۱۴۰۰ فروردین ۲۹, یکشنبه
نقطۀ عطف قدرت روحانیت در دوران سلطنت محمدرضاشاه
نقطۀ عطف قدرت روحانیت در دوران سلطنت محمدرضاشاه
بهزاد کشاورزی
تا زمانی که بروجردی زنده بود، رفتار جامعۀ روحانیت - بجز گروه کاشانی و نواب صفوی - کنترل شده بود و مداخلۀ بی جا در امور سیاسی بوسیلۀ آنان عملی نکوهیده به شمار می رفت. با مرگ وی، تشتت آراء و عقاید در بین آنان متجلی شد. علمای شیعه - پس از بروجردی - به سه گروه با عقاید و آراء متفاوت تقسیم شدند[۱].
─ گروه محافظه کار: که اکثریت علمای آن روز را تشکیل و راه بروجردی را ادامه می دادند و تا قبل از انقلاب اسلامی قدرت حوزه ها در دست آنان بود. از معروفین آنان در داخل کشور: سید کاظم شریعتمداری، سید محمد رضا گلپایگانی و شهاب الدین مرعشی نجفی در قم، احمد کفائی و هادی میلانی در مشهد را می توان نام برد.
─ گروه رفورمیست: اینان اغلب از افرادی تشکیل می شدند که با تحصیلات دانشگاهی نیز آشنا بودند و برخی از آنان باکیفیتِ فکریِ ملی - مذهبیون نیز «تا حدودی» موافق بودند. از این گروه می توان مرتضی مطهری، سید محمد بهشتی، محمد ابراهیم آیتی، حسین مزینی، سید مرتضی شبستری را نام برد.
─ گروه تند رو و تمامیت خواه: اینان نظارت کامل در امورجامعه را وظیفۀ روحانیت شیعه می دانستند. نمایندۀ این گروه روح الله خمینی بود، او با کاشانی نیز ارتباط نزدیک داشت و درحقیقت ادامه دهندۀ راه او نیز بشمار می رفت.
محمد رازی در سال ۱۳۳۳، کتابی بنام «آثارالحجه» نوشته و در آن شرح حال شخصیت های مذهبی و علمائی که در سال ۱۳۳۳ در حوزۀ علمیۀ قم تدریس می کردند، توضیح داده است. این کتاب دارای اصالت مخصوصی است، چون زمانی نوشته شده که کوچکترین نشانه ای از انقلاب اسلامی در میان نبوده است[۲]. بر اساس این کتاب، خمینی در سال ۱۳۰۱ (سال استقلال حوزۀ قم بوسیلۀ حاج شیخ عبد الکریم حائری یزدی)، در قم به تحصیل اشتغال داشته است. می دانیم که حائری از مداخله در امور سیاسی پرهیز می کرد. پس از وفات وی (۹ بهمن ۱۳۱۵)، جانشینان او نیز در کار سیاست دخالت نمی کردند. وقتی هم بروجردی ریاست حوزه را عهده دار شد، او نیز مخالف مداخلۀ روحانیان در سیاست بود. بطوری که پیداست، خمینی (علیرغم اعتقادات تمامیت خواهی و مداخله در امورسیاسی کشور)، در مدت حدود سی ونه سال، از مداخله در سیاست محروم بوده است. در ۲۴ مرداد ۱۳۲۴ آیت الله کاشانی از زندان متفقین آزاد شد و در تهران فعالانه داخل گود سیاست گردید. به همین جهت خمینی بطرف کاشانی کشیده شد. و پس از وفات بروجردی، راه کاشانی را ادامه داد.
در مورد آشنائی نزدیک او با کاشانی، حسینعلی منتظری یکی از دوستان نزدیک وی، ضمن خاطراتش[۳]، این مطلب را بوضوح بیان کرده است. همچنین کتاب « ایران در دورۀ پهلوی » نیز روابط این دوتن را تأیید کرده و می نویسد: یکی از کسانی که با آیت الله کاشانی رابطۀ نزدیک داشت، از قولش نقل می کند که:
«یک روز وقتی که بدیدار کاشانی رفتم سید دیگری را که پهلویش نشسته بود به من معرفی کرد و گفت با ایشان آشنا شوید. از روحانیان مبارز و رشید می باشد و نامش آسید روح الله خمینی است، خیال می کنم این سید آیندۀ خوبی داشته باشد...»[۴]
از طرز کلام کاشانی در معرفی خمینی میتوان چنین برآورد کرد که آن دو با همدیگر هم عقیده بوده اند.
به هر حال، پس از مرگ بروجردی، علمای تمامیت خواه شیعه، در امور سیاسی و اجتماعی کشور به شدت مداخله کردند و به حادثه آفرینی پرداختند. این شاخه از روحانیان بدین وسیله خود را در جامعه مطرح ساختند و هم آنان بودند که در مقابل حکومت، جبهه گرفتند و بالاخره با همکاری گروه دوم (رفورمیست ها)، سرنوشت خویش را باانقلاب اسلامی پیوند زدند. ادامۀ مطالعات ما نیز در مسیر مبارزات این گروه آخری خواهد بود. زیرا که آخرین مرحلۀ قدرت یابی شیعه از همین طریق تحقق یافت.
______________________________
[۱] - ایدۀ این تقسیم بندی را با کمی تغییرات از: ر . ن . بوستن، نشریۀ ره آورد، شماره۴۳، صص۱۹- ۱۸ گرفته ایم.
[۲] - همان بالا، نشریۀ ره آورد، شماره ۴۴، ص۱۷.
[۳] - متن کامل خاطرات آیت الله حسینعلی منتظری، نشر اتحاد ناشران ایرانی در اروپا، ص۷۸.
[۴] - همان بالا، نشریۀ ره آورد، شماره ۴۴، ص ۱۹.
«مردی که پوستاش را فروخت»؛ آزادی یعنی چه؟ - بوید ون هویگ فابین لومرسیه
در «مردی که پوستاش را فروخت» ]یکی از پنج نامزد نهاییِ جایزهی بهترین فیلم بینالمللی در مراسم اسکار 2021[ یک مرد سوری که خواهان مهاجرت به اروپا است، میپذیرد که به بوم نقاشیِ یک هنرمند بحثانگیزِ معاصر تبدیل شود. این دومین فیلم بلند داستانیِ کوثر بن هنیه، فیلمساز زن تونسی، پس از «زیبارو و سگها» (با عنوان اصلیِ «در چنگ عفریت») است که در سال 2017 در بخش «نوعی نگاه» جشنوارهی کن به نمایش درآمد. همچون آن فیلمِ کمهزینهتر اما به همین اندازه بلندپروازانه، بن هنیه با شور و شوقی فورمالیستی به یک مسئلهی داغ سیاسیاجتماعی ــ در این مورد بحران پناهجویی و مبانی حقوق بشری آن ــ میپردازد. هرچند حاصل کار بیعیب و نقص نیست اما اثر بسیار جذابی است که یک بار دیگر استعداد بن هنیه را به رخ میکشد.
«مردی که پوستاش را فروخت» نخستین بار در بخش «افقها»ی جشنوارهی ونیز، که به آثار بدیع و جسورانهتر اختصاص دارد، به نمایش درآمد و حتماً در دیگر جشنوارهها با استقبال روبهرو خواهد شد و نمایش عمومیِ موفقی خواهد داشت. حضور مونیکا بلوچیِ موطلایی (!) در نقشی فرعی به بازاریابی این فیلم کمک خواهد کرد؛ از دیگر امتیازات این اثر، حضور کریستوفر آئون، فیلمبردار بینظیری است که تصاویر زیبای «کفرناحوم»، فیلم سینماییِ لبنانیِ نامزد جایزهی اسکار، را خلق کرده و کارش در این فیلم نیز به همان اندازه چشمگیر است.
سام علی (یحیی مهاینی، بازیگر بسیار خوب نسبتاً تازهکار)، یک جوان سوریِ اهل رقّه با چشمهایی درخشان، عاشق و دلباختهی دختر زیبارویی به نام عبیر (دیا لیان) است. داستان عشق نافرجام آنها را در صحنهای در ابتدای فیلم میبینیم. فیلمنامهی موجز و هوشمندانهی بن هنیه و اجرای ماهرانهی آن توسط او و آئون در این سکانس ــ که در قطاری شلوغ و پر از مسافر رخ میدهد ــ حاکی از عشق شدید سام و عبیر به یکدیگر و در عین حال موانع اجتماعی و سیاسیِ موجود در برابر وصال آنها است. هرچند عبیر ترجیح میدهد که سام در ملاء عام او را لمس نکند اما سرانجام به وی میگوید که دوستاش دارد. در این لحظه لبخند زیبایی به پهنای «دروازهی بغداد» رقّه بر صورت سام نقش میبندد، و بینندگان میفهمند که او چقدر عاشق و بیقرار است.
عشق دیوانهوارِ سام و قدرت عاطفیِ این لحظهی خاص ماجراهای بعدی را رقم میزند زیرا دلبستگی او به عبیر به اتخاذ تصمیمهای مهمی میانجامد. یک سال بعد، پس از فرار از زندان و گریز به کشور همسایه لبنان، سام بر حسب تصادفی عجیب با یک هنرمند اروپایی-آمریکایی به نام جفری گادفروی (با نقشآفرینیِ نه چندان خوبِ بازیگر بلژیکی کوئن دو بوو) و دستیار حسابگرش، ثریا (بلوچی در نقشی کمرنگ) آشنا میشود. جفری، که گرانقیمتترین هنرمند زندهی دنیا است، با بیقیدی خودش را با مفیستوفلس مقایسه و دربارهی «فروش معنا» لفاظی میکند. او شخصیتی مرموز دارد، با خطچشم و لاکی سیاهرنگ که این تصور را به بیننده القاء میکند که اهل مد و سنگدل، و علاوه بر «معنا»، دلمشغول ظواهر است.
عنوان فیلم اشارهای است به معاملهای فاوستی که جفری به سام پیشنهاد میدهد: او از پشتِ مرد سوری به عنوان بوم نقاشی برای خالکوبیِ بزرگی به شکل روادید شِنگِن استفاده خواهد کرد ــ این ویزا همان برگهای است که سام برای ورود به اروپا به آن احتیاج دارد. اگر این امر باورنکردنی به نظر میرسد، باید دانست که شخصیت گادفروی مبتنی بر ویم دلووی، هنرمند بلژیکی، و اثرش «تیم» است که بر پشت مردی به اسم تیم استاینر خالکوبی شده است. استاینر، مثل سام در این فیلم، قراردادی را امضاء کرد که بر اساس آن موظف بود که در موزهها بنشیند و اثر هنریِ نقشبسته بر پشتاش را به نمایش بگذارد تا در ازای فروش این اثر به یک مجموعهدار، یک سوم مبلغ نصیباش شود. افزون بر این، قرار بود که پس از مرگ، پوستاش را بکنند تا مالک اثر بتواند سرانجام آن را به دیوار خانهاش آویزان کند.
دلووی عمداً همان تصویر رایج از «مریم مقدس و نوزاد» را بر پشت استاینر خالکوبی کرد اما بن هنیه با جایگزینی این تصویر با نماد سیاسیِ دسترسی غیراروپاییها به اروپا نوعی بیانیهی سیاسی صادر میکند. جفری با تبدیل سام به کالا، کالایی همچون یک اثر هنریِ گرانقیمت که موزهها به نمایش آن علاقه دارند، این امکان را برای سام فراهم میآورد که به آسانی از مرزها بگذرد. اما اگر یک آدم گمنام اهل کشوری جنگزده بخواهد برای دستیابی به زندگی بهتر از این مرزها عبور کند با موانع فراوانی روبهرو خواهد شد. این امر، به نوبهی خود، توجه ما را به اولویتهای غرب جلب میکند ــ آیا فراهم کردن امکان دسترسیِ 1 درصد از مردم به «هنر بدیع» واقعاً از زندگی یک آدم مهمتر است؟ افزون بر این، این پرسش به ذهن بیننده خطور میکند که آیا هنر اصلاً میتواند بدون سوءاستفاده از مصیبتزدگان توجه ما را به فجایع حقوقبشری جلب کند؟
اینها همه مسائل بحثانگیزی است اما فیلم بیش از آنکه واقعاً به این موضوعات بپردازد به طور گذرا به آنها اشاره میکند، آن هم از زبان گادفروی، در مقام سخنگوی بن هنیه، که بیانش چندان فصیح و بلیغ نیست و ــ به عنوان هنرمندی دلمشغول واکنش بازار ــ اغلب بیشتر به تکاندهنده بودن اثر علاقه دارد تا به ظرافت و پیچیدگی آن. این واقعیت که او بهرغم نیمهآمریکایی بودن، زبان انگلیسی را با لهجهی اروپاییِ عجیبوغریبی صحبت میکند فایدهای ندارد. البته بن هنیه چند انتقاد جالب علیه دنیای هنر معاصر مطرح میکند اما این طعنهها به گرد پای کنایههای تلخ و گزندهی فیلمهایی مثل «مربع» (ساختهی روبن اوستلوند و برندهی نخل طلای کن) و «حیوانات شبزی» (اثر تام فورد) نمیرسد. یکی از دیگر عواملی که موضع سیاسی بن هنیه را تضعیف میکند این واقعیت است که سام به معنای دقیق کلمه پناهجوی جنگی نیست بلکه میخواهد به دنبال معشوق متأهلاش به اروپا برود.
عنوان فیلم اشارهای است به معاملهای فاوستی که جفری به سام پیشنهاد میدهد: او از پشتِ مرد سوری به عنوان بوم نقاشی برای خالکوبیِ بزرگی به شکل روادید شِنگِن استفاده خواهد کرد ــ این ویزا همان برگهای است که سام برای ورود به اروپا به آن احتیاج دارد.
با وجود این، بعد از بخش میانیِ فیلم که نسبتاً اجمالی است، در پردهی سوم سام ــ یا به بیان دقیقتر، پشت او ــ به حراج گذاشته میشود و کمکم دلمشغولیهای مضمونیِ گوناگون فیلم یکپارچه شده و فیلم به اثری قدرتمند تبدیل میشود. هرچند باز هم تماشاگران خودشان باید بعضی ایدهها را به هم پیوند دهند اما این حس به وجود میآید که حالا راوی فهمیده است که سخن گفتن از سوریها در اروپا در قرن بیستویکم بدون سوءاستفاده از آسیبهای روانیِ آنها ناممکن است، و اینکه استفاده از یک بحران مهم بشردوستانه به عنوان بستر یک داستان همیشه تا حدی حاکی از فقدان حس همدردی خواهد بود.
از قضا همین امر فیلم را از خودستایی نجات میدهد، و آن را به نوعی «داستان در داستان» یا رونوشتی زیبا و جذاب، هرچند ضرورتاً نه بیعیبونقص، از دلمشغولیها و مضامین پیچیدهی خود تبدیل میکند.[1]
فابین لومرسیه: ایدهی این فیلم چطور در ذهنتان شکل گرفت؟ گویا ابتدا از «تیم استاینر، مرد خالکوبیشده» الهام گرفتید که نوعی اثر زندهی هنری است؟
کوثر بن هنیه: این فیلم نتیجهی موضوعاتی است که مایهی حیرت و انجذابام شده بود. این ایده اولین بار وقتی به ذهنام خطور کرد که با کارِ ویم دلووی (Wim Delvoye)، هنرمند بلژیکی، آشنا شدم. اما در این ایدهی اولیه تغییراتی دادم زیرا میخواستم به این شخصیتِ خالکوبیشده شکل و هویتی انسانی بدهم، و بر اساس آن به این مسئله جنبهای سیاسی ببخشم. در آن زمان، به سرنوشت پناهجویان، بهویژه سوریها، بسیار علاقه داشتم، و به همین علت شخصیت اصلیِ فیلم اهل سوریه است. سعی کردم که سفرِ درونیِ او را به تصویر بکشم، و نشان دهم که چرا چنین کاری میکند و چطور با وضعیت جدیدِ خود به عنوان یک اثر هنری کنار میآید.
لومرسیه: در این دو دنیا ــ دنیای هنرِ معاصر که حاکی از نوعی تجمل افراطی است، و دنیای پناهجویان که بیشتر حاکی از تلاش برای بقاست ــ مسئلهی یکسانی به اسم آزادی وجود دارد.
بن هنیه: موضوع اصلیِ فیلم مفهوم آزادی است. از این نظر، این دو دنیا 180 درجه با هم فرق دارند. میخواستم به این پرسش بپردازم که آزادی یعنی چه؟ آزادیِ حرکت و حتی آزادیِ انجام خواستهها وابسته به زمینهی ژئوپولیتیک و بستر اجتماعی-سیاسی است.
لومرسیه: آیا روادید شینگنی که بر پشت سام خالکوبی میشود جزئی از معاملهای فاوستی است؟
بن هنیه: شخصیت جفری شبیه به مفیستوفلس است. اما او نه روحِ سام بلکه پشتاش را میخواهد. و بعد به طعنه، و حتی با کمی بدبینی و کلبیمسلکی، توضیح میدهد که اگر سام به نوعی کالا تبدیل شود آزادانهتر زندگی خواهد کرد. زیرا ما در جهانی به سر میبریم که در آن کالاها بسیار سریعتر از بعضی آدمها جابهجا میشوند. به این معنا، جفری دارد بازیگران بازارِ هنر را به چالش میکشد. سام میداند که در ازای این معامله آزادی حرکت، اسناد و مدارک مناسب، روادید، و همهی مایحتاج خود را به دست آورده است اما در عین حال میداند که چیزی را هم از دست داده است. این کار بیهزینه نیست: او به یک شیء تبدیل میشود، فروخته میشود، به نمایش گذاشته میشود و به کالایی در بازار تبدیل میشود. این معامله این پرسش را مطرح میکند: در ازای این آزادی چه چیزی از دست میرود؟ سام در پی یافتن آزادیِ حقیقی است.
لومرسیه: همین سؤال دربارهی عشق وجود دارد که پایه و اساس تصمیمهای سام است.
بن هنیه: او میخواهد معشوقاش را بیابد، و میداند که وضعیت بسیار پیچیده است چون آن دختر ازدواج کرده است. این نیروی محرکهی اوست، و حتی در ابتدای فیلم به علت ابراز عشق در ملاء عام، و حرف زدن از آزادی و انقلاب در یک نظام استبدادی به زندان میافتد. شور و شوق سام معلول این عشق است و او حاضر است که برای دستیابی به هدفاش هزینه بپردازد. کل فیلم بازتاب همین امر است. وقتی تصمیم میگیرد که سکون و رخوت در بیروت را رها کند و به جستوجوی معشوق برود و، با توجه به این هدف، میپذیرد که پشتاش خالکوبی شود، به آزادیِ سخت و دشواری دست مییابد زیرا او اهل محاسبه یا برنامهریزی نیست و خودجوش و بیمقدمه عمل میکند. بنابراین، این خطر وجود دارد که این کار برایاش گران تمام شود زیرا این روزها باید اهل محاسبه و برنامهریزی بود. همهی تصمیمهای سام در ابتدای فیلم نتیجهی توجه به احساسات و پرهیز از محاسبات عقلانی است اما کمکم میفهمد که برای فرار از این دام باید به طور حسابشده برنامهریزی کند.
لومرسیه: چقدر با راه و رسم دنیای هنرِ معاصر آشنایی دارید؟
بن هنیه: برای تحقیق باید به نمایشگاه میرفتم، اخبار هنری را دنبال میکردم، در حراجها حاضر میشدم، و در پی شناختن بازار هنر و بازیگراناش برمیآمدم. فهمیدم که اگر شخصیت اصلیِ فیلم با این دنیا به کلی ناآشنا باشد و از منظر یک آدم بیتجربه و بیگانه به این دنیا بنگرد، دیدگاه کاملاً متفاوتی خواهد داشت: دیدگاهی عامیانه دربارهی دنیای هنر معاصری که ممکن است فوقالعاده نخبهگرا، و حتی مقدس، به نظر برسد. زیرا هنر به طور کلی، به تعبیری، جانشین دین است. همانطور که جفری در جایی از فیلم میگوید، «مردم دنبال معنا میگردند و من معنا میفروشم.»[2]
برگردان: عرفان ثابتی