
شعاعيان به درك غلطى اشاره مى‏ كند كه ريشه آن سخنرانى استالين است به ‏دنبال مرگ لنين، استالين كمونيست ‏ها را از سرشتى ويژه و «مصالحى خاص برش» يافته ‏اند، توصيف مى‏ كند و درك غلط از اينجا برمى‏  خيزد كه پيشاهنگ تصور كند در برابر اپورتونيسم و رفتار اپورتونيستى نفوذناپذير است. چرا كه اپورتونيسم يك منش طبقاتى است. و از آن پرولتاريا نيست. اما طبقه كارگر جدا از اين جهان زندگى نمى‏ كند. فرهنگ طبقاتى چيره او را آلوده به انواع بيمارى‏ هاى روانى و اخلاقى و فرهنگ طبقاتى ناكارگرى مى‏ كند. پس تصور خطايى است كه ما به ‏دنبال جان‏  هاى كارگرى ناب بگرديم.

چگونه با اپورتونيسم  زدگى مبارزه كنيم
شعاعيان روى نكته درستى انگشت مى‏ گذارد و مى‏ گويد: تا زمانى‏ كه ندانيم چگونه رفتارى اپورتونيستى است. پيكار ما نه با گوهر و همه هستى و همه جلوه‏ هاى اپورتونيسم بلكه به برخى از نمودهاى آن محدود خواهد شد. و در نتيجه، اگر نتوانيم خود و سازمان خود را از اپورتونيسم  ‏زدگى برهانيم. اپورتونيسم زخمى و شكسته بازآفرينى خواهد شد و شاخه ‏هاى شكسته گل و جوانه خواهد داد.

برخوردى درست و آموزنده
شعاعيان در اينجا برخوردى درست و آموزنده مى‏ كند و يادآور مى‏   شود كه رفقا فكر نكنند او خود را از هرگونه بيمارى اپورتونيستى مبرا مى‏ بيند. چرا كه او نيز در چارسوق انواع بيمارى‏ هاى اپورتونيستى جاى دارد و مى‏ خواهد كه نوشته‏ هاى او زمينه‏ اى براى تشريح كارهاى اپورتونيستى او شود. و هشدار مى‏ دهد كه نگران داورى و خرده‏ گيرى‏ هاى ديگران نباشند كه اين‏ ها خود به جان خود افتاده‏ اند. كه بها دادن به اين داورى‏ ها خود منشى اپورتونيستى است.

رفتار اپورتونيستى
يكى از ويژگى‏  هاى شعاعيان جسارت اوست. شعاعيان اهل نان قرض دادن و لاپوشانى كردن، گذشتن بى‏ خيال از كنار مسائل و حساب گرى‏ هاى حقيرانه نبود. او تمامى اين‏ها را هم اپورتونيستى مى‏ دانست. پس از «رفقا» شروع مى‏  كند. اما براى شروع اين كار باز از تعاريف شروع مى‏ كند و مى‏  گويد رفتار اپورتونيستى چگونه رفتارى است:
۱- انجام ندادن كارهايى كه به عهده گرفته ‏ايم.
۲- خرده ‏گيرى ‏هاى پنهانى
۳- داورى بر مبناى دلايل غيرمادى
۴- برخوردهاى شخصى را معيار رفاقت يا دشمنى گرفتن
۵- انتقاد را به بهانه شيوه انتقاد رها كردن
۶- بهانه ‏جويى را به‏ جاى اصول نشاندن
۷- براى داورى عام به كاستى‏ هاى خاص اقتدا كردن
۸- كج‏دار و مريز رفتار كردن
۹- تلافى را جانشين برخورد سازمانى كردن
۱۰- براى كارهاى خود دلايل تراشيدن و توجيه كردن
۱۱- چشم و گوش براى ديگران و برخى مسائل داشتن و براى خود و ديگر مسائل نداشتن
۱۲- حاشا كردن
۱۳- نظر داشتن، اما از نوشتن آن‏ ها دررفتن
۱۴-تعصب تئوريك داشتن
۱۵- پيكار ايدئولوژيك را به آينده ‏هاى مبهم مراجعه دادن 
بخش دوميادبودها
در قسمت دوم نامه، شعاعيان مسئله وحدت «جبهه دمكراتيك خلق» را با سازمان چريك ‏ها مطرح مى ‏كند.
دهه ۴۰شكل گيرى محافل
با كودتاى۲۸مرداد و سركوب تام و تمام حزب توده و جبهه ملى، جنبش انقلابى وارد دوران ركود و خاموشى شد. اين دوران، دوران زندانى و فرار و تبعيد و دربه ‏درى نيروهاى انقلابى جامعه است.
با شروع بحران ساختارى حاكميت از سال‏هاى ۱۳۳۹به بعد، جنبش وارد فاز جديدى  می شود. از مرحله ركود و خاموشى بيرون مى ‏آيد و سعى مى‏ كند خود را درجبهه ملى دوم و سوم بازسازى كند. اما با توافق شاه با امريكا و كنار گذاشتن جناح اصلاح‏ طلب هوادار امريكا، (على امينى) از قدرت و سپردن اصلاحات ارضى به‏ دست دربار فضاى نيمه‏ باز سياسى سال‏ هاى ۴۱-۱۳۳۹ بسته مى ‏شود.
درگيرى روحانيت سنتى با شاه بر سر اصلاحات ارضى و شركت زنان در انتخابات و سركوب حركت پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ اين فضا را به ‏طور كامل مى ‏بندد.
اين دهه، دهه شكل‏ گيرى محافل است. جمع شدن عده ‏اى از عناصر انقلابى حول يك محفل براى تدوين اصول مبارزه.
محافل جدا از هم، بى‏ ارتباط و يا با ارتباطى كم با خود و با توده، اما حول حل مسئله شيوه مبارزه در ايران رشدى تدريجى داشتند.
سه محفل در اين ميان، زودتر از ديگر محافل به تدوين اصول و تئورى خود مى ‏رسند و سازمان پيشاهنگ را به ‏وجود مى ‏آورند، محفل جزنى، سوركى، ظريفى.
در كنار اين سازمان پيشتاز محافل ديگر به حركت خود ادامه مى ‏دهند. سازمان پيشتاز در آستانه ورود به فاز عملياتى در سال ۴۶ضربه خورد. و پروسه پيوستن ديگر محافل به سازمان پيشتاز به عقب افتاد.
در سال ۱۳۴۹ محفل اشرف، احمدزاده به ‏يكديگر نزديك شدند. و رستاخيز سياهكل اتفاق افتاد و در سال ۱۳۵۰ اين دو محفل، چريك‏هاى فدايى خلق را پايه‏ گذارى كردند.
در اين فاصله محافل ديگر به آن حد از رشد و اعتلاى نظرى و عملى مى ‏رسند كه خود مستقلاً دست به عمل مى ‏زنند، گروه آرمان خلق، گروه فلسطين و گروه شعاعيان.

شعاعيان و وحدت با چريكها
شعاعيان در فاصله سال‏هاى ۵۰-۱۳۴۹، جبهه دمكراتيك ملى را سازمان داد.[2] كه تصميم داشت با چند عمليات بزرگ رژيم را زمين‏ گير كند. يكى از اين عمليات از كار انداختن كوره بزرگ ذوب آهن بود. مسئول اين عمليات مهندس رضا عسگريه بود كه خود درآن نواحى مشغول به‏ كار بود. عسگريه در ميانه كار بريد و خود را به پليس معرفى كرد. گروه ضربه خورد و شعاعيان در سال ۱۳۵۱مخفى شد. در همين سال او با نادر شايگان آشنا شد كه او نيز مسئول محفلى بود كه پتانسيل سازمان شدن را داشت. بر پايه كتاب «انقلاب» كه نظريات تئوريك شعاعيان حول مبارزه مسلحانه، حزب، انقلاب، و انقلاب سوسياليستى بود دو محفل به يكديگر نزديك شدند و جبهه دمكراتيك خلق را به ‏وجود آوردند.
در سال ۱۳۵۲ آزمايشگاه نظامى جبهه لو رفت. شايگان و عطايى و رومينا كشته شدند و عده ‏اى دستگير و بقيه جبهه متوارى شدند.
اما مسئله وحدت با چريك‏ها به قبل از اين ضربه برمى‏ گردد. در زمينه وحدت دو نظر در جبهه بود:
۱- نظر موافق؛ شعاعيان ـ اسكويى
۲- نظر مخالف؛ نادر شايگان
شايگان براين باور بود كه دو ديدگاه از بُن جداگانه يعنى يكى بر پايه لنينيسم و ديگرى بر پايه ديدگاه انقلاب (ضدلنينيسم) نمى ‏توانند وحدت كنند مگر اين‏كه به ‏گونه ‏اى ريشه‏ اى حل شود. اما روشن نمى‏ كند حل ريشه ‏اى يعنى چه. آيا به معناى پذيرش يكى و ردّ ديگرى است، يا بر پايه پذيرش دو ديدگاه در چريك‏ ها بود.
در مقابل اين نظر ديدگاه شعاعيان بود كه مى‏ گفت: «داستان لنينيسم و «انقلاب» داستانى نيست كه بتوان به سرنوشت فورى آن اميدوار بود. اين‏ كار زمان تاريخى مناسب خود را مى‏ خواهد».

يك پرانتز
بگذاريد قبل از آن‏كه پروسه وحدت را دنبال كنيم روى همين نكته كمى مكث كنیم. شعاعيان مطلب را درست مى ‏ديد. طرح و حل مسئله لنينيسم و آنتى ‏لنينيسم نيازمند زمانى نزديك به سه دهه بود، با يك چرايى مشخص.
انديشه چپ از دو راه وارد ايران شد؛ اروپا و قفقاز. آنچه از اروپا وارد شد بيشتر درمدح يا ذم روزنامه ‏اى بود. در روزگارى كه به ماركسيسم، نیهليسم مى ‏گفتند. اما از راه قفقاز ايرانيان مهاجر در باكو با سياست، تشكيلات و اخلاقى آشنا شدند كه بيشتر از آن‏كه ماركسيستى باشد، لنينيستى بود. با قرائت لنين از ماركسيسم.
به‏ هرروى، انديشه چيره بر چپ ايران انديشه لنينيستى بود و نفى آن به اين سادگى نبود نيازمند زمان بود. زمانى‏ كه انديشه‏ هاى لنين و تحقق آن انديشه ‏ها در عمل نشان دهد كه موفق نشده است سوسياليسم را متحقق كند.
شعاعيان از نمودهاى سياست خارجى و داخلى شوروى به بود ناكارگرى، آنچه درشوروى اتفاق مى ‏افتاد رسيده بود. اما آمار و اطلاعات دقيق را نه او داشت نه چپ‏ هاى ديگر ايرانى.

پروسه وحدت
با شهادت شايگان سدّ راه وحدت برداشته شد به دو دليل.
۱- نبود ديدگاه مخالف
۲- از بين رفتن امكانات سازمان
اين وحدت در جبهه دو سر داشت. يك سر آن شعاعيان بود و سر ديگر آن مرضيه احمدى‏ اسكويى. اسكويى طبق روايت شعاعيان تمايل بيشترى براى وحدت داشت. شعاعيان روشن نمى ‏كند كه اسكويى نيز آيا مواضع «انقلاب» را قبول داشت يا نه. اما آنچه بعدا اتفاق افتاد اين بود كه اسكويى مواضع لنينيستى چريك ‏ها را قبول داشت.
اين‏ را به ضُرس قاطع نمى ‏توان گفت، چرا كه اسكويى قبل از جدايى شعاعيان به‎شهادت رسيد. اما فاصله گرفتنش از شعاعيان نشان مى ‏دهد كه او حساسيت زيادى روى مواضع پايه ‏اى چريك ‏ها نداشت و بيشتر به مبارزه عملى با رژيم مى‏ انديشيد.
ذكر يك نكته خالى از فايده نيست نادر شايگان به رفيق مادر (فاطمه سعيدى) مى‏ گويد كه اگر براى او اتفاق افتاد مرضيه كسى است كه مى ‏تواند آن‏ها را جمع كند. و اين نشان از وزنه اسكويى در جبهه داشت.

نگاه شعاعيان به وحدت
شعاعيان به وحدت از دو زوايه نگاه مى ‏كرد:
۱- شركت در فعاليت عملى ـ انقلابى
۲- به بحث گذاشتن انقلاب در سازمان
شعاعيان به نيكى مى‏ دانست كه مسئله لنينيسم به زودى در جنبش چپ ايران به علت چيرگى بى‏ چون و چرايش حل نمى ‏شود. مگر آن‏كه زمان به كمك او بيايد. اما براى طرح «انقلاب» مصر بود. به همين خاطر شرط وحدت را با چريك‏ ها مسئله به‎بحث گذاشتن «انقلاب» گذاشت كه حميد اشرف بلافاصله پذيرفت.

حميد اشرف چه كرد
حميد اشرف درست ‏ترين كار را كرد. برخلاف نگاهى كه پذيرش حميد اشرف را فرصت ‏طلبانه مى‏ داند.[3] و تقسيم نيروهاى گروه شعاعيان را در شاخه ‏هاى مختلف توطئه‏ گرانه تلقى مى ‏كنند. حميد مى‏ توانست شعاعيان را عملياتى كند. چيزى كه با گروه خون شعاعيان هم جور درمى‏ آمد. و عمر يك چريك عملياتى در اوج قدرت ساواك، سال‏هاى ۵۵-۱۳۵۲ چيزى كمتر از شش ماه بود، اگر شانس مى‏ آورد ،از حميد اشرف بگذريم كه او يك استثنا بود و استثنا نفى قاعده نمى ‏كند.
حميد شعاعيان را به مشهد فرستاد تا به ‏همراه حميد مؤمنى طرح يك نشريه تئوريك را بريزند. در اين كار درست و اصولى چه توطئه ‏اى نهفته بود. يك پژوهشگر با دشمن خود نيز بايد منصف باشد. نگاه كنيم به تاريخ بيهقى، وقتى استاد دارد به دار كردن حسنك وزير را مى‏  گويد به بوسهل مى ‏رسد، مردى بدطينت كه استاد را بسيار رنجانده بود، چنين مى ‏نويسد:
 
«فصلى خواهم نبشت در ابتداى اين حال به دار كردن اين مرد... امروز كه اين قصه آغاز مى‏ كنم... از اين قوم كه من سخن خواهم راند، يكى دو تنى زنده ‏اند درگوشه‏ اى افتاده و خواجه بوسهل زوزنى چند سالى است تا گذشته است. و به‌پاسخ آن كه از وى رفت گرفتار و ما را به آن كارى نيست. هرچند مرا از وى بد آيد. به هيچ ‏حال، چه، عمرى به سر آمده و بر اثر وى مى‏ بايد رفت و در تاريخى كه مى‏ كنم سخنى نرانم كه به آن تعصبى و تزّيدى كنند و خوانندگان اين تصنيف گويند شرم باد اين پير را.... [4]
 
اما براى شعاعيان مسئله طرح «انقلاب» مسئله حيات و ممات او بود. پس درملاقات با حميد اشرف مى‏ خواهد به دو دليل با به بحث گذاشتن «انقلاب» موافقت كند.
۱- طرح انقلاب به ‏عنوان شرط وحدت
۲- اصول پذيرفته شده بنيان‏گذاران چريك ‏ها، كه شرط ورود به تشكيلات فدايى را چريك بودن و فدايى بودن گذاشته بودند و لاغير.
اصولى كه مورد قبول حميد اشرف هم بوده است. پس كتاب انقلاب به رفيق مجيد (حميد مؤمنى) داده شد تا بررسى كند.
مؤمنى نيز به مشهد فرستاده شد تا با شعاعيان در چاپ نشريه همراهى كند. اما متأسفانه آن دو يكديگر را دفع كردند. چرا؟
شعاعيان مى‏ گويد: «رفيق مجيد در بحث رويه ‏اى داشت كه من اين رويه را به ‏ويژه در توده ‏اى‏ ها زياد ديده بودم.»
اما ريشه كار متدولوژى مؤمنى نبود، لااقل تنها علت نبود. علت دافعه چيز ديگرى بود.
شعاعيان مى ‏گويد: «رفيق مجيد حتى پيش از آشنايى‏ مان با يكديگر مأمور شده بود كه انقلاب را بررسى كند.»
مؤمنى «انقلاب» را خوانده بود. و شعاعيان را عنصرى ضدلنينيسم مى ‏دانست و همان‏طور كه امروز عده ‏اى بر اين باورند كه «مخالف لنينيسم ماركسيست نيست»[5] مؤمنى نيز بر اين باور بود. پس هر دو طرف با موضع با هم برخورد مى‏ كردند.
كار شعاعيان و مؤمنى روى نشريه به ‏جايى نمى ‏رسد. و از آن‏جا كه شعاعيان براى جواب دادن به «انقلاب» فشار مى ‏آورد، مؤمنى كار نشريه را رها مى‏ كند و براى پاسخ‏گويى مى ‏رود. پس موضع مؤمنى روشن بود. مسئول مشهد (على‏ اكبر جعفرى،) هرچند نظرى به صراحت نمى ‏دهد با انتشار «انقلاب» به دو دليل مخالف است.
۱- حفظ يگانگى سازمان
۲- بى ‏موقع بودن چنين بحثى
و آن ديالوگ معروف و تاريخى بين اين دو ردوبدل مى‏ شود كه امروز در دست عده‏ اى شده است پيراهن عثمان. در حالى‏ كه در آن روز براى دو سوى اين ديالوگ در حد بحثى رفيقانه بوده است.
جعفرى مى‏ گويد: «ببين رفيق، جنبش هنوز سخت ناتوان است. بگذار ما تا اندازه ‏اى رشد كنيم و نيرو گيريم، آن‏گاه خوب، هركس هر نظرى داشته باشد آزاد است كه بگويد.»
و شعاعيان در پاسخ مى‏ گويد: «رفيق جون! سازمانى كه به هنگام ناتوانى از پخش انديشه ‏اى كه نمى ‏پسندد جلو مى‏ گيرد، به ‏هنگام توانايى، آن مغزى را مى ‏تركاند كه بخواهد انديشه ‏اى كند سواى آنچه سازمان ديكته مى‏ كند.»[6]
پس به تهران مى‏ آيد و با حميد اشرف ملاقات مى‏ كند، حميد به شعاعيان مى‏ گويد:
 
«ببين رفيق! من تنها كسى هستم كه قضيه را از ديدگاه عمليش بررسى مى‏ كنم و مى‏ سنجم. و پس برآنم كه انتقادش نيز به پيوست آن بوده باشد.»
پس تا اينجا به روايت شعاعيان تنها موافق شعاعيان در رهبرى چريك ‏ها حميد اشرف است. و هموست كه «گروه بررسى»كننده انقلاب را سامان داده است و با انتشار كتاب نيز مخالف نيست.
اما حميد اشرف چون على ‏اكبر جعفرى روى «فوريت» مسأله انگشت مى‏ گذارد و مى‏ گويد:
«مسائل ما مسائل ديگرى است». اين حرف اشرف دو ريشه داشت؛
۱- مسئله مرگ و زندگى جنبش مطرح بود. چريك‏ ها از هر سو مورد تهاجم سنگين ساواك بودند. پس چريك ‏ها بايد تمامى نيروى خود را صرف «بقاى» خود مى‏ كردند. آيا اين استدلال غلطى بود. هرگز خود شعاعيان هم مى ‏پذيرد او مى‏ گويد: «گيرم كه چنين باشد» استدلال نمى‏ كند كه چنين نيست. و در واقع مى‏ پذيرد.
۲- از سويى ديگر چريك ‏ها به اين نتيجه رسيده بودند كه مسائل عام ماركسيسم مطرح شده است. پس وظيفه سازمان پيشتاز پياده كردن مسائل عام است. اين امر هم در كتاب مسعود «هم استراتژى و هم تاكتيك» او هست و هم در نقد مؤمنى برانقلاب.
شعاعيان جلو اشرف كوتاه مى‏ آيد. و در واقع مى‏ پذيرد كه مسئله مبرم چريك‏ ها پاسخ‏گويى به «انقلاب» نيست. و وقتى به اشرف مى‏ گويد: گيرم كه چنين باشد... آيا براى مثلاً ويتنام هم فوريت ندارد.» اشرف مى‏ پذيرد كه «چرا دارد» و اضافه مى‏ كند: «ما كسى را داريم كه انقلاب را به زبانى ديگر ترجمه كند. «اگر بخواهى مى‏ توانيم اين‏كار را بكنيم». و پاسخ شعاعيان مثبت است.
تا اينجا طبق روايت شعاعيان، در حسن نيت و برخورد خوب حميد اشرف هيچ جاى شك و شبهه‏ اى نيست.
شعاعيان مدام فشار مى‏ آورد. و كم كم يگانگى‏ ها به نقار كشيده مى‏ شود و سوءظن در دو طرف شكل مى‏ گيرد. شعاعيان فكر مى ‏كند آن‏ها او را سركار گذاشته ‏اند و او را به تلفن ميخ كرده ‏اند چريك‏ ها فكر مى‏ كنند شعاعيان در پى انشعاب و سازماندهى تشكيلاتى ديگر است.
شعاعيان در اينجا مى‏ گويد: «همين‏ جا بايد افزود كه هنوز رفيق فريدون (حميد اشرف) در حكم پارتى من بود.»
اين حمايت اشرف از شعاعيان ادامه دارد تا زمانى‏ كه قرار او با اشرف مى‏ سوزد و شعاعيان به ‏علت اشتباه در ساعت قرار، قرار را اجرا نكرده به مشهد مى ‏رود و اشرف تصور مى‏ كند كه شعاعيان به عمد به سر قرار نيامده است. تا تلافى ديركردهاى او را بكند پس از قرار تهران به بعد نيز حميد اشرف حمايت‏ اش را از او قطع مى ‏كند.
آيا به ‏راستى اين‏گونه بوده است؟ از آنجا كه اشرف به شهادت رسيده است و در اين مورد حرفى نزده است واقعيت ماجرا بر ما معلوم نيست. پس ما تكيه مى ‏كنيم به روايت شعاعيان. تا اينجا نه توطئه ‏اى و نه اپورتونيسمى از سوى اشرف مشهود نيست.

اشرف چه بايد مى‏ كرد
در يك حالت آرمانى، انتظار ما از اشرف، به ‏عنوان رهبر بى‏ چون و چراى فدايى در آن روز چه بود؟ اشرف بايد دو كار مى‏ كرد:
۱-نخست آن‏كه اجازه مى‏ داد انقلاب مستقل و يا با آرم چريك ‏ها منتشر مى‏ شد. اين سنت بزرگى در چريك ‏ها مى‏ شد تا بعدها قادر باشد چند صدايى را تحمل كند. و درسال‏هاى ۱۳۵۸ به بعد كار به انشعاب نكشد.
اما ذكر يك نكته خالى از فايده نيست. که اگر چنین  اتفاقى در چريك ‏ها و جنبش چپ مى‏ افتاد. باعث لجن ‏پراكنى حزب توده بر عليه چريك ‏ها مى‏ شد. و دامن مى ‏زد به اين امر كه جنبش چريكى، حركتى برعليه لنينيسم است.
زمان بسيارى لازم بود تا جنبش چپ ايران از زير سيطره لنينيسم بيرون بيايد. اما «انقلاب» به ‏عنوان يك سكوى پرش و يك سؤالى بزرگ در جنبش چپ مى‏ توانست مثبت باشد. اين امر از ذهن شعاعيان دور نبود و خود او يكى دو جا به اين مسئله اشاره مى‏ كند كه مسئله «انقلاب» كار امروز و فردا نيست.
۲- حميد اشرف بايد او را به تشكيلات خارج از كشور، سازمان منتقل مى ‏كرد تا او بتواند با آشنايى بيشتر با نظرات مختلف در جنبش جهانى كمونيستى به بازبينى نظرات خود بپردازد و از اين رهگذر جنبش چپ را پُربارتر كند.
اما عمل‏گرايى مطلق در ذهن اشرف به او اجازه نداد تا با آينده ‏نگرى شعاعيان را براى فرداى جنبش حفظ كند.
اين دو گزينه شعاعيان را راضى و آرام مى‏ كرد چه در ايران مى‏ ماند و چه در خارج مى ‏رفت و سرنوشت او ممكن بود چيز ديگرى باشد. چيز ديگر جز فاجعه بهمن ۵۴.

انزواى شعاعيانعمد يا تصادف
بعد از وحدت با چريك ‏ها، شعاعيان، فاطمه سعيدى و دو برادر خردسال شايگان به‎شاخه مشهد فرستاده شدند تا نشريه ‏اى تئوريك سازمان داده شود. اسكويى و ديگران در تيم ‏هاى عملياتى سازمان يافتند.
عده ‏اى اين كار را توطئه چريك‏ ها و خالى كردن زير پاى شعاعيان مى ‏دانند. ابتدا نگاه كنيم به روايت شعاعيان از اين داستان.
 
«در ديدارى كه ميان رفيق فاطمه (مرضيه اسكويى) و رفيق مادر (فاطمه سعيدى) انجام شد. گفت‏وگوهايى بدين سان پيش آمد؛
رفيق مادر: رفيقمان (شعاعيان) مى‏ گويد: اگر انقلاب را با آرم ويژه چريك‏هاى فدايى خلق درنيايد من از سازمان مى ‏روم.
رفيق فاطمه: يعنى مى‏ خواهد به تنهايى برود.
رفيق مادر: خب، نه
رفيق فاطمه: پس نكنه مصطفى كسى رو داره
رفيق مادر: نه ديگه، با تو، مهرى، من و بچه ‏هاى ديگر
رفيق فاطمه: من و مهرى كه نيستيم. به مصطفى بگو روى ما حساب نكند.»
 
در جريان ضربه خرداد ۱۳۵۲، نادر شايگان، نادر عطايى، حسن رومينا كشته شدند.
بيژن فرهنگ ‏آزاد، عبدالله اندورى، صديقه صرافت، رضاپور جعفرى، اقدس فاضل ‏پور و چند تن ديگر دستگير شدند. دست كم دو تيم سالم ماندند.
۱- تيم شعاعيان: شعاعيان، اسكويى، صبا بيژن ‏زاده و ميترا بلبل‏ صفت
۲-تيم تبريز: حسن ناهيد، هوشنگ عيسى‏ بگلو، دكتر محجوبى و خواهرش
مسئوليت تيم تبريز با مرضيه اسكويى بود. پس اين تيم كه ديگر جذب چريك‏ها شده بود. با مخالفت اسكويى براى انشعاب از مدار خارج مى‏ شد. از تيم شعاعيان مرضيه احمدى‏ اسكويى و مهرى نيز مخالف رفتن بودند .
ميترا بلبل‏ صفت و صبا بيژن ‏زاده نيز بايد وضعيتى مشابه اسكويى داشته باشند. تنها فاطمه سعيدى و دو فرزندش با شعاعيان مى ‏رفتند.
به ‏هرروى مسئله توطئه و زيرپاى خالى كردن شعاعيان در بين نبود. شعاعيان پيامبرى بود كه زود به ‏دنيا آمده بود. پيروان او هنوز به ‏دنيا نيامده بودند. زمان زيادى لازم بود تا پيامبر چيره از سكوى قدرت پايين بيايد. نگاهى به فرجام چريك ‏ها روشن‏ كننده خيلى از مسائل است. شعاعيان سال ۱۳۵۲ با چريك‏ ها وارد بحث لنينيسم مى ‏شود. او مى ‏گويد: لنينيسم ناگذرگاه كمونيسم است. اين در حالى است كه آن‏ها به استقرار سوسياليسم در زمان لنين باور دارند. تنها از خروشچف به بعد را قبول ندارند. و مى‏ گويند رويزيونيستى است.

چريك تنها
بعد از دستگيرى رفيق مادر، مشهد براى برادران شايگان امن نبود. پس شعاعيان بچه ‏ها را به حميد اشرف داد تا در جايى امن نگهدارى شوند و ديگر ارتباط شعاعيان گسسته شد.
در اين زمان شعاعيان آخرين حامى خود را از دست داد. گويا حميد اشرف نيز مجاب شده بود كه امكان دو تفكر در يك سازمان ممكن نيست؛ لنينيسم و آنتى ‏لنينيسم. روشن بود كه چريك‏ها از مبانى اوليه رهبران خود كه در پى برپا كردن جبهه ‏اى از چريك‏هاى فدايى خلق بودند عدول كرده بودند. و به سازمانى با هويت مشخص تبديل شده بودند. يا در حال شدن بودند. و اين هويت همان لنينيسم بود.
اما در اين حد هم شايد نتوان به چريك ‏ها زياد خرده گرفت. به ‏هرحال فشارها و مخالفت‏ هاى مختلف حميد اشرف را به جبهه مخالف شعاعيان رانده بود و او پذيرفته بود كه با توجه به اصرار زياد شعاعيان بر «انقلاب» راهى جز جدايى نيست.
تا اينجا مى‏ شود حميد اشرف را فهميد، اما رفيق شعاعيان مى‏ نويسد:
 
«چون جاى مناسبى براى نوشتن نداشتم به شيوه محصلين از گوشه پارك‏ ها بهره گرفتم و درست به همين دليل بود كه عملاً نتوانستم تند و پياپى پيش بروم. نيز چون جاى مناسبى هم براى نگهدارى نداشتم به ناچار هر بار كه مى‏ نوشتم آن‏ها را در خرابه اى دور به زير مشتى خاك به امانت مى‏ گذاشتم.»
 
معلوم مى‏ شود شعاعيان جايى براى خوابيدن و زندگى كردن نداشته است اگر درپارك‏ ها مطالب خود را مى‏ نوشته است و در خرابه ‏ها نوشته‏ هاى خود را پنهان مى‏ كرده است پرواضح است كه در كنار پارك ‏ها و خرابه‏ ها هم مى‏ خوابيده است و اين براى حميد اشرف قشنگ نيست، زشت هم هست. اختلاف ايدئولوژيك داشتن يك‏طرف، يك چريك را بى ‏امكانات رها كردن چيز ديگرى است. وقتى شعاعيان تصادفاً با يكى از اعضاى سازمان مجاهدين برخورد مى‏ كند و مجاهد از او مى ‏پرسد تنهايى و شعاعيان مى‏ گويد، تنها مثل ابليس. آدمى دلش به‏ حال ابليس هم مى‏ سوزد.



[1]. بی انصافی  است كه از تلاش بى ‏وقفه خسرو شاكرى به ‏خاطر چاپ آثار شعاعيان و جمع‏ آورى ۲۷ جلد اسناد جنبش
كارگرى و كمونيستى ايران قدردانى نشود جاى سپاسى بسيار دارد.
[2]. بهزاد نبوى، مصاحبه با سايت بازتاب.
[3]. وهاب‏زاده، مقدمه كتاب ۸ نامه
[4]. تاريخى بيهقى، نرگس روانی پور
[5]. حزب طوفان
[6]. تاريخا حق با شعاعيان است، اما در موقعيت آن روز نه، حق با جعفرى بود.
قاتل خودی بهره مند از وکیل گزینشی! کارگر وآموزگار اما فاقد حقوق! 
نیره انصاری
 اختلافات خانوادگی مجوزی بر قتل!
در پرونده قتل میترا استاد توسط محمدعلی نجفی موارد حقوقی را مطمح نظر داشته باشیم:
- تحقیقات مقدماتی قضایی از درجه بالای اهمیت قرار دارد و این در حالی است که آقای نجفی مشاور حسن روحانی و شهردار سابق تهران تنها «اقرار» به قتل همسر بدلیل «اختلافات خانوادگی» نموده است و اما این
-  اقرار می‌تواند در مراحل بعدیِ قضایی توسط مُقِر انکار شده و یا اعلام نماید که به منظور پوشش دادن به موضوع دیگری اقرار به قتل کرده است.
اگرچه این اقرار در یک روند تحقیقات قضایی صورت نگرفته است.
_ آلت قتاله: به موجب قانون  آلت قتاله پس از وقوع قتل «مهروموم» و بستیه بندی می شود[ به منظور جلوگیری از آثا انگشتان بر روی اسلحه و…] و سپس این وظیفه پزشکی قانونی است تا آزمایش های لازم را روی آثار برجای مانده بر اسلحه و نیز تطبیق اسلحه بکار رفته با نوع گلوله ها در بدن مقتول انجام دهد که قدرمتیقن این امر بیش از یک روز خواهد انجامید.
و این در حالی است که اسلحه مورد استفاده پس از وقوع قتل در اختیار یک خبرنگار قرار گرفته که هیچ ارتباط و پیوندی با قتل ندارد و اساساً بر خلاف قانون است.
- از دیگر فراز بر اساس ماده (160) قانون مجازات اسلامی ادله اثبات جرم قتل اعم است:« اقرار، شهادت و قسامه» است.
الف: مُقِر به نحو مکتوب اقرار به قتل نموده و پس از آن توسط حک مقام قضایی بازداشت  و تحقیقات رسمی قضایی درمورد او آغاز می‌شود و اساساً اقرار بدون انجام تحقیقات قضایی و تنها بر مبنای یک اقرار نمی‌توان فردی را محکوم نمود.
بدین اساس «اقرار مقر» به تنهایی کافی نبوده و اثبات جرم به ویژه « جرم قتل» نایزمند ادله، شواهد و نشانه‌های دیگر است.
ب: آقای نجفی دلیل ارتکاب قتل را اختلافات خانوادگی اعلام داشته و در همه مصاحبه‌ها نیز بر این امر تأکید داشته است.
حال آنکه بر اساس اعلام سایت خبری «انصاف نیوز» قرار بود که میترا استاد به منظور شرکت در یک مصاحبه‌ و افشای یک اختلاس بزرگ که توسط علی انصاری و مجتبا خامنه ای و...صورت گرفته در این سایت حاضر شود اما پس از مدت کوتاهی مصاحبه را بدلیل سفر ملغا می نماید.
اینک پرسش این است که مقتول تصمیم به افشای چه اسنادی را داشته است؟
 اما پرسش این است که آیا خانم میترا استاد در حمام چگونه محمدعلی نجفی را مورد تهدید(موثر ) قرار داده بود؟
خشونت خانگی
اما فارغ از این موارد بر اساس اظهارات فرزند مقتول «میترا استاد» آقای نجفی بارها میترا را مورد ضرب و جرح قرار داده بود که این امر نیز همانا «خشونت خانگی » است.
در اغلب جامعه های امروزی خشونت در خارج از محیط خانواده جرم تلقی می گردد اما همین جرم وقتی در قالب و در درون خانواده صورت می گیرد ،جرم تلقی نمی شود، که البته این معیارهای ارتجاعی و دوگانه ریشه در فرهنگ و اخلاق مردسالار دارد به عنوان نمونه؛ در حالی که در ایران قانوناً ضرب و جرح و شتم( ناسزاگویی) زن توسط شوهر، دلیل محکمه پسندی برای صدور حکم طلاق محسوب نمی شود.
همچنین در ایران هرگز آمار مشخص و دقیقی در خصوص خشونتی که در خانه بر زنان اِعمال می شود منتشر نشده است. از دیگر سو باورهای مردسالار به نوعی این خشونت را طبیعت مرد می داند و می‌کوشد که آن را توجیه نماید.
 بنابراین در فرهنگ پدر سالاری، نیروی بدنی مرد ابزار اِعمال قدرت است و زنان قربانیان مناسبی برای خشونت فیزیکی و روحی به شمار می روند.

ضرب و جرح زن، عمدتاُ عامل جدایی نیست، زنان خشونتِ مردان را تحمل می کنند و چنانچه زناشویی منتج به طلاق گردد، می تواند دلایل دیگری از جمله رفتار یا خصوصیات منفیِ دیگرِ مرد باشد که زندگی مشترک را غیر ممکن سازد. البته طبیعی است که هنگام طلاق، مسایل مربوط به خشونت و کتک نیز مطرح می شود، اما طلاق به دلایل گوناگونی از قبیل اختیار کردن همسر دوم، عدم پرداخت نفقه به زن،رها کردنِ زنِ قهر کرده از منزل،حسادت مرد و...صورت می گیرد.
 سطح تحصیلاتِ زن یا مرد در اِعمال خشونت دخالت نداردو سن زن هنگام ازدواج در بروز خشونت مؤثر نیست اما در توجیه خشونت تأثیرگذار است.
در حقیقت عامل اصلی خشونت علیه زنان را می توان در
- تبعیضی یافت که مانع از برابری زن یا مرد در زندگی می شود.
-  تعدد زوجات نیز می تواند به خشونت خانگی دامن زند، زیرا بر خلاف دستورات اسلامی، مردها به طور عموم برای ازدواج مجدد، اجازه همسر اول را جویا نمی شوند و مشاجره در این باره در خیلی از مواقع به خشونت منتهی می شود.
خیانت مجوزی برای قتل!
- در خصوص احتمال خیانت و برخی اخبار که حاکی از اعلام محمدعلی نجفی مبنی بر اینکه « همسرش را به دلیل ارتباط با مردی دیگر» به قتل رسانده  و میترا استاد را «مهدورالدم،( کسی که خونش باطل است)» دانسته با این مقدمه اکنون قصاص یا قتل نفس را «به اعتقاد مهدورالدم بودن مقتول» جستجو کنیم!
- حکم مهدورالدم بودن به استناد ماده(226) قانون مجازات اسلامی مصوب (1392):« قتل نفس در صورتی موجب قصاص است که مقتول شرعا مستحق کشتن نباشد و به موجب تبصره (2) ماده (295) همان قانون:« اگر شخصی کسی را به اعتقاد قصاص یا مهدورالم بودن بکشد و بعداً معلوم گردد مجنی علیه مورد قصاص یا مهدورالدم نبوده، قتل به منزله «خطای شبیه عمد» است.»
البته تدوین ماده(226)  و تبصره(2) ماده(295) قانون موصوف پرسش ها و ابهامات زیادی را برای جامعه حقوق دانان ایجاد نموده است.
- قتل مهدورالدم در مواردی برشخصِ مکلف واجب است مانند «قتل سب النبی» و در مواردی جایز و مباح است مانند ارتکاب قتل توسط کسی که زن خویش را در حال زنا (630) قانون مجازات اسلامی مشاهده کند یا قتل در مقام دفاع.
در چنین موارد یاد شده دیگر بحث از مجازات و شرایط قصاص معنایی نخواهد داشت. زیرا بدلیل موجه ادعایی«وصف مجرمانه از قتل درزمان انجام دادن«واجب شرعی یا قانونی یا قتل در مقام دفاع » برداشت می گردد.
- مجوز حمل سلاح برای چه کسانی صادر می شود؟
بنابه اظهارات رئیس پلیس تهران، محمدعلی نجفی مجوز حمل سلاح نداشته است.در حقیقت این فرد به سبب مسئولیتی که در دستگاه‌های دولتی داشته، تا سال (1394) دارای مجوز حمل سلاح بوده؛ اما محافظ نداشته است. با توجه به اینکه ایشان از آن تاریخ به این سو مجوزی برای حمل و استفاده از سلاح (اعم سلاح گرم و سرد) نداشته است.
همچنین بر اساس گفته محود علی نجفی:« از سال 1360 مجوز استفاده از سلاح را داشته، اما از سال 94 این مجوز تمدید نشده بود و نمی‌دانم که تا روز سه شنبه [7،3،1398/روز ارتکاب جرم] اجازه استفاده از سلاح را داشته یا نه»
و این در حالی است که به موجب قانون حمل سلاح:
- حمل هر نوع سلاح گرم مستلزم داشتن مجوز قانونی است و این مجوز را معاونت اسلحه و مهمات ارتش جمهوری اسلامی صادر می‌کند.»
 و پیش از صدور آن بدیهی است که از مراجع مختلفی استعلام می شود. به ویژه اینکه نیاز قطعی و حتمی متقاضی حمل سلاح باید احراز گردد.
البته پرسشی مطمح نظر قرار می‌گیرد که:
- معیار صدور مجوز حمل سلاح کمری برای افراد چیست؟
حتا ماده (617) قانون مجازات اسلامی (ق.م.ا) مقرر می دارد:« هرکس به وسیله...یا هر نوع اسلحه تظاهر به قدرت نمایی کند یا آنرا وسیله مزاحمت اشخاص و یا تهدید قرار دهد یا با کسی گلاویز شود در صورتی که از مصادیق محارب نباشد به حبس (6 ماه تا 2سال و تا 74 ضربه سلاق محکوم خواهد شد.»
در تحلیل این ماده به نکاتی مهم توجه نماییم:
* «تظاهر» بدون قدرت نمایی یا مزاحمت یا تهدید هم قابل تصور است یعنی کافی است فرد حامل سلاح به نوعی آن را نشان دهد.
* «قدرت نمایی» عبارت است از آنکه سلاح را به منظور هرعوب کردن طرف آشکار نماید و در دست گیرد.
* اگر سلاح را به سمت طرف روانه کند مصداق «تهدید» خواهد بود.
بدین سان به استناد قانون حتا افراد نظامی و امنیتی مجاز به حمل اسلاح نیز بدون دلیل و تنها در شرایط خاصی که محدوده آن برای آن‌ها معین شده است، نمی‌توانند آز سلاح استفاده نمایند.
 البته براساس اظهارات عضو کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس شورای اسلامی این افراد تنها در زمانی می‌توانند از سلاح خود استفاده کنند که خطر شدیدی آنها را تهدید کند.
نکته اینکه مواد(668 و 669) قانون مجازات اسلامی درباره تهدید و تأثیرات و مجازات آن است.
فراتر از این قانون در مواردی خاص و برای حفاظت از افرادی که دارای مشاغل با حساسیت بالا هستند در اختیار داشتن سلاح به وسیله ی این افراد را مجاز دانسته؛ اما چنین افرادی هم اجازه استفاده از اسلحه را در موارد غیرضروری ندارند و حتا در موارد خاصِ منتج به درگیری نیز تنها در صورتی که طرفِ مقابل به وسیله سلاح گرم جان آن‌ها را مورد تهدید قرار دهد می‌توانند شلیک کنند.
 اما پرسش این است که آیا خانم میترا استاد در حمام چگونه محمدعلی نجفی را مورد تهدید(موثر ) قرار داده بود؟
به باور این قلم:
1- «در شرایطی که گفته می‌شود در ایران بیش از نیم میلیون سلاح مجاز وجود دارد، سایه‌ی خطرات اجتماعی ناشی از افزایش تمایل به استفاده از سلاح های گرم با توجیه داشتن «مجوز» بیش از هر زمان دیگری در جامعه حس می شود!»
افزون بر این در مورد حفظ امنیت توسط سلاح گرم حتا به وسیله افرادی که در مشاغل حساس هستند می‌توان بیان داشت که امنیت افراد باید توسط نیروهای ضامن امنیت اجتماعب صورت گیرد. حتا افراد دارای مشاغل حساس نیز در صورت تأمین حفاظت فیزیکی نیازی به حمل و استفاده از سلاح گرم نخواهند داشت.
در حقیقت وجود میزان سلاح در ایران به معنای «ناکارآمدی نیروهای مسلح و اهانت به آنان» محسوب می گردد.
هنگامی که کشوری این اندازه مجوز سلاح در اختیار افراد غیرنظامی قرار می دهد؛ در عمل می‌گوید که نیروهای مسلح توانایی حفاظت از شمایان و جامعه را دارا نیست و این به معنای «القای حس ناامنی در سطح جامعه». [آتش به اختیار و احیای انتقام های قبیله‌ای و…]
بدین اساس در زمان بحث «تامین امنیت در جامعه» همه افراد ( اعم از شاکی و مجرم) به حیث حقوق با یکدیگر یکسان هستند. بنابراین امنیت در بهترین شکل خود باید با رعایت بی قیدوشرط قانون و توسط نیروهای انتظامی و امنیتی صورت گیرد و «نه اشخاص»
2-« قاتل خودی بی درنگ از «وکیل مدافعِ برگزیده قوه قضاییه« سید محمود علیزاده طباطبایی» بهره مند می گردد!»
3- حال آنکه کارگران، دستمزدبگیران، آموزگاران و معیشت خواهان،  جامعه از هرگونه اعتراض علیه غارتگران وحق طلبی و اجرای عدالت نسبت به حقوق بنیادین بسرقت رفته خود توسط این فرقه تبهکار محروم؛ و به طریق اولی انتخاب وکیل مردمی برایشان ممنوع است!
افزون بر این موارد رخدادهای مهم و برجسته‌ای در ایران به وقوع پیوسته است؛ از جمله در روز گذشته (13) کولبر در کردستان توسط نیروی انتظامی کشته شدند.
نزاع و درگیری‌های مردم شهر زیتون در اهواز نسبت به «شکر» در روز گذشته و...
از دیگرموضوعات بسیار مهمِ روی داده، همانا وضعیت تحریم ها، فشار فزاینده بر مردم ایران، ارتباطات جمهوری اسلامی با آمریکا است. بدین اعتبار؛ مردم وارد دعواهای درونیِ این فرقه تبهکار نشوند!
نیره انصاری، حقوق دان، نویسنده، پژوهشگر و کوشنده حقوق بشر
30،5،2019
9،3،1398

Iran Economic Sanctions Cost Lives

Gore Vidal Interview Series with Paul Jay (7/7)

Gore Vidal on the Future (6/7)

Gore Vidal on the Democrats and Religion (5/7)

Gore Vidal on US Media and Society (4/7)

Gore Vidal on Liberty (3/7)

Gore Vidal on 'The Emperor' (2/7)

Gore Vidal on the Cold War (1/7)

Iranian civilians feel the economic pressure as the US enforces sanctions

Who Makes US Foreign Policy? - Lawrence Wilkerson on Reality Asserts Its...

Dramatic Increase in Political Violence in Colombia due to Abandonment o...

Dramatic Increase in Political Violence in Colombia due to Abandonment o...

محمود طوقی: بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏هاى فدايى خلق

محمود طوقی: بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏هاى فدايى خلق


 



فصل دوم
پلنگان ديلمان و طبرستان
قسمت اول
                                      اينك صداى رويش گلبوته ‏هاى صبح
                                       در انحناى قامت شب
                                       موج مى ‏زند
                                                             سعيد سلطانپور

گروه رفيق مسعود
پابه ‏پاى تلاش غفور حسن‏ پور و حميد اشراف براى احياء گروه جزنى
عده ‏اى ديگر درحال سازماندهى گروهى بودند كه بعدها به «افتخار نام و مرام باشكوه» يكى از مؤسسين آن، مسعود احمدزاده «گروه رفيق مسعود» نام گرفت[1].
فكر تشكيل گروه از آن اميرپرويز پويان بود اما در شكل‏ گيرى آن جز او سه نفر ديگر نقشى اساسى داشتند. كه ما از آن ها به ‏نام بنيان‏ گذاران ياد مى‏ كنيم.
۱- اميرپرويز پويان
۲-مسعود احمدزاده
۳- عباس مفتاحى
۴- بيژن هيرمن‏ پور
اميرپرويز پويان كه بود؟
در سال ۱۳۲۵ در تهران به ‏دنيا آمد. و در سال ۱۳۲۹به همراه خانواده ‏اش به مشهد رفت تحصيلات ابتدايى و متوسطه ‏اش را در آنجا بود.
در سال ۱۳۴۱ از اعضاى فعال كانون نشر حقايق اسلامى بود كه محمدتقى شريعتى، پدر دكتر على شريعتى در سال ۱۳۲۳ بنا نهاده بود. اين كانون با جبهه ملى در ارتباط بود و طاهر احمدزاده، پدر مسعود و مجيد احمدزاده، در آن جلساتى داشت.
پويان در جريان پخش اعلاميه برعليه ورود شاه به خراسان در بهمن ۱۳۴۱ شناسايى و در شش بهمن ۱۳۴۱، دستگير و زندانى شد[2]۲. در پانزده خرداد ۱۳۴۲ و حوادث ناشى از آن نيز پويان فعال بود[3].
در اواخر دوران متوسطه بود كه با مذهب فاصله گرفت. بى ‏عملى «كانون نشر حقايق» به‌قطع كامل رابطه او نه فقط با كانون بلكه حتى با شيوه عمل و نگرشى دينى در مبارزه اجتماعى انجاميد[4].
گرايش به ماركسيسم
در سال ۱۳۴۴ به تهران آمد. با آمدن پويان به دانشكده علوم اجتماعى، او با ماركسيسم آشنا شد. اين آشنايى بيشتر از طريق مطالعه در شعر و ادب و علوم اجتماعى بود[5].
كاظم سلاحى با استناد به اظهارات على طلوع، دوست مشترك پويان، آشنايى پويان با مفتاحی را عامل ماركسيست شدن او مى ‏داند[6]. اما مفتاحی خود مى‏ گويد؛ وقتى با پويان آشنا شد پويان سرگرم خواندن انگليسى بود تا بتواند متون ماركسيستى را بهانگليسى بخواند[7].
با پيشرفت پويان در زبان انگليسى او به مجله خوشه به ‏عنوان مترجم راه يافت و درآنجا با سردبير خوشه احمد شاملو آشنا شد[8].
مجموعه اين شرايط و اين روابط از او مبلغى چيره ‏دست در مبانى ماركسيسم ساخت. در دانشكده محور همه بحث ‏ها بود. و همه تقريبا او را به استادى خود قبول داشتند[9].
دانش تئوريك، بيان و لحن جذاب، قدرت ارتباط با ديگران، به ‏زودى او را در مركز حلقه ‏اى قرار داد كه مسعود احمدزاده يكى از اعضاى آن بود.
در سال ۱۳۴۵ دستگير شد و چند ماهى در زندان بود. در اين سال‏ ها در مطبوعات مقالاتى مى‏ نوشت مقاله «خشمناك از امپرياليسم، ترسان از انقلاب» جدى‏ ترين نقدى است كه درآن سال‏ ها برعليه جلال آل ‏احمد نوشته شد. «بازگشت به ناكجاآباد» نيز در نقد او توپياى خرده ‏بورژوازى كارى جدى و تأمل ‏برانگيزاست.
مسعود احمدزاده كه بود؟
او چون پويان در سال ۱۳۲۵ به ‏دنيا آمد اما نه در تهران كه در مشهد. پدرش طاهر احمدزاده بود. كه هوادار جبهه ملى بود. و گه ‏گاه به جلسات كانون نشر حقايق اسلامى شريعتى سرى مى ‏زد. اما عضو فعال آن نبود.
مسعود بعد از اتمام تحصيلات ابتدايى و متوسطه در مشهد، در سال ۴۴-۱۳۴۳ راهى تهران شد تا در دانشكده علوم رياضى بخواند. در تهران دوستى او با پويان عميق ‏تر شد. و از رياضى به فلسفه و منطق رياضى برترند راسل فيلسوف انگليسى كشيده شد. و رفته رفته مطالعات فلسفى‏ اش به ماترياليسم كشيده شد. تسلط او به زبان انگليسى دسترسى او را به منابع فلسفى آسان‏تر مى‏ كرد[10].
مطالعات فلسفى، انگيزه مبارزه با شرايط اجتماعى موجود نيازمند كاتاليزورى بود كه او را به ماركسيسم جلب كند. اين كاتاليزور اميرپرويز پويان بود. و مسعود در سال سوم دانشكده ماركسيست شد[11].



آنك
برادرانم
كه مى‏ آيند
و از رديف آتش
مى‏ گذرند
عباس مفتاحى كه بود؟
عباس مفتاحى در سارى به ‏دنيا آمد، در سال ۱۳۲۴، در خانواده‏ اى فقير، در دوران تحصيل همواره شاگرد اول بود.
دوران تحصيل او در دبيرستان همزمان بود با جبهه ملى دوم، احمد فرهودى رابط او با جبهه ملى بود. در سال ششم دبيرستان با صفايى فراهانى آشنا شد. فراهانى در آن زمان در سارى معلم بود. و چون تصميم داشت ديپلم بگيرد دنبال كسى مى‏ گشت تا با او رياضى كار كند. على عظيمى، دبير فيزيك عباس مفتاحى شاگرد اول دبيرستان را به‌فراهانى معرفى كرد. صفايى چون او را مستعد ديد كتبى را جهت مطالعه در اختيار او گذاشت. با اين همه تا به تهران بيايد مذهبى بود. و تمامى قرآن را از حفظ بود. در تهران، اصول مقدماتى فلسفه از ژان پليستر را خواند. پايه ‏هاى مذهبى او سست شد. دردانشكده فنى با على طلوع، مهرداد شكوهى، مرادى و هدايت عابدى آشنا شد و به‌سياست كشيده شد.
جاذبه سياست از عباس مفتاحى، شاگرد اول تمامى سال‏هاى تحصيل، دانشجوى مردودى سال دوم ساخت. مفتاحى از طريق همكلاسى خود محمد فصيحى[12] با كاظم سلاحى آشنا شد. آن‏ها سه ‏شنبه شب‏ ها به برنامه راديو پكن گوش مى‏ دادند. كمى بعد از طريق هدايت عابدى هم ‏اتاقى ‏اش با مسعود اخوان كه اهل بابل بود آشنا شد. و اخوان واسطه آشنايى او با چنگيز قبادى دانشجوى پزشكى، دانشگاه تهران شد.
مفتاحى از طريق على طلوع با پويان آشنا شد.

محفل سارى
مفتاحى در دوران تحصيل با احمد فرهودى رابطه داشت. بعد از آمدنش به تهران، اين رابطه حفظ شد. و او در رفت و آمدش به سارى، به فرهودى پيشنهاد تشكيل يك گروه را داد مدت شش ماه جلساتى با حضور مفتاحى، فرهودى، محمدرضا ملك‏زاده، رحيم كريميان، نقى حميديان برگزار شد. اما اين محفل دوام نياورد و متلاشى شد. اما مفتاحى رابطه خود را با فرهودى، حميديان و كريميان حفظ كرد.
مفتاحى در اين زمان روى برادر خود اسداله نيز كار مى‏ كرد و ضمن آشنا كردن او با ماركسيسم او را تشويق مى‏ كرد تا در تبريز محفلى درست كند.
كار مفتاحى مدتى ضبط و پياده كردن آثار مائو بود كه از راديوى پكن پخش مى‏ شد. در همين زمان با پويان و احمدزاده انس بيشترى گرفت و ديدارهاى‏ شان منظم ‏تر شد.


سخت و سترگ
با قلبى از سپيده و جويبار
بيژن هيرمن‏ پور كه بود؟
بيژن در سال ۱۳۲۰ به‏ دنيا آمد. در پانزده سالگى مى ‏انديشيد بايد خود را وقف به ‏سازى محيط اجتماعى خود كند. با اندك بينايى كه داشت و كمك گرفتن از اين و آن مطالعه مى‏ كرد. كتاب قرارداد اجتمايى ژان ژاك‏ روسو، ايمان به قدرت ملت را در او ايجاد كرد.
تحصيل را رها كرد و پنج سال به تعليم موسيقى مشغول شد. اما از ادامه موسيقى منصرف شد و تصميم گرفت تحصيل‏اش را ادامه بدهد. در عرض نُه ماه كلاس‏ هاى چهارم، پنجم و ششم ادبى را با نمرات عالى قبول شد. در سال ۱۳۴۵ براى خواندن حقوق وارد دانشكده ادبيات دانشگاهى تهران شد.
از پانزده سالگى شعر مى‏ سرود و داستان مى‏ نوشت و بيشتر تحت تأثير سارتر و كامو بود. او در اين زمان اگزيستانسياليسم را مترقى ‏ترين فلسفه موجود مى ‏دانست.
در دانشكده حقوق با پوراندخت بستانى آشنا شد كه در درس‏ ها به او كمك مى ‏كرد. نابينايى براى او مشكل شده بود در همين رابطه نيز با منوچهر برهمن دانشجوى اقتصاد آشنا شد.
زبان انگليسى برهمن خوب بود. و اين امكان را به بيژن هيرمن‏ پور مى‏ داد تا با خريد كتاب‏ هاى ماركس، انگلس، لنين و پلخانف از كتابفروشى ساكو (وابسته به سفارت شوروى) با كمك منوچهربرهمن تا پنج صبح اين آثار را بخواند.
بيژن در سال اول دانشگاه از اصول ماركسيسم آگاه شد. و به ماركسيسم گرايش يافت. گرايش او به ماركسيسم باعث شد كه او محور بحث‏ ها قرار بگيرد. او تلاش مى‏ كرد ديگران را با اين اصول آشنا كند.
از طريق على رحمتى با جلال نقاش آشنا شد و از طريق مارتيك قازاريان با مسعود احمدزاده و از طريق محمدعلى موسوى فريدنى با على زاهدى و از طريق بهروز هادى‏ زنوز با مارتيك قازاریان رابطه گرفت محور تمامى اين رابطه ‏ها، بحث و آموزش مسائل فلسفى، سياسى و اقتصادى بود[13].

نارنجكى رها كن از دست
خورشيد را برويان
پروسه شكل‏ گيرى گروه
حدود سال ۱۳۴۷ بود كه پويان به فكر تشكيل گروهى افتاد. پس نخست از مفتاحى دعوت كرد، مسعود احمدزاده بعداً به گروه دعوت شد. هدف گروه، مطالعه آثار ماركسيستى و شرايط اجتماعى ـ سياسى جامعه بود[14].
گروه براى ارتقاى سطح دانش تئوريك خود مطالعه منابع كلاسيك ماركسيستى را دردستور كار خود گذاشت. در اين ميان آثار مائو جايگاه ويژه ‏اى داشت.
اندكى بعد مسأله راه انقلاب مطرح شد، پويان از احمدزاده خواست «انقلاب درانقلاب» رژى دبره را ترجمه كند[15]. احمدزاده طى دو سه ماه اين‏كار را به سرانجام رساند.
در سال بعد احمدزاده، پويان را با بيژن هيرمن‏ پور آشنا كرد. هيرمن‏ پور با آن‏ كه تقريبا نابينا بود از دانش تئوريك وسيعى برخوردار بود. پس مطالعه و بحث حول اصول ماركسيسم و راه انقلاب حدت و شدت بيشترى گرفت.
هيرمن‏ پور «جنگ داخلى در فرانسه» و «انقلاب و ضدانقلاب» از ماركس و مقدمه جنگ دهقانى از انگلس را ترجمه و در اختيار گروه گذاشت.
كار تئوريك با پويان و احمدزاده و هيرمن‏ پور بود. و كار تشكيلات با عباس مفتاحى. دكتر چنگيز قبادى ، برادرش بهرام و همسرش مهرنوش ابراهيمى در همين زمان عضوگيرى شدند. پويان براى گسترش تشكيلات به مشهد رفت تا حلقه مشهد را توسط دوستانش تشكيل دهد. گروه در اين زمان به فكر گسترش تشكيلات بود و براين باور بود كه با گسترش گروه‏ هاى ماركسيستى و اتحاد آنان در يك حزب واحد، استراتژى مبارزه توسط حزب تعيين خواهد شد. به همين خاطر دبره[16] و چه ‏گوارا[17] را كه با استناد به تجربه انقلاب كوبا براى حزب نقشى قائل نبودند را رد مى‏ كردند.
در همين زمان مسعود احمدزاده، كتاب «جنگ چريكى، يك روش» از چه ‏گوارا را ترجمه كرد. و سپس دست به ‏كار ترجمه، لودويك فوئرباخ و پايان فلسفه كلاسيك آلمان اثر انگلس شد.
شاخه تبريز
پويان در سال ۱۳۴۷، انديشه تشكيل گروه را با صمد در ميان گذاشت. پويان با صمد درجريان كارهاى ادبى آشنا شده بود. مرگ نابهنگام صمد در شهريور ۱۳۴۷ به رابطه تهران و تبريز آسيب وارد كرد. و در بهار۱۳۴۸پويان به تبريز رفت تا اين رابطه را دوباره برقرار كند.
اصول تشكيلات
در اين زمان پويان جزوه ‏اى نوشت كه در آن «لزوم تشكل و مسأله عضوگيرى» مطرح شده بود. يك هوادار مى‏ بايست سه مرحله را بگذراند تا به عضويت گروه در آيد:
۱-مرحله سمپات ابتدايى
۲- مرحله سمپات نيمه ‏پيشرفته
۳-مرحله سمپات پيشرفته.
براى هر كدام از اين مراحل كتبى خاص تعيين شده بود كه مى ‏بايست مطالعه شود. تنها سمپات پيشرفته به عضويت گروه درمى ‏آمد[18].
اهداف مطالعاتى
گروه در اين زمان چهار هدف مطالعاتى را در دستور كار خود داشت:
۱-مطالعه روستاهاى ايران
۲- مطالعه تاريخ پنجاه ساله اخير
۳- مطالعه تجارب انقلاب روسيه، چين و كوبا
۴-مطالعه سيستماتيك فلسفه و اقتصاد ماركسيستى
مطالعات انجام شده
در زمينه روستا و مسائل ديگر كارهاى زير صورت گرفت:
۱-تك ‏نگارى از گناباد ـ پويان
۲- باران عجم (بررسى برخى از روستاهاى كشور)
۳- دو مقاله در بررسى روستاهاى مازندران (روستاهاى كوهستانی و جنگلى)
۴- درباره قره ‏داغ ـ بهروز دهقانى
۵- درباره روستاهاى اطراف رضائيه ـ عليرضا نابدل
۶-درباره روستاهاى رضائيه ـ محمدتقى افشانى نقده
۷-درباره جنبش رازليق ـ عليرضا نابدل
۸- درباره قالى ‏بافى آذربايجان ـ مناف فلكى
۹-اسلام روبناى كدام فرماسيون اجتماعى ـ اقتصادى است
۱۰- درباره دكتر مصطفى رحيمى ـ بيژن هيرمن‏ پور
۱۱- نه استراتژى و نه تاكتيك
۱۲- نقد نمايشنامه چهار صندوق از بهرام بيضايى
۱۳- درباره مقاله جبهه ملى از دكتر احمد قاسمى
۱۴- با كدام كارگر، كجا و چگونه بايد آشنا شد
۱۵- درك آيين و فرقه دمكرات ـ بهروز دهقانى
۱۶- آذربايجان و مسأله ملى ـ عليرضا نابدل[19]
دو نكته در مورد اين تحقيقات قابل ذكر است. نخست آن‏كه به ‏علت ضرورت كار مخفى ما از نويسنده بخشى از اين تحقيقات بى ‏اطلاع ‏ايم و دوم آن‏كه جز چند تايى از اين تحقيقات بقيه يا از بين رفته‏ اند و يا در دسترس ما نيست.
نشريه درون گروهى
اين مقالات و تك ‏نگارى‏ ها در نشريه درون گروهى منتشر مى‏ شد و مورد مطالعه و نقد قرار مى‏ گرفت.
گروه در اين دوران فرمول نيمه ‏فئودال ـ نيمه ‏مستعمره را در تبيين نظام اجتماعى ايران رد كرد. و به ‏دنبال آن الگوى چينى انقلاب نيز كنار گذاشته شد. تحليل گروه از بين رفتن روابط فئودالى و رشد بورژوازى كمپرادور و تضعيف بى‏ سابقه بورژوازى ملى بود[20].
یکی از شماره های این  نشريه با مقدمه پويان منتشر شد كه حاوى مقالات زير بود:
۱- رژى دبره، تجربه انقلابى كوبا، ترجمه بيژن هيرمن‏ پور
۲- انتقادى بر مصطفى رحيمى، نوشته بيژن هيرمن ‏پور
۳- مشى مبارزه، نوشته بيژن هيرمن‏ پور
آخرين شماره نشريه بهار۱۳۴۳۹ منتشر شد ويژگى اين شماره مقاله ‏اى است از پويان كه رويكرد جديد گروه و پذيرش مشى مبارزه مسلحانه را بازتاب مى‏ دهد.
گروه در واقع در بهار۱۳۴۹ به مبارزه مسلحانه مى ‏رسد. اين مقاله باعث شد عده‏ اى ارتباط خود را با هيرمن‏ پور قطع كنند. اما عده ‏اى از افراد مرتبط با او به عضويت گروه درآمدند. از آن جمله، حاجيان سه ‏پله، حسين فولادى، ابراهيم تهرانچى و جلال نقاش.

لزوم تجديد سازمان
رويكرد جديد گروه مسأله تغيير روابط كه تا اين زمان عمدتا «ارتباط زنجيره ‏اى» بود را دردستور كار قرار داد.
پويان مقاله «لزوم تجديد سازمان» را نوشت. كه مبتنى بود بر هسته ‏هاى سه نفره، به‏ دنبال آن مسأله نام ‏هاى مستعار مطرح شد. نام ‏هاى ابتدا فارسى بود. اما از آنجا كه مى ‏توانست اين اسامى افراد ديگر گروه ‏ها را به‏ خاطر تشابه اسم به خطر بيندازد پس اسامى خارجى انتخاب شد[21].
نام‏هاى مستعار
۱- پويان، كاميلو،۲- احمدزاده، فردريك، ۳- مفتاحى، امانوئل،۴-قبادى، جواخيم،۵- مهرنوش ابراهيمى، سليا، ۶-بيژن هيرمن‏ پور، كاوه،۷- حسن نوروزى، بابوشكين،۸- كاظم سلاحى، يورى۹-جلال نقاش، ستار۱۰-ابراهيم دل ‏افسرده، كوچك، ۱۱-حميد توكلى، چارلى،۱۲- بهمن آژنگ، آنتوان، ۱۳-جواد سلاحى، عمواوغلى،۱۴-سعيد آريان، كارلوس۱۵- شهين توكلى، آركوشا، ۱۶- عباس جمشيدى، فوچيك،۱۷-محمدتقى چراغى، توم،۱۸-جعفر اردبيل ‏چى، مارك، ۱۹- اصغر عرب‏ هريسى، ارمند، ۲-مناف فلكى، شيرژ، ۲۱-حسن جعفرى، پُل،۲۲-گرمانى، تاراس،۲۳-حاجيان سه‏ پله، ناصر،۲۴-حسين سيدنوزارى، ماكسي۲۵-عليرضا نابدل، ارنستو،۲۶- مجيد احمدزاده، فريرا، ۲۷-خليل سلماسى‏ نژاد، وان ‏تروى
گزينش اين نام‏ ها عمدتا اسامى انقلابيون امريكاى لاتين بود. اما بعدها اين نام‏ گذارى به «لحاظ مغايرت با اصول پنهان‏ كارى و بى‏ توجهى به فرهنگ توده ‏هاى زحمتكش» مورد انتقاد قرار گرفت.
در اين زمان دو مقاله توسط پويان و هيرمن‏ پور در مورد فوايد هسته ‏ها و ضرورت ايجاد آن‏ها نگاشته شد.


 

مردان از راه كوره ‏هاى سبز
به زير مى‏ آيند.
عشق را چونان خزه ‏يى
كه بر صخره
ناگزير است
بر پيكره ‏هاى خويش مى‏ آرایند.
و زخم را بر سينه ‏هاى ‏شان.
شاملو
نخستين گام وحدت
سيف ‏دليل صفايى در همين زمان فراهانى را با عباس مفتاحى كه از اعضاى گروه احمدزاده بود آشنا مى‏ كند. فراهانى از سال ۴۱ هنگامى ‏كه معلمى در سارى بود مفتاحى را مى ‏شناخت. فراهانى مى‏ خواست ديپلم بگيرد و مفتاحى ششم رياضى و البته شاگرد اول دبيرستان بود. فراهانى به‏ دنبال كسى مى‏ گشت تا به او رياضى درس بدهد. و يكى از معلمين مفتاحى را معرفى كرد و مفتاحى معلم رياضى فراهانى شد.
فراهانى و مفتاحى چند بار همديگر را ديدند. اما اين ملاقات‏ ها حاصل چندانى نداشت. گروه احمدزاده بر تجارب و تئورى انقلاب برزيل به چريك شهرى و تقدم شهر بر روستا باور داشت. اما گروه فراهانى به‏ هم‏زمانى و شروع در شهر با تقدم تاكتيكى باورمند بود. اما براى گروه احمدزاده اين تقدم استراتژيك بود[22].
قرار بعدى دو گروه به عهده حميد اشرف و مسعود احمدزاده واگذار شد. براى فراهانى امكان حضور در اين مذاكرات ديگر نبود. چرا كه شناسايى جنگل‏ هاى شمال دردستور كار گروه بود.

شناسايى جنگل‏هاى شمال، مرحله نخست
در تاريخ يازده شهريور ۱۳۴۹ در دره هفت‏ حوض دركه جلسه‏ اى با حضور فراهانى، انفرادى، رحيم سماعى، عزير سرمدى، اسحاقى، هادى بنده ‏خدا لنگرودى، عباس دانش بهزادى، حميد اشرف و اسكندر صادقى‏ نژاد برگزار شد. و درباره چگونگى عزيمت به‌مناطق كوهستانى براى شناسايى توافق شد.
در تاريخ چهارده شهريور گروه عازم چالوس شد تا شناسايى خود را از دره مكار آغاز كند. حميد اشرف و اسكندر صادقى ‏نژاد كه با گروه تا چالوس رفته بودند با تعيين جواهردشت، از توابع رامسر به ‏عنوان نخستين محل قرار گروه شهر با كوه به‌تهران بازگشتند.
گروه از بيجدنو و فشكور گذشته و شب را در بالاتر از كنس دره استراحت كردند. صبح از فاطر گذشتند و به ارتفاعات كندى‏ چال رسيدند. دو روز در آنجا ماندند و تمرين تيراندازى كردند. و در زير باران و باد شديد به «حريص‏ دره» رسيدند. انباركى ساختند و مقدارى غذا و دارو در آن گذاشتند. روز بعد از دامنه ‏هاى جنوبى علم‏ كوه بالا رفتند و به معدن «گورت» رسيدند. شب را در آنجا ماندند كه فردا به «كرماكو» رسيدند. با ارتفاع ۴۲۲۰ متر كه سرچشمه رودخانه چالوس است. شب را در آنجا ماندند و فردا با عبور از «داغ‏كوه» به ارتفاعات دو هزار رسيدند. شب را در آن جا ماندند و فردا پس از «هلوكه» و «عسل‏ محله»، به «درياسر» رسيدند و شب را در آنجا ماندند. فراد به كوه سيالان رفتند با ارتفاع ۴۱۷۵ متر در جنوب تنكابن. شب را در «تياردره» ماندند و صبح به طرف «زيارت‏چال» حركت كردند و دو روز در آنجا ماندند. و دومين انبارك خود را در آنجا ساختند.
سپس از كوه «سلطان‏ چال» و ارتفاعات نزديك به كوه «شماموس» گذشتند و بعد از چند روز به جواهردشت رسيدند. انباركى ساختند و با گروه شهر، حميد اشرف، فاضلى و دهقان، ملاقات كردند.
و وسايلى را كه گروه شهر آورده بودند، گرفتند و پس از چند روز به سوى ارتفاعات «طول‏لات» رفتند. شب را در آنجا ماندند و فردا به‏ طرف جنوب رفتند. تا به «مرجا ـ دشت» رسيدند. شب را در «اربو ـ دشت» سركردند.
فردا از «ناتيش ـ كوه» گذشتند و به «تبرين ـ كوه» رسيدند و پس از سه روز كوه ‏پيمايى به «كاكوه» رسيدند، كه در ۳۰ كيلومترى سياهكل واقع است. دومين ملاقات با گروه شهر، اشرف، اسكندر رحيمى، ايرج نيّرى، انجام شد. گروه شهر با خود پوشاك و مواد غذايى آورده بود. و سه انبارك مواد غذايى ساخته شده را به گروه كوه نشان دادند. و به شهر بازگشتند.
گروه پس از سه روز توقف از رودخانه و جاده «سياهكل ـ لوتك» به ‏طرف كوه «دُرفك» رفتند. شب را در دامنه ماندند و فردا از «سى ـ سرا» گذشتند. و شب بعد به «دُرفك» رسيدند. شب را در پاى كوه «دُرفك» ماندند و روز بعد به طرف سفيدرود رفتند.
و شب را در ارتفاعات جاده رشت ـ تهران گذراندند. و پس از چند روز راه‏پيمايى و عبور از «ميان‏دير» شب را در «سردير»، كه دامنه شمالى پشته كوه بود، گذراندند و فردا به ‏طرف «ونيم» از توابع فومن، حركت كردند كه محل قرار آن‏ها با گروه شهر، اسكندر رحيمى و منوچهر بهايى‏ پور بود.
گروه در اينجا دو دسته شدند، لنگرودى، فراهانى، اسحاقى، رحيمى به طرف «امام‏زاده اسحاق و دره سيامزگى» رفتند و انبارك مواد غذايى در آنجا درست كردند. ششمين انبارك، و بهزادى، انفرادى و رحيم سماعى به ‏طرف «افسر ـ سر» رفتند.
گروه اول در نزديكى ليندان به كوه زد و رحيمى به شهر رفت تا مواد غذايى را تهيه كند. و بقيه در ارتفاعات «ليندان» انباركى ساختند. سپس به طرف «قلعه رودخان» رفتند و به گروه دوم ملحق شدند. و از آنجا پس از ارتفاعات مرتع خانى به سوى ماسوله رفتند. لنگرودى و سماعى براى تهيه مواد غذايى به فومن رفتند و شب را در خانه اسكندر رحيمى ماندند. و فردا با مواد غذايى به گروه محلق شدند.
گروه از دره و جاده ماسوله گذشتند و به كوه رفتند. در اينجا با حميد اشرف و رحيمى ملاقات كردند و غذا و پوشاكى را كه گروه شهر آورده بود گرفتند. و راهى ارتفاعات ماسوله و شاندرمن شدند. در ارتفاعات مشرف بر جاده اسالم ـ خلخال، انباركى براى مواد غذايى ساختند. در اين منطقه ايرج صالحى (با نام مستعار آرش) در اول آذر ۱۳۴۹ به گروه ملحق شد. حميد اشرف از طريق دانش بهزاى با صالحى تماس گرفت و او را به جنگل آورد. مرحله اول شناسايى بعد از سه ماه پايان يافت.
مرحله دوم شناسايى
گروه هشت نفره به‏ همراه حميد اشرف و اسكندر صادقى‏ نژاد راهى چالوس مى‏ شوند تا مرحله دوم شناسايى را از مرزن ‏آباد آغاز كنند.
آنان به «كدبر»، شرق رود كجور از توابع نور، رفتند. و روز بعد با عبور از «وازك»، غرب گلندرود و ارتفاعات گنگرچال به «دره منگل» رسيدند و با حميد اشرف ملاقات كردند. حميد اشرف با خود محدث قندچى (با نام مستعار اسماعيل اصغرزاده) را براى پيوستن به گروه آورد.
كناره‏ گيرى صالحى، يك حركت درست
هنگام جمع آورى هيزم در «دره منگل» ايرج صالحى خود را به جاده هراز رسانيد و به‌تهران بازگشت.
جدا از آن‏كه صالحى بعدها در بازجويى‏ هايش چه مى‏ نويسد كه قابل فهم است صالحى در همان مدت كوتاه فهميد كه او مرد اين عرصه از ميدان نبرد نيست. پس باز پس نشست. و در اين‏ كار هيچ انتقادى به صالحى وارد نيست. اگر هر فعال سياسى بفهمد كه جايش در اين نبرد تاريخى و تاريخ ‏ساز كجاست هم بهتر مى‏ جنگد و هم بهتر تبعات آن‏را مى ‏پذيرد. بدبختى از آنجا آغاز مى‏ شود كه فرد در جايى قرار مى‏ گيرد كه شايسته او نيست. و روز حادثه فاجعه مى‏ آفريند.
نيازى به ارائه نمونه ‏هاى تاريخى نيست. تاريخ حزب توده سرشار از اين پديده‏ هاى باورنكردنى است.
گروه هفت نفره فراهانى پس از دو روز با عبور از «سنگ چال»، «فيل ‏بند» و «سجاده رود» به ارتفاعات بابل رسيدند. كه محل قرار با گروه شهر بود.
رابطين نيامدند پس گروه به حركت خود ادامه داد و در نزديكى ‏هاى بهشهر سماعى براى تماس به تهران رفت و پس از چند روز حميد اشرف و رحيمى به‌ملاقات گروه آمدند. و گروه به ‏طرف ارتفاعات «بندر گز» و «نوكنده» حركت كرد. دراينجا ملاقاتى با گروه شهر انجام شد. و هوشنگ نيرى كه به تازگى با آشتيانى از عراق آمده بود، به‌گروه پيوست.
گروه هشت نفره پس از۳-۲ روز اطراق در اطراف «شاه كوه» به طرف «دره زيارت» و «نهارخوران» رفتند تا به ده «چه ‏جا» رسيدند. شب را ماندند و صبح به طرف كوه «شادار» رفتند. و پس از چند روز به ارتفاعات «دشت شاهرود» رسيدند. و شب را در «ميانستاق» ماندند و صبح به طرف كوه «قلعه بران» حركت كردند.
گروه صبح روز بعد به جاده «ولند ـ راميان» رسيدند كه محل قرارشان با گروه شهر بود. گروه تا نُه بهمن ۱۳۴۹ در مازندران بود. و بعد با سه ماشين، جيپ، فولكس، و وانت بار به طرف سياهكل و بالارود حركت كردند.



[1]. حميد اشرف، جمع‏بندى سه ساله
[2]. پروين منصورى، تاريخ شفاهى، كانون نشر حقايق اسلامى، مركز اسناد تابستان ۸۴
[3]. حسن پويان، ياد ايام جوانى
[4]. حسن پويان، ياد ايام جوانى
[5]. مسعود احمدزاده، اسناد بايگانى مؤسسه مطالعات و پژوهش‏هاى سياسى
[6]. كاظم سلاحى، همان اسناد
[7]. عباس مفتاحى، همان اسناد
[8]. حسن پويان، ياد ايام جوانى
[9]. كاظم سلاحى، همان اسناد
[10]. مسعود احمدزاده، همان اسناد
[11]. مسعود احمدزاده، همان اسناد
[12]. محمد فصيحى بعدها به همراه هوشنگ تيزابى و محمد امينى دستگير شد.
[13]. بيژن هيرمن‏پور، اسناد بايگانى مركز مطالعات و پژوهش‏هاى سياسى
[14]. مسعود احمدزاد، همان
[15]. همان
[16]. رژى دبره، روزنامه ‏نگار فرانسوى و نويسنده كتاب انقلاب در انقلاب
[17]. ارنستو چه ‏گوارا از رهبران انقلاب كوبا و نويسنده جنگ چريكى
[18]. عباس مفتاحى، همان
[19]. مناف فلكى، همان
[20]. 19 بهمن، چريك‏هاى فدايى خلق
[21]. عباس مفتاحى، همان
[22]. حميد اشرف، جمع‏بندى سه ساله