۱۳۹۰ آذر ۲۶, شنبه

نگاهی به جنبش فتح وال استریت

نگاهی به جنبش فتح وال استریت

یونس پارسابناب

• در بحبوحه ی آغاز سومین ماه " جنبش فتح" در بیش از سیصد شهر و شهرک بزرگ و کوچک در آمریکا بشریت شاهد این واقعیت است که امواج خروشان بیداری و رهائی بعد از شکلگیری و فراز در کشورهای سه قاره بالاخره به سواحل رأس نظام سرمایه (و یا به قول فعالین جنبش "شکم هیولا" = “Belly of the Beast”) نیز رسیده است ...

سه‌شنبه  ۲۲ آذر ۱٣۹۰ -  ۱٣ دسامبر ۲۰۱۱

    در بحبوحه ی آغاز سومین ماه " جنبش فتح" در بیش از سیصد شهر و شهرک بزرگ و کوچک در آمریکا بشریت شاهد این واقعیت است که امواج خروشان بیداری و رهائی بعد از شکلگیری و فراز در کشورهای سه قاره بالاخره به سواحل رأس نظام سرمایه (و یا به قول فعالین جنبش "شکم هیولا" = “Belly of the Beast”) نیز رسیده است. نگارنده از آغاز این جنبش در شهر واشنگتن (از 7 اکتبر 2011 به این سو) چندین بار در مجمع عمومی "پارک آزادی" و در مجمع عمومی "میدان مک فرسن" (در محل تجمع فعالین جنبش) شرکت کرده و اطلاعات قابل توجهی را در باره ی جنبش جاری، اهداف و استراتژی ها و هم چنین در باره ی نظرگاه ها و نوع برخوردها و سبک و شیوه های توضیحی و آموزشی فعالین آن جمع آوری کرده که در این نوشتار (در دو بخش جداگانه) مورد بررسی قرار میدهد.

در بخش اول این نوشتار پیش از بررسی نوع برخوردها به نظام حاکم و سبک و بیان توده ایی و عامه فهم فعالین در توضیح مسائل و مضامین مربوط به نظام جهانی سرمایه داری، بگذارید بطور اجمالی به ویژگی ها، ابعاد این جنبش و ترکیب بندی نیروهای اجتماعی و طبقاتی درون آن بپردازیم.


ویژگی های جنبش فتح

    _ جنبش فتح وال استریت که بنوبه ی خود بی نظیر است به جهات مختلف با جنبش های تاریخ پنجاه سال گذشته ی آمریکا و تا اندازه یی اروپا و دیگر کشورهای مسلط مرکز تفاوت های نمایان دارد که در اینجا به برخی از آنها به طور اجمالی اشاره میشود:
    1_ این جنبش بر خلاف جنبش های گذشته محدودیت های زمانی و مکانی ندارد. این جنبش از فتح و تصرف فضا _ مکان های متعدد تا فلج سازی نهادها و ساز وکارهای نظام جهانی سرمایه آغاز شده و روزانه گسترش می یابد. به عبارت دیگر بر خلاف جنبش های اجتماعی گذشته (جنبش ضد جنگ، جنبش زنان، جنبش حقوق مدنی و ... ) که غالبا حوزه های فعالیت خود را محدود به یک رشته تظاهرات، اعتراضات، اعتصابات چند ساعته و یا چند روزه در شهرهای معین میکردند، جنبش فتح وال استریت خود را از نظر زمانی به چند ساعت و چند روز و هفته معین محدود نساخته است. طبق پیش بینی تحلیلگران جامعه شناس حوزه های زمانی و مکانی این جنبش احتمالا به متجاوز از یک سال و حتی بیشتر از آن و به تمام شهرها و شهرک های درون آمریکا و حتی اروپا، استرالیا، زلاند جدید و ... نیز بطور چشمگیری گسترش خواهند یافت.
    2_ بر خلاف جنبش های اجتماعی در گذشته جنبش فتح به هیچوجه "تک محوری"، "تک مضمونی"، و "تک موضوعی" (“ single issue _ oriented”) نیست. جنبش های ضد جنگ، فمینیستی، حقوق مدنی، و ... که بدون تردید بنوبه ی خود جنبش های اصیل و مهمی در تاریخ مبارزات مردم آمریکا در دهه های 1960 و 1970 بودند ضرورتا ضد نظام نبودند. ولی در جنبش کنونی نوک تیز حمله متوجه "واحد کل" یعنی نظام حاکم "یک در صدیها" (اولیگوپولی های جهانی تر، عمومی تر، و مالی تر شده ی سرمایه داری) است.
    3_ ویژگی مهم این جنبش که به آن یک خصلت استراتژیکی کیفی می دهد این است که در این جنبش (دوباره بر خلاف جنبش های گذشته در جامعه ی آمریکا) جوانان که عمدتا تحصیلکرده و دانشگاه دیده هستند در کنار کارگران آمریکائی که در سالهای اخیر (از پائیز 2008 به این سو) به خاطر اوجگیری بحران مالی بیکاری بین آنها رواج یافته است، قرار دارند.
    4_ فعالین جنبش فتح بر خلاف گذشته ها عامل اصلی محرومیت، بی امنی معیشتی، بیکاری و بی خانمانی اکثریت قابل توجهی از اقشار مختلف مردم ("99 در صدیها") را منبعث از "فساد مالی"، "احتکار"، "اختلاس"، "اشتباه"، "جنگ" و "بی خردی" که دامن دولتمردان و گردانندگان اصلی اولیگوپولی های حاکم را گرفته اند، نمی بینند. این فعالین که تعدادشان روزانه افزایش می یابد بر آن هستند که تک تک این مشکلات معلول و مخلوق رژیم سرمایه داری است.
    5_ شایان ذکر است که در جامعه ی آمریکا بویژه در درون نهادهای دولتی و خصوصی در رسانه های گروهی، در کلیساها و اماکن دینی _ مذهبی هر نوع سخن و اشاره به دو کلمه ای که با حرف C شروع می شوند تا این اواخر "تابو"، "نامناسب"، "ناپسند" و حتی "گناه" و "مکروه" شناخته میشد. این دو کلمه ی اخیرا "رها گشته" که با حرف C شروع می شوند، عبارتند از: Capitalism (سرمایه داری) و Class (طبقه). جنبش فتح و فعالین چالشگر ضد نظام امروز این دو کلمه ی معنی دار و بهم مربوط را ورد زبان عام و خاص قرار داده اند.

ترکیب بندی درون جنبش کنونی

    در اینجا پیش از بررسی مواضع سیاسی گردانندگان اصلی و فعالین درون این جنبش به آرایش و ترکیبندی اجزاء مختلف و متعدد درون این جنبش اشاره میشود. در حال حاضر که از عمر این جنبش متجاوز از دو ماه گذشته به روشنی اقشار طبقاتی و اجتماعی زیرین را میتوان در درون آن تشخیص داد:
    1_جوانان متعلق به اقشار طبقاتی مختلف ("99 درصدیها") که عموما بیکار و یا علیرغم داشتن لیسانس و فوق لیسانس نمی توانند در "بازار کار" جذب گردند. مضافا بخش قابل توجهی از جوانانی که هنوز مشغول کار هستند در دو روز تعطیلی آخر هفته و در روزهای وسط هفته بعد از مرخصی از کار به جنبش می پیوندند. تعداد و درصد این جوانان در بعضی از شهرها (مثل واشنگتن) کمتر از جوانان بیکار نیستند.
         2_ بازنشستگان بخش خصوصی که به مقدار قابل توجهی حقوق و مزد ماهانه بازنشستگی شان در سالهای اخیر به خاطر خصوصی سازی بیمه های بازنشستگی کاهش یافته وزندگی عادی و امرار معاش را بر اکثریت آنها سخت و خیلی مواقع غیر قابل تحمل ساخته است. باید خاطر نشان ساخت که مقدار قابل ملاحظه ایی از بازنشستگانی که وضع معیشتی خوبی دارند به خاطر عشق و علاقه به فرزندان خود که در این جنبش حضور فعال دارند به جنبش فتح پیوسته اند. تعداد این نوع بازنشستگان در ماه نوامبر 2011 به طور چشمگیری افزایش یافته است. کمک های مالی، غذائی و طبی و بهداشتی این بخش از بازنشستگان به "چادر نشینان" "جنبش فتح" در شهرهای مختلف آمریکا خیلی چشمگیر و آموزنده است.
    3_کارگران بویژه بیکارکه بعد از جوانان دومین نیروی بزرگ در ترکیب بندی جمعیت در جنبش را تشکیل می دهند. در تاریخ حداقل پنجاه سال گذشته این اولین جنبشی است که ما شاهد شرکت فعال طبقه ی کارگر در درون جنبش همگانی و در کنار جوانان و بازنشستگان هستیم. طبق محاسبات و بررسی تحلیلگران سیاسی در اواسط سال 2012 میلادی تعداد کارگران بیکار در آمریکا نزدیک به بیست میلیون نفر خواهد رسید. این امر به خواست شرکت کارگران در جنبش فتح شدت خواهد بخشید.

4_ بی خانمان ها

( هاhomeless)
که عموما در پارک ها، میدان شهرها، جلوی محوطه ی متروها، زیر پل ها و در درون اتوبوس ها و تریلرهای متروک زندگی می کنند. پدیده ی بی خانمانی در آمریکا بقدری گسترده و فراگیر است که آن کشور را که در حال حاضر در رأس نظام سرمایه قرار دارد و اکثر صاحبان اولیگوپولی های حاکم بر اقتصاد جهانی (و به قول فعالین جنبش فتح "یک در صدیها") در آنجا زندگی می کنند، بطور نمایان و برجسته از کشورهای دیگر مرکز (کشورهای اروپای غربی، استرالیا، و ... ) متمایز می سازد. بطور مثال، در شهر نیویورک که دوازده میلیون نفر جمعیت دارد، تعداد بی خانمان ها متجاوز از 100 هزار و یا در شهر واشنگتن (پایتخت آمریکا) که نزدیک به نیم میلیون نفر جمعیت دارد، تعدا بی خانمان ها نزدیک به 10 هزار نفر است. از این بابت (وجود در صد بی خانمان ها) نیویورک و واشنگتن بیشتر به شهرهای شانگهای، مومبای، مانیلا، کراچی، تهران، قاهره، لاگوس، ریودوژانیرو و ... در کشورهای پیرامونی و نیمه پیرامونی شباهت دارد تا به شهرهای استکهلم، برلین، پاریس و ... در اروپای آتلانتیک .بهر رو جذب این قشر از توده های مردم همراه با زاغه نشینان، ساکنین گتوها و ... (که از نظر جامعه شناسی طبقاتی و قشر شناسی امروزه به نام انبوهان "فرو طبقاتی" (underclass) معروف شده اند) به صف جنبش بعد جدید و قابل تأملی را به این جنبش بالقوه سرنگون ساز میدهد.
    5_ سربازان و دیگر بازگشته گان از جنگ های مرئی و نامرئی اخیر آمریکا پیوستن این قشر از جوانان که عمدتا علیل، ناتوان و "ناقص الاعضاء" هستند، به جنبش فتح نه تنها یک "بعد اضافی انسانی" میدهد بلکه بعد ضد امپریالیستی و درجه ی همبستگی فعالین درون جنبش را با مبارزات توده های عظیم خلق های کشورهای پیرامونی در بند نمایان تر و برجسته میسازد.

مواضع و گفتمان های

رایج در درون جنبش
1_ سرمایه داری به عنوان یک سیستم اقتصادی با بعد جهانی به مرحله ایی از عمر خود رسیده که دیگر قادر نیست بقای اکثریت عظیمی از مردم ("99 در صدیها") را تأمین سازد. به عبارت دیگر منطق حاکم (انباشت سرمایه از طریق سود) بر عقول "یک در صدیها" (اولیگوپولی ها = صاحبان ثروت و قدرت) منطقی است پیر و "فرتوت" و "بی ربط" و گندیده که جهان را بدو بخش "مدار" و "ندار" و جمعیت 7 میلیارد نفری کره ی خاکی را بین پانزده میلیون نفر (صاحبان ثروت و قدرت به اضافه ی اعضای خانواده هایشان = "یک در صدیها") و نزدیک به هفت میلیارد نفر (محرومین جامعه = "99 در صدیها") تقسیم کرده است.
    2_ وقتی که یک نظام به مرحله ی گندیدگی و فرتوتی خود میرسد و با توسل به عمل هایی چون جنگ و فساد میخواهد با غصب و تاراج (یا با اختلاس و احتکار) به عمر حاکمیت زالو وار خود ادامه دهد این حقوق و وظیفه ی انسان ها است که علیه آن نظام برخاسته و از حقوق خود و شهروندانشان حفاظت کنند.
    3_ دولتی دموکراتیک است که قدرت "عادلانه" خود را از توده های مردم کسب کند. دولت های کنونی در جهان عموما قدرت خود را که "ناعادلانه" است از سوی اولیگوپولی ها کسب میکنند. این دولت های فرمانبر (اولیگارشی های "چند حزبی"، "دوحزبی"، "تک حزبی" و "بی حزبی") در خدمت "یک در صدیها" هیچوقت از توده های مردم ("99 در صدیها") اجازه نمی گیرند که در جهت کسب سود و ثروت آنها و کره ی زمین را استثمار و تخریب کنند. دموکراسی که در یک پروسه اقتصادی (قوانین حاکم بر بازار) بدست می آید، عموما یک دموکراسی دم بریده ایی است که یک =people) p مردم) را قربانی یک P دیگر = profit سود) ساخته و در نهایت به فاشیسم منجر میگردد.
    3_ به عقیده ی فعالین جنبش علت اینکه بخش قابل ملاحظه یی از مردم از جنبش فتح حمایت میکنند به خاطر سرنوشتی است که طبقه ی کارگر آمریکا در سی سال گذشته با آن روبرو گشته است. در سی سال گذشته (از زمان آغاز ریاست جمهوری رانلد ریگان در 1981 تا کنون) "یک در صدیها" با اعمال فشار و کنترل بیشتر بر دولتمردان تلاش کردند که اکثر امتیازات، حقوق و مزایایی را که طبقه ی کارگر آمریکا در طی مبارزات دهه های بعد از پایان جنگ جهانی دوم (از 1945 تا 1975) به حق کسب کرده بود از آن طبقه پس بگیرد. اولیگوپولی ها با خصوصی سازی ها، لغو انتظامات و مقررات عمومی و اعمال قوانین حاکم بر "بازار آزاد" به ضرر نیروهای کار و زحمت و به نفع اولیگوپولی ها عمل کرده و آنچه را که بر آنها (کارگران و دیگر زحمتکشان) "حرام" دانستند برای خود "حلال" ساختند. پس شورش و خیزش و بر پائی انقلاب علیه آنها نه تنها ضروری و حیاتی است بلکه "عادلانه" و "بحق" بوده و رکن اصلی حقوق بشر قرن بیست و یکم محسوب میشود.
    4_ در این مدت زمان سی ساله که بنام فاز فعلی گلوبالیزاسیون ( گسترش "بازار آزاد" نئولیبرالی) معروف است تمام دولت های حاکم در آمریکا تلاش کردند که اتحادیه های کارگری را ضعیف تر و وابسته تر به مراکز ثروت و قدرت ساخته و تمام برنامه های اجتماعی _ دولتی را که به نفع کارگران و دیگر زحمتکشان بودند عملا و قانونا لغو و نابود سازند. در این مدت زمان میانگین مزد کارگر در جامعه ی آمریکا بتدریج کاهش پیدا کرده و قدرت خرید او شدیدا پایین آمد. امروز در صد قابل توجهی از این کارگران همراه با دیگر نیروهای اجتماعی (بازنشستگان، از جنگ برگشتگان، بی خانمان ها و ... ) به این امر آگاهی پیدا کرده و با صدای بلند در همه جا اعلام میکنند که: "اوضاع به قدری فلاکت بار گشته و نابرابری بقدری در جامعه ی آمریکا ریشه دوانده که در آن ثروت و املاک 400 نفر آمریکائی بیشتر از کل دارائی 155 میلیون نفر آمریکائی است و یک در صد آمریکائی ها صاحب 70 در صد کل ثروت مالی آمریکا می باشند."
    5_ جوانان جنبش فتح همراه با کارگران فعال درون جنبش که روزانه به تعدادشان افزوده میگردد در مجامع خود منجمله در مجمع عمومی شبانه ی خود اعلام موضع میکنند که: "در ثروتمندترین کشور در تاریخ جهان نزدیک به 50 میلیون نفر بدون بیمه بهداشتی _ طبی بوده و یک کودک از هر پنج کودک زیر خط فقر زندگی میکند." آگاهی توده های مردم بویژه کارگران نسبت به این واقعیت ها با در نظر گرفتن این امر که آمریکا در حال حاضر (که جمعیت اش 310 میلیون نفر است) دومین جمعیت طبقه ی کارگر (بعد ازچین) را در جهان دارد، به اهمیت و موقعیت مبارزاتی چالشگران درون جنبش فتح دو صد چندان می افزاید.
6_ در تاریخ سرمایه داری، دولت همیشه و عموما در خدمت طبقه ی حاکم بوده است. در عصر سرمایه داری انحصاری مالی تر و جهانی تر گشته، دولت و دولتمردان (اولیگارشی دو حزبی) آمریکا بیش از هر زمانی در گذشته در خدمت اولیگوپولی های معدودتر و ادغام گشته تر (ولی مالی تر و عمومی تر) قرار گرفته است. در سیاست های داخلی، دولت آمریکا به عنوان "دایه _ دولت" (nanny _ state) در خدمت اولیگوپولی هاست. این دولت عموما بدون توجه به افکار عمومی و حتی مصلحت و اندرز "مشاورین" دولتی دقیقا به فرمان اولیگوپولی های معدود عمل میکندومثلا تعدادی از بانک ها را از "ورشکستگی" به اصطلاح "نجات" (“Bail out”) میدهد. این دولت که خودش با کسر بودجه روبرو است چگونه قادر است که به نجات این بانک ها به شتابد؟ خیلی ساده! اولیگارشی تحت فرمان اولیگوپولی ها متوسل به استفاده از سه محمل میگردد که عبارتند از:
یک _ چاپ پول ـ اسکناس و اوراق بهادار دولتی، دو_ فروش قرضه های دولتی به کشورهای چین، ژاپون، هلند، عربستان سعودی و ... سه _ مالیات اخذ گشته از مردم و عموما از کارگران و دیگر زحمتکشان که مجموعا 210 میلیون نفر از جمعیت آمریکا را تشکیل میدهند.
7_ شایان ذکر است که در آمریکا به خاطر اتخاذ قوانین مالیاتی در بویژه سی سال گذشته در صد مالیاتی را که اولیگوپولی ها به دولت فدرال و دولت های ایالتی میدهند عموما به مقدار قابل توجهی کمتر از در صد مالیاتی است که سالانه کارگران به اداره ی مالیات میپردازند. این وضع در سی سال گذشته (دوره ی "شکوفائی" بازار آزاد نئولیبرالیسم) وخیم تر گشته است. به قول معروف آش بقدری شور گشته که آشپز نیز به صدا در آمده است. اخیرا در آستانه ی آغاز جنبش فتح یکی از سرمایه داران بزرگ آمریکا در ملاء عام اعلام کرد که او و کمپانی که به او تعلق دارد کمتر از کارمندان دفتر او مالیات پرداخته اند (رجوع کنید به: روزنامه ی "نیویورک تایمز" 14 اوت 2011).
8_ طبیعتا در سیاست خارجی نیز دولت اولیگارکی آمریکا به آواز و آهنگ اولیگوپولی های کلان و معدود "میرقصد". جنگ های مرئی و نامرئی آمریکا که امروز در اکناف جهان تحت بهانه ها و مترسک هائی چون "مبارزه علیه تروریسم"، مبارزه "علیه مواد مخدر"، مبارزه "علیه راهزنان دریائی" و "مداخلات دوستانه" و ... گسترش می یابند نه با خواست (و نه با رأی) مردم آمریکا بلکه به فرمان و خواست اولیگوپولی های معدودتر و مالی تر شده بمورد اجراء گذاشته میشوند که امروز بیش از هر زمانی در گذشته هارتر گشته اند. تاکید نگارنده بر روی واژه ها و انگاشت هائی چون "معدودتر"، "مالی تر"، "عمومی تر"، و "جهانی تر" گشتن کمپانی های فرا ملی اولیگوپولی ها این است که به درجه ی رشد آگاهی که در میان جوانان چالشگر جنبش فتح درباره ی نظام جهانی (سرمایه داری واقعا موجود) به وقوع پیوسته، توجه کنیم. بگذارید به چندین نکته در این مورد مشخصا در ارتباط با پدیده ی امپریالیسم که شکل و شمایل آن در صد سال گذشته دستخوش تغییر قرار گرفته، بطور اجمالی اشاره کنم:
9_ در آغاز قرن بیستم در بحبوحه ی عروج سرمایه داری انحصاری تمام کشورهای جهان به مستعمرات و نیمه مستعمرات و کشورهای استعمارگر کهنه و نوین تقسیم گشته بودند، حداقل 14 کشور امپریالیستی بزرگ وجود داشت که عموما در تلاقی و جنگ و بعضی مواقع در تبانی و همکاری با هم در جهت تقسیم مجدد جهان به پروسه های تاراج و محروم سازی در کشورهای پیرامونی ادامه میدادند. کشورهای امپریالیستی که متکثر و متعدد بودند کشورهای جهان را به "حوزه های نفوذ" بین خود تقسیم کرده بودند. هر یک از این کشورهای امپریالیستی بدون عنایت و حمایت دیگر امپریالیست ها میتوانستند در روز روشن به کشورهای واقع در "حوزه های نفوذی خود" حمله ی نظامی کنند. در دوره ی بین دو جنگ جهانی (از 1918 تا 1939) بتدریج شکل و شمایل امپریالیسم دستخوش تغییر و دگرگونی قرار گرفت و تعداد کشورهای امپریالیستی کاهش یافت و پروسه ی این تغییر و تحول در دوره ی بعد از جنگ جهانی دوم و در عصر "جنگ سرد" شدیدتر گشت.
10_ در دوره ی "جنگ سرد" که از سال 1947 شروع گشته و تا سال 1991 ادامه داشت جهان عملا به دو "حوزه ی نفوذ" و یک حوزه ی "بیطرف" ( کشورهای عضو "جنبش غیر متعهدها") تقسیم گشت. در این دوره ی تاریخی آمریکا که موقعیت هژمونیکی در جهان سرمایه داری کسب کرده بود نمی توانست بدون در نظر گرفتن قدر قدرتی نظامی و سیاسی شوروی که به عنوان یکی از "دو ابر قدرت" موجود در جهان محسوب میگشت روز روشن به یک کشور دیگری (که در حوزه ی نفوذش نبود) حمله ی نظامی بکند. اگر هم آمریکا در این دوره حتی به یک کشوری حمله ی نظامی میکرد نمی توانست از پی آمدهای آن عمل "یک جانبه ی" خود (مثل جنگ کره و جنگ ویتنام) در امان باشد و در آنجا با ناکامی روبرو میگشت.
11_ ولی بعد از فرو پاشی و تجزیه ی شوروی و "بلوک شرق" و پایان دوره ی "جنگ سرد" آرایش نیروها در جهان دستخوش تغییر و تحول قرار گرفت. با ظهور و حضور آمریکا به عنوان تنها ابر قدرت نظامی در سطح جهانی شکل و شمایل امپریالیسم به شدت تغییر کرد. نظام جهانی سرمایه (امپریالیسم) که سالها متشکل از چندین نیروی امپریالیستی به صورت متکثر و متعدد در "حوزه های نفوذ" متعددی عمل میکرد در دوره ی بعد از پایان "جنگ سرد" به شکل امپریالیسم "دسته جمعی سه سره" (امریکا، ژاپن، و اتحادیه اروپا) در آمده و آمریکا در رأس آن قرار گرفته است. امروز بر خلاف دوره های بین دو جنگ جهانی (از سال 1918 تا 1939) و "جنگ سرد" (از سال 1947 تا 1991) آمریکا به عنوان تنها ابر قدرت نظامی در روز روشن میتواند به هر کشوری در جهان حمله کند ولی دیگر امپریالیست ها چه انهائیکه شرکای آمریکا هستند و چه آنهائی که "دوستان" و "رقبای آمریکا" محسوب میشوند، نمیتواند بدون عنایت و حمایت آمریکا به یک کشوری دیگر (بر خلاف گذشته ها) حمله بکنند.
12_ فعالین "جنبش فتح" معتقدند که عمر کشور قدرتمندی که در سطح جهانی در حیطه ی بویژه نظامی _ مالی موقعیت هژمونیکی پیدا میکند کم و بیش بیشتر از بیست و پنج سال نیست. موقعیت هژمونیکی امپراطوری انگلستان نیز در حول و حوش بیست و پنج سال (از 1885 تا آغاز جنگ جهانی اول در سال 1914) طول نکشید. در واقع دوره ی بین دو جنگ جهانی یک نوع "دوره ی گذار" از عهد هژمونی بریتانیا به عهد هژمونی آمریکا بود که در زمان جنگ جهانی دوم شکل گرفته و سپس در دوره ی "جنگ سرد" بویژه بعد از سالهای آغازین دهه ی 1970 رشد کرد. اتفاقا دوره ی هژمونی آمریکا زمانی به طور روشن آغاز گشت که بحران ساختاری نظام واقعا سرمایه داری در سالهای آغازین دهه ی 1970 شروع گشت و حداقل سه دهه و نیم بعد در پائیز سال 2008 بر ملاءتر و رسانه ای تر گشت.
13_ این بحران ساختاری از نظر فعالین جنبش فتح و دیگر چالشگران ضد نظام دارای سه بعد است که حائز اهمیت می باشند. بعد اول عمومی تر، جهانی تر و مالی تر شدن اولیگوپولی های کلان (صاحبان ثروت و قدرت = "یک در صدیها") است که راه حل دیگری برای بقای خود که لازمه اش انباشت ثروت از طریق سود است، ندارند. بعد دوم جنگ افروزیهای بی حد در سراسر جهان توسط اولیگارشی های حاکم در رأس نظام . بعد سوم که احتمالا تعیین کننده است عروج امواج خروشان بیداری و رهائی است که روزانه در سراسر جهان از "بهار عربی" در کشورهای خاورمیانه و آفریقای شمالی گرفته تا جنبش های فتح و تسخیر در آمریکای شمالی گسترش پیدا میکنند. بررسی ابعاد این بحران, فعالین و شرکت کنندگان در "جنبش فتح" را مطمئن ساخته که این نظام فرتوت و "بی ربط" گشته و بحران ساختاری آن دارای ماهیت جهانی است. بر این اساس، این فعالین به جد بر آن هستند چالش کنونی که این نظام را زیر سئوال قرار داده ماهیتا جهانی است. آنها عمیقا اعتقاد دارند که این چالش جهانی نه تنها هفته ها و ماه ها بلکه سالها ادامه داشته و بالاخره این نظام بی ربط و "گندیده" را به زانو در خواهد آورد.
   
در بخش دوم و پایانی این نوشتاربعد از اشاره به "وقایع اتفاقیه" اخیر جنبش فتح به اهمیت آن و عکس العمل مردم، دولتمردان و رسانه های گروهی جاری و احزاب و سازمانهای سیاسی سنتی نسبت به این جنبش و بالاخره آینده ی آن را مورد بررسی قرار خواهیم داد.


منابع و مآخذ

1_
www.we are the 99 percent.us   
2_ "آیا فیمنیست ها وال استریت را اشغال میکنند؟
در مجله ی اینترنتی: Msmagazin.com
3_ "چهل روزیکه جهان را تکان داد" در سایت:
www.Amazon.com
4_ "پاسخ هائی درباره ی جنبش فتح وال استریت" در سایت:
www.occupy wall street.com
5_ وارن بوفت (Buffett) "ابر ثروتمندان را دیگر در آغوش نگیرید،" در روزنامه ی "نیویورک تایمز"، 14 اوت 2011.
6_ متن سخنرانی چنار آکچین تحت عنوان "تأملاتی درباره ی جنبش فتح وال استریت" در جلسه ی عمومی "اتحاد چپ ایرانیان واشنگتن"، 13 نوامبر 2011.

Cairo erupts in second day of violent clashes - Middle East - Al Jazeera English

زندانيان سياسی در چنگال دژخيمان

تکثیر مرکزهای قدرت - برنده جنگ لیبی کیست؟


۲۳,۰۹,۱۳۹۰
مردم شورای ملی انتقالی را که جایگزین قدرت مرکزی در لیبی شده است به رسمیت نمی شناسند. این شورا نه از مشروعیت برآمده از رهبری سرنگونی دیکتاتوری برخوردار است و نه از قدرت مسلح که اکنون در اختیار شبه نظامیان است. بازسازی یک دولت-کشور قانونمند به موانعی چون نظامی شدن جامعه، خزیدن در هویتهای قبیله‌ای و مذهبی و همچنین مداخله عوامل بیگانه بر می خورد.
پنجم نوامبر، در شب عید قربان (عید الکبیر)، مهمترین دلمشغولی مردم طرابلس یافتن گوسفند قربانی است. از آنجایی که قیمت گوسفند به کیلویی ۲۵ دینار لیبیایی (حدود ۲۰ یورو)، یعنی دو برابر قیمت پیش از جنگ رسیده است، شماری از خانواده‌ها تنها توانسته اند یک حیوان وارداتی از ترکیه تهیه کنند که ارزانتر است ولی مرغوبیتش هم کمتر است. گرچه روزهنگام زندگی عادی به نظر می رسد، شب بسی آشفته تر است، چرا که میان گروههای مسلح مرتب برخوردهایی پیش می‌آید.
در چند روز اخیر مهمترین این برخوردها کشمکشهای میان ساکنان مسلح برخی محله ها و ثوار (انقلابیان) شهر زنتان بوده است که گردانشان در کنار گردانهای مصراته و طرابلس و دیگر شهرهای غربی لیبی (یفرن، جادو، الرجبان) نقشی قاطع در «آزادسازی» پایتخت ایفا کرد. از هنگام رفتن گردان بزرگ مصراته به سوی جبهه های بنی ولید (۱) و سرت و بازگشت دیگر گردانها به شهرهایشان، زنتانیها با ۱۲۰۰ مرد مسلح در طرابلس مهمترین نیروی نظامی متشکل را در پایتخت تشکیل می دهند. چون زنتانیها در ماه اوت پس از سه روز نبرد مناطق پیرامون فرودگاه بین‌المللی طرابلس را فتح کردند که بزرگترین اقامتگاه معمر قذافی و گردان امنیتی او نیز در آنجا قرار داشت، شورای ملی انتقالی تأمین امنیت منطقه ای به شعاع۲۵ کیلومتر پیرامون فرودگاه را به آنان سپرده است.
فرمانده ایشان، مختار الاخضر شخصیت اسطوره ای و کاریسماتیک شورش جبل نفوسه است. از پایان ماه مارس به این سو او در تمامی نبردها حضور داشته است. پیش از جنگ او مدیر یک بنگاه کوچک کرایه خودرو با راننده بوده است که برای شرکتهای نفتی کار می‌کرده و غیر از خدمت سربازی اش در دهه ۱۹۸۰، که مانند بسیاری از جوانان لیبیایی هم نسلش در نیروهای گسیل شده به شمال چاد گذشته بود، تجربه‌ای از جنگ نداشته است. آقای الاخضر از جان و دل در ایفای مأموریتش می‌کوشد و با افتخار توضیح می‌دهد که مصطفی عبدالجلیل، رئیس شورای انتقالی، که به تازگی در طرابلس در ساختمانهای دانشگاه سابق دعوت اسلامی واقع شده در حوزه مسؤولیت او جای گرفته است، شخصاً تأمین امنیت بیرونی این مکان را به او سپرده است.
گرچه این دوشنبه هفتم نوامبر برای او روز بزرگی است، چون روز گشایش اولین ارتباط هوایی تجاری است که امتیازش نصیب شرکت ترکیش ایرلاینز با پروازی از مبداء استانبول شده؛ باز هم بیش از هر چیز ذهنش درگیر حوادث دیشب است. یک نزاع میان ثوار زنتانی و جوانان محله حی الاندلس به جایی رسید که از هر دو طرف نیروهای کمکی با کامیونهای کوچک و سلاح سنگین به سرعت به سمت محل سرازیر شدند و عاقبت لازم شد که او شخصاً نزد مسوولان شوراهای نظامی (۲)محله پا در میانی کند تا رویارویی عمده‌ای پیش نیاید.
حوادث این چنینی در چند هفته اخیر افزایش یافته‌ و گاه قربانی هم گرفته‌اند، بویژه از میان شبه نظامیان فرماندار نظامی خودخوانده طرابلس، جهادی پیشین، عبدالحکیم بلحاج. ثوار زنتان اکنون دیگر تبدیل شده‌اند به تبلور نارضایتی بسیاری از اهالی طرابلس که آنان را دزد و بی‌انضباط می‌یابند و معتقدند که باید شهر را ترک کنند. آقای الاخضر قبول دارد که به ندرت چنین اعمالی از برخی سر زده: « ثوار من قدیس نیستند. برخی حوادث هم نتیجه مصرف الکل قاچاق است که در پایتخت در حال زیاد شدن است». او تأکید می‌کند که فرماندهان گروهش دستور دارند با تخلفات مقابله نمایند و اگر لازم باشد آشوبگران را اخراج کنند.
دلسوزی برای شکست خوردگان در کار نیست
چند ساعت بعد او برای شرکت در جشن سازمان همدلی ملی، که یکی از شخصیتهای پرنفوذ شهر در پایان ماه اوت ایجاد کرده (۳)، به پارک بزرگی می‌رود که اقامتگاههای بمباران شده و خیمه های قذافی را احاطه کرده است. زنان و کودکان اهل تاورغاء، مشاشیه و قوالیش که ناچار شده بودند به هنگام سقوط رژیم از شهرها و روستاهای خود که از قذافی پشتیبانی کرده بودند بگریزند، دعوت شده‌اند تا چند ساعتی نفس راحتی بکشند. سر سفره سنتی جشن، اعضای سازمان خیریه که یا از اهالی شهرهای ساحلی اند یا از ثوار، عقاید متفاوتی ابراز می کنند. دسته نخست بر آنند که هنگام آن رسیده است که ثوار طرابلس را ترک کنند و به ارتش ملی بپیوندند. دسته دوم عقیده دارد که برای «تأمین امنیت» شهر، حضور ثوار ضروری است و تبلیغاتی که در مخالفت با آنان می‌شود کار عبدالکریم بلحاج است.
اینان که بر این باورند که جنگ را برده اند، نمی‌دانند چرا باید زیردست ژنرالهای ارتش ملی بروند که یا از قدیمیهای رژیم قذافی اند یا از مخالفان خارج نشین. بنا به گفته آقای الاخضر همه چیز باید مورد مذاکره قرار گیرد: درجه ها، دستمزدها، حقوق هشت ماه خدمت، اشتغال یا بورس تحصیلی برای آنانی که نمی‌خواهند به ارتش بپیوندند. او بر آن است که در این مسابقه برای قدرت، نفوذ و دسترسی به منابع (بویژه نفت) که امروز در کشور در جریان است، از منافع مردان تحت فرمان و قبیله اش به خوبی دفاع کند.
ترک طرابلس و باز گذاشتن دست بلحاج (که نیروهای تحت فرماندهیش از سیصد نفر بیشتر نمی‌شوند) هم به هیچ عنوان مطرح نیست. این نکته مورد توافق همه مهمانان است که بلحاج را یک جهادی می‌دانند که در آرزوی قدرت سیاسی است بی آنکه در کشور هواخواهی داشته باشد. به او لقب «مرد مهردار» داده اند، چون از قرار معلوم بدون شرکت در نبردها، به همراه یک تیم تلویزیون الجزیره و با مهر فرماندار نظامی طرابلس به شهر رسیده است. کسی نه مشتاق دریافت تنگ نظرانه او از اسلام است که به گمان عمومی با سنتهای محلی بکلی بیگانه است، نه مشتاق حامیش امیر قطر که متهم به دخالت در امور کشور است. در عوض بر سر عبدالجلیل اتفاق آرا وجود دارد چرا که او راستکرداری مرد قانون، آمادگی گوش سپردن به دیگران و اراده مشهود دفاع از هویت سنتی و اسلامی را داراست.
از همدلی ملی اما خبری نیست. کم شمارند آنانی که نگران سرنوشت ساکنان روستاها و شهرهایی باشند که به سبب پشتیبانیشان از رژیم ساقط شده قربانی تلافی جویی شده اند. در جاده ها و شهرها، خودروهای با پلاک سرت یا بنی ولید به طور سیستماتیک تعقیب می‌شوند، سرنشینانشان کنترل و بازرسی و گاهی هم لخت می شوند. یکی از اعضای قبیله ورفلۀ بنی ولید، که به خانه یکی از نزدیکانش در یک محله اکثراً ورفله نشین جنوب شرق طرابلس پناه برده است – جایی که هر شب نوشته هایی در ستایش قذافی روی دیوارها ظاهر می‌شوند – درباره غارت خانه‌اش به دست ثوار مصراته در ماه اکتبر چنین گواهی می دهد: « ما هرگز فراموش نخواهیم کرد. منتظریم وقتش برسد تا انتقاممان را بگیریم». اگر رنجهای شکست خوردگان در نظر گرفته نشود و هیچ اقدامی هم برای محافظت از آنان انجام نگیرد، به دشواری بتوان باور کرد که «آشتی ملی» ای که هر روز بر زبان مسؤولان سیاسی شورای انتقالی جاری است در آینده نزدیک به مرحله اجرا در آید، بویژه که این مسؤولان در حقیقت هیچ قدرتی روی گردانهای ثوار ندارند.
رهسپار جنوب شرق می شویم، به سوی زنتان. نخستین شهری که در مسیر قرار دارد العزیزیه است، قلمرو قبیله ورشفنه که تا میانه ماه اوت کم و بیش فعالانه از رژیم قذافی حمایت کردند و به همین سبب شورشیان دقیقه نود تلقی می شوند (۴). همین که به جبل نفوسه می‌رسیم جاده از نزدیکی دو روستای ریاینه می‌گذرد که نشانهای آشکار خطهای گسستی را که جنگ داخلی حفر کرده است بر خود دارند: روستای الریاینه شرقی خیلی زود به شورش پیوست در حالی که الریاینه غربی تا پایان پشتیبان قذافی ماند. این یکی روستای ارواح است – خانه‌ها سوخته، درها از پاشنه در آمده، دکانها غارت شده – حال آنکه همسایه اش فعالیت عادی را از سر گرفته است. شعارهایی در ستایش زنتانیها همه جا دیده می‌شوند که به شتاب نوشته شده‌اند و اغلب از زیرشان نوشته‌های پیشین در ستایش قبایل امروز مغلوب پیداست.
عاقبت شهر زنتان که بر فراز منطقه قد برافراشته است نمودار می‌شود. مقر شورای نظامی منطقه غرب که در هماهنگی عملیات جبل نفوسه نقش عمده‌ای بازی کرده و حمله به پایتخت را سازمان داده است در اینجاست. از جمعیت سی و پنج هزار نفری شهر، سه هزار نفر ثوار اند، در نتیجه اینجا نظامی شده ترین شهر لیبی است. به گفته آقای الاخضر حدود ۱۸۰۰ ثوار زنتانی در هفت جایگاه نفتی پراهمیت منطقه استقرار داده شده‌اند؛ آنان همچنین در اوباری حضور دارند و در آنجا مشغول مذاکره درباره خلع سلاح توارگها می باشند. در برغن، در نزدیکی همین اوباری بود که زنتانیها در روز ۲۰ نوامبر سیف الاسلام قذافی را گرفتار کردند و سپس به قلمرو خود بردند. آنان او را تحت حفاظت خود نگاه داشته‌اند و فعلا از تحویل دادنش به شورای انتقالی سر باز می زنند.
« مصراته که بیش از دوازده هزار تن از جمعیت سیصد هزار نفریش ثوار اند از ما بسیار جلوتر است، ولی دلمشغولیهای ما متفاوت اند. به همین سبب ما نخواستیم این نیروها را در محاصره و حمله به بنی ولید همراهی کنیم. میان ما و ورفله یک رسم دیرینه اتحاد و حسن همجواری وجود دارد و ما خواهان حفظ روابط حسنه ایم. مصراته ایها اما پیش از هر چیز می‌خواستند انتقام محاصره شهرشان به دست ورفله را بگیرند، این‌ها با هم رقابت دیرینه دارند. ما هم چنین بهتر از هر کس دیگری می‌توانیم کار حفاظت از چاههای نفت را انجام دهیم، چون سنت بادیه نشینی داریم و مناطق کویری را تا اوباری خوب می شناسیم. طرابلسیها خطر آنجا رفتن را به جان نمی خرند ».
شنیدن این سخنان انسان را بی‌اختیار به یاد تمایز مرسومی می‌اندازد که ابن خلدون تاریخ نگار میان ارزشهای بادیه نشینان (بدو) و شهرنشینان (حضر) قائل شده است. چنین است که زنتانیها اهالی طرابلس را فرمانپذیر و ریاکار می‌دانند و معتقدند که برای رسیدن به هدف به هر کاری تن می دهند (۵)، در حالی که خودشان را آزاد و دلیر و روراست می دانند. طرابلسیها برای دلیری و اتحاد زنتانیها احترام قائلند، اما بر این باورند که اکنون که صلح دوباره برقرار شده، ارزشها و آداب آنان دیگر به درد زندگی شهری نمی‌خورند.
پس چنین بر می‌آید که افزایش رویاروییهای مسلحانه، دست کم همانقدر که از فراوانی اسلحه در همه جا ناشی می‌شود، در نظامی شدن روحیه ها و خزیدن در هویتهای نخستین (۶)هم ریشه دارد. مسؤولان محلی البته از اینکه این رویاروییهای قبیله‌ای را چنین ارزیابی کنند سر باز می‌زنند و خوشتر دارند از حوادث کم شمار سخن بگویند که مسؤولیتش متوجه یک «ستون پنجم» اسرار آمیز یا «سلولهای نهان هوادار قذافی» است که می‌خواهند در میان «مردم لیبی» چنددستگی (فتنه) بیندازند. گفتمان رسمی که در شعار «نه به قبیله گرایی، نه به منطقه گرایی» خلاصه می‌شود و به تازگی روی پسترها و پرده های تبلیغاتی بسیاری در پایتخت نمایان شده‌ است به حاجتی می‌مانند که امیدی به برآمدن آن نیست و پیوندی با واقعیت ندارد (۷).
انگار سخن از محافظت از غیرنظامیان می گفتند
در پایتخت، بلحاج که از پشتیبانی قطر و حمایت رسانه ای الجزیره برخوردار است و نیروهایش اهل طرابلس اند، آموزش ایدئولوژیک دیده اند و انضباط هم دارند ممکن است وسوسه شود که خود را به عنوان آلترناتیوی برای بادیه نشینان «بی انضباط» مطرح کند و اینچنین خطر کند که اینان واکنش نشان دهند و انفجار خشونت در پی بیاید. دست آخر اینکه این خطر وجود دارد که اراده انتقامجویی قبایل و مناطق شکست‌خورده که به سبب پشتیبانی از رژیم قذافی از شورشیان خواری دیده اند در اعمالی بیش از پیش خشونتبار بروز نماید.
بنا بر این پس از هشت ماه مناقشه ای که مسؤولان غربی هنوز هم از جنگ داخلی خواندن آن طفره می‌روند، تضمین محافظت از مردم غیر نظامی، که انگیزه مطرح شده برای توجیه ورود ناتو به جنگ بود، هنوز بسیار دور از دسترس است. فخر و مباهات سران ائتلاف که در شب در هم شکستن سرت و مرگ قذافی از «پیروزی» خود سرخوش بودند نمایانگر بی علاقگی عمیق اینان به همین «مردم لیبی» است که بی‌وقفه دم از محافظتش با بمبهایشان می زدند. اما با وجود این بعید نیست که وخیمتر شدن وضعیت امنیتی و افزایش رویاروییهای مسلحانه در اقلیم طرابلس به زودی به آنان یادآور شود که یک پیروزی نظامی در یک جنگ داخلی به خودی خود هیچ معنایی ندارد و به هیچ وجه تضمینی برای «محافظت از مردم غیر نظامی» به شمار نمی رود.
۱- بنی ولید قلمرو قبیله ورفله است که بزرگترین قبیله طرابلس است و اکثریت آن از قذافی پشتیبانی کرده است.
۲- اکنون در طرابلس رسما ۵۳ شورای نظامی محلات وجود دارد.
۳- این انجمن همین حالا بیش از ۵۰۰۰ عضو دارد.
۴- از ۱۰ تا ۱۲ نوامبر میان ورشفنه و شبه نظامیان شهر ساحلی زاویه نبردهایی با اسلحه سنگین درگرفت که دست کم هفده کشته و چند ده مجروح به جای گذاشت.
۵- واژه عربی به کار رفته متسلّق است که به «آن که از دیوار بالا می رود» ترجمه می شود.
۶- شهرهای پراهمیت در انقلاب اکنون دیگر هر یک روزنامه و شبکه تلویزیونی خود را دارند (۱۴ کانال در کل کشور). به همین ترتیب قبایل بزرگ هم همگی صفحه فیس بوک خود را دارند.
۷- از همان زمان انقلاب۱۹۶۹، حذف رسمی قبیله گرایی یکی از اهداف اولویت دار افسران جوان آزاد تحت فرماندهی قذافی بود. اقدام‌های عینی هم برای رسیدن به آن انجام شد. اما از آنجایی که این اقدامها چندان کارایی نداشتند تنها چند سالی دوام آوردند تا آنکه قذافی از نو قبایل را به یکی از اهرمهای قدرت خود تبدیل نمود. نگاه کنید به مقاله «شرایط پیدایش اتحاد ملی در لیبی»، لوموند دیپلماتیک، سپتامبر ۲۰۱۱.
منبع: لوموند دیپلوماتیک