۱۳۹۰ تیر ۲۱, سه‌شنبه

کشورمان نیازمند تفسیر نیست، نیازمند تغییر است، عمل کنیم...



کورش عرفاني

ریزش اخلاق در جامعه خبر از مرگ یک ملت می دهد و این واقعیتی است که تاریخ ثابت کرده است. هر ملتی برای بقای خود نیاز به یک تناسبی میان نیروهای تخریبگر و نیروهای سازنده دارد. وقتی حجم عوامل مخرب بر حجم عناصر سازنده غلبه می کند آن ملت راه تباهی و نابودی را پیش می گیرد. وقتی اعضای یک ملت از این قانومندی ساده آگاه باشند می توانند با اراده ی خویش مانع از آن شوند  و وقتی نا آگاه یا بی تفاوت باشند دچار همان سرنوشتی می شوند که همه ی ملت های ناپدید شده در طول تاریخ.

کشور ما در مقطع کنونی به مرحله ای رسیده است که نسبت رفتارها و کنش های تخریب گر چنان افزایش یافته که در مقابل آن کنش های سازنده  کم و ضعیف جلوه می کند. ایران در سراشیبی سقوط است، این البته شامل رژیم حاکم بر آن  نیزمی شود، لیکن دربرگیرنده ی ملت و میهن و کشور هم می باشد. ارزش های اخلاقی، احساسات همدردی و عاطفی، ارتباطات انسانی، روابط اجتماعی، فرایندهای همیاری و سازوکارهای تعاون اجتماعی به پایین تر سطح خود، شاید در یک قرن گذشته، رسیده است. این روند به زودی و با وخامت وضعیت اقتصادی کشور به یک سیر قهقرایی شتاب زده ی دیگر وارد خواهد شد.
فراموش نکنیم که هر سیستمی تا یک مرحله ای قابل ترمیم و بازسازی است، از آن مرحله که بگذرد فقط با فروپاشی است که ادامه می یابد و به سوی نابودی می رود، راه بازگشتی نیست. یک بدن بیمار تا یک مرحله ی قابل درمان است اما از یک جایی، مرگ، یگانه آینده ای است که برای آن قابل پیش بینی است. یک دست و پای آسیب دیده را می توان ترمیم کرد، ولی برخی مواقع فقط قطع آن گزینه ی ممکن است. انفعال عمومی ملت ایران و سردرگمی کنشگران آن اینک می رود که ایران را به مرحله ی غیر قابل ترمیم خویش بکشاند.
اما چگونه به این حضیض انحطاط رسیدیم؟ چه شد که به این درجه از سقوط نازل شدیم؟
پاسخ روشن است. زیرا که بخش عظیمی از جامعه ی ایران در مقابل حاکمیت پلیدی وا داد. بخش کوچکی مقاومت کرد که شکنجه و کشته و زندانی و بیمار و تبعید و آزرده و نابود شد، چرا که می خواست بر اخلاق و ارزش ها پایبند باشد. اما اکثریت به پلیدسالاری جمهوری اسلامی تن داد و با آن همگون شد و به صف عظیم تخریب گران، یعنی همان دشمنان انسانیت و عقلانیت، پیوست. به این ترتیب، بر شمار کسانی که در درون جامعه ریشه های آن را سست و بدنه ی آن را فرسوده و ضعیف و تخریب کردند هر روز اضافه شد و از تعداد معدود مدافعان شرف و درستی و اخلاق کاسته شد. جمهوری اسلامی هیولای درون ایرانیان را فعال کرد و با آن یک ملت را به درون لجنزاری کشاند که هرکس در آن فرصت کافی و وافی دارد تا پست ترین بخش های ذهن خویش و رذل ترین قسمت های وجود خود را فعال سازد و با آن لذت تلخ رذالت و دون مایگی را بچشد.
رژیم آخوندی-بازاری-پاسداری به صورت بخشنده امکان فراهم کرد تا هر ایرانی بتواند وجه اهریمنی وجود خویش را شکوفا سازد:  مردانی که به شهوت سیری ناپذیرخویش با چند همسری یا صیغه های متعدد و یا باکرگان تن فروش پاسخ می دهند، پلید طینتانی که نفس مادون حیوانی خویش را با کودکان بی سرپرست و خیابانی ارضاء می کنند، کارفرمایانی که لذت استثمار و تحمیل حقارت به کارگران را به طور توام تجربه می کنند، ثروت اندوزانی که در لذت فقر و گرسنگی دیگران غرقند، ماموران نیروی انتظامی که می توانند تبهکاری بی مجازات را در لباس قانون مزه مزه کنند و روحانیتی که به اسم خدا شکم هایشان را گنده و زیر شکم هایشان را به گونه ای که هر حیوانی را شرمنده می کند ارضاء می کنند. این ها خطوط کلی ترسیم کننده ی تصویر یک جامعه ی منحط است.
ایران کنونی کلکسیون دردمندی و زجر و فقر و گرسنگی و تحقیر و روان پریشی و زجر و رنج میلیون ها ایرانی است که باور کرده اند زنده بودم همان زندگیست. ارزش ها بر سر هر چهارراهی حراج شده است و شرافت بی ارزش ترین ارزش هاست. جلوی چشم هزاران هزار ایرانی مسخ شده و پریشان احوال انسانی را بر چوبه ی دار می کشند تا دست و پا بزند و بمیرد و با مرگ خود انسانیت را در درون بینندگان آن صحنه بکشد و با پیکر خود در فراموشگاه های خاموش دفن کند.
چنین جامعه ای آیا شانس نجاتی هم دارد؟ شاید، فقط به یک شرط، این که دیر نباشد. اگر هنوز فرصتی باشد می توان کاری کرد و اگر دیر باشد هر تلاشی قربانی جبری می شود که عدم تناسب ها میان نیروهای خیر و شر بر ما تحمیل می کند. اما اگر شانسی باقی است چگونه باید آن را مورد استفاده قرار داد؟ چه باید کرد که این آتش بی اخلاقی تمام خانه ی وطن را نسوزاند؟
پاسخ روشن است: با عمل. ایران ما دیگر در موقعیتی نیست که به حرف و تحلیل و تفسیر نیاز داشته باشد. چیزی اگر مورد نیاز است تغییر است نه دیگر تفسیر. تغییر با عمل می آید. عمل نیز حاصل آگاهی و اراده است. پس باید این دو را به کار گرفت و عمل کرد و باور داشت و امید داشت که هنوز دیر نیست. شک نکنیم که اگر شانسی باقی مانده باشد فقط در گرو کنش است که به نتیجه می رسد. پس برای نجات این بیمار رو به موت  باید که او را تکانی دهیم تا به خواب مرگ نرود. چنین کنیم، عمل کنیم. پیش از آن که ایران بمیرد، پیش از آن که کشورمان با رژیم رو به نابودی نابود شود، پیش از آن که هدف هجوم نظامی دشمنان ایران و ایرانی واقع شویم، پیش از آن که قربانی قحطی و جنگ داخلی و تجزیه شویم، یک فرصت بیشتر باقی نیست و آن این که عمل کنیم. نجات ایران و ایرانی در گرو درک و شعور و اراده ی تک تک شماست...
**

وعده های دروغین پاسدار احمدی نژاد!



بهرام رحماني

پاسدار احمدی نژاد، وعده واگذاری هزار متر زمین به هر خانواده ایرانی برای ساختن ویلا و باغ داده است. او، روز شنبه ۱۸ تیر 1390 برابری با ۹ ژوئیه 2011، در «چهاردهمین اجلاس سازمان نظام مهندسی کشور»، گفته است: «می توان با این اهرم، شیوه شهرسازی در کشور را عوض کرد و به ۲۰ میلیون خانوار ایرانی هر کدام ۱۰۰۰ متر زمین بدهیم تا حدود ۱۰ درصد آن را زیر ساختمان برده و الباقی آن را به باغ تبدیل کند.»

احمدی نژاد، دو روز پیش نیز با تاکید مجدد بر اجرای طرح باغ شهرها، آن را «یک انقلاب واقعی در شهرسازی» دانسته و گفته بود که این طرح تا پایان سال جاری آ‌ماده و در ۱۰ الی ۱۵ منطقه به طور آزمایشی اجرا می ‌شود. خامنه ای، سال گذشته، با این طرح مخالفت کرده بود. بنابراین، روشن است که این وعده های دروغین، حاکی از ادامه اختلافات میان احمدی نژاد و خامنه ای که حدود دو ماه پیش به اوج خود رسیده بود، اکنون در طرح شهرسازی نیز خودنمایی کرده است.
هر چه نمایش انتخابات مجلس شورای اسلامی نزدیک تر می شود و هر چه اختلافات درونی جناح حاکم اصول گرایان تعمیق پیدا می کند محمود احمدی نژاد، رييس جمهور منتخب سیدعلی خامنه ای، تغییر تاکتیک می دهد و با هدف برون رفت از بن بست موجود و کشاندن مردم به سوی خود در رقابت هایش با طرف مقابل، به وعده های دروغین روی آورده است.
البته هیچ شهروند آگاهی به این نوع تغییرات تاکتیکی سران و مقامات و جناح های حکومت اسلامی متوهم نمی شود. زیرا مردم ایران و حتی جهان، در این سی و سه سال حاکمیت جمهوری اسلامی، از یک سو شاهد سیاست ها و عملکردهای جناح های مختلف حکومت اسلامی بودند و از طرف دیگر، شاید سیاست های ارتجاعی و غیرانسانی، همه این جناح ها در دوره هایی که در قدرت بودند. به ویژه جنایایت بی شماری که از سانسور تا شکنجه و اعدام و هم چنین فقر و فلاکتی که در دروه ریاست جمهوری احمدی نژاد که از حمایت صددرصد رهبر، سه قوه و سپاه و بسیج سربازان گمنام امام زمام نیز برخوردار بود را هرگز فراموش نمی کنند.
اما در این میان، گروه هایی هستند که در جهت منافع حقیر گروهی شان، همواره در دعوای جناح های حکومت اسلامی، موضع مستقلی ندارند و در دعواهای جناحی حاکمیت، طرف یک جناح را می گیرند. نمونه بارز این گرایشات سیاسی، طیف توده - اکثریتی است که همواره در این سه دهه از یک جناح حکومت اسلامی حمایت کرده اند. حزب توده و اکثریت، در سال های اوایل انقلاب 57 نیز با حکومت اسلامی، حتی همکاری های امنیتی با لو دادن اعضای سازمان های سیاسی چپ مخالف حکومت داشتند. سران این دو جریان، از یاران نزدیک برخی مقامات حکومت اسلامی، به ویژه آدم کشانی چون خلخالی و لاجوردی بودند.
در دوره اخیر نیز از زمانی که اختلاف خامنه ای و احمدی نژاد آشکار شده است چندین مقاله در سایت های اکثریت در جهت حمایت از احمدی نژاد در مقابل خامنه ای، منتشر شده است.
در هر صورت بخش آگاه جامعه، اجازه نخواهد داد که مردم این بار نیز چون گذشته به سیاهی لشکر جناحی از حکومت اسلامی تبدیل شوند.
احمدی نژاد، در جواب به منتقدین طرح «باغ ویلا»، با دفاع از پروژه های تازه خود، اعلام کرد که «ساخت باغ ويلای ۱۰۰۰ متری برای هر خانواده ۶۰ ميليون تومان تمام می شود.»
«باغ ويلا» فیل هوا کردن تازه رييس جمهور حکومت اسلامی است که اوايل تير ماه از سوی او اعلام شد و بر اساس اين طرح، به هر خانواده ايرانی يک هزار متر زمين برای ساخت خانه و باغ اختصاص داده می شود.
او، زمين های قابل استفاده برای شهرسازی در ايران را ۲۹ ميليون هکتار اعلام کرد و گفت که «می توان با اين اهرم شيوه شهرسازی در کشور را عوض کرد و به ۲۰ ميليون خانوار ايرانی هر کدام هزار متر زمين بدهيم تا ده درصد آن را زير ساختمان برده و الباقی آن را به باغ تبديل کنند.»
پاسدار احمدی نژاد تیرخلاص زن که در سال های اخیر به احمد چاخان نیز معروف شده است با «محاسبه ساخت مسکن به ازای هر متر دو ميليون تومان»، گفت: «اگر خانواده ای بخواهد ۱۰۰ متر بنا در زمين اعطايی بسازد حدود ۴۰ ميليون تومان هزينه ساخت دارد.»
او، افزود: «اگر به اين مبلغ هم ۲۰ ميليون تومان هزينه حصار و شبکه آبياری و احداث باغ را اضافه کنيم يک خانه هزار متری برای خانواده ای ۶۰ ميليون تومان تمام می شود.»
این ادعا به حدی غیرواقعی است که حتی صدای خودی هایشان را نیز درآورده است. برای مثال، در همين زمينه، عباسعلی نورا، مخبر کميسيون جهاد اقتصادی مجلس، پیش تر به روزنامه خراسان گفته بود که «شبيه اين طرح در استان فارس انجام شد که متاسفانه منابع زيادی را هدر داد و بهره وری کشاورزی ندارد.»
محمد خوش چهره، کارشناس اقتصادی نيز اين طرح را «يکی از نسنجيده ترين اظهار نظرها» دانسته و گفته است: «دولت در اين طرح به منابع و ذخاير ملی تعرض می کند يعنی خود را حاکم و مالک ايران در همه عرصه ها و در همه زمان ها می داند.»
بيت الله ستاريان، عضو هيئت علمی دانشگاه تهران، به خبرگزاری ايلنا گفته است: «اگر قرار باشد به هر خانوار ايرانی هزار متر زمين واگذار شود چيزی حدود ۲۰ ميليارد متر مربع زمين نياز است و اعتبارات مورد نياز برای اين ميزان زمين در واقع معادل تقريبا ۱۵ سال بودجه کل دولت است.»
وی يکی از چالش های اين پروژه را «مساله آب» برای آبياری فضای سبز دانست و گفت: «حرفی که مبنای کارشناسی ندارد قطعا يک طرح شکست خورده و غير قابل اجراست.»
محمود احمدی نژاد، در سخنان شنبه هفته گذشته خود، انتقادهای کارشناسان به اين طرح را رد کرده و درباره کمبود آب برای چنین طرحی گفته است: «جمعيت که تغييری نمی کند و ميزان مصرف آب نيز به ميزان جمعيت خواهد بود و اين در شرايطی است که اگر منابع آب کشور به طور صحيح با آبياری تحت فشار و يا کشاورزی گلخانه ای مورد استفاده قرار گيرد ظرفيت لازم وجود دارد.»
طرح باغ ويلای محمود احمدی نژاد، در ادامه پروژه «باغ شهر» وی قرار دارد که دی ماه سال گذشته مطرح شد و از سوی آيت الله علی خامنه ای، رهبر حکومت اسلامی، مورد انتقاد قرار گرفت. بنابراین، یک وجه دیگر این ادعاهای دروغین رقابت و اختلاف میان خامنه ای و احمدی نژاد است.
بسیاری از نمایندگان مجلس نیز این طرح را غیرکارشناسانه و غیرعملی خوانده اند. چند تن از اعضای کمیسیون عمران مجلس، روز یک شنبه 19 تیر ماه، در گفتگو با خبرآنلاین، از طرح تازه محمود احمدی‌ نژاد برای واگذاری هزار متر زمین به هر خانواده ایرانی انتقاد کرد‌ه ‌اند.
مهرداد لاهوتی، عضو کمیسیون عمران مجلس با غیرکارشناسانه خواندن وعده تازه محمود احمدی ‌نژاد گفته است: «این که بخواهیم از محل منابع طبیعی کشور به افراد زمین بدهیم که ویلا بسازند غیرعملی است.»
او، هم چنین افزوده است: «این موضوع اولا قابل اجرایی شدن نیست، ثانیا اگر هم قرار باشد اجرایی شود به معنی هدر دادن بیت ‌المال و اموال دولت است.»
این عضو کمیسیون عمران با بیان این که فرهنگ ساخت خانه‌ های ویلایی در ایران دیگر رواج ندارد، اظهار داشته است: «وقتی می‌ توانیم در دو کیلومتر دو هزار خانواده را جا دهیم، چرا باید این میزان زمین را به ۲۰۰ خانواده اختصاص دهیم؟»
ابوالقاسم رحمانی، مخبر کمیسیون عمران مجلس هم در انتقاد از طرح تازه محمود احمدی ‌نژاد گفته است: «ما در ایران ۲۰ میلیون خانوار داریم که اگر این تعداد را بخواهیم در هزار ضرب کنیم، وعده رییس جمهور به این معناست که ما دو میلیون هکتار زمین احتیاج داریم.»
علی ‌اکبر اولیا، یکی دیگر از اعضای کمیسیون عمران مجلس، با انتقاد از طرح واگذاری زمین برای ویلاسازی گفته است: «من از شنیدن چنین وعده ‌ای متاثر و متعجب شدم. نمی‌ دانم رییس جمهور با چه منطق کارشناسی‌ چنین بحثی را مطرح کرده است.» این نماینده مجلس، هم چنین افزود: «همین الان هم شهرها و روستاهای ما از لحاظ گسترش از درون با مشکل مواجه هستند و باغ شهرهای موجود با مشکل بی ‌آبی مواجه ‌اند، به طوری که در معرض خشکی و نابودی هستند.»
طرح باغ ويلای محمود احمدی نژاد، همانند بسیاری از طرح هایش به حدی دروغ و غیرواقعی است که هیچ کس به آن اهمیتی نمی دهد   و صرفا جنبه تبلیغات سیاسی و رقابت درون جناحی دارد. در کشوری که گرانی، بی کاری، فقر، سانسور، اختناق، شکنجه و اعدام غوغا می کند؛ میلیون ها خانواده ایرانی بدون سر پناه هستند و اطراف کلان شهرها با حلبی آبادها احاطه شده است و میلیون انسان بدون کوچک ترین امکانات شهری زندگی فلاکت باری دارند و تفریح کودکان از صبح تا شب بازی در میان آشغال هاست؛ در کشوری که به دلیل فقر، هر ساله میلیون ها کودک از تحصیل باز می مانند؛ در کشوری که حتی فروش کلیه نیز مرسوم است؛ در کشوری که آسیب های اجتماعی ناشی از فقر چون اعتیاد، تن فروشی، فرار از خانه، خودکشی و غیره، روزبروز بحرانی تر می شود؛ در کشوری که بین هشت تا 12 میلیون بی کار وجود دارد؛ در کشوری که دست مزد ناچیز کارگران با ماه ها تاخیر پرداخت می شود؛ رییس جمهور چنین مملکتی، یک دفعه صبح از خواب بیدار می شود و وعده «... ساخت باغ ويلای ۱۰۰۰ متری برای هر خانواده ۶۰ ميليون تومان» خبر می دهد»؟!

در حالی احمدی نژاد، وعده سرخرمن به مردم می دهد که بی کاری، فقر، گرانی و آسیب های اجتماعی در سطح کشور، به مرحله غیرقابل تحملی رسیده است. بنا به گزارش مهر، شنبه 18 تیر ماه 1390، بی کاری و فقر؛ ورود دختران به بازار فروش کلیه را گسترش داده است. بنا به همین گزارش، آمارها نشان می دهد در سال 89 تعداد دو هزار و 285 پیوند کلیه در کشور انجام شده است که هزار و 690 مورد آن از افراد داوطلب و 595 پیوند هم از بیماران مرگ مغزی بوده است.
دکتر ایرج نجفی، عضو انجمن نفرولوژی با اشاره به ابتلای 10 تا 15 میلیون ایرانی به بیماری کلیوی، عنوان داشته که این افراد از بیماری خود اطلاعی ندارند و این مساله با توجه به عوارض ناگوار بیماری کلیوی، می تواند خطرناک باشد.
رشد بیماران کلیوی در کشور که به گفته رییس انجمن خیریه حمایت از بیماران کلیوی، به مرز 20 درصد رسیده است، باعث شده که تعداد بیماران دیالیزی و پیوند کلیه هم افزایش یابد. متاسفانه بیمارانی که دچار تخریب کلیه می شوند، بدن شان همیشه به دیالیز جواب نمی دهد و می بایست پیوند کلیه شوند. در چنین وضعیتی است که تقاضا برای پیوند کلیه بالا می رود و از سوی دیگر پیوند از بیمار مرگ مغزی در کشور به اندازه ای نیست که بتوان به تمامی درخواست ها پاسخ داد.
همین مساله سبب شده که برخی برای تامین هزینه های مادی زندگی نسبت به فروش کلیه خود اقدام کنند. به طوری که شنیده می شود قیمت کلیه در بازار غیررسمی فروش کلیه به مرز 10 میلیون هم می رسد.
این در حالی است که گفته می شود افرادی هم هستند که حاضرند برای داشتن کلیه سالم، مبالغ بیش تر از 10 میلیون را بدهند. به گفته یکی از مدیران انجمن های خیریه بیماران کلیوی، برخی از ایرانیان خارج از کشور که دچار نارسایی کلیوی هستند و می بایست پیوند شوند، حاضرند به متقاضیان فروش کلیه مبالغی در حد 50 تا 100 میلیون هم بدهند که البته این مبلغ را در قالب خرید خانه برای فروشنده کلیه پرداخت می کنند.
اما این تنها یک روی سکه خرید و فروش کلیه است به طوری که در برخی استان ها، به گفته یکی از مدیران انجمن های خیریه حمایت از بیماران کلیوی، پای دختران جوان به بازار غیررسمی فروش کلیه باز شده و این افراد بنا به دلایل گوناگون که فقط مباحث مالی و اقتصادی است، متقاضی پرو پاقرص فروش کلیه هستند.
حسین بیگلری، مدیر انجمن خیریه حمایت از بیماران کلیوی کرمانشاه در گفتگو با خبرنگار مهر اعلام کرد: متاسفانه کرمانشاه هنوز به عنوان یک شهر جنگ زده شناخته می شود و موقعیتی برای فعالیت اقتصادی جوانان در این استان وجود ندارد. همین مساله باعث شده که برخی از این افراد برای تامین هزینه های زندگی مبادرت به فروش کلیه خود بکنند که البته کار درستی نیست.
مسئول بیماران خاص و صعب العلاج استان کرمانشاه با اشاره به سن جوان متقاضیان فروش کلیه که اغلب بین 20 تا 30 سال هستند، گفت: در این بین دختران جوانی هم به ما مراجعه می کنند و قصد فروش کلیه خود را دارند.
بیگلری، با اشاره به بالا بودن تعداد متقاضیان فروش کلیه در کرمانشاه، افزود: بعضا از متقاضیان برای پیوند کلیه در استان های دیگر استفاده می شود. به نوعی استان کرمانشاه صادر کننده کلیه به سایر استان ها محسوب می شود.
مدیر انجمن خیریه حمایت از بیماران کلیوی کرمانشاه، با عنوان این مطلب که از نظر اهدا کننده در استان هیچ مشکلی نداریم، ادامه داد: تقاضای ما از بانک ها این است که بودجه و اعتباری در اختیار انجمن قرار دهند تا بتوان با پرداخت وام به متقاضیان، آن ها را از فروش کلیه منصرف ساخت.
بیگلری، هم چنین از مسافرت متقاضیان فروش کلیه به کلان شهرها به خصوص تهران خبر داد و گفت: این افراد با سفر به تهران سعی می کنند کلیه خود را با قیمت بیش تری بفروشند.
به گفته وی، هم اکنون 328 بیمار دیالیزی در استان کرمانشاه وجود دارد و تاکنون هزار و 250 مورد پوند کلیه نیز در این استان انجام شده است.
در چنین شرایطی، کل این سخنان و ادعاها پوچ و بی معنی احمدی نژاد صرفا جنبه تبلیغاتی دارد. بعلاوه چنین ادعاهایی به هیچ وجه با واقعیت های اقتصادی کشور خوانایی ندارد. چرا که ایران شدیدا در بحران اقتصادی اقتصادی به سر می برد و دلایل اصلی این بحران فزاینده نیز فساد اداری و غارتگری ها و دزدی های سران و مقامات و ارگان های حکومتی و هم چنین محاصره اقتصادی ایران توسط شورای امنیت سازمان ملل، اتحادیه اروپا و تحریم های یک طرفه دولت ها است. بنابراین، در چنین وضعیتی چنین ادعایی عوام فریبانه و وعده هایی دروغین بیش نیستند.

خبرگزاری حکومتی مهر، ۱۴ خرداد ماه 90، در یک گزارش اختصاصی، با تاکید یادآوری کرد: «سبد هزینه اقشار مرفه و فقیر مشخص شد. مسکن همچنان رکورد می زند.»
براساس گزارش صنایع و معادن (پیش از طرح موضوع ادغام وزارتخانه ها) اقشار کم درآمد و پر درآمد جامعه به ترتیب 5/46 و 8/25 درصد درآمدشان را برای تامین مسکن هزینه می کنند... گزارش وزرات صنایع و معادن نشان می دهد قشر آسیب پذیر جامعه 5/46 درصد درآمد خود را به مسکن اختصاص می دهد، ضمن این که 7/35 درصد هزینه های این دهک (قشرهای آسیب پذیر) برای تامین مواد خوراکی از قبیل نان، لبنیات، روغن و شکر و ۳/۳ درصد برای پوشاک اختصاص دارد.»
انتشار این آمار در حالی صورت می گیرد که قبلا محمود احمدی نژاد، مدعی حل معضل مسکن در کوتاه مدت شده بود. خبرگزاری فارس، ۶ خرداد ماه، گزارش داده بود: «رییس جمهور اعلام کرد مسکن در نگاه ما محل خوابیدن در شب نیست، بلکه محل زندگی و تربیت، آرامش و رشد و کمال انسانی است... طرح های دولت برای شهرسازی های جدید به سرعت در حال آماده شدن است و با طرح های جدید دولت ... مدل زندگی شهری و روستایی ما متحول شود.»
به این ترتیب، با معیار قرار دادن استدلال احمدی نژاد، با گران شدن قیمت مسکن و اجاره بها و مقایسه آن با درآمد اکثریت جامعه، می توان تاکید کرد که عملکردها و سیاست های حکومت اسلامی، مانعی اساسی در راه دست یابی مردم ایران به مسکن مناسب و انسانی است. علاوه بر این ها، علت سر سام آور گرانی قیمت مسکن و افزایش مداوم اجاره بها را باید در بطن برنامه های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی حکومت اسلامی، جستجو کرد. تاکنون هیچ یک از دولت های حکومت اسلامی، به ویژه دولت احمدی نژاد، نه تنها به مسئولیت های خود در قبال جامعه عمل نکرده اند، بلکه هر جا هم کارگران و مردم به این بی حقوقی ها و عمکردهای دولت اعتراض کردند با سرکوب و زندان و شکنجه .و حتی اعدام روبرو شده اند. بسیاری از محرومان جامعه، فاقد سرپناه اند و حتی آن هایی هم که سرپناهی دارند عمدتا در حاشیه شهره و حلبی آبادها است که از هیچ گونه خدمت شهری برخوردار نیستند.
مافیای زمین و مسکن، سفته بازی، مواد و مصالح ساختمانی نیز برخی دیگر از معضلات جامعه در بخش مسکن است و در این میان، مشتی کلان سرمایه دار دولتی و غیردوسلتیب و کلاه بردار و جیب بر به تمام ثروت های جامعه چنگ انداخته اند که اکثریت مردم از آن ها محروم هستند.

فیل دیگری که احمدی نژاد، هوا کرده است توقف طرح جداسازی جنسیتی در دانشگاه هاست. مساله دانشگاه ها و سرکوب جنبش دانش جویی از همان آغاز قدرت گیری حکومت اسلامی و سرکوب خونین دستاوردهای انقلاب 1357 مردم ایران، دانشگاه ها نیز با طرح ارتجاعی انقلاب فرهنگی مورد تهاجم حکومت قرار گرفتند و این مراکز علم و آگاهی و دانش را به مدت دو سال با هدف پاک سازی دانش جویان و اساتید آزادی خواه، سکولار، چپ و هم چنین تغییر کتاب های درسی و منطبق کردن آن ها و هم چنین سیستم آموزش عالی با موازین و ایدئولوژی خرافی اسلامی حکومت، تعطیل کردند. نیروهای امنیتی و انتطامی حکومت اسلامی، نزدیکی های صبح 18 تیر 78 به خواب گاه دانش جویان دانشگاه تهران یورش بردند و آن جا را با ضرب و شتم شدید جویان خوابگاه دانش جویان دانشگاه تهران را تخریب کردند. در پی این یورش وحشیانه مامورین حکومت اسلامی به کوی دانشگاه تهران، دانش جویان دانشگاه های تهران و هم چنین شهرستان ها به خیابان ها ریختند و به مدت چند روز با اعتراض و راه پیمایی های خود، پایه های حکومت را لرزاندند. هم چنین 25 خرداد سال 88 نیز دانشگاه تهران بار دیگر با هجوم آدم کشان حکومت اسلامی مواجه شد. در این سال ها، تعدادی از دانش جویان، جان خود را در راه مبارزه آزادی خواهانه خود از دست داده اند؛ هزاران نفر دستگیر و زندانی شده اند؛ تشکل ها و نشریات دانش جویی تعطیل شده اند؛ هزاران دانش جو به دلیل آزادی خواهی از تحصیل محروم مانده اند و بسیاری نیز به دلیل تحت تعقیب بودن کشور را ترک کرده اند. اما با وجود این همه وحشی گری های حکومت اسلامی، دانشگاه هم چنان سنگر محکم آزادی است و جنبش دانش جویی با همه سختی ها و فراز و نشیب هایش به مبارزه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود علیه حکومت اسلامی ادامه می دهد.
دانش جویان آزادی خواه و چپ در سال های اخیر هر موقع احمدی نژاد پایش را به محوطه دانشگاهی گذاشته از او با شعارهایی چون «مرگ بر دیکتاتور» و سوزاندن عکس هایش «استقبال» کرده اند.
در حقیقت طرح های ضدفرهنگی و فاشیستی اسلامی کردن دانشگاه ها، حذف علوم سیاسی و انسانی، جداسازی جنسیتی در مراکز آموزش عالی و غیره با شکست مواجه شده است که احمدی نژاد و دولت او تاکنون از مجریان سفت و سخت این طرح ها بودند. اما اکنون احمدی نژاد باز هم در راستای رقابت هایش با طرفداران خامنه ای، اعلام کرده است که طرح جداسازی جنسیتی در دانشگاه ها را متوقف کرده اند.
پس از اظهارات محمود احمدی نژاد در ضرورت توقف اجرای طرح تفکیک جنسیتی در دانشگاه ها، برخی از مراجع تقلید و نمایندگان اصول گرای مجلس به این اظهارات واکنش نشان دادند.
به گزارش دانش جونیوز، محمود احمدی نژاد در حالی خواستار توقف اجرای این طرح شده، که برخی از رسانه های وابسته به حاکمیت با پوشش خبری گسترده اظهارات مراجع تقلید و موافقان تفکیک جنسیتی در دانشگاه ها، سعی در اجرای این طرح از سال تحصیلی آینده دارند.
احمد جنتی، در نماز جمعه تهران ضمن انتقاد تلویحی از احمدی نژاد، گفت: «نمی دانم چرا عده ‌ای حاضر نیستند در رابطه با حجاب نه زیر بار شرع و نه زیر بار قانون بروند. ‌اگر مسلمانید آیات قرآن چنین پیامی دارد. اگر در اسلامیت خود تردید دارید قانون را رعایت کنید. قانون می گوید عفاف و حجاب باید رعایت شود.»
آیت الله استادی، در نماز جمعه قم، گفت: «بعد از انجام کلی مطالعات از سوی دلسوزان، آنها به این نتیجه رسیدند که باید فضای دانشگاه‌ها از نظر اختلاط جنسیتی سامان دهی شود و خانم‌ ها و آقایان در فضایی جداگانه تحصیل کنند اما متاسفانه شاهد آن هستیم که به یک باره رییس جمهور به وزاری علوم و بهداشت نامه می‌ نویسد و این امر را کار غیرعالمانه معرفی می ‌کند... رییس جمهور با این اقدام خود همه تلاش ‌ها را خنثی کرد و اگر ایشان نظری در این رابطه دارند باید در خفا بگویند نه این که در نامه عنوان کند.»
آیت الله مکارم شیرازی نیز ضمن انتقاد از متوقف کردن اجرای طرح تفکیک جنسیتی، گفت: «ما باید تفکیک جنسیتی را هم برای دین خود و هم برای پیشرفت علمی بیش تر جوانانمان عملی کنیم.»
او، افزود: «خبری را امروز شنیدم که بسیار متاثر شدم و آن این که وزیر علوم که بنده از شجاعت و درایت ایشان مطلع هستم، قصد داشتند دو طرح را اجرا کنند، اول این که برخی از اساتید دانشگاه های ما - البته اکثر اساتید ما از این جریان به دورند - در کلاس های درس خود اصول دین و مذهب را زیر سئوال می برند و با این کار امید را در دل دانش جویان از بین می برند، تصمیم گرفته اند که آن ها را بازنشسته کنند.»
مکارم شیرازی، تاکید کرد: «کسی که در درس خود در میان جوانان اسلام را زیر سئوال می برد باید برکنار شود چرا که خطری برای جامعه است.»
احمدی نژاد، چند روز پیش اعلام کرد که در نامه ای به وزیر علوم، خواهان توقف بازنشستگی اساتید و اجرای طرح تفکیکی جنسیتی شده بود.
خامنه ای در شش سال اخیر ریاست جمهوری احمدی نژاد، همواره از او حمایت کرده است. اما این حمایت تا زمانی بود که موضوع استعفا و یا برکناری حیدر مصلحی و بازگشت او با دستور رهبری رخ داد. بنابراین، احمدی‌ نژاد و اطرافیان او با تهاجم طرفداران رهبر مواجه شده اند به دنبال خروج از بن بست موجود هستند. در حالی که در سال 88 و در پی تقلب در انتخابات خرداد ماه 88، رهبر، دولت، سپاه، بسیج، شورای نگهبان، وزارت اطلاعات، قوه قضائیه، قوه مقننه و غیره همگی دست به دست هم دادند تا جناح اصلاح طلب (جناح سبز اسلامی) را از سر راه خود بردارند و رهبری و دولت و دیگر ارکان های حکومتی را یک دست کنند. اما امروز همه آن ها، مجددا بر سر تقسیم قدرت به جان هم افتاده اند و با هدف امتیازگیری، از جمله مفاسد اقتصادی همدیگر را افشا می کنند.
در این میان، بار دیگر رهبر امتیاز مهم دیگری به سپاه داده است تا طرف مقابل را مرعوب سازد. رهبر به سپاه اجازه داده بیش از گذشته، در سیاست دخالت کنند و حتی دستگیری و زندانی کردن هوادارن دولت را نه به عهده قوه قضائیه، بلکه به سپاه گذاشته است. از سوی دیگر، احمدی نژاد که در این شش سال گذشته ریاست جمهوری اش، همواره صنایع و شرکت های مهم کشور چون صنایع نفت و پتروشیمی و مخابرات و غیره را تحت عنوان خصوصی سازی به سپاه واگذار کرده است هنوز در این دعوای جدید میان رهبر و او، روشن نیست که چه پایگاهی در درون سپاه برای خود به وجود آورده است؟ اکنون به دنبال افشاگری احمدی نژاد، مبنی بر قاچاق از اسکله های مخفی، جنگ لفظی مستقیم بین احمدی نژاد و فرمانده سپاه نیز راه افتاده است. احتمالا احمدی نژاد، به دلیلی این که دستگیری معاونانش به عهده سپاه گذاشته شده، بحث قاچاق کالا از اسکله های مخفی را پیش کشیده تا از طریق «افشاگری» مانع اقدام سپاه شود.
سخنان احمدی نژاد، 11 تیر ماه به طور زنده از شبکه خبر صدا و سیما پخش شد.‌ او در «همایش راهبردهای نوین در پیشگیری و مبارزه با قاچاق کالا و ارز» درباره واردات غیرقانونی به ایران چنین گفت: «تمام مرزهای غیرقانونی باید بسته بشود. مال فلان سازمان است، مال فلان نهاد است، مال فلان دستگاه است، هر کس یک جایی را سوراخ کرده است، برای خودش می برد و می آورد... اگر کالایی امنیتی است، کالایی اطلاعاتی است، کالایی دفاعی است... می تواند از مرز قانونی وارد شود.»
احمدی نژاد در بخش دیگری از سخن رانی خود، برای نشان دادن ابعاد بزرگ واردات غیرقانونی، به درآمد حاصل از قاچاق سیگار اشاره کرده و گفت : «۲ هزار میلیارد تومان فقط مصرف سیگار است در ایران ... همه قاچاقچیان درجه یک دنیا را به طمع می اندازد، چه رسد به برادران قاچاقچی خودمان.»
اما سایت ریاست جمهوری در خبری که از سخنان رییس دولت منتشر کرد، تاکید او بر ورود کالاهای «دفاعی، امنیتی و اطلاعاتی» از مرزهای غیرقانونی و نیز اشاره او به «برادران قاچاقچی» را حذف کرده است. اما این سخنان به سرعت مورد توجه رسانه ها قرار گرفت و کنایه ای معنادار به سپاه تلقی شد. از این رو، سردار جعفری فرمانده کل سپاه، به این سخنان واکنش نشان داد و طرح این مسایل را انحرافی دانست و گفت:‌ «این ارگان هم چون سایر نهادهای نظامی اسکله‌ هایی نظامی در اختیار دارد، اما هیچ گونه مبادله تجاری در آن ها انجام نمی‌ دهد.»‌
در این سال ها، یکی از شگردهای احمدی نژاد، تهدید رقبایش به «افشاگری» بوده است. اما به نظر می رسد این بار بدجوری با برداران سپاهی خود در افتاده است. اکنون با در نظر گرفتن اظهارات فرمانده کل سپاه و حذف برخی از سخنان احمدی نژاد توسط سایت ریاست جمهوری، به نظر می رسد احمدی ‌نژاد برای تغییر فضایی که به نفع او و دولتش نیست، چندان موفق نبوده است.
در این دو سه ماه، با جدی شدن مقابله دستگاه رهبری حکومت اسلامی با جریان موسوم به «انحرافی»، بحث دستگیری سران آن که از قضا از نزدیکان رییس دولت دهم و به گفته احمدی ‌نژاد جزو خطوط قرمز او هستند، شنیده می ‌شود. سردار جعفری، به صراحت اعلام کرده است: «‌دستگیری عوامل جریان انحرافی به صلاحدید قوه قضائیه برعهده سپاه گذاشته شد.» البته تاکنون بیش از سی نفر از نزدیکان و مدیران دولت را دستگیر کرده اند. همین چند روز پیش نیز اعلام کردند که معلم خصوصی زبان انگلیسی رحیم مشایی را دستگیر کرده اند.
سردار سرلشکر پاسدار محمد علی جعفری فرمانده کل سپاه پاسداران، در گفتگویی با خبرنگاران مهر، در رابطه با مسائل داخلی و خارجی کشور، هم چنین در مورد فعالیت ‌های فرهنگی سپاه عنوان کرد: «تغییرات ساختاری در سپاه کمک بسیار خوبی کرد تا سپاه علاوه بر انجام ماموریت‌ های نظامی برای انجام ماموریت ‌های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی نیز وارد عرصه بشود.»
جعفری، درباره بسیج نیز گفت: «سازمان بسیج در دو سه سال اخیر چه در بعد دفاعی و چه در بعد تهاجمی بر روی مسایل فرهنگی متمرکز شده است و سعی شده که در این عرصه از ظرفیت بسیج به خوبی استفاده شود.»
جعفری، در خصوص ادامه بازداشت ‌ها و برخوردها با عوامل جریان انحرافی توسط سپاه گفت: با توجه به این که سپاه ضابط قوه قضائیه است و هم چنین به دلیل این که پرونده برخورد با جریان انحرافی دارای پیچیدگی ‌های خاصی است براین اساس به صلاحدید قوه قضائیه سپاه اقدام به دستگیری و بازداشت این افراد نموده است.
فرمانده کل سپاه با بیان این که قوه قضائیه برخورد با افرادی که فعلا مرتبط با جریان انحرافی هستند را برعهده سپاه گذاشته است، گفت: البته افراد دیگری هم در دست اقدام و برخورد قرار دارند که آن ها ارتباطی با جریان انحرافی ندارند.
از این رو، به نظر می ‌رسد احمدی ‌نژاد با حس کردن خطر دستگیری حلقه اول نزدیکانش، چنین سخنانی را مطرح کرد تا رقبای خود و از جمله سپاه را وادار به عقب نشینی کند بحث اسکله ‌های غیرقانونی که در اختیار سپاه است را به میان کشید. اما این مساله حتی به ضرر خود احمدی نژاد تمام شد.
این روزها فرماندهان سپاه، از جمله حجت الاسلام مهدی طائب، رییس قرارگاه عمار، همواره علیه معاونان احمدی نژاد به ویژه مشایی سخن رانی می کنند و برای او پرونده های سنگینی چون جاسوس، نفوذی، یهودی و غیره می سازند. بنا به گزارش صراط نیوز، شنبه 18 تیر 1390، طائب گفت: «كسی كه می گوید ظهور بسیار نزدیك است، باید این منطق را داشته باشد كه امام زمان برای تشكیل حكومت نیاز به كارگزار عادل دارد و به اندازه اداره كل دنیا آدم عادل می خواهد، كسانی كه این مستند را ساختند باید برای همه مشخص كنند كه این مقدار نیروی عادل دارند یا خیر؟»
رییس قرارگاه عمار سپس اشاره كرد: «در این مستند گفته می شود كه احمدی نژاد، شعیب بن صالح است؛ كسی كه خود را یازده روز خود را خانه نشین می كند و به هیچ كس نمی گوید كه چرا از خانه خارج نمی شود، شعیب بن صالح است؟ امروز احمدی نژاد برای این كه به عدالت برگردد باید استغفار كند (انسان به دایره وسعت درگیری وسعت حرام و حلال پیدا می كند)، چون یازده روز در خانه نشست و به هیچ كس نگفت چرا از خانه بیرون نمی آید؛ در نتیجه مردم تهمت زدند كه رییس جمهور ضد ولایت است و ...»
حجت الاسلام طائب خاطرنشان كرد: بی شك این مستند كار یهود بود و این مستند توسط مشایی حمایت شد و مشایی نفوذی آن ها است و ابوبكر زمان است، به عبارتی ابوبكر در مشایی تجلی یافته است.
او، گفت: امروز اگر مشایی را بشناسیم اعتراض ما به احمدی نژاد فروكش خواهد كرد، مشایی فردی بسیار پیچیده، امنیتی، كاربلد و جاسوس است. مشایی از سال ۵۹ كه سپاه تشكیل شد در اطلاعات رامسر از نیروهای آقای سردار نقدی بود بنابراین كارهای اطلاعاتی را آموخت و در ایجاد وزارت اطلاعات او نیروی وزارتی و بازجو شد. هنر بازجو در آن موقع این بود كه كسی را كه بازجویی می كنند، توبه كند؛ یكی از سوژه های ایشان كه تواب شد خانمی بود كه توابه شد (گفت نظام حقه و ما باطلیم و توبه كرد) و مشایی با این خانم ازدواج كرد لذا از وزارت اطلاعات اخراج شد...
طائب، سپس به تبیین چگونگی رییس جمهور شدن احمدی نژاد پرداخت و افزود: سال دوم رییس جمهوری خاتمی جریان حزب الله به این فكر افتاد كه اگر روند حاكم به همین ترتیب به سوی جلو حركت كند جریان خاتمی نظام را از بین خواهند برد، لذا گفتند كه جریان حزب الله باید ورود پیدا كند تا بر جریان انتخابات سلطه مردمی پیدا كند و در انتخابات پیروز شود، بنابراین یك گروه هزار نفره از سراسر كشور جمع شدند و از میان آن ها ۳۰۰ نفر و از بین آن ها گروه شانزده نفره ای تشكیل شد كه جلساتی برگزار شد و به این اندیشه بودند كه چگونه بتوانند در جریان انتخابات ریاست جمهوری، در انتخاب مردم موثر باشند، یكی از افراد آن گروه احمدی نژاد بود و بنده نخستین باری كه احمدی نژاد را دیدم در این جلسات بود.
او، ادامه داد: در این جلسه آقایان احمدی نژاد، فدایی، توكلی، باهنر، رحیم پور، مرتضی نبوی، زاكانی و یك نماینده از تلویزیون آمده بودند؛ تنها نكته مطرح این بود كه چگونه بر اوضاع سلطه پیدا كنیم. اولین چیزی كه مطرح شد این بود كه بالاخره در انتخابات باید رای مردم را جذب كنیم و در آن جلسه بحث شد كه تابلویی را بلند كنیم كه مردم ذیل این تابلو جمع شوند و در آن جلسه بحث شد و من پیشنهاد دادم كه ما همان تابلویی كه امام خمینی (ره) بلند كرده بود و مردم آن را به فراموشی سپردند را بلند كنیم، و امام گفته بود كه ما مقدمه ساز ظهور امام زمان (عج) هستیم و این امروز فراموش شده است، اگر این تابلو را برای مقدمه سازی بلند كنیم مردم دور این شعار جمع می شوند؛ در آن نشست تنها كسی كه خیلی استقبال كرد احمدی نژاد بود و بالاخره این طرح قبول شد.
عضو جمعیت رهپویان انقلاب خاطرنشان كرد: در این جلسات كارها بین افراد تقسیم می شد. آن فردی كه از همه بهتر كارش را انجام می داد احمدی نژاد بود (یعنی دیگران امكاناتشان از احمدی نژاد بیش تر بود ولی او با كم ترین امكانات كار را بهتر انجام می داد و در اجرا خوب شناخته شد) نتیجه آن جلسات در مجموع این شد كه شورای شهر تهران را در دست گرفتیم و شورای شهر و انتخاب شهردار می تواند برای معرفی قدرت عملیاتی حزب الله پله ای باشد. اعضای گروه مشغول انتخاب شهردار بودند و این كه چه كسی می تواند شهردار باشد، و آن كسی كه از همه از نظر اجرایی خودش را بیش تر نشان داده بود احمدی نژاد بود، لذا شهردار شد، وقتی می خواست شهردار شود برای معاون فرهنگی اش مهره می خواست به آقای ماندگاری گفت ولی ماندگاری امتناع كرد و به افراد دیگری هم گفته بود كه آن ها هم امتناع كرده بودند.
او، اضافه كرد: ... مشایی مرتاضی بسیار قوی است؛ ریاضت های شدیدی (نمازها سه ساعته و...) كشیده است كه هیچ كس تاب و توان آن را ندارد، مشایی از هنگامی كه در شهرداری كنار احمدی نژاد شروع به كار كرد یك چایی از احمدی نژاد (در دوران ریاست جمهوری) و شهرداری نخورد و اكثرا روزه است و غذای خود را همیشه به همراه دارد و هیچ دینی ندارد...
طائب، گفت: مشایی مرتاضی با ظاهر دینی است؛ اخبار غیبی می گوید و تحقق هم پیدا می كند؛ در این مدت زمانی كه مشایی با احمدی نژاد بوده است القائات بسیار وحشتناكی به احمدی نژاد داشته است (مخصوصا این كه بعضی از سخنان خود را منتسب به امام زمان می كرده است) و این كه احمدی نژاد چه كار بكند و چكار نكند و احمدی نژاد هم تبعیت می كند چون فكر می كند كه مشایی با امام زمان مرتبط است (به جهت این كه اخبار غیبی می گوید و محقق می شود)...
او، در پایان اظهار داشت: امروز مشایی نفوذی یهود است، قضیه اصلی این است كه می خواستند ما را از جریان بین الملل (بیداری اسلامی) غافل كنند و ملت بار انقلاب را زمین بگذاریم، لذا مساله اصلی آن ها غافل سازی ملت ایران است.
حکومت اسلامی، از همان روزهای سرکوب خونین دستاوردهای انقلاب 57 مردم ایران و محکم کردن پایه های حکومت خود، نه تنها مخالفین خود را بی رحمانه سرکوب و ترور، شکنجه و اعدام کرده است، بلکه در صورت لزوم عناصر مهم خود را نیز قربانی کرده است. اعدام قطب زاده، برکناری دولت بازرگان، برکناری بنی صدر، برکناری منتظری و غیره از جمله موارد مهم پاک سازی در حاکمیت جمهوری اسلامی بوده اند. هم اکنون نیز موسوی و کروبی را جبس خانگی کرده اند. بسیاری از چهره های شناخته شده دولت خاتمی چون رمصان زاده و تاج زاده و غیره هنوز هم در زندان هستند. بنابراین، اگر امروز رحیمی و مشایی و بقایی را هم دستگیر و زندانی کنند که از نزدیکان درجه اول احمدی نژاد هستند، هیچ تازگی ندارد. هر کس با رهبر مخالفت کند با خدا و امام زمان مخالفت کرده و روزگارش سیاه می شود. چون در حال حاضر خدای مطلق جامعه ایران خامنه ای است و خدایی که در آسمان ها و جاهای دیگر باشد وجود خارجی ندارد.
از سوی دیگر، یک شگرد این حکومت جانی و سران آن، تهمت و افترا زدن و پرونده سازی های کثیف علیه مخالفین و حتی منتقدین درون جناحی خود است. اگر واقعا به گفته طائب، مشایی جاسوس و نفوذی است پس چرا دستگیرش نمی کنند؟ پشت سر او چه قدرتی قرار دارد که او را تا حیاط خلوتی دولت نیز بالا آورده است؟ او، هم چنین خود را به عنوان کاندیدای رییس جمهور آینده آماده می کند. چرا وزارت اطلاعات و قوه قضائیه حکومت اسلامی، اکنون و به دنبال علنی شدن اختلاف بین خامنه ای و احمدی نژاد پرونده مشایی را باز می کنند؟! در حالی که مشایی نه تنها در رامسر، بلکه در استان های حساس کشور چون آذرباینجان غربی و کردستان، یکی از مهم ترین و کارد به دست ترین عناصر امنیتی حکومت اسلامی، از همان سال های نخست حکومت اسلامی بوده است. او نخست به عنوان معاون امنیتی استاندار آذربایجان غربی خدمت کرده و سپس توسط سردار نقدی به قراگاه رمضان دعوت شده و در کردستان، مسئول امنیتی سرکوب «کومه له» بوده است. دورانی که احمدی نژاد نخست فرماندار ماکو، سپس فرماندار خوی شد و سپس با دعوت سردار نقدی به قرارگاه رمضان رفت و در جوخه های ترور نیز شرکت کرد. تیم احمدی نژاد، به ویژه رحیمی و مشایی و ثمره هاشمی از کردستان و قرارگاه رمضان با او بوده اند. پس از پایاین جنگ ایران و عراق، احمدی نژاد به استانداری اردبیل منصوب گردید و سپس شهرداری تهران و سرانجام سال 84، به ریاست جمهوری رسید که بخشی از داستان این پروسه را طائب در بالا تعریف داده است. بنابراین، بر خلاف اظهارات طائب، مشایی در همه جنایات حکومت اسلامی شرکت داشته و یک چهره امتینی شناخته شده است که به عنوان مسئول ریاست دفتر احمدی نژاد  و ده هال پست دیگر منصوب شده است. طائب و دوستانش در سپاه و بیت رهبری، همه سوابق ریز و درشت این ها را می دانند اما تنها گوشه هایی از کارنامه همدیگر ار علنی می کنند و همواره جنبه محرمانه و حفظ خط قرمزها را در رابطه با سوابق همدیگر رعایت می کنند.
برای مثال، حفظ اسرار پشت پرده قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67، یکی از این خط قرمزهای مهم حکومت است. حتی کسانی چون سازگارا، گنجی، ابراهیم نبوی، مهاجرانی، کدیور، سروش و غیره که در حال حاضر به دلیل دعواهای جناحی در خارج کشور به سر می برند هر موقع از آن ها در این مورد سئوال می شود یا با عصبانیت جواب نمی دهند و یا بیش تر به قربانیان و اپوزیسیون سرنگونی طلب می تازند. چرا که اگر در این مورد واقعیت ها بگویند اولا کل سیستم حکومت اسلامی را زیر سئوال می برند که خود طرفدار جناحی از این سیستم هستند. ثانیا، احتمال دارد پای خودشان هم گیر بیفتد. بنابراین، صلاح می دانند که واقعیت های پشت پرده جنایت بزرگ و تاریخی حکومت شان در سال 67 را هم چنان مخفی نگه دارند.
حکومت اسلامی ایران در کلیت خود، حکومت جهل، جنایت، ترور، تبه کار، دزد و یاغی است و سران و مقامات آن در این سی و سه سال نشان داده اند که برای حفظ قدرت و ثروت خود آمادگی دارند به هر جنایتی متوسل شوند و هر کسی، حتی نزدیکانشان را قربانی کنند تا بقای حکومت شان را تضمین نمایند. اما اکنون حکومت اسلامی، بیش از هر زمان دیگری در باتلاق بحران و بن بستی گیر کرده است به طوری که با هر تکانی، بیش تر در باتلاق بحران هایش فرو می رود و راهی جز خفه شدن در قعر این باتلاق ندارد.
در هر صورت بسیاری از طرح های اجرایی احمدی نژاد تاکنون ناکام مانده اند و طرح های جدیدش به ویژه «ویلاسازی» برای خانواده های ایرانی، سناریوهای دروغی بیش نیستند. چون که حتی بر فرض محال تصور کنیم که احمدی نژاد، در اجرای این طرح خود، مصمم است اما بحران های فزاینده اقتصادی چنین اقدامی را عملا به او و هم فکرانش نمی دهد. اگر احمدی نژاد راست می گوید فعلا دست مزدهای معوقه کارگران را پرداخت کنند؛ دست از اخراج سازی های وسیع کارگران بردارند؛ به کارگران بی کار بیمه بی کاری مکفی پرداخت نمایند و سرپناهی برای کارتن خواب ها بسازند. فعلا طرح ویلا سازی و باغ برای شهروندان پیشکش خودش!
از سوی دیگر، بزرگ ترین طرح اقتصادی احمدی نژاد که اجرای آن در سال گذشته، با حمایت رهبر و هم چنین صندوق بین المللی پول و حتی رفسنجانی و خاتمی روسای جمهور سابق حکومت اسلامی نیز روبرو شد اجرای قانون هدف مندکردن يارانه ها بود. اجرای این طرح عواقب ویرانگری بر زیست و زندگی کارگران و محرومان جامعه گذاشت. قیمت بسیاری از کالاهای ضروری مردم از نان و میوه و لبنیات تا بنزین و گازوئیل و هزینه ایاب و ذهاب گران تر شد. بخش مهمی از صنایع کشور که قبل از اجرای این طرح در بحران بودند اکنون تعطیل شده اند و کارگران آن ها به میان میلیون ها کارگر بی کار و بی حقوق پرتاب شده اند. یا در زیر ظرفیت کار می کنند و دست مزد کارگران را با ماه ها تاخیر پرداخته و بیش تر در اثر اعتراض و اعتصاب کارگران پرداخت می کنند. در اخبار و گزارش ها رسانه های حکومتی، به طور مرتب خبر بی کارسازی ها به چشم می خورد. اما اکنون این طرح سخت به دست انداز افتاده و شکست خورده است. اما ویرانگری آن با ادامه گرانی و تورم و بی کاری و اخراج کارگران، خانواده های بیش تری به قعر فقر و فلاکت و بحران کشیده است. اکنون دولت، حتی برای تامين منابع پرداخت يارانه های نقدی، به استفاده از بودجه عمرانی و يا استقراض از بانک مرکزی رو آورده است.
در بودجه سال ۱۳۹۰، پيش بينی شده که دولت، از محل اصلاح قيمت کالا های يارانه ای، که عمدتا شامل بالا بردن بهای حامل های انرژی چون بنزين، گاز، برق و غيره می شود، شصت و دو هزار ميليارد تومان درآمد خواهد داشت که از اين مقدار پنجاه در صد به صورت يارانه های نقدی برای جبران افزايش قيمت ها به خانوار ها، سی در صد به واحدهای توليدی و مابقی که بيست در صد باشد، به دولت اختصاص خواهد يافت.
اما عملا، این پيش بينی ها به خصوص با آشکار شدن اختلاف بین خامنه ای و احمدی نژاد و تشدید تحریم های سازمان ملل تاکنون تحقق پيدا نکرده است.
حميدرضا کاتوزيان، نماينده تهران و رييس کميسيون انرژی مجلس گفته است که دولت چند صد ميليارد تومان از بودجه هايی را که قرار بود در توسعه ميدان گازی پارس جنوبی به مصرف برسد، صرف پرداخت يارانه های نقدی کرده است.
او، گفته است: «به عنوان مثال خود مسئولان وزارت نيرو چندی پيش در نشستی در کميسيون انرژی تاکيد می‌ کردند درآمد ناشی از صادرات برق هم در اين بخش (پرداخت يارانه های نقدی) صرف شده است که اصلا قرار نبود چنين اتفاقی بيفتد يا بخشی از بودجه ‌ای که قرار بود وزارت نفت در پارس جنوبی هزينه کند، متاسفانه در قالب يارانه به مردم پرداخت شده است. اين ها جزو تخلفاتی است که مجلس بايد به آن رسيدگی کند.»
رييس کميسيون انرژی مجلس، ادامه مي دهد: «در حال حاضر منابع ملی دارد هدر می ‌رود، اگر قرار بود اين کار انجام شود روش قبلی که بهتر بود، بنزين و گازوئيل را ارزان به مردم می ‌داديم هيچ کس هم گلايه ‌ای نمی ‌کرد در ازای آن ديگر نياز نبود پروژه ‌ها را معطل پول کنيم تا به مردم يارانه بدهيم.»
رسانه های حکومتی به نقل از فريدون همتی، معاون پارلمانی ديوان محاسبات، نوشته اند که دولت تا پايان سال ۸۹، برای پرداخت يارانه نقدی به مردم، علاوه بر «پنج هزار ميليارد تومان از محل منابع بانک مرکزی، که به عنوان تن خواه برداشت شده، سه هزار ميليارد تومان از محل درآمد حاصل از صادرات نفت و سه هزار و پانصد ميليارد تومان از محل دستگاه‌ هايی نظير شرکت ملی نفت و وزارت نيرو برداشته است و مبلغ ۱۱ هزار و ۴۹۵ ميليارد تومان به مردم يارانه نقدی پرداخت کرده است.»
نشریه اقتصادی فوربس، به تازگی طی گزارشی به بررسی عملکرد اقتصادی 177 کشور جهان طی سه سال گذشته پرداخت و بر این اساس 10 کشور را به عنوان بدترین اقتصادهای جهان معرفی کرد.
بدترین اقتصادهای جهان در این گزارش بر اساس میانگین آمارهای سه ساله در خصوص رشد تولید ناخالص داخلی، تورم و تولید ناخالص داخلی سرانه به اضافه تراز حساب ‌های جاری تعیین شده ‌اند‌. این فهرست نسبت به سال گذشته تغییرات زیادی داشته است.
قرقیزستان، سوازیلند، نیکاراگوئه و ایران نیز در رتبه ‌های هفتم تا دهم بدترین اقتصادهای جهان قرار گرفته ‌اند. بر اساس این گزارش ایران در جایگاه دهم فهرست بدترین اقتصادهای جهان طی سه سال گذشته قرار گرفته است. بر اساس آمارهای سازمان بین‌ المللی انرژی ایران، 10 درصد ذخایر کشف شده نفت جهان را در اختیار دارد. اقتصاد ایران با سوء مدیریت، افزایش نقش دولت در فعالیت ‌های بزرگ صنعتی و اقتصادی و تحریم ‌ها روبرو است.
درآمد سرانه در ایران به 5493 دلار می ‌رسد. گرچه دولت ایران سعی کرده با حذف 60 میلیارد دلار از یارانه ‌های پرداختی به بخش انرژی اصلاحات وسیعی را در اقتصاد این کشور آغاز کند ولی اجرای این طرح موجب رشد 20 برابری قیمت برخی کالاها شده است. صندوق بین المللی پول بر این باور است که ایران برای حفظ نرخ تورم در سطح کم تر از 14 درصد با مشکلات زیادی روبرو است.

بعلاوه در هفته های اخیر، حتی در خبرها همراه با تصویر آمده بود که به دستور مسئولین بیمارستان های دولتی، بیماران بی پول را بر روی برانکارد با آمبولانس از بیمارستان ها اخراج می کنند و در بیابان های اطراف شهرها رها می کنند. دست کم این جنایت هولناک در شهر های ارومیه، مشهد و تهران گزارش شده است. نخست مسئولین دولتی این وقایع را انکار کردند. اما سپس با انعکاس بیش تر آن ها در رسانه ها به ویژه با تصویر، وزیر بهداشت و درمان احمدی نژاد اقرار کرد که چنین خبرهایی واقعیت دارد.

آیا احمدی نژاد و خامنه ای و سایر مقامات و مسئولین حکومت اسلامی، این اخبار و گزارشات رسانه ها خود را نمی خوانند؟ آیا در این مورد گزارشی به آن ها داده نمی شود؟ قطعا هم می خوانند و یا می شوند و هم گزارش دریافت می کنند. اما بی شرمانه آن ها را نفی می کنند و می گویند در کشور ما، گرسنه و بی خانمان وجود ندارد؟ تازه احمدی نژاد، وقیحانه از طرح دولت برای ساختن ویلا و باغ برای 60 میلیون ایرانی سخن به میان می آورد؟
در چنین شرایطی، می توان پیش بینی کرد که غروب دولت احمدی نژاد نزدیک است و امام زمان و تبلیغاتی چون صاحب ویلا و باغ کردن مردم، متوقف کردن طرح اخراج اساتید و جداسازی جنسیتی و وعده های دروغین نیز نمی تواند کسی را به سوی او بکشاند تا او از یک سو، در رقابت های موجود بین طرفداران خود و رهبرش مقاومت کند و هم چنین در نمایش انتخابات مجلس دست بالا را بگیرد. تا آن جا که به مردم مربوط است آنان حکم رفتن کلیت حکومت اسلامی را در راه پیمایی های میلیونی خود در سال 88، با صدای بلند اعلام کرده اند. سالی که رهبر و رییس جمهور، سپاه و بسیج، شورای نگهبان و قوه قضائیه و دیگر ارگان های سرکوب دست به دست هم دادند تا اعتراضات بر حق مردم را سرکوب کنند فعلا در این را موفق شده اند. اما این به معنی پایان کار مبرازه مردم علیه حکومت نیست. چرا که جامعه ایران آبستن حوادث مختلفی از جمله انقلاب سیاسی - اجتماعی و سرنگونی حکومت اسلامی است. در عین حال جناح حاکم اصول گرا در تقسیم قدرت و ثروت دچار ختلاف شدید شده است. اما پرواضح است که چنین اختلافی، کم ترین ربطی به خواست ها و منافع مردم ندارد. از این رو، وعده های دروغین طرفین نیز تاثیری بر عزم و اراده مردم علیه حکومت نداشته و هیچ ثمر و بازار گرمی نیز برای نمایش انتخابات مجلس شان نخواهد داشت. سال 88 در انتخابات ریاست جمهوری، متوهم ترین شهروندان نیز با چشمان خود دیدند که انتخابات در حکومت اسلامی، به معنای واقعی پوچ و بی معنی، مضحک و نمایشی است. تنها شورای نگهبان و خدای مطلق ایران، یعنی سیدعلی خامنه ای، فعلا سران و نمایندگان مجلس و غیره را تعیین می کنند و ارگان های دیگر حکومت نیز در خدمت حفظ کلیت حاکم و در راس همه ارگان مخوف رهبری حکومت را به عهده دارند و نفی و سهم خود را از حاکمیت و ثروت و اموال عمومی می برند. بنابراین، کشاندن مردم به پای صندوق های رای، تنها جنبه تبلیغاتی در نزد افکار عمومی داخلی و جهانی دارد.
اما در این میان، آن چه که اصولا باید مورد تاکید بخش آگاه جامعه قرار گیرد امر مهم و حیاتی خودسازمان دهی و روی آوری به مبارزه متشکل و متحد و آگاهانه و هدف مند علیه کلیت حکومت اسلامی است. یعنی مردم این بار باید طوری خود را آماده حضور در اعتراضات عمومی کنند که از همان آغاز با قدرت مبارزاتی خود بتوانند حکومت را وادار به عقب نشینی و پذیرش خواست هایشان کنند. هر چه مردم آمادگی بیش تری برای مبارزه و مقاومت داشته باشند به همان نسبت نیز قربانی کم تر می دهند و پیروزی هایشان نیز پلکان محکمی برای برداشتن گام های بعدی شان می شود. بنابراین، در شرایط موجود، مساله مهم این است که رهبران و پیشروان جنبش های اجتماعی آزادی خواه، عدالت جو و سوسیالیست این است که سازمان دهی مردمی را در سطح سراسری در راس اولیت های خود قرار دهند. از هر تریبون و امکان تبلیغی - سیاسی، آن شعارها و خواست هایی را مطرح کنند که شامل حال اکثریت مردم باشد تا از قدرت بسیج مردمی بیش تر برخوردار گردد. تاکید به صف مستقل و متشکل و متحد سیاسی - طبقاتی کارگران و محرومان جامعه و هم چنین مبارزه علیه کلیت حکومت اسلامی، امری بس مهم است. هم چنین با روشنگری دایمی در جامعه، نباید گذاشت بار دیگر، مردم از سر ناچاری و بی افقی به سیاهی لشکر این و یا آن جناح حکومتی تبدیل شوند.

     بهرام رحمانی


یک شنبه نوزدهم تیر 1390 - دهم ژوئیه

پاسخ به پرسشهای حائز اهميت پيرامون نظام جهانی سرمايه و مضامين مربوط به آن

پاسخ به پرسشهای حائز اهميت پيرامون نظام جهانی سرمايه و مضامين مربوط به آن
(قسمت دوم)
يونس پارسابناب


درآمد
درقسمت اول اين نوشتار به چند و چون ناريخ تکامل مکتب "نظام جهانی سرمايه" در فلسفه ی سياسي، تقسيم جهان به دو بخش مرکزی و پيرامونی در نظام جهاني، تئوريهای "تلاقی تمدن ها" و "پايان تاريخ" و اصل فنا پذيری اجتناب ناپذير سرمايه داری به عنوان يک نظام و ... پرداختيم.
در قسمت دوم اين نوشتار نقش دولت اوباما در نظام جهاني، رابطه ی رأس نظام (آمريکا) با انديشه ها و جنبشهای بنيادگرائی دينی و مذهبی پانيستی و شوينيستي، تفاوتهای کيفی و اساسی بين جنبشهای دمکراتيک و مترقی با جنبشهای ارتجاعی و ضد دمکراتيک، درک و انگاشت پست مدرنيت ها و ديگر فرهنگ گرايان از نقش فرهنگ درمورد توسعه يافتگی و توسعه نيافتگی جوامع و ... را مورد پرسش و پاسخ قرار می دهم.
پرسش يازدهم: آيا واقعاً دولت اوباما در عين حال که قصد دارد نيروهای نظامی آمريکا را حد اقل تا 2011 از عراق خارج سازد، برنامه دارد که جنگ را از افغانستان به پاکستان و ديگر کشورها در سه قاره گسترش دهد؟
- پيش از پاسخ به اين سئوال، بگذاريد به توضيح يک نکته اساسی بپردازيم. نيم نگاهی به تاريخ رشد پديده ميليتاريسم آمريکا نشان ميدهد که هيئت حاکمه بعد از کسب موقعيت نظامی در کشورهای جهان هيچ وقت داوطلبانه به حضور نظامی خود درآن کشورها خاتمه نداده است. بطور مثال، درسال 1941 (شهريور 1320 خورشيدی) نيروهای نظامی آمريکا همراه نيروهای ديگر متفقين (شوروی و انگلستان) ايران را اشغال کردند. با اينکه طبق موافقت نامه کنفرانس تهران قرار شد که کليه نيروهای متفقين بعد از پايان جنگ جهانی دوم خاک ايران را ترک کنند، ولی حضور نظامی آمريکا درايران (برخلاف نيروهای نظامی شوروی که درسال 1946 = 1325 خورشيدی ايران را ترک کردند) تا انقلاب 1979 (1357 ) ادامه يافت. درست است که سربازان و ديگر اعضای پرسنل نظامی آمريکا ايران را تخليه کردند ولی آمريکا با ايجاد پايگاه نظامی و استخدام مستشاران نظامی خود در نيروهای دريائي، هوائی و زمينی بويژه ژاندارمری ايران، حضور نظامی خود را در ايران تا انقلاب 1957 ماندگار ساخت. اين امر فقط به کشورهای جهان سوم محدود نميشود. آمريکا بعد از کسب حضور نظامی در کشورهای آلمان، انگلستان، ايتاليا، ژاپن و ... در بحبوحه ی جنگ جهانی دوم هيچ وقت به حضور نظامی و وجود پايگاه های خود در آن کشورها خاتمه نداد.
امروز نيز دولت اوباما با اينکه قرار است سربازان آمريکائی را تا آخر سال 2011 از خاک عراق بيرون بکشد ولی عراق هم اکنون همانند عربستان سعودي، مصر، بحرين و ... به يکی از وسيعترين پايگاه های نظامی آمريکا تبديل شده است.
بهر رو در "اف � پاک" (افغانستان و پاکستان) دولت اوباما در حال ساختن سفارتخانه های عظيم در داخل ناحيه های "سبز" به الگوی "ناحيه سبز" بغداد است که در مقام مقايسه با سفارتخانه های آمريکا در کشورهای جهان از نظر وسعت و تعداد پرسنل ها بی سابقه و کم نظيرند. وجود سفارتخانه های به اين بزرگی نشان "ماندگاری" آمريکا دراين منطقه سوق الجيشسی (شمال غربی مرزهای چين) می باشد.
اوباما همزمان با اعلام اين نکته که دولت او خواهان حضور وسيع و محکم آمريکا در آن بخش از آسيای جنوبی است تلاش ميکند با افزايش جنگ عليه القاعده بويژه طالبان ها در افغانستان بخشی از آنها را مجبور به عقب نشينی و فرار به داخل خاک پاکستان سازد. بررسی جغرافيای انسانی مرزهای پاکستان و افغانستان نشان ميدهد که عشاير پشتون زبان ساکن مرزهای آن دو کشور هيچ وقت مرزبندی مصنوعی توسط امپرياليسم انگلستان در نيمه اول قرن بيستم را نپذيرفتند. دقيقاً در اين بخش از مرزهای افغانستان و پاکستان است که جنگ فعلی روزانه مشتعل تر ميگردد. سليق هريسون (يکی از تحليل گران معتبر در امور منطقه آسيای جنوبی) اخيراً گفت که پيآمد سياست های فعلی آمريکا و اوباما احتمالاً رشد و عروج "پشتونستان اسلامی" در آن بخش از مرزهای افغانستان و پاکستان و نتيجتاً آغاز تضعيف پاکستان بعنوان يک کشور � ملت و تجزيه تدريجی آن به حداقل چهار کشور درمانده و فرتوت درآينده خواهد بود.
با توجه به فعل و انفعالات نظامی در مرزهای افغانستان و پاکستان (پشتونستان) يکی از خبرگان عاليرتبه ارتش آمريکا که تجارب قابل ملاحظه ای از فعاليتهای ضد شورشی خود در عراق دارد، بطور غير مترقبه اعلام داشت که بنظر ايشان سياست اوباما در اف � پاک بطور کلی بر پايه ی يک "اشتباه استراتژيک" اساسی بنا شده که به احتمال زياد به سقوط پاکستان بعنوان يک "ملت � دولت" واحد منجرمی گردد. او در صحبت خود تأکيد کرد که با در نظر گرفتن وسعت، ويژه گی ترکيب جمعيت 75 ميليون نفری و هم چنين موقعيت استراتژيکی آن کشور "سقوط پاکستان فاجعه ای" به بار خواهد آورد که مسائل و بحرانهای جاری را در جهان تحت الشعاع خود قرار خواهد داد. اين ژنرال آمريکائی که فرماندهی کليه نيروهای نظامی آمريکا درافغانستان در اوايل سال 2009 به او واگذار شده بود، بعد از بيان اين نظرگاه به رابرت گيتس وزير امور دفاعی آمريکا بلافاصله در نيمه اول ماه اوت 2009 از مقام خود اخراج شده و بازنشسته اعلام گشت. عزل و اخراج اين ژنرال که با عنايت و حمايت باراک اوباما اتفاق افتاد، درتاريخ نظامی � سياسی آمريکا کاملاً غير مترقبه و بی نظير ميباشد (برای جزئيات عزل و اخراج و نه استعفای داوطلبانه اين ژنرال، رجوع کنيد به: روزنامه "واشنکتن پست"، 12 و 13 اگوست 2009 ).
اما واقعيت اين است که سياست های آمريکا در افغانستان � پاکستان از بکار برد "يک اشتباه استراتژيک" سرچشمه نميگيرد. آمريکا خواهان دولتی قوی در پاکستان است با اين شرط که سر نخ آن دولت در دست آمريکا باشد. در اين مورد آمريکا جز افسران عاليرتبه ارتش و سازمان امنيت پاکستان (آی اس آی) جايگزين ديگری برای برپائی يک دولت قوی فرمانبردار ندارد. ارتش پاکستان بويژه افسران عالی رتبه ی آن، به دليل اعمال ديکتاتوری بر اقشار مختلف مردم دردوره های مختلف حکومت های ايوب خان، يحيی خان و سپس ضياء الحق و بعد هم پرويز مشرف هم نزد احزاب سياسی و هم نزد مردم اعتبار و وجهه ای ندارند. در نتيجه به باور اين نگارنده، اگر دولت سکولار فعلی گيلانی � زرداری احياناً بخواهد مستقل از سياستهای آمريکا عمل کند و امکان اين امر بخاطر موقعيت استراتژيکی ارضی پاکستان (و رابطه دوستانه تاريخی آن کشور با چين) بعيد به نظر نميرسد، در نتيجه آمريکا سياستهای خود را در جهت ايجاد بی ثباتی در پاکستان به پيش برده و حتی دست به تجزيه پاکستان براساس مدل يوگسلاوی خواهد زد.
پرسش دوازدهم: در پرتو وقايع تکان دهنده سالهای اخير � حادثه مرموز يازده سپتامبر 2001 ، حمله نظامی آمريکا به افغانستان و سپس عراق، گسترش آشوب و گرسنگی درجهان بويژه در بخشی از آفريقا، حمله نظامی اسرائيل به لبنان در سال 2006 و به نوار غزه در آغاز سال 2009، شيوع اسلام سياسی و ديگر بنيادگرائی های دينی و مذهبی در عراق و افغانستان و گسترش آنها در پاکستان و هندوستان و غرب چين (تبت و ايالت شين جان)- روشنفکران و ايد ئولوگهای طرفدار "پايان تاريخ" و "تلاقی تمدن ها" از يک سو و طرفداران انواع و اقسام بنيادگرائی ها و التراناسيوناليست های شوونيست از سوی ديگر به اشاعه ی بيش از پيش اين گفتمان جاری پرداختند که بشريت وارد دوره ای از تاريخ خود گشته که در آن فرهنگ بويژه دين و مذهب و هويت اتنيکی موقعيت متفق اتخاذ نموده و نقش فرا تاريخی در جوامع بشری ايفاء ميکند. آيا به نظر شما تضاد های موجود در بين مسلمانان جهان و کشورهای غربی و يا بين مسلمانان و هندوها در هندوستان و يا بين مسيحيان و مسلمانان در نيجريه و پاکستان تضادهای واقعی عينی بر اساس تئوری "تلاقی تمدن ها" و گفتمان های جاری در بين اسلام گرايان امت گرا هستند؟ و اگر نيستند پس تضاد های اصلی و واقعی عينی امروز در جهان کدامين هستند؟
- اسلام سياسی و ديگر بنيادگرائی های مذهبی و دينی جنبشهائی هستند که در دوران معاصر بويژه در دوره "جنگ سرد"، توسط نهادهای گوناگون متعلق به نظام جهانی سرمايه بوجود آمدند که از گسترش و توسعه انديشه های رهائی بخش ملی و سوسياليستی در سراسر جهان بويژه در کشورهای جنوب جلوگيری کنند. اسلام گرايان امت پرست درايران، مصر و ... مثل بنيادگرايان لامائيست در چين، برمه و ... و بنيادگرايان هندوتوا در هندوستان همگی در راستای خدمت به بقای وضع موجود (به نفع نظام سرمايه داری)، مشترکأ تلاش ميکنند که از ادغام، همبستگی و در نهايت همکاری بين زحمتکشان کشورهای "مرکز" و "پيرامونی" عليه نظام سرمايه داری جلو گيری کنند. اين بنيادگرايان هر کجا که هستند با قراردادن محل و قلمرو سياسی عمل خود در درون فرهنگ ها به ويژه اديان و مذاهب ميخواهند با حمله به ارزش های فرهنگی و اجتماعی مردمان کشورهای مرکز و ترويج انديشه ها و تضاد های کاذب مبنی بر تلاقی تمدن ها و فرهنگ ها، افکار عمومی جهان و اذهان قربانيان نظام را از کسب آگاهی به اين امر که تضاد عينی در جهان چيزی به غير از واقعيت های سرمايه داری واقعاً موجود و عروج و گسترش چشم اندازهای سوسياليستی نيست، محروم سازند.
تئوريهای ارتجاعی و تاريک انديش "ما مسلمان هستيم"، به "امت اسلامی تعلق داريم" و بحران ها در "غرب" به "ما مربوط نيست" نه تنها نقش حاکم نظام جهانی را نديده ميگيرند بلکه در کشورهای مصر، ايران، هندوستان و ... در دهه اخير به نفع لغو مقررات عمومی از يک سو و سياست های خصوصی سازی در امور آموزش و پرورش، بهداشت و تحميل افزايش ماليات بر زمين از سوی ديگر موضع گرفته و در تعيق شکاف بين فقر و ثروت، گسترش بی خانماني، رشد چشمگير درصد کودکان خيابانی و رواج فراگير فحشا و اعتياد به مواد مخدر و ... دراين کشورها نقش کليدی ايفاء می کنند.
حاميان اسلام گرائی دينی و مذهبی همراه با انواع و اقسام التراناسيوناليستهای شوونيست بدون آنکه با همديگر تبادل نظر کرده و يا حتی ارتباطی با همديگر داشته باشند، مشترکأ کوشش ميکنند که با گسترش و ترويج تضادهای کاذب (مثل تلاقی بين مسلمانان و مسيحيان، مسلمانان و هندوها، يا شيعه ها و سنی ها و ...) از ادغام، همکاری و همبستگی بين قربانيان نظام جهانی در کشورهای مرکز و کشورهای پيرامونی برعليه نظام جهانی جلوگيری کنند. غوطه خوردن زحمتکشان و کارگران اين کشورها در "دريای توهمات" ديني، مذهبي، خاک پرستی و ملت پرستی (که جملگی گفتمان ها و تضاد های کاذب هستند) اين توده های زحمتکش را سالها از رسيدن به اين آگاهی که تضاد اصلی در جهان بين فقر و ثروت است، محروم ميسازد. از سوی ديگر گسترش انديشه های بنيادگرايانه دينی � مذهبی و يا تبار پرستی و پانيستی امر برپائی يک جنبش جهانی و ايجاد "انترناسيونال نوين" را که هدفش همبستگی و اتحاد کارگران کشورهای مرکز با خلقهای دربند کشورهای پيرامونی است را ميتواند مدتها به عقب اندازد. در يک کلام با اينکه جنبشهای بنيادگرايانه مذهبی و دينی مثل جنبشهای پانيستی � شووينيستی پديده های متعلق به "عصر جديد" بوده و معمولاً موفق به جلب توده های قابل توجه ای از مردم ميگردند ولی به هيچ وجه نبايد جزو جنبشهای مترقی و دمکراتيک محسوب گردند.
پرسش سيزدهم: تفاوتهای کيفی و اساسی بين انديشه ها و جنبشهای دمکراتيک و مترقی با جنبشهای ارتجاعی و ضد دمکراتيک کدامين هستند؟
- صرف پذيرش اين امر که جنبشهای بنيادگرائی دينی � مذهبی و يا پانيستی � شووينيستی پديده های نوظهور در "عصر جديد" هستند برای شناسائی و پذيرش مشروعيت آنها کافی نيست. ضروريست که ما بعد از بررسی ديدگاه ها و عملکرد های اين جنبشها، درک کنيم که کدام يک خواهان انتقال جامعه به پيش در جهت نقد و رد "مدرنيته ی سرمايه داری" و شرکت در "تغيير و تنظيم جهانی بهتر" براساس چشم اندازهای "مدرنيته سوسياليستی" هستند.
بخش قابل توجهی از جنبشهای متعلق به اردوگاه چپ و مشخصاً مارکسيستها بر آن هستند که بهترين وسيله برای شناخت چالشهای جدی که بشريت زحمتکش بويژه کارگران و ديگر قربانيان نظام با آنها روبرو هستند، همانا ابزار و آزمونهای ماترياليسم تاريخی است. اما در مقابل اين جنبشها، ما شاهد جنبشهائی هستيم که از وضع موجود دفاع کرده و بقای آنرا خواهانند. اين جنبشها فقط محدود به جنبشهای ليبرال و يا سوسيال دمکراسی نيستند. مدافعين ديگر وضع واقعاً موجود که بصورت انواع و اقسام دينی � مذهبی و يا تبارگرائی شبه پانيستی و التراناسيوناليستی در سراسر جهان بويژه در کشورهای پيرامونی در سی سال گذشته عروج و گسترش يافته اند، نه تنها دردفاع از وضع موجود، مبارزات و استراتژی های متعلق به جنبشهای ملی گرائی پوپوليستی "عهد باندونگ" و مبارزات جهانی طبقه کارگر دهه های 1917 � 1991 را رد می کنند، بلکه به انگاشت و پراتيک "حق مالکيت" بر منابع طبيعی و انسانی به عنوان "قانون مقدس و ابدی" احترام گذاشته و از پروسه های فلاکت بار"خصوصی سازی" و "کالا سازی" دفاع ميکنند.
روشن است که اين جنبشها مترقی نبوده و بطور نمايان ارتجاعی هستند. بصرف اينکه اين جنبشها در زمان ها و مکانهای گوناگونی موفق شده اند که توده های قابل توجهی از تهی دستان، دهقانان و حتی کارگران را بعد از جلب بسوی شعارهای خود بسيج سازند، به هيچ وجه و نوعی ويژه گی های يوتوپيکی و ارتجاعی اين جنبشها را تغيير نميدهد. فاشيسم در ايتاليا، نازيسم در آلمان، صهيونيسم در اروپا و فلسطين در سالهای بين دو جنگ جهانی بهترين نمونه های جدی اين نوع جنبشها در نيمه اول قرن بيستم بودند.
از نيمه دوم قرن بيستم به اين سو و بويژه در سی سال گذشته اسلام گرائی و امت گرائي، هندوگرائی (هندوتوا) و بنياد گرائی مسيحی نمونه های جديدی از اين نوع جنبشها هستند که موفق شده اند در کشورهای مختلف جهان (به غير از کشورهای آمريکای لاتين) بخشی از توده های مردم (فرودستان و تهی دستان و ديگر قربانيان نظام جهانی سرمايه) رادر داخل "توهمات خانوادگی" و هم بستگی های قلابی محبوس و بسيج سازند.
اين جنبشهای زود گذر از عدم توانائی و نا کامی چپ اصيل در مقابله با نظام سرمايه که ناشی از سقوط و فروپاشی نيروهای چالشگر ضد نظام (شوروي، جنبشهای پوپوليستی و رهائی بخش سه قاره و جنبشهای کارگری اروپای غربی) بود، حد اکثر استفاده را برای تهاجم جديد سرتاسری عليه سوسياليسم و برابری طلبی در دهه های بويژه پس از پايان "جنگ سرد" به پيش بردند.
پرسش چهاردهم: آيا شما با تجزيه و تحليل پُست مدرنيست ها در باره ی علل بروز بنيادگرائی های دينی و مذهبی در دوره ی بعد از پايان "جنگ سرد" موافق هستيد يا خير؟
- نگارنده با تجزيه و تحليل بخش بزرگی از " پُست مدرنيست ها" که عروج و گسترش بنيادگرائی اسلامی را "فرهنگی" می بينند، مخالف بوده و آنرا مانند ديگر بنيادگرائی ها از عوارض تعميق شکاف عظيمی که جهانی تر شدن سرمايه بويژه در کشورهای آسيا و آفريقا بوجود آورده محسوب می دارد. به اعتقاد من، انگاشت "فرهنگ گرائی" تعداد زيادی از پُست مدرنيستها، بويژه در زمينه های سرچشمه و علل رشد اسلام گرائی خصوصاً در خاور ميانه و آسيای جنوبي، از ديدگاه فرا تاريخی "يوروسنتريسم" (اروپا محوری � اروپا مرکز انگاری) آنها سرچشمه ميگيرد. شايان توجه است که انگاشت فرهنگ گرائی و ديدگاه يوروسنتريسم محدود به نخبگان و روشنفکران ساکن کشورهای مرکز نشده، بلکه بخش قابل توجهی از نخبگان و محققان "اسلاميست" در کشورهای مسلمان نشين نيز بر آن هستند که عامل اصلی عقب افتادگی ها و وجود مسائل موجود اجتماعی در جوامع مسلمان نشين را بايد در ساختار و ناهنجاريهای فرهنگی آن جوامع جستجو کرد. "خالد اعظم" وجود اين انگاشت در بين روشنفکران "اسلاميست" را ناشی از گرايش فکری آنان بنوعی از اروپا محوری ميداند.
فرهنگ گرايان پُست مدرنيست، چه از نوع سکولاريست و چه از نوع اسلاميست در نوشته های خود تأکيد ميورزند که عقب ماندگی جوامع پيرامونی آسيای جنوب غربی (خاورميانه) و آسيای جنوبي، عمدتاً ناشی از خصوصيات فرهنگی آن جوامع می باشد. اين ويژه گی ها از نطر اينان نقش بزرگی در عدم رشد ريشه های سرمايه داری و نبود علائم پروسه ی تاريخی تجدد طلبی (مدرنيته) در آن کشورها داشته اند. اگر اين گفتمان تا اواخر جنگ جهانی دوم و حتی حداقل تا دو دهه بعد از پايان جنگ يک گفتمان بلا منازع و غير قابل چالش بود، امروز پژوهش های جامع، مستند و تاريخی از طرف محققين و جامعه شناسان سياسی چين، ژاپن، مصر و ... نشان ميدهند که ريشه ها و علائم هم سرمايه داری و هم تجدد طلبی همراه با روند سکولاريسم نه فقط در اروپا بلکه در بخش بزرگی از جهان غير اروپائی نيز در قرون پيش از عروج سرمايه داری بوجود آمده بودند.
پژوهش در باره ريشه های پيدايش علائم و اشکال "سرمايه داری ابتدائی"، تعداد قابل توجهی از مارکسيستها را در دهه های 1990 � 1970 به اين جمع بندی رساند که وجود علائم اوليه ظهور تجدد طلبی در چين به قرون حداقل سيزدهم و چهاردهم و در کشورهای عربی و مسلمان نشين به قرون نهم و دهم ميلادی ميرسند. البته نا گفته نماند که اين نوع نگاه به تاريخ باعث گشت که اين مارکسيستها شديداً مورد حمله ی يوروسنتريستها، هم در کشورهای مرکز و هم در کشورهای پيرامونی (منجمله حاميان اسلام گرائی مانند برهان قليونی) قرار گيرند.
ولی پيروزی سرمايه داری تاريخی در اروپای آتلانتيک، بويژه بعد از قرن شانزدهم و آغاز استعمار جهان غير اروپائي، نه تنها رشد ريشه های آغازين سرمايه داری و پروسه ی تجدد طلبی را در آن کشور ها در نطفه خفه کرد، بلکه با تقسيم جهان به خطه های پيرامونی و مرکز، نسخه مدرنيته ی خود را با توسل به زور اسلحه و تاراج منابع، اعمال ساخته و امکان راه های ديگر رسيدن به تجدد طلبی را بروی بشريت مسدود ساخت.
پرسش پانزدهم: در مقالات و سخنرانی های خود به پديده ی "اسلاموفوبيا" (ترس از اسلام) چه برخوردی داريد؟
- من هميشه به پديده اسلاموفوبيا در نوشته ها، در کنفرانس ها و جلسات پالتاکی توجه کرده و حساسيت نشان داده ام. اما بايد باز هم تأکيد کنم که "ترس از اسلام" تنها ترفند و لولو خرخره ای نيست که حاکمين مسلط در کاخ سفيد و ديگر کاخ ها به آنها در جهت تحميق افکار عمومی بين المللي، بويژه در آمريکا، متوسل می شوند. آيا توسل حاکمين نظام جهانی به ترفند ها و لولو خرخره هايی چون "خطر سرخ"، "خطر زرد"، "ترس از کرملين"، , ترس از فساد بی طرفی" در دوره پنجاه و شش ساله جنگ سرد فراموش شده اند؟ امروز روز شعار لولو خرخره ای "ساينوفوبيا" (ترس از چين) و نتيجتاً حمايت از تئوکراسی مذهبی � برده داری لامائيسم تحت رهبری دالائی لاما را چگونه ارزيابی ميکنيد؟
در تهيه پاسخهای مناسب به اين سئوالات من توضيح مارکسيستهای طرفدار تئوريهای "وابستگی" و "نظام جهانی سرمايه" را بيشتر از توضيحات ديگران نزديک به نظرگاه خود يافته ام: سرمايه داری/امپرياليسم "پير" که به مرحله "فرتوتی" و "بی ربطی" خود رسيده است، محتاج است که وجود امپرياليستی دسته جمعی خود را متعهد به "جنگهای بی پايان" عليه کشورهای جنوب سازد. ميليتاريزه ساختن پروسه جهانی شدن تنها وسيله ايست که توسط آن نظام ميتواند دسترسی خود را به منابع سياره زمين در خدمت منافع هيئت های حاکمه کشورهای شمال، تأمين سازد. در رسيدن به اين هدف، اين نظام فرتوت حاضر است که با توسل به تلاقی ها و جنگهای کاذب "تمدن ها" و فرهنگ های "در دام مذاهب افتاده" اسلامي، مسيحي، يهودي، هندوی و ... به ايجاد آپارتايدی در سطح جهانی" تحت قيمومت سرمايه دست بزند.
پرسش شانزدهم: آيا به نظر نگارنده تلاقی بين نظام جهانی سرمايه (امپرياليسم) و بنياد گرائی دينی و مذهبی کاذب و قلابی است يا اصيل و واقعی است؟
- حاکمين بر کاخ سفيد ادعا ميکنند که دشمن اصلی آمريکا، بويژه در خاور ميانه و آسيای جنوبی بنيادگرائی اسلامی است که در جنگ با آمريکا است. اين حاکمان مجبور و محتاجند که اين گفتمان را تبليغ کنند تا در انظار و افکار عمومي، بويژه در امريکا و کشورهای عضو "ناتو" فجايع ناشی از جنگهای ساخت آمريکا در پيشبرد پروژه ی جهانی نظام، مبنی بر تسلط نظامی بر کره خاکی تحت نام "جنگ عليه تروريسم" را توجيه سازند. نگاهی اجمالی به اين جنگها دقيقاً نشان ميدهد که تلاقی های آمريکا با نيروهای طالبان، القاعده و ديگر "تروريستها" در کشورهای افغانستان، عراق، پاکستان و ... تلاقی های کاذب و مرموز بوده و مأموريتشان انحراف اذهان عمومی از توجه به تلاقی های واقعی است.
با اينکه در افغانستان، نيروهای طالبان و القاعده در فرصت هايی نيروهای اشغالگر را مورد حمله قرار ميدهند، ولی در عين حال حاضرند که تحت عنايت و دوستی کامل آمريکا دو باره به حاکميت در افغانستان دست يايند (البته مبنی بر اين امر که آمريکا نيروهای نظامی خود را از خاک آن کشور بيرون بکشد). اما آمريکا در باتلاقی فرورفته که نميتواند به تخليه ی نيروهای نظامی دست بزند، زيرا در آن صورت هيئت حاکمه آمريکا قدرت تبليغی "حرف نهائی" خود ("جنگ عليه تروريسم") را با دست خود تضعيف خواهد کرد. در تحت چنين شرايطی ادامه ی وجود طالبان و القاعده و ديگر "تروريستها" برای پيشبرد پروژه آمريکا در آن منطقه از جهان سودمند و ضروری می باشد.
همانطور که ديده ميشود در عراق تهاجمات و حمايت نيروهای بنيادگرايان صرفاً و فقط بر عليه نيروهای اشغالگر نيست. آيا نبايد موفقيت "سيا" را در ايجاد جنگ داخلی بين شيعيان و سنی های بنيادگرا در ارتباط با اين امر جدی بگيريم؟ بدون ترديد آمريکا از نظر سياسی در عراق با ناکامی روبرو گرديده است. زيرا رژيم تحت الحمايه آمريکا (دولت نوری المالکی) هيچ نوع اعتبار و مشروعيتی در عراق ندارد. ولی از سوی ديگر جنبشهای مقاومت عراق نتوانسته اند ضربات جدی و مهمی را بر نيروهای نظامی اشغالگر وارد سازند. در يک چشم انداز تاريخی و در مقام مقايسه، چهل سال پيش، ويتنامی ها بدون توسل به مشروعيت های مذهبی و دينی از يک سو و عملکردهای تروريستی از سوی ديگر موفق به اخراج کامل و جدی نيروهای اشغالگر از ميهن خود گشتند. آيا ايده ئولوگ های بنيادگرائی مسئوليتی در مقابل عدم موفقيت مردم عراق ندارند؟
در لبنان حزب الله موفق شد که در جنگ تابستان 2006 ضربه ی نظامی شديدی بر پيکره ی ارتش مهاجم اسرائيل وارد سازد. بهمان اندازه پيش از حزب الله، کمونيستهای لبنان توانايی های خود را در مناطق جنوبی لبنان در رويارويی با نيروهای اشغالگر بنحو بارز و جدی نشان داده بودند.
واقعيت اينست که حزب الله با حمايت مشترک ايران، سوريه و قدرت های غربی (که عليرغم اختلافاتشان از عروج کمونيست ها در جنوب لبنان بيشتر از بنيادگرايان هراس دارند) ايجاد و تقويت شد. امروز از سوئی حزب الله يک "بن بست سياسی" برای لبنانی های غير شيعه محسوب ميشود، زيرا که پروژه های اجتماعي، فرهنگی و سياسی حزب الله مورد قبول آنها نيست. از سوی ديگر آنطور که مبلغين جمهوری اسلامی ايران و حاميان کاخ سفيد می خواهند بما حقنه کرده و بقبولانند، حزب الله آنطور که بايد و شايد، حتی مورد حمايت شيعه های سکولار لبنان هم نيست.
در فلسطين، حماس نيز مانند "سکولاريست" های درون سازمان "ساف" موفق به ايجاد يک "مقاومت مؤثرتر" عليه اشغال و تجاوز دولت اسرائيل نگشته است. در اينجا اشاره به دو نقطه تاريخی حائز اهميت است. اول اينکه "اخته شدن" و تضعيف سازمانها و گروه های متشکل درون "ساف" (سازمان آزاديبخش فلسطين) بويژه "الفتح" بوسيله سياستهای سيستماتيکی که توسط اسرائيل، آمريکا و اتحاديه اروپا در فلسطين پس از انعقاد قرار داد "اسلو" بويژه در دوره بيماری طولانی و مرموز ياسر عرفات، تعبيه گشت، به پيش برده شد. دوم اينکه تجزيه فلسطين بدو بخش ضعيف کرانه غربی و نوار غزه بخواست مردم فلسطين و براساس اصل حق تعيين سرنوشت ملی بوقوع نپيوست. پيشبرد اين تجزيه در پروژه نظام جهانی سرمايه ماه ها پيش از مرگ عرفات به عهده اسرائيل گذاشته شده بود.
در تحليل نهائی بايد توجه کرد که بنيادگرائی اسلامی جنبشی در جهت يک نوع نوگرائی دينی نيست، بلکه مانند ديگر بنيادگرائی ها و امت گرائی ها فقط يک جنبش سياسی است که با توسل به عادات نکوهيده و انديشه های تاريک و ارتجاعی موفق شده است که در سی سال گذشته بويژه بعد از پايان دوره "جنگ سرد" توده های وسيعی را زير شعار رهائی از اين گونه بسيج سازد.
پرسش هفدهم: اما صرف موفقيتهای اين جنبشها در نبود چپ متحد و متشکل به هيچ وجه ويژه گيهای ارتجاعی آنها منجمله اشتعال جنگهای محلی خانمانسوز ميان شيعيان و سنی ها را نميتواند از نظر نيروهای مترقی پنهان نگاه دارد. پس دراين شرايط نيروهای چپ، دمکراتيک و برابری طلب همراه با نيروهای طرفدار حاکميت ملی که بطور نمايان بعنوان حلقه های متنوع و مترقی سکولار با نظام جهانی سرمايه خط کشی کرده اند، چگونه ميتوانند به تعبيه و تنظيم يک بديل پيشرو و جدی در مقابل نظام جهانی از يک سو و بنيادگرائی دينی � مذهبی از سوی ديگر نايل آيند؟ به کلامی ديگر وظيفه اصلی نيروهای متعلق به خانواده چپ و در رأس آنها مارکسيستها در مقابل تلاقی های کاذبی که نظام جهانی با استفاده از بنيادگرائی بوجود آورده است، چيست؟
- در جهت پاسخی مناسب به اين پرسش می بايستی ابتدا به بررسی ويژه گيها و چند و چون صف بندی نيروهای اساسی در کشورهای خاورميانه و آسيای جنوبی (افغانستان، پاکستان و ...) بپردازيم و سپس چند و چون، وظيفه و ابعاد "چه بايد کرد" نيروهای چپ ضد نظام جهانی سرمايه را شرح دهيم.
در حال حاضر عملکرد آمريکا در پياده کردن پروژه جهانی خود در منطقه خاورميانه و آسيای جنوبی و بررسی تلاقی های سياسی و عکس العمل نيروهای سياسی درون آن کشورها نسبت به تهاجم و سياستهای عملکردی آمريکا، نشان ميدهد که در اين کشورهای استراتژيک، چهار نيروی اساسی در مقابل هم و در رابطه با چالش آمريکا صف آرائی کرده اند.
1 � نيروهائيکه به گذشته ناسيوناليستی خود ميبالند. بخش بزرگی از اين نيروها در واقع چيزيکه به غير از وارثين اخته شده و اخلاف دژنره و فاسد شده بوروکراسی و بطور عمده بقايای جنبشهای ضد استعماری و آزادی بخش ملی (که زمانی در دهه های 1950 و 1960 ميلادی به حق نظام جهانی سرمايه را به چالش جدی طلبيده بودند) نيستند. آنها امروز در اسرع وقت و سر بزنگاه به "تعامل" و مماشات و کرنش در مقابل تجاوزگران و اشغالگران متوسل ميشوند. مردمان اين کشورها بويژه کارگران و زحمتکشان ديگر به اين نيروها و برنامه هايشان اميدوار نيستند.
2 � نيروهائيکه به جنبشهای بنيادگرائي، از جمله اسلامی تعلق دارند، اين نيروها در تقويت شرايط پر از آشوب، آشفتگی و بحرانهائيکه رأس نظام جهانی سرمايه (آمريکا) در منطقه بويژه کشورهای افغانستان و پاکستان تعبيه کرده است، نقش مهمی ايفا کرده و در پروسه "بالکانيزه" کردن بعضی از اين کشورها نقش کليدی بنفع پروژه جهانی آمريکا دارند.
3 � نيروهائيکه دور محور "دمکراسی خواهی" و خواسته های "حقوق بشری" متشکل شده اند. اين نيروها به حمايت کشورهای مرکز، بخصوص آمريکا تکيه کرده و خواهان "تغيير رژيم" در اين کشورها از طريق انقلابهای مخملي، نارنجی و ... هستند.
بدون ترديد تسخير قدرت توسط هر يک از اين نيروهای سياسی نميتواند به رهائی کارگران و ديگر زحمتکشان اين کشورها از يوغ ستم ملی و استثمار طبقاتی نظام جهانی و همدستان بومی آن منجر شود.
واقعيت اينست که منافع طبقات کمپرادور بومی که طبيعتاً و ضرورتاً با منافع کنونی محورهای اصلی نظام جهانی (آمريکا، اتحاديه اروپا و ژاپن) در منطقه معرفی و تعريف ميشوند، از طريق سه نيروی فوق الذکر بيان ميگردند. شايان توجه است که ديپلماسي، فعاليتهای سياسی و کمکهای نظامی دولت آمريکا پيوسته اين سه نيرورا به جان هم مياندازند تا از عواقب تلاقی ها و جنگهای آنها با يکديگر بنفع پيشبرد پروژه خود درخاورميانه "بزرگ" استفاده شايان و ممتازی ببرند.
4 - و بالاخره نيروهای چپ مارکسيست و ديگر نيروهای برابری طلب و آزاديخواه که خواهان براندازی نظام استثماری سرمايه داری و رهائی از يوغ امپرياليسم و ارتجاع هستند. وظيفه اين نيروها چيست و چه بايد بکنند؟
درگيری اين نيروهای انقلابی در اين تلاقی ها و جنگها بوسيله ايجاد ائتلاف و اتحاد با هر يک از سه نيروی فوق (مثل انتخاب بد و بدتر، يعنی حمايت از رژيم برای جلوگيری از پيروزی بنيادگرايان در پاکستان، مصر و غيره و يا برعکس حمايت از نيروهای "دمکراسی خواه" در مبارزه عليه جمهوری اسلامی حاکم در ايران، سودان و ... ) محکوم به شکست است. کمونيستها و ديگر نيروهای مترقی و آزاديخواه بايد در گستره های طبيعی خود نظير دفاع از منافع اقتصادی و اجتماعی طبقه کارگر و ديگر زحمتکشان، دفاع از دمکراسی و حاکميت ملی مستقل از امپرياليسم � که هرسه از نظر تکامل تاريخی جدا ناپزير بوده و درهم تنيده اند � به مبارزه خود ادامه دهند.
امروز مناطق وسيع و ژئوپولتيکی خاورميانه � اقيانوس هند به ميدان اصلی تلاقی و مبارزه کليدی بين رأس نظام جهانی سرمايه (امپرياليسم آمريکا) و موتلفين و همدستان کمپرادور بومی اش از يک سو و ملتها و خلقهای جهان از سوی ديگر تبديل شده اند. شکست پروژه آمريکا در اين مناطق شرطی لازم برای پيشبرد مبارزه و ايجاد موفقيت و شرايط مناسب در جهت ترقي، رفاه و استقرار عدالت اجتماعی در هر منطقه از جهان ماست. شکست نيروهای مقاومت در اين مناطق و مشخصاً در عراق، پيروزيها و پيشرفت های مردمان ديگر مناطق جهان (آسيا، آمريکای لاتين و ... ) را شکننده و آسيب پذير ميسازد. اين نکته به هيچ وجه به اين معنی نيست که ما به اهميت مبارزاتی که امروز مردم مناطق مختلف جهان (از نپال در آسيای جنوبی گرفته تا ونزوئلا و ... در آمريکای لاتين) به جلو ميبرند، کم بها بدهيم. بلکه به اين معنی است که مردم جهان نبايد اجازه بدهند که آمريکا در رأس نظام جهانی سرمايه، در منطقه خاورميانه و آسيای جنوبی که برای وارد کردن "ضربه اول" جنايت بارش در قرن بيست و يکم انتخاب کرده، پيروز گردد.
پرسش هيجدهم: شما وظيفه نيروهای متعلق به خانواده چپ درمقابله با بنيادگرائی دينی و مذهبی بويژه در کشورهای پيرامونی دربند (جنوب) را شرح داديد. حالا آيا ممکن است که از منظر چپ، آرايش و صف آرائی نيروها در سطح جهان را نيز مورد برسی قرار دهيد؟ در ضمن آيا ممکن است که اجزاء اصلی نيروهای چپ را معرفی کنيد؟
- جواب مناسب به اين سئوال بر اساس تحليل نيروهای چپ از اوضاع ميباشد. بايد به درستی به محيط زيست و صف آرائی صحنه کارزار توجه کرد. تلاقی و کارزار واقعی امروز در سطح جهانی بين سرکردگان داووس و جی 20 (کلان سرمايه داران بزرگ نظام که با اتحاد خود ميخواهند" نظمی نوين" که برای بشريت زحمتکش شکاف اندازانه تر و استثمارگرتر و از نظر استحکام طبقاتی هيرارشی تر خواهد بود، بنا نهند) و چالشگران ضد نظام (نيروهای چپ) به پيش ميرود. نيروهای چپ عموماً در درون فوروم های جهانی و کنفرانس های جهانی به گسترش شعبه های خود در کشورهای مختلف از يک سو و ايجاد دگرديسی و تبديل جنبشهای اعتراضی (عليه نهادهای بين المللی) به جنبشهای ضد کليت نظام جهانی سرمايه از سوی ديگر می پردازند.
تجمع نيروها و حلقه های چپ در کنفرانس های فوروم اجتماعی جهانی در پورتوالی گره (2002 )، در بامکو (2006 )، درکاراکاس (2008 ) و در داکار (2011) حائز اهميت است زيرا احتمال دارد که شرايط را برای ظهور يک چپ جهانی که موفق به ايجاد يک چرخش در توازن قدرتها در صحنه کارزار (به ضرر حاکميت سرمايه و به نفع چالشگران) گردد، آماده سازد.
و اما واژه چپ و نيروهای اجتماعی و سياسی متعلق به آن نيز مثل اکثر واژه های اجتماعی و سياسی در سی سال گذشته تحويل وتحول نموده و عمومأ ويژه گی های دوره بعد از پايان جنگ سرد را کسب کرده اند. به نظر نگارنده اجزاء اصلی درون نيروهای چپ جهاني، عمدتأ عبارتند از سوسياليست ها و در رأس آنها مارکسيت ها، فمينيست های راديکال، طرفداران محيط زيست سالم، حلقه ها و تجمعات ديگر برابری طلب و تحول خواه و بالاخره تشکل ها و افراد شاخص ملی گرای طرفدار عدالت بين المللی (حق تعيين سرنوشت ملی=استقرار حاکميت ملی). نيروهای چپ نه تنها مشترکاً ضد نظام جهانی هستند بلکه به درجات مختلف سکولار، دموکرات، برابری طلب و تحول خواه بوده و ضد تجددطلبي، ضد زن و ضد کارگر نيستند. شايان توجه است که در دوره جنگ سرد بويژه در سالهای 1973- 1955، به خاطر پويائی و رونق سه چالشگر بزرگ ضد نظام (وجود شوروي، اعتلای جنبش های رهائی بخش ملی در کشورهای جنوب و گسترش جنبشهای کارگری در اروپای غربی) توازن نيروها در صحنه کارزار بين المللی بين سرمايه و کار (بين نظام جهانی سرمايه و نيروهای چپ) از يک تعادل مناسب و در خور تأمل بر خوردار بود. ولی بعد از افول و ريزش تدريجی جنبش های رهائی بخش ملي، "اخته شدن" جنبشهای کارگری در اروپا، فروپاشی و تجزيه شوروی و تبديل چين توده ای و جمهوری دموکراتيک ويتنام به جوامع سرمايه داری (و عروج و گسترش "بازار آزاد" نئوليبراليسم)، توازن نيروها در صحنه بين المللی به نفع نظام جهانی مهاجم و به ضرر نيروهای چپ ضد نظام بهم خورد. هدف فوروم اجتماعی جهانی حرکت به پيش در جهت ادغام نيروهای متنوع چپ معترض و شورشگر ولی پراکنده و ايجاد يک چپ جهانی مجهز با يک آلترناتيو جدی در مقابل جهانی شدن نئوليبرالی سرمايه می باشد.
ادغام و تعبيه يک چپ جهانی می تواند به خاطر فرصت مناسبی که امروز روز گسترش بحران های گوناگون در درون نظام بوجود آورده، پروسه فلاکت بار جهانی شدن نئوليبرالی سرمايه را به نفع طبقات کار و زحمت مهار سازد. مضافأ با آگاهی به اين امر که نظاميگری جهانی رابطه ای تنگاتنگ با استراتژی نئوليبرالی فراملی های حاکم بويژه در آمريکا، اتحاديه اروپا و ژاپن دارد، مبارزه عليه جنگ و تجاوز بخشی از مبارزه چپ جهانی عليه نئوليبراليسم نيز محسوب می شود.
پرسش نوزدهم: آيا منظور از "ادغام تنوع" و ايجاد يک چپ متحد جهانی ضرورتأ اين است که تمام اجزای درون نيروهای چپ بايد به يک تفهيم و تفاهم مشترک از چند و چون سرمايه داری معاصر برسند؟
ادغام وهم گرائی نيروهای چپ نبايد ضرورتأ به اين معنی باشد که اجزاء مختلف درون چپ روی مسائل مختلفی به وحدت نظر برسند. امروز نيروهای چپ که در گستره های گوناگونی در سطوح محلي، ملي، منطقه ای و ... دست به مقاومت ها و مبارزات متنوع و متفاوتی ميزنند، دارای چشم اندازهای متفاوت و گوناگونی در مورد مسائل اجتماعي، سياسی و غيره ميباشند. هدف از بر پائی تجمعات و کنفرانسهای سالانه از طرف فوروم های جهانی بايد بر اساس تعديل اختلافات و تفاوت ها و ترفيع ادغام ها و همگرائی ها حداقل در سه زمينه باشد: نقادی سرمايه داري، نقادی بعد امپرياليستی نظام سرمايه و مبارزه در راه تشديد پروسه راديکال سازی دموکراسی. تا آنجا که موضوع دموکراسی مطرح است، چپها ميتوانند به تفاهم مشترک در مورد خطرات ناشی از گسترش دموکراسی"ارزان" و "نا پيگير" برسند.
در اينجا منظور از اشاعه دموکراسی ارزان و نا پيگير يعنی جامعه ايکه در آن اقشار مختلف مردم مثلأ در موقع انتخابات يا بين "بد" و "بدتر" به کانديد "بد" رأی ميدهند و يا باور کرده اند که "واقعأ مهم نيست که به کدام کانديد رأی بدهند". به نظر نگارنده اکثريت وسيعی از اقشار مختلف توده های بينابينی در کشور های هم مرکز و هم پيرامونی به شدت از وجود اين نوع دموکراسی ارزان، ناپيگير و فرمايشی تحميلی به ستوه آمده و در جستجو و خواهان آلترناتيو جدی ديگری هستند. وجود اين خواست در بين مردمی که به درجاتی تحول خواه و يا حداقل پيشرو هستند، به اين معنی نيست که آنها همگی روی چند و چون آلترناتيو به موافقت رسيده اند. واقعيت اين است که حلقه ها، محفل ها و تشکل هائی از اين نيروها بر اساس تحليل های متفاوت از واقعيت های موجود در درون نظام واقعأ موجود سرمايه داری و تضادهای درون آن، به اتخاذ استراتژی های متفاوتی در صحنه کارزار عليه نظام دست ميزنند. به نظر نگارنده بايد در جريان اين کنفرانس های برگزار شده از طرف فوروم اجتماعی جهانی و ديگر فوروم ها در کشورهای مختلف به اين تفاوتها احترام گذاشت.
پرسش بيستم: در سالهای اخير، بروز بحرانهای جدی متعددی که دامن نظام جهانی سرمايه را گرفته، باعث گشته که کم و کيف آسيب پذيری و "فرتوتی" نظام سرمايه داری بيش از هر زمانی به "مادر بحث ها" در بين نيروهای چپ ضد نظام (و حتی در بين بخشی از تحليلگران راست محافظه کار) تبديل گردد. در تحت شرايط بحرانی امروز و در پرتو تحليل هائی که خيلی از نيروهای چپ منجمله بخشی از مارکسيست ها، در باره آينده سرمايه داری ارائه می دهند، آيا می توان سقوط و نابودی اين نظام را در آينده نزديک احتمال زده و " کف بينی "کرد؟
- بدون ترديد نظام سرمايه با بحران های عديده و جدی روبرو است ولی وجود اين بحران ها که حتی از بعضی جهات در تاريخ پانصد ساله سرمايه داری (به علت تشديد پروسه گلوباليزاسيون سرمايه در سی سال اخير)، بی سابقه بوده اند، صرفأ به معنی اضمحلال و سقوط نزديک اين نظام نيست. بايد به اين امر توجه کرد که چگونه در ساختار سرمايه، بحران ها خيلی مواقع به عنوان ابزارهای فونکسيونی در خدمت و حمايت نظام عمل کرده و با استحکام و تثبيت قدرت کلان سرمايه داران "نظمی نوينی" (که شکاف اندازانه تر و از نظر طبقاتی هيرارشی تر باشد) را مستقر می سازند. به نظر خيلی از تحليلگران چپ اين امر در مورد جنگهای بزرگ به ويژه در قرن بيستم و قرن حاضر، نيز صدق ميکند. اکثر جنگهای جهانی و يا بزرگ نيز با اينکه از عوارض عروج و اشاعه بحران ها هستند، عملأ، وظيفه شان ايجاد و يا تامين "نظم نوين" جهانی سرمايه می باشد. به عبارت ديگر، آن عامل و يا عواملی که بالاخره منجر به اضمحلال و سقوط نظام سرمايه خواهند گشت، عروج بحرانها و گسترش جنگهای بزرگ منبعث از آن بحران ها نيستند. بلکه آن عاملی که بالاخره شرايط را برای "گذار" از نظام جهانی "فرتوت"، "بی ربط " و "منسوخ" سرمايه داری هار به جهانی بهتر آماده ميسازد، همانا تعبيه و ساختمان يک آلترناتيو جدی از طرف نيروهای چپ چالشگر و ضد نظام است.
اين نظام صرفأ به خاطر ضعف ها و محدوديت های خود و يا به خاطر وجود تضادهای درونی خود از اين جهان رخت بر نخواهد بست. خيلی از حلقه های درون چپ منجمله بخشی از مارکسيست ها، بر آن هستند که در گذشته بعضی نظام ها (مثل شوروی) بعلت عروج و گسترش تضادهای داخلی خود با سرنوشت اضمحلال و نابودی روبرو گشتند. نگارنده اين نظر گاه را بر اساس دو علت نمی پذيرد، يکم اينکه تا کنون دسترسی به يک متدولوژی تحليلی که سقوط و فروپاشی يک نظام را بر اساس افزايش و رشد تضادهای درون آن نظام تشريح کند، ارائه نشده است. دوم اينکه، با اينکه رهبران آغازگر اتحاد جماهير شوروی بويژه لنين، سالها پس از پيروزی انقلاب اکتبر 1917 تلاش کردند که "کشور شوراها" را در نهايت به يک نظام جهانی بديل در مقابل نظام واقعأ موجود سرمايه داری تبديل سازند، ولی فعل و انفعالات بزرگ در صحنه سياسی جهان بويژه در دوره بين دو جنگ (که توصيف آنها در اين مقال نميگنجد)، نگذاشتند که شوروی به يک بديل جهانی تبديل گردد. اما عليرغم اين ناکامي، شوروی توانست عمومأ در بخش بزرگی از عمر خود به عنوان يک "ستون مقاومت" جدی نظام جهانی سرمايه را به چالش طلبيده و سالها در مقابل سبعيت و سياست های شکاف انداز و سلطه جويانه آن مخصوصأ در کشورهای توسعه نيافته جهان، سودمندانه ايستاده گی کند. به هر رو، ترديدی در جدی بودن بحرانها و وجود تضادهای درون نظام سرمايه و رشد آنها نيست ولی نظام عمومأ موفق گشته و ظرفيت آنرا داشته که از وجود آنها استفاده کرده و با ايجاد دگرديسی دو باره به بقای خود منجمله در صحنه اصلی کارزار ادامه دهد.
(بقيه دارد)

21 تیر 1390