۱۳۹۶ آذر ۳, جمعه

ینجا کرمانجی حرف میزنند، اما کرمانشاه نیست، کردهای مهاجر هستند؛ اینجا هم زخم زلزله بر تن دارند. اینجا قصر قجر است؛ فخرالدین است؛ روستاهای زلزله زده خرداد امسال در خراسان شمالی؛ هنوز سقفشان چادر است. در کتب تاریخی آب و هوای تابستان قصر قجر معتدل آمده و زمستانش سخت، زمستانش سخت؛ در داغی زلزله کرمانشاه سرمای قصر قجر از یادمان نرود.


اینجا کرمانجی حرف میزنند، اما کرمانشاه نیست، کردهای مهاجر هستند؛ اینجا هم زخم زلزله بر تن دارند. اینجا قصر قجر است؛ فخرالدین است؛ روستاهای زلزله زده خرداد امسال در خراسان شمالی؛ هنوز سقفشان چادر است. در کتب تاریخی آب و هوای تابستان قصر قجر معتدل آمده و زمستانش سخت، زمستانش سخت؛ در داغی زلزله کرمانشاه سرمای قصر قجر از یادمان نرود.


مطبوعات ، مستقل ، آزاد و دموکرات

بیژن نیابتی: جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها ـ کتاب دوم



بخش نوزدهم ، هدایت گام به گام به سمت جنگ ـ  تفسیر غیررسمی !

با تثبیت حاکمیت نازیها درآلمان تکلیف نظم نوین جهانی پی ریزی شده  در ورسای یکسره می گردد. نیروی مهیبی که با حمایت پنهان و آشکار سرمایه و مدیای آمریکا محور و مدارای آگاهانه دولت فخیمه در طول یک دهه موفق به ناامن کردن قاره قدیم و تاراندن سرمایه های بی وطن به قاره جدید گردیده بود اینک نشسته در حاکمیت ، خود نظم نوین را نشانه رفته و رسمأ  و علنأ تصمیمات متخذه  در ورسای را به چالش گرفته است. گفتم که هیتلر بیش ازهرکسی به جنگ پنهان قدرت میان دو ابرقدرت قدیم  و جدید آگاهی داشت و بر روی آن در استراتژی بسا حساب باز کرده بود. او خود رویای نظمی دیگر ورای نظم نوین را در سر داشت. نظمی که می بایست دنیای قدیم را میان رایش سوم و بریتانیای کبیر به تساوی تقسیم کرده باشد. تا آنجا که به طرف دیگر برمیگشت خود دولت فخیمه هم البته وجود یک آلمان قدرتمند وهمسو با خود در برهم زدن تعادل جهانی علیه ابرقدرت تازه نفس آمریکا و کلان سرمایه ارباب عوض کرده  یهود از یکسو و دفع تهدید افزایش یابنده  بلشویزم روسی ازسوی دیگر را بسیار ضروری می دانست. اتخاذ یک استراتژی موازی درارتباط با آلمان نازی مسلمأ نه از روی  ناآگاهی و بی تجربگی  رهبری سیاسی در بریتانیا که یک حرکت  کاملأ حساب شده  در شطرنج  سیاسی اروپای  پسا جنگ اول  بوده است.

ایالات متحده علیرغم دست بالا داشتن در کنفرانس ورسای بدلیل مقاومت بریتانیا در تحویل موضع رهبری جهان به حاکمیت نشسته در قاره  جدید ، موفق به تثبیت جهانی نظم نوین نمی گردد. براین اساس پس از ورسای یک تعادل شکننده تازه برمبنای رقابت دو ابرقدرت جدید و قدیم  شکل می گیرد. شکستن این تعادل به نفع ایالات متحده اساس معادلات سیاسی ـ اقتصادی حاکم بر فضای میانه دو جنگ جهانی را شکل می دهد. در این راستا ضرورت اول  جذب سرمایه های کلان از اروپا به آمریکا و به تبع آن انتقال مرکز رهبری مالی جهان از "سيتی آو لندن" به "وال استريت" در نيويورک می باشد. عمده این سرمایه ها در چهار کشورآلمان، ایتالیا، فرانسه، بریتانیا و به میزانی کمتردرامپراتوری اتریش تحت حاکمیت خاندان هابسبورگها مستقرهستند. در رأس این سرمایه ها هم البته سرمایه های غیرمتمرکز یهود نشسته اند که به هیچ قیمتی حاضر به ترک اروپا و استقرار در قاره  جدید نیستند. سود سرشار حاصل از شراکت در بازسازی این قاره ویران ، سرمایه داری اروپا را بطور عام  و سرمایه غیر متمرکز یهود را بطورخاص هر روز پروارتر میکند ضمن اینکه دراین مقطع این سرمایه ها چندان قرابتی با جنبش نوپای صهیونیستی و طرح تشکیل دولت یهود ندارند.

بر اروپای پسا جنگ اول اندک اندک امنیت حاکم می شود و  بریتانیا نیز با غارت وحشیانه طلاهای هندوستان موفق میشود که بر بحرانهای مالی خود غلبه و عجالتأ "سيتی آو لندن" و جایگاه جهانیش را حفظ کند. اینجا دیگر یگانه راه  باز کردن مسیر انتقال این سرمایه ها به آمریکا ناامن کردن اروپاست. اگر"امنیت" جزء لاینفک حیات سرمایه و رشد سرمایه داری است که هست ، پس به طریق اولی نا امن شدن اروپا دفع  سرمایه از این منطقه و جذب آن به نقطه امن یعنی آمریکا را در تقدیر خواهد داشت.  فهم این مسئله کلیدی  البته نیازی به برخورداری از دانش و فلسفه چندانی ندارد    

تنها دراین نقطه است که میتوان رشد صعودی پدیده موسوم به "آنتی سمیتیزم" در زیردماغ  قدرتهای جهانی و منطقه ای ، علیرغم قدرتگیری روزافزون سرمایه متمرکزیهود در فاصله دو جنگ جهانی را فهم کرد و به چرایی و کارکرد پخش گسترده  "پروتکل خردمندان صهیون" با کمک و هدایت پنهان خود کلان سرمایه متمرکز یهود در بسیج عوام الناس علیه یهودیان اروپا پی برد. در رابطه با این "پروتکل" کذایی قبلأ  درکتاب اول مفصل توضیح داده ام. شکی نیست که پتانسیلهای موجود در جامعه تنها زمانی تبدیل به ماده می شوند که نیروی سیاسی مشخصی به سازماندهی آن  اراده  کند وگرنه تا به ابد در زیر پوست جامعه به حیات خود ادامه داده  و هرگز به تهدید علیه نظم موجود ( هرنظمی) مبدل نمی شوند. سازماندهی نفرت جهانی از یهودیت بین المللی در اروپای پسا جنگ اول نیز اگرچه بنام حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان به ثبت رسیده  اما منافع بلافصل آن بیش از هرکس به جیب "کلان سرمایه یهود" و صهیونیسم جهانی ریخته شده است.  به این اعتبار نه حمایتهای مالی پنهان و آشکار کلان سرمایه یهود در آغاز قدرتگیری نازیسم و نه همکاری میان جنبش نوپای صهیونیستی با دولت همزاددش در آلمان نازی  و به تبع آن توافقنامه موسوم به "هآوارا"  شگفتی برانگیز می نماید. به این قرارداد در همین بخش اشاره خواهم کرد.

در یک کلام مشکل "نظم نوین" با آلمان نه یهود ستیزی آدولف هیتلر است  و نه اشغال دوباره اراضی مصادره شده  آلمانی پس ازجنگ اول  و بازگشتشان به آغوش مام میهن ! دلیل اصلی و علت اساسی بروز یک جنگ خانمانسوز دیگر ایستادن رهبری آلمان در مقابل تصمیمات ورسای  و رد "نظم نوین جهانی" است  و لاغیر!  هیتلر تنها زمانی تبدیل به یک تهدید علیه امنیت ! جهانی می گردد که آشکارا  کلان سرمایه یهود و وال استریت را نشانه می گیرد.

"قانع شده ام که وال استریت و در واقع تمام آمریکا بدست یهودیت بین المللی اداره می شود و آنها بر آمریکا نظارت دارند."

آری هیتلر تردید ندارد که پس از کودتای مالی کلان سرمایه یهود در 1929، وال استریت و به تبع آن حاکمیت ایالات متحده بدرجات تحت نفوذ مافیای یهود قرار گرفته است. مافیایی که با سنگرگرفتن پشت ابرقدرت جدید تصمیم به فتح دنیای قدیم گرفته و در این راستا اِبایی از به آتش کشیدن آن و رفتن بروی لاشه ها ندارد. به همین اعتبار در محاسبات آدولف هیتلر تمامی دشمنان بالقوه و بالفعل این مافیا دوست و تمامی دوستان آن دشمن به حساب می آیند.

در این محاسبات بریتانیای کبیرهم برخلاف جنگ اول ، دیگر نه دشمن که یک شریک استراتژیک بحساب می آید نه به این خاطر که هیتلر به استعمار پیر علاقه دارد بل به این دلیل که او دوگانه آلمان ـ انگلستان را تنها آلترناتیو اتفاق نامقدس ایالات متحده ـ کلان سرمایه یهود درابعاد جهانی می داند. این تنها دیدگاه او نیست ، درطرف مقابل نیزیک جریان گسترده دربخشی از حاکمیت سیاسی دولت انگلستان به شمول نویل چمبرلن نخست وزیر وقت و"ساموئل هواره" Samuel Hoare  وزیرخارجه اش همراه با دوستان بسیار قدرتمندشان درجریان موسوم به "کلیودن سِت" Cliveden Set همچون لرد هالیفاکس وزیرخارجه بعدی، لرد و لیدی آستور، جان سیمون ، جفری داوسون سردبیر تایمز لندن و بسیاری دیگر این دیدگاه را نمایندگی می کردند. سیاست موسوم به مماشات پیش ازشروع رسمی جنگ ، نشستن هواپیمای رودولف هس معاون هیتلر درخاک انگستان پس از جنگ  و مهمتر ازهمه اجازه عقب نشینی سالم صدها هزارسرباز بریتانیایی به خاک خودی در جریان "نبرد دونکرک" را هم تنها  و تنها در این چارچوب می توان فهم کرد. 
اعلام جنگ"سرمایه یهود"علیه آلمان و بایکوت صادرات آن کشور 

جنبش صهیونیستی دراین مقطع زمانی علیرغم حمایت بی قید و شرط خاندان سلطنت مالی روتشیلدها و برخورداری از یک خط  و ایدئولوژی نسبتأ منسجم ، درمیان جوامع  یهودی  و سرمایه های غیرمتمرکز آن اما از وجاهت چندانی برخوردار نیست و رویای دولت یهود هنوز چشم انداز روشنی ندارد. نه توده های یهود مستقر در اروپا حاضر به مهاجرت دسته جمعی به سرزمین فلسطین هستند و نه سرمایه های یهودی خواهان ترک اروپا می باشند. تا اینجای کار کل سرمایه گذاریهای گسترده  روتشیلدها  و تبلیغات مداوم صهیونیستی درکنارتهدیدات وتمهیدات مستمر برروی جوامع یهودی اروپا، موفق به افزایش کیفی میزان مهاجرت به فلسطین و افزایش جمعیت یهودی آن نگردیده  و تغییر کیفی چندانی هم در چشم انداز نیست. در یک کلام تحقق رویای  دولت یهود پشت مسئله کلیدی "توده ها" درجا می زند.

هر کشور متعارفی در دنیا از سه عنصر بنیادی تشکیل می شود. یک ـ  سرزمینی با مرزهای مشخص ، دو ـ  ملتی با فرهنگ مشترک  و سه دولتی که ابزار حاکمیت بلا قید  و شرط می باشد. یعنی  خاک و خلق و حاکمیت. جنبش صهیونیستی در این سالهای پس از صدور اعلامیه بالفور به جز طرح  یک دولت بر روی کاغذ چیز دیگری  به لحاظ مادی در آستین ندارد. یعنی اینکه طرح  "دولت یهود"  بدون حضورعنصرکلیدی "توده یهود" برروی سرزمین فلسطین یعنی کشک !درست به همین اعتبار است که قدرتگیری نازیها در آلمان همچون مائده ای آسمانی ! بر جنبش صهیونیستی نازل می گردد.

30 ژانویه 1933 روز جشن  و پایکوبی همزمان هر دو جنبش راسیستی همسان  و همخط  نازیسم و صهیونیسم می باشد. در این روز تاریخی رویای تحقق دولت یهود با تصاحب قدرت سیاسی توسط بنیانگذار واقعی آن یعنی آدولف هیتلر بیش از هر زمان مابه اذای مادی می یابد. از اینروز به بعد همکاری های پنهان و آشکار دو جریان همزاد و همخط  بر سر یک هدف مشترک آغاز می گردد. هردوی اینها خواهان یک اروپای غیریهودی می باشند. نازیها نه تنها ازمهاجرت یهودیان به سرزمین فلسطین حمایت می کنند بلکه با اجرای  توافقنامه هاوارا ، سرمایه لازم را نیز برای استقرار مهاجران تأمین می کنند. اقدامات  روتشیلدها همراه با تبلیغات گسترده  صهیونیستها در کنار ترس ایجاد شده  از قدرتگیری نازیها درمیان یهودیان اروپا ، اگرچه درصد مهاجرت از اروپا را افزایش می دهد اما اساسأ برای یک مهاجرت گسترده "توده های یهود"  به فلسطین از یکسو و "سرمایه های یهود" به ایالات متحده از سوی دیگر کفایت نمی کند.

مهاجرتهای گسترده  و فراگیر در طول تاریخ همواره بدنبال بروز فجایع  وحشتناک میسر گردیده اند. هراس افکنی نازیها در آغاز قدرتگیریشان بیش از آنکه جنبه مادی  و محسوس داشته باشد تئوریک است اما نیازجنبش صهیونیستی به توده های یهود هم مادی است و هم فوری . ازانهم بالاتر یک نیازحیاتی است. بدون "توده یهود" پروژه "دولت یهود" چیزی بیشتر از یک رویای دست نیافتنی نخواهد بود. نازیها چندان علاقه ای به تحریک قدرتهای جهانی بویژه بریتانیا و ایالات متحده علیه خود ندارند. هیتلر خود بیش از هرکس دیگری به میزان حساسیت جهانی نسبت به مقوله برخورد با کلان سرمایه یهود که به گفته خودش بر "واال استریت" و "سیتی آو لندن" حاکمیت داشته و بتبع آن  بر روی حاکمیت سیاسی در دو ابرقدرت جدید و قدیم اعمال  نفوذ میکند آگاه است. درست برعکس آن برای جنبش نوپای صهیونیستی و کلان سرمایه پشتیبان آن ، مادی شدن تهدیدات نازیها علیه توده های یهود در اروپا از نان شب هم واجبتر است.

بنابراین خط تحریک مستمر نازیها  و ایجاد فضای ملتهب مناسب درمیان مردم اروپا علیه یهودیان دردستور کار "مافیای یهود" قرار می گیرد. پخش گسترده "پروتکل خردمندان صهیون" در دوران عروج  نازیسم در آلمان با حمایت تبلیغاتی آشکار و پنهان مدیای وابسته و یا نزدیک به روتشیلدها ازجمله تایمز لندن، محور این هراس افکنی دهشتناک است. این پروتکل  در واقع همان "تئوری توطئه" معروف است که هنوز هم با اتکای به آن هر تفسیر خارج از چارچوب تفاسیر رسمی را می توان نه فقط  رد که اصلأ به سخره گرفت. پروتکل بیان یک واقعیت مسلم در یک قالب فوق ارتجاعی است که دو مخاطب دارد. مخاطبان آن بالا و پایین جامعه آنروز اروپایند. در پایین جامعه احساس خشم و نفرت نسبت به بهودیان ( همان توده های یهود مورد بحث  و نه کلان سرمایه یهود)  را دامن می زند و برای بالا یعنی صاحبان قدرت و ثروت بیانگر طرح درازمدت مافیای یهود برای تصرف حاکمیت مالی و به تبع آن حاکمیت سیاسی و اقتصادی در جهان می باشد. نوید حاکمیتی نه فقط برای کلان سرمایه یهود بلکه برای تمامی آن یک درصد کذایی که همین امروزهم سوار بر گرده آن نود و نه درصد دیگر حکم می رانند، چه یهود و چه غیر یهود اما بزیر هژمونی مافیای یهود !

ادبیات پروتکل بشدت ارتجاعی ولی درعین حال ساده و عوام پسندانه است. با اینحال تایمز لندن خطاب به همان بالای جامعه می نویسد که این سند ! را بایستی حتمأ جدی گرفت  و بالا هم البته جدی می گیرد. هم در آلمانی که از اساس مرکز استقرار فرماندهی "کلان سرمایه یهود" بوده است و هم در روسیه تزاری که مرکز استقرار بیشترین بخش از"توده های یهود" بشمار میرفته است. جالب است که در پايان امپراتوری "رومانوف ها" در روسيه  و بدنبال کشتار خاندان سلطنتی يک نسخه از این پروتکل  در کنار انجيل و کتاب "جنگ و صلح" در اتاق تزار "نيکلای دوم"  در "اکاترينبرگ"  بدست می آيد !  نکته جالب دیگر مواضع "وينستون چرچيل" وزيرجنگ وقت بريتانيا درسالهای پسا جنگ اول و نخست وزيربعدیدررابطه با انقلاب روسیه می باشد. او به صراحت سخن ازیک  توطئه جهانی ازسوی  يهوديان جهان وطن  به منظور فروپاشی امپراتوری بريتانيا" می راند. دراین دوران نزدیکی تایمز لندن و شخص وینستون چرچیل به امپراتوری مالی روتشیلدها یعنی همان "سرمایه متمرکز یهود" و حامی و کلید زننده  پروژه  راسیستی "دولت یهود"  اصلأ  راز سربه مهری نیست. توده های یهود در اروپا می باید به هرقیمت  به فلسطین رانده شوند تا پروژه تأسیس "دولت یهود" محقق گردد و سرمایه های غیرمتمرکز یهود نیز باید در هراس از تهدید نازیها به آمریکا منتقل گردند تا پروژه تثبیت ابرقدرت جدید تحقق یابد. اینجا و درست در این نقطه است که می توان منافع بلافصل مافیای مذکور در اتخاذ سیاست هراس افکنی مداوم در میان توده های یهودی اروپا  و شیطان سازی از شخصیت آدولف هیتلر در"مدیای یهود" و اعلام بایکوت علیه آلمان با هدف تحریک هرچه بیشتر نازیها را بسادگی  و با کنار زدن پوشالهای سالیان فهم  و مشاهده  کرد.

تنها چند هفته از ورود هیتلر به قدرت نگذشته که زمزمه بایکوت محصولات آلمانی آغاز می گردد. در 12 مارس 1933 کنگره یهودیان آمریکا برای یک میتینگ اعتراضی گسترده علیه آلمان در 27 مارس فراخوان می دهد. چهارروز پیش از این تاریخ  در23 مارس هم طی یک تظاهرات اعتراضی دیگر درمقابل شهرداری  نیویورک ، بیست هزار یهودی خواهان بایکوت محصولات آلمانی در فروشگاه ها می گردند.  در 24 مارس 1933 اعلامیه ای تحت عنوان " یهودا علیه آلمان اعلان جنگ می دهد" و "یهودیان جهان متحد شوید" در روزنامه پرتیراژ "دیلی اکسپرس" در لندن منتشر می شود. در این اعلامیه به بایکوت کامل محصولات آلمان در سراسر جهان فراخوان داده می شود. در تفاسیر"غیررسمی" از این اعلامیه به مثابه اولین شلیک  در جنگ جهانی دوم  یاد می شود.  


شدت و حدت این تحریم ها آنقدرهست که صادرات آلمان را با مشکلی جدی مواجه میکند. به گفته ادوین بلاک " Edwin Black" پژوهشگر مترقی یهودی  و نویسنده  کتاب " توافقنامه انتقال  ـ  داستان ناگفته اتفاق پنهانی میان رایش سوم  و یهودیان فلسطین    The Transfer Agreement - The Untold Story of the Secret Pact between the Third Reich and Jewish Palestine, New York ,1984""  بدنبال این بایکوتها که زیرفشارمستقیم سرمایه و مدیای یهود صورت می گیرد ، صادرات آلمان با یک کاهش ده درصدی مواجه می گردد. اینها همه در شرایط یک هرج و مرج اقتصادی و بحرانهای متعاقب کودتای مالی 1929 در واال استریت همراه با تورم و بیکاری گسترده درآغاز سال 1933 هست که البته درعین حال حاصل شکست آلمان در جنگ اول و متعاقب آن پرداخت خسارتهای خردکننده جنگ به فاتحان مربوطه نیز می باشد. این تحریم حساسترین نقطه ممکن را نشانه رفته است ، چرا که صادرات همواره عمده ترین منبع درآمد دولتهای آلمان صرفنظر از ماهیتشان بوده است. این واقعیت تا همین امروزهم  شمولیت خود را همچنان حفظ کرده است.  

این بایکوتِ به لحاظ اقتصادی تأثیرگذار درعین حال نشانگر آن است که برخلاف بمباران تبلیغاتی مدیای سرمایه محور امروز، یهودیت بین المللی نه فقط یک اقلیت تحت ستم و مظلوم که یک قدرت مالی و اقتصادی بشدت تأثیرگذار بوده است که رأسا توان کنش ورزی کلان  در پهنه های سیاسی نیز داشته است. قدرتی که مانند یک اختاپوس نفرت انگیز دستها و پاهای متعددش را می توان بوضوح  درهمه جای تاریخ معاصر دنیا مشاهده کرد. از درون حاکمیت ایالات متحده تا به اروپا و از درون انقلاب بلشویکی تا جنبش فاشیستی در ایتالیا و از همکاری با ناسیونال سوسیالیسم تا بایکوت اقتصادی ـ سیاسی آن  و از تشکیلات فراماسونری و ایلومیناتی تا عرصه های  گوناگون تولید سلاحهای کشتار جمعی و تا ..... 

به هرتقدیر واکنش نازیها در مقابل این اعلان جنگ آشکار چندان بدرازا نمی کشد. یکهفته بعد در اول آپریل دولت آلمان یک بایکوت یکروزه علیه فروشگاه های متعلق به یهودیان را اعلام می کند. "یوزف گوبلز" وزیر تبلیغات نازیها اعلام می کند که به این بایکوت در صورت پایان یافتن کمپین بایکوت علیه آلمان خاتمه داده می شود. "کنستانتین فون نویرات" وزیرخارجه وقت آلمان نیز نسبت به "تبلیغات غیرواقعی و اخبار دستکاری شده  یهودیت بین المللی در رابطه با  شکنجه  و آزار یهودیان در ملاء عام"  هشدار داده  و اضافه می کند که "این اقدامات بی تردید در جهت خدمت به همکیشان آنان در کشورش نخواهد بود".

ازهمه جالبتر اما  موضع  صهیونیستهای آلمان می باشد . در این رابطه "اتحاد یهودیان برای صهیونیسم" در آلمان در تأیید مواضع نازیها  طی تلگرافی در26 مارس بسیاری از ادعاها علیه دولت آلمان را رد کرده  و آنها را  برچسبهای غیرواقعی ، تبلیغاتی و دروغ می نامد. این موضعگیری در رد شکنجه و آزار یهودیان آلمان در این مقطع زمانی البته جدای از شباهت ماهوی میان نازیسم و صهیونیزم ، ریشه درهمکاری تنگاتنگ میان جنبش صهیونیستی و همجنسان ناسیونال سوسیالیستشان در آلمان پس ازامضای "توافقنامه هاوارا" دارد که این نیزبه نوبه خود دلیلی بر دروغ بودن ادعاهای  مافیای یهود در آن سالهاست. متعاقب اعلامیه بایکوت یک نشست دیگر در آمستردام در رابطه با هماهنگ کردن بایکوت جهانی علیه آلمان زیر چتر رهبری تشکیلاتی بنام فدراسیون جهانی اقتصاد یهود بریاست یک وکیل یهودی آمریکایی بنام ساموئل اونترمایر"Samuel Untermeyer"  برگزار می شود. او پس ازبازگشت به نیویورک در یک مصاحبه رادیویی که متن کتبی آن در نیویورک تایمز مورخ 7 آگوست 1933 نیز منتشر می گردد ، به جهاد ! علیه آلمان فراخوان داده  و مدعی می شود که نازیها درصدد نابودی  و ریشه کنی تمامی یهودیان جهان می باشند. همان عَلم و کتل آشنایی که امروز دولت حرامزاده  زیر آن علیه تمامیت ایران سینه می زند.

توافقنامه هاوارا

"هاوارا" یک واژه عبری است که معنای آن "انتقال" می باشد.  توافقنامه هاوارا  یا "قرارداد ترانسفر" حاصل یک چانه زنی سه ماهه میان "اتحاد صهیونیستی برای آلمان" ، آژانس یهود و بانک آنگلو فلسطین ( لویمی بانک بعدی ) از یکسو و وزارت اقتصاد رایش از سوی دیگر می باشد که در 25 اوت 1933 یعنی در گرماگرم بایکوت علیه آلمان امضاء می گردد. این توافقنامه در واقع  پروژه انتقال مسالمت آمیز یهودیان آلمان  و سرمایه های کوچک و متوسط یهود به سرزمین فلسطین است.

یعنی همان آدولف هیتلری  که به ادعای ساموئل اونترمایر درهمین ماه اوت بدنبال ریشه کنی و نابودی یهودیان کل جهان است ، بر اساس توافقنامه مذکور به یهودیان آلمان اجازه می دهد که نه تنها جان بلکه مالشان را نیز برداشته و به سلامت به فلسطین هجرت ! کنند. درمقابل صهیونیستها هم متعهد می شود که بایکوت را شکسته و صادرات آلمان را در فلسطین بفروش رساند.

براساس این توافق سرمایه متوسط یهود در حیطه حاکمیت نازیها اجازه می یابد که پولهای خود را بصورت کالای صادراتی آلمان به فلسطین منتقل کند. در این مقطع  از یکسو حاکمیت انگلیسی فلسطین از کلیه متقاضیان مهاجرت به این سرزمین مطالبه تضمینات مکفی مالی کرده  و از سوی دیگر در خود آلمان هم براساس مجموعه تصمیمات ارزی که در سال 1931 یعنی پیش از بقدرت رسیدن هیتلر اتخاذ شده بود، بر کلیه سرمایه هایی که قصد خروج از کشور را می داشتند مالیاتهای کلان بسته میشده است. با توافق هاوارا که تنها شامل انتقال سرمایه های کوچک و خرده سرمایه داران و همینطور آدمهای معمولی به فلسطین می گردید ، هم مسئله تضمین مالی مورد مطالبه انگلیسیها حل می گردید و هم خود سرمایه بدون پرداخت مالیات و کارمزد از آلمان خارج می شد. جریان از این قرار بود که هر متقاضی مهاجرت یهودی مبلغی بالای هزار لیره استرینگ به یک حساب بانکی در آلمان واریز می کرد که معادل آن جنس صادراتی آلمانی خریداری می گردید. همزمان یک واردکننده یهودی در فلسطین هم همان مبلغ را به حساب دولت آلمان در فلسطین واریز کرده و جنس را دریافت می کرد. پس از ورود بی دردسر یهودی مهاجر آلمانی به مقصد هم عین مبلغ به او بازگردانده می شد.

یکقلم نزدیک به 60 هزار نفرازاین امکان استفاده کرده و مبلغ تخمینی140 میلیون مارک آنزمان همراه با دعاهای خیر پیشوا !  به جامعه یهودی فلسطین تزریق میگردد. هرچند با شروع جنگ دیگرعملأ امکان انتقال پول ازطریق بانک آنگلو فلسطین منتفی می باشد با اینحال خود این قرارداد تا دو سال پس از شروع جنگ یعنی تا سال 1941 نیز رسمأ بقوت خود باقی می ماند. یعنی برخلاف تبلیغات گوشخراش و مداوم سرمایه و مدیای یهود تا این تاریخ رهبری آلمان علیرغم نفرت اعلام شده اش از یهودیت بین المللی هیچ تصمیمی برای نابودی یهودیان آلمان و به تبع آن اروپا نداشته است. حتی یکبار پیش ازتاریخ الغای رسمی قرارداد هم  در سال 1938 ادامه روند انتقال مسالمت آمیز مال و جان یهودیان آلمان به فلسطین با ورود مستقیم خود هیتلر و صدور فرمان شخصییش میسر گردیده بود. آخر مقامات نازی که متوجه سود کم قرارداد مذکور برای آلمان و منفعت بیشتر طرف مقابل شده بودند از سال 1937 شرایط قرارداد را سختتر کرده  و علاقه چندانی به ادامه آن نداشتند. یهودیان آلمان هم هنوز تمایل چندانی به ترک کشور و مهاجرت به فلسطین از خود نشان نمی دادند. از سوی دیگر بایکوت سرمایه یهود بر علیه آلمان نیز تأثیرات خود را از دست داده بود. اینجاست که آدولف هیتلر خود رأسأ وارد شده و ادامه قرارداد را تضمین می کند. یک تاریخدان مشهوراسرائیلی بنام "تام زیگِو" Tom Segev مفصلأ به این مقوله همینطور علاقه سردمداران صهیونیسم بویژه  شخص "داوید بن گوریون" اولین رئیس جمهور اسرائیل به رابطه با نازیها  پرداخته است.

جالبترین بخش این مغازله سودآور دیدار یکی از تئوریسینهای نازی بنام "لئوپولد فون میلدن اشتاین"Leopold von Mildenstein از اورشلیم و چاپ سریالی شرح کامل سفرش تحت عنوان "یک سفر ناسیونال سوسیالیستی به فلسطین"  در فاصله 26 سپتامبر تا 9 اکتبر 1934 می باشد. می دانید در کجا ؟  در روزنامه ای  که از اتفاق متعلق به وزیرمعروف تبلیغات رایش یعنی همان "جوزف گوبلز" بشدت ضد یهود می باشد ! جالب است نه ؟

روزنامه آنگریف "Der Angriff" به معنای  تهاجم که مستقیمأ توسط  گوبلز اداره و منتشر می گردد  طی مقالات متعددی به قلم "میلدن اشتاین" به شرح سفرش به فلسطین و تبلیغ فواید مهاجرت به"سرزمین موعود" و ارض اسرائیل می پردازد. دراینرابطه "میلدن اشتاین" حجت را تمام کرده و سکه ای را نیز ضرب می کند که در دوسوی آن سمبلهای دوقلوی نازیسم و صهیونیسم حک شده است. اینها البته در عالم سیاست و تجارت چیزهای غریبی نیستند ، خاص نازیها و صهیونیستها هم نیست . چیزی که غریب و درعین حال نفرت انگیز است ادعای نمایندگی قربانیان نازیها و نشستن بر جایگاه قضاوت بر تاریخ  از سوی همدستان جلادان دیروز و جنایتکاران امروز می باشد. نمی توان تنها جنایتکار را محکوم و مجازات کرد ، همدستی با جنایتکاران در هر لباس و با هر توجیهی و در هر زمان و مکانی توجیه بردار نیست. هیچ آرمان مقدسی همدستی با جنایتکار حتی سکوت در برابر جنایت  را توجیه نمی کند ، نمی کند ، نمی کند.

این همان حقیقتی است که باید بی هیچ اما و اگری برآن نور افشاند. اگر جنایات نازیها بی اما و اگر محکوم کردنی است که هست ،  پس همدستی و همراهی با جنایتکاران نیز به همان اندازه محکوم کردنی است. همدستان دیروز نازیها  هرگز صلاحیت نشستن بر صندلی وکالت قربانیان یهود را نداشته و ندارند. به همین خاطر هم هست که هنوز نسل اول قربانیان نازی چهره در خاک نکشیده تبدیل به جلادانی با همان سبعیت و بی رحمی می گردند. با این تفاوت که نازیها بر خلاف خلف صهیونیستشان  نیازی به پوشانیدن دستهای خونینشان با دستکشهای سفید نداشتند. آری تبدیل قربانی به جلاد در کمتر از یک ربع قرن  و درعین حال دوشیدن جامعه جهانی تا همین امروز از موضع نمایندگی قربانی کم دستاوردی نیست.

این یک قانونمندی  خدشه ناپذیر است. زمان و مکان نمی شناسد . امروز هم مبارزه با جنایتکاران حاکم بر ایران هم  که برهمه چیز الویت دارد توجیه همدستی با "شر مطلق" یعنی همان نازیهای مجسم امروز در خاورمیانه نیست. برای هر نیرویی هم که توجیه داشته باشد برای انقلابیون ندارد. همدستی با جلاد آدم  را خواهی نخواهی از جنس جلاد می کند. همشکل ممکن است نکند اما همجنس حتمأ خواهد کرد. امروز رژیم  پلید صهیونیستی البته همشکل نازیها نیست اما در همجنسی این دوقلوهای ایدئولوژیک مگر می توان تردیدی  روا  داشت.

بیژن نیابتی ،27 آبان1396

ای میل بیژن نیابتی        bijanniabati@hotmail.com       
سایت بیژن نیابتی