۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه

پنج ویدیوی تازه منتشر شده از حمله شبانه اوباش حکومتی، به بیوت آیت الله صانعی و منتظری












تصاویر: راهپیمایی در کانادا در اعتراض به

G 20
معترضین به سیاستهای اقتصادی دولتهای غربی در آستانه نشست G 20 در تورنتو، با تجمع در خیابانهای این شهر و برپایی تظاهرات با پلیس درگیر شدند.




























مهدی سامع: خسن و خسین هر سه دختران مغاویه هستند در مورد «قرار مصوب کنگره یازده سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)»

روز ٣۱ خرداد ۱٣٨۹ سایت کارانلاین «قرار مصوب کنگره یازده سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)، در مورد قتلهای درون سازمانی در سازمان چریکهای فدائی خلق ایران بین سالهای ۱۳۵۶ ـ ۱۳۵۱» را منتشر کرد. در این قرار آمده است:«در طی فعالیت سازمان چریکهای فدائی خلق ایران بین سالهای ۱۳۵۶ ـ ۱۳۵۱ قتلهائی در درون سازمان صورت گرفته است. اطلاعات در مورد این قتلها، اندک است و اکثر رفقائی که در آن دوره در مسئولیت سازمان بودند، شهید شده اند و رفقائی که زنده مانده اند به جهت خصلت کار مخفی آن دوره، اطلاعات کافی در مورد قتلها را ندارند.» با این وجود صادرکنندگان قرار به شکل غیر مسئولانه اعلام می کنند که:«اطلاعات گردآوری شده حاکی از آن است که در این دوره، چهار قتل در درون سازمان چریکهای فدائی خلق ایران صورت گرفته است. سه مورد قتل در بین سالهای ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۳ و یک مورد در سال ۱۳۵۶. تحقیقات ما نشان می دهد که نام سازمانی یکی از رفقا، “اسد” و نام واقعی وی “علی اکبر هدایتی” بوده است.... اطلاعات موجود نشان می دهد که در سالهای مزبور دو قتل دیگر صورت گرفته است که متاسفانه نام سازمانی و نام واقعی آنها مشخص نیست. مورد چهارم رفیق عبدالله پنجه شاهی است.» در این قرار با تاکید بر این که «در سازمان چریکهای فدائی خلق ایران تصفیه ایدئولوژیک صورت نگرفته و اختلافات سیاسی و نظری موجب قتلها نبوده است»، در مورد انگیزه قتلها نوشته شده:«انگیزه قتلها، مسائل زیر بوده است:
کناره گیری از سازمان و ترک خانه تیمی و متهم بودن به عنوان عناصر “ترسو، بریده و جازده” (مورد رفیق علی اکبر هدایتی)، داشتن اطلاعات و احتمال ضربه خوردن سازمان با کناره گیری آنها و عدم رعایت انضباط سازمانی (دو مورد دیگر) و مناسبات رفقای دختر و پسر (مورد رفیق عبدالله پنجه شاهی).» در مورد تصفیه فیزیکی و موضوع قتلها در جلساتی که جمعی از فعالان سیاسی که طی سالهای ۱٣۴۹ تا ۱٣۵۷ هر یک به میزانی با فعالیتهای سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در ارتباط بوده و اکنون وابسته به گرایشهای سیاسی مختلفی هستند در نیمه دوم سال ۱٣٨۷ برگزار شد من نیز نظرم به به تفصیل بیان کردم و رفقا را از هرگونه برخورد شتاب زده، ولگارانه و ناشی از جوگرفتگی برحذر داشتم. در مورد قتلها به گمان من به جز قتل رفیق عیدالله پنجه شاهی که یکی از کادرهای برجسته سازمان بود، موارد دیگر که در قرار سازمان اکثریت به آنان پرداخته شده دلایل قطعی و به قول معروف محکمه پسند وجود ندارد. در دو مورد آن که اصولا به جز حدس و گمان و ادعاهایی که اساسا از جانب ساواک شاه و وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی مطرح شده هیچ دلیلی وجود ندارد.
در مورد قتل زنده یاد رفیق عبدالله پنجه شاهی در سال ۱٣۵۶ که یک خطای آشکار و به جد محکوم است هم هنوز در مورد آمران و عاملان آن زوایای تاریک وجود دارد که باید به دور از «سیاسی کاری» و یه دور از «دسته بندیهای موجود سیاسی» مورد بررسی دقیق قرار گیرد.
به گمان من قرار «مصوب کنگره یازده سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)» بر مبنای یک تحقیق جدی صادر نشده است. موضوع کشف حقیقت رابطه تنگاتنگی با متد و دستگاه سنجش ما دارد. اگر ما به «اصل برائت» که یک ارزش مهم بشری است پایبند باشیم، بنابرین در ابتدا باید بپذیریم که مدعی باید اتهام را ثابت کند و نه این که به صرف طرح یک ادعا، کسی را بدون طی پروسه قضاوت محکوم کرد. این پروسه قضاوت هم باید به وسیله نهاد صلاحیتدار، یعنی دادگاه بی طرف و یا کمسیون حقیقت یاب بی طرف صورت گیرد. اکنون ببینیم اتهام قتلهای درونی چگونه مطرح شده است. قبل از انقلاب ساواک طی یک نامه که در روزنامه ها چاپ شد این ادعا را مطرح کرد. سازمان در همان زمان نامه را جعلی اعلام کرد. مدعی، یعنی ساواک نیازی نمی دید که هیچ دلیل و سند و مدرکی برای اثبات ادعای خود بیاورد. مثلا از بازجوئیهای افرادی که دستگیر شده اند اعترافی در این مورد را چاپ کند. می دانیم که برای ساواک این موضوع مهم بود و اکنون می بینیم که بسیاری در مورد ٣ فتل قبل از شهادت رفیق حمید اشرف خود را مطلع اعلام می کنند و این در حالیست که هیچکدام از رفقای دستگیر شده که بعضی از آنان در رده تشکیلاتی بالایی بوده اند در این مورد حرفی نزده اند.
زیرا اگر چنین اعترافی وجود می داشت ساواک حتما آن را با هیاهو منتشر می کرد و مهمتر اگر چنین اعترافی وجود می داشت وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی با اضافه کردن یک خروار دروغ بر آن اعترافها، در جهت مخدوش کردن سیمای جنبش فدایی از آن به سود نیات خود استفاده می کرد. وقتی از مجموع دستگیر شدگان جنبش فدایی طی آن سالها هیچ سند و یا اعترافی به جز همان نامه جعلی وجود ندارد، چگونه اکنون افرادی خود را مطلع ٣ «قتل»، آن هم نه به طور مستقیم که با نقل قول از صحبتهای شفاهی دیگران و یا حدش و گمان می دانند. پس از انقلاب آقای حسن ماسالی در کتابی به نام کنفرانس ویسبادن این موضوع را مطرح کرد. وی برای این که خود را کاملا مطلع نشان دهد، حتی نامهایی را تحت عنوان اعضای کمیته مرکزی مطرح می کند. اولین سوال این است که او از کجا و به چه دلیل از تعداد و اسامی کمیته مرکزی در آن سالها مطلع بوده است؟ آیا در جمع فعالان جنبش فدایی که اکنون زنده هستند و تعدادی از آنان در آن زمان در تیمهای مخفی و یا در ارتباط تنگاتنگ تشکیلاتی بوده اند کسی تا این حد اطلاع دارد؟ به نظر من نوشته آقای ماسالی کپیه برداری از همان نامه جعلی ساواک است که با شیوه های مخصوص و برای مطلع نشان دادن خود، تزئین شده است. در کتاب «نهضت امام خمینی» هم با استناد به همان نامه جعلی همان ادعاها مطرح شده است. همچنین در کتابی که اعترافات تهرانی، بازجوی ساواک در آن درج شده نیز همان ادعاها مطرح شده است و همه ما می دانیم که بخشهای زیادی از این اعترافات و منجمله در مورد قتلها و یا جاسوسی در زمانی که تهرانی محاکمه می شد در رسانه ها انتشار پیدا نکرد. با انتشار کتاب شورشیان آرمانخواه مجله آرش با رفقایی مصاحبه کرد و یا نوشته هایی را به چاپ رساند. در این مصاحبه ها موضوع قتل رفیق عبدالله پنجه شاهی مطرح شد بدون آن که به موارد دیگر پرداحته شود و در یک یا دو مصاحبه از آن مجموعه گفته شده که «موارد دیگر هم وجود داشته» است و البته نه از تعداد این موارد ذکری شده و نه اسمی مطرح شده و نه سندی و نه شاهدی. بالاخره در کتاب وزارت اطلاعات هم به نامه جعلی ساواک استناد شده و موارد دیگر که در این کتاب آورده، حتی بر اساس نوشته های خود کتاب فاقد دلیل و فقط اتهام بی اساس است. من تا کنون در مورد ادعای قتلهای درونی تا سال ۱٣۵۶ هیچ دلیل و مدرک محکمه پسند ندیده ام. کتاب وزارت اطلاعات در این مورد به وفور جو سازی کرده است. تا وقتی مدعی در یک دادگاه بی طرف و یا در یک کمسیون حقیقت یاب بی طرف ادعای خور را ثابت نکرده اصل بر «برائت» است. اگر رفقا بر اصل برائت شک و تردید ایجاد کنند و یا در مورد شیوه رسیدگی به ادعاها از متد مدرن که متکی بر دستاوردهای بشریت است پیروی نکنند، بدون تردید نمی توانند یک مدافع پیگیر حقوق بشر و دستاوردهای آن باشند. در این آشفته بازاری که هرکسی از راه می رسد به نام محقق و مطلع، فعالیت سازمان ما طی سالهای ۱٣۴۹ تا ۱٣۵۷ را مورد حمله قرار می دهد نباید ما به طور شتابزده خودمان را هم در صندلی مدعی و هم در جایگاه قاضی و هم در نیمکت متهم قرار دهیم. این شیوه ممکن است مشکلی را از امروز کسانی حل کند اما به کشف حقیقت کمکی نخواهد کرد. تعجب این جاست که در یازده کنگره «سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)» در مورد تصفیه های سیاسی و ایدئولوژیک پس از انقلاب، با وجود تعداد زیادی افراد مطلع قرار جدی و شفاف صادر نمی شود اما در مورد قتلهایی صحبت می شود که مدعیان آن یا به یک نامه جعلی استناد می کنند و یا به نقل قولهای شفاهی و یا به صحبتهای آقای حسن ماسالی که هر سه اینها دلیل قطعی برای وقوع عمل قتل که یک مساله حساس است نمی باشد. مسلما من حکم نمی دهم که به طور قطعی چنین قتلهایی صورد نگرفته است. در مورد قتل زنده یاد رفیق عبدالهه پنجه شاهی چنین اقدامی صورت گرفته و بدون تردید من آن را محکوم می کنم. اما در موارد دیگر تا وقتی با دلایل و شواهد دقیق ثابت نشود، اصل برائت را باید رعایت کرد. به گمان من احکام صادر شده در قرار «مصوب کنگره یازده سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)» را می توان با مثل معروف «خسن و خسین هر سه دختران مغاویه هستند» مقایسه کرد. اما منصفانه نیست که به نکته مثبت این قرار هم نپردازم. در متن قرار نوشته شده که:«بررسیها نشان می دهد که در سازمان چریکهای فدائی خلق ایران تصفیه ایدئولوژیک صورت نگرفته و اختلافات سیاسی و نظری موجب قتلها نبوده است. به بیان دیگر تصفیه فیزیکی مخالفین نظری در سازمان مطرح نبوده است. در سازمان بحث و اختلاف نظر، همواره وجود داشته ولی هیچ وقت طرفین در آن دوره بر روی هم سلاح نکشیده اند. نظرات مختلف در سازمان در نشریه ویژه بحثهای درون سازمانی درج می شد. وقتی جریان تغییر ایدئولوژیک مجاهدین و تصفیه فیزیکی آنها در سال ١۳۵۴ علنی می شود، همه رفقا به شدت، با توسل به تصفیه فیزیکی برای حل مسائل نظری و سازمانی مخالفت کرده و آن را محکوم می کنند. در مورد گروه شعاعیان ـ شایگان، گروه دکتر اعظمی، گروه ستاره و گروه تورج بیگوند که به سازمان پیوستند، یا در ارتباط با سازمان بودند، یا روند تجانس با سازمان را سپری می کردند و یا از سازمان جدا شدند، علیرغم وجود اختلاف نظر با سازمان، تصفیه های در مورد آنها صورت نگرفته است.» سازمان اکثریت می تواند کلاه خود را قاضی کند و این شیوه دمکراتیک و مدرن در شرایط مبارزه سیاسی-نظامی را با شیوه ای که مسئولان اصلی سازمان پس از انقلاب که شرایط به کلی متفاوت بود، در مورد مخالفان خود به کار بردند را مقایسه کند و به صراحت بگوید که کدام شیوه مدرن تر و دمکراتیک تر بود و در نتیجه در این مورد هم «به پیآمدهای» آن «احترام» یگذارد.

مهدی سامع

پنجشنبه٣ تیر ۱٣٨۹ - ۲۴ ژوئن ۲۰۱۰

گفت و گو خسرو شمیرانی با عبدالله قاسمی، عضو سابق واحد حفاظت مسئولان جمهوري اسلامی ایران

بخش اول
5 آگوست 2005 - جمعه 14 مرداد 1384
منبع : نشریه شهروند
گفت و گو خسرو شمیرانی با عبدالله قاسمی، عضو سابق واحد حفاظت مسئولان جمهوري
اسلامی ایران
** خاتمی 8 سال پیش به عنوان "فیلسوف و اهل قلم" ، با به رخ کشیدن استعفانامه خود از قدرت ، با شعار جامعه مدنی و
توسط آراي گسترده مردم به کاخ ریاست جمهوري قدم گذاشته بود، محمود احمدي نژاد اما از در مقابل وارد شده
است.
او در حین مبارزه با اتهام تروریست بودن، با به نمایش گذاشتن تصاویر دست بوسی رهبر، با شعار دولت اسلامی و با

اتکا به "بداخلاقی هاي گسترده انتخاباتی" راه خود را به سوي قلعه قدرت (کم قدرت) ریاست جمهوري گشود .
"بداخلاقی هاي گسترده انتخاباتی" نامی است که آقاي خاتمی جهت آبرو داري نظام براي نقض قوانین انتخاباتی و
نقض قوانین مدنی در طول انتخابات برگزیده است.
به هر حال اثبات تقلب هاي گسترده در نهمین انتخابات ریاست

جمهوري اسلامی زیاد دشوار نبود اما کار و هزینه می طلبید. پس همگی از حکومت و اپوزیسیون به سرعت پذیرفتند که
"بداخلاقی هایی" صورت گرفته است که در نتیجه انتخابات تاثیري نداشته است. از تلاشهاي آقاي دکتر ابوالحسن بنی
صدر و نشریه انقلاب اسلامی که بگذریم، تاکنون هیچ تلاش جدي در جهت نشان دادن تخلفات و تقلبات انتخاباتی صورت
نگرفته است.
علاوه بر اینکه بدون تقلب هم در مشروعیت نتایج این انتخابات بحث بسیار میتوان کرد. در اینجا از مسائلی

صحبت میکنیم که به احتمال قریب به یقین نتیجه انتخابات را به کلی تغییر داده اند.
گرچه بررسی تخلف و تقلب در انتخابات اخیر موضوع این نوشتار نیست، یاد آوري مجدد آن به مناسبت "تایید" "آراي
مردم" توسط رهبر روحانی ایران و نشستن رئیس جمهوري جدید بر مسند را خالی از لطف ندیدم .
اثبات هر یک از نکات نسبت داده شده به آقاي احمدي نژاد درآغاز این مقدمه، میتواند سبب سلب مشروعیت از وي و
حتی اعلام جرم نسبت به او باشد. از این رو وظیفه مخالفان و همچنین طرفداران ایشان است که این نکات را بررسی کنند
و در تایید و یا رد آنها بی دلیل جهد نورزند.
نوشته حاضر کوششی است در همین راستا که آغاز رسمی کار رئیس جمهوري جدید را بهانه قرار داده است.
اولین قسمت از ساعتها گفت و گو با آقاي عبدالله قاسمی که در اینجا ارایه میشود به فرازهایی از اطلاعات ایشان در
مورد آقاي محمود احمدي نژاد و همکاران بلافصل وي پرداخته شده است .
عبدالله قاسمی متولد 1337 ، در سال 1357 ، ابتدا در گارد شاهنشاهی و سپس در لشکر 28 در سنندج خدمت سربازي را
طی کرد. او در بحبوحه انقلاب و پس از فرمان آیت الله خمینی از پادگان گریخته و به تهران بازگشت.
خود میگوید:
"در

آن روزها با خانواده عموي خود زندگی میکردم. عموي من در جماران در همسایگی دکتر محمد جواد باهنر ساکن بود.
یک قبضه اسلحه کمري از پادگان ربوده بودم. نزد دکتر باهنر رفتم و اسلحه را به ایشان سپردم".
آقاي قاسمی به این ترتیب وارد دایره گروهی شد که بزودي سکان اداره کشور انقلاب زده را در دست گرفت .

٢
درباره فعالیت هایش در بعد از انقلاب میگوید:
"در سال 1358 اولین گروه سپاه پاسداران تحت رهبري ابوقفا و ابوشریف

(عباس آقازمانی) که از رزمندگان فلسطین بودند، شکل گرفت. من در پادگان امام علی (کاخ سعد آباد) به این اولین
گروه تعلق داشتم. در عین حال روابط خوبی با دکتر باهنر داشتم"
عبدالله قاسمی همچنین میگوید که حفاظت از محمد جواد باهنر عضو شوراي انقلاب و نخست وزیر بعدي را به عهده
گرفت.
از اولین اعضاي واحد حفاظت مسؤلان بود و به غیر از محمد جواد باهنر از افراد دیگري همچون اکبر ناطق نوري

حفاظت کرده است.
به سبب موقعیتش اطلاعاتی از جلسات بعضا خصوصی آنها در دست دارد.
فراموش نکنیم که در ابتداي شکل گیري

جمهوري اسلامی ایران رابطه ها به آن گونه که امروز است تعریف شده نبود و این امر گاه به حضور افراد در جاهایی که
"نباید باشند" می انجامید.
آقاي قاسمی در روزهاي اوج ترور در سال 1360 در نزدیکی محل سکونت ناطق نوري هدف گلوله یک تهاجم تروریستی
قرار گرفت، به شدت مجروح شد اما زنده ماند.
وي پس از این حادثه به واحد حفاظت بازنگشت و مدتی بعد به دلیل بی

احتیاطی زبانی و به دستور اکبر ناطق نوري، براي ماه ها روانه زندان همراه با آزار و اذیت شد .
پس از دوران زندان، در کنار یکی از اقوامش، که صاحب یک مغازه وسائل الکترونیک بود وارد این کار شد.
سالها بعد،

پس از جنگ، در حالی که دفتر کار خود را به دوبی منتقل کرده بود، در یک معامله با آقاي هاشمیان رئیس نمایندگی
"شرکت پسته رفسنجان" در دوبی تمام سرمایه خود را از دست داد.
به خاطر پیگیري سرمایه از دست داده و توسط نفوذ

آقاي هاشمیان در امارات در همانجا راهی زندان شد. در نتیجه ادامه پیگیري هایش چندین بار دیگر در ایران و امارات
به زندان گرفتار شد.
آخرین دستگیري او توسط اعضاي بیت رهبري انجام شد که طی آن همسر و فرزندانش نیز دستگیر

شدند.
او در مقابل چشمان خانواده اش مورد شکنجه هاي شدیدي از جمله اجبار به جویدن و بلعیدن تیغ ریش تراشی

قرار گرفت. وي در یک فرصت مناسب کشور را ترك کرد و اکنون در خارج از ایران به سر میبرد.
داستان دو دهه زندگی وي پس از انقلاب در میان و در کنار شخصیت هاي سرشناس و مدیران درجه اول جمهوري
اسلامی ایران حکایت فساد گسترده، دزدي ها و کلاه برداري هایی است که با اتکا به رانت قدرت در ایران جریان دارند .
این نوشتار که نتیجه بیش از 13 ساعت گفت و گو با آقاي عبدالله قاسمی است در شماره هاي آتی هر جمعه شهروند ارائه
خواهد شد.
به استثناي بخش اول که به مسائل مربوط به رئیس جمهوري جدید اختصاص یافته است، بقیه بخشها حول

داستان گاه دهشتناك زندگی مصاحبه شونده تنظیم شده است که در عین حال اطلاعات مفیدي درباره روابط جاري در
عالیترین سطوح مدیریتی جمهوري اسلامی ایران به دست میدهد. مسائل مربوط به سازماندهی گروه هاي فشار توسط بیت
رهبري و فساد مالی حاکم در خانواده آقاي هاشمی رفسنجانی از این دسته هستند.
در همینجا از سخاوت بی دریغ آقاي عبدالله قاسمی و در اختیار نهادن ساعتها وقت شان سپاسگزاري میکنیم.
خ - ش

* گفتید که با آقاي احمدي نژاد برخورد داشتید.


در تابستان سال 1359 پیش از شروع جنگ گروه احمد امینی به دفتر جاما که دکتر سامی رهبري آن را به عهده داشت
یورش برد .


* محل دفتر جاما کجا بود؟

روبروي مجلس. بالاي کاخ مرمر. دفتر خود دکتر کاظم سامی نیز آنجا بود.
* حمله به چه دلیل بود؟
دقیقا به خاطر ندارم. فکر می کنم در نشریه حزبشان مطلبی نوشته بودند که حزب اللهی ها را خوش نیامده بود.

* شما در حمله شرکت داشتید؟

خیر! ما وقتی به آنجا رسیدیم حزب اللهی ها حمله کرده بودند شیشه ها را شکسته و تمامی افرادي را که آنجا بودند
کتک زده بودند.
دکتر سامی خودش در آن ساعات آنجا نبود و به این ترتیب جان سالم به در برده بود.

* شما اشاره اي داشتید به حضور آقاي احمدي نژاد در آن محل...

بله. در جوار دفتر دکتر سامی خانه اي ویلائی وجود دارد که به حسن آتاباي تعلق داشت.
حتما می دانید که حسن

آتاباي مسئولیت اسب هاي شاه را به عهده داشت. من وارد یکی از اتاق ها شدم. خانه را زیر و رو کرده بودند. روي تخت
خوابی که من در آن اتاق مشاهده می کردم تپه اي از سکه هاي طلا انباشته شده بود. یک، دو یا سه پهلوي در میان آنها
دیده می شدند.
تعداد زیادي جعبه هاي چوبی اعلاء مخصوص نگهداري سکه هاي طلا که نیز در آنجا انباشته شده بود.

فکر می کنم این سکه ها که ده یا بیست پهلوي بودند در دوران جشن هاي 2500 ساله ضرب شده بودند.
در هرکدام از

صندوقچه هاي چوبی چندین (به گمانم پنج تا) سکه قرار داشت .
سئوال کردم که در اینجا چه خبر است؟ گفتند به خبرنگارها اطلاع دادند تا بیایند و عکس و گزارش تهیه کنند .

* کسی در خانه نبود؟
چرا آقاي حسن آتاباي خودش آنجا بود. وي را گوشه اي نشانده بودند و مرتب به او توهین می کردند .
آقاي آتاباي صندوقچه اي را نشان داد و گفت، همه چیز را ببرید اما این را براي من بگذارید. صندوقچه با یک تاج از طلا
تزئین شده بود.
تاج به نوبه خود با سنگ هاي بزرگ تزئینی آراسته شده بود. نمی توانم قسم بخورم اما گمان می کنم

سنگ ها برلیان، الماس و از این قبیل بودند.
به نظر چیز بسیار با ارزشی می آمد.
آقاي احمدي نژاد که همچون خود من

جوان بیست و چند ساله اي بود آن صندوقچه را برداشت.
تا آنجا که من متوجه شدم او صندوقچه را با خود برد.

* دیگران هم چیزي با خود بردند؟
الان توضیح می دهم. من نیز پس از احمدي نژاد محل را ترك کردم. اما بعدا خبردار شدم که از دادستانی به آنجا
آمدند و تعداد زیادي از بچه ها را به اوین برده بودند.
داریوش باریکانی یکی از آنها بود (داریوش باریکانی هم اکنون از

نزدیکان مهدي هاشمی رفسنجانی است. خ – ش)
علاوه بر او احمد امینی و یکی از بچه هاي هادي غفاري به این دلیل که

ظاهرا سکه دزدیده بودند دستگیر شده و به اوین انتقال داده شده بودند.
آنها پس از پادرمیانی شخص آقاي هاشمی

رفسنجانی و گفتگوي وي با لاجوردي از اوین رهائی یافتند.

* درباره احمدي نژاد گفته می شود که در قتل دکتر کاظم سامی در سال 1991 نقش داشته است. آیا شما در این باره
چیزي می دانید؟
٤

درباره احمدي نژاد به طور مستقیم خیر. اما می دانم که احمد امینی به احتمال قریب به یقین نقش تعیین کننده اي در
قتل دکتر سامی داشته است، در عین حال می دانم که او مستقل از احمدي نژاد عمل نمی کرد .
* احمد امینی الان کجاست و چه می کند؟
می دانم که او" کارمند" مجلس است و از سازمان دهندگان اصلی گروه هایی است که "خودسر" یا "لباس شخصی"
نامیده می شوند. وظایف این گروه ها روشن است حمله به مجامع مسالمت آمیز، حمله به دختران و زنان بدحجاب، حمله
به دانشجویان و ... بعضی از آنها از کشتن هم ابائی ندارند.

* احمد امینی را در رابطه دیگري نیز نام برده بودید. می توانید لطفا توضیح دهید؟

بعد از سخنرانی 14 اسفند 1359 آقاي بنی صدر زمانی که من از سوي "واحد حفاظت" ، مسئولیت محافظت از دکتر
باهنر را به عهده داشتم عده اي نزد آقاي باهنر آمدند.
احمد امینی در میان آنها نقش برجسته اي داشت.
هدف از ملاقات

کسب اجازه براي قتل دکتر بنی صدر رئیس جمهوري وقت بود .
*این ملاقات کجا و کی صورت گرفت؟
تاریخ دقیق را به خاطر نمی آورم اما چند روز پس از 14 اسفند بود.
در یک غروب در منزل دکتر باهنر برگزار شد.

*در این گروه که به دنبال مجوز قتل دکتر بنی صدر بودند، آیا افراد دیگري را به خاطر می آورید؟
همه آنها را نه. ولی علاوه بر احمد امینی که به نوعی سرکردگی را به عهده داشت می توانم از آقاي محمود خسروي
وفا، حسین زنجانی، جواد کماسائی، محمدرضا حاجی باشی، اصغر نی ساز و حسین سازور نام ببرم. در مجموع شاید در
حدود 10 نفر بودند. حتما می دانید که محمود خسروي وفا اکنون از افراد نزدیک دکتر احمدي نژاد است.
او عضو

شوراي شهر تهران و رئیس فدراسیون ورزشهاي معلولین است. احمد امینی، حسین زنجانی و محمدرضا حاجی باشی
همگی از اعضاي بیت رهبري هستند.
حسین سازور از مسئولان رتبه بالاي وزارت اطلاعات است.
البته برخی دیگر نیز

حضور داشتند که در جنگ کشته شدند یا اکنون به نوعی کنار کشیده اند.
بگذارید همین جا بگویم که بسیاري از اعضاي واحد حفاظت در روز 14 اسفند براي ضرب و شتم مردم به دانشگاه رفته
بودند.

* به عنوان چماق دار؟
بله .

* آیا شما نیز جزو افرادي بودید که می خواستند براي قتل رئیس جمهوري وقت مجوز بگیرند؟

خیر! من در آنجا بودم اما همانطور که گفتم من محافظت از آقاي باهنر را به عهده داشتم.
از همان هنگام نیز با

برخوردهاي تند همکارانم با مردم و جوانان مثلا دختران بدحجاب یا پسران بدلباس موافق نبودم چه برسد به اینکه طالب
قتل کسی باشم.
خیلی اوقات آنها را نصیحت می کردم که از رفتار تند با مردم پرهیز کنند.

* آیا دکتر باهنر اجازه قتل رئیس جمهوري وقت را صادر کرد؟
خیر. او گفت نباید از او شهید بسازیم و وي را بزرگ کنیم .

* گفتید که آقاي خسروي وفا الان جزو شوراي شهر تهران است...
٥
٥
خسروي وفا در اولین ماه هاي جنگ در جبهه دهلویه بود.
وي سوار بر یک وانت بود که دچار تصادف شد و پاي او را

در بیمارستان از زیر زانو قطع کردند .
مهم تر از این اما او در بیت رهبري جایگاه خاص خود را دارد. در ضمن در تهیه منابع مالی براي پرداخت اعضاي گروه
هاي فشار فعال است.
وقتی که ترکیب شوراي شهر تهران به شکل جدید درآمد، بسیاري از افرادي که شخصا از فعالیت

هاي خلاف قانون آنها اطلاع دارم جزو تازه واردان به شورا شدند .
در تابستان 1381 به دنبال سرمایه هاي از دست رفته ام به دفتر احمد امینی در بهجت آباد رفتم.
مشغول گفتگوي تلفنی

بود.
بحث تحویل گرفتن مبلغی پول مطرح بود. از صحبت هایش حدس زدم که با محمود خسروي وفا مکالمه می کند

که البته دیرتر خود وي نیز به این مسئله اذعان کرد.
در آن گفتگو احمد امینی قول ده میلیون تومان پول از خسروي وفا

گرفت.

* چرا این مسئله مهم است؟

همانطور که گفتم احمد امینی یکی از سازمان دهندگان اصلی لباس شخصی ها است. ده میلیون تومان پول را براي
پرداخت حقوق و مواجب آنها از همکار آقاي احمدي نژاد در شوراي شهر تهران، محمود خسروي وفا گرفته بود.
البته

ظاهرا براي کمک به مستضعفین بود اما می دانم و یقین دارم که این پول صرف لباس شخصی ها می شد.
فراموش نکنیم

که اینها از همان اولین سال هاي پس از انقلاب، از سازمان دهندگان چماق داران بودند. البته در آن روزها خودشان هم
فعالانه در درگیري ها شرکت می کردند.

مثلا ساختمان سفید رنگی در ضلع غربی تقاطع " 16 آذر" و "بلوارکشاورز" واقع بود که مصادره شده بود.
این آقایان آن

را تصاحب کرده بودند. آنها از آنجا چماقداران را براي سرکوب دانشجویان و نیروهاي سیاسی هدایت می کردند.
احمد امینی در جوار دفتر خود در بهجت آباد یک کارگاه تولید لباس نیز داشت. البته من هیچگاه آن کارگاه خیاطی را
مشغول به کار ندیدم اما به من گفته بود که در قرارداد با صدا و سیما لباس تولید می کند و از این طریق نیز پول می
سازد.
ادامه دارد
********************************************
بخش دوم
19 آگوست 2005 - جمعه 28 مرداد 1384
*آقاي قاسمی گفتید مدتی بعد دستگیر شدید . . .
...
خودش از اتاق خارج شد و اینها نیز به من دستبند زدند و به کمیته منطقه 9 در خیابان سپه منتقل کردند. دستنبد به سختی
فشار میآورد. در کمیته منطقه 9 مرتضی باریکانی همراه با چند نفر دیگر که از همین کمیته بودند و من آنها را نمی شناختم
شروع به کتک زدن من کردند. باورم نمیشد که با من چنین میکنند. گفتند که من مال بیت المال را خورده ام و بعد
گفتند که منافق هستم و در بمب گذاري ها دست داشته ام. علاوه بر این میگفتند که عضو گروه فرقان ( 1) بوده ام .
* منزل تان در ستارخان را چگونه به دست آوردید؟
گفتید که تا دو سال پیش از آن در منزل عموي خود زندگی

میکردید. آنها چه مستنداتی براي جرائم شما داشتند؟
خانه به خانواده همسرم تعلق داشت و ما آنجا مستاجر بودیم.
٦
٦
درباره اتهامات هیچگاه هیچ سندي ارائه نشد و من هیچگاه حتی در دادگاهی نمایشی حضور پیدا نکردم.
دیرتر به خاطر

آوردم که در یکی از گفت و گوهاي معمولی وقتی که خود ناطق نوري و تعداد دیگري افراد در ماشین بودیم، تعریف
کرده بودم که پیش از انقلاب در جلسات تفسیر قرآن که توسط آقاي موسوي خوئینی ها دائر میشد شرکت میکردم.
در آن

جلسه کمال یاسینی نیز حضور داشت و من با او آشنا شده بودم. کمال یاسینی وارد فرقان شد و به همین اتهام اعدام شد .
* چند نفر و چگونه شما را کتک میزدند؟
سه نفر بودند. با مشت و لگد و قنداق تفنگ میزدند. باریکانی اخیرا به من گفت که ناطق نوري او را شخصا فرستاده بوده
است.
بعد مرا به اوین منتقل کردند. چشم بند داشتم. اما از لاي چشم بند متوجه شدم که از جلوي بهداري رد شدیم. فهمیدم که
مرا به بند 209 میبرند و چهار ماه در آنجا بودم. به شعبه چهار تحویل شدم. این شعبه تحت کنترل سپاه بود. فردي به نام
علوي بازجوي اصلی من بود. او در بازجویی ها بیشتر روي ارتباط با فرقان و بمب گذاري نخست وزیري سئوال میکرد،
همانطور که گفتم من روزي که بمب منفجر شد صبح نزد باهنر رفته و نامه استعفا به او داده بودم.
میخواستند بدانند من در

نامه چه نوشته بودم . . .

* آیا اینها دلیل واقعی دستگیري شما یک سال پس از حادثه نخست وزیري بود؟
دیرتر متوجه شدم که خیر. الان مطمئن هستم. چون مرتضی باریکانی تمام ماجرا را برایم تعریف کرد .

ماجرا از این قرار بود که عباس ناطق برادر علی اکبر در روز 7 تیر در دفتر حزب جمهوري کشته شده ما جسد را براي
تدفین به روستاي اسکلا در شهر نور بردیم. در آنجا من با محمد ناطق نوري برادر بزرگ علی اکبر خیلی نزدیک شدم.
آنها یک برادر کوچکتر دارند به نام احمد ناطق که الان نماینده مجلس است.
برادر بزرگتر یعنی محمد خیلی آدم مشتی

است.
به من گفت که احمد فردي بیسوا د است و با سطل عرق میخورد، مهمترین مقامی که داشته رانندگی آمبولانس

براي وزارت بهداري بوده است و الان قدرت گرفته است.
میگفت که اینها براي مردم جانماز آب میکشند و خودشان

چنین و چنان میکنند.
من صحبتهاي او را از روي سادگی میان بچه هاي واحد تعریف میکردم. مرتضی باریکانی به علی

اکبر خیلی نزدیک بود و عملا براي او خبرچینی میکرد.
خودش اخیرا به من گفت که صحبتهاي ما را به ناطق نوري منتقل

میکرده است.
به نظر من این دلیل اصلی آغاز مشکلات من بود .

از همه ي این مسایل که بگذریم ناطق نوري هم قاعدتا باید در جلسه ي هشتم شهریور در نخست وزیري حضور میداشت.
نمیدانم آیا میتوان عدم حضور وي را مشکوك دانست یا خیر .

*چه مدت اوین بودید. آیا با لاجوردي سر و کار داشتید؟
چهارده ماه اوین بودم. چهار ماه انفرادي 209 و 10 ماه بند عمومی "آموزشگاه". در "آموزشگاه" با لاجوردي روبرو
شدم.
بعدها دانستم که حضور من در اوین لطفی است که لاجوردي به ناطق نوري کرده بوده است.
وقتی مرا به اوین

بردند، هیچ پایه قانونی و حکمی براي پذیرش من وجود نداشت به همین دلیل مدتی مرا نگه داشتند.
بعدها دانستم که در

این فاصله ناطق نوري با لاجوردي صحبت کرده و او شخصا دستور پذیرش مرا داده است .
مدتی در "آموزشگاه" که توسط توابین اداره میشد بودم.
یک بار چند تن از زندانی ها نقشه کشیدند تا لاجوردي را با

قیچی بکشند اما این گروه لو رفت و بیشتر آنها به زندان کچویی منتقل و در آنجا اعدام شدند .

* شما به پاسداري اشاره کردید که با او هم سلول شدید و او به حبس ابد محکوم بود .
٧
بله! او محافظ آقاي معادیخواه ( 2) وزیر ارشاد وقت بود.

فکر میکنم نام او احمد بود ولی میدانم نام فامیلش نظري بود.

من در بند 325 دو روز با او هم سلول شدم.
مرا میشناخت و از من میترسید. فکر میکرد مرا براي گرفتن اطلاعات با او هم

سلول کرده اند. با من صحبت نمیکرد. اما تا آنجا که متوجه شدم در ارتباط با بمب گذاري 8 شهریور محکوم شده بود .
* آیا شکنجه هم شدید؟
در اتاق بازجویی مرا به تخت بستند و پنجاه شصت ضربه شلاق به کمر من زدند. آنقدر وحشتناك نبود. البته وقتی که
به "آموزشگاه" منتقل شدم هنوز زخمهاي آن شلاقها باقی بود. اما مجاهدین را خیلی بدتر میزدند و این واقعیت بود که
میگفتند شلاق بدترین شکنجه است و هیچکس بدون "تخلیه" (تخلیه اطلاعاتی) از زیر شلاق خارج نمیشود.
در این دوره از

زندان شکنجه اي که به من وارد شد قابل تحمل بود باز هم تاکید کنم که این را در قیاس با شکنجه مجاهدین و چپها و
آنچه خودم دیرتر تحمل کردم، میگویم .

* گفتید در "آموزشگاه" اوین کار میکردید، چه میکردید؟

در اینجا باید داستان برادران منزوي را براي شما بگویم.

اینها سه برادر بودند که یکی از آنها عباس منزوي نام داشت اما

اسم کوچک آن دو نفر دیگر را به خاطر نمیآورم. الان نمایندگی شرکت "ژوکی" را دارند و از میلیاردرهاي ایران
هستند. "ژوکی" یک شرکت قدیمی ژاپنی است که چرخ خیاطی تولید میکند .
اینها در خیابان شهباز روبروي امام زاده سید نصرالدین فروشگاه چرخ خیاطی صنعتی داشتند.
فروشگاه آنها در همسایگی

منزل پدري ناطق نوري قرار داشت. ظاهرا این دلیل نزدیکی این دو خانواده شده بود. من خیلی اوقات با ناطق نوري به
فروشگاه آنها میرفتم.
این برادران یکی دیگر از گروههاي فشار را در اختیار داشتند که با ناطق نوري در تماس بود.
آنها

گروهی را تشکیل داده بودند که "گروه ضربت" نام داشت و در اوین مستقر بود. اینها براي ماموریت هاي ویژه و در
مواقع اضطراري براي کارهاي شبانه وارد عمل میشدند .
من در آموزشگاه با یکی از برادران منزوي برخورد کردم که او اصلا به روي خود نیاورد که مرا میشناسد. اینها ماشینهاي
تولید لباس و تریکو در کارگاههاي اوین کار گذاشته بودند. زندانیان کار میکردند و پول خیلی کمی دریافت میکردند.
سود اصلی را برادران منزوي که اکنون تجار بزرگ و سرشناس شده اند میبردند و البته "سهم امام" ناطق نوري نیز
فراموش نمیشد .
برادران منزوي از قهرود در اطراف کاشان هستند.
الان کارخانه بزرگی در آنجا ساخته شده است که به آنها تعلق دارد .

در آن روزها در زندان اوین 300 200 نفر در همان قسمت کار میکردند.
من هم در آنجا پشت دستگاه پرس کار میکردم.

پول خیلی کمی میدادند که مستقیم به خانواده من پرداخت میشد .
اینها در همان دوران ساختمان نمایندگی "ژوکی" را که ساختمانی قدیمی در خیابان جمهوري بود تصاحب کردند و
امروز به جاي آن یک پاساژ بزرگ و خیلی شیک برپا کرده اند.
ساختمان پاساژ نزدیکی تقاطع "جمهوري" و "دانشگاه"

قرار دارد از بیت رهبري زیاد دور نیست .
تمام فروشگاه هاي کوچک که در خیابان جمهوري و آن اطراف در رابطه با چرخ خیاطی کار میکنند عملا محصولات اینها
را میفروشند.
و این ها تنها بخش کوچکی از سرمایه هاي برادران منزوي را تشکیل میدهد.

* " گروه ضربت" برادران منزوي چند نفر بودند؟

خودشان میگفتند که شبها با بیست ماشین در خیابانها هستند.
یعنی باید بیش از 50 نفر، کلا شاید حدود 100 نفر بوده

باشند .
٨
٨
* آیا گروه آقاي احمد امینی که قبلا به آن اشاره کردید و بخشی از چماقداران را سازماندهی میکرد با این گروه مرتبط
میشود؟

حتما. ناطق نوري از بالا آنها را به هم مرتبط میکند و از این گذشته، احمد امینی خودش قبلا خیاط بوده است و الان
که در خیابان آبان جنوبی در بهجت آباد دفتر دارد یک سري ماشین هاي خیاطی صنعتی نیز در همان ساختمان قرار داده
است.
گرچه من این دستگاه ها را در حال کار ندیدم ولی خودش میگفت که براي صدا و سیما لباس تولید میکرده است.

البته تعداد زیادي نمونه لباس در آنجا داشت .
* چگونه آزاد شدید؟
- در اسفند ماه 1362 چند روز به عید برادر من در جبهه شهید شد. همزمان با شهادت برادرم مرا به دادسراي اوین بردند.
آقاي موسوي تبریزي دادستان کل کشور خود در آنجا حضور داشت.
آقاي موسوي تبریزي به من گفت که آزاد هستم.

* آیا سؤال نکردید که جرم شما چه بوده و...
من خوشحال بودم که آزاد شده ام. همین براي من کافی بود. جرأت بیشتر از آن را هم نداشتم.
* پس از مرخص شدن از زندان چه کردید؟

در همان مغازه که در توپخانه (معروف به "پشت شهرداري") واقع است و متعلق به یکی از خویشانم بود دوباره شروع
به کار کردم.
مدتی براي کار به ژاپن رفت و آمد میکردم. سالها بعد، پس از جنگ، وقتی که یکی از دوستان سابق من،

شجاع باریکانی از اسارت چندین ساله خود در عراق بازگشت براي عیادت او رفتم. در آنجا دوباره با خیلی از همکاران
سابق مثل مرتضی و داریوش باریکانی و دیگران روبرو شدم. از کارم پرسیدند و پایشان به فروشگاه ما باز شد. گاه
تلویزیونی، چیزي میخریدند اما بیشتراجناس الکترونیکی پیش من میگذاشتند تا برایشان بفروشم .
* کدامیک از اطرافیان دیگر آقاي محسن هاشمی اجناس الکترونیکی براي فروش نزد شما میآوردند؟ این اجناس را ازکجا
تهیه میکردند؟
علی رحمانی، فرهاد قاسمی و باجناق او که نامش را الان به خاطر ندارم، فردي به نام اعرابی، خود داریوش و برخی
دیگر که الان حضور ذهن ندارم. تا آنجا که میدانم اینها "سرریز" معاملات محسن بود. یعنی در هر معامله، بخشی را به
عنوان "هدیه" به دورو بري ها میداد.
محسن در جماران دفتري باز کرده بود که تابلوي سردر آن "دفتر نشر معارف اسلامی" ( 3)خوانده میشد اما نه به
"معارف" ربطی داشت و نه به "اسلام ."

* دقیقا در جماران واقع بود؟ کار این دفتر چه بود؟

در میدان جماران نیست. بین سه راه زاهدي و میدان جماران قرار دارد. البته تا زمان حیات امام (آقاي خمینی) تمام
آن مناطق حفاظت شده و ورود ممنوع بود.
دفتر بزرگ و شیکی بود. دو خانم به عنوان منشی در آنجا کار می کردند.

این دفتر به معاملات محسن هاشمی سرو سامان میداد
. مثلا واردات محصولات ناسیونال (پاناسونیک) به محسن تعلق داشت.

گرچه به نام او انجام نمیشد. رتق و فتق امور آن در این دفتر بود. من سندي براي اثبات این امر ندارم ولی داریوش
خیلی اوقات چند قلم از محصولات پاناسونیک را به من میداد تا در فروشگاه خودمان براي او بفروشم از لابلاي صحبت
هاي او متوجه میشدم که این ها "سرریز" همان واردات هستند که ظاهرا نصیب اطرافیان میشدند. فراموش نکنیم که ما
درباره سالهاي اول پس از جنگ صحبت میکنیم که کارها هنوز به اشل هاي بالا نرسیده بود .
٩

دیرتر تعریف خواهم کرد که وقتی من دفتر کار خود را به دوبی منتقل کردم، داریوش باریکانی در یکی از مسافرتهایش
در دوبی میهمان من بود.
من در آنجا با رابط کره اي آنها آشنا شدم که یک خانم کره اي بود.
آنجا دیگر بحث معاملات

نفتی و ... بود.
یک نمونه که از همان دوران در این رابطه به خاطر دارم مربوط به یکی از محافظان رفسنجانی است. نام او را به یاد
ندارم .
رفسنجانی هر سال عید با تمام خانواده به کیش میرفت. یک هواپیما دربست در اختیار رفسنجانی و خانواده او بود. در
یکی از این مسافرت ها همان آقاي محافظ، قطعات الکترونیک بار هواپیما کرده بود تا به تهران قاچاق کند. محموله لو
رفت و او را به عنوان محافظ اخراج کردند. تا آنجا که من میدانم احتمالا این بخشی از واردات آقاي محسن هاشمی بود
که ظاهرا به این فرد فروخته بود. این فرد در توپخانه ، "پشت شهرداري" یک فروشگاه قطعه (الکترونیک) فروشی داشت.
البته اخراج او بیشتر باید به دلیل بی مبالاتی او بوده باشد تا به دلیل اصل کاري که انجام داده بود.
به هر حال این معاملات در "دفتر معارف اسلامی" سامان میگرفتند .
* چگونه دوباره وارد عرصه قدرتمندان شدید؟
پس از اینکه شجاع باریکانی از اسارت بازگشت و میخواست دوستان قدیمی را ببیند از من خواست او را نزد دوستان
قدیمی ببرم. محسن هاشمی "رئیس دفتر بازرسی ویژه رئیس جمهور" ( 4) بود. به ریاست جمهوري رفتیم.
داریوش

باریکانی، فرهاد قاسمی و برخی دیگر را آنجا ملاقات کردیم. بگذارید اشاره کنم که فرهاد قاسمی با من هم نام است ولی
نسبت فامیلی نداریم. او نیز همراه من در تیم محافظت دکتر باهنر بود. پس از انفجار 8 شهریور و مرگ دکتر باهنر او نزد
رفسنجانی رفت و پیش او ماند. آن روزها فرهاد دفتر پایین را اداره میکرد در حالی که داریوش زیر دست محسن در دفتر
بالا همه کاره بود .
* چه زمانی شما مرکز فعالیت هاي اقتصادي خود را به دوبی منتقل کردید؟
1993 ) به دوبی رفتم. در آنجا دفتري باز کردم و به تجارت در زمینه وسائل الکترونیک پرداختم . ) در پائیز سال 1372
از طریق یک واسطه با ناصر طبسی چند معامله داشتم. این واسطه خود را با نام مهدي به من معرفی کرده بود و هیچگاه
نتوانستم نام فامیل او را بفهمم.
میدانیم که ناصر فرزند معروف واعظ طبسی است. و ایشان در لباس تولیت آستان قدس رضوي در خراسان خدائی میکند.
داستان پرونده قضائی ناصر طبسی را همه میشناسیم. وثیقه آزادي او که ناطق نوري در تهیه آن نقش بزرگی داشت الان به
عنوان بالاترین وثیقه در تاریخ قضایی ایران ثبت شده است. گر چه همانطور که انتظار میرفت دادگاه او را از تمام
اتهامات تبرئه کرد .
با مهدي رمضانی نیز معاملاتی داشتم. او برادر کوچک رمضانی معروف بود که واسطه خریدهاي کلان نظامی بود. البته
دیرتر طی درگیري هاي درون حکومتی مورد غضب واقع شد و تمام ثروت او که بسیار کلان بود توقیف شد. این دو
برادر هم اهل مشهد و از نزدیکان به درگاه واعظ طبسی بودند.
بگذارید در اینجا به معامله اي بپردازم که زندگی مرا تغییر داد و زندان و شکنجه هاي وحشیانه را عاید من ساخت.
در دسامبر سال 1996 از طریق داریوش باریکانی با رئیس نمایندگی "شرکت پسته رفسنجان" در دوبی، آقاي رضا
هاشمیان ( 5) آشنا شدم. دفتر این شرکت در ساختمان مجلل "الدانا" در نزدیکی هتل متروپولیتن واقع بود. این همزمان
بود با حضور تیم ملی ایران در دوبی. نمی دانم بازي هاي آسیایی یا کدام بازي هاي مهم در جریان بود. داریوش
باریکانی معمولا با "پاسپورت خدمت" مسافرت میکرد. به این ترتیب امور ویزائی او را وزارت خارجه و یا سفارتخانه ها
ردیف میکردند. نمی دانم به چه دلیل این بار میخواست با پاسپورت عادي به دبی بیاید. به همین دلیل از من درخواست
کرد و من هم در رابطه با تهیه ویزا به او کمک کردم.
١٠
١٠
وقتی که او همراه من بود از موبایل من استفاده میکرد. در یکی از گفت و گوهایش شنیدم که با فردي به نام سید مهدي
حسینی( 6) درباره یک معامله نفتی صحبت میکرد .
پس از اینکه عراق در سال 91 90 مورد حمله امریکا قرار گرفت و دیگر حق صدور نفت نداشت. آقاي سید مهدي
حسینی با اطلاع سپاه از عراق نفت میخرید و با کمک سپاه به بنادر ایران منتقل کرده و به عنوان نفت ایران به فروش
میرساند. یعنی فرماندهان سپاه با " صدام یزید کافر" وارد معامله شده بودند و در حالیکه دنیا در حال مقابله با
تجاوزکاریهاي صدام بود به کمک او شتافته بودند. با مجوز سپاه نفتکش هاي کوچک، نفت عراق را به دوبی منتقل میکرد
)
و در آنجا به عنوان نفت ایران وارد بازار میکرد.
( 7

به هر حال همراه با داریوش به محل ملاقات در هتل "رویال ابجد" رفتیم. این هتل در خیابان "الرقه" واقع است. در
38 ساله به نظر می آمد. ، آنجا یک خانم کره اي نیز بود که به نظر می آمد طرف معامله باشد. بسیار شیک پوش بود.
37

طوري که من متوجه شدم آقاي رضا هاشمیان، سید مهدي حسینی، داریوش باریکانی و خانم کره اي در ملاقات و احیانا
مذاکرات حضور داشتند.
داریوش به من گفته بود که این خانم کره اي چندین بار به ایران سفر کرده است و مهدي هاشمی نیز وي را به خوبی
میشناسد. خود داریوش نیز به نظر می آمد با این خانم به خوبی آشنا باشد. با یکدیگر خیلی گرم بودند و حتی داریوش با
او روبوسی کرد .
* آیا روبوسی کردن آقاي داریوش باریکانی با این خانم کره اي غیر عادي نبود؟
اگر از جهت موازین اسلامی میگویید، آنها رعایت موازین را فقط مختص مردم میدانند. داریوش باریکانی از سفرهایش
و "ماجراهایی" که داشته بسیار تعریف میکرد. به طور مشخص از سفري که با محسن هاشمی به آفریقا داشت برایم تعریف
کرد. گفت که در آن سفر چگونه دختران جوان سیاه پوست را به هتل برده و در آنجا "لذت "برده اند. او با لذت از
جزئیات کرده هاي خود با آن دختران تعریف میکرد. من به شدت بعید میدانم که آنها اول صیغه خوانده باشند و بعد....

ادامه دارد


زیر نویس
-1 گروه فرقان نام خود را از سوره ي فرقان گرفته است و "جدا کننده حق از باطل" معنی میدهد. روحانی جوانی به
نام علی اکبر گودرزي رهبري این گروه را به عهده داشت. هسته اولیه آن پیش از انقلاب 1357 شکل گرفت.
گروه فرقان با اتکا به افکار دکتر علی شریعتی و بویژه بحث او درباره "اسلام منهاي روحانیت" به این نتیجه رسید که نظام
جمهوري اسلامی با "تشیع سرخ علوي" منافات دارد و در نتیجه به ترور افراد بویژه روحانیون با نفوذ در جمهوري اسلامی
ایران کمر بست.
این گروه طی کمتر از یک سال فعالیت تروریستی خود در چندین سوءقصد سپهبد قرنی در سوم اردیبهشت 58 ، مرتضی
مطهري در 12 اردیبهشت 58 ، حاجی طرخانی در تیرماه 58 ، رضی شیرازي در تیرماه 58 ، مهدي و حسام عراقی در شهریور
58 ، محمد مفتح در آذر 58 و محمدعلی قاضی طباطبائی و برخی دیگر را به قتل رساند .
ترور اکبر هاشمی رفسنجانی همچون چند نمونه دیگر نافرجام ماند.
گرچه قسمت اعظم اعضاي این گروه در دي ماه

1358 دستگیر شده و رهبر آنها، علی اکبر گودرزي همراه با دیگر فعالان این گروه عباس عسگري، علی حاتمی، حسن
اقرلو و علیرضا شاه بابا بیک تبریزي در خرداد 59 تیرباران شدند، اما سوءقصد نسبت به سید علی خامنه اي در تیر ماه 1360
نیز به این گروه منتسب شده است.
١١
١١
2 - عبدالمجید معادیخواه در کابینه رجایی وزارت ارشاد را به عهده داشت. یک فرد آگاه درباره او میگوید در سال 1359
زن زیبایی که احتمالا بیوه و یا همسر جدا شده از یک سرهنگ زمان شاه بود به دفتر کار آقاي معادیخواه قدم گذاشت.
آقاي وزیر دل باخت و وي را به صیغه خود درآورد. از آنجایی که آقاي خمینی به شدت با چندهمسري مخالف بود ایشان
را به استعفا ترغیب کرد .
عبدالمجید معادیخواه اکنون ریاست "بنیاد دائرة المعارف اسلامی" را به عهده دارد. این موسسه به کمک آقاي خامنه اي
در اوایل دوران ریاست جمهوري وي، در سال 1363 تشکیل شد. و غالبا محل تجمع "عزیزانی" است که به مصلحت کنار
گذاشته شده اند. این موسسه طی 20 سال فعالیت یک جلد دائرة المعارف منتشر کرده است.
یک منبع آگاه میگوید که در سال 1364 یکی از متخصصان وزارت نفت از سوي وزیر وقت (آقاي غرضی) مأمور شد تا
براي اعضاي بنیاد دوره آشنایی با مسائل نفت را بگذارد. پس از آن افراد این موسسه در چند قرارداد نفتی دخیل شدند.
3 - "دفتر نشر معارف اسلامی " به پیشنهاد عطاالله مهاجرانی و براي انتشار خاطرات اکبر هاشمی رفسنجانی تاسیس شد.
این دفتر در خیابان "یاسر" شمال میدان "یاسر" در نیاوران، در نزدیکی جماران واقع شده است. یک منبع مستقل دیگر
تایید میکند که این مرکز بیشتر به عنوان پوششی براي فعالیتهاي اقتصادي عمل میکرد. در ضمن به دلیل اینکه با کار نشر
ارتباط داشت از سهمیه کاغذ برخوردار بود و از این نظر نیز "منبع درآمد" خوبی محسوب میشد.
درسال 1376 این دفتر پروژه تاسیس موزه ریاست جمهوري رفسنجانی، یک مرکز تجاري و یک مرکز فرهنگی را در
همسایگی خود هدایت کرد که تمام کمپلکس "مجموعه فرهنگی، ورزشی تجاري رفسنجان" نام گرفت .
4 - یک کارشناس در این رابطه میگوید: "دفتر بازرسی ویژه رئیس جمهور" عملا چشم و گوش رئیس جمهور بود. مثلا
اگر رئیس جمهوري میخواست درباره یک موضوع مشخص به طور مستقیم اطلاع کسب کند این دفتر وارد عمل میشد، و
طبیعتا همواره یک فرد کاملا مورد اعتماد به ریاست آن گماشته میشد. این فرد غالبا عضو خانواده بود. در دوران آقاي
خاتمی نیز برادر وي علی خاتمی این پست را به عهده داشت. البته در ماههاي اول دولت خاتمی، براي مدت کوتاهی
علی ربیعی رئیس این دفتر شد. او از وزارت اطلاعات بود و در آنجا به نام عباد معروف بود . آقاي ربیعی در عین حال از
بنیانگذاران "خانه کارگر" است .
5 - رضا هاشمیان فرزند امام جمعه رفسنجان و برادر محسن هاشمیان، رئیس "شرکت پسته رفسنجان" است. محسن و رضا
هر دو خواهر زاده هاي هاشمی رفسنجانی هستند .
یک منبع آگاه میگوید، "شرکت پسته رفسنجان"، "شرکت تعاونی پسته ایران" و "منطقه آزاد سیرجان" در استان کرمان
جملگی تحت سلطه خانواده آقاي رفسنجانی قرار دارند و طی سالها واردات محصولات کره ي جنوبی همچون دوو،
هیونداي و وسائل الکترونیک توسط این شرکتها انجام میشده است. واردات معمولا از دوبی به "منطقه آزاد سیرجان"
صورت میگرفته که از قید گمرك و خیلی مسائل دست و پا گیر دیگر رها بوده است .
6 - سید مهدي حسینی در 1331 در اصفهان یا توابع آن به دنیا آمد. در سال 1359 پس از پایان تحصیل در ایالات متحده
به ایران بازگشت. بلافاصله پس از بازگشت در صنایع نفتی اصفهان آغاز به کار کرد. در سال 1363 1362 کارمند اداره
"امور قراردادها" ي شرکت نفت در تهران شد و در سال 1365 ریاست آنجا را به عهده گرفت. رئیس مستقیم وي سید
مجید هدایت زاده رضوي بود. اداره امور قراردادها زیر اداره امور بین الملل شرکت نفت قرار داشت که در آن روزها
تحت مدیریت حسین کاظم پور اردبیلی قرار داشت .
سید مهدي حسینی در این ایام به علی هاشمی (برادرزاده اکبرهاشمی رفسنجانی) نزدیک شد که در خرید فراورده هاي
نفتی فعال بود .
١٢
١٢
طی درگیري هاي درون قدرت ابتدا سید مجید هدایت زاده رضوي و سپس حسین کاظم پور اردبیلی، اولی به عنوان
سفیر به ایتالیا و دومی به همین عنوان به ژاپن فرستاده شدند. به این ترتیب سیدمهدي حسینی به مقام ریاست اداره امور
بین الملل رسید.
در انگلستان شد. وظیفه این شرکت خرید نفت از ایران NICO او در سال 1371 با حفظ سمت، مامور تاسیس شرکت نفتی
و فروش به مشتریان در اروپا بود. در این راستا میبایست اعتبار شرکت بالا رفته و آن را براي دریافت وامهاي بانکی
میلیاردي از بانکهاي بزرگ آماده سازد. حسینی مدیر عامل شرکت شد در حالی که همچنان قائم مقام اداره امور بین
را به عهده گرفت . NICO الملل بود. سید مجید هدایت زاده رضوي نیز با حفظ سمت سفیر ایتالیا ریاست هیئت مدیره
این شرکت تاکنون در قراردادهاي اعتباري به ارزش ده ها میلیارد دلار دخیل بوده است. یک منبع آگاه در این رابطه
میگوید، این آقایان معمولا به درصدهاي پائین "کمیسیون" راضی نیستند اما اگر تصادفا به 2 درصد هم راضی شده باشند
این دو درصد را باید از ده ها میلیارد حساب کنیم.
سید مهدي حسینی دو روز پیش در تاریخ 17 آگوست 2005 طی موج استعفاهاي اطرافیان هاشمی رفسنجانی از مقام خود
کناره گرفت. NICO به عنوان مدیر عامل
7 - یک مقام آگاه در این ارتباط میگوید:"مهدي هاشمی رفسنجانی همراه با برخی فرماندهان سپاه پاسداران در این کار
صحنه گردان بودند. در طرف مقابل عدي فرزند صدام حسین قرار داشت. یعنی معامله بین دو دولت نبود بلکه افراد یا
گروهی از افراد این معامله را براي نفع شخصی انجام میدادند .
وي نحوه اي را که آقاي عبدالله قاسمی به عنوان تبادل نفت مطرح میکند صحیح نمیداند. او میگوید فروش نفت عراق
توسط ایرانیها به این ترتیب بود که نفت در بصره تحویل گرفته و به پالایشگاه هاي ایران فرستاده میشد. از این طرف به
همان مقدار نفت از ایران گرفته و به عنوان نفت ایران و طبیعتا بدون موانع بین المللی به فروش میرسید .
او همچنین آغاز قاچاق نفت عراق توسط سپاه پاسداران را در سال 1995 و پایان آن را در سال 1997 عنوان میکند. اوج
این معاملات را در سال 1996 میداند. در سال 1997 گزارشهایی مبنی بر این عمل غیرقانونی ایرانی ها منتشر شد که رفته
رفته عرصه را بر ایران تنگتر کرده و به توقف این معاملات انجامید .