۱۳۹۰ آذر ۱۸, جمعه

یکتاتورها به یک گونه عمل می کنند: روایت تشییع جنازه شهدای ۱۶ آذر ۳۲ بنقل از خانواده آنها

یکتاتورها به یک گونه عمل می کنند: روایت تشییع جنازه شهدای ۱۶ آذر ۳۲ بنقل از خانواده آنها

۱۶,۰۹,۱۳۹۰
16Azar_Shahidan
آنچه در پی می‌آید، مصاحبه‌ای است که نزدیک به سه دهه پیش با برخی اعضای خانواده شهدا و مرتبطین واقعه ۱۶ آذر در روزنامه های معروف انجام شده و برای اثربخشی بیشتر و بهتر با فاصله‌ای سی ساله امروز دوباره منتشر می‌شود.
مصاحبه با دکتر غلامرضا شریعت رضوی، برادر شهید شریعت رضوی
لازم به تذکر است که شهید شریعت رضوی، برادر همسر دکتر علی شریعتی است.
• شرایط ۱۶ آذر ۱۳۳۲ را برای ما شرح دهید.
- ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ بود و درست چند ماه از کودتای ساختگی ۲۸ مرداد که از طرف «سیا»ی آمریکا ایجاد شده بود، می‌گذشت. تهران حکومت نظامی و قرار بود که «نیکسون» (در آن وقت معاون «روزولت» بود) بیاید ایران و تمام عناصر ضددولتی تجهیز می‌ شدند که یک تظاهرات وسیعی علیه نیکسون تدارک ببینند. به این دلیل محل تمام تظاهرات ضددولتی دانشگاه تهران بود.
از مدتها قبل علاوه بر این‌که دانشگاه توسط سربازان شاهی محاصره شده بود، در داخل محوطه دانشگاه هم سربازان بودند، حتی در کریدور دانشکده‌ها هم رفت‌‌وآمد می‌کردند. روز ۱۶ آذر من با برادرم از خانه بیرون رفتیم. من سال چهارم پزشکی بودم و در بیمارستان پهلوی سابق کارآموزی می‌رفتم و ایشان می‌رفت دانشکده.
آن روز گویا در یکی از کلاس‌های دانشکده مشغول درس بودند برای چند نفر از سربازانی که در اطراف پنجره کلاس بودند آنطور که بعد خودشان گفتند شکلک درآوردند یا به قول خودشان اهانت کردند. آنها موضوع را به افسرشان گفتند و افسرشان هنگامی که استاد مشغول درس دادن بود، وارد کلاس می‌شوند و قصد داشته‌اند که آن دانشجوی مورد نظر را با خودشان ببرند. استاد اعتراض می‌کند و می‌گوید مادامی که کلاس رسمیت دارد و تمام نشده، شما حق دستگیری اینان را ندارید. ولی آنها به زور متوسل می‌شوند و خشونت می‌کنند که باعث می‌شود استاد با اعتراض کلاس را ترک کند و می‌رود نزد رئیس دانشکده.
دکتر شیبانی، رئیس دانشکده، هم همصدا با استاد، نسبت به این مسأله معترض می‌شود و به عنوان اعتراض، زنگ دانشکده بی‌موقع به صدا درمی‌آید و دانشجوها از کلاس خارج می‌شوند و وقتی که از موضوع باخبر می‌شوند، در کریدور مرکزی دانشکده فنی جمع می‌شوند و شروع می‌کنند به اعتراض و شعار دادن علیه رژیم؛، از جمله برادر ما شهید مهدی شریعت رضوی که همیشه در تمام تظاهراتی که علیه دستگاه در آن زمان به پا می‌شد، ایشان شرکت می‌کرد و از هر فرصتی برای رسوا کردن رژیم شاه استفاده می‌کرد، شروع می‌کند به شعار دادن علیه شاه و دستگاه و اعتراض کردن علیه وضع موجود که افسر گارد محافظ دانشگاه دستور تیراندازی می‌دهد و دقیقا برادر ما هدفگیری می‌شود به طوری که دفترچه‌ای که در جیب بغل ایشان بود و لباس و کارت تحصیلی‌اش را به ما دادند، آثار گلوله که دقیقا به قلبش نشانه‌گیری کرده، رویش هست و ایشان با آن دو نفر از یارانش احمد قندچی و مصطفی بزرگ‌نیا در اثر اصابت گلوله نقش بر زمین می‌شوند و دانشجوها متفرق می‌شوند و بعد این سه نفر را که دقیقا معلوم نیست که در همان لحظات اول مرده‌اند یا مانده‌اند، چون هنوز بعد از خوردن گلوله، شعار علیه شاه و رژیم ادامه داشته و آثار یک سرنیزه که به پای مهدی فرو می‌کنند وجود داشته است. بالاخره به وسیله کامیون‌های ارتشی منتقل می‌شوند به بیمارستان ارتش.
پزشکی که در آن بیمارستان بوده که بعد برای ما نقل کرده‌اند برادرش از همدوره‌های ما بود، تعریف می‌کرد وقتی که می‌خواستند این اجساد را از کامیون خارج کنند،‌ کف کامیون خون ایستاده بود به طوری که همان روز مرحوم قندچی و بزرگ‌نیا منتقل می‌شوند به امامزاده عبدالله و آنجا به خاک سپرده می‌شوند.
ما بعد از این‌که از بیمارستان می‌خواستیم برگردیم، گفتند که دانشگاه شلوغ شده و یک عده از دانشجویان را تیر زده‌اند. به هر حال ما رفتیم بیمارستان ارتش، جواب درستی ندادند و بعد جسته گریخته گفتند که این سه نفر شهید و به گورستان منتقل شده‌اند.
ما رفتیم گورستان مسگرآباد، دیدیم که سرباز هست و ما را راه ندادند. گفتند که خب اگر اینجا آوردند، دفن شده‌اند. روز بعد شنیدیم که خودشان شبانه برده‌اند در گورستان دفن کرده‌اند. بعد توسط یکی از آشنایان در مسگرآباد آوردیم امامزاده عبدالله و پهلوی قندچی و بزرگ‌نیا دفن کردیم.
البته این مطلب به قدری انعکاسش در دنیا بزرگ بود که من همان وقت‌ها یادم بود که روزنامه‌ها نوشتند، این مطلب که پلیس وارد دانشکده بشود و به روی دانشجوی بی‌سلاح، اسلحه بکِشد و بکُشد، در دنیا بی‌سابقه است و یا نوشته بودند که افسر فرمانده یک سربازی که در یک کشوری که به یک دانشجوی دانشگاهی اهانت کرده بود، پاگون‌هایش را کنده و گفته بود دیگر برای من اسباب ننگ است که افسر افرادی باشم که به خودشان اجازه بدهند به محیط علمی دانشجو اهانت کنند.
در آن زمان به قدری محیط خفقان بود که اجازه برگزاری مراسم ندادند؛ حتی مراسم عزاداری شخصی برای سوم یا هفتم در منازلمان هم نگذاشتند برقرار شود. ولی بعد به علت فشار دانشجویان برای مراسم چهلم، شهربانی اجازه داد که فقط سیصد عدد کارت چاپ شود و هر خانواده صد عدد کارت دادند مراسم را هم فقط اجازه دادند که سر قبر این سه دانشجو در امامزاده عبدالله برگزار شود. من خوب یادم است که روی این کارت‌ها که از طرف دانشگاه تهیه شده بود و عکس این سه نفر رویش بود و توسط شهربانی روی این کارت‌ها مهر زده شد؛ مسئولیت پخش کارت بر عهده خانواده بود.
یعنی اگر کسی این کارت را بگیرد و علیه دستگاه روز مراسم کاری کند، خانواده مسئول است و کنترل این کارت‌ها به این شکل بود که در آن روز از میدان شوش، تمام ماشین‌ها را که می‌خواستند به طرف شهر ری بروند کنترل می‌کردند که فقط کسانی که این کارت‌ها را دارند حق داشته باشند بروند و باز یک بار دیگر این کارت‌ها کنار در ورودی امامزاده عبدالله توسط سربازها و پلیس کنترل می‌شد و دقیقا یادم است که شاید ده‌ها کامیون سرباز دم در ورودی و سه‌راه ورامین را محاصره کرده بودند، داخل گورستان هم محاصره بود.
البته در آن روز قطعا ما زخمی‌هایی هم داشتیم که چون توسط دانشجویان از معرکه خارج شده‌اند، ما از آمار آن اطلاعی نداریم. دولت خودش را اینطور تبرئه می‌کرد (دولت زاهدی) که این افسر تحت تأثیر احساسات قرار گرفته و دستور تیراندازی نداشته، خودسری کرده است، ولی بعدها معلوم شد ایشان به دلیل خوش‌خدمتی درجه گرفته است. از آن تاریخ به بعد، آنچه در دانشکده به وقوع پیوست و وحشیگری آنها در قبال دانشجوی بی‌پناه، خفقان شدیدی حاکم شد، به طوری که آقای نیکسون آمد و برنامه‌هایشان را اجرا کرد و رفت. از آن سال به بعد تا امسال (۱۳۵۸)، ما همه ساله روز ۱۶ آذر را که خانواده ما به عنوان احترام به سالروز شهادت آن سه شهید در امامزاده عبدالله حاضر می‌شدیم، به قدری خفقان حاکم بود که روز ۱۶ آذر در امامزاده عبدالله مساوی بود با محاصره توسط کامیون‌های ارتشی.
• از خصوصیات نفسانی و اخلاقی برادرتان یک مقداری شرح بدهید.
- برادرم از دوره دوم دبیرستان در هر حال، یک حالت عصبانیت و عصیان و طغیانی نسبت به جو حاکم مملکت نسبت به اختلاف طبقاتی، نسبت به توده‌های محروم و فقیری که در هر حال هیچ چیز نداشتند، همیشه معترض بود به این وضع و من خوب یادم است که مرتب زمزمه می‌کرد و این شعارش بود که: گر چرخ به کام ما نگردد ... کاری بکنیم تا نگردد.
و همه را تشویق می‌‌کرد که باید قیام کرد، باید اعتراض کرد و این شعر و این فسلفه ایشان مبین این آیه قرآن است که «إنِ الله لا یغیروا ما بقوم حتی یغیروا ما به انفسهم» و معتقد بود که اگر مردم بجنبند، اگر نترسیم، پیروز می‌شویم.
برادرم همیشه سعی می‌کرد که با توده تماس داشته باشد. با وجود این‌که ما یک خانواده متوسطی بودیم، معتقد بود که باید با مردم زندگی کرد، باید دردهایشان را شکافت، باید مشکلاتشان را دید، تنها با شنیدن این‌که مردم گرسنه‌اند یا کار ندارند، نمی‌توانیم به دردهایشان پی ببریم؛ باید برویم توی مردم، با مردم زندگی کنیم، مرتب ساعت‌های آزادش را با مردم فقیر به سر می‌برد؛ متأسفانه هنوز روشنفکران ما و حتی دست‌اندرکارهای ما آنطور که باید فقر را نمی‌شناسند؛ محرومیت در زندگی را نداشتن خانه را نداشتن آب را آنطور که باید لمس نمی‌کنند.
شاعر می‌گوید: تو کجا نالی از این خار که در پای تو نیست ... کی خبر داری از این درد که در جان من است. همیشه مرتب از منزل تا دانشگاه پیاده می‌رفت حتی اتوبوس هم سوار نمی‌شد. روزی که شهید شد وسائلی که به من تحویل دادند، توی جیب این جوان فقط شش ریال پول بود، کارت تحصیلی و دفترچه و لباس خون‌آلود.
• انعکاس شهادت این سه نفر در سطح جامعه چگونه بود؟
- دکتر شریعتی می‌گوید: وقتی که نمی‌توانی برای از بین بردن ظلم و ستم و بی‌عدالتی‌ها و نابرابری و فجایع طبقه حاکم بمیرانی، پس بمیر و با مرگ خودت، شاهدی باش بر ستمی که به مردم روا می‌رود.
شهادت این سه نفر، تجسم‌کننده این فلسفه دکتر شریعتی بود که واقعا کوس رسوایی رژیم حاکم و کودتای فرمایشی ۲۸ مرداد درست چند ماه بعد در همه دنیا به صدا درآمد و در آن زمان این مطلب برای همه دنیا، عجیب بود که رژیم حتی در محیط دربسته دانشگاه بر دانشجویان بی‌سلاح اسلحه بکشد و با گلوله صدای حق طلب آن دانشجویان را خفه کند؛ بنابراین، شهادت این سه نفر در انقلاب بزرگی که ما امروز داشته‌ایم که همه محاسبات دنیایی را آن طور که امام خمینی گفته‌اند، به هم زده، مقدمه‌ای بود بر این‌که مردم بیدار باشند، دانشجوها تحریک و تهییج شوند و متشکل بشوند به خصوص دانشجویان خارج از کشور. روز ۱۶ آذر را به عنوان روز قیام دانشجویی علیه قیام فاسد پهلوی می‌شناختند و این مقدمه بود برای انقلابات بعدی دانشجویی در دنیا.
• آقای دکتر، شایعه‌ای هست که این سه نفر حزب توده‌ای بوده‌اند، درست است؟
ـ برادر خودم را که می‌شناسم در تمام تظاهرات در تمام اجتماعاتی که علیه رژیم تشکیل می‌شد، یک پایش برادرم بود؛ برادرم وابسته به قیامی بود که علیه رژیم حاکم مبارزه می‌کردند.
البته آن روز هم که در دانشگاه تیر خورد، به وسیله سرنیزه جراحاتی به پایش می‌آوردند، شعار می‌داده «یا مرگ یا مصدق» آنطور که مادرش تعریف می‌کند، ایشان مصدق را دوست داشته و به طور کلی این سه نفر را باید جزو شهدای نهضت ملی حساب کرد.
شهودی هم هستند، مادر خود من از علاقه خاصش نسبت به مصدق اسم می‌برد و عبادتش که در خانه انجام می‌داده است.

مصاحبه با برادر شهید بزرگ‌نیا
• جریان واقع را شرح دهید.
- ساعت یک بعدازظهر تلفنا به من که برادر بزرگش هستم، اطلاع دادند که در دانشگاه چنین اتفاقی افتاده است. من مراجعه کردم به دانشگاه. گفتند برده‌اند به لشکر ۲ زرهی. آمدم به لشکر ۲ زرهی، گفتند برده‌اند بیمارستان شماره ۲ ارتش. آمدم آنجا، گفتند اجازه فرماندار نظامی را باید بگیری.‌ آمدم پیش فرماندار نظامی تهران، قسم خورد که من تا این ساعت از این واقعه اطلاعی ندارم. شرحی نوشت و داد به من و معلوم شد که حرف‌هایشان بی‌خود بود. مصطفی برادر بنده و شریعت رضوی شهید شده بودند و فقط قندچی در بیمارستان بود و به ایشان آنقدر خون نرساندند که شهید شد.
برای خاموش کردن سر و صدای دانشجویان، مأموریت داده شده بود که تظاهرات را سرکوب بکند و بعد از واقعه ۱۶ آذر، سرهنگ بختیار سرتیپ شد. بختیار دستور داده بود به تمام سربازان، بخشنامه‌‌اش را آوردند و به ما دادند که «هر سربازی برود امروز در دانشگاه بکشد، ترفیع خواهد گرفت و پاداش می‌گیرد». بعد از واقعه فرماندار نظامی تهران هم شد.
• شما به عنوان برادر و یار نزدیک شهید بزرگ‌نیا، یک مقدار از خصوصیات و رفتار انقلابی بزرگ‌نیا تعریف بکنید.
- بسیار بسیار انسان بود و واقعا افکارش در وجود هیچ‌یک از ما نبود. کارهای عجیبی می‌کرد، کوره‌پزخانه آن موقع اعتصاب کرده بودند، مصطفی با دوچرخه غذا می‌برد برای کارگران کوره‌پزخانه. یک روز از دانشگاه آمد دیدم یک لباس ناجور و وصله‌دار پوشیده. گفتم مصطفی این چیه؟ گفت: امروز یکی از دوستان من می‌خواست برود امتحان بدهد، چون لباسش خیلی پاره و ناجور بود، من دیدم این بچه ناراحت است، من لباس‌های خودم را کندم، دادم به او و لباس او را پوشیدم. در مبارزه علیه شاه بی‌نهایت محکم بود. بارها بهش می‌گفتیم اگر تو را بکشند، فقط می‌نویسند درود به روان شهید. می‌گفت برای من شهادت ارجحیت دارد به این‌که در بستر بیماری بمیرم. تا موقعی که زنده‌ام مبارزه علیه شاه خواهم کرد. بی‌نهایت مهربان بود.

مصاحبه با خانم قندچی، خواهر شهید احمد قندچی
• خانم قندچی، به طور مختصر شهادت برادرتان را شرح بدهید.
- والله من فقط همین را می‌دانم که صبح رفت و عصر برنگشت. چون من آن موقع خیلی کوچک بودم. برادرم به سختی مجروح شده بود و تیر به کبدش خورده بود، ولی به برادرم خون نرساندند. حتی برادرم تقاضا کرده بود که با خواهرش ملاقات کند، نگذاشته بودند. بالاخره شهید شد. حتی پزشک قانونی جنازه‌اش را به ما نداد و اجازه برگزاری مراسم را هم ندادند.
برادرم از دوستداران دکتر مصدق بود. برجسته‌ترین فرد خانواده ما بود و حتی بهترین فرد در میان تمام فامیل. از کلاس اول همیشه شاگرد ممتاز بود. دوران دبیرستان را در دبیرستان شرف می‌گذراند. در دوران دبیرستان حتی اوباش شاه‌دوست، با چاقو به برادرم حمله کردند و به پایش ضربه وارد کردند. خیلی فعال بود. همچنین همدوره دکتر چمران، وزیر دفاع فعلی بود. او ۲۱ سال داشت، ولی عقل و شعور و فهمش بالاتر از سنش بود.
در ضمن باید بگویم که رژیم پهلوی نمی‌گذاشت ما روی سنگ قبر برادرم کلمه «شهید» را بنویسیم. بعد از یک سال موفق شدیم روی سنگ قبر، کلمه «شهید» را حک کنیم. باز آمدند تراشیدند. بالاخره با تمام خفقانی که بر جامعه حاکم بود، باز دانشجویان چه در داخل کشور و چه در خارج کشور، روز ۱۶ آذر را هرچه باشکوهتر برگزار می‌کردند.

مصاحبه با مهندس مهدی بازرگان
• آقای بازرگان بفرمایید که منسب شما در سال ۱۳۳۲ چه بود؟
- من آن موقع فقط معلم بودم؛ استاد ماشین‌های حرارتی بودم. آقای مهندس خلیلی رئیس دانشکده فنی بود، دکتر عابدی هم معاون بود.
• زمانی که ۱۶ آذر رخ داد، شما دانشکده بودید؟
- اتفاقا من دانشکده نبودم. بعدازظهر فهمیدم؛ یعنی زمانی که دکتر عابدی توسط حکومت نظامی دستگیر شده بود. من پیشنهاد کردم حالا که این کار را کرده‌اند، چون آقای دکتر عابدی یکی از استادان بود و این عمل هم به دستور رئیس دانشکده بوده (زدن زنگ) و شخصا مسئول نیست، گفتم نامه‌ای بنویسیم و بخواهیم که باید دکتر عابدی را آزاد بکنند؛ بلافاصله یا این‌که همه ما را بگیرند و اگر این کار را نکنند، از همین الان درس ندهیم. من همین که این مطلب را گفتم، گو این‌که عده زیادی از معلمان در اتاق بودند، یکی از اینور رفت، یکی از اونور، همه در رفتند و آنهایی که در رفتند، یکیش گنجه‌ای بود، یکیش اصفیا بود، اینها هنوز یادم هست.
• آقای دکتر عابدی چرا دستگیر شده بود؟
-بچه‌ها که سر کلاس بودند، دو تا سه سرباز آمدند به یکی از کلاس‌ها که دو تن از شاگردها را که به قول خودشان شکلک درآورده بودند، دستگیر کنند. آمدند از معلم خواستند که بگوید کی بودند؟ معلم هم آقای مهندس شمس ملک‌آرا بود. ایشان هم خبر داد به رئیس دانشکده که مهندس خلیلی بود و مهندس خلیلی گفت که اجازه ندارند بیرون دانشکده باشند و حق ندارند داخل کلاس بیایند و اگر آمدند تو کلاس و خواستند دخالتی بکنند، به عنوان اعتراض زنگ زده شود. وقتی سربازها رفتند تو کلاس، در همین حین، آقای دکتر عابدی دستور داده بود که زنگ بزنند. زنگ زدند، بچه‌ها ریختند بیرون و شعار «زنده باد مصدق» دادند. سربازها هم قبلا دستور داشتند که شروع ‌کنند به تیراندازی که تصادفا این سه نفر کشته می‌شوند. بعد از این جریان، دکتر عابدی را گفتند «ساقی» آمد، دکتر عابدی را گرفت.
• تأثیر این جریان در اوضاع مملکتی چه بود؟
  - آن موقع اصلا محیط و جو آشفته بود. ما خبردار بودیم و بعدا از روحانی شنیدم. من زمانی که مدیر کل سازمان آب بودم، روحانی هم معاون من بود. روحانی می‌گفت: «شب قبل که در هیأت وزرا کسانی که خیلی مخالفت کردند، جهانشاه صالح و جهانبانی، اینها خیلی علیه دانشجویان نقشه کشیدند و دستور از شب قبل بود که باید کشت، باید کوبید، تکان اگر بخورند بچه‌ها، باید کوبید، عقب بهانه می‌گشتند و بالاخره با یک بهانه، سربازها می‌آیند، مسلسل می‌بندند طرف دالانی که از آن صدای شعار «مصدق پیروز است، شاه پفیوز است» می‌آمد.
• زمان شما، برخورد نیروهای چپ با شما چگونه بود؟
- آن وقت‌ها نهضت آزادی بود و جمعی دیگر از گروه‌های ملی توده‌ای‌ها هم بودند. آن زمان مستقیما هم دستور از حزب می‌گرفتند. یک کاری یا بساطی تو دانشکده راه می‌انداختند. مثلا اعتصابی می‌خواستند راه بیندازند یا خواسته‌ای داشتند. باهاشون صحبت می‌شد، متقاعد می‌شدند، قبول هم می‌کردند که این حرفشان بی‌معنی است و درست نیست. بعد می‌گفتند که خوب اجازه بدهید که ما مذاکره کنیم. می‌رفتند، حزب می‌گفت، نه، برمی‌گشتند و می‌گفتند «نه».

مصاحبه با دکتر رحیم عابدی، معاون رئیس دانشکده فنی در سال ۱۳۳۲
واقعه ۱۶ آذر، درواقع حدود صد روز بعد از سقوط دولت شادروان دکتر مصدق بود؛ یعنی ۲۸ مرداد که کودتا شد. شهریور، مهر و آبان و ۱۶ آذر، درست ۱۰۵ روز از سقوط دکتر مصدق می‌گذشت و خب دانشگاه تهران هم از بعد از سقوط دکتر مصدق، همیشه کمابیش متشنج بود، تظاهراتی بود و قصد این بود که دولت «آیزنهاور» که معاونش «نیکسون» بود، نیکسون معاون رئیس‌جمهور در ایران برای پاداشی که شاه قرار بود به اینها بدهد، برای این‌که با آن کودتا دولت مصدق را سرنگون کردند و شاه اختیارات تام گرفت، بیاید در دانشکده حقوق یک دکترای افتخاری به آقای نیکسون بدهد و فکر می‌کردند که این تظاهرات و ناآرامی در دانشجویان احتمال دارد با آمدن نیکسون بالا بگیرد.
دانشگاه ناآرام بود. کوشش دستگاه و ارتش در این بود که یک رعب و وحشتی در دانشگاه ایجاد بکند که نیکسون اگر آمد، دانشگاه درواقع محصلان نتواند کاری بکنند و این نقشه ۱۶ آذر را فراهم کردند و بنده که صبح به دانشکده رسیدم، ساعت ۷:۳۰ بود. به من خبر دادند که در دانشکده علوم چند تا کامیون ارتش هست که آنجا مشغول دستگیری دانشجو هستند که البته بعد فهمیدیم که این نقشه قرار بود در دانشکده علوم انجام گیرد که بعد از دانشکده علوم منتقل شد به دانشکده فنی و برای مرعوب کردن، دانشجویان را به خط کردند و از هر پنج نفر، یک نفر را می‌گرفتند.
دو تا از این دانشجویان که در داخل دانشکده بودند، به ارتشی‌ها می‌خندند و یا شکلک درمی‌آورند. سربازها گستاخی پیدا می‌کنند و می‌خواهند بیایند توی دانشگاه و این دانشجویانی که با لباس نشان کرده بودند، دستگیر کنند. در این فرصت ما مراقب داشتیم. مخصوصا وقتی شنیدیم دانشگاه اشغال نظامی شده، قرار مراقبت گذاشتیم و بعد معلوم شد که دو تا از این سربازها مسلح رفته‌اند از اتاق رئیس و از رئیس خواسته‌اند که این دو تا دانشجو را باید به ما تحویل دهید.
رئیس دانشکده هم مهندس خلیلی بود، ایشان گفتند که نه، با این وضعی که شما آمده‌اید اتاق من، اصلا با شما صحبت نمی‌کنم، بروید افسرتان را بگویید بیاید. سربازها می‌روند سراغ افسر و در این فاصله زنگ کلاس شروع می‌شود و آقای مهندس خلیلی آمد پیش من گفت: اگر به شما مراجعه کردند و افسری آمد، اینها می‌خواهند دو تا دانشجو را بگیرند ولی ما دانشجو به کسی تحویل نمی‌دهیم. زنگ کلاس‌ها خورد و سربازها بچه‌ها را نشان می‌کنند ضمن رفتن به کلاس و تشکیل کلاس درس. بعد از هفت تا هشت دقیقه به من خبر دادند که کلاس دو راه و ساختمان را نظامی‌ها اشغال کرده‌اند. من رفتم کلاس و دیدم کلاس پر از سرباز مسلح است.
چون آقای مهندس خلیلی هم که رئیس دانشکده بود، قبل از رفتن سر کلاس به من گفت که اگر واقعا یک چنین پیشامدی شده، چاره‌ای نداریم جز این‌که کلاس را تعطیل کنیم، من هم دستور دادم که زنگ دانشکده را بزنند و دانشجوها آمدند بیرون. سربازها در این فاصله دو تا دانشجو را کشان کشان آوردند توی کریدور دانشکده و نوع رفتار سربازها دانشجوها را تحریک کرده و آمدند به هواخواهی دانشجویان و تظاهرات شد.
شعارهای شدیدی علیه شاه و به نفع مرحوم دکتر مصدق دادند و نتیجتا آن تحریکاتی که قرار بود بشود و رعب و وحشت ایجاد بکنند، کردند و تیراندازی شروع شد و عده‌ای مجروح و سه نفر شهید شدند. وضع وحشتناکی بود‌، یک رادیاتور دانشکده را هم سوراخ کرده بودند و ریخته بود سطح دانشکده و با خون دانشجویان قاطی شده بود. خونابه دلخراشی ایجاد شده بود. بعد هم به ما تکلیف کردند که بیایید اینجا را پاک کنید، گفتم نه، چون اینها جرم است، هیچ وقت پاک نمی‌کند؛ باشد تا نماینده دادستان بیاید و صورتجلسه کند.
خلاصه بنده را در اتاق حبس کردند و بعد آقای مهندس خلیلی رفتند سراغ دکتر سیاسی که رئیس دانشگاه بود و گفتند که وضع خیلی خراب است؛ تعداد زیادی شیشه شکسته و به ساختمان‌ها تیراندازی شده، تعداد تیرها که شمردیم، درست ۶۸ تیر در فضای مسدود دانشکده فنی شلیک شده بود. آقای دکتر سیاسی ساعت یک بعدازظهر با مهندس خلیلی آمدند و در اتاق رئیس دانشکده کمیسیونی دادیم و مشغول مذاکره بودیم.
وقتی که این تیراندازی شد، بنده دریافتم که باید جریان را صورت‌مجلس کنم، استادان حاضر همه امضا کردند. ساعت دو بعدازظهر یک سرهنگی آمد تو، در گوشی با دکتر سیاسی صحبتی کرد و دکتر سیاسی قدری در هم رفت و گفت، آمده‌اند آقای دکتر عابدی را جلب بکنند و بعد با ماشین رئیس دانشکده رفتیم. فرماندار نظامی که در آن زمان سرلشکر دادستان، شوهرخاله شاه بود، بعد بردند زندان لشکر ۲ زرهی. بنده هشت روز در آنجا بودم بازجویی‌های مفصلی از من کردند. اصرار می‌کردند که شما چرا زنگ زده‌اید؟ البته بنده گفتم چون شما در پی یک مقصر هستید، اگر بنده زنگ نمی‌زدم و این اتفاق در داخل کلاس می‌افتاد و در داخل کلاس هم باز یک عده کشته می‌شدند، باز مرا می‌گرفتید، چون بالاخره شما دنبال یک مقصر می‌گردید. شما بی‌خود تیراندازی کرده‌اید یک عده‌ای را کشته‌اید.
این بعد از دولت مصدق بود که می‌خواستید رعب و وحشت ایجاد کنید با وجود این نتوانستند در یک روز رسمی دکترای نیکسون را بدهند و مجبور شدند روز جمعه بدهند. البته دانشگاه بعد از ۱۶ آذر حدود دو هفته تعطیل بود. حرکت دانشگاه بسیار جاندار بود و از آن به بعد، هر سال همین ۱۶ آذر وسیله‌ای بود که دانشجویان به یاد آن ۱۶ آذر از این شهیدان تجلیل و واقعا نیروی خودشان را متشکل‌تر و منظم‌تر کنند.

http://www.voltairenet.org/local/cache-texte/2199ed44928a79ebfaccf044a5c27dd8.png

+
Suzanne Nossel, ancienne assistante de Richard Holbrooke lorsqu’il était ambassadeur à l’ONU et actuelle assistante d’Hillary Clinton pour les organisations internationales, devient directrice exécutive d’Amnesty International USA. Elle s’est appliquée dans ses fonctions au département d’État à instrumenter les Droits de l’homme au service des ambitions impériales.
Mme Nossel avait travaillé par le passé pour Human Rights Watch, ainsi que pour Bertelsmann Media Worldwide et pour l’administration du Wall Street Journal.
Le Conseil d’administration d’Amnesty International USA a considéré que l’engagement de Suzanne Nossel au sein des administrations Clinton et Obama était un gage de compétence et ne lui a pas tenu rigueur des crimes commis en Yougoslavie, Afghanistan, Irak, Liban etc.
Mme Nossel est à l’origine de diverses campagnes contre l’Iran, la Libye et la Syrie. Au cours des derniers mois, elle s’est illustrée en intoxiquant le Conseil des Droits de l’homme de Genève de manière à faire adopter par le Conseil de sécurité une résolution autorisant la guerre contre la Libye. Les imputations de Mme Nossel ont été démenties depuis.

Democracy Now! National and Global News Headlines for Friday, December 9

'Strike on Iran will not stop its nuclear program'

Magicians Of Mutability Part 8

معه گردی های اسماعيل نوری علا: مدل ترکيه و آينده ايران

esmail@nooriala.com
با آغاز جريانی که به سرعت از طرف سياست گزاران غربی «بهار عربی» نام گرفته و برخی تصور می کنند که، همچون سيبی زرين، به دامن اصلاح طلبان وطنی خودمان افتاده است، از در و ديوار اين ندا برخاسته است که بهترين فرمول برای آيندهء «جوامع اسلامی» مدلی است که هم اکنون بر جامعهء ترکيه حکومت می کند و نمونهء به بيراهه رفته اش نيز در ايران وجود دارد.
نامه نگاری های آقای دکتر ابراهيم يزدی(1)، و سخن پراکنی های اعضاء به خارج آمدهء تشکيلات «ملی ـ مذهبی ها»(2) و «نهضت آزادی چی ها» نيز نشان از آن دارد که اين گروه از اسلاميست های وطنی به اين نتيجه رسيده اند که «بهار عربی» و حرکت آن به سوی «مدل ترکيه» بهترين فرصت را برای آنان فراهم آورده است تا تشابهات حکومت مورد نظر خود برای ايران را با حکومت ترکيه نشان داده و به خويشتن اينگونه وعده دهند که قطار کل جوامع اسلامی، و از جمله ايران، حرکت خود را بر روی ريل «مدل ترکيه» آغاز کرده است و می توان اميدوار بود که آقايان آيت الله ها و فقهای اعلام ايرانی نيز بزودی جايگاه خود را تحويل اصلاح طلبان داده و اين امکان را فراهم آورند که اين دستهء اخير بتوانند اقتباس ايرانی خود از مدل ترکيه را پياده نموده و غائلهء سياسی کشور را بخوبی و خوشی به پايان رسانند.
اما اين احتجاجات نظری و کوشش های عملی از جانب اسلاميست های جمع شده در زير شعار «حکومت اسلام رحمانی» (لابد به معنای اقتباس ايرانی مدل ترکيه) بر چند مفهوم استوارند که بدون شکافتن و بررسی دقيق آنها نه می توان به درستی دريافت که کل ماجرا چيست، چه خوابی برای ايران آينده ديده شده، و نه تخمين زد که احتمال تحقق اين خواب در واقعيت تا چه حد است. بنظر من، اين مفاهيم را می توان در چهار پرسش زير دسته بندی کرد:
الف ـ مدل ترکيه چيست؟
ب ـ نسبت بهار عربی با مدل ترکيه چگونه تبيين می شود؟
پ ـ نسبت انقلاب اسلامی ايران با مدل ترکيه چيست؟
ت ـ احتمال پياده کردن مدل ترکيه در ايران به چه ميزان است؟
مدل ترکيه
حکومت ترکيه يک حکومت «لائيک» است. شباهت ها و تفاوت های حکومت «لائيک» با حکومت «سکولار» را می توان به اين تعريف تقليل داد که «هر دو نوع حکومت خواستار جدائی نهادهای دينی از حکومت اند اما حکومت سکولار در کار نهادهای دينی دخالت نمی کند، حال آنکه حکومت لائيک محدوديت هائی را برای فعاليت های نهادهای دينی ايجاد می نمايد».
تا پيدايش جنبش قانونمداری در ترکيه به رهبری کمال آتاتورک، حکومت اين کشور، با نام «امپراتوری عثمانی»، يک حکومت مذهبی محسوب می شد که خليفه / سلطان عثمانی رهبری نهادهای حکومتی و دينی را يکجا بر عهده داشت. آتاتورک اين رابطه را کنار گذاشت و نهاد حکومت را از نهادهای مذهبی جدا کرد و قانون اساسی ترکيه را بر مبنای مفاهيم لائيک پايه گذاری کرد. در نتيجه، در عين حالی که نهاد حکومت (قانون اساسی و دولت) از نهادهای مذهبی (مدرسه و مسجد و حوزهء علميه) جدا بود اما نهاد حکومت در کار نهاد مذهب دخالت کنترل کننده داشت و دينکاران ترکيه جزئی از ديوانسالاری حکومتی محسوب شده و زير نظر آن کار می کردند و از دولت حقوق دريافت می داشتند. برای برقراری چنين رابطه ای کار آتاتورک ساده بود چرا که در عالم تسنن از عهد سلجوقی ببعد دينکاران همواره بخشی از ديوانسالاری حکومت محسوب می شدند.(3)
اما، پس از مرگ آتاتورک در آستانهء جنگ دوم جهانی، و در طی هفتاد سال گذشته، رفته رفته در ساختار سياسی ترکيه تغييراتی حاصل شده است که می توان آنها را در موارد زير خلاصه کرد:
1. پيدايش امکان تشکيل احزاب مذهبی و شرکت دادن آنها در امر انتخابات برای دستيابی به حکومت؛ به شرط پاي بندی آنها به قانون اساسی ترکيه
2. کاسته شدن از شدت دخالت حکومت در امر کنترل تظاهرات مذهبی (همچون آزاد شدن استفاده از حجاب در اماکنی نظير دانشگاه ها)
3. دخالت مستقيم تشکلات مذهبی / خانقاهی در حوزه های اقتصادی، فرهنگی و رسانه ای
4. ايجاد نهادهای مستقل آموزشی مذهبی
بدينسان، گوهر تحولات ترکيه تا کنون را می توان «حرکت از يک حکومت لائيک و رسيدن به يک حکومت سکولار» دانست. اما نمی توان ناديده گرفت که تحولات اين کشور در اين حد از کار بسنده نکرده و، بخصوص پس از تصرف ماشين حکومت از طريق انتخابات بوسيلهء حزب اسلامی «عدالت و توسعه»، کوشش هائی برای ايجاد تغييرات وسيع در قانون اساسی اين کشور نيز آغاز شده است. اگرچه هنوز گستره و عمق اين تغييرتپات کاملاً مشخص نشده اما اين امکان هم وجود دارد که آنها بتوانند حکومت لائيک / سکولار فعلی را به حکومتی مذهبی متحول کنند. همين که رهبران ترکيه به رهبران جنبش های بهار عربی توصيه می کنند که راه «سکولاريسم ترکيه» را دنبال کنند خود نشان از وقوف آنان نسبت به اين تحول ساختار سياسی از لائيسيسم به سوی سکولاريسم است.(4)
در عين حال، و جدا از تحولات درونی جامعهء سياسی ترکيه، دو نکته را نمی توان از نظر دور داشت. نخست اينکه، بر اساس مقتضيات اجتماعی و قوانين علوم اجتماعی، در جوامع ديکتاتوری (که تصميمات حکومتی با زور سرنيزه بخورد مردم داده می شود) جامعه هرگز در حالتی متعادل به سر نمی برد و همواره تمايل غالب در جامعه در راستای برانداختن خواست های تحميلی و برقراری خواست های متضاد آنها است. اين تمايل را معمولاً زير عنوان «آزاديخواهی» جمع بندی می کنند بی آنکه در اين عنوان بندی مسئلهء ماهيت «آزادی» روشن باشد. به عبارت ديگر، اين ماهيت را «نوع ِ تحميل» وارد شده بر جامعه از جانب حکومت مشخص می کند. مثلاً، اگر حکومت «بی حجابی» را تحميل کند، بخشی از جامعه «حجاب داری» را جزئی از «شعارهای آزاديخواهانه» ی خود در می آورد و، بالعکس
قرن بيستم، در جوامع اسلامی، قرن سلطهء حکومت های لائيک و سکولار سرکوبگر و استبدادی بوده است و در آغاز قزن بيست و يکم نيز قيام مردم مسلمان بر ضد آنهاف طبعاً، ماهيتی ضد سکولار و لائيک يافته و منجر به قدرت گرفتن جنبش ها، گروه ها و احزاب اسلامی شده است. در واقع، از آنجا که نه لائيسيسم و نه سکولاريسم می توانستند بدون تحميل و سرکوب بر جامعهء سنتی چيره شوند، حاصل کارشان نيز افزايش نارضايتی عمومی در سطح اينگونه جوامع بوده است. «بهار عربی» در ماهيت خود، و قبل از هر چيز، نشانگر وجود چنين نارضايتی و تمايلی در جوامع دارای اکثريت مسلمان است.
نکتهء دوم هم آن است که، از سه دهه پيش تا کنون، بالا گرفتن موج بنيادگرائی و تروريسم مذهبی در خاورميانه موجب آن شده که سياست گزاران غربی به اين نتيجه برسند که ديگر نمی توان با سرکوب و تحميل و ايجاد نارضايتی های وسيع، جوامع اسلامی را با ارزش های جهان مدرن آشتی داد و لازم است که نيروهای مذهبی ديگرباره، اما بصورتی کنترل شده، در ساحت سياسی اين جوامع صاحب نقش شوند و با در گير شدن در مسائل روزمره از بنيادگرائی فاصله بگيرند. بعبارت ديگر، اکنون وجود حد بالائی از «رضايت»، چه واقعی و چه خيالی، در ميان توده های اين جوامع همچون معياری برای تشخيص ميزان توانائی آنها در پيوستن به «جهان آزاد» محسوب می شود.
ترکيهء پس از جنگ جهانی دوم همواره هم پيمان امريکا و خواستار پيوستن به اروپا بوده است و لذا بايد نشان دهد که توده های ترکيه بصورتی روزافزون احساس رضايت می کنند. اسلامی های ترکيه دقيقاً سوار بر نارضايتی مردم از تحميل های لائيک ها، و تکيه داده بر اين تمايل غربی ها به ميدان دادن به مذهبی ها، توانسه اند نقش کنونی خود را در سياست ترکيه و خاورميانه بازی کنند. پس می توان «مدل ترکيه» را دارای اين مشخصات دانست:
- کوشش برای ايجاد رضايت در توده های سنتی ـ مذهبی
- کوشش برای ميدان دادن به ارزش های مذهبی و خودداری از تحميل ارزش های مدرن غربی
- کوشش برای برساختن يک قرائت امروزی از اسلام که با ارزش های فوق در تضاد نباشد
- و محدود ساختن دست عوامل مدرن و لائيک جامعه.
نسبت بهار عربی با مدل ترکيه
تمام کشورهای در گير در «بهار عربی» (تونس، مصر، ليبی، سوريه، و...) در سراسر قرن بيستم کم و بيش، و به شرح زير، شرايطی شبيه ترکيه را آزموده اند و، در نتيجه، می توانند «مدل ترکيه» را سرمشق خود قرار دهند:
الف ـ حکومت هايشان ماهيتی لائيک / سکولار داشته اند
ب ـ اين ارزش های لائيک / سکولار بوسيله تحميل و سرکوب در جوامع شان رسوخ يافته اند
پ ـ حاصل حکومت تحميل کننده و سرکوبگر چيزی جز تمرکز قدرت، استبداد روز افزون، و فساد گستردهء مالی و اخلاقی نبوده است
ت ـ نيروهای مذهبی توانسته اند خود را بعنوان آلترناتيوی دلسوز مردم و حافظ ارزش های سنتی آنان بنمايانند
ث ـ غربی ها نيز، که کليهء اين جوامع را در دو قرن اخير در قيد سياست های استعماری خود داشته و همهء آنها را اقمار خود می دانند، به اين سياست متوسل شده اند که با ميدان دادن به مذهبی ها هم رضايت مردم جلب می گردد و هم از لغزش مذهبيون به سوی بنيادگرائی اسلامی و تروريسم جلوگيری می شود.
در نتيجه، می توان گفت که در جوامع در گير در «بهار عربی» همهء شرايط برای سرمشق گيری از «مدل ترکيه» فراهم است.
نسبت انقلاب اسلامی ايران با بهار عربی
مهمترين نکته ای که بايد در تناسب سنجی ميان انقلاب اسلامی و بهار عربی در نظر گرفته شود وجود يک فاصلهء زمانی سی ساله بين دو حادثهء اجتماعی ـ سياسی است که در طی آن همهء اجزاء معادلهء ايران، در مقايسه با بهار عربی، معکوس شده است.
بنظر من، اگر به سال 1356 برگرديم و اوضاع آن روز را به دقت مورد مطالعه قرار دهيم می بينيم که ايران ـ به شرح زير ـ در سی سال پيش درست در همين قايقی نشسته بود که جوامع در گير در بهار عربی اکنون در آن حضور دارند و لذا اکنون می تواند وضعيت سی سال بعد اين جوامع را پيش رويشان بگذارد.
الف ـ با این که قانون اساسی مشروطه دارای مذهب رسمی و شورای نگهبان مذهبی بود اما حکومت پهلوی ها، در عمل، حکومتی لائيک محسوب می شد که نه تنها نهادهای مذهبی را از حکومت بيرون رانده بود بلکه، با ايجاد دادگستری، مدارس مدرن، سازمان اوقاف، تغيير پوشش مردمان و بخصوص رفع حجاب، و سپس دادن حق رأی به زنان، در کار نهادهای مذهبی دخالت کنترل کننده داشت.
ب ـ همهء اين سياست ها از طريق تحميل گری انجام می گرفت.
پ ـ حکومت همهء سازمان ها و احزاب سياسی مدرن مستقل را به تعطيل کشانده و از پيدايش سازمان های آلترناتيو غيرمذهبی برای دولت های مشروطه جلوگيری می کرد.
ت ـ اما، به طرزی شگفتی آور، فعاليت سازمان های مذهبی ـ بعنوان پادزهر کمونيسم و گرايشات سوسياليستی ـ مورد حمايت قرار داشت. يعنی اين سازمان ها از لحاظ داخلی بايد غيرسياسی عمل می کردند اما در مبارزه با ايدئولوژی های چپ جبهه ای سياسی می داشتند.
ث ـ پس همهء دلايل برای تبديل ماهيت «آزاديخواهی» به امری «ضد سکولار» فراهم بود و هنگامی که نارضايتی از خفقان اجتماعی و تفاوت های شديد اقتصادی نيز بر اين مجموعه افزوده شد، ميزان نارضايتی مردم شکلی گسترده و عميق بخود گرفت.
ج. کشورهای غربی نيز در آن روزگار، و البته نه به دلايل امروزی بلکه بخاطر برقراری فضای «جنگ سرد»، ايران را جزئی از «کمربند سبز» می دانستند و قدرت گرفتن عناصر مذهبی و ايجاد رضايت در توده ها را به سود خود ارزيابی می کردند.
ج ـ سازمان های سياسی ـ مذهبی (از نهضت آزادی گرفته، که در آن زمان ملی ـ مذهبی ها را هم در خود داشت، تا مجاهدين خلق و ديگر سازمان های خرده پای اسلامی) مجموعهء اصلی سپهر سياسی را می ساختند و آماده بودند تا حکومت عملاً لائيک / سکولار پهلوی را به حکومتی مذهبی مبدل سازند.
پس وضعيت کنونی بهار عربی سی سال پيش در اطران برقرار بود. اما چگونه شد که بجای ليبرال های معتدل مذهبی که می توانسند ديروز ايران مشابه امروز ترکيه بسازند دينکاران امامی بقدرت رسيدند؟ چگونه شد که گردش روزگار کمک نکرد تا ايران سال 1357 تبديل به ترکيهء کنونی شود؟ چرا نهضت آزادی فرصت نيافت تا «مدل ايران» خود را بسازد تا ترکيهء در سی سال گذشته اين مدل را سرمشق خود قرار دهد؟
در پاسخ به اينگونه پرسش ها می توان به عوامل متعددی اشاره کرد که در آن روزگار ايران وجود داشتند و در ترکيهء امروز مفقودند:
- وجود اتحاد جماهير شوروی در شمال ايران و نفوذ گستردهء ايدئولوژی لنينی ـ استالينی و، در نتيجه، رسوخ تمايلات «ضد امپرياليستی» (به معنی ضد غربی) در ميان نيروهای رزمندهء سياسی ـ در مقابل حضور گستردهء تمايلات ليبراليستی و نيز خواستاری برای پيوستن به اروپا در ترکيهء امروز
- وجود روحانيت مستقل شيعه(5) ـ در مقابل روحانيت وابسته به دولت در ترکيه
- فقدان هرگونه راه و کار دموکراتيک برای تغيير حکومت، بخاطر تعطيل مشروطيت و برقراری حکومت تک نفرهء استبدادی که با محور قرار دادن خود سرنوشت کشور را به سرنوشت خود گره زده بود ـ در مقابل برقراری روندهای دموکراتيک تعويض دولت از طريق انتخابات بدون نياز به تغيير حکومت.
- تغيير عمده در ترکيب جمعيتی شهرها، حضور لشگر بيکاران دهاتی در شهرها، خروج طبقهء متوسط از کشور و فرار مغزها، اعمال توسعهء بی رويه و بدون ايجاد زيربناهای لازم، همراه با بالا رفتن شديد درآمد نفت و تورم وحشتناک ناشی از آن ـ در مقابل رشد سنجيدهء اجتماعی و اقتصادی در ترکيهء نوين.(6)
اين فهرست را می توان همچنان ادامه داد؛ اما برای نشان دادن اينکه ايران 1357، در عين داشتن شرايط متعدد شباهت به ترکيه از لحاط ماهيت سکولار حکومت، بکلی با شرايط امروز ترکيه متفاوت بود و نتوانست تحول حکومت پهلوی به حکومت ترکيهء کنونی را ممکن سازد، همين مختصر کافی بنظر می رسد.
ارزيابی احتمال پياده کردن مدل ترکيه در ايران
اعضاء نهضت آزادی و ملی ـ مذهبی هائی که پس از انقلاب در اشکال مختلف سياسی ظهور کردند و بخش عمدهء آنها پس از جنگ ايران و عراق به کارگزاران «اصلاحات» در ايران مبدل شدند، در سال 1357 تصور می کردند که در همان شرايطی قرار دارند که هم اکنون در ترکيه تجربه می شود. بخصوص که آنها از وجود يک روحانيت مستقل نيز برخوردار بودند؛ چيزی که در ترکيه مفقود بود.
محاسبهء آنها چنين بود که، با مدد گرفتن از روحانيت، می توان با سرعت بيشتری به مقصود رسيد و همين «اشتباه محاسبه» (که اکنون به ماجرای سفر دکتر ابراهيم يزدی از امريکا به عراق و بردن آيت الله خمينی به پاريس جنبهء نمادين داده است) به شکست آنان انجاميد.
آن آيت الله محيل ابتدا بعنوان يک نيروی اخلاقی برتر ظهور کرد، خواستار آن شد که روحانيت در سياست دخالت نکند و کار را به عناصر مؤمن مسلمان و آگاه از ارزش های امروزی (همچون بنی صدر ـ بازرگان ـ يزدی) بسپارد. دادن مهار دولت به دست مهندس بازرگان (رهبر نهضت آزادی) و دولت موقت او، با حضور ملی ـ مذهبی ها و افرادی از جبههء ملی، و انجام دادن تغيير حکومت لائيک پهلوی به حکومت اسلامی، تبديل لفظ حکومت اسلامی به «جمهوری» اسلامی، تبديل مجلس مؤسسان به مجلس خبرگان، نگارش قانون اساسی جديد و افزودن اصل ولايت فقيه، و بسياری از بدعت های ديگر، همه به دست همين «عناصر معتدل و اغلب معترض اما بی عمل» انجام گرفت. اما وقتی تاريخ مصرف آنها به اتمام رسيد قدرتی برای مقاومت در آنها باقی نمانده بود و بخش جنايتکار دينکاران امامی بر همه چيز چيره شد تا ايران آن روز رنگ «حکومت اسلامی معتدل» را (که اسلاميست های اصلاح طلب دائماً از آن سخن می گويند) نبيند.
بدينسان، همين ناکامی ِ ملی ـ مذهبی ها در حفظ حکومت و پيدايش حکومت خونريز آخوندها اکنون، پس سه دهه، شرايط ايران را نسبت به شرايطی که ترکيهء کنونی و جوامع در گير بهار عربی در آن قرار دارند بکلی متفاوت ساخته است.
- اکنون توده های گستردهء ايران بشدت از عملکرد حکومت مذهبی ناراضی اند و زندگی خود را ضربه خوردهء آنها می بينند
- اکنون آزاديخواهی در ايران، نه به معنی خواستاری حکومت مذهبی، که به صورت خواستاری انحلال يک چنين حکومتی و استقرار حکومتی سکولار (و حتی لائيک) جلوه کرده است
- اکنون تمايل غالب ميان مردم ايران با سياست های کشورهای غربی در مورد «جوامع اسلامی» بکلی منافات دارد و تمام کوشش های اين کشورها، و هم پيمانان اصلاح طلب شان، در راستای ايجاد زمينه ای مساعد برای اقتباس «مدل ترکيه» نيز به ناکامی انجاميده است. نه اصلاح طلبان راهی بجائی برده اند و نه حمايت گستردهء غرب از رهبری موسوی ـ کروبی توانسته است توفيق آنان را ميسر سازد.
- روحانيت مستقل شيعه نيز ديگر استقلالی ندارد و با اسلامی شدن حکومت هم اکنون در ديوانسالاری ولايت فقيه مستحيل شده است؛ بطوری که دينکاران امامی بصورتی دائم التزايد تبديل به حقوق بگيران دولت می شوند و کوشش اصلاح طلبان برای اعادهء حيثيت به آنها نيز سخت عبث می نمايد.(7)
- استبداد مذهبی فساد را بشدت گسترده ساخته و از تعداد رهبران ملی کاسته است. طبقهء متوسط نيز از جانب قشر بازاری و دلال بشدت آسيب ديده و قدرت اعمال نفوذ خود در راستای تحميل روندهای دموکراتيک بر سپهر سياسی کشور را از دست داده است.
- و در مجموع نمی توان به نکاتی اشاره کرد که بتواند به آقای دکتر يزدی و ملی مذهبی ها و اصلاح طلبان اسلامی اين مژدهء خوش را به ارمغان آورد که روزی موج «بهار عربی» به تهران نيز رسيده و آنها را بر تخت حکومت خواهد نشاند. ايران آبستن حوادثی است که سی سال از بهار عربی پيشی گرفته اند.
می خواهم نتيجه بگيرم که اکنون ديگر رفتن در مسير «مدل ترکيه» برای سياست ورزان ايران حکم آب در هاون کوبيدن را دارد و فقط وقت و انرژی و امکانات محدود اپوزيسيون سکولار ـ دموکرات را در مقابله با خويش به اتلافی تأسف آور کشانده و مآلاً تنها به طولانی شدن حکومت اسلامی در کشورمان کمک می کند.
پانويس ها:
1. مثلاً، نگاه کنيد به نامهء دکتر يزدی به راشد الغنوشی.
2. مثلاً نگاه کنيد به گفتگو با رضا عليجانی.
3. برای اطلاع بيشتر در اين مورد مراجعه کنيد به کتاب زندگینامهء کمال آتاتورک، به قلم لرد کين راس، ترجمهء اسماعيل نوری علا، انتشارات فروغ 2009 ـ نسخه اينترنتی کتاب را می توانيد بصورت رايگان در سايت سکولاريسم نو در اين پيوند مطالعه کنيد.
4. برای اطلاع بيشتر در اين مورد مراجعه کنيد به کتاب ترک های امروز، به قلم آندرو مانگو، ترجمهء اسماعيل نوری علا. نسخه اينترنتی کتاب را می توانيد بصورت رايگان در سايت سکولاريسم نو در اين پيوند مطالعه کنيد.
5. برای اطلاع بيشتر در اين مورد مراجعه کنيد به مقالهء مفصل اسماعيل نوری علا، با عنوان «سابقهء جداسازی مذهب از حکومت در ايران».
6. مراجعه کنيد به مقالهء اسماعيل نوری علا، با عنوان «از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی».
7. مراجعه کنيد به مقالهء اسماعيل نوری علا، با عنوان «اسلاميست ها در آيندهء ايران».