۱۳۹۴ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه

ترجمه بهروز عارفی: آیا "نکبه" تنها متعلق به تاریخ فلسطین است؟



مدیاپارت Mediapart ، 15 مه  2015

الئونورا مرزا برونشتاین مردم شناس سیاسی و ایتان برونشتاین آپاریسیوبنیانگذار  «مرکز پژوهش های آلترناتیو درباره فلسطین- اسرائیل» (www.de-colonizer.org) جعل تاریخ تاسیس اسرائیل را بررسی و تحلیل کرده و در نتیجه تصمیم گرفتند که برخلاف روش رایج که ادعا می کند « این نام راعرب ها برای ایجاد دولت یهود ساخته اند»،  «دوباره، مفهوم اصلی نکبه را به روشنی بیان کنند».  نکبه لحظه تاریخی است که 750هزار فلسطینی از سرزمین شان اخراج شدند و هرگز امکان بازگشت به آن را نیافتند.
در مورد جعل تاریخ و هویت ملی اسرائیل، مجبوریم بپذیریم که اسرائیل کشوری است مانند هر کشور دیگر. این تاریخ سازی بر یک سلسله اسطوره استوار است. اختلاف اصلی بین اسرائیل و دولت های دیگر، بدون تردید به مدت زمان کوتاهی بر می گردد که بین تاسیس آن و روزگار ما وجود دارد و این امر به ما امکان می دهد که شاید آسان تر بتوانیم ساز و کار تاریخ نگارانه و ساختار روایتی  مورد استفاده را درکنیم.
یکی از اسطوره های بنیادگذار این است که فلسطین «خالی از اهالی فلسطینی» بود. منظور اسطوره ی زمین بایر است که برای نخستین بار اسرائیل زانگویل در سال 1901  بیان کرده  است. جمله مشهور «زمینی بدون مردم برای مردمی بدون زمین» را به او نسبت می دهند. در این استدلال چنان پیگیرند که زمانی از سوی بخشی ازدانشگاهیان در خارج نیز دوباره آن را مطرح کردند، از جمله در یکی از چاپ های قدیمی (1980، که اکنون اصلاح شده است) انتشارات چه می دانم؟ در مورد صهیونیسم، نویسندگان با اطمینان خاطر نوشته اند: «بخش غربی فلسطین (که شامل دولت کنونی اسرائیل می شود) تا پایان قرن نوزدهم سرزمینی بود که بخش بزرگ آن خالی  از سکنه و تقریبا کاملا بیابان بود (...) برخلاف اسطوره ای که چندی است غالبا مورد استفاده قرار می گیرد، فلسطین غربی  صد سال پیش هنوز عمدتا خالی ازسکنه بود. هیچ جمعیت قابل ملاحظه ی عربی در آن جا زندگی نمی کرد (...) (۱). این نکته رابطه چندانی با واقعیت های جمعیت شناختی ندارد، زیرا آخرین سرشماری بریتانیا برای سازمان ملل متحد در سال 1946 جمعیت فلسطین را 1845560 نفر اعلام می کند. از این عده 35/58% مسلمان اند (1076780 نفر)، 95/32% یهودی (608230 نفر) و 85/۷% مسیحی اند (145060 عرب فلسطینی یا غیر عرب) (۲).
شیوه ای که این سرزمین «خالی» باردیگر خالی شده، اسطوره ی سرسخت دیگری است که حافظه جمعی یهودی اسرائیلی بر روی آن پایه گذاری شده است.  و اسطوره مزبور عبارت است از عزیمت «داوطلبانه» فلسطینی ها در سال 1948. به موجب یک روایت عام، تاریخ  ساده است. روال ان به ترتیب هولوکاست، شناسائی موطنی از سوی جامعه بین المللی که خلق یهود بتواند در آن در امنیت به سر بَرَد، طرح تقسیم پیشنهادی سازمان ملل متحد، رد آن از سوی مذاکره کنندگان عرب، سرگیری جنگ، پیروزی، استقلال، تشکیل دولت یهودی است.
سرزمینی که طرح تقسیم به دولت آینده ی یهودی اختصاص داد، 14هزار کیلومترمربع وسعت داشت و از سه ناحیه تشکیل شده بود (تقریبا سراسر کرانه دریا[ی مدیترانه]، منطقه دریاچه طبریه تا مرز سوریه و بخش بزرگی از نقب)  که 55% فلسطین تاریخی را در بر می گرفت و در آن پیش از جنگ 1948،  900هزار تا یک میلیون فلسطینی زندگی می کردند. در پایان جنگ، فقط 150 هزار نفر از این جمعیت در آن جا مانده بودند. برای اکثریت اسرائیلیان، آن چه این کاهش چشمگیر جمعیت عرب-فلسطینی این سرزمین را توجیه می کند، بسیار ساده است: یا رهبران آنان به ایشان دستور داده بودند که روستاهای خود را ترک و محل امنی بیابند تا جنگ خاتمه یابد، یا این که مردم از ترس فرار کردند. درست است که در آن زمان، عده ای گمان می بردند که این نقل و انتقال کوتاه مدت خواهد بود. و البته، هیچ کس نمی توانست تصورکند که جابجائی 750هزار نفر تا دوران ما طول بکشد.
معنی واژه عربی «نکبه»، «فاجعه» یا «مصیبت و بلا» است. این واژه مترادف با اخراج750 هزار فلسطینی از سرزمین مادری شان، نابودی حدود 600 جماعت خودگردان  و بخش بسیار بزرگی از زندگی اجتماعی فلسطینی هاست.
در همین مقدمه بگوئیم که اسرائیل نیز، مانند بسیاری از قدرت های استعماری است. این کشور نیز دارای نقطه های تاریکی است. از یک سو دارای  تاریخی محو ، انکار و نیست شده است و از سوی دیگر  یک تاریخ رسمی دارد که ماهرانه کارگردانی شده است. بدین سان، 1948  نه سال «نکبه» و فاجعه ، بلکه سال «استقلال» و تجدید حیات است. اما، اگر 15 سال پیش، واژه «نکبه» در زبان عبری وجود نداشت، از این پس این کلمه (البته به یمن تلاش های بی وقفه  تعدادی از تلاشگران) در واژگان عمومی راه یافته است. برای مثال، طرفداران باشگاه فوتبال هاپوئِل تل آویو هنگامی که استادیوم تاریخی شان ویران شد، از«نکبه واقعی» سخن راندند و یا گوینده ورزشی رادیو هنگام صحبت از وخامت کشمکش در درون یک تیم فوتبال ، از واژه  «نکبه» استفاده کرد.
روشن است که ورود واژه «نکبه» در زبان رایج به این معنی نیست که اسرائیلی ها می دانند که نکبه واقعا چیست. در چارچوب پژوهش هایمان در «مرکز آلترناتیو» به منظور بررسی علمی با 500 اسرائیلی گفتگو کرده  و فیلمی نیز ساخته ایم. از این اسرائیلی ها پرسیدیم که واقعا از نکبه چه می دانند. بسیاری فکر می کنند که رویدادی است که «یک جوری به عرب ها ربط دارد». آیا یک عید عربی است؟ یک قیام است؟ (نکبه را با انتفاضه اشتباه می گیرند). تعداد کمی واقعا قادرند مفهوم درست واژه را بیان کنند  و یا این که تعریفی ضد ونقیض ارائه می دهند. این وضع، حیرت آور نیست، چرا که هیچ اثری از نکبه در برنامه درسی مدارس دیده نمی شود، یاد کردن از آن در روز جشن استقلال ممنوع است و حتی در سال 2014، خانم وزیر فرهنگ بیان کرد که قصد دارد فستیوال فیلم در سینماتک تل آویو در مورد نکبه را ممنوع اعلام کند، زیرا که «طبیعی نیست برای مقوله ای منفی که به روز تاسیس اسرائیل ارجاع می دهد، تبلیغ شود». همکار او، گیدئون سعار که وزیر آموزش بود همان حرف ها را تکرار کرد  و گفت که تدریس نکبه در مدارس به این معنی ست که «تاسیس اسرائیل مصیبتی است». از این رو، نکبه طبیعتا «شیوه ای شده است که عرب ها استقلال ما و تاسیس دولت ما را تعریف می کنند»، و این برای آنان «روز نکبه» است.
این ایده که گویا فلسطینی ها یادمان تاسیس اسرائیل را برپا می کنند، نه فقط نادرست است («نکبه» به اخراج و نابودی اکثریت جماعت های فلسطینی مربوط می گردد، یعنی به دوره ای تاریخی که  باید آن را در یک پیوستگی تاریخی و برنامه ای استعماری قرار داد و نه در ایجاد یک دولت) بلکه ایده ای را تقویت می کند که به طور گسترده ای پخش شده و برپایه ی آن، هویت فلسطینی به نفرت از یهودیان و اسرائیل تقلیل می یابد. وضعیت دائمی تنش و دور پیوسته خشونت از سال 1948 به قطبی شدن هویت ها منجر می شود: یعنی «آن ها» علیه «ما» و بازگشت «آن ها» به معنی پایان «ما» ست.
حفظ این جدل در تعریف مفهوم نفع بسیار دارد : اگر بزرگداشت یادمان  نکبه به مثابه آزادی «آن ها» نشان داده شود، این امر به اسرائیلی ها امکان نمی دهد که مسئولیت خود را در آن چه گذشته است بپذیرند. درواقع، چگونه می توان تصور کرد که موجودیت «ما» فاجعه ی «آن ها» باشد؟ بسنده کردن به این که نکبه  درام ایجاد اسرائیل است و عدم ارجاع به تعریف واقعی، اجازه نمی دهد که این تاریخ را به مثابه یک فاجعه انسانی نگریست که بر سر بخشی از اهالی آمده است، بلکه آن را در حد «چیزی علیه ما» جا می اندازد. این امر نه فقط انکار فاجعه و آسیب های واردشده بر دیگری است، بلکه همچنین منحرف کردن آن  برای ایجاد یک عامل کشمکش و ترس است. پذیرش نکبه با مفهوم واقعی آن امکان می دهد که همدردی یا تفاهم را توسعه داد: اگر آنان در بین خودشان مجبور به انتخاب میان خود و دیگری  نبودند، بدون تردید بسیاری از آنان قادر می شدند رنجی را که دیگری تحمل کرده،درک کنند. اما، همان گونه که یکی از مخاطبان ما در یکی از خیابان های تل آویو خلاصه می کرد: «این تاریخ آن هاست، مشکل ما نیست».
برعکس، ما معتقدیم که نکبه فقط به تاریخ فلسطینان تعلق ندارد:  این بخشی است  هر چند دردناک، از تاریخ اسرائیلیان و همه زنان و مردانی که در این منطقه زندگی می کنند. گفتن این که نکبه مسئله «آن ها» ست، مانند این خواهد بود که بگوئیم زلزله نپال «فقط» مسئله نپالی هاست و یا هولوکاست منحصرا تاریخ یهودیان است. قبول مسئولیت در رویدادهای سال 1948،  به معنای انداختن نگاهی به حوزه های تاریک تاریخ و پذیرش این نکته است که برای رسیدن به صلح  باید جبران این آسیب ها در نظر گرفته شوند، و این به این معناست که برای زندگی مشترک لازم است  دوباره به اندیشه و تخیل پرداخت.
اگر مراسم یادمان نکبه در حوالی 15 مه برگزار می گردد، بیشتر به خاطر محدودیت هاست تا به مثابه یک نماد: از سال 1948 تا 1966، شهروندان فلسطینی در اسرائیل زیر کنترل نظامی بودند. روز جشن استقلال (  که حول و حوش 15 مه برگزار می شود، به این دلیل که به خاطر استفاده از تقویم عبری و نه رومی، روز آن هر سال تغییر می کند) تنها روزی بود که فلسطینی های باقی مانده در مرزهای دولت اسرائیل اجازه داشتند بدون اجازه، آزادانه رفت و آمد کنند و بدین ترتیب می توانستند به روستای  خود  که از آن اخراج شده  بودند، بروند. پس از قرادادهای اسلو، پناهندگان، چه در خارج ، چه در اسرائیل دریافتند که حق بازگشت آنان در تقویم سیاسی پیمان آینده برای دو دولت ثبت نشده است. در نتیجه، بزرگداشت نکبه بُعدی بسیار سیاسی تر به خود گرفت: برگزاری علنی یادمان فاجعه در روز استقلال در دستور کار قرار گرفت.
ازآن به بعد، بزرگداشت نکبه در اسرائیل عمدتا در این روز ها برگزار می شود و از سال 2002، شهروندان یهودی اسرائیل شروع به پیوستن به یادمان ها کردند. اما  تا  سال 2012، به محیط سیاسی یا عمومی فلسطینی محدود ماند. برای اکثریت اسرائیلیان، «روز نکبه» روز شورش در کرانه باختری و بلندی های جولان است که در جریان آن «پناهندگان تلاش می کنند برگردند».
2012 نقطه عطفی به شمار می آید. برای نخستین بار، یک یادمان همگانی در دانشگاه تل آویو- نماد پرمعنی در فضای عمومی اسرائیلی - به ابتکار دانشجویان یهودی و فلسطینی برگزار شد. رسانه ها رویداد را بازتاب دادند و این تودهنی به حکومت بود. در یک دانشگاه اسرائیلی و به رغم ممنوعیت قانونی (قانون2011)، بزرگداشت نکبه برگزار می شود. یک هفته پیش از مراسم، دانشگاه را زیر فشارهای سنگین قرار دادند، حکومت حتی تهدید کرد که قسمتی از بودجه دانشگاه را  قطع خواهد کرد. اما، به رغم فشارها، به رغم بسیج (مختصر) جناح راست و راست افراطی اسرائیل، مراسم برگزار شد. و این مراسم بر پایه روش معینی انجام شد که در ذهن ها اثر گذارد و احساس یگانگی به وجود آورد یا شاید همدردی مردم یهودی را نیز کسب کند. برنامه با قرائت متنی شروع شد که تا حدی ییزکور Yizkor (نمازی به یاد رفتگان که معنی آن «که به خاطر بیاورند» است) را تداعی می کند و با یک دقیقه سکوت خاتمه یافت.
«ما، یهودیان وعرب ها، امروز گردهم آمده ایم تا مراسم یادبود فاجعه فلسطینی، نکبه را برگزار کنیم. برای یادآوری کسانی که کشته شدند، از روستاهاشان اخراج شدند، برای زنده ماندن فرار کردند و دیگر اجازه بازگشت به خانه های شان را نیافتند، کسانی که در سرزمین خودشان یا اردوگاه ها به پناهنده  تبدیل شدند. امروز، ما یادمان 64 سال درد و سکوت،  (...) لگدمالی حقوق کسانی را که حضور دارند و آن ها را که غائبند، برگزار می کنیم (...)  این فاجعه است  که به جنگی دائمی منجر شد که هنوز با آن در گیریم (...) که مردم یهودی به یاد آورند. که مردم فلسطین به یاد آورند. که ما به یاد آوریم.».
بدون تردید، این مراسم یکی از رویدادهای بارز در تاریخ مبارزه علیه بی عدالتی و برای یادمان نکبه در اسرائیل است. از آن پس تا کنون، حتی هنگامی که آن را انکار کرده یا با آن دشمنی می ورزند، نکبه نقطه مرجع تاریخی شده که باید هر فردی موضعش را نسبت به آن مشخص کند. نکبه شاخص جایگاه سیاسی گشته است: بسیار روشن است که چپ اسرائیلی بر سر این موضوع دو شقه شده است، یکی «میانه روها» که اشغال سال 1967  را به مثابه یک مسئله تلقی می کنند و بخش دیگر چپ ، که بر تعدادشان هم افزوده می شود، ریشه های اوضاع کنونی را به سال 1948 ربط می دهند. در جناح راست نیز، بر تعداد کسانی که می فهمند که مسئله،  سال 1948 و شرایط تاسیس دولت اسرائیل است، افزوده می شود .  شاهد این امر، ستیزه جوئی آنان در مبارزه با نکبه است، و نقطه ضعف درست در همین جاست. 
پاورقی ها:
(۱) C.Franck et M. Herszlikowicz (1980), Le sionisme, Presses Universitaires de France, coll. Que Sais-je ?, p.  8-9.
(۲) Nations Unies, document A/AC.25/W/4 (classifié le 22 mars 1949)

طبيعت ! تنها پناهگاهمان درغربت !ù


« Les médias sont les premiers mécanismes de destruction massive »
Enric Llopis

|
28 novembre 2013
Article en PDF :

La propagande de guerre utilise des mécanismes chaque fois plus sophistiqués et efficaces, car la manipulation grossière reste beaucoup plus facile à découvrir par le public.Un de ces mécanismes est de « vendre » la guerre comme « humanitaire ». Cela a été testé, rappelle Ángeles Díez, pour la première fois dans le conflit de Yougoslavie (1999) et ce système s'est répété depuis dans les guerres d’Afghanistan, en Irak, en Libye et en Syrie. Que signifie une « guerre humanitaire » ?


Dans les milieux alternatifs circule principalement l'idée que les grandes entreprises de médias et, par extension, les médias qu'elles contrôlent, sont des armes dans les mains des puissants pour développer les guerres et contrôler le pouvoir. Mais la politologue Ángeles Díez est allée un pas plus loin : ces grands groupes commerciaux sont « en eux-mêmes la guerre et le pouvoir ». De fait, leurs principaux intérêts souvent ne se trouvent même pas dans les milieux de la communication, mais dans le secteur du pétrole et autres domaines de l'économie.
Il suffit de s'en remettre aux preuves. L'industrie militaire et les entreprises de médias, de relations publiques, sont celles qui déplacent le plus d'argent dans le monde. « Nous nous trouvons vraiment devant un grand commerce », estime Diez. Pour analyser la notion de propagande, il ne faut pas tomber dans le simplisme. Ángeles Díez la considère au sens large : « La propagande est un système complexe dans lequel ne participent pas seulement les milieux de la communication ; elle circule dans tous les espaces de sociabilité (dans les écoles, dans la rue, dans les cafés) ». Quant à la propagande de guerre, elle utilise des mécanismes chaque fois plus sophistiqués et efficaces, car la manipulation grossière reste beaucoup plus facile à découvrir par le public.

Un de ces mécanismes est de « vendre » la guerre comme « humanitaire ». Cela a été testé, rappelle Ángeles Díez, pour la première fois dans le conflit de Yougoslavie (1999) et ce système s'est répété depuis dans les guerres d’Afghanistan, en Irak, en Libye et en Syrie. Que signifie une « guerre humanitaire » ? D'abord, « en appeler aux émotions et à la bonne conscience des gens ; mais aussi présenter le conflit en termes manichéens, comme une guerre entre le bien et le mal ; en plus, l'ennemi incarne une méchanceté absolue qu'il faut personnaliser, par exemple dans la personne de Saddam Hussein, Khadafi, ou Bachar El Assad ». De la même manière, on multiplie les appels à la « liberté » et à la « démocratie ».

Ángeles Díez rappelle comment, déjà en 1981, l'écrivain Julio Cortázar a donné l'alerte dans une conférence, relatée dans le quotidien El País, sur la manipulation des mots. Comment, à l'égal de ce que fit en son temps le fascisme, les États-Unis et son empire se sont approprié des termes comme « démocratie » et « liberté » pour en dégénérer l'usage.

Cependant, indépendamment du fait qu'on dégénère les concepts, les messages de la propagande de guerre contiennent une charge plus profonde, parce que, selon la politologue, « on n'appelle pas à la raison, mais aux sentiments émotifs et humanitaires, qu'on manipule ».

La propagande de guerre est aujourd'hui, en tout cas, très émotionnelle. Et ceci pour diverses raisons. Premièrement, parce qu'on utilise comme base des faits établis (autrement la manipulation apparaîtrait trop grossière, bien que pendant la guerre d'Irak on utilisa directement le mensonge). Par exemple, c'est un fait établi qu'en Syrie on a utilisé l'arme chimique. Mais l'étape suivante est d'attribuer son usage (ce qui n'est pas démontré) à Bachar El Assad. Il est aussi certain qu'en Syrie il y a eu des manifestations pacifiques réprimées par le gouvernement, mais la propagande transforme ces protestations en « révolutions ». « Ce sont les mêmes qui parlent et posent l'étiquette de printemps arabesen Tunisie et en Égypte, et qui diffusent le terme de révolutions oranges  », résume la professeure.

De plus, la propagande de guerre donne un résultat parce qu'elle s'appuie sur des « matrices de connaissances » déjà constituées. C'est-à-dire, dans des structures mentales déjà construites. De cette manière, quand un média classique parle de « régime syrien », le spectateur peu averti l'assimile à « dictature » par les « matrices de connaissances » antérieurement instauré. A partir de ceci, n'importe quelle image des moindres assassinats ou bâtiments détruits sont mis au compte du dictateur syrien.

Un autre aspect, souligné par Ángeles Díez, qui contribue à ce que la propagande belliciste soit fructueuse, c'est la prolifération des euphémismes. Des mots comme « régime », « intervention militaire » ou « aide aux insurgés » cachent d'autres réalités, bien plus obscures. L'utilisation du terme « terroriste » est aussi totalement calculée.

Mais ce qui est important, c'est que ces mécanismes, en plus de se propager par tous les canaux et espaces de sociabilité, se fondent dans la vie quotidienne. La lecture d'une affiche en rue sur laquelle on réclame une « aide d'urgence » pour la Syrie se transforme (par une « matrice de connaissance » déjà implantée) en justification d'une intervention militaire.

Dans les descriptions médiatiques des conflits d'Afghanistan, d'Irak, de Libye et Syrie, on suit, pour le reste, des pistes communes : la souffrance de la population civile soumise à la dictature ; on « vend » l'idée que ce sont des pays qui représentent une menace pour la planète, pays gouvernés par des dictateurs criminels qui bombardent et massacrent leur propre peuple. On dit, de même, que la population est contre les tyrans (cependant, pendant l'invasion de l'Irak en 2003 on n'a pas pu rendre visible cette opposition interne contre Saddam Hussein, comme le démontre la faible assistance du public quand on a abattu sa statue comme conclusion de la guerre ; à l'inverse, les manifestations massives en appui du gouvernement syrien ne sont apparues dans aucun média).

Ángeles Díez remarque aussi une autre idée capitale dans la propagande de guerre des derniers conflits : on présente les opposants comme « pacifiques » et « non violents », bien qu'aujourd'hui « nous sachions parfaitement qui sont les dits rebelles syriens » ; un autre élément est l'existence d'une « guerre civile » et un affrontement interne, dont l'unique responsabilité retombe sur un dictateur qui en aucun cas n'accepte de négocier. Enfin, il y a une population tenue sous le joug, qui réclame une intervention militaire de l'OTAN, de l'ONU et d'autres organisations.

Les traits soulignés par Ángeles Díez peuvent se vérifier dans des textes et discours. Par exemple, celui d'Obama à la 68ème Assemblée générale de l'ONU concernant la Syrie est très similaire à celui de Bush dans le fracas de la guerre d'Irak. « Ce qui est en train d'arriver en Syrie est quelque chose que nous avions vu avant » ; « les manifestations pacifiques de l'opposition ont été réprimées par la dictature » ; « nous ne tolérerons pas l'utilisation d'armes de destruction massive ». Il y a deux mois on pouvait aussi lire dans le quotidien El País (« périodique qui est dans les mains de capitaux nord-américains », rappelle Díez) de gros titres dans lesquels on disait que les réfugiés syriens aspirent à l'attaque de leur propre pays par les USA.

Il y a une autre question de fond qui se trouve dans la racine de la désinformation : la « saturation informative » basée sur des faits et images de forte charge émotionnelle, qui empêchent de réaliser une analyse rationnelle via un parcours historique et, ensuite, d'envisager un positionnement politique, explique la professeure.

Justement, les problèmes pour un positionnement politique clair résident dans les trucages manifestes de la propagande. Parce que, selon Ángeles Díez, « les gens à qui nous nous opposons à propos de l'intervention militaire en Syrie nous disent que nous défendons un dictateur ; la même chose s'est passée en 1991 avec la guerre d'Irak et Saddam Hussein ». « Je ne veux pas tomber dans le piège de choisir si le gouvernement de Bachar El Assad est ou non une dictature », ajoute-t-elle.

En plus, « les médias sont les premiers mécanismes de destruction massive ». En conséquence, il faudrait se demander par qui est pointé Bachar El Assad et quels intérêts se cachent derrière ces médias.

Les médias alternatifs, selon Ángeles Díez, n'échappent pas non plus aux inerties et aux messages intéressés des grandes corporations. « Il y a très peu de voix discordantes à propos du conflit syrien » signale-t-elle. Mais ce qui est certain c'est qu'il en devient très compliqué de se défendre de la « propagande douce ». Quand El País, par exemple, titre que les réfugiés syriens demandent un bombardement de l'OTAN ou décrit comme « révolutionnaires » les opposants syriens, « cela est très difficile à être combattu ». Au contraire, si des médias comme RT (1) ou Tele Sur (2) exposent des points de vue distincts des versions officielles, cela les rend suspects.
Finalement, étant donné que la propagande est un système complexe et embrasse un champ beaucoup plus large (« on l'utilise autant pour vendre une guerre que des produits dans un grand magasin »), combattre cette propagande demande des solutions de grande envergure : « il faut une éducation pour comprendre les médias, parce que nous sommes sans défense », conclu la professeure.


Cet article est un compte rendu de la conférence donnée par la politologue Ángeles Díez à l'Académie de Pensée critique de « Socialismo 21 ».
Angeles Diez est professeure de Sciences Politiques et de Sociologie à l'Université Complutense de Madrid. Elle est l'auteure des livres : « Manipulación y medios en la sociedad de la información" (« Manipulation et Médias dans la Société de l'Information ») et et de « Ciudadaníacibernética, la nueva utopía tecnológica de la democracia ( « Citoyenneté cybernétique, la nouvelle Utopie technologique de la Démocratie »)

Notes : 
1 NdT : Russia Today – Voir http://fr.wikipedia.org/wiki/Russia_Today
2 NdT : Télévision internationale basée à Caracas. Voir : http://fr.wikipedia.org/wiki/Tele_Sur

Traduction : Collectif Investig'Action

Un tapis rouge dans les ruines de Gaza, l'autre festival de cinéma

Organisé par un collectif de producteurs de télévision et de journalistes palestiniens, cette première édition présente une sélection de 28 films. Tous abordent le même thème : la violation des droits de l’Homme.

La première édition du festival du film des droits de l’Homme de Gaza s’est déroulée du 12 au 14 mai. Le tapis rouge a été déroulé entre les immeubles en ruine d’un quartier de l’est de Gaza. Un lieu presque entièrement détruit sous les roquettes lancées par Israël durant l’été 2014. Et c’est tout un symbole : le festival dénonce le retard pris dans la reconstruction de Gaza.
Organisé par un collectif de producteurs de télévision et de journalistes palestiniens, cette première édition présente une sélection de 28 films. Tous abordent le même thème : la 

اوین؛ از جوخه‌‌ی اعدام لاجوردی تا پارک قالیباف و لاریجانی ایرج مصداقی

اوین؛ از جوخه‌‌ی اعدام لاجوردی تا پارک قالیباف و لاریجانی
ایرج مصداقی

همانطور که پیش‌بینی می‌شد جانیان قصد دارند به منظور پاک کردن حافظه‌‌ی تاریخی مردم، اوین سمبل چند دهه جنایت را به پارک و تفرجگاه تبدیل کنند چنانکه پیشتر لاجوردی «قصاب» تهران، محل اعدام و کشتار اوین را به باغچه تبدیل کرد.
تجربه نشان داده است که چیزی در رژیم تغییر نکرده و نمی‌کند، تنها چهره‌ها تغییر می‌کنند و بر ابعاد فاجعه افزوده می‌شود.
مردم ایران در سال‌های ابتدایی دهه‌ی ۶۰ بارها از طریق انتشار اطلاعیه‌های دادستانی انقلاب اسلامی در نشریات و رادیو و تلویزیون از اعدام‌های دهه‌ی ۶۰ مطلع می‌شدند بدون آن که به درستی بدانند چه فاجعه‌ای در اوین و دیگر کشتارگاه‌های انسانی رژیم رخ می‌دهد.  
در این نوشته می‌کوشم شما را به ۳۳ سال پیش برده و گوشه‌ای از آن‌چه را که در اوین جریان داشت شرح ‌دهم. جوخه‌ها‌ی اعدام، تیرخلاص‌زن‌ها، محل اعدام، چگونگی حمل اجساد و شقاوتی که در این راه به خرج داده می‌شد را با جاوید طهماسبی یکی از شاهدان ماجرا‌های اوین که آن روزها کودکی ۱۵ ساله بود و در قسمت «جهاد زندان» کار می‌کرد در میان می‌گذارم. جاوید آنقدر خردسال بود که مادرش به وقت دستگیری او دلش نمی‌آمد کودکش را تنها روانه‌ی اوین کند و با شیون و زاری همراه پاسداران به اوین آمد و خود چندسالی «عدل» اسلامی را تجربه کرد. شنیده‌هایم از دیگر شاهدان عینی و اطلاعاتم را نیز به گفتگو افزوده‌ام.
 
پایین تپه‌های روبرو محل اعدام زندانیان سیاسی در سال ۶۰ بود- ساختمان جلو ۲۰۹ و ساختمان عقب، بندهای چهارگانه 
محل اعدام در کجای اوین قرار داشت و در چه سالی تغییر کرد؟
در سال ۶۱ مکان اعدام را عوض کردند و ما را برای پاکسازی پشت بند‌های چهارگانه که کوهپایه بود و پیشتر اعدام‌ها در آن‌جا صورت می‌گرفت و صدای رگبار مسلسل و سپس شلیک تیر خلاص به وضوح در بندها و درکه شنیده می‌شد، به محل فرستادند. از آن‌جا مدت‌‌ها بود که دیگر برای محل تیرباران استفاده نمی‌کردند.
موقعیت محل اعدام دقیقاً چگونه بود؟
به سمت جنوب که می‌ایستادیم دیوار بند بود. سمت راست کوه‌های اوین درکه بود، به سمت بالا که نگاه می‌کردیم درخت بود. پای کوهپایه درخت‌های چناری بود که در اثر تیراندازی قطع شده بودند.
قصد داشتند از محل اعدام چه استفاده‌ای کنند؟‌
محل اعدام را می‌خواستند به باغچه تبدیل کنند. به سمت دیوار که آجر قرمز بود کفش‌های اعدامی‌ها را روی هم تلنبار کرده بودند. چند روز آن‌جا مشغول بودیم تا کفش‌ها و دمپایی‌هایی را که خشک شده بودند بار کمپرسی کردیم.
یک هفته بعد لاجوردی آمد و دستور داد زمین را کنده، خاک و سنگ آن را جدا کنیم و پس از سرند کردن خاک، آن را با کود قاطی کنیم. لاجوردی انگار که عجله داشت خودش هم همراه ما شروع به کار کرد و بیل می‌زد. یادم هست بعد از آن بود که گروه هادی خامنه‌ای و دعایی از مجلس آمدند و شروع به پرس و جو از زندانیان کردند.
بنابر این تاریخ آن بایستی قبل از شهریور ۱۳۶۱ بوده باشد. از شاهدان عینی شنیده‌‌ام به خاطر آمار بالای اعدام‌ها گاه جویی از خون در محل جاری می‌شد. آیا آثار خون هنوز آن‌جا بود؟
علیرغم این که مدت‌ها بود آن‌جا دیگر اعدام صورت نمی‌گرفت اما زیر زمین خون بود. گلی بود از خون. به عمق ۳۰ سانتی‌متر، زمین خونی را کندیم. حال خیلی از بچه‌ها خراب شد. ما نوجوانانی بودیم که از پشت میز کلاس درس و آغوش خانواده به این کشتارگاه آورده شده بودیم و دیدن این صحنه‌ها برایمان خیلی سخت و دشوار بود.
خاک‌ها را جای دمپایی‌ها کنار دیوار ریختیم تا خشک شد، و بعد سرند کردیم. سپس لاجوردی یک کامیون بزرگ کود حیوانی آورد و دستور داد آن‌جا را کرت بندی کرده گل و گیاه و بادمجان و گوجه فرنگی و ... بکاریم.
درخت‌های شکسته را جمع کردند اما ریشه و ساقه باقی ماند. ارتفاع درخت‌ها یک متر وخرده‌ای بود به اندازه قد انسان. از اول بندها تا آخر بندها همه جا اعدام می‌کردند اما بیشتر پشت بند ۴ بود. روی کوهپایه را هم لاجوردی گفت صاف کنیم. روی دیوار کوهپایه پر از فشنگ بود که در کوه فرو رفته بودند. ما بایستی یکی یکی فشنگ‌ها را با زحمت در می‌آوردیم و تحویل می‌دادیم. فکر کنم از سرب آن استفاده می‌کردند و یا می‌فروختند.

آیا اطلاعی از این که اعدام‌ها کی و چگونه انجام می‌شد داری؟ آیا چیزی در این مورد از هم‌بندی‌ها و کسانی که در جوخه‌‌های اعدام شرکت می‌کردند شنیدی؟
 
زندانیان کم سن و سال مشغول در «جهاد اوین»
اعدام‌ها تا سال ۶۱ تقریباً اغلب شب‌ها ادامه شد و بعد كه كمتر شده بود غروب سه شنبه‌ها و يا مواقعی به خاطر مقابله به مثل با ترورهای مجاهدین صورت می‌گرفت.
کسانی که اعدام کرده بودند تعریف می‌کردند اعدام معمولاً‌ در غروب انجام می‌شد. تیم اعدام می‌آمد. سوره‌ی «والعصر» را می‌خواندند و سپس حکم دادگاه خوانده می‌شد و جوخه‌ی اعدام آماده آتش می‌شد. بعد از رگبار، تیر خلاص را در گلو و قلب قربانیان شلیک می‌کردند.

تیرخلاص زن‌ها و یا افراد اصلی خوجه‌ی اعدام را می‌شناختی؟
از سی خرداد ۶۰ تا خرداد ۶۱ افراد اصلی جوخه‌ی اعدام تشکیل شده بود از مجتبی مهراب بیگی، جلیل بنده، محمدرضا مهرآیین، (هر سه در فروردین ۱۳۶۲ کشته شدند.) سیدعباس ابطحی، علی شاه‌عبدالعظیمی و .... بصورت نوبتی پاسداران و بازجویان را هم می آوردند.
تیرخلاص را جلیل بنده و مجتبی مهراب بیگی می‌زدند.


مجتبی حلوایی که در بیرحمی نمونه  نداشت از سال ۶۲ به بعد مسئول تیرخلاص و جوخه‌ی اعدام شد.
تیرخلاص‌زن‌ها محافظان لاجوردی هم بودند مثل بیژن ترکه؛ بهرام پاسبان هم یکی دیگر از تیرخلاص زن‌ها بود.
علی شاه عبدالعظیمی(۱) همیشه یک جفت کفش کتانی پایش بود که خونی بود. غالبا آن را می‌شست و پشت در بند ‌آویزان می‌کرد.  
حسین اسدی، علی نقده، محمد عقیلی، پاسداران بهداری بیش از بقیه در مراسم اعدام شرکت کرده و تیرخلاص می‌زدند.
اواخر ۶۲ پاسداری آمد که خیلی بداخلاق بود و رفتارش زننده بود. مشخصه‌‌اش یک کلاه آمریکایی می‌کشید جلوی چشم‌اش. پاسداران هم از او بدشان می‌آمد. همیشه یک دوربین پلاروید روی دوشش بود. از همه کشته‌ها و اعدامی‌ها عکس فوری می‌گرفت. در این دوران او و مجید قدوسی و مجتبی حلوایی پست بالا گرفتند.
مجید قدوسی و حداد به عنوان دادیار یا لاجوردی و قدیریان معاون اجرایی او به عنوان دادستان و نماینده‌‌هاشان در اعدام شرکت می‌کردند. حتی در کشتار ۶۷ هم یک یا دو نفر از اعضای هیئت مرگ شخصاً در محل اعدام حاضر می‌شدند. آیا بازجویان را هم دیده بودی در جوخه‌ی اعدام شرکت کنند؟

اصغر فاضل بازجوی شعبه‌ی هفت یکی از کسانی بود که مرتب در جوخه‌ی اعدام شرکت می‌کرد و اصرار داشت متهمان‌اش را خودش اعدام کند. (۲)
یکی از بچه‌ها برایم تعریف کرد بازجویش را دیده که التماس می‌کرده اجازه دهند خارج از نوبت در جوخه‌ی اعدام شرکت کند.
مصطفی رمضانی یکی از بیرحم‌ترین بازجویان اوین که با نام مستعار اسلامی در شعبه هفت شکنجه و بازجویی می‌کرد هم یکی از پایه‌های ثابت جوخه‌های اعدام بود. حاج رحمانی مسئول شعبه ۷، اکبر کبیری آرانی (فکور) و ... هم به کرات در جوخه‌های اعدام شرکت می‌کردند. فکر می‌کنم شعبه هفت بیشتر از همه شعبات دیگر اعدامی داشت. شرکت در جوخه‌های اعدام همه‌ی بازجویان را شامل می‌شد و گرنه به آن‌ها اعتماد نمی‌شد به خصوص بعد از کشته شدن کچویی رئیس زندان و زخمی شدن نظام‌زاده و سعیدی حکام شرع اوین در حمله‌ی کاظم افجه‌ای بی اعتمادی به بازجویان و کارمندان اوین و پاسداران افزایش یافت.
یادم هست وقتی در مهرماه ۱۳۶۰ دستگیر شده بودم و در پل رومی اسیر بودم موقع آزادی‌ام حمید طلوعی سربازجوی آنجا که مسئول شعبه هشت اوین و بازجویی از بهایی‌ها بود گفت به جان بهشتی قسم اگر دوباره پات به این‌جا برسه خودم می‌نشینم تو جوخه‌ات. شیندم بعداً تو جبهه کشته شد و جنازه‌اش را به اوین آوردند. محمدجعفر محمدی بازجوی پرونده‌ام در اوین هم چندبار تهدیدم کرد که اگر دروغ بگی خودم تو جوخه‌ات شرکت می‌کنم. محمدی هم سرنوشت تلخی پیدا کرد. یک کارگاه مواد پلاستیک در اطراف کرج داشت. شنیدم پلاستیک داغ رویش ریخته شد یک سالی زجر کشید تا فوت کرد. 
آیا دیده و یا شنیده بودی مسئولان اوین هم در جوخه‌ی اعدام شرکت کنند؟
بله همانطور که گفتید همه موظف به شرکت در جوخه‌ی اعدام بودند. این یکی از راه‌های اثبات وفاداری به رژیم بود. مثلاً حاج‌ امیری مسئول انتظامات زندان که پایش رفت روی مین‌های کنار دیوار زندان و قطع شد هم در جوخه شرکت می‌‌کرد. یا حاج ماهرو مسئول  آشپزخانه اوین و معاونش حاج علی هم در جوخه‌ی اعدام شرکت می‌کردند. به سختی می‌توان گفت کسی در اوین بوده و در اعدام شرکت نکرده است.
از میان زندانیان هم بند شما که کم سن و سال هم بودند کسی را برای شرکت در جوخه‌ی اعدام می‌بردند؟‌
بله خیلی زیاد. یکی از راه‌های اثبات تواب بودن شرکت در جوخه‌ی اعدام بود. بردن زندانیان برای زدن تیرخلاص به شکل‌های گوناگون صورت می‌گرفت. یک سری را اسم داشتند و بر اساس نظر بازجو می‌آمدند دنبالشان. تعدادی را پاسدار بند و یا مسئولان آموزشگاه انتخاب می‌کردند. عده‌ای هم داوطلب و پیشقدم می‌شدند. مثلاً حمیدرضا مصحف، نوه محمدتقی جعفری یکی از داوطلبان بود. پدرش عبدالعلی مصحف استاندار زمان بازرگان در گنبد بود. او که بسیجی پانزده – شانزده ساله‌ای بود و در مسجد محل‌شان پاسداری می‌داد به خاطر ماجراجویی دستگیر شده بود. او همراه با محسن جاوید هر شب به جوخه می‌رفت و با لباس خونی بر می‌گشت. حسین سلمانی اهل رشت یکی از زندانیانی بود که تیرخلاص می‌زد موقعی که برگشت روانی شد. بعضی‌ها هم که به جوخه رفته بودند دچار تشنج و کابوس‌های وحشتناک در خواب می‌شدند.
برای حمل جسد، از زندانیان استفاده می‌کردند. پاسداران معمولاً‌ دست نمی‌زدند. بیشتر کسانی که برای حمل جسد برده می‌شدند اعضای جهاد زندان بودند که از زندانیان کم سن و سال تشکیل شده بود.  
بله من در گوهردشت با محسن جاوید هم‌بند شدم در خواب کابوس می‌دید و یا مجید بسط‌چی دچار روان‌پریشی شدید شد. تا چه تاریخی زندانیان را برای شرکت در جوخه‌ی اعدام می‌بردند؟‌ 
از تابستان ۶۱ دیگر زندانی‌ها را برای شرکت در مراسم اعدام نمی‌بردند یا من موردی را سراغ ندارم.  
آیا کسانی که در جوخه‌ی اعدام شرکت می‌کردند صحنه‌ها را برای شما تعریف می‌کردند؟
بله! حمیدرضا مصحف بعد از بازگشت از جوخه، صحنه‌‌های اعدام را در بند تعریف می‌کرد. او از دختری می‌گفت که بعد از شلیک به سینه‌اش فریاد می‌زد «سوختم ، سوختم».
می‌گفتند جوخه که آماده بود، زندانی را که برای شلیک می‌بردند. پاسداران پشت سرشان بودند که مبادا به آن‌ها شلیک کنند. گلوله‌هایشان را هم می‌شمردند. مثلاً‌۵ تا می‌دادند.
جلیل بنده که تیرخلاص زن بود خودش در حالی که ناراحت بود برای ما تعریف ‌کرد یکی از دخترها به هنگام اعدام چشم‌بندش افتاد و فریاد زد «دایی جلیل تویی، منو نکش» و من امانش ندادم و بهش شلیک کردم. جلیل اسلحه برتا داشت و با همان تیرخلاص می‌زد.
آیا دیده بودی کسانی از بیرون زندان برای شرکت در جوخه‌ی اعدام بیایند؟‌
پاتوق جعفر شجونی آن‌جا بود. شب‌هایی که اعدام بود در محل حاضر می‌شد و رابطه‌ی نزدیکی با لاجوردی داشت. کروبی یکی دیگر از کسانی بود که در اوین حاضر می‌شد. پاسداران الیگودرزی را کروبی آورده بود.
از بیرون تعدادی لباس شخصی را هم می‌آوردند. لاجوردی می‌گفت این ها خانواده شهدا هستند.
ابوالقاسم سرحدی زاده زیاد می‌آمد و پشت بند رفت و آمد می‌کرد. حسن غفوری فرد زیاد می‌آمد. افراد وابسته به مؤتلفه مشتری دائمی بودند.
من شنیدم عده‌ای از بازاری‌ها و از جمله کسانی که در چراغ برق مغازه لوازم یدکی دارند در گروه ضربت اوین و جوخه‌های اعدام شرکت فعال داشتند.

آیا محل اعدام جدید در اوین را هم دیده بودی؟
بله دیدم. جاده اوین دایره وار است مثل جاده چالوس. بند که تمام می‌شود پشت بندها میره به سمت بالا. یک بیشه کوچک است که داخل آن یک ویلا بود سه اتاق بغل هم و یک حوض وسط آن است.
بالاتر که می‌رویم یک دیوار بتونی خیلی بزرگ است که از بیرون زندان معلوم است. این دیوار بتونی بین دو تپه است. آنجا یک تونل خیلی بزرگ است که زمان شاه حفر شده بود. این تونل را ما ندیدیم . یک در بزرگ کشویی داشت می‌گفتند زاغه مهمات است. سمت چپ زیر آن سالن تمرین تیراندازی است . اعدام های بعدی جلوی این سالن انجام می‌شد. قطب زاده را در شهریور ۶۱ آن جا اعدام کردند.
تو خودت اعدام قطب زاده را دیدی؟
نه، من اعدام او را ندیدم اما جنازه‌ی او را فردای اعدام آن بالا دیدم. یکی از زندانیان کفش‌های جیر قهوه‌ای قطب زاده را پوشیده بود.
من شنیده بودم محمدرضا مهرآیین محافظ لاجوردی که بعداً در جبهه کشته شد پس از آن که قطب‌زاده در حسینیه اوین صحبت کرد او را تحویل گرفته و با یک آمبولانس به محل اعدام برده و قبل از آن‌که به محل برسد او را به قتل رسانده بود. این چیزی بود که خود او تعریف کرده بود. این احتمال هست که جنازه را بعداً در آن‌جا رها کرده باشد.
چه کسانی را شاهد بودی که آن‌جا اعدام کردند؟

بهایی‌ها را که بالای ۷۰ سال داشتند آن‌جا اعدام کردند. یک روز سرلک سراسمیه آمد. ۱۰- ۱۵ پیرمرد را سوار مینی بوس قرمز رنگی کرده بودند که شیشه‌هایش رنگ شده بود. ده دقیقه بعد مینی ‌بوس را خالی برگرداند. جسد پیرمردها را که مثل لاشه گوشت گوسفند در وانت گذاشته بود آورد. وانت را در کناری پارک کرد تا خون‌هایش برود تا روز بعد برای دفن به بیرون از اوین ببرند.
سرلک همان زندانی‌ بسیجی که در الیگودرز مرتکب جنایت شده بود و برای خواباندن سرو صداها او را به اوین منتقل کردند؟‌
بله، سال ۶۲ به بعد سرلک مسئول اعدام شد. البته قبلش هم در جوخه‌ی اعدام شرکت می‌کرد. همیشه زیر ناخن‌هاش سیاه و خونی بود. مدتی مسئول روزنامه بود. بعد شد مسئول حمل غذا از آشپزخانه. بعدها سرپرست نظافت حسینیه اوین شد و عاقبت مسئول تیر خلاص. مدتی هم سرپرست جهاد زندان شد. از آن‌جا به بعد اسلحه دست او دادند. موقعی که زندانیان را به نماز جمعه و بهشت زهرا می‌بردند لباس دادستانی تن می‌کرد. سرلک به متهمان جرائم اخلاقی هم شلاق می‌زد. کارهای اجرای احکام را به او سپرده بودند. در میدان خراسان طلافروشی باز کرده، طلای چندانی نداشت اما فیلم ویدئویی کرایه می‌داد.
تو خودت شاهد صحنه‌ی فجیع قتل یا کشتار بودی؟
سال ۶۲ یک روز من و دوستم که در قسمت باغبانی مشغول کار بودیم متوجه شدیم مجروحی را آورده بودند پشت بند همان‌جایی که سابقاً اعدام می‌کردند. من در ۲۰ متری آن‌جا بودم. نمی‌دانم چرا او را آورده بودند اعدام کنند. یک پاسدار بهداری اوین به ما گفت تکان نخورید و همان‌جا بایستید و سپس شروع کرد به شلیک کردن. دست و پا و سر زندانی باندپیچی بود. دستش تو گچ بود. ۳ یا ۴ تا تیز زد. او نیم خیز بلند شد و دوباره افتاد روی زمین. بعد با اسلحه ما را صدا زد. کیسه سوند به بدن زندانی بود. لوله سوند را با بیلی که دست من بود کشید بیرون  و با فریاد گفت:‌ حالا جنازه را بردارید بگذارید پشت ماشین. جنازه را برد بیرون.
گفته می‌شد پاسداران این‌جا و آن‌جا تعریف می‌کردند که گاه هنگام حمل جنازه متوجه می‌شدند که فرد اعدام شده هنوز جان دارد و تکان می‌خورد آیا تو چیزی در این مورد شنیده بودی؟ 
بله. یکی از پاسداران می‌گفت تعداد اعدام‌ در شهریور و مهرماه ۶۰ آنقدر زیاد بود که پاسداران عقب وانت می‌نشستند. هنگام انتقال تعدادی از اعدام شدگان برای دفن دم در زندان متوجه شده بودند که افراد تکان می‌خوردند و همانجا جلیل بنده و مجتبی مهراب بیگی به آن‌ها تیرخلاص زده بودند.
جنازه‌ها را با چه وسیله‌ای از زندان منتقل می‌کردند؟‌
از وانت و کامیون استفاده می‌کردند. از یک کامیون خاور هم برای حمل مواد غذایی استفاده می‌شد هم جسد.
نوروزی پاسداری ميانسال با قد كوتاه حدوداً ۵۴ ساله راننده کامیون بود. انتقال اجساد اكثر اعدامی‌ها به بيرون از زندان توسط او صورت می‌گرفت.
نوروزی اجساد را يك روز در كاميونش باقی مي‌گذاشت تا خون‌ بدن قربانیان برود و روز بعد روی آن‌ها چادر می‌كشيد و از زندان خارج می‌کرد. او تعريف می‌كرد يك بار كه كاميونش مملو از اجساد بوده در كاميون باز شده و مردمی که در خيابان پشت سر او بودند وحشت زده می‌شوند.
محمدعلی ‌انصاری که هنگام صحبت خمینی در حسینیه جماران پشت او می‌ایستاد و امروز گرداننده‌ی مؤسسه نشر آثار امام است داماد نوروزی است. من شنیدم حداقل تا سال‌های ۶۷-۶۸ رانندگی جراثقالی که با آن در میادین عمومی و در ملاءعام قربانیان را دار می‌زدند با او بود. ظاهراً خیلی مورد اعتماد بود.
بله اعتماد زیادی به او داشتند. از جمله اجسادی كه با كاميون اين شخص حمل شد اجساد موسی خيابانی و بقيه كشته شدگان ١٩ بهمن بود. البته کامیون حمل جنازه را همیشه گروه ضربت اوین همراهی می‌کرد.
یک منبع بزرگ آب آن‌جا بود. بعد از آن که کامیون بر‌می‌گشت با فشار آب زیاد آن را می‌شستند تا آثار خون را از بین ببرند.
من شنیده بودم یکی از پاسدارانی که در موتوری زندان کار می‌کرد و معروف به محمد لودری بود جنازه‌ها را با لودر در کامیون می‌ریخت. او خودش بارها نحوه‌ی کار را برای زندانیانی که در جهاد زندان کار می‌کردند توضیح داده بود. زندانیان وقتی می‌دیدند که او مقابل کارگاه زندان بیل لودرش را می‌شوید متوجه‌ی اعدام شب قبل می‌شدند. او ظاهراً در زندان هم زندگی می‌کرد. آیا جنازه‌ی افرادی را که در درگیری کشته می‌شدند و به اوین می‌آوردند دیده بودی؟‌
بله به خاطر حضور در محوطه‌ی زندان بارها دیده بودم. یک بار جنازه‌ی کسانی را که در درگیری کشته شده بودند روبروی آشپزخانه گذاشته بودند. محمد ضابطی را بغل بهداری گذاشته بودند.
یکی از بچه‌ها که در ۲۰۹ بازجویی می‌شد برایم تعریف کرد روز ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۱ که بخش اجتماعی مجاهدین ضربه خورد و محمد ضابطی و ده‌ها نفر دیگر در درگیری با نیروهای رژیم در چندین خانه‌ی تیمی کشته شدند، دیده بود پاسداران موها‌ی اجساد را گرفته و در حالی که خون از بدنشان جاری بود روی زمین می‌کشیدند. یکی از توابین اوین که مسئله دار شده بود و از قبل مرا می‌شناخت برایم تعریف کرد جنازه‌ی بعضی زنان را لخت کرده و مدعی شده بودند که آن‌ها را در همین حال به قتل رسانده‌اند.  آیا جنازه موسی خیابانی و اشرف ربیعی را هم دیدی؟‌ 
آن موقع خیلی اوقات جنازه در سطح اوین بود. پاسداران کمیته‌ها و گشت‌های مختلف در خیابان‌ها موظف بودند جنازه‌ی افرادی را که در درگیری کشته می‌شدند برای شناسایی به اوین بیاورند.
۳-۴ روز جنازه‌ی موسی خیابانی و اشرف ربیعی و ... روی زمین بود. به خاطر سرمای زمستان جنازه‌ها یخ زده و به زمین چسبیده بودند. به زحمت کندند. رنگ جنازه‌ها عوض شده بود. با همین کامیونی که توضیح دادم بردند.
بیشتر اجساد را جلوی در بهداری می‌گذاشتند. خیلی‌ها قابل شناسایی نبودند. مثلا یکی سوخته بود. یکی ذغال شده بود. بوی خیلی بدی می‌داد تابستان‌ها.
یادم هست وقتی جنازه می‌آوردند محمدی‌گیلانی رئیس حکام شرع اوین تا مدت‌ها جزو کسانی بود که برای دیدن آن‌ها می‌رفت. یک بار لاجوردی رو به ما کرد و گفت می‌دانید برای چه گیلانی به دیدن جنازه‌ها می‌رود؟ و با خشم ادامه داد می‌خواهد ببیند بچه هایش جزو جنازه‌ها هستند یا نه!
در همان ساعات اولیه‌ای که جنازه‌ی موسی خیابانی و اشرف ربیعی و ... را به اوین آورده بودند من را از بند ۲ به زیرزمین ۲۰۹ بردند. اتاق پر از جنازه بود من دیدم که پاسداران روی جنازه‌ها راه می‌رفتند.
شنیده بودم خیلی اوقات لاجوردی و گاهی بازجویان زندانیانی را که در محوطه‌ی زندان مشغول کار بودند مجبور می‌کردند که جنازه‌ی کشته‌شدگان در درگیری‌های خیابانی و یا خانه‌های تیمی را بلند کرده و در ماشین حمله جنازه‌ی بهشت‌زهرا بگذارند. به این ترتیب به زعم خودشان زندانی را چک می‌کردند. آیا رها کردن جنازه‌‌ اعدامی‌ها (که خونشان برود) و یا جنازه‌ی کسانی که در درگیری کشته شده بودند باعث حمله‌ی حیوانات به آن‌ها نمی شد؟‌
اصلا یکی از درگیری‌های بهداری زندان با مسئول دادستانی همین بود. گربه‌ها و سگ‌ها جنازه‌ها را می‌خوردند. گربه‌های اوین واقعاً چاق و بزرگ بودند. من خودم جنازه‌ای را دیدم که بینی و لب و ... او را خورده بودند.
بهداری می‌گفت این حیوانات ممکن است هار شوند.
آیا فکری هم برای این معضل کردند؟‌
بله بعدها اتاقکی را کنار گروه ضربت اوین و جنب تصفیه فاضلاب درست کردند که یخچال و سردخانه داشت و زمان بیشتری جنازه را نگهداری می‌کرد و آن‌ها هم از اجساد عکس می‌گرفتند و هم زندانی‌ها را می‌آوردند که آن‌ها را شناسایی کنند.  
جنازه‌ی پاسدارانی را هم که می گفتند مجاهدین شکنجه کرده‌اند آورده بودند در همان سردخانه. ۳-۴ روزی آن‌جا بودند.
من از شاهدان عینی شنیدم که در همان سردخانه دار هم می‌زدند. سرلک در واقع مسئول سردخانه هم بود هرچند امور آن به دفترمرکزی زندان و انتظامات ربط داشت. فکر می‌کنم از ۶۳ به بعد شاید هم کمی زودتر دیگر از دار استفاده می‌کردند و کمتر تیرباران می‌کردند. آیا در اوین محل دیگری هم برای اعدام بود؟

راستش هر جایی می‌توانستند اعدام کنند. مهدی بخارایی و معصومه شادمانی و حبیب‌ مکرم‌دوست را پشت آموزشگاه اعدام کردند. دلیل آن را نمی‌دانم.
مجتبی مهراب بیگی آمد بالا توی بند و شروع کرد به ضرب و شتم بچه‌هایی که اتاقشان بالای بند بود و می‌توانستند صحنه را از بالای پنجره ببینند. نفس نفس زنان می‌گفت شما را مثل گوسفند از این‌جا بیرون می‌بریم.
افراد را جلوی دفتر مرکزی هم دار می‌زدند. جلوی دفتر مرکزی یک حوض بود. همان جا یک چوبه دار درست کرده بودند. چند درخت خشک شده را بصورت دار درست کرده بودند. طناب دار مدت‌ها آن‌جا بود.

البته جلوی دفتر مرکزی یک پارکینگ هم هست که در آن جا دار می‌زدند. گاه خانواده‌ی پاسداران کشته شده و حزب‌اللهی‌ها را می‌آوردند که هنگام دارزدن حضور داشته باشند. در سال ۶۷ هم روزهای اول در همان‌جا دار می‌زدند بعداً محل اعدام به زیرزمین ۲۰۹ منتقل شد. تو خودت دار زدن را از نزدیک دیدی؟ 
یک بار از بازجویی می آمدم گفتند چشم‌بندها را بردارید بالای درخت ها چند نفر آویزان شده بودند. چند دقیقه قبل دار زده بودند.
مجتبی مهراب بیگی گفت: «این‌ها قاتلان شهید آیت بودند». زبان‌هایشان بیرون زده بود.
سرلک می‌گفت توابینی که در شعبه بازجویی همکاری می‌کردند را نیز دار زدند. می‌گفت اول آب لمبوشان کردند و بعد انداختند دور. (۳)
 
شعبات بازجویی، شکنجه‌گاه‌ها و دادگاه در این ساختمان قرار داشت

***
همه‌ی جناح‌های رژیم از خامنه‌ای و رفسنجانی گرفته تا خاتمی و روحانی و ... می‌کوشند حافظه‌ی تاریخی مردم ایران را پاک کرده و گرد فراموشی بر ۳۶ سال جنایت خود بپاشند. مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، مرکز نشر آثار امام و ده‌ها مؤسسه‌ و نهاد دیگر با صدها میلیارد تومان بودجه‌ی سالیانه بخشی از پروژه را که تحریف تاریخ است به عهده دارند. (۴)
محو آثار جنایات رژیم و پاکسازی کشتارگاه‌ها بخش دیگر این پروژه است که همه‌ی جناح‌های رژیم در آن سهیم‌اند.
از وقتی که خاتمی و یونسی با پیگیری نمایندگان مجلس ششم «کمیته مشترک» یکی از بزرگترین و مخوف‌ترین شکنجه‌گاه‌های رژیم را که بیش از دو دهه به ماشین آدمکشی رژیم اختصاص داشت و پیشتر در پاسخ به گزارشگر ویژه ملل متحد منکر وجود آن بوده و ادعا داشتند که ساختمان آن هم در جریان انقلاب سوخته و از بین برفته تبدیل به «موزه عبرت» کردند مطمئن بودم که این عده اگر بمانند اثری از اوین هم باقی نخواهند گذارد. مجلس ششم مجمعی بود از شکنجه‌گران، اطلاعاتی‌های سابق و مسئولان کشتار و جنایت و پیش‌برندگان خط سرکوب و حاکم کردن نکبت و سیاهی بر جامعه که تحت نام «اصلاح‌طلب» به میدان آمده بودند و محسن آرمین یکی از شکنجه‌گران ۲۰۹ اوین در آن کباده‌ی ضدیت با «شکنجه» را می‌کشید.
آنان مانند هر جنایت‌کاری کوشیدند تا آثار جنایات خود را از بین ببرند. خط‌دهندگان‌شان که پیش‌تر در وزارت اطلاعات مشغول به کار بودند از ساختمان «کمیته مشترک» که در اختیار این وزارتخانه بود شروع کردند.
 ۱۲ سال پیش در مقاله‌ی «موزه یا "عبرت‌گاه"، اوجی دیگر در وقاحت اصلاح طلبان حکومتی» راجع به آن توضیح دادم.
در طول این ۱۲ سال‌ها بارها در مورد تلاش رژیم برای نابودی «اوین» و «خاوران» توضیح دادم. برای مقابله با طرح‌های رژیم، نقشه‌های اوین را کشیدم و به سهم خودم کوشیدم با فراموشی مبارزه کنم. 
و حالا قالیباف و صادق لاریجانی با حمایت دیگر جناح‌های رژیم می‌کوشند تا اوین را به پارک تبدیل کنند. تردیدی نیست هدف اول آن‌ها از بین بردن آثار جنایات رژیم است و پاک کردن نام اوین از حافظه‌‌ی مردم، اوینی که جنایات رژیم را سمبلیزه می‌کند. آن‌ها عمد دارند قتلگاه شهیدان را به تفرجگاه تبدیل کنند.  (۵)
از این گذشته اوین در یکی از بهترین نقاط تهران واقع است و جدا از محوطه‌ی زندان، اراضی زیادی نیز در منطقه استحفاظی آن قرار دارد که منافع اقتصادی زیادی را تأمین می‌کند، حال آن که این زندان می‌تواند در یکی از نقاط ارزان‌قیمت و حاشیه‌ای تهران احداث شود. موضوع دیگری که نباید از نظر دور داشت این است که  در سال‌های ۶۰ تا ۶۳ به دلایل امنیتی خانه‌های زیادی در درکه و اطراف اوین با ارزانترین قیمت به تملک دادستانی و عناصر رژیم در‌آمد، تبدیل زندان اوین به پارک و ... باعث افزایش قیمت سرسام‌آور این املاک خواهد شد و دست قوه قضاییه و شهرداری که همدست‌ شده‌اند برای نابودی کوهسار و درکه و ... بازتر از قبل خواهد شد . (۶) سال‌ها پیش در دوران ریاست اسدالله لاجوردی بر سازمان زندان‌ها این نهاد بخشی از زمین‌ها را که متعلق به باغ سیدضیا طباطبایی بود و جنب زندان اوین قرار داشت تصاحب کرد و رستوران «دشت بهشت» یکی از سفره‌خانه‌های سنتی معروف تهران و مجتمع فرهنگی «دشت بهشت» و ... را در آن‌جا ساخت. (۷) امروز سایت‌های رژیم به تبلیغ آن می‌پردازند. آیا مردمی که به «دشت بهشت» می‌روند از تاریخ اوین خبر دارند؟
http://azjensekhoda.com/?p=1120
اگر اوین آن روز تبدیل به پارک نشد و «دشت بهشت» سر از چنارستان‌های بلند اوین در نیاورد برمی‌گشت به شخصیت لاجوردی! او بخشی از وجود خود را در اوین می‌دید و با آن نوستالوژی داشت. او همه‌ی عمرش در جمهوری اسلامی زندانبانی کرد و سرنوشت او با اوین عجین شده بود. (۸)
***
امروز دوباره شعری را که سه دهه قبل یکی از دوستانم در زندان برای «اوین» سروده بود زیر لب زمزمه می‌کنم و تپه‌های اوین را با «پلنگان خسته»‌ای که «به خواب سرخ خفته‌اند» پیش چشمم می‌بینم و به آنان قول می‌دهم بکوشم تا صدایی را که خاموش شد پژواک دهم.

«دهکده اوین»
دلم ، دهکده‌ی مه گرفته‌ای‌ست
ایستاده بر ستیغ کوه
به زیر باران و برف دی
در دهلیزها، این طبالان عاشقند
که در کمین زمستان و شبند
و در دامنه، آن چه می‌بینی
باغ شقایق نیست
آنان پلنگان خسته‌اند
که به خواب سرخ خفته‌اند
بی کفن و دفن
آه، ای سیل سرخ و برف بهمنی
پس کی مرا به دامنه می‌بری
تا بخوابم کنار یار
هم چون شقایقی، میان باد
بی کفن و دفن ...

ایرج مصداقی
اردیبهشت ۱۳۹۴
www.irajmesdaghi.com

پانویس:
۱- در دوره‌ی «اصلاحات» در زندان علی شاه‌عبدالعظیمی پاسدار مسئول بند ۶ واحد ۱ قزلحصار شده بود.
۲- او در دهه‌ی ۶۰ پسرش را که طفل خردسالی بود در اثر عصبانیت چنان به زمین زد که برای همه‌ی عمر فلج شد.
۳- تعداد زیادی از توابینی که در شعبه‌های بازجویی کار می‌‌کردند و از جنایات صورت گرفته مطلع بودند در ماه‌ها و هفته‌های قبل از برکناری لاجوردی اعدام شدند. اما موج بزرگ اعدام هنگام ورود علی رازینی به اوین صورت گرفت. گویا حاجی از سفر حج بازمی‌گردد صدها تن را به پای او قربانی کردند. تعدادی‌شان توابین شناخته شده‌ای بودند که در شعبه‌های بازجویی همکاری می‌کردند.
۴- در این آدرس می‌توانید بخشی از بودجه‌ی فرهنگی و تبلیغات کشور را ملاحظه کرده و آن را با بودجه‌ی اختصاص یافته به محیط زیست مقایسه کنید. بودجه‌‌ی بیت‌رهبری و درآمدها‌ و مخارج سرسام‌آور آن، بودجه‌‌ی شهرداری‌ها و صدا و سیما و ... درآمدهای اوقاف و آستان‌های مقدسه و امامزاده‌ها و حوزه‌های علمیه و ... در این ارزیابی محاسبه نشده است.
۵- پس از پایان کشتار ۶۷ به مناسبت دهمین سالگرد ۲۲ بهمن و سقوط رژیم پهلوی در حسینیه زندان گوهردشت که محل کشتار زندانیان بود به زندانیان جان به دربرده از قتل‌عام ۶۷ با خانواده‌هایشان ملاقات دادند. گردانندگان زندان عمد داشتند از قتلگاه شهیدان برای این امر استفاده کنند. 
۶- «مهم‌ترین خطری که می‌تواند این منطقه را تهدید کند، این است که مانند ۱۵سال پیش، یک نهاد قدرتمند دولتی روی این منطقه [کوهسار] دست بگذارد و اقدام به احداث مجتمع‌های مسکونی کند. وی ادامه می‌دهد: شواهدی وجود دارد مانند اینکه روی قسمتی از کوه به سمت اوین، چراغ‌هایی نصب کرده‌اند و حتی مجوز برق 3 فاز هم گرفته‌اند. به گفته مافی، این کار از سوی قوه قضاییه انجام شده است و اینکه به چه منظور این برق را گرفته‌اند شنیده‌ها حاکی از آن است که مانند تعاونی‌ هفت‌گانه‌ای که چند سال پیش اقدام به ساخت‌وساز کرد، قرار است که ساخت و ساز‌های تازه‌ای در منطقه انجام شود.
این شهروند تاکید می‌کند: این خطر بزرگی است که کوهسار را تهدید می‌کند. اگر این اتفاق رخ دهد، تنها ریه باقی مانده در شمال دشت بهشت نابود می‌شود.»
۷- در دوران نوجوانی مدتی در باغی که جنب پاسگاه ژاندارمری اوین قرار داشت زندگی می‌کردم. حتی یک بار هم نتوانستم پایم به «باغچه‌ اوین» که قهوه‌‌خانه بود و رستوران و پیاده با محل زندگی ما ۵ دقیقه فاصله داشت نگذاشتم، چرا که فکر می‌کردم به گردانندگان زندان تعلق دارد وگرنه اجازه نمی‌دادند آن‌جا به کاسبی بپردازد.
۸- در روزهای اول پیروزی انقلاب او در مدرسه رفاه مسئولیت نگهداری و زندانبانی از دستگیرشدگان را به عهده داشت. وقتی در سال ۵۸ بهشتی پست‌های قضایی را میان نزدیکان خود در حزب جمهوری اسلامی تقسیم می‌‌کرد دادستانی انقلاب اسلامی مرکز و زندانبانی به او تفویض شد وقتی در میان دعواهای رژیم و فشارهای بین‌المللی لاجوردی از کار برکنار شد ۵ سال در سایه زندگی کرد  تا دوباره شیخ محمد یزدی او را به همراه دیگر گردانندگان جمعیت مؤتلفه به قوه قضاییه بازگرداند و این بار مسئولیت سازمان زندان‌ها را به او واگذار کند.