۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۹, جمعه

اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟
اسماعيل نوری‌علا

پيشگفتار
       آقای حسن روحانی، رئيس جمهور حکومت اسلامی مسلط بر ايران، دولت خود را «دولت اعتدال و تدبير» خوانده و مدعی است که «کليد» حل بحران های غالب بر ايران را، از طريق استقرار اعتدال در امور مملکت، در دست دارد. در اين مقاله قصد من آن است که اندکی بر معنای «اعتدال» بطور کلی، و مفهوم مورد نظر ايشان بطور خاص، توقف و تأمل کرده و، به مدد يافتن معيارهای واقعی برقراری «اعتدال» در جامعه، امکانات عملی رسيدن به آن را در حکومت اسلامی ايشان بسنجم.
       «اعتدال» به آن دسته از واژگان عربی تعلق دارد که در صور مختلف اش معانی گوناگون اما در صورت تعمق نزديک بهم دارند. در زبان فارسی ما برخی از واژگان وابسته به خانوادهء اين واژه را که همگی در عربی از ريشهء«عدل» گرفته می شوند، بکار می بريم؛ مثل: عادل ـ عدالت ـ تعادل ـ تعديل ـ متعادل و اعتدال. خود واژهء «عدل» در زبان عربی به معنی «اصلاح کردن وضعی است که از حالت معمول خود خارج شده است» و به همين دليل نيز در زبان فارسی ما از واژهء «تعديل» معنای «اعمال تغييراتی برای بازگرداندن وضع موجود به وضع مطلوب قبلی» را می فهميم. در فرهنگ های عربی به فارسی نيز می توان ديد که در برابر «عدل» و «تعديل» از واژهء «اصلاح» استفاده می شود و تعديل کننده کسی است که می خواهد به اصلاح امری اقدام کند که از وضع مطلوب قبلی خود خارج شده باشد. حال اگر «اعتدال» آقای روحانی را در اين معنا بگيريم به همان سخن مشهور مهندس ميرحسين موسوی می رسيم که می خواست «به دوران طلائی امام راحل برگردد» و از آن طريق به اصلاح رژيم اسلامی اقدام کند. بدينسان، و در اين ارتباط واژگانی، اعتدال آقای روحانی همان بازگشت به عصر طلائی امام و همان اصلاحات آقای خاتمی از آب در می آيد و يک فکر معين به سه زبان بيان می شود. در زبان فرنگی «تعديل» را به modification ترجمه می کنند و از آن «اعمال تغييرات برای مناسب کردن وضعيت» را در نظر دارند. در نتيجه «تعديل طلبی» معنای درست تر آن چيزی است که در واژگان حکومت اسلامی «اصلاح طلبی» خوانده شده واز اين طريق نقبی به يک واژهء کاملاً متفاوت در زبان فرنگی، که «reform» باشد زده شده است. آنچه «اصلاح طلبان» در حکومت اسلامی (اعم از خاتمی وموسوی و روحانی و حتی رفسنجانی) می خواهند تعديل است ونه «رفورم».
       اما از همين ريشهء «عدل» ما به واژگانی همچون «عدالت» و «عادل» و «معادله» هم می رسيم که همگی به مفهوم تساوی و رفع تبعيض اشاره دارند و از اين طريق می خواند «تعديل» ايجاد کنند. يعنی، در حوزهء عدالت ديگر بحث از بازگشت به وضعی که قبلاً وجود داشته و مطلوب بوده نيست بلکه بحث در تفی تبعيض  و عدم تساوی و نظاير آن است. آقای روحانی اگرچه گهگاه دربراهء رفع تبعيض نيز سخن می گويد اما از آنجا که قانون اساسی حکومت اسلامی بر بنياد ايجاد تفاوت و تبعيض (ترجيح بعضی چيزها و کسان بر بعضی ديگر) گذاشته شده و ايشان در برقرای «اعتدال» خود قصد لغو اين قانون تبعي ض گذار را ندارند نمی توان فرض را بر اين گذاشت که منظور ايشان از «اعتدال» برقراری عدالت است. بخصوص که اين کار ربطی به سمت ايشان، بعنوان مسئول قوهء مجريه ندارد و قوهء قضائيهء حکومت اسلامی مستقلاً زير نظر ولی فقيه اداره می شود و کلاً تحت نفوذ شريعت فرقهء اماميه است.
       اعتدال را عموماً در برابر کلمهء «moderation» فرنگی می گذارند که معنايش «پرهيز از افراط يا تفريط کاری» است و به نظر می رسد در ادعای آقای روحانی نيز دقيقاً همين مقصود وجود دارد و ايشان مدعی است که دولت های قبلی يا به افراط و يا به تفريط روی آورده اند و ايشان قصد دارند از اين دو قطب و «سر حد» (يا extreme) پرهيز کرده و به نوعی از ميانه روی برسند.در فرهنگ «ناظم الاطباء» نيز می خوانيم که «اعتدال» عبارت است از «میانه روی در هر چیز و عدمافراط و تفریط».
       حال بايد ديد که آيا رسيدن به«اعتدال» در حکومت اسلامی تا چه حد ممکن است.

برقراری اعتدال بين چه چيزهائی؟                      
گفتم که اعتدال ناظر است بر حل بحران مابين دو امر «سرحدی»و متضاد، که «افراط» و «تفريط» خوانده می شوند و نافی يکديگرند. اين کار متضمن دوگونه عمل از هم جدا ناشدنی (همچون دو روی يک سکه) است: يکی «نفی هم"افراط" و هم "تفريط"» و يکی هم رسيدن به «نقطه ای بينابينی»که در آن، بخش هائی از هر دو طرف به عدالت و همسانی حضور دارند و، از آن پس، با فرو هشتن تضاد مابين خود، يکديگر را نفی نکرده و مکمل يکديگر محسوب می شوند.
نکتهء مهم در اينجا آن است که اعتدال، در عين نفی هرگونه افراط يا تفريط، نمی تواند کلاً از هر دو امری که در طرفين اش قرار دارند خالی باشد. مثلاً، در جغرافيا و در ميانهء دو منطقهء «حاره» و «منجمده» ما به منطقهء «معتدله»می رسيم. آب و هوای اين منطقه کلاً يک امر «ثالث» نيست بلکه از هر دو منطقهء ديگر بهترين ها را در خود دارد. گرمايش مطلوب و خنکايش دلپسند است. در گردش فصول نيز به«اعتدال بهاری» يا «اعتدال ربيعی» اشاره می کنند که حد وسط زمستان و تابستان است.
باری، با توجه به ماهيت «طرفين ِ» منجر به اعتدال، ظاهراً می توان «اعتدال»، به معنی نقطهءوسط دو امر افراطی را به سه صورت زير مجسم کرد:
الف - رسيدن به نقطه ای مابين دو وضعيت نامطلوب، اما متضاد با هم.
ب - رسيدن به نقطه ای مابين وضعيتی مطلوب و وضعيتی نامطلوب.
پ - رسيدن به نقطه ای مابين دو وضعيت مطلوب، اما متضاد با هم.
حال پرسش آن است که آيا، در کاربردهای روزمره، می توان نقطه های وسطی از هر سه نوع را يافت و همکی شان را واقعاً «اعتدال» خواند؟ در پاسخ به اين پرسش می توان با آوردن مثال های عملی مسئله را بهتر شکافت و مورد بحث قرار داد.

اعتدال يا روانپريشی؟
از اعتدال نوع «الف» آغاز کنيم که بصورت «نقطه ای ما بين دو وضعيت نامطلوب اما متضاد با هم» تعريف شده است. آشکار است که در اين صورت ورود به منطقهء اعتدالی نمی تواند «وضعيتی مطلوب» را بيافريند و حاصل کوشش برای رسيدن به اعتدال آفرينش وضعيت نامطلوب سومی خواهد بود؛ چرا که پدر و مادر اين وضعيت هر دو يکسره نامطلوب اند.
در يک مثال آشکار و عملی سياسی مربوط به کشورمان، می دانيم که آقای روحانی اگرچه صراحتاً توضيح نمی دهد که ماهيت افراط و تفريط مورد نظرش چيست اما مسئله در يک مورد مشخص روشن است: او، قبل از هر چيز، آمده است تا مشکلات ناشی از تحريم های اقتصادی را حل کند. پس در اين رابطه می توان تصور کرد که افراط مورد نظرش نوع حرف های «احمدی نژادی» است (که قطعنامه های سازمان ملل را، که زمينه ساز تحريم ها بودند، کاغذ پاره می خواند) و تفريط اش هم ـ لابد ـ ترس بی انتهای بخشی از حاکميت از تأثير تحريم ها بر سرنوشت حکومت اسلامی است؛ و اين ترس می تواند به تحسين و دلبری از تحريم کنندگان بيانجامد و حتی منجر به تسليم بی چون و چرا در برابر آنها شود. در نتيجه رسيدن به اعتدال بين دو وضعيت نامطلوب به آفرينش وضعيت نامطلوب سومی منجر می شود، به اين صورت که «ما هم فحش می دهيم و تهديد می کنيم و هم راه سازش و تسليم را در پيش می گيريم».
از نظر روانشناسی فردی و اجتماعی، اين وضعيت، پيش از آنکه ناشی از رسيدن به نقطهء اعتدالی باشد، خبر از دوپارگی روانی می دهد؛ امری که (از زمان آزمايشات پاولوف روسی بر روی سگ ها) در زبان علم، «تعارض» خوانده می شود و نه اعتدال و نتيجهء آن هم «روانپريشی» و جنون است.
علت اين امر باقی ماندن تضاد مابين افراط و تفريط در وضعيت سوم است، چرا که وضعيت جديد نه تنها نتوانسته است بحران را حل کرده و راه درست را پيش پای شخص بگذارد، بلکه منجر به آن شده که رفتار و گفتار او از يکدستی خارج شده و نوعی دوپارگی جنون آميز در آنها رخ دهد.
از اين وضعيت می توان نتيجه گرفت که «متضادهای نامطلوب» را نمی توان با هم در قالب يک «اعتدال» آشتی داد و به وضعيتی مطلوب رسيد.

اعتدال يا چانه زنی برای تخفيف؟
به اعتدال نوع «ب» بپردازيم که بصورت «رسيدن به نقطه ای ما بين وضعيتی مطلوب و وضعيتی نامطلوب» تعرف شده است.
پرسش آن است که آيا می توان بين «بد» و «خوب» نقطهء اعتدالی مطلوب يافت؟ آيا مثلاً بين اعدام کردن و اعدام نکردن نقطهء اعتدالی وجود دارد؟ يا بين شکنجه دادن و احترام به حقوق زندانی؟ بين ديکتاتوری و دموکراسی؟
در اينجا نيز به نظر نمی رسد که رسيدن به «اعتدال» ممکن باشد و حاصل کار را صرفاً بايد نوعی «تخفيف طلبی» خواند تا «اعتدال». اعتدال بين اعدام کردن و نکردن تنها به معنای رسيدن به وضعيتی است که در آن بتوان تعداد اعدام ها تقليل داد اما، در عين حال، در اعدام هائی که پس از تخفيف صورت می گيرند شريک شد.
در يک نمونهء بارز، اين روزها گروهی که در دو دههء اخير با نام «اصلاح طلب» بعنوان خواستاران «اصلاحات تدريجی» شناخته شده اند، با آغاز رياست جمهوری آقای روحانی و اعلام اعتدالی که مورد نظر ايشان است، مفهوم «اصلاحات تدريجی» را به «تعديل گام به گام» تغيير نام داده اند و، مثلاً، خواستار «لغو گام به گام اعدام» شده اند و می خواهند با مبارزه ای «چانه زنانه» در مورد اعدام هائی که در حکومت اسلامی صورت می گيرند «تخفيف دايم التزايد» بگيرند و از يکسو از«وضعيت مطلوب»، که لغو کامل اعدام باشد، دور شوند و، از سوی ديگر، به اعدام های کمتر رضايت و مشروعيت دهند.

اعتدال ممکن و واقعی
حال می رسيم به اعتدال نوع سوم که عبارت است از: «رسيدن به نقطه ای ما بين دو وضعيت مطلوب، اما متضاد با هم». و به نظر می رسد که هرگونه اعتدال قابل تصور تنها در اين حوزه می تواند اتفاق افتد، چرا که متعادل کننده از افراط کاری های موجود در هر دو وضعيت موجود می کاهد تا به وضعيت سومی برسد که در آن رگه ای از تضاد وجود نداشه باشد.
       مثال روشن اين امر را می توان در مناظره های قرن نوزدهمی فلاسفهء اجتماعی و علمای اقتصاد يافت؛ آنجا که گروهی از ايشان«فرد» را مقدم بر «جمع» می دانستند و از اين پيشگزاره به «فردمداری»(انديويدواليسم) و سپس به ضرورت «آزادی بی حد و حصر فرد» و «تقدس مالکيت خصوصی» و عاقبت به «سرمايه مداری» (کاپيتاليسم) می رسيدند و گروهی نيز «جمع» را بر «فرد»مقدم داشته و به «جامعه مداری» (سوسياليسم) و الغای مالکيت خصوصی به نفع مالکيت عمومی (کمونيسم) از طريق «انقلاب» توجه داشتند.
       از آنجا که اين دو سيستم فکری متضاد، هر دو، به بهتر کردن وضع فرد و جامعه نظر داشتند اما يکی تأمين منافع فرد را ضامن تأمين منافع جمع (يا جامعه) می دانست و آن ديگری بر اولويت منافع جمع تأکيد می کرد، می توان آنها را دوسوی افراطی يک وضعيت مطلوب دانست.
       تجربهء تاريخی نشان داده است که بشريت در طول 150 سال اخير توانسته است راه های مؤثری را برای رسيدن به تعادلی مطلوب» در اين ميانه پيدا کند و از هر دو سوی افراط عناصری مطلوب را استخراج کرده و به کاستن تضاد مابين افراط و تفريط برسد. مثلاً، در دنيای قرن بيستم ديگر سخن از امحاء«سرمايه» و ارتباط «فرد» با آن نيست بلکه سرمايه منشاء و منبعی محسوب می شود به نام «ماليات» که جامعه از آن تغذيه کرده و «دولت خدمتگذار» (از نظر جامعه مداران)و «دولت رفاه» (از نظر فرد مداران) به مدد آن می تواند خدماتی همچون آموزش و بهداشت رايگان همگانی و يا بيمه های اجتماعی و بازنشستگی را تمشيت داده و فراهم کند. در اين وضعيت نقطهء اعتدال آنجا ست که دو انديشهء «ليبرال دموکراسی» و«سوسيال دموکراسی» دست از تضاد نابود کنندهء يکديگر برداشته و بصورت دو «برنامه»برای اداره جامعه در می آيند و «دموکراسی» نيز جابجائی دوره ای آنها را فراهم می سازد.

اعتدال در حکومت اسلامی؟
       بر اساس آنچه که آمد می توان نتيجه گرفت که به دلايل زير امکان رسطدن به نقطهء اعتدالی در حکومت اسلامی ممکن نبوده و چارهء کار کشور ما تنها منحل ساختن اين حکومت و لغو قانون اساسی مذهب مدار آن است:
       1. در زمينهء حقوقی، قانون اساسی شريعتمدار اين حکومت همواره آفرينندهء تبعيض های گوناگون است و اعتدال در تبعيض تنها به چانه زنی های موضعی می انجامد.
         2.از لحاظ اقتصادی، حکومت اسلامی نه تنها بدترين نوع سرمايه داری وابسته را داراست بلکه بعلت فقدان نياز به اخذ ماليات و نيز تکيه بر درآمد «رانتی ِ» نفت و گاز پاسخگوی ملت نيست و در اين وضعيت نمی توان استقرار دموکراسی و برنامه ای شدن متضادها و گردش برنامه ها را، که تجلی وضعيت اعتدالی هستند، متصور شد.
       3. از نظر سياسی، از آنجا که اين حکومت نه دموکراتيک است، نه پاسخگو، نه عدالت خواه و نه نگران منافع ملی، هرگز نمی توان به پيدايش نوعی اعتدال سياسی در صحنه های داخلی و خارجی اش اميدوار بود. حکومت اسلامی در بحران زندگی می کند و از آن توان می گيرد و اين بحران ها همواره مولد وضعيت های نامطلوب اند و، بر خلاف باور اصلاح طلبان اسلامی، برقراری اعتدال بين آنها نيز خود وضعيت های نامطلوب جديدتری را می آفريند.
برای شما متاسف و غمگینم
اسماعیل وفا یغمایی


 
در چند روز گذشته مقالات و نوشته ها و سروده هائی چند، چند تن از پناهندگان و فعالان سیاسی، و منجمله مرا با مقالات و نوشته هائی مثل مقالاتی در لینکهای زیر:
نواخته اند.
دست مریزاد! و امیدوارم بیشتر بنویسید و تازه ای در اینها نیست تکرار مکررات و وردها و دم گرفتنهای به تکراری است که مطمئنم دیگرحتی خود ورد خوانان را هم راضی نمیکند.من فکر میکنم پاسخهای مربوط به خودم را که شامل دوستان مورد حمله قرار گرفته هم میشود قبلا در چند نوشته  منجمله این نوشته ها

باز هم لیبرتی و باز هم جان ساکنان لیبرتی اسماعیل وفا یغمائی*

*میتوانیم فرض کنیم کمپ لیبرتی جابجا شده است

*ترس سیاسی    اسماعیل وفا یغمائی

*آلترناتیوی که از دفاع درست و توضیح عاجز است. 

*اجلاس دو روزه شورا ی ملی مقاومت و دو کلمه از مادر عروس.

داده ام بنابراین ضرورتی برای جواب نیست. کسانی که فرصت و حوصله دارند میتوانند مقالات نویسندگان محترم را بخوانند و خود قضاوت کنند .فقط دو نکته را اشاره میکنم و میگذرم.
اول اینکه دانستم نوشته های در عمق دلسوزانه امثال دکتر قصیم و من و دیگران هیچ تاثیری در تغییر سنت حاکم بر دستگاهی که خودشان آلترناتیوش مینامند ندارد و این کاروان با کاروانسالاری آن بزرگوار غایب از نظر همچنان میتازد تا به جائی که فقط خودش میداند و به نظر من پرتگاه نهائی برسد. گویا فرخی یزدی درست فرموده دیوانه ای که لذت دیوانگی چشید با صد هزار سلسله عاقل نمیشود دوم اینکه از خواندن نوشته ها و سایر چیزها و درنگی بر چند و چون نویسندگان آشنا و نا آشنا  تنها میتوانم اگر باور کنند بگویم، جدا برای شما و آنچه نوشته اید متاسفم و غمگین. متاسف برای آنچه دارد اتفاق میافتد و غمگین برای جنبشی که روزگاری ضربان دلهای بسیاران بود و امروز مدافعانش شماها هستید شماها و قلمهائی که مانند شتر به خراس بسته شده عصاری فقط در دایره ای که طناب عصار اجازه میدهد میچرخد، و سنگ سنگین عصاری را بر دانه ها میچرخاند، بی توجه به آنکه آنچه از زیر سنگ حضرت عصار میلیزد و ومیچکد روغن نیست که خون و اشک  است خون و اشک سه نسل....
هشت می 2014
اسماعیل وفا یغمائی

تکذیب ادعایی در چرند بافی شلغمکارانه

تکذیب ادعایی در چرند بافی شلغمکارانه
ایرج شكری


در یکی از مطالبی که اخیرا شلغمکاران مرید مسعود و مریم، به حمله به دکتر قصیم اختصاص داده اند، نویسنده سلسله مطالبی را که نوشته زنده یاد کمال رفعت صفایی است،  کار و نوشته من دانسته است.
 اندکی توجه و اندکی تعقّل در مورد نوشته های کمال رفعت صفایی و نیز اندکی اطلاع از نوشته های من از جمله در پاسخ به «بیانیه تفصیلی» شورای تحت امر و انقیاد مسعود رجوی که در آن چگونگی رابطه و کارم با مجاهدین آمده است، به خوبی روشنگر این است که ادعای نویسنده شلغمکاران یک چرند گویی ناشی از پیروی از «خط امام غایب» است. رابطه و همکاری من با مجاهدین رابطه یی در کادر «شورای ملی مقاومت» و همکاری در انتشار نشریه شورا و بعد «ایران زمین» بود. چگونه ممکن است آن اطلاعات و شهادتهایی را که کمال رفعت صفایی به خاطر آن که خود تجربه کرده و در آنها حضور داشته داده است را، من نوشته باشم؟.
شلغمکار حتی مساله را به شکل حدس و گمان هم مطرح نکرده بلکه با یقین و به طور قطعی آن را نوشته من دانسته است. آن نوشته کمال حتی در اختیار من هم نبوده است و من هم با انتشار اینترنتی آن از آن مطلع شدم. اگر به فرض کمال آن یادداشتها را بمن سپرده بود، حتما با مقدمه و توضیحی آن را منتشر می کردم. به هرحال وقتی رهبری دستگاهی پاسخ انتقاد هر حامی و همراهی را، با حذف منتقد و اتهام زنی به منتقد می دهد، یا در برابر استعفای اعتراض آمیز،  دست به چرند بافی تفصیلی میزند و بیش پانصد امضا هم زیر آن جمع می کند، یا تحلیلهایی از اوضاع می دهد که به فاصله چند ماه یا در ضرب الاجل تعیین شده برای تحقق برآوردهایی که شده بود، معلوم می شود چرند گویی هایی بیش نبوده(مثل داستان «جرقه و موتور» یا ممکن شدن واگذاری اشرف به مجاهدین در پیام ده دیماه87)*، از مریدها و کفن پوش ها چه انتظاری می شود داشت؟
شاید انتشار شعر در ماه کسی نیست با مقدمه یی که من برای آن نوشته ام در یکسال پیش و این که آن شعر همراه نوشته های کمال در آرشیو پژواک ایران قرار دارد، مبنای این نتیجه گیری مشعشع آن مرید باشد. به هر حال من آن را تکذیب می کنم. آشنایی من با کمال از نزدیک، به همان زمانی مربوط است که او یاد نامه فروغ فرخزاد را برای نشریه شورا نوشت (در قسمت اول مطلب به آن اشاره کرده است) . در آن زمان او همراه نفر دیگری که از اعضای سابق مجاهدین و زندانی سیاسی زمان شاه بود و او هم با تشکیلات اختلاف پیدا کرده بود و جدا شده یا «اخراج» شده بود و گاه در مهمانی شام که به طور هفتگی که در پایگاهی در حومه شمال پاریس که دبیرخانه شورا و تحریریه نشریه شورا در آن قرار داشت، برگزار می شد و دوستان شورایی و یا بیرون از شورای مجاهدین به آنجا می آمدند، می آمد. این آمدن آنها به آنجا هم زمانی قطع شد که در یکی از همین دیدارهای شام، گپ زدنهای بعد از شام خیلی طول کشید. ساعت از نیمه شب گذشته بود و دیگر قطاری برای باز گشت به پاریس یا رفتن به جایی نبود. در آن زمان میهمانانی که می آمدند اگر وسیله نقلیه نداشتند، نفرات مجاهدین با ماشین های خودشان آنها را به خانه می رساندند. در آن شبی که آخرین باری بود که کمال با آن عضو سابق دیگر به آنجا آمدند، نفری که بازگشت مهمانان را سامازندهی می کرد بمن که کمال و آن نفر دیگرکه اشاره کردم کنار من بودند، گفت شما هم به ماشینی که آقا و خانم متین دفتری را می برد سوار شوید برای یک نفر در آن جا هست. به این ترتیب به آن دو فهماند که آنها خودشان باید مساله بازگشت حل کنند. من که می دانستم آن دو ماشین ندارند و این رفتار مجاهدین را بسیار زشت و تحقیر کننده دیدم، روبه آن دو کردم و گفتم منهم با شما می آیم آنها مخالفت کردند و اصرار من نتیجه نداشت و از من مصرانه  خواستند که با ماشین تعیین شده برگردم.
بعد شیندم که آنها آنشب از آن حومه یی که فاصله یی نزدیک 30 کیلومتر با پاریس داشت، ساعتها پیاده و با مشقت راه طی کرده بودند. به هر حال نیاز به توضیح ندارد که من نمی توانم نویسنده آن مطالبی باشم  که کمال از تجربیات خودش بیان کرده(اطلاعاتی که من نمی توانم داشته باشم) و تحلیل های خودش را هم از مسائل ارائه کرده است و آن ادعای مطرح شده از سوی شلغمکاران، بی اساس است. چیزی هم از اهمیت مطالب مطرح شده کم نمی کند. هم چنان که چرندبافی های تفصیلی و غیر تفصیلی و لمپنیسم موزیکال دستگاه ورشکسته تبلیغاتی رهبری متوّهم و متکّبر مجاهدین، چیزی از وخامت وضع و انزوای روز افزونی که مسعود رجوی با رفتار خود محوربیانه و تصمیمات مستبدانه  و فاجعه بارش برای مجاهدین، برای خود به وجود آورده، کم نمی کند
  ۱۸اردیبهشت ۱۳۹۳ - ۸ مه ۲۰۱۴

وجدان بیدار برای تاریخ نگاری



وجدان بیدار برای تاریخ نگاری


 http://eshtrak.files.wordpress.com/2012/09/cherikha-ba-naghshehye-iran.jpg
نام صمد بهرنگی بطور اخص و نام چریکهای فدایی خلق ایران بطوراعم،با نام سوسیالیسم
و کمونیسم درایران گره خورده است؛لذا فدایی ستیزی ازسوی هرکس ونا کس،همانا
اسمِ رمزِ بی اعتبارکردن سوسیالیسم و کمونیسم درایران است
اخیرأ آقایان تراب حق شناس و"زندیک"هم به جمعِ فدایی ستیزان(کیهان شریعتمداری-حزب توده؛
حزب ک.ک و سیامک ستوده پیوسته اند. باهم مرورمی کنیم
----------------------------

لازم می دانم این توصیه را به تراب حق شناس بکنم که برای کسب امتیاز، در صدد یافتن لیست افرادی نباشد که به زعم او نوار های مزبور را در اختیار داشته ولی آن ها را منتشر نکردند، خود وی در راس این لیست قرار دارد. این برخورد ذره ای از بار مسئولیت وی که با وجود در اختیار داشتن این نوارها تا بیش از سه دهه از انتشار آن ها خودداری کرد نمی کاهد - در حالی که اکنون انتشار آن نوارها را هم وسیله ای برای اثبات خود و فدایی ستیزی قرار داده است
پاسخی به ادعای تراب حق شناس
نگارش : اشرف دهقانی
متن کامل را درلینک ذیل جستجوکنید

http://www.siahkal.com
در این جا برای آگاهی خواننده، مقاله "ملاحظاتی در باره یک سند تاریخی" را هم ضمیمه این متن می کنم تا هر کس با خواندن آن خود قضاوت کند که "برخورد شایسته" در نزد تراب حق شناس چه مفهومی دارد.
12 اردیبهشت1393 (دوم ماه مه 2014)
ملاحظاتی در باره یک سند تاریخی !
لینک مطلب:
http://www.ashrafdehghani.com/pdf/PF148-molahezate-yek-sanad-tarikhi.pdf
----------------------------------

بی اعتبارکردن لنینیسم وکمونیسم درپوشش شعر
شعری از زندیک
آری، آگه سخنت می دانم
حرف ناگفته تو
ناگفته میخوانم
که به جز راه رهائی نروی
واله داد و ستد های شبح گونۀ هر شاه و گدائی نشوی
که نه «حزبی»، نه «فدائی» نشوی
بندۀ هیچ خدائی نشوی

-----------------------------------------------
چرا مرتجعان،رفرمیست ها،رویزیونیست ها، قلم به مُزدان سرمایه وشبه روشنفکران، فدایی ستیزی میکنند؟
پاسخ روشن است؛
احمد شاملو درسوگ چریک فدایی خلق صمد بهرنگی می گوید؛

آنچه مرگ صمد را تلخ‌تر می‌کند از دست رفتن موجودی یگانه است: مرگی که به‌راستی ایجاد خلاء می‌کند. شهری است که ویران می‌شود، نه فرونشستن بامی؛ باغی است که تاراج می‌شود، نه پرپر شدن گلی؛ چل‌چراغی است که در هم می‌شکند، نه فرو مردن شمعی؛ وسنگری است که تسلیم می‌شود، نه از پا در افتادن مبارزی! صمد چهره‌ی حیرت‌انگیز تعهد بود. تعهدی که به حق می‌باید با مضاف غول و هیولا توصیف شود. غول تعهد! هیولای تعهد! چرا که هیچ‌چیز در هیچ دوره و زمانه‌یی هم‌چون "تعهد روشن‌فکران و هنرمندان جامعه" خوف‌انگیز و آسایش‌برهم زن و خانه‌خراب‌کن کژی‌ها و کاستی ها نیست
  چرا که تعهد، اژدهایی است که گران‌بهاترین گنج عالم را پاس می‌دارد. گنجی که نامش آزادی و حق حیات ملت‌هاست
برای آشنائی با آثار و نوشته های رفیق صمد بهرنگی ازلینک ذیل استفاده کنید

آثار صمد بهرنگی - وب سایت یادبود صمد بهرنگی

http://samadbehrangi.com/books.html
----------------------------
علی اشرف درویشیان درباره چریک فدایی خلق بهروز دهقانی می گوید؛

او مرگ را سُرودی کرد؛این عنوان،شایسته ی بهروزدهقانی(این اسطوره مقاومت)است
تا زنده بود،زندگیش را درخدمت به خلق صرف کرد و با مقاومت قهرمانانه ی خود و با
مرگ حماسی اش درزیرشکنجه های رژیم شاه وتأثیری که درجامعه به جای گذاشت
درواقع - " مرگ را سُرودی کرد " یادش گرامی

نگاهی به بعضی از آثار ادبی بهروز دهقانی - Azer-online

http://www.azer-online.com/azer/?p=6489
ملخ ها،لمپن های نهضت مشروطه،پیکره طلائی،بُزهای مُلا رجب،نقد کتاب بچه های کوچک این قرن؛
درباره چوب به دستهای ورزیل،وازجمله کارهای مشترک با صمد یکی افسانه های آذربایجان
و روزنامه دیواری "خنده"و"سوره باجی"درنوجوانی است

بهروزدهقانی معلم روستاهای آذربایجان دوشادوش رفقای همرزمش صمدبهرنگی و کاظم سعادتی، روستاها را به قصد شناخت دقیق وعینی شرایط زندگی و مشکلات آنها،مورد تحقیق قرارداد.او نتیجه این تحقیقات را تا جائی که شرایط خفقان اجازه می داد را منتشرودراختیار دیگران قرار می داد.جمع آوری ادبیات شفاهی مردم آذربایجان وهمچنین انتشار“افسانه های آذربایجان”به همراه صمد بهرنگی،نمونه هایی ازتلاش های اوست.افسانه های آذربایجان آینه ای است ازشرایط زندگی،آمال وآرزوهای مردم آذربایجان وتلاش آنان برای بهتر زیستن
http://19bahman.net/letrature/behrouz.htm
---------------------------

رفیق سعید سلطانپوردرباره چریک فدایی خلق امیرپروزپویان می گوید؛

درزندان بودم که خبررسید. عکس رفیق با دیگررفقایش درروزنامه بود.
نگاهم روی عکس ماند….  شگفتا…..  آغاز کردند…..  پس آن سفرهایش به روستاها، آن دوستی‌هایش با مردمانِ جوراجور…..  آن جوان با آن لبا سِ چرب و روغنی درقهوه خانه…..  آن یادداشت‌ها…..  آن شیوه‌های مختلفِ لباس پوشیدن‌هایش….. شکل مردم بود….. مثلِ مردم حرف می زد….. آن کتاب‌ها….. آن ترجمه‌ها….. آن غیبت‌های ناگهانی….. یک روزدرمشهد….. یک روزدرشهرهای لرستان…..  یک روز درتبریز…..  همیشه در میانِ مردم و به ندرت در میان ما روشنفکران…..  براستی شگفت انگیز بود. وآن روز…..  کنار چمن دانشگاه…..  نوشته‌ایی از جرج حبش ترجمه می‌کرد. کنارش نشسته بودم، سر برداشت. آن چهره سبزِ تند. آن چشم‌های نافذِ مهربان و آن لحن بومیِ صدایش: «نیروهای انقلابی ایران چوب خیانت حزب توده را می‌خورند. این خیانت تاریخی است. تنها با یک حرکتِ تاريخی می‌توان آن را شست.» ، «این دیکتاتوری گندیده است. مردم باید باورکنند.» «ازمارکسیسم حرف زدن بد نیست. به مارکسیسم عمل کردن دشواراست.» و بعد…..  با لحنی ساده پرسید: «می‌توانی به من گریم یاد بدهی؟!»، تعجب کردم و به آرامی گفت: به تئاترعلاقه‌مندم، شاید بیایم بچه‌ها را گریم کنم….. وآ ن شب….. زمستان بود. نفس روی سبیل‌ها یخ می‌بست. آن جثه‌ی مقاوم و چالاک….. آن پیکر ریز اما یکپارچه تحرک و تلاش…..  می‌لرزید…..  با آن پیراهن و ژاکت تازه، با آن کُتِ معمولی….. عجیب اصرار داشت سرد نیست….. گفت: «لباس زیاد دست و پاگیر است.»…..  گفتم: «آخراین هم شد لباس.»  گفت: «خیلی هم اشرافیه.» و دستش را که درجیب داشت ازآستربال کُت بیرون و با پنجه‌اش اَدا درآورد. خنده‌ام گرفت. خندید: «شاید تو هم روزی لازم باشد آستر کُتت را پاره کنی.» سر در نیاوردم. در آن یخبندان هزاران متر قدم زدیم و او از زندگیِ کارگران می‌گفت. از زندگی دهقانان، ازسندیکاها، ازشرکتهای زراعی…  ازبانکها…  از وام‌های مردم تهیدست… و بعد….. از روشنفکرانِ بورژوایی می‌گفت: «همه در خلوت و در حرف مبارزاند!!» گفتم: «چه می‌شود کرد؟» خندید. گفت: «اگر برایم با دقت بگویی چه نمی‌شود کرد، به توخواهم گفت چه می‌شود کرد
خواموش ماندم.» برای آن که حتا بفهمی چه نمی‌شود کرد باید کارکنی، باید جامعه را بشناسی. به دهات بروی. ازکارخانه خبر داشته باشی. باید بدانی زیرِ این سقف‌ها چه می‌گذرد.» و به آلونک‌های پُشتِ مجسمه اشاره کرد.
از آن شب دیگر او را ندیدم. فکر می‌کنم آن شب همین که با تکان سر و تندی نگاه به آلونک‌ها اشاره کرد درمیان همان آلونک‌ها از من جدا شد. هر وقت به او فکر می‌کنم آلونک‌ها را در آن زمستان سرد می‌بینم وآن رفیقِ ریز نقش را که مثلِ گوزنی سرما زده درلابه لای آلونک‌ها ازمن دورشد.
مبارزی هنرمند بود. گاه شعر می‌سرود و گاه قصه‌یی می‌نوشت. درنقد هنر و هنرمند اگر چه بیش از چند نوشته ندارد. اما بنیان گذارِ نگرش و شیوه‌ای مارکسیستی در نقدِ هنر است. آن آخرین شبی که دیدمش ازخانه‌ی تیمی به تئاتر آمده بود و من نمی‌دانستم. مثلِ کودکی روستایی ساده و مثلِ توسنی کوهی هوشیار بود. رفیقی ساده و هوشیار، نقاد و مهربان… رفیقی انقلابی که به ما درس‌ها آموخت.
برخی ازآثار رفیق امیرپرویز پویان را درلینک ذیل جستجوکنید
 
http://19bahman.net/letrature/Pouyan.htm
---------------------------------------

رفیق اشرف دهقانی می گوید؛
ما نمی خواهيم در گذشته بمانيم و بايد ببينيم که از آفتابکاران جنگل چه درس هايی می شود برای تغيير شرايط ظالمانه کنونی آموخت
دليل بررسی تاريخ همين است که می خواهيم از آن درسی برای شرايط حال و آينده گرفته شود و به همين خاطر هم هست که تاريخ را تحريف می کنند چون نمی خواهند نسل جوان به درس های نهفته در مبارزات گذشته دست پيدا کند
برای آشنائی با سایت رفیق اشرف دهقانی وبرخی ازآثارونوشته های او،به دولینک ذیل مراجعه کنید
http://www.ashrafdehghani.com/index.php

http://www.ashrafdehghani.com/asar.php
تکثیراز جهانگیر محبی
زندانی سیاسی آزاد باید گردد
انترناسیونال است؛نجات انسانها
صلح اعترافِ آشکاربه حقیقت است

تلاش برای لغومجازات اعدام،بخشی ازمبارزه طبقاتی است
خوشبختی انسان درمبارزه برای آزادی وعدالت اجتماعی است

کارگران و زحمتکشان جهان؛آگاه،متحد و مسلح شوید
سرنگون باد رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی به دست کارگران وزحمتکشان