۱۳۹۸ تیر ۹, یکشنبه

ادای سهمی در پاسخ به یک مغالطه بخش یکم شناخت مغالطه

ایران چیست؛ ‏ ایرانیت کدام است؟ 
علی شاکری زند
ادای سهمی
در پاسخ به یک مغالطه
بخش یکم
شناخت مغالطه

در زمانه ای که ایدئولوژی ضدملی اُمّت به ضرب اعدام و زندان و شلاق و شکنجه و مغزشویی های صداوسیما و منبر، و سانسور بر اندیشه و بیان، و ممنوعیت هر نوع تشکل بر کشور حکومت می کند و وجود ایران پیش از اسلام و تمدن آن رسماً انکار شده و می شود و آغاز ایرانیت به ورود اسلام نسبت داده می شود، یعنی درست در زمانی که ملت ایران بیش از هر زمان دیگر به شناختن هویت و شخصیت تاریخی و یگانگی خود از راه شناخت گذشته ی خویش نیازمند است، گروهی افراد و دستجات «مترقی» نیز پیدا می شوند که، بدتر از جمهوری اسلامی، وجود چنین هویت ملی و واقعیت چنین ملتی را از بیخ و بن منکر می شوند؛ یا با ادعای وجود «اقوام و ملیت هایساکن ایران!» (حزب توده؛ فداییان اکثریت و «حزب چپ» جدیدالتاسیس آنها در «اسناد حزبی» خود مانند منشور مصوب کنگره ی اولشان)، یا همچون آقای ﻣﺣﻣﺩ رضا نیکفر که به تازگی به عنوان نماینده‌ی فلسفه و سخنگوی علم وارد میدان شده، باز هم موجودیت واقعیتی به نام ملت ایران را از راه گیج کننده تری مورد پرسش و انکار قرار می دهد. چنین رفتاری این پرسش منطقی و بی پاسخ را برمی انگیزد که کسانی که به وجود ملتی به نام ملت ایران قائل نیستند اساساً به چه دلیل وارد بحث میان ایرانیان و زندگی و سرنوشت آنان می شوند؛ مگر با همان منطقی که آخوندهای مبلغ امت اسلامی و منکر ایرانیت ایرانیان در این کار دخالت کرده اند و می کنند. 
فیلسوف ما برای این منظور ابتدا همه ی صاحبان اندیشه های دیگر وغیرِخودی ها را در یک مقوله خلاصه می کند ـ مقوله ی فاشیست های طرفدار نژاد آریایی ـ و آنگاه کاریکاتوری از نظر دیگران ارائه می دهد تا بتواند همه ی نظریات دیگر را به استهزاء بکشاند.
وی برای مغالطه ی خود که هدف آن انکار ملت ایران و ملیت ایرانی است ابتدا از این حکم بی ربط که «نژاد آریایی یک جعل فاشیستی است» شروع می کند۱. سپس از مفهوم ایران کاریکاتور ممالک محروسه را با این عبارت ارائه می دهد:
«مملکت محروسه‌ای که در آن دولتی پیوسته به نام “ایران” وجود داشته، افسانه‌ای بیش نیست»
و به جنگ آن می رود. این روش را در کدام درس فلسفه می آموزند، نمی دانیم؟
در تمام یکی از مقالات که به سبک کلمات قصار نوشته شده، از مفهوم ملت ایران خبری نیست و تنها یک بار واژه ی ملت دیده می شود و آن هم برای تخطئه ی آن است، به این شکل:
«۲ـ ریشه های جنگ ها و بدبختی های خاورمیانه را می توان در کتاب های درسی شان پیداکرد به ویژه در کتاب های تاریخ. مجموعه ای دروغ سرهم شده  برای مرزکشی و تنفر پراکنی به اسم ملت سازی .
برای صلح و همزیستی، بایستی جعلیات تاریخی را دور بریزیم، به ویژه از کتاب های درسی.»[ت. ا.]
به این حساب، پس همه ی ملت های خاورمیانه «ساختگی» اند؛ از عراق ساخت انگلستان گرفته تا ایرانی که نزدیک به دوهزارسال پیش از پیدایش انگلستان در تاریخ ظاهر شده و نام آن هرگز از تاریخ غایب نبوده.
خوب؛ این فیلسوف درست و صریح نمی گوید که ملت ایران [ که منظور ما هم از آن ملت تاریخی است و مفهومدولت ـ ملت، به معنی حقوقی و سیاسی مدرن آن نیست] وجود نداشته؛ وجود آن را به شکلی که دیدیم انکار می کند؛ شاید بتوان گفت به شیوه ی سوفسطاییان.
اینجا هم از ملت خبری نیست و قضیه به این شکل سوفسطایی در می آید که 
«ایران وجود داشته ... »؛ ظاهراً این دیگر قابل انکار نبوده(!)؛ باری، اما:
« ایران وجودداشته به عنوان ساحتی تقلیل ناپذیر به دولتها و مرزهای اقتدار.» [ت. ا.]
اینجا فیلسوف مورد بحث ما با واژه ی ساحت مفهوم سیاسی، و حتی غیرسیاسی، جدیدی وضع بلکه جعل کرده بدون هیچ تعریفی از آن؛  نه به روش قدیمی حد نه به روش قدیمی دیگر رسم ! و اضافه می کند که
«این ساحت مغناطیسیِ بی کانون [که در آن از تاریخ به فیزیک نقل مکان می کنیم]  محصول مشترک اقوام مختلف است...»، و بار دیگر شبحِ «اقوام مختلف»، سقّز دهان اشخاص خالی الذهن، پیدا می شود؛ و ناچار همان «اقوام ساکن "ساحت" بی هویت ایران».
گویی سازندگان فرهنگ ایران و تاریخ ایران مشتی مردمان بی هویت و پراکنده بوده اند که تصادفاً در یک «ساحت» زندگی می کرده اند و بس. مانند حیواناتی که تصادفاً در یک جنگل می زیند.
آنگاه ایرانی امروز برای شناختن هویت خود به این شکل و به این زبان آخوندی راهنمایی می شود :
« از زاویه تاریخ جهان و منطقه باید به تاریخ ساحت "ورود کرد"، نه از زاویه دولتها و سلسله ها.»[ت. ا.]
این که این «تاریخ جهان» که باید از راه آن به آن ساحت «ورود کرد» چیست و در کجا نوشته شده است، که آن را نوشته است، معمایی است که درباره ی آن چیزی گفته نمی شود. شاید منظور تاریخ مبارزات طبقاتی مورد علاقه ی نویسنده یا تاریخ «شیوه های تولید» است؛ شاید هم معنی این سخن این است که هر کس باید هویت خود را با تاریخ دیگران آغاز کند! فهم ما برای حل معما کفایت نکرد.
حال چرا تاریخ سیاسی یعنی همان تاریخ قدرت ها و حکومت ها، بُعدی مهم از تاریخ جهان، وجود ندارد یا نباید وجودداشته باشد یا بی معناست، این هم معلوم نیست. نویسنده توضیح نمی دهد؛ استادی نکته ای می گوید و با طالبان علم است که به دنبال تفسیر  بروند!
در جای دیگری باز به دستاویز رد «ایدئولوژی آریایی» و مقابله با لاف های سلطنتی، بار دیگر افسانه ی اقوام در برابر ملت قرار داده می شود:
«کشور دچار بحران است و شما با افسانه‌های نژادی و لاف‌های سلطنتی‌تان نمی‌توانید آن را از بحران درآورید. اقوام زیر بار ایدئولوژی آریایی نمی‌روند.»
و به بهانه ی مقابله با «متافیزیک ملت»، مقوله ای که ما پوچی آن را در سراسر این نوشته نشان خواهیم داد، فتیشیسم «اقوام» مطرح و پیشنهاد می شود.
معلوم نیست چگونه می شود که فتیشیسم «اقوام» که از یک ادعای کاملاً نوظهور، از عصر اتحاد شوروی به این سو و فرقه  دموکرات، حزب توده و حزب دموکرات کردستان، همگی دارای یک آبشخور، برخاسته، «متافیزیک سیاسی» نیست، اما عنصر ایرانیت که ریشه ای هزاران ساله دارد و مقوله ی ملیت ایرانی، که اگر هم واژه ی «ملت» آن به معنای جدیدش از عثمانی برگرفته شده اما مدلول آن در قاموس کهن با الفاظی چون قوم ایرانی و نژاد ایرانی (تنها به معنای تبار ایرانی و نه نژاد آریایی) از دیرباز بیان می شده بر متافیزیک استواراند؟
به عبارت دیگر، بر طبق همان فرمول برنار لویس، نظریه پرداز صهیونیست، سرویس های ویژه ی سی آی اِی و اسرائیل،  که وجود ملت ایران خاری در چشم آنهاست، ایران تنها «موزاییکی از اقوام است.»
آنگاه، دیگران، کسانی که زیر بار این ادعاها نمی روند، همگی و بدون استثناء، در قلمرو این حکم قرار می گیرند که «پرسشگری را نیاموخته اند». گویی که این مزیت «موهبتی الهی» است که معلوم نیست از چه راهی تنها نصیب یک ـ یا حد اکثر چندنفر ـ شده است ! حال ما هم یکی دو پرسش مطرح می کنیم تا شاید از دایره ی ناتوانان از هنر پرسش بیرون آییم. یکی از این پرسش ها این است که اگر چنان که نویسنده ی مورد بحث می گوید ایران (و نه ملت ایران، که در نوشته اش از آن سخنی نیست!) محصول مشترک اقوام است، به فرض آن که چنین باشد، نتیجه ی این اشتراک چه بوده؟ تنها یک ساحت بوده؟ ساحت که چیزی جز جغرافیا نیست و در هر حال از پیش وجودداشته است. اگر اقوامی وجودداشته اند، نتیجه ی هزاران سال اشتراک مساعی آنها چه بوده؟ باز همچنان مشتی اقوام، و بدون هیچ نوع پیوندی که از آنها کلیت بزرگتری بسازد؟
این پرسش بود. اما نتیجه ای که ما از این پرسش می گیریم این است که نویسنده نتیجه و محصول تداخل أجزاء یک مجموعه را همچنان جمع جبری یا مکانیکی همان أجزاء می پندارد نه چیزی بیشتر از آن. بدین نسق حاصل بیش از دوهزار سال تداخل و تعاون این به اصطلاح «اقوام مختلف» همچنان مجموعه ای بی شکل از همان «اقوام» است. مانند انباری که در آن مجموعه ای از اشیاءِ مختلف را کنار هم قرارداده باشند.
در معرفت شناسی قرن بیستم، و باز بیشتر، قرن بیست و یکم، این نگاه به سیستم ها را نگاه تقلیل گرا، یافروکاستگرا (réductionniste) می نامند، و کسانی که با معرفت شناسی (épistémologie) یا فلسفه ی شناخت (erkenntnistheorie) آشنایی دارند می دانند که چنین نگاهی تا چه اندازه کهنه و نارساست. ما دورتر به این نکته هم نگاهی سریع می اندازیم.     
نگاهی به پیدایش ایران
ایران سیاسی سرتاسری نخست از یک رودررویی تاریخی و یک اراده ی سیاسی آغاز می شود.
در پی تجاوزات و حملاتی که پادشاه لیدی، در همدستی با بابل به مرزهای شمال غربی ماد و پارس، که زیر رهبری کورش به هم پیوسته بودند، می کند کورش مصمم به دفع این دو نیرو می شود؛ به جنگ با لیدی اردوکشی می کند و بر آن پیروزی می یابد. تا این زمان کورش تنها پادشاه اتحادی از پارس ها ومادها بود؛ از این زمان او پادشاه نیروی سیاسی نوینی می شود که به تازگی در صحنه ی منطقه ظهورکرده است. کورش برای یکسره کردن کار بابل، متحد لیدی و دشمن ایران، به بابل هم لشکرکشی می کند و آن قدرت را به قلمرو پادشاهی خود ضمیمه می سازد.
نام ایران پیش از ظهور کورش در اوستا به عنوان سرزمین آریاها ـ ایرانه ویجه ـ آمده بود. این آریاها هم گروهی از اقوام بودند که با هم خویشاوندی داشتند، خود آنان حدود سه هزار سال پیش خود را آریاها می خواندند و هنوز از هیتلر و حزب نازی او خبری نبود! و سخن از تعلق آنان به یک نژاد به معنای امروزی این مفهوم هم نبوده است؛ چه، عنوان نژاد به این معنا، که اروپایی های سده های اخیر، از جمله لوکنت دو گوبینو و ارنست رنان، دو نویسنده ی فرانسوی سده ی نوزدهم ابداع کردند و رواج دادند البته در آن زمان وجود نداشته است. در زبان های ایرانی واژه ی نژاد، چنان که پیوند ریشه ی آن با ریشه ی واژه های زایش و زندگی در زبان فرضی هندواروپایی۲ (ژن؛ گِن gen ; gne –) نشان می دهد، به معنای اصل و تبار بوده است. عنوان مدرن نژاد بر مفهومی انتزاعی دلالت می کند که تطبیق آن بر یک مصداق خارج از ذهن بیش از آن که دارای پایه ای مبتنی بر معیارهای علوم مدرن باشد نتیجه ی پیشداوری های سیاسی و ایدئولوژیک غربی ها در قرون نوزدهم و بیستم بود. گوبینو و رنان هم فاشیست نبودند اما تمایلات نژادپرستانه داشتند.
از این زمان به بعد تیره هایی از این «ایرانیان» که زیر قدرت سیاسی جدید قرار گرفته بودند کلیت قومی ـ سیاسی بزرگتری را تشکیل می دادند که در درازای سده ها به زبان خودشان «نژاد» ایرانی (به معنای قوم یا تبار ایرانی و نه به هیچ معنای دیگری!) نامیده شدند؛ اگرچه یونانیان که از زمان مادها و سپس کورش پارسی با آنها از نزدیک آشنا شده بودند آنان را به نادرست پارس ها ـ پِرسیده ـ  می نامیدند. این قدرت نوین از همین زمان تیره هایی از اقوام دیگر را نیز، که مردمان هندواروپایی لیدی و اقوام سامی بابل و میان رودان از آنها بودند، در خود ادغام کردند. هزاران سال آمیزش و نزدیک به سه سده زندگی سیاسی و فرهنگی در شرایط نوین که با نظام سیاسی و اداری و تکوین فرهنگی مشترک همراه بود از این مردمان گروه قومی ویژه ای پدیدآورد که به رغم حمله ی اسکندر مقدونی، که نزد آنان اسکندر گجسته (ملعون) نامیده شد، و به رغم حکومت سلوکیان جانشین او، پیوند تاریخی و فرهنگی و هویت مشترک خود را ازیادنبردند و تا رسیدن تیره ی خودیِ تازه نفس دیگری، موسوم به پارت ها، از هر فرصتی برای نمایش شخصیت قومی خود بهره می بردند. تاریخ نگاران مدرن نیز پارت ها را، که به کمک همین ایرانیان پیشین دودمان اشکانی را پدیدآوردند، و در برپایی مجدد آیین ها و رسوم زندگی و بازسازی جامعه ی پیشین ایرانی کوشیدند، ایرانی دانسته اند. نظام هخامنشی مبتنی بر ساتراپی ها (واژه ای با ریشه ی مشترک با واژه ی شهر) در دوران اشکانی به شکل نظام متحدِ (اتحاد) شاهان مناطق گوناگون که تابع شاهِ شاهان (شاهنشاه) بودند احیاء شد. در پیِ مدتی نزدیک به پنج سده حکومت اشکانی، با بروز ضعف در ارکان خاندان شاهنشاهی آن، که از دید بخشی از ایرانیان به وفاداری آن به برخی از رسوم کهن بدگمانی پیش آمده بود، اردشیر پسر بابک شاهان محلی را دعوت به تغییر نظام و به ادعای او، بازگشت به آیین پیشینیان کرد. او تنها به زبان زور و جنگ سخن نمی گفت، و برای دعوت خود حجت و دلائلی داشت که، به هر تقدیر، گرد هویت ایرانیان و آیین ها و فرهنگ آنان می گردید. مدارک زیادی بر این حقیقت دلالت دارد که نامه ی َتنسَر از مهم ترین آنهاست.
نیکولا ماکیاول در کتاب شهریار خود می گوید جهان باستان دارای چهار بنیانگذار بود که عبارت بوده اند از موسی، کورش، تِزِه و رومولوس. اما امروز می دانیم  که بجز کورش سه شخصیت دیگری که او از آنان نام برده است افسانه ای بوده اند یا اسطوره ای. موسی، بنا به پژوهش های باستانشاسانی بزرگ، نویسندگان کتاب سرگذشت تورات، افسانه ای است، تزه یک اسطوره ی یونانی است و رومولوس معروف و برادرش نیز افسانه ی رومی. در این میان تنها کورش یک شخصیت واقعاً تاریخی بوده است. اگر قرار بود که ماکیاول از بنیانگذاران اسطوره ای ما سخن بگوید باید برای ایران از گیومرث، فریدون، کیخسرو و جمشید، سخن می گفت. اما او بنیانگذاران افسانه ای ایران را نمی شناخت.

مسائل مربوط به روش
 ـ بازگشت به فروکاستگرایی آقای م. ر. نیکفر
از آقای نیکفر که به دارابودن دانش فلسفی شهرتی یافته تعجب آور است که در برخورد به یک کل یا سیستم، در عصر نظریه ی سیستم ها، در عصر نظریات ساختگرا ـ زبانشناسی ساختگرای فردیناند دو سوسور، مردمشناسی ساختگرای کلود ِلوی اشتراوس ... ـ  درباره ی یک کلیت به گونه ای سخن می گوید که گویی آن کلیت یا سیستم جمع جبری اجزاء آن یا تأثیراتی است که از گوشه و کنار بر آن واردشده است : ایشان  ایران را حاصل اقوام مختلف... می نمایاند ! با اینکه تأثیرعوامل بسیار و گوناگون و حتی تعاون اقوام بسیار نیز، اگر هم ناچیز بوده، وجودداشته، و در موارد متعددی نیز منفی و ویرانگر، حتی اگر برای آنها تأثیر بزرگی هم قائل شویم ایران و ایرانیت مجموعه یبی شکل و ناسازی ازاین تأثیرات فرضی نخواهد بود؛ می دانیم که نظریات کهنی که برای شناخت یک کُل آغاز کردن از شناخت اجزاء آن را پیشنهاد می کردند ـ نظریه ای که دکارت در روش شناسی خود نخستین بار آن را نظم بخشید ـ و در علوم جدید جای مهمی دارند و تحلیل (analyse) نامیده می شوند، چون قادر به توضیح پیچیدگی های پدیده هایی چون حیات یا جامعه نیستند و از آنجا که کل را به جمع مکانیکی اجزاء آن فرومی کاهند،  فروکاست گرا(réductionniste) نامیده شده اند و در مقابل آنها نظریه های پیچیدگی (complexité)، و کل گرایی یا هولیسم(holisme) قرار می گیرد که با  مفاهیمی چون اَبَرتعین یا سوردترمیناسیون (surdétermination) مرتبط می شوند. ابرتعین به معنی اثری است که هم افزایی اجزاء یک کل بر یکایک آن اجزاء وارد کرده، از این راه آنها را به اجزائی کارکردی ازآن کل تبدیل می کند؛ اجزائی که بی آن کل و بیرون از آن، به فرض آن که باز هم موجودیت جداگانه ای داشته باشند (زیرا یاخته های یک اندامواره ی زنده بیرون از آن، و بدون شرایط مصنوعی حفظ آنها در محیطی فیزیولوژیکی، می میرند)، معنی و کارکرد دیگری خواهندداشت. به عنوان مثالی از زبانشناسی، در یک جمله، واژگان تشکیل دهنده ی آن، که موِنم نامیده می شوند به تنهایی حامل هیچ اطلاع یا گزاره ای نیستند اما همین که در زنجیره ی جمله، یا سنتاگم، قرارگرفتند هر یک معنای دقیقی می یابند که از کارکرد آنها در جمله برمیخیزد۳. این موضوع درباره ی فهم پدیده ی زندگی باز هم روشن تر و در همان حال پیچیده تر می شود. قرن ها انواع توضیحات درباره ی ماهیت و معنای زندگی پیشنهاد شده بود. در قرون اخیر مکانیست ها و فیزیکالیست ها بر آن بودند که می توان پدیده ی حیات را با شناختن کار اجزاء ارگانیسم موجودات زنده فهمید. اما هر کس به آسانی درمی یافت که حیات، و خاصه عالی ترین نمود آن یعنی شعور را نمی توان به مجموعه ای از فرآیندهای ساده ی فیزیک و شیمیایی فروکاست و با فهم آنها توضیح داد. هانری برگسون فیلسوف برجسته ی فرانسوی در ۱۹۰۷ این موضوع را در کتاب معروف خود به نام تحول آفریننده به دقت توضیح داد، اما او هنوز نمی توانست پاسخ قانع کننده ای به چگونگی تکوین کل از اجزاء آن بدهد. کوشش سیاستمدار و فیلسوف افریقای جنوبی، ژان کریستیان سموتس که واژه ی هولیسم را رواج داد نیز برای توضیح معما کفایت نمی کرد۴. هولیسم و ابرتعین در برابر این فروکاست گرایی فیزیکالیست ها در موضوع حیات یا فروکاستن زبان به فهرستی از واژگان آن مطرح شدند. به گفته ی فیلسوف فرانسوی ژیل گاستون گرانژه، پیش از دیگران فردینان دو سوسور، در زبانشناسی ساختگرای خود این مبحث را طرح کرد، و می دانیم که فروید نیز، بویژه در مبحث تعبیر خواب به همین روش متوسل شد، و پس از آنها، دیگران چون فیلسوف مارکسیست فرانسوی لویی آلتوسر، در کتاب دفاع از مارکس، در مبحث تضادهایی که به انقلاب می انجامند، از مفهوم ابرتعین استفاده کردند. در جامعه شناسی نیز امیل دورکایم جامعه شناس بزرگ فرانسوی در ابتدای سده بیستم فراتر بودن جامعه از جمع مکانیکی اجزاء آن را بطور سیستماتیک طرح کرد.     
 ـ لیوان نیمه پر یا لیوان نیمه خالی
درباره این که در طول بیش از بیست و پنج سده ایرانیان دوره هایی را بدون حکومت مرکزی و واحد و گاه نیز بدون هیچگونه حکومت مرکزی به سرکرده اند و تعابیر متفاوتی که از آن صورت می گیرد، در بالا اشاره ای کردیم. اینجا بیفایده نخواهدبود که بار دیگر اندکی به نکاتی که در این باره در مقاله ی خود در دوماهنامه ی میهن در این زمینه نوشته بودیم ارجاع دهیم و ملاحظات زیر را نیز بر آنها بیافزاییم.
http://mihan.net/۱۳۹۶/۰۹/۱۳/۱۲۵۰/
اگر در سرتاسر بیش از دوهزاروپانصد سال ایرانیان در دوره هایی، به حکم سلطه ی خارجی، حکومت مرکزی واحد سراسری نداشته اند و طی دوران هایی کوتاه یا بلند حتی اساساً از حکومت های ایرانی منطقه ای، مانند نمونه ی سامانیان، هم محروم بوده اند و به رغم این واقعیت بازهم هویت و حس یگانگی خود را نگهداشته اند آیا باید این امر را به حساب ژرفای این یگانگی گذاشت یا، به وارونه، قرینه ای بر نااستواری آن دانست. انتخاب میان این که نیمه ی پر لیوان را ببینیم یا نیمه ی خالی آن را همیشه چندان هم به دلخواه نیست. دلائل نیرومندی به نفع گزینه ی نخست وجوددارد که دورتر خواهیم دید. اما البته این انتخاب می تواند زیر تأثیر گرایش ایدئولوژیک شخص، مثلاً برای کسی که به وجود ملت ایران اعتقادی ندارد، دگرگون گردد.
سخن در این است که اگر ایرانیت به معنی یک کلیت، یک هویت، یک فرهنگ و قومیت و حتی ملیت، مفهومی که در دوران های دور شکل نظری و حقوقی مدرن نیافته بوده، در ذات خود نیز وجودنداشته به چه علت هر بار که شکل کنکرت موجودیت ایرانی که قدرت سیاسی بوده از میان می رفته شکل معنوی آن، یعنی فرهنگ مشترک سده های دراز برجا مانده تا جایی که هرباره خود همچون عاملی نیرومند در جهت بازآفرینی آن نمود دیگر، همان نمود سیاسی نیز عمل کرده، به برپایی حکومت های ایرانی انجامیده است، هرچند هم، در شرایط خاصی مانند سلطه ی عرب، به حکومت هایی از جهت جغرافیایی محدود. این محدودیت جغرافیایی در تشکیل حکومت اشکانی و خاندان ساسانی دیده نشد. اما پس از سلطه ی عرب تا قرن هفتم هجری ادامه یافت. خاندان های سامانی، زیاریان و بوییان، و حتی غزنویان، علی رغم تبار ترک پادشاهان آن، همگی حکومت هایی ایرانی بودند که برخی به اقتضای أوضاع سیاسی نسبت به خلیفه ی بغداد اظهار تمکین می کردند و برخی دیگر مانند دیلمیان حتی بر دستگاه خلافت نیز سلطه یافتند. حتی خاندان سلجوقی نیز، با آنکه مانند خاندان غزنوی از تبار ترکان بود و از ترکانی که از خارج به ایران تاختند، اما در سایه ی دانش کشورداری وزیران و دبیران ایرانی نه تنها به شیوه ی کاملاً ایرانی حکومت کردند بلکه خود نیز از هر جهت ایرانی شدند. اینان نیز مانند اسکندر که در پایتخت آن روز ایران، بابل و پس از ازدواج با ملکه ای ایرانی به عنوان پادشاه ایران تاجگذاری کرد، به پادشاهی ایران می بالیدند.
 ـ ایستادگی ها و مبارزات بی وقفه ی ایرانیان علیه سلطه ی اعراب
شاهنامه:
 یک کار بزرگ جمعی و یک حافظه ی ملی
تاریخنگاران انیرانی بسیاری بر این حقیقت که ایرانیان گذشته ی خود را فراموش نمی کرده اند تأکید کرده اند. از آن جمله باستانشناس و ایرانشناس فرانسوی رومن گیرشمن، نویسنده ی ایران از آغاز تا اسلام است که می نویسد « ملت ایران در برابر همه ی تهاجمات: مقدونیه، عرب، مغول، ترک، نه تنها توانست نیروی ادامه ی زندگی خود را حفظ کند بلکه همچنین توانست این عناصر خارجی را ایرانی سازد و این ملت در طول تاریخ متمادی خویش نیروی حیاتی خارق العاده ای نشان داده است۵.
 تاریخ ایستادگی های ایرانیان در برابر سلطه ی عرب  داستان بس دراز ششصدساله ای است که درباره ی آن پژوهش های بسیار شده و تاریخنگاران بسیار آثار فراوان نوشته اند. اما پیش از پرداختن به اصل این مقاومت که به شکل های بسیار گونه گون رخ داده باید بر این نکته تأکید کرد که در پسِ پشتِ همه ی جنبش های مربوط به آن، دو احساس حاکم بوده ؛ یک: احساس بیگانگی با فرمانروایان انیرانی عرب؛ دو: احساس همگرایی دوسویه یا همبستگی و یگانگی میان همه ی مردمان نواحی گوناگون این سرزمین که از گذشته، یادمان های مشترک بسیار داشتند و در یک سخن: از فرهنگ مشترک برخوردار بودند. این یادمان های گذاشته اشکال گوناگونی داشته که یکی از مهم ترین آنها متون و کتاب هایی بوده که بزرگان ایرانی چون ابن مقفع با ترجمه ی بخشی از آنها به زبان فرمانروایان زمانه یعنی عربی توانستند آنها را از خطر فراموشی و نابودی برهانند. در میان این ادبیات که ابن ندیم در کتاب کم نظیر خود الفهرست صورتی دراز از آنها، همراه با معرفی مختصری از هر یک برجا گذاشته، شاهنامه ها، که پیش از آن خداینامک نامیده می شده اند، جایی برجسته و جداگانه دارند. به عبارت دیگر، از همت بلند، دید وسیع و نبوغ حکیم بزرگ توس که بگذریم، باید بدانیم که تألیف شاهنامه ها یا در واقع خداینامه ها، نه امری ابتدا به ساکن بوده و نه زاییده ی خیال و اراده ی یک یا چند تن مردانی ایرانی، هر اندازه هم که بزرگوار بوده باشند. بر این اساس، خواهیم دید شاهنامه ی فردوسی که به گونه ای شناسنامه ی ملی ما به شمار می رود، مانند برخی کتاب های دیگر، نه خلق الساعه بوده نه نتیجه ی یک فرمایش، و نه از آسمان به زمین آمده، بلکه فشرده ی یادمان جمعی همه ی مردمانی بوده که پیش از اسلام نزدیک به دوهزارسال زندگی مشترک فرهنگی و حتی سیاسی داشته اند. شاهنامه ها، خداینامه ها، چنان که می دانیم در دوران پیش از اسلام کتاب هایی بوده که در آنها سرگذشت ایرانیان به صورت نیمه داستانی ـ نیمه تاریخی بیان شده بوده است. در میان مردم، بسیاری این داستانها را می شناختند و بیش از همه دهگانان که سرپرستی امور اقتصادی و مالی هر منطقه را بر عهده داشتند و از فرهیخته ترین مردمان بودند. نخستین کسی که خداینامه را به عربی ترجمه کرد ابن مقفع بود۶.
بهرام ابن مردانشاه موبد شهر شاپور در فارس، در اواخر سده ی سوم چند نسخه ی مختلف از خداینامه در دست داشته و موسی ابن عیسی الکسروی، که تاریخ ملوک عجم را به زعم خود اصلاح نموده عده ای از نسخه [های] مختلف آن را برای این کار با یکدیگر مقابله نموده است۷.
«... ایرانیان هیچگاه روزگار گذشته ی خود را فراموش نکردند. ...»؛ «پس از موبدان دسته ی دانشمند و فرزانه ی مملکت را دهقانان[دهگانان] تشکیل می دادند و قرائن بسیار داریم که حافظ این میراث ادبی و علمی  و نماینده ی دانش و فرهنگ ایران این طبقه بودند...۸»
پس اگر سُرایش شاهنامه تا به پایان بردن آن، کار عظیم فردوسی توسی است، فکر آن کار با وی آغاز نشده  بود و مضامین شاهنامه به صورت خداینامه های کتبی و حتی به صورت سینه به سینه میان دهگانان از نسلی به نسل دیگر منتقل شده بود. در عصر فردوسی، که خود نیز از دهگانان بود، یعنی در زمانی که او  شاهنامه ی بزرگ خود را می سرود این دهگانان هنوز بسیار بودند. در همین عصر نیز بود که پادشاهان سامانی بار دیگر گذشته ی ایران را مورد توجه قراردادند و وزیران دانشمندشان فرهیختگان دوران خود را فعالانه به تألیف و تصنیف تشویق می کردند. در میان تألیفات پرشمار و ارجمند این عصر سه شاهنامه ی معروف نیز تصنیف شده بود که عبارت بودند از شاهنامه های ابوالمؤید بلخی، شاهنامه ی ابو علی احمد ابن ﻣﺣﻣﺩ بلخی و شاهنامه ی ابومنصور ﻣﺣﻣﺩ ابن عبدالرزاق، سپهسالار خراسان، معروف به ابومنصور توسی. همین شاهنامه ی منثور، معروف به شاهنامه ی ابومنصوری، بود که این ابومنصور از دقیقی خواست که به نظم آن بپردازد؛ و می دانیم که دقیقی پس از نظم هزار بیت نخست آن، به یک روایت، به دست خدمتگار خود کشته شد و آن را ناتمام گذاشت. فردوسی که باید دنبال کار ناتمام دقیقی را می گرفت ضمن استفاده از منبع اصلی او به آن یک اساس اکتفا نکرد و با اطلاعی که از وجود خداینامه های دیگر داشت به پژوهش درباره ی آنها پرداخت. بنا به نظر شاهنامه شناسان، از جمله پروفسور ژیلبر لازار، نویسنده ی دیباچه بر متن فرانسه ی شاهنامه، اثر ژول  مُول مترجم فرانسوی آن، فردوسی برای تکمیل منابع خود به همه ی دهگانانی که می شناخت و می دانست اطلاعات خاصی از خداینامه های کهن دارند روی آورد و دانسته های آنان را گردآورد. بر این پایه می بینیم که حتی شاهنامه ی فردوسی نیز به تنهایی یک حافظه ی وسیع جمعی یعنی ملی است.

ما در بخش دیگری از این نوشته با تفصیل بیشتر به شاهنامه ی فردوسی بازمی گردیم. 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ وی در کلمات قصاری که پیش از این مقاله به شکل توییت منتشرکرده مدعی شده است که ناسیونالیسم ایرانی از مجله ی کاوه چاپ برلین شروع شده و آن هم از ایدئولوژی نازی الهام گرفته است. نادرستی تاریخی این ادعا، یعنی  درهم آمیختن کاوه که سالیان دراز پیش از پیدایش نازیسم منتشر می شده با این ایدئولوژی سخیف را دیگران گوشزد کرده اند و نیازی به تکرار یادآوری آنان نیست. همین قدر بگوییم که استفاده ی فیلسوف توییت نویس از واژه ی ناسیونالیسم در این مورد دوپهلو است؛ زیرا اگر بازگشت ملت ایران به گذشته ی تاریخی خود را که اوج آن در جنبش مشروطه بوده ناسیونالیسم بنامیم و تحت این عنوان تخطئه کنیم این مغالطه ای ناجوانمردانه است. اما اگر منظور ناسیونالیست های افراطی باشند ـ که در نوشته ی فیلسوف ما منظور این نبوده ـ آنگاه باید گفت این خاص ایران نیست و اگر در ایران دیده شده در تقریباً همه کشورهای دیگر نیز دیده شده و می شود و در همه جا باید با آن مبارزه شود.
۲ از وجود خانواده ی زبان های اروپایی از قرن شانزدهم سخن رفته بود و موضوع در قرون بعد مورد توجه بیشتر قرارگرفت. در قرن هژدهم یک  پژوهشگر انگلیسی به نام ویلیام جونز، در پی اقامت در هندوستان و آشنایی نزدیک با زبان های هندی، بویژه سانسکریت، و زبان های ایرانی مانند فارسی و پهلوی، و در اثر پی بردن به همانندی های بسیار میان واژگان و قواعد صرف و نحو این زبان ها و زبان های اروپایی، فرض اشتقاق آنها از یک اصل واحد و شاید گمشده را به پیش کشید و فرضیه ی خانواده ی زبان هایی را طرح کرد که زبان های هندواروپایی نامیده شدند. از این پس زبانشناسان متعدد هر یک دلائل نوینی درباره ی درستی این فرضیه ی نوین یافتند.
در قرن بیستم فرضیه ی وجود زبان کهن و گمشده ای که آن را هندواروپایی نامیدند (واژه ی هندواروپایی در این کاربرد دیگر صفت نیست بلکه نام یک زبان است) نیز طرح شد و تا کنون نیز در حدود هزار ریشه ی آن بازیافته شده است. 
۳ موضوع پیوستگی سیستمی واژگان زبان از این هم وسیع تر است. در هر زبان اصلی حاکم است که آن را اصل یا پدیده ی لغوی(effet lexique)  می نامند. موضوع از این قرار است که هنگامی که زبان آموز برای یافتن معنای واژه ای به فرهنگ لغت رجوع می کند آن واژه با عباراتی مرکب از واژگان دیگری تعریف می شود. اما برای اگاهی جوینده از معنای هر یک از آن واژگان دیگر نیز رجوع مجدد به فرهنگ لغت ضروری می گردد. و در تئوری این وضع تا زمانی تکرار می شود که جوینده همه ی فرهنگ لغت را بپیماید و حتی به واژه ی نخستین نیز بازگردد. این حالت بازگشت را نیز چرخه ی لغوی می نامند، فرآیندی مانند چرخه ی هرمنوتیکی. این سیر بدین معناست که از دید صرفاً نظری هیچ واژه و مفهومی بدون واژه ها و مفاهیم دیگرمعنی و موجودیت ندارد و به عبارت دیگر مجموعه ی واژگان یک زیان اند که با هم یک دستگاه یا سیستم می سازند!
۴ این نویسنده در کتاب خود پرسش هایی را طرح کرد که از لحاظ علمی پرثمر بودند اما پاسخ های وی نیز قانع کننده نبودند با اینهمه اینگونه پرسش ها بود که به طرح مفاهیمی چون  تئوری عمومی سیستم های فون برتالانفی، ویژگی های فراآینده (propriétésémergentes)، خودسازماندهی (auto-organisation) در شیمی ایلیا پریگوژین، و خود نظم بخشی و سیستم های پیچیده انجامید.    
۵ رومن گیرشمن، ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه ی دکتر ﻣﺣﻣﺩ معین، ص. ۴۰۱ ؛ نقل از غللامحسین صدیقی، جنبش های دینی ایران در قرون دوم و سوم، ص. ۹۷.
۶ دکتر غلامحسین صدیقی، جنبش های دینی ایران در قرون دوم و سوم، ص. ۹۴. ارجاع به نولدکه، حماسه ی ملی ایران؛ آرتور کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان؛ ادوارد براون، تاریخ ادبیات ایران ، جلد اول؛ «انتشار ترجمه ی خدای نامک به قلم ابن المقفع و ظهور کتابی در سِیَر ملوک ایران، در قالب عبارتی بلیغ، آن هم در ابتدای دولت عباسی که در واقع دولت ایرانی بود و خلیفه و وزیر عمال درباری اساس کار خود را بر روی تقلید از سیره ی ملوک فرس و آیین اکابر عجم قرارداده بودند، عامه را متوجه آن کتاب ها کرد و عیناً مثل کلیله و دمنه کمی بعد از ابن المقفع عده ی کثیری از ادبا موضوع کار خود را ترجمه و تهذیب خداینامه، یعنی سیر ملوک العجم قراردادند و دوره ی منتهی [منتهای] شدت این کار هم با ایام خلافت مأمون و متوکل مقارن شد ...»؛ « و بعدها مترجمین دیگر مثل احمدبن یحیی بلاذُری، اسحاق بن یزید، و ﻣﺣﻣﺩ بن الجهم البرمکی، و هشام بن القاسم الاصفهانی، و موسی بن یحیی الکسروی، و زاذویه بن شاهویه الاصفهانی  و ﻣﺣﻣﺩ بن مطیار اصفهانی و بهرام بن مردانشاه، موبد شاپور در فارس  و بهرام هروی مجوسی، هر کدام چیزی از تاریخ قدیم ایران یا کتابی را در این باب به عربی برگرداندند و عده ی سیرالملوک  ها رو به افزایش گذاشت ...»
۷ همان، ص. ۹۴؛ نقل از حمزه ی اصفهانی.
۸ همان، ص. ۹۵.

عدم تفکیک جرائم در زندانها و قتل زندانیان سیاسی 
نیره انصاری
به رغم ادعاهای مکرر سازمان زندان ها و اقدامات تامینی و تربیتی کشور در مورد رعایت اصل تفکیک جرایم در زندانها، تعداد زیادی از زندانیان سیاسی یا امنیتی کشور به زندان رجایی شهر کرج که محل نگهداری متهمان جرایم خشن است تبعید شده اند، این تبعید برای دسته ای از زندانیان که در درون زندان نیز با رنج مضاعف جدا نگهداری شدن از سایر زندانیان سیاسی روبه رو هستند بیشتر است. دست کم (20)زندانی در این زندان خارج از محل اختصاص داده شده به زندانیان سیاسی و با مشکلات فرآوان نگهداری میشوند.
 
زﻧﺪان ﯾﮏ ﻣﺤﯿﻂ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺑﺎ وﯾﮋﮔﯽ ﻫﺎي ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﻓﺮد اﺳﺖ .ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻓﺮاﯾﻨﺪﻫﺎي زﻧﺪﮔﯽ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ در زﻧﺪان ﺣﮑﻤﻔﺮﻣﺎ اﺳﺖ اﻣﺎ، ﺳﺎﺧﺘﺎرﻫﺎ و ﭘﻮﯾﺶﻫﺎي وﯾﮋه اي دارد.ﺑﺎ اﯾﻦ ﺣﺎل، وﯾﮋﮔ ﯽﻫﺎﯾﯽ دارد ﮐﻪ ﻣﻌﻤﻮﻻً درﻫﯿﭻ ﻣﺆﺳﺴﻪاي ﺣﺘﯽ ﺑﺎ ﺳﺎﺧﺘﺎر ﻧﺴﺒﺘﺎً ﻣﺸﺎﺑﻪ آن ؛ﻧﻈﯿﺮ ﺳﺮﺑﺎزﺧﺎﻧ ﻪﻫﺎ و ﻣﻮﺳﺴﻪ ﻫﺎي ﺷﺒﺎﻧﻪروزي -ﯾﺎﻓﺖ ﻧﻤﯽﺷﻮد
 
در همین رابطه در(21،3،1398) علیرضا شیرمحمدعلی (معروف به سامان)، زندانی سیاسی زندان تهران بزرگ (فشافویه) به دست دو زندانی غیر سیاسی از طریق ضربات شیء برنده ( تیزی ) به گردن و شکم به قتل رسید.
پیش از این در مورد اصل تفکیک جرایم از سوی سازمانهای حقوق بشری تاکید شده بود ،وی به همین دلیل اعتصاب کرده و با موافقت و قول مساعد معاون دادستان مبنی به انتقال وی به بند سیاسی به اعتصاب خود پایان داده ولی هیچگاه به خواسته ی خود نرسید.
 این زندانی سیاسی از زمان بازداشت بدون رعایت اصل تفکیک جرائم و به رغم درخواست‌های مکرر وی جهت انتقال به بند سیاسی در کنار زندانیان با جرائم مختلف و بعضا خطرناک نگهداری شده و بارها در نامه‌های خود به نداشتن امنیت جانی در آن محل اشاره کرده بود. پس از انتشار خبر قتل وی، برخی مسئولان دولتی نیز نسبت به این موضوع واکنش نشان دادند و برخی رسانه های داخلی یک روز پس از این واقعه از صدور کیفرخواست علیه دو زندانی متهم به قتل وی خبر دادند. در این میان یکی از نمایندگان مجلس(علی مطهری) گفته است که:«به دلیل قتل یک فعال سیاسی، رئیس سازمان زندان‌ها و وزیر دادگستری هر دو باید جوابگو باشند».
وی افزود: «مجلس وظیفه ورود به این موضوع را دارد، کمیسیون امنیت ملی حتما باید هیاتی را برای تحقیق و ارایه گزارش تعیین کند».
وی همچنین در ارتباط با نهادها و افرادی که باید پاسخگوی این موضوع باشند گفت: «سازمان زندانها در این قضیه کوتاهی کرده و وزیر دادگستری هم باید پاسخگو باشد، زندانی سیاسی را نباید در بند تبهکاران، دزدان و قاتلان و قاچاقچیان قرار دهند تا چنین اتفاقی بیفتد. گاهی برای تنبیه متهمان سیاسی این کار را می کنند که کار بسیار بدی است و در واقع شبیه اقدامی است که در کهریزک انجام شده و بچه‌های جوان را در سال ۸۸ به زندان کهریزک که جای لات ها و قاچاقچیان بود منتقل کردند که آسیب های جدی دیدند. به دلیل قتل فعال سیاسی رئیس سازمان زندان ها و وزیر دادگستری هر دو باید جوابگو باشند».
 سازمان عفو بین الملل و جمعی دیگر از زندانیان نیز به اشکال مختلف به این قتل واکنش نشان داده اند.
عدم رعایت اصل تفکیک جرائم در زندان‌های کشور موضوعی است که پیش از این بارها موجب بروز خشونت و درگیری بین زندانیان به دلیل مسائل ناشی از تضاد عقاید و دیگر موارد شده است. مسئولین زندان‌ها با اطلاع از این موضوع و در بسیاری موارد به عمد زندانیان با عقاید و رفتارهای مختلف را در مقابل یکدیگر قرار می‌دهند.–برای نمونه زندانیان سیاسی و امنیتی زندان وکیل آباد مشهد، طی روزهای ۱۷ و ۱۸ آذرماه سال گذشته از محل نگهداری زندانیان امنیتی و سیاسی به بندهای عمومی که محل نگهداری زندانیان غیرامنیتی است، منتقل شده‌اند. مسئولین زندان از دلایل این انتقال که بر خلاف اصل تفکیک جرائم است توضیحی ارائه نداده‌اند.
 
درباره شیوه نگهداری متهمان و مجرمان امنیتی در بندهای عمومی بر اساس قوانین جاری در ایران می‌توان گفت:“در حال حاضر انتقال متهمان و مجرمان امنیتی به زندان بزرگ تهران، نوعی تنبیه است. زیراکه این زندان شرایط سخت‌تری دارند و به تعبیر برخی از زندانیان که تجربه حضور در فشافویه را دارند، آنجا آخرالزمان است و حداقل امکانات بهداشتی در آنجا وجود ندارد. این اتفاق درباره آقایان شعله سعدی و کیخسروی هم رخ داد”
.مسئولان معتقدند متهمان و مجرمان امنیتی، عمل سنگین‌تر از سایر جرایم انجام داده‌اند و آن ضربه زدن به امنیت کشور است. از این جهت امتیاز ویژه‌ای برای آنها قائل نیستند.
البته به باور این قلم درباره اینکه اساساً عبارت مجرم امنیتی در کشوری که عمده مردم نسبت به مسائل سیاسی حساس‌اند، صحیح است یا نه، باید بگویم تعبیر نادرستی است.
از دیگر فراز سازمان عفو بین الملل نیز با انتشار بیانیه ای، ضمن ابراز همدردی با خانواده علیرضا شیرمحمدی، اعلام کرده است که :«او هرگز نباید زندانی می‌شد، چه برسد به این که به چنین سرنوشت تلخی دچار شود.در بخش پایانی این بیانیه آمده است: “مقامات ایران همچنین باید زندانیانی را که به خاطر مخالفت مسالمت‌آمیز در حبس ناعادلانه هستند، آزاد کنند و اجازه دهند که ناظران بین‌المللی از جمله گزارش‌گر ویژه سازمان ملل متحد درباره وضعیت حقوق بشر ایران، مستقلا و بدون اطلاع قبلی از زندان‌ فشافویه و سایر بازداشت‌گاه‌های کشور بازدید کنند».
وی توسط دو زندانی محکوم از بابت جرائم مربوط به مواد مخدر و قتل،  از طریق ضربات چاقو در ناحیه شاهرگ و شکم به شدت مجروح شده و پیش از اعزام به بیمارستان جان خود را از دست داده است.علیرضا شیرمحمدعلی (21 ساله) در تاریخ(24 تیرماه 97)به دلیل فعالیت در فضای مجازی بازداشت شده‌ و از بابت اتهامات«توهین به مقدسات»، «توهین به بنیانگذار جمهوری اسلامی»، «توهین به رهبری»و«تبلیغ علیه نظام» به (8) سال حبس تعزیری محکوم شد.جلسه دادگاه تجدید نظر علیرضا شیرمحمدعلی نیز بنا بود در تاریخ (18 تیرماه سال جاری و در شعبه(36) دادگاه تجدید نظر استان تهران برگزار شود. این جلسه دادگاه در تاریخ (20) فروردین ماه پس از اخذ مهلت وکیل جهت مطالعه پرونده به روزهای آتی موکول شده بود.
او در اندرزگاه (11) زندان تهران بزرگ در محلی نگهداری می‌‎شده که از آن با عنوان «سوئیت» نام برده می‌شود، این محل که محل نگهداری زندانیانی با جرائم مختلف است دارای یک سلول انفرادی است که به صورت مجزا، ولی در همان محل ساخته شده است. دو زندانی متهم به قتل علیرضا شیرمحمدعلی به نام‌های«محمدرضا خلیل زاده» با اتهامات مربوط به مواد مخدر و «حمیدرضا شجاعی زواره» متهم به قتل عمد و محکوم به اعدام در این سلول انفرادی نگهداری می‌شدند که در حالت پیش فرض درب آن همیشه بسته بود».
مدیریت کانالی به نام "آتئیست‌ها" به عنوان یکی از مصادیق اتهامی علیرضا شیرمحمد‌علی عنوان شده بود.
سه ماه پیش، علیرضا شیرمحمدعلی، همراه با برزان محمدی، زندانی سیاسی در(23 اسفندماه 97) دست به اعتصاب خوراک زدند. آنها در اعتراض به آنچه «عدم امنیت جانی» و«شرایط غیر انسانی» زندان فشافویه اعتصاب غذا کردند و خواستار انتقال به زندان دیگر و رعایت اصل تفکیک جرائم شدند.
علیرضا شیرمحمدعلی و برزان محمدی در نوزدهمین روز اعتصاب غذا در نامه‌ای سرگشاده درباره دلایل اعتصاب غذایشان خود نوشتند:
"ما بدلیل نبود این امکانات و نداشتن امنیت جانی در سوییت، اعتصاب غذا کرده‌ایم تا با این روش به بودن خود در اینجا اعتراض کرده باشیم؛ ولی سلامت جان ما هیچ اهمیتی برای عوامل زندان و روسای آن ندارد؛ حتی «رضا حق وردی» افسر نگهبان شیفت، خیلی صریح به ما گفت که انتهای این اعتصاب صدور گواهی فوت است. »
 این دو زندانی سیاسی در تاریخ (27) فروردین ماه، پس از آن به اعتصاب  خود پایان دادند که نماینده دادستان به آنها وعده داد که به زندانی دیگر منتقل می‌شوند.
با این حال هیچ یک از این دو زندانی سیاسی به زندان دیگری منتقل نشدند.
او در حالی جان خود را در درگیری با زندانی سیاسی از دست داد که اصلی‌ترین خواسته او در دوران اعتصاب غذایش رعایت "اصل تفکیک جرایم" و به زبان ساده‌تر، انتقال به یکی از زندان‌های اوین تهران یا رجایی‌شهر کرج بود تا در کنار زندانیانی با اتهامات مشابه (سیاسی) قرار بگیرد.آذر ماه سال گذشته نیز وحید صیادی نصیری، زندانی سیاسی-عقیدتی نیز پس از حدود دو ماه اعتصاب غذا در زندان لنگرود قم درگذشت. آقای صیادی هم خواستار رعایت اصل تفکیک جرایم زندانیان و انتقال به زندان اوین یا گوهردشت کرج بود.در سال‌های گذشته تفکیک جرائم از جمله حقوقی بود که زندانیان سیاسی با ارجاع به آئین نامه سازمان زندان‌ها خواستار اجرای آن بودند.
و این در حالی است که مسئولان قضایی برای فشار آوردن و تنبیه زندانیان سیاسی و عقیدتی، آنها را به بند زندانیان با جرایم متفاوت و حتا سنگین و خطرناک منتقل می‌کنند.
بنا بر گزارش نهادهای ناظر بر وضعیت حقوق بشر در ایران، شماری از زندانیان، زندانیان سیاسی و عقیدتی را آزار و اذیت می‌کنند که در پاره‌ای موارد این کار با تحریک مسئولان زندان صورت می‌گیرد.
امیر امیرقلی، فعال دانشجویی از جمله زندانیانی بود که در یک درگیری در سال(95)، در بند هشت زندان اوین بر اثر ضربات چاقو جان خود را از دست داد.
نزدیک به سه سال پیش نیز گزارش‌هایی درباره ضرب و شتم کیوان کریمی، مهدی رجبیان و وحید صیادی نصیری منتشر شده بود.
البته روند تمرکززدایی از بندهای سیاسی و انتقال زندانیان سیاسی به بند جرایم دیگر در دهه نود شمسی تشدید شد.
مسئولین زندان وکیل‌آباد مشهد زندانیان سیاسی و امنیتی محبوس در بند سیاسی این زندان را به دلایل نامشخصی به دو گروه تقسیم کرده و  به دو بند مختلف که محل نگهداری زندانیان عادی ازجمله محکومین مواد مخدر و جرائم خشن است، منتقل کرده‌اند. به رغم اعتراض زندانیان و خانواده آنها مسئولین زندان کماکان دلیلی در ارتباط با این انتقال به آنها ارائه نکرده‌اند”.
اساساً تبعید زندانیان سیاسی به میان زندانیان عادی در مغایرت با اصل تفکیک جرایم است، اقدامی که معمولا توسط متولیان امر در زندان‌ها برای تنبیه زندانیان یا افزایش فشار بر آنان لحاظ می‌شود. مرگ زندانیان سیاسی در ایران بر اثر شرایط محیطی، بدرفتاری مسئولین، عدم رسیدگی پزشکی تعمدی و بروز درگیری در اثر عدم رعایت اصل تفکیک جرائم سابقه ای طولانی دارد. وقایعی که کمتر تاکنون به مجازات عوامل آن منتهی شده است.
حال آنکه اعلامیه جهانی حقوق بشر که در دهم دسامبر(1948) در پاریس تصویب شده از مجموعه قوانینی است که میتواند راهگشا و بیان کننده صلح واقعی, در صورتی که مفاد آن مو به مو اجرا شود باشد. در هریک از مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر پیرامون مساله ای تمرکز شده از حقوق اقتصادی گرفته تا حقوق ایدولوژیک و سیاسی و حقوق قضائی افراد که بطور کل مورد تشریح قرار گرفته است.
 اساسا زندانی سیاسی به چه کسی گفته میشود؟
 مفهوم واژه زندانی سیاسی همانطور که از نامش روشن است به فردی اطلاق میشود که بواسطه عضویت در یک گروه سیاسی و یا با دارا بودن نظریات و دیگر مشخصه هایی که به یک حزب یا یک گروه خاص تعلق دارد هستند و یا وابستگی و فعالیتی با این مجموعه سیاسی میکنند در صورت بازداشت بعنوان زندانی سیاسی شناخته خواهند شد.اگرچه در قانون مجازات اسلامی تاکنون هیچگونه تعریف و تبیین روشنی از زندانی ساسی به عمل نیامده است. اما زندانی عقیدتی به افرادی از قبیل: دگراندیشان مذهبی, فعالان فضای مجازی, روزنامه نگاران و یا حتی فعالان مدنی و فعالان حقوق بشر نیز از جمله افرادی هستند که از آنها در صورتی که بازداشت و محبوس بشوند با عنوان زندانی عقیدتی یاد میشود. در حقیقت به افرادی زندانی عقیدتی اطلاق می‌شود که به دلیل نقض ماده (18 و 19) اعلامیه جهانی حقوق بشر، شهروندیشان نقض و این افراد محبوس شده اند. اما در حق و حقوق ذاتی هر دوی این افراد از حقوق همسان و برابر با یکدیگر برخوردارند.
مواردی را برای روشن‌تر شدن موضوع یادآور شویم که
- نخست: هنگامی که یک فرد بازداشت می شود، با استناد به ماده(9) اعلامیه جهانی حقوق بشر، آن فرد باید بداند که به چه اتهامی بازداشت شده که منظور همان تفهیم اتهام در زمان بازداشت است که از نابختیاری در ایران بیش از (95%) درصد افراد بدون لحاظ شدن ماده (9) اعلامیه در حقوق شهروندی آن‌ها تفهیم اتهام بازداشت  و پس از مدیدی بلاتکلیفی و فرافکنی و حاشیه سازی و تحمل انواع و اقسام شکنجه های روحی و جسمی، تفهیم اتهام می شوند.
- دوم: در روند پرونده یک فرد سیاسی و یا عقیدتی باید مورد تأکید قرار گیرد که وکیل مورد نظر خود را برای دفاع از حق وی در زمان محاکمه و روند دادرسی معرفی کند که این هم در ایران در اکثر موارد در پرونده های مختلف زندانیان سیاسی و عقیدتی نقض شده است و یا با استناد به تبصره ماده (48) (آ.د.ک) در برخی پرونده ها (امنیتی، سیاسی) به افراد حق گزینش وکیل داده نمی‌شود و یا حتا در زمانی که فرد بازداشت شده، در زمان بازجویی از فرد ضمن سربه نیست کردن فرد افزون بر ایجاد استرس و نگرانی شدید برای خانواده فرد بازداشت شده وی را از حق انتخاب و یا در اختیار داشتن وکیل محروم می کنند.
- سوم: بحث محاکمه افراد و روند دادرسی پرونده یک متهم سیاسی و یا عقیدتی است که در بسیاری موارد فرد بدون اینکه از زمان و یا تارخ محاکمه خود مطلع باشد به دادگاه اعزام و مورد محاکمه قرار می‌گیرد که یقیناً تأثیر منفی بر روند دادرسی و نوع دفاع حتا خود فرد به تنهایی خواهد داشت.
- چهارم: عدم استقلال قضات دادگستری و دادگاه های کیفری و انقلاب هستند که می‌توان به ضرس قاطع گفت همه احکام صادره از سوی آن‌ها فرمایشی و ناعادلانه اند و ناقض ماده (10) اعلامیه و مفاد میثاق های بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی است.
- پنجم: پس از محاکمه و روند دادرسی پرونده فرد «متهمِ سیاسی و عقیدتی بودن»او باید مورد توجه قرار گیرد. بر این اساس نگهداری فرد به موجب ماده (8) آئین نامه سازمان زندان ها، تفکیک جرائم است. این ماده تصریح می‌کند که کلیه محکومان با توجه به نوع، میزان محکومیت، پیشینه کیفری، شخصیت، اخلاق و رفتار طبقه بندی می شوند.
 حال آنکه در ایران در بسیاری موارد یک متهم عقیدتی و یا سیاسی بدون رعایت اصول آئین نامه سازمان زندان ها  و تفکیک جرائم در بین متهمان جرائم خطرناک و یا جرائمی چون سرقت و یا متهمین مواد مخدر و یا متهمین مالی (مهریه، چک و…) نگهداری می‌شود که این امر ناقض اصول  و آئین نامه سازمان زندانها و تفکیک جرائم است.
- ششم: رسیدگی درمانی و امکان دادن به فردِ متهم جهت مداوا و درمان و نیز امکان دسترسی فرد به دارو و درمان است.
در برخی موارد یک متهم سیاسی / عقیدتی بدلیل عدم توجه به خواسته‌های به حق خود وقتی تمام گزینه های پیش روی خود را بسته می‌بیند تنها راه برای اواعتصاب خوراک و مایه گذاشتن از جسم خود است و بسیاری از زندانیان سیاسی در زندان های ایران یا در حال اعتصاب خوراک هستند و یا اعتصاب خود را شکسته اند.
و این در حالی است که( 27 خرداد98) همزمان با نامه مادر علیرضا شیرمحمدعلی به رئیس قوه قضاییه برای رسیدگی به پرونده قتل پسرش، رئیس فراکسیون حقوق شهروندی مجلس از تدوین طرحی برای سپردن اداره سازمان زندانها به وزارت دادگستری خبر داد.
عبدالکریم حسین زاده در این طرح مرگ چند زندانی طی سال‌های گذشته از جمله قتل علیرضا را «نشانه ای از یک مشکل جدی» در بازداشتگاه ها یا زندانها دانسته است. او اعلام نموده که بر اساس این طرح مجلس و قوه قضاییه نبتوانند بر نحوه اجرای این مسئولیت نظارت دقیق داشته باشد.»
حال آنکه سازمان زندانها اساساً زیر نظر قوه قضاییه بوده که اکنون ریاست آن بر عهده ابراهیم رئیسی است که از پیشینه ای جنایتکارانه برخوردار بوده وی همزمان رئیس دادگاه ویژه روحانیت نیز هست. وی کمتر از یک ماه گذشته نشستی با مسئولان قضایی و وکلا داشته و در خصوص نحوه نظارت بر حسن انجام کار راهکارهایی را ارائه داده است.
به هر روی بر اساس گزارش سازمان های مدافع حقوق بشر، پس از بهمن (57) صدها زندانی بر اثر شکنجه در دوره بازداشت و یا عدم رسیدگی پزشکی در زندان فوت شده اند.
برای نمونه؛ کاووس سیدامامی، استاد دانشگاه و فعال محیط زیست، دو هفته پس از بازداشت، در بهمن (96) به خانواده وی اطلاع داده شد که وی در زندان «خودکشی شده» است.
سینا قنبری، وحید حیدری نیز در سال (96) در زندان های ایران بطور مشکوکی جان خود را از دست دادند و تحقیققات مستقل و دقیقی در خصوص دلیل مرگشان انجام نشد.
البته پیش از آنهم ستار بهشتی بر اثر شکنجه در دوره بازداشت فوت شد.
دحید صیادی نصیری یکی دیگر از زندانیان سیاسی که در زندان لنگرود قم درگذشت و یا امیر امیرقلی فعال دانشجویی از جمله زندانیانی بود که در یک درگیری در سال (95) در بند هشت زندان اوین در اثر ضربات چاقو جان خود را از دست داد.
 و اما علیرضا شیرمحمدعلی زندانی سیاسی اسفندماه سال کذشت در اعتراض به «عدم امنیت جان» و «شرایط غیرانسانی» و به ویژه «عدم تفکیک جرائم» در زندان فشافویه دست به اعتصاب زده بود.
او در بندی نگهداری می‌شد که دو قاتل در سلول انفرادی محبوس بودند که همیشه در آن بسته بود. آما شب حادثه(20،3،98 دوشنبه) این دو مجرم خطرناک علیرضا را به داخل سلول خود کشیدند و با (30/40) ضربه چاقو وی را به قتل رساندند.
و این در حالی است که به موجب بندهای (1و 2) ماده (31) آئین نامه سازمان زندانها ورود و خروج هرگونه اشیاءو سلاح سرد و گرم از زندان ممنوع است. و یا به استناد ماده(88) از این آئین نامه در خصوص کشف اشیاء ممنوعه که صرف نگهداری آن‌ها جرم است، موضوع به قاضی ناظر زندان برای اتخاذ تصمیم اعلام می شود.
از این بیش علی مطهری امروز گفته:« در سال‌های اخیر دستکم سه مورد «بدون آنکه به صحن مجلس بیاید» به عنوان قانون ابلاغ شده» یکی از این سه مورد؛ اعلام سازمان اطلاعات سپاه به عنوان ضابط قضایی است.»
 که این مورد مربوط به مصوبه کمیسیون قضایی مجلس در دهم تیرماه(94) است که با اجرای اصلاحاتی در قانون آئین دادرسی، سازمان اطلاعات سپاه را جزو نهادهایی معرفی کرد که ضابط قضایی هستند.
در این خصوص مقام های سپاه و قوه قضاییه بارها اعلام کرده بودند که سپاه ضابط قوه قضاییه است اما به هیچ مستند قانونی اشاره نداشتند. حتا در (14 تیرماه90) محمدعلی جعفری فرمانده سپاه پاسداران اعلام کرد:« سپاه ضابط دستگاه قضایی در برخورد با جریان انحرافی است.» که البته منظور او از جریان انحرافی برخی مدیران دولتی و چهره‌های سیاسی نزدیک به محموداحمدی نژاد بود.
اما در سال (92) در جریان تصویب اجرای آزمایشی )قانون آئین دادرسی کیفری) هیچ اشاره‌ای به سازمان اطلاعات سپاه نشد. حال آنکه در سال (94) برخی مواد آن قانون اصلاح و نام سازمان اطلاعات سپاه به عنوان ضابط قضایی مصوب و اعلام شد.
و این در حالی است که ضابطان قضایی در مرحله کشف جرم و بازجویی مقدماتی و حفظ آثار و دلایل جرم و جلوگیری از افراد و مخفی شدن متهم با قوه قضایی همکاری می‌کنند و اختیارات گسترده ای دارند.از این بیش اِعمال نفوذ ورود سازمان اطلاعات سپاه در پرونده های قضایی در این سالها به یک موضوع بحث برانگیز امنیتی بدل شده است.
دومین مورد: همان اصلاح قانون آئین دادرسی کیفری یعنی  «لزوم استفاده زندانیان سیاسی از وکلای قوه قضاییه بوده مه این تبعیضی آشکار و اهانت به استقلال کانون وکلا و وکلا بشمار می‌رود که بدون طی روند تشریفات قانونی برای تصویب آن در مجلس، مصوب شده است. اگرچه این امر در پی اعتراض های گسترده داخلی و خارجی، کمیسیون قضایی مجلس در اردی‌بهشت سال (98) اصلاحیه ای را به تصویب رساند که به گفته سازمان عفو بین الملل این یک نوع «پسرفت» بود. بر اساس این اصلاحیه برخی متهمان امنیتی تا (20) روز حق دسترسی به وکیل را ندارند.
- سومین مورد: حذف ماده(190) آئین دادرسی کیفری است که مقررمی داشت:«تحقیقات اولیه از متهم بدون حضور وکیل اعتبار ندارد.» که اساساً حذف این ماده موجب لطمه بیش از پیش به عدالت و استقلال قضایی است.» البته پرسش این است که آیا پیش از تصویب غیرقانونی مواردی که علی مطهری برشمرده عدالت به درستی اجراء می‌شده است و یا دستگاه قضایی از استقلال رأی برخوردار بوده است؟
بهتر است که ابراهیم رئیسی پیش از فراخوان برای مشارکت مردم در تحول دستگاه قضایی که بدان اشاره شد،از نظرات کارشناسان و حقوق دانان بهره مند شود.
 
پایان سخن
نظام جمهوری اسلامی با ابزاری بنام سفسطه و تفسیر به رأی همیشه و حتا می‌توان گفت از قوانینی که چه در قانون اساسی و یا در قانون آئین دادرسی کیفری مقرر شده است به نفع خود برداشت می‌کند و این‌گونه است که حقوق بشر در ایران در سطح گسترده ای به درازای عمر چهل ساله‌اش در همه موارد نقض می گردد. 
فراتر از این دستگاه امنیتی – قضایی جمهوری اسلامی در مواردی که بندهای مناسب برای تفکیک جرائم دارد این قاعده را به یک امتیاز تبدیل کرده و مانع نگهداری بسیاری از زندانیان سیاسی در بندهای سیاسی می شود. در بسیار زندانها به طورکلی تمامی بندها از مجموعه‌ای از جرائم گوناگون تشکیل شده اند.
البته مسئولان قضایی برای فشار آوردن و تنبیه زندانیان سیاسی و عقیدتی، آن‌ها را به بند زندانیان با جرائم متفاوت و حتا سنگین و خطرناک منتقل می‌کنند و بدین ترتیب زندانیان پرخطر، زندانیان سیاسی و عقیدتی را آزار و اذیت و یا به قتل می رسانند که در پاره‌ای موارد این کار با تحریک و
هماهنگی مسئولان زندان صورت می گیرد.
 
نیره انصاری، حقوق دان، نویسنده، پژوهشگر و کوشنده حقوق بشر
18،6،2019
28،3،1398

فیروز گوران یکی از پیشکسوتان مطبوعاتی ایران ، روز ۳۰ خرداد ۱۳۹۸ در سن ۷۸ سالگی درگذشت.. 


نوجوانی که سال ۱۳۳۶ در چاپخانه مهر ایران پادویی می‌کرد، در دهه ۵۰ یکی از روزنامه‌نگاران شناخته شده ایران شد و تا شورای سردبیری روزنامه آیندگان هم پیش رفت. نام "فیروز گوران" در جریان اعتصاب روزنامه‌نگاران در دوره انقلاب هم بارها مطرح شد و حتی روزنامه‌ها در فروردین سال ۵۸ نوشتند نامش در کنار چند روزنامه‌نگاری بود که نقشه ترورشان در روز ۲۱ بهمن سال ۵۷ کشیده شده بود.
"تاریخ ایرانی" چند سال پیش درگفت‌وگو با فیروز گوران از دوران کودکی و دست فروشی‌اش در پارک شهر آغاز و دوران فعالیت مطبوعاتی او را مرور کرده است که گذری و نظری است بر برهه‌ای از تاریخ مطبوعات معاصر ایران. در گفت‌‌وگو با گوران شرح روزنامه‌نگار شدنش، فراز و فرودهای روزنامه آیندگان و نقش داریوش همایون در آن، سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات و اعتصاب روزنامه‌نگاران در آستانه انقلاب طرح می شود. 


متولد روستای اوریم از توابع سوادکوه استان مازندران هستم، در روز اول فروردین ۱۳۲۰. ۶ ساله بودم که پدرم فوت کرد و مادرم که همسر چهارم یا پنجم او بود برای گذران زندگی در روستای طالع در خانه‌های دیگران کار کرد. با این حال تنها دانش آموز روستا بودم که به مدرسه دولتی در پل سفید می‌رفتم که ۵ یا ۶ کیلومتر از روستا فاصله داشت. با ازدواج مجدد مادرم و واکنش تند فامیل، از طالع به "بهنمیر" رفتیم و کمتر از یکسال آنجا بودیم تا اینکه یکی از اعضای فامیل با برادرم دکتر عبدالغنی گوران که اولین فارغ‌التحصیل رشته دندانپزشکی دانشگاه تهران بود، مطرح کرد که من را به تهران بیاورند. اوایل تابستان سال ۳۰ از بهنمیر به طالع رفتم و از آنجا سوار بر کامیون حمل ذغال به تهران آمدم و در خانه برادر ناتنی‌ام مشغول به کار شدم. اواخر شهریور درحالیکه برادرم و همسرش مشغول خرید لوازم التحریر مدرسه برای برادرزاده‌هایم بودند، به برادرم گفتم "داداش، من مدرسه نشونبه؟" (برادر من را به مدرسه نمی‌گذاری؟) نگاه برادرم موقع شنیدن این حرف وصف نشدنی بود، احتمالا فکر می‌کرد که من می‌خواهم در خانه‌اش کار کنم و برای کار به تهران آمده‌ام. با این حال من را در دبستانی در خیابان شکوفه ثبت نام کرد و کلاس‌های چهارم تا ششم را در آنجا با نمرات خوب گذراندم.


 دست‌فروشی در خیابان ناصرخسرو تهران در سال ۳۶، ۳۷ .فالنامه و تصنیف‌فروشی کار در چاپخانه 

سال اول دبیرستان در مدرسه ناصرخسرو (خیابان عین‌الدوله) ثبت نام شدم اما هنوز یک ماه از شروع سال تحصیلی نگذشته، به دلایلی از خانه برادرم بیرون آمدم و چند روزی هم به مدرسه نرفتم. پیش از آن در تابستان در پارک شهر آدامس‌فروشی کرده بودم و با یک فالنامه‌فروش هم آشنا شده بودم. وقتی از خانه و دبیرستان بیرون آمدم رفتم سراغ آن فالنامه‌فروش و او هم مرا به خانه عمه‌اش در سلسبیل برد. فالنامه و تصنیف‌هایی از او قرض کردم تا بفروشم. ۴-۵ روزی بیشتر دوری از دبیرستان را طاقت نیاوردم، روبانی سیاه به سینه چسباندم و رفتم دبیرستان و گفتم یکی از بستگان نزدیکم فوت کرده است. به دبیرستان برگشتم و تحصیل را ادامه دادم. ظهر از دبیرستان ناصرخسرو به قهوه‌‌خانه‌های میدان توپخانه اوایل خیابان ناصرخسرو و سپه می‌رفتم و فالنامه می‌فروختم و ساعت ۲ بعدازظهر به دبیرستان برمی‌گشتم و دوباره ساعت ۵ به پارک شهر می‌رفتم و تا ساعت ۱۰ یا ۱۱ شب فالنامه و تصنیف می‌فروختم و شب به سلسبیل منزل عمه دوستم می‌رفتم. تا نهم دبیرستان اینگونه پیش رفت اما چون وقت نمی‌کردم درس بخوانم در کلاس دهم رفوزه شدم و از آن به بعد در مدارس متفرقه شرکت کردم، تا کلاس دوازده پیش رفتم اما نتوانستم دیپلم بگیرم.

در ایام تابستان غیر از فالنامه و تصنیف، در کنار راهروی زیرزمین تازه ساز خیابان ناصر خسرو آب یخ می‌فروختم. اوضاع بر وفق مراد بود، درآمد کافی برای خوردن صبحانه و ناهار داشتم، اما در یکی از همان روزها گفتند یکی از مقامات -احتمالا اسدالله علم- می‌خواست از آنجا بازدید کند. ماموران طرح مبارزه با سد معبر اسباب و وسایل دست‌فروش‌ها را جمع کردند که نوبت به وسایل من رسید که بخاطر توهین و فحاشی یکی از پاسبان‌ها، با او درگیر شدم که همین منجر به حمله آنها به من شد. در همان موقع یکی از همکلاسی‌هایم در دوره دبیرستان به همراه ‌دایی‌اش که عتیقه فروش بود، شاهد صحنه ضرب و شتم من بودند. همکلاسی‌‌هایم از دست‌فروش بودنم خبر نداشتند، این بود که همکلاسی‌ام خیلی متعجب شد و دایی‌اش از سر دلسوزی من را به برادر خود محسن موقر که صاحب چاپخانه مهر ایران در باب همایون بود، معرفی کرد. در این چاپخانه روزنامه مهر ایران به صاحب امتیازی موقر منتشر می‌شد. در چاپخانه پادویی کردم، صبح‌ها به دبیرستان جدیدم صفوی در خیابان گوته می‌رفتم و ظهرها و شب‌ها در چاپخانه پادویی می‌کردم. در ابتدا پادو بودم، بعد مبتدی شدم و بعد حروفچین و در نهایت مصحح شدم.

مهر ایران زمانی از روزنامه‌های مهم کشور بود، چنانکه ملک ‏الشعرای بهار و حسین مکی مطالب تاریخی و تحقیقی خود را در این روزنامه منتشر می‏ کردند. اما وقتی مجید موقر موسس مهر ایران وکیل مجلس شانزدهم شد و روزنامه را به برادرزاده‌اش محسن موقر سپرد، مشی این روزنامه تغییر کرد و گفته‌اند که فقط روزنامه‌ای خبری شد. در آن سال‌هایی که شما در چاپخانه مهر ایران مشغول بکار بودید، اوضاع این روزنامه چگونه بود؟
شدید؟

مسوولیت من به عنوان مصحح از جمله این بود که مطالبی که ادامه آن از صفحه اول روزنامه به صفحات دیگر می‌رفت کنترل کنم تا شماره صفحه زیر مطلب درست درج شده باشد. اگر اشتباه نکنم تابستان سال ۳۹ بود، در یکی از شب‌هایی که باید صفحه اول روزنامه را کنترل می‌کردم ساعت ۲ بامداد قتلی در شهرنو رخ داد و یکی از زنان آنجا کشته شد. من از این موضوع باخبر شدم و در چاپخانه بدون هماهنگی سردبیر و مسوول صفحه حوادث در صفحه اول روزنامه تیتر این خبر را زدم. آن روزها بین روزنامه‌ها بر سر اخبار مهیج حوادث رقابت بود و من چون دیر وقت از این موضوع مطلع شدم و توانستم در چاپخانه خبر را بزنم، بنابراین مهر ایران تنها روزنامه‌ای بود که صبح با این تیتر روی دکه رفت. مدیران روزنامه‌های دیگر با موقر تماس گرفتند که ببینند مهر ایران چطور توانسته خبر قتلی را که ساعت ۲ شب اتفاق افتاده منتشر کند. موقر از این موضوع باخبر نبود اما همین باعث فخرفروشی او به دیگر همکارانش شد. ظهر که به چاپخانه رفتم، خبرنگار حوادث پیگیری می‌کرد که ببیند خبر چطور در صفحه اول روزنامه منتشر شده، مشخص می‌شود که آن خبر کار من بوده است. البته همین کار من مورد توجه موقر قرار گرفت، گرچه با اخطارهای او و نیز درگیری‌هایی با اعضای تحریریه روبرو شدم.

سه سال بعد بر سر همین کار تصحیح بازداشت شدید. 

کلاس دهم که رفوزه شدم صبح‌ها با معرفی هوشنگ طاهرپور به‌عنوان مصحح به روزنامه اطلاعات می‌رفتم که پرویز فنی‌زاده بازیگر معروف سریال دایی جان ناپلئون هم در بخش تصحیح آن بود و شب‌ها هم به چاپخانه مهر ایران می‌رفتم که سرمصحح آن هوشنگ طاهرپور بود. من و طاهرپور در ضمن همسایه هم بودیم. شهریور سال ۴۲ سرلشکر فضل‌الله زاهدی درگذشت. روزنامه مهر ایران در یک اشتباه حروفچینی که البته طاهرپور هم متوجه آن نشده بود، پس از انتشار خبر درگذشت زاهدی نوشت «مهر ایران این مصیبت را به عموم ملت ایران بویژه به فرزند ارجمندش اردشیر زاهدی صمیمانه "تبریک" عرض می‌کند.» صبح که به روزنامه اطلاعات رفتم صحبت از تبریک مرگ زاهدی در روزنامه مهر ایران بود، آن روز رفتم خانه دیدم سر کوچه و جلوی در خانه ما پاسبان ایستاده است. ماموران شهربانی پی طاهرپور آمده بودند، منتهی او خانه نبود، ماموران چون قبلا با چاپخانه تماس گرفته بودند، اسم من را هم می‌دانستند. تا اسمم را گفتم مرا به شهربانی بردند. آنجا دیدم ۳، ۴ حروفچین چاپخانه را در یک اتاق نگه داشته بودند. بازجویی از من شروع شد، من هم چون می‌دانستم طاهرپور در گذشته بخاطر هواداری از حزب توده سابقه زندان دارد، بنابراین تصمیم گرفتم مسوولیت این اشتباه را برعهده بگیرم. با اعتراف من از شهربانی به مقامات رده بالا اطلاع دادند که مقصر اصلی را گرفته‌ایم. بازجو یک سیلی به گوشم زد و گفت از چه کسی دستور گرفتی؟ از کجا پول گرفتی؟ من هم توضیح دادم که نه دستوری گرفته‌ام و نه پولی، اشتباها تسلیت، تبریک شده است. بعد از ۳ یا ۴ ساعت طاهرپور را هم بازداشت کردند، او در جریان نبود، مسوولیت اشتباه را می‌پذیرد. صفحه روزنامه هم نشان می‌داد که غلط‌ گیری‌ها آن شب با دست خط طاهرپور انجام شده است. از او می‌پرسند نقش گوران در این موضوع چیست، او هم پاسخ می‌دهد گوران هیچ نقشی ندارد. دوباره آمدند سراغ من و شروع کردند به ضرب و شتم. آنها قبلا به مقامات رده بالا گزارش داده بودند که گوران مقصر بوده و او هم بازداشت شده و اعتراف کرده است. فردا شب من را آزاد کردند اما از ورود به چاپخانه مهر ایران منع شدم و روزنامه اطلاعات هم نرفتم.
روزنامه کیهان. 

بله. برادر خانم طاهرپور در بخش صفحه آرایی روزنامه کیهان کار می‌کرد. او مرا به عنوان رابط سازمان شهرستان‌های روزنامه با حروفچینی پیشنهاد داد. من سال ۴۴ به روزنامه کیهان رفتم و ۳، ۴ ماه به عنوان پادو در تحریریه اخبار تلفنی خبرنگاران را به بخش حروفچینی می‌بردم. بعد از آن تا آخرین لحظات صفحه بندی منتظر می‌ماندم و مواظب بودم تا این اخبار منتشر شود. پس از مدت کوتاهی از نامه‌بری و پادویی، مسوولیت صفحه یکی از استان‌های کشور به من واگذار شد. روزنامه‌های کیهان و اطلاعات برای هر استان یا گاه دو استان یک صفحه داشتند. نیازمندی‌های روزنامه متعلق به تهران بود، به همین دلیل صفحات استان‌‌ها با آگهی‌های مخصوص آنها منتشر می‌شد. پس از آن مسوولیت یک استان دیگر هم به من سپرده شد و بعد به صفحه شهرستان‌ها رفتم که اخبار عمومی‌ همه شهرستان‌ها را منتشر می‌کرد. صفحه‌ای داشتم به نام "شهرها و نکته‌ها" که اخبار خبرنگاران از شهرستان‌ها را به مطالب طنز تبدیل می‌کردم. در ابتدا نصف صفحه در هفته بود، اما پس از حدود یک ماه که با استقبال روبرو شد، گاهی دو بار در هفته منتشر می‌شد و گاهی سه بار.
 نویسندگی مقالات سیاسی ؟

سال ۴۶ بود که عبدالرحمن فرامرزی که موسس روزنامه کیهان بود، مقاله‌ای علیه سربازان مصری نوشت که در جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل در ژوئن ۱۹۶۷ شکست خورده بودند. این مقاله بازتاب گسترده‌ای در محافل سیاسی- مطبوعاتی داشت و برای کیهان هم انعکاس خوبی نداشت که سربازان مصری را خائن بخواند. فرامرزی هم قدرت داشت و سردبیر نمی‌توانست مطلبش را کار نکند.

البته بسیاری از مطالبش بازتاب گسترده می‌یافت؛ بقول خسرو شاهانی "وقتی مقاله‌ای از فرامرزی در کیهان چاپ می‌شد روز بعد نقل مجالس و محافل بود." ظاهرا هم علاقه عجیبی به پیگیری مسائل منطقه و نوشتن مقالات آتشین درباره وضعیت اعراب و فلسطینیان داشت.

بله، آن مقاله‌اش هم خیلی بازتاب داشت. من وقتی مقاله‌اش را دیدم به آقای مهدی سمسار، سردبیر وقت روزنامه کیهان گفتم: «من می‌توانم به آقای فرامرزی جواب بدهم؟» سمسار هم گفت: «آره، حتما، آره». من ۱۲ ظهر بود که به سمسار گفتم، او هم همان موقع به منزلش رفت. ساعت ۵ عصر سمسار زنگ زد و از من پرسید مطلبت را نوشتی؟ من تعجب کردم، گفتم نه، فردا می‌نویسم. سمسار هم گفت نه، امشب بنویس. ظاهرا تماس‌ها با سمسار درباره مقاله فرامرزی زیاد بود و او هم تاکید داشت که پاسخ من حتما کار شود. بنابراین در صفحه مقالات- صفحه ۶ که از صفحات مهم روزنامه بود- جایی برای مقاله من خالی گذاشت. من از ساعت ۱۰ شب شروع کردم به نوشتن مقاله و سمسار هم گفت بفرست چاپخانه. تعجب کردم چطور مطلب را نخوانده می‌گوید بفرست چاپخانه. گفتم لابد در صفحه می‌خواند. تیتر مقاله‌ام این بود "استاد اشتباه می‌کنید" و در آن نوشتم مقصر افسران مصری‌اند که در آمریکا تعلیم دیدند، سربازان جانانه جنگیدند. من از سربازان مصری در جنگ با اسرائیل دفاع کردم و مطلبم هم تنها با حذف یک جمله پایانی که نوشته بودم "در جوانی به خویش می‌گفتم شیر شیر است گرچه پیر بود، حال که به پیری رسیدم می‌بینم پیر، پیر است، گرچه شیر باشد"، منتشر شد. پس از انتشار آن مقاله در روزنامه که با استقبال قابل توجهی روبرو شد، 
از من خواستند بیشتر مقاله بدهم.
 واقعه سیاهکل در ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ رخ داد،   . این خبر را چطور منتشر کردید؟

تا چند روزی اجازه نداشتیم خبر واقعه سیاهکل را منتشر کنیم. پس از آن خبری کوتاه در یکی از صفحات عمومی کیهان منتشر شد و به سرپرست کیهان در گیلان (رشت) گفتیم به منطقه عکاس بفرستد. تعدادی عکس رسید که خبرنگار روزنامه در حال گفت‌وگو با روستائیان گرفته بود که در این عکسها آنها خانه و مسیر اعضای چریک‌های فدایی خلق را نشان داده بودند. ما ۴ یا ۵ عکس از این واقعه را در صفحات عمومی شهرستان‌ها در‌ کیهان چاپ کردیم.

موارد ممنوعه مطبوعات چه بود؟ در برخی پژوهش‌ها و خاطرات منتشر شده آمده که موارد سانسور در روزنامه‌ها فراتر از اخبار سیاسی بوده و از تعطیلی سینماهای قزوین بخاطر تقاضای افزایش بلیت تا قیام در پاکستان در اعتراض به اجرای اصلاحات ارضی در این کشور را در بر می‌گرفته. موارد سانسور چطور ابلاغ می‌شد و شما چطور مطلع می‌شدید؟

موارد ممنوعه را به سردبیر روزنامه اطلاع می‌دادند و او هم به دبیر سرویس منتقل می‌کرد. ما مطلع نبودیم، البته در این حد که نباید عباراتی مثل گل سرخ، سرخ، ماهی قرمز، صمد بهرنگی، ماهی سیاه کوچولو و ... بکار رود را می‌دانستیم اما اینکه چه اخباری نباید منعکس شوند و یا طریقه انتشار برخی خبرها را به سردبیر می‌گفتند. موارد بسیاری هم بود که ربطی به سیاست‌های رسمی دولت یا ساواک نداشت ولی وزرا و مدیران کل به خبرنگاران سرویسی که با آنها رابطه نزدیک داشتند می‌گفتند خبر چاپ نکنید. گاه خبرنگاران در سانسور این اخبار موثر بودند. روابط عمومی دستگاه‌های دولتی در مواردی که فکر می‌کردند ممکن است خبرنگار اختیار نداشته باشد، با دبیران سرویس هماهنگ می‌کردند. 

محرمعلی خان را هم می‌دیدید؟

من محرمعلی خان را یکی دو بار در چاپخانه مهر ایران می‌دیدم. البته به ندرت هم یک افسر بازنشسته می‌آمد. محرمعلی خان با کارگران چاپخانه خوش و بش می‌کرد و گاهی هم به مطالبی که در دست حروفچین‌ها بود، سرک می‌کشید. می‌نشست و گله می‌کرد که "پدر سوخته‌ها سر هر چیزی بند می‌کنند، شما لااقل بیشتر مراعات کنید."

دلیل بازداشت شما در سال ۵۰ چه بود؟ به مطالبتان مربوط بود یا دلایل سیاسی داشت؟

به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌ بازداشت شدم. من عضو ساکا (سازمان انقلابی کمونیست‌های ایران) بودم که تعدادی از اعضایش حمید ستارزاده، آوانس مرادیان، آلبرت سهرابیان، هونان عاشق و ...بودند. ساکا مرام مارکسیست روسی داشت البته ضد حزب توده بود.

کجا بازداشت شدید؟

روز ۲۶ فروردین سال ۵۰ در کیهان بودم که اطلاع دادند دو نفر آمده‌اند با من کار دارند. آنها به من گفتند بسته‌ای به نام شما آمده که البته می‌دانیم اشتباهی رخ داده اما باید برای ادای برخی توضیحات به شهربانی بیایید. با آنها به قصد رفتن به شهربانی سوار ماشین شدم اما وقتی از میدان ۲۴ اسفند (انقلاب) گذشتیم فهمیدم مقصد شهربانی نیست. سر از زندان قزل قلعه درآوردم. تا آن موقع اسم قزل قلعه را هم نشنیده بودم. "ناصری" نامی ‌بازجوی من بود که حتی در بدو ورودم به آنجا با حالتی صمیمی‌ گفت: "فیروز تو را برای چه آوردند؟" اما وقتی من را به اتاق بازجویی بردند کشیده‌ای در گوشم زد و همین من را فرو ریخت. سر از سلول درآوردم و شکنجه. یکی از زندانیان تعریف کرده که از سلولش من را می‌دیده که تندتر از ماموران به اتاق بازجویی می‌رفتم و با حالتی خمیده برمی‌گشتم که اثرات ضربه‌های کابل به کف پایم بود.

اتهام شما چه بود؟

اقدام علیه امنیت کشور.

مگر حمید ستارزاده از اعضای کادر مرکزی ساکا در سال ۴۹ پیشنهاد انحلال سازمان را منحل نکرده بود، پس چرا فروردین ۵۰ بازداشت شدید؟

بله. این پیشنهاد مطرح و اعلام شد اما تعدادی از اعضای کادر مرکزی درصدد احیای تشکیلات با مشی غیرمسلحانه بودند. چون شاخه‌های سازمان در دیگر شهرها به مشی مسلحانه سوق یافته بودند، نظر ما اعلام انحلال بود تا سازمان جدیدی شکل دهیم. در این حین تعدادی از اعضا دستگیر شدند. پیش از همه حمید ستارزاده بود که قبلا گفته بود اگر بازداشت شوم، همه شما را لو می‌دهم. البته ما به پشتوانه این حرفش او را در جریان برخی تصمیمات قرار نداده بودیم. ستارزاده در جریان بازجویی‌‌‌ها با تصور اینکه اگر موضوع انحلال سازمان را بازگو کند محکومیت کمتری در انتظار ما خواهد بود، اسامی ما را اعلام کرد، البته او دوره حبس کوتاهتری را گذراند.

دوره حبس را کجا گذراندید؟

مرا پس از قزل قلعه به زندان عشرت آباد بردند، البته پرونده دیگری در زندان قزل قلعه مفتوح شده بود. مدتی به پادگان جمشیدیه بردند و بعد از آن به قزل حصار و زندان کمیته مشترک. پس از آن دادرسی ارتش شروع شد و در دادگاه به ۴ سال زندان محکوم شدم. پس از آن به زندان قصر شماره ۳ رفتم و سپس شماره ۴. تا اینکه به زندان عادل آباد شیراز تبعید شدم. ۲.۵ سال انجا بودم که عفو خوردم و آزاد شدم.

جواد طالعی، که در دوران انقلاب عضو تحریریه کیهان و هیات مدیره سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات بود، در مراسم یادبود داریوش همایون گفته بود: «آیندگان روزنامه‌ای بود که مثلا خسرو گلسرخی پیش از رفتن به اطلاعات و کیهان برای آن نقد ادبی می‌نوشت و بخش قابل توجهی از روشنفکران مخالف شاه، با آن همکاری می‌کردند. یک نمونه قابل تاملش فیروز گوران بود. او که در سال‌های دهه ۴۰ در کیهان کار می‌کرد، در اواخر این دهه به زندان افتاد و در سال‌های ۵۳ یا ۵۴ آزاد شد. اما ساواک رسما دستور داده بود که مصباح‌زاده او را به کیهان بازنگرداند. در چنین شرایطی، همایون، او را که یک چپ زندانی کشیده و نشان‌دار بود، به آیندگان برد و مسئولیت تحریریه شهرستان‌های این روزنامه را، که اتفاقا بزرگ‌ترین واحد تحریریه بود، به او سپرد.» همایون شما را به آیندگان برد یا شما به آیندگان رفتید؟

پس از آزادی از زندان در سال ۱۳۵۲ بلافاصله به روزنامه کیهان رفتم، نمی‌دانستم مصباح‌زاده، مدیر کیهان من را قبول می‌کند یا نه، چند روزی در سازمان شهرستان‌های روزنامه که در ساختمان دیگری در کوچه کیهان بود بطور غیرعلنی مشغول بکار شدم و خبرهای شهرستان‌ها را تنظیم می‌کردم. ۵، ۶ روزی که گذشت به من اطلاع دادند دیگر نمی‌توانم در روزنامه کار کنم و باید به ساواک مراجعه کنم تا برای کار اجازه بگیرم، شماره تلفنی هم دادند تا تماس بگیرم، اما من یکی دو روز دیگر هم به کارم ادامه دادم و تماس نگرفتم چون اطمینان داشتم در صورت مراجعه به ساواک تعهداتی از من خواهند گرفت و پیشنهاد همکاری خواهند داد که من از ان ابا داشتم. در همین حال آقای ایرج تبریزی، رئیس سازمان شهرستان‌های ‏کیهان که فرد بسیار مطرحی بود و به من هم علاقه داشت و در گذشته‌های دور گرایشات چپ داشت، به من گفت که ساواک موافق نیست در کیهان کار کنی، آیا مایلی به روزنامه آیندگان بروی؟ وقتی این پیشنهاد را شنیدم لحظاتی تامل کردم، به خودم گفتم باید بروم با سرسپرده دربار یا سیا کار کنم؟ بالاخره داریوش همایون به دیدگاه‌های راست‌گرایانه و نظام سرمایه‌داری اعتقاد داشت و دور از ذهن نبود که به تفکرات چپ‌گرایانه من حمله کند و مرا سرسپرده شوروی بنامد. آن چند لحظه به این مسائل فکر می‌کردم اما بالاخره به تبریزی گفتم می‌روم. تبریزی هم به داریوش همایون تلفن کرد و گفت که آقا مایلی یک عضو بسیار مطرح و فعال تحریریه را به تو معرفی کنم؟ آقای همایون احتمالا پرسید «خب کیه؟» تبریزی گفت «حالا می‌فرستم تو ببینی... فیروز گوران.» گویا همایون استقبال کرد و گفت تشریف بیاورند. تبریزی گفت همایون دفتر روزنامه است همین الان برو، منم گفتم چشم و رفتم روزنامه آیندگان و وارد اتاق همایون شدم. همایون منتظر من بود، از پشت میز بلند شد و خیلی با احترام برخورد کرد. من تحت تاثیر ادب و فروتنی فراوان فردی قرار گرفتم که او را سرسپرده دربار می‌دانستم. در نخستین ملاقات از درون کمی فرو ریختم، دست کم از نظر ادب و تواضع او که دور از انتظارم بود.

همایون شما را می‌شناخت و در جریان پیشینه فعالیت‌های سیاسی‌تان بود؟

بله، من را می‌شناخت و از ماجراهای زندانم باخبر بود. گفت از فردا تشریف بیاورید تحریریه. من پیش مسعود بهنود، سردبیر آیندگان رفتم. او من را به اسم کاملا می‌شناخت، چرا که در کیهان مطرح شده بودم و زندانی شدن هم باعث مطرح شدن بیشتر من شده بود. نویسندگان برجسته کیهان و اطلاعات برای آزادی من از زندان تلاش‌های زیادی کردند و حتی پیش هویدا رفته و گفته بودند با این وضع خانواده‌اش از هم می‌پاشد. هویدا هم جواب داده بود من در ساواک هیچ قدرتی ندارم ولی بعد‌ها هیاتی از طرف هویدا چک ۵ هزار تومانی برایم به زندان قصر آورد که من آن را نپذیرفتم و اگر اشتباه نکنم گفتم «ما با این مردک جنگ داریم.» چند روز بعد از آن من را به زندان شماره ۴ قصر منتقل کردند.

گویی بر خلاف گفته طالعی، سپردن سرویس شهرستان‌ها به شما چندان هم بی‌مشکل نبوده است.

مسائلی اتفاق افتاد تا این مسوولیت به من سپرده شد. ۵ روز از ورودم به روزنامه آیندگان می‌گذشت اما هنوز وظایفم معلوم نبود. ضمن اینکه بعضی اعضای قدیمی تحریریه آیندگان هم علیه من جبهه گرفته بودند. با این حال آقای بهنود از حضورم خوشحال بود. در آن ۴، ۵ روز کاری در روزنامه جز چای خوردن و سیگار کشیدن نداشتم. با بهنود صحبت کردم و قرار شد شب‌ها با اداره هوا‌شناسی تماس بگیرم و اخبار وضع هوای شهر‌ها را در ستونی بنویسم. به این ترتیب اولین ستون پیش‌بینی هوا در روزنامه‌ها راه افتاد. البته این کار را یک تلفن‌چی هم می‌توانست انجام دهد، حدود ساعت ۴ به روزنامه می‌رفتم و تا ۹ شب منتظر می‌ماندم و با اداره هوا‌شناسی تماس می‌گرفتم. بعد از چند روز با حکمی دبیر سرویس شهرستان‌های روزنامه شدم. همزمان به عنوان دبیر سرویس اجتماعی انتخاب شدم. برایم جای تعجب داشت چرا که سرویس اجتماعی خبرنگار نداشت. در سرویس شهرستان‌ها هم آقای نورالله همایون پدر داریوش همایون مسوول ارائه خبر‌ها بود. او پاکت نامه خبرهای ارسالی از شهرستان‌ها را باز و انتخاب می‌کرد و برای تنظیم خبر‌ها به اتاق من می‌فرستاد. خیلی از خبر‌ها مثل بازدید فرماندار و شهردار دارای اهمیت نبود، با توجه به تجربه‌ای که در روزنامه کیهان داشتم می‌دیدم برخی خبرنگاران از مسوولین پول می‌گیرند و مطالب ارسالی بیشتر حالت رپرتاژ آگهی دارد. از پدر آقای همایون خواهش کردم پاکت نامه‌ها را باز نکند و انتخاب آن‌ها را به من بسپارد. همین موضوع موجب اختلاف من با او شد و کار به داریوش همایون کشید. همایون استدلال من را پذیرفت و حق را به من داد و بعد از آن به کار در سرویس شهرستان‌ها ادامه دادم.

روزنامه آیندگان روز سه شنبه چهارم دی ماه ۱۳۵۲ مصاحبه‌ای منتشر کرده با داریوش همایون که اسمی از مصاحبه کننده در آن نیست، اما روز بعد معلوم شد آن گفت‌وگو را شما انجام دادید. چطور شد تصمیم گرفتید با مدیر روزنامه خودتان گفت‌وگو کنید و چرا بدون اسم کار شد؟

طی ۳، ۴ ماه اول و تا زمانی که سرویس‌های اجتماعی و شهرستان‌ها جا بیفتد، کار چندانی نداشتم. بعد از سه ماه دیدم کار مفیدی انجام نمی‌دهم. پیش همایون رفتم و گفتم با ۴ تا خبر شهرستان‌ها و هوا‌شناسی مشکل حل نمی‌شود، اگر اجازه بدهید دیگر نیایم چون کاری ندارم و احساس می‌کنم مفید نیستم. همایون خیلی محترمانه گفت شما خیلی مفیدید، تشریف داشته باشید. یک ماهی باز به‌‌‌ همان منوال گذشت، باز رفتم پیش همایون و گفتم من اینجا هیچ کاری ندارم. باز هم گفت شما مفیدید. گفتم می‌‌توانم خواهش کنم با جنابعالی مصاحبه کنم. گفت بله، بله و به شکل ناباورانه‌ای استقبال کرد. به همایون گفتم شرط من این است که من سووالات را مطرح می‌کنم، اگر شما نخواستید به سووالم پاسخ دهید اجازه دهید سووال من منتشر شود و شما هم بفرمایید به این سووال پاسخ نمی‌دهم. پذیرفت و روز بعد قرار مصاحبه را گذاشتیم. گفت‌و‌گو انجام شد و همایون به همه سووالات پاسخ داد، ولی من اسمم را ننوشتم، به عکاس هم نگفته بودیم بیاید عکس بگیرد، بنابراین مصاحبه فردای آن روز بدون اسم مصاحبه کننده و با عکسی پرسنلی منتشر شد، انگار آگهی بود. من مصاحبه را بدون اسم به آقای بهنود دادم، بهنود هم احتمالا حواسش نبود و شاید هم شیطنت کرده بود، مطلب را بدون اسم من به حروفچینی فرستاده بود. همان روز همه جا پیچید که همایون خودش با روزنامه خودش مصاحبه کرده است. همایون آن روز زود‌تر از همیشه به روزنامه آمد و بلافاصله گفت به دفترش بروم. وقتی به دفترش رفتم کاملا با پرخاش گفت چرا اسم خودتان را نگذاشتید؟ برای اولین بار صدایش بلند شده بود. من هم گفتم نقشی ندارم و قصدی نداشتم که اسمم را نزنم. من مصاحبه را به سردبیر دادم و لازم نبود اسم خودم را آنجا بنویسم و سردبیر باید می‌دید مصاحبه اسم ندارد. به همایون گفتم امشب اسمم را می‌زنم. همایون گفت مصاحبه مگر تمام نشده است، من هم گفتم شما نقطه نظرات خودتان را گفتید باید ببینیم دیگران چه می‌گویند؟ منظورم از دیگران را پرسید و من گفتم با عباس مسعودی مدیر روزنامه اطلاعات، مصطفی مصباح‌زاده مدیر کیهان، عباس سالور استاندار خوزستان و مهندس ریاضی رئیس مجلس مصاحبه کرده‌ام. همایون خیلی خوشحال شد و گفت بهرحال برای مصاحبه باید اسم می‌زدید. از چهره‌هایی که با او مصاحبه کردم یکی هم علی اصغر حاج سیدجوادی بود که برای من احترام قائل بود و بشرطی حاضر به انجام گفت‌و‌گو شد که پاسخ‌هایی که کتبا می‌دهد عینا چاپ شود. او نوشته بود: «آیندگان از اول انتشار جزو مردگان بود.» عبدالله ریاضی رئیس مجلس نیز در مصاحبه خود گفت آیندگان روزنامه خوبی است، منتهی بهتر است شما اخبار مجلس را قبل از انتشار با روابط عمومی مجلس هماهنگ کنید که دقیق‌تر باشد. گفتم آقای ریاضی، خبری که درباره آن اطمینان داریم را که قبل از چاپ چک نمی‌کنیم، گفت نه شما خبر مجلس را باید با روابط عمومی هماهنگ کنید. همایون وقتی مصاحبه ریاضی را خواند گفت این مردک نمی‌فهمد چه می‌گوید، این حرف برای خودش بد است، این نکته را حذف کنید. البته آن گفت‌وگو‌ها که منتشر شد دعوای تعدادی از اعضای تحریریه با من شروع شد. گفتند چرا با استاندار خوزستان که جزو چهره‌های سیاسی است گفت‌و‌گو کردی، این مربوط به سرویس سیاسی است، با رئیس مجلس مصاحبه کردی آن حوزه خبرنگار مجلس است؛ خلاصه همه شروع کردند به حمله به من. من هم گفتم دبیر سرویس اجتماعی و شهرستان‌ها هستم، افرادی که در شهرستان‌ها هستند یا چهره‌های اجتماعی‌اند حق من است که مصاحبه کنم، علاوه بر آن من خبر نگرفتم نظر خواستم.

آیندگان آن روز‌ها چه تفاوتی با کیهان و اطلاعات داشت؟ از نظر مالی در چه وضعی بود؟

من شش سال پس از تاسیس آیندگان در آن روزنامه مشغول بکار شدم. تا آن زمان چند سردبیر و کادر عوض کرده بود و از نظر مالی وضع بدی داشت تا جایی که افراد بجای حقوق، سفته می‌گرفتند. البته حقوقم ۲۳۰۰ تومان بود که اگر اشتباه نکنم بالا‌ترین حقوق در بین اعضای تحریریه بود، چون خیلی از اعضای تحریریه در نشریات دیگر هم کار می‌کردند اما من تمام وقت در آیندگان بودم. آیندگان در دو طبقه از ساختمانی در خیابان جمهوری مقابل مسجد سجاد بود که آن را اجاره کرده بودند و در کل فضای متفاوتی با کیهان و اطلاعات داشت. ساختمان آیندگان یک بیستم فضای کیهان هم نمی‌شد. هر سرویس کیهان ۵، ۶ خبرنگار داشت و مخصوصا سرویس حوادث از نظر خبرنگار پر تعداد بود، اما در آیندگان سرویس حوادث یک خبرنگار داشت، ضمن اینکه مخاطبان آیندگان اصلا دنبال حوادث نبودند.

عباس میلانی در "معمای هویدا" نوشته روزنامه آیندگان پس از مذاکرات همایون با هویدا و نصیری تاسیس شد و «بالاخره قرار شد برای ایجاد این روزنامه، شرکتی ایجاد کنند که پنجاه و یک درصد سهام آن از آن دولت باشد و باقی را همایون و شماری محدود از همکاران روزنامه‌نگارش تامین کنند.» چطور روزنامه‌ای که نصف سهامش از آن دولت بود وضع مالی نامطلوبی داشت؟ و چرا همایون در گفت‌وگو با شما، هیچ اشاره‌ای به سهام دولت نمی‌کند؟

مدت‌ها شایع بود که دولت هویدا به آیندگان کمک مالی می‌کند، لااقل در محافل مطبوعاتی این‌گونه مطرح بود. اما در‌‌‌ همان موقع روزنامه حقوق کارکنانش را با ۳ یا ۴ ماه تاخیر می‌داد. با علم به اینکه دولت ۵۰ درصد سرمایه راه‌اندازی آیندگان را پرداخته است، اما در‌‌‌ همان مصاحبه اول از همایون پرسیدم شما سرمایه اولیه را از کجا آوردید؟ سال ۵۲ دیگر زمانی نبود که همایون مسائل را کتمان کند، فرصتی بود که می‌توانست به شایعات پایان دهد. اما او کمک مالی دولت را انکار کرد و گفت ما ۵، ۶ نفر جمع شدیم و نفری ۱۰۰ هزار تومان گذاشتیم که سرمایه اولیه شد. باز سووال کردم ۱۰۰ هزار تومان را از کجا آوردید؟ گفت ۱۰۰ هزار تومان که دیگر پولی نیست.

دو سال پس از ورود شما به روزنامه آیندگان، داریوش همایون به حزب رستاخیز پیوست (۱۳۵۴) و در سال ۱۳۵۵ قائم‌مقام دبیرکل حزب شد. حالا آن بقول شما سرسپرده دربار، عضو حزب دولت ساخته شده بود. آیا مشی روزنامه آیندگان هم به تبع آن تغییر کرد؟

من تغییر آنچنانی به خاطر ندارم. آیندگان هیچ وقت تند یا کند نمی‌رفت که تغییری در آن بدهد. بافت خودش را داشت. همایون تا آخرین لحظه قبل از بازداشت در آبان ۵۷ مدیر و همه کاره آیندگان بود. دوره‌ای که بهنود سردبیر بود حواسش به مطالب بود و اگر صلاح می‌دید با همایون هم مشورت می‌کرد. وقتی هم رفت و هوشنگ وزیری سردبیر شد، با همایون در تماس بود و او را در جریان امور قرار می‌داد. سرمقاله‌ها را یا همایون می‌نوشت یا وزیری.

وقتی همایون وزیر کابینه آموزگار شد، باز هم به روزنامه می‌آمد؟

اتاقش محفوظ بود، وقتی وزیر اطلاعات و جهانگردی کابینه آموزگار بود به دفترش سر می‌زد. همایون یک روز در آغاز اوج‌گیری تظاهرات به دفتر آیندگان آمد، مدتی قبل از بازداشت. اعضای تحریریه هاج و واج به همدیگر نگاه می‌کردند. لحظاتی دست از کار کشیدیم، نمی‌دانستیم چکار کنیم و چه بگوییم. همایون با تحمل فشار و سختی‌های زیادی آیندگان را به آنجا رسانده بود، حالا ما بگوییم شما حق ندارید بیایید روزنامه؟ این برای ما خیلی سنگین بود. بالاخره آقای همایون اتاقش را ترک کرد و از آیندگان رفت.

چه مسائلی منجر به تشکیل شورای سردبیری در روزنامه آیندگان شد؟ آقای مسعود بهنود گفته شما هوشنگ وزیری را راه ندادید: «وقتی ما در دوره‌ شریف امامی از اعتصاب در آمدیم یک قراری گذاشتیم، پذیرفتیم کسی به ما کاری نداشته باشد. مطبوعات از اعتصاب در آمدند. ولی هوشنگ وزیری - که جای من سردبیر شده بود- را بچه‌های آیندگان راه ندادند. روزنامه را شورایی کردند.» اختلاف بر سر چه بود؟

اینکه "بچه‌های آیندگان" آقای هوشنگ وزیری، سردبیر روزنامه را راه ندادند اصلا صحت ندارد و دروغ است. همه اعضای تحریریه بلااستثناء آقای وزیری را دوست داشتند و احترام بسیاری برایش قائل بودند. آقای بهنود آن موقع در آیندگان نبود. اگر این نقل قول از ایشان دقیق باشد یا خود بهنود شیطنت کرده است یا گزارش غلط به او داده بودند، چون آقای بهنود هم وزیری را دوست داشت. ماجرای شورایی شدن تحریریه آیندگان به نتیجه یک اعتصاب دو، سه روزه بر می‌گردد که حمایت کارگران و سرپرست بخش حروفچینی چاپخانه را هم با خود داشت.
اصل ماجرا از آنجا شروع شد که تعدادی از اعضای تحریریه از جمله خودم به آقای وزیری پیشنهاد کردیم حالا که دولت تضمین کرده است از این پس سانسور دولتی در کار نخواهد بود و تظاهرات و اعتصابات هم گسترش پیدا می‌کند، آیندگان به بهانه‌ای مطلب و عکسی از دکتر محمد مصدق را در روزنامه کار کند تا دلگرمی و قوت قلبی باشد برای مخالفان حکومت. تا آن موقع مطبوعات اجازه نداشتند درباره مصدق مطلبی بنویسند یا عکسی از او چاپ کنند. آقای وزیری در مقام سردبیر موافقت نکرد. گفتیم مگر از سانسور آزاده نشده‌ایم؟ چانه‌زنی ادامه پیدا کرد و سرانجام وزیری پذیرفت عکس مصدق کار شود. انتخاب موضوع و تهیه مطلب درباره مصدق بیش از نیم ساعت طول نکشید که آقای وزیری اطلاع داد چاپ عکس مصدق صلاح نیست. گفتیم پس کار نمی‌کنیم و تعدادی از اعضای تحریریه اعتصاب کردیم و پیشنهاد دادیم برای ادامه کار، تحریریه به صورت شورای سردبیری اداره شود. بلافاصله کارگران چاپخانه از این تصمیم حمایت کردند و روزنامه آیندگان صبح روز بعد منتشر نشد. کار به مراجعه به سندیکای نویسندگان و خبرنگاران کشید. سندیکا مساله را به هیات داوری ارجاع داد که ۳ روز طول کشید و سرانجام هیات داوری سندیکا رای به تشکیل شورای سردبیری در آیندگان داد، با عضویت ۳ نفر از اعتصابیون و ۳ نفر هواداران سردبیر. حدود ساعت ۷ شب مذاکره کنندگان دو گروه از سندیکا به تحریریه آیندگان آمدند تا روزنامه را منتشر کنند و بعد انتخابات اعضای شورای سردبیری برگزار شود. دوستان مخالف اعتصابیون لحظاتی در تحریریه ماندند، بعد سالن را ترک کردند و رفتند. روز بعد اعضای تحریریه که در اعتصاب شرکت داشتند انتخابات برگزار کردند و اعضای شورای سردبیری را انتخاب کردند. از صبح روز بعد آیندگان زیرنظر شورای سردبیری شامل عمید نائینی، جهانبخش نورائی، مسعود مهاجر، حسین فرهمند و مدتی بعد محمد قائد - بجای فرهمند که به خارج رفته بود- و بنده به انتشارش ادامه داد تا اعتصاب دوم سراسری که ۶۲ روز طول کشید. 

آیندگان پس از همایون با آیندگان قبل از آن تفاوت داشت؟

بسیار تفاوت داشت. همایون در نخستین مصاحبه‌ای که من با او انجام دادم در پاسخ به یکی از سوال‌ها گفت: «آیندگان روزنامه صبح را وارد تصویر مطبوعات کرد.» بی‌تردید این برداشت ایشان کاملا درست بود و به گمان من انتشار روزنامه صبح در ایران یادگار ماندگار ایشان است؛ در آن سال‌ها فقط روزنامه‌های عصر (اطلاعات و کیهان) مطرح بودند و تیراژ هم داشتند. اما بسیاری از روزنامه‌های صبح تقریبا می‌شود گفت مطرح نبودند و تیراژی هم نداشتند. آیندگان در دورانی که شورایی اداره می‌شد بسیار مطرح شده بود و از نفوذ بسیار بالایی برخوردار بود. در جامعه مسائلی پیش می‌آمد و حوادثی روی می‌داد که روز قبل اطلاعات و کیهان می‌بایست به آن‌ها می‌پرداختند و خبرش را چاپ می‌کردند که نمی‌کردند ولی آن خبر‌ها صبح روز بعد در آیندگان چاپ می‌شد و همین استقلال باعث اعمال فشار به آیندگان می‌شد. تیراژ آیندگان پس از همایون ده‌ها برابر بیش از دوران خودش شده بود و این تیراژ تا زمان توقیف هر روز رو به افزایش بود، همین‌طور نفوذ و اثرگذاری مثبتش در جامعه و در موسسات و محافل مطبوعاتی.

آیا آنطور که بهنود گفته پس از بازداشت همایون، ماشینی که راه افتاده بود و آن مکتبی که ساخته بود، راه خود را رفت؟ عباس میلانی در معمای هویدا نقل کرده که همایون روزنامه‌ای مستقل و لیبرال مسلک و در عین حال وفادار به دولت را در سر داشت، او به هویدا گفته بود چنین روزنامه‌ای می‌تواند سطح بحث‌های سیاسی جامعه را برکشد. آیا پس از او، رویه لیبرالی روزنامه حفظ شد؟

انتشار روزنامه‌ای مستقل و لیبرال ممکن است آرزو و یا در ذهن همایون بوده باشد اما در دوران قدرت و حضور خودش به گمان من به آن دست نیافت؛ ولی در مورد وفادار بودنش به دولت، بعکس آن موارد چشمگیری دیده نشد. آیندگان در دورانی که همایون نبود و روزنامه شورایی اداره می‌شد کاملا مستقل و بی‌طرف بود. همایون در مصاحبه‌ای که با من کرد، در مورد بی‌طرفی روزنامه گفته بود: «بی‌طرفی محض نه در روزنامه‌نگاری و نه در سیاست امکان‌پذیر است.» آیندگان پس از همایون نشان داد روزنامه‌ای است مستقل و بی‌طرف، اما نه بی‌تفاوت. در واقع استمرار انتشار آیندگان در ماه‌های آخر سال ۵۷ و ماه‌های اول سال ۵۸ با رویکرد "بی‌طرف آری، بی‌تفاوت نه" معنا یافت.

اما در فضای ملتهب آن روزهای انقلاب چنین تعریف و هدفی برای روزنامه‌ای مثل آیندگان ممکن بود؟ روز ۲۲ اردیبهشت ۵۸ شما "روزنامه ی سفید" منتشر کردید؛ این کار در تاریخ مطبوعات بی‌نظیر بود. تا جایی که محمد قائد در کتاب در دست انتشار آیندگان نوشته «روزنامه ی سفید ۲۲ اردیبهشت ۵۸ به‌عنوان مهم‌ترین رویارویی اجتماعی‌- فرهنگی نیمسال اول رژیم جدید ثبت شد.» این بی‌طرفی برای مخاطب عادی و هسته‌های قدرت چطور قابل فهم و انتقال بود؟

ما برای اشخاص عنوان و صفت بکار نمی‌بردیم. قصد ما از بکار نبردن صفت، اسائه ادب نبود. ما پس از پایان قهر آیت‌الله طالقانی و دیدارش با رهبر انقلاب تیتر زدیم: «خمینی و طالقانی ملاقات کردند.» بعد هم نوشتیم دو رهبر یک ساعت مذاکره کردند. در اردیبهشت ۵۸ پس از ترور آقای مطهری، رهبر انقلاب در مصاحبه‌ای با روزنامه لوموند گفت: «چپ‌گرایان در این جنایات هیچ دخالتی نداشته‌اند؛ عمال آمریکا در جریان این ترور‌ها خود را پشت سازمان مذهبی دروغین فرقان پنهان کرده‌اند.» ما همین را تیتر زدیم. اما از ساعت ۶ صبح ۲۰ اردیبهشت ۵۸ رادیو و تلویزیون در بخش‌های مختلف خبری اعلام کرد که امام گفته‌اند دیگر روزنامه آیندگان را نمی‌خوانم. اعضای شورای سردبیری در منزل ما جلسه تشکیل دادند و تصمیم گرفتیم که روزنامه‌ای منتشر کنیم و فقط یک مقاله در آن بگذاریم با این تیتر که "آیا انتشار آیندگان باید ادامه یابد؟" امام گفته بودند آیندگان نمی‌خوانم، نگفتند تعطیل شود. سووال ما این بود که باید چکار کنیم، آیا آیندگان باید منتشر شود یا نه؟ این مقاله یک صفحه روزنامه را گرفت و سه صفحه دیگر رل کاغذ روزنامه سفید می‌ماند، ما هم بنا داشتیم فقط همین یک مقاله را منتشر کنیم. آن شماره روزنامه با سه صفحه سفید منتشر شد و پس از آن آیندگان ۴ روز منتشر نشد. در‌‌‌ همان مدت توقف انتشار، اقشار مختلف با انتشار بیانیه‌های متعدد ضمن حمایت از آیندگان، خواهان ادامه انتشار روزنامه شدند و ما هم بار دیگر روزنامه را منتشر کردیم تا ۱۶ مرداد ۵۸ که آیندگان توقیف شد.

علت اصلی توقیف آیندگان چه بود؟

حکم توقیف را از دور نشان دادند. اعلام نکردند علت اصلی توقیف چه بود.

اتهامی که درباره توقیف روزنامه اعلام شد توطئه علیه انقلاب اسلامی بود و دادستان انقلاب هم اسناد رابطه آیندگان با اسرائیل و موساد را منتشر کرد؛ اما ظاهرا علت اصلی توقیف گزارشی بود که آیندگان درباره گروه فرقان (عوامل ترور مطهری) نوشت.

بله، در یکی از شماره‌های آخر آیندگان گزارشی درباره فرقان منتشر شد. با روزنامه تماس گرفتند و نشانی بسته‌ای را دادند که روبروی ساختمان آیندگان زیر ماشین گذاشته بودند و اطلاعاتی راجع به فرقان در آن آمده بود. انتشار این گزارش حساسیت‌هایی بوجود آورد. پس از آن بازداشت شدیم. ما هم بازجویی پس ندادیم و گفتیم باید تفهیم اتهام شویم، مدتی در پادگان عباس آباد زندانی شدیم، بعد ما را به لویزان و سپس به زندان اوین بردند.