۱۳۹۱ فروردین ۲۶, شنبه

پرویز ثابتی و «ابراز تاسف» در گیومه

شنبه ۲۶ فروردين ۱۳۹۱ - ۱۴ آپريل ۲۰۱۲

همنشین بهار
چون در این سالها بسیاری از اعضای گروهها مبارزه مسلحانه و روش گذشته سازمانهای مربوطه را محکوم کرده‌اند من هم به سهم خود اگر شّدت عملی نسبت به زندانیان صورت گرفته باشد را محکوم و از آن «ابراز تاسف» می‌کنم.
پرویز ثابتی، در دامگه حادثه، صفحه ۱۸۷

خطابه ارتجاع در کهنگی و میرایی خلاصه نمی‌شود.

معمولاً نوشته ها، گفتارها و استدلالهایی که بر حفظ وضع موجود تأکید می‌کنند، ضدانقلابی و غیردموکراتیک شمرده می‌شوند، ولی ممکن است شایان توجه و تأّمل هم باشند.
به قول «آلبرت هیرشمن» در کتاب The Rhetoric of Reaction، خطابه ارتجاع در کهنگی و میرایی خلاصه نمی‌شود.

خطابه انقلاب نیز همیشه با پویایی و کمال همراه نیست. یعنی همۀ کسانی که وضع موجود را قبول ندارند و بر حفظ آن تاکید نمی‌کنند، لزوماً دموکرات نیستند. مهم این است که با چه باورها و خواست هایی به دنبال تغییر وضع موجود هستیم،

خواست تحول و تغییر در صورتی دموکراتیک است که مقصد آن نیز روشن باشد.
تجربه های دردناک نشان داد هر نوع تغییری که با تجدد ستیزی و رهبر پرستی و سلطنت طلبی و ضدّیت با ارزش های جهان شمول (آزادی عقیده، آزادی خلاقیت که آزادی بیان پرنوی از آن است، حقوق بشر و حقوق مدنی) همراه باشد، به فاجعه می‌انجامد، هر اسمی که می‌خواهد داشته باشد.

....................................

مقام امنیتی و حلقه های مفقوده تاریخ معاصر

آقای پرویز ثابتی در کتاب در دامگه حادثه، با نفی و نقد دوران دکتر مصدق و نیز اوضاع زار کنونی که استبداد زیر پرده دین، بیداد می‌کند، نظم و نظام پیشین (پیش از انقلاب) را به رُخ کشیده است.
اگرچه او دستش به جنایات ساواک آلوده است و برخورد با این کتاب، به عنوان کتاب خاطراتی در میان انبوه خاطرات دیگر، درست نیست،
اگرچه به علت سوابقی که در دستگاه امنیتی رژیم شاه داشته، از نظر حقوقی و قضائی زیر سئوال است و تا زمانی که یک کمسیون حقیقت یاب مردمی به چنین اتهامی رسیدگی نکرده، بقیه حرف ها اهمیت زیادی ندارد.
اگرچه در سخنان ایشان، گفتمان و گزاره های میرای سلطنت (شرف عرض، شرفیابی، پیشگاه، استدعا، معظم، معظم له...) موج می‌زند،
و اگرچه مسئوّلیت وی در اداره کّل سّوم ساواک که کمیته مشترک ضد خرابکاری زیرمجموعه آن بود، تردید برنمی‌دارد، امّا بر شماری از حلقه های مفقوده تاریخ معاصر انگشت گذاشته و این، بسیار نیکو است..

خیلی ها رفتند و یادمانها را با خود به زیر خاک بردند. از ستمگرانی چون پزشک احمدی و محمد حسن ناصری (عضدی بازجوی ساواک) و اسدالله لاجوردی بگیر تا انسانهای خوبی چون سیاوش کسرایی و مصطفی شعاعیان و مهندس بازرگان که هزار حرف ناگفته داشتند و نگفتند.

....................................

ثابتی: از طرف شاه تهدید به محاکمه نظامی شدم.

حفظ نظام و سیستم سلطنت برای پرویز ثابتی اهمّیت دارد و او روی نظرات ایستا و به قول خودش پویای خویش، سفت و سخت ایستاده است.
خودش نوشته زمان خدمتم «در هر فرصتی برای مبارزه با عوامل فساد تلاش کرده و گزارش‌های مستند ارائه داده ام و چندین بار برای این گزارش‌ها مورد مواخذه و بازخواست قرار گرفته... و از طرف شاه تهدید به محاکمه نظامی شدم.» (در دامگه حادثه، صفحه ۱۷)

پرویز ثابتی مثل هر فرد و پدیده دیگر، وجوه گوناگون دارد و تنها در ساواک و کمیته مشترک خلاصه نمی‌شود. برخلاف دروغهایی که در باره اش گفتند غلام حلقه به گوش موساد و... نیست، میهنش را (حالا با هر انگیزه ای حتی نوستالژی از دست دادن قدرت و منافع)، از یاد نبرده، به خانه و خانواده وفادار مانده، فرزندانش موفقیت بسیار داشته و دخترش خواننده یک گروه آلترناتیو راک به نام هزار روز (Thousand days)، و از محققان ژنتیک جهان است.

....................................

مطالب غیرواقعی در کتاب «در دامگه حادثه» یکی دوتا نیست.

اگرچه حافظه آدمی زیر فشار و نفوذ دائمی تصوّرات و رؤیاها قرار می‌گیرد و خاطره ها تغییر شکل می‌یابند و با خاطره های دیگری قاطی پاتی می‌شوند و این مسئله در مورد پرویز ثابتی نیز صدق می‌کند اما مطالب غیرواقعی در کتاب «در دامگه حادثه» یکی دوتا نیست.

اینکه آقای ثابتی از یاد می‌برَد در زندان دکتر رضا براهنی مجبور شد با عبا بیاید پشت تلویزیون و به به و چه چه بگوید، اینکه ایشان محمد رضا سعادتی را (که در زمره افراد مرتبط با مهدی رضایی بود و در همان ارتباط هم دستگیر شده بود و هرگز در زندان ساری نبود)، نه یک بار، چند بار به جای «حسین عزتی کمره ای» (از گروه ستاره سرخ)، کنار «تقی شهرام» می‌نشاند و فرار او از زندان ساری را (با شهرام و احمدیان افسر زندان) توضیح می‌دهد، (صفحه ۲۶۷ کتاب)
اینکه «سیاوش کسرایی» را به مدیر کلی حزب توده ارتقا می‌دهد، (صفحه ۵۸۱)
اینکه دو حدیث مشهور را آیه قران جا می‌زند و آیه ۳ سوره فصلت (کتَابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِیا لِّقَوْمٍ یعْلَمُونَ) را هم، تفسیر به رأی می‌کند و نمی‌داند واژه «عربی» در قران، فقط معنی‌اش زبان عربی نیست و در تقابل با «اعجمی» (به معنای گنگ و نامفهوم)، روشن و واضح و دقیق معنا می‌دهد.
اینکه پایان داستان تیمور بختیار را کم و زیاد می‌کند تا آمر اصلی قتل (که پروژه حذف بختیار را در اختیار داشت)، پنهان بماند و صرفاً عامل آن ترور (آگلن ماطوسیان) اشاره شود،... (ص ۱۸۷ در دامگه حادثه)
اینها همه و همه قابل فهم است اما، وارونه نمایی قتل ۹ زندانی دلیر (جزنی و ذوالانوار و...) ابدا قابل توجیه نیست.
بگذریم که روایت آقای ثابتی را که گویا او بیژن جزنی را همراه بازجوی سابقش در دفتر زندان قصر ملاقات نموده و بیژن اظهار پشیمانی کرده و گفته کارهایم اشتباه بوده...، هیچکدام از زندانیان سیاسی زمان شاه تأئید نمی‌کنند. (ص ۲۴۷ دردامگه حادثه)

....................................

وارونه نمایی قتل ۹ زندانی دلیر

آقایان ثابتی و ناصر نوذری (رسولی بازجو که مدعی است شکرالله پاکنژاد از عوامل ساواک بود و ساواک او را برای خبرچینی به میان زندانیان دیگر فرستاد !) ادّعا می‌کنند آنچه بهمن نادری پور (تهرانی بازجوی ساواک) در دادگاهش گفته دروغ بود. او این حرفها را زد که زنده بماند و رژیم از بیم آنکه بعداً پشیمان شود و حرفهایش را پس بگیرد، اعدامش کرد...
چرا بعد از سی و چند سال که از دادگاه تهرانی گذشته، حالا حرفهای او زیر سئوال می‌رود؟ چرا همانزمان کسانی که وی نامشان را در دادگاه برد، اطلاعیه ندادند که تهرانی دروغ می‌گوید؟

می توانستند استدلال کنند: «روایت تهرانی دقیق نیست چون همه سربازجوها را در واقعه شرکت داده است. اگر قرار بر کشتن زندانیان بود اینهمه دنگ و فنگ نداشت والی آخر»
چرا در ظرف این سه دهه آقای ثابتی (از صدای آمریکا، بی بی سی، رادیو اسرائیل و...) حرفی را که حالا می‌زنند نگفت که «مامورین قصد داشته اند تعدادی از زندانیان را از زندان اوین به زندان دیگری منتقل کنند و در حوالی بزرگراه شاهنشاهی، زندانیان در یک «ون» (خودرو) بودند...با بریدن دست بند از «ون» خارج شده و قصد فرار داشتند و... مامورین به طرف آنها تیراندازی و ۹ نفر از زندانیان کشته شدند... » (در دامگه حادثه، صفحه ۲۵۷)
...
بزرگراه شاهنشاهی که حالا اسمش بزرگراه مدرس است ؟
از سال ۵۴ و جان‌باختن بیژن جزنی و کاظم ذوالانوار و... نزدیک به ۴۰ سال می‌گذرد.
۳۷ سال پیش بزرگراه شاهنشاهی هر دو طرفش بّر بیابان بود. زندانیان توی اون بیابان فرار کردند که کجا بروند؟
از زندان اوین تا سر بزرگراه با ماشین حدود پنج شش دقیقه راه است. توی این فاصله همه ۹ نفر توافق کردند که فرار کنند؟ بعد به سبک داستان «زورو» Zorro، هو کشیدند و دستبدهای آهنی شان را یکی بعد از دیگری پاره کردند و از ماشین در حال حرکت، برقی پریدند بیرون؟
آقای ثابتی یادش نبود لااقل به جای بزرگراه شاهنشاهی بگوید «پارک وی» تا کمی به عقل جور بیاد. گرچه پارک وی هم آنوقت یک طرفش بیابانی بود.
آیا باور کردنی است رهبران دوسازمان مبارز و مسلح را کنار هم در یک ون بگذارند و انتقال دهند؟ چه کسی این را باور می‌کند؟
آن ۹ زندانی را اصلاً کجا می‌بردند؟ چی شده بود که یکی یکی آنها را صدا زدند؟ همه ۹ نفر که هم پرونده نبودند؟
زندانیان سیاسی زمان شاه می‌دانند که امکان نداشت این گروه ویژه را (با هم) انتقال دهند. چشمها را هنگام انتقال می‌بستند و زندانیان به همدیگر یا به صندلی ماشین بسته می‌شدند. چطوری همه ناگهان دست بند ها را پاره کردند و زدند به چاک؟ دست بندهای ویژه ای که هرگاه زندانی تکان می‌خورد بسته تر می‌شد...
خب حالا گیریم که ملائکه آمدند و در یک طرفه‌العین دستهای همه را با کلید باز کردند و آنها هم پریدند وسط خیابان و فرار کردند.خیابانی که دور و برش بیابانی است.
بسیار خوب، چرا به پای زندانیان تیر نخورد و همه بدون استثناء کشته شدند و همه هم از جلو گلوله خوردند؟ نکند پس پسکی فرار می‌کردند.
سرهنگ (بعداً سرتیپ وزیری) که آنزمان معاون اداره کل چهارم ساواک بود به زبان معکوس گزارش عملیات را داد.
حالا هم چون وزیری زیر خروارها خاک خفته است (او بر اثر سرطان مُرد) می‌شود همه کاسه کوزه ها را سرش شکست.
***
«اعلیحضرت»ی که مو به مو وقایع را دنبال می‌کرد و از سرانجام حمید اشرف می‌پرسید،، در مصاحبه اش به شکرالله پاکنژاد اشاره داشت، نسبت به صفر قهرمانی کنجکاو بود... و به شهادت گزارش امثال پرویز راجی، مو را از ماست می‌کشید، آیا ممکن بود این جریان را مسکوت بگذارد و توضیح نخواهد؟ یک گزارش در ساواک و جاهای دیگر در این مورد نیست.
من دلائل دیگری هم دارم که نشان می‌دهد این عمل با تصمیم قبلی انجام شده است...(...)...

....................................

بیداد شیخ، ستم دوران شاه را توجیه نمی‌کند.

در دستگاههای اطلاعاتی و امنیّتی، حیطه بندی وجود دارد. اگر برای مثال، یک کارمند ساده اداره کل سوم ساواک مدعی شود من از چگونگی سر به نیست شدن ۹ زندانی (۲۹ فروردین ۱۳۵۴) اطلاع ندارم و چند و چون شکنجه و شوک الکتریکی را نمی‌دانم، از او پذیرفته می‌شود چون حیطه اطلاعاتی‌اش محدود است اما مدیر کل اداره سوم ساواک نمی‌تواند خودش را به آن راه بزند. اگر هم روایت بهمن نادری پور (تهرانی) این اشکال و آن اشکال را دارد، خب، حالا جا افتاده است. شما می‌گوئید واقعی نیست؟ بفرمائید هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین...
مستند رّد کنید و بالاخره پاسخ بدهید وگرنه تا قیام قیامت این سئوال باقی خواهد ماند.
فردا نه پس فردا همه می‌میریم و شما نیز. به آفتاب و مهتاب قسم نفرینها و آفرینها همه بی ثمر است و این دنیا به هیچکس وفا نمی‌کند. این حلقه های مفقوده را روشن کنید.
چه زیبا گفت برتراند راسل:
Ask yourself only what are the facts and what is the truth that the facts bear out….
باید ببینیم واقعیت ها چیستند و این واقعیت ها بر چه حقیقتی دلالت دارند. نباید آنچه را دوست داریم حقیقت داشته باشد، یا فکر می‌کنیم حقیقت بودنش برای جامعه مفید است، ما را از راه به در کند.
***
درست است که در سال ۶۰ روزهایی بود که در اوین بیش از ۱۰۰ زندانی به رگبار بسته می‌شدند و جمع زندانیانی که در دوران شاه به خاک افتادند، فقط ۳۱۲ نفر بود اما بیداد شیخ، ستم دوران شاه را توجیه نمی‌کند. هرگز مردم شریف ایران روایت آقای ثابتی را از به اصطلاح فرار بیژن جزنی و ذوالانوار و... نمی‌پذیرند.

مقام امنیتی ابروکمانی در گفتگو با کریستین دلانوا داستان جدیدی می‌سازد:
«زندانیان با کندن نقبی زیر سلولشان در زندان قصر سعی کرده بودند از آنجا فرار کنند. به این دلیل آنان به زندان اوین انتقال یافتند و آنجا شروع کردند به تحریک زندانیان دیگر به شورش. پس از آن بود که تصمیم گرفته شد آنان را برای مراقبت بهتر به زندان کمیته مرکزی انتقال دهند. بین راه انتقال به زندان جدیدشان، آنان سعی کردند از دست زندانبانان‌شان بگریزند و اینان تیراندازی کردند. چند نفری از آنان کشته شدند. این توطئه کثیف، آنان را به مرتبه قهرمانی ارتقا داد، در حالیکه برخی از انان در دو یا سه سالی که در پیش بود از زندان آزاد می‌شدند. مامورین ساواک هیچ زندانی را نکشه اند چه در درون زندان چه در بیرون زندان...» (کتاب ساواک کریستین دلانوا صفحه ۲۱۷)

آقای ثابتی در کتاب «در دامگه حادثه» از یک «خانه خراب» ! به نام پروفسور «بوم مزون» یاد می‌کند که نامبرده در دروس misinformation (اطلاعات گمراه کننده و غلط) و Disinformation (تکنیک هایی که با استفاده از آن تصویری اشتباه از واقعیت داده می‌شود) سفارش می‌کرده در نقل اخبار و گزارشهای خودتان، باید چندین و چند خبر درست بیآورید تا بتوانید لابلای آن، اخبار غیر واقعی را هم بگنجانید... (صفحه ۵۹۹)
آقای ثابتی در کتاب در دامگه حادثه سفارش «بوم مزون» را آویزه گوش دارد.
.........................................

کمیته مشترک، زیرمجموعه اداره کل سوّم ساواک بود.

برخوردی را که ۳۰ مرداد سال ۵۳ «مقام امنیتی ابروکمانی»، با پدر بزرگوارم «هوشنگ عیسی بیگلو» داشته در نظر نمی‌گیریم، از یادمان آقای لطف الله میثمی (صفحه ۱۶ کتاب آنها که رفتند) و خاطرات خانم ویدا حاجبی (صفحه ۱۶۳کتاب یادها) هم می‌گذریم.
فرض می‌کنیم ایشان نبوده که دستور شکنجه ویدا حاجبی را داده، فرض می‌کنیم مقام امنیتی، هنگام بازجویی از «اسدالله مفتاحی» هم ناظر نبوده و عموی او را برای نصیحت کردن بالای سرش نیاورده و همه این اخبار، الکی است که یک مشت تروریست ساخته اند و ایشان همیشه با هرچیزی که منجر به شکنجه شود مخالفت کرده و هیچ وقت خودش نه شکنجه را دیده و نه بازجویی کرده است.
ولی می‌دانیم کمیته مشترک، زیرمجموعه اداره کل سوّم ساواک بود و اداره کل سوّم ساواک همزاد پرویز ثابتی !
اغراق نمی‌کنم. ثابتی شاه بود. دوباره می‌گویم در عمل، ثابتی شاه بود و خرش خیلی می‌رفت و او نمی‌تواند «عاملّیت» و «آمریت» را از هم جدا ‌کند و بگوید:
«من همیشه با هرچیزی که منجر به شکنجه شود مخالفت کرده و هیچ وقت خودم نه شکنجه را دیده و نه بازجویی کرده ام.»
اگر آقای ثابتی و هم‌ردیف های ایشان، خودشان کابل نزده یا زندانی را شوک الکتریکی نداده اند، آمرّیت پیدا و ناپیدایشان بر شکنجه‌گران و دستگاه سرکوب نفی نمی‌شود.

شگفتا که ابراز تأسف ایشان نیز از شدّت عمل نسبت به زندانیان سیاسی، در گیومه و «به شرط هندونه» است.
چون در این سالها بسیاری از اعضای گروهها مبارزه مسلحانه و روش گذشته سازمانهای مربوطه را محکوم کرده‌اند من هم به سهم خود اگر شدت عملی نسبت به زندانیان صورت گرفته باشد را محکوم و از آن «ابراز تاسف» می‌کنم.

....................................

همه از صغیر و کبیر، بند شلوارشان شَل است !

مقام امنیتی رژیم شاه نیز دست کمی از پرونده سازان رژیم جدید ندارد. اینها نیز برای زمین زدن زندانی، مسائل اخلاقی را علَم می‌کنند. فرض کنیم آنچه پرویز ثابتی در مورد غلامحسین ساعدی گفته واقعی است اما اینهم واقعی است که او از رنج ستمدیگان رنج می‌برد. می‌رفت در جنوب شهر و آنجا خدمت می‌کرد درحالیکه می‌توانست با تکیه بر جاه و جلال عمویش (سرلشکر ساعدی) از همه بلایا (از جمله اذیت و آزار بازجویان محترم ساواک) در امان بماند و رسولی و غیر رسولی مجبورش نکنند توبه نامه بنویسد.
اگر قرار بر جانماز آب کشیدن و تنزه طلبی است و آقای ثابتی اینهمه روی مسائل اخلاقی حساسّیت به خرج می‌دهند، پس چطوری تو روی والاحضرت اشرف و والاگهر شهرام نگاه می‌کردند؟ نکند همه آنچه نزدیکترین دوست اعلیحضرت (آقای اردشیر زاهدی) در مورد خاندان سلطنتی و فساد بیش از حّد تیمسار نصیری و...نوشته، مزخرف و دروغ است؟ وارد شدن به اینگونه مسائل چه دردی را دوا می‌کند؟ از زمین زدن ساعدی و غیر ساعدی چه نتیجه ای می‌خواهیم بگیریم؟ چی را می‌خواهیم ثابت کنیم؟
...
در غیبت امثال سرلشکر حسن پاکروان که اهل شعور و فرهنگ بودند، ساواک، فرهنگ‌ورزان دردمند جامعه ما را دستگیر یا به خودسانسوری دچار می‌کرد تا کسانی چون حاج شیخ احمد کافی و شیخ محمد تقی فلسفی میدان‌دار باشند. (اگر هم چنین نمی‌خواست، نتیجه جز این نبود.)

برخلاف گفته آقای ثابتی در کتاب در دامگه حادثه فروپاشی رژیم گذشته به این دلیل نبود که «شاه ول کرد و ملت هم دست به خودکشی زد» (صفحه ۵۳۰ و...)

ما دجار خفقان بودیم و شاه و مریدانش سکوتی را که آبستن فریاد و سرشار از ناگفته ها بود، رضایت مردم می‌پنداشتند و ساواک خر خودش را سوار می‌شد. واقعش این است که خفقان سیاسی با سیاستهای رژیم شاه که مقام امنیتی ابروکمانی هم از صاحب منصبان و کارگزارانش بود رابطه ای مستقیم داشت.
ستم و سرکوب، نبود احزاب، (تک حزبی بودن رژیم شاه)، دستگیری جوانان دبیرستانی، دستگیری رهبران جریانهای سیاسی علنی از جمله مهندس بازرگان و شاپور بختیار...
نارضایتی همگانی جامعه را دامن زد و البته و صد البته وقتی آسمان میهن تیره و تار ‌شود، رعد و برق انقلاب حتمی است.
ستم و سرکوب بود که مردم ستمدیده ایران را عاصی کرد. مبنا این است نه کارتر و مارتر. شرط خارجی به اعتبار مبنا است که وارد عمل می‌شود.

ظلمات پس از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ و ُملا ُخورشدن آنهمه رنج و شکنج، فقط در گواِدُلوپ و آخرین بازی ماهرانه کارتر و فقرعنصرذهنی مردم ریشه ندارد. جدا از استبداد شاهانه (که آقای ثابتی آنرا به گردن مصدق می‌اندازد) ندانم کاری و بی فرهنگی مسئولین امنیتی که دیواری کوتاهتر از امثال ساعدی پیدا نمی‌کردند، نقش بسیار داشت.
آن ندانم کاری و بی فرهنگی هنوز هم باقی است. اهانت به دکتر مصدق و یاوه گویی علیه دکتر شریعتی و جلال و ساعدی...، آب در هاون کوبیدن است.

....................................

راست ها را نگفتن نوعی دروغگویی است.

آقای ثابتی وقتی کاستی های اسدالله علم و اشرف پهلوی را برمی شمارد به درستی روی نقاط مثبت آنان هم انگشت می‌گذارد اما نوبت به دکتر مصدق که می‌رسد «عوام فریبی و توهم مصدق» برجسته می‌شود و با اینکه «در میهن پرستی او تردید نمی‌توان کرد»، لقب دیکتاتور می‌گیرد و همه کاسه کوزه ها را بر سر او می‌شکند.
در منطق آقای ثابتی دشمنان استبداد و ارتجاع، اهل منقل و وافورند.
در صفحه ۲۷۹ کتاب «در دامگه حادثه»، دکتر علی شریعتی هم تریاکی می‌شود !
این قضاوت زشت و آلوده «از آن دروغهایی است که اسفناج روی سر آدم سبز می‌شود.»

البته در سخنان آقای ثابتی نکات درس آموز و با اهمّت کم نیست. واقعات اتفاقیه بویژه حول و حوش انقلاب با صداقت تشریح شده و وی چندین سر و گردن از زاهدان ریاکار بالاتر است اما متاسفانه جدا از پرونده سازی، راست‌ها را هم نمی‌گوید.
او بخوبی می‌داند هنگامیکه صلیب سرخ جهانی دست شکنجه‌گران را در حنا گذاشت، ساواک در خانه های امن خود، جان شماری از دستگیر شدگان را با خوراندن سیانور و... گرفت اما به اینگونه وقایع اشاره هم نمی‌کند، گویی با شهر کوران طرف است.

....................................

پرویز ثابتی و اسب حضرت عباس

آقای ثابتی در صفحه ۵۸۸ کتاب در دامگه حادثه، می‌گویند «مذهب یک عامل بازدارنده است در ایران...یک چیز دگم است... و در صفحه ۶۴۹ با تأکید به اینکه «من به اومانیسم باور دارم...و Agnostic (لاادری) هستم در وجود خداوند تردید نموده و می‌گویند «من در زندگی همیشه انسانی خردگرا بوده ام...»... تا می‌رسند به مذهب شیعه که به قول ایشان بدترین شاخه دین اسلام است.
بعد در صفحه ۶۵۲ با سخنانی شبیه دکتر آرامش دوستدار و شجاع الدین شفا و کوروش آریامنش، اسلام و قران را زیر ضرب می‌گیرند.
خب، با اینهمه روشنفکری و روشن بینی، چگونه ایشان با اعلیحضرت همایونی کنار می‌آمدند که وقت و بیوقت از امام زمان و معجزه حضرت عباس و...دم می‌زد و نام همه پسرانش پسوند رضا داشت و خودش می‌گفت با عالم غیب در ارتباط است؟
مگر شاه نگفت بعد از تاجگذاری پدرم، به بیماری حصبه مبتلا شدم و یک شب «علی» (ع) را خواب دیدم که در دست راست خود شمشیر ذوالفقار داشت و با دست دیگرش جامی حاوی یک نوع مایع به من خوراند و فردای آن شب حالم به سرعت رو به بهبود نهاد؟
مگر نگفت موقعی که به «امامزاده داود» رفتم، از فراز اسب به روی تخته سنگی افتادم ولی حضرت «عباس» با اسبش ظاهر شد و مرا گرفت و آهسته بر زمین نهاد؟
مگر در رژیم گذشته مرتجعترین آخوندها برو و بیا نداشتند؟ و مگر دستگاه (رژیم شاه) هوایشان را نداشت؟
مگر نه اینکه وقتی پاکترین فرزندان این میهن ستمدیده در کمیته مشترک زیر شکنجه می‌رفتند، امثال حاج شیخ احمد کافی، در ذهن و روح هزاران نفر از مردم ساده و بی آلایش، زهر خرافات می‌ریختند و آنان را به شیون وامی‌داشتند؟ مگر جلوی چشم چندین هزار نفر مردمی که برایشان روضه و نوحه می‌خواند نگفت تلفن را بیارید.می‌خواهم به کربلا و به حضرت عباس زنگ بزنم. تلفن را آوردند و او جلوی چشم همه شماره گرفت و گفت کربلا. ابوالفضل علمدار...و بعد از سکوتی ممتد، زار زار گریه سر داد و نعره زد: مردم ابوالفضل علمدار دست ندارد که تلفن را بگیرد و جمعیت به سر و کله خودش زد...
جناب آقای ثابتی انگار فراموش کرده اند که دستگاه ساواک و از جمله مسئولینی چون خود او در قدرت گیری جریان راست ارتجاعی چه نقش تعیین کننده ای داشته اند. حتی اگر از ایجاد فضای سرکوب و پیشگیری از رو شدن نظرات مختلف در سطح جامعه بگذریم، کمک دستگاه ساواک به تقویت و سازماندهی روحانیون مرتجع و دین فروش را نمی‌توان فراموش کرد.
در پخش و اشاعۀ نخستین فتوای نجس و پاکی توسط روحانیون در زندان شاه، ساواک نقش بسیار داشت و من در مقاله «سپاس سپاس اعلیحضرتا» آنرا نشان داده ام.

بیشترین تقصیر نه با کافی و خلق الله، که با زمامداران بی‌کفایت و امنیّتی بود که نیروهای ترقی خواه را که قصدشان زدودن غبار از رخ دین بود به بند می‌کشیدند و برای «گوهر مراد»هایشان هم پاپوش می‌دوختند.
در دربار شاه به روشنفکران ایران به جای انتلکتوئل, عن - تلکتوئل گفته می‌شد و اسدالله علم هم می‌نوشت از عن تلکتوئل ها، تلکتوئل آن رفته و قسمت اول آن باقی مانده است. (یادداشتهای اسدالله علم جمعه ۵/۱۰/۴۸)
عَلم می‌گوید که خود اعلیحضرت با این گونه به کار بردن کلی می‌خندید!

....................................

آزادی در شیوه برخورد به مطلب، حق مقدس هر فردی است.

طرف صحبت آقای ثابتی، (که زحمت زیادی روی پاورقی ها کشیده است)، با دوست نزدیک‌شان آقای امین فروغی (عضو سابق ساواک و کنسول نظام پهلوی در امارات) که حلقه وصل ایشان با آقایان مجتبی پاشایی و ثابتی و... بود، پیش از برنامه افق صدای آمریکا، به تعریف و تمجید آقای ثابتی و توجیه عملکرد ساواک پرداختند.
...
طرف صحبت آقای ثابتی نیز آزادیخواهان میهنمان را فلّه ای، تروریست خطاب کرده، آن مرداد گران را عزاداری بیست و هشت مرداد توصیف نمودند و مدعی شدند ساواک با کسانی روبرو بوده که می‌خواستند آب تهران را مسموم کنند !!
خب، هر کس آزاد است هر نظری می‌خواهد داشته باشد اما اگر پرسشگر، طعم زندان و شکنجه را چشیده بود، و با استبداد زیر پرده دین به معنی واقعی کلمه مرزبندی داشت و سئوالات دقیق تری طرح می‌شد، خاطرات آقای ثابتی پروژه ای از سوی غیر، تلقی نمی‌شد و ارزش بسیار بیشتری داشت.

________________________
پانویس

دکتر رضا رادمنش و عباس شهریاری جاسوس ۱۰۰۰ چهره ساواک

در ص ۱۶۴کتاب در دامگه حادثه از قول پرویز ثابتی آمده است:
عباس شهریاری (که با ساواک همکاری می‌کرد) گفت: «آوردن آقای رضا رادمنش به ایران با من، اما شخص شما باید قول شرف بدهید که او دستگیر نشود»
گفتم این کارها اصلاً شخصی نیست... با من صحبت شخصی نکن اما من قبول دارم که آمدن او به ایران و بازگشتش مفید است...شاه گفته بود نه، نگذارید اینها فکر می‌کنند که هر کسی می‌تواند بیاید داخل مملکت و برود بیرون...
من به عباس شهریاری گفتم «بگو رادمنش بیاید!» پرسید قول شرف شخصی؟ گفتم آقا جان بنده قول شرف شخصی اینجا ندارم...او هم گفت پس نمی‌آورم چون قول شرف شخصی نمی‌دهید و در نتیجه رادمنش را نیآورد.
***
آیا آنچه آقای ثابتی تعریف کردند همه واقعیت است؟ خیر.
ساواک (به کمک شهریاری) طرح ربودن دکتر رادمنش به ایران را می‌چید. قرار شد او را به مرز قصر شیرین بکشانند و سپس وی را بیهوش کنند و به ایران ببرند. شهریاری دست به کار شد اما اجرای طرح درست با روز وقوع کودتا در عراق مصادف گشت و دکتر رادمنش نیز در خانه یک هوادار حزب کمونیست عراق پنهان شد. این موضوع در صفحه ۴۵۱ خاطرات نورالدین کیانوری هم اشاره شده است.

.........................................

تنظیم رابطه ثابتی با نصیری و مقدم

در کتاب در دامگه حادثه بارها نظر مثبت ثابتی را نسبت به «تیمسار نصیری» می‌بینیم. ثابتی تأکید می‌کند نصیری «زن باره» و آلوده نبود.به لحاظ مالی هم آلوده نبود. (مضمون صفحه ۶۰۴)
البته آقای اردشیر زاهدی نظر دیگری دارد:
«نصیری در شمال ایران و در کیش به ساختمان‌سازی سرگرم بود و فعالیت‌های اقتصادی می‌کرد. اشکال دیگر او علاقه مفرطش به ارتباطات جنسی گسترده با زنان بود و اوقات خود را به این امور می‌پرداخت...» (آخرین روزهای شاه به روایت زاهدی)

ثابتی با نصیری رابطه خوبی دارند اما با سپهبد ناصر مقدم آبش در یک جوی نمی‌رود. جدا از اینکه نصیری و ثابتی هردو همشهری و اهل سنگسر هستند، نصیری بر خلاف ثابتی قدرت تحلیل نداشت اما مقدم افسر بسیار باسوادی بود و تحت تأثیر قرار نمی‌گرفت.

.........................................

بازدید هیآت ساواک از زندان مخفی در حومه لندن

سال ۵۳ ساواک در صدد بود با استفاده از تجارب و وسائل و تکنیکی که در ساختمان زندان های انگلستان استفاده می‌شد زندان جدیدی بسازد و از سرویس انگلستان خواسته بود تا امکان بازدید چند نفر کارشناس ساختمانی و متخصصین مربوطه ساواک را از آن کشور بدهد.
هدف، بازدید از یک زندان به کلی سری در نود مایلی لندن بود که در آن مبارزین و چریک های ایرلندی نگهداری می‌شدند. یکی از کسانی که پیشنهاد شد عضو هیئت ساواک باشد، سرهنگ (بعداً سرتیپ) وزیری بود. در این مورد سندی موجود است که تاریخ آن دو روز بعد از قتل ۹ زندانی (جزنی و ذوالانوار...) است. وزیری همان کسی است که آقای ثابتی می‌گوید زنگ زده و به ایشان خبر به اصطلاح فرار زندانیان را اطلاع داده است.

.........................................

اشکال و مسئله آقای ثابتی فراتر از این یا آن ایراد به کتاب او است.

همانطور که در آغاز اشاره کردم اشکال و مسئله مقام امنیتی رژیم شاه فراتر از این یا آن ایراد به کتاب او است. آقای ثابتی دستش به جنایات ساواک آلوده است و برخورد با این کتاب، به عنوان کتاب خاطراتی در میان انبوه خاطرات دیگر درست نیست.
ایشان به علت سوابقی که در دستگاه امنیتی رژیم شاه داشته اند، از نظر حقوقی و قضائی زیر سئوال هستند و تا زمانی که یک کمسیون حقیقت یاب مردمی به چنین اتهامی رسیدگی نکرده، بقیه حرف ها اهمیت زیادی ندارد. البته بنا بر اعلامیه جهانى حقوق بشر هر شخصى متهم به جرمى کیفرى، سزاوار و محق است تا زمان احراز و اثبات جرم در برابرقانون، در محکمه اى علنى که تمامى حقوق وى در دفاع از خویشتن تضمین شده باشد، بیگناه تلقى شود و تا مدارک و مستندات حقوقى کافى به دادگاه صالح ارائه نشود و دادرسى عادلانه اى صورت نگیرد، اصل یازدهم اعلامیه حقوق بشر (اصل برائت) است که حرف آخر را مى‌زند...
...
کتاب در دامگه حادثه با همه «پورموشن» promotion و تبلیغاتی که در مورد آن شد، (گویی آتش تهیه و پیش‌زمینه ای برای آلترناتیوسازی است)، نمایه (INDEX) ندارد.
***
من اینجا شماری از وقایع و صفحات مربوط به آن را می‌نویسم.
دستگیری دکتر محمد رضا جوشنی املشی و حمله به پایگاههای فدائیان و حساسیت شاه به ماجرای حمید اشرف ص ۲۴۸
نقش حسین فردوست در معرفی سرلشگر شاکر و سرلشگر شادمهر و سرلشگر فربد به دولت بازرگان صفحه ۲۵۴
ماجرای کشته شدن بیژن جزنی و کاظم ذوالانوار و...(۹ زندانی) صفحه ۲۵۶
سیروس نهاوندی و سازمان رهایی‌بخش خلق ایران صفحه ۲۶۳
جاسوس ۱۰۰۰ چهره عباس شهریاری (سهیل) و حساسیت شاه نسبت به او صفحه ۲۷۵
مسعود رجوی و ادعای آقای ثابتی برای نجات وی از اعدام صفحه ۲۸۱
با تلاش ثابتی (و سپهبد جعفری و سپهبد بهزادی)، سی و چند نفر از زندانیان اعدام نمی‌شوند.
صفحه ۲۹۵
جواب رّد دکتر یدالله سحابی و مهندس مهدی بازرگان به پرویز ثاتبی
او خواسته بود آندو از مجاهدین بخواهید دست از اعمال خود بردارند...و نظر مهندس بازرگان: شاه راهی باقی نگذاشته...صفحه ۳۱۶
نظر «پاک و پاکیزه» پرسشگر کتاب: «شریعتی نمی‌توانست یک کلاس ۱۸ نفره را در دانشگاه کنترل کند»!! صفحه ۲۷۹
گفتگوی ثابتی با دکتر علی شریعتی و خط و نشان کشیدن برای او که جای تو در زندان است...صفحه ۲۷۹
تلاش سپهبد ناصر مقدم برای آزادی زندانیان سیاسی و نظر ثابتی که آزادی زندانیان باقی مانده از زندان، خیانت به کشور است...۴۶۱
از قول ثابتی در صفحه ۵۴۴ آمده:
قره باغی روز ۴ آبان (سال ۵۷)...به من تلفن زد و گفت:
«اعلحضرت فرمودند به ثابتی بگوئید این یارو صفر قهرمانی کی بوده که مردم اینهمه از وی تجلیل و تمجید کرده اند؟»
گفتم اعلیحضرت مگر نمی‌دانند که من از دیروز برکنار شده ام؟
***
همنشین بهار
hamneshine_bahar@yahoo.com
فراز امواج
" گسست " از محور نظام جهانی.( بخش اول )
يونس پارسابناب



عروج امواج تلاطمات در سراسر جهان و اوجگيری جنبش های بيداری و رهائی عليه صاحبان ثروت ( اوليگوپولی های انحصاری – مالی شده جهان ) و دولتمردان فرمانبر آن‎ها ( اوليگارشی های چند حزبی ، دوحزبی ، تک حزبی و بدون حزبی ) در سراسر جهان عمدتا منبعث از فراز و نشيب های بحران بزرگ ساختاری است که برای دومين بار در تاريخ صد و سی ساله سرمايه داری انحصاری ، گريبان نظام جهانی را گرفته است . موج اول رهائی در دهه های آغازين قرن بيستم با وقوع انقلاب اکتبر 1917 گسترش يافته و سپس با رشد جنبش های عظيم ضد استعماری و رهائيبخش ملی تا اوايل دهه 1970 ادامه يافت . اين موج عظيم بنا به عللی که در اين جا مجال بحث اش نيست با محدوديت های تاريخی خود روبرو گشته و ( همراه با جنبش ها و دولت های برآمده از آن‎ها ) ازنفس افتاده و به پايان عمر خود رسيد . موج فعلی که در تقابل با بحران دوم ساختاری در عصر سرمايه داری انحصاری مالی شده جهانی هر روز گسترده تر و فراگيرتر بويژه در کشورهای پيرامونی در بند ( جنوب ) در جريان است ، تلاش مي‎کند که اين دفعه اصل رهائی از يوغ اوليگوپولی های انحصاری را از طريق پروسه گسست از کليت نظام جهانی سرمايه ( امپرياليسم = سرمايه داری واقعاً موجود ) کسب کند . اگر علائم شکلگيری و گسترش پروسه گسست را ديروز ( 2010 – 1995 ) در آمريکای لاتين ( ونزوئلا ، بوليوی و....) و آسيای جنوبی ( نپال ) ديديم امروز ( 2012 – 2011 ) پيشرفت فراگير آن را در کشورهای خاورميانه و آفريقای شمالی می بينيم . اوضاع متحول و تشديد تلاطمات اجتماعی نشان مي‎دهند که اين موج رهائی بتدريج فردا ( دهه دوم قرن بيست و يکم ) به ديگر نقاط جهان و حتی به سواحل اقيانوس آتلانتيک قاره شمال آمريکا نيز خواهد رسيد .
در بخش اول اين نوشتار بعد از توضيح مختصر پيشينه رشد نظام جهانی در مرحله سرمايه داری انحصاری ( از ربع آخر قرن نوزدهم به اين سو ) و بررسی اجمالی دو فاز مشخص تاريخی آن ، به چند و چون " دو مدل انباشت "
در دوره انحصاری و تبعات ناشی از آن‎ها – با تأکيد بر تقسيم جهان به دو بخش مکمل و لازم و ملزوم کشورهای توسعه يافته مسلط مرکز و کشورهای توسعه نيافته در بند پيرامونی – ميپردازيم . در بخش دوم و پايانی اين نوشتار شکلگيری و گسترش پديده گسست به عنوان راه رهائی از يوغ اوليگوپولی های انحصاری ( يک در صدی ها = صاحبان ثروت و قدرت ) را در کشورهای در بند پيرامونی مورد بررسی قرار مي‎دهيم .
پيشينه سرمايه داری انحصاری
و دو فاز عمده تاريخی آن
- سرمايه داری با اين که در ربع آخر قرن نوزدهم وارد مرحله انحصاری امپرياليستی خود گشت ولی از اول پيدايش خود به عنوان يک شيوه توليدی متمايل به انباشت اضافی از طريق کسب ارزش اضافی ( سود ) بود . نفی و نابودی رقابت آزاد به خاطر رشد سرمايه داری انحصاری ( که در اواخر قرن نوزدهم نمايان تر گشت ) در واقع به رقابت بين انحصارات بر سر کنترل اوليگارشی های حاکم بر دولت – ملت ها در جهت داشتن دسترسی به منابع طبيعی در کره خاکی دامن زد .
- رقابت های عموماً خونين بين انحصارات چه در گستره تمرکز و تجمع بيش‎تر سرمايه در کشورهای توسعه يافته مرکز و چه در حيطه گسترش روند استعمار و تاراج کشورهای توسعه نيافته پيرامونی در سه قاره ( آفريقا ، آسيا و آمريکای لاتين – کارائيب ) به اضافه اقيانوسيه به رشد چشمگير اقتصاد سرمايه داری جهانی در دوره 1971-1945 که به عهد طلائی معروف گشت ، منجر شد . بدون ترديد اين شکوفائی که عمدتا منبعث از جنگ جهانی دوم و سپس اشاعه جنگ سرد از سوی سرمايه داری انحصاری بود ، نمي‎توانست ادامه يابد . در نتيجه تمرکز روی مالی ساختن بيش‎تر انحصارات از يک سو و تشديد جهانی گرائی سرمايه ( با اشاعه قوانين حاکم بر بازار آزاد نئوليبراليستی ) از سوی ديگر به سياست های استراتژيکی نظامی و ميليتاريستی نظام جهانی منجر گشت .
- در پرتو اين تغييرات در طول نزديک به صد و بيست و پنج سال گذشته از سال 1885 ميلادی تاکنون ، مي‎توان مسير رشد سرمايه داری انحصاری را به دو فاز مهم تاريخی تقسيم کرد . فاز اول از عنفوان و بحبوحه عروج انحصارات در دو دهه آخر قرن نوزدهم شروع گشته و تا سال 1945 ادامه داشت . فاز دوم که با تشديد جهانی گرائی سرمايه انحصاری مالی در سال 1971 آغاز گشته و تا کنون ( 2011 ) دادمه دارد .
- در فاز اول رشد سرمايه داری انحصاری ( از 1885 – 1945 ) جهان به حوزه نفوذ بين امپرياليست ها تقسيم گشته و تلاقی ها عموماً بين امپرياليست های متعدد به وقوع می پيوست . بعد از پايان جنگ جهانی دوم در سال 1945 تحولی در شکل و شمايل امپرياليسم به وقوع پيوست و فاز دوم در رشد سرمايه داری انحصاری آغاز گشت .
- از سال 1945 تا پايان جنگ سرد آمريکا با کسب موقعيت هژمونيکی در جهان امپرياليستی به دوره " حوزه های نفوذ " و تلاقی های خشونت آميز و جنگ بين امپرياليست های متعدد و متکثر خاتمه داد . با سقوط و تجزيه شوروی و بلوک شرق ، افول جنبش های رهائيبخش ملی در سه قاره و تضعيف و " اخته سازی " جنبش کارگری در اروپای آتلانتيک ، شکل و شمايل امپرياليسم به صورت سه سره ( دسته جمعی ) به سرکردگی آمريکا درآمد که تاکنون ادامه دارد .
ابزارهای سرمايه انحصاری برای
برون رفت از بحران
در هريک از اين فازهای تاريخی ، سرمايه انحصاری قادر گشته خود را با شرايط الزامات دو بحران طولانی مطابقت دهد . بحران اول در 1873 آغاز گشته و با افت و خيزهای مشخص تا سال 1945 ادامه داشت . بحران دوم از 1971 شروع گشته و تاکنون ( 2011 ) ادامه دارد ابزارهای استراتژيکی که سرمايه انحصاری از آن‎ها استفاده کرده که از اين بحران ها بيرون آيد ، عبارتند از :
1 – تمرکز و تجمع ( ادغام ) سرمايه در سطح جهانی از طريق مالی سازی .
2 – تعميق جهانی گرائی از طريق استعمار و تقسيم مجدد جهان عمدتا از طريق جنگ و نظاميگری .
با استفاده از اين ابزارهای استراتژيکی صاحبان و حاميان سرمايه انحصاری ( مالی شده و جهانی گرا ) موفق گشتند که دو مدل انباشت را در سطح جهانی رايج سازند که اين دو مدل عبارتند از: 1 – مدل " خود مختار " ( اتو سنتريک ) در کشورهای مسلط مرکز,
2 – مدل " صدور محور " در کشورهای دربند پيرامونی
رشد اين دو مدل انباشت که به تعميق نابرابری بين مرکز و پيرامونی ها در سطح جهانی شدت بخشيده به ظهور يک تضاد عمده ای در درون نظام دامن زده که بطور نمايان در فورماسيون وقوع يک رشته انقلابات سوسياليستی در کشورهای نيمه پيرامونی ( مثل روسيه 1917 ) و عروج جنبش های ضد استعماری و رهائيبخش ملی در کشورهای پيرامونی سه قاره ،انعکاس يافته است . در اين دوره طولانی ( 1976 – 1917 ) است که سرمايه داری انحصاری به عنوان يک شيوه توليدی حاکم و متوفق به يک نظام جهانی و قوانين حاکم بر بازار آزاد آن منجمله " قانون ارزش " آن به قوانين حاکم در اقتصاد جهانی تبديل گشته اند . کارکرد قانون " ارزش جهانی " بر اساس تبادل نابرابر با اعمال سياست های امپرياليستی رانت خوار دنيای کنونی ما را بيش از هر زمانی در گذشته به دو بخش مکمل و لازم و ملزوم کشورهای مسلط مرکز ( شمال گلوبال ) و کشورهای دربند پيرامونی ( جنوب گلوبال ) تقسيم کرده است .
اگر روزگاری در گذشته اين تقسيم بندی توسط سرمايه انحصاری آن چنانکه شايد و بايد برای حتی بخشی از چالشگران ضد نظام ( منجمله مارکسيست ها ) مبرهن و برملا نگشته بود ، در حال حاضر در فاز فعلی حرکت سرمايه يعنی گلوباليزاسيون ( گسترش بازار آزاد نئوليبراليسم ) اين پديده بطور گسترده ای برملاتر و حتی رسانه ای تر گشته است . امروز ادغام ، فشردگی و تمرکز سرمايه به روشنی در رشد سرمايه انحصاری در سطح جهانی و بين المللی محرز و روشن است . در اين پروسه سرمايه با کنترل بر " انحصارات پنج گانه " منجمله تکنولوژی روزانه متحرک تر گشته و به موازات آن شرکت های غول پيکر به سرعت جهانی تر و مالی تر مي‎گردند .
عليرغم اين جهانی گرائی سريع و گسترده تقسيم جهان از نظر سياسی به ملت – دولت های متفاوت به قوت خود باقی مانده و اوليگارشی های حاکم بر اين کشورها برای تامين و رشد منافع شرکت های غول پيکر خودی در مقابل شرکت های غول پيکر غير خودی تلاش مي‎کنند و پيوسته بر عليه آزادی حرکت و مهاجرت کارگران و ديگر زحمتکشان از کشور و منطقه ای به کشور و منطقه ديگر موانع بوجود آورده و قوانين وضع مي‎کنند . نتيجتاَ نظمی از تبادل نابرابر در سطح جهان بوجود آمده که در آن تفاوت در دستمزدها بين نيروهای کار در کشورهای متفاوت بزرگتر از تفاوت بين کارآئی آن نيروها است . البته اين تبادل نابرابر بين مرکز و پيرامونی فقط به نيروهای کار بين آن‎ها محدود نمی گردد بلکه در ديگر گسترده ها منجمله در حيطه پهناور منابع و معادن طبيعی نيز به نفع مرکزها و به ضرر پيرامونی ها عمل مي‎کند . اين نابرابری ها بخوبی نمايان می سازد که ابر استثمار نيروی کار در کشورهای پيرامونی دستمزد کارگر در کشورهای مرکز را بطور چشمگيری بيش‎تر و بالاتر از دستمزد کارگر در کشورهای پيرامونی مي‎سازد . علت اين امر که در ارتباط نزديک با جهانی گرائی سرمايه انحصاری است ، جوهر اصلی نظام جهانی سرمايه داری امپرياليستی کنونی را تشکيل می دهد . بر اين اساس به نظر اين نگارنده نيز وجود در صد پائين تر استثمار کار در کشورهای مسلط مرکز در مقام مقايسه با در صد بالاتر استثمار کار در کشورهای در بند پيرامونی يکی از موانع اصلی رشد همبستگی و اتحاد طبقه کارگر در سطح جهانی و بين المللی ( بين کارگران کشورهای مرکز و کشورهای پيرامونی ) می باشد .
پديده ابر استثمار و سرنوشت
کشورهای در بند پيرامونی
عروج سرمايه داری انحصاری ( امپرياليسم ) از اواخر قرن نوزدهم به اين سو نظامی بوجود آورد که جهان را بين کشورهای ثروتمند مرکز و کشورهای فقير پيرامونی تقسيم کرد . در طول صد و سی اندی سال که از عمر اين مرحله از سرمايه داری جهانی ميگذرد ، کشورهای دربند پيرامونی شاهد يک دوره ای از سرنوشت خود گشتند که در آن يک پروسه طولانی " توسعه ی توسعه نيافتگی " بر زندگی و صورتبندی های اجتماعی آن‎ها اعمال گرديد . از تمام کشورهای متعلق به سه قاره به اضافه اقيانوسيه تنها کشوری که از چنگ اين سرنوشت فلاکت بار گريخت و توسعه " اتو سنتريک " ( خود گردان ) خود را بطور نورمال طی کرد ، ژاپن بود . بقيه اين کشورها با گذشت زمان يکی بعد از ديگری به کشورهای مرکز وابسته گشتند . با اين که تعدادی از کشورهای پيرامونی در آسيا ( مثل کره جنوبی ) و در آمريکای لاتين ( مثل آرژانتين ) توانستند خود را در دهه های آخر قرن بيستم حداقل صنعتی سازند ولی تعداد بسيار چشمگيری از اين کشورها در همين دوره بقدری دچار پروسه فلاکت بار " توسعه ی توسعه نيافتگی " گشتند که به نام " جهان چهارم " معروف گشته و به کشورهای درمانده و همواره فقير تبديل گشتند . مضافاَ حتی آن کشورهائی هم که ظاهرا به نظر مي‎رسد که رشد و توسعه يافته و به "کشورهای نو ظهور اقتصادی " ( مثل هندوستان ، برزيل ، اندونزی و.. ) معروف شده اند در اکثر مواقع و موارد و در گستره های متعدد وابسته به کشورهای مسلط مرکز ( حی 8 ) بويژه کشورهای امپرياليستی سه سره ( آمريکا ، ژاپن و اتحاديه اروپا ) هستند . البته بايد اذعان کرد که چين به خاطر وسعت و موقعيت استراتژيکی اش از يک سو و ارثيه انقلابی عهد مائو تسه دون ااز سوی ديگر بالقوه مهمترين استثناء در بين کشورهای " نوظهور و نوخاسته " در دهه های آغازين قرن بيست و يکم محسوب مي‎گردد . ولی آن عاملی که در آينده در سرنوشت نه تنها کشورهای دربند پيرامونی بلکه کشورهای مسلط مرکز نيز نقش کليدی ايفاء خواهد کرد تحول و دگرديسی در ساختار طبقاتی در درون نظام ( در جهت شکلگيری و رشد همبستگی طبقه کار و زحمت در سطح جهانی ) در کارزار عليه صاحبان ثروت و قدرت خواهد بود . در پرتو اين عامل تحول و دگرديسی ، در حال حاضر مي‎توان جهانيان را به شش طبقه بزرگ و فراگير تقسيم کرد . اين طبقات که امکان ظهور و اعتلای همبستگی و وحدت طبقه کارگر در سطح جهانی ( وحدت گلوبال کار ) در تقابل و مبارزه عليه نظام ( گلوبال سرمايه ) در درون آن‎ها قرار دارد ، عبارتند از :
1 – طبقه کلان بورژوازی امپرياليستی : اين طبقه که امروز در بحبوحه " جنبش فتح وال استريت " به نام " يک در صدی ها " توسط اشغالگران معروف شده است ، عمدتا صاحبان کلان اوليگوپولی های جهانی انحصاری " مالی شده " را در بر مي‎گيرد . اين صاحبان که دولتمردان کشورهای مرکز را بيش از پيش فرمانبر خود ساخته اند با استفاده از نيروهای نظامی – جنگی و بنيادهای مالی بيش‎ترين ارزش اضافی ( سود ) را در جهان بطور متمرکز و فشرده در اختيار خود قرار داده اند .
2 – پرولتاريای کشورهای مرکز : اين طبقه تا دهه های آخر قرن بيستم از مزايای ازدياد دستمزدهای واقعی در ارتباط با افزايش کارآئی توليدی کارگر برخوردار بود . ولی اين مزايا در دوره فاز فعلی حرکت سرمايه در بيست سال گذشته به تدريج از کارگران پس گرفته شد و امروز کارگران بيکار و نيمه وقت که روزانه برتعداد ميليونی آن‎ها اضافه مي‎گردد ، به خيل جوانان و دانشجويان و معلمين که عزم کرده اند که با ايجاد جنبش عظيم " فتح وال استريت " جهان بهتری را بسازند ، می پيوندند .
3 – طبقه بورژوازی کشورهای دربند پيرامونی : اين ظبقه که بخشی از آن روزگاری در گذشته با عنوان " بورژوازی ملی " جنبش های رهائيبخش ملی در کشورهای پيرامونی ( جهان سوم ) را رهبری مي‎کرد ، امروز در کليت خود به کمپرادورهای نظام سرمايه تبديل گشته و دربست در خدمت اوليگوپولی های انحصاری قرار گرفته است.
4 – پرولتاريای کشورهای دربند پيرامونی : اين طبقه به خاطر " عدم تعادل " بين کارآئی توليدی و دستمزدی که دريافت مي‎کند ، به شدت مورد ابر استثمار نظام سرمايه قرار گرفته است . امروز بر جمعيت اين طبقه به جهت پروسه متنوع و متعدد صنعتی سازی در کشورهای سه قاره بطور روزافزونی اضافه گشته و اندازه ارتش ذخيره کار ارزان بزرگ را برای نظام سرمايه بطور قابل ملاحظه ای افزايش داده است .
5 – اقشار متعدد روستائی – دهقانی کشورهای دربند : اين طبقه که هنوز هم تحت استثمار دو گانه شيوه توليدی پيشاسرمايه داری و شيوه توليد سرمايه داری واقعاً موجود شديدا مورد ستم طبقاتی قرار دارد در کشورهای پيرامونی مناطق بزرگی از آفريقا ، آسيا و آمريکای لاتين هنوز هم در صد قابل توجهی از جمعيت و نيروی کار اين کشورها را تشکيل مي‎دهد .
6 – اقشار مختلف حاشيه نشينان ( ستمديدگان ساکن گتوها ، زاغه ها ، کوخ ها و...) : اين اقشار در کليت خود که تعدادشان متجاوز از نيم ميليارد جمعيت کنونی جهان هستند ، عمدتا در شهرهای بزرگ کشورهای سه قاره و متروپل کشورهای مرکز سکونت دارند و توسط بعضی از جامعه شناسان سياسی به نام جمعيت " فرو طبقاتی " ( underclass ) معروفند .
حضور اين طبقات که به تدريج در پانصد سال گذشته تاريخی سرمايه داری شکل گرفته و در مرحله سرمايه داری انحصاری جهانی شده ، در صد سال گذشته در سراسر جهان رشد و گسترش يافته اند , امروز شرايط و اوضاع پيچيده و کمپلکسی را در حيطه های مبارزاتی ، استراتژيکی و فورماسيون های انواع و اقسام اتحادها ، همبستگی ها به وجود آورده اند که محتاج بررسی هستند . در اين راستا نظری اجمالی به کيفيت ساختارهای سياسی در کشورهای پيرامونی که در برگيرنده اکثريت عظيمی از مردم به اين طبقات می باشند ، مي‎تواند به تفهيم و دانش ما در مورد پيچيده گی های اوضاع و شرايط بويژه درباره نيروهای اجتماعی و سياسی اين جوامع کمک کند .
- نفوذ و دخول امپرياليسم و اعمال ابر استثمار بر کارگران و ديگر زحمتکشان در کشورهای پيرامونی باعث گشته که ساختارهای سياسی – دولت ها و نيروهای اجتماعی و سياسی و.... شديدا دستخوش دگرديسی قرار گيرند . دولت ها همراه با دولتمردان به شکل های متعدد و متفاوتی " دژنره " و يا " اخته " شده و به اوليگارشی های اتوکراتيک ( مستبد ) که شديدا ضعيف و پراکنده هستند ، تبديل گشته اند . به عبارت ديگر اين دولت ها که عمدتا فاقد پايگاههای توده ای در کشورهای خود هستند فقط با ادامه موقعيت کمپرادوری خود در درون نظام مي‎توانند با تکيه به حمايت نظامی کشورهای مسلط مرکز بويژه آمريکا به عمر حاکميت ضد مردمی خود ادامه دهند .
- اوليگارشی های حاکم در کشورهای مسلط مرکز و در راس آن‎ها آمريکا برای اين که کنترل خود در کشورهای پيرامونی تامين سازند پيوسته تلاش مي‎کنند که با تبليغ و ترويج مستقيم و غير مستقيم انديشه های تاريک و عقب مانده شووينستی – پانيستی از يک سو و بنيادگرائی دينی – مذهبی از سوی ديگر در جوامع پيرامونی دولت های آن ها را بطور دائم در وضع ضعيف و ناتوان قرار داده و آن‎ها را برای هميشه در موقعيت کمپرادوری وابسته به محور نظام جهانی نگاه دارند . بر خلاف خيلی از سکولاريست های طرفدار " بازار آزاد " ، پست مدرنيست ها و اسلاميست ها ( بنيادگرايان ) ، نگارنده برآن هستم که هم انديشه ها و جنبش های بنيادگرائی و هم انديشه ها و جنبش های شووينستی – پانيستی پديده های مستقل از حرکت و گردش سرمايه در فاز فعلی گلوباليزاسيون ( گسترش بازار آزاد نئوليبراليستی ) نبوده و عمدتا معلول و مخلوق نظام جهانی سرمايه داری امپرياليستی هستند . مضافاَ نگارنده اعتقاد دارم که ترويج و رونق دموکراسی در کشورهای سه قاره جنوب کشورهای پيرامونی ، بدون رهائی از يوغ امپرياليسم از طريق پروسه گسست از محور نظام جهانی سرمايه دموکراسی دُم بريده و ناپيگير بوده و عوض اين که درخدمت عدالت اجتماعی قرار گيرد مثل کشورهای مسلط مرکز در خدمت سرمايه داری انحصاری مالی شده قرار گرفته و به شکاف های عظيم طبقاتی شدت خواهد بخشيد .
- آرزو و خواست جنبش های رهائيبخش در کشورهای سه قاره جنوب نزديک به شصت سال پيش در کنفرانس باندونگ در سال 1955 در جنبش غير متعهد ها در عصر جنگ سرد نمودار گشته و به ظهور رسيدند . اماّ آن تلاش ها با گرفتاری در محدوديت های تاريخی خود و سپس با فرو رفتن در توهم " رسيدن به آن‎ها " در باتلاق منطق حرکت سرمايه افتاده و در آغاز دهه 1970 از نفس افتادند . مضافا با فروپاشی و تجزيه شوروی و بلوک شرق کشورهای پيرامونی جنوب بيش از پيش فرصت هر نوع بلند پروازی را در مقابل تهاجم نيروهای امپرياليستی در دوره بعد از پايان جنگ سرد از 1990 به اين سو از دست دادند .
- در نتيجه امروز آن چه که به عنوان بديل رهائی برای ملت – دولت ها و توده های مردم در کشورهای دربند پيرامونی جنوب وجود دارد پديده ای غير از انقلابات اصيل نيستند که مسلماَ به شکل های متنوعی در اين کشورها به وقوع خواهند پيوست . بدون ترديد برای مردم کشورهای دربند پيرامونی تنها راه واقعی که آن‎ها را مي‎تواند به هدف خود يعنی رهائی از فلاکت و بی امنی برساند همانا در جهت گسست از محور نظام جهانی سرمايه است . از هم اکنون علائم زيادی از عروج امواج رهائی برای گسست از نظام جهانی سرمايه در کشورهای آسيا مثل نپال و آمريکای لاتين همچون کشورهای عضو " آلبا " و در آفريقا و خاورميانه مانند مصر و تونس و... به روشنی ديده مي‎شوند . در شماره آينده اين نشريه به چند و چون پروسه گسست از محور نظام و ويژگی های مشخص آن در قرن بيست و يکم خواهيم پرداخت
منابع و مآخذ
جان بلامی فاستر ، " معرفی نقطه نظرات سميرامين " ، در مجله 'نتلی ريويو" سال 63، شماره 5 ، اکتبر 2011 صفحات 7 – 1 .
2 – سميرامين ، " قانون ارزش جهانی " ، نيويورک ،" مانتلی ريويوپرس" ، 2010 .
3 – سميرامين ، " کلاه برداری دموکراتيک و بديل جهانی " ، در مجله "مانتلی ريويو"'سال 63 ، شماره 5 ، اکتبر 2011 .
4 – يونس پارسا بناب ،" بنيادگرائی اسلامی در خدمت نظام جهانی سرمايه "، و " رابطه نظام جهانی سرمايه با بنيادگرائی " در کتاب " جهان در عصر تشديد جهانی شدن سرمايه : 2009- 1991 " ، چاپ آمازون دات کام ، 2010 .
5 – مارتين ولف ( wolf ) " سرمايه مالی لجام گسيخته اقتصاد جهانی را بازسازی مي‎کند " در روزنامه "فايننشيال تايمز "، 18 ژوئن 2007.
YOUNES PARSA BENAB

24 فروردین 1391  

نامه سرگشاده به کارگران اخراجی ایران: نگذارید هر بلایی که خواستند بر سر کارگر بیاورند‍!

نامه سرگشاده به کارگران اخراجی ایران: نگذارید هر بلایی که خواستند بر سر کارگر بیاورند‍!


کارگران شهاب خودرو را پس از تعطیلات نوروزی به کارخانه راه ندادند. به همین سادگی کارگرانی را که بعضا تا بیش از 20 سال سابقه کار داشتند اخراج کردند. کارگران کارخانه آجر جیل نیز هدیه نوروزیشان را بصورت اخراج دریافت کردند. کارگران کارخانه تولید شمش چدن شرکت ذوب آهن کوره بلند در نخستین روز کاری سال 91 اخراج شدند. کارفرمای شرکت کشت و صنعت مهاباد با اخراج تعدادی از کارگران بهار 91 را به زمستانی سرد برای کارگران تبدیل کرد. کارگران شباب غرب کرمانشاه را به دلیل نپذیرفتن خواست کارفرما مبنی بر افزایش ساعات کار از 8 ساعت به 12 ساعت اخراج کردند. این اخراج سازی ها ادامه اخراج سازی های وسیعی است که از اواخر سال 90 آغاز شده است. اخراج کارگران شرکت های بهمن خودرو و کاشی کسری در ماههای آخر سال 90 را به عنوان دو نمونه از این اخراج ها بخاطر داریم. این اخراج سازی ها تنها به این چند شرکت محدود نمی شود و مقامات دولتی می گویند که 30 در صد قراردادهای موقت پس از تعطیلات نوروزی تمدید نشده است. بر خلاف وعده و وعید افرادی مثل نجم الدین مدیر عامل شرکت ایران خودرو، از کارخانه های خودروسازی مثل ایران خودرو خبر می رسد که اخراج سازی های وسیعی در دست تهیه است. نباید گذاشت کارفرماها و دولت هر بلایی که خواستند بر سر خانواده های کارگری بیاورند. نباید گذاشت ابعاد فقر و گرسنگی و پایین رفتن سطح استاندارد زندگی کارگران و فرزندان آنان به فاجعه ای علاج ناپذیر تبدیل شود!
چاره راه استیصال نیست!  استیصال مثل خوره پیکر طبقه کارگر را میخورد و از بین می برد. چاره راه زانوی غم در بغل گرفتن نیست! زانوی غم در بغل گرفتن و منفعل نظاره گر گرسنگی فرزندان بودن انسان را روانی و دیوانه میکند. چاره راه شرمندگی نزد فرزندان نیست! کارگران مسبب بیکاری شان نیستند که شرمنده باشند. حق کارگران را کارفرماها و دولت میخورند. چاره راه بستن دخیل به هیچ فرد و مقامی نیست! کارگران شهاب خودرو را آستان قدس رضوی با داشتن بیش از بیست میلیارد دلار سرمایه به این روز سیاه نشانده است. چاره راه گدایی از احمدی نژاد عوام فریب که می گوید "آن قدر ما ارز داریم که اگر دو سه سال هم یک بشکه نفت نفروشیم کشور به خوبی اداره میشود" و در همان حال طلب کارگری که ماهها و سالها کار کرده است را نمی پردازد، نیست. چاره کار التماس به هیچ کس جز توسل به نیروی خود کارگران نیست.
راه چاره درس گرفتن از کارگران شهاب خودرو است که دو هفته است که درب مجلس و ریاست جمهوری و وزارت کار را از پاشنه در آورده اند. راه چاره یاد گرفتن از کارگران صنایع فلزی است که یک هفته متوالی است که هر روز دارند اعتصاب و اعتراض و راه پیمایی میکنند. راه چاره مبارزه دسته جمعی و متحد است. راه چاره پیوستن به اعتراض کارگران شهاب خودرو و صنایع فلزی است. وقتی کارفرمایان و دولت کارگران را در ابعاد چند صد هزار نفری اخراج می کنند. وقتی برنامه اخراج سازیهای چند میلیونی را تدارک دیده اند. وقتی شتر اخراج سازی های وسیع فردا قرار است درب خانه کارگران ایران خودرو و سایپا و کارخانه ها و مراکز تولیدی دیگر نیز بخوابد، چرا باید کارگران شهاب خودرو به تنهایی و منفرد اعتراض و تحصن و راه پیمایی کنند؟ چرا اعتصاب کارگران صنایع فلزی با موج حمایت و همبستگی روبرو نشود؟ راه چاره در تماس گرفتن سریع با کارگران دیگر شرکتها و ایجاد شبکه ای از روابط کارگری میان فعالین این شرکت هاست. کارگران شهاب خودرو، صنایع فلزی، ذوب آهن کوره بلند، کارگران مهاباد و سنندج و کارگران معترض خورو سازی ها و تمام کارگرانی که قراردادهایشان پس از تعطیلات نوروزی تمدید نشده است باید اعتراض مشترکی را تدارک و سازمان دهند. وقتی طرف حساب یکی است، وقتی خواست مشترک است، چرا نباید مشترک و همزمان اعتراض کرد؟
کارگران! ما همکاران سابق شما هستیم. هراس از بیکاری را تجربه کرده ایم. مزه تلخ فقر و نداری را چشیده ایم. اما مزه شیرین موفقیت مبارزات کارگری را نیز بارها و بارها چشیده ایم. ما  اهل تهییج و ایجاد جو احساسی نیستیم. بنا به تجارب طولانی خود در مبارزات کارگری اعتراض مشترک و گسترده کارگری را نه فقط تنها راه جلو گیری از اخراج سازیهای اخیر میدانیم بلکه در شرایط امروز آن را کاملا عملی می دانیم. گام اول برای انجام اقدامی موفقیت آمیز همنظر شدن کارگران بیشتری برای انجام اقدامی مشترک و متحد است. گام دوم تماس با فعالین کارگری دیگر شرکتها و ایجاد شبکه ای از روابط میان فعالین کارگری و تبادل نظر بر سرچگونگی انجام اقدام مشترک و متحد است. بنا به تجارب ما و تجارب و تاریخ مبارزات موفق آمیز کارگری بقیه راه بسیار سهل تر از آنکه امروز و در نبود این اعتراض مشترک  تصور می شود هموار خواهد شد.
سرمایه داران و دولت در مقابل یک اعتراض متحد و گسترده چاره ای ندارند که نه تنها قرارداد کارگران را تمدید کنند بلکه قراردادهای موقت را به قراردادهای استخدام رسمی تبدیل کنند. بر اثر اعتراض مشترک و موثر نجم الدین مدیر عامل کارخانه ایران خودرو فقط قول حذف قراردادهای موقت را نمیدهد بلکه مجبور می شود همه کارگران موقت ایران خودرو را همین امروز استخدام رسمی کند. در مقابل اعتراض متوالی چند هزارنفری جلوی مجلس و دفتر ریاست جمهوری و وزارت کار و رژه کارگری در خیابانها تهران و شهرستان ها که با استقبال و همدردی مردم جان به لب رسیده روبرو خواهد شد احمدی نژاد و دیگر مقامات دولتی فقط دستور "رسیدگی شود" را نخواهند داد. به سرعت به خواست کارگران معترض رسیدگی خواهند کرد!
همکاران عزیز! همه کسانی که قراردادهای کارتان تمدید نشده است! مرعوب توضیحات و توجیهاتی مثل تحریم و فشارهای خارجی  و شرایط سخت نشوید! اگر رئیس جمهور مملکت می گوید که اگر یک بشکه هم نفت بفروش نرسد تا دو سه سال وضع مملکت خوب است، با اتکاء به نیروی خود و سازماندهی مبارزه متحد و سراسری دستور دهید که خواستهای ابتدایی و مشروعتان بسرعت عملی شود. در آستانه روز کارگر حرکت متحد و گسترده تر را بهتر میشود سازمان داد.  با تدارک این اعتراض با دست پرتر میشود به استقبال بزرگداشت اول ماه مه رفت!  پیشنهاد ما برای طرح اصلی ترین خواستهای عاجل در این اعتراض مشترک به قرار زیر است:
-          حکم اخراج همه کارگران لغو گردد!
-          همه قراردادهای موقت به قراردادهای استخدام رسمی و قرارداد جمعی تغییر پیدا کنند!
-          با مسئولیت دولت، و در صورت ورشکستگی کارفرما از بودجه دولت، تمام طلب ها و حقوق های معوقه همه کارگران بی درنگ پرداخت شود!
با آرزوی موفقیت ما را در این راه دشوار اما شرافتمندانه و حق طلبانه یار و همراه خود بدانید!
علی پیچگاه، فرخنده آشنا، بهروز خباز، مظفر فلاحی و مجید تمجیدی
24 فروردین ماه 1391 مصادف با 12 آوریل 2012