۱۳۹۳ مرداد ۱۶, پنجشنبه

ا** بهار سال ۱۳۲۱هجرى قمرى(۱۲۸۲شمسى) در اعتراض به مسئولان بلژیکى گمرک ایران بازارهاى تبریز بعنوان اعتراض بسته شد و مردم خواهان اخراج مسیو پریم مسئول گمرک آذربایجان شدند ا**

روشنگری


انقلاب مشروطه در فاصله ۱۲۹۰ـ۱۲۸۴ شمسى (۱۹۱۱ـ۱۹۰۵) میلادى روى داد. در ایران هم مثل اروپا جنبش روشنگرى پیشتاز انقلاب براى دمکراسى بود و روشنفکرانى چون آخوندزاده, میرزا آقاخان و طالبوف دو سه دهه قبل از انقلاب از یک طرف خرافات را نفى میکردند و از طرف دیگر فکر آزادى سیاسى را در ایران رواج مىدادند. تحولات اقتصادى و اجتماعى نیمه اول قرن نوزده که در دوره ناصرالدینشاه با گسترش صنعت و ارتباطات شتاب گرفته بود, شرایط را براى گسترش جنبش روشنگرى آماده مىکرد. آزادى دولت از نفوذ دربار و روحانیون و هدایت ایران به شاهراه ترقى هدف این روشنفکران بود. همزمان برخى شاهزادگان, وزرا, ملاکین و روحانیون نیز خواستار اصلاحاتى در دربار بودند.هم روشنگرى نتوانسته بود به خواستهاى خود برسد و هم اصلاح طلبان وابسته به اشراف و اعیان کارى از پیش نمىبردند. دربار پوسیده قاجار همه تلاشها را با شکست مواجه مىکرد. قتل قائم مقام و امیرکبیر دو نخست وزیر اصلاح طلب وابسته به خود دربار نشانه بارز ظرفیت این دربار بود
در جنبش مشروطه خواست روشنگران یعنى آزادى سیاسى, دیگر به تقاضاى توده عظیمى از مردم شهرها, بویژه شهرهاى بزرگ تبدیل شد. مردم کم درآمد شهرى, پیشه وران, مغازه داران و روشنفکران که بسیارى از آنها معلم و واعظ رده متوسط بودند با قدرت عظیمى به میدان آمدند. دربار, روحانیون , متنفذین وابسته و قدرت هاى خارجى که با دربار زدوبند داشته و از طریق اعطاى امتیازات , گمرکات و روابط تنگاتنگ با هم مردم را مىچاپیدند, زیر حمله مردم قرار گرفتند
زیر این فشار بود که مظفرالدینشاه در ۳۰ دسامبر ۱۹۰۶(نهم دیماه ۱۲۸۵) فرمان مشروطیت را امضا کرد و خود ۹ روز بعد درگذشت. در حالیکه بنا به گفته رایج در میان مردم, مقامات صاحب امتیاز به مشروطه خود رسیده بودند, انقلاب در پائین تازه آغاز شد. درباریان , روحانیون, ملاکین, سرمایه داران بزرگ و سفارت خانه ها با همه قدرت به توطئه و تلاش براى سرکوب آن متوسل شدند

چهره هاى دوران مشروطیت و دهه قبل و بعداز آن

آصف الدوله / احمدشاه قاجار / احیاالملک شیخ / ارباب جمشید / ارفع الدوله / اعلم الدوله ثقفى / احسان الله خان / باقرخان / بدرالدجى خانم / بی بی خانم (استرآبادی) /حیدر عمو اوغلى / دارالضرب / دهخدا / سالار فاتح (سرتیپ دیوسالار) / سپهسالار(محمدولىخان تنکابنى) / ستارخان / سردار بهادر(جعفرقلى سرداراسعد) / سردار اسعد بختیارى / سعدالدوله / سلیمان میرزا اسکندرى / سلیمان میکده / سید جمال الدین اسدآبادى / سیدحسن تقى زاده / سیدحسین کزازى / سید ضیاالدین طباطبائى / سید عبدالرحیم خلخالى / سید عبدالله بهبهانى / سید محمد رضا مساوات / سید محمد طباطبائى / سید نصرالله اخوى(تقوى) / شیخ محمد خیابانى / شیخ فضل الله نورى / صاحب اختیار غفارى / صور اسرافیل( میرزا جهانگیر خان شیرازى) / ظل السلطان / ظهیرالدوله قاجار / عضدالملک / عین الدوله / فرمانفرما(عپدالحسین میرزا) / فطن الملکقاسم صور اسرافیل / قوام السلطنه / کامران میرزا(نایب السلطنه) / کمال الملک / محتشم السلطنه / محمد على شاه / محمد على فروغى(ذکا الملک) / محمدعلى فرزین(کلوب) / مخبرالدوله / مدرس / مستشارالدوله / مستوفى الممالک / مشیر الدوله پیرنیا / مظفرالدین شاه / معاون الدوله غفارى / ملک المتکلمین / میرزا کوچک خان / میرزا ملکم خان ارمنى / میرهاشم تبریزى / ناصرالملک / وحیدالملک شیبانى / وثوق الدوله / هدایت(مخبرالسلطنه) / یپرم خان ارمنى

وقایع نگارى انقلاب مشروطه

 ا** بهار سال ۱۳۲۱هجرى قمرى(۱۲۸۲شمسى) در اعتراض به مسئولان بلژیکى گمرک ایران بازارهاى تبریز بعنوان اعتراض بسته شد و مردم خواهان اخراج مسیو پریم مسئول گمرک آذربایجان شدند
ا** اواخر شهریور ۱۲۸۲ شمسى عین الدوله پس از عزل میرزا على اصغرخان اتابک از صدارت عظمى برسر کار مىآید
ا** اسفند ۱۲۸۳ شمسى عکسى که مسیو نوز رئیس گمرکات ایران با عمامه و عبا برداشته بود منتشر گشته و روحانیت آنرا بعنوان توهین به اسلام تلقى نموده و مردم را علیه او شوراندند.و چندى بعد بعلت برخورد ناهنجارى که نوز با تجار در حضور عین الدوله کرد بازار بسته شد و بازاریان با پشتگرمى عده اى از روحانیون در شاه عبدالعظیم متحصن شده, ضمن تقاضاى لغو تعرفه گمرکى خواستار استعفاى نوز شدند. همزمان در شهرهاى دیگر چون مشهد و شیراز بدنبال کمبود و گرانى نان و گوشت و زورگویى هاى دولتیان اعتراضات عمومى گسترش مىیابد
ا** در ۲۰ آذر ۱۲۸۴ به بهانه گران شدن قند, حکومت چند تاجر قند را در تهران به شلاق مىبندد و همین امر نخستین انفجار عمومى را در جنبش مشروطیت برمىانگیزد
ا** در ۲۲ آذر ۱۲۸۴ عده زیادى از مجتهدان و بازاریان در شاه عبدالعظیم متحصن شده و خواست هاى هشتگانه اى را مطرح مىکنند که عبارتند از:عزل مسیو نوز وزیر گمرک و مالیه, عزل علاالدوله حاکم تهران, عزل عسکر گاریچى راهدار قم, بازگرداندن میرزا محمدرضا مجتهد تبعیدى کرمانى به موطن خویش, بازگرداندن مدرسه مروى و موقوفات آن به متولى باشى سابق آن, لغو دستور کاهش مستمرى کارمندان, بناى عدالتخانه در تمام شهرهاى ایران و بالاخره اجراى قانون اسلام بدون تبعیض در باره تمام مردم
ا** این حرکت که به ¨هجرت صغرى¨ موسوم شد با صدور دستخط شاه مبنى بر موافقت با خواست هشتگانه بالا به پایان رسید
ا** رودررویى با حکومت آشکارتر شده و در شهرهاى بزرگ هیجانات و شورش گسترش مىیابد, در شیراز اعتراضات مردم را با گلوله جواب داده و تعداد زیادى به شاه چراغ و قنسولخانه انگلیس پناهنده مىشوند. در تهران ۱۹ تیر ۱۲۸۵ مامورین شیخ محمد واعظ اصفهانى را که از حکومت انتقاد مىکند دستگیر کرده ولى مردم او را از چنگ سربازان در میآورند و در نتیجه تیراندازى سربازان یک سید طلبه کشته مىشود. بازار تعطیل و مردم و طلاب به رهبرى سید محمد طباطبایى و سید عبدالله بهبهانى و همراهى شیخ فضل الله نورى در مسجد جامع تحصن میکنند, ولى فرداى آنروز در اثر تیراندازى سربازان یک سید کشته مىشود. درگیرى به صحن مسجد کشیده شده و عده اى از مردم و سربازان کشته و زخمى مىشوند.فشار سربازان باعث مىشود که متحصنین مسجد را ترک کرده و به طرف قم براى تحصن در آنجا رهسپار شوند, که به ¨مهاجرت کبرى¨ موسوم گشت
ا** اعتراضات و شورش همگانى بحران حکومتى و سیاسى را تشدید مىکند, دولت عین الدوله سقوط کرده و مقام صدارت به مشیرالدوله که شخص معتدلى است داده مىشود
ا** بالاخره پس ازمبارزات مکرر مردم, در فاصله ۱۴ تا ۱۸ مرداد ۱۲۸۵ شمسى (۱۴ تا ۱۸ جمادى الثانى ۱۳۲۴ هجرى قمرى)مظفرالدین شاه فرمان مشروطیت را صادر مىکند
ا** تشکیل مجالس موقتى و مقدماتى براى تدوین نظامنامه انتخابات از علما و سران جنبش و عده اى از وزیران و درباریان آغاز مىشود و پس از دو ماه شورش و کشمکش در تمام ایران و اصلاحاتى در فرامین شاهى, مجلس شوراى ملى در ۱۳ مهر ۱۲۸۵ با حضور ۵۷ نماینده ¨طبقات¨ مختلف در کاخ گلستان در حضور شاه افتتاح و شروع به کار مىکند
ا** قانون اساسى تدوین و در ۹ دى ۱۲۸۵(۱۴ ذیقعده ۱۳۲۴) امضا شد
ا** ده روز پس از امضا قانون اساسى مظفرالدین شاه در ۱۹ دى درگذشت و محمد على میرزا بجاى او نشست. شاه تازه میرزا على اصغر اتابک را که سه سال پیش از صدارت معزول و به اروپا رفته بود به کشور فراخواند و او را به نخست وزیرى برگمارد
ا** بخشهایى از روحانیون برهبرى شیخ فضل الله نورى تحت عنوان¨شریعت خواهى¨ در مخالفت با مشروطیت در ۳۰ خرداد ۱۲۸۶ در شاه عبدالعظیم متحصن مىشوند
ا** میرزا على اصغرخان اتابک اعظم با کمک روحانیون مخالف مشروطیت دست به توطئه چینى مىزند, ولى در هشتم شهریور ۱۲۸۶ بدست یکى از انقلابیون کشته مىشود و ناصرالملک صدارت را به عهده گرفت
ا** مجلس جدید التاسیس شورا در آذر ۱۲۸۶ بودجه دربار را سیصد هزار تومان کسر و به پانصد هزار تومان کاهش داد و شهریه زنان ناصرالدین شاه را قطع کرد. این تصمیم مجلس که مورد تائیدناصر الملک رئیس الوزراء وقت قرار گرفته بود محمدعلیشاه را به خشم آورد. وى. تحت فشار روسیه و پاره ای از روحانیون بود که مجلس را منحل کند نمایندگان مجلس را احضار و به آنان در مورد کاهش بودجه دربار اخطار کرد و گفت که از حدود خود تجاوز کرده اند. ناصرالملک که خشم شاه را دید از سمت خود کنار گیری کرد
ا** احتشام السلطنه رئیس مجلس برای اقامه شکایت از این وضعیت نزد شاه رفت که شاه دستور داد او و برادرش را که همراه وی بود شلاق زدند و در همانجا (کاخ گلستان) بازداشت کردند. محمد علیشاه سپس ناصرالملک مستعفی و وزیران کابینه اش را خواست و آنان را هم کتک زد و بازداشت کرد
ا** بیست و سوم آذر ۱۲۸۶ اوباش و متعصبین مذهبى با رهبرى پنهانى رجال دربارى و حمایت علنى شیخ فضل الله نورى , پس از یک حمله مسلحانه ناموفق به مجلس, در میذان توپخانه چادر مىزنند, ولى سرانجام محمدعلیشاه تسلیم و قسم نامه امضا کرده و آشوبگران پراکنده مىشوند
ا** امضا موافقتنامه استعمارى بین روسیه تزارى و انگلیس براى تقسیم ایران به مناطق نفوذ بین آنها در اوت ۱۹۰۷ میلادى
ا** پرتاب نارنجک بطرف محمد علیشاه در تاریخ نهم اسفند ۱۲۸۶ از جانب انقلابیون, ولى شاه جان به در مىبرد
ا** محمدعلیشاه پس از مذاکرات با نمایندگان دولت روسیه و طرح یک سلسله توطئه ها در چهاردهم خرداد ۱۲۸۷ بقصد کودتا در باغشاه ساکن مىشود
ا** دوم تیر سال ۱۲۸۷ برابر ۲۳ جمادى الاول ۱۳۲۶ هجرى قمرىفرمان به توپ بستن مجلس توسط محمدعلیشاه صادر و به این ترتیب مشروطیت پس از قریب بیست ماه و بیست روز تعطیل و دوران ¨استبداد صغیر¨ آغاز مىشود
ا** در تاریخ ۲۲ آبان ۱۲۸۷ شمسى (۱۳ نوامبر ۱۹۰۸ میلادی) در اجتماع مخالفان مشروطیت در باغشاه، شیخ فضل الله نورى مشروطیت را مغایر مشروعیت اعلام داشت و حاضران در آن جمع سپس به امضاى نامه اى در آن زمینه خطاب به شاه که در همان محل اقامت داشت پرداختند. شیخ فضل الله این موضوع را پنج روز بعد در همان اجتماع تکرار کرد که شمارى از حاضران به تاسى از او از محمدعلیشاه که آماده شنیدن چنین پیشنهادى بود مصرانه خواستند که مشروطیت را ملغی سازد. محمدعلیشاه یک روز بعد (۲۸ آبان) مشروطیت را کان لم یکن اعلام داشت و تاکید کرد که به درخواست متقاضیان به ویژه توصیه روحانیون این تصمیم را گرفته است
ا** در تاریخ ۲۴ بهمن ماه ۱۲۸۷ گروههای مجاهد گیلان در رشت به هم پیوستند و روز بعد گروهى از قفقازى ها نیز به آنان اضافه شدند . این گروهها در همین روز تصمیم گرفتند که یپرم خان رئیس قفقازى ها مجاهدان مسلح را سر وسامان دهد و یک گروه مسلح آماده از آنان به وجود آورد. این کار سریعا انجام گرفت. یک هفته بعد حکومت رشت به دست این گروه مسلح افتاد و« آقا بالاخان » حاکم رشت و تنى چند از مقامات دولتى توسط این گروه کشته شدند. مجاهدان گیلان از محمد ولى خان تنکابنى دعوت کردند که ریاست جنبش را به دست گیرد . وى پذیرفت و وارد رشت شد . مجاهدین سپس به سوى قزوین به حرکت در آمدند و در پى یک زد و خورد شدید شهر را تصرف و قاسم خان فرمانده پادگان شهر که دستور مقاومت داده بود اعدام شد. مجاهدان گیلان سپس رهسپار تهران شدند
ا** در تاریخ ۲۲ تیر ۱۲۸۸(۲۴ جمادى الآخر ۱۳۲۷) پس از یک دوره مبارزات مسلحانه, مشروطه خواهان بر تهران چیره مىشوند و دوران سلطنت استبدادى محمد علیشاه پایان مىیابد
ا** در تاریخ ۲۷ جمادى الثانى ۱۳۲۷ هجرى قمرى مجلس عالى که پس از فرار محمد علیشاه به سفارت روسیه تشکیل شده بود وى را از سلطنت خلع و پسر وى احمد شاه را به پادشاهى برگزید
ا** در زمان تشکیل مجلس دوم در سال ۱۹۰۹ میلادى دو فراکسیون رقیب ¨اعتدالیون ¨ و دمکرات¨ که متعلق به احزاب¨ اجتماعیون اعتدالیون¨ و ¨ دمکراتیون عامیون¨ بودند و در سال ۱۹۰۸ تشکیل شده بودند بوجود آمد
حزب اعتدال که رهبرى فکرى آن در دست سید محمد طباطبایى بود , جناح راست و محافظه کار مشروطه خواهان را جمع کرده و از حمایت فئودالها, روحانیون, اعیان و اشراف و شاهزادگان و بازاریان برخوردار بوده و در مجلس دوم داراى اکثریت بود. برخى از دیگر اشخاص این فراکسیون عبارت بودند از:سید احمد بهبهانى, على محمد دولت آبادى, صدرالعلما, محمدعلیخان نصرت السلطان, ناصرالاسلام گیلانى, مرتضى قلیخان نائینى که لیدر فراکسیون بود, ذکاالملک, معتمدخاقان, محمدتقى بنکدار,محمدتقى رزاز و على اکبر دهخدا (که همراهى اش با این فراکسیون تعجب دیگران را همراه داشت).از مشروطه طلبان مشهور سپهسالار اعظم(تنکابنى), ستارخان و باقرخان هم از این فراکسیون پیتیبانى مىکردند . ارگان حزب اعتدالیون روزنامه ¨انقلاب¨ بود
حزب دمکرات که جناح رادیکال مشروطه خواهان را دور خود جمع کرده بود خواستار ¨انفکاک کامل قوه سیاسى از قوه روحانى¨ و تقسیم املاک بین رعایا و مخالف تشکیل مجلس اعیان بود. رهبر واقعى آن سید حسن تقى زاده بود که با عده اى از همفکران خود چون محمد رضا مساوات, ابراهیم حکیمى(حکیم الملک), شیخ محمد خیابانى, حیدر عمو اوغلى, رسول زاده, ابوالضیا, جلیل اردبیلى میرزا محمد نجات احمد قزوینى, محمدعلیخان تربیت, نوبرى, و تعدادى دیگر حزب دمکرات را تشکیل داده بود. در مجلس دوم در اقلیت قرار داشت و داراى بیست نماینده در آن بود. ارگان حزب روزنامه ¨ایران نو¨ نام داشت
ا** هشتم رجب ۱۳۲۸ هجرى آیت الله سید عبدالله بهبهانى ترور شد. جناح راست مشروطه خواهان ازاین مطلب سواستفاده کرده و مشروطه خواهان رادیکال را تحت فشار قرار مىدهند, و سید حسن تفى زاده را متهم به ترور بهبهانى مىکنند
ا** به بهانه ایجاد امنیت و آرامش, مجلس در رجب ۱۳۲۸ (۱۹۱۰) پیشنهاد هیئت وزرا را براى خلع سلاح مجاهدان مشروطیت به تصویب رساند. و متعاقب آن پلیس به فرماندهى یپرم خان ارمنى و کمک نیروهاى مسلح بختیارى شروع به خلع سلاح مجاهدان نمودند, که دراین بین تیرى به پاى ستارخان سردار ملى اصابت کرد
ا** براى تحت فشار قراردادن نیروهاى رادیکال مشروطه در اواخر سال ۱۹۱۱ انگلیسیها در جنوب و روسیه در شمال ایران نیروهاى مسلح خود را پیاده کردند. و جناح راست مشروطه خواهان اقدام به بستن مجلس و انجمنها و روزنامه هاى مترقى کرد

یکی از چهره های بازیگر در عرصه سیاست ایران در دوره بین انقلاب مشروطیت تا سلطنت رضاشاه سرتیپ دیوسالار (سالار فاتح) بود که علیرغم نقش مهمی که در جریان فتح تهران و بعدها مدتی در جنبش جنگل داشت بزحمت می توان نامش را در صفحات تاریخ رسمی پیدا کرد.

روشنگری


divsalar«مگر نمی شد این دو نفر (میرزا کوچک خان و سالار فاتح) به تبعیت از بعضی سران دیگر همین که به جاه و مقامی رسیدند آرام بگیرند و در صدد ماجراهای تازه برنیایند؟. نه اینان در داعیه آزادیخواهی از قماش دیگر بودند و با روش کسانی که به مشروطه شان رسیده و از جوشش افتاده تفاوت داشتند. و گرچه مقدورشان بود که ساکت باشند، حتی پای خود را جای پای دیگران که به شهرت و عنوان رفیع رسیده بگذارند. ولی خون اینان در عروقشان می جوشید و سکوت و خاموشی و ناظر مناظر فجیع بودن را خلاف مروت و دور از آئین جوانمردی می دانستند. و در حقیقت گریبانشان از رنج ها و غم های روزگار تا سینه چاک شده و لذت دیوانگی را خوب درک کرده بودند.»
(از کتاب: سردار جنگل نوشته ابراهیم فخرایی)


یکی از چهره های بازیگر در عرصه سیاست ایران در دوره بین انقلاب مشروطیت تا سلطنت رضاشاه سرتیپ دیوسالار (سالار فاتح) بود که علیرغم نقش مهمی که در جریان فتح تهران و بعدها مدتی در جنبش جنگل داشت بزحمت می توان نامش را در صفحات تاریخ رسمی پیدا کرد. خوشبختانه سالار فاتح اهل قلم بود نوشته های بسیاری از او بجا مانده که تعدادی ارزش اسناد تاریخی را دارند. از جمله خاطرات او که در آن راهپیمایی خونین آزادیخواهان از رشت بسوی تهران و تسخیر آن را به قلم آورده است.
سرتیپ علی خان کجوری فرزند میرزا رضاقلی کجوری سال ۱۲۴۵ خورشیدی در کجور به دنیا آمد. از جوانی وارد نظامیگری شد. بعدها به جنبش مشروطه خواهی پیوست و با همکاری مشروطه خواهان ساری انجمن حقیقت را تشکیل داد. در این دوره که سپهسالار تنکابنی هنوز به مشروطه نپیوسته و از طرف دولت محمدعلیشاه مشغول سرکوب ترکمانان بود خلیل خان کجوری و مقتدر السلطان را برای کشتن سالارفاتح به ساری می فرستد . اما سالارفاتح موفق به فرار شده و به تهران می رود. برای اینکه به جمع محاصره شدگان تبریز به سرکردگی ستارخان بپیوندد به تبریز می رود. اما بدلیل محاصره شهر موفق نمی شود.
وقتی سپهسالار تنکابنی جبهه عوض کرد و به مشروطیت پیوست سالار فاتح و عده ای دیگر از این فرصت استفاده کرده و کمیته ای بوجود آوردند و با ارسال نامه هایی به تمام شهرهای ساحلی مردم را به قیام علیه دولت مرکزی دعوت کردند. طولی نکشید که کمیته انقلابی رشت با کمیته تنکابن تماس گرفته و آنها را به رشت دعوت کردند. سپهسالار، سالار فاتح و عده ای دیگر این دعوت را پذیرفته و به رشت می روند.
در رشت کمیته جدید انقلاب که در آن رزمندگان تنکابن و کجور هم نمایندگانشان عضو بودند تشکیل می گردد. کمیته جدید پس از مدتی کلنجار با سپهسالار تنکابنی وی را نیز راضی به لشکر کشی به تهران و فتح پایتخت می کنند. سالار فاتح که فرماندهی یک گروه متشکل از حدود صدنفر را به عهده داشت شانه به شانه میرزا کوچک خان که هنوز فردی گمنام بود، یفرم خان ارمنی و دیگر مشروطه خواهان چنان رشادت و نبوغ نظامی از خود نشان می دهد که پس از فتح تهران اولین فرمانی که کمیسیون فوق العاده مجلس شورای ملی صادر می کند او را به سالار فاتح ملقب می کنند. اما چرالقب سالار فاتح؟ عبداالحسین نوایی می نویسد: « میرزا علی خان سرتیپ از مجاهدان و ملیون مازندرانی بود و به طوری که دکتر غلامحسین صدیقی استاد دانشگاه به من فرمودند وی نخستین کسی است که وارد قزوین شد و از طرف مجلس ملی هم به همین جهت سالار  فاتح لقب گرفت و بعدها به نام دیو سالار شهرت یافت ».

چندان از فتح تهران نگذشته بود که خانها، اشراف و نزدیکان به سیاست انگلیس و روسیه سوار بر آن شدند. شکاف بین مشروطه خواهان راستین و دروغین عمیقتر گشت و احزاب اعتدل و دمکرات و “کمیته مجازات” بوجود آمدند. سالار فاتح برخلاف سپهسالار تنکابنی به حزب اعتدال نپیوست، بلکه خود را به حزب دمکرات که جناح چپ مشروطه خواهان محسوب می شد نزدیکتر می دانست. بعداز اینکه با فشار انگلیس عین الدوله به وزارت داخله منصوب شد سالار فاتح و دیگران با تشکیل کمیته ضد ارتجاعی سبب سقوط وی شدند و سالار فاتح به کفالت نظمیه تهران برگزیده شد.
محمدعلیشاه مخلوع که با کمک مالی و تسلیحاتی روسیه قصد بازگشت به ایران و بازپس گرفتن قدرت را داشت سال ۱۳۲۹ با نیروی عظیمی از طریق شمال به سمت تهران لشکر کشید. سالار فاتح علیرغم اینکه کفیل نظمیه تهران بود داوطلبانه فرماندهی قوایی را که قرار بود جلوی دشمن را که قصد حمله به هران از طریق نور را داشت به عهده گرفت و در نبردی که در یک فرسنگی بلده نور روی داد قوای محمدعلیشاه را با سرعتی خارق العاده تار و مار کرد. به همین خاطر نام «اردوی برق» را بر آن گذاشتند.

همانطور که در بالا اشاره کردم خانها، شاهزاده ها و عوامل سیاست انگلیس انقلاب را از دست مردم ربوده بودند و آزادی و استقلال کماکان دست نایافتنی می نمود. با سرکوب نیروهای راستین مشروطه خواه و تعطیل کردن مجلس و بستن نشریات آزادیخواه، کم کم نیروهای صادق برای نجات آرمانهای انقلاب و بازپس گرفتن پرچم مشروطیت از دست ربایندگان آن به چاره اندیشی ومتعاقب آن اقدامات ضروری متوسل شدند.از جمله این اقدامات یکی تشکیل ,کمیته مجازات, بود که افرادی چون منشی زاده، ابوالفتح زاده، مشکوه الممالک، حسین لله ، رشیدالسلطان و احسان الله خان در آن عضو بوده و به ترور مرتجعین و عوامل انگلیس می پرداختند (برای اطلاعات بیشتر در این مورد می توانید به نوشته دوست و همکار گرامی ام ماکان بنام « احسان الله خان و واژگونه نمایان» مراجعه کنید). سالار فاتح و میرزا کوچک خان جنگلی که در جریان راهپیمایی از رشت به تهران برای فتح پایتخت شانه به شانه رزمیده بودند و در این دوره در تهران با همدیگر مراوده داشتند با همفکری عداه ای دیگر از جمله میرزا ابراهیم خان طالقانی معروف به دکتر حشمت، جوادخان تنکابنی، اسماعیل خان مجاهد به فکر برپایی جنبشی مسلحانه در جنگل های شمال را می گیرند.
گروه مزبور برای شروع جنبش جنگل از سه نقطه یعنی اردبیل، گیلان و منطقه تنکابن و کجور بطور همزمان رهسپار شمال شدند. جوادخان در بین راه کندوان بیمار شد و بعدا فوت کرد. اسماعیل خان مجاهد به محض ورود به اردبیل لو رفته و توسط نیروهای دولتی و روسها دستگیر و اعدام می گردد. میرزا کوچک خان و سالار فاتح از طریق امامزاده هاشم و آمل به زادگاه سالار فاتح در کجور رفته و پس از یک ماه اقامت در آنجا و بررسی جوانب کار و هماهنگی های لازم برای تدارک قیام از هم جدا می شوند.
سالار فاتح موفق شد شاخه مازندران جنبش را در منطقه کجور آغاز کند و حتی مدتی تنکابن که سالها زیر سیطره ی خاندان فئودالی خلعتبری(تنکابنی) بود را تحت کنترل خود داشته باشد. اما با لشکرکشی های مکرر فئودالهای منطقه با کمک نیروهای دولتی و تحریکات و حمایت مالی و نظامی سپهسالار تنکابنی علیه وی هیچوقت نتوانست مثل جنبش جنگل در گیلان فراگیر و توده ای شده و استحکام یابد و سرانجام با به حکومت رسیدن وثوق الدوله (همان کسی که که با گرفتن رشوه از انگلیس قرارداد ننگین معروف به قرارداد ۱۹۱۹ را که در آن ایران به ملک مایملک انگلستان بدل می شد امضا کرد) و گسیل قوای نظامی مرکزی توانستند نیروهای سالار فاتح را منهدم و وادار به تسلیم نمایند.
بعداز کودتای انگلیسی سیدضیا _ رضاخان بازداشت و مدت ۲۵ روز در زندان بسر می برد. مدتی بعد دوباره وی را به جرم دست داشتن سوقصد به جان قوام السلطنه و رضا شاه دستگیر و ۵۰ روز در زندان می ماند. هنوز چیزی از آزادی اش نمی گذرد که باز دستگیر شده و از وی می خواهند مبلغ پنجاه هزار تومان بپردازد تا آزاد شود. چون پول نداشت دو ماه دیگر در زندان می ماند. اما رضا شاه که قصد ضبط املاک و اموال تمام متمولین به نفع خویش را داشت دست بردار نبود. از سالار فاتح می خواهند که دارایی خود را به رضاشاه “تقدیم” کند و یا بفروشد. برخلاف بسیاری دیگر که از ترس این کار را کردند، سالار فاتح زیر بار نمی رفت. به همین دلیل برای بار آخر دستگیرش کردند که این بار اسارتش مدت ده سال طول کشید. در زندان درست موقعی که بشدت بیمار بود بوسیله دو مامور نظامی به محضر نجم آبادی برده شد و سند “تقدیم” دارایی هایش را به رضا شاه به زور امضا کرد.
تا شهریور ۱۳۲۰ در قریه خانچین زنجان تبعید بود ، در این سال پس از سقوط رضاشاه به تهران آمد و در بیست سوم آبان ۱۳۲۶ خورشیدی درگذشت.

سالار فاتح اهل مطالعه بوده و با تمدن و فرهنگ غرب آشنایی داشت و کتابی در باره ی مظالم مستبدان نوشت، در شعر و شاعری هم دست داشت و دارای تالیفاتی منجمله جغرافیای تاریخی مشهد و کتاب شهباز سپیدبال و یادداشت های مختلف تاریخی از جمله فتح تهران و دیوان اشعار می باشد. در شعر «نوبر» تخلص داشت.
در سالهایی که در زندان بود شعر زیر را درباره ی نوروز سرود:
نوبهار آمد و شد دشت قشنگ      –      چون دم طاووس و دنبال تورنگ
باغ دلکش شد و زیبا گردید      –      فرشش از اطلس و دیبا گردید
باز مرغ سحر از شب حیزی      –      شهرتی یافت به شورانگیزی
باز عید آمد و من زندانم      –      وه چه روئین تن و آهن جانم
نه مرا جانب گلگشت رهی است      –      نه کسی را به سوی من نگهی است

و چند بیت از مثنوی دستورالاشتیاق:
زده دزد زنگی ره کهکشان      –      که از خیل انجم نبودی نشان
اداهای دلدار یاد آمدش      –      خیال خطر همچو باد آمدش
بگردان عنان اشهب هوش را      –      ره عشق زد تاب راتوش را
بده ساقی آن آب آتش مزاج      –      که جام سفالین به است از زجاج
فرو ریز آب گلو سوز را      –      نخواهم دگر شام را، روز را
رضا اشکوری
—————

منابع:
تاریخ تنکابن نوشته علی اصغر یوسفی نیا
عین الدوله و رژیم مشروطه نوشته مهدى داودى

بی بی استرآبادی یا بی بی خانم در سال ۱۲۷۴

روشنگری


“براى مشروطیت پول جمع می‌کرد. اسلحه جمع می‌کرد و مى‌فرستاد به مجلس, در یکى از این پولها و اسلحه‌هایى که براى نماینده‌ها فرستاده بود، نوشته اگر خیانت کنید این لچک من به سرتان! لچک را هم با نامه فرستاده بود” (از مصاحبه مه لقا ملاح, نوه بی بی خانم استرآبادی با صدای آلمان)

بی بی استرآبادی یا بی بی خانم در سال ۱۲۷۴ ه.ق به دنیا آمد, پدر وی محمدباقرخان استرآبادی از بزرگان گرگان و مادرش خدیجه خانم معروف به ملاباجی از ندیمه های یکی از زنان ناصرالدین شاه (شکوه السلطنه) بود. خدیجه خانم چنانکه از تخلصش (ملاباجی) پیداست یک ندیمه معمولی که کارش فقط تر و خشک کردن باشد نبوده, بلکه زنی بود با سواد که در آن دوره (حتی در دربار شاهان) تعدادشان انگشت شمار بود. وی امر سوادآموزی کودکان دربار ناصری را به عهده داشت. بى بى خانم بیست و دو سالش بود که با موسى خان وزیرى از صاحت منصبان بریگاد قزاق ازدواج می کند که حاصل آن هفت فرزد بود, معروفترین شان کلنل علینقی وزیری موسیقی دان و پایه گذار هنرستان موسیقی و ارکستر ملی و حسن وزیری (نقاش) می باشند. بی بی در دوران نوجوانی و جوانی ضمن بهره مند شدن از درس های مادرش از امتیاز بزرگ رفت آمد بین بیرون و حرمسرای شاه هم برخوردار بود.
او با مشاهده وضعیت زنان چه در جامعه و چه در فضای بسته حرمسرا می دید که هر دو گروه محبوس در تاریکخانه تنگ نظری و سودجویی مردسالاران, نه زندگی بلکه به گذران مشقت بار عمرشان مشغولند. در آن دوره زنان همچون بردگان از هیچ گونه حق و حقوقی برخوردار نبوده و حتی دختران خانواده های فقیر خرید و فروش می شدند. به زن چون موجودی نادان, ضعیف, خطاکار و دسیسه گری که باید همیشه مواظبش بود تا دست از پا خطا نکند می نگریستند. و محترمانه ترین شکل خطاب به زنان “ضعیفه” بود. میرزا تقى خان امیرکبیر صدراعظم اوایل سلطنت ناصرالدینشاه برای حمایت از صنایع داخلی ورود بعضی اجناس از جمله لباس نظامیان را که از عثمانی وارد می شد ممنوع کرده بود. در تهران زنی به نام خورشید خانم که کارگاه کوچکی داشت کارش میگیرد و کارخانه ای زده و تولید لباس ارتش را به عهده میگیرد. روزنامه وقایع اتفاقیه مورخ جمعه یازدهم ربیع الثانى ۱۲۶۷ هجرى قمرى بعنوان یک خبر مهم اقتصادی درباره او می نویسد بدون آنکه نامی از وی بیاورد: “ضعیفه تهرانى زردوزى دوره ملبوس صاحب منصب نظامى را به قاعده روم دوخته و در کمال خوبى به عمل آورد که در این هفته به نظر اولیاى دولت علیه رساند.” زنان هرگز اجازه بیرون رفتن را نداشته و اگر هم با شوهر خود بیرون میرفتند (که کمتر چنین فرصتی پیش می آمد) هیچ غریبه ای نباید صدایشان را می شنید, بسیاری از دختران تا سنین ازدواج چهره هیچ مردی را ندیده بودند.
تاج السلطنه دختر ناصرالدینشاه در خاطراتش می نویسد: ” من به قدرى از پدرم مى ترسیدم که هروقت چشمم به او مى افتاد, بى اختیار گریه مى کردم, و هرقدر به من نوازش مى کرد, تسلى پیدا نمى کردم. چون من هیچ مردى را غیر از پدرم نمى دیدم, در نظرم این شخص فوق العاده و قابل ترس می آمد” و ادامه می دهد: ” اگر کسى (از زنان) در حال نزع بود و طبیب لازم میشد, اگر بر حسب اتفاق آغانورى (خواجه حرمسرا) حمام بود, آن مریض باید بمیرد بدون طبیب.” و درباره وضعیت عمومی زنان می نویسد: ” زندگانى این زن ها ى ایران ازدو چیز ترکیب شده, یکى سیاه و دیگرى سفید, در موقع بیرون آمدن وگردش کردن, هیاکل موحش سیاه, عزا, و در موقع مرگ, کفن هاى سفید, و من که یکى از همین زن ها ى بدبخت هستم, آن کفن سفید را ترجیح به آن هیکل موحش عزا داده…” و ” سن من به هشت سالگی رسید, اغلب می شنیدم که از عروسى من صحبت میکنند و خیلى زود مایل هستند که مرا به شوهر داده, خلعت ها بگیرند, شیرینى ها بخورند… ترتیب شیرینى خوران را هم فراهم و شروع نمودند.” فکرش را بکنید وقتی زنان اشرافی (که حداقل مشکل سیر کردن شکم خود و فرزندانشان را نداشتند) بعلت جو مردسالارانه و زن ستیز چنین وضعیت فلاکتبار ی داشتند, چه بر سر زنان اقشار فقیر جامعه می آمد .

به نظر من عقب ماندگی روابط تولیدی و مناسبات اجتماعی گرچه نقش بسیار تاثیرگذار و در مقاطعی نقش تعیین کننده در زن ستیزی و مردسالاری دارد, اما دید و تفکر و مقاومت مردی که نمی خواهد از ” امتیاز” تملک و برتری و اعمال قدرت بر زن به راحتی دست بکشد نیز عامل مهم دیگر جان سختی این پدیده می باشد. قرنها است که مرد حق تملک زن را از حقوق بدیهی خود دانسته و می داند. مقاومت در برابر تغییر وضعیت به سمت برابری جنسی از طرف مرد به معنای عام آن صورت می گیرد. هم از طرف مرد متمولی که حرمسرا و یا حداقل سه تا زن دارد و هم مرد بی بضاعتی که جامعه و سیستم ناعادلانه اجتماعی بر سرش میزند, اما در خانه با استفاده از این امتیاز خود را ارضا میکند.
دفاع از این موقعیت و امتیاز ویژه, یعنی برتری جنسی, منحصر به مردان مستبد و دیکتاتور و ظالم پیشه نیست, بلکه کم و بیش درآنهایی که حتی به دمکرات و آزادیخواه بودن اشتهار داشته و دارند نیز وجود داشته و دارد. وقتی در مجلس اول شورایملی بعداز انقلاب مشروطه که به دمکرات ترین مجلس تاریخ ایران مشهور است عده ای مسئله حقوق زنان را مطرح کردند اکثریت نمایندگان به آن عکس العمل منفی نشان داده و حتی عده ای مدعی شدند که با طرح این مسائل دنیا ما را مسخره کرده و به ما خواهد خندید. با همین طرز تفکر بود که زنان همراه با جانیان و قاتلین از حق انتخاب کردن محروم شدند. در نظامنامه ی مجلس شورا در ماده ی ۴ اشخاصی که از حق انتخاب نمودن مطلقاً محرومند عبارتند از : اول نسوان ، دوم اشخاص خارج از رشد و آنها که تحت قیومت شرعی هستند ، سوم تبعه خارجه ، چهارم اشخاصی که خروجشان از دین حنیف اسلام در حضور یکی از حکام شرع جامع الشرایط به ثبت رسیده باشد پنجم اشخاصی که کمتر از ۲۰ سال داشته باشند ، ششم ورشکستگان به تقصیر هفتم متکدیان و اشخاصی که به وسایل بی شرفانه تحصیل معاش می نمایند هشتم مرتکبین قتل و سرقت. در مجلس دوم نیز وضع بهتر نشد و مدرس ضمن سخنانش گفت: ” از روی برهان باید سخن گفت و برهان این است که هر چه تأمل کنیم می بینیم خداوند قابلیت در اینها(زنان) قرار نداده است که لیاقت حق انتخاب داشته باشند .مستضعفین و مستضعفان و آنها (زنان) از این نمره اند که عقول آنها استعداد ندارد” (مذاکرات مجلس شورای ملی جلد سه / سید محمد هاشمی).

در چنین فضای سنگین فکری و تسلط مطلق اندیشه های زن ستیز و مردسالارانه بود که بی بی خانم با شهامتی بی نظیر, به تنهایی پا به میدان نبرد با یکی از کهن ترین اشکال ستمگری می گذارد. در بسیاری از مقالاتی را که درباره بی بی خواندم این احساس را داشتم که نویسندگان آنها بیشتر بر شکل طنز گونه نوشته های بی بی (که به جای خود بسیار ارزشمند بوده و نوشته هایش را بسیار دوست داشتنی و شیرین و خواندنی می کند) تاکید داشتند تا بر محتوای حق طلبانه و رزمجویانه آنها. بی بی این بانوی گرگانی ستاره نورافشانی بود که در شب سیاه سلطه نابرابریهای ظالمانه با پرتو افکتی خود راهگشای فعالیتهای بسیاری از تلاشگران زن و انجمنهای زنانی شد که در زمان وی و پس از وی پا به میدان مبارزه گذاشتند.
سال ۱۳۱۲ هجری قمری در تهران مقاله ای بدون امضا و توهین آمیز درباره معایب زنان و چگونگی تربیت شان منتشر شد به نام تادیب النسوان. بی بی خانم در دفاع از زنان و حقوق شان با جسارتی شگفت انگیز کتاب معایب الرجال را سال ۱۳۱۳ هجری قمری یعنی یازده سال قبل از امضای فرمان مشروطیت می نویسد. بی بی قبل از انقلاب مشروطه اولین مدرسه دختران به نام مدرسه دوشیزگان را در منزل خودش تاسیس می کند. مواد درسی که در آن آموزش داده می شد عبارت بود از نامه مشق قلم, تاریخ , قرائت کتاب, آشپزی, مذهب, جغرافیا و علم حساب. گشایش مدرسه عکس العمل تند و خشن جامعه مردسالار را در پی داشت. آقای سید علی شوشتری اعلامیه ای چاپ کرد و درآن نوشت این دبستان دوشیزگان مال زنى است که مفاسد دینیه دار, در منزلش تار می‌زنند و خانه‌اش اجتماع هنرمندان است . مدرسه پس از یک ماه بسته شد. به روایت دکتر مه لقا ملاح نوه بی بی خانم که اینک در سن ۹۰ سالگی ریاست “جمعیت زنان مبارزه با آلودگى محیط زیست” را برعهده دارد: “این مدرسه که قبل از انقلاب مشروطه راه افتاده بود، خیلی سر و صدا راه انداخت. یکی از آقایان امام جماعت در مسجدحضرت عبدالعظیم پاى منبر رفته و گفته بود “واى برآن ملتى که مدرسه دوشیزگان داشته باشد”. دوشیزه شهوت‌انگیز است. این شد که سایر ملاها بر علیه مادربزرگم اقدام کردند . یک بیانیه دادند علیه مادر بزرگ که این خانم در منزلش عرق دارد و تهمت‌هاى این چنینى زده بودند. مادر بزرگم مجبور شد بالاخره در مدرسه را ببندد و تابلو را پایین بکشد”. (مصاحبه با صدای آلمان). اما بی بی که زنی پیکارجو بود بیکار ننشسته و شروع کرد به تماس با عده ای از مشروطه خواهان مترقی و همچنین نوشتن مقالات در روزنامه های مشروطه خواه (درواقع بی بی خانم اولین زن روزنامه نگار ایرانی هم هست). در مقاله ای در روزنامه تمدن با امضای بی بی به دفاع از مدرسه دوشیزگان پرداخته و مینویسد: ” این کمینه از اهل این مملکت سووال می کنم آیا در این پایتخت ملاباجی نبوده یا مکتب خانه از بدو عالم تا این دم معمول و دائر نشده یا دختران ما نزد آخوندهای زیرگذر محله درس نمی خواندند و اگر مکتب می رفتند عبور آنها از معبر مخصوصی بود؟ آیا مکتب خانه را مدرسه گفتن کفر است و یا دبستان که زبان آبا و اجداد ماهاست صحیح نیست؟ یا هرکس دختر را دوشیزه بگوید مقاصد تعلیم از مفاسد دینیه دارد؟ ؟ و در عوض عرقچین دوختن و آجیده و مادربچه و برگ تره زدن که امروز در این مملکت منسوخ شده یا چرخ خیاطی کردن و کاموا و گلدوزی و سرمه و ملیله دوزی یادگرفتن و به درد بی درمان مرد بیچاره شریک شدن از گناهان کبیره است؟ ای روسای ملت, به خدا قسم روز دیگری غیر از امروز هست که تمام شماها سرخجلت به زیر خواهید افکند که حقوق معاشی و حیاتی ما نسوان را ضبط کرده اید”. بالاخره بعداز یک سال تلاش بی وقفه, بی بی نه تنها موفق به گشایش دوباره مدرسه دوشیزگان گردید بلکه بتدریج مدارس دیگری برای دختران در بسیاری از شهرهای بزرگ ایران دایر شدند.
بی بی خانم استرآبادی, این تلاشگر رزمجو, فعال دوران انقلاب مشروطیت و از پیشگامان جنبش حق طلبانه و مساوات خواهی زنان, در سال ۱۳۰۰ خورشیدی وفات یافت. گرچه تلاشهای وی سد اولیه ورود زنان به به فعالیتهای اجتماعی در جامعه مطلقا مردسالار و زن ستیز را شکسته و چشم اندازهای روشنتری برای احقاق حقوق زنان گشود, اما تفکر مرد سالارانه کماکان جان سختی می کند. گرچه روز بروز میدان مانور خود را تنگتر و تنگتر دیده و با گسترش آگاهی به حقوق خود در بین زنان مجبور به عقب نشینی هایی شده, اما کماکان تفکر مسلط در جامعه ما می باشد. هنوز از برابری حقوق زن و مرد خبری نیست و در بعضی عرصه ها حتی عقب گرد هم داشته ایم. بدیهی است که این حق را فقط با تلاش و پیکار همدوش زنان و مردان حق جو و آزادیخواه می توان گرفت, و گرنه هیچ مقام یا نهاد دولتی آنرا اهدا نمی کند. حتی اگر این مقام یا دولت خود را مدرن و امروزی معرفی کند. رضا شاه که بسیار تلاش داشت تا خود را مدرن معرفی کرده و بعضی الگوهای زندگی غربی را وارد جامعه کند, وقتی به مسئله حقوق زنان رسید بیشتر به ظواهری چون لباس پوشیدن زنان پرداخت تا به برابری واقعی زن و مرد. برای نمونه توجه کنید به گفته های همسر و دختر رضا شاه و چگونگی به خانه شوهر رفتن شان. عصمت الملوک آخرین همسر رضاشاه در مصاحبه ای به سال ۱۳۷۳ : “موقعى که ۱۳ یا ۱۴ ساله بودم خواستگاران زیادى داشتم که یکى از آنها سردارسپه بود. من حتى یک عکس هم از سردارسپه ندیده بودم و نمی‏دانستم آیا او هم مرا دیده بود یا نه. … خانمها در کوچه و خیابان کمتر رفت و آمد می‏کردند” ( مطالعات تاریخ معاصر ایران) . اشرف پهلوى در کتاب خاطراتش می نویسد: ” شایعاتى در کاخ شنیده مى شد که پدرم براى من و شمس شوهر انتخاب کرده است. دایه و خدمتکاران من, حتى مادرم شروع کردند به تبریک گفتن به من. اما در نظر من که در آن موقع بیش از هفده سال نداشتم, این خبر وحشتناکى بود. من در آن موقع ازفکر ازدواج کردن هم بیزار بودم, تا چه رسد به این که با مردى که هرگز ندیده بودم ازدواج کنم. قرار بود فریدون جم که افسر جوان ارتش بود شوهر آینده من شود, و خواهرم با مردى به نام على قوام. اما متاسفانه خواهرم شمس اظها نظر کرد که او به نامزد من (که جوانى بلند بالا بود) بیشتر از مردى که پدرمان براى او انتخاب کرده بود علاقمند است. چون او خواهر بزرگتر بود حق تقدم را به او دادند و به این سبب نامزدهاى ما را رسما عوض کردند”. اما درباره طرز تفکر کارپردازان سیاست امروز ایران نسبت به این مسئله اشاره کنم که چند سال پیش خانم نماینده مجلس وقتی در مصاحبه ای می خواست از حقوق و وظایف زنان صحبت کند, با برشمردن لیست بزرگی از وظایف, در مورد یکی از آنها خیلی با احساسات صحبت میکرد, آنهم این بود که وقتی شوهر از کار به منزل می آید زن باید حوله بدست آماده باشد تا وقتی او دست و صورتش را می شوید به او بدهد. حقوق زن هم خلاصه می شد به “امورات منزل” و امثالهم . تازه ایشان خانم بودند و نماینده مجلس. اما برای اینکه تصویر بهتری از وضعیت کنونی زنان ایران داشته باشید بهتر است به صفحه اخبار داخلی بویژه صفحه حوادث روزنامه ها مراجعه نمائید.
ماکان


———————————————

در خاتمه چند نقل قول از کتاب معایب الرجال نوشته بی بی خانم استرآبادی را که در جواب نویسنده ناشناس مقاله معروف به تادیب النسوان نوشته است را میآورم:
بیچاره زنان که از هر طرف بدیشان می تازند، شعرا هجا می نمایند، عقلا و ادبا نیش می زنند و اسمش را نصیحت می گذارند و راه فضیحت می سپارند. در همچون زمانی و چنین اوانی که برهر عاقلی واضح و لایح است، متاب “تادیب النسوان” هم پیدا می شود، قوز بالاقوز و دردبالای درد می گردد.
چون این اوراق را ملاحظه نمودم دیدم گوینده او به اعتقاد خود تربیت شده و می خواهد مربی زنان گردد. مهملاتی چند برهم بافته که هیچیک را ماخذی نیافته، با سلیقه کج طریقه لج پیشه گرفته نیش زبان به ریشه کندن نسوان دراز کرده، بد اندیشه نموده و او را مفصل به ده فصل فرموده که در هر فصلی ایرادی غیرواقع بیمزه بسیار خنک برنسوان وارد آورده، او را نپسندیده به دورانداختم و در خاطر نرد مخاطره می باختم و طرحی در واهمه می ساختم، هرچند تا به حال خیال نداشتم لیکن اکنون همت برگماشتم که سخنانی موزون به پارسی زبان از خوبی و نرمی چون آب روان در برابر کتاب زشت این بد سرشت آرم تا مردان بدانند که هنوز در میان زنان کسانی چندبا رتبت بلند نکونام و ارجمند می باشند که قوه ناطقه ممد از ایشان برد
مصنف گفته اگر مردی دست زن خود را بگیرد و بخواهد در آتش اندازد آن ضعیفه باید مطیعه باشد، ساکت و خاموش بنشیند، ابا و امتناع ننماید. به به! مولانا! تو اگر با این فهم و ذکا اگر کتابی نمی نوشتی چه می شد؟ … عجیب تر اینکه این نادان خود را تربیت شده باصطلاح متفرنگین و مستفرنگین و سی ویلیزه می داند خود را مقلد معلمین اروپ می انگارد. معلوم شد که نیم ویلیزه هم نیست
در راه رفتن زنان گفته که زن باید قدم ها را آهسته بردارد و سخن را نرم و ضعیف بگوید، مثل کسی که از ناخوشی برخاسته باشد. بلی، این زن از برای مردی خوب است که امیرکبیر باشد یا خونخوار و شریر، مردم آزار و نکته گیر و کارخانه همه مردانه و بیرون خانه و زن هم عقیم نه کارخانه و نه اولاد و نه شغل شبانه و روزانه، قطعا مواظبت مرد نماید و مرد هم یا اهل عیش نباشد یا اگر هم باشد بیرون خانه عیش نماید. والا زن بیچاره مردم رعیت با این همه کارهای بسیار مشکل و دشوار باید طرف میل مرد هم باشد، چگونه می تواند این قسم رفتار و مواظبت کند؟ چون عبد ذلیل در خدمت رب جلیل
فصل ششم در غذاخوردن زنان است. چنین گفته که باید زن در سرخوان و در زبر سفره نان دو زانو نشیند و سه انگشتی غذا بخورد و حرف نزند و صدا نکند و جواب کسی را نگوید. یعنی لال بازی در بیاورد. از روی مروت و انصاف بنگرید زمانی که با چندین طفل کوچک و بزرگ بر سر خوان و سفره نان این قسم رفتار عیان نمایند دیگر آن اطفال بر سر سفره ظرفی باقی می گذارند یا فرصت به کسی درغذاخوردن می دهند؟ اگر زن ساکت باشد، آن بچه گان کاسه خورش را در افشره می ریزند و یا افشره را برسر پلو نثار می کنند، زن هیچ نگوید یا برود پیش، سر بگذارد در گوش بچه بگوید بابایت بقربانت، آرام بگیر و بنشین و حرف مزن. اطفال زندگانی را براو و مرد حرام و طعام را تمام می کنند، باید زن و مرد با بعضی اطفال خرد گرسنه بمانند و ظروف شکسته. بلی، اگر یک مرد با یک زن برسم فرنگ بروند در مهمانخانه شاید بتوانند به دستورالعمل او رفتار نمایند. اما فرنگ از قرار جغرافیای تاریخی و سیاحتنامه های امم مختلفه تمام زنهای نجیب تربیت شده عالم بچندین علم در سر میز با مردان اجنبی می نشینند، و وقت رقص دست مردان اجنبی را گرفته می رقصند. اما آداب اسلام دیگر است. زن های ایران تمام گرفتار خانه داری و خدمتگذاری می باشند، علی الخصوص زن های رعیت. مصنف سلیقه شخصی خود را دستورالعمل قرار داده، چنانچه گفته زن باید از شوهر دور بنشیند. این هم همان فرض خدمتکاریست که پیش خود خیال کرده سابقا کمینه عرض نمود، والا الفت و محبت و عاشقی و معشوقی با این رسم و این قسم اختلاف کلیه دارد که به هیچ قسم تصور نمی توان نمود. خداوند هوش کرامت فرماید

از سایت شمالیها

اراده برای تغییر کهنه

روشنگری


اراده برای تغییر کهنه

mashrouteh
گسترش نسبی صنعت و تغییر و تحول در پایه های اجتماعی_ اقتصادی جامعه شهری ایران در دهه های نزدیک به انقلاب مشروطه و توسعه ارتباطات با دنیای صنعتی خارج از مرزهای ایران منجر به ظهورروشنفکرانی گردید که توانستند خواست و عطش مردم برای آزادی های سیاسی را با مقاله، شعر، ترانه، طنز، تئاتر و نمایش و مجالس سخنرانی روشنگرانه در غالب مذمت استبداد و فواید آزادی بازتاب دهند. این روشنگریها و بهمراه آن عطش مردم برای آزادی و همچنین زندگی بهتر و خلاصی از وضعیت اسفبار موجود، مبنای جنبشی گردید که بین سال های ۱۲۸۴ تا ۱۲۹۰ بطور جدی پس از قرنها خفقان لرزه بر پایه های پوسیده استبداد دیرپای میهن مان انداخت. گرچه انقلاب مشروطه و رهروانش به آمال و اهدافشان نرسیدند، اما تا زمانیکه عطش آزادی مردم برطرف نگردد و تشنگان آزادی وجود داشته باشند شکست معنایی ندارد.
اواخر بهمن ماه سال ۱۲۸۷ خورشیدی کمیته مشروطه خواهان گیلان تصمیم به راهپیمایی طولانی خود برای فتح تهران را می گیرند. تصمیمی که در تاریخ ۲۲ تیر ماه سال ۱۲۸۸ با فتح تهران و فرار محمدعلیشاه به روسیه بطور کامل به اجرا در می آید.روز شانزده محرم ۱۳۲۷ ه.ق مشروطه خواهان گیلان به سرکردگی سردار محیی و حسین خان کسمایی با یورش به باغ مدیریه رشت آقابالاخان سردار افخم حاکم گیلان را کشته و با کنترل بر رشت بر تمام گیلان مستولی می شوند. برای خنثی کردن دردسرهای احتمالی سپهدار اعظم تنکابنی که بخاطر اختلافات با عین الدوله حاکم آذربایجان با نیروهایش به تنکابن رفته و می توانست جنبش را از جانب شرق گیلان تحت فشار قرار دهد، سران مشروطه گیلان ضمن نامه ای به سپهدار وی را دعوت کردند تا به رشت آمده و فرماندهی نظامی نیروهای مشروطه را به عهده بگیرد. پس از پیوستن مشروطه خواهان تنکابن و غرب مازندران به سرکردگی سپهدار تنکابنی و سرتیپ دیوسالار کجوری (سالار فاتح ) به انقلابیون گیلان کمیته انقلاب گیلان ، علیرغم بی میلی سپهدار که از رادیکالیزم جنبش مشروطه کمتر از استبداد قاجاری وحشت نداشت، و حتی علیرغم مخالفت کمیته تبریز تصمیم به فتح تهران می گیرند. یفرم خان و تعدادی از ارمنیان قفقازی و همچنین میرزا کوچک خان جنگلی و سالار فاتح نیز از جمله صدها و صدها رزم آورگیلک (از گیلان و غرب مازندران) بودند که دراین راهپیمایی خونین و آزادیبخش که به درهم کوبیدن استبداد محمدعلیشاه و فرار او به روسیه انجامید شرکت داشتند.
بدون آنکه بخواهم نقش مشروطه خواهان دیگر نقاط ایران و پیکار آنان برای استقرار آزادی و استقلال میهن مان را انکار کرده و یاکم اهمیت جلوه دهم به گمان من دراغلب بررسیها و نوشته های تاریخی درباره نقش عده ای بزرگ نمایی می گردد و از طرف دیگر نقش مشروطه خواهان شمال ایران که ضربه کاری را بر دشمنان آزادی وارد کردند اگر به فراموشی سپرده نشوند کم اهمیت جلوه داده می شوند. گویی اصراری است عمدی و با سابقه ای طولانی نزد تاریخ نویسان ما در این کم بهادادن سهم گیلکان از تاریخ ایران. بیهوده نیست که کسروی که گیلک نیست درباره شب سیاه و بس طولانی و چهارصدساله ی قرون اولیه ی اشغال ایران توسط اعراب که سکوت حکمفرما بود و جز صفیر شمشیر اشغالگران و ضجه های قربانیان شان صدایی نبود می نویسد: « زندگی مردم دیلم در این دوران تاریک و سده های سکوت و خاموشی در ایران زمین، سراسر قهرمانی و بهادری بود و سزاواری آن داشت که در تاریخ ایران مکانی شایسته یابد. ولی افسوس که هرگز از این داستانهای پهلوانی یادی نگردید و اگر فرزندان بویه و آل زیار از ورای مرزهای ایران چنگ در گریبان خلافت فاسد عباسیان نمی انداختند شاید به همین اندازه نیز در اشتهار شهرت نام خود محروم می گشتند » (شهریاران گمنام)
و بازهم اوست که بدور از تنگ نظریهای قومی درباره ی مشروطه خواهان گیلان می گوید:« رشت به مرکز ثقل آزادیخواهی بدل شده است و تبریز همچنان مردانه مقاومت می کرد. اما این تنها رشت بود که به صورت یک تهاجم، پیکار سرنوشت را آغاز کرده بود. شاید اگر پاره ای ندانم کاری ها و تردید های سپهدار نمی بود جنبش رشت خیلی زودتر به آزادی تمام ایران منجر می شد.»
رادیکالیسم خصلت ویژه و مسلط در مشروطه خواهی شمالیها بود. درست به دلیل همین رادیکالیسم، آنگاه که انقلاب ربوده شد و خانها، فئودالها، مرتجعین و عمال انگلیس به مشروطه خود رسیدند و مناصب و پست ها را بین خود تقسیم کرده و ختم انقلاب را اعلام نمودند، و زمانی که روسها و انگلیسی ها برای تضعیف جناح رادیکال انقلاب در سال ۱۹۱۱ میلادی در شمال و جنوب نیرو پیاده کرده و عمال “مشروطه خواه” شان مجلس را تعطیل و نشریات مترقی متعلق به نیروهای راستین انقلاب را بستند ، باز این شمالیها بودند که به سرکردگی میرزا کوچک خان و احسان الله خان و سرتیپ علی دیوسالار(سالار فاتح) پرچم آزادی و استقلال را دوباره به اهتزاز در آوردند. آنگاه که مشروطه خواهان دروغین به کمک پلیس تحت فرماندهی یفرم خان و با پشتیبانی نیروهای مسلح سردار اسعد بختیاری به خلع سلاح مشروطه خواهان راستین و مضروب کردن ستارخان پرداخته و شروع به سرکوب رزم آوران آزادی و استقلال نمودند تا براحتی بتوانند قراردادهای ننگ آوری با دولت تزاری روسیه و بویژه استعمار انگلیس ببندند بار دیگر طنین فریاد آزادی و استقلال درشمال ایران بنام جنبش جنگل چرت مرتجعین را پاره کرد که خود حکایتی دیگر است.
اینک جریان درگیریها و مشکلات مشروطه خواهان از مسیر رشت تا تهران  ، نوشته سالار فاتح بعنوان شاهد و درگیر فعال قضایا

راهپیمایی خونین برای آزادی

(خاطرات سرتیپ دیوسالار)

مشروطه خواهان گیلان پس از تسلط بر منجیل عازم فتح قزوین گردیدند که مسیری خالی از حوادث خونبار نبود. در روستاهایی که نیروهای دولتی مستقر بوده و یا نیروهای فئودال های محلی طرفدار استبداد مقاومت کردند بسیار مردم بیگناه قربانی خشونت گردیدند. سرتیپ دیوسالار (سالار فاتح) در مورد قریه نکی یا نیکویه در اطراف قزوین که نیروهای مسلح دولتی در آن مستقر بودند می نویسد: «مجاهدین به احدی ابقا نمی کنند. هرکس به دستشان می رسد کارش را با گلوله می سازند. هرچه آنها را مانع می کنیم ابدا به خرج نمی رود. در واقع محشری بود، عده مقتولین و زخمدار به یکصد و هشت نفر می رسید ولی از طرف ما فقط سه اسب تلف شده بود.» 
یفرم خان نیز در خاطراتش در همین مورد می نویسد:

«پس از چهار ساعت جنگ، قوای دولتی شروع به عقب نشینی نمودند. تلفات آنها عبارت از پنجاه و هشت کشته و شصت و چهار مجروح. در بین اینان عده ای از دهقانان همان دهکده هم وجود داشتند. در طی زد و خورد عده ای زن و بچه نیز به قتل رسیدند. قتل زنان عمدی بود زیرا در زیر چادرهای خود اسلحه حمل و نقل می کردند. مردان نیز گاهی چادر به سر انداخته فرار می نموند ولی قتل بچه ها عمدی نبوده و آنها فدای گلوله های اتفاقی شده بودند.» (یپرم خان سردار_ اسماعیل رائین)
مشروطه خواهان گیلان و مازندران به همراه ارمنییان زیر فرماندهی یفرم خان درست شب تولد محمدعلیشاه که توسط نیروهای دولتی جشن گرفته بودند به قزوین حمله کرده و پس از جنگهای خیابانی شدید شهر را به تصرف خود در آوردند. سرتیپ علی دیوسالار چون اولین نفری بود که با دسته اش وارد شهر شد بعدها در اولین نشست کمیسیون فوق العاده مجلس شورای ملی به سالار فاتح ملقب شد (که جریان آنرا می توانید اینجا بخوانید).
پس از فتح قزوین عده ای ترک نیز به نیروی مشروطه پیوستند که تعدادی از آنها به دسته تحت فرماندهی سالار فاتح وارد شدند. مشروطه خواهان گیلان پس از دوماه توقف در قزوین که علت عمده اش اختلافات درونی شان بود بالاخره به سمت کرج حرکت کرده و پس از راندن قوای دولتی شهر را تصرف کردند. دسته های تحت فرماندهی دیوسالار و یفرم خان به تعقیب قوای دولتی پرداختند، غافل از اینکه دشمن با نقشه قبلی آنان را با پای خود به دامی مهلک روانه می سازد. قوای مشروطه به شاه آباد که رسیدند زیر باران گلوله های توپ و مسلسل قزاقها قرار گرفتند. بسیاری از مشروطه خواهان که تا آن موقع توپ را ندیده بودند وحشت کرده و گریختند. اما آنهایی که ماندند در مهمانخانه ای سنگر گرفته و جنگیدند. از سطور بعد جریان را تماما از خاطرات دیو سالار ( فتح تهران) نقل می کنیم:
«وقتی روز شد قزاق ها که با دوربین متوجه فرار عده زیادی از محاصره شدگان بودند دریافتند که جمعیت زیادی در قلعه نمانده و با عده قلیلی سر و کار دارند و دانستند که سنگر در چه منطقه است و کجا را باید هدف قرار دهند. پس هورای نظامی کشیده در نهایت جدیت به کار آمدند و به سنگر من و یفرم یک مرتبه گلوله باران کردند. به چاهی که پشت او و سنگر من بود چنان ساچمه و گلوله بارید که همه خاک های حلقه چاه روی ما برگشت و امکان تیراندازی باقی نماند. فشنگ های ما هم به کلی تمام شد. نزد جلودار فشنگ ذخیره داشتم ولی نمی دانستم اسب های ما را برداشته به کجا رفته اند. از طرف ژنرال لیاخوف رئیس بریگاد قزاق تهران امروز صبح مهمات تازه به کمک اردوی شاه آباد آوردند. بعد از آوردن کمک و رسیدن رئیسشان، جد و جهد و دلاوری قزاقها بیشتر شد. خاصه جمعیت ما را که رو به فرار دیدند هورا کشیده و زنده باد محمدعلیشاه می گفتند. توپ نه سانتی متری شنیدر را که دم قلعه مجدالدوله گذاشته بودند پی در پی و خالی می کردند. صدای گلوله به طرز مهیبی در هوا پیچیده مجاهدین را به سمت عقب فرار می داد.
سنگر من و سنگر یفرم هردو بیش از پانصد قدم تا قله فاصله نداشتند. معدودی افراد خسته و مانده در جلوی پانصد، ششصد نفر نظامی با توپ های شربنل و ماکزیم و سنگری مثل قلعه مجدالدوله چه می توانستند بکنند. واقعا این مقاومت را به یک عشق یا به تهور برابر جنون باید حمل کرد. دو مجاهد که نزد من مانده بودند یکی جواد خان تنکابنی(نیکنام) بود و دیگری ماکسیم گرجی که هردو تاکید می کردند که از جای خود حرکت کرده عقب بنشینیم. ولی چون یفرم هنوز در سنگر خود مانده بود، من برای خود عار می دانستم که قبل از او کنار بکشم. در همین موقع یفرم با چند نفر ارمنی و مسلمان دست از قلعه برداشته یک نفر را هم در ترک اسب خود سوار کرده پشت به قلعه و از آن سمت آب رودخانه به حرکت در آمد. لازم بود که ما هم فرصت را از دست نداده حرکت کنیم. ولی چون اسب نداشتیم بایستی پیاده پشت قلعه به ردیف چاه ها در راهی آفتابی و جلوی گلوله توپ و رگبار مسلسل ماکسیم و گلوله پنج تیر عبور کنیم.
موقعی که به زحمتی به مهمانخانه رسیدیم دیدیم هیچکس در مهمانخانه نیست و همه فرار کرده اند و بیرق میرزا حسن شیخ الاسلام ملقب به رئیس المجاهدین در موقع فرار به جا مانده است. بر غیرت این قسم مجاهدین و رئیس المجاهدین آفرین گفتم. از اسب و جلودار ما نیز اثری نبود. دیگر قدرت پیاده رفتن نداشتم. بعداز آنکه در طویله تجسس نمودیم، یابوی مفلوک جوادخان را پیدا کرده و یابوی مفلوک دیگری نیز من جستم و خود را پشت آن انداخته از در مهمانخانه بیرون آمدم. موقعی که من و یفرم با هم تصادف نمودیم هردو مثل آدمهای وبا گرفته از کثرت خستگی و غصه و گرسنگی مشغول استفراغ بودیم. به هر دسته از سواران مجاهد که می رسیدیم چند کلمه فحش های نتراشیده گفته می گذشتیم…. از غصه این عقب نشینی گلوی ما باز نمی شد و مثل آدم اختناق گرفته قادر به سئوال و جواب با احدی نبودیم و همه به فکر تلافی بوده می خواستیم با این وسیله سینه خود را سبک نمائیم و بار غصه را از دوش برداریم.
ادامه راهپیمایی به سوی تهران
mashroutiat2
سردار اسعد بختیاری    و       سپهسالار تنکابنى (سپهدار)
در کرج از هر طرف نماینده نزد سپهدار می آید. چه نمایندگان سفارت روس و انگلیس، چه مخبرین جرائد چه قاصدهای پنهان متحصنین سفارت عثمانی، چه از انجمن مشروطه خواهان یعنی انجمن اصلاحات که از بعضی معارف تشکیل یافته و شاه نیز به آنها اجازه داده بود بلکه بتوانند به اصلاح بکوشند. نماینده بختیاری ها نیز از رباط کریم رسیده بود. معلوم شد آنها نیز در قم و رباط کریم مشغول همین سئوال و جواب ها هستند. بختیاری ها رای به جنگ ندارند و می خواهند بلکه نوعی با دولت صلح و آشتی کنند. این اتفاق شاه آباد برای ما وهن بزرگی شده بود. به این سبب به ما رکاب می کشیدند که بیائید صلح کنید ولی ما به صلح تن نداده و مایل بودیم که با جنگ وارد تهران شویم. خاصه جدیت ما این است که حتما شاه آباد را فتح کرده از همان راه به تهران برویم. مشروطه خواهان به ما وعده معاودت می دهند که چندین هزار تن مسلح حاضر کرده ایم و منتظریم که شما به دروازه تهران برسید تا ما شهر را به تصرف شما بدهیم.
بلی در شهر بعضی کمیته های سری از قبیل جهانگیر و غیره تشکیل یافته بود و عده ای هم حاضر کرده بودند که در موقع به مهاجمین کمک نمایند. نماینده روس ما را تهدید می کرد و می گفت مقصود شما مشروطیت نیست، اگر مشروطه است شاه آن را توسط دولتین ! (روس _ انگلیس) به شما داده، مقصود شما هرج و مرج است. شما آنارشیست هستید.
جواب و سئوال سپهدار و سردار اسعد مجددا این شد که آنها از رباط کریم بیایند به قاسم آباد و ما از راه علیشاه عوض که در تصرف ماست برویم قره تپه ده سپهدار، از آنجا سپهدار سردار اسعد را ملاقات نموده قرار جدیدی بدهند که کلیه بر آن قرار داد رفتار نماییم. پس بنا شد از کرج حرکت کنیم. مجاهدین دسته دسته سان داده حرکت کردند. من هم با یکصد سوار از ولایتی و ترک به راه افتاده وقتی به قره تپه رسیدم دیدم منزل نیست. یکسره رفتم رزکان ده مخبرالسلطنه که باغ و عمارت ممتاز دارد و آنجا منزل کردم. طولی نکشید که یفرم با دستجات خود وارد شد یکسر آمد پیش من، سوارهای او هم با سوارهای من یک جا منزل کردند.
از قزوین تا این منزل میان من و یفرم کدورتی بود که چندان به هم نزدیک نمی شدیم. ولی چون اینجا موقع کار بود کدورت به کلی زایل گردید. پس از صرف چای گفتند سردار اسعد از قاسم آباد به قره تپه آمده که از سپهدار دیدن نماید. یفرم گفت خوب است من و شما هم برویم قره تپه با سردار اسعد ملاقات کنیم. پس فورا هردو نفر جلودار سوار شده از زرکان به قره تپه رفتیم و وقتی رسیدیم که سپهدار و سردار اسعد مشغول صحبت بودند. سپهدار ما را به سردار اسعد معرفی کرد و گفت این دو نفر در همه جا مقدمه الجیش و فاتحین ما هستند. هردو تعارفی گرم به من و یفرم نمودند. در این حین معزالسلطان وارد شد. مذاکره فقط راجع به حرکت به سمت تهران بود، در همین مجلس قرار بر این شد که صبح زود من و یفرم با دویست نفر دسته خود حرکت و از راهی که سپهدار به ما بلد می دهد به فیروز بهرام برویم و آنجا بمانیم تا اردوی بختیاری و بقیه مجاهدین برسند.
بعد مجددا ما دو نفر من باب مقدمه حرکت کرده به یافت آباد برویم و اردو پشت سر ما بیاید و دریافت آباد که یک فرسنگی شهر است قرار ورود به تهران را داده حرکت نمائیم. من و یفرم کورکورانه قبول کردیم که صبح زود حرکت کنیم. غافل از اینکه پنج هزار سوار و پیاده دولتی با مهمات در حسن آباد و احمد آباد و شاه آباد و یافت آباد جلوی ما را گرفته اند و ما با دویست نفر نمی توانیم بدون جنگ از وسط آنها عبور کنیم و هیچ نپرسیدیم که راه مقصود سپهدار در کدام خط واقع است.
اتفاقا من و یفرم و سوارهای ما از این جلگه عبور نکرده ایم و به راه های آن آشنایی نداریم. ما فکر نکردیم که اگر واقعا میان ما و اردوی دولتی جنگی واقع شود چگونه دویست نفر بدون مهمات و توپخانه جلوی پنج هزار دولتی در خواهد آمد.
از وضع گفتگوی سردار اسعد چیزی که حس کردیم این بود که او به جنگ مایل نیست زیرا عده ای از بختیاری های امیر مفخمی خدمتگزار دولت بودند و در جلوی ما سنگر داشتند و هرگاه جنگ شروع می شد ناچار میان دو دسته بختیاری هم جنگ شده عده ای کشته می شدند و عداوت خانگی افزایش می یافت. سردار اسعد شاید گمان می کرد که بین ما و قشون دولتی جنگی واقع نخواهد شد و امر بر سردار اسعد نیز مشتبه شده بود. اینست که سردار اسعد از جنگ با بنی اعمام خود احتراز می کند.
به هر حال صبح بدون آنکه سپهدار بلدی بفرستد یک نفر بلد خودمان از رزکان همراه برداشته حرکت کردیم. در بیرون دویست نفر را شش قسمت کرده به صورتی که هر قسمت با قسمت دیگر پانصد قدم فاصله داشت به راه افتادیم. این بلد ما را به قندشاه برد. واضح است که اردوی دولتی آن قسمت قندشاه در احمدآباد یا حسن آباد جلوی ما بود. هنوز به قندشاه نرسیده بودیم که خورشید طالع شد. از دور احساس جمعیت یا کاروانی نمودیم و با دوربین نگاه کردیم معلوم شد سواران مسلح هستند که تمامی جلگه را فرا گرفته اند.
satarkhan
ستارخان
هیچ نقشه و اطلاعی از هیچ جا نداشتیم. بلد رزکانی ما هم مفقود شده بود. نزدیک محله قندشاه کم کم صدای شلیک بلند شد. من اذعان دارم که اینجا هم مثل شاه آباد من و یفرم هردو خبط کردیم و بی گدار به آب زدیم. من و یفرم ایستادیم و فکر می کردیم که این سوارها کیستند؟ دوست هستند یا دشمن؟ هرگز این تصور را نمی کردیم که به خط مستقیم به سمت اردوی دولتی می رویم و اردوی دولتی نیز حرکت کرده می آید. بدوا می خواستیم قندشاه را سنگر کنیم تا ببینیم این سوارها از قشون دوست هستند یا دشمن. باز این رای را نپسندیده از قندشاه گذشتیم. یک مرتبه جنگ شروع شد.

دویست نفر در محاصره پنج هزار نفر

خاطرات سرتیپ دیوسالار 
یفرم تپه بزرگی را از طرف یسار به نظر آورده برای تصرف آن حرکت کرد، بی خبر از اینکه در فاصله قندشاه و تپه یک دره طولانی باطلاقی و نیزار وجود دارد و دشمن هوشیار که می خواهد جلوی ما را بگیرد و نگذارد به طرف تهران برویم. چند روز است در اینجا وارد شده تمام سرکوب ها و سنگرهای محکم را گرفته است، حتی دیوار خرابه ای نیست که پشتش چند نفر کمین نکرده باشند و چگونه ممکن است تپه ای به این بلندی از دشمن خالی باشد تا یفرم آن را متصرف شود. یفرم و دسته او به محض آنکه به آن دره رسیدند از تپه گلوله بر سر آنها باریدن گرفت. در همان شلیک اول چند آدم و اسب از دسته یفرم افتادند. یفرم مجبور شد داخل دره شده فکری برای بعد بکند و سواران از اسب پیاده شده همه دراز کشیده بدون تیراندازی مواظب دشمن شدند. در حقیقت کمینگاه یا مامنی انتخاب کردند. من به یک رشته قنات مابین دره و قندشاه رسیدم، همان را فوزی عظیم دانسته فورا سواران خود را پیاده کرده پشت چندین چاه مخفی کردم و دستور دادم یک مرتبه به سواره بختیاری که تقریبا صد نفر بودند و به طرف ما رکاب کش می آمدند شلیک نمایند و چون تیرها به سر فرصت و نشسته انداخته شد، چند تن از سواره و اسب درغلطیده و بقیه عقب کشیدند. دوباره تجدید کمک کرده و به سمت ما حمله ور گشتند. مجددا شلیک کرده چند نفر را به خاک انداختیم بقیه با کمال یاس برگشتند و باز در تهیه حمله برآمدند. من به اطراف خود نگاه می کردم که مبادا محلی باشد که دشمن حائل کند و به پشت ما در آید، و ما را هدف قرار دهد. گفتم چند نفر سوار شده خود را به آن دیوار خرابه برسانند و همانجا بمانند تا مبادا آن نقطه به چنگ دشمن درآید.
مشهدی صادق تبریزی یکی از هرج و مرج طلبان بزدل که از تقلب اینجا سردسته شده بود این امر را غنیمت شمرده سوار شد و بدر رفت. بقیه سوارها تا چنین دیدند همگی یک مرتبه سوار اسب ها شده پشت به جنگ دادند. دو نفر آنها فورا با تیر دشمن افتادند. یکی از آنها هاشم نامی بود تبریزی که از کثرت شرارت و بی رحمی او را یزید هاشم می گفتند. کشته شدن او بجا بود. خیلی افسوس خوردم که مشهدی صادق کشته نشد زیرا در جنگ شاه آباد نیز به همین قسم فرار کرده باعث فرار جمعی شده بود. خلاصه از یکصد سوار، من ماندم و جلودارم میرزا علی مرانی(از آبادی های سه هزار تنکابن) که در آن رشته قنات مشغول جنگ بودیم و دسته یفرم که تا این وقت به هیچ سمت تیراندازی نمی کردند، تازه داخل دره مشغول تیراندازی شدند.
بسیاری قشون دولتی که همه جاهای خوب را قبلا سنگر کرده و در دست داشتند ما را به کلی عاجز کرد. وقتی جمعیت من پشت به جنگ داده منهزم شدند، دشمن از طرف پائین همان رشته قنات که سنگر ما شده بود، باغات قندشاه را متصرف شده کم کم به سمت ما آمده یک مرتبه آگاه شدم که میان ما و سوار قراچه داغی بیش از یک چاه فاصله نمانده است. اول یک صاحب منصبشان را با تیر زده خواستم سوار شوم که اسبم را از بالای تپه زدند. اسب درغلطید و پایم زیر تنه او کوفته شد. مع هذا تا سر سوارها به صاحب منصب تیر خورده خود گرم بود، من و میرزا علی مرانی، پیاده خود را داخل نیزار و دره کرده به دسته یفرم پیوستیم.
گرچه در این مسافت که تقریبا دویست متر بود چندین تیر برای ما دو نفر خالی کردند ولی هیچکدام به هدف نخورد. اینجا دسته یفرم کمک نمود و به سمت دشمن شلیک کرده آنها را عقب نشاند. وقتی به سنگر یفرم رسیدم حال آنها را از حال خود بدتر دیدم. چند تن از جوانان رشید او کشته شده چند تن هم زخمدار بودند. از صد سوار او بیش از سی نفر باقی نمانده باقی همه فرار کردند ولی این چند تن باقی مانده مثل شیر خشم آلود از یمین و یسار دشمن را دفع می کردند.
دور نا را دشمن احاطه کرده است و هر آن حمله می آورد و از طرف ما هم شلیک می شد. مسافت بسیار نزدیک بود. یفرم منتهای جلادت را به خرج می داد. او نفرات خود را به چهار قسمت کرده به چهار سمت واداشته و بعض را هم به رو خوابانیده بود. هروقت دشمن نزدیک می شد امر به شلیک می داد. اسب و آدم از دشمن به خاک می افتاد و بقیه عقب کشیده تجدد قوا کرده حمله می کردند. علت به رو خوابانیدن نفرات ما این بود که دشمن قبلا طوری حرکت خود را معین کرده و همه ی سرکوب ها و جاهای لازم را سنگر کرده بود که ممکن نبود سر ما از لب دره دو انگشت بلند شود و گلوله به آن نرسد.
مثل اینکه دشمن قطع داشت که جنگ در همین نقطه واقع خواهد شد. اینکه بدون بلد و نقشه یک مرتبه میان دریای لشگر و مسلسل ماکزیم و غیره گیر افتادیم. پناه ما همین دره و نیستان بود. با اینکه تعداد زیادی آدم و اسب تلفات داده بودیم مانند شیر زخم خورده به جان می زدیم. برای اینکه نفرات باقیمانده فرار نکنند به یفرم گفتم خوب است همه اسب ها را بکشیم که کسی را یارای فرار نباشد. گرچه فرار هم غیر ممکن می نمود. ناگاه جمعی از بختیاری ها داخل جمعیت ما شدند به طوری که هیچ نتوانستیم بفهمیم چگونه خود را داخل دره نموده با ما مخلوط شدند.
ابرام ارمنی اصفهانی از جوان های رشید یفرم که زبان بختیاری بلد بود آنها را از دسته ی سردار اسعد پنداشته با آنها تعارف می کرد. هرچه فریاد کردم اینها دشمن هستند نگذارید داخل شوند، گوش ندادند. بختیاری های دولتی وقتی عده ما را قلیل دیدند، یک مرتبه برای غارت ما، دست برآوردند. تعجب در اینجا بود که آنها غارت را از قتل پیش انداخته تصور نمی کردند که ممکن است کشته شوند. موزر را از دست خود ابرام گرفته و تفنگ را از دست لبوالقاسم خان در ربودند. من از روی احتیاط دویست تومان خرجی خود را چهار قسمت کرده در ترک چهار نفر گذاشته بودم که اگر قسمتی به واسطه تلف شدن اسب و آدم از بین رفت قسمت دیگر باقی بماند. پنجاه تومان از این پول در ترک ابوالقاسم خان بود که با اسب و تفنگ بردند. فریاد ما بلند شد. عده ما که در اطراف دره متفرق بودند یک مرتبه به سمت بختیاری های غارتگر رو آوردند. در حالی که بعضی از بختیاری ها برای غارت با مجاهدین دست به یقه بوده، موی یکدیگر را چسبیده بودند، به سمت آنها شلیک کردیم. چند نفرشان افتادند و بقیه با مقداری اموال که غارت کرده بودند بدر رفتند. این حادثه باعث خوف و وحشت بسیار گردید. ما از پردلی و جرات آنها به شگفت آمده ناگزیر شدیم احتیاط خود را بیشتر کنیم. طولی نکشید که هشت سوار بختیاری دیگر میان عده ما در آمده، گویی از وسط ما روئیدند. به سبب اتفاق اولی، ما دست و پای خود را جمع کرده فورا پرسیدیم از کدام دسته هستید؟ قدری تامل کرده گفتند از دسته سردار اسعد. گفتیم اگر از دسته سردار اسعد هستید تفنگ خود را بیندازید تا بدانیم که راست می گوئید. آنها نیز که به واسطه تصادف با ما، کم نترسیده بودند در دادن تفنگ اهمال کردند. حق هم به جانب آنها بود شاید ما دوست نبودیم. ولی یک مرتبه از طرف ما شلیک موزر شد. هشت نفر بختیاری از اسب غلطیتند. هشت راس اسب آنها را به جای اسب های کشته شده ی خود تصاحب کردیم. اندک زمانی نکشید که به ما معلوم شد آن هشت نفر از بستگان نزدیک سردار اسعد بودند و از آن کار بی اندازه برای ما خجلت و ندامت حاصل شد. شاید اگر کسان مقتولین در آن هنگام می فهمیدند که قاتلین از مجاهدین هستند، نزاع داخلی برخاسته در همان جا ساد بزرگی به وجود می آمد. این نکته را می بایست قبل از وقت سردار اسعد و سپهدار ملتفت می شدند و برای بختیاری های مجاهد علامتی قرار می دادند تا مجاهدین بختیاری دولتی را از بختیاری ملی شناخته، تمیز دهند و در موقع تصادف به قتل هم اقدام نکنند.
برای ما هیچ تقصیری ثابت نمی شود زیرا ما جمعی معدود در بین چندین هزار قشون مسلح دولتی محصور بودیم و به طوری حواس ما مختل شده بود که امیدی به زندگی نداشتیم و دوست و دشمن به چشم ما یکسان می آمد. خاصه دوستانی که با دشمن تمیز داده نمی شوند. هنوز از خیال این کشتار نا بهنگام آسوده نشده بودیم که دسته ای دیگر از بختیاری ها با یک پارچه قرمزی که به علامت مشروطه خواهی عودا برای گول زدن ما روی لوله تفنگ انداخته بودند خواستند غفلتا داخل ما شوند و اصراری هم داشتند که خود را به ما برسانند. آنها را با تهدید، نیایید می زنیم، دفع کردیم. این آخرین نا نمیدی ما بود. بعد از آن سه ساعت تمام با این عده دشمن قوی و جمعیت کثیر جنگیدیم، براثر شلیک توپ از سمت پائین یعنی طرف اردوی قاسم آباد، تازه فهمیدیم اردوی ما از یمین و اردوی سردار اسعد از یسار به کمک ما آمده به شدت مشغول جنگ هستند. پس با قلب قوی، سخت تر به جنگ پرداختیم خاصه یفرم که مثل شعله آتش از یمین و یسار در تک و دو بود و نشان می داد که در صفحه روزگار از این قسم گیر و دار بسیار دیده است. اما من که به واسطه کوفتگی ران هایم از غلطیدن اسب نمی توانستم راه بروم، تفنگ دست خود را به واسطه این که تفنگ ابوالقاسم خان را بختیاری ها ربوده بودند به او دادم و خود با موزر مثل سایر مجاهدین در گوشه ای دشمن را دفع می کردم.
حال ببینیم چه شد که اردوی بختیاری و مجاهد به ما کمک کردند. ما که صبح برحسب قرارداد روز قبل سپهدار و سردار اسعد به سمت فیروز بهرام حرکت کردیم، سپهدار از قره تپه سوار شده برای بازدید سردار اسعد به قاسم آباد رفت. در میان راه صدای شلیک ما که از دو فرسخی کمتر بود به گوش او رسیده و دانست که ما با قشون دولتی تصادف کرده مشغول جنگ هستیم. سپهدار خود به قره تپه مراجعت کرد که اردو را حرکت دهد و به سردار اسعد نیز خبر داد و خواستار شد که او نیز با بختیاری ها حرکت کنند.
پس از ورود سپهدار، اردو با معزالسلطان که او نیز از قضیه مطلع شده بود حرکت کرد. اردوی سردار اسعد که روز اول جنگشان بود و البته می خواستند جلادتی بنمایند، به فوریت خود را حاضر معرکه کردند و یک عراده توپ هفت سانتی متری آنها با توپ دولتی مقابل شد. این بود که بدوا صدای توپ طرفین از راه دور به گوش ما رسید.
کم کم جمعیتی که با ما می جنگیدند و ما را از چهار سمت احاطه و در نیزار محصور کرده بودند و همه ما را شکار خود می پنداشتند، به سمت پائین یعنی همان نقطه ای که بختیاری ملی شروع به جنگ کرده بود متمایل شده؛ ده ده و صد صد از جنگ ما دست برداشته به سمت خصم قوی خود رفته با هم دست به گریبان شدند.
آفتاب تابستان در جلگه بلوک شهریار شدت حرارت خود را به ما می چشاند. خستگی و تشنگی و حرکات عنیف ما را از پای در آورده بود. زبان در دهان چسبیده یا مثل چوب خشک در دهان صدا می داد. من وقتی که تصور آب می کردم می خواستم جان خود را به بهای یک جرعه آب نیاز کنم. بدتر از همه اسب نازنین من گلوله خورده بود و هنوز در همان نقطه که از ما پر دور نبود، با زین و برگ ایستاده بود. هر وقت چشمم به اسب می افتاد جگرم می خواست از هم بپاشد. از بس این اسب را دوست داشتم نمی توانستم غصه و اندوه خود را مخفی نمایم. حالا فهمیدم یفرم آن روز که در نکی (نیکویه) برای کشته شدن اسب خود می خواست با موزر خود را بکشد چه حس می کرد.
در هر صورت در بیابان میان قندشاه و ده مویز و احمدآباد و حسن آباد جنگ هفت لشگر بود. آتش از هر سمت زبانه می کشید و تگرگ مرگ می بارید. گوشه ای نبود که مردی نیفتاده باشد. کناری نبود که اسبی نمرده باشد. مرکب بی راکب و راکب بی مرکب بسیار دیده می شد. قشون دولتی و ملی با هم در آویخته خون یکدیگر را به هدر می دادند. به هر سمت که چشم کار می کرد دسته ای با دسته دیگر مشغول قتال و جدال بودند و صدای توپ و تفنگ از هر جایی بلند بود. البته ما دیگر به زندگی امیدوار شدیم و طولی نکشید که از محاصره رعایی یافتیم. تپه بزرگ نیز از دست دشمن گرفته شد و به جای قزاق دولتی، مجاهدین بیرق سرخ خود را برپا کردند. مجاهدین ما که فرار کرده بودند به سمت ما برگشتند. یک راس اسب برای من آوردند و من سوار شدم. بختیاری های سردار اسعد ما را شناختند و دیگر از نا احتراز نداشتند. در همین موقع چشم شان به اجساد بختیاری هایی افتاد که به دست مجاهدین کشته شده بودند. یک مرتبه صدا را به شیون و زاری بلند کردند ولی چون اجساد مجاهدین ارمنی و مسلمان هم پهلوی آنها دیده می شد ناگزیر گمان کردند که آنها به دست دولتیان کشته شده اند ولی اسب هایشان را که مجاهدین سوار بودند چگونه می شد پنهان کرد. در حالی که اینها مشغول گریه و زاری بودند، ما به طرف تپه در محلی که عده ای از مجاهدین ما بودند راندیم و از معرکه خلاص شدیم. چون بیم آن می رفت که پی به مطلب برده جنگ داخلی بین مجاهد و بختیاری شروع شود. در همین اثنا معزالسلطان با یک عراده توپ رسید و توپ را بالای تپه کشیده و توپچی چند تیر توپ به طرف دشمن شلیک کرد. این کار در همان موقعی بود که به بختیاری های سردار اسعد خبر رسیده بود که بایستی بیایند و به ما کمک کنند. قریب صدنفر از آنها به جای آن که اسب های خود را زین کرده سوار شوند با شتاب پیاده به معرکه آمدند و در همان وهله اول چنان جلادت ورزیدند که با دولتیان دست به گریبان شده در اندک مدتی آنان را مثل گله گوسفند به سنگرهایشان دوانیده محصور کردند.
بختیاری های دسته سردار اسعد(ملی) و بختیاری های دسته امیر مفخم (دولتی) هیچ نمی خواستند با هم بجنگند ولی وقتی به جنگ درآمدند مردانه کوشیدند و مقدار کثیری از یکدیگر را کشتند و بالمآل دسته سردار اسعد پیروز شد.
وقتی به تپه رسیدیم با شدت گرما و تشنگی در حالی که رمقی به تن ما نمانده بود، احساس آسودگی کردیم.
اغلب سوارها خود را از اسب به زیر انداخته به سایه پناه بردند. معزالسلطان چند نفر سقا همراه آورده بود. آنها رفتند و از لجن زارها با مشگ آب آوردند. چه آبی! مثل آب حمام!. کجا هجوم تشنگان می گذاشت آب به کام کسی برسد. آن قدر در به دست آوردن آب زور آزمایی می کردند تا آب به زمین می ریخت و به کسی نمی رسید. من که تمام وقت به فکر آب بودم فکر کردم که اگر خود را به منزل منتصرالدوله که در همان نزدیکی بود برسانم، ناچار آب یخی به دست خواهم آورد. ولی مجاهدین مخالفت کردند و گفتند اگر شما بروید ترتیب از دست رفته، توپ بی صاحب خواهد ماند. مخصوصا عمیدالسلطان به طوری اظهار ترس می کرد که من خجل شده ناچار ماندم.
در تهران

خاطرات سرتیپ دیوسالار
یفرم وقتی شکست دولتیان را مسلم دانست خود را به بادامک رسانید و به استراحت پرداخت و کسی را نزد من پیغام داد که جای من خوب است بگوئید توپ را به اینجا بیاورند. شب را در قرا تپه منزل منتصرالدوله ماندم. صبح با اردوی مجاهد به بادامک آمدم. تازه پیاده شده و هنوز به سوارهای خود که نمی دانستم در کجا مسکن دارند سرکشی نکرده بودم که جنگ در کمال شدت از طرف دولتی ها در احمدآباد و شاه آباد شروع شد. مقابل سعیدآباد جلوی بادامک که طرف تهران است در تپه کوچکی با درختان انبوه، سواره نطام قزاق اردو زده ماکزیم را به باغ بادامک بسته بودند و گلوله مثل باران بهاری به محل اردوی ما می ریخت. هر طرف ما را قشون دولتی گرفته بودند و صدای شنیدر از هر طرفی بلند شده و گلوله آن بالای سر ما می ترکید.
در این روز حال من خوب نبود ران هایم به شدت درد می کرد و قابل جنگ نبودم. در گوشه ای که کمتر گلوله می گرفت دراز کشیده تماشا می کردم. سپهدار و مسیو یفرم و معزالسلطان دیوار پائین را محاذی احمدآباد خراب کرده دو عراده توپ کوچک بیرون کشیده در مقابل اردوی دولت به شلیک پرداختند.
بعداز ظهر خبر آوردند که دولتیان سنگر منتصرالدوله را با توپ خراب کردند و نصف بدن یک نفر را هم گلوله برده است و مجاهدین از سنگر خود بیرون ریخته خود را توی ده کشیده اند. ناگهان یفرم و معزالسلطان بالای سر من پیدا شدند و قضیه سنگر منتصرالدوله را شرح داده به من گفتند اگر خود را به سنگر منتصرالدوله نرسانی، جلوگیری از قزاق غیر ممکن خواهد بود. تا من خواستم حال خود را بیان کرده به آنها بفهمانم حالتی ندارم، آنها دو طرف بازویم را گرفته مرا بلند کردند. ناچار سوار شده به ده مویز رفتم. من با پنج شش نفر که یکی از آنها جوادخان تنکابنی(نیکنام) بود به سنگر منتصرالدوله که بالای ده است رفته از شدت درد پا با هزار زحمت توانستم خود را به منتصرالدوله برسانم. او با چند نفر نهر گودی را سنگر کرده با قزاق های دولتی که طرف سعیدآباد را داشتند مشغول جنگ بود. من هم محلی را انتخاب کرده به مدافعه پرداختم. مسافت بین ما و دشمن به قدری زیاد بود که گلوله ماکزیم آنها به ما نمی رسید. دشمن می خواست جلوتر بیاید. بین من و آنها یک خرمن کاه بود که آنها می توانستند پشت آن سنگر کرده ماکزیم را به کار بیندازند. دشمن برای رسیدن به خرمن کاه تلاش داشت. با اینکه یک نفر از آنها را با گلوله زدم باز فرصت کرده ماکزیم را به پشت خرمن کاه رسانیده به کار انداختند. گلوله بالای سر ما باریدن گرفت. داود مجاهد و یک نفر دیگر زخمی شدند. ناچار از معزالسلطان یک عراده توپ خواستم. معزالسلطان فورا فئودور توپچی را با یک عراده توپ فرستاده، فئودور توپ را به سمت دشمن میزان کرده مشغول تیراندازی شد. تیر اول به قله تپه وسط قزاق ها پاره شد. تیر دوم و سوم قزاق ها را از تپه سرازیر کرد. چون این محل برای کار گذاشتن توپ مناسب بود، یفرم یک عراده توپ دیگر فرستاد و دشمن از این سمت به کلی شکسته و مغلوب شد.
غروب به سمت منزل که همان باغ است آمدیم. فردا صبح من و منتصرالدوله برادر عاصم الملک و شاهزاده حسن را فرستادیم. آنها سه سمت سعیدآباد را متصرف شدند و کم کم طرف سعیدآباد رفته دیدند سعیدآباد از دشمن خالی است. فرصت را غنیمت شمرده داخل ده شدند. ما هم بسیار خوشحال شده به سپهدار خبر دادیم و یکصد نفر سوار برای ساخلوی آنجا روانه نمودیم. خوشحالی زیاد ما از گرفتن سعیدآباد از این رو بود که این ده رو به روی بادامک و سر راه تهران واقع شده بود. اگر سعیدآباد در دست دشمن باقی می ماند، حرکت ما به طرف تهران امکان نداشت.
همان روز سردار اسعد با عده ای بختیاری به ده مویز رسیده برای دیدن سپهدار به بادامک آمدند. اردوی دولتی از هر سمت سر بلند کرد ولی از حرکت خود بهره ای نبرد. آذوقه در میان مجاهدین نایاب بود ولی چون موقع خرمن بود برای علیق مال در تنگی نبودند. در میان همه ی مجاهدین یک من نان پیدا نمی شد. من نهار را پیش سپهدار خوردم و آن عبارت از یک کف دست نان خشک و چند دانه خیار پوسیده و قدری پنیر. اما از آن طرف گاری ها پیوسته برای قشون دولتی آذوقه حمل می کرد و ما با حسرت ناظر آن بودیم. فشنگ ها هم در شرف ته کشیدن بود. روسا مواظب بودند که تیر بیجا نیندازند. در اردوی ما افراد شاهسون اینانلو و ایلات قزوین از جنگ نا امید شده به طرف قزوین فرار می کردند. باغ بادامک از کشتار اسب های سواره نظام متعفن شده شامه را صدمه می زد. اردوی دولتی نیز گویا از وضع و حال ما آگاه شده فقط به محاصره قانع بودند. یعنی چون جلوی ما را داشتند، چندان لازم نمی دیدند که به زور متوسل شوند.
سومین روز اقامت ما در بادامک در منزل سعدالدوله، مجلسی از هیئت مجاهدین و آقایان بختیاری تشکیل شد. هرکس برای حرکت یا ماندن رایی داد. بعضی را عقیده این بود که بدوا به یکی از قلاع و سنگرهای دولتی که در جلو بود شبیخون زده یک قلعه دشمن را تسخیر کنیم و زهرچشمی از آنها گرفته به طرف تهران حرکت کنیم. خستگی جنگ دائمی و نبودن آذوقه و مهمات و کشته شدن اسب ها و تشجیع تهرانی ها به توسط قاصدهای مخصوص به حرکت به طرف تهران و باز شدن راه ما از طرف سعیدآباد به سمت تهران، ما را وادار کرد که همان شب به تهران حرکت کنیم. موقع حرکت این طور قرار شد که معزالسلطان و عمید السلطان با دویست نفر از مجاهدین توپخانه را حرکت داده خود معزالسلطان با توپخانه بیاید. پنج از شب گذشته از بادامک حرکت کردیم. عده ای بختیاری و خوانین شان در بادامک به ما ملحق شدند.
با تانی و بی صدا به سعید آباد آمده ساخلوی آنجا را که متجاوز از یکصد نفر بودند برداشته تا راه شوسه طوری عبور کردیم که از هیچ سمت صدایی بیرون نیامد. گویا دشمنان فقط به حفظ خود می کوشیدند و به کلی از حرکت غفلت داشته اند. ساعتی نکشید که از محل خوف و خطر دور شدیم. سر راه شوسه با قراول قلعه سلیمان خان تیر و تفنگی رد و بدل شد ولی قراولان قلعه به هزیمت رفتند. ما هم راه شوسه را رها کرده از بالای آن گذشتیم. به همین دلیل یافت آباد که محل اردوی دولتی و توپ های بزرگ شنیدر بود و به مسافت زیادی از ما پائین مانده و ما از بیراهه از کن و سولقان گذشته، از طرشت بیرون آمدیم.
SheixFazlolahNouri
شیخ فضل الله نوری
  تهران
سردار اسعد و سپهدار امر کردند که مجاهدین با بیرق سفید حرکت کنند. جمعی پیراهن خود را از تن بیرون کرده روی پرچم سرخ انداختند و برخی هم روی تفنگ و از دروازه بهجا آباد وارد شدیم. قراولان دروازه فرار کردند. ما یکسره خود را به بهارستان رسانیده سپهدار و سردار اسعد را داخل بهارستان کرده هزار بار خدای منتقم را شکر و ثنا گفتیم.
یفرم برای محاصره قزاقخانه در خیابان اسلامبول منزل کرد. من برای حفظ پارلمان در خانه عزیزالسلطان در مشرق پارلمان جا گرفتم. سواره بختیاری را به دروازه شمیران و یوسف آباد و جاهای مهم گماشتند. من شخصا آهنگر آورده در مسجد سپهسالار را که قفل کرده بودند باز کردم و بالای گنبد و گلدسته کشیک چی گذاشتم. پس از مرتب کردن دسته خود با احمد دیو سالار برادرم روانه منزل شدم و با عیال و دو دختر کوچکم ملاقات کردم. به زنم گفتم این چکمه ایست که در ساری در حالی که با نصایح آمیخته با گریه و زاری می خواستید مانع حرکت من شوید بپا کردم. اکنون آن را با فتح و پیروزی و با نهایت افتخار از پا در می آورم. باری به شادمانی شامی خوردیم و برای خواب به پشت بام رفتیم که یک مرتبه صدای شلیک توپ دولتی ها از قصر قاجار بلند شد. من برای اینکه خانه ما به پارلمان نزدیک است بچه ها را از پشت بام فرود آورده داخل زیر زمین نمودم و تا صبح همان جا ماندم. صبح برای من اسب آوردند و سوار شدم و به پارلمان رفتم. باران گلوله توپ از دو سمت قزاقخانه و قصر قاجار می بارید. در بهارستان پیاده شده اسب را برگرداندم و نزد سپهدار که در حوضخانه مجلس شورای ملی نشسته بودند رفتم.
آنها برای سنگربندی و حمله از سمت دولاب و دوشان تپه به من دستوراتی دادند. من سربازهای خود را برای جنگ به جاهای مناسب گذارده خود با چند تن مجاهد ولایتی در کوچه نزدیک در پشت مسجد سپهسالار ایستاده بودم. یک مرتبه دیدم در سایه ی توپخانه اطراف قریب یکصد تن سیلاخوری (قزاق های لر دولتی که در قساوت و خونریزی مشهور بودند) از طرف خیابانی که به دولاب می رود با حمله و یورش تا در طویله و خانه عزیزالسلطان که جنب پارلمان است رسیدند و تقریبا سینه به سینه برخوردیم. من به مجاهدین خود فریاد کشیدم از بالای پشت بام طویله به شلیک پرداختند. پانزده نفر سیلاخوری ها که رسیده بودند مانده و بقیه عقب کشیدند. ولی ما مهلت شان نداده از پائین و بالا به رویشان شلیک کردیم و همه به خاک هلاک غلطیدند. یک نفر از آنها داخل کوچه شد و نزدیک بود که از نظر غایب شود که ابوالقاسم کدیر سری (کدیر سر روستایی در کجور مازندران) او را از پای درآورد و چند نفر از طرف دیگر پیدا شدند آنها هم به قتل رسیدند و بیست نعش جلوی سنگر ما به زمین ماند. برای کسب اطلاع و برای این که پارلمان و مسجد سپهسالار را دور نزنم تا به نزد سپهدار بروم، دیواری که پارلمان را از حیاط عزیزالسلطان جدا می کرد شکافته از آنجا عبور و مرور می کردم.
محمد خان خواهر زاده من جمعی را در حجرات مسجد سپهسالار جمع کرده مشغول بمب درست کردن می باشند. حمله سیلاخوری ها سبب شد که مجاهدین روی بام مسجد سپهسالار سنگربندی نمایند و برای دفاع و محافظت پارلمان، دستجات بختیاری هم مجهز به بمب و اسلحه شده همراهی کنند. در این وقت جنگ به شدت ادامه داشت. من یک کار دیگر هم کردم. وقتی دیدم که از کوچه تا خیابان عین الدوله نمی شود رفت، پشت مسجد سپهسالار خانه به خانه دادم سوراخ کردند تا رسیدیم به خیابان عین الدوله و به شدت بر سر مهاجمین گلوله باران کردیم. ولی آنها مرتبا خانه ها را غارت می کردند و کوله بار بسته به عقب حرکت می دادند و از همین کار معلوم می شد که آماده فرار هستند. شب دوم من به سنگرها سری زدم. اجساد مقتولین از گرمی هوا متعفن شده سگ ها نیز مشغول خوردن آنها بودند. دماغم را گرفته و خود را به محوطه ای انداختم و مدتی گیج روی سبزه ها افتادم و بعد کشیک سنگرها را عوض کردم.
صبح مجددا جنگ از همین نقطه شروع شد. سیلاخوری ها و ممقانی ها طرف شمال خیبان عین الدوله مشغول چپاول بودند. بالاخانه روی بام طویله که مجاهدین من سنگر دارند دیوارش نازک بود و جلوی گلوله را نمی گرفت. درین موقع نظام سلطان پیدا شد. از او خواهش کردم یک گاری یا دوچرخه پیدا کند و نعش ها را از جلوی سنگر ما بردارد بلکه از بوی عفن و سرگیجه آور آنها راحت شویم و فئودور توپچی را هم با یک عذاده توپ اطریشی به ما برساند.
نظام سلطان هردو کار را انجام داد. بر سر محل نصب توپ قدری در تردید بودیم. بالاخره آنرا در خرابه پشت بهارستان نصب کردیم. از پشت دیوارها و بالاخانه ها پشت سر هم گلوله می آمد. برای این که فئودور بتواند بدون آن که تیر بخورد توپ را میزان کند ما به طرف مقابل به شدت تیراندازی می کردیم. همین که توپ میزان شد چند تیر توپ به سنگر غارتگرها رها نمودیم و آنها را از جا کنده وارد آن محوطه شدیم. آنها نتوانستند بارهای غارتی را که بسته بودند در ببرند چون رئیسشان که درویش خان نام داشت در همین جا گلوله به مغزش اصابت کرد و از پله ها به دهلیز در غلطید.
جیب و بغل او را گشتند، چند تومان پول و حکم یاوری(درجه نظامی) که روز پیش به او داده شده بود در آن بود. من یک نفر امین به سر اموال غارتی گذاشتم که آنها را به صاحبانش برگرداند. در این روز این سمت به کلی پاک شد. یعنی ما تا دروازه دوشان تپه و دولاب را تصرف کردیم. معزالسلطان هم با بقیه اردوی ما به تهران وارد گشت. یفرم هنوز با قزاقخانه می جنگید. فشنگ مجاهدین قریب به تمام شدن و آثار قحط در شهر هویدا بود. معزالسلطان و یفرم جلسه کردند و قرار دادند که فردا شب یک دسته پانصد نفری با بمب و موزر به سلطنت آباد که شاه در آن اقامت داشت حمله ور شویم. یفرم و معزالسلطان ورقه ای بردند که به تصویب سپهدار و سردار اسعد برسانند. روز بعد خبر آوردند که شاه صبح زود خود را به سفارت روس انداخته و متحصن شده است.
کمیسیون عالی تشکیل یافت و نمایندگان مجلس شورای ملی احضار شدند. سپهدار ملقب به سپهسالار گردید و سردار اسعد وزیر داخله شد و اسرا به اوطان خود رفته و دسته امیر مفخم و سردار اسعد بختیاری آشتی کردند. مقاوله نامه ای با شاه و سفارتین تنظیم شد. شاه از سلطنت خلع و پسرش سلطان احمد میرزا به شاهی رسید و عضدالملک قاجار به نیابت سلطنت برقرار گردید. یفرم رئیس نظمیه شد و من لقب ,سالار فاتح, گرفتم
از سایت شمالیها

تحلیل تاریخی سیاست گذاری آمریکا در عرصه جهانی چگونه واشینگتن ازخودش حفاظت می کند نوام چامسکی-ترجمه: ایرج واحدی پور


 این پرسش که سیاست خارجی چگونه تعیین می شود در سیاست جهانی اهمیت تعیین کننده دارد. دراینجا با اشاره به نمونه هایی توضیح می دهم که از نظر من چگونه با خلاقیت می توان موضوع رامطالعه کرد. من البته به چنددلیل آمریکا را موضوع مطالعه قرارداده ام . اول اینکه آمریکادرسطح جهان چه ازلحاظ اهمیت و چه ازنظرتأثیراتش بی نظیراست . دوم اینکه آمریکا به گونه ای غیرعادی جامعه بازی است و شایدازاین نظرمنحصربفرداست ، بدین معنی که مااطلاعات زیادی درموردآن داریم و در نهایت اینکه برای آمریکائیها این موضوع روشن است که می توانند روی تصمیمات سیاسی که متوجه آمریکا و نتیجتا دیگر دیگرکشورها می باشد، تاحد معینی تاِثیربگذارند . به هر حال پیامد تصمیمات و اصول کلی به قدرتهای بزرگ و فراتر ازآنها هم گسترش می یابد . 
« نسخه استانداردی در مورد امنیت » برای مباحث علمی ، بیانه های دولتی و بحث های همگانی وجوددارد . این نسخه بیانگراین است که عمده ترین وظیفه دولت ها تامین امنیت است وعمده ترین دلمشغولی آمریکا و متحدان آن ازسال ۱۹۴۵ تهدید شوروی بوده است . 
راههای متعددی وجود دارد که این نگرانی راارزیابی کنیم . یکی از راه ها طرح این سوال است که: زمانی که در سال۱۹۸۹ تهدید شوروی دیگروجودنداشت چه اتفاقی افتاد ؟ جواب : همه چیز به روال سابق ادامه یافت . 
ایالات متحده بلافاصله به پاناماحمله کرد ، احتمالا هزاران نفرراکشت و یک رژیم دست نشانده را برسرکارآورد . این شیوه عمومی آمریکا درحوزه های نفوذ آن درگذشته بود ولی دراین مورد آن شیوه عمومی کارگر نبود ، برای اولین باراقدامی ازاین دست با بهانه تهدیدشوروی قابل توجیه نبود . 
درعوض ، یکسری بهانه های فریبکارانه برای این حمله جعل شد که خیلی سریع با اولین بررسی ها بی اعتبارشدند . رسانه ها باشورو شوق ازپیروزی بزرگ امریکا وشکست پاناما خبرمی دادند وتوجه نداشتند که بهانه ها تمسخرآمیز وحمله، تجاوزگستاخانه به حقوق بین المللی بود و درهمه جا به ویژه در آمریکای لاتین تقبیح می شد. و به وتوی آمریکا درشورای امنیت که به غیرازرای ممتنع انگیس همه یکصداجنایات ارتش آمریکادرهنگام حمله را محکوم کرده بودندتوجهی نمی شد. این رویدادها همه معمولی تلقی شد و بعدفراموش شد ( که اینهم معمول است ) . 

ازالسالوادورتا مرز روسیه 
----------------- 
دولت جرج بوش H W Bosh یک سیاست جدیدامنیت ملی وبودجه ای جدید درواکنش به سقوط دشمن جهانی سازمان داد . همه چیزمثل سابق بود فقط استدلال های جدیدی درروش امنیتی بکاررفته بود . آنچه بود معلوم شد که ضروری دیده اند تاسیسات نظامی به بزرگی مجموعه دیگرکشورها و از نظرتکنولوژیک خیلی پیشرفته تراز آنها برقراربماند . البته ضرورت آن ناشی از اتحادشوروی ساقط شده نبود بلکه رشد پیچیده گی تکنولوژیک قدرتهای جهان سومی آنراضروری می کرد ، روشنفکران پیرونظم نوین متوجه شدند که نباید درمورد این بهانه تراشی ها سکوت را شکست و لذا ساکت ماندند . 
ایالات متحده و برنامه های جدیدش بر آن تاکید داشتند که « زیر بنای صنعت دفاعی » را بایدحفظ کرد . این عبارت تعبیری است که دراصل به صنعت وتکنولوژی بالا اشاره دارد که بر دخالت وسیع دولت برای تحقیقات وتوسعه اش تکیه داردو عمدتأ تحت کنترل پنتاگون است واین همان چیزی است که اقتصادانان ازآن به عنوان « اقتصاد بازارآزاد» یاد می کنند. 
یکی از جدیدترین هدفهای طرحهای جدید آمریکا به خاورمیانه مربوط می شد . درانجاعنوان شده بود که واشنگتن نیازدارد نیروهای مداخله گری که بتوانند نواحی بحرانی راهدف قراردهند درخاورمیانه مستقرکند تا حل مسائل عمده آن به دست کرملین نیفتد . بعد از پنجاه سال فریب، اکنون خیلی آرام می پذیرفتند که مشکل روسها نبوده اند بلکه مشکل ناسیونالیسم افراطی به معنی ناسیونالیسم مستقلی است که خارج از کنترل آمریکا می باشد 
اینها همه تاثیر روشنی بر آن "نسخه استاندارد" دارند ولی توجهی به آن نمی شد یا بهتر است بگوئیم به آن بی توجهی می شد ، حوادث مهم دیگری بلافاصله و با سقوط دیوار برلین وپایان جنگ سرد اتفاق افتاد . یک مورد السالوادوردریافت کننده اصلی کمک نظامی آمریکا پس ازاسرائیل ومصرولی ازمقوله دیگری بود . بدترین تجاوزات به حقوق بشردرانجا ثبت شده بود. این یک موضع شناخته شده دررابطه خیلی نزدیکی با انتخابات این کشورداشت . 
فرماندهی عالی نظامی السالوادور به تیپ اتلاکاتل فرمان داد به دانشگاه ژزوئیت ها ( Jesuit ) حمله کند وشش رهبرروشنفکران امریکای لاتین ، همه کشیش های ژزوئیت ورئیس آنها Fr. Ignacio Ellacuria وهرشاهدعینی یعنی سرایدارودخترش را هم بکشند. این تیپ، تازه ازآموزش پیشرفته عملیات ضدشورش درمرکزعملیات و تسلیحات جان اف کندی در Fort Bragg کارولینای شمالی بازگشته بود وازقبل هم درمبارزه حکومتی که تحت نظرآمریکاوعلیه ترورصورت میگرفت هزاران قربانی معمولی رادرسابقه خود داشت ، که یک بخش ازتروروشکنجه درسرتاسرناحیه راشامل میشد. همه اینها معمولی بودو به وسیله آمریکا و متحدینش فراموش هم شده بود که این هم معمولی بود، ولی بیانگرروشن عواملی است که اگردرست به جهان نگاه کنیم سیاست حکومت هارا به پیش می برند. 
حادثه مهم دیگردراروپا رخ داد ، گورباچف رئیس جمهورروسیه با وحدت آلمان موافقت کرد و پذیرفت که به عضویت ناتو یک سازمان دشمن شوروی درآید . درتاریخ اخیراین حیرت آورترین امتیازی است که به غرب اعطاء شده است . این یک معامله دوجانبه بود؛ پرزیدنت بوش و وزیرخارجه اش James Baker موافقت کرده بودند که ناتو یک اینچ هم به شرق گسترش نیابد که به معنی المان شرقی بود . آنها ولی فورا ناتو را به آلمان شرقی گسترش دادند . طبیعتأ گورباچف عصبانی شد ووقتی که اعتراض کرد واشینگتن به اوآموخت که ان فقط یک قول شفاهی ، یک توافق مردانه و لذا بدون اعمال قدرت بوده است . اگراواینقدرساده لوح بوده که قول رهبران امریکائی را بپذیرد مشکل خود او بوده است . 
آینها همه معمولی بودندهمچنانکه پذیرش گسترش ناتو در واشنگتن وکلأ درغرب نیز معمولی بود . پرزیدنت کلینتون بعدأ ناتورا بیشترگسترش داد وتامرزهای روسیه نیز رساند . امروز جهان با بحرانهای جدی روبروست که ارتباطش با این سیاست ها کم نیست . 

فراخوان به غارت فقرا 
----------------------------------- 
یک منبع دیگربه عنوان شاهد، مدارک تاریخی می باشد که بعد از یک دوره طولانی پنهانکاری، حالا در دسترس افکارعمومی است . اینها انگیزه های واقعی سیاست های دولت آمریکا را آشکارمی سازند ، منابع فراوان و پیچیده هستند ولی چند تائی ازآنها که بیشترتداوم دارند نقش عمده و محوری را بازی میکنند . یکی ازانها در "کنفرانس نیمکره غربی" که با دعوت آمریکا درفوریه ۱۹۴۵ درمکزیک تشکیل شده بود خیلی واضح ازطرف واشینگتن مطرح شد و« منشوراقتصادی آمریکا » نام گرفت. منشور ناسیونالیسم اقتصادی را درتمام اشکال آن حذف می کرد . درهمینجا یک شرط ناگفته وجود داشت : ناسیونالیسم اقتصادی برای امریکا که اقتصاد آن شدیدأ با دخالت دولت کارمی کند ایرادی ندارد. 
حذف ناسیونالیسم اقتصادی برای دیگران با موضع آن زمانی آمریکای لاتین در تضاد شدید قرارمی گرفت ، مقامات وزارت خارجه ازآن موضع به نام « فلسفه ناسیونالیسم جدید » نام می بردند که براساس آن « ثروت بیشتر توزیع می شد واستانداردهای زندگی توده ها بالاتر قرار       می گرفت » تحلیل گران سیاست آمریکا اضافه می کردند آمریکای لاتینی ها قانع شده اند که : « اولین کسانی که از توسعه منابع یک کشورسود می برند باید مردم آن کشور باشند » . 
بدیهی بود که چنین پیش نخواهد رفت . ازنظردرک آمریکائی اولین کسانی که باید سود ببرند سرمایه گذاران آمریکائی هستند و امریکای لاتین باید وظیفه سرویس دهی را انجام دهد. آن چنان که دولت های ترومن و ایزنهاور روشن بیان می کردند آمریکای لاتین نباید آن اندازه توسعه صنعتی بکند که برمنافع آمریکا تائثر منفی بگذارد . لذا برزیل می تواند فولاد با کیفیت پائین تولید کند که برای شرکت های آمریکائی تولید آن با صرفه نیست ولی اگروارد رقابت با شرکت های آمریکائی شود آن زمان "زیادی" تلقی میشود و نباید ادامه دهد . 
نگرانی هائی ازنوع فوق در سراسردوره بعد ازجنگ دوم جهانی دیده می شود . سیستم جهانی که قرار بود تحت رهبری امریکا باشد آن چنان که اسناد داخلی نشان می دهند ازطرف رژیم های افراطی و ناسیونالیستی که به ندای استقلال و توسعه ازطرف مردم خودجوابگوبودند به خطرافتاده بود . همین نگرانی بود که باعث شد رژیم های پارلمانی ایران و گواتمالا در سالهای ۱۹۵۳ و ۱۹۵۴ برانداخته شوند . همین وضع شامل چند کشوردیگرنیزشد. نگرانی عمده در مورد ایران امکان تأثیرگذاری روی استقلال مصربود که درآن زمان با استعمارانگلیس در جدال بود. در مورد گواتمالا گذشته از جنایت دموکراسی و قدرت گرفتن دهقانان و تجاوزبه دارائیهای شرکت United Fruit که به تنهائی برای حمله از طرف آمریکا کافی بود، نگرانی آمریکا از مبارزات کارگری و تحرکات مردمی در دیکتاتوری های مورد حمایت آمریکا درهمسایگی گواتمالا بود. 
در هر دومورد پیامد اقدامات تا به امروز نیز امتداد دارد. به واقع از سال ۱۹۵۳ روزی نگذشته که آمریکا مردم ایران را شکنجه نکرده باشد . گواتمالا یکی از بدترین اطاقهای وحشت جهان بوده است ، تابه امروز مایان ها (Mayans) ازاقدامات نزدیک به نسل کشی درمبارزه درارتفاعات با حکومت نظامی موردحمایت پرزیدنت رونالد ریگان و روسای برجسته دولتش درحال فرارهستند . 
چنانچه رئیس کشوری شرکت Oxfam که یک دکترگواتمالائی است گزارش می دهد:« یک خرابی دهشتناک زمینه ساز بحران سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی فراگیرشده است ، حملات علیه مدافعین حقوق بشر حدود ٣۰۰ درصد درسال گذشته افزایش یافته است . شواهد روشنی وجود دارد که استراتژی بخوبی سازمان یافته ای ازطرف بخش خصوصی وارتش درجریان است. این دو حکومت را به گروگان گرفته اند که شرایط موجود راحفظ کند ، مدل اقتصادی استخراج رابرقرارو اخراج خشونت آمیز مردم بومی از زمین های خودشان را بخاطرصنایع معدنی و مزارع خرمای افریقائی ونیشکر اجرا کند. علاوه براینها جنبش های اجتماعی که به خاطردفاع از زمینها وحقوقشان به وجود آمده به عنوان حرکات جنائی اعلام شده و بسیاری ازرهبران آنها در زندان دربند هستند و یک سری از آنان نیزکشته شده اند. 
درامریکا هیچ خبر و آگاهی از این قضایا داده نمی شود وبرعلت اصلی همه این فجایع سرپوش گذاشته می شود. 
درسالهای دهه ۱۹۵۰ پزیدنت آیزنهاور ووزیرخارجه اش جان فاستردالس به روشنی از مشکلی که امریکا با ان مواجه شده بود سخن می گفتند، آنها ادعا می کردند که: "کمونیست ها ازامکانات غیرعادلانه ای بهره می گیرند. کمونیست ها توانائی دارند که مستقیمأ به توده ها دسترسی داشته باشند و کنترل حرکت های توده ای را دردست بگیرند ، چیزی که ما-آمریکا- ظرفتیت آنرا نداریم . آنها توده های فقیررا به اعتراض فرا می خوانند و می خواهند که ثروتمندان را غارت کنند . مشکل همینجاست . برای آمریکا دسترسی به توده ها به کیفیتی مشکل است ، زیرا دکترین آمریکا غارت همین توده ها بوسیله ثروتمندان است. 

مورد کوبا 
--------------- 
وقتی که کوبا بالاخره در ۱۹۵۹ به استقلال رسید طرح عمومی به روشنی به اجرا در آمد. بعدازچند ماه حملات نظامی به این جزیره آغازشد وکمی بعد دولت ایزنهاورتصمیمی مخفیانه گرفت که حکومت کوبارا براندازد . پس ازآن جان اف کندی رئیس جمهورشد. اوتصمیم گرفت توجه بیشتری به آمریکای لاتین بکند و با استقرار درکاخ سفید گروهی راتحت ریاست آرتورشلزینگر( Arthur Schlesinger ) که یک مورخ بود ، مآمور مطالعه درموردسیاستهای لازم دراین زمینه کرد و شلزینگرخلاصه مطالعات گروه را تقدیم پرزیدنت کرد . 
به گزارش شلزینگر: یک کوبای مستقل که کاسترو کنترل اوضاعش را دراختیارخود داشت تهدیدکننده بود . ایده کاسترو این بودکه مردم آمریکای لاتین را به مخالفت با طبقات حاکم دعوت کند . زیرا توزیع زمین و بقیه ثروت ملی بطورعمده به نفع ثروتمندان بود و طبقات محروم و عاری از امتیازات اکنون با پیروزی کوبا برای تحقق همان هدفها مطالبه امکانات لازم برای زندگی بهتررا دارند . دوباره از نومشکلی برای واشینگتن به وجود آمده بود. 
به گفته سیا CIA « نفوذ وسیع کاستروئیسم به خاطرقدرت کوبا نیست ....سایه کاستروبزرگ به نظرمی اید زیرا شرایط اجتماعی و اقتصادی درسراسرآمریکای لاتین ، اپوزیسیون ضد قدرتهای حاکم را دعوت به تحرک و اقدام برای تغییرات اساسی می کند » و کوبا نفش مدل تغییرات را دارد . کندی از این هراس داشت که کمک شوروی به کوبا ممکن است این کشوررابه صورت « ویترین » توسعه درآورد و به شوروی درسراسر امریکای لاتین دست بالا را بدهد. 
شورای برنامه ریزی سیاست های وزارت خارجه هشدارداد که « بزرگترین خطری که کاستروبرای ما دارد تأثیرگذاری او برجنبشهای چپ امریکای لاتین است، واقعیت ساده این است که وجود کاسترو، معرف شکست آمریکا و نفی سیاست نیمکره ای کامل ماست که از یک ونیم قرن پیش ادامه داشته است » اشاره به دکترین مونروئه ( Monroe ) است که ازسال۱۸۲۳ قصد امریکا برتسلط برنیمکره رااعلام کرد. 
هدف بلاواسطه آن زمان تصرف کوبا بود که به دلیل قدرت دشمن ( انگلیس ) دست نایافتنی بود . بااین حال استراتژیست بزرگ و پدرروشنگری دکترین مونروئه و سرنوشت ملی، جان کوینسی آدامز( John Quincy Adams ) به همکارانش گفت که براساس قانون جاذبه وزنه سیاسی کوبا دردستان ما قرارخواهد گرفت همچنانکه سیب به زمین میافتد ، خلاصه اینکه قدرت آمریکا فزونی و از انگلیس کاستی خواهد گرفت . 
درسال ۱۸۹۸ پیش بینی آدامزبه واقعیت پیوست . آمریکا تحت پوشش آزادسازی به کوبا حمله کرد ، به گفته مورخین:ارنست می ( Ernest May ) و فیلیپ زلیکف ( Philip Zelikow )، حمله امریکا مانع ازآزادی کوبا ازقیداسپانیا گشت و درعمل کوبا را به مستعمره آمریکا تبدیل کرد. این وضعیت تا ژانویه ۱۹۵۹ ادامه یافت ، ازآن زمان کوبا درمعرض جنگهای تروریستی آمریکا که عمدتأ دردوران کندی و سپس تحریمهای اقتصادی بوده قرارگرفته است ولی نه بخاطرشوروی و روسها . 
مدتها وانمود می شد که ما ازخودمان در مقابل تهدید روسها دفاع می کنیم، ادعای بیهوده ای که اغلب مخالفتی درمقابل آن ابرازنمی شد. تست ساده ای دراین زمینه این است که دقت کنیم بعدازاینکه خطرشوروی دیگروجودنداشت چه تغییراتی حاصل شد ، سیاست آمریکا درمقابل کوباخیلی خشن ترو تحت رهبری لیبرال دموکراتها منجمله کلینتون که در انتخابات ۱۹۹۲ توانست انتخابات راببرد نیزادامه یافت. مجموعه این حوادث می بایست تاثیرجدی درمورد سیاست خارجی و عواملی که آن را اداره و اجرا می کردند بگذارد، یک باردیگرمجددأ دیده می شود که تاثیرخیلی جزئی بود. 

ویروس ناسیونالیسم 
--------------------- 
اگراصطلاحات هنری کیسینجررا به عاریت بگیریم "ناسیونالیسم مستقل" یک « ویروس » است که می تواند مسری باشد وسرایت کند . اشاره کیسینجربه سالوادورآلنده شیلی بود . ویروس ایده ای بود که باعث می شد راه پارلمانی به نوعی سوسیال - دموکراسی منجرشود . راه برخورد باچنین تهدیدی کشتن وخراب کردن ویروس وواکسینه کردن آلودگان است و بطورطبیعی با بهره گیری از ناسیونال سکیوریتی(گارد ملی) آدمکش درموردشیلی این هدف تامین شد. مهم این است که بدانیم که فکرکردن جهانی می شود. مثلأ دراوایل سالهای ۱۹۵۰ تصمیم به مخالغت با ناسیونالیسم ویتنامی و حمایت ازکوشش های فرانسه برای تسخیر مجدد ویتنام با این استدلال بودکه استقلال ویتنام ویروس مسری بود که   می توانست کشورهای ناحیه و به ویژه اندونزی با منابع ثروت فراوانش را آلوده کند . حتی ممکن بود ژاپن را که دانشمند آسیائی جان داور (John Dower ) آن را «سوپردومینو» نامیده بود به مرکزی تجاری و صنعتی در نظامی جدید که امپراطوری ژاپن اخیرأ برای آن جنگیده بود درآورد . وهمه اینها به این معنی گرفته می شد که آمریکا جنگ پاسیفیک را باخته است ، مفهومی که درسال ۱۹۵۰ قابل قبول نبود . پیشگیری امر واضحی بود و بطورعمده تحقق یافت. ویتنام کاملأ تخریب شد و با دیکتاتوری های نظامی محاصره شد که از انتشار ویروس جلوگیری شود. 
درنگاهی به گذشته مک جرج باندی ( McGeorge Bundy ) مشاورامنیت ملی کندی - جانسون اظهار داشت آمریکا درسال ۱۹۶۵ پس ازاستیلای سوهارتو وحمام خونی که به راه انداخت آن چنان که سازمان سیا آن را با هیتلرواستالین ومائومقایسه کرد نیازی به ادامه تخریب ویتنام نبود. به هرصورت ازتمام این روند با شادی وخوشحالی بی پایان درایالات متحده و غرب استقبال شد زیراحمام خون تزایدی که راه افتاده بود به تمام خطرات ناشی از واگیری خاتمه داد ومنابع غنی اندونزی را به روی استثمارکنندگان غربی گشود . بعد ازآن جنگ، تخریب ویتنام همانطوری که باندی تشخیص داده بود دیگر ضروری نبود. 
همین حالت درهمان سالها درآمریکای لاتین حکمفرما بود : یک ویروس پس ازدیگری باخشونت موردحمله قرارمی گرفت که یاکاملأ تخریب می شد ویانیمه جان می شدو قدرت سرایت راازدست میداد. ازاوایل دهه شصت میلادی طاعون سرکوبی دراین قاره آغازبه کارکرد که درتاریخ خشونت بی سابقه بود ودرسالهای هشتاد درزمان رونالدریگان به امریکای مرکزی هم گسترش یافت که واقعأ نیازی به بازبینی وبازگوئی مجددآن نیست. 
همین روابط درموردخاورمیانه صدق می کند . روابط خاص آمریکا با اسرائیل به صورتی که اکنون جریان داردبعد از ضربه خرد کننده اسرائیل به مصرمرکزناسیونالیسم سکولارعرب درسال ۱۹۶۷ آغازشد . بااین کارآمریکا ازعربستان سعودی هم پیمان خود محافطت کردوپس ازآن با مصردریمن درگیرشد. البته عربستان سعودی افراطی ترین ببنیادگرای اسلامی است و برای خودنقش مبلغ مذهبی هم قائل است و مبالغ هنگفتی صرف می کند که ایدئولوژی وهابی سلفی خود را فراسوی مرزهایش گسترش دهد . شایان یادآوری است که ایالات متحده مانند انگلیس در گذشته ازبنیادگرائی اسلامی حمایت می کند و برعکس باسکولارناسیونالیسم مخالف است که احتمال واگیری خطرناسیونالیسم واستقلال را دارد. 

ارزش مخفی کاری 
---------------- 
موارد نمونه زیادهستند ولی اسناد تاریخی به وضوح نشان می دهند که دکترین عمومی امنیتی ارزش لازم را ندارد . درشرایط عادی، امنیت با محتوای معمولی عامل مهمی درسیاست پردازی نیست . 
تکرارمی کنم درشرایط و محتوای معمولی امنیت نقشی را بازی نمی کند. ولی برای ارزیابی کردن دکترین عمومی امنیتی ما باید سئوال کنیم واقعأ منظوراز امنیت چیست ؟ و امنیت برای چه کسی ؟ 
یک جواب این است که امنیت برای قدرت دولت. مثال های زیادی وجود دارند، به یک نمونه ای که اخیرا رخ داد اشاره می کنم. درماه مه ایالات متحده موافقت کرد که از قطعنامه ای در شورای امنیت سازمان ملل حمایت کند که خواهان این بود که دادگاه جنائی بین المللی جنایات جنگی درسوریه راتحقیق کند ولی بایک شرط وآن اینکه اسرائیل مورد تحقیق درزمینه جنایات جنگی نمی تواند واقع شود. و همینطور واشینگتن. گرچه واقعأ لازم نبود شرط آخری قید شود . آمریکا به طور انحصاری ازنظر و نظارت سیستم قانونی بین المللی مصونیت خصوصی دارد . در واقع قانونی درکنگره به رئیس جمهوراختیارمی دهد که ازنیروی نظامی برای « نجات » هرآمریکائی که به دادگاه لاهه برای محاکمه تحویل شده استفاده کند؛ وبه زعم بعضی از اروپائیها « پرونده حمله به هلند » نام دارد، این یکباردیگراهمیت حفاظت از امنیت قدرت دولت را نشان می دهد. 
ولی حفاظت ازکی ؟ در اینجا یک فاکتورقدرتمند وارد عمل می شود: نگرانی عمده حکومت، ازتامین امنیت قدرت دولت ازخشم مردم است . همانطورکه کسانی که وقت صرف می کنند وآرشیوها را ورق میزنند باید بدانند مخفی کاری حکومتی، به ندرت به دلیل و انگیزه واقعی نیاز به امنیت است . ولی درعمل به این امرخدمت می کند که مردم درتاریکی قرارگیرند . البته دلایل خوبی برای آن وجوددارد . ساموئل هانتینگتون ( Samuel Huntington ) دانشمند لیبرال ، مشاور دولت واستادعلوم دولتی دردانشگاه هاروارد می گوید « آرشیتکت های قدرت درایالات متحده باید نیروئی خلق کنند که احساس بشود ولی دیده نشود. قدرت زمانی قوی است که درتاریکی بماند اگردرمعرض تابش خورشید قرارگیرد شروع به بخارشدن می کند » 
این مطلب زمانی بیان شد که سال ۱۹۸۱ زمان گرم شدن مجدد جنگ سرد بود . اواضافه کرد « شما ممکن است محبورباشید که درفروش محصولات خود ( دخالت سیاسی یا نوعی دیگرازاقدامات نظامی ) آن چنان وانمود کنید که تأثیراشتباهی راارائه کنید که مثلأ شما داریدعلیه اتحادشوروی می جنگید ، این کاری است که ایالات متحده ازدوران دکترین ترومن ( Truman ) به انجام آن مشغول بوده است » . 
این حقایق ساده به ندرت پذیرفته شده است ، ولی چشم اندازی ازقدرت دولت و سیاست های آن و کاربردش در شرایط کنونی بدست می دهد . 
قدرت دولت باید ازدشمن داخلی محافظت شود و درست درمقابل آن مردم از قدرت دولتی درامان نیستند. یک موردخیلی زننده ازتخلفات جاری حمله رادیکال به قانون اساسی توسط "برنامه نظارتی" وسیع دولت اوباما است ، که البته با « امنیت ملی » توجیه می شود. این دراصل برای اقدامات همه دولت ها یک موضوع عمومی است و لذااحتیاج به توضیحی ازطرف انها ندارد. 
آنگاه که ادوارد اسنودن ( Edward Snowden ) درافشاگریهای خودبرنامه های سازمان امنیت ملی را نیزفاش کرد، مقامات مربوطه اظهارداشتند "برنامه نظارتی" از وقوع ۵۴ طرح تروریستی جلوگیری کرده است. درتحقیقات، ۵۴ مورد به دوازده مورد تقلیل یافت . و یک هیأت عالی دولتی بعدأ کشف کرد که فقط یک مورد بوده است و آن ارسال ۸۵۰ دلارتوسط یک نفربه سومالی بوده است . آن هجوم وسیع به قانون اساسی و به دولت ها و اتباع دیگرکشورها درسراسرجهان به چنین دست آوردی رسیده بود. 
اقدام بریتانیا خیلی جالب است . به گزارش گاردین دولت انگلیس از دستگاه بزرگ جاسوسی آمریکا در خواست می کند که شماره تلفن های دستی ، فاکس ، ایمیل وIP آدرس شهروندان انگلیسی را که به دام مراکزاطلاعاتی می افتند تحلیل و نگهداری کنند . این نماینگر مناسبی است که اهمیت نسبی حریم خصوصی شهروندان ازدید دولت چه ارزشی دارد و چطورمی شود با واشینگتن دراین زمینه نزدیک شد. 
موضوع دیگر، نگرانی برای امنیت قدرت خصوصی است . یک مورد جریان توافق های بازرگانی سنگینی است که درزمینه قراردادهای ترانس پاسیفیک وترانس آتلانتیک بحث می شود . این بحثها به صورت محرمانه انجام می شود . ولی کاملأ محرمانه هم نیست . آنها برای صدها وکیل شرکت های بزرگ که زوایای مختلف قراردادها را مطالعه وطراحی می کنند نکته پنهانی ندارند. حدس اینکه نتایج چه خواهد بود مشکل نیست و چندمطلبی که درزکرده می رساند که جریان مطابق انتظار پیش می رود . این قراردادها مثل "نفتا" و پیمانهای مشابه قراردادهای آزاد تجاری نیستند . درواقع اینها قرارداد تجاری هم نیستند و بیشترقراردادهای حقوق سرمایه گذاران هستند. 

آیا آخرین قرن مدنیت انسانی است؟ 
--------------------------------------- 
مثالهای بسیار زیادی برای ذکر کردن وجود دارند. واقعیاتی که کاملأ بررسی شده اند و در جوامع آزاد درمدارس ابتدائی تدریس می شوند . 
به عبارت دیگرشواهد فراوانی وجود دارد که تامین امنیت قدرت دولتی در برابر شهروندان و تامین امنیت بخش خصوصی، نیروی محرکه گرداننده دستگاه سیاست های جاری است. البته به این سادگی هم نیست . موارد جالبی وجود دارند که هم اکنون هم جاری هستند واین سیاستهادرتضاد با یکدیگرقرار می گیرند واین اولین تخمین و کاملأ در تضاد با "دکترین استاندارد" است . 
اجازه بدهید به مسئله دیگری هم بپردازیم ، وآن این است که تامین امنیت مردم چه می شود ؟ به آسانی می شود نشان داد که برای سیاست پردازان این یک موضوع حاشیه ای است . دو موضوع که درحال حاضر در سطح جهانی نگرانی ایجاد کرده است گرمایش جهانی و تسلیحات هسته ای است. همانطورکه هرفرد باسوادی آگاه است اینها تهدیدهای جدی ووخیمی علیه امنیت مردم هستند . به سیاست دولت که نگاه کنید تشدید کننده هردواین تهدیدهاست وانگیزه آن منافع شرکت های بزرگ ، حفاظت ازقدرت دولتی وقدرت خصوصی است که عمدتأ تعین کننده سیاست دولتی است. 
به گرمایش جهانی بپردازیم . درایالات متحده اکنون این شادی و اعتماد به نفس وجوددارد که درصدسال آینده ازنظرانرژی استقلال وجود خواهد داشت وآمریکا به عربستان سعودی قرن آینده از این بابت تبدیل خواهد شد که ممکن است درعین حال آخرین قرن مدنیت بشری درصورت ادامه سیاست های دولتی باشد. 
این خود به خوبی طبیعت علاقه آنها را به امنیت نشان میدهد و واضح است که برای مردم نیست . همچنین دراینجا محاسبات اخلاقی سرمایه داری دولتی انگلو - امریکن آشکار می گردد : ارزش سرنوشت نسلهای بعداز ما درمقابل الزام سودهای بیشترشرکتهای بزرگ هیچ است . 
نگاهی به سیستم تبلیغاتی آنها نتیجه گیری فوق را تشدید می کند . درامریکا مبارزه بزرگی با حمابت آشکارکمپانیهای بزرگ انرژی و بازرگانی جهانی درجریان است که افکارعمومی را قانع کنند که گرمایش جهانی یا اصلأ وجودندارد و یا ناشی از فعالیت های آنها نیست . واین درمواردی هم موثربوده است . درآمریکا کمتراز دیگرکشورها نگرانی عمومی درمبارزه با گرمایش جهانی وجود دارد و نتایج آماری، محرمانه و طبقه بندی شده است . درمیان جمهوریخواهان حزبی که بیشتر به ثروت و نیروی شرکتهای بزرگ توجه دارد این نگرانی خیلی کمتراز متوسط جهانی است. 
شماره اخیر "بررسی ژورنالیسم کلومبیا" ، مجله برجسته نقد رسانه ای ، مقاله جالبی در مورد این موضوع نوشته است و برخورد رسانه ها را به دکترین رسانه ای"عادلانه ومتعادل" مربوط دانسته است. به عبارت دیگر اگر رسانه ای راجع به نظری مطلبی منتشر می کند و نظرات ۹۷ در صد دانشمندان را منعکس می کند باید نظر مخالفین ، که دراین مورد نظرصاحبان صنایع انرزی است رانیزمنعکس کند . 
آنچه که واقعآ اتفاق میافتد چنین است. دکترین عادلانه و متعادلی برای رسانه ها عمل نمی کند. اگر نشریه ای نظری در مورد پرزیدنت پوتین بنویسد و او را محکوم کند که جنایتکارانه کریمه را تصرف کرده است، قطعآ مجبور نیست گر چه که عمل پوتین جنایتکارانه هم باشد به اقدام مشابهی که یک قرن قبل آمریکا در مورد کوبا انجام داد وجنوب این کشور و بندر مهم آنرا اشغال نمود وبه در خواستهای این کشور پس از استقلال هم برای باز پس دادن آنها هیچ توجهی نکرد اشاره ای بکند. این در حالی است که اقدام پوتین در اشغال کریمه از منطق بسیار قوی تری هم برخوردار بود. 
در مورد سلاحهای اتمی موضوع به همین ترتیب جالب و در عین حال وحشتناک است. در اینجا نیز برابر همه شواهد از اولین روزها امنیت مردم مطرح نبوده و اکنون نیز نیست. در اینجا ما وقت نداریم به سابقه انبار کردن این سلاحها بپردازیم. ولی کمترین تردیدی وجود ندارد که می توان به ناراحتی ژنرال لی باتلر( Lee Butler ) آخرین فرمانده فرماندهی استراتژی هوائی که به سلاح اتمی مسلح بود باور داشت. او می گقت:"ما تا اینجا دوران هسته ای را با ترکیبی از مهارت، شانس و خواست خدا پشت سر گذاشته وزنده مانده ایم و من فکر می کنم که آخرین آنها(خواست خدا) بیشترین نقش را داشته است." ما نمی توانیم وقتی که سیاست بازان ما به دنبال عوامل محرکه دیگری با سرنوشت موجودات رولت بازی می کنند روی ادامه خواست خدا حساب کنیم. 
همانطور که ما همه مطمئنآ آگاه هستیم، ما با بدترین نوع تصمیم گیری ها در تاریخ بشر مواجه هستیم. مشکلات متعددی وجود دارند که باید حل شوند ولی اهمیت دوتا از آنها بسیار بیش از دیگران است: تخریب محیط زیست و جنگ هسته ای . برای اولین بار در تاریخ با مشکل تخریب دورنماهای یک زندگی مناسب روبرو هستیم آن هم نه در آینده ای دور . تنها به همین دلیل ضروری است که ابرهای ایدئولوژیک را بزدائیم و شرافتمندانه و واقع گرایانه با سئوال اینکه تصمیمات سیاسی چه گونه اتخاذ می شوند بر خورد کنیم واینکه برای تغییر آنها قبل از این که دیر شود چه می توانیم انجام دهیم.

منبع انگلیسی متن: تایمز آسیا