۱۳۹۳ شهریور ۱, شنبه

گفته شد که این عکس مربوط به جلسه‌ای در سال 2013 است و کسی که در مقابل مک کین، سناتور جمهوریخواه امریکائی، نشسته کسی جز البغدادی رئیس داعش نیست!

آیت اله کاشانی: طبق شرع اسلام مجازات مصدق «مرگ» است!


dastgiriMossadeghآیت اله کاشانی: طبق شرع اسلام مجازات مصدق «مرگ» است!

آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی به فاصله چند روز پس از کودتای 28 مرداد 1332 گفت: مصدق به من و کشورش خیانت کرد. طبق شرع شریف اسلامی مجازات کسی که در فرماندهی و نمایندگی کشورش خیانت کند مرگ است.
آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی ، کمتر از سه هفته پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲و سرنگونی دولت محمد مصدق در گفتگو با روزنامه مصری اخبار الیوم دیدگاه های خود را درباره دولت مصدق و کودتای ۲۸مرداد تشریح کردوی در پاسخ به سوال اخبار الیوم مبنی بر اینکه به‌نظر شما بزرگ‌ترین اشتباه مصدق کدام است؟ گفت: «پایمال کردن قانون اساسی و و عدم اطاعت از اوامر شاه». او هم‌چنین اشتباه بزرگ مصدق را تلاش برای برقراری جمهوریت شمرد و گفت: «مصدق برای برقراری جمهوریت می‌کوشید. او شاه را مجبور کرد ایران را ترک کند؛ اما شاه با عزت و محبوبیت چند روز بعد برگشت. ملت شاه را دوست دارد.»
کاشانی در جواب روزنامهٔ مصری که پرسیده بود آیا عقیده دارید مصدق مستحق همین سرنوشتی بود که به او رسید؟ گفت: «خداوند عادل است و آنچه امروز بر مصدق گذشته‌است نتیجهٔ عدل خداوندی است.» او هم‌چنین در این مصاحبه مصدق را به مرگ محکوم کرد: «این مصدق راه را گم کرده و مستحق چنین عاقبتی بوده‌است. تمام هم و غم او این شده بود که مردم فریاد بزنند زنده باد مصدق. مصدق به من و کشورش خیانت کرد. طبق شرع شریف اسلامی مجازات کسی که در فرماندهی و نمایندگی کشورش خیانت کند مرگ است.» آیت الله کاشانی در ادامه این گفت و گو ، محمد مصدق را به داشتن جنون متهم کرد: «مصدق برای کشور کاری نکرد. نه یک خرابی را تعمیر کرد نه خیابانی را افتتاح کرد نه خزانه را نجات داد و نه ملت را متحد ساخت. حتی در مورد نفت که او ادعا داشت صاحب فکر ملی ساختن می‌باشد اگر این اتحادی که من در صفوف ملت بوجود آوردم نبود هرگز ملی نمی‌شد. او خیانت کرد. به من و کشور خیانت کرد. قبل از اینکه من با مصدق مخالفت کنم، ملت با او بود ولی پس از اینکه من با او مخالفت کردم ملت از دور او پراکنده شدند.مقام و کرسی صدارت مصدق را مسحور کرده بود. او دستخوش نوعی جنون شده بود»
آیت الله کاشانی روی کار آمدن دولت کودتا را «سبب مسرت» دانست و ضمن تبریک به زاهدی گفت: «جای مسرت است که دولت جناب آقای زاهدی که خود یکی از طرفداران جبهه ملی بوده، تصمیم دارند که شرافتمندانه از حیثیت و آبروی ایران دفاع نموده و در راه صلاح و افق ملت حداکثر فداکاری را بنمایند.» آیت الله کاشانی هم‌چنین در این مصاحبه گفت:«من از ژنرال زاهدی مادام که به منفعت ایران قدم برمی‌دارد پشتیبانی می‌کنم… هر وقت که نظرم برسد او بر خلاف مصلحت ایران عمل می‌کند با او مخالفت می‌کنم. تا این لحظه راجع به کار او نمی‌توان قضاوت کرد.»
مصاحبه حاضر در مطبوعات داخل و خارج انعکاس داشت. تا جایی که غیر از نشریه مصری اخبار الیوم، نشریه عربی المهدی نیز به درج این مصاحبه پرداخت. مصاحبه ای که چند روز بعد روزنامه کیهان نیز در 17 شهریور آن را به نقل از الیوم درج کرد. عین این مصاحبه در کتاب مجموعه ای از مکتوبات، سخنرانی ها و پیامهای آیت الله کاشانی گرد آورده ی محمد دهنوی انتشارات چاپخش (جلد سوم) درج شد. مصاحبه المهدی که در کتاب مکتوبات آیت الله کاشانی نیز درج شده، عیناً مطابقت دارد با مصاحبه الیوم؛ خبرنگار روزنامه المهدی آیت الله کاشانی پرسید: "آیا عقیده دارید که دکتر مصدق برای برقراری رژیم جمهوری فعالیت میکرد؟". آِیت الله کاشانی پاسخ میدهد:  " آری، برای برقراری جمهوریت میکوشید. مصدق چهار ماه قبل می خواست که شاه را از ایران اخراج نماید ولی من نامه ای به شاه نوشته و از او خواستم که از مسافرت خودداری نماید و شاه هم موقتأ از فکر مسافرت منصرف شد. یک هفته قبل، مصدق شاه را مجبور کرد که ایران را ترک نماید اما شاه با عزت و محبوبیت روز بعد بازگشت. در اینجا ملت شاه را دوست دارند و رژِیم جمهوری مناسب ایران نیست". بدنبال آن خبرنگار در مورد مجازات دکتر مصدق از آیت الله کاشانی سئوال می کند و آیت الله جواب میدهد: " طبق شرع شریف اسلامی مجازات کسی که در فرماندهی و نمایندگی کشورش در جهاد خیانت کند مرگ است".
نکته بارز در گفتار آیت الله کاشانی این است که مصدق را نه به اعدام که به مرگ محکوم میکند. آن هم بر اساس شرع مقدس اسلام؛ «مصدق به من و کشورش خیانت کرد. طبق شرع شریف اسلامی مجازات کسی که در فرماندهی و نمایندگی کشورش خیانت کند مرگ است ». یعنی کاشانی خود را در مقام یک مرجع فقهی میدانست که براساس شرع مقدس اسلام حکم به قتل مصدق (حتی پیش از روشن شدن وضعیت قضایی وی) بدهد!  
البته این حکم مربوط به دکتر مصدق توسط کاشانی مسبوق به سابقه بوده که جای بررسی آن نیست. اما کاشانی در ماجراهای مربوط به اخذ اختیارات شش ماهه مصدق از مجلس نظری فقهی – اسلامی ارائه کرد. وی در بیانیه ای در 15 تیر 32 نه تنها اعمال مصدق را خلاف قانون اساسی که مصدق را یاغی و طاغی خواند. روح پاک پیغمبر اسلام (ص) را گواهی دانست که افکار اهریمنی او .. آن شر خود سر در راه بدکاری و .... کاشانی گفت:
بر احدی پوشیده نیست که رئیس دولت بر خلاف قانون اساسی در صدد است ایران را به حکومت استبداد باز گرداند ولی من به شما می‌گویم بر خلاف آن یاغی طاغی که در کشور مشروطه ایران به خیال خداوندگاری افتاده‌است، مشروطه ایران نخواهد مردروح پاک پیغمبر اسلام اجازه نخواهد داد ملتی مسلمان و مستقل با چنین افکار پست و اهریمنی تسلیم بیگانگان شود و آن شّر خودسر که در راه بد کاری و خیال ایجاد دیکتاتوری قدم بگذارد محکوم به شکست و تسلیم چوبه دار خواهد شد."(کیهان، ۱۵ تیر ۳۲)
اما تیر خلاص کاشانی پس از 28 مرداد و اواسط شهریور، پیش از روشن شدن وضعیت قضایی دکتر مصدق بود که گفت:‌ مصدق به من و کشورش خیانت کرد. طبق شرع شریف اسلامی مجازات کسی که در فرماندهی و نمایندگی کشورش خیانت کند مرگ است.
معلوم نیست ایشان در چه جایگاه الاهی – دینی بودند که خیانت به خودشان را متضمن مجازات مرگ میدانستند! و معلوم نیست مصدق به ایشان چه خیانتی کرد که ایشان دم از خیانت میزدند!
این در حالی بود که برخی از نمایندگان مانند مکی، حائری زاده و ... (نمایندگان فراکسیون مخالف دولت) براساس اصل شصت و پنجم و شصت و نهم متمم قانون اساسی معقتد بودند که محاکمه وزرأ باید در مجلس شورای ملی صورت گیرد. در حالی که کاشانی به عنوان نماینده مجلس، پیش از شروع دادگاه مصدق و اساساً روشن شدن روند قضایی او، بدون هیچ دلیل و منطق قانونی، حکم به قتال میدهد! و میگوید: «مصدق به من و کشورش خیانت کرد. طبق شرع شریف اسلامی مجازات کسی که در فرماندهی و نمایندگی کشورش خیانت کند مرگ است.»
هیچگاه کاشانی و خانواده کاشانی این مصاحبه را تکذیب نکردند. نه تنها آن را تکذیب نکردند که آن را جزء مباهات و منابع تراث خود قلمداد کردند. حتی فرزندان ایشان در حال حاضر به این مصاحبه های استناد کرده و بدان رنگ و لعاب شبه حقوقی میدهند!

محمود کاشانی فرزند آیت الله کاشانی و داور ارشد جمهوری اسلامی ایراندر دیوان داوری ایران و ایالات متحدهآمریکا (1359 تا 1364) در اظهار نظرهای جدید خود جرم مصدق را منحل کردن مجلس میداند و حکمش را نیز اعدام: «اساسا منحل كردن مجلس جرم محسوب می شود و قیام علیه امنیت ملی تلقی می شد كه حكمش هم اعدام بود.»

 kashanivadostan

 

(آیا كودتایی علیه مصدق بود؟/قسمت دوم گفتگو با مرکز اسناد انقلاب اسلامی محمود كاشانی، (http://www.irdc.ir/FA/content/4


گرچه ایشان در این گزاره از آوردن حکم فقهی پدر خود امنتناء می ورزند و کمی ظاهر قانونی به گفتار خود داده و میگویند: اعدام! اما محمود کاشانی در یک مقاله مفصل، عین حکم پدر فقید خود را می آورند و به تأیید آن جمله معروف می پردازند:‌ «بی جهت نبود که آیت الله کاشانی در پاسخ به خبرنگار روزنامه اخبار الیوم که نظر ایشان را درباره کیفر مصدق پرسیده بود گفت: طبق شرع شریف اسلامی مجازات کسی که در فرماندهی و نمایندگی کشور در جهاد خیانت کند مرگ است» (روزنامه کیهان 23 شهریور 1332)

مداخله انگلستان و آمریکا برای براندازی نهضت ملی ایران، دکتر سید محمد کاشانی، فصلنامه سیاست، مجله حقوق و علوم سیاسی، سال 37، شماره یک بهار 1386 ص 191

جالب است گزاره فوق در سخنرانی محمود کاشانی در مرکز مطالعات خاورمیانه، کالج سنت آنتوان – دانشگاه آکسفورد جون 2002 آورده نشد، اما در مقاله ذکر شده که متن تکمیلی سخنرانی است، بدان افزوده شده. (آن متنی که در روی سایتها موجود است، متن کاملی نیست، رجوع شود به منبع ذکر شده)

محمود کاشانی در همین منبع در بخش محاکمه مصدق، فراتر از سرتیپ آزموده دادستان دادگاه نظامی دکتر مصدق گام بر میداد. او میگوید:

محاکمه مصدق در سال 1332 یک محاکمه واقعی نبود. مصدق در این دادگاه جنجالی به اتهام همکاری در سوء قصد به منظور برهم زدن اساس حکومت و ترتیب وراثت و تخت و تاج و تحریص مرئم به مسلح شدن بر ضد قدرت سلطنت محاکمه شد که هرگز واقعیت نداشت و شخص وی هم قویاً این اتهام را تکذیب کرد... مصدق توانست در این دادگاه که به گونه گسترده در روزنامه های دولتی بازتاب داشت مظلوم نمایی کند و موجبات فریب بیشتر مردم را فراهم آورد. برگزار کنندگان این محاکمه هرگز به نقش واقعی مصدق در این سه روزه پی نبرده بودند که جای شگفتی نیست زیرا با گذشتن پنجاه سال از آن رویدادها اکنون با با انتشار اسناد و خاطرات می توان به تحلیل آن رویدادها پرداخت. ولی نکته مهم این است که مصدق هیچگاه برای اتهام های واقعی خود محاکمه نشد. [اتهام های اصلی مصدق:]

-       صدور تصویب نامه غیر قانونی و متوقف کردن انتخابات مجلس شواری ملی در 33 حوزه و جلوگیری از انتخاب شدن 56 تن از نمازندگان مردم

-       گرفتن اختیارات غیر قانونی از مجلس با توسل به تهدید و ارعاب نمایندگان

-       وادار کردن نمایندگان به استعفا و منحل کرد مجلس ...

-       ترور شخصیت آیت اله کاشانی و دیگر رهبران نهضت ملی از طریق یک رشته روزنامه های دولتی

-       حملات سازمان یافته به خانه آیت اله کاشانی و مضروب و مقتول کردن مردم

-       دستگیری و زندانی کردن نمایندگان مجلس با داشتن مصونیت پارلمانی

-       اجازه فعالیت و زمینه سازی برای ورود حزب غیر قانونی توده به صحنه سیاسی کشور ...

مداخله انگلستان و آمریکا برای براندازی نهضت ملی ایران، دکتر سید محمد کاشانی، فصلنامه سیاست، مجله حقوق و علوم سیاسی، سال 37، شماره یک بهار 1386 ص 183 – 184

محمود کاشانی فراموش کرده است که بسیاری از جرمهایی که او بدان استناد میکند، دادستان آزموده به عالی ترین وجه ممکن مصدق را در دادگاه نظامی بدوی و تجدیدنظر بدان متهم کرد. از قضا دقیقاً براساس ادبیات کاشانی معتقد بود که مصدق باید اعدام شود هم به بدلایل دینی و هم مستند به جرمهای اشاره شده.

محمود کاشانی در همان جایی که به حکم قتال مصدق توسط آیت اله کاشانی اشاره میکند؛ دلیل این حکم توسط آیت الله کاشانی را منحل کردن مجلس دانست؛ چراکه منحل کردن مجلس «قیام علیه مشروطیت» بود. در حالیکه آیت الله کاشانی در حکم خود (مصاحبه مشهور اخبار الیوم)صریحاً دلیلی مبنی بر این موارد اقامه نمیکند.

از سویی واقعاً آیت الله کاشانی در چه جایگاهی بود که حکم به قتال داد؟ چه کسی حکم مرجعیت برای ایشان صادر کرده بود که این چنین (ساده / مانند آب خوردن) حکم به قتل داده!

فرزند ایشان به جای نقد نگاه پدر خود، نه تنها حکم قتال پدر را یادآور میشود که به آن توجیه حقوقی میدهد. در حالیکه حکم کاشانی از جنس قانونی و حقوق نیست، از جنس دیگری است.

اینکه محمود کاشانی میگوید:‌ «مصدق هیچگاه برای اتهام های واقعی خود محاکمه نشد.» اولاً اتهامهای مورد نظر محمود کاشانی مدنظر برگزار کنندگان دادگاه بود و مطرح شد. ثانیاً فرض میگیریم که این اتهام ها در دادگاه مطرح نشد. آقای کاشانی قاضی، دادستان و ... هستند یا مورخ که اعلام جرم می کنند؟ ثالثاً چه ضرورتی برای پای فشردن بر نظر غیر قانونی و خارج از ضابطه آیت الله کاشانی مبنی بر مرگ مصدق طبق شرع اسلام آنهم در دوران معاصر است!



ارزش قربانی کردن نوری المالکی برای ايران، کريستف اياد، لوموند، ترجمه از شادی سابُجی


ايران در جهان - سه شنبه ۱۲ اوت(آگوست) با يک ابلاغِ دستور ساده نوری المالکی نخست وزير عراق جای خود را به حيدر العبادی داد. نوری المالکی با انتصاب حيدر العبادی به عنوان جانشينِ خود، به شکست‌اش اذعان کرد. تا اين زمان هيچ چيز نتوانسته بود او را تسليم کند، نه هشدارهای رئيس جمهور آمريکا باراک اوباما، نه شبه باج‌گيری‌های غربی‌ها که به او وعده‌ی کمک‌های نظامی و اقتصادی را در صورت ترک کردن پست‌اش می‌دادند و نه خيانت نمايندگان حزب خودش و نه حتی درخواست‌های مکرر علی سيستانی، رهبر مذهبی شيعيان عراق برای تغيير نخست وزير.
اما هنگامی که رهبر معظم ايران علی‌خامنه‌ای که در راس شورای عالی امنيت ملی ايران قرار دارد، با مخالفت خود وخامت اوضاع را نشان داد، آقای نوری المالکی فهميد که مبارزه و نبردش را باخته است. علی شمخانی با احتياط اظهار کرد که «جمهوری اسلامی ايران از فرآيند قانونی انتصاب نخست وزير جديد عراق حمايت خواهد کرد.» او همچنين اعلام کرد که «که همه‌ی گروه‌ها و ائتلاف‌ها در عراق برای مواجه شدن با تهديدها بايد با هم متحد شوند.»
هيچ کس نمی‌تواند عراق امروز را بر خلاف تمايل تهران و يا بدون حمايت ايران رهبری و هدايت کند. آقای نوری المالکی بهتر از هر کسی می‌داند که او جز با کمک و حمايت بی‌دريغ و بی‌وقفه‌ی ايران هرگز نمی‌توانست به مقام دومی در انتخابات عمومی سال ۲۰۱۰ برسد. در زمان اشغال عراق توسط نيروهای آمريکايی و حتی پس از خروج آن‌ها از دسامبر سال ۲۰۱۱ حمايت تحميلی ايران از نوری المالکی تاثير اصلی و عمده‌ايی در انتخاب او به عنوان نخست وزير داشته است. آقای نوری المالکی از مدت‌ها پيش مرغ خانگی ايرانی‌ها بوده است! حتی با اين که روابط آن‌ها هرگز جهت يکسانی با هم نداشته است.

خاطرات يک تبعيدی
نوری المالکی در سا‌ل‌های پايانی ۱۹۷۰ برای فرار از سرکوب صدام حسين از کشورش فرار کرده بود و دوران تبعيدش را در ايران آغاز کرده بود. او خاطرات ناخوش‌آيند زمان اقامت‌اش در ايران را محفوظ داشته است. نوری المالکی از حزب «الدعوة الإسلامیة» ناخوشنود است، حزبی که خود مالکی زمانی عضو آن بود. ايرانی‌ها حزب او را به تفرقه‌جويی و دو دستگی تحريک کرده‌اند و خواستند که بين اعضا با مهمان‌شان (نوری المالکی) اختلاف بيندازند، مهمانی که در ايران تقريبا در حصر خانگی بود. در نهايت تبعيد او، با از سرگيری مسيرش برای رفتن به سوريه تمام شد و در سوريه از او بهترين استقبال به عمل آمد.
در صحنه‌ی سياست شيعی، ايران حداقل در ظاهر ارتباط‌های مستقيمی با تقريبا همه‌ی احزاب دارد. از پر اغتشاش‌ترين حزب يعنی حزب ملی‌گرايان مقتدی صدر تا ميانه روهايی چون عبدالعزير الحکيم رهبر مجلس اعلای انقلاب اسلامی در عراق موسوم به (CSRII). تهران حتی به‌طور مستقيم برخی از احزاب راديکال از جمله عصائب اهل الحق (که به زبان عربی يعنی مجمع صالحان) را کنترل می‌کند. اين حزب قبل از قرار گرفتن در ائتلاف قدرت با آقای مالکی يک گروه شبه نظامی بود که متخصص از بين بردن و حذف خلبانان عراقی‌ايی بود که در بمباران شهرهای ايران در طول جنگ عليه ايران در سال‌های ۱۹۸۰-۱۹۸۸ شرکت کرده بودند.
از ابتدای حملات دولت اسلام‌گرای عراق، تهران به طور گسترده‌ايی در مانورهای عراق شرکت کرده است. براساس شواهد زيادی دولت ايران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ايران را که به آن‌جا فرستاده است. اين سپاه مسئوليت سازمان‌دهی و تشکيل گروه شبه نظامی شيعی دارد که برای دفاع از بغداد عليه اين جهادگران مبارزه کرده‌اند.
ايران به عنوان نيروی ثبات دهنده
قاسم سليمانی فرمانده نيروی قدس در پايتخت عراقی‌ها - در بغداد- ديده شده و حتی از او هم عکس برداری شده است. سپاه قدس نيرويی است که صاحب برجسته‌ترين سربازان برای عمليات‌های نظامی خارج از کشور ايران است. در واقع ايران عمليات‌های ضد حمله را سامان دهی می‌کند.
برای تهران استقرار يک «خليفه»ی سنی افراط گرا در مرزهای مشترکش با عراق تهديد مهلک و کشنده‌ايی است. از سوی ديگر خطر راديکاليزه کردن اقليت عربی سنی در ايران که در طول مرزهای مشترک ايران با عراق ساکن هستند وجود دارد. بنابراين تجزيه عراق باعث تولد يک کردستان مستقل خواهد شد که باعث شعله ور شدن گرداب تنش‌های قوی در کردهای ايرانی خواهد شد.
در چهارچوب منطقه‌ايی بازسازی شده‌ی خاورميانه، ايران مدت زيادی نقش دردسر ساز و فتنه‌گر منطقه را بازی کرده است اما امروز به عنوان يک نيروی ثبات دهنده عمل می‌کند. به ويژه اين که جمهوری اسلامی مشغول حفاظت از دست‌آوردهايش در سوريه است زيرا که ايران يکی از متحدان رژيم بشار اسد است. همچنين ايران در لبنان نمی‌خواهد که برتری حزب تحت حمايت‌اش يعنی «حزب الله» به چالش کشيده شود.
در اين چهارچوب مغشوش، حمايت تهران از نخست وزير عراق روز سه شنبه به گرمی از طرف عربستان سعودی و از طرف اتحاديه‌ی عرب مورد استقبال قرار گرفت که اين موضوع می‌تواند باعث تقويت روابط تهران با رياض شود. تهران ترديد دارد که رقيب‌اش يعنی سعودی‌ها در نهايت شورش گسترده‌ی سنی‌ها به سرکرده‌گی داعش (دولت اسلامی عراق) را تاييد کنند که اين کار باعث تهديد شدن پايگاه‌های ايرانی در جهان عرب می‌شود. قربانی کردن نوری المالکی به خوبی ارزش اين طرحِ بزرگ را داشت.
* از: کريستف اياد / در: لوموند / مترجم: شادی سابُجی - ايران در جهان

عنوان اصلی:
Lâché par Téhéran, le premier ministre irakien Nouri Al-Maliki cède sa place à Haïdar Al-Abidi

نگاهی به کتاب "کودتا" نوشته یرواند آبراهامیان به بهانۀ شصت و یکمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ Thu 21 08 2014

یم آزاده

نگاهی به کتاب "کودتا"
نوشته یرواند آبراهامیان

به بهانۀ شصت و یکمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ 
Thu 21 08 2014 

به یقین می توان گفت که کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نقطۀ عطفی در تاریخ معاصر ایران بود. نقطۀ عطفی که توسعه سیاسی و اقتصادی ایران را تحت تأثیر قرار دا و نطفۀ بازگشت تباهی و ارتجاع را بارور ساخت. علاوه بر این انقلاب ۵۷ و تولد اسلام سیاسی در قامت دولت جمهوری اسلامی و رشد بنیادگرایی، فرزند خلف کودتای ۱۳۳۲ بود که دولت های امریکا و انگلستان در راستای تحقق منافع غارت گرانه و امپریالیستی شان طراحی و اجراء کردند.

اوایل امسال کتاب "کودتا" نوشته "یرواند آبراهامیان" با ترجمه "ناصر زرافشان" در ایران انتشار یافت و در چند هفتۀ اول به چاپ سوم رسید. این کتاب چند ماه پیش تر نیز توسط دو شخص دیگر ترجمه و چاپ شده بود. ترجمه های قبلی بدلیل نارسائی و بعضاً فهم نادرست مترجم از متن اصلی، در روزنامه های داخلی مورد نقد قرار گرفتند. بدین بهانه نگاهی می اندازیم به کتاب کودتا نوشته یرواند آبراهامیان.

یرواند آبراهامیان را در زمرۀ "سرشناس ترین اندیشمندان و تحلیل گران تاریخ و جامعه شناسی سیاسی معاصر ایران" به شمار می آورند. نوشته های وی معمولاً به "لحاظ جامعیت، روش، وسعت اطلاعات و منابع منحصر بفرد"اند. به همین دلایل روش آکادمیک تحقیق ایشان در بین پژوهشگران ایرانی نادر و بارز می باشد. آبراهامیان محققی با جهان بینی و سمت گیری مشخص است، با این همه آثار وی هماره آکادمیک، منصفانه و قابل استناد بوده.

ترجمۀ روان و متعهدانه ناصر زرافشان کار خوبی را در اختیار خوانندگان فارسی زبان گذاشته است، شاید بتوان ادعا نمود مترجم در جایگاه نویسنده به زبان فارسی قرار گرفته، بخصوص مراجعه وی به اصل متون فارسی و نقل مطالب از سند اصلی بجای ترجمه آن نقطۀ قوتی است برای این ترجمه. تیغ سانسور هم این کتاب را بی نصیب نگذاشته هر چند که بر کلیت کتاب تأثیری نداشته است.

در صفحۀ ۸۶ سطر ۱۶ پس از عبارت "در ظاهر از بازگشت کاشانی استقبال کردند." پاراگراف زیر حذف گردیده است: [ امّا در جزوه ای تحت عنوان "دعوت اسلامی" که به طور گسترده ای پخش شده بود، تلویحاً گفته می شد که کاشانی از منابع مشکوکی در هند پول دریافت می کند، " هر شب با زنی غیر از زن شب قبل ، همبستر است" و با " زناکاران، آتش پرستان و لواط کاران" دمخور است. Bititish Embassy. “An Islamic call,” Fo 371/prsia 1952/34 – D8719]
در صفحۀ ۲۹۱ که مؤلف در زمینه طرز تلقی های پارانویایی در فرهنگ سیاسی ایران به ذکر نمونه هایی از قول شاه پرداخته، یکی دو صفحه نیز از همین تفکر سیاسی نزد رهبران جمهوری اسلامی صحبت می کند، که این دو صفحه هم حذف شده است. و بجای آن دو صفحه در سطر ۱۳ صفحه ۲۹۱ نوشته شده است: "این گونه توهمات در جمهوری اسلامی هم جریان دارد ..."

اهمیت این کتاب


همانگونه که آبراهامیان خود معترف است؛ "در بارۀ کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ بسیار نوشته اند" پس نویسنده چه دلیل قابل قبولی برای کار روی موضوعی تکراری داشته و این کتاب چه تفاوتهایی با آثار قبلی دارد؟ همانطور که نویسنده خود یادآور می شود، این کتاب توانسته است در دو زمینه، تصورات عرفی و رایجی را که تحت تأثیر نوشته های قبلی در این باره شکل گرفته، به چالش کشد. "نخست این تصّور عمومی و رایج را زیر سؤال برده است که انگلیسی ها با حسن نیت مذاکره می کردند و آمریکا به عنوان یک میانجی درستکار اقداماتی جدّی برای پادرمیانی به عمل آورده است." در مرحلۀ بعد، "این تصّور عمومی و رایج را زیر سؤال می برد که کودتا را مستقیماً و یکسره در متن جنگ سرد قرار می دهد."

شاخصه دیگر این کتاب، دسترسی نویسنده به اسناد و مدارک جدیدی است که قبل از این قابل دسترسی نبوده اند. از آن جمله است؛ آرشیوهای گستردۀ شرکت نفت انگلیس و ایران(بریتیش پترولیوم)، پرونده های هیئت دولت، وزارت خارجه، کنسولگری ها و وزارت سوخت و نیروی بریتانیا که مشمول مرور زمان سی ساله شده اند، بعضی اسناد مفید وزارت امورخارجۀ ایالات متحده که متأسفانه در خصوص ایران هنوز با افتادگی ها و گسست هایی مواجه اند، یک سند بسیار مهم دیگر بنام "سند ویلبر" با عنوان "سرنگونی مصدق، نخست وزیر ایران"، پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد که ۱۳۲ مصاحبه با چهره های برجستۀ رژیم پهلوی به کوشش حبیب لاجوردی و تاریخ چپ ایران در برلین به کوشش حمید احمدی که ۱۲۶ مصاحبه با مخالفان در داخل و خارج کشور از جمله افسران حزب توده است. همچنین اضافه بر این اسناد سیلی از مصاحبه ها، بیوگرافی ها، یادها، خاطرات، سرگذشت های شخصی و اسناد خصوصی را می توان نام برد.

هر چند انتشار این اسناد را باید بفال نیک گرفت، ولی هنوز بخشی از اسناد سر به مهری در آمریکا و انگلیس و شاید در بایگانی های خصوصی و جاهای دیگری هستند که می توانند زوایای دیگری از این واقعه را بازنمایی کنند، متأسفانه این اسناد هنوز قابل دسترسی برای عموم نمی باشند. پرونده های ام. آی سیکس همچنان بسته باقی مانده اند، وزارت امور خارجه امریکا فعلاً از رعایت مقررات خودش در زمینۀ خارج کردن اسناد از طبقه بندی شانه خالی می کند و برای به تأخیر انداختن انتشار اسناد مربوط به ایران – و نیز گواتمالا و کنگو – به بهانه های گوناگون متوسل می شود. سازمان سیا به نوبه خود پس از سال ها که بهانه می آورد منابع مالی لازم برای عملی کردن فرمان اجرایی رئیس جمهور دایر بر "خارج کردن اتوماتیک اسناد از طبقه بندی" پس از گذشت بیست و پنج سال را ندارد، در یک چرخش غیر منتظره اعلام داشته است که همان مدارک در اوایل سال ۱۹۶۰ به دلیل حاکم بودن نوعی "فرهنگ معدوم سازی" به طور تصادفی و سهواً خرد شده و از میان رفته اند!!! این سازمان حدود ۱۰۰۰ صفحه از این اسناد را در مخزن های قفل شده سازمان بصورت مسکوت و در حال تعلیق نگه داشته، در سند ویلبر تنها بخشی که پنهان مانده بود، ضمیمه ای بود که در آن فهرست اسامی روزنامه نگاران و سیاستمدارانی آمده بود که در جریان کودتا از ام. آی. سیکس و سیا پول می گرفتند. بعبارتی "ردّ شدن یک شتر از سوراخ ته سوزن، آسان تر از دست یافتن یک مورّخ به پرونده های سی. آی. اِ و ام آی سیکس در بارۀ کودتا است."

نقش انگلستان و آمریکا


ملی شدن نفت اساساً منافع دولت های امریکا و انگلیس را مورد مخاطره قرار داده بود و آنها حاضر نبودند به هیچوجه در این مورد اغماض کنند. چرا که تنها موضوع به ایران محدود نمی شد. اگر در نظر داشته باشیم که امریکایی ها هنوز امتیازی از نفت ایران کسب نکرده بودند این موضوع بیشتر روشن خواهد شد. ترس امریکایی ها از تسری این بحران به سایر کشورهای نفتی در امریکای لاتین و عربستان ناشی می شد. از این رو خواهان حل و فصل هر چه سریع تر موضوع البته بشکلی که در سایر کشورها مشکلی تولید نکند، بودند. منافع انگلستان هم که مستقیماً مورد مخاطره قرار گرفته بود. بریتانیا و ایالات متحده ممکن بود راجع به برخی جزئیات بی اهمیت با هم اختلاف داشته باشند، امّا در مخالفت شدیدشان با ملّی شدن نفت با یکدیگر توافق داشتند. از اینرو دولت های امریکا و انگلیس کودتای ۲۸ مرداد را طراحی و مدیریت کردند. امریکا در سال ۲۰۰۰ تلویحاً بدلیل نقش خود در کودتا، از ایران عذرخواهی نمود اما انگلستان تاکنون نقش خود را در کودتای ۱۳۳۲ انکار می کند. بیش از ۱۰۰۰ صفحه از اسناد سازمان سیا هنوز در مخزن های قفل شده سازمان بصورت مسکوت و در حال تعلیق نگه داشته شده است، چرا که سیا معتقد است انتشار این اسناد به اعتماد بریتانیایی ها به آنها لطمه وارد خواهد ساخت زیرا آنها رسماً ادعا می کنند در کودتای ۱۳۳۲ هیچ نقشی نداشته اند. پرونده های ام. آی سیکس هم همچنان بسته باقی مانده اند.

علت ریشه ای شکست مذاکرات در خودداری انگلیسی ها از واگذاردن کنترل شان بر تولید نفت، و در همان حال و در مقابل، تصمیم قطعی ایرانی ها به در دست گرفتن تولید همان نفت بود. تایم از یک دیپلمات انگلیسی نقل می کند که گفته است "ما می توانستیم با یک آدم هرزۀ نادرست کنار بیاییم. اما با یک آدم درستکار کلّه خشک چطور می توان کنار آمد؟" و جورج میدلتون کاردار سفارت بریتانیا در تهران گزارش می دهد که او و هندرسون اکنون هر دو متقاعد شده اند که تنها راه حلّ این بحران،یک "کودتا"ی نظامی است. دونالد ویلبر در روایت خود از کودتا شش دلیل اصلی را برای سرنگونی مصدّق ارائه کرده است: ۱- خودداری مصدق از قبول یک توافق نفتی ۲- کسری بودجه ایران ۳- سیاست های احساسی مصدّق ۴- تمدید اختیارات و بی اعتنائی به قانون اساسی و مشروطیت ۵- تخریب و از میان بردن شاه و نیروهای مسلح ۶- همکاری او با حزب توده

دونالد ویلبر تأکید می کند که وزارت خارجۀ ایالات متحده و وزارت خارجۀ بریتانیا در نوامبر ۱۹۵۲ جلسۀ مشترکی داشتند و از سیا و ام آی سیکس خواسته اند که طرح مشترکی را برای سرنگونی مصدّق تهیه و آماده کنند. در اواخر ژوئن (اوایل تیر ماه) در لندن این طرح نهایی می شود. در روز اول ژوئیه (ده تیر) وزیر امور خارجۀ ایالات متحده و وزیر امور خارجۀ انگلیس آن را امضاء می کنند و در روز ۱۱ ژوئیه (بیست تیر) هم به امضای آیزنهاور و چرچیل می رسد. و کرمیت روزولت به عنوان رئیس و مسئول عملیات میدانی تعیین می شود. طرح کودتا را "آژاکس" نام نهادند که در واقع فقط نسخۀ اصلاح و تکمیل شدۀ یک طرح قبلی ام آی سیکس به نام "چکمه" بود. طرح از دو قسمت تشکیل می شد: نخست آشوب برای بی ثبات کردن دولت؛ و آنگاه یک کودتای نظامی به معنای عرفی کلمه، برای سرنگونی دولت.

در راستای ایجاد نا امنی و جو ارعاب هواداران بقایی با مشارکت ام آی سیکس، سرتیپ محمود افشار طوس، رئیس شهربانی کل کشور و افسر مسئول تصفیۀ نیروهای مسلح را ربودند و با شکنجه او را به قتل رساندند. مأمور ام آی سیکس که در این جنایت دخالت داشت بعدها برای یک روزنامه نگار نقل کرد که قصد آنها کشتن افشار طوس نبود، امّا یکی از ربایندگان کنترل خود را از دست داده و با شلیک گلوله او را کشته بود.

یک بخش مهم و حساس طرح، برجسته سازی و تأکید بر تهدیدی بود که ادّعا می شد از طرف کمونیست ها وجود دارد: در ارتباط نشان دادن حزب توده و جبهۀ ملّی با یکدیگر، اغراق در قدرت این حزب، بزرگ نمایی گردهمایی های آن، جعل اسنادی که "ثابت می کند" این حزب در دولت نفوذ کرده است. در شرایطی که سیا و ام آی سیکس بر طبل خطر کمونیسم می کوبیدند یک جریان منظم و مستمر پرداخت پول را هم – در حدود ۱۱۰۰۰ دلار در هفته – به بیست تا سی نمایندۀ مجلس، بیش از بیست روزنامه که منظماً مقالاتی را کار می کردند که در لندن و واشنگتن نوشته می شد؛ و سران ایل بختیاری که در بهمن ۱۳۳۱ یک شورش عشایری به راه انداختند؛ و یک "گروه تروریستی" که نام آن فاش نشده است – به قوی ترین احتمال فدائیان اسلام – برای انجام "اقدام مستقیم علیه مصدق و اطرافیان او" و به سومکا، آریا و حزب زحمتکشان؛ و از طریق آیت الله بهبهانی – به وعاظ و دار و دسته های اوباش جنوب تهران، ادامه می دادند.

عملیات مشترک آمریکا و انگلیس یا توجه به داشته ها و آورده های این دو کشور تقسیم کاری را در پی داشت که بخش میدانی آن هم بر عهده عوامل داخلی بود. آورده انگلیس برای کودتا: ۱- کارشناسان خبره ۲- شبکه ای غیر رسمی در نیروهای مسلح ۳- شبکۀ غیر نظامی بومی ۴- مجموعۀ سیاستمداران با نفوذ ۵- ارتباط با سرلشکر فضل اله زاهدی. و امکانات و آوردۀ آمریکائیان: ۱- سفارت آمریکا ۲- نیروهای اصل چهار ۳- مستشاران نظامی ۴- دو کارشناس دانشگاهی دونالد ویلبر و ریچارد کوتام ۵- سه مأمور مخفی ایرانی سیا ۶- نزدیکی به آیت اله کاشانی بود. بطوریکه در مورد بند آخر سفیر امریکا پیامی را دریافت می کند که کاشانی به این نتیجه رسیده است که "فقط یک کودتا می تواند ایران را نجات دهد." در همان اوایل سال 1953 سیا به رئیس جمهور اطلاع می دهد که کاشانی "در راه اندازی و تشویق تظاهرات خیابانی هواداری از شاه یک چهرۀ کلیدی است ."

حقوق بگیران سیا و ام آی سیکس


در جریان بحران نفت و پیش از آن انگلستان و امریکا شبکه ای از عوامل داخلی را از روحانیت، نمایندگان مجلس، روزنامه نگاران، فعالین سیاسی، عاومل دولتی و ... سازماندهی کرده بودند. و بطور مستمر بدانها پول پرداخت می کردند و یا امکانات سیاسی و اقتصادی را برایشان فراهم می ساختند.

در سند ویلبر تنها بخشی که پنهان مانده بود، ضمیمه ای بود که در آن فهرست اسامی روزنامه نگاران و سیاستمدارانی آمده بود که در جریان کودتا از ام. آی. سیکس و سیا پول می گرفتند. در آن زمان دست کم یک سوم نمایندگان مجلس در لیست حقوق بگیران سیا و ام آی سیکس قرار داشتند. سیا به بقایی و خلیل ملکی هر دو پول می داد. جلالی، یکی از دو نفری که از آنان به نام برادران بوسکو نام می برند، پس از این هم در جلسات نیروی سوّم حاضر می شد. در همان حال که سیا و ام آی سیکس بر طبل خطر کمونیسم می کوبیدند یک جریان منظم و مستمر پرداخت پول را هم همانطور که گفته شد به برخی از نمایندگان مجلس، برخی روزنامه نگاران، برخی سران عشایر و برخی احزاب وابسته به دربار و بیگانگان می دادند.

نقش روحانیت در کودتا

در کودتای ۲۸ مرداد روحانیت و اسلام سیاسی نقشی منفی و همسو با امپریالیست ها داشتند.

آیت الله کاشانی بارزترین نمایندۀ روحانیت در بحران نفت بود که ابتدا از ملی شدن نفت دفاع و در بنیان گذاری جبهه ملی با مصدق همراهی نمود و در جریان سی تیر هم از نخست وزیری مصدق دفاع کرد، با این همه انگلیسی ها او را "دشمنی سخت" اما قابل خرید، می دانستند. و حوادث منتهی به کودتای ۲۸ مرداد نشان داد که تشخیص انگلیسی ها تا چقدر به واقعیت نزدیک بود. نزدیکی به آیت اله کاشانی یکی از شش آورده ی مهم آمریکائیان در کودتای ۱۳۳۲ بود. در هفته های پیش از کودتا هواداران کاشانی تقریباً به صورت هر روزه در بیرون خانۀ مصدق با تظاهر کنندگان هوادار مصدق درگیری و برخورد داشتند. ستارۀ اسلام کاشانی هم در زمرۀ شش روزنامه ی مخالفی بود که فرمان ملوکانه انتصاب سرلشکر زاهدی به نخست را به طور برجسته ای در صدر اخبار خود منتشر ساختند. حتی پس از کودتا شاه در اقدامی بی سابقه به کاشانی در منزل او سر زده و از او برای همکاریش در اعادۀ سلطنت تشکر کرد. هفته بعد از کودتا، روزنامه های اصلی کشور عکس های بزرگی از زاهدی را با کاشانی، بقایی، مکّی، حائری زاده و قنات آبادی منتشر کردند که در کنار یکدیگر در برابر دوربین قیافه گرفته بودند.

سفارت انگلستان با دو پسر آیت الله ها بهبهانی و طباطبائی، یعنی محمدرضا بهبهانی و سید محمدصادق طباطبایی هم جلسات پی در پی داشت. بهبهانی خود را بعنوان کانال ایده آل برای انتقال و پخش پول هایی که علیه مصدق خرج می شد معرفی کرده بود. سفارت انگلیس بعدها از او برای "نقش مهمّی که در کودتا" ایفا کرده بود قدردانی کرد و یادآوری کرد که او "بابت خدمات خود، بویژه از شاه به طور منظم پول دریافت می کرد." کوتام تردیدی نداشت؛ که سازمان بهبهانی با کمک کاشانی و سایر ملاهای کوچک تر بلواگرانی از عوام بیسواد جنوب تهران را با شمار گسترده ای از سرکرده های چاقوکشان جفت و جور کرده بودند تا در 19 اوت 1953 به خیابان ها آمده و مصدق را از قدرت ساقط کنند.

حسن امامی که مدت کوتاهی هم رئیس مجلس هفدهم شد و از طرف شاه نیز به سمت امام جمعۀ تهران منصوب گردید، برای دریافت پول از انگلیسی ها و برای این که به برخی نمایندگان روحانی غلبه کند، به انگلیسی ها هم نزدیک شد. وزارت خارجۀ بریتانیا با لحن مرموزی اظهار نظر می کرد که "ظاهراً چرخ های اسلام بیش از آئین های دیگر به روغنکاری احتیاج دارند." رشیدیان ها هر ماه ۱۰۰۰۰ پوند بین ملاّها، روزنامه نگاران، و سیاستمدارانی که نام آنها فاش نمی شد - به ویژه نمایندگان مجلس- پخش می کردند.

حجت الاسلام طالقانی سالها بعد فاش ساخت که جاعلان در تمام طول شب در منزل آیت الله بهبهانی سرگرم کار بودند و اعلامیه هایی را به نام حزب توده تهیه و تکثیر می کردند که از حلول یک "جمهوری دموکراتیک خلق" خبر می داد. در این اعلامیه ها همچنین تهدید شده بود که رهبران روحانی از جمله آیت الله العظمی بروجردی را از تیرهای برق آویزان می کنند.

ارتباط انگلستان با بنیاد گرایان واسلام سیاسی

انگلیسی ها در گسترۀ جهانی و نه صرفاً ایران، از سالها پیش در فکر استفاده از اسلام سیاسی در راستای منافع خویش بودند. آنها تعارضی اساسی بین منافع خود و اسلام سیاسی نمی دیدند.

همکاری با فدائیان اسلام بعنوان نمود بارز بنیاد گرایی اسلامی در آن دوره، برای انگلیسی ها امری غیر قابل تصور نبود. "در یک تحلیل طولانی راجع به فدائیان اسلام که مدت کوتاهی پس از آن که این گروه سعی کردند فاطمی را ترور کنند، نوشته شده است، روبین زاهنر، به بیان مرموزی می نویسد هچ دلیلی وجود ندارد که که انگلستان و فدائیان نتوانند همکاری با یکدیگر علیه جبهۀ ملّی را "ادامه دهند." او اضافه می کند که "علیرغم این که سیدضیاء پیوندهای علنی و آشکاری با انگلیس دارد، فدائیان اسلام با سیدضیاء روابط کاری دارند." زاهنر در ادامه توضیح می دهد که "علاقه و نگرانی اصلی فدائیان اجرا شدن دقیق قوانین شرعی در زمینۀ الکل، فحشا و حجاب است و از آنجائیکه بریتانیا واقعاً بابت هیچ یک از این موارد نگرانی و با این مسائل کاری ندارد، پس هیچ دلیلی هم وجود ندارد که این دو نتوانند با یکدیگر کار کنند. او اذعان می کند که این امر ممکن است "باور کردنی" به نظر نیاید، امّا شدنی است و توجیه عملی دارد." در همین راستا "ژنرال گلوب، فرماندۀ انگلیسی لژیون عرب در اردن هم، پیامی را از سوی اخوان المسلمین مصر به انگلیس ارسال می کند که در آن اخوان المسلمین پیشنهاد می کنند از نفوذ خود در ایران برای کمک به انگلستان در این کشور استفاده کنند."

متلاشی کردن حزب توده و جبههّ ملّی یک گسستگی، یک خلاء سیاسی به وجود آورد. این خلاء را سرانجام جنبش اسلامی پر کرد. به طور خلاصه، شاه، نادانسته یک اپوزیسیون مذهبی را جایگزین اپوزیسیون سکولار کرد که در درازمدت نشان داد خیلی سرسخت تر ار آن اپوزیسیون سکولار است.

تردید مصدق رفیق نیمه راه بودن یارانش


فاکت هایی که در این کتاب آمده به روشنی نشان می دهد تردید و عدم قاطعیت مصدّق و تردید و تسلیم یاران وی، در شکست نهضت ملی نفت نقش مهمی داشت. بطوریکه در اواخر سال 31 نه نفر از آن بیست نفری که جبهۀ ملّی را بنیانگذاری کرده بودند، از آن جدا و به طرف مقابل پیوسته بودند. [بقایی، مکّی، حائری زاده، کاشانی و قنات آبادی از آن جمله بودند.]

کودتای اول (۲۵ مرداد) و شکست آن موجب حضور مردم بخصوص هواداران حزب توده در خیابان ها بعنوان اعتراض در روزهای بعد از ۲۵ مرداد گردید، این شرایط مانع به نتیجه رسیدن کودتای دوم بود. به همین دلیل هم هندرسون را که در آن روزها "بعنوان مرخصی" از ایران خارج شده بود فراخواندند تا او به بهانۀ حفظ جان اتباع امریکا مصدق را فریب دهد تا او دستور خلوت کردن خیابانها را به ارتش و پلیس بدهد. هندرسون با عجله به ایران می آید و به دیدار مصدق می رود و همین نقش را بازی میکند. آنطورکه خود نقل میکند در پایان این گفتگو "[مصدق] کنترل اعصاب خود را از دست داد"، گوشی را برداشت و به رئیس پلیس خود دستور داد "نظم را به خیابا نها برگردانید." آمبروز نتیجه گیری می کند این "اشتباه مهلک پیرمرد" بود. مصدق به دام افتاد. او دستور رسمی ممنوعیت هر گونه تظاهرات را صادر کرد. سرتیپ ریاحی نیز اعلام کرد که سربازان او دستور دارند در صورت لزوم تیراندازی کنند.

شایگان در خاطرات خود می نویسد که سه نفر نمایندۀ حزب توده – که او یکی از آنها را شحصاً می شناخت – به خانۀ مصدّق آمدند و درخواست مقاومت فعالانه داشتند. اگرچه این درخواست ها مورد حمایت فاطمی، سنجابی و خان قشقایی بود که در آن جلسات حضور داشت، مصدّق با این استدلال که نمی خواهد "بر روی آتش نفت بریزد" این درخواست ها را ردّ کرد. سفارت انگلستان بعدها تأکید کرد که در آن روز فاجعه بار مصدق هر درخواستی را در زمینۀ توزیع سلاح سرسختانه رد کرده بود.

حزب توده، مصدق و کودتا


شاید ادعای گزافی نباشد که بگوئیم حوادثی که در این کتاب تشریح و افشاء شده، اعادۀ حیثیتی است به حزب توده ایران و بعبارتی کلی تر به چپ ایران. آبراهامیان با نوشتن آن حزب توده را از اتهام داشتن نقش منفی در جریان کودتای 28 مرداد تبرئه نمود.

ابراهامیان مستنداً مدعی است؛ "حزب توده که در سالهای اولیه بحران نفت به وسیلۀ چپ های تندرو رهبری می شد، جبهۀ ملّی را نه به عنوان نمایندۀ "بورژوازی ملّی" بلکه به عنوان نمایندۀ "بورژوازی کمپرادور"ی که به امریکا وابسته بود می شناخت. این موضع افراطی چپ تا تیرماه ۱۳۳۱ که حزب توده به مصدّق نزدیک تر شد و او را به عنوان یک رهبر ملّی واقعی ارزیابی کرد، ترک نشده بود." حتی کاشانی که در آن موقع (۳۰ تیر ۱۳۳۱) مدافع ملی شدن نفت و مصدق بود، طی اطلاعیه ای از حزب توده بابت کمک به "حصول پیروزی علیه امپریالیسم بریتانیا" تشکر کرد. اعتصاب نفت - که توسط اتحادیه های تحت رهبری حزب توده شکل گرفت- قدرت و تحرک اساسی و عمده ای به کارزار ملی کردن نفت بخشید. هدف عمده و اصلی این حزب تقویت و نگهداری مصدق و بوجود آوردن یک جبهۀ واحد بود. گزارش سازمان سیا حاکی است: "این حزب به اعضای خود آموزش و دستور داده است که از دولت در برابر کودتای احتمالی <پشتیبانی> کنند." شایگان در خاطرات خود می نویسد؛ [در جریان کودتا] سه نفر نمایندۀ حزب توده به خانۀ مصدّق آمدند و درخواست مقاومت فعالانه داشتند، اما مصدّق نپذیرفت.

در همان حال که سیا و ام آی سیکس بر طبل خطر کمونیسم می کوبیدند، یک جریان منظم و مستمر پرداخت پول به عوامل داخلی خود را ادامه می دادند. خلیل ملکی از منشعبین حزب توده و نیروی سوّم او برای پیشبرد کارزار ضد کمونیستی از سیا پول دریافت می کرد. برادران بوسکو از مأمورین رسمی سیا بطور مستمر در جلسات حزب نیروی سوّم شرکت می کردند. نیروی سوم اعلام کرد که خطر دست راستی ها مرده و دفن شده است، امّا خطر حزب تودۀ همچنان کاملاً زنده است. برادران بوسکو کار خود را در نیروی سوم خوب انجام داده بودند.

دونالد ویلبر در روایت خود از کودتا همکاری با حزب توده را یکی از شش دلیل اصلی برای سرنگونی مصدّق ارائه کرده است. این در شرایطی است که سیا و ام آی سیکس در رابطه با نقش و توان حزب توده عامداً اغراق می کردند. یک بخش مهم و حساس طرح[کودتا]، برجسته سازی و تأکید بر تهدیدی بود که ادّعا می شد از طرف کمونیست ها وجود دارد: مرتبط نشان دادن حزب توده و جبهۀ ملّی با یکدیگر، اغراق در قدرت این حزب، بزرگ نمایی گردهمایی های آن، جعل اسنادی که "ثابت می کند" این حزب در دولت نفوذ کرده است. جرج میدلتون سال ها بعد اعتراف می کند که او همیشه فکر می کرده است حزب توده بیشتر یک "لولو" است تا یک تهدید وافعی"

نفت شمال


نفت شمال شاید بدترین پاشنه آشیل حزب توده در جریان ملی شدن نفت بود. از اسناد ارائه شده در این کتاب چنان استنباط می شود که امتیاز نفت شمال برای شوروی امری جدی نبود و بیشتر با هدف دور کردن دشمنان شوروی از مرزهای جنوبی اش طرح می گردید تا یک برنامۀ اقتصادی سودمند. با این همه دفاع حزب توده به هر دلیلی از این طرح، در مقطعی که موضوع ملی شدن صنعت نفت در کلیت آن و در سراسر کشور مطرح بود، کاری نابخردانه و اشتباهی مهلک بشمار می رفت. هر چند مقایسۀ توافق نفت شمال با امتیاز نفت جنوب، قیاسی مع الفارق است اما طرح آن و دفاع از آن در آن شرایط خیلی دیر و غیرقابل قبول بود. هر چند برخی از رهبران حزب توده هم در عین حال که علناً به لحاظ "همبستگی سوسیالیستی" از شوروی ها حمایت می کردند، از همان آغاز به طور خصوصی تردیدهایی را نسبت به کلّ ماجرای واگذاری امتیاز به یک قدرت خارجی ابراز داشته بودند.

آنچه شوروی را به طرح این درخواست برانگیخته بود، اطلاعاتی بود که آنها بدست آورده بودند حاکی از این که نمایندگانی از شرکت های غربی، در تهران فعالانه به دنبال انجام معاملات نفتی محرمانه و تازه ای در مناطق شمالی و مجاور مرز شوروی هستند. صحّت این شایعات به زودی از طرف وزارت خارجه بریتانیا و وزارت خارجۀ ایالات متحده تأیید شد. در شهریور ماه ۱۳۲۲ درست یک سال پیش از آن که درخواست شوروی مطرح شود، شرکت استاندارد وکیوم که در مالکیت مشترک استاندارد اویل نیوجرسی و سوکونی واکیوم بود، بی سرو صدا مذاکراتی را برای گرفتن امتیازی در استان بلوچستان در جنوب شرقی ایران شروع کرده بود. مناطق مورد مذاکراۀ این شرکت ها به زودی از بلوچستان به دیگر بخش های ایران از جمله استان های هم مرز با شوروی گسترش یافت. سفارت ایالات متحده گزارش می داد که شاه و نخست وزیر هر دو جانب شرکت های امریکایی را دارند و تصمیم دارند به استاندارد اویل در شمال امتیازی واگذار کنند، امّا این کار فقط پس از جنگ، زمانی که سربازان شوروی ایران را ترک کنند، صورت خواهد گرفت.

امّا همانگونه که سفارت آمریکا صریحاً می گفت؛ "هدف محتمل روس ها این نبود که واقعاً امتیاز را برای خود به دست آورند، بلکه این بود که دیگران را از شمال [ایران] دور نگهدارند". ژرژ کنان، کاردار سفارت امریکا در مسکو به وزیر امور خارجه اطلاع می داد: "انگیزه اصلی موضع اخیر شوروی نسبت به شمال ایران احتمالاً نیاز به خود نفت نیست، بلکه نگرانی این کشور از نفوذ خارجی در این منطقه است که امکان بالقوۀ آن وجود دارد." هر چند دولت ایران کوشید از این طریق که "متعهد می شود تا پایان جنگ هیچ گونه امتیاز نفتی به هیچ کس ندهد، بحران را بین همه طرف های درگیر سرشکن کرده و به این ترتیب از شدت آن بکاهد. با این حال شوروی ها - به درستی - ظنین بودند که این فقط یک حیله باشد. آنها برخواستۀ نفتی خود پافشاری کردند، خارج کردن سربازان خود از خاک ایران را به تأخیر انداختند."

قوام در توافق خود با شوروی در مورد امتیاز نفت شمال متعهد شده بود؛ پیشنهادی را برای تشکیل یک شرکت نفتی مشترک شوروی و ایران تقدیم مجلس کند. این پیشنهاد – که همۀ استان های شمالی کشور را در بر می گرفت – به یک معامله ۵۰ – ۵۰ نزدیک بود. قرار بود در بیست و پنج سال اول، شوروی 51 درصد و ایران ۴۹ درصد سهام این شرکت را داشته باشند و در بیست و پنج سال بعدی، این نسبت وارونه شود. شوروی ها همۀ تکنسین ها و تجهیزات لازم را تأمین و فراهم می ساختند. در مقابل پولی که انگلستان از بابت نفت جنوب پرداخت می کرد قابل مقایسه با این پیشنهاد سخاوتمندانه نبود. بطوریکه مک گی، دستیار وزارت خارجۀ ایالات متحده می گفت: " ایران مبلغ ناچیزی حدود ۳۷ سنت برای هر بشکه نفت دریافت می کند." با این همه وقتی مجلس ایران توافق قوام با شوروی در خصوص امتیاز نفت شمال را رد کرد، دولت شوروی اعتراضی نکرد. بطوریکه سفارت بریتانیا از این که شوروی ها ردّ این پیشنهاد را "تا چنین حدّ قابل توجهی خوب" پذیرفتند، شگفت زده شده بود.

موضوع مهم تر این بود که آمریکایی ها می ترسیدند که چنین معامله ای با شوروی بتواند "هر گونه امکان به دست آوردن یک امتیاز نفتی به وسیلۀ آنها را از بین ببرد و مهم تر از همه منابع نفتی بسیار سرشار آمریکا را در عربستان سعودی، بحرین و کویت مورد تهدید قرار دهد." از این رو توصیه نهایی وزارت خارجۀ بریتانیا، این بود که "بریتانیا و ایالات متحده باید دولت ایران را ترغیب کند که این توافق را لغو کند و در همان حال، آن را تشویق کند که برای جنوب امتیازی به شرکت شل واگذار کرده و از ایالات متحده دعوت کند در یک چنین قراردادی شریک شود. "

پی آمدهای کودتا


بطور قطع شکست جنبش ملی نفت در پی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نتایج فاجعه باری در حیات سیاسی و توسعۀ اقتصادی بدنبال داشت. کودتا نه تنها توسعه اجتماعی لیران را از مسیر مدرنیته، دمکراسی و توسعه منحرف ساخت، همچنین؛
- ملی کردن نفت را بی اثر و ملغی ساخت،
- اپوزیسیون سکولار ایران را در هم شکست،
- مشروعیت سلطنت را به شکل مهلکی از میان برد،
- سوء ظن توهم آلودی را که از قبل هم بر عرصۀ سیاست ایران، سراسر و به شدّت مستولی بود، باز هم شدیدتر کرد.

این تنها مشروعیت سلطنت نبود که به شدت خدشه دار شد بلکه همراه با آن مشروعیت ارتش ایران نیز زیر سؤال رفت. ایران که در این منطقه نخستین کشوری بود که نفت خود را ملّی کرد، تبدیل به یکی از آخرین کشورهایی شد که این روند را به سرانجام رساندند. دولت انگلستان تاکنون در ارتباط با نقش خود نه تنها عذرخواهی نکرده بلکه همچنان مشارکت اش را در آن واقعه انکار میکند. هر چند که دولت آمریکا بطور تلویحی در سال 2000 بابت کودتای ۱۳۳۲ از ایران عذر خواهی کرده اما هنوز شکاف ژرفی این دو کشور را از هم دور داشته است. 

نامه زبیده حاجی زاده و نیما ابراهیم زاده: جان همسرم بهنام ابراهیم زاده بیش از پیش در خطر است! ا

نامه زبیده حاجی زاده و نیما ابراهیم زاده: جان همسرم بهنام ابراهیم زاده بیش از پیش در خطر است! ا


صدای بی صدای ما باشید! اتحادیه های کارگری، سازمانهای انسان دوست، تشکهای مدافع حقوق انسان و عفو بین الملل، سازمانهای مدافع حقوق کودک و مدافع حقوق زنان! جان بهنام ابراهیم زاده پدر فرزند بیمارم در خطر است! این نامه را من و فرزند مریضم نیما که مبتلا به سرطان خون است خطاب به شما همه وجدانهای بیدارمینویسیم. دوستان!امروز طی تماسی تلفنی از وضعیت خطیر بهنام به ما گزارش دادند. در اوج نگرانی و مردد از اینکه چه باید بکنیم؟ بله امروز از زندان رجائی شهر به ما خبر دادند که بهنام را به زندان رجائی شهر کرج بند ۱ سالن ۲ منتقل کرده اند. بهنام بخاطر وضعیت جسمی و بی توجهی های فراوان که در زندان نسبت به وضعیت وی شده است، از روز ۱۸ مرداد ١٣٩٣ در اعتصاب غذا بسر میبرد. امروز باز به ما خبر ناگوار دیگری دادند که ماموارن زندان به بند ریخته و همه زندانیان را مورد ضرب شتم قرار داده اند. بهنام هم بدلیل وضعیت وخیم جسمی و هم اعتصاب غذا، حتی نتوانسته روی پا بایستد. خبرهای ناگوار یکی بعد از دیگری در مورد وضعیت بهنام را دریافت میکنیم. بهنام را تنبیه کرده و به بند "تبهکاران" فرستاده اند. این بند نه تنها پر از مواد مخدر است بلکه حتی امنیت جانی در این بند نیست. چرا که تعدادی از زندانیان چاقو و اسلحه سرد در بند با خود حمل میکنند. ا
دوستان! این گزارش هایی است که دریافت میکنیم و قلب ما هر لحظه از جا کنده میشود و مدام به خود میگوییم چه باید کرد؟ چندین سال است که من و فرزند بیمارم در وضعیتی سخت و طاقت فرسا بسرمیبریم. اگر چه کمکها و محبتهای شما برای ما دلگرم کننده بوده و تحمل این شرایط کاملاً غیر انسانی را برای ما قابل تحمل كرده است، اما امروز میبینم نیما، فرزندم جلوی چشمم ذره ذره آب میشود و کاری از دست من برنمیاید. در این سالها چه شبهایی با فریادهای نیما از خواب پریدم، نوازشش داده و آرامش کردم و به او قول دادم این روزهای سخت پایانی دارد. اما انگار این روزهای سیاه و سخت برای ما پایانی ندارد. ا
ما از وضعیتی که بهنام در آن بسر میبرد بشدت نگران هستیم. از شما تقاضای کمک میکنیم. از شما میخواهیم هر کجا و به هر شکلی شده است، تلاش كنید تا شاید اعتراضات جهانی پاسخی باشد برای آزادی بهنام. باور کنید دیگر طاقتمان از این وضعیت بسر آمده است. بهنام نه قاتل است نه دزدی کرده است و نه مثل میلیاردرها پول بیت المال را بالا کشیده و نه از دیوار کسی بالا رفته است. بهنام تنها خواهان حق انسان هایی مثل خودش که هر روزه حقشان پایمال میشود بوده است. بهنام از کودکانی دفاع کرده است که در گوشه خیابانها شب را به روز و روز را به شب میرسانند. چرا باید پاسخ انسانهایی که نوعدوست هستند و وجدان بیدار دارند در این مملکت زندان باشد؟
نامه های بی پایان ما به مسئولین دولتی و بی پاسخی از جانب آنها دیگر نیرویی برایمان باقی نگذاشته است. ما از شما زنان و مردان، از شما نوعدوستان و از شما وجدانهای بیدار میخواهیم همچون گذشته ما را تنها نگذارید. از شما میخواهیم بیش از همیشه صدای ما باشید. از شما میخواهیم با اقداماتی سراسری فشار بیشتری بر دستگاه قضایی بیاورید تا بهنام، همسرم و پدر فرزند بیمارم آزاد شود. ما پیشاپیش از هرگونه اقدام شما در سراسر دنیا قدردانی میکنیم. ا
با احترام و به امید آزادی بهنام ابراهیم زاده
زبیده حاجی زاده و نیما ابراهیم زاده
 م28 مرداد 1393

یونس پارسابناب: همبستگی های جهانی در مبارزه علیه امپریالیسم “مرز محور”

یونس پارسابناب: همبستگی های جهانی در مبارزه علیه امپریالیسم “مرز محور”


درآمد
- سرمایه داری در آغاز تولد و رشدش ( در قرن پانزدهم و شانزدهم میلادی ) در مقام مقایسه با شیوه های دیگر تولیدی ( انواع متنوع برده داری و فئودالیسم و... ) یک شیوه تولید مترقی تر و پیشرفته تری بود . نکات مثبت تاریخی و پیشرفته این نظام به درجات مختلف از طرف محققین و دانشمندان جامعه شناسی و اقتصاد سیاسی ( منجلمه مارکس و مارکسیست ها ) در طول پانصد سال عمر سرمایه داری ، مورد تحسین ، تفسیر و تائید قرار گرفته اند . ولی علیرغم این نکات مثبت و مترقی ، سرمایه داری از همان اوان ظهور و گسترش اش در کشورهای اروپای آتلانتیک و سپس در آمریکای شمالی و دیگر قاره های جهان ویژگی های به غایت عقب گرا و ارزش های بی نهایت " بشریت تهی از انسانیت " را در متابولیسم خود حمل می کرد که ابعاد فلاکت بار و مخرب آنها در تاریخ انسان عموما کم سابقه و گاها حتی بی نظیر بوده اند .
- بطور مثال هم در عهد طولانی نظم برده داری ( که تحقیقا بطور تخمینی نزدیک به 20 هزار سال طول کشید و هم در عهد نظام فئودالیسم ( که تحقیقا نزدیک به 6 هزار سال طول کشید ) به ترتیب 80 و 90 در صد تولیدات و محصولات مشمول خرید و فروش کالا نبوده و جملگی ارزش مصرفی و نه تبادلی داشتند . این امر تاریخی و اصل بزرگ در مورد فعالیت ها و تولیدات معنوی و هنری انسان ( مجسمه سازی ، نگارش ، نقاشی ، هنرهای صوتی و بصری ، ادبیات ، معماری و... ) نیز صدق میکرد .
- ولی با ظهور و عروج سرمایه داری ، روند کالا سازی ( تبدیل تولیدات و محصولات به کالا جهت خرید و فروش در بازار ) و تشدید آن در عهد سرمایه داری انحصاری از دهه 1880 به این سو ،زندگی و جوامع بشریت زحمتکش جهان را بطور فلاکت باری دستخوش تحویل و تحول قرار داد . به طوری که امروز تقریبا هیچ تولید و محصول مادی و معنوی انسانی همراه با منابع طبیعی ( منجمله زمین ، آب و... ) در سطح جهانی وجود ندارد که مشمول روند کالا سازی ( خرید و فروش برای کسب سود در جهت انباشت سرمایه توسط " انحصارات پنجگانه " ) نشده باشد .
- ولی یکی از ویژگی های بی نظیر سرمایه داری که بُعد فلاکت بار و ضد انسانی آن در جهان امروز بیداد می کند روند خانمانسوز سیاست "غیر قانونی سازی "    میلیون ها انسان مهاجر و خانه بدوش و جابجا شده است که نظام جهانی سرمایه بویژه راس آن آمریکا ، در اکناف جهان ، اعمال می کند . این روند که به حق از سوی بخشی از چالشگران جدی ضد نظام به نام امپریالیسم مرزمحور ( ویا سرحد مدار ) معروف شده است ، منبعث از دو سیاست جهانی راس نظام و شرکا است : سیاست اشتعال و گسترش جنگ های مرئی و نامرئی در کشورهای پیرامونی و نیمه پیرامونی جهان و بسط و اعمال سیاست " ریاضت کشی " در کشورهای مرکز .

- این نوشتار درباره امپریالیسم مرزمحور در دو بخش زیرین تهیه و تنظیم گشته است :
1 – توضیح اجمالی مولفه های امپریالیسم مرزمحور ، بویژه در حیطه " غیرقانونی " ساختن انسان ها و
2 – چند و چون مبارزات توده ای علیه امپریالیسم مرزمحور در مسیر ایجاد جهانی که در آن انسان غیرقانونی وجود نخواهد داشت .
مولفه های امپریالیسم مرزمحور
- تقسیم جهان به کشورها و تعیین و تعبیه سرحدات بین کشورها در دنیای پیشاسرمایه داری وجود خارجی و عینی نداشته است . طبق نوشته ها ، گزارشات ، خاطرات سیاحان و جهانگردان متعلق به دوره های طولانی پیشاسرمایه داری – هرودوت ، ابن رشد ، ابن بطوطه ، ابن خلدون ، سعدی ، ناصر خسرو .... – در سفرهای خود مدارکی چون " شناسنامه " و " گذرنامه جعلی " حمل نمیکردند زیرا که آن مدارک نیز وجود خارجی نداشتند . با ظهور و رشد سرمایه داری و با تشدید حرکت سرمایه در سطح جهانی ( گلوبالیزاسیون ) نظام توانست از طریق پیشبرد سیاست های استعمار کهن در قرون 16 ، 17 ، 18 میلادی و سپس استعمار نوین در قرن 19 و 20 مرزبندی ها و خط و خطوط سرحداتی را در اکناف جهان بوجود آورد . مضافا هیئت های حاکمه کشورهای سرمایه داری مرکز در این دوره ها ( بویژه در فاز فعلی جهانی گرائی = از آغاز دهه 1970 به این سو ) توانستند با اشتعال جنگ های خانمانسوز مرئی و نامرئی نئوکلونیالیستی ، میلیون ها انسان را بعد از جابجائی ، بی خانمانی و در به دری ، وادار به مهاجرت ها و پناهندگی های اجباری و غیر داوطلبانه سازند.هدف نظام  در دوره فعلی گلوبالیزاسیون در ارتباط با این جابجائی ها ، در به دریها و بی خانمانی ها تبدیل میلیون ها انسان بطور سالانه به مهاجرین " غیرقانونی " و " بی مدرک " که دائما از کشورهای دربند پیرامونی آسیا ، آفریقا و آمریکای لاتین کنده شده و به کشورهای  مرکز پرتاب می شوند ، در جهت ایجاد ارتش عظیمی از کار ارزان ، می باشد .
- تشدید حرکت سرمایه در سطح جهانی ( جهانی گرائی ) بر خلاف لفاظی های حامیان و طرفداران نظام جهانی به هیچ وجه جهانی گرائی اجتماعی ( یعنی حرکت آزاد انسان از این سو به آن سوی مرزها ) نیست  . بلکه این حرکت آزاد فقط و مطلقا متعلق به سرمایه و ابر سرمایه داران ( صاحبان انحصارات پنجگانه ی عمومی تر ، مالی تر و نظامی تر گشته ) می باشد که توسط اولیگارشی فرمانبر نظام در مرکز و رژیم های متنوع بنیادگرا و یا سکولار در کشورهای پیرامونی, مرزهای میلیتاریزه شده را تحت کنترل کامل خود دارند . امروز جهانی گرائی سرمایه که عموما با جنگ های خانمانسوز از یک سو و اعمال وحشیانه سیاست های " ریاضت کشی " از سوی دیگر به پیش برده می شود دیوارهای سرحداتی و مرزی صعب العبور به بلندی و طول دیوار چین در مقابل توده های مردم بویژه کارگران و دیگر زحمتکشان ( که قربانیان اصلی جنگ ها و سیاست های ریاضت کشی هستند ) بوجود آورد ه است . به کلامی دیگر امپریالیسم مرزمحور که عامل اصلی دربه دری ، جابجائی و مهاجرت کارگران و دیگر ستمدیدگان کشورهای دربند پیرامونی است دست به تنظیم و تعبیه سرحدات محکم میلیتاریزه شده در کشورهای خودی مسلط مرکز علیه میلیون ها نفر مهاجر و پناهنده ، که خود به وجود آورده ، می گردد . در حال حاضر در داخل خود راس نظام نزدیک به 12 میلیون نفر و در کانادا نزدیک به پنج میلیون نفر مهاجر و پناهنده به اصطلاح غیر قانونی در شرایط فلاکت باری به سر می برند . این مهاجرین که  قربانیان جنگ های داخلی در کشورهای آمریکای لاتین ( السالوادور ، نیکاراگوئه ، کلمبیا ، پرو ،هائیتی و... ) و جنگ های ساخت آمریکا در اکناف جهان هستند از سوی دولت اوباما " غیرقانونی " و " بیگانه " اعلام گشته اند . هر ماه هزاران نفر از این مهاجرین دستگیر گشته و تحت عنوان غیر قانونی بدون همراهی اعضای خانواده هایشان اخراج می شوند . اوضاع مهاجرین و پناهندگان در کشورهای اروپای آتلانتیک چندان تفاوتی با کشورهای آمریکا و کانادا نداشته و حتی در بعضی از کشورها ( فرانسه ، اسپانیا ، پرتغال و.. ) بدتر از آمریکا و کانادا است .
- سیاست مجرم سازی مهاجرین و پناهندگان تحت عناوینی چون مجرم ، غیرقانونی ، بیگانه و منحرف به دو علت اصلی امروز در درون نظام توسط صاحبان ثروت و قدرت علیه آنها به پیش برده می شود . یکم اینکه زمانی که میلیون ها مهاجر و پناهنده مجرم و غیرقانونی اعلام می گردند کار فرمایان به این مهاجرین که مشمول دریافت مزد حداقل نیستند در بعضی از ایالات آمریکا فقط یک دلار در ساعت می پردازند : واقعیتی که برای خیلی ها باور نکردنی است . در این راستا تعداد وسیعی از این مهاجرین که به خاطر اتهامات فلاکت بار جرم و بیگانگی و غیر قانونی به زندان های خصوصی متعلق به شرکت های فراملی جهانی افتاده و یا انتقال یافته اند ، تحت عنوان کارگران " داوطلب " به کار در درون زندان ها گماشته شده و روزانه فقط یک دلار دریافت می کنند : واقعیتی دیگر که در تاریخ پانصد ساله سرمایه داری ( حتی در دوره 130 ساله انحصاری آن ) بی سابقه بوده است .
- دوم اینکه پروسه مجرم سازی سودهای فراوانی را به حساب های بانکی انحصارات متعلق به شبکه نظامی – صنعتی ( بخشی مهمی از انحصارات پنجگانه ) که مسئول حفظ مرزهای کشورهای سه سره امپریالیستی هستند ، واریز می کند . در این راستا سیاست مجرم سازی که منجر به دستگیری و حبس میلیون ها مهاجر بیگانه و غیرقانونی در آمریکا و اروپا می گردد شرایطی را آماده می سازد که تعداد انبوهی از وکلای حقوقی با قبول وکالت این میلیون ها پناهنده و مهاجر موفق به کسب میلیاردها دلار از بابت وکالت گردند : میلیاردها دلاری که در واقع مزد و حقوق این پناهندگان و مهاجرینی هستند که روزانه در زندان ها و خارج از زندان ها با کار ارزان خود کسب کرده و سر هر ماه به وکلای خود می پردازند . امپریالیسم سه سره نظام جهانی چه در داخل خود راس نظام و چه در بیرون از مرزهایش ، با اعمال سیاست های غیرقانونی و مجرم سازی میلیون ها انسان که سالانه تعدادشان در حال افزایش است ، شرایط را برای ابر استثمار میلیون ها کارگر ارزان در کشورهای مرکز آماده و میسر می سازد .
- به کلامی دیگر ، امپریالیسم مرزمحور با بازتولید جابجائی و در به در ساختن میلیون ها مهاجر و پناهنده در سطح جهانی و اعمال سیاست های غیرقانونی و مجرم سازی علیه آنان  توده های مردم مهاجر و در به در از کشورهای دربند پیرامونی جنوب ( از مکزیک ، نیکاراگوئه و... در آمریکای لاتین گرفته تا فیلیپین ، پاکستان ، افغانستان و... در آسیا و سومالی ، سودان ، اوگاندا و... در آفریقا ) شرایط عینی و ذهنی را طبیعتا و ناخواسته برای همبستگی بین مردمان بویژه زحمتکشان کشورهای دربند و چالشگران ضد نظام درون شکم هیولای نظام جهانی آماده می سازد . رشد مبارزات وسیع چالشگران ضد نظام کشورهای مسلط مرکز در آمریکا ، کانادا ، انگلستان ، فرانسه و ... ، بر علیه امپریالیسم سرحد مدار و همبستگی با مهاجرین و پناهندگان در سال های اخیر دال بر این است . در اینجا بگذارید به گفتمان و روایت چالشگران رادیکال ضد نظام در ارتباط با مسئله جهانی گرائی ، امپریالیسم مرزمحور و پناهندگان ومهاجرین به پردازیم .
چالشگران ضد نظام درباره امپریالیسم
مرزمحور چه می گویند ؟
- چالشگران ضد نظام در کشورهای مسلط مرکز که سالانه بر تعدادشان افزوده می گردد به اصل همبستگی با خلق ها و چالشگران ضد نظام و ضد رژیم های کمپرادور در کشورهای واقع در مناطق طوفانی جهان ارج نهاده و به آن اهمیت قائلند . آنها با استفاده از حضور میلیون ها مهاجر و پناهنده در بین خود توانسته اند با حمایت از حقوق زیست و حق برخورداری از زندگی آزاد آنها در طبیعت ، اصل همبستگی را عینی ساخته و آن را به یک نیروی مادی موثر تبدیل سازند . حق برخورداری از زندگی آزاد در کره خاکی با تولد انسان آغاز می شود و باید در همه جا و هر کشوری در فضائی امن و با زیر ساخت های شایسته و بدون هیچ مانع جغرافیائی و تبعیض در دسترس آنها قرار گیرد . به عقیده این چالشگران ، انسان های در به در ، بی خانمان ، مهاجر و پناهنده که تعداد آنها ( به خاطر اشتعال جنگ های مرئی و نامرئی راس نظام در بخش پیرامونی و نیمه پیرامونی جهان از یک سو و اعمال سیاست های فلاکت بار " ریاضت کشی " عموما در کشورهای مرکز نظام از سوی دیگر ، نزدیک به نیم میلیارد نفر رسیده است ) در صورتی که به حق خود ( زندگی آزاد ) نرسند ، حق قیام دارند . اراده سیاسی برای پاسخ گوئی به حقوق این شهروندان جهانی باید به گونه ای شفاف در برنامه های چالشگران ضد نظام توضیح داده شود . در عین حال ضروری است که در آن برنامه ها و راهکار ها اهمیت برقراری پیوند میان این شهروندان با دیگر توده های زحمتکش و ستمدیده ( کارگران ، دهقانان و " دوزخیان زمین " = زاغه نشینان و... ) مورد تاکید قرار گیرد . نگاهی به روند مبارزاتی در شهرهای بزرگ آمریکای شمالی و اروپای آتلانتیک این اراده سیاسی از سوی چالشگران ضد نظام را در کشورهای مرکز نشان می دهد .
- بطور نمونه جنبش " شهر همبستگی "  در شهر تورنتو کانادا در سال 2006 توسط چالشگران چپ ضد نظام و پناهندگان و مهاجرین به اصطلاح غیر قانونی طی کمپین های متعدد بالاخره موفق گشت که کلیه اماکن ، پارک ها و مدارس ... دولتی را برای تمام مهاجرین و پناهندگان بدون در نظر گرفتن وضعیت قانونی آنها در دسترس آنها قرار دهد . اما این جنبش در یک شبه به این پیروزی نرسید و در واقع محصول مبارزاتی بود که نزدیک به 9 سال بوسیله کمپین های وسیع توده ای بر له حقوق مهاجرین و پناهندگان در شهر تورنتو و دیگر شهرهای کانادا به پیش برده شد : شهرهائی که در آنها مهاجرین و پناهندگان در صد قابل توجهی  را تشکیل می دهند .
- جنبش " شهر همبستگی " که امثال آن در کشورهای اروپا و آمریکا در حال شکلگیری و رشد هستند دارای خصوصیاتی است که آن را از دیگر جنبش های رهائیبخش متمایز می سازد . این جنبش نه تنها انگاشت و تبلیغ همبستگی را مثل جنبش های رهائی بخش ملی و سوسیالیستی دهه های 50 ، 60 ، 70 میلادی ( عصر کنفرانس باندونگ و دوره جنبش کشورهای غیر متعهد ) در سرلوحه استراتژی مبارزاتی خود قرار داده بلکه در عمل موفق گشته که با به اهتزاز درآوردن پرچم مبارزه علیه بیداد گری های امپریالیسم مرزمحور : ایجاد بزرگترین کمپین های همبستگی بین توده های مهاجر و پناهنده از کشورهای دربند پیرامونی جنوب را همراه جوانان و کارگران از کشورهای مسلط مرکز شمال علیه نظام جهانی بسیج سازد .
- " جنبش همبستگی " و کمپین های معروف آن در 9 سال گذشته تحت نام کمپین " هیچ انسانی غیر قانونی نیست " و کمپین " آموزش و پرورش بلی و اخراج نه " موفق گشته که در مسیر مبارزه علیه امپریالیسم مرزمحور اندیشه رهائی بخش همبستگی بین المللی و جهانی بین خلق های بخش پیرامونی و مردم بویژه کارگران و جوانان کشورهای بخش مرکز نظام را علیه نظام جهانی و راس آن آمریکا در گستره پراتیک به یک نیروی مادی و تاریخساز تبدیل سازد .
نتیجه اینکه
1 – هیچ انسانی مثل هر جنبنده ای در جهان ( از جانوران دریائی و ذوالجباتین گرفته تا پرندگان ، چهارپایان و پستانداران و... ) نباید " غیرقانونی " اعلام گردد . نیت نظام جهانی سرمایه از اینکه انسان ها بویژه کارگران و دیگر ستمدیدگان جهان را به دو بخش قلابی قانونی و غیر قانونی تقسیم می کند نشانه دیگر از فرتوتی ، تحلیل رفتگی و فرسودگی آن است .
2 – از منظر حارشاوالیه ، ویکتوریالا ، فرح میراندا ، فاریه چوهوری ودیگر چالشگران ضد نظام که ایجاد و تقویت جنبش ها و کمپین های متعدد به نفع پناهندگان و مهاجرین برعلیه امپریالیسم مرزمحور به موفقیت های شایانی در تورنتو و شهرهای کالیفرنیا علیه نظام گشته اند ، جملگی بر آن هستند که مبارزه علیه امپریالیسم مرزمحور نه باید فقط محدود به اتخاذ عدالت اجتماعی برای مهاجرین و پناهندگان باشد . بلکه استراتژی این مبارزه باید در حیطه های متنوع عدالت اجتماعی برای دیگر قربانیان نظام جهانی سرمایه نیز به کار گرفته شود . در تحلیل نهائی مبارزه علیه امپریالیسم مرزمحور می تواند به عنوان الگوی با ارزش برای تقویت استراتژی های مبارزاتی جهانی در جهت ساختمان آینده بهتر به کار گرفته شود . جهانی گرائی همبستگی ، استقرار و ساختمان این چنین جهان دیگر و بهتری را ممکن تر می سازد .
منابع و مآخذ
- حارشاوالی، " علیه امپریالیسم مرزمحور " ، کالیفرنیا ، 2013 .
2 – ویکتوریالا ، بررسی کتاب علیه امپریالیسم مرزمحور " ، در مجله مانتلی ریویو ، سال 65 شماره 10 ، مارس 2014 .
3 – بیل برکوتین ، دولت های ایالتی در آمریکا شرایط را برای افزایش زندانیان در جهت سود برای کمپانی های خصوصی تامین می سازند  در مجله هفتگی " زی " دسامبر 2013.
4 - آناماریا ریورا ، " شکستگی اجتماعی و عروج نژادپرستی در فرانسه " ، در نشریه گلوبال ریسرچ ، 2 آوریل 2014 .
5 – پروالی نیر ، " راه های پر تلاطم : امپریالیسم ، جهانی گرائی و مهاجرت " ، در نشریه اینترنتی " ن.بی.سی انترناسیونال " ، 3 آوریل 2014 .