۱۳۹۲ دی ۲۴, سه‌شنبه

سخنانی از ملا حسنی بخاطر برکناری و یا بقولی محترمانه بازنشستگی بعد از سه دهه

سخنانی از ملا حسنی بخاطر برکناری و یا بقولی محترمانه بازنشستگی بعد از سه دهه 

  این زبانی که به جای جمهوری اسلامی ، جمهوری ایرانی میگوید باید کنده شود 

اگر فرد مشركی را وقتي فهميديم كه واقعاً مشرك شده ، بايد او را بسوزانيم ؛ اگر با گلوله هم بود اشكالی ندارد .


آقای حسنی پس از این تحصیلات به وطن خود باز می گردد تا آنچنان که خود می گوید در خدمت مردم باشد و با آنها.  مدتی بعد از روستا به ارومیه می آید و با اجاره کردن خانه ای در آنجا ساکن می شود. در آنجا همسایه ای بود که با بلند کردن صدای ساز و آواز او را اذیت می کرد. هرچه تذکر داد مفید نیفتاد. یک بار اسلحه را برداشت و چند تیر هوایی کنار در خانه او شلیک کرد. در این وقت صدا کم شد. بار دیگر رگباری به هوا زد و این بار صدا کاملا قطع شد و ماجرا خاتمه یافت 

                                            (ص 46) خاطرات ملا حسنی




اگر مومنين غسل جمعه را انجام ندهند مشكلات كمبود گاز مرتفع مي شود .

 موبایل تصویری هم به بازار امده، موبایل بدون حجاب حلال است ؟ خانم در خانه با موبایل تصویری صحبت می کند آن طرف سیم لوس می شود ، لوسی او مخابره می شود .


فقر، بیکاری، سگ پاکوتاه، پا متوسط بازی که در جامعه رایج شده، از ان جامعه چه انتظاری دارید؟ الله اکبر..خوش به حال انها که شهید شدند و سگ بازی را ندیدند، در جامعه ما اینک زنها کلاه می گذارند مردها سگ در دست دارند! برای گرفتن سگ بازها خجالت نکشیم


اعدام های ما، متاسفم ! اعدام روزنامه ای شده است!امنیت برقرار می کنید؟اعدام باید اشکار باشد، ده روز قبل اطلاعیه بدهند و محکوم به اعدام و اولیای دم در جلو چشم نیم میلیون نفر با صدای تاتاتا، تاتات(صدای تیر) می زنند بدنش می افتد به سر مردم، ان وقت عبرت می شود .

کسانی که ریش خود را می زنند از یزیدیان هستند، شاه هم ریشش را با تیغ می زد.

 ای بدحجاب نمی دانم چرا بعد از 28 سال بد حجاب مانده ای برو بمیر خجالت بکش نمی دانم چرا شوهر ت از بد حجابی تو نمی میرد



 من در دویست متری می ایستادم و با تفنگم  سیبهایی را که روی سر ضعیفه هایم که یکی دو تا نبودند میگذاشتم نشانه میرفتم و درست به هدف میزدم ، سه تا از زنهایم به همین خاطر  زهره ترک شده و در جا سکته کردند . من عادتم بود که زنهایم را در هر جمعه بجای سیبل برای تمرین تیر اندازی مورد استفاده قرار دهم ، آنهم در زمان طاغوت ، حتی برای این عمل چند بار به زندان رفته ام
شرح زندگی ملا حسنی

******
با اینترنت سروکار دارید؟
چند وقت پیش یک کامپیوتر خریدم و می خواستم کار کردن با اینترنت را یاد بگیرم که متاسفانه یاد نگرفتم. فکر نکنید که کودن هستم و یاد نگرفتم بلکه فرصت نداشتم، اما علاقه دارم یاد بگیرم.
پس با این حساب ای میل هم ندارید؟
نه! اگر یاد بگیرم حتما ای میل برای خودم درست می کنم.
در منزلتان ماهواره دارید؟
برنامه های ماهواره دو نوع است. یکی برنامه هایی که نگاه کردن به آنها تحریک کننده است و انسان را به گمراهی می کشاند و نگاه به این برنامه ها حرام است و برخی برنامه ها نیز علمی، آموزشی، مذهبی، کشاورزی و غیره است که به نظرم اشکالی ندارد، اما خیلی ها به دنبال برنامه های حرام ماهواره می روند.



 منبع کدخدا
ملا حسنی نماز جمعه روز قدس مرداد 1392
 
اوائل انقلاب چرا پسرتان اعدام شد؟
رشید حسنی پسرم بود که افکار چپی و منحرف داشت. البته قبل از این که منحرف شود با شاه می جنگید، اما روحانیون درباری منحرفش کردند و مرتد شد. خودم گفتم پسرم را دستگیر کنند و اگر حکمش 10 سال زندان است به او حبس ابد بدهند و اگر حکمش حبس ابد باشد او را اعدام کنند که خوشبختانه اعدام شد.
ناراحت نیستید؟
نه! با اعتقاد قلبی این کار را کردم و اصلا ناراحت نیستم .


******* 
 جایش را شناسایى کردیم. در کمیته انقلاب تهران با آیت ‌الله مهدوى کنى تماس گرفتم و گفتم: یک موردى هست، چند نفر مسلح بفرستد. نگفتم پسرم است ... گفتم اگر مقاومت یا فرار کرد، بزنید، نگزارید فرار کند و اگر هم تسلیم شد، دستگیر کنید و به کمیته تحویل بدهید. آنها رفتند و او را دستگیر کردند."
رشید را بعد براى بازجویى و محاکمه به تبریز انتقال دادند. او چون محل فعالیت‌ هایش آذربایجان بود در این شهر محاکمه و به اعدام محکوم شد و بلافاصله حکم اجرا گردید."
وقتى خبر اعدام رشید را شنیدم، چون به وظیفه خود عمل کرده بودم هیچ ناراحت نشدم. من در مورد انقلاب با هیچ شخصى ولو پسرم باشد، شوخى ندارم و با هیچ احدى در این مورد عقد اخوتى هم نبستم. هنوز هم اگر یکى از فرزندانم بر ضد انقلاب و رهبرى خداى ناکرده فعالیت کند، همان کارى را خواهم کرد که با رشید کردم.



خاطرات ملا حسنی

 واقعا وقت نگذاشتم به خانواده ام برسم . الان هم رنج می برم. پسر من دیروز با شاه می ‌جنگید و امروز در لیست اعدامی ها باشد برایم فوق العاده سخت است؛ اما او از خط انقلاب خارج شده بود
مصاحبه سال 1390 با خبرگزاری حوزه های علمیه ( رسا )

  روزنامه نگاری که نمی داند چه می نویسد، باید بمیرد 

آثار باستانی دو نوع هستند. آنهایی که در خدمت اسلام هستند باید حفظ شوند و بقیه باید تخریب و نابود شوند .


بیعت در وحدت، در لانه ی کرکس ها
عباس منصوران

همنوایان با کرکسان در شامگاه چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۲ (۸ ژانویه) در تالار وحدت گرد آمدند تا با فرمانده افزون بر سه دهه مقام امنیتی حکومت اسلامی در باره «هنر و اجتماع» به وحدت برسند.

     

ارکستر همنوایان با بیت رهبری با چوب کلید روحانی
نویسنده ی «اگر دیر نشده باشد»، رفته بود تا «دیر نشده»با هم مسلکان خویش، فریبگویی های رئیس جمهور برگزیده اشان، را واگویه کند و هم اندیشه انه در بیعت با  حکمران دولت دلالان، وظیفه مند شود تا متحجرانه سموم  ایدئولوژی طبقاتی خویش را در اندیشه حکومت شوندگان تزریق کند و مداح باشد که: «آنچه پس از شنیدن سخنان رییس‌جمهور روحانی در اندیشه دیگران پدید آمد‌، کلیاتی از جنس امید و بهبودی قابل تصور است.»[1] همراهان، گرد آمده بودند تا  بار دیگر با مخوف ترین تروریسم دولتی بیعت کنند و بگویند در این افزون بر سه دهه کشتار «حرمت آزادی و قانون‌مداری را نگه داشته‌ام و نگه می‌دارم.» و در برابر قانون آدمکشان و این همه قتل و ویرانی هولناک، همچنان «قانون مدار» بمانند و فتوای قتل و کشتار نویسنده و هنرمند و هنر و سوسیالیست و کارگر و کوله بر و تهی دست بلوچ و کرد و خوزستانی و همه ی ناهمسازان با ستم در ایران را صادر کنند. آمده بودند تا دیگران را با تعزیه سر به راه شرع و ساطور ولایت تن سپار سازند. به این گونه است که همسرایان با حکومت قتل و ویرانی و ترور، در خوشحالی حکومت و حکومتیان که از «زمهریر» شورش گرسنگان، و سرنگونی تا فردا، امید «عبوری» یافته اند سهیم باشند. توابان و بیعت گران همسرا آمده بودند تا در وحدت با شعبده خاتمی و روحانی این بار هم با دولت «تدبیر و امید» به دیپلماسی  دیالوگ که چرخه ها ی مناسبات و انرژی هسته ای را امکان پذیر ساخته اند، شریک می باشند. این یاوران فرهنگی و گزمگان «هنری» دلالان حاکم آمده بودند تا بگویند: «در عین حال التزام به واقع‌بینی و اندازه نگه‌داری مجابم می‌کند که در خرسندی دیگرانی سهیم باشد». آن «خرسندان» و «دیگران، به بیان «کلنل» دولت آبادی کسانی جز کرکسان و خود باخته گان نیستند، «انان »، نه 99 درصدی ها، بل که مزدوران و صاحبان منافع مشترک و رانت خواران سیاسی و اقتصادی حاکم اند که از این شعبده ی برون آمده از صندوق روحانی پرور رهبری و باند «معتدله» و «مؤتلفه» خرسند و خوشحال اند. 34 سال حاکمیت جنایت و ابتذال در جامعه را تنها کرکسان و همچنگان می توانند «هنرمندانه» نادیده وانمود سازند. این یک تصویر نیست و نمایش، اینان  واقعیت سرزمینی به خاک و خاکستر و خون نشانیده شده را انکار می کنند. ذهنیت و ایدئولوژی اینان و فرهنگشان، فرهنگ و ایدئولوژی طبقه حاکم است، همانگونه که ایدئولوژی حاکم در جامعه، ایدئولوژی و فرهنگ مناسبات و طبقه حاکم است. همان مناسبات سرمایه داری تخریب گری که انسانیت را به انحلال کشانیده، اما خود ویژه ای که در دست الیگارشی حاکم و دلالانی است از جنس خامنه ای، بابک زنجانی و لاریجانی ها و مرتضوی و  رفسنجانی و رفیق دوست ها و سرپاسدار  محمدعلی جعفری ها ست.

سردسته مداحان هنر و ادبیات مسموم، از تالار بیعت بیرون پا می نهد تا سردسته ی چاوشگرانی از جنس خود باشد و بسراید:«از تالار بیرون رفتم و نخواستم به این داوری‌ها باور کنم که آقا‌، حکومت “بردار- بگذار” می‌کند؛‌ یا این‌که یکی‌شان می‌آید گره می‌زند،‌ یکی می‌آید گره‌ها را با وعده باز می‌کند.» و این حیله همیشگی حکومتیان را که خاتمی پس از 8 سال به عیان اعترافش کرد که «تدارکاتچی» مناسبات طبقاتی بوده است و همه فریب وعده های پوچ و کلاهبرداری دولت های یکی بعد از دیگری ضرورت یافته به مصلحت نظام و، حکومت را «به رغم تجربه‌هایی که چنان گمان‌هایی را تصدیق می‌کند،» با توهین به شعور مردم، تجربه میلیونی جامعه را انکار می کند و به سخره می گیرد و فریب را «واقع بینی» و  این بار از جنس دیگری می نمایاند و می گوید که:‌»من در باورِ “درک ضرورت” هستم». بازجو عباد (علی ربیعی) جلاد کارگران، وزیر کار و پورمحمدی جلاد کشتار تابستان 67 در زندان ها و دیگر جلادان در  پادگان حکومتی روحانی، آری به «ضرورت» و به دقت» دستچین شده و نظام یافته اند. حکومت باندها را ضرورتی دیگری آمده است و دولت آباد، به «باور درک ضرورت» پای بند آمده است. او و ناظری و دیگر تعزیه گردانان مرثیه خوان، مجاز اند و آزادی اختیار دارند که با مردم باشند که تا کنون نبوده اند یا بر مردم  و به همراه ولایت، که تا کنون بوده اند. اما توده های کار و تهی دستان و حکومت شوندگان، نیز آزادی انتخاب و  حق گزینشی دیگر.

  اینان که از دسترنج کارگران و زحمتکشان حول و حوش حکومت زیسته و از مردم اعتبار یافته اند، برا یسی و چهارمین سال با حبل رئیس جمهوری برگزیده با کلیت نظام به وحدت می نشینند. با ریسمان کسی که در درازای بیست و سه سال فرماندهی شورای امنیت ملی حکومت به عنوان نماینده مخصوص ولی فقیه، خمینی جلاد، که فرماندهی اش در روزهای آغازین قیام بهمن 57، کشتار نظامیان آزادیخواه و مخالف رژیم اسلامی بود به پیش برده است. روحانی، آن «نظامی کاری» که پس از این مأموریت ها، امنیت حکومت را تا به امروز مدیریت کرد. در دخمه با کرکسان، با کسی که از سران کشتار های دهه 60، کشتار دسته جمعی هزاران زندانی سیاسی سال 67، کشتار کارگران و تهی دستان در افزون بر سه دهه، اعتراض، خیزش و جنبش و سر کوب زنان، سرکوب خیزش دانشجویان در 18 تیر سال 78 و خیزش سراسری سال 88 و سرکوب خونین آن در شورای امنیت ملی حکومت را رهبری کرده است، با کسی که قتلهای سیاسی و زنجیره ای هنرمندان، نویسندگان و کوشندگان فرهنگ و اندیشه را در شورای امنیت ملی و در کنار خاتمی و خامنه ای مدیریت کرده است، قتل سعید سلطانپور، مختاری، شریف، پوینده، احمد میرعلایی، حمید و کارون حاجی زاده ها در کرمان و  غفار حسینی ها، زال زاده و تفضلی ها ووو را این هنرمندان راستین و نویسندگان بیدار و انسان های آزاده و نه خودفروخته گان، درنظام فقاهتی سرمایه با راهبردهای امنیتی همراه بوده و اینک روحانی برگزیده اشان با این پیشینه، به ضرورت حفظ نظام از سوی شورای نگهبان و ولی فقیه، میانه باز باند ولایت فقیه و رفسنجانی- خاتمی، می شود و ماموریت می یابد تا "هم چرخ سانتریفیوژها بچرخد و هم جامعه". و جامعه ی اینان، برای حکومت و مناسبات طبقاتی، برای کسی که جلو ه هایی از هنر دوستی اش در چهره ی سراسر سیاه و غمبار و هولناک فقر و فساد خیابانها با صدها هزار کودکان کار خیابانی، با کودکانی که بالاترین میزان بیماری ایدز را در جهان دارند، تنها جلوه ی کوچکی از دنائت طبقاتی است و جلوه هایی از هنرش و هنر دوستی اش در کنار "رهبر"  را در ماتمکده ای به نام ایران که بر در و دیوارش، مرگ و تهی دستی و فقر و فلاکت و خفقان می بارد فریاد می زند.
این «نخبه گان» تحفه، نه در برهوت بی خبری، بل که با شمّ و تجربه های دهها ساله و دهها باره، با جمع کرکسان، رفته بودند تا با نماینده رهبر و رئیس جمهور «برگزیده اشان» اینک پیرامون «هنر به وحدت» برسند. ممکن است اینان به فراموشی مغزی، آلزهایمر  و دِمِنز و دهها درد بی درمان دیگر دچار شده باشند، اما در  این دم واپسینِ رها کردن آخرین نفس از منفذی و گرفتن قبض رحیل از ملک الموت، اگر هر چیزی را فراموشی کرده باشند،یک اصل را فراموش نمی کنند و آن تلاش در بقای مناسبات و طبقه ای است که در آن پایگاه دارند. این ارکستر همسازان، در سمفونی بیت، برای همسرایان خود حفظ و ماندگاری مناسباتی را وظیفه مندند که خود، جلوه هایی از فرهنگ و مادیت آن اند. خاتمی  و روحانی ها، نماینده گان اینانند و امیدشان به امامان و امام زاده هایی از جنس نقی و خمینی تا خلافت سلسله ی الیگارش انگل، باقیِ بقایشان باشد.   
در مغز اینان جز خرافات و پوسیده گی نمی گذرد؛ هر چند نام و صفت هنر و هنرمند را ناسزاوارانه بر خود نهند،جز عفن و تحجر در ذهنشان هیچ مرام و اندیشه انسانی جای نگرفته است. هنر متعهد، زیبایی آفرین است و امید بخش و برانگیزاننده ی شکوه انسان. این هنر، شور می آفریند و بالنده گی می آورد. کرکسان فقاهتی حاکم، تاریک اندیشانند و بیگانه با خوی و سرشت انسان. اینان هنرمندان و نویسندگانِ  اصطبل فقیه اند با ذهنیت  شبان- رمه گی. همسرایانی که روزی با احمدی نژاد در گشایش برج میلاد نیز به صف می شوند و در آرزوی شب های بیت تا بیتی با فقیه هنردوست خویش به مشاعره گرفته شوند، چه دغدغه ای جز منافع خود! در مرداب های متعفن که جز تمساح ها و مصباح ها و جنتی ها و روحانی ها و خامنه ای و مکارم ها در آن نمی زیند، نمی توان حتی، غوکی صید کنند.
اینان در برهه ای به دخمه می روند که جامعه بیش از همیشه به رهایی می اندیشد و به خود باوری، خود پویی و خود رهایی باید جهت یابد و همراستا شود. اینان درست در برهه ای در پیچی تاریخی، به چنگ های  کرکسان نیرو می بخشند که باید و می توان انکارشان کرد به همانگونه که از آغاز شاملوی همیشه جاودان و سعید به انکارشان برآمدند. و باید به سرنگونی اشان برآمد. لاشخوران و آدمخوران را باید بال ها بست و به زیرشان کشید تا در شکار زیست و زنده گی کودکان خیابانی و کار جامعه ی به ماتم و فلاکت نشانیده شده، توان و مجال شکار نیابند و نتوانند خونشان را که قوت زنده گی باندهای جکومتی و قدرتشان شده را بیش از این برای فربهی خویش بیاشامند. باید به جامعه امید داد تا توان خویش را بازیابد و این خون آشامان را از شکار و پرواز بازداشت تا امید و زندگی، فرا روید و سپیده بردمد.
دولت آبادی و همراهان به تالار وحدت و بیعت اشان برآمده با ولی فقیه و نمایندگان و آمرین و عاملین جنایت و باندهای حاکم، این ضرورت را درک کرده اند که روحانی به رهبری ولی فقیه اش برای «تدبیر و امید» باندهای در  سراشیبی سرنگونی به وحدت آمده اند تا منجی موعود هسته ای از کرملین، بر توپولف راکب باشد و با موشک های سیصد سر رسد. قصه پرداز خواب و خاموشی می سراید: «از تالار بیرون رفتم و نخواستم به این داوری‌ها باور کنم که آقا‌، حکومت “بردار- بگذار” باشد. و یا [«آقا‌، حکومت “بردار- بگذار” می‌کند؛‌ یا این‌که یکی‌شان می‌آید گره می‌زند،‌ یکی می‌آید گره‌ها را با وعده باز می‌کند. نه؛ به رغم تجربه‌هایی که چنان گمان‌هایی را تصدیق می‌کند،‌ من در باورِ “درک ضرورت” هستم.] تفاوت این نویسنده و هنرمندان غیرمردمی با توابان منفوری همانند شریفی نیا، تنها در این است که اینان از آغاز، پیرامون بیت و  باندها پرسه می زده اند و توابان در برهه ای پیوسته اند تا «احراجی ها» را به کارگردانی و نویسنده ی هم نوایشان، مسعود ده نمکی به«معراج» برند با «بُراق» یعنی آن الاغ مقدسی که حضرت محمد را به شبانه به معراج برد. 
هیچ شعبده بازی اینچنین گستاخانه به شعور دیگران تجاوز نکرده است جز محمود! کرکسان و همراهان بار دیگر  نشان می دهند که: "فرهنگ حاکم بر جامعه، فرهنگ طبقه حاکم می باشد."[2]

عباس منصوران
13-1- 2014


[1] محمود دولت آبادی، نامه به ایسنا، خبرگزاری وابسته به حکومت اسلامی با عنوان «اگر دیر نشده باشد».
[2] مارکس. انگلس، مانیفست کمونیست.
«گزارش» عطف به گذشته رجوی و درخواست گزارش «رو به جلو»
سعید جمالی

"گزارش" عطف به گذشته رجوی و درخواست گزارش "رو به جلو"
سریال فیلم های "جریان حاکم" با مضمون "الغریق یتشبث بکل حشیش" ( کسی که در حال غرق شدن است به هر خس و خاشاکی دست می یازد) به پایان رسید!
وقتی قسمتهای آخر این "نمایشنامه" را میدیدیم بی اختیار بیاد روزهای بعد از تظاهرات سال 88 افتادم که خامنه ای جنایتکار در نماز جمعه با حالتی نزار و بغض آلود و با اشاره به معلولیتی که دارد تلاش میکرد تا با تحریک احساسات هوادارانش، آنها را در پیرامونش حفظ کرده و زمینه سرکوب مردم را فراهم سازد...
شازده ی ما هم!! در آن "فیلم" ها تلاش کرده بود با بافتن آسمان و ریسمان و صحبت های موسی خیابانی در 32 سال پیش برای خودش و اعمال ننگین اش مشروعیتی دست و پا کرده و به تحریک احساسات آدمها بپردازد. صدای بغض آلود گوینده و موزیک های متن، همان روضه خوانیهای فریبکارانه آخوندی را تداعی میکرد....
اما از همه جزئیات این هنر "هفتم" که بگذریم، علت اصلی پیدایش این سریال، فشار سنگینی است که در پرتو روشنگریهای یکسال گذشته بر گُرده این جریان وارد آمده و آنها را مجبور به پاسخگویی کرده است. خامنه ای چون در موضع قدرت است بعد از آن روضه خوانیها دست به کشتار و سرکوب مردم زد، و در اینجا چون دیگر قدرت سرکوب وجود ندارد، توسل به انواع دروغها و سناریوها و مظلوم نمایی های آبروباخته بعنوان تنها امکان موجود مورد استفاده قرار میگیرد. اینها ناشی از ماهیت این جریانات است: یا سرکوب و یا دروغ و فریب. برای آنان حداقل بخاطر شدت اعمال جنایتکارانه شان روزنه ای به سوی راه حلهای صادقانه وجود ندارد. ذره ای صداقت و کلامی راست، کاخهای ساخته شده را بر سرشان آوار میکند.
بهر حال همانطور که اشاره شد این "فیلم"های سریالی، "گزارش" آقای رجوی نسبت به مجموعه اعمال سالهای اخیرش و به بطور خاص زمینه سازی های به کشته دادن نفرات بود. وی احساس میکرد بیش از این جایی برای سکوت و فرار از پاسخگویی وجود ندارد و رطب و یابس هایی را سرهم کرد که جز به افشای ماهیت فریبکارش بویژه در جریان مربوط به مسعود دلیلی به نتیجه دیگری نخواهد رسید.
اما نباید اجازه داد این جرثومه، بیش از این سبب ساز کشتار یاران و سپس  رنگ آمیزی آن شود.
اینک بنظر میرسد شرایط تازه ای فراهم آمده. بعد از تلاش های مختلف سازمان ملل و کمیساریای عالی پناهندگان  وهشدارهای زیادی که حتی شخص دبیر کل داد، اینک بنظر میرسد سازمان ملل نیز دست شازده را خوانده و فهمیده اند که تلاش او تماما در راستای نگهداری افراد در عراق و به کشته دادن آنهاست، لذا نماینده ای را بمنظور جابجائی نفرات کمپ لیبرتی تعیین کرده که ماموریتش تماما و اختصاصا در این راستا می باشد. نماینده ای که علاوه بر آمریکایی بودن، از موقعیت بالایی نیز برخوردار بوده و لذا می تواند منشاء اثر مهمی در این روند باشد.
اینک حدود سه هفته از تعیین این نماینده میگذرد. شازده و جریان حاکم هم هر روز  بصورتی فریبکارانه  اخباری دال بر حمله مجدد به لیبرتی را منتشر میکنند اگر چه در عمل و در تمام مطالب و درخواستهای منتشره شان، کلامی در جهت انتقال این افراد نمی گویند و تمرکزشان بر بزرگ داشت نفرات کشته شده و تاکید بر آن و همچنین بر فراهم آوردن امکانات بیشتر برای نگهداری افراد در کمپ میباشد. اگر به تیترهای مهمترین اخباری که مدتی است در سایت رسمی شان منتشر میشود توجه کنید، این جهت گیری وقیحانه را بشکلی آشکار در خواهید یافت. به مهمترین آن توجه کنید:
تماس تلفنی ايليانا رزلهتينن با رئيس جمهور برگزيده مقاومت

کنگره ايالات متحده آمريکا
بيانيه اييليانا رزلهتينن رئيس زيرکميته خاورميانه
در پی تماس تلفنی با رئيس جمهور برگزيده مقاومت
سازمان ملل و عراق بايد به تعهداتشان عمل کنند
و
امنيت مناسب را فراهم سازند
ما درباره وضعيت جاری در اشرف و ليبرتی
و نگرانيهای روشنی که نسبت به خطرات جانی
برای ساکنان وجود دارد گفتگو کرديم
صدها تی وال حفاظتی به رغم همه تضمينها هنوز نصب نشده
اين وضعيت غيرقابل قبول است
و تعهد طرفهای امضا کننده يادداشت تفاهم را
زير سؤال می برد
بار ديگر از وزارت خارجه و دولت آمريکا می خواهم
دولت عراق و سازمان ملل را وادار کنند
تا برای
حفاظت از ساکنان ليبرتی از هر حمله يی
و برای برگرداندن گروگانهای اشرفی
قدم بردارند

این حرفها وقتی بیشتر معنا پیدا میکنند که حتی خبر مربوط به انتصاب این خانم  و ماموریت ویژه ای که بر دوشش نهاده شده در سایت رسمی شازده منعکس نشده، در حالیکه بطور طبیعی می بایست در صدر اخبارشان قرار میگرفت.
... در کمپ تیف نیز ارتش آمریکا را مفصلا توجیه کرده بودند که بهترین شق برای رهائی از دست این آدمها، تشویق آنان و فراهم آوردن امکاناتی است که به ایران فرستاده شوند...
....
حال آقای رجوی گزارش دهید که طی سه هفته گذشته که از انتصاب نماینده ویژه دبیرکل سازمان ملل بعنوان اصلی ترین طرف حل این معضل میگذرد:
ـ چه تماسها و نامه نگاریهائی با این نماینده داشته اید. متن و سند این تماسها را منتشر کنید.
ـ چه ملاقاتها و یا تقاضائی برای ملاقات با این خانم داشته اید. شما که دنبال هر "ننه قمر" و خاخام و فاشیست و خونخوار بین المللی روان هستید گزارش دهید در این زمینه چه کرده اید؟
ـ چه اقدامات عملی و عینی در راستای خروج افراد داشته اید؟
ـ با کدام پارلمانتر و شخصیت و هزاران وکیلی که در اختیار دارید در زمینه خارج کردن افراد از عراق تماس یا مشاوره  و درخواست کمک کرده اید؟ لطفا آنها را منتشر کنید.
مطمئنا اسناد این تماسها و مکاتبات از اهمیت بیشتری نسبت به گزارشات مکتوب خوابها و رویاهای جنسی فلان مفلوک محصور در کمپ لیبرتی وجود دارد که در گاوصندوقها نگهداری میشود و نسخه ای از آن بلافاصله به خارجه  و اوور مخابره میشود. پس اگر چیزی هست لطفا منتشر کنید!
نمی خواهم وارد سایر امکانات در دست رس شوم. لطفا در همین کادر رسمی و محدود پاسخ دهید.
لطفا گزارش دهید!
24 دی 92(14 ژانوی 14)
هادی افشار                                                                                                        
saeidjamali@yahoo.com

کاربرد 'ضداطلاعات' در هدایت ذهن ایرانیان؛ تجربه قتل‌های زنجیره‌ای


کاربرد 'ضداطلاعات' در هدایت ذهن ایرانیان؛ تجربه قتل‌های زنجیره‌ای


قتل های زنجیره ای
"ضد اطلاعات" منتشر شده از سوی سازمان قضایی نیروهای مسلح، تعدادی بی شمار از دریافت کنندگان اطلاعات غلط را به این تصور رساند که همه چیز را در مورد این پرونده می‌دانند
یکی از رازآلودترین جنبه های پرونده قتل های سیاسی سال ۱۳۷۷، موفقیت محافظه کاران در به انحراف کشاندن این پرونده با استفاده از ابزار "ضد اطلاعات" بود.
این ابزار در ماه ها و سال های پس از افشای نقش وزارت اطلاعات در قتل ها، بخش بزرگی از افکار عمومی و حتی نخبگان را از "کلیدی"ترین جنبه های این پرونده منحرف کرد و در عوض، حواشی و شایعاتی گسترده را به عنوان "اطلاعات موثق" در حافظه عمومی ایرانیان جای داد.
به عبارت دیگر "ضد اطلاعات" هدایت شده از سوی نهادهای حکومتی، تعدادی بی شمار از دریافت کنندگان اطلاعات غلط را به این تصور رساند که همه چیز را در مورد این پرونده می دانند.

شروع انحراف

آیت الله خامنه ای در دی ماه ۱۳۷۷، سه روز بعد از صدور بیانیه وزارت اطلاعات در تایید دخالت نیروهایش در قتل ها گفت "ممکن نیست" قتل‌هایی که اتفاق افتاده، "بدون یک سناریوی خارجی باشد".
مدت زیادی از انتشار بیانیه وزارت اطلاعات نگذشته بود که هویت نخستین دستگیر شدگان مرتبط با این پرونده یعنی مصطفی کاظمی، مهرداد عالیخانی، خسرو براتی و سعید امامی مشخص شد. نفر آخر، تا یک ماه پس از شروع دستگیری‌ها آزاد بود و پنج ماه پس از زندانی شدن هم، اعلام شد که "خودکشی" کرده است.
گفته می شود در اول تیر ماه ۱۳۷۸، پنج روز بعد از مرگ سعید امامی، آقای خامنه ای در جمعی محدود از مقام های ارشد کشور و مسئولان پرونده قتل ها گفت که مسئولان پرونده، رابطه دستگیرشدگان با خارج از کشور را "کشف کنند یا نکنند"، این موضوع از نظر او "قطعی" است.
"بیانیه های جنجالی گروهی که خود را 'فداییان اسلام ناب محمدی مصطفی نواب' می‌نامیدند، نمونه ای از انتشار 'ضد اطلاعات' در مورد پرونده قتل ها بود. این گروه که ۱۳ روز قبل از دستگیری اولین گروه متهمان پرونده، مسئولیت انجام قتل ها را به عهده گرفت، ظاهراً قرار بود نام نواب صفوی روحانی معروف گروه فداییان اسلام در دهه ۱۳۳۰ را به ذهن متبادر کند، اما حتی نام آنها به گونه ای نمادین حاوی اطلاعات غلط بود - نام روحانی معروف گروه فداییان اسلام، مجتبی بود و نه مصطفی"
اعلام خودکشی سعید امامی در حالی صورت گرفت که وی پس از مسمومیت به بیمارستان منتقل شده و بهبود یافته بود، ولی چهار روز پس از انتقال، به گونه ای مشکوک بر اثر "ایست قلبی" از دنیا رفته بود. مطابق اظهارات همسر سعید امامی در سایت های نزدیک به دولت محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور پیشین ایران منتشر شد، آیت الله خامنه ای تا حدی به امامی اعتماد داشت که در سال ۱۳۶۹ تعدادی از اعضای خانواده اش را در جریان سفری دو ماهه به لندن به او سپرده بود.
با وجود همه این سوابق، پس از اعلام خبر خودکشی سعید امامی، نخستین ادعاهای بازجویان او در محافل سربسته، به "اعترافات" سعید امامی در مورد زندگی شخصیش مرتبط بودند. مثلا این ادعای دروغ که وی از ۱۱ سال پیش رفتار جنسی خاصی داشته که در جمهوری اسلامی مجازات اعدام دارد.
در مهر ماه ۱۳۷۸ و مدتی پس از "درز" پی در پی و هدایت شده اعترافاتی از این دست، ۱۳ نفر جدید – از جمله همسر سعید امامی – دستگیر شدند. دستگیری‌های جدید نیز با انتشار اخباری غیر رسمی در سطح محافل سیاسی و مطبوعاتی همراه بود که از "اعترافات" دستگیری شدگان در مورد زندگی خصوصی خود حکایت داشتند.
همزمان، سازمان قضایی نیروهای مسلح که مسئولیت رسیدگی به پرونده را بر عهده داشت، با صدور اطلاعیه هایی اعترافات "امنیتی" دستگیر شدگان را به اطلاع افکار عمومی می رساند. اعترافاتی که از وابستگی به دستگاه های جاسوسی آمریکا و اسراییل گرفته تا انفجار حرم امام رضا در مشهد، و از طرح ترور محمد یزدی رئیس وقت قوه قضاییه گرفته تا برنامه ریزی برای ترور محمد خاتمی رئیس جمهور وقت را شامل می شد. در کنار اطلاعیه های رسمی سازمان قضایی نیروهای مسلح، شنیده هایی غیر رسمی نیز در مورد اعترافات دستگیر شدگان به رسانه ها راه یافت که خبر اعتراف سعید امامی به کلیک قتل احمد خمینی، خبرسازترین نمونه از این نوع بود.
"در زمان پی گیری پرونده قتل ها، بخش بزرگ افکار عمومی و بسیاری از منتقدان حکومت، به راحتی تن به پذیرش این ادعای عجیب دادند که مجموعه ای بسیار گسترده اقدامات بی رحمانه و غیرقانونی منسوب به وزارت اطلاعات ایران در طول سال های گذشته – از ترور روشنفکران گرفته تا قتل احمد خمینی - توسط 'یک نفر' به نام سعید امامی هدایت شده؛ که 'تصادفا' تنها متهم مرده این پرونده بود"
در تمام مدتی که این نوع "اطلاعات" از سوی سازمان قضایی نیروهای مسلح و سایرین منتشر می شد، در محافل سیاسی – مطبوعاتی تهران تردیدهایی در مورد میزان اعتبار این اطلاعات دهان به دهان می‌گشت. به ویژه آنکه شنیده می شد که وزارت اطلاعات دولت خاتمی، حاضر به تایید صحت چنین اطلاعاتی نیست. بعدها (در تیر ماه ۱۳۸۱) علی یونسی، وزیر اطلاعات دولت خاتمی در همین ارتباط گفت که با هدایت سازمان قضایی، تعدادی از پرسنل این وزارتخانه که مورد قبول وزیر نبودند بر پرونده مسلط شده و "پرونده را از مسیر خود خارج کرده بودند".

پشت صحنه اعترافات

در بهمن ماه ۱۳۷۸، سازمان قضایی نیروهای مسلح فیلم‎ اعترافات‎ شش تن از متهمان قتل‌های زنجیره‌ای را، که از همکاری آنها با موساد، سیا و اف بی آی حکایت داشت، در جلساتی جداگانه برای آیت الله خامنه ای، سران سه قوه و سپس نمایندگان مجلس پنجم پخش کرد.
این اعترافات، که ظاهرا "پیش بینی" اولیه رهبری راجع به عاملان قتل ها را اثبات می کرد، حاصل ماه ها فعالیت شبانه روزی بازجویان - به ویژه از مهر تا بهمن ۱۳۷۸ - برای اعتراف گیری بود و از نظر سازمان قضایی، نقطه پایان رسیدگی به این پرونده محسوب می شد.
اما در این میان، اخبار جسته و گریخته ای در مورد ساختگی بودن اعترافات دستگیر شدگان پرونده به گوش رسید که تدریجا، به نقطه عطفی در زمینه پرونده قتل های زنجیره ای تبدیل شد.
در خرداد ۱۳۸۰، فیلمی سه ساعته از مراحل بازجویی فاطمه دری نوگورانی، همسرسعید امامی و تعدادی دیگر از بازداشت شدگان پرونده قتل ها منتشر شد و کلیک بخش هایی از آن بر روی اینترنت قرار گرفت. این فیلم، حکایت از شکنجه شدید این زندانیان برای اخذ اعترافات عجیب در مورد ضدیت با جمهوری اسلامی، ارتباط با سرویس های جاسوسی بیگانه و فسادهای گسترده جنسی داشت.
"برخلاف تصور رایج در سطح افکار عمومی که جمعی از پیرمردان ذی نفوذ حکومت در 'هیاتی' دور هم جمع می شوند و فتواهایی مذهبی می دهند که مبنای عمل 'محافل' اطلاعاتی قرار می گیرد، این وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران بود که مسئولیت چنین تشخیصی را بر عهده داشت. این وزارتخانه برای حذف هر کدام از افراد مورد نظر خود در کنار گرفتن امکانات اداری، مالی و تدارکاتی، فتوای لازم را نیز از روحانیون معتمد وزارت اطلاعات اخذ می کرد"
انتشار این فیلم در شرایطی صورت گرفت که محمد نیازی "قسم جلاله" خورده بود اعترافات دستگیرشدگان، بدون شکنجه و "در کمال آرامش" صورت گرفته است ("دو قسم جلاله دیگر نیز در این پرونده خبرساز شده بود: زمانی که قربانعلی دری نجف آبادی وزیر اطلاعات در زمان وقوع قتل ها، در هیات دولت سوگند یاد کرد که قتل ها کار نیروهای اطلاعاتی نیست، و زمانی که در پی تاکید دستگیرشدگان بر اخذ دستور قتل ها توسط دری نجف آبادی، وی با قید قسم از خود "رفع اتهام" کرد).
این در حالی است که تهیه کنندگان فیلم شکنجه متهمان قتل های زنجیره ای طی نامه ای به رئیس جمهور در مرداد ۱۳۸۰، تاکید داشتند که بازجویی از متهمان به ویژه متهمان زن دارای صحنه های "بسیار وحشتناک تر" بوده که در فیلم موجود نیست.
علنی شدن این نحوه بازجویی از متهمان که نتیجه آن، ‏انحراف پرونده بر مبنای صدها صفحه اعترافات ساختگی بود، با پیگیری های بعدی محمد ‏خاتمی رئیس جمهور وقت، منجر به دستگیری اعضای تیم بازجویی و سر تیم آنها به نام جواد عباسی کنگوری معروف به "جواد آزاده" شد - وی همان کسی است که در فیلم اعتراف گیری از همسر سعید امامی، چند بار با نام مستعار دیگر خود یعنی "آملی" مورد خطاب این زندانی قرار می‌گیرد.
محافظه کاران حاکم، که انتشار فیلم شکنجه ها کارشان را در اثبات فرضیه آیت الله خامنه ای راجع به ریشه ها و عوامل قتل ها دشوار کرده بود، تلاشی گسترده را برای کشف عوامل انتشار این فیلم ها آغاز کردند. در ادامه این تلاش بود که عده ای از مسئولان وزارت اطلاعات و از جمله ناصر سرمدی معاون امنیت داخلی وزارتخانه به اتهام "درز دادن" فیلم شکنجه ها مورد بازجویی قرار گرفتند.
موضوع بازجویی از معاون وزارت اطلاعات این بود که چرا از فیلم شکنجه ها، که نسخه ای از آن به رئیس جمهور و نسخه ای دیگر به رئیس قوه قضاییه ارسال شده بود، دو نسخه دیگر هم تهیه شده و در اختیار "کسانی که نباید به آن دسترسی می داشته اند" - از جمله در بازرسی ریاست جمهوری - قرار گرفته است.
"نکته مهمی که از چشم بسیاری از ناظران پرونده قتل های زنجیره ای به دور ماند، آن بود که با وجود اعترافات بازداشت شدگان قتل های زنجیره ای به ارتباط با سیا، موساد و اف بی آی، در حکم قضایی پرونده قتل ها، هیچ کس به 'جاسوسی'، 'خیانت' یا 'ارتباط با دولت متخاصم' متهم نشد"
اما اتهام اصلی کسانی که به انتشار فیلم ها پرداخته بودند، زیر سوال بردن فرضیه رهبر جمهوری اسلامی ایران در مورد قتل ها بود که از همان ابتدا، این جنایات را کار جمعی نفوذی، وابسته و خائن به حکومت دانسته بود.
در واکنشی جداگانه به انتشار فیلم شکنجه، در تابستان ۱۳۸۰ جواد آزاده و سایر اعضای تیم بازجویی، کتابچه ای محرمانه را که به "جزوه ۸۰ صفحه ای" معروف شد در سطح نهادهای حکومتی ایران توزیع کردند. این جزوه، تأکید داشت که سعید امامی و همکارانش افرادی نفوذی، ضد انقلاب و منحرف و وابسته به سازمان های جاسوسی اسراییل و آمریکا هستند و اعترافات آنها، چیزی جز حقیقت نبوده است.
جزوه ۸۰ صفحه ای، اگر چه ظاهراً تأیید کننده دیدگاه اولیه رهبر جمهوری اسلامی راجع به ماهیت عاملان قتل ها بود، اما به طور طبیعی در کنار "افشاگری" تکان دهنده ای در حد فیلم شکنجه دستگیرشدگان قتل ها، شانس چندانی برای تأثیر گذاری بر ناظران و افکار عمومی نداشت.
در ادامه فضایی که پس از انتشار فیلم شکنجه ها به وجود آمد، پرونده از تیم جواد آزاده گرفته شد و به گروه دیگری سپرده شد. سپس، برخی از دستگیر شدگان پرونده قتل ها آزاد شدند و در عوض، جواد آزاده و همکارانش به زندان افتادند.
به گفته یک مقام آگاه از مضمون بازجویی های جواد آزاده، وی به این پرسش که چرا زندانیان را تا آن حد برای کسب اعترافات دروغ ‏شکنجه کرده، پاسخی تامل انگیز داد. وی گفت وقتی رهبری تاکید کرده که ممکن نیست عاملان قتل ها به خارج وابسته نباشد، ‏برای بازجویان تکلیف قطعی ایجاد شده تا هر طور شده از زندانیان اعتراف بگیرند که عامل بیگانه اند و کسب اعتراف دیگری قابل تصور نبوده است.
"در پی وقوع قتل ها، بسیاری از مخالفان و منتقدان حکومت نیز اشاراتی بی‌شمار را به وابستگی عاملان قتل ها به بیگانگان یا 'فسادهای شخصی' آنها منتشر کردند. روایت‌هایی که اگر چه ظاهرا با انگیزه 'افشای' محافظه کاران حاکم منتشر می شد، اما به طور غیرمستقیم تایید کننده اعترافات حاصل از بازجویی ها بود که هدف اثبات دیدگاه های رهبری را در مورد انجام قتل ها توسط یک 'محفل وابسته و فاسد' دنبال می کرد"
جواد آزاده و همکارانش، پس از مدتی کوتاه از زندان آزاد شدند. نکته تامل برانگیز در مورد وضعیت این بازجو، مقاومت شدید سازمان عدالت اداری، وابسته به قوه قضاییه، در مقابل حکم اخراج وی و همکارانش از وزارت اطلاعات بود. نهایتا نیز وی با خروج از وزارت اطلاعات، به همکاری با تشکیلاتی پرداخت که بعدها به "دستگاه اطلاعاتی موازی" معروف شد.
به هر ترتیب، با وجود دفاع محافل قدرتمند حکومتی از اعتراف گیران پرونده قتل های زنجیره ای و اصرار آنها بر درست بودن فرضیه رهبر جمهوری اسلامی در مورد وابستگی قتل ها به خارج، مشخص بود که اعترافات بازداشت شدگان، حتی در سطح این محافل نیز، تا حدی جدی گرفته نمی شود که کاربردی جز تبلیغات داشته باشد.
موضوع مهمی که در این ارتباط، از چشم بسیاری از ناظران پرونده قتل های زنجیره ای به دور ماند، آن بود که در حکم قضایی پرونده قتل ها، هیچ کس به "جاسوسی"، "خیانت" یا "ارتباط با دولت متخاصم" متهم نشده بود.

چرا رسانه ها شک نکردند؟

در تمام مدتی که سازمان قضایی نیروهای مسلح به انتشار اطلاعات غلط در مورد پرونده قتلهای زنجیره ای می پرداخت، غالب رسانه های ایران، اعم از اصلاح طلب و محافظه کار، از تردید آفرینی در صحت این اطلاعات اجتناب می کردند.
در نتیجه این رویکرد، بخش بزرگ افکار عمومی و بسیاری از منتقدان حکومت، به راحتی تن به پذیرش این ادعای عجیب دادند که مجموعه ای بسیار گسترده اقدامات بی رحمانه و غیرقانونی منسوب به وزارت اطلاعات ایران در طول سال های گذشته – از ترور روشنفکران گرفته تا قتل احمد خمینی - توسط "یک نفر" به نام سعید امامی هدایت شده؛ که "تصادفا" تنها متهم مرده این پرونده بود.
"گفته می شود در اول تیر ماه ۱۳۷۸، پنج روز بعد از مرگ سعید امامی، آقای خامنه ای در جمعی محدود از مقام های ارشد کشور و مسئولان پرونده قتل ها به تاکید گفت که حتی اگر مسئولان رابطه دستگیرشدگان با خارج از کشور را 'کشف کنند یا نکنند'، این موضوع از نظر او 'قطعی' است"
استقبال اغلب محافظه کاران از ادعاهای سازمان قضایی نیروهای مسلح، اجتناب ناپذیر به نظر می رسید: ادعاهای دستگاه قضایی، اثبات کننده فرضیه رهبری بود که عاملان قتل ها، نه سر سپردگان حکومت، که دشمنان پنهان آن و عاملان دستگاه های جاسوسی بیگانه بوده اند.
از سوی دیگر رسانه های اصلاح طلبان، اگر چه سازمان قضایی نیروهای مسلح را به خاطر عدم اطلاع رسانی راجع به اکثر اقدامات وزارت اطلاعات - مثلا تعداد قتل ها یا سطح درگیری مسئولان حکومتی در این جنایات- مورد انتقاد قرار می دادند، اما در مورد صحت موضوعاتی که از سوی سازمان قضایی منتشر می شد تردید چندانی را مطرح نمی کردند.
این رویکرد، به لحاظ روانشناختی دلایل مشخصی داشت: سعید امامی و همفکرانش نمادی از یک گرایش بی رحم در وزارت اطلاعات ایران محسوب می شدند که در طول سالیان متمادی، عرصه را بر دگراندیشان، روشنفکران و حتی رقبای سیاسی خود در داخل حکومت تنگ کرده بود. با توجه به چنین سابقه ای، قابل فهم بود که وقتی عاملان چنین برخوردهایی، خود در معرض شدیدترین اتهامات قرار گرفته بودند، همدردی چندانی را میان زخم دیدگان سابق اقدامات خود بر نمی انگیختند. رویکرد غالب رسانه های این زخم دیدگان در بحبوحه "افشاگری" های پی در پی سازمان قضایی نیروهای مسلح، این بود که "سرانجام" مشخص شده کسانی که در طول سال ها امنیت و آبروی دیگران را بر مبنای اتهامات امنیتی و اخلاقی سلب کرده بودند، خود "مشتی جاسوس و منحرف" بوده اند.
در آن زمان، اگر چه برخی رسانه های اصلاح طلب اشاراتی را به نقش تصمیم گیران ارشد جمهوری اسلامی در قتل های وزارت اطلاعات انجام می دادند، اما به تدریج "ضد اطلاعات" منتشر شده توسط دستگاه های رسمی، فضای افکار عمومی را در اختیار گرفت. در چنین شرایطی بود که تحت تأثیر ادعاهای حکومت، عباراتی همچون "محفل سعید امامی" یا "محفل خودسر" در ادبیات سیاسی و فضای افکار عمومی ایران تثبیت شد.
"سعید امامی و یارانش در طول سال های طولانی، چنان عرصه را بر دگراندیشان، روشنفکران و حتی رقبای سیاسی خود در داخل حکومت تنگ کرده بودند که وقتی اخبار اعترافات عجیب و غریب آنان علیه خودشان منتشر شد، بسیاری از منتقدان حکومت به لحاظ روانشناختی انگیزه ای برای شک کردن در صحت این اعترافات نداشتند"
محمدخاتمی رئیس جمهور اصلاح طلب نیز، اولویت اصلی خود در ارتباط با پرونده را "جلوگیری از تکرار" قتل ها توسط وزارت اطلاعات قرار داده بود.
به نظر می رسد در شرایطی که دولت اصلاح طلب چنین اولویتی را برای فرآیند رسیدگی به پرونده تعیین کرده بود، قصد نداشت با درگیر شدن با روایت محافظه کاران حاکم که قتل ها توسط گروهی خودسر انجام شده، وارد رویارویی پر هزینه ای با نهادهای قدرتمند متصل به رهبری شود که سرنوشت آن را نامعلوم میدانست.

'مسمومیت' افکار عمومی

نتیجه اجتناب ناپذیر شرایط رسانه ای سال های ۱۳۷۷ و ۱۳۷۸، بمباران افکار عمومی با انبوهی از"ضد اطلاعات" منتشر شده توسط حکومت بود. انتشار هدایت شده این ضد اطلاعات، نه تنها بر افکار عمومی، که بر بسیاری از مخالفان و منتقدان محافظه کاران حاکم در داخل و خارج از ایران نیز تأثیرات قابل توجهی بر جای گذاشت.
قابل انکار نیست که در پی وقوع قتل ها، بسیاری از این مخالفان و منتقدان حکومت اشاراتی بی شمار به وابستگی عاملان قتل ها به بیگانگان یا "فسادهای شخصی" آنها منتشر کردند. روایت هایی که اگر چه ظاهرا با انگیزه افشای محافظه کاران حاکم منتشر می شد، اما به طور غیرمستقیم، تایید کننده اعترافات حاصل از بازجویی ها بود که هدف اثبات دیدگاه های رهبری را در مورد انجام قتل ها توسط یک "محفل وابسته و فاسد" دنبال می کرد.
در آن مقطع، بسیاری از ادعاهای منتشر شده از سوی "افشاگران" ناشناس هم، در عمل به متقاعد کردن افکار عمومی نسبت به "محفلی بودن" قتل ها کمک می کردند.
"در پی انتشار فیلم شکنجه متهمان قتل های زنجیره ای، عده ای از مسئولان وزارت اطلاعات و از جمله ناصر سرمدی معاون امنیت داخلی وزارتخانه به اتهام 'درز دادن' فیلم شکنجه ها مورد بازجویی قرار گرفتند. موضوع بازجویی آن بود که چرا دو نسخه از فیلم شکنجه ها، در اختیار کسانی که 'نباید به آن دسترسی می‌داشته اند' - از جمله در بازرسی ریاست جمهوری - قرار گرفته است"
به عنوان نمونه ای مشهور در این خصوص، می توان به بیانیه های گروهی که خود را "فداییان اسلام ناب محمدی مصطفی نواب" می نامیدند اشاره کرد که دو روز بعد از قتل فروهرها اعلام موجودیت کرد و ۱۳ روز قبل از دستگیری اولین گروه متهمان پرونده، مسئولیت انجام قتل ها را به عهده گرفت. این گروه مجهول الهویه، ظاهراً قرار بود نام نواب صفوی روحانی معروف گروه فداییان اسلام در دهه ۱۳۳۰ را به ذهن متبادر کند، اما حتی نام آنها به گونه ای نمادین حاوی اطلاعات غلط بود (نام روحانی معروف گروه فداییان اسلام، "مجتبی" بود نه "مصطفی"). این گروه سپس با انتشار لیست هایی چند ده نفره از نام فعالان سیاسی و روزنامه نگاران، آنها را هدف ترورهای بعدی معرفی کرد که به طور گسترده توسط مخالفان و منتقدان حکومت بازتاب یافت.
به نظر می رسد مهمترین تأثیر انتشار بیانیه های پر سر و صدای فداییان اسلام ناب محمدی، ایجاد این تصور بود که قتل دگراندیشان ایران، در محفلی تندرو و خودسر برنامه ریزی می شود که با صدور اطلاعیه های ناشیانه اهداف افراطی خود را رسانه ای می کند.
انتشار سازمان یافته ضد اطلاعات در مورد قتل های سیاسی، به تدریج چنان افکار عمومی را درگیر تصورات بی پایه کرد که "واقعیت اصلی" در ارتباط با قتل ها، به کلی به حاشیه رانده شد.
واقعیت اصلی در مورد قتل ها، جز این نبود که در داخل وزارت اطلاعات، در طی سالیان طولانی کلیک ساز و کاری رسمی تثبیت شده بود که فلسفه وجودی آن، قتل مخفیانه و فراقانونی کسانی بودکه این وزارتخانه، وجودشان را برای امنیت کشور مضر تشخیص می داد.

قتل با 'تصمیم' حکومت

"مطابق محتویات پرونده قاتلان داریوش و پروانه فروهر، آنها مطابق دستور سلسله مراتب خود دست به قتل ها زده و چنین عملیاتی را در وزارت اطلاعات'عادی' دانسته بودند. به علاوه، به خاطر به طول کشیدن انجام این قتل ها در فیش حقوقی خود 'اضافه کاری' دریافت کرده و سپس مورد تشویق اداری قرار گرفته بودند. فرآیندی که قطعاً، با این فرضیه که محفلی مخفی از نیروهای اطلاعاتی دست به انجام قتل ها زده بود، سازگاری نداشت"
ساز و کار قتل های زنجیره ای نه به طور محفلی یا "خودسرانه"، که به طور کاملاً رسمی و با تایید سیستم حکومتی ایران فعالیت خود را آغاز کرده و ادامه داده بود. فرآیند "اخذ فتوا" برای حذف فیزیکی افراد نیز، صرفاَ به علت ماهیت ایدئولوژیک جمهوری اسلامی در زمان "طراحی" ساز وکار قتل ها و برای رعایت ضوابط شرعی قتل ها تصویب شده بود.
به عبارت دیگر، برخلاف تصور رایج در سطح افکار عمومی که جمعی از پیرمردان ذی نفوذ حکومت در "هیاتی" دور هم جمع می شوند و فتواهایی مذهبی می دهند که مبنای عمل "محافل" اطلاعاتی قرار می گیرد، این وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران بود که مسئولیت چنین تشخیصی را بر عهده داشت. این وزارتخانه مطابق مجوزی کلی که پس از تأسیس از حکومت دریافت کرده بود، تشخیص می داد که چه کسانی باید کشته شوند، و آن گاه برای حذف هر کدام از این افراد، در کنار گرفتن امکانات اداری، مالی و تدارکاتی، فتوای لازم را نیز از روحانیون معتمد وزارت اطلاعات اخذ می‌کرد.
مطابق محتویات پرونده قتل فجیع داریوش و پروانه فروهر، قاتلان آنها مطابق دستور سلسله مراتب خود دست به قتل ها زده و چنین عملیاتی را در وزارت اطلاعات"عادی" دانسته بودند. به علاوه، به خاطر به طول کشیدن انجام این قتل ها در فیش حقوقی خود "اضافه کاری" دریافت کرده و سپس، مورد تشویق اداری قرار گرفته بودند. فرآیندی که قطعاً، با این فرضیه که محفلی مخفی از نیروهای اطلاعاتی دست به انجام قتل ها زده بود، سازگاری نداشت.
شاید مهمترین نشانه "محفلی نبودن" قتل های زنجیره ای، خاتمه یافتن آنها، به محض "تصمیم" حکومت ایران بود. برای بسیاری از ناظران مسائل ایران و حتی اصلاح طلبان نزدیک محمد خاتمی به راحتی قابل هضم نبود که او بر چه مبنایی در پی مشخص شدن نقش وزارت اطلاعات در قتل ها، گفت که قول می دهد چنین قتل هایی دیگر در این وزارتخانه تکرار نشود؟
"محمد نیازی 'قسم جلاله' خورد که اعترافات دستگیرشدگان، بدون شکنجه و 'در کمال آرامش' صورت گرفته است. قربانعلی دری نجف آبادی نیز، زمانی در هیات دولت قسم خورد که قتل ها کار نیروهای اطلاعاتی نیست، و زمانی - در پی تاکید دستگیرشدگان بر اخذ دستور قتل ها از وی - با قید قسم جلاله از خود 'رفع اتهام' کرد"
آقای خاتمی، البته موفق به عملی کردن مجموعه ای از وعده های خود در زمینه های مختلف نشد؛ اما وعده او در مورد عدم تکرار قتل های مشابه توسط وزارت اطلاعات، عملی شد. اگرچه پس از ۱۳۷۷، قتل ها و سوء قصدهای مختلفی توسط نیروهای منسوب به حکومت ایران انجام شده (از سوء قصد به سعید حجاریان گرفته تا "قتل های محفلی کرمان") اما عاملان این اقدامات در نهادهایی غیر از وزارت اطلاعات (در آن دو مورد خاص، بسیج) عضویت داشتند.
به نظر می رسد که رئیس دولت اصلاحات در هنگام بیان وعده عدم تکرار قتل های زنجیره ای، به این نتیجه رسیده بود که آیت الله خامنه ای، اگر چه علاقه ای به افشای ساز و کار و عوامل اصلی قتل های سیاسی در ایران ندارد، اما با ادامه این قتل ها در شرایط جدید کشور موافق نیست.
هزینه اقداماتی از جنس قتل های مخفیانه روشنفکران و مخالفان برای حکومت، در شرایط جدید ایران (فضای جدید رسانه ای) و جهان (فضای بعد از دادگاه میکونوس) افزایش چشمگیری یافته بود و ظاهرا به همین علت بود که رهبر جمهوری اسلامی، به دنبال پی گیری های محمد خاتمی، متقاعد شد که به همکاری برای توقف این قتل ها بپردازد.
توقف قتل های زنجیره ای وزارت اطلاعات پس از ماجرا، منطقا معنایی جز این نداشت که "فرآیند" حذف فیزیکی منتقدان در این وزارتخانه، پیش از آن با اطلاع حکومت در جریان بوده است.

بعد از پانزده سال، 'پیکر خونین پدر و برادرم را فراموش نمی‌کنم'



حمید و کارون حاجی زاده در تابستان هفتادوهفت در کرمان به قتل رسیدند
اردیبهشت ۷۷ بود، آشفته بود و پریشان. تا به حال بابا را اینگونه ندیده بودم.
از کسی که هیچ وقت دوری همسر و فرزندانش را تاب نمی آورد جمله ای شنیدم که با آن که سن و سال کمی که داشتم هم عجیب بود.
در ذهنم حلاجی نمیشد که چرا گفت: "می‌خواهم یک جایی خانه ای بگیرم که هیچکس از من خبر نداشته باشد و جایش را هم هیچکس بلد نباشد.
چند روز بعد تمام کتابهای کتابخانه را به همراه دستنوشته هایی که هنوز چاپ نکرده بود با یک وانت به جایی دیگر منتقل کرد و نگفت به کسی که کجا برده.
معنی این سراسیمگی را نمی فهمیدم. در عالم نوجوانی بودم و حمید پور حاجی زاده (سحر) را فقط به عنوان پدر می‌شناختم و شاعر.
همان کسی که از کودکی برای بچه هایش شعرهای حافظ و سهراب می‌خواند و هر از گاهی که در دفترهای شعرش می‌گشتم شعری را که برای تولدم سروده بود می آوردم و می‌گفتم برایم بخواند.
فکر یک ساعت نبودنش هم آزارم می‌داد چه برسد به عمری فراق.
"فکر یک ساعت نبودنش هم آزارم می‌داد چه برسد به عمری فراق. یک بار خواب دیده بودم که مرده و تمام آن روز در بغلش گریه کردم. باور نمی کردم که ممکن است روزی بابا بمیرد. اصلا به نظرم مرگ با او سنخیتی نداشت."
یک بار خواب دیده بودم که مرده و تمام آن روز در بغلش گریه کردم. باور نمی کردم که ممکن است روزی بابا بمیرد. اصلا به نظرم مرگ با او سنخیتی نداشت.
هنوز متعجب از کارهای پدر بودیم که به خانه جدید نقل مکان کردیم. تابستان بود و تعطیلات.
شب سی ام شهریور ۷۷ من و برادرم ارس حدود ساعت دو و نیم از مراسم عروسی به خانه برگشتیم.
متعجب بودیم که چرا پدر و مادر و کارون، برادر کوچکترمان نیامده اند.
چراغ خاموش خانه برایمان بی معنی بود. مگر می‌شد حمید پور حاجی زاده باشی و تا اروند و ارس ات نیامده اند بخوابی؟
در را که باز کردم و وارد شدیم، برای اولین بار بود که فهمیدم خون و چاقو و خنجر چه معنایی می‌دهند. اما مگر می‌شد بابا را با آن سینه پاره پاره شده دید؟ پای برهنه و با آجری در دست تمام همسایه ها را بیدار کردم.
پلیس و سرباز و خون و چاقو و گریه های رییس آگاهی که مادرم گمان برده بود قاتل است و مدام می‌پرسید چرا شوهر و بچه ام را کشتید؟
پزشک قانونی که آمد پرسیدم بابام زنده است؟ وقتی گفت نه دو نفرشان مرده اند خشکم زد. دو نفرشان؟
گفت برو ببین. دو سه ساعت صدای مادرم را نشنیده بودم که فریاد می کشید کارون.
وقتی از پشت پنجره چشمان باز و سینه و صورت پاره کارون و دیدم فریادم به آسمان بلند شد و فهمیدم که خدا هم روزی می‌میرد.
"گفت برو ببین. دو سه ساعت صدای مادرم را نشنیده بودم که فریاد می کشید کارون. وقتی از پشت پنجره چشمان باز و سینه و صورت پاره کارون و دیدم فریادم به آسمان بلند شد و فهمیدم که خدا هم روزی می‌میرد."
بعد از پانزده سال هنوز دلم به حالآن شب ارس میسوزد. شوکه شده بود. رد خون را گرفته بود و دور خانه می چرخید. حمید که پدرت باشد میفهمی ابد هم برای یتیم شدنت زود است.
چند روز بعد از دفن پدر ،عمو محمد کنارم نشسته بود و گفت ممکن است قتل پدرت سیاسی باشد و من پرسشگرانه نگاهش می کردم.
وقتی بازپرس پرونده می گفت این قتل انگیزه ای به بزرگی چنار می‌خواهد و وقتی سرهنگ پوررضاقلی، رییس وقت آگاهی کرمان در برابر سوال های ما سرش را پایین می انداخت هنوزم نفهمیده بودیم اصل ماجرا چیست.
بیشتر از دوماه از قتل بابا و کارون گذشته بود که گفتند آقای مختاری مفقود شده. او به مراسم ختم بابا آمده بود. چندین روز بعد هم آقای پوینده ناپدید شد و بعد آقای فروهر و خانم اسکندری کشته شدند.
اینجا آخر خط ابهام قتل حمید و کارون پور حاجی زاده بود. آن آشفتگی و خانه و این بیت غزل بابا حالا دیگر برای من معنای متفاوتی داشت:
بر پیکر من نقش شود نقشه ایران / پر خون چو نمایند به خنجر بدنم را

: خاک سپاری آریل شارون