۱۳۹۲ مرداد ۲۹, سه‌شنبه

قیم و مرشد آزادی- سخنرانی منوچهر هزارخانی در شبهای شعر انستیتو گوته مهر ۱۳۵۶

قیم و مرشد آزادی- سخنرانی منوچهر هزارخانی در شبهای شعر انستیتو گوته مهر ۱۳۵۶
منوچهر هزارخاني

آقای کریم قصیم در صفحه‌ی فیس‌بوک‌شان ضمن انتشار فیلم گفتگوی منوچهر هزارخانی با سیمای آزادی (تلویزیون وابسته به مجاهدین) 

https://www.youtube.com/watch?feature=player_embedded&v=xHiH8IXci7g

متن سخنرانی منوچهر هزارخانی در شب‌های شعر انستیتو گوته را به همراه کامنت زیر انتشار داده‌اند.

  این مقاله را مطالعه کنید و مصاحبه زیر را نیز بشنوید ... دریغا از مسخ روشنفکری و اضطرار  «بیعت با رهبری»....


آقای هزارخانی خوب می دانند که نه تنها انتقادات مکتوب در متن استعفاء دقیق و محق بوده اند، بلکه بسا بیشتر انتقاد و منتقد به آقای رجوی (و سیاستها و رویه های کاری ایشان) بوده و هستند - به عنوان مثال نگاه کنید به سلسله مقالات آقای ...حیدری نژاد در باره کم و کیف "فروغ جاویدان" و چون و چرای طرح و فرمان و مسئولیت کل این عملیات و عواقبش - اما....اما آقای هزارخانی - مانند مسعود رجوی و ریگر سران مجاهدین - ترس دارند که " اگر مجاهدین به انتقاد روی خوش نشان دهند آن گاه باید تا سی خرداد عقب بروند..." . آقای هزارخانی هم وحشت زده از هرگونه انتقاد/ منتقدی ، به دستاویزهای توجیهی و قضاوتهای «لحظه ای» متوسل می شوند........ نتیجه این که : اولاً به دلایل مختلف از بیان واقعیات پرهیز می کنند. و دوماً با مصاحبه اخیرشان با «سیمای آزادی » مجاهدین ، ناگزیر در روند فرمایشی «بیعت مجدد» با رهبری خاص الخاص آقای رجوی شرکت فرموده اند. ......وگرنه حتی تناقضات گفتاری ایشان با امضاهایی که پای دو متن شورا علیه اعضای مستعفی گذاشته اند آشکارست. مثلاً ایشان زیر متون امنیتی - پلیسی شورا ....و «شناعت، شقاوت و خیانت » ما امضاء گذاشته اند که زشتکاری و پلشتی چنین مدعایی پوشیده نیست ، در حالی که در پایان مصاحبه اخیر می فرمایند گویا ما به سبب "خسته شدن" استعفاء داده ایم!...... بی سبب نیست که گفته اند دروغگو کم حافظه است. (کریم قصیم)

قیم و مرشد آزادی- سخنرانی منوچهر هزارخانی در شبهای شعر انستیتو گوته مهر ۱۳۵۶

نوزدهم مهر یکهزار و سیصد و پنجاه و شش خورشیدی                                          

منوچهر هزارخانی
دوستان عزیز
طی این چند ماهی که از فعالیت مجدد کانون نویسندگان می‌گذرد، هرچنددولت گذشته و دولت کنونی پاسخی مستقیم به هیچ‌یک از نامه‌های کانون نویسندگان نداده‌اند، اظهار نظرها و نوشته‌هایی توسط پاره‌ای مقامات دولتی یا مطبوعات انتشاریافته است که می‌توان آنها را موضع‌گیری غیرمستقیم مقامات دولتی در برابر خواست‌های کانون دانست. در این چند دقیقه وقتی که در اختیار من گذاشته شده است، کوشش خواهم کرد به مجموعۀ آنها پاسخ دهم.
این نظرها هرچند با یکدیگر اختلاف و گاه تضاد دارند، همه از سرچشمۀ واحد پاترنالیسم می‌جوشند یا در زیر پوشش آن قرار می‌گیرند. در هیچ یک سخن از حق آزادی اندیشه و بیان نیست. دست بالا از نوعی ضرورت تخفیف سانسور و بلامانع‌ بودن کاهش نسبی و کنترل قلم‌ها صحبت شده است. عده‌ای در مقام قیم مردم، تشخیص داده‌اندکه این کودک به درجه‌ای از «بلوغ» رسیده است که بتوان «آزادی‌هایی» به او داد. عده‌ای دیگر این کودک را همچنان «نابالغ» و نیازمند «راهنمایی» و «ارشاد» می‌دانند.
عده‌ای به شیوۀ مرضیۀ سنتی خود منکر همه چیز شده‌اند. مثلاً یکی از مقامات عالی‌رتبۀ دولت سابق که از قضا ریاست عالی بعضی «ژوری‌های هنری» را هم عهده‌دار بوده و هست، اظهار نظر کرده است که: «ملت ایران همیشه از آزادی اندیشه و بیان برخوردار بوده است. تظاهرات فرهنگی و هنری نیز در ایران آزاد بوده و هست و نباید در این زمینه شدت عمل به‌خرج دهیم و تظاهرات را کنترل کنیم. البته دولت هر وقت بخواهد مسائل دقیق‌تر و بهتر انجام شود، کنترل بیشتری در این مسائل انجام می‌دهد.دولت همیشه بیدار است و همین بیداری است که امکانِ وجودِ این‌گونه آزادی‌ها را به افراد می‌دهد.» بسیار خوب وزیر هنرشناس! معلوممان شد که آزادی شما یک حق نیست، صدقه‌سری است که دولت به اتکای «بیداری» خود به افراد می‌دهد ـ و بهتر بود می‌گفتید عطا می‌فرماید. این مقام عالی‌رتبه، گویا به اقتضای سِمَت رسمی خود، برنامه‌ریزی اقتصادی را با تظاهرات فرهنگی و هنری اشتباه کرده‌اند و تصور می‌کنند که فعالیت هنری و فرهنگی نیز زمینه‌ای از فعالیت اقتصادی «بخش خصوصی» است که باید زیر کنترل دولت قرارگیرد، «تا مسائل دقیق‌تر و بهتر انجام شود»
پاره‌ای از دوستان عزیز من در اینجا می‌توانند به شما بگویند که «وقتی مسائل دقیق‌تر و بهتر انجام می‌شوند» چه بلایی به سر هنرمند می‌آید! یا شاید ایشان فعالیت‌های فرهنگی و هنری را نوعی «قاچاق قابل تحمل» فرض می‌کنند و از این روست که عقیده دارند «این بیداری» دولت است که امکان وجود این گونه آزادی‌ها را به افرادمی‌دهد» شما بگویید چنین برداشتی از «آزادی» اگر عصارۀ مجسم خودسری نیست، پس چیست؟
در گروهی دیگر از اظهار نظرها، که به ویژه در روزنامه‌ها به صورت مقاله و بحث اجتماعی منعکس گردیده، به وجود سانسور اعتراف شده، ولی به لحنی کینه‌توزانه نسبت به نویسندگان و هنرمندان، ادعا شده است که باید موانع را برداشت تا آنان رسوا شوند. جریدۀ شریفۀ کثیرالانتشاری در یکی از بحث‌های «هنرمندانۀ» خود نوشت: «هم‌اکنون نویسنده‌نماهایی را می‌شناسیم، که شب‌ها بعد از خالی‌ کردن بطری‌های خود، در جمع حواریون می‌گویند: بله آقا، نمی‌گذارند نوابغ حرفشان را بزنند. همۀ این «نوابغ»ادعایی آثاری منتشر کرده‌اند و برای همه معلوم است که چندمرده حلاج‌اند. چرا باید به آنها امکان داد که دکان‌های سوت و کور خود را رونق بخشند و خود را نویسنده یاشاعر جا بزنند؟… مردم ما به آن حد از بلوغ اجتماعی رسیده‌اند که فریب کلیشه‌های عهد بوق، حقه‌بازی‌های شِبهِ فلسفی، تزویرهای خاص آخوندهای کافه‌تریایی و طبل‌های بلند بانگِ در باطن هیچ را نخورند.»
واقعاً که از این بیشتر نمی‌توان به نویسندگان لطف داشت و تمام خصائل و سجایای خویش را یک‌جا به آنان پیشکش کرد؛ ولی بدبختی را بنگر که چه نمونه‌های«متانت» و «عفت قلمی» ادعای ارشاد و قیمومیت ما را دارند!
باز همان جریدۀ شریفه ـ و لابد به همان قلم «نجیب» و «عفیف» ـ چندی بعد در این باره نوشت: «بدیهی است که در آغاز کار، حرف مفت بسیار زده خواهد شد. گرایش‌هایوجه‌المله‌نمایی و ننه من غریبم‌ بازی‌های سنتی وجود خواهد داشت و خیلی‌ها بیشه رابه خاطر درختانش نخواهند دید… اشتباهات و سوءاستفاده‌های فردی کوتاه‌بینانۀ بعضی افراد از فضای تازۀ گفت‌و‌شنود، نباید سبب شود که سلامت و ضرورت اصل کار موردتردید قرار گیرد… اگر به راستی دنبال گفت‌وشنود هستیم، می‌بایست لغزش‌ها و انحراف‌های اجتناب‌ناپذیر اولیه را نیز تحمل کنیم. حتی اگر شخصاً و به نحوی غیر عادلانه و درمتنی از غرض‌ورزی یا بی شعوری مورد حمله قرار گیریم، باز هم می‌بایست که به دفاع از آزادی بیان و قلم ادامه دهیم.»
هرکسی بر فطرت خود می‌تند! اما حال که صحبت از غرض‌ورزی و بی‌شعوری وحرف مفت به میان آمد، ناگزیر نوشتۀ سانسورچی با نام و نشانی در یکی از مجلاتن و بنیاد به ذهن تداعی می‌شود که نظیر بالادست‌های اداری محترمش سخت نگران بهداشت فکری مردم است و آشکارا به دفاع از تفتیش عقاید و سانسور فکر برخاسته‌ است. این آقا سانسور را «ارشاد نویسنده» می‌داند و وجود آن را واجب می‌شمارد. عقیده دارد که مغر متفکر کشور همان چهل و یک تن سانسورچی رسمی وزارت فرهنگ و هنرند که نسب حرفه‌ای‌شان به اساتیدی چون فروزانفر، سعید نفیسی، حکمت اقبال، اقبال آشتیانی، ملک‌الشعرای بهار و حتی نیما یوشیج می‌رسد! و این هیأت محترم «ممیزان» را دوستان و استادان اهل کتاب می‌خواند. اگر به کار سانسور انتقاد می‌کند، نه از آن روست که خفقان فکری به وجود آورده است، به سبب آن است که این مغز متفکر کشور، گه‌گاه به نوشته‌هایی اجازۀ انتشار داده است که نویسندگانش بی‌سواد بوده‌اند! و می‌بینید که به هرسو نظر می‌کنیم،با پدران بی‌شماری روبه‌رو می‌شویم که هیچ‌یک هدفی جز ارشاد ملت ندارد!
نه آقایان، این شما نیستید که برای «ارشاد» و «راهنمایی» آدمیت‌ها، به‌آذین‌ها، قاضی‌ها، سمین دانشورها، ساعدی‌ها، رحیمی‌ها، گلشیری‌ها و ده‌ها شاعری که طی این شب‌ها برای ما شعر می‌خوانند، صلاحیت دارید. ما صلاحیت شما، همۀ شما و استادان تان را دربست و یک‌جا رد می‌کنیم. و تازه از صد نویسنده و شاعر بالقوه‌ای که شما«راهنما»یان خودسر استعدادهایشان را نشکفته پژمراندید، و امروز جای خالی آن اندر میان ما و در جامعۀ ما سخت احساس می‌شود، حرفی نمی‌زنم. اگر هنوز فرهنگ معاصرما تتمه آبرو و اعتباری هم دارد، به یمن وجود همین هنرمندانی است که شما جاهلان هخواهان «راهنمایی» ایشانید!
و حال به این نکته می‌رسیم که مگر ما چه گفته‌ایم که سیلی اینچنین از تهمت و ناسزا به سویمان روان شده است؟
گناه ما اعضای کانون نویسنگان ایران بیان این گفتۀ ولتر است که: «من باعقیدۀ تو کاملاً مخالفم، ولی تا جان دارم خواهم کوشید تا تو حق داشته باشی عقیده‌ات را بیان کنی.»
ما گفته‌ایم که قلم و اندیشه باید آزاد باشد. گفته‌ایم که این آزادی را تنها در شکلی می‌شناسیم که قانون اساسی ایران و اعلامیۀ جهانی حقوق بشر به صراحت معلوم کرده‌اند. ما گفته‌ایم دستگاه تفتیش عقاید و سانسور اندیشه، به هر بهانه‌ایکه برای توجیه آن متوسل شوند، با حق آزادی اندیشه و بیان تضاد دارد. ما گفته‌ایم ومی‌گوییم که یک ملت بالغ و رشید نیاز به قیم و مرشد ندارد و خود کاملاً قادر است درست را از نادرست تمیز دهد.
ما می‌گوییم در شرایط فشار و اختناق، ادب و هنر امکان رشد طبیعی ندارند؛ و اگر مجاز باشم در این مورد، اصطلاحی از زیست‌شناسی را به کار ببرم، می‌گویم هنر پدیده‌ای «هوازی» است یعنی برای شکفتن و بارورشدن، نیاز به فضای باز و هوای آزاد دارد.
در فضای فشار و اختناق، علم می‌تواند به زندگی ادامه دهد، تکنولوژی می‌تواند حتی گام‌هایی به پیش بردارد، و تجربۀ جهانی نشان داده است که در سخت‌ترین و خفقان‌آورترین شرایط، یعنی در شرایط جنگ، علم و تکنولوژی حتی جهش‌هایی غول‌آسا به پیش کرده‌اند؛اما در هیچ زمان و هیچ مکان، اندیشه و هنر در شرایط اختناق به شکوفایی نرسیده‌اند،سهل است؛ حتی قادر به نوعی زندگی گیاهی نیز نبوده‌اند.
ما می‌گوییم اِعمال فشار و ایجاد تضییقات تا کنون جز پژمرده‌ کردن استعدادهای خلاق و مجال فراگیر شدن علف‌های هرز خودروی صدرویی که جز در خاکبرگ فساد و بی هویتی ریشه ندارند، و سال‌هاست نمونه‌های دست اول آن را هر روز به چشم می‌بینیم، نتیجه‌ای نداشته است. ما می‌گوییم ادعای حفظ میراث فرهنگی و پیشبردفرهنگ ملی به کمک این علف‌های هرز یک روزه  ـ درحالی که درختان تنومند از بی‌هوایی خفه می‌شوند ـ آن هم به زور سانسور و بخشنامه‌ها و دستورات اداری و اجیرکردن قلم واندیشه، ادعای باطلی است و حاصل آن درخشان‌تر از وضع اسفبار کنونی نخواهد بود.
ما می‌گوییم اگر سخن از فرهنگ ملی در میان است، پس داوری نهایی را به ملت واگذارید و اگر ما چنانیم که شما ادعا می‌کنید و شما چنین‌اید که خود می‌پندارید،بگذارید جاروی انتقاد خطاناپذیر ملت ما را از صحنه بیرون بریزد نه باتونِ بی‌قانونی سانسور شما!
دیروز در همین جا سمین دانشور خطابۀ خود را با مدح آزادی شروع کرد. وامروز من می‌خواهم سخنم را با ستایش آزادی، به نقل از آن بزرگوار عرب پایان دهم که گفت: «پیامبر فرمود هرکس به تو کلمه‌ای آموخت، تو را تا ابد بندۀ خود ساخته است.» از همین روست که من تا پایان عمر بی‌سواد، ولی آزاد خواهم ماند.


نگاهی دیگر به بیست و هشتم مردادشصتمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد در سال۱۳۳۲

وشته‌ای از ابراهیم گلستان درباره روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲

وشته‌ای از ابراهیم گلستان درباره روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲


به مناسبت شصتمین سالگرد ۲۸ مرداد، بی بی سی فارسی برای تعدادی از صاحبنظران و کارشناسان دو سوال مشترک فرستاده و از آنها دعوت کرد نظر خود را با پاسخ به این دو سئوال مشخص در محدوده دویست کلمه و به طور فشرده، مطرح کنند.
سوال اول این بود که با گذشت ۶۰ سال و انتشار اسناد و تالیفات مختلف، ارزیابی شما از رویداد ۲۸ مرداد چیست؟ آن را کودتا می دانید؟ یا اقدامی قانونی از طرف محمدرضا شاه؟ و سوال دوم اینکه عملکرد محمد مصدق در جریان ملی شدن ملی شدن نفت را چگونه ارزیابی می کنید؟
ابراهیم گلستان، نویسنده و فیلمساز ایرانی مقیم بریتانیا، به یکی از این دو پرسش پاسخ مکتوب داد. آقای گلستان در روز ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ در تهران بوده و بسیاری از صحنه ها و وقایع را به چشم خود دیده است.

هرکس حق دارد هرپرسشی را که دارد به هر جور که بخواهد از هرکس که بخواهد بپرسد. نه نحوه جور کردن پرسش، و نه مقدار مدتی که معین کند برای پاسخ، الزامی نمی سازد برای پاسخگو.
پاسخ به این دو پرسش شما در قید و قالب زمانی که برای جمع آنها معین کرده‌اید، به وجهی که شایسته موضوع آن باشد و بعدهای مطلب را درست روشن کند، نه درست است و نه در خور؛ که، در نتیجه، نه میسر و نه الزام آور برای من.
این از این.
برای دادن پاسخ هم نیازی ندارم به "اسناد و تالیفات مختلف" که ذکر کرده اید. من آن روز ۲۸ مرداد همه را به چشم خود دیده ام و از همه آن رویدادها خودم برای دستگاه های تلویزیون و خبر پخش کنی آن روزگار فیلم خبری برداشته‎ام که در آرشیوهایشان، خاصه و عمدتا در اصل نزد NBC نیویورک، میشودشان یافت.
من آن روز را به چشم خود دیده ام و "دنیا را جز به چشم خود" نمی بینم.
آنچه آن روز ۲۸ مرداد پیش آمد، در اول حمله ناگهانی ده ها چماق به دست‌های سید ابوالقاسم کاشانی بود که نصف روز مردم رهگذر بی خبر را از توی میدان توپخانه تا خیابان های اطراف آن با کتک زدن بی بهانه و کوبیدن بی دلیل هراساندند و رماندند و راندند. و بعد، چند ساعت بعد، یک دسته آرتشی با چند تانک به خانه مصدق هجوم بردند و در پناه خود گذاشتند تا دسته ای زن و مرد از جوان و پیر بریزند به تاراج خانه مصدق که هرچه را در آن بود کوبیدند و کندند و بردند. شاه آنجا نبود آن روز.
همچنین نبودند آنجا آن دسته های چندین هزار تنی قشرها، یا "اقشار" فشرده، یا سرانشان، که تا آن روز، هربار، و چه بسیار بار، زیر شعارهای حزب توده، یا آنچه بعد "جبهه ملی" و "نیروی سوم" و "نهضت آزادی" و از این چیزها شد، خود را توی خیابان ها مینمایاندند. آن ها آن روز مطلقا هیچ نیامدند و نبودند و کسی هم ندیدشان. اصلا. شاه هم نبود، که انتظار بودنش را هم کسی نداشت.
شاه پیشتر، از کلاردشت از میان هجوم معارض مردم آنجا پریده بود به بغداد و بعد هم به رم. و بعد، چند روز بعد بود که برگشت. و تا وقتی که ۲۵ سال بعد باز ایران رفت دیگر هرگز به کلاردشت نرفت و مردم کلاردشت را ندید و نبخشائید.
همچنین مصدق را.
دویست کلمه شما هم تمام شد دیگر.

نگاهی به قلم بمزدان رژيم برعليه دکترمصدق کبير(1

نگاهی به قلم بمزدان رژيم برعليه دکترمصدق کبير