۱۳۹۰ دی ۱۶, جمعه

همنشین بهار: ۱۱ سپتامبر و بن لادن پنتاگون

جهان پهلوان "غلامرضا تختي " نمونه ميهن دوستي

تجربه‌های شکست خورده سازمان‌سازی در انیران

تجربه‌های شکست خورده سازمان‌سازی در انیران

پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰ - ۰۵ ژانويه ۲۰۱۲

منوچهر صالحی

manouchehr-salehi.jpg
آن گونه که شنیده‌ام، این روزها برخی از ایرانیان برون‌مرزی در پی تدارک کنفرانس‌هائی برای «رهائی» مردم ایران از چنگال حکومتی هستند که چون بختک بر سر مردم ایران افتاده است و در جنایت، قانون‌شکنی، فساد و بی‌اعتبار ساختن ارزش‌های اخلاقی و دینی در تاریخ ما بی‌همتا است. یک کنفرانس گویا قرار است از 8-6 ژانویه 2012 در شهر کلن آلمان و کنفرانس دیگری در روزهای 3-2 مارس در واشنگتن برگزار شود. یکی می‌خواهد با تجربه‌اندوزی از مبارزات آزادی‌بخش مردم هند، «کنگره ملی ایرانیان» را به‌وجود آورد[1] و دیگری در پی دامن زدن به «گفتمان ملی» برای «گذار به دمکراسی» است. هر دو کنفرانس می‌خواهند ایرانیان برون‌مرزی را در یک سازمان سراسری گرد آورند تا بتوان در جهت تحقق دولتی سکولار و دمکراتیک گام برداشت، حکومتی که باید از «حقوق بشر» شهروندان خود دفاع و قانون اعدام را لغو کند و دارای ساختار فدراتیو باشد. این چهره‌های سیاسی بر این باورند که با تحقق یک‌چنین سازمان برون‌مرزی از یک‌سو بهتر می‌توان خواست‌ها و اهداف جنبش دمکراسی‌خواهانه مردم ایران را در محافل بین‌المللی بازتاب داد و از سوی دیگر به‌مثابه رهبران نیرومندترین سازمان سیاسی برون‌مرزی می‌توان به‌ هم‌کاری با دولت‌هائی پرداخت که در رابطه با منافع ملی خود در خاورمیانه خواهان تحقق «حقوق بشر» در ایرانند.

کسانی که در برگزاری این دو کنفرانس «پیش‌قدم» شده‌اند، چهره‌های ناشناخته‌ای نیستند. این خانم‌ها و آقایان با امکاناتی که از آن برخوردار بوده‌اند، در سه دهه گذشته چندین بار برای ایرانیان برون‌مرزی سازمان‌سازی کردند، یعنی کوشیدند برای ایرانیان در تبعید هویت‌سازی کنند. اینان در چند مورد نیز در آغاز از کامیابی‌های لحظه‌ای برخوردار گشتند، اما دیری نپائید و تلاش‌ آن‌ها در دوام‌بخشیدن به سازمان‌های رنگارنگی که به‌وجود آورده بودند، بی‌نتیجه ماند و مردمی که در آغاز به این سازمان‌ها پیوسته بودند، پس از چندی راه خود را پیمودند، زیرا دریافتند این سازمان‌ها چون در ایران ریشه ندارند، در نتیجه در دگرگونی‌های جامعه ایران نیز نمی‌توانند نقشی داشته باشند. با آن‌که برخی از این چهره‌ها برای برخورداری از اقتدار ملی کوشیدند جنبش «سبز» را به سود خود مصادره کنند و سازمان‌های «سبز» رنگارنگی را در انیران به‌وجود آوردند، اما این تلاش‌ها نیز با شکست روبه‌رو شد، زیرا زندگی نشان داد که سازمان‌های «فرنگ‌نشین» که در میان مردم ایران پایگاهی ندارند، هم‌چون گیاهان بدون ریشه‌اند و خیلی زود می‌خشکند و از بین می‌روند.

واقعیت آن است که در دولت‌های استبدادی با جامعه تک‌صدائی روبه‌روئیم. در این جوامع فقط می‌توان صدای دیکتاتورها را شنید که گویا دارای خصیصه‌ها و خرد فراانسانی‌اند و توده مردم باید بدون چون و چرا از خواست‌ها و اوامر آن‌ها پیروی کند. ایران نیز پس از رویش و سرکوب «جنبش سبز» که جنبش قشر میانی جامعه شهری ما بود، با گام‌های بزرگ به‌همین سمت در حرکت است. اینک کار به‌جائی رسیده است که سید علی خامنه‌ای حتی حاضر به تحمل انتشار نوشته‌های یار غار دیرین خود هاشمی رفسنجانی نیست و به دستور او سایت این سیاستمدار کهنه‌کار رژیم اسلامی فیلتر شد. انتخابات مجلس آینده نیز دارد همان هیبت و شمایل مجالس دوران پهلوی را می‌یابد که نمایندگانش را ساواک برای مردم دست‌چین می‌کرد و اینک شورای نگهبان دارد شبیه همان آش را برای «امت اسلامی» می‌پزد. بنابراین در دورانی که جنبش توده‌ای، یعنی جنبش اقشار و طبقات اجتماعی هم‌چون آتش در زیر خاکستر پنهان است، هر کسی و هر گروه کوچکی می‌تواند خود را نماینده واقعی مردم ایران جا زند، برای مردم رئیس‌جمهور تعیین کند، خود را یگانه نماینده واقعی همه مردم ایران، طبقه کارگر، خلق کرد، خلق آذربایجان، خلق بلوچستان و خلق «الاحواز» بنامد و به‌نام مردمی که حتی چنین افراد و گروه‌ها را نمی‌شناسند، با دولت‌های بیگانه بنشیند و برخیزد.

می‌گویند تجربه را تجربه کردن خطاست. یک ضرب‌المثل آلمانی می‌گویند «یک اشتباه را دو بار نمی‌کنند» و ضرب‌المثل دیگری می‌گوید «کسی که اشتباه خود را تکرار کند، نادان است.» اما این چهره‌های سیاسی انیران‌نشین سازمان‌سازی را چندین بار تجربه کرده‌اند. می‌گویند گذشته چراغ راه آینده است، یعنی با جمع‌بندی از گذشته می‌توان حال و آینده را بهتر ساخت. با آن که این خانم‌ها و آقایان حتی یک‌بار نیز از تجربه‌های شکست‌خورده سازمان‌سازی خویش یک جمع‌بندی کوچک هم به افکار عمومی ارائه نداده‌اند، باز عزم خود را جزم کرده‌اند تا به رهبری خود یک سازمان سراسری تازه برای همه ایرانیان مخالف رژیم جمهوری اسلامی به‌وجود آورند.

پرسش آن است که خواست این چهره‌های سیاسی از این کار چیست؟ چرا بخشی از ایرانیان برون‌مرزی ناگهان به‌چنین تکاپوئی افتاده‌ است؟ چرا بدون ارائه یک جمع‌بندی از نتایج سازمان‌سازی‌های خود در گذشته‌ای نه چندان دور، دوباره برای ایجاد «سازمان‌های سیاسی فراگیر!!!» خیز برداشته‌اند و چرا این «کنفرانس‌ها» باید در پس درهای بسته تشکیل شوند؟

پاسخ به این پرسش‌ها زیاد سخت نیست، زیرا وضعیت رژیم اسلامی در دو سال گذشته دگرگون شده است. نخست آن که جنبش «سبز» مشروعیت مردمی رژیم را به دود هوا بدل ساخته است. دو دیگر آن که دو جناح از رژیم دچار اختلاف درونی شده‌اند و در رسانه‌های وابسته به «بیت رهبری» حتی شایعه برکناری احمدی‌نژاد از سوی «رهبر» هدفمندانه تبلیغ شد. سه دیگر آن که الویت سیاست «بیت رهبری» بر حذف مخالفین از حوزه قدرت سیاسی است، زیرا دیکتاتور فقط کوتوله‌های سیاسی را می‌تواند در کنار خود تحمل کند و در همین راستا تلاش می‌شود از شرکت هواداران احمدی‌نژاد در انتخابات مجلس آینده جلوگیری شود. چهار دیگر آن که سازمان‌ها و چهره‌های شناخته شده جناح «اصلاح‌طلب» شرکت در انتخابات را تحریم کرده‌اند و یا آن که در آن شرکت نخواهند کرد، زیرا می‌دانند شورای نگهبان به‌آن‌ها امکان شرکت در انتخاباتی آزاد را نخواهد داد. به‌این ترتیب رژیم جمهوری اسلامی به رهبری بی‌کفایت سید علی خامنه‌ای با گام‌های بلند مشروعیت مردمی خود را از دست ‌داده است.

در کنار بحران سیاسی درونی، رژیم اسلامی از بیرون نیز مورد هجوم همه‌جانبه قرار گرفته است. از یک‌سو حکومت بشار اسد در سوریه که مهم‌ترین متحد سیاسی- نظامی رژیم اسلامی در منطقه است، در بحران به‌سر می‌برد و سرنوشت مبارزه سیاسی در این کشور هنوز ناروشن است، زیرا مهم‌ترین نیروی مخالف سیاسی بشار اسد را نیروهای دین‌گرای سلفی تشکیل می‌دهند که با برخورداری از پشتیبانی مالی عربستان سعودی توانسته‌اند مبارزه مسلحانه با رژیم بعث را در این کشور آغاز کنند. در عوض اقلیت‌های مسیحی، دروزی، علوی، شیعه و هم‌چنین سکولارهای سوریه می‌دانند که هرگاه این نیرو به‌قدرت سیاسی دست یابد، آن‌ها را قتل عام خواهد کرد. به‌همین دلیل رژیم بشار اسد هنوز از پشتیبانی نیمی از جامعه سوریه برخوردار است، وضعیتی که رژیم‌های تونس، مصر و لیبی از آن برخوردار نبودند. از سوی دیگر روزی نیست که اسرائیل و متحدانش ‌بر طبل جنگ و بمباران تأسیسات هسته‌ای ایران نکوبند. اوباما نیز برای آن که بتواند در انتخابات ریاست جمهوری ماه نوامبر پیروز شود، به لابی یهودی هوادار اسرائیل این کشور نیازمند است و در نتیجه خواسته یا ناخواسته به دامنه تحریم‌ها، یعنی تحریم صنعت نفت و سیستم بانکی ایران به‌گونه‌ای چشم‌گیر افزوده است تا با محدودسازی درآمدهای نفتی دولت ایران، این رژیم را در برابر زیاده‌خواهی‌های امپریالیستی خود به تسلیم وادارد. در 30 ژانویه نیز قرار است وزیران خارجه کشورهای عضو اتحادیه اروپا تحریم‌های مشابه‌ای را علیه ایران تصویب کنند. محدود شدن درآمدهای نفتی از هم اکنون سایه شوم خود را بر گرده مردم ایران انداخته است. بالا رفتن بهای ارزهای خارجی، یعنی افزایش شتابان تورم و گرانی قیمت‌ها، یعنی افزایش فقر عمومی و تهی‌دست‌تر شدن اقشار آسیب‌پذیر. امپریالیست‌ها امیدوارند با تحقق این سیاست که دود آن مستقیمأ به چشم مردم ایران می‌رود، به دامنه نارضائی‌ها در درون کشور افزوده شود و موقعیت درونی رژیم اسلامی لرزان‌تر گردد.

هر اندازه رژیم ولایت فقیه پایگاه توده‌ای خود را بیش‌تر از دست ‌دهد، به‌همان نسبت نیز مجبور است به ابعاد نظامی‌سازی سیاست و اقتصاد کشور بی‌افزاید. در گذشته‌ای نه چندان دور سپاه و بسیج در سرکوب جنبش «سبز» نقشی کلیدی داشتند. امروز نیز بخش بزرگی از بودجه ملی صرف ارتش و سپاه می‌شود تا با تولید سلاح‌های مدرن بتوان اسرائیل و ایالات متحده آمریکا را از حمله نظامی به ایران بازداشت.

عامل دیگر پیروزی ایالات متحده آمریکا و کشورهای عضو ناتو در به اصطلاح «جنگ‌های بشردوستانه» است که نخست در یوگسلاوی، سپس در سودان و به تازه‌گی در لیبی با موفقیت تجربه شد. امپریالیسم جهانی می‌تواند منافع منطقه‌ای خود را در پس پرده «دفاع از حقوق شهروندی» پنهان سازد و به‌نام «حقوق بشر» به جنگ دولت‌های «یاغی» رود.

به‌این ترتیب بوی کباب تازه‌ای به دماغ بخشی از اپوزیسیون برون‌مرزی رسیده است. کسانی که در پی برگزاری این کنفرانس‌هایند، بر این باورند که با ایجاد «کنگره ملی» و «گفتمان ملی برای گذار به دمکراسی» می‌توان در تعیین آینده ایران نقشی داشت. برخی از این چهره‌ها حتی بر این باورند که کارشان کارستان است، زیرا گویا برگزاری چنین کنفرانسی «نقشه راه صلح» است با هدف «جلوگیری از جنگ» در ایران. به‌عبارت دیگر، این خانم‌ها و آقایان به‌خاطر روابطی که با برخی از سناتورهای آمریکائی و نمایندگان مجالس اروپائی دارند، دچار توهم شده‌اند و می‌پندارند «تاریخ» مسئولیت دگرگونی حکومت در ایران را بر دوش آن‌ها نهاده است. آن‌ها یک بار دیگر به این نتیجه رسیده‌اند که با ایجاد یک سازمان سراسری از نیروهای اپوزیسیون در انیران و برخورداری از پشتیبانی رسانه‌ای دولت‌های غربی می‌توانند رهبری جنبش آزادی‌خواهی مردم در ایران را نیز به‌دست گیرند.

اما ناسازه‌گاری‌ها از همین‌جا آغاز می‌شود، زیرا از یک‌سو خانم‌ها و آقایان شرکت کننده در این کنفرانس‌ها خواهان تحقق دولت سکولار، جدائی دین از سیاست، لغو قانون اعدام و تحقق دولت فدرال هستند و از سوی دیگر ایران هسته‌ای را تهدیدی برای «صلح جهان» ارزیابی می‌کنند. در عوض جنبش «سبز» که یگانه جنبش با پایگاه گسترده توده‌ای در ایران است، هنوز از اسلام نبریده است، یعنی همه چیز است، اما جنبش سکولار نیست. نیروهای سکولار هر چند در ایران وجود دارند، اما در حال حاضر فاقد تشکیلات و نفوذ در میان توده‌اند. تجربه نیمه‌انقلاب‌های تونس، لیبی، مصر نیز نشان می‌دهد که در این کشورها اکثریت مردم هنوز به دنبال نیروهای اسلام‌گرایند و نیروهای دمکرات و سکولار در حاشیه قرار دارند. «جنبش «سبز» نیز آشکار ساخت که ایران در این زمینه تافته جدابافته نیست. بنابراین روشن نیست این سازمان‌های سراسری که قرار است در انیران تشکیل شوند، چگونه می‌خواهند خود را نماینده تمامی و یا بخشی از جنبش درون کشور بنامند! هم‌چنین بنا بر گزارش بسیاری از خبرنگاران خارجی که از ایران دیدن کرده‌اند، نه فقط رهبران جنبش «سبز»، بلکه اکثریت چشم‌گیر ایرانیان هوادار صنایع هسته‌ای و غنی‌سازی اورانیوم در میهن خودند، اما این خانم‌ها و آقایان برای آن که بتوانند از پشتیبانی دولت‌های اروپائی، ایالات متحده آمریکا و حتی دولت نژادپرست اسرائیل برخوردار گردند، می‌خواهند به ما بقبولانند که غنی‌سازی اورانیوم با منافع مردم ایران در تضاد قرار دارد. به‌ عبارت دیگر، اینان برای باورها و تشخیص مردم ایران پشیزی ارزش قائل نیستند و آنان را نادان و خود را صاحب «خرد ناب» می‌دانند. هم‌چنین باز بنا بر همین نظرسنجی‌های روزنامه‌نگاران خارجی اکثریت چشم‌گیر مردم ایران، هر چند از رژیم استبدادی ولایت فقیه نفرت دارند، اما با هرگونه تجاوز نظامی به میهن خود مخالفند.

پس از کشته شدن قذافی در لیبی خانم کلینتون در مصاحبه‌ای با بی بی سی فارسی یادآور شد که رهبری جنبش «سبز» در زمانی که این جنبش توسط اوباشان رژیم ولایت فقیه سرکوب می‌شد، از دولت آمریکا تقاضای کمک نکرد.[2] دلیل آن هم روشن است، زیرا رهبران آن جنبش از بطن انقلاب ضد پهلوی زاده شدند که انقلابی استقلال‌طلبانه و ضد آمریکائی بود. اما سخن نهفته در مصاحبه خانم کلینتون آن است که اگر یک نیروی سیاسی فعال در ایران از ما کمک بخواهد، دولت آمریکا همان‌گونه که به‌یاری اپوزیسیون در سودان و لیبی شتافت، حتمأ به اپوزیسیون ایران نیز یاری خواهد رساند. خانم کلینتون با این سخنان خود بوی کباب قدرت سیاسی را به دماغ اپوزیسیون انیران‌نشین رساند. پس برای آن که اپوزیسیون برون‌مرزی در مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی بتواند از همه گونه پشتیبانی دولت‌های غربی برخوردار گردد، باید به‌چند کار دست زند. یکی آن که باید در انیران یک سازمان در و پیکردار به‌وجود آورد. دیگر آن که باید در ایران اپوزیسیونی فعال به‌وجود آورد تا رژیم اسلامی مجبور به سرکوب خونین آن گردد. در این زمینه در گذشته کوشیدند از پدیده اقوام بهره گیرند و برای خلق‌های مختلف ایران سازمان‌های سیاسی و نظامی رنگارنگی به‌وجود آوردند. در کردستان گروه پژاک را بازسازی کردند تا مسلحانه علیه ارتش ایران بجنگد. در بلوچستان گروه طالبانی جندالله را راه انداختند تا آن منطقه را به آشوب کشد. رهبر یکی از شاخه‌های حزب دمکرات کردستان رسمأ از مقامات آمریکائی خواست برای آزادسازی مناطق کردنشین ایران از «استعمار فارس‌ها» به این مناطق لشکرکشی کند. گروه «الاحواز» را با پول و کمک‌های لژیستیکی کشورهای عربی خلیج فارس به‌وجود آوردند تا بتواند با مبارزه مسلحانه خوزستان را به جمهوری «الاحواز» عربی تبدیل کند. در آذربایجان ناگهان گروه‌های شوینستی مختلفی را ایجاد کردند تا خواستار پیوستن این بخش از ایران به جمهوری آذربایجان گردند. و سرانجام با شرکت رهبران همین سازمان‌های من درآوردی در کنگره آمریکا کنفرانس خلق‌های ایران را برگزار کردند تا بتوانند جنگ هفتاد و دو ملت را در ایران راه اندازند. به‌عبارت دیگر، دولت‌های امپریالیستی و اسرائیل هنوز هم بر این باورند که از یک‌سو می‌توان با به‌راه انداختن آشوب‌های قومی زمینه را برای به‌اصطلاح «جنگ بشردوستانه» علیه رژیم اسلامی آماده ساخت و از سوی دیگر ایران را برای همیشه تجزیه کرد.

اما بزرگ‌ترین جنبش سیاسی دو سال گذشته ایران که شکوه و بزرگی آن چشم جهانیان را خیره کرد، جنبش مدنی و اصلاح طلب «سبز» بود که بدون خشونت کوشید برای تحقق خواست‌های خود مبارزه کند. این جنبش با دامن زدن به جنبش‌های مدنی پنداشت می‌تواند رژیم ولایت فقیه را به پذیرش خواست‌ها و حقوق تدوین شده مردم در قانون اساسی مجبور کند. این جنبش هر چند اینک به آتش زیر خاکستر بدل شده است، اما هر لحظه می‌تواند به جنبشی فراگیر بدل گردد و شاید از خواست‌های گذشته خود نیز فراتر رود. بنابراین ایالات متحده آمریکا، ناتو و اسرائیل نمی‌توانند با پشتیبانی از خواست‌های جنبش «سبز» دلائل حمله «بشردوستانه» خود به ایران را توجیه کنند، مگر آن که بتوانند جنبش‌های تازه‌ای را در رابطه با نیازهای خود در ایران راه اندازند.

من خود بارها از برخی از سیاست‌مردان آلمان شنیده‌ام که مشکل اپوزیسیون ایران پراکندگی آن است و بنابراین ایجاد یک سازمان اپوزیسیون که بتواند نیروهای عمده سیاسی را در درون خود بسیج کند و دست‌آموز این قدرت‌ها نیز باشد و سیاست آن‌ها را به‌مثابه سیاست خردورزانه و منطبق با منافع ملی ایرانیان تبلیغ کند، بهترین فرصت برای «رهائی» ایران از چنگال رژیم ولایت فقیه است. حتی یک بار یک روزنامه نگار آلمانی که بارها به ایران نیز سفر کرده و به «متخصص» اوضاع ایران بدل شده است، کوشید مرا متقاعد کند که ایجاد یک جبهه سیاسی از مجاهدین خلق، سلطنت‌طلبان، دمکرات‌ها و ... بهترین راه حل است، زیرا چنین تشکیلاتی می‌تواند از کلان‌ترین کمک‌های مالی، سیاسی و نظامی دولت‌های غربی برخوردار گردد و در مجامع بین‌المللی موی دماغ رژیم شود. اما می‌دانیم که چنین ترکیبی از اضداد شدنی نیست و به‌همین دلیل هم این همه تلاش، از تشکیل «شورای ملی مقاومت» گرفته تا «اتحادیه جمهوری‌خواهان» و ... همگی با شکست روبه‌رو شدند.

چکیده آن که بدون وجود یک جنبش سیاسی نیرومند و پویا در ایران نمی‌توان پروژه سازمان سیاسی سراسری نیروهای اپوزیسیون در انیران را به‌وجود آورد که دولت‌های غربی خواستار تحقق آنند. این پروژه حتی با برخورداری از سرمایه و امکانات لژیستیکی این دولت‌ها قابل تحقق نیست، وجود چند چهره سیاسی که در گذشته‌ای نه چندان دور در ایران فعال سیاسی و حتی نماینده مجلس شورای اسلامی بودند و اینک چندی است به انیران آمده‌اند و به برگزارکنندگان این کنفرانس‌ها پیوسته‌اند، درستی این اصل را خدشه‌‌دار نمی‌کند. میدان مبارزه ایران است و سازمان‌هائی که در خارج از کشور فعالیت می‌کنند، بدون برخورداری از مشروعیت جنبش داخل کشور عرض خود می‌برند و زحمت ما می‌دارند.

4 ژانویه 2012
www.manouchehr-salehi.de
msalehi@t-online.de

پانوشت‌ها:

[1] بنگرید به مصاحبه مسیح علی‌نژاد با رضا پهلوی در آدرس زیر:
http://www.youtube.com/
[2] بنگرید به این آدرس:

http://www.bbc.co.uk/

لطفاً تنگه ی هرمز را ببنديد؛ می خواهيم خوزستان را بگيريم!

لطفاً تنگه ی هرمز را ببنديد؛ می خواهيم خوزستان را بگيريم!
محمد علی اصفهانی

در ژانويه ی ۲۰۰۵ و به هنگام بيا و برو دار و دسته ی بوش، جان پيلجر، نويسنده و روزنامه نگار بسيار معتبر و کارکشته، و مستند ساز برجسته يی که از عميق ترين اعتماد ها و احترام های افراد و نيرو های مترقی و پيشرو جهان بر خوردار است، در مقاله يی که در همان زمان آن را ترجمه و منتشر کردم چنين نوشت:
«پنتاگون، هيچ نقشه يی برای تسخير تمام ايران ندارد. آمريکا به يک نوار مرزی ايران با عراق، چشم دوخته است. و اين نوار، خوزستان است: مرکز نود درصد نفت ايران.
«روزنامه ی Beirut's Daily Star نوشته است که: نخستين گام اتخاذ شده به وسيله ی نيرو های متجاوز، اشغال منطقه ی سرشار از نفت خوزستان، تضمين امنيت و کنترل تنگه ی حسّاس هرمز، و قطع کردن نفت مورد نياز نظامی ايران است...
بوش، با کنترل نفت ايران و عراق (و عربستان سعودی که در خدمت خود اوست)، آن چيزی را به دست خواهد آورد که ريچارد نيکسون، بزرگترين امتياز همه چيز ناميده بودش...»

جان پيلجر در همان مقاله، با تأکيد بر اين که در سال پيش از آن، يعنی در سال ۲۰۰۴ پنتاگون، پانصد بمب bunker - busting به اسراييل، تحويل داده است پرسيده بود که آيا در صورتی که همه چيز مطابق برنامه به پيش رود، آيا اسراييل، آن بمب ها را [که تا به امروز قاعدتاً بر تعدادشان افزوده شده است] عليه ايرانِ مستأصل به کار خواهد برد؟ (۱)

از آن سال تا به حال، بسياری چيز ها تغيير کرده اند، که شايد مهم ترين اشان را در ار تباط با سرنوشت ميهن ما، در زمينه ی خارجی و در زمينه ی داخلی بتوان اين دو عامل دانست:

۱ ـ در آن زمان، کاخ سفيد در اختيار دار و دسته ی جرج بوش بود؛ و سرمست از پيروزی نئوکان ها در انتخابات.
کسانی چون جرج بوش، چيزی نبودند و نيستند به جز نشانه های به چشم آمدنی مکتبی کامل و همه جانبه و متشکل و دارای برنامه ی دقيق در همه ی امور، که ـ از سر اشتباه ـ بدون شناخت ذات آن، بيشتر با شکل سياسی اش از آن به عنوان مکتب نئوکان ها ياد می شود.
امروز شايد ديگر نيازی نباشد که در اثبات عزم جزم نئوکان ها (که با کان ها فرق دارند) برای تغيير نقشه ی جغرافيايی منطقه، و حمله به ايران، بعد از آن دو حمله ی از نظر آن ها موفق به افغانستان و عراق، چندان نوشته شود.
همان اندازه که در آن سال ها به وسيله ی صلح طلبان و وجدان های بيدار جهاني، نوشته شد، و من هم (درحد توان خود) ترجمه ی گزيده يی از آن نوشته ها را تقريباً همزمان با انتشارشان، در اختيار خوانندگان ايرانی قرار دادم، دستکم تا حدودي، ما را در اينجا از ورود به آن مقوله، بی نياز می کند.

۲ ـ نظام حاکم بر ايران، اگرچه روند محتوم فروپاشی خود را طی می کرد، اما تا به اين اندازه که امروز می بينيم به صورت لاشه ی متعفنی در حال تجزيه ی نهايی ذرات باقی مانده اش در نيامده بود، و هنوز خيلی کار ها از آن بر می آمد.
حتي، همانطور که هم در بخش ديگری از همان مقاله ی جان پيلجر که در بالا به آن اشاره رفت، و هم در مقالات ديگری که باز هم در آن زمان ترجمه و منتشر کرده بودم می خوانديم، نظام ملايان، خود را در موقعيتی می ديد که تصميم به تغيير ارز خريد و فروش نفت، از دلار به يورو گرفته بود. تصميمی که صدام نيز در آخرين دوران حکومتش به آن فکر می کرد، و جان پيلجر و ديگران، آن را يکی از دلايل حمله ی سريع جرج بوش پسر به عراق می دانستند.
به عنوان مثال، جان پيلجر در همان مقاله نوشته بود که:
«در حال حاضر، دلار، بر روی کاغذ، يک اسکناس بی ارزش است که بار سنگين يک وام ملّی بيش از هشت تريليون دلاري، و يک کسر درآمد بيش از ششصد بيليون دلاری را حمل می کند. بايد نفت، با دلار، داد و ستد شود، تا دلار، به عنوان يک ذخيره ی متداول جهاني، باقی بماند.
«آنچه رژيم بوش از آن می ترسد، جاه طلبی اتمی ايران نيست. بلکه تأثير گذاری ايران است، به عنوان چهارمين توليد کننده ی نفت جهان، در شکستن مونوپلی دلار.»

پرداختن بيشتر به اين موضوع، در مجال اين مقاله نيست، چرا که:
ـ آن روز ها که، حد اقل در تئوري، نظام حاکم بر ايران، قادر به انجام چنين برنامه هايی بود گذشته اند و بازگشتی هم از اين نظر در کار نيست.
ـ در سال های اخير، شاهد آشفتگی های حيرت انگيزی در نظم جهانی سرمايه، و زير و رو شدن بسياری از معادلات بوديم و هستيم که شايد حتی در ذهن سرمايه داری نوين و گلوبال جهانی در شکل معاصر آن، يعنی به تعبيری ديگر ـ و با اندکی تسامح ـ همان امپرياليسم در هيأت امروزی اش، نمی گنجيد.
ـ و می توان در ارتباط با اقتصاد ايران، به اين، اضافه کرد مثلاً مواردی را چون افزايش حيرت انگيز بهای دلار در ايران (يعنی در واقع، پايين آمدن ارزش پول ايران) در پی تحريم بانک مرکزی ايران به وسيله ی آمريکا، و با پشتيبانی فرانسه ی نيکولا سارکوزی و چند کشور ديگر.

بررسی علمی اين موارد را همان بهتر که به اهل علم اقتصاد در ميان ايرانيان و غير ايرانيان واگذاريم، و به دو عامل اصلی مورد بحث اين مقاله بپردازيم.


ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
انتخابات آمريکا ، «موضوع» ايران، و موقعيت شکننده ی اوباما
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ

قبلاً هم در باره ی قرار دادن اوباما توسط جمهوری خواهان، و به خصوص جنگ طلب هايشان، در برابر بازی باخت ـ باخت در مورد ايران نوشته بودم. (۲)
واقعيت، اين است که اوباما مايل به برخورد نظامی با ايران نيست، و تا جايی که بتواند و مصالح امپرياليستی او اجازه دهد، از اين کار سر باز خواهد زد، و ديگران را هم از حمله به ايران بر حذر خواهد داشت. چه حمله ی محدود؛ و چه حمله ی نامحدود.
او حتی در چهارچوب منافع امپرياليسم آمريکا، بسيار کوشيد تا به نوعی با حاکميت ملايان بر سر مسائلی که به حفظ موقعيت سياسی خود او و به منافع آمريکا مربوط می شود کنار بيايد. و اين کوشش او تا مدتی پس از آغاز جنبش بزرگ و سراسری خرداد ۱۳۸۸ هم ادامه داشت.
اما پيام نوزوزی سال ۱۳۸۹ او به مردم ايران، و نام بردن از چند چهره ی محبوب مدنی و فرهنگی ايراتی که پشتيبان و همراه جنبش خرداد هستند، نشان داد که او نيز دريافته است که:

۱ـ کنار آمدن با ملايان، در شرايط کنوني، به دلايل متعدد، از جمله به همان دلايل که در مقاله ی «اگر آتش جنگ را نمی خواهيم، آتش جنبش را دوباره برافروزيم» (۳) بر شمرده بودم امکان پذير نيست.

۲ـ جنبش خرداد ، يا همانچه به «جنبش سبز»، معروف شده است (و دعوايی هم بر سر اسم نيست، و آنچه مهم است مسمّاست نه اسم) از آنچنان پايگاه مستحکمی در ميان مردم برخوردار است که ناديده گرفتن آن، چيزی به جز خودکشی نخواهد بود. و اگر ملايان، تن به اين خودکشی داده اند او نبايد سرنوشت خود را به سرنوشت اينان گره بزند.

۳ـ جنبش خرداد (بالقوّه) مانعی بزرگ بر سر راه دخالت نظامی در ايران، يعنی بر سر راه رقيبان هار اوباماست، و اگر خيری از اوباما نصيب اين جنبش نمی شود (و ما را به خير تو اميد نيست، شر مرسان) از اين جنبش آنچه نصيب او شده است و می شود، آگاهی افکار عمومی جهان از وجود اپوزيسيونی نيرومند، مدني، ومسالمت جو داخل ايران است. يعنی چيزی بر خلاف آنچه رقيبان جنگ افروز اوباما در صدد القای آن هستند، و هم حمايت لابی های نيرومند اسراييل را پشت سر خود دارند، و هم تا پايان قمار (و نه بعد از آن) کارت جنگ افروزان «بومی» در «اپوزيسيون» ايران را در جيب و شايد هم روی ميز خود.

جنبش خرداد، به افکار عمومی جهان اين واقعيت را اعلام کرده است که ايران می تواند از درون تغيير کند؛ و نه نيازی به تجاوز نظامی به ايران است، و نه نيازی به کسانی است که با به کارگيری آنان، از ايران عراقی ديگر ساخته شود. عراقی که علاوه بر آن همه خسارات جانی و مالی برای مردم آن ـ همانطور که می بينيم ـ به محض خروج نيرو های نظامی آمريکايی از آن، تمامی مزدوران آمريکا در آن به جان يکديگر افتاده اند.

نگاهی سريع و گذرا به صحنه ی امروز عراق بياندازيم:
نوری مالکی که سرش در آخور آمريکاست اما دلش در طويله ی جماران، حکم دستگيری يک مزدور ديگر آمريکا را که اتفاقاً معاون خود همين جناب است (!) صادر می کند بدون آن که تا همين حالا هم موفق به جلب او (يعنی جلب معاون خودش) شده باشد... اياد علاوي، از زمينه سازان اشغال عراق، و از مسئولان ارشد استخبارات صدام، که نوشته اند به دست خود با تپانچه بر سر زندانيان شليک می کرد ساز خودش را می نوازد... فلان آخوند يا غير آخوند که رزق و روزی مادی و غير مادی و سياسی اش را نتوانسته است در حد انتظار خود، از حکومت ايران دريافت کند بالا می پرد و پايين می پرد... فلان غير آخوند يا آخوند مزدور خامنه پايين می پرد و بالا می پرد... مقتدی صدر، يک چشمک به آمريکا می زند و يک چشمک به بعثی ها می زند و يک چشمک به ملايان ايران می زند، و گاهی هم ـ به تناسب ـ جای چشمک را با جفتک عوض می کند.... اين يکی دم در خانه ی آن يکی بمب می گذارد؛ و آن يکی دم در خانه ی اين يکی می شاشد... و همه اشان دسته جمعی در پی پست ترين منافع خود مشغول ادامه ی مأموريت جرج بوش در کشتار مردم عراق، و ويران کردن آنچه هنوز از آن کشور باقی مانده است هستند.
حکومت ايران هم، که البته و صد البته، می خواهد جای خالی آمريکا را پر کند. هم برای تجاوز و ويران گري؛ هم برای غارت؛ هم برای سنگری ديگر ساختن به منظور حمله به عالم و آدم؛ و هم برای جای پای محکمی در منطقه يافتن و باج گيری های بيشتر و ماجراجويی های ديگر...
و اين همه، تازه در حالی که هنوز يک ماه هم از خروج نيرو های نظامی آمريکا از عراق نگذشته است!

اوباما و کسانی که از او در حزبش و بيرون حزبش حمايت می کنند، امپرياليسم را در چهره ی ديگرش ترجيح می دهند تا در چهره ی هار ترين و درنده ترين جناح های آن. هر دو در پی يک هدفِ تقريباً مشترک، اما با استراتژی و تاکتيک متفاوت.


ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
آيا اوباما به دام خواهد افتاد؟
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ

آيا اوباما به دام خواهد افتاد؟ تا آنجا که به خودش مربوط می شود، معلوم است که تمايلی به افتادن در دام ندارد. اما فقط تمايل او کافی نيست. چندين عامل ديگر در کارند. از جمله:

۱ـ انتخاباتی که عملاً شروع شده است، و به روال کار انتخابات در آمريکا، در نوامبر امسال، تکليف نهايی اش تعيين خواهد شد.

۲ـ رقيبانی درون حزب دموکرات، که به خاطر شکست دادن اوباما حتی حاضرند با رقيبان مشترک خودشان و او، در حزب جمهوری خواه، و به خصوص در ميان نئوکان ها و متحدينشان (متحدين نئوکان ها در حزب جمهوری خواه، الزاماً نئوکان نيستند) همراه شوند. و می بينيم که شده اند. همانطور که در مورد انتخاب جان بولتون به عنوان نماينده ی آمريکا در سازمان ملل متحد، يعنی در سازمانی که او بار ها گفته بود که اصلاً قبولش ندارد، به کمک بوش شتافتند. چرا که تعداد قابل توجهی از نمايندگان حزب جمهوری خواه (حزب اکثريت در آن زمان) حاضر نشده بودند که به اين فرد بد نام و مافيايی رأی دهند. (۳)

(و ضمناً فراموش نکنيم که جان بولتون، يک نفر نيست. وگرنه بهايی فقط در حد همان يک نفر می داشت. او يک استراتژ برجسته ی نئوکان ها، از سرشناس ترين و پر تجربه ترين سخنگويان آن ها، و نمايندگی کننده ی خطوط آن هاست؛ و با تشکل های مافيايی و شبه مافيايي، و لابی های اسراييلی در ارتباط و بده و بستان است؛ و از همين روست که مجموعه يی از نابکار ترين و آلوده ترين وزرای کابينه ی جرج بوش، و رييسان سابق سيا و اف بی آي، و کثيف ترين دولتمردان دو دهه ی اخير آمريکا را در حلقه ی خود يا در کنار خود دارد. و آن ها هستند که با دهان او مرتباً از ضرورت تجاوز نظامی به ايران و بمباران ميهن ما به وسيله ی اسراييل و آمريکا سخن می گويند.)

۳ـ نظام حاکم بر ايران، که بخش قابل توجهی در آن را کسانی تشکيل می دهند که از سر بلاهت، گمان می کنند که به هر طريقی که ممکن است بايد جنگی محدود (يا حتی نامحدود) با آمريکا به راه بياندازند.
کسان ديگری نيز درون همين نظام، وجود دارند که بنا به وظايف محوله، آن بخش عمده را تا آنجا که ممکن است به دست يازيدن به چنين کاری تشويق و تشجيع می کنند. و اگر نشد، باز هم بنا بر وظايف محوله، به هنگام فرا رسيدن زمان اجرايی شدن احتمالی طرح نهايی باز هم احتمالی (اما احتمال روز به روز فزاينده ی) حمله به ايران، در يک چشم بر هم زدن، جرقه ی جنگ را از جايی که شايد کسی گمان نبرد خواهند زد.
اين ها می توانند مأموران رسمی و شماره دار سازمان های اطلاعاتی متعدد ذی نفع، و يا افراد جريان های ديگر ذی نفع در حمله به ايران باشند.
اما نتيجه، يکی است: اگر جنگی در بگيرد، اوباما ناچار خواهد شد که با آن همراه شود.
در اين مورد، و مسايل پيرامون اش بسيار نوشته ام و مکث کردن بيشتر بر آن در اين چند سطر مختصر، ضرورتی ندارد. (۴)


ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
انهدام نظام خلافت و ولايت، بهترين تضمين مقابله با خطر جنگ است
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ

حرف، منظورم حرف خودم است و اعتقاد خودم البته، همان است که پيشتر از اين هم در آغاز از سر گرفته شدن زمزمه ی جنگ، نوشته بودم: «اگر آتش جنگ را نمی خواهيم، آتش جنبش را دوباره بر افروزيم».

ملايان ـ و فکر می کنم خود اهريمن جماران ـ اينگونه گمان می برند که يا با عربده کشی و هارت و پورت های صد من يک غازشان خواهند توانست، باجی بگيرند و به حيات نکبتشان از اين طريق ادامه دهند، و يا جنگی محدود در خواهد گرفت و آن ها قادر خواهند شد که به بهانه ی آن، هم خود را از شر جنبش، خلاص کنند، و هم عده يی را از ميان اپوزيسيون، يا مردم عادي، تحت عنوان دفاع از وطن، گرد خودشان جمع بياورند.
و در هر دو مورد، اشتباه می کنند:
ـ نخست اين که آن ها آن قدر ناتوان و ضعيف شده اند که هيچ قدرت خارجی بزرگی ديگر امروز روی توان آن ها حساب نمی کند تا خود را محتاج باج دادن به آن ها ببيند.
ـ و دوم اين که نفرت عمومی از آن ها به حدی است که مردم، تحت هيچ شرايطی حاضر به گرد آمدن پيرامون آن ها نخواهند شد، و همانطور که مهندس موسوی نيز، يک سال و نيم پيش، تأکيد کرده است، جنبش، صفوف خود در مقابله با جنگ را هرگز با صفوف کسانی که خود با ماجراجويی های خود از مسببان و بانيان آن هستند پيوند نخواهد زد.
و نيز اين که باز به قول او: اگرچه «ما بايد عنصر مقاومت در مقابل تهديد و تعرض خارجی را به عنوان يک ضرورت در کنار ساير مطالبات خود بنشانيم» اما حکومت بايد بداند که اين جنبش «به سرکوب گران اجازه نخواهد داد با ايجاد وضعيت اضطراری در کشور، و استقبال از درگيری های نظامي، از پاسخگويی و مسئوليت پذيری فرار کنند... يک دولت نامشروع و سرکوبگر و در حال جنگ با ملت خود نمی تواند در مقابل تهديدات بيگانه مقاومت نمايد. در چنين حالتی يا بايد به بيگانگان باج دهد و يا کشور را در آستانه خطرات مهلک افکند.» (۶)

اصلاح طلبان غير حکومتي، چه خود بگويند و چه خود نگويند، و چه خود بدانند و چه خود ندانند، و حتی چه خود خواسته باشند و چه خود نخواسته باشند، به دليل همراهی عملی و عينی اشان با مردم، و يا دستکم نايستادن در برابر خواسته های مردم، به همان نتيجه يی رسيده اند يا می رسند که جنبش خرداد در تماميت اش، به آن رسيده بود يا به آن رسيده است: کل اين نظام بايد برود.
اگر کسی به ابتدايی ترين و ساده ترين خواست های جنبش وفادار باشد، چون هرگز تحقق آن خواست ها در چنين نظامی عملی نخواهد بود، به طور طبيعی به نفی اين نظام می رسد. و شاهديم که وفاداری به خواست های ابتدايی جنبش، و پا فشاری بر اين خواست ها از سوی اصلاح طلبان غير حکومتی (آن هم با پرداخت هزينه های گران) وجه مشترکی شده است ميان آن ها و انقلاب گرايان و سرنگونی طلبان.

بيهوده نيست که کسانی که در آشکار يا در نهان، خواهان تجاوز نظامی به ايران هستند، و در «بهترين» شکل، آرزوی اشان تبديل کردن مبارزه در ايران به چيزی است شبيه آنچه در ليبی و تحت فرماندهی ناتو گذشت، مرتباً به «اصلاح طلبان» گير می دهند. و مخصوصاً به آنچه «جنبش سبز» ناميده می شود، و البته بر خلاف نامش، رنگين کمانی است.
هر سخني، حتی اگر حق باشد ـ که البته ذره يی حقيقت و درستی در سخن اين دسته ی دغل باز اخير ديده نمی شود ـ الزاماً با حسن نيت بيان نمی شود.
آن کس که «بلحاج» القاعده يی مزدور ناتو در ليبی (که برای کمک به انقلابيون سوري، فعلاً در مرز سوريه مستقر شده است!) و يا مثلاً وزير «دادگستری» ليبی تا چند ماه قبل از سقوط حکومت قذافی را «ارتش آزادی بخش ليبی» می نامد، و در انتظار کشتار ميليونی مردم ايران روزشماری و ساعت شماری می کند، و از هيچ کمکی برای هموار کردن راه تجاوز نظامی به ايران کوتاهی نمی ورزد، دروغ می گويد وقتی که اشک برای زندانيان و شکنجه شدگان و شهيدان دهه ی ۶۰ و تابستان ۶۷ می ريزد و با سپر کردن رنج و خون آنان، می خواهد صحنه را از حريف، خالی کند به اميد آن که راه را برای خود بگشايد.
دروغ می گويد.
و آن کسی دروغ می گويد که می داند حق با او نيست و با طرف مقابل اوست.
و آن کسی دروغ می گويد که پيشاپيش، جبونی و زبونی خود را، حداقل در نزد خود و در خلوت خود و در دل خود و در ضمير خود حس کرده باشد.
عقب افتاده ترين اصلاح طلب غير حکومتي، بر به قول خود انقلابی ترين سرنگونی طلبی که سرنگونی را از طريق تجاوز نظامی عريان يا در پوشش حمايت «بشر دوستانه» و «ليبيانه» می طلبد شرف دارد. چرا که اولي، هرچه باشد درون صف خلق ـ اگرچه در منتهی اليه راست آن ـ قرار دارد؛ و دومی بيرون صف خلق، و درون صف ضد خلق.

حواسمان را جمع کنيم. مخصوصاً در اين روز ها. تمام دستگاه اهريمنی جنگ افروزان، چه از نوع خارجی و چه از نوع بومي، و چه از نوع اپوزيسيون و چه از نوع پوزيسيون، هر کدام به نيت خود، و به طمع خود، دست به کار شده اند...

ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
و اما مسأله ی تنگه ی هرمز
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ

چهار سال پيش، در همين امروز روزي، در ششم ژانويه ی ۲۰۰۸ سخن از يک «درگيری ميان قايق های ايرانی با کشتی های آمريکايی در تنگه ی هرمز» به ميان آمد که من نيز به سهم خود، چند مقاله در زمينه ی راست و دروغ اين «درگيری» نوشتم يا ترجمه کردم و همراه با تفصيلات لازم منتشر ساختم، و توضيح دادم که کم نيستند تحليل گرانی که شباهت های خطرناکی ميان اين حادثه و آنچه به عنوان «حوادث خليج تانکِن» معروف شده است و در سال ۱۹۶۴ عامل تصعيد کيفی جنگ آمريکا در ويتنام شد می بيينند و نسبت به آن هشدار می دهند. از ميشل شوسودوسکی و ليندمن و آلن درنو و ديگران گرفته تا سيمور هرش، روزنامه نگار برجسته يی که ماهيت جنگ آمريکا در ويتنام را نه آنگونه که بسياری از رسانه های آمريکايی وانمود می کردند بلکه آن گونه که بود، از جمله با افشای قتل عام ساکنان «مای لايی» در اختيار افکار عمومی مردم آمريکا (و جهان) قرار می داد؛ و علاوه بر افشاگری های متعدد ديگر همچون افشاگری در مورد تشکيل «اداره ی برنامه های ويژه» تحت نظارت رامسفلد برای زمينه سازی اشغال عراق، افشای جنايات جرج بوش در زندان ابوغريب نيزتوسط او انجام گرفت، و نيز از بعضی چيزهای ديگر (...) پرده برداشت که فعلاً بماند...

سيمور هرش، در کنفرانس مطبوعاتی يی که برای بيان قسمت هايی از نکات سانسور شده ی مقاله ی معروفش در نشريه «نيويورکر» (مقاله يی جنجالی تحت عنوان «آماده سازی ميدان جنگ») در تابستان ۲۰۰۸ برگزار کرد، ضمن اشاره به اين که «بوش، در آن ايام درگيری تنگه ی هرمز قرار بود به خاورميانه سفر کند، و به ترفندی نياز داشت»، از يک گرد هم آيی در دفتر ديک چينی خبر داد که در آن «يک دوجين پيشنهاد و طرح در باره ی چگونگی تحريک کردن آمريکا به حمله به ايران مورد بررسی قرار گرفته بود، و موضوع همه ی اين طرح ها هم اين بود که چگونه می توان کاری کرد که آتش جنگ در بگيرد.»
سيمور هرش اضافه کرد:
«در ميان اين يک دوجين پيشنهاد و طرح، آنچه بيشتر از بقيه توجه مرا به خود جلب کرد اين پيشنهاد بود: ما، در کارخانه ی کشتی سازی خودمان چهار يا پنج کشتی شبيه به کشتی های کوچک گشتی ايران بسازيم. و بعد، تعدادی از افراد ويژه ی نيروی دريايی خودمان را به شکل و شمايل ايرانی ها درآوريم و همراه با مقدار زيادی سلاح، سوار اين کشتی ها کنيم و در منطقه به راه بياندازيم. آن وقت، يکی از کشتی های واقعی خودمان را به تنگه ی هرمز بفرستيم و تيراندازی شروع شود.»
ولی توضيح داد که:
«اين طرح، گرچه می توانست کارساز باشد، نوعی آتش گشودن بر خود می بود و منجر به تعدادی تلفات جانی می شد. و از اين رو مورد موافقت قرار نگرفت. به خصوص که يکی از درس هايی که دستگاه بوش در واقعه ی ژانويه ی امسال تنگه ی هرمز آموخت اين بود که مردم آمريکا وقتی از بلند شدن تق و توق سلاح ها حمايت می کنند که حادثه يی واقعی رخ داده باشد.» (۷)

و حالا انگار دارد آن حادثه ی واقعی رخ می دهد.
خبر ها در اين باره کم نيستند؛ و اغلب ما تعدادی از آن ها را خوانده ايم و شنيده ايم. تهديد های احمقانه (و به حساب خودشان رندانه) ملايان به بستن تنگه ی هرمز، آزمايش موشکي، و رژه ی مثلاً «هولناک و وحشت آفرين» موسوم به «رزمايش ولايت ۹۰» در منطقه، و حالا هم عربده کشی فرمانده ارتش خامنه اي، «امير سرلشگر صالحی» که:
«اين رزمايش برای تمامی کشور ها چه دوست و چه دشمن دارای پيامی است که دشمنان، اين پيام را به خوبی درک کردند و در ابتدای رزمايش ديديم که ناو هواپيمابر آمريکايی از خليج فارس خارج و با گذر از تنگه هرمز در دريای عمان مستقر شد. به آنها توصيه، هشدار و تذکر می دهيم که اين ناو به منطقه سابق خود در خليج فارس برنگردد. چرا که ما عادت نداريم تذکر را تکرار کنيم و فقط يکبار تذکر می دهيم»!!

اين الدرم بلدرم کردن ها هم مثل تعارف است و آمد و نيامد دارد.
نخواستيم پول سفره ی نفت را بر سر سفره مردم ميهنمان بياوريد. خوزستان ما، مرکز نود درصد نفت ايران را، دو دستی تحويل آمريکاييانی ندهيد که به احتمال زياد در صورت وقوع جنگ، در نوامبر سال آينده، به جای اوباما و اکيپ او کسی و کسانی را انتخاب خواهند کرد که امتحان و «تبحر» خود را در اداره ی امور جنگ، نشان داده اند، و اگر تا آن موقع، هر تکه ی ايران به جايی پرتاب نشده باشد، آن ها با جان و دل به اين عمل خير اقدام خواهند کرد.

البته اگر می خواهيد تحويل بدهيد هم تحويل بدهيد. اما مطمئن باشيد که اين تحويل شما مانع آن تحويل ديگر نخواهد شد:
تحويل دادن شما، به دست پر توان مردم ايران و جنبش هميشه سرسبز خرداد، به بارگاه عدالت. عدالتی که حتی به شما سفلگان کهريزک آفرين هم اجازه ی دفاع از خود را خواهد داد. اما چه دفاعی خواهيد داشت شما در آن روز؟
۱۶ دی ۱۳۹۰

توضيحات

۱ ـ ايران: جنگ بعدی ـ جان پيلجر ـ به ترجمه و با توضيحات همين قلم ـ ۲۴ بهمن ۱۳۸۴
http://www.ghoghnoos.org/ak/ku/pilgernext.html

۲ ـ با کيميايشان مس ما زر نمی شود ـ به همين قلم ـ ۲۷ مهر ۱۳۹۰
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/ara-j.html

۳ ـ اگر آتش جنگ را نمی خواهيم، آتش جنبش را دوباره برافروزيم ـ به همين قلم ـ ۱۲ آذر ۱۳۹۰
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/atash.html

۴ ـ جان بولتون کيست؟ و چه خوابی برای ايران ديده است؟ ـ به همين قلم ـ ۱۳۸۴
http://www.ghoghnoos.org/ak/ku/bolton.html

۵ ـ مثلاً دو مقاله ی زير به همين قلم:
برای سرکوب جنبش، دارند به استقبال جنگ می روند
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/j-estg.html

جنبش بايد هوشيار باشد؛ خطر در يک قدمی است
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/khatar.html

۶ ـ يادداشت ميرحسين موسوی در باره ی قطعنامه ی ۱۹۲۹ شورای امنيت

۷ ـ نگاهی به کنفرانس سيمور هرش در ارتباط با قسمت های حذف شده ی مقاله اش در «نيويورکر» ـ به همين قلم ـ تابستان ۱۳۸۷
http://www.ghoghnoos.org/ak/ku/cheney.html

و نيز: از خليج تانکن در ۱۹۶۴ تا خليج فارس در ۲۰۰۸ ـ همان استراتژی دروغ و چالش جنگ طلبانه؟ ـ آلن درنو ـ به ترجمه و توضيحات همين قلم ـ ۲۴ دی ۱۳۸۶
http://www.ghoghnoos.org/ak/ku/tonk.html
16 دی 1390