۱۴۰۰ آذر ۲۲, دوشنبه

ساچمه های تبعیدی: ساچمه هایی که بارها تاریخ سرکوب را رقم زده اند

ساچمه های تبعیدی: ساچمه هایی که بارها تاریخ سرکوب را رقم زده اند

 

تاریخ ما هنوز همچنان در مبارزه برای دادخواهی جان های شیرین مبارزانی که بر اثر سرکوب “انقلاب فرهنگی” رژیم بر خاک افتادند، بسر میبرد تاعاملان و آمران ترور های عریان جمعی و سازمان یافته در تظاهرات ۳۱ فروردین ۱۳۶۰ به محاکمه کشیده شوند. تظاهراتی که در تجلیل از مقاومت پرشکوه اول اردیبهشت ۱۳۵۹ و ‌آنها که در این مقاومت جانشان را از دست داده بودند، صورت گرفت و با پرتاپ نارنجک جنگی به صفوف تظاهرات توسط مزدوران حزب الله رژیم تازه به قدرت رسیده جمهوری اسلامی، به خاک و خون کشیده شد. موضوع در واقع بر سر سرکوب جنبش و مقاومت در ایران بود که هر روز بیشتر شکل میگرفت و مسئولیت می پذیرفت. سراسر کشور در تب گسترش آزادی میسوخت. در حالیکه حاکمان جدید با استفاده از تسلیحاتی که از رژیم شاه به ارث برده بودند، فاجعه آفریدند.

اما استفاده از این نوع سرکوب جمعی توسط رژیم، فقط به سال ۱۳۶۰ بر نمیگردد.

رژیم جمهوری اسلامی در مقابله با خیزش آبان ۱۳۹۸ که علیه بالارفتن نرخ بنزین و گسترش آن اعتراضات به همه شهرهای ایران صورت گرفته بود، از تفنگ های شاتگان، یعنی از اسلحه هایی با امکان پرتاب گلوله های ساچمه ای استفاده کرد. در بسیاری از شهرها از جمله در ماهشهر، مزدوران رژیم مردم معترضی را که از شدت سرکوب به نیزارهای اطراف پناه برده بودند، با استفاده از تیربار سنگین و جنگی دوشکا نیز به رگبار بستند. خبرها حتی حاکی از استفاده  از گلوله‌ های ساچمه‌ای نیز بود که به مجروح شدن بسیاری انجامید.

و اکنون تاریخ سرکوب و ترور جمعی، بار دیگر در روز جمعه ۵ آذر ۱۴۰۰ در اصفهان رقم خورد. تحصن، تظاهرات، گردهمآیی‌ها و اعتراضات شکوهمند و برحق کشاورزان و مردم زحمتکش اصفهان و چهارمحال نسبت به مشکلات بی آبی حاصل از سیاست های ویرانگر رژیم جمهوری اسلامی و علیه مافیای آب، وحشیانه سرکوب گردید و خفه کردن فریاد تشنه گان خوزستان در سال گذشته را به یاد آورد. رژیم با همان شیوه‌ای که اعتراضات مردم خوزستان علیه بی آبی را به خاک و خون کشید، در اصفهان نیز هنگامیکه با سیل عظیم جمعیت معترض و همبستگی اقشار مختلف مردم با کشاورزان رویرو شد، از سلاح ها و تجهیزات کشنده استفاده کرد. ویدئوهای منتشر شده حاکی از استفاده پی پروا از تفنگ‌هایی با گلوله‌ های ساچمه‌ای است که در اثر شلیک این گلوله ‌ها، از جمله بر چشمهای معترضان، باعث کوری آنها و وارد کردن آسیب های جبران ناپذیر شد. برخورد گلوله های ساچمه ای، با توجه به فواصل ساچمه ها در سر و صورت برخی، نشان دهنده شلیک از فاصله بسیار نزدیک می باشد.

آنچه که برای سرکوب تظاهرات سال ۱۳۶۰ و سپس در خیزش آبان ۱۳۹۸ و اکنون در اعتراضات آذر ماه ۱۴۰۰ مردم به جان آمده اصفهان به کار برده شد، بکارگیری سلاح‌ها و تجهیزات کشنده است. نارنجک هایی که به صف تظاهرات ۳۱ فروردین ۱۳۶۰ پرتاب و مرگ سه نفر و زخمی شدن دهها تن دیگر را باعث شد، در کارخانجات صنایع نظامی واقع در سلطنت آباد، با پروانه و به ابتکار یک شرکت آلمانی در زمان شاه ساخته میشد و نه به دست افرادی که “سه راهی” میسازند و حتی نه از نوع نارنجک های معمولی که در زمان قیام به دست مردم افتاد. بلکه از نوع کم نظیر و جدیدی بود که فقط باید در کارخانه های تسلیحاتی با حفاظت های بسیار بالا سراغ آن را گرفت.

رژیم جمهوری اسلامی نه تنها زرادخانه سلطنت آباد را پس از قیام در اختیار گرفت، بلکه همچنین حافظ قراردادهایی شد که رژیم شاه برای ساخت و صدور تسلیحات کشنده، با آلمان و سایر کشورهای تولید کننده منعقد کرده بود.  این رژیم با صرف هزینه های بالایی به گسترش صنایع تسلیحاتی ای پرداخت که علیرغم تبلیغات گوش خراشش، نه به منظور مقابله با “دشمن خارجی”، بلکه مشخصا و عمدتا برای خفه کردن و سرکوب خیزش های به حق در سرتاسر ایران مورد استفاده قرار میگیرد. این امر نشان میدهد که جمهوری اسلامی تنها با تکیه بر قهر عریان و خشونت و سرکوب فاشیستی همه جانبه، و با حمایت تولید کنندگان و صادرکنندگان تسلیحات مرگبار توانسته است خود را تاکنون سرپا ​نگهدارد.

جمع ساچمه های تبعیدی، که استفاده از گلوله های ساچمه ای و عوارض ناشی از آن را بر بدن‌های بسیاری از یاران خود فراموش نکرده است و استفاده مکرر از آن در افت و خیزها و رخدادهای سرتاسر کشورمان توسط رژیم جمهوری اسلامی، و به خاک و خون کشیدن بسیاری از مردم معترض را به تجربه دیده است، خود را در امر پیگیری و مستند سازی این جنایت ها مصمم تر می‌بیند. باشد تا قدمی در راه عدالت نسبت به آنچه که در طول بیش از چهار دهه بر ما تحمیل شده، برداشته باشیم.

ساچمه های تبعیدی – آذر ۱۴۰۰

انجمن قلم نيويورک جايزه خود را به سه زندانی عضو کانون نويسندگان ايران اه...

کیست بر در - مولانا - Maulana Rumi Balkhi,Ghazaliat Shams

۱۴۰۰ آذر ۱۹, جمعه

Zemmour, Vichy et les juifs : l’historien Robert Paxton répond (entretie...

MASTERCLASS : RÉSISTER FACE À LA TECHNO SURVEILLANCE

Usul. Macron a-t-il tué la droite ?

Live from Royal Courts of Justice as verdict paves way for Assange's ext...

LE SUCCÈS DE ZEMMOUR ET MACRON, C'EST L'ÉCHEC DU JOURNALISME

«Zemmour en meeting, c’est déjà la guerre civile !»

کتاب صوتی( تاریخ مشروطه ایران) نوشته ی احمد کسروی فایل شماره { 3 }

کتاب صوتی( تاریخ مشروطه ایران) نوشته ی احمد کسروی فایل شماره { 1 }

احمد کسروی و لرزاندن پایه های شیعه گری _ بخش اول

هشتم مهر ماه سالروزمیلاد اندیشمند و پژوهشگر و اسطورۀ مقاومت وپایداری ا...

رسوایی تازه قالیباف و عنابستانی در ماجرای سیلی زدن به یک سرباز !!!

۱۴۰۰ آذر ۱۵, دوشنبه

رژیم وطن فروش ۲۰۰ هکتارزمين کشاورزان سیستان و بلوچستان را تقديم طالبان نمود

دو خطای بزرگ تاریخ عباس میرزا که هرگز جبران نشد - بخش سوم


دو خطای بزرگ تاریخ عباس میرزا که هرگز جبران نشد - بخش سوم

يکشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۰ - ۲۱ نوامبر ۲۰۲۱

new/behzad-keshavarzi1.jpg
خطای دوم عباس میرزا:
درخواست حمایت نایب السلطنه برای تضمین پادشاهی خود و فرزندان بلافصلش، از دو ابر قدرت روس و انگلیس

به طوری که گذشت، قوای ایران – که علیرغم تلاش ولیعهد – توان برابری با نیروهای مدرن و منضبط روسیه را نداشت، بالاخره از نفس افتاد و بنا به درخواست ایران و با میانجیگری دولت انگلیس طی قراردادی معروف به گلستان (در ۲۰ مهر ۱۱۹۲ش/۱۲ اکتبر ۱۸۱۳م) به مصالحۀ تحقیر آمیزی تن در داد و مناطق قابل توجهی از سرزمین کشور را به دشمن واگذار کرد. به دنبال این شکست خفت بار، (حتی مدت ها قبل از شکست های فوق) دسیسه هائی به وسیلۀ برادران و درباریان بر علیه عباس میرزا در شرف انجام بود. به همین دلیل او برای تثبیت ولایت عهدی خود، دست به دامن بیگانگان و دشمنان وطن شد و بدون شک این عمل، دومین خطای جبران ناپذیر او به شمار می رود!

درخواست حمایت از دولت انگلستان

یک سال و نیم قبل از انعقاد قرارداد گلستان، عباس میرزا «احتمالآ» به خوبی از موضع ضعیف خویش در نتیجۀ این جنگ‌ها (‌و دسیسۀ برادران برعلیه خویش‌) آگاه بود و لذا در قراردادی که با انگلستان بست (۲۳ اسفند ۱۱۹۰/ ۱۴ مارس ۱۸۱۲) از آن کشور درخواست کرد تا از ولایتعهدی او در برابر برادران و درباریان حمایت کند. و لذا در قسمتی از فصل یازدهم آن قرارداد، مطلبی به شرح زیر گنجانده شد:

« ... و هرگاه ولیعهدِ یکی از دولتین علیتین محتاج به اعانت جدیدی از دولت دیگر گردد... مضایقه و کوتاهی در امداد و اعانت ننماید و اعانت و امدادی که الحال از قرار تفصیلِ فصولِ سابقه در این عهدنامۀ میمونه مشخص شده است، باید با ولیعهد نیز مستمرّ و برقرار باشد.»[۱]

درخواست حمایت از روسیه در قرارداد گلستان

در جریان عقد قرارداد گلستان نیز عباس میرزا در آن عهدنامه، حمایت روسیه را از ولیعهدی خود گنجانید. در قسمتی از قصل چهارم آن قرارداد آمده است:

« اعلی حضرت خورشید رأیت ایمپراطور والاشوکت ممالک روسیه ... از خود و از ولیعهدان عظام اقرار می نماید که هریک ار فرزندان عظام ایشان که به ولی عهدی دولت ایران تعیین می گردد، هرگاه محتاج به اعانت و یا امدادی از دولت علّیّۀ روسیه باشند، مضایقت ننمایند، تا از خارج کسی نتواند دخل و تصرف در مملکت ایران نماید و به امداد و اعانت دولت روس، دولت ایران مستقزّ و مستحکم گردد و اگر در سر امور داخلۀ مملکتِ ایران، فی ما بین شاهزادگان مناقشتی روی نماید، دولت علیۀ روس را در آن میانه کاری نیست، تا پادشاه وقت خواهش نماید.»[۲]

پس از امضای قرارداد فوق، فرماندۀ قوای روسیه ( ژنرال رتیشیچوف ) نیز ولی عهدی عباس میرزا را به صورت رسمی شناخت.[۳]

بنظر می رسد که عباس میرزا به قرار داد فوق و ژنرال مذکور اطمینان نداشته است و مستقیمآ حمایت تزار و دربار او را خواستار بوده است. فتح الله عبدالله یف مورخ روسی در این مورد می نویسد:

« ... در اواخر سال ۱۸۱۸م عباس میرزا مأمور خود – محمد حسن خان – را به پترزبورگ اعزام داشت... در عمل قصد او آن بود که شناسائی روسیه را نسبت به ولیعهدی عباس میرزا کسب نماید... [پس از ملاقات ها ] ... امپراطور در یادداشت های جوابیۀ خود به عنوان شاه، عباس میرزا را به عنوان نایب السلطنۀ ایران به رسمیت شناخت»[۴]

مولّف ادامه می دهد:

« در پاسخ سفارت محمدحسن خان، «مازاروویچ »[۵]، در رأس سفارتی به همراه نامۀ رسمی مربوط به اینکه روسیه عباس میرزا را به عنوان نایب السلطنۀ ایران به رسمیت شناخته است، عازم این کشور گردید.»[۶]

درخواست دوم عباس میرزا جهت حمایت انگلستان

حدود یک سال و دوماه بعد از قرارداد گلستان ( در تاریخ ۴ آذر ۱۱۹۳ش/۲۵ نوامبر ۱۸۱۴م ) کشور ایران قرارداد سومی با انگلستان بسته است. در قسمتی از فصل دوم این قرارداد نیز پادشاه انگلستان از « ولیعهد و احفاد » او حمایت کرده است:

« چون این عهد خجسته، که در میان دو دولت ابد مدت، بدست صدق و راستی بسته اند، امید چنانست که ... پیوند موافقت و مواحدت در میان این دو پادشاه ... و ولیعهد و فرزندان و احفاد و امجاد ایشان و وزرا و امرا و ولات و حکام ولایات و سرحدات مملکتی ابدالآباد برقرار و استوار باشد ... »[7]

سعید نفیسی از نامه ای به خط پادشاه انگلستان در این مورد سخن گفته است[۸].

قرارداد ترکمانچای:

در تاریخ ۲۸ مهر ۱۲۰۷ش/۲۱ اکتبر ۱۸۲۸م با سقوط شهرستان مرند به دست سپاهیلن روسی، بلوای جنگ های ایران روس عملآ به پایان رسید. به دنبال آن تبریز تسلیم شد:

بامداد روز ۱ آبان /۲۵ اکتبر، لشگریان روسی به ساحل چپ رودخانۀ تلخ رود رسیدند و:
« ... در این موقع عدۀ کثیری از روحانیان شهر با گروهی از مردم به پیشباز آمدند و هلهله کردند و استحکامات شهر تبریز و انبارهای اسلحه و کارخانه های اسلحه سازی را روس ها فورآ تصرف کردند و چند ساعت بعد، همۀ آن سپاهیان با موزیک وارد شهر شدند ... »[۹]

با پیروزی دشمن، همه چیز به نایب السلطنه پایان یافته بود.

یک ماه بعد ( ۳۰ آبان ۱۲۰۶ش/۲۱ دسامبر ۱۸۲۷م)، در دهخوارگان، جلسه ای تشکیل دادند تا در مورد کیفیت قرارداد گفتگو کنند. عباس میرزا ناگزیز به تمام شرایط دشمن تن در داد لیکن از فرماندۀ فاتح تقاضا کرد در عهدنامه ماده ای گنجانده شود که بر طبق آن، کشور روسیه ولیعهدی او را تضمین کند. « پاسکویچ » با تعجب و با صداقت به او گفت:

« دخالت در کارهای داخلی ایران را نمی توان در یک عهدنامۀ بین المللی وارد کرد و هر گفتگوئی در این زمینه را نمی پذیرد »[۱۰]

اما عباس میرزا ناگزیر از اصرار بود. زیرا هم جنگ را باخته بود و هم اعتبار و شخصیتش در بین پدر و برادران و بویژه مردم کشور پاک بی رنگ شده بود. عباس میرزا پس از این شکست، از زندگانی خود نیز بیمناک شده بود تا آنجا که با التماس و تواضع از نمایندۀ پاسکویچ ( ژنرال شوستلن ) اجازه خواست که هزار نفر از سربازان خود را برای حفظ امنیت جانی همراه داشته باشد[۱۱]. به هر ترتیبی مه بود او بالاخره پاسکویچ را قانع کرد مه در این قرارداد ولیعهدی او و انتقال آن به فرزندان بلافصلش مورد ضمانت جکومت فاتح قرار بگیرد.

پاسکویچ در این باره می نویسد:

« پذیرفته شد و به عنوان توجه شاهانه اعلی حضرت امپراطور به او اعطا شد.»[۱۲]

روز دوم اسفند ۱۲۰۶ش/۲۲ فوریۀ ۱۸۲۸م قرارداد ترکمان چای در خانۀ « مشهدی محمد »[۱۳] به امضاء دو کشور رسید. در مادۀ هفتم آن چنین نوشتند:

« چون اعلیحضرت شاه ایران مناسب دیده است پسر والامقام، شاهزاده عباس میرزا را به جانشینی ولایت عهد خود بگمارد، امپراطور همۀ روسیه برای آنکه به روابط دوستانۀ خود آشکارا گواهی بدهد و مایل به شرکت در استحکام این سلسله از جانشینان است، به عهده می گیرد از امروز شخص والامقام والاحضرت شاهی شاهراده عباس میرزا را جانشین ولیعهد تاج و تخت ایران بشناسد و از آغاز جلوس، او را فرمانروای مشروع کشور شاهی بداند.»

با این قراردادهائی که ولیعهد به کشورش ارزانی داشت، تا ابد زنجیر اجنبی را بر گردن این مردم بدبخت فروبست. از این تاریخ به بعد، حکومت روسیه انتخاب پادشاه ایران را از حقوق رسمی خویشتن می دانست. معنی این عمل آن است که شاه ایران به عنون دست نشاندۀ روسیه تلقی می شد.

طولی نکشید که عباس میرزا در سن چهل و هفت سالگی دنیا را گذاشت و گذشت. فرزنددش محمد میرزا از همین حق بهره مند شد و به کمک روسیه[۱۴] برتخت سلطنت نشست. پس از مرگ وی، فرزندش ناصرالدین شاه نیز از همان قرارداد «دست نشاندگی»! استفاده کرد و به وسیلۀ روس ها بر رقبای خویش چیره شد و به تخت سلطنت نشست. مظفرالدین شاه و محمدعلی شاه نیز مهر دست نشاندگی! بر پیشانی زدند. صدمۀ این قرارداد تا آنجا ادامه یافت که حتی بمباران و ویرانی مجلس شورای ملی نیز با اراده و کمک روسیه و عوامل وی انجام گردید. زیرا که قانون مشروطه بر انتخاب پادشاه به وسیلۀ روسیه خط بطلان کشید و روسیه از این بابت مشروطیت را مخالف منویات خویش می دانست.
__________________________

[1] - نفیسی، همان بالا، ج2، ص18.
[2] - نفیسی، همان گذشته، ج1، ص258.
[3] - همان بالا، ج2، ص81.
[4] - فتح الله عبدالله یف، گوشه ای از تاریخ ایران، صص121-120.
[5] - تأکید از ماست.
[6] - فتح الله یف، همان گذشته، ص 121.
[7] - رضا قلیخان هدایت، تاریخ روضة الصفای ناصری، ج9، ص 510.
[8] - او می نویسد:
« آقای محمود فرهاد معتمد در طهران اصل نامه ای را که ژرژ سوم ( 1738 – 1820م ) پادشاه انگلستان به امضای خود به عباس میرزا نوشته است، دارد. در این نامه پادشاه انگلستان رسمی شدن ولایت عهدی را شناخته و به او تبریک گفته است » ( ن – ک: ج2، ص 81 و نیز ص 100)
[9]- نفیسی، همان بالا، ج2، ص142.
[10]- همان گذشته، ح2، ص 157.
[11] - عباس میرزا گفت: « من چه باید بکنم؟ و از شوستلن خواست اجازه از پاسکویچ بگیرد، هزار تن سپاهی و دو توپ برای خود نگاه دارد ... سپس صادقانه به او گفت: می دانید این هزار تن را برای جنگ کردن با پاسکویچ لازم ندارم اما همینکه ایشان آنجا نباشند مال مرا تاراج می کنند و شاید مرا بکشند. » ( همان گذشته، ص 159.
[12] - همان، ص 157.
[13] - اعتمادالسلطنه در خاطرات مسافرت خود به تبریز ( در رکاب ناصرالدین شاه ) می نویسد: « ... صبح که از ترکمنچای عبور کردم، خانه ای که نایب السلطنۀ مرحومبا پسکویچ سردار روس در شصب و پنج سال قبل از این، عهدنامۀ ترکمنچای را بسته بود، دیدم. خانۀ مشهدی محمد نام بوده ولی حالا خراب و بی سفف است. آنچه از آثار باقی است، محوطۀ بسیار کوچک است. در طرف قبله سه قسمتی محقزی دارد. تمام بدبختی های ایران در این خانه بنایش گذاشته شد.» ( صص 637 – 636)

[14] - نفیسی، همان، ج2، ص81. 

C’est parti mon QUI-QUI ?! #4 - Zemmour, président ?

گزارش بی‌سابقه‌ای از شکل جدید روسپی‌گری در مستند حسین شمقدری !!!

۱۴۰۰ آذر ۱۴, یکشنبه

اسرائيل وطالبان آمدند!کشتند!بردند!رژيم فاشیست زن ومرد و دخترايرانی ميزند...

روایت‌های پرستو فروهر

فصل اول، پاره ششم  

پادکست‌ها: بخوان به نام ایران


پادکست‌ها: بخوان به نام ایران

فصل اول؛ یادهای کودکی

فصل دوم؛ زمانی برای انقلاب

فصل سوم؛ سرکوب

فصل آخر

با سپاس از نشر آسو در تدارک و انتشار این پادکست‌ها. تدوین: سپهر عاطفی، موسیقی: Perle

متن زیر را برای اعلام انتشار کتاب در سال ۱۳۹۰ نوشتم:
بخوان به نام ایران عنوان کتابی ست که زندگی داریوش و پروانه فروهر را از زبان فرزند روایت می‌کند.
بیش از سه سال از آغاز نوشتن می‌گذرد، و از آن هنگام این روایت بی‌وقفه همراه من آمده است. روزها و شب‌هایم را با طنین جمله‌ها، سکوت‌ها، خنده‌ها، فریادها و گلایه‌هایش انباشته است، در کلنجار با وسواس‌ها و تردیدهایم بالیده است تا به امروز که کتابی شده است با ۳۹۵ صفحه آمادۀ‌ خوانده شدن.‌

الزام این روایت را از همان ابتدای مواجهه با فاجعه دریافتم، از روزی که در دهلیز سرد پزشک قانونی آن زخم‌های عمیق را بر سینه‌های عزیزشان دیدم و به سکوت مرگ بر لب‌های کبودشان خیره ماندم، از روزی که پا به خانه تاراج‌شده‌شان گذاشتم و در امتداد قدم‌هایم درد این خانه در جانم رسوخ کرد.

در طول سال‌های پیگیری پروندۀ ‌قتل، هربار که با سکوت و دروغ و تحریف مأموران حکومتی در برابر سرنوشت عزیزانم روبرو شدم، دریافتم که بار سنگین این روایت بر شانه‌های من است، تا دیگران مهلت شناخت و قضاوت یابند، تا حافظه جمعی محدود به قرائت رسمی ریاکاران و زورگویان نماند.

زیر آوار فاجعه سماجتی در من زاده شد، که همچنان همراه من است. از همان روزها آغاز به جستجو کردم، به دنبال نوشتارهای سیاسی، گفتگوها و اعلامیه‌های آنان، به دنبال آن سندهایی که مأموران حکومتی به غارت برده بودند. آنچه یافته‌ام تنها بخش‌هایی از دفتر قطور تلاش سیاسی آن دو را در دهه های متوالی شامل می‌شود. دفتری که یورش‌های پیاپی استبداد برگ‌های بیشماری از آن را جویده‌اند. استبداد دشمن کینه‌توز حافظه است، هیولایی که در فراموشی و ناآگاهی و ترس ما حضور خود را می‌گستراند و اطاعت از قرائت خویش را بر ما تحمیل می‌کند تا آینده را در تکرار گذشته محصور سازد.

پدرومادرم دشمن استبداد بودند و در تلاطم این پیکار زندگی و خانه خویش را ساختند، خانه‌ای که در تهاجم تندبادها از آزادگی و شرافت انسانی، از دلیری و میهن‌دوستی استواری می‌گرفت. در این خانه من و برادرم زاده شدیم و در فراز و نشیب تلاش آنان بالیدیم، گاه سرشار از شور زندگی آن خانه، و گاه کزکرده در تهاجم تنگناهای آن خانه. ما کوچ کردیم و آنان ماندند تا پیکار خویش در همان خانه به سرانجامی تلخ برند.

در این خانه از آنان دو لکه خون باقی ست که در گذر زمان رنگ می‌بازد، به همراه انباشتی از خاطرات که اگر بازگو نشوند در دستبرد دائمی گذر زمان و تحمیل دائمی استبداد محو خواهند شد. این کتاب تلاشی ست برای بازپس‌گیری حق حضور، که از عزیزانم سلب شد. 

این کتاب را در خانه‌ام در شهر کوچکی در آلمان نوشته‌ام. پشت میزی، در اتاقی که رو به دیواری دارد و در طی این سال‌ها پر از یادداشت‌‌های کوچک و رنگی  شده است: تاریخ‌ها، تکه‌پاره‌های خاطرات، نقل‌قول‌ها و هرآنچه دستمایه من برای نوشتن بوده است. یادآوری از جمله‌ای یا تصویری که در حافظه داشته‌ام آغاز شده و در تمرکزی دشوار به گذشته نقب زده تا آنچه را که در غبار زمان محو شده می‌نمود، ردیابی و بازسازی کند. این اتاق هنوز سرشار از تصویرهای محو است و من امیدوارم روزی دوباره به جستجوی آنها ادامه دهم. شاید آنوقت بازنمای کامل‌تری از گذشته ترسیم شود.

کنار دیوار دیگری، روی قفسه های چوبی جعبه‌های مقوایی بر هم سوار شده‌اند که درونشان اعلامیه‌ها، گزارش‌های خبری هفتگی، متن مصاحبه‌ها، نامه‌های سیاسی و سندهایی از این دست قرار دارند، که من در طی این سال‌ها جمع‌آوری کرده‌ام. از این سندها نیز جابجا استفاده کرده‌ام تا نگرش سیاسی آن دو را به استنادشان بازگو کنم.
(این سندها پس از انتشار کتاب در تارنمای فروهرها منتشر شده است: https://www.forouharha.net)

به یاد آوردن راه دشواری بوده است. در این مسیر خود را به جریان سیال ذهن سپرده‌ام و تلاش کرده‌ام تا بیش از هرچیز فضای زندگی آنان را آنگونه که بود به تصویر بکشم؛ با جسارت‌ها و شادی‌هایش، با کلنجارها و تلخی‌هایش. همانگونه که روال زندگی در خانه ما بود در این کتاب نیز مرزی میان تلاش سیاسی و روزمرۀ‌ زندگی نکشیده‌ام. مادرم در یکی از آخرین مصاحبه هایش کنار پدرم ایستاده و از پیوندشان می‌گوید، که عاشقانه و سیاسی آغاز شده و در  فراز و نشیب زندگی و مبارزۀ‌ مشترک امتداد یافته است. مادرم با شوقی کودکانه جمله‌ای از دکتر مصدق را در تبریک ازدواجشان نقل می‌کند که نوشته بود خداوند نجار نیست اما در و تخته را خوب به هم جور می کند و پدرم با لبخندی پرمهر و شرم از زیر چشم او را تماشا می کند. تلاش من بازگویی این پیوند بوده است.

این کتاب هیچ ادعایی ندارد الا روایت صادقانه آنچه من شاهدش بوده‌ام.

از تمامی آنانی که مرا در این راه یاری کرده‌اند صمیمانه سپاسگزارم و از تمامی آنان که با خواندن این کتاب و بازگویی و نقد آن به ماندگاری داریوش و پروانه فروهر در حافظه جمعی یاری خواهند رساند سپاسگزارم. و بیش از هر چیز در پهنه هستی سپاسگزار پدرومادرم هستم که دریافت ارزش نیکی‌ها و پایبندی به آنها را به من آموختند.

پرستو فروهر