۱۳۹۱ آبان ۸, دوشنبه

ويرانگران:آخوند،پاسارو بازاریان رژيم


قتل آيت اللَّه لاهوتى،پدر دامادهای رفسنجانی و از طرفداران بنی صدر،از زبان رفسنجانی و دخترش

قتل آيت اللَّه لاهوتى،پدر دامادهای رفسنجانی و از طرفداران بنی صدر،از زبان رفسنجانی و دخترش

۱۳۹۱/۰۸/۰۶Lahouti Rafsanjani 121027
محمد جعفری – قتل آيت اللَّه لاهوتى

مقدمه کوتاه
اینجانب، با استناد به گزارش و نوشته های روزانه آقای هاشمی رفسنجانی و با اطلاعاتی که خود داشتم به ظن قریب به یقین پی برده بودم که قتل دكتر مصطفى چمران، آيت اللَّه لاهوتى، تيمسار فلاحى و سرهنگ فكورى کار خود سران جمهوری اسلامی ایران است. به این علت در سال 1380 در کتاب اوین جامعه شناسی زندانی و زندانبان، سر نخها را در مورد کشتارهای فوق به دست دادم و قبلاً در 7 مهر 1391 آنچه در مورد قتل سران نظامی آمده بود، منتشر گردید واکنون به مناسبت سالگر شهادت آیت الله حسن لاهوتی آنچه قبلاً در کتاب آمده به اطلاع خواندگان میرسد و در پی نکات تکمیلی دیگر خواهد آمد. و اما اصل مطلب:
«در جامعه هميشه كسانى هستند كه بدليل داشتن موقعيت اجتماعى، انقلابى و يا شرايط ويژه سياسى و يا نظامى آنان، سربه نيست كردنشان از طريق پرونده سازى و متهم كردن آنان به وابستگى به اين و يا آن كشور امكان پذير نيست. ازاين رو اينگونه اشخاص را با توطئه هاى گوناگون سربه نيست مى‏كنند و سپس برايشان اشك تمساح مى‏ريزند و يا به درجه رفيع شهادت نائل مى‏گردانند و در غالب موارد هم از شهادتشان براى اغفال و تحميق هرچه بيشتر توده برانگيخته شده، استفاده هاى تبليغى مى‏كنند. در اينجا به توضيح سربه نيست كردن آيت اللَّه لاهوتى با استناد به كتاب " عبور از بحران " آقاى هاشمى رفسنجانى كه سرنخهائى را بدست داده است مى‏پردازم:
براى بررسى چگونگى قتل آقاى لاهوتى به ترتيب مختصرى در مورد سابقه سياسى و فعاليت ها و موضعگيريهاى سياسى او پس از انقلاب و سپس به چگونگى قتل وى براساس آنچه كه آقاى هاشمى رفسنجانى آورده است مى‏پردازم.
"حجت الاسلام والمسلمين حسن لاهوتى اشكورى از زمره روحانيون مبارز و انقلابى بود كه سالهاى متمادى را در زندانهاى ستم شاهى سپرى كرده بود و تلاشهاى زيادى براى استقرار نظام جمهورى اسلامى انجام داد. مرحوم لاهوتى پس از انقلاب، مسئوليتهاى مهمى چون نماينده ولى فقيه در استان گيلان، نماينده مردم رشت در مجلس، سرپرست سپاه پاسداران و امامت جمعه رشت را عهده دار بود.» (1)
آقاى لاهوتى از زمره كسانى بود كه همراه پرواز انقلاب بود و در فيلمهاى اصلى، هنگام پياده شدن آقاى خمينى از هواپيما، پشت سر وى قرار داشت ولى در سانسورهاى بعدى اين فيلم، تصوير او همچون تصوير صادق قطب زاده حذف مى‏شود. آقاى لاهوتى يكى از طرفداران پروپاقرص و يار نزديك آقاى خمينى بود. اما بعد از روشن شدن مواضع رهبرى در استقرار ديكتاتورى ولايت فقيه، وى در خط استقلال و آزادى پاى فشرد و روز به روز از خط آقاى خمينى و دستگاه رهبرى فاصله گرفت. تا اينكه ابتدا در كوچصفهان به هنگام سخنرانى، چماقداران دستگاه رهبرى، وى را مورد ضرب و شتم قرار دادند و سرانجام با چراغ سبز رهبر و اشاره آقاى هاشمى رفسنجانى بدست جلاد اوين از ميان برده شد.
خاطرات 30 فروردين 60
"شب مهمان آقاى لاهوتى بوديم از امام و ماها شكايت داشتند كه چرا در جريان حادثه كوچصفهان از ايشان حمايت نشده است. بايد با ايشان صحبت و احساساتش را آرام و تنظيم كرد." ( عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 74 .)

جمعه 18 ارديبهشت 60
"ظهر آقاى لاهوتى مهمان ما بود و بحث هايى در باره نقاط ضعف جناح ليبرال شد و ترديدى كه بعضى ها در كيفيت فرماندهى جنگ دارند تعديل شده است. بعضى گله ها شخصى است." ( عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 103 .)
جمعه 22 خرداد 60
"شب آقاى لاهوتى آمد و بحث هاى زيادى در باره مواضع ايشان داشتيم. ايشان از مواضع امام، ما، مردم، صدا و سيما و مجلس انتقاد داشت."  ( عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 151 .)
آقاى لاهوتى كه يك چهره محبوب و سرشناس و باسابقه و فعال بود، مانعى بر سر راه استقرار ديكتاتورى بحساب ميآمد و بطوريكه از همين مختصر آشكار است و بقول آقاى هاشمى نتوانسته‏اند احساساتش را آرام و تنظيم كنند و وى را مطيع و فرمانبردار خود سازند، تصميم به حذف وى گرفته مى‏شود.

چهارشنبه 6 آبان 60
"ساعت 3 بعد از ظهر خبر دادند كه از طرف دادستانى انقلاب به خانه حسن لاهوتى ريخته‏اند و خانه را تفتيش مى‏كنند. به آقاى اسداللَّه لاجوردى گفتم با توجه به سوابق و مبارزات آقاى لاهوتى بى حرمتى نشود. گفت : دنبال مدارك وحيد لاهوتى هستند. اول شب اطلاع دادند كه آقاى لاهوتى را به زندان برده‏اند و احمد آقا هم تماس گرفت و ناراحت بود. قرار شد بگوييم ايشان را آزاد كنند. آقاى لاجوردى پيدا نشد، به آقاى سيد حسين موسوى تبريزى دادستان كل انقلاب گفتم و قرار شد فوراً آزاد كنند. احمد آقا گفت، امام هم از شنيدن خبر ناراحت شدند." ( عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 348.)
پنجشنبه 7 آبان 60
"اول وقت بعداز نماز و كمى مطالعه، عفت تلفنى اطلاع داد كه آقاى لاهوتى را ديشب به بيمارستان قلب برده‏اند. بلافاصله تلفن زد و گفت از دنيا رفته‏اند. تماس گرفتم. معلوم شد صحت دارد. آقاى لاجوردى دادستان انقلاب تهران گفت، آقاى لاهوتى اتهامى نداشته‏اند، براى توضيح مدارك مربوط به وحيد آمده بودند كه به محض ورود به زندان دچار سكته قلبى شده و معالجات بى اثر مانده است. قرار شد پزشكى قانونى نظر بدهد. ساعت 8 صبح جلسه علنى تشكيل شد. من خبر فوت ايشان را دادم و ضمن اعلام خبر گريه كردم. در باره كيفيت دفن آقاى لاهوتى مشورتهايى شد، قرار شد روابط عمومى مجلس اعلان كند. دادستانى مى‏ خواست بدون اطلاع به قبرستان ببرد موافقت نكردم." ( عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 349 .)
شنبه 9 آبان 60
"قرار شد فاتحه‏اى براى مرحوم لاهوتى بگيريم. چون خانواده ايشان بخاطر نارضايتى شديد از جريان حاضر نشد اعلان فاتحه كند. روابط عمومى مجلس شورا براى ايشان و دو نفر ديگر نمايندگان مجلس كه اخيراً در تصادف اتوموبيل فوت كرده‏اند ...، يكجا فاتحه‏اى اعلام كرد."( عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 352.)
چهارشنبه 13 آبان 60

"احمد آقا خمينى ساعت 10 صبح آمد و پرونده آقاى لاهوتى را كه از دادستانى براى اطلاع دادن به امام گرفته بود آورد. و ليستى از اشيايى كه در بازرسى آقاى لاهوتى برده بودند. و گفت در مورد ايشان بهتر بود با ظرافت عمل شود بخاطر خدمات ايشان در دوران مبارزه" ( عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 356 .)
جمعه 15 آبان 60
"... اول شب حميد و فائزه آمدند و شب را پيش من ماندند چون تنها بودم. مقدارى آنها را تسليت دادم و ارشاد كردم. غير مستقيم گله داشتند كه چرا من با صراحت نگفتم كه آقاى لاهوتى در زندان سكته كرده و فوت شده." ( عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 359 .)
سه شنبه 26 آبان 60
"... آقا جلال را فرستاده بودم كه چيزهاى شخصى مرحوم لاهوتى را كه دادستانى هنگام بازداشت ايشان از منزلشان برده بود بگيرد، بعداز ظهر آورد.") ( عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 371.)
اظهارات آقاى هاشمى به اندازه كافى گويا و حاكى از اطلاع و موافقت وى در بازداشت آقاى لاهوتى است. با وجود اين توجه به چند نكته زير خالى از فايده نيست:
1- طبق اعتراف خود آقاى رفسنجانى علاوه براينكه به وى خبر مى‏ دهند كه به منزل آقاى لاهوتى ريخته‏اند و خانه را تفتيش مى‏كنند، وى به آقاى لاجوردى مى ‏گويد: با توجه به سوابق و مبارزات آقاى لاهوتى بى حرمتى نشود. پس موافق بازداشت و تفتيش خانه وى بوده است.
2- سپس بعداز تفتيش خانه، به آقاى هاشمى اطلاع داده‏اند كه آقاى لاهوتى را به زندان برده‏اند. احمد آقا هم در جريان بوده است. و قرار شده است بگويند وى را آزاد كنند. اما آقاى لاجوردى پيدا نمى ‏شود. عذر بدتر از گناه. اگر آقاى هاشمى و احمدآقا راست مى ‏گفتند و از بازداشت آقاى لاهوتى ناراحت بودند، قرار مى‏گذاشتند و خود احمد آقا يكراست به زندان اوين مى‏رفت و وى را آزاد مى‏كرد. هر دو اين آقايان مى‏دانستند كه در آن شرايطى كه همه روزه دهها نفر از فرزندان اين كشور را به جوخه هاى اعدام مى ‏سپردند، آقاى لاجوردى در محل دادستانى انقلاب در زندان اوين است و از آنجا تكان نمى‏خورد.
3- آقاى لاهوتى به محض ورود به زندان اوين دچار سكته قلبى مى‏شود و معالجات بى اثر مى‏ماند. "قرار شده است كه پزشكى قانونى نظر بدهد". بايد پرسيد نظر پزشكى قانونى چه بود و كجا اعلام شد؟ آيا سكته قلبى آقاى لاهوتى هم از نوع سكته هايى نبوده است كه با تزريق آمپول هوا و يا با شياف پتاسيم كه منجر به سكته قلبى فورى مى‏شود، وي را از بين برده‏اند. نظير سعيدى سيرجانى، ماموستا محمد ربيعى امام جمعه، غفار حسينى و ...
4- دادستانى مى‏خواسته است كه جنازه را بدون اطلاع به قبرستان ببرد، ولى آقاى هاشمى موافقت نكرده است. اما دادستانى جنازه را قبل از موعد مقرر بدون سر و صدا حركت داده است و آقاى هاشمى به لاجوردى اعتراض كرده است. اين حرفها، بيشتر شبيه موش و گربه بازى است .
5- آقاى لاجوردى دادستان اينقدر جرأت و جسارت نداشت كه بدون اجازه مقامات بالا، آقاى هاشمى رفسنجانى، احمد آقا و آقاى خمينى و چراغ سبز آنها، شخصى نظير آقاى لاهوتى را كه از مبارزان با سابقه و يار پروپاقرص آقاى خمينى و پدر دو داماد آقاى رفسنجانى است را به خانه‏اش يورش ببرد و سپس وى را بازداشت و روانه زندان كند.
اعدامها، بگيروببندها ... طبق اعترافات خود آقاى هاشمى، به تصويب وى مى ‏رسيده و سپس مجريان نظير لاجوردى آنرا اجرا مى ‏كرده‏ اند:

جمعه 3 مهر
"ناهار را در منزل موسوى اردبيلى و با حضور آقايان مهدوى (كنى)، خامنه‏ اى و احمد آقا بوديم. آقاى مهدوى (كنى) پيشنهاد داشت بكلى اعدامها قطع شود و با محاربان ملايمت كنيم كه تصويب نشد." ( عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 302.)

مهدوى كنى كه خود پيشنهادكننده قطع اعدامها بوده، طبعاً مخالف اعدام ها بوده است. از چهارنفر باقى مانده، اگر دو به دو موافق و مخالف بودند، رأى ها سه به دو مى‏ شد و پيشنهاد مهدوى كنى به تصويب مى ‏رسيد. لاجرم مى‏ بايستى از چهارنفر باقى مانده، حداقل سه نفر مخالف قطع اعدام ها باشند و آن سه نفر هم مى‏ بايست هاشمى، خامنه‏اى و احمدآقا باشند. نظر به اينكه حاج احمدآقا از جانب پدرش نيز شركت مى كرده، در صورت موافق نبودن با خشونت و اعدامها به معناى راضى نبودن آقاى خمينى به اين امر نيز تلقى مى ‏شده است. آقاى موسوى اردبيلى هرگز در جايى قرار نمى‏ گرفت كه نظرش به معناى مخالفت با نظر آقاى خمينى تلقى شود. در اينصورت دو نفر ديگر براى حفظ ظاهر هم كه شده مجبور به اطاعت بودند. در اين معادله مسلم است كه احمد خمينى، هاشمى رفسنجانى و خامنه‏ اى موافق اعدام ها بوده ‏اند. در هرحال اگر هاشمى با نظر مهدوى كنى موافقت داشت، اين موضوع را در خاطرات خود قيد مى ‏كرد و مسئولت ادامه اعدام ها را متوجه احمد خمينى، خامنه‏ اى و موسوى اردبيلى مى ‏نمود.

يكشنبه 17 مهر 60

"سپس جلسه‏اى با آقايان )سيدعلى( خامنه‏اى،)عبدالكريم( موسوى اردبيلى و اسداللَّه لاجوردى داشتيم. در باره وضع زندانها و دادگاهها و ... تصميماتى اتخاذ شد." ( عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 302.)
دوشنبه 27 مهر 60

"عصر جلسه‏اى با حضور آقايان محمد يزدى، ربانى املشى و سپس جلسه مشورتى با مسئولين سپاه، دولت و شوراى قضايى داشتيم كه در باره برخورد با ضد انقلاب و زندانى ها و اعدام ها بحث شد. گزارش دادند كه ضد انقلاب ضربه كارى خورده و حدود 85 درصد از نيروهاى تروريستى بازداشت و بخشى هم مجازات شده‏ اند و تصميم گرفته شد كه اعدام ها كم باشد و تابع حركت تروريستى باشد." ( عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 333 .)
دوشنبه 18 آبان 60

"بعد از ظهر در مجلس، مصاحبه‏اى تلويزيونى با خبرنگاران انگليسى داشتيم. بيشتر انگشت روى نقاط ضعف - به نظر خودشان - مى‏گذاشتند. زندانى‏ها، اعدام ها... من هم خونسرد جواب توضيحى مى‏دادم."( عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 361 .)

به زعم آقاى هاشمى، زندانى‏ها، اعدام ها را... نقاط قوت خود مى‏داند. وى خبرنگاران انگليسى را ظاهراً دست انداخته و گفته است كه آنها به نظرخودشان دست روى نقاط ضعف گذاشته‏اند. انسان بايد چقدر از خود بيگانه و مخبط شده باشد كه پاسخ دادن خونسرد به اين جنايات را مايه فخر و مباهات و يا نقاط قوت خود تلقى كند !! » (2)

نکات تکمیلی در مورد قتل آیت الله لاهوتی
و امروز با مصاحبه فاطمه‌هاشمی دختر هاشمی‌رفسنجانی و عروس حسن‌لاهوتی در شهروند امروز شماره 70 معلوم می شود که ظن قریب به یقینم در مورد قتل آیت الله لاهوتی به حقیقت پیوسته و مرحوم لاهوتی را با سم استریکنیک کشته اند.
علت دستگیر آیت الله لاهوت و کشتنش با سم استریکنیک به این علت بوده که لاجوری پسرش وحید را دستگیر کرده و به زندان اوین برده است و پدرش آقای لاهوتی که پیگیر قضیه می شود، او را هم دستگیر و به زندان اوین می برند و به سرعت او را به قتل می رسانند، البته قبل از اینکه لاهوتی را دستگیر کنند، فرزنش وحید را به قتل رسانده اند. حال فاطمه‌هاشمی عروس حسن‌لاهوتی می گوید:
گزارش پزشکی قانونی مؤید آن بود که سم استریکنیک در معده ایشان وجود دارد- وی در پاسخ به این سئوال که آیا آقای هاشمی گزارش پژشک قانونی را پیگیری نکردند؟ پاسخ می دهد که بابا هم خیلی پیگیری کردند ولی بعد به ما گفتند که شما به خاطر انقلاب، سکوت کنید. بنا بر همین مصاحبه  وقتی لاهوتی دستگیر و او را به به اوین برده و فوری با سم استریکنیک می کشند، وحید را کشته بودند. بنابر این، کشتن آیت الله لاهوتی روشن می شود و علت هم این بوده که به دلیل نفوذی که آیت الله لاهوتی در بین بخشی از سران داشت. اگر او زنده می ماند و مشخص می کرد که فرزندش را بدون حساب و کتاب و دادگاه کشته اند، این هم برای لاجوردی، آقای خمینی، احمد آقا و بویژه آقای هاشمی رفسنجانی گران تمام می شد. پس بهتر است که او کشته می شد و قال قضیه را تمام می کردند. و این است که همه سکوت اختیار کردند و آقای هاشمی هم برای اینکه این راز فاش نشود به عروسهای لاهوتی که دختران خودش بودند و دامادهای خود می گوید: « شما به خاطر انقلاب، سکوت کنید»
وی در رابطه با این سئوال که:
«آیا این مساله باعث نشد که پسرهای آقای لاهوتی از شما و خانواده‌تان دلگیر شوند؟ پاسخ می دهد:
«بابا با خود آنها هم صحبت کردند. ولی آنها هم آدم‌های باهوشی بودند و موقعیت را فهمیدند. می‌دیدند که همه چیز دست پدر ما نیست. » از این مطلب کاملاً آشمار است و ضمنی می فهماند که اگر بخواهند کار را پیگیری کنند، کار به جای باریک تری می کشد و ممکن است خودشان هم فدا شوند.
آقای هاشمی نه تنها به ترتیبی که ذکر شد، و با همدستی و تبانی همه آیت الله لاهوتی را کشتند و نگذاشتند که به موقع خبرش پخش شود، و امروز با اطلاع که در دست هست، آقای هاشمی رفسنجانی بعد از کشته شدن احمد آقا خمینی ، «همه اعضای خانواده خمینی را در اطاقی گرد می آورد و خطاب به آنها می گوید: کلمه ای سئوال برانگیز در باره طبیعی نبودن مرگ حاج احمد آقا نباید از زبان شما خارج شود.
عمل هاشمی رفسنجانی تردید خانواده را ازبین میبرد. بر آنها مسلم می شود که قتل احمد خمینی سیاسی بوده و آمر قتل جانشین خمینی است.»(3) و حال روشن شده است که وی را نیز به قتل ‏رسیده است. پيام امروز گزارش مى‏كند: نيازى، رئيس سازمان قضايى نيروهاى مسلح گفته است : در اعترافات سعيد امامى آمده است كه احمد خمينى را نيز به قتل رسانده‏اند.» (4) و این دو مورد قتلِ تنها نیست. در کتاب عالیجناب سرخپوش فاش شده است که در زمان ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی بیش از هشتاد نفر به قتل رسیده اند (5)
والعلم عند الله.

محمد جعفری 23 مهر 1391


نمایه:
1- عبور از بحران هاشمى رفسنجانى، پاورقى صفحه 349
2- مطلب فوق عیناً از صفحه های   64 ، 72-67، کتاب «اوین جلد دوم، جامعه شناسی زندانی و زندانبان» نقل شده است.
3- انقلاب اسلامی در هجرت، مهر 1388، شماره 732، ص 4 ستون چهارم.
4- پيام امروز شماره 38 بهمن 78 گزارش مى‏كند.
5- عالیجناب سرخپوش، اکبر گنجی، چاپ هفتم، ص 167.


فاطمه‌هاشمی دختر هاشمی‌رفسنجانی و عروس حسن‌لاهوتی : گزارش پزشکی قانونی مؤید آن بود که سم استریکنیک در معده ایشان وجود دارد- بابا گفت: به‌خاطر انقلاب سكوت كنید

فاطمه هاشمی رفسنجانی، دختر بزرگ آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و همسر «دکتر سعید»، فرزند دوم آیت‌الله لاهوتی است. فاطی خانم خاطرات خود را به صورت روزانه ثبت می‌کند و بدین ترتیب روایت او از سال‌های حضور در کنار آیت‌الله لاهوتی، جزییات جالبی را به همراه دارد. اوآنچنان که می‌گوید در سال‌های پس از انقلاب عضو حزب جمهوری بوده است و وقتی از او می‌پرسیم که «واکنش آقای لاهوتی به عضویت شما در حزب چه بود، در حالی که خود منتقد حزب بود؟» می‌گوید: «هیچ مشکلی در روابط ما وجود نداشت اگرچه ایشان گاهی به شوخی می‌گفتند تو دیگر حزبی شده‌ای

شما در سال 57 با فرزند آقای لاهوتی ازدواج کردید، می‌خواستم از چگونگی آشنایی‌تان با این خانواده برای ما بگویید.

من دورادور اسم آقای لاهوتی را به عنوان یک فرد مبارز از پدر و مادرم می‌شنیدم. بعد از سال 54 که پدر در زندان اوین بودند و آقای لاهوتی هم زندان بودند، جمعه‌ها که ما برای ملاقات پدر به زندان اوین می‌رفتیم در آنجا خانواده آقای لاهوتی را هم همچون خانواده آقای طالقانی و مهدوی کنی و... می‌دیدیم. خلاصه گاهی هم این دو برادر یعنی سعید و حمید را در آن ملاقات‌ها می‌دیدیم. تا این‌که پدرم از زندان آزاد شدند و گفتند که می‌خواهیم برای گردش سفری به شمال برویم.

پدر ما البته موقعی که زندان نبودند، دائما ما را به سفر می‌بردند و مسافرت برای ما امری طبیعی بود. عموی ما در قم زندگی می‌کرد و ما اکثر جمعه‌ها به قم می‌رفتیم. سالی چند بار شمال می‌رفتیم. سالی دو بار مشهد می‌رفتیم. خلاصه، مطابق معمول پدر گفتند که به مسافرت می‌رویم و به شمال رفتیم. در آنجا پدر گفتند که به خانه یکی از اقوام آقای لاهوتی می‌رویم. به این ترتیب به خانه برادر آقای لاهوتی، آقا محمود در رودسر رفتیم و دو یا سه روز در آنجا بودیم. در این چند روز با همدیگر به گردش و بازدید از مکان‌های دیدنی منطقه می‌رفتیم. وقتی که از سفر برگشتیم پدراز همه ما پرسیدند که سفر چطور بود؟ خوب بود؟
همه ما گفتیم که خوب بود. گفتند خانواده آقای لاهوتی چطور بودند؟ گفتیم که خانواده بسیار گرم و خوبی بودند و مخصوصاً سعید پسر خونگرم و خوبی بود. یک شب هم ما را به خانه آقای لاهوتی دعوت کردند. یادم هست که آن شب هم، سعید ما را به خانه رساند. یادم هست که هیچ صحبتی در آن زمان از ازدواج نبود.

آذرماه 57 بود و حکومت نظامی‌در تهران حاکم بود، یک شب ما به خانه عموی‌مان رفته بودیم و می‌خواستیم شب آنجا بمانیم تا با دخترعموهای‌مان باشیم که پدر تماس گرفتند و گفتند به خانه بیایید، کارتان دارم. ما فکر کردیم که پدر به یک بهانه‌ای می‌خواهد ما را به خانه بکشاند چون خیلی هم دوست نداشتند که ما بیرون از خانه بخوابیم. ما نرفتیم و خودشان آمدند دنبال ما. که به خاطر حکومت نظامی‌از دست ما هم عصبانی بودند که چرا به حرف‌شان گوش ندادیم و زودتر به خانه نیامدیم. به خانه آمدیم و یادم هست سر شام، گفتیم که چه کار داشتید با ما؟ گفتند بعد از شام می‌گویم. بعد از شام، ایشان مرا صدا کردند و گفتند که می‌خواهم درباره ازدواج با شما صحبت کنم.

واکنش شما چه بود؟
گفتم که من اصلا نمی‌خواهم ازدواج کنم، هنوز زود است و می‌خواهم درس بخوانم.
چند سالتان بود؟
18سال. سال آخر دبیرستان بودم.

پاسخ آقای‌هاشمی‌چه بود؟
گفتند که تو درس‌ات را بخوان. آنها هم می‌گویند که تو حتماً باید درس‌ات را بخوانی. گفتند که آقای لاهوتی برای سعید از تو خواستگاری کرده و برای حمید هم از فائزه خواستگاری کرده است. گفتند که نظرت چیست؟ گفتم شما می‌دانید که من نمی‌خواهم به این زودی ازدواج کنم و دوست دارم هم درسم را بخوانم و هم کار اجتماعی‌ام را بکنم. ایشان گفتند که هیچ مانعی نیست. گفتم که حالا نظر شما چیست؟ گفتند که من سعید را می‌شناسم و تو همیشه می‌گفتی که یک معلم قرآن خوب می‌خواهی، سعید اشراف خوبی روی قرآن دارد و مدتی هم شاگرد من در مسجد هدایت بوده است و من و مامانت با شناختی که از او و خانواده‌اش داریم، موافق هستیم و حالا نظر شما را می‌خواهیم بدانیم.

و شما هم پاسخ مثبت دادید.
من هم گفتم که هر چه شما نظر بدهید قبول دارم اما نمی‌خواهم به این زودی عقد بکنم؛ باشد برای یک یا دو سال بعد. ایشان هم پذیرفتند. بعد به پدرم گفتم که چه عجله‌ای بود که امشب به ما بگویید. پدر گفتند که آقای لاهوتی می‌خواست به فرانسه برود و گفته بود که این جواب را از شما بگیرم تا با خیال راحت به فرانسه برود. بعد از انقلاب و بازگشت آقای لاهوتی از فرانسه، پدر دو سه بار به من گفتند که آقای لاهوتی می‌خواهند بیایند و عقد کنند. من گفتم که شما به من قول دادید که هر موقع دلت می‌خواهد عقد کن. پدر هم گفتند که من هیچ اجباری ندارم و آقای لاهوتی است که برای این قضیه فشار می‌آورد. یک بار هم یادم هست که من پیش پدر بودم و آقای لاهوتی تلفنی با پدر صحبت می‌کردند و پدر گفتند که من نمی‌توانم بیشتر از این به بچه‌ها فشار بیاورم اگر می‌خواهید خودتان بیایید و با بچه‌ها صحبت کنید.یادم هست که شب سالگرد مصدق بود که آقای لاهوتی به خانه ما آمدند، قرار بود که فردای آن روز ما و دوستان‌مان برنامه‌ای را برای مصدق در مدرسه پسرانه خوارزمی‌تجریش برگزار کنیم.
در خانه آقای‌هاشمی، مشکلی با مصدق وجود نداشت؟
نه، حتی یادم هست که به پدر گفتم که یک سخنران برای آن مراسم می‌خواهم و پدر هم، سعید را معرفی کردند که او هم فردا آمد و در آن مراسم صحبت کرد. اما خلاصه شب قبل آقای لاهوتی و پسران‌شان به خانه ما آمدند. من در اتاقم بودم که آمدند و مرا صدا کردند و گفتند که آقای لاهوتی می‌خواهند با شما صحبت کنند. آقای لاهوتی گفتند که من امشب آمده‌ام اینجا تا شما را ببوسم و بروم. یعنی برای عقد آمده بودند. من مخالفت کردم و گفتم که امسال کنکور دارم و می‌خواهم درس بخوانم.
آقای لاهوتی خیلی مهربان و خیلی شوخ بود و گفت که ما اصلا عروس بی‌سواد نمی‌خواهیم و اصلا به تو قول می‌دهم که سعید به تو کمک کند در درس‌خواندن. من گفتم که حالا شما اول فائزه را عقد کنید و من با اینکه خواهر بزرگتر هستم اصلا ناراحت نمی‌شوم، تا اینکه من کنکورم را بدهم. ولی آقای لاهوتی قبول نکرد. وقتی ایشان اصرار کردند، من برای درس خواندن قول گرفتم و بعد از شام، مراسم عقد برگزار شد. پدرم وکیل ما شد و آقای لاهوتی هم وکیل پسران‌شان شدند.
یعنی آقای لاهوتی آمده بود تا مراسم عقد را انجام بدهد و برود.
برنامه و مراسمی‌که نبود اما ایشان آمده بود تا ما را راضی کند. آقای لاهوتی و پسران‌اش بودند و من و فائزه و برادرها و پدر و مادرم بودیم. خلاصه، آن شب عقد انجام شد و من هم مطابق قولی که داده شد، درس‌ام را خواندم.
بعد از عقد، رفت‌وآمد شما به خانه آقای لاهوتی زیاد بود؟
آقای لاهوتی سال 60 فوت کردند و دوره آشنایی ما از نزدیک بسیار کوتاه بود. آقای لاهوتی مردی بسیار مهربان بود. پدر من هم بسیار مهربان بودند اما آقای لاهوتی بسیار هم احساساتی بودند و این احساسات را به راحتی هم بروز می‌دادند در حالی که پدر ما شاید به راحتی احساسات خود را بروز نمی‌داد. این باعث شده بود که ما اصلا جذب آقای لاهوتی بشویم. من از خاطرات زندان آقای لاهوتی و شکنجه‌های ایشان می‌پرسیدم. چون از پدرم هم یک بار شنیده بودم که در زندان آقای لاهوتی را به حدی شکنجه کرده بودند که قیافه ایشان قابل شناختن نبود. من معمولاً هفته‌ای دو روز خانه آقای لاهوتی می‌رفتم.

گویا شما در آن زمان جذب فعالیت‌های سیاسی – اجتماعی هم شده بودید. آیا در همان زمان به مشی سیاسی آقای‌هاشمی‌خودتان را نزدیک‌تر می‌دیدید یا مشی سیاسی آقای لاهوتی؟

قبل از انقلاب که مشی سیاسی آقای‌هاشمی‌و لاهوتی شبیه به هم بود. بالاخره در زندان با هم بودند و مبارزه می‌کردند. اما همانطور که شما هم می‌گویید بعد از انقلاب یک اختلاف‌نظرهایی پیدا کرده بودند. من در این زمان به مشی پدرم نزدیک‌تر بودم.
یعنی در واقع به حزب جمهوری نزدیک‌تر بودید؟
بله، با حزب هم همکاری می‌کردم.
آیا این مساله باعث اختلاف آقای لاهوتی با شما نمی‌شد؟
نه، من واقعا آقای لاهوتی را بسیار دوست داشتم و دوشنبه‌ها و پنجشنبه‌ها به خانه آقای لاهوتی می‌رفتم و شب‌ها هم همان‌جا می‌خوابیدم. من حتی زیاد به حزب می‌رفتم و اگر یک وقت سعید وقت نمی‌کرد که به دنبال من بیاید، چون دفتر حزب نزدیک خانه آقای لاهوتی بود، خودم به خانه آقای لاهوتی می‌رفتم.

Lahouti 121027آن تفاوت نظر آقای لاهوتی با بخشی از روحانیون که سابقه دوستی هم با یکدیگر داشتند، به چه نکاتی باز می‌گشت؟
آقای لاهوتی پیرو صددرصد خط امام هم بود و رابطه خانواده آقای لاهوتی با خانواده امام، بسیار هم بیشتر از رابطه خانواده ما با خانواده امام بود .خانم احمدآقا با خانم آقای لاهوتی، احمدآقا هم با خود آقای لاهوتی، حسابی رفت‌وآمد داشتند. ولی آقای لاهوتی برخی از حرکات و رفتارها را تحمل نمی‌کردند. معمولا بعد از انقلاب، اتفاقاتی می‌افتد و آشوب‌هایی رخ می‌دهد که طبیعی هم هست. آقای لاهوتی برخی رفتارهای تند را نمی‌پسندیدند. من خیلی وقت‌ها در جلسات و صحبت‌های میان آقای لاهوتی و پدرم می‌نشستم و گوش می‌دادم. پدر، حرف‌های آقای لاهوتی را تأیید می‌کردند و رد نمی‌کردند اما می‌گفتند که باید صبر کرد چون انقلابی صورت گرفته و به مرور همه چیز به حالت طبیعی خودش می‌رسد.
مثلا چه حرف‌هایی را آقای لاهوتی در این دیدارها مطرح می‌کردند؟
مثلا آقای لاهوتی می‌گفتند که الان افرادی بر سر کار آمده‌اند که اصلا سابقه مبارزاتی نداشته‌اند. بابا هم می‌گفتند که درست است مثل من و شما مبارزه نکرده‌اند اما بعد از انقلاب بالاخره ما به آدم‌های کارشناس و تشکیلاتی که می‌توانند کار کنند و نظر بدهند هم احتیاج داریم. یادم هست که آقای لاهوتی گاهی اوقات عصبانی هم می‌شد و صدایش بلند می‌شد که پدر ما می‌خندید و بحث را آرام می‌کرد.
آیا آقای لاهوتی متمایل به نیروهای چپ و مجاهدین بودند؟
نه، چون من یادم هست که آقای لاهوتی در خیلی موارد به شدت به بچه‌های مجاهدین انتقاد می‌کردند.
بچه‌های مجاهدین قبل از انقلاب گویا حتی بعد از تغییر ایدئولوژی هم به خانه آقای لاهوتی رفت‌وآمد داشته‌اند. آیا بعد از انقلاب هم این ارتباط وجود داشت؟
من زیاد به خانه آقای لاهوتی می‌رفتم و یادم نمی‌آید که آن بچه‌ها زیاد به آنجا بیایند. شاید یکی دو بار این اتفاق افتاد. البته تماس‌های تلفنی هم داشتند که یادم هست در برخی از این تماس‌ها آقای لاهوتی به شدت از آنها انتقاد می‌کرد.
چه انتقادی؟
خیلی دقیق یادم نیست ولی به یاد دارم که می‌گفتند شما دارید تندروی می‌کنید و موضع بدی درباره انقلاب گرفته‌اید.
احتمالا یکی از اختلافات پدر شما و آقای لاهوتی هم به انتخابات ریاست‌جمهوری و حمایت آقای لاهوتی از بنی‌صدر بر می‌گردد که پدر شما طرفدار آقای حبیبی بودند.
این مساله باعث اختلاف میان آنها نمی‌شد و واقعا اختلاف جدی در کار نبود.
آیا حساسیت برخی از روحانیون و دوستان سابق آقای لاهوتی نسبت به ایشان به دلیل نزدیک‌تر شدن ایشان به بچه‌های چپ بود یا به دلیل نزدیک شدن ایشان به نیروهای نهضت آزادی و دولت موقت؟
نه، هیچکدام. آقای لاهوتی تفکر خاص خودش را داشت. نمی‌شود گفت که ایشان همراه مجاهدین بود یا همراه نهضت آزادی حرکت می‌کرد یا با بنی‌صدر هماهنگ بود. آقای لاهوتی یک فردی بود که هنوز بینش انقلابی خود را حفظ کرده بود. ایشان کاری نداشت که فلان فرد در چه گروهی قرار دارد و افراد را خارج از گروه‌های سیاسی تعریف می‌کرد و با آنها رابطه برقرار می‌کرد. مثلا یادم هست که اول انقلاب خیلی از دوستان آقای لاهوتی مخالف شریعتی بودند ولی ایشان از شریعتی دفاع می‌کرد و او را ایدئولوگ انقلاب می‌دانست.
این اختلافات مثلا میان آقای لاهوتی و اعضای حزب جمهوری، به مباحثه و مجادله میان آقای لاهوتی و‌ هاشمی‌ در خانواده نمی‌کشید؟
نه، پدر احترام خاصی برای آقای لاهوتی قائل بودند و آقای لاهوتی هم پدر را خیلی دوست داشتند. البته می‌نشستند و با هم بحث می‌کردند و آقای لاهوتی شاید عصبانی هم می‌شدند چون احساسی بودند و خیلی زود متاثر می‌شدند. ولی این صحبت‌ها هیچ وقت باعث اختلاف و دوری نمی‌شد.
شما که در آن زمان جوان بودید و جوان‌ها هم آرمانگراتر هستند، چطور جذب حزب جمهوری شدید و نه جذب مرام سیاسی و شور انقلابی آقای لاهوتی؟
ما از بچگی زندگی سیاسی داشتیم و با خانواده‌های سیاسی در رفت‌وآمد بودیم. من درمدرسه رفاه دوران راهنمایی را می‌خواندم. بسیاری از معلم‌های مجاهدین بودند. زن علی میهن‌دوست، محبوبه متحدین، سرور آلادپوش، معلم‌های ما بودند. خانم بازرگان که همسر حنیف‌نژاد بود، مدیر مدرسه ما بود. برای من محبوبه متحدین و سرور آلادپوش الگو بودند. ساده‌زیستی و شور انقلابی آنها برای من الگو بود. من در مراسم‌های آنها شرکت می‌کردم و رابطه‌ای تنگاتنگ با آنها داشتم. یادم هست که اگر یکی از آنها شهید می‌شد، به همراه مادرم در مراسم آنها شرکت می‌کردیم.
پدر من که به زندان رفت، از ماجرای اختلاف در مجاهدین و تغییر ایدئولوژی در بخشی از آنها و تشکیل گروه‌هایی مثل فرقان باخبر شده بود. همیشه به ما سفارش می‌کرد که بچه‌ها وارد گروه‌ها نشوید و من وقتی که از زندان بیرون آمدم، توضیحات کامل را برای شما می‌دهم. یادم هست که پدرم در زندان بود و من عکس‌های بچه‌های مجاهدین مثل حنیف‌نژاد و میهن‌دوست را گرفته بودم و در اتاقم به دیوار زده بودم.
اما پدر که آزاد شد و به خانه آمد، به من گفت که این عکس‌ها را جمع کن. من هم به هر حال به مرور به این مساله رسیدم که آنها در خیلی زمینه‌ها تندروی و اشتباه می‌کنند و بعد از انقلاب هم این دیدگاه را داشتم که آنها به جای همراهی با انقلاب، مبارزه با انقلاب می‌کنند. این مساله مرا جذب حزب جمهوری و رفتار سیاسی پدرم کرد.
آیا احساس می‌کردید که آقای لاهوتی به بچه‌های مجاهدین نزدیک هستند؟
ایشان ارتباط داشت اما نزدیکی نداشت. گفتم که ایشان حتی پای تلفن، سر بچه‌های مجاهدین، داد می‌زد. آقای لاهوتی در میانه بود. نه این طرف را قبول داشت و نه آن طرف را.
به شما نصیحت نمی‌کرد که عضو حزب جمهوری نشوید؟
یک بار به شوخی و خنده به من گفت که تو حزبی شده‌ای. من در حزب کارهای بابا را انجام می‌دادم. برای تفسیر قرآن ایشان در واحد ایدئولوژی، فیش‌برداری می‌کردم و عضو شاخه دانش‌آموزی حزب بودم. آقای لاهوتی به شوخی می‌گفتند که حداقل بعد از حزب به خانه ما بیا.
آیا وحید لاهوتی، پسر آقای لاهوتی، تمایل خاصی به مجاهدین داشتند؟
ایشان تمایل خاص به مجاهدین نداشتند و عضو مجاهدین نبودند. البته وحید در زندان قبل از انقلاب با مسعود رجوی رابطه برقرار کرده بود. سعید، همسر من می‌گوید که در آن زمان خبر ترور یکی از مقامات را به وحید می‌دهد و وحید هم در زندان خبر را پخش می‌کند. وحید را شکنجه می‌کنند تا بگوید که خبر را از کجا فهمیده است و او هم نمی‌خواسته سعید را لو بدهد و مانده بوده که چه کند. در همان موقعیت، رجوی به او می‌گوید که بگو خبر را در بخش تسلیت روزنامه‌ها خوانده‌ام. از اینجا رابطه او با رجوی برقرار می‌شود. وگرنه او زیر 17 سال بود که بازداشت شد و در گروه‌بندی‌ها نبود. من یادم هست که بعد از انقلاب، وحید همانقدر که تلفنی با رجوی صحبت می‌کرد و دوست بود، با آقای لاجوردی هم تماس داشت و دوست بود. با کچویی هم دوست بود. البته نسبت به برخی هم به شدت منتقد بود و می‌گفت که اینها یک روز هم مبارزه نکردند و حالا آمده‌اند و پست گرفته‌اند.
پس علت بازداشت وحید بعد از انقلاب در آبان 1360 چه بود، اگر عضو مجاهدین نبود؟
ما هم نفهمیدیم. یک روز با ما تماس گرفتند و گفتند که وحید در زندان است. پدر من هم تماس گرفت با آقای لاجوردی و پرسید که چرا وحید در زندان است؟ ایشان هم گفتند که یک سری سؤال و جواب است که انجام می‌دهیم و تمام می‌شود. دو روز بعد به ما خبر دادند که پای وحید شکسته و در زندان است. پدرم دوباره تماس گرفت که چرا پای او شکسته، قرار بود که آزاد بشود؟ آقای لاجوردی هم گفتند که می‌خواستند ما را بر سر قراری ببرد در ساختمان پلاسکو خیابان جمهوری، اما یک دفعه فرار کرده و خودش را از طبقه‌ای پایین انداخته که باعث شده پایش بشکند.
در این فاصله البته آقای لاهوتی هم فوت کرد. تا این‌که یک روز دکتر عالی به خانه ما آمدند و گفتند وحید هم فوت کرده است. ما بلافاصله با بهشت زهرا تماس گرفتیم و متوجه شدیم، ده روز است که وحید را دفن کرده‌اند.

یعنی وحید قبل از فوت آقای لاهوتی، فوت کرده بود؟
به نظرم اینطور است. بعضی‌ها می‌گویند که شاید جنازه وحید را به آقای لاهوتی در زندان نشان داده‌اند و باعث به هم خوردن حال ایشان شده باشد.
آیا بعدها متوجه نشدید که علت فوت وحید دقیقا چه بوده است؟
به ما گفتند که وحید در بیمارستان، خودش را از تخت مجدداً به پایین انداخته و فوت کرده است.

علت بازداشت آقای لاهوتی، به فاصله دو روز از بازداشت وحید چه بود؟
ما واقعا نفهمیدیم که علت این مساله چه بود. یادم هست که روز چهارشنبه بود و من به حزب رفته بودم. معمولا وقتی که من به حزب می‌رفتم، شب سعید دنبال من می‌آمد. ساعت حدود چهار بود که سعید با من تماس گرفت و گفت که من نمی‌توانم بیایم دنبال تو و خودت به خانه برو. گفتم چرا؟ گفت بچه‌های اوین با حکم آقای لاجوردی به خانه ما آمده‌اند و اجازه خروج هم به من نمی‌دهند و من و بابا در خانه‌ایم. من بلافاصله با پدر تماس گرفتم. پدر رئیس مجلس بودند در آن زمان. بابا ناراحت شدند و گفتند که اصلا برای چه به خانه آقای لاهوتی رفته‌اند؟ گفتم نمی‌دانم و فقط سعید گفته که اینها می‌گویند ما حکم آقای لاهوتی را هم داریم که اگر نخواهد با ما بیاید او را می‌کشیم.
بابا گفت که من همین الان با آقای لاجوردی تماس می‌گیرم و می‌گویم که از خانه آقای لاهوتی خارج شوند. با سعید تماس گرفتم و گفتم که بابا این کار را دارد می‌کند و بعد که مأمورها رفتند تو بیا دنبال من. یک ساعت بعد مجدداً با سعید تماس گرفتم و او گفت که اینها هنوز در خانه هستند و نرفته‌اند.
من دوباره با بابا تماس گرفتم و گفتم که آنها از خانه خارج نشده‌اند. بابا
ناراحت شد و گفت که آقای لاجوردی به من قول داده‌اند که آنها همین الان از خانه خارج شوند. دوباره سعید با من تماس گرفت که آقای لاهوتی را دارند می‌برند و من هم با ایشان می‌روم. گفتم که حداقل تو با آنها نرو تا بمانی و پیگیر کار باشی. من بلافاصله به خانه آمدم و به احمد آقای خمینی اطلاع دادم که آقای لاهوتی را گرفته‌اند و به اوین برده‌اند و شما هم به امام بگویید. احمدآقا هم به امام گفته بودند و امام هم گفته بود که سریعاً آقای موسوی تبریزی را پیدا کنید تا من بگویم که اصلاً پای آقای لاهوتی به زندان نرسد و ایشان را برگردانند. گویا آقای موسوی تبریزی را پیدا نکرده بودند ومطابق آنچه که سیداحمدآقا به ما گفتند: اما یک پیک موتورسوار را به اوین فرستادند تا بگویند که آقای لاهوتی را بفرستند بیرون.
اما پیک که رسیده بود، گویا گفته بودند که ایشان فوت کرده‌اند. ساعت 9 شب بود که سعید به من زنگ زد و گفت که به ما گفته‌اند آقای لاهوتی حالشان به هم خورده و ایشان را به بیمارستان برده‌اند که وقتی به بیمارستان رفتم متوجه شدم ایشان فوت کرده‌اند. گزارش پزشکی قانونی البته بعداً مؤید آن بود که سم استریکنیک در معده ایشان وجود دارد و علت فوت، همین مسمومیت شناخته شد.بعضی‌ها هم البته می‌گفتند که شاید آقای لاهوتی در زندان خودکشی کرده است که ما می‌گفتیم اگر ایشان اهل خودکشی بودند در زندان زمان شاه خودکشی می‌کردند.
آیا آقای‌هاشمی‌گزارش پزشک قانونی درباره علت فوت آقای لاهوتی و مسمومیت ایشان را پیگیری نکردند؟
بابا هم خیلی پیگیری کردند ولی بعد به ما گفتند که شما به خاطر انقلاب، سکوت کنید.

گویا برای مراسم تشییع جنازه آقای لاهوتی هم مشکلاتی داشتید. اینطور نیست؟
بله، یادم هست که اعلام شد روز پنجشنبه ساعت 3 بعدازظهر از مسجد ارگ تهران جنازه ایشان تشییع می‌شود. به گمانم ساعت یک‌ونیم بود که ما مقابل مسجد درماشین نشسته بودیم. یک دفعه یک نفر در ماشین را باز کرد و سعید را از داخل ماشین بیرون کشید که سوار ماشین خودش بکند اما راننده ما خیلی سریع پرید و سعید را گرفت و سوار ماشین خودمان کرد و ما به مجلس پیش پدرم رفتیم. بابا گفت که چرا شما اینجا هستید؟ گفتیم که جنازه آقای لاهوتی را قبل از ساعت 3 بردند.
آقای‌هاشمی‌در خاطرات خود هم آورده‌اند که از این مساله ناراحت شدند و سریع با آقای لاجوردی تماس گرفتند.
بله، بابا خیلی عصبانی شدند و گفتند که شما چرا اینجا هستید. گفتیم که کجا برویم؟ سریع ماشین اسکورت خودشان را به ما دادند و گفتند سریع به بهشت زهرا بروید. مگر می‌شود شما در هنگام دفن ایشان نباشید. ما که رسیدیم ایشان را داخل خاک گذاشته بودند.
آقای‌هاشمی‌درباره این ماجراها با امام صحبت کردند؟
بله، سیداحمدآقا هم چند بار آمدند و با پدر صحبت کردند. ولی پدر همانطور که گفتم از ما خواستند که قضیه را به خاطر انقلاب پیگیری نکنیم و سکوت کنیم.
آیا این مساله باعث نشد که پسرهای آقای لاهوتی از شما و خانواده‌تان دلگیر شوند؟
بابا با خود آنها هم صحبت کردند. ولی آنها هم آدم‌های باهوشی بودند و موقعیت را فهمیدند. می‌دیدند که همه چیز دست پدر ما نیست. پدر ما هم احساس خودشان را در مجلس نشان دادند و حتی موقع صحبت کردن متأثر شدند و گریه کردند که خیلی‌ها هم به ایشان اعتراض کردند که چرا گریه کردید.
واکنش سیداحمدآقا که دوستی خاصی با آقای لاهوتی داشت نسبت به این وضع چگونه بود؟
سیداحمدآقا هم دائماً با پدر در تماس بودند ولی کاری نمی‌شد کرد.
آیا آقای‌هاشمی‌با آقای لاجوردی هم گفت‌وگو و دیداری در این باره کردند؟
بله، چند جلسه صحبت کردند ولی ما نمی‌دانیم که چه جوابی گرفتند.
آیا مراسم سوم و هفتم و چهلم آقای لاهوتی برگزار شد؟
نه، مراسمی‌نگرفتند. حتی احمدآقا آمدند و گفتند که ما می‌خواهیم در مسجد مطهری مجلسی بگیریم که پسرهای آقای لاهوتی قبول نکردند.
می‌خواستند مخالفت خودشان را نشان بدهند؟
بله. می‌گفتند که مراسم گرفتن دیگر بی‌معنی است.
چگونگی فوت آقای لاهوتی برای شما که عضو حزب جمهوری بودید و آقای لاهوتی هم منتقد برخی برخوردهای حذفی بودند، باعث یک تجدیدنظر نشد؟
نه، من اشتباه یک فرد را به حساب یک جریان یا یک حزب نمی‌گذاشتم. علاوه براین، در حزب جمهوری هم دو گرایش وجود داشت و یک عده در آنجا طرفدار آقای لاهوتی بودند. یادم هست که برخی‌ها در حزب به شدت نسبت به چگونگی فوت آقای لاهوتی انتقاد کردند.

منبع: شهروند امروز شماره 70