۱۳۹۵ مرداد ۱۰, یکشنبه

آشکارشدن زوايای جديدی ازجنايات وخيانتهای رژيم خمينی!


ابراهیم گلستان، نویسنده و فیلمساز ایرانی مقیم بریتانیا روزی در سال ۱۹۹۲ پیغامی صوتی از عباس کیارستمی روی پیامگیر تلفن خود می‌گیرد و چون نمره تلفن کیارستمی را نداشته، برای او نامه ای مفصل می‌نویسد.

دهم جولای ۹۲عباس کیارستمی
آقای کیارستمی گرامی من
از خودم دلخور شدم که وقتی که چند روز پیش تلفن کرده بودید برای چند لحظه کوتاه در اتاق نبودم. شماره تلفنی هم نگذاشته بودید. دست به نامه نویسی من چندان روغن زده و روان نیست، و حالا هم که می خواهم این چند کلمه را بنویسم چندان حال به جایی ندارم اما به تأخیر واگذاشتن هم به هیچ وجه درست نیست. این است که، یاهو، بگیر که آمدیم- با پایی که درد دارد و آزار می دهد و انگشت شستی که باد کرده است و قلم را سخت می تواند بگیرد... همدیگر را گمان می کنم تنها یکی یا در واقع فقط یک بار دیده باشیم، آن هم سال های پیش، نزدیک بیست سال، شاید. اما ربط با غیر از حضور رودررو هم درست می تواند شد، یا رودررو چیست اگر مقابله با جوهر وجود نباشد. باید با تبلور شخصیت روبرو شویم، و وقتی که پیش روی یک چنین تبلوری باشی غنیمت آن وقت است. این جور روبرویی دو سال پیش، دو سال و نیم پیش، در شهر نانت پیش آمد، وقتی "کلوزاپ" را دیدم و حظ کردم. حظ چندان بود که وقتی به فرخ غفاری، که او هم آنجا بود، می گفتم که این اثر را چگونه می یابم نگاه شک به من انداخت، هر چند او هم از آن بسیار خوشش آمد. حالا در طی این نمایش اخیر چند فیلم ایرانی در لندن که باز هم آن را دیدم، دیدم که هیچ از برداشت، ارزیابی و تحسینم نمی کاهد، نکاست، مؤکد کرد. هر دو فیلم دیگرتان را- "زندگی..." و "خانه دوست..." را هم دیدم. هر سه آفرین می آوردند. این تعریف حتماً از مبالغه نمی آید، هر چند شاید در گوش دیگران، و از آن میان خودتان، که تجربه مرا ندارید، که سال های سال در آرزوی دیدن چیزی که چیز باشد گذاشته باشید و گذشته باشید، بزرگتر گویی و تأکیدی زیادتر از حد به چشم و گوش بیاید. شما شاید این تجربه را ندارید که بعد از سال های سال چشم به راهی، ناگاه در پیش خود، مقابل خود ملتفت شوید که یک گل که تا آن زمان ندیده و نشکفته بود اکنون شکفته است و به حد درست رسیده ست. این حس تنها دوبار در من دمیده بود، این شادی، این دهان بازمانده پیش خوبی و زیبایی. یک بار وقتی نوار صدای فیلم کوچک "گرما" را که با فروغ ساخته بودم از او دیدم. یک بار هم وقتی که خانه سیاه است را به صورت Rush ، پیش از بُرش، دیدم و دانستم چه پیش می آید. اما چه روزگار پرت و کوچک و تنگی بود آن سال ها که هی دمادم، گر و گر مزخرفات می دیدیم، مزخرفات می خواندیم، مزخرفات در گوشمان صدا می کرد، از آغاز سال های سی تا وقتی که با خراش ناخن و زخم از روی خاک غلتیدن، می خواستم از صفر و صفر مادی شروع کنم به سینماسازی. با چه ها و چه اوضاع و آدم ها که در می افتادم، و در تمام طول سال ها که تحصیل کرده و نکرده های پر از ادعا را به امتحان می آوردی اما یکی یکی پیزوری از آب بیرون می آمدند، بی آنکه از برای این نتیجه گیری زیاد وقت صرف کنی، اما با وصف این نتیجه گیری ِ فوری، زیاد وقت به صبر و امید صرف می کردی، امیدی که می دیدی بسیار نابجا و بیهوده ست. در این میانه گاهی با جرقه ای دلت خوش بود، مانند آن زمان که کیمیایی و بعد از او امیر نادری امید می دادند، اما محیط فکری شخصی آنها را به کوره راه ها می راند. اولی برای قصه سرودن به نرخ روز قلابی، و دومی به ضرب واهمه از اینکه نقشه اش نگیرد و فیلمش میان راه بماند چرا که ممکن است آن کس که خرج می دهد خوشش نیاید و برگردد. من با چه شوق کوشیدم که نادری بتواند که "تنگسیر" بسازد، تنها نه حق قصه را بلکه تمام یادداشت هایم را برای فیلم کردن این قصه یک جا به او دادم، پایم را برای چوبک و عباسی در یک کفش کردم که الا و بلا فقط نادری است که می تواند آن را درست بسازد. اما آخر ترکیب پول دوستی آن تهیه کننده با استنباطهای بی بهای جاهلانه و از خود راضی وثوقی او را واماند تا در تنگنای "اطاعت" و "گذشت از زور ترس" افتاد. کاری که می شد در سینما به حد یک حماسه تصویری و فکری، با دید اجتماعی و انسانی از آب درآید حتی مقدمه ای هم نشد برای "دونده" تنها زودتر از "دونده" هم درآمد بی آنکه نیروی جبلی سازنده اش در آن منعکس باشد. تازه، "دونده" هم که واقعاً خوب است کلاً گویای یک نظام نداشتن، گویای این نتوانستن به دست رساندن به شسته رفته بودن فکری ست. در هر حال صحبت از آنها نیست. صحبت از شما می رفت. من چیزی به جز تحسین برای کارهایتان نمی دارم- اما چه می شود در آینده؟ "گلوله بلور" یا جامی که که آینده را در آن می توانی دید البته در دسترس نیست. اصلاً وجود هم ندارد، پیداست. تقدیر و سرنوشت چیزی در آسمان نوشته و "از اول" نیست. در زندگانی آدم، و در هر حال در کار آفریدن و هنر، چیزی که مطرح است وقت و چهارراه های تقدیری ست. اما تقدیر را چگونه باید دید؟ می گویند، و درست هم می گویند، که تقدیر بیرون ریزی و نتیجه صفات انسان است. حالا باید هم صفات مطلب و موضوع کار توجه کرد. قصه، و شعر، و نقاشی و البته فیلم و تئاتر و موسیقی، راه رفتن به روی تیغه باریک بام بلند است. خود را درست و زود نگیری، بلغزی، به سر رفته ای تا ته. حالا شما با این نمایش فکر، و توان خلاقه در روی در روی تیغه رفته اید. از این به بعد مطرح نیست با هیچ کس رقابت و از هیچ کس جلو رفتن. باید رقابت با خود، جلو زدن از خودت باشد. دیگر همین و دیگر هیچ. چیزی که مطرح است رقص درست و خوب دویدن است و در همان بالا. که بالای بالاست. رقص و درست دویدن به روی بلندی. باید مواظب پاها بود. آنقدر خشت های سست و تکه های خاک پوک در پیش پاها هست که در ظاهر بی عیب و سفت و صاف و صوف به چشم می آیند اما تا دلت بخواهد برای وارفتن آمادگی دارند. پوک اند. می پاشند. این را باید در جز معرفت به قلق، در جز سر در آوردن از تکنیک، جا داد، و با دقت مواظب بود، مانند خوب cut کردن، یا با این لنز یا آن لنزاز این یا از آن گوشه عکس گرفتن. دقیق cut کردن، یا لنز را به کار گرفتن، هر قدر هم که لازم است در حد حفظ قدرت خلاقه، بی معرفت به این یکی به کار نمی آید. اصل کار انسان است، آن آدمی که قلم را به دست می دارد، یا پشت دوربین است، یا رنگ ها را می آمیزد، یا نت ها را ردیف می کند باید هر چه بیشتر مواظب خود باشد، مواظب نگاهداری انسانیت خودش. باور کنید اخلاقیات نمی بافم. تا به این انسانیت حرمت نداشته باشید حرمت گذاشتن به انسانیت عمومی کشک خواهد بود. سطحی، دروغ، بیهوده. بی یک چنین مواظبت، بی یک چنین حرمت، روح بیمار خواهد شد، تن که دیگر هیچ. با زخم معده و سرطان دهان نمی شود از خوراک خوب لذت برد. با چشم کور دیدن قوس قزح میسر نیست. با گوش کر از نغمه های خوب محرومی. وقتی چشیدن و شنیدن و دیدن در عهده ی توان نبود، درست پختن، پرداختن، ساختن، یک حرف مفت خواهد بود. شما روی چهارراه تقدیرید. توفیق کاملتان بستگی به قدرت ادارکتان دارد. اگر که بام خانه تان از تکان زلزله ای رویتان افتاد این ربطی به قدرت اخلاق و قدرت خلاقه تان ندارد، البته. اما اگر تنبلی کردید، یا گول حرفهای مفت را خوردید، یا از حرفهای مفت رنجیدید، یا تسلیم زورهای زشت یا زیبایی های سطحی و مفت مفتگی دور از شعور و هوش می شدید- اینها مربوط می شود به قدرت اخلاق و دید جهان بین. این دید و قدرت را در حد والایی نگه دارید. می خواهم قسم بخورم به جده سادات و محض رضای خدا که هوش را نگه دارید. کاری به این ندارم که دیگران به این در شما نیازها دارند. قصدم فقط خودتان است و ممکنات آینده. آینده شما سخت است. یک کاسه شیر پر را باید بی آنکه لپ بزند به پاکی و کمال به آن سوی پل برسانید. از هیچ تعریف و تحسینی، یا فحش و دشنامی خوش یا دردتان نیاید، حتی برای یک لحظه. نه بترس از دست و کار کارشکن ها، و نه امید یا پذیرش داشته باش برای درباغ سبز نشان دادن های هر کس دیگر. این توانایی را که داری دور نگه دار از حد فکر مردم احمق که در دنیا انگار عده شان زیادتر از جمع دانه های موی سرهاشان است. اگر کسی به تو صدآفرین بگوید - از جمله من در همین نامه - یا بگو یا نگو ممنون اما نگاه کن که چه اندازه راست یا درست می گوید، به چه اندازه احمق است، تا چه حد درون کار تو را دیده است، آن وقت آن را بسنج و باز بسنج و امید به هیچ چیز آن هم در کار فیلمسازی نبند و متکی به هوش پاک خودت باش و پاکی آن را بچسب و سخت نگهش دار. هرگز فکر نکن که دارم ریش سفیدانه حرف می زنم، اینجا نه. من با کمال علاقه و در منتهای صمیمیت، همراه با تحسین، یک دوستدار، دارم به تو می نویسم، نه هیچ کس دیگر.در هر حال در عین اینکه هفتاد ساله ام باور بکن که اگر که نه در هفت سالگی، دست کم در هفده سالگی هستم از حیث شوق، در عین هر چه که از هر کجا شنیده، خوانده، و یا دیده ام در این مدت. از آن طرف این حسن و قدرت دید و درستی خود را به باد فخر نیالا، دیگران گناه ندارند اگر که کم هوش اند، و ارزشی درشان نیست اگر که خواسته اند احمق باشند و احمقی کنند. پایین بودن دیگران نباید بالا بودن برای تو باشد، یا در نظر آید. تنها مواظب جای خودت باشی در عرصه شعور و آفرینش و پاکی، ایفا کرده ای تعهد به خودت را، تضمین می کنی از آن، بهره ای رساندن به همان دیگران. همین بس نیست؟ این حسن و قدرت و دیدت باید دور باشد از گیجی، با هر وزش به هر طرف رفتن. همین و دیگر هیچ. در روی این تیغه برقص، و در عین رقص مواظب باش پایت روی کلوخ سست نلغزد. کلوخ سست فراوان است. آدم وقتی ترمز نداشته باشد، وقتی که بی بخار شود، بر شمار این کلوخ ها می افزاید. خودش می افزاید. غیر از آنچه در سر راه است. غیر از آنچه پیش پاش می اندازند. خودش می اندازد. از جمله، اداهای مختلف درآوردن، با زور و وصله کردن ها "عرفان" و "سیاست" و یونگ و لوی استروس و سارتر و مارکس و مولانا را به حرف چسباندن، سمبل های زورکی نشان دادن، صاف و روان و پاک را بیهوده آلودن، بیهوده کج کردن تا قیافه ی اندیشمندانه به خود بچسبانند. هر جا اندیشه باز بماند این شبه اندیشه، پا در میانه می گذارد و احمق ها را چه در صف تماشاچی، چه در میانه "ویراستارها" یا "اندیشمندان" و "پیروان خط" و "مارکسیست های آونگی" و دیگر انگل های صحنه فکر و هنر به اظهار لحیه و ریش جنباندن و امید دارد، مانند آن بز اخفش. درست وقتی که روبه رو شدی به یک چنین چیزی، دو دست داری چهارتای دیگر هم به عاریت فراهم کن، و چشم و گوش و دو سوراخ بینی را محکم بپوشان تا نشنوی و نبینی و از تمام هم بدتر، بوهاشان دماغت را نیازارد. حتی اگر که بتوانی یک چند پا هم به قرض به دست بیاور و با تندی فقط در رو. دنیای این آدم ها دنیای تو نیست، نباید باشد. و فکر هم نکن این قزمیت ها را فقط در خاک پاک میهن است که می بینی. نه. هر جا هست. ابزارهای بوقی این ها هم از حیث عده و گستردگی بستگی به رشد صنعت و مال و منال محیطشان دارد. هالیوود آن جور راه افتاد. هامبورگر این جور راه افتاده است. در این جایی که غرب و اروپا و آمریکاست این جور آدم ها فراوانند. فراوان تر، و با تنوعی فراوان تر. جنس عمارت و راه و زبان غیر فارسی شان، و وسعت مغازه ها و اسم چند دانشگاه، رنگ و لعاب و برق دیگری به چنین جور افراد می بخشد. اما در جنس و در جهت یکی هستند. این ها را به تجربه ی شخصی خودم دارم. دستم از نوشتن به درد آمد اما حالا که دارم می نویسم بگذارهمچنان بنویسم و نمونه نشانت دهم. جدی ترین و برترین روزنامه های فرانسه، "لوموند"، یک منتقد سینمایی، مهم و نام آور داشت که حالا نمی دانم چه بر سرش رفته ست، آیا هست یا مرده است چون مدت هاست لوموند را نمی خوانم. این آقا یک شب نشست و تا دلش می خواست از "خشت و آینه" تمجیدها کرد بعد هم گفت تنها یک عیب در آن دیده ست، آنجا که آدمی در برنامه تلویزیون شروع می کند به موعظه درباره نکوکاری. این مرد اصلاً ندیده بود و نفهمیده بود که آن مرد موعظه کن، مشکین، همان کسی است که قبلاً حرفهایی مطلقاً مخالف این اندرزگویی عمومی فعلی، به طور خصوصی برای مرد اول قصه در صحنه ای که در دادگستری اتفاق می افتد، گفته است. کارگردان "سه سکه در چشمه" می گفت: تنها نقض فیلم تو در صحنه ای است که بعد از گذشتن تابوت، ناجی و هاشم همراه هم دارند می روند اما عکس هاشان یکی از چپ به راست است و آن دیگری برعکس. اصلاً نمی فهمید. در این بروشورهایی که برای نمایش فیلم های ایرانی اخیر در لندن منتشر کردند فیلم "کلوزاپ" تو را کار مخملباف معرفی کردند. آدم هایی که کار دفتری دارند چیزی را به سرسری به ذهن می دارند و سرسری به روی کاغذ می آورند، و این می شود عقیده یا خوراک عقیده برای مردم دیگر. تکیه به حرف های چنین مردمان، فقط به این جهت که از بلاد دیگر و با حیثیتی جدا از "ما" هستند کاری ست بیهوده - با نتیجه گمراهی. در حالی که برت هانسترا به من می گفت: «من هر چه فکر می کنم فیلمم که جایزه مرکور طلا را برد اصلاً به خوبی فیلم تو "موج و مرجان..." نیست. اما رئیس فستیوال به خودم می گفت: "آخر شما پارسال مرکور طلا را برای فیلم "آتش" تان بردید. دو سال پشت هم که جایزه را نمی شود به یک فیلمساز واحد داد. درست نیست." من دارم برایت از بی معنی بودن این جور امتیازها و ارزیابی ها، و اینکه دلخوشی نمی آورند، می گویم. آن آقای تهیه کننده بسیار بسیار معروف هم یک شب مرا به شام دعوت کرد با خانمش که همین تازگی ها مُرد، و به من می گفت می خواهد "خشت و آینه" را بخرد از من، به شرط آن که من دوباره عیناً عکس به عکس آن را بسازم اما در ایتالیا با آرتیست هایی که من دارم." گفتم: "چرا؟" گفت: "ژان مورو معروف است و سینماروها می شناسندش. تاجی احمدی را نه." چه داشتم بگویم؟ اما خوشم، و هنوز هم خوشم که گفتم نه. شهرت راهگشای چندان نیست. اورسن ولز هر چه به هر دری کوبید آخر نشد که فیلم آرزویی خود را تمام کند، تا مُرد. جان فورد هم دچار دردسرها بود. کوروساوا حتی نزدیک انتحار هم رفت. ریز قوله ها دلشان خوش که عکس پشت عکس بچسبانند، حتی برای بی سروپاهایی نظیر پهلبدها. کیارستمی را دور از حد ریز قوله های پهلبدی نگاه باید داشت. صنفی هایی که به دنبال لقمه نان اند از این حساب بیرون اند. ریز قوله ها خوش اند به چندرغاز، اما تو اگر توانستی حتی بی مزد و مفت کار کن، از خودت مایه ای بگذار تا کاری که کار باشد درآوری، آخر. مزدت همان کار است. این شاید بگویی یک استنباط رمانتیکی است، اما وقتی نگاه کنی که با کارت می خواهی جوهر وجودت را تقطیر و صاف کنی، می بینی هیچ جور وا نباید داد، هیچ جور امتیاز نباید داد، هیچ جور concession نباید داد. از کلمه ای هراس نباید داشت. این را برای خط کشیدن تأییدی به زیر حرف خود می گفت. در راه بیان مطمئن بی خدشه از فکر بلند و حس برتر، کارهای دیگر ملاحظه دیگری به کل حقیر یا دست دوم و فرعی، چشم پوشیدنی هستند.می بینی که فیلم خوب ساختن گاهی عواقب وخیم هم دارد مانند تو که با همین سه چهار فیلم، مجبورم کرده ای که هی از این قبیل اباطیل بنویسم، اما نه تا سرت به درد بیاید. هر چند شاید سرت به درد بیاید. در هر حال، نه گول مدح خارجیان را بخور، نه از کلوخ پرانی حقیر حسودان داخلی برنج. چیزی که بی گمان مسلم است قصه کلوخ انداز است. اینها یا از قصد، چرک می اندازند یا از نفهمی و فکر حقیر و دید تنگ و مغز ناموجود. این را من درست و خوب و روشن و کامل به تجربه می دانم. و با امید و با اخلاص، با آرزوی دیدن در حد ملاحظه راه و رسم روزگار می دانم. می گویم اگر در این میانه بد شنیدی و کجی دیدی نگذار حس تلافی و پاسخ ترا بیندازد در چاه فاضلاب، همان جور قصد چرک و فکر قاصر و دید علیل. تا هر کجا که می توانی از بالایش بپر، رد شو. خواستی هم اگر جواب بگویی اجازه نده این جواب دادن بنشیند به جای کار اصلی تو. یا مثل غده سرطان در تن تفکر و کارت بگسترد، پنجه اندازد، بگیردت تا آخر تمام ترا بگیرد، عوض کند از اینکه هستی یا می توانی بود. کارشان زشت است، کار تو زشتی نیست. ادای زشتیشان را تو در نیار. فهمیده ها و فهمنده کم هستند. باور نکن که بدگویی ها و خوش گویی ها، تمام از فهم است. می خواهی لگد بزنی؟ بزن، نه فقط محکم بلکه وقتی که لازم است و بیارزد، و وقت هم داری. وقتی که وقت چنین کار را داری، اما کارت را زمین نگذار تا لگد بیندازی. حظ کن وقتی که کار خوب کرده ای، حظ کن، و بقیه را ول کن. فقط وسیله ها را فراهم کن که کار را بکنی - کامل، به وجه دلخواهت. دشنامی اگر شنیدی، یا بدی اگر دیدی آن را دلیل این بدان که تیر کار تو به هدف خورده ست. تو کار تو هستی. صحت برای خود نگه دار اگر که طالب صحت برای خود هستی....این درازگویی لابد ربطی به دردهای من دارد. من دارم رفتارم را برابر این دردها برای کسی بازگو می کنم که می بینم آخر در این میانه سبز شده است. سبز شدن واقعاً در این مورد مصداق درستی دارد. اینها را می گویم چون می دانم تو هم به چنین درد و دشواری گرفتاری یا گرفتار خواهی شد. اینها معلومات پیچیده یا اسرار آسمانی نیست. اینها نمونه است. شاید چنین نمونه، روزی، وقتی، به درد تو هم خورد. حالا اگر که راه های بهتری جستی چه بهتر و بهترتر. این "بهترتر" را به صورت تأکید من نگاه کن نه از دستور زبان ندانستن. اما تمام این وقار در رفتار باید نه تنها برای کارها باشد - باید در کارها باشد. این، و تأکید می کنم این روی چهارراه تقدیرات بودن تنها برای وضع شخصی خودت پس از همه ی توفیق ها نیست. باید زمینه و مایه برای کار و کامیابی ات باشد. توفیق کار تو در این است، از این درک است. مواظب باش. کاری که می کنی، که جزئی و نشانه و تقطیری از وجود خودت باشد، هر سه آن مطرح است. مطرح فقط آن است، باور کن که مطرح فقط آن است. تو از کارت بدست می آیی. پیش از آن خمیره خامی. آن، کارت، باید به آدم نگاه داشته باشد، به آدم ها، هرجورشان، و راه آدم ها به سوی عاقبتهاشان. این عاقبت چه رو به خیر یا به شر باشد، چه در زمینه وجدانشان باشد یا بی شعوریشان، خواه مظلوم یا ظالم، خواه فیلسوف یا احمق، درمانده یا تازان- این است مایه کار، علی الخصوص تو- کیارستمی که می توانی از پشت عینکت ببینی هم بچه ها را، هم بزرگ ها را، آخوند دادگاه، پیران بیکاره، لغزنده ای که سُر خورده است تا حدی که خود را در آرزوی کارگردانی به کارگردان گذاشته ست، یا گذاشته اندش که شاید هم چندان فرقی به نسخه اصلی نداشته باشد. اینها را تو دیده ای نه بدان گونه ای که در کارهای مرحوم فلان و فلان بودند، نه قلابی و بی منطق. مقصودم از منطق، منطق کسی ست که می سازد نه منطق آن کسی که ساخته اندش. عده ای هستند که امکان فهم و لمس آدم ها برایشان میسر نیست یا از حواس پرتی، یا از محیط رشدشان، یا از خمیره شان یا از کمبود و بیماری، این امکان فهم و لمس آدم ها برایشان میسر نیست. تو برعکسی. از این برعکس بودن جدا مشو که امتیاز و فضل تو در این است. آن را عمیق تر کن. این ها نصیحت نیست، چون اول می دانم که نصیحت به درد نخواهد خورد، دوم که من نه کاره ای هستم، نه یک آشنایی زمانی زیاد که توجیه پند باشد میان ما وجود دارد، نه، اینها عقیده من است نسبت به آدم و به زندگانی و کار و تفکر و هنر و خیز از برای ساختن و ربط و بودن با آدم. کاری که با کلام و عکس جنبنده عرضه شود سرراست تر از کارهای نوع دیگر، مربوط می شود به آدم و حالات و تقدیرش، تاریخش، دورانش. ما در دوره عوض شدن آدمیم. پیش و پس رفتن های امروزی جزئی از تمام تغییر است. آنها را در زمینه تغییر باید دید. در پس کوچه های روزگار خودت، چرت و پیه زدن یا پرسه ای که سر در هوا باشی، مشغول بودن به روزگارت نیست. مشغول بودن به روزگار لازم می آورد شناختن آنچه را که روزگار می سازد یا در روزگار می بینی. باید تاریخ را نگاه کرد و در پس کوچه گیر نیفتاد. طرح شهر را، تمام طرح شهر را باید دید، و آنچه را که مخلص و تبلور یک تمدن باشد، یا یک آدم، و یک حادثه برای او که از عصاره غم و شادی و مشکلات کلی اش نشانه داشته باشد، بگوید، خرسک بسازد. کافکا- و نه شعارنویسان هردمبیل. گرنیکا، گویا، فاکنر، "روز بالا می آید"، رنوار، ویسکونتی، تمام فیلم های ویسکونتی، "لیبرتی والانس" فورد، ستاندان، "هنری پنجم" و جمیع کارهای غول عظیمی که بی نظیر مانده است و شکسپیر است، دید وسیع سعدی در "بوستان" و تکه های "گلستان". مثال فراوان است. قدرت در این اثرها به خاطر "نثر" و قشنگی تعبیر و زاویه عکس و رنگ و از این قبیل چیزها نیست. "گرنیکا" که رنگ ندارد، حتی ربطش به آن ده بدبخت مطرح نیست. و "چهره" های رامبرانت در عین رنگ داشتن ها رنگشان به چشم نمی آید. در پشت این همه، چیزی که مطرح است جادوی واقعیت انسان است. در فیلم های تو نگاه تو جوری ست که می گوید راه تو اینست - آدمی که پیش مسأله ای مانده است. حالا باید نوبت را به دیدن پیچیده بودن مسائل آدم کشاند. بیان ساده مسائل پیچیده. و غم نخور که نمی فهمند، این غم را بخور که اگر فهم نزدشان می بود مجبور می شدی عمیق تر بیاندیشی، و عمیق تر بگویی و بسازی و باشی. حالا از این سربالایی برو بالا. از حد خود علیرغم چسبناکی گِل اطراف فراتر رو و کارت را بکن. محل بهشان نگذار. گولشان بزن تا عادت کنند تا شاید روزی به فهم درآیند. فهم را با این کار دست کم مؤید کن. اینها را هم در عمر خود دیدیم. راهی برای فهم کسانی که در آینده می رسند باز باید کرد، نه رو به پشت نگاه کرد تا سر به حد خفیف محیط فرود آورد. تسلیم توقع جاری نباید شد. توقع تازه بساز. همیشه همین وضع و احتیاج هم بوده ست. ما هم اگر جلو رفتیم در لجن جلو رفتیم، ضد لجن جلو رفتیم. گیر هم اگر کردیم دست کم کمی جلو رفتیم، حتی اگر که مرز و حاشیه برکه لجن به جایش ماند. ما در حد خود، دست کم برای خود، باریکه ای را خشکاندیم- لجن فراوان بود، از آن جدا ماندیم. جباری و شفا و پهلبد و یارشاطر و مجله های دانش و هنر روز یا هفته نامه های پرت پست پنج ریالی بود و مارکسیست های مارکسیسم نفهمیده، آونگی- لیسندگان زیر دم ژدانف ها که بعد در انتظار یک رفاه حقیری که در تمام عمر طالبش بودند، گفتند: "کج راهه" می رفتند. انگار پستی را می توان به ضرب جمله و لغت ظاهراً ادیبانه جبران کرد یا پوشاند. پیشرفت و نگاه و فهم در آن روزگار لخت و یواش و سست بود. لخت و یواش و سست در محیطمان زیادتر بود تا در حس و مغز و میل فردی مان. از فیلتر خراب گِل گرفته شان رد نمی شدیم و چه بهتر! خدا ما را از شرشان بدینگونه حفظ می فرمود. در غیر اینصورت خطر برای لغزیدن به سمت آشنایی یا، پناه بر خدا! همکاری با آنها زیادتر بود. ما حتماً در حق خود- و خداوند شاید در حق ما- کمک کردیم تا خود را به این بلا نیالودیم. لبخند تحویلشان دادیم تا حق را که زهر بود مانند آینه در پیش رویشان نگهداریم. زیبایی هنر برای ما این بود. زیبایی و زیباسازی نه یعنی گل و بوته، یعنی شناخت و دریافت زندگانی و انسان، در وقت و در محیط. چشم تو این دو را درست می بیند. حالا به حاجت هاشان درست نگاه کن. امروز، در ظاهر، دنیا از تاب تند افتاده است. بعد از خرابی ها گرد و غبار در هوا پراکنده ست، یک جور آرام ویرانه ست. یا در آرامترین صورت این چند ده ساله اخیر می چرخد، اما هرگز تمدن و تن مجموع آدمی تا این حد در سر چهارراه نبوده ست، تا این حد در روی خط پرش روی طول های تازه نبوده است. آدم دارد برهنه می شود از پیش داوریهاش، از وضع ارثی اندیشه های محلی. آدم دارد آدم می شود آخر. پیش داوری هایش پوسیده می شوند. می ریزند، او می ماند با این سؤال که با خود چه باید کرد. وارفتن ها و کج رفتن ها و راست چرخیدن هایش، تمام، کم پا و کوتاه است. و آن بنا و برج های به ظاهر درست که بر روی پایه های منطقه و ناگزیر اما به دست بناهای نامردم، معمارهای منقلب اما نه انقلابی بالا می رفت، می رمید. این ریزش ها و شاخه شاخه شدن ها راه جویی های انرژی انسانی ست، هر چند امروزه رو به سمت هدف های جزئی و فردی، محلی و ملی، وحشیگرانه و سیاستمدارانه می دارند. در هر زمان و هر حرکت، نااستواری و بیراهه رفتن و ناپاکی وجود داشته است و امکان ادامه اش هم هست، تا مدتی و شاید هم که مدت ها. جز این هم نمی شده است که باشد. موسی هم که رفت از خدا پیام بگیرد، قومش به سجده سوی گاو می رفتند. پانزده قرن بعد از فسانه جلجتا پاپ برژیای جانشین روح الله، سرگرم زنای با محارم بود، و بیست قرن بعد، پاپ پی دوازدهم به هیتلر کمک می داد تا قوم یهود را برساند به بلنرن و داخائو و اوشوتیز و میدانک. جدم [ jaddam] هنوز زنده بود که نارو زدن به نام و همچنین پیامش را شروع می کردند، بعد از وفاتش هم دستورش را برای جانشین او پس زدند و چند سال بعد فرزند دختر او را به قتلگاه کشاندند. حالا تو بستگی مذهب کدامشان داری هر چند عنصر اساسی این مذهب ها را از یکدیگر جدا نمی بینی.خر تو خر همیشه در میان آدم هست. اما آدم کسی است که اندیشه درست را درست یابد و بپذیرد. دریابد و بپذیرد که راه آدم بودن این است و جز این نیست، که آدمی به اندیشه ست. حالا تو هم به حد خودت ابزار کارت و کارت را که هوش می خواهد، که قدرت خلاقه ات است، بردار و بر سر این راه و کار بیاور. امروز وقت و وسیله قیاس فراوان است. امروزه دیدن آدم در یک محیط کافی نیست. بس کردن به دید و اعتقاد و مردم دیگر از یک محیط و یک زمانه دیگر به هیچ وجه کافی نیست. هیچ آدمی منعکس کننده فقط محیط خود باشد در معنای کامل آدم نیست. جزئیات مشکلات اگر در هر محیط حرفی نشان بدهد از مشکلات هر محیط دیگر، غافل نباید بود از اینکه این محیط های پراکنده زیر سلطه یک محیط وسیعتر هستند. در ظاهر و علی رغم ربطهای فوری الکترونیکی، جزئیات یک محل جدا می نمایانند از جزئیات محیط دیگر، نزدیک یا دور، اما هوش، اما دید، اما جواب، چه باید کرد هرگز محیط کلی و فقط عبور کلی و انسان کلی را از نظر به دور نمی دارد. غالب ما جز محیط خود چیزی را نمی بینیم اما ببین که این محیط چه بستگی دارد، چه جور زیر تأثیر است، چه قدر در جریان گذشت این زمانه امروز است، آن وقت آن را نشان بده و راهگشایی کن. یا دست کم ببین و نشانش بده. آنقدر جزئیات مشکلات در هر محیط فرق دارد با جزئیات مشکلات در محیطهای کوچک، که دیگر ما این تفاوتها را در ذهن تنبل خود تبدیل کرده ایم و می کنیم به امتیاز یا حق و مرده ریگ و خصومت های نژادی، ملی، مذهبی، رنگی. آن وقت یا از سر حقارت نظر و فکر می چسبیم و بس می کنیم به چیزی که نزدمان جاری است یا باز از سر حقارت نظر و فکر می شویم پیر و آن چیزی که نزد دیگران جاری است. غافل از آنکه در زمان واحد نقص در همه جا هست، و مطلوب ما کمال و بی عیبی است. یا بی عیبی و کمال باید مطلوب ما باشد. غرض تقلید مدها نیست، خواه مُدهای بیرونی، خواه مُدهای درون مرزی. مد در فرانسه و آلمان و انگلیس و آمریکا دستور چاره ناپذیر زندگانی نیست. عیناً مانند سنتی که از آن سوی قرن ها خزیده است به اطرافت. مدهای هیچ کس را تقلید نباید کرد. مد را خودت بساز و فیلم را به داوری حس خود فراهم کن، همچنانکه در این سه فیلم کرده ای امروز و من در نمایش شان اینجا به حد عالی علاقه دیدم و تا در قوه داشتم، پسندیدم. در فیلم های دیگر که می دیدم علاقه بود و کوشش بود، اما برای قصه گفتن بودن- قصه برای ذوق یا فقر ذوق دیگران آن هم از روی قضاوت لنگنده خودشان. این می شده خودشان، خودی ناجور. قضاوت لنگنده ای که فیلم های کوراساوا را توریستی و غرب زده می بیند اما جان فورد آنها را جور دیگری می دید. حرف زیاد لازم نیست، الخاصه وقتی که از زیادیِ نوشتن این نامه، دست من به درد آمد. این نامه هم دراز شد، و بدتر، از حد نامه هم برون آمد. بس می کنیم. تنها تکرار و تأکید می کنم که محیطت غنی است از ربطهای روز انسانی، چندانکه احتیاج به چرت گفتن و تقلید از عطار و رومی و فردوسی نمی داری. و این محیط همچنین نیاز دارد به اینکه خودش را ببیند و بشناسد، و بشناسد و ببیند که در میان محیط جهان امروزی کجاست جایی که دارد و چه می جوید- در خارج از شعارهای رسمی، خواه کهنه، خواه امروزی. در "کلوزاپ"، دنیا فقط دنیای آن نیمه ابله گمراه در خیال خام، مخمور آرزوی حاصل مُدهای روز نیست. هر کس و هر کجا در آن، حتی میل و اثاث خانه آن خانواده تازه به دوران رسیده، گویای روزگار بود، خواه می خواستی چنین باشد، خواه چون عین واقعیت برابر عدسی بوده است، که آن را گرفته بودی و نمایانده. قصه و فیلم، یعنی این. مجموعه زمان و خصوصیات روز و آدمهاش در حد یک خلاصه خلاقه. باور کن که حظ کردم. شاید کسان دیگر این نسخ فکر را قبول نداشته باشند. نداشته باشند، چه پروا؟ آدم وقتی که فکر می کند برای رد و قبول ِ کسان دیگر نیست. رد و قبول، بعد می آید که داوری در آنها هم بعد می آید. اما اول فکر باید کرد. فکری که من الان می کنم در این زمینه، همان فکر تمام سالهای کار من بوده است. آدم را سر دوراهی ها، روی دوراهی اساسی تاریخ، روی دوراهی رشد و غم و سیاست و دعوای سرنوشتی و تحول انسان و اجتماع و عشق و شادی و تنهایی جستجو کردن، دیدن، به کار گرفتن.
به چیز دیگر توجهی نداشتم به جز این چنین گفتن، با انضباط در نمایاندن. انضباطی هم که تا حدی به کار می بردم از همین برداشت می آمد. حالا هم برای همین است این تأکید و این اصرار تا این حظ را که در تو می بینم از دست نگذاری. من قدرتی برای نگهداری این حظ و فکر تو در خودم نمی دارم. اما امید و آرزو و التماس من به تو بی حد است. موفق باش. در هر حال می خواستم حس و شوقم را به تو برسانم. تز نوشتن و نصیحت غرض نبود و نیست.
ادعای نشریه اسرائیلی درباره مجروح شدن سردار نقدی 

خرداد : روزنامه چپگرای اسرائیلی "هاارتص" با انتشار گزارشی مدعی شده که سردار نقدی رییس سازمان بسیج مستضعفان مجروح شده است.
 روزنامه "هاارتص" مدعی شده که سردار نقدی در جریان بازدید از بلندی های جولات مجروح شده است. این روزنامه اشاره کرده که هیچ منبع رسمی ای این خبر را تایید نکرده است. هاارتص مدعی شده که که سردار نقدی توسط نیروهای معارض سوری و یا نیروهای نظامی اسرائیلی زخمی شده است اما هنوز مشخص نیست که کدام یک تیراندازی را انجام داده اند. 
 
به گزارش خرداد، البته رسانه های اسرائیلی پیش تر نیز در راستای اقدامات ضد اطلاعاتی و تشویش اذهان عمومی شایعات این چنینی را درباره دیگر مقام هاتی کشورمان نیز منتشر کرده بودند. "خرداد" به عنوان رسانه ای مستقل در راستای اطلاع رسانی این خبر را منتشر  می کند و آن را تایید و تکذیب نمی کند. 
 
 
پیش از این رسانه های داخلی در تاریخ 27 ژوئیه عکس هایی را از سردار نقدی منتشر کرده بودند که او را در داخل سوریه نشان می داد. گفته شده که سردار نقدی به ناحیه قنیطره در جنوب غربی بلندی های جولان در سوریه در مرز با اسرائیل سفر کرده است. 
 
البته گفتنی است که در ژانویه سال 2015 میلادی نیز بالگردهای ارتش رژیم اشغالگر اسرائیل شهید جهاد مغنیه پسر شهید عماد مغنیه از فرماندهان ارشد حزب الله را در همین منطقه هدف حمله قرار دادند.


نگاهی دوباره به قاضی صلواتی و «برادر همسرش»
ایرج مصداقی

 
گفتگوی صدای آمریکا با برادر زن قاضی صلواتی مرا واداشت تا بخشی از مقاله‌‌ای که سه سال پیش در مورد قاضی صلواتی نوشته بودم با اضافاتی دوباره انتشار دهم. در گفتگوی با صدای آمریکا برادر زن صلواتی خود را «کورش کهن» معرفی کرد! چرا؟ نمی‌دانم.
 
 
آیا صلواتی و دستگاه امنیتی برادر همسر وی را نمی‌شناسند؟ آیا موضوع امنیتی است؟ آیا نباید در مورد هویت افراد تحقیق کرد؟
 
نام اصلی برادر زن صلواتی، داریوش شیری است چرا با نام دیگری به گفتگو با رسانه‌ها می‌پردازد؟ همانطور که خود به درستی تأیید کرد پیش از انقلاب در رادیو و تلویزیون فعال بود و کوچکترین فعالیتی علیه رژیم پهلوی نداشت و در اعتصاب کارمندان رادیو تلویزیون در پاییز ۱۳۵۷ شرکت نداشت اما پس از سقوط سلطنت به یکباره انقلابی شد و ...
 
دلیل خروج او از کشور و جا گذاشتن همسر و فرزندانش، نه اقدامی اعتراضی یا ... بلکه به دلایل خاصی بود که در این نوشته نمی‌گنجد. او ابتدا به اسپانیا رفت و به کار صرافی و رستوران داری و ... پرداخت و سپس دو دهه قبل به کانادا مهاجرت کرد. برای من روشن است او چرا به رژیم نزدیک شد و نقش مترجم احمدی‌نژاد‌ی‌ها در گفتگوهای خصوصی با دولتمردان ونزوئلا را به عهده گرفت. افرادی مانند او برای دست‌یابی به منافع مادی و استفاده از خوان نعمت گسترده شده توسط دولتمردان فاسد جمهوری اسلامی به هرکاری دست می‌زنند. آن‌چه برای من روشن نیست دشمنی امروز او با رژیم و قاضی صلواتی است؛ درست مثل این که چرا به یکباره سر از رادیو اسرائیل و صدای آمریکا درآورده و نام «کورش» آزاد کننده‌ی قوم یهود و فامیلی «کهن» که از خانواده‌های یهودی ایران هستند را برگزیده!
 
ادعای او مبنی بر این که هنگام مواجهه با معاون خاوری رئیس بانک ملی و درخواست او مبنی بر دادن «شیرینی» را متوجه نشده و دو کیلو شیرینی لوکس برای او خریده، همانقدر مضحک است که ادعای وطن پرستی و .... او.
 
https://www.youtube.com/watch?v=sS179vSGGBg (دقیقه ۲۲ به بعد)
 
 
قاضی صلواتی یکی از اضلاع مثلت «جنایت علیه بشریت»
ایرج مصداقی
 
قاضی صلواتی متولد ۱۳۴۱ تویسرکان است. پدرش نصرت کاسبی خرده پا بود که سال‌ها پیش فوت کرد. دو عموی تنی صلواتی از فرهنگیان قدیمی‌ و خوشنام تویسرکان بودند. عموی کوچک صلواتی به نام علی‌ صلواتی، فارغ التحصیل ادبیات دانشگاه تهران، قبل از انقلاب رئیس دانش سرای تربیت معلم تویسرکان بود که بعد از انقلاب به اتهام همکاری با ساواک اخراج شد. دائی کوچک صلواتی به نام حسین کاظم‌زاده از هواداران مجاهدین بود. وی در زمان انقلاب دبیر آموزش و پرورش و عضو اولین شورای شهر تویسرکان بود که بعد‌ها زندانی و اخراج شد.
 
وی دارای یک دختر و یک پسر است. پسرش ابراهیم چندسالی است ازدواج کرده و مدیرعامل یک شرکت صادرات پوست و روده و سالامبور است. دخترش سمانه در رشته «دیزاین» تحصیل کرده و سفرهای متعدد به انگلیس و فرانسه می‌کند. منزل مسکونی قاضی صلواتی در خیابان ظفر تهران است و یک ویلا هم در جزیره کیش دارد. صلواتی برای پسرش در فرمانیه و دخترش نیاوران‌ خانه‌ای خریداری کرده است. وی هفت محافظ دارد و در یک «پرشیا» سفید رنگ شیشه دودی تردد می‌کند.
پروین شیری همسر وی اهل کرمانشاه است. او به خاطر فشارهای وارده از سوی صلواتی از بیماری شدید روحی رنج می‌برد تا کنون دو بار وسایل خانه را وسط حیاط گذاشته و آتش زده است و مدت‌ها بستری بوده است.
 
قاضی صلواتی که در سال ۱۳۶۵ مسئول مبارزه با مواد مخدر بود حالا در مجالس تریاک کشی حاضر می‌شود و شرب خمر می‌کند و تحت عنوان صیغه‌ی شرعی به سوءاستفاده جنسی از متهمان و یا زنانی که سر و کارشان به دستگاه قضایی می‌افتد می‌پردازد.
 
قاضی صلواتی در زمان فعالیت در دادگاه انقلاب همدان ظاهراً بر سر توقیف مواد مخدر از بستگان امام جمعه آن شهر به کرمانشاه منتقل شد و در آن‌جا در منزل تیمسار همدانیان که در سال ۵۸ توسط خلخالی اعدام شد سکنی گزید.
در سال‌های ۶۵- ۶۶ او پس از مجروح شدن در کردستان، با نفوذی که داشت ۳۰- ۴۰ درصد معلولیت (به خاطر داشتن ترکش در بدن و شیمیایی شدن) برای خود دست و پا کرده وارد پلیس قضایی شد و به این ترتیب از حضور در جبهه‌های جنگ امتناع کرد.
در سال ۷۰ پس از آن‌که نیروی انتظامی از ادغام ژندارمری، شهربانی، کمیته‌های انقلاب اسلامی و پلیس قضایی (۱) تشکیل شد بسیاری از کسانی که در پلیس قضایی شاغل بودند و آشنایی در نظام داشتند تلاش کردند از ورود به نیروی انتظامی خودداری کرده و در نهادهای دیگر نظام از جمله وزارت نفت، ستاد کوثر، ستاد فرمان امام، سپاه پاسداران و قوه‌ قضاییه و ... مشغول به کار شوند.
صلواتی هم از فرصت استفاده کرد و به دادگاه انقلاب رفت و بدون داشتن تحصیلات حقوقی یا قضایی در همدان و سنندج به عنوان قاضی و معاون دادستان به خدمت پرداخت و به خاطر فساد و قساوتی که به خرج می‌داد زبانزد مردم شد. در این دوران قاضی ناصر سراج نیز که در پلیس قضایی فعال بود به سیستم قضایی راه یافت و مدراج ترقی را طی کرد. (۲)
در سال‌های اولیه‌ی به قدرت رسیدن حکومت اسلامی برای تصدی پست‌های قضایی نیازی به داشتن مدارک «حوزوی» حتی در سطح ابتدایی و یا دبیرستانی و دانشگاهی نبود همین که فرد دارای خوی جنایتکاری بود برای تصدی این پست‌ها کفایت می‌کرد. چنانچه لاجوردی دادستان انقلاب اسلامی مرکز که یکی از مهم‌ترین پست‌های قضایی بود ادعا می‌شود دارای مدرک تحصیلی ششم ابتدایی بود که آن‌هم جای حرف دارد. وی پیش از انقلاب به شغل لباس زیر فروشی در بازار مشغول بود و معاونت‌های وی نیز وضعیتی بهتر از او نداشتند. در سال‌های بعد تلاش می‌شد متصدیان امر قضا به شکل صوری مدارکی را برای خود دست و پا کنند. به همین منظور تعدادی از کادرهای قضایی رژیم در مؤسسه‌ای که پشت پادگان عباس آباد به منظور کادرسازی برای دستگاه قضایی تشکیل شده بود درس «حقوق» خواندند و در نظام بی در و پیکر اسلامی «قاضی» شدند. مؤسسه‌ی مزبور این امکان را به بسیجی‌ها و افرادی که سابقه‌ی جبهه داشتند می‌داد که خارج از سیستم دانشکده حقوق و تحصیلات عالی با طی کردن دوره‌‌هایی دادیار و یا بازپرس شوند و یا به وکالت بپردازند و قاضی شوند. به این ترتیب یکی از بزرگترین خیانت‌ها به سیستم حقوقی و قضایی کشور سازماندهی شد. اساتید این مؤسسه را مدرسین حوزه علمیه قم و قضات شاغل در قوه قضاییه تشکیل می‌دادند. دروس این مؤسسه نه بر اساس «حقوق مدنی» بلکه بر اساس قانون «مجازات اسلامی» شکل گرفته بود.
 
نمی‌دانم چه تعداد از بازجویان و کادرهای قضایی رژیم محصول این مؤسسه هستند.
 
صلواتی و بقیه جانیان هم می‌توانند علاوه بر مؤسسه فوق با استفاده از سهمیه بسیج و ... از دیگر بنگاه‌های مدرک صادر کنی داخلی مانند دانشگاه آزاد و پیام نور و ... هم برای خود مدارکی را دست و پا کرده باشند.
 
صلواتی در سال‌های ۷۳-۷۴ هنگامی که الیاس محمودی (۳) رئیس کل حراست قوه قضاییه بود و معاونتش را زارع به عهده داشت به واسطه‌ی گزارش و توطئه‌چینی علیه همکاران و ارباب رجوع و متهمان، ترفیع مقام یافت و به ریاست اداره‌ی حراست دادگاه انقلاب رسید و قدرت فوق‌العاده‌ای به هم زد. وی از سال ۸۱ با حفظ سمت در شعبه‌ی مربوط به جاسوسی نیز مشغول به کار شد. از آن‌جایی که وی ریاست حراست را به عهده‌ داشت در دیگر شعبه‌های دادگاه انقلاب هم نفوذ زیادی داشت و به سادگی می‌توانست اعمال نظر کند.
وی که فرد قسی‌القلبی بود همراه گروه ضربت برای دستگیری متهمان نیز شخصاً اقدام می‌کرد. وی به این ترتیب پله‌های ترقی را طی کرد و به یکی از مهم‌ترین مهره‌های سرکوب دستگاه امنیتی و قضایی تبدیل شد.
او، پس از انتصاب سعید مرتضوی به دادستانی انقلاب اسلامی و عمومی و قاضی حداد ریاست شعبه‌ی ۲۶ دادگاه انقلاب به معاونت امنیت این دادسرا، در شعبه‌ی ۱۵ دادگاه انقلاب تهران، مسوول پرونده‌های فعالان سیاسی و اجتماعی شد و همراه با محمد مقیسه و عباس پیرعباسی مثلث جنایت را تشکیل داد.
صلواتی علاوه بر ریاست شعبه‌ی ۱۵ دادگاه انقلاب اسلامی، دادرس علی‌البدل دادگاه‌های عمومی تهران هم هست. وی یکی از قضات گوش به فرمان بازجویان وزارت اطلاعات است که حکم های سنگین و خشن فراوانی را بی رحمانه علیه متهمان سیاسی صادر کرده است. در سال‌های اخیر حساس‌ترین پرونده‌های سیاسی به خاطر همین خصیصه به وی سپرده شده است.
وی و دیگر اضلاع مثلث جنایت نقش مهمی را در سرکوب جنبش ۸۸ به عهده داشتند و احکام بیرحمانه‌ی زیادی را صادر کردند. در این دوران وی نقش مهمی در اجرای محاکمات نمایشی که عکس‌ها و تصاویر آن از طریق رسانه‌ها و تلویزیون دولتی انتشار می‌یافت داشت. دستگاه قضایی و امنیتی در طول سال‌های گذشته ترجیح داده است که در دادگاه‌های نمایشی و علنی از صلواتی استفاده کنند چرا که در حال حاضر تمایلی به انتشار تصاویر محمد مقیسه و عباس پیرعباسی ندارند.
متهمان این دادگاه‌ها در روزهای پیش از تشکیل دادگاه با حضور وی توسط بازجویان وزارت اطلاعات در مورد نقش‌هایشان توجیه می‌شدند و صحنه‌ی دادگاه و سؤالات مربوطه تمرین می‌شد تا در مقابل دوربین همه چیز از قبل مرور شده باشد.
همچنین در بسیاری از پرونده‌های امنیتی که نیاز به هماهنگی دستگاه اطلاعاتی و دستگاه قضایی برای سناریو سازی است از وجود وی استفاده می‌شود تا غریبه‌ای به رازهای «درون پرده» پی‌نبرد.
طبق گزارش‌های انتشار یافته «در رابطه با زندانیان غیر سیاسی که معمولا کمتر امکان اعتراض و انعکاس رسانه‌ای ظلم‌های رفته بر خود را دارند، صلواتی شخصاً همسران جوان این زندانیان را به صورت غیرقانونی احضار و آنها را ترغیب به طلاق از شخص زندانی کرده است. در بعضی موارد وی مطالب فساد آلودی را نیز با آنها مطرح کرده است.»
وی حضور فعالی در محفل‌هایی که نیروهای جنایتکار رژیم اعم از قاضی و بازجو و عوامل اطلاعاتی و امنیتی تشکیل می‌دهند داشته و همراه با آنان به کشیدن تریاک می‌پردازد. در این محافل که هر از چندی در منازل افراد شاغل در دستگاه قضایی برگزار می‌شود آن‌ها در کنار بساط تریاک کشی به توطئه چینی مشغول می‌شوند.
صلواتی به خاطر خوش‌خدمتی‌هایش، در رسیدگی به پرونده‌های تحت قضاوت خود دست به هر گونه اقدام خودسرانه و غیرقانونی می‌زند و علیرغم داشتن پرونده‌های متعدد در دادگاه انتظامی قضات، هیچ برخورد قانونی با وی صورت نگرفته و محدودیتی برای وی درنظر گرفته نمی‌شود.
نام صلواتی در کنار نام صادق لاریجانی، ابراهیم رئیسی، غلامحسین محسنی اژه‌ای، سعید مرتضوی، عباس جعفری دولت‌آبادی، عباس پیرعباسی، محمد مقیسه، حسن زارع دهنوی (حداد)، احمد زرگر، علی‌اکبر حیدری‌فر و ... در لیست ناقضین حقوق بشر اتحادیه اروپا قرار گرفته و مشمول تحریم‌های بین‌المللی شده است. (۴)
                                 
در بهار ۸۹ مدتی موضوع برکناری یا استعفای او از ریاست شعبه‌ی ۱۵ دادگاه انقلاب سر زبان‌ها افتاد اما بلافاصله حسین لطفی رئیس محاکم انقلاب در گفتگو با خبرنگاران اعلام کرد که وی «كماكان به عنوان رییس شعبه‌ی ۱۵ دادگاه انقلاب مشغول انجام وظیفه است و استعفا نداده است.» (۵)
 
ابوالفضل قدیانی یکی از اعضای ارشد سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در نامه‌ای به صادق لاریجانی رئیس قوه قضاییه در مورد سوابق صلواتی نوشت:
 
«شما حتماً از انواع مفاسد این فرد زمانی که در همدان قاضی بود و سپس در تهران به گونه‌ای دیگر در دادگاه‌های سیاسی آن مسیر را ادامه داده اطلاع دارید و قطعا از این موضوع نیز مطلعید که او و امثال او به دلیل همین فساد‌ها و آلودگی‌ها و نقاط ضعف‌شان به عنوان قاضی دادگاه‌های سیاسی منصوب شده‌اند تا به راحتی تسلیم عوامل اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات باشند و بی‌چون و چرا احکام دیکته شده به وسیله آن‌ها علیه نیروهای سیاسی را امضا کنند و باز به خوبی می‌دانید که این فرد در خود قوه قضاییه و در بین قضات به ارتکاب انواع مفاسد معروف است. اگر لازم شد من در آینده در مورد مفاسد وی توضیح خواهم داد تا مردم بدانند در دستگاهی که باید پاک‌ترین و شریف‌ترین افراد در مسند قضا بنشینند، چگونه افراد فاسد جایزه می‌گیرند و ارتقا پیدا می‌کنند و علیه افراد شریف و خدوم این آب و خاک حکم صادر می‌کنند.» (۶)
 
صلواتی در سال‌های اخیر به عنوان ماشین صدور احکام اعدام بر اساس درخواست بازجویان و مأموران اطلاعاتی عمل کرده و به همین دلیل پرونده‌های ویژه به دست او سپرده می‌شود. صدور حکم اعدام برای قربانیان پرونده‌‌سازی دستگاه اطلاعاتی و امنیتی، رسیدگی به پرونده‌ی متهمان جاسوسی برای موساد، متهمان ترور مختصصان هسته‌‌ای، انفجار حسینه رهپویان وصال، وابستگان «انجمن پادشاهی»، مجاهدین، متهمان پرونده «کودتای مخملی»، پرونده‌ موسوم به «اغتشاشات روز عاشورا»، فعالان سیاسی، دانشجویی، مطبوعاتی، اجتماعی و ... وکلای مدافع، بهاییان و دراویش گنابادی و خیمه شب‌بازی دادگاه سه متهم آمریکایی از جمله پرونده‌هایی بود که رسیدگی به آن‌ها به وی سپرده شد. (۷)
 
صدور احکام فله‌ای اعدام توسط او، به‌گونه‌ای بود که تعدادی از آن‌ها توسط دادگاه‌های تجدید نظر شکست و متهمان از زندان آزاد شدند. او شخصاً در ضرب و شتم زندانیان شرکت دارد. و بارها از سوی خانواده زندانیان سیاسی علیه او به گزارش ویژه و دبیرکل ملل متحد شکایت شده است.
 
ایرج مصداقی ۹ مرداد ۱۳۹۵
 
 
 
 
 
پانویس:
 
 
 
 
۱- قانون تشکیل پلیس قضایی در تاریخ ۵ تیر ۵۹ به تصویب مجلس شورای اسلامی ‌رسید. این ارگان یک پلیس تخصصی بود که به ابتکار بهشتی تشکیل شد و نیروهای آن در زمینه‌ی کشف جرم، بازجویی مقدماتی و اجرای دستورات و احکام قضایی، ابلاغ اوراق قضایی فعالیت می‌کردند.
۲- ناصر سراج متولد ۱۳۳۹ رئیس سازمان بازرسی کل کشور پیش تر علاوه بر پست معاونت امنیت غلامحسین محسنی اژه‌ای دادستان کل کشور، رئیس شعبه اول دادگاه انقلاب اسلامی نیز بود و به خاطر اعتمادی که به او می‌‌رود قاضی ویژه رسیدگی به پرونده فساد ۳ هزار میلیاردی بود تا نقش مقامات رژیم و از جمله اژه‌ای در این پرونده‌ را لاپوشانی کند. در هیچ نظام قضایی دنیا سابقه ندارد که دادستان که در مقام شاکی و مدعی‌العموم است همزمان پست قضاوت و دادرسی را نیز در یک پرونده به عهده داشته باشد. سراج در دستگاه «قضایی» ولایت فقیه یکی از برجسته‌ترین «قضات» محسوب می‌شود.
۳-  الیاس محمودی متولد شمال کشور پیش از انقلاب افسر ژاندارمری بود و به واسطه‌‌ی داشتن لیسانس حقوق وارد اداره دادرسی ارتش شد. پس از انقلاب در دهه‌ی ۶۰ مدت‌ها دادستان دادگاه‌های انقلاب ارتش بود و سپس جایگزین مهدی منتظری در حفاظت اطلاعات ارتش شد. وی ۱۶ سال عضو هيئت رسيدگي به تخلفات نيروي انتظامي و ۱۰ سال در دستگاه قضايي در مقام دادستان و رئيس حفاظت اطلاعات قوه قضاييه و رئيس مجتمع قضايي مبارزه با مفاسد اقتصادي به نظام ولایت فقیه خدمت کرد. پس از ماجرای فرار شهرام جزایری از زندان، مقصر شناخته شد و به اتهام فساد از پست خود برکنار گردید. نام و ردپای الیاس محمودی را در بسیاری از حوادث و وقایع ۱۵ساله اخیر کشور از تشکیل اطلاعات موازی و پرونده سازیهای سیاسی و نظامی منجر به حبس و شکنجه و اعدام تا ترانزیت دختران ایرانی به امارات متحده عربی، غصب زمین‌های شمال، فساد مالی در ماجرای شرکت‌های بیمه‌، خانه‌ی خیابان فاطمی و ... می‌توان مشاهده کرد. گفته می‌شود چلوکبابی رفتاری در تهران نیز متعلق به وی است. آدرس منز ل مسکونی وی شهرک ژاندارمری، خیابان سپهر ده، پلاک یک است. خانه‌ی یاد شده به منظور احداث یک آپارتمان ۶ طبقه تخریب شد.
 
۵-    http://www.tabnak.ir/fa/pages/?cid=96413
۷- برای کسب اطلاعات در مورد هریک از این پرونده‌ها به آدرس زیررجوع کنید.
http://www.irajmesdaghi.com/maghaleh-492.html

بهروز سورن: ترکیه به کدام سو؟


بیش ازشصت هزار بازداشتی و اخراجی در حوزه های فرهنگی, قضائی , نظامی, علمی و خدماتی حاصل تدابیر حکومتی اردوغان پس از وقوع کودتای ناموفق در کشور ترکیه بوده است. اقدامات وحشیانه, غیر انسانی و خلاف حقوق بشر در قبال اسرای کودتاچی مضمون انتقادات پرشماری را از سوی احزاب و دول کشورهای غربی در برگرفته است. بقوت می توان گفت که نهادهای حقوق بشر و مدافع زندانیان سیاسی هر روز بیشتر به اعمال این دیکتاتور خیره می شوند و بزودی موانع جدی در برابر تمایلات وی خواهند ساخت.
از آخرین اقدامات وی بستن منابع مستقل و غیر وابسته اطلاع رسانی است. چهل و پنج روزنامه و هفده مرکز پخش تلویزیونی بسته شده اند و قطعا به دستگیری و تعقیب روزنامه نگاران و نویسندگان منجر خواهد شد. احکام دستگیری و بازجوئی از روزنامه نگاران در حال تکمیل شدن است و بر طبق گزارشات در روزهای اخیر همچنان بازداشت روزنامه نگاران و تصفیه دانشگاه ها از منتقدان ادامه یافته است. فرستنده های رادیویی و چاپخانه ها نیز از این اقدامات دیکتاتور ترکیه در امان نمانده اند.
این اقدامات بی تردید دنباله خواهد داشت و با تلاش او و حزبش برای احیای مجدد حکم اعدام میتواند پیامدهای ناگواری بدنبال داشته باشد. آنچه مسلم است تحرک ارتجاعی حاکمیت ترکیه از سوی ارتباطات جمعی و نهادهای حساس بین المللی به حقوق بشر, بی پاسخ نخواهد ماند.
حرفه روزنامه نگاری در ترکیه همواره حرفه ای خطرناک محسوب شده است که با موهبت الهی که پس از کودتا برای اردوغان دیکتاتور پدید آمده است بیش از پیش مورد تعدی, تحت تعقیب قرار گرفته و سرکوب میشوند و میرود که این کشور بعنوان بزرگترین زندان روزنامه نگاران رکود شکنی نماید.
تیرگی روابط ترکیه با کشورهای عضو ناتو و سایر کشورهای اروپایی مضاف بر اینکه اقتصاد این کشور را با دورانی از رکود و بحران روبرو خواهد کرد, میتواند جهتگیری های  سیاسی اردوغان را در منطقه متاثر و بسوی رادیکالیسم ارتجاعی و مذهبی سوق دهد.
همچنید تشدید سرکوب کردهای این کشور در فضای پس از کودتا با بهره گیری از تمایلات انتقامجویانه هوادارانش  میتواند فجایعی بیش از پیش به آنها تحمیل کند. اقلیت های مذهبی نیز همانطور که تا کنون, در تنگناهای جدید تری قرار خواهند گرفت. فضای ملتهب سیاسی خود ساخته و خواسته حاکمان در ترکیه را میتوان گفت که کمتر عاملی بیرونی در کوتاه مدت امکان تغییر آنرا خواهد داشت.
بخش بزرگی از بر اشفتگی مضاعف اردوغان و حکومتش در ترکیه بخشا از این زاویه است که کودتای نافرجام  و وقایع پیش از آن صنعت توریسم این کشور را به شکل تعیین کننده ای تضعیف کرده است.
از پیش از کودتا کاملا مشهود بود که رجب علی اردوغان از هیچ اقدامی برای بازپس گیری سکولاریسم نهادینه شده در جامعه و بویژه در مراجع فرهنگی فرو نخواهد گذاشت و امروزه با بهره بری از شرایط کنونی سیاسی و به خیابان آمدن و ماندن هوادارانش در خیابان ها و تحریک احساسات مذهبی آنها بخش عمده ای از این دستاوردها را پس می گیرد و برای نیل به ارزوهای دیرین خود خشت بنای دیکتاتوری منحصر به فردش را بنا می نهد.
با اینکه فتح‌الله گولن شخصیت مذهبی و مخالف سرسخت سیاست‌های او است و از ابتدای وقوع کودتا این اقدام را محکوم نموده است اما تمامی تلاش اردوغان اتصال این واقعه به فتح الله گولن رقیب مذهبی خود است تا در سایه این واقعه با او و هوادارانش نیز تصفیه حساب کند.
احزاب مترقی و دول اروپائی به روند بی پایان اقدامات سرکوبگرانه و حقوق شهروندی در ترکیه پس از کودتای نافرجام اعتراض می کنند. اردوغان آنها را دعوت به سکوت کرده است و بازپس گیری دستاوردهای سکولار مردم این کشور را عین دمکراسی خوانده است. تکیه او بر پایه حمایت های کلان نمایندگان پارلمان و هوادارانش است که پس از کودتا در خیابان ها حضور دارند.
آنچه مسلم است سرکوب انبوه منتقدین تحت نام مقابله با کودتاگران از سوی آنان بی پاسخ نخواهد ماند و بزودی شاهد اعتراضات گسترده آنها در اشکال متنوع خواهیم بود و آنچه باز هم مسلم است اینکه اردوغان هم مانند دیکتاتورهای دیگر نمیتواند روی سرنیزه بنشیند اگر چه مدتی بر آن تکیه زند.
30.07.2016

۱۳۹۵ مرداد ۹, شنبه

برگزاري مراسم سالگرد درگذشت احمد شاملو پشت درهاي بسته مزار شاعر

گزارش راديو ندا از برگزاري مراسم شانزدهمين سالگرد درگذشت شاعر بزرگ آزادي در گورستان امامزاده طاهر، در گفتگو با رضا خندان ( مهابادي ) عضو كانون نويسندگان ايران .


پسر احمدی‌نژاد در شستا و کیش چه معاملاتی کرده است؟/ثروت محصولی، علی‌آبادی و سعیدلو بیش از تمامی وزرا و روسای جمهوردولت‌های گذشته است

دبیر کل کارگزاران  از محصولی، علی‌آبادی وسعیدلو به عنوان سه تن از اعضای هیئت دولت احمدی‌نژاد یاد کرد که ثروت آنها بیش از تمامی وزرا و روسای جمهوردولت‌های گذشته است.

به گزارش روزنو، غلامحسین کرباسچی  با اشاره به مفقود شدن 300 میلیارد تومان از بودجه شهرداری در دوره خدمت احمدی‌نژاد خاطر نشان کرد: هیچ سندی مبنی بر چگونگی هزینه کرد این مبلغ هنگفت وجود ندارد اما شورای شهر ومجلس هم خط با شهرداری تهران اجازه ندادند که تحقیق و تفحص برای پیدا کردن این مبلغ انجام شود. این در حالی است که تحقیق و تفحص مذکور در کمیسیون‌های مجلس هفتم به تصویب رسیده بود اما آقای حداد عادل که دوست آقای احمدی‌نژاد هستند مانع از انجام آن شدند.

وی درادامه از احمدی‌نژاد به عنوان فردی یاد کرد که دنبال گرفتن دزد است. کرباسچی در همین راستا ادامه داد: ما هم اگر بخواهیم دزد بگیریم باید راجع به حضور پسر آقای احمدی‌نژاد در شستا و معاملات اقتصادی‌شان در کیش اشاره کنیم. علاوه بر موضوع مفقود شدن 300 میلیارد تومان در شهرداری تهران، آقای احمدی‌نژاد باید توضیح بدهد که چرا مبلغ 160 میلیون تومان از بودجه شهرداری را در شب پیروزی‌شان در انتخابات ریاست جمهوری، هزینه کرده و به مردم شیرینی دادند. پس از افشای این مسئله، آقای سعیدلو به سرعت آمدند و این پول را به شهرداری بازگرداندند.

کرباسچی همچنین  به پرونده عوامل نیروی انتظامی در ضرب و جرح نیروهای شهرداری تهران در دوران خدمت خود اشاره کرد و افزود: درآن زمان دادگاه نظامی برگزار شد و سردار نقدی به خاطر برخورد ناشایست با ماموران شهرداری محکوم شد. همان کسانی که در آن زمان در آن پرونده دست داشتند امروز در حلقه یاران آقای احمدی‌نژاد دیده می‌شوند.

حزب توده در گذرگاه زمان و در اقبال مردم آزادیخواه!، محمد علی مهرآسا

محمدعلی مهرآسا
حزب توده در انقلاب اسلامی چنان برای خمینی خوش و با انضباط رقصید و طنازی کرد که دیگر مردم ناراضی را مرتب به نام ضد انقلاب در نشریاتش معرفی می کرد. این ششمین خیانت.

در پاسخ به نوشتاری که از سوی حزب به عنوان جواب آقای ف- م- سخن منتشر شده بود.

نوشتاری از سوی حزب توده ایران بدون ذکر نام نویسنده در بخش اخبار سایت گویا نوشته شده است که به تعبیر نویسندگانش از حزب توده، در مقابل مقاله ی آقای ف- م- سخن نوشته شده و از حزب دفاع کرده و حزب توده را نه تنها حزبی پاک و منزه معرفی کرده بل به آن مدال افتخار دفاع از دموکراسی و آزادی را نیز هدیه داده است.
نویسنده متاسفانه به جای پاسخ گوئی به آقای سخن، تاریخچه حزب را با نادرستی و با دروغهای شرم آگین وارونه جلوه داده است. نویسنده پیش از رسیدن به پاسخ آقای سخن، دیباچه و یا مقدمه ای در وصف کمالات و افتخارات حزب نوشته است که تنها استالین پرستان مانده به جا از قافله زمان آن را می پسندند. حزبی که در هر دوره کارکرد و کارنامه اش معلوم و همیشه نمره ردی داشته است، اکنون پس از انحلال دوباره اش که در حدود 34 سال پیش توسط حکومت اسلامی اتفاق افتاد، باز به دفاع بیجا از خود پرداخته در حالیکه در تاریخ معاصر کشور ایران نام این حزب با خیانت و خباثت و دروغگوئی و تهمت زدن عجین شده است. در مقابل خیانتکاری هایش خود را بی گناه و حتا خدمتگزار ملت ایران نشان داده و رژیم گذشته و حال را دشمن حزب توده و کارگران؛ و هواداران سرمایه داری و امپریالیسم خطاب کرده است.
من نمی دانم نزاکت قلمی در برابر اظهار خیانت چگونه وصله می خورد. ما حزب توده را خائن می شناسیم پس اگر این گفته عدم نزاکت است من هم می پذیرم که نزاکت آنچنانی ندارم.
حزب شما جدا شدن آذربایجان را در سال 1324 توسط پیشه وری تأیید کرد و حتا دستور داد اعضای حزب توده در آذربایجان وارد حزب دموکرات آذربایجان که حزبی جدائی خواه بود؛ بشوند. این نخستین خیانت.
حزب توده شما در هنگام ملی شدن نفت اعلامیه داد که ملی کردن نفت کشور اشتباه است، در عوض باید نفت شمال کشور را به شوروی بدهید تا موازنه برقرار و ترازو میزان شود. این دومین خیانت.
حزب توده از اول زمامداری مصدق تا روز 30 تیر ماه 1331 در نشریاتش که به علت آزادی مصدقی تعدادش لاتُعِدو ولا تُحسا بود، به مصدق آنچه فحش و نالایق بود نثار می کرد. اما وقتی که روز سی تیر خیزش مردم و فداکاری تا حد مرگ را از سوی ملت مشاهده کرد، از روز 31 تیر سخنش برگشت و می گفت همه چیز تقصیر شاه است و مصدق مردی نیکو است. این سومین خیانت.
حزب توده کلی ارتشی در اختیار داشت که سال 1333 شاه سابق سی و چند نفر را اعدام و بقیه را به زندانهای ابد تا 15 سال محکوم کرد. اما اینها در روز 28 مرداد از جا تکان نخوردند که جلو چند تانک زاهدی را بگیرند. این چهارمین خیانت.
حزب توده چمدانی حاوی اسناد و نامهای اعضای ارتشی حزب را به دست سروانی اخراجی به نام عباسی که به همین جرم از ارتش اخرج شده بود می دهد که پیاده و بدون گرفتن تاکسی به مقصدی برساند. و عمال رکن دو و شهربانی او را بازداشت کرده در زیر شکنجه رمز را او به بازجویان می گوید و ارتشیهای نام برده در اسناد درون چمدان، بازداشت و شکنجه و تیرباران و زندانی می شوند. این پنجمین خیانت.
حزب توده در انقلاب اسلامی چنان برای خمینی خوش و با انضباط رقصید و طنازی کرد که دیگر مردم ناراضی را مرتب به نام ضد انقلاب در نشریاتش معرفی می کرد. این ششمین خیانت.
حزب توده به شوروی توصیه کرده بود طلاهای ایران را که نزد آن کشور بود به مصدق ندهند تا بلکه ایران از فقر کمونیست شود. مصدق برای پشتوانه اسکناس به حقیقت به آن طلاها نیازمند بود. اما اما خیانت حزب و کشور اتحاد شوراها او را از این کمک محروم کردند. این طلاها را پس از کودتای 28 مرداد1332 به دولت زاهدی تحویل دادند. این هفتمین خیانت!
خیانت بزرگ و بسیار روشن میزان دروغهائی بود که بین مردم پخش می کردید. به عنوان مثال من از توده ای کارت دار شنیدم این پسته های خندان یا باز شده را توسط بچه دهاتی های کرمان با دندان درست می کنند. در صورتی که این پسته ها درون پوسته سبزش باز می شود. هر روز از سوی حزب یک دروغ مسلم میان مردم پخش می شد.
من سال اول دانشسرای مقدماتی بودم و دوران نخست وزیری دکتر مصدق بود. یک روز که حدود چهار ماه از سال گذشته بود، دو نفر از دانش آموزان سال دوم در زنک تفریح رفتند بالای پله ها و شروع کردند به سخنرانی که بله الان چهار ماه از سال می گذرد و هنوز پارچه لباس سالانه را به ما نداده اند. ما از فردا سر کلاس نمی رویم و اعتصاب می کنیم.... چنین هم شد و ما در اعتصاب بودیم و دبیران هم بیکار در دفتر؛ یک روز یکی از دبیران برای ما سخن جالی گفت. گفت بچه ها اگر ما دبیران اعتصاب کنیم البته به ضرر شماست و شما از درس باز می مانید. اما اعتصاب شما تنها درسهایتان را عقب می اندازد و در امتحان نهائی آمادگی نخواهید داشت. باز هم به گوش ما نرفت؛ و بازرس از اداره آمد و قول داد همان هفته لباس تهیه شود. و ما سر کلاس رفتیم. سالها پس از آن روزی از یکی از سران مهم اعتصاب که دانشجوی حقوق شده بود، پرسیدم واقعاً آن اعتصاب برای چه بود؟ پاسخم خیلی جالب بود. گفت:« راستش از طرف حزب توده به ما گفتند دانشسرا خیلی ساکت است به نحوی آن را بشورانید. ماهم تنها حربه مان لباس بود که آن را بهانه کردیم و سه روز شعار دادیم و حزب راضی شد»
آیا این خیانت نیست؟

من از روی روزنامه های وابسته به حزب در آن زمان مطالبی را که به دستم رسیده به ترتیب تاریخ می آورم. این مطالب همه نشان خیانت است:
دانشجويان پيروخط امام ديشب طی انتشار سند بسيارمهمی فاش ساختند
«مقدم مراغه ای برای امريکا جاسوسی ميکرد»
مردم شماره ١١٢ ، شنبه ١٨ آذر ماه ١٣۵٨
«ارتباط حسن نزيه با توطئه ضد انقلابی اخيردرتبريز.
مقدم مراغه ای جاسوس امريکا که زير پرچم« آزادی » پنهان شده بود!
سرکوب ضد انقلاب در تبريز پيروزی بزرگ انقلاب است.
حزب جمهوری خلق مسلمان درکدام جبهه قراردارد؟
آيات عظام خواستار انحلال حزب جمهوری خلق مسلمان شدند»
مردم ، شماره ١١٣ ، دوشنبه ١٩ آذر ماه ١٣۵٨
بازار شهر تبريز برای تاکيد برخواست انحلال حزب خلق مسلمان، دو روز تعطيل است.
باهمکاری آشکار حزب ايران با حزب جمهوری خلق مسلمان دروقايع تبريز موقع آن رسيده است که بدين سئوال نيز پاسخ داده شود که : حزب ايران در کدام جبهه قرار دارد؟
«حزب ايران مُبَلّغ و مروج افکار شاپور بختيار».
«هرکه درمبارزه با امريکا تفرقه بيافکند، جاسوس امريکاست»
مردم شماره ١١٨ ، يکشنبه ٢۵ آذر ماه ١٣۵٨
«براساس اسنادی که درسفارت سابق امريکا در تهران به دست آمد.
عباس اميرانتظام جاسوس امريکا بود.
سخنگوی دولت بازرگان و سفيرسابق ايران درسوئد دستگيرشد»
مردم شماره ١٢٢ ، پنج شنبه ٢٩ آذر ١٣۵٨
چرا جاسوس امريکا معاون نخست وزيرشد ؟
کشف اسنادی در جاسوس خانه امريکا توسط « دانشجويان مسلمان پيرو خط امام » فاش ساخت و اثبات کرد که عباس اميرانتظام جاسوس امريکا بوده است ولی اين آقای اميرانتظام يک«منبع» گمنام برای سیا نبوده بلکه مقام مهمی در دولت داشته و معاون نخست وزیر و نیز سخنگوی دولت موقت انقلاب و سپس سفیر ایران در کشورهای اسکاندیناوی بوده....
روزنامه مردم شماره 123 شنبه 1 دی ماه 1358
«نظامی که امیر انتظام از آن دفاع می کند»
روزنامه مردم شماره 124 یکشنبه 2 دی ماه 1358
«آقای بازرگان با دفاع از امیر انتظام از خط خودش دفاع می کند»
مردم شماره 126 سه شنبه 4 دی ماه 1358
تنها چیزی و مدرکی که علیه امیر انتظام بود، این کلمه امیر انتظام عزیز بود که رسم نامه نگاری در امریکا است. کارمندان سفات امریکا می نویسند:
Dear Amir Entezam
اما چون مترجم مربوطه سواد کافی و اطلاع وافی نداشته است، این تعارف را حمل بر جاسوسی کرده است.
«رابطه ی نهضت آزادی با امریکا!»
مردم شماره 127 چهار شنبه 5 دی ماه 1358
«گروهک مائوئیستی "سازمان انقلابی" مدافع امریکا»
سازمان انقلابی افغانها را مقابل سفارت امریکا می برد که به شوروی فحش بدهند.
روزنامه مردم شماره 131 دوشنبه10 دیماه 1358
می بینید از اینکه به شوروی فحش دهند آقای کیانوری چه سوزشی پیدا کرده است؟
«ضد انقلاب هنوز در رسانه های گروهی پایگاه دارد»
مردم شماره 151 شنبه شش بهمن 1358
«سئوال ازآقايان ليبرال
آقايانی که امام را به «اعتدال» فرامي خواندند، به ملاقات برژينسکی می رفتند، کار دادگاههای انقلاب را« ننگ » می دانستند ازانقلاب پشیمان بودند، و نمايشهای مقابل لانه جاسوسی را "ننگ" دیگری می دانند»
«بهتراست به جای سفسطه و جنجال ، صاف و ساده بگويند که از پیشروی انقلاب خلقی خوششان نمی آید»
مردم شماره172،چهارشنبه 1 اسفند ماه 1358
«پاک سازی ارتش ضرورت انقلابی مبرم»
مردم شماره 180 شنبه 11 اسفند ماه 1358
نشئه یا خُمار؟
رفیقی پرسید:جواب احمد خان شاملو شاعر جاودانه را نمیدهید که باز به حزب توده ایران در کتاب هفته اش دشنام داده است؟
ظریفی جواب داد: اول باید دید جناب ایشان وقتی این فحش را می داده اند، نشئه بوده اند یا خُمار؟
روزنامه مردم شماره 228 چهارشنبه 17 ادیبهشت 1359
«توطئه ی ضد انقلاب، مائوئیستها و لیبرالها علیه انقلاب، به بهانه بازگشائی دانشگاه ها را خنثی کنیم»
روزنامه مردم شماره 418 سه شننبه 23 دی ماه 1359
روزنامه پراودا(شوروی): «خواست ملت ایران برای استرداد شاه منطقی است»
ژنرال جیاب وزیر دفاع جمهوری کمونیستی ویتنام:« امام خمینی شخصیّتی استثنائی است؛ برای حمایت از انقلاب ایران می توانید به شوروی متکی باشید که در صورت نیاز، به شما کمک خواهد کرد» بله باید به شوروی ورشکسته متکی می بودیم.
«دوستان ايران، آماده همکاری اند
کشورهای سوسياليستی درهفتمين نمايشگاه بين المللی بازرگانی تهران انواع لوازم وصنايع موردنياز ايران راعرضه داشتند واعلام کردندکه آماده اند، بدون هيچ شرط سياسی، همه صنايع سبک وسنگين را دراختيارايران بگذارند.
اکنون وقت آنست که بابستن قراردادهای برابر حقوق و باسود متقابل با کشورهای دوست، زمينه برای استقلال کامل اقتصادی ايران فراهم شود»
مردم شماره ٣۵۴ شنبه ١٩ مهرماه 1359
در ضمن درسخنان اعضای ارتشی و غیر ارتشی که حکومت اسلامی پس از انحلال حزب دستگیر کرده و به تلویزیون آورده بود؛ خود ارتشی ها اقرار کردند که ما خبرها و اسناد لازم را می بردیم از سوراخ خانه ای که در یکی از کوچه های خیابان شاهرضا بود، درون خانه می ریختیم و از سوی سفارت مأمور می آمد و آنها را می برد. آیا این اقرار به خیانت نیست. پس چرا آقای ف-م- سخن باید مشت و مال داده شود؟
دکتر محمد علی مهرآسا 29/7/2016 کالیفرنیا

چطور جیمی کارتر و من مجاهدین را ساختیم

چطور جیمی کارتر و من مجاهدین را ساختیم
زیبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی امریکا در ریاست‌جمهوری جیمی کارتر، در کنار چارلی ولسن (سناتور امریکایی) و چند تن دیگر از چهره‌های منفور مدافعان آشکار کمک دولت امریکا به تنظیم‌های بنیادگرای اخوانی دست‌پروده‌ی سی‌آی‌ای و آی‌اس‌آی به شمار می‌رفت. در این مصاحبه، برای اولین بار یک مقام رسمی امریکا با صراحت اظهار می‌دارد که بنیادگرایان افغان را در برابر شوروی و رژیم پوشالی خلق و پرچم حمایت می‌نمودند و به‌طور عمدی خواهان کشانیدن پای نیروی‌های اشغالگر روسی به داخل افغانستان بودند تا انتقام شکست پرافتضاح شان در ویتنام را بگیرند. البته جان‌باختن یک‌ونیم میلیون افغان و فجایعی که تا امروز ادامه دارند، برای شان ارزشی نداشت چون هدف واژگونی رقیب و تثبیت موقعیت امریکا منحیث یگانه ابرقدرت جهان بود.
پیکار خودجوش مردم افغانستان علیه اشغالگران روسی و غلامان میهنفروش شان یک جنگ عادلانه بود، اما امریکا و غرب به کمک دولت‌های ارتجاعی پاکستان و ایران و عربستان، از همان ابتدا با حمایت بیدریغ شان از باندهای خودفروخته اخوانی و بنیادگرا که لگام شانرا به دست داشتند، این مبارزه را از هدف اصلی آن منحرف ساخته از پشت خنجر زدند. به همین دلیل، مردم افغانستان برغم دادن قربانی‌های فراوان به جای رسیدن به آزادی و بهروزی و عدالت، به چنگال تروریزم و تحجر و جهالت افتیده به جای اشغالگران روسی، کشور ما در چنگال خونین امریکا و بیش از چهل کشور دیگر اسیر گردید.


چطور جیمی کارتر و من مجاهدین را ساختیم
مصاحبه‌ی برژنسکی با مجله فرانسوی «بیننده‌ی نوین» | مترجم: سمیر
منبع: نشریه انترنیتی «کاونتر پنچ – مشت متقابل»، ۱۵ جنوری ۱۹۹۸

سوال: رابرت گیتس، رییس پیشین سی‌آی‌ای، در کتاب سرگذشت خود [«از میان سایه‌ها»] اظهار می‌دارد که سازمان‌های استخباراتی امریکا کمک‌های شان به مجاهدین افغانستان را شش ماه قبل از مداخله شوروی آغاز کردند. در این زمان، شما مشاور امنیت ملی رییس‌جمهور کارتر بودید. بنابر این، شما نقشی در این عرصه ایفا نمودید. آیا این درست است؟
برژینسکی: بلی. براساس نسخه رسمی تاریخ، کمک‌های سی‌آی‌ای به مجاهدین در ۱۹۸۰ شروع شد، یعنی پس از اشغال افغانستان توسط قشون شوروی در ۲۴ دسامبر ۱۹۷۹. ولی حقیقت که تا به حال مخفی نگه‌داشته شده، کاملا چیز دیگری است: در واقع، در ۳ جولای ۱۹۷۹ رییس‌جمهور کارتر اولین رهنمود کمک پنهان به مخالفان رژیم کابل طرفدار شوروی را امضا کرد. درست در همان روز یادداشتی به رییس‌جمهور نوشتم و شرح دادم که به نظر من کمک مذکور، شوروی را به مداخله نظامی وا خواهد داشت.
سوال: باوجود خطر، شما مبلغ این اقدام سری بودید. گویا این که خود شما میل ورود شوروی به جنگ را داشتید و چنین به نظر می‌رسد که باعث برافروختن آن شدید؟
برژینسکی: به کلی این طور نیست. ما بر روس‌ها جهت مداخله فشار نیاوردیم، ولی به‌طور آگاهانه احتمال این کار را افزایش دادیم.
سوال: زمانی که شوروی‌ها مداخله شان را با این دفاعیه توجیه می‌کردند که قصد شان جنگیدن علیه دخالت مخفی امریکایی‌ها در افغانستان است، کسی حرف‌های آنان را باور نمی‌کرد. هرچند، مبنایی برای این واقعیت وجود داشته است. امروز، هیچ از این کار پشیمان نیستید؟
برژینسکی: پشیمان از چه؟ این که عملیات مخفی یک نظر عالی بود. تاثیرش این بود که روس‌ها را به تلک افغان کشاند و شما از من می‌خواهید که پشیمان باشم؟ روزی که شوروی‌ها رسما از مرز عبور کردند، به رییس‌جمهور کارتر نوشتم: اکنون فرصت آن را داریم که به اتحاد جماهیر شوروی جواب جنگ ویتنام شان را بدهیم. در حقیقت، برای ۱۰ سال مسکو جنگی را پیش برد که حمایت دولت را نداشت، نبردی که باعث تضعیف روحیه آنان شده و در فرجام منجر به شکست امپراتوری شوروی گردید.
سوال: و هیچ پشیمان از حمایت بنیادگرای اسلامی نیستید، شما اسلحه و اطلاعات را در خدمت تروریستان آتی گذاشتید؟
برژینسکی: برای تاریخ جهان چه چیز اهمیت دارد؟ طالبان یا سقوط امپراتوری شوروی؟ عده‌ای از مسلمانان تحریک‌شده یا آزادی اروپای مرکزی و پایان جنگ سرد؟
سوال: یک عده مسلمانان تحریک‌شده؟ ولی گفته می‌شود و تکرار هم می‌گردد: امروز بنیادگرایی اسلامی تهدیدی برای جهان تلقی می‌گردد؟
برژینسکی: یک حرف پوچ! گفته می‌شود که غرب یک سیاست جهانی در برابر اسلام داشت. این احمقانه است. هیچ اسلام سرتاسری وجود ندارد. به‌سوی اسلام از دید منطق بنگرید، بدون عوامفریبی و احساسات. اسلام یک دین پیشتاز جهان است با یک‌ونیم میلیارد پیرو. لیکن چه چیز مشترک درمیان بنیادگرایی عربستان سعودی، مراکش میانه‌رو، پاکستان نظامی‌گرا، مصر متمایل به غرب یا سیکولاریزم آسیای میانه وجود دارد. نه هیچ‌چیز بیشتر از نکته‌ای که کشورهای عیسوی را متحد می‌سازد.

معاون البغدادی و13 فرمانده ارشد داعش کشته شدند 

 

baghadadidepdead.jpg
ایرنا - ارتش عراق از کشته شدن 13 فرمانده ارشد داعش به همراه یکی از معاونان البغدای سرکرده این گروه تروریستی درجریان حمله هوایی به تجمع آنها در شهرستان قاِئم در استان الانبار خبر داد.
به گزارش روز شنبه اسکای نیوز فرماندهی عملیات مشترک ارتش عراق در بیانیه ای اعلام کرد: نیروهای عراقی با رصد تحرکات غیرعادی در منطقه مذکور پشتیبانی اطلاعاتی لازم را برای هدف گیری دقیق محل تجمع این افراد توسط جنگنده ها فراهم کردند.
براساس این گزارش دراین عملیات دهها تروریست داعشی کشته شده و ۱۱ نفر دیگر زخمی شدند و محل تجمع آنان نیز به کلی تخریب شد. همچنین سه خودروی داعشی ها؛ یک انبار مهمات آنها در داخل این پایگاه؛ مقادیری مواد منفجره و دو خودروی بمب گذاری شده نیز منهدم شد.
این بیانیه می افزاید: ازبین فرماندهان کشته شده یکی از معاونان البغدادی و والی فلوجه و معاون وزیر جنگ تشکیلات داعش و نیز تعدادی افراد خارجی از اتباع روسیه و چچن و قفقاز نیزهستند.
ارتش عراق پیش ازاین فلوجه و الرمادی دو شهر مهم استان الانبار را از داعش پس گرفته بود وهم اکنون خود را برای آزادسازی موصل دومین شهر بزرگ عراق درشمال این کشور آماده می کند.

چاوز!احمدی نژاد!نقل وانتقال چمدانهای پراز دلارهای آمريکائی!


غبارزدایی از آینه‌ها محمدرضا سعادتی و وصیت‌نامه‌اش سیکو و فیسینکو




غبارزدایی از آینه‌ها 
  1. محمدرضا سعادتی و وصیت‌نامه‌اش 
سیکو و فیسینکو
این بحث در مورد سیدمحمدرضا سعادتی (سیکو) است؛ که گرچه بیش از سه دهه از اعدام او می‌گذرد اما هنوز وصیت‌نامه‌‌اش، محل بحث و جدال ا‌ست. با مرور دستگیری و تیرباران او به شماری از وقایع سال ۵۸ و... هم اشاره خواهم نمود.

محمدرضا سعادتی؛ که به او «سیکو» و «سید» هم گفته می‌شد، از مسئولین مجاهدین بود که با نقش آفرینی اداره هشتم ساواک (که از جمله مسئولانش عزت‌الله جهانگیری گلپایگانی بود)، به اتهام جاسوسی برای روسها دستگیر شد.
گفته می‌شود وی توسط کمیته مستقر در سفارت آمریکا(گروه ماشالله قصاب)؛ دستگیر شده‌‌، که به نظر واقعی نمی‌آید. اگرچه ماشاالله قصاب؛ پیشینه روشنی نداشت و بعید هم نبود که با مامورین سفارت آمریکا تماس و ارتباط داشته باشد، عکس‌هایی هم از  وی، کنار چارلز دبلیو ناس Charles w Naas (معاون سولیوان در سفارت آمریکا) موجود است، ولی دستگیری سعادتی به او مربوط نمی‌شود.
... 
در خاطرات عباس امیر انتظام (صفحه ۲۵ جلد اول) - که در دولت موقت سمت معاون نخست‌وزیر و سخنگوی دولت را بر عهده داشت - اشاره شده که شخصی(که پیش از انقلاب در اداره هشتم ساواک کار می‌کرد)؛ به ایشان مراجعه می‌کند و اطلاع می‌دهد که قرار است بین یکی از اعضای سفارت شوروی و فردی ایرانی به نام «عبدالعلی» قرار ملاقاتی برقرار شده و اطلاعاتی داده شود. امیر انتظام موضوع را با مهندس بازرگان در میان می‌گذارد و ایشان هم دستور رسیدگی می‌دهد. گویا چون اسم عبدالعلی همنام فرزندشان بوده نگران هم می‌شوند. بعد از دستگیری مشخص می‌شود آن فرد محمدرضا سعادتی بوده‌است.
روایت دیگری هم هست که گویا خبر؛ ابتدا به وزیر دفاع دولت موقت(مصطفی چمران) می‌رسد و وی با اعضای شورای امنیت ملی و...مشورت می‌کند، و قرار می‌شود سر قرار بازداشتشان کنند.
...
به این ترتیب سید محمدرضا سعادتی ششم اردیبهشت سال ۵۸، گیر افتاد و علی‌رغم مخالفت‌های گسترده داخلی و خارجی، ۱۰ سال زندان گرفت. اما این آغاز ماجرا بود... 
وی چهارم مرداد سال ۶۰ با حکم محمدی گیلانی تیرباران شد.
(اوایل انقلاب بقایای ساواک هنوز فعال بودند و با دولت موقت همکاری می‌کردند و سپاه هم در جریان بود. در واقع آن بخش از ساواک سابق؛ سعادتی را دستگیر کرد که در زمان شاه مسئول ضد جاسوسی بود.) 
ـــــــــــــــــــــــــــــ
رسیدن و گندیدن میوه‌ها نیز زمان می‌خواهد
کسی نمی‌داند پیش و بعد از ۳۰ خرداد و وقایعی چون ۷ تیر سال ۶۰؛ بر سعادتی دقیقاً چه گذشته و او چه مسیر ذهنی را طی کرده‌است.
در آن ایام «صدور فرمان بی‌آینده کردن رژیم»؛ از سوی مسعود رجوی، این پرسش را پیش آورده بود که مگر می‌شود یک رژیمی تا شامگاه فلان روز مشروعیت سیاسی داشته باشد ولی از آن به بعد فاقد مشروعیت شود؟ بعد هم با چند ضربه کاری آن را کله پا کرد و در سه یا شش ماه دَمارش را درآورد؟
رسیدن و گندیدن میوه‌ها نیز بدون اینکه روند آن طی شود خواب و خیال است. تبدیل مواد معدنی به آلی هم زمان می‌خواهد.
مگر می‌شود از دیالکتیک و تغییرات کمی به کیقی صحبت کرد اما به همه چیز ایستا نگریست و از تخیلات برج و بارو ساخت؟
...
کسی نمی‌داند بر سعادتی دقیقاً چه گذشته و او در زندان به چه نتایج (درست یا غلطی) رسیده‌است، اما اینکه با امثال لاجوردی که گروگان‌شان بود سنخیّت نداشت و نتوانستند وی را به مصاحبه تلویزیونی بکشانند، بر کسی پوشیده نیست.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
ارزیابی سعادتی از ماهیت رژیم قابل قبول نبود
چنانچه بپذیریم وصیتنامه‌ سعادتی صحت داشته و تحلیل راست‌روانه(نهفته در آن) در مورد آیت‌الله خمینی؛ به قلم و نثر خود اوست، باز این قاتلین زندانیان سیاسی هستند که باید پاسخ دهند چرا کسی را که از بهار ۵۸ در زندان بوده، به جوخه‌ی اعدام سپرده‌اند؟
اگر اعدام وی جفا بود (که بود) و اگر در درون رژیم کسانی با آن مخالف بودند به محض اطلاع از واقعه؛ می‌بایست دست از رژیم و همکاری با آن می‌شستند. این که تقصیر را به گردن لاجوردی و دوستانش بیاندازند چه مسألهای را حل می‌کند؟
بگذریم که سعید حجاریان و دوستانش از زاویه خاص خودشان و با نگاه ویژه امنیتی که داشتند مخالف اعدام سعادتی بودند. از این زاویه آنان حتی با اعدام تقی شهرام هم موافق نبودند.
...
من کلیشه وصیت‌نامه سعادتی را که روزنامه‌ها چاپ کرده بودند برای نخستین بار در زندان «دارون» (مرکز شهرستان فریدن) دیدم و به دلم برات شد از خود اوست نه آنگونه که بعدها به دروغ تبلیغ شد ساخته و پرداخته حزب توده و...
برای من بخش آخر وصیت‌نامه (ارزیابی سعادنی از ماهیت رژیم)؛ جای اما و اگر داشت و همانوقت هم قابل قبول نبود.
...
یادم هست وصیت‌نامه با آیه‌ای از سوره اسراء آغاز شده بود:
رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنک سُلْطَانًا نَّصِیرًا
پروردگارا مرا به قدمی صادق وارد و با قدمی صادق خارج نما و به من از جانب خود حجتی روشن عطا کن که مرا یاری کند. 
در کلیشه روزنامه (دستخط سعادتی)، «ادخلنی»، ادخلی (بدون حرف نون) نوشته شده بود و نگهبان زندان که نامش ریحانی بود گفت آیه را (سعادتی) اشتباه نوشته‌است.
گفتم فرض می‌کنیم وصیت‌نامه واقعاً به قلم و نثر اوست. مهم حرف نون که از قلم افتاده نیست. مهم این است که مثل او را که با قران محشور بود؛ و روزه می‌گرفت، و قبلاً حکم گرفته بود به نام دین، در ماه رمضان تیرباران می‌کنند... (فکر می‌کنم چهارشنبه ۲۷ رمضان بود، سه روز یعد از اعدام سعادتی)
گفت ما می‌دانیم که تو به منافقین (مجاهدین) وابسته نبوده و نیستی. از کجا می‌دانی روزه می‌گرفته یا اصلاٌ قران می‌خوانده؟
گفتم از زندان شاه...
کمی به فکر رفت و گفت گمان نمی‌کنم روزه دار را اعدام کنند. نخیر، نخیر روزه‌دار را اعدام نمی‌کنند. راه می‌رفت و همین را تکرار می‌کرد و اینکه امام خمینی اجازه نخواهد داد...
او خودش صاف و پاک بود و واقعاً به آنچه می‌گفت باور داشت. یک روز که پدر و مادرم با مشقت بسیار از گلپایگان به ملاقات من آمده بودند. مادرم با صفا و سادگی خاص خودش گفت بعد از دستگیری تو، گاومان که صحرا می‌بردی تا دو روز لب به علف نمی‌زد. این را گفت و گریست.
ریحانی؛ آن نگهبان پاک و بی‌ریا کنار ما بود و می‌شنید. پدر و مادرم که رفتند به من گفت من دیگر این زندان نمی‌آیم و نیامد.
بعدها شنیدم رفت جبهه و دیگر برنگشت. او بَنّا بود و چون اشک چشم زلال.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
مبارزه در زمان شاه بسیار ساده‌تر از دوران بعد بود
بین زندانبانان آدم‌های خوش قلب مثل او کم نبودند. بگذریم از امثال حاج داود رحمانی ؛که از حاشیه لومپنیسم به حکومت سُریده بودند.
تیرباران جوانان آرمانخواه و دوز و کلک عمله ستم؛ هر دو واقعی بود و من بعدها به وضوح دیدم، اما برخلاف پندارهای رایج، نه رژیم یکدست بود و نه همه از نوع لاجوردی.
حکومتی که آخوندها بر آن سوار بودند تکیه‌گاهی داشت که رژیم شاه فاقد آن بود. پیش از انقلاب؛ حکومت شبه بورژوازی کمپرادور آن پایگاه را نداشت. در جشن‌های ۴ آبان به زور دست دانش‌آموزان عکس اعلیحضرت را می‌دادند اما با اشاره آیت‌الله خمینی هزاران نفر به خیابان‌ها می‌ریختند.
در ساواک و کمیته مشترک به اصطلاح ضدخرابکاری امثال منوچهری - منوچهر وظیفه خواه - (این شامل همه بازجویان نمی‌شد)؛ از زبان‌شان کلمات رکیک(خیلی خیلی رکیک)، نمی‌افتاد و همین به زندانی مبارز شکنجه شده‌ای که آزادی برایش آرمان بود، انگیزه می‌داد.
زندانیان زمان شاه (عموماً)؛ به لحاظ سنی هم، نسبت به شکنجه‌گران خودشان جوان‌تر بودند. بازجوهای ساواک نسل جوان را با خود نداشتند. مشروعیت نداشتند و زندانیان(نسبت به آنها) در موضع مظلومیت و حقانیت بودند.
در کمیته مشترک ضد خرابکاری نظایر حسینی و رسولی؛ مست می‌کردند و شلاق می‌زدند، اما باز جویان رژیم جدید، «وضو» می‌ساختند و «تعزیر» می‌کردند.
او (منوچهری)؛ از لهو و لعب اکراه نداشت و این - تعزیرگر نظام جدید - از دعای کمیل باز می‌گشت و چه بسا برادر یا پدرش در جبهه تکه تکه شده بود. 
واقعاً مبارزه در زمان شاه بسیار ساده‌تر از دوران بعد بود.
بعد از انقلاب؛ بازجویان اگرچه از دستشان کابل نمی‌افتاد و بارها و بارها بیشتر از اسلاف خودشان شکنجه کردند و کشتند اما (واقعی یا با ریا)، گفتمان و تکیه کلام منوچهری‌ها را نداشتند. آنان به نوعی اقناع رسیده و ادعاها و عملکرد خود را مشروع می‌دیدند. همین‌ها، گرچه بسیاری از کارمندان ساواک را به کار دعوت می‌کردند اما به دلائلی احتیاج به بازسازی ساواک نداشتند. غالباً هم با زندانیان خودشان هم سن و سال بودند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
گاه ندایی درونی با ما حرف می‌زند و دروغ هم نمی‌گوید
برای همه ما در زندگی پیش آمده که گاه ندایی درونی(احساسمان؛ هر چه اسمش را بگذاریم)، با ما حرف می‌زند و دروغ هم نمی‌گوید.
می‌توان گفت که همخوانی با معیارهایی که در ذهنمان داریم؛ یا عدم همخوانی ما را به نتیجه‌ای می‌رساند که به درستی آن تردید نداریم هرچند نتوانیم اثبات کرده، دلائل آن را برشماریم. اینکه در بدو آشنایی از یکی خوشمان می‌آید یا چندشمان می‌گیرد. اینکه در خشونت کسی مهر می‌بینیم و در لبخند کسی دیگر دَغل...
بخصوص که نمیشه یکی برای همیشه نقش بازی کند.
درواقع همه ما در روند زندگی به یک سری شاخص‌ها می‌رسیم و به سنگ مَحک.
شاخص‌ها در ذهنمان می‌نشیند و به دید و نگاهمان بُرنایی می‌بخشد و از همین رو آنچه با آن همخوانی ندارد خود را نشان می‌دهد. مثل یک سلول بیمار شده که در بدن ما واکنش‌های خاص خودش را دارد.
شاید برای همین پاسکال می‌گفت: قلب دلائلی دارد که مغز از آن آگاه نیست.
برگردیم به وصیت‌نامه سعادتی که گفتم تا خواندم به دلم برات شد واقعی است. شّم من به عنوان بک زندانی بر صحت آن گواهی می‌داد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
می‌کُشم می‌کُشم آن‌که برادرم کشت
اینکه فلان قسمت وصیت‌نامه؛ شبیه این یا آن گفته رضا رئیسی طوسی از نویسندگان کتاب «روند جدایی» است و... به فرض صحت، چیزی را ثابت نمی‌کند.
هیچ متنی به معنای رمانتیک آن اصیل نیست و ما در خلاء زندگی نمی‌کنیم. کسی نمی‌تواند حرفی بزند که تا به حال هیچکس نگفته باشد. بگذریم که در تاریخ علم هم، اندیشمندان گاه مستقل از تحقیقات همدیگر به نتایج مشابه می‌رسند و مثال در این مورد فراوان است.
...
شنیده شده که وصیت‌نامه سعادتی - به مثابه یک سند؛ حتی با این توضیح که آنرا ساخته‌اند و جعلی است - هیچوقت در سازمان حتی در ستاد تبلیغات مطرح نشده و در بولتن روزانه(معمول آنروزها) هم نیآمده‌است. تنها خود خبر؛ دست و پا شکسته داده شده بود و اینکه رژیم، سیکو (سید) را اعدام کرده و حالا توده‌ای‌ها (احسان طبری و...) دستخط وی را جعل کردند. والسلام نامه تمام. موضوع مختومه شد!
...
کنکاش در اینگونه موارد به کنجکاوی و تمایل فرد بستگی داشت که خبر را دنبال کند یا نه. بدیهی است با توجه به رفتار حکومت در آن ایام و تصور مبارزین و مجاهدین از آن، کمتر کسی دنبال می‌کرد. فضا و شرایط هم دخیل بود. تقابل با رژیم و خونی که این وسط روزانه ریخته می‌شد مجالی به فکر کردن (به تامل و تشکیک) نمی‌داد. همه (دو طرف نزاع)، یک بُعدی شده بودند. می‌کشم می‌کشم آن‌که برادرم کشت.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
هاشمی رفسنجانی و وصیت‌نامه سعادتی
وقتی وصیت‌نامه سعادتی بر سر زبانها افتاد، رهبری مجاهدین آن را یک جعل عجولانه و ناشیانه نامید و گفته شد جسم آن مجاهد صبور و قهرمان را تیرباران کردند و حالا با این ترفند رذیلانه قصد لجن مال کردن آبرو و حیثیت او را کرده‌اند. اگر این ترفند رسوا واقعیت داشت، چه نیازی به تیرباران یک زندانی که به ۱۰ سال زندان محکوم شده و ۳سال و اندی از آن را هم گذرانده‌است، بود؟ او با معیارهای همین رژیم هم دوران محکومیتش را می‌گذراند و این یک انتقام کشی سبعانه از مجاهدین پس از ۳۰خرداد بود...(...)
...
از قضا هاشمی رفسنجانی در کتاب «عبور از بحران» (یاداشت مربوط به دوشنبه ۵ مرداد ۶۰)؛ ضمن اشاره به وصیت‌نامه‌ سعادتی‌ ـ که‌ در زندان‌ اعدام‌شده‌ ـ می‌نویسد (اعدام وی) ممکن‌ است‌ برای‌ دادگاه‌ انقلاب‌، خوب‌ تمام‌ نشود.
(منظورش این است که ممکن است پرسش برانگیزد و ایجاد شبهه کند)
ـــــــــــــــــــــــــــــ
سعادتی زمین می‌خورَد و پایش زخمی می‌شود
سعادتی اهل شیراز و از یک خانواده افتاده و روحانی بود. در دانشکده فنی دانشگاه تهران مهندسی برق خواند و با ناصر صادق از اعضای کادر مرکزی مجاهدین دمخور بود. البته وی در بازجویی‌های ساواک؛ شروع عضویت خودش را در تشکیلات مجاهدین مرتبط با مهدی رضایی(با نام مستعار بهروز همایونفر) می‌داند و گفته‌است تیرباران دو تن از دوستانش(اسماعیل معین عراقی و محمدهادی فاضلی) که در گروه سیاهکل فعالیت داشتند، بر او اثر گذاشته و بین درس و دانشگاه، مبارزه با دستگاه (رژیم سلطنتی) را برگزیده‌است.
...
سعادتی شهریور ۱۳۵۰ در ضربه ساواک به سازمان مجاهدین؛ جان به در برد، اما در پیامد دستگیری مهدی رضایی در اردیبهشت ۱۳۵۱ گیر افتاد و به حبس ابد محکوم شد و تا ۲۲ آبان ۱۳۵۷ در زندان ماند. وی ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ که مجاهدین آغاز فعالیت علنی خود را اعلام کردند، در بین ۱۵ نفر کادر مرکزی آن قرار داشت.
...
اردیبهشت سال ۵۸؛ جسته گریخته شنیده می‌شد سعادتی هنگام در اختیار گذاشتن پرونده سر لشکر احمد مقربی به «ولادیمیر فیسینکو» (دبیر اول سفارت شوروی و از مامورین عالیرتبه KGB) دستگیر شده‌است.
بعدها معلوم شد روز دستگیری؛ سعادتی در شرکت نولکو (واقع در خیابان روزولت، خیابان دیبا)، بوده و هنگامی که فیسینکو برای تماس با وی به آنجا می‌رود، ناگهان در بسته می‌شود و چند نفر تپانچه‌های خودشان را به سوی هر دو نشانه می‌روند. سعادتی هنگام انتقال به ماشین فرار می‌کند اما به او مشت می‌کوبند و بر زمین می‌افتد و کمی پایش زخمی می‌شود...
گفته می‌شد اصل دستگیری وی به خاطر پرونده «سرلشگر احمد مُقّربی» است که سال ۵۶ به اتهام جاسوسی برای روسها اعدام شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
سرلشگر احمد مقربی و پرونده‌اش
سر لشگر مقربی افسری عالی‌رتبه و معاون اداره پنجم ستاد ارتش بود. اداره پنجم یا اداره طرح؛ بخشــی از ارتش بوده که وظیفه برآورد و ارزیابی امکانات و قدرت رزمی ارتش کشــور و ارتش‌های همجوار را از زمان حال تا آینده قابل ارزیابی، برعهده آن بود. مقربی در ستاد ارتش هم کار مى‌کرد و در دربار شاه و ساواک نفوذ داشت.
وی سالیان دراز برای روس‌ها جاسوسی می‌کرد و عاقبت در پاییز سال ۱۳۵۵ توسط اداره کل ضد جاسوسی(اداره کل هشتم ساواک) گیر افتاد اما کم و کیف لو رفتنش برای مقامات امنیتی شوروی(سابق) مبهم بود و علاقه زیادی داشتند از ته و توی قضیه سر درآورند.
...
سرلشگر مقربی؛ در اعترافات خودش عنوان کرده‌است که از چند سال قبل از دستگیری، مبادرت به رونوشت از روی اسناد نظامی کرده و به کمک «ســرتیپ علی اکبر درخشانی»، به اســتخدام سرویس جاسوسی شوروی درآمده‌است.
احتمالاً بر اسـاس همین اعترافات؛ سرتیپ درخشانی که گفته شد «از سال‌های جنگ جهانی دوم، مشغول جاسوسی برای روسها بود»، لو رفته و تحت مراقبت ساواک قرار می‌گیرد. وی اوائل سال ۵۷ دستگیر شد و در زمان بازجویی احتمالاً به دلیل سکته قلبی یا بر اثر شکنجه جان سپرد. سرتیپ علی اکبر درخشانی از افسران پایه گذار ارتش جدید ایران محسوب می‌شد. وی از زمان احمد شاه قاجار خدمت نظام خود را شروع کرده بود و پدرش (علینقی خان کنگرلو) از خانواده‌های مهاجر قفقازی و از افسران بریگاد قزاق بشمار می‌رفت...
به مقربی برگردیم.
...
شنیده شده که سرلشکر مقربی در سال ۱۳۳۳ (پس از لو رفتن سازمان نظامی حزب توده)؛ چند ماهی بازداشت شد ولی به دلیل فقدان شواهد کافی، آزاد می‌شود.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
فرستنده رادیویی درون ضبط صوت
سرلشکر مقربی برای دادن اطلاعات به روسها، نیازمند برقراری تماس مستقیم نبود. به وسیله تجهیزات الکترونیک پیشرفته؛ اطلاعات نظامی را در اختیار آنان قرار می‌داد. دستگاه ضبط صوتی را از ماموران کا.گ.ب دریافت کرده بود که فرستنده‌ای رادیویی در آن، جاسازی شده بود. وی اطلاعات نظامی مورد نیاز روسها را؛ به صورت دور تند روی دستگاه ضبط کرده، و از طریق فرستنده جاسازی شده، برای ماموران کا.گ.ب که در پوشش دیپلمات ســفارت شوروی(سابق) در ایران فعالیت داشتند، ارسال می‌کرد.
نحوه دریافت اطلاعات به این ترتیب بود که در زمان مقرر؛ ماموران کا. گ.ب با اتومبیل ســفارت شــوروی، به کوچه محل سکونت سرلشکر مقربی آمده و یک نفر از آنها از اتومبیل پیاده شده و با کیف سامسونتی که دستگاه گیرنده رادیویی در آن قرار داشت، در کوچه قدم زده و همزمان اطلاعاتی را که سرلشکر مقربی با دســتگاه فرستنده ارسال می‌کرد، دریافت می‌داشت و پس از اتمام کار، همه سوار ماشین شده، می‌رفتند.
...
مدتی پیش از لو رفتن مقربی؛ عده‌ای از فرماندهان نسبت به وجود جاسوسی در سطوح بالای ارتش، مشکوک شده و گویا آن را با شاه نیز در میان گذاشته بودند. یک بار ارتشبد اویسى به منصور رفیع زاده(از مقامات ساواک)؛ مى‌گوید که هربار در مرز با عراقى‌ها درگیر مى‌شویم و طرح یک حمله را مى‌ریزیم، مى‌بینیم که عراقى‌ها در محل کاملا آماده هستند. مطمئنا کسى اطلاعات ما را به روس‌ها می‌رساند و آنها هم این اطلاعات را به عراقى‌ها مى‌دهند.
 وقتى رفیع زاده این موضوع را براى تیمسار نصیرى رئیس ساواک و تیمسار مقدم؛ رئیس ضد جاسوسى ارتش، بازگو مى‌کند، آنها مى‌گویند اویسى همیشه دنبال بهانه‌اى مى‌گردد تا اشتباهات نظامى‌اش را توجیه کند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
پیچیده‌ترین دستگاه‌هاى گیرنده - فرستنده
ساواک می‌کوشید فعالیت‌ روسها را در ایران رصد کند. ساختمان ۴ طبقه‌ای را که روبروی در اصلی سفارت شوروی قرار داشت خریده بود و از آنجا ورود و خروج به آن محل را زیر نظر داشت. طبقه اول این ساختمان به ظاهر مطب یک دکتر بود و مأموران اداره هشتم ساواک که مسئول فعالیت ضداطلاعاتی علیه شوروی بود، در سه طبقه دیگر این ساختمان مستقر بودند و رفت و آمد به سفارت شوروی را کنترل می‌کردند.
همچنین؛ جلوی در سفارت دکه‌ای به ظاهر برای فروش آب میوه و نوشابه وجود داشت و آن هم در حقیقت بخشی از فعالیت نظارتی ساواک بود.
البته ولادیمیر کوزیچکین (مامور کا.گ.ب. در تهران، بین سالهاى ١٩٧٧ تا١٩٨٢) در خاطرات خود نوشته‌است که شبکه ارتباطاتی ساواک تحت شنود ما قرار داشت و از همان آغاز کار می‌دانستیم که ساختمان چهار طبقه روبروی سفارت و هم دکه آب‌میوه‌فروشی مقابل درب آن، در اختیار عوامل آن هستند. هر دو طرف همدیگر را زاغ‌سیاه می زدند!
...
گویا فردی به نام علی‌اف جاسوس ساواک در سفارت شوروی بود که به عنوان وابسته فرهنگی کار می‌کرد...
پاییز سال ۱۳۵۵؛ با تعقیب و مراقبت هوشیارانه ساواک، در کوی نفت میرداماد (محل ســکونت مقربی) ارتباطات مشــکوکی کشف می‌شود.
مامورین ساواک متوجه قدم زدن مداوم سرنشین اتومبیل ســفارت شوروی در آن حوالی می‌شوند. پس از این ردیابی؛ اتومبیل مزبور را هم شناسایی کرده، درمی‌بابند که در کوچه‌ای توقف می‌کند که دو نفر از امرای ارتش سکونت دارند. از امیر دیگر بعد از بازداشت و آزار وی و... رفع سوءظن شد(به او درجه هم می‌دهند) و سپس به مدتی در حدود یکسال؛ سرلشکر مقربی تعقیب می‌شود.
تابستان سال ۱۳۵۶ که مقربی برای گذراندن تعطیلات؛ به آمریکا رفته بود؛ ماموران ساواک وارد منزل وی شده و آن را بازرسی می‌کنند اما مدرکی که شک ماموران تجسس را برانگیزد پیدا نمی‌شود.
پیش‌تر اشاره شد که مقربی برای ارسال اطلاعات؛ از فرستنده‌ای استفاده می‌کرد که در یک دستگاه ضبط صوت خانگی جاسازی شده و به همین دلیل هم مدرک ویژه‌ای که شک ماموران تجسس را برانگیزد، در خانه وی یافت نشد. با اینحال ساواک لازم می‌بیند سرلشکر مقربی را بازداشت کند.
...
در یکی از روزهای پاییز همان سال (۵۶)؛ ماموران به محض مشاهده اتومبیل سفارت شوروی در مقابل خانه مقربی، یک تصادف و دعوای ساختگی با آنان راه انداخته و سپس تحت پوشش پلیس تهران، برای فرونشاندن درگیری وارد عمل شده و ماموران سفارت شوروی را به اتفاق سرلشکر مقربی و داماد و گماشته‌اش که به هواداری از روسها وارد درگیری با ماموران مخفی ساواک شده بودند، دستگیر و به کلانتری منتقل می‌کنند. مامورین کیف دستی(دستگاه‌های حساس ارتباطی) را از ماشین سفارت شوروی ضبط کرده و دیپلمات‌ها را از آنجا به وزارت امور خارجه و سپس به سفارت مربوطه تحویل می‌دهند تا ظرف ۴۸ ساعت خاک ایران را ترک کنند.
...
کیف دستى دیپلمات‌ها حاوی پیچیده‌ترین دستگاه‌هاى گیرنده - فرستنده الکترونیکى بود و هیچیک از کارشناسان ساواک و اداره الکترونىک ارتش از آن سر در نیآوردند و وقتى از نمایندگى سیا و سازمان جاسوسى انگلستان در تهران هم کمک خواستند؛ آنها هم نتوانستند طرز کار آن را کشف کنند تا سرانجام، بر اثر اصرار «استانفیلد ترنر»، رئیس سیا در آن زمان، آن وسائل ارتباطی براى ارزیابى به مقر سیا در آمریکا فرستاده شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
مقربی و علینقی ربانی گنابادی اعدام می‌شوند
خلاصه؛ سرلشکر مقربی توسط ساواک، بازداشت می‌شود. وی ابتدا همه چیز را انکار می‌کند ولی زمانی که مامورین را مطلع از برخی اقدامات خود می‌بیند؛ ناگزیر به اعتراف به جاسوسی برای روسها می‌شود. وی در آذر ماه همان سال؛ به همراه علینقی ربانی گنابادی، یکی از کارمندان عالی رتبه وزارت آموزش و پرورش که توسط دادگاه نظامی، همدست وی معرفی شده بود، محکوم به اعدام شده و هر دو به ترتیب در روزهای ۴ و ۲۵ دی ماه ســال ۵۶ تیرباران می‌شوند.
...
چگونگی لو رفتن سرلشکر مقربی معمایی بود که سازمان‌های اطلاعاتی بسیاری کنجکاو پی‌بردن به آن بودند و طبیعتاً روسها به عنوان طرف زیان دیده ماجرا، بیش از همه این کنجکاوی را داشتند. به همین دلیل بعد از انقلاب هم تلاش می‌کردند که به پرونده او دسترسی پیدا کنند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
سعادتی مدنها پیش از دستگیری زیر نظر بود
گفته می‌شود پس از فروپاشی ساواک؛ مصطفی چمران(معاون نخست وزیر در امور انقلاب) به کار گمارنده برخی ماموران گشت و مراقبت ساواک برای کنترل افسران اطلاعاتی شوروی و ارتباطات گسترده آنها با مجاهدین و گروه‌های دیگر بود و می‌توان با احتیاط گفت در پشت دستگیری سعادتی هم حضور داشته‌است.
...
جلوتر اشاره کردم که عباس امیرانتظام سخنگوی وقت دولت موقت در خاطراتش از قول یکی از اعضای اداره ضدجاسوسی ساواک نقل می‌کند که قرار است یکی از دیپلمات‌های سفارت شوروی به دیدن یک ایرانی به اسم «عبدالعلی» در ساختمانی در میدان ۲۵ شهریور برود و چیزهایی را در اختیار وی قرار دهد.
کارمند مربوطه این خبر را اسفند سال ۵۷ به امیر انتظام می‌دهد و مهندس بازرگان (همچنین ابراهیم یزدی و هاشم صباغیان) در جریان قرار می‌گیرند. 
...
کسانیکه عبدالعلی را زیر نظر داشتند منتظر لحظه‌ای بودند که بین او و مامور سفارت چیزی رد و بدل شود و آن روز (۶ اردیبهشت سال ۵۸) فرا می‌رسد و عبدالعلی(که در واقع سیدمحمدرضا سعادتی بود) گیر می‌افتد.
جدا از بخشی از کارمندان اداره هشتم ساواک که در خدمت حکومت جدید بودند، امثال علی محمد بشارتی جهرمی و یکی دو نفر که سعادتی را در زندان شاه دیده بودند از وی بازجویی می‌کردند
در بازجویی های اولیه؛ سعادتی عنوان می‌کند که اوائل بهمن ۱۳۵۷ در تظاهراتی که در دانشگاه تهران ترتیب یافته بود، با ولادیمیر فیسینکو آشنا شده و وی که خود را خبرنگار معرفی می‌کرد، سوالاتی در زمینه جنبش ضد شاه و هدفها و برنامه‌های آن، از وی پرسیده است.
از او در باره مسعود رجوی می‌پرسند و سعادتی وانمود می‌کند که وی را از نزدیک نمی‌شناسد. بازجویان بلند بلند می‌خندند و او را با اسمی که در زندان داشت (سیکو - سید) صدا می‌زنند و این یا آن نشانی را از زندان قصر می‌دهند...
ـــــــــــــــــــــــــــــ
بازجویان مانع آزادی سعادتی می‌شوند
شاید سعادتی در آغاز تصور می‌کرده که بازداشت وی توسط نیروهای سیا صورت گرفته؛ بویژه که مامورین بازداشت وی، صورت اصلاح شده و لباش شیک و پیک به تن داشتند و وی را سوار ماشین گران قیمتی می‌کنند و می‌برند.
...
روایت رسمی جمهوری اسلامی از اتهامات وی تماس و رابطه سیاسی اطلاعاتی غیر قانونی با ولادیمیر فیسینکو دبیر اول سیاسی سفارت شوروی در تهران بود و اینکه وی دستگاه‌های عکاسی مخصوص این کار را از دیپلمات روسی دریافت کرده‌ و می‌خواسته پرونده سرلشگر احمد مقربی را هم به مامور روسی بدهد...
...
تقریباً همزمان با بازداشت سعادتی؛ مسعود رجوی، موسی خبابانی و جمع کوچکی از مجاهدین با آیت‌الله خمینی ملاقات کردند. گفته می‌شود در آن دیدار موضوع سعادتی هم مطرح شده اما اینطور نیست.
از آنجا که روزنامه‌ها به بازداشت سعادتی بعدها اشاره کردند به نظر می‌رسد برای حل و فصلمسأله تا اواخر خرداد رایزنی‌های زیادی صورت گرفته ولی موثر واقع نمی‌شود. یکبار هم که قرار بر آزادی موقت سعادتی (با قید وثیقه) می‌شود بازجویان سعادتی (از جمله علی محمد بشارتی) سفت و سخت می‌ایستند و زیر بار نمی‌روند.
اگرچه از قول آیت‌الله طالقانی گفته می‌شد که «سعادتی طبق قانون باید محاکمه شود»، اما پرسشی که ایشان طرح کردند هم معنی‌دار بود:
«چرا در این کشور بیش از ۵۰ سال است فقط جاسوس شوروی می‌گیرند و یک بار هم جاسوس آمریکا نمی‌گیرند؟... جریان سعادتی اصلاً جاسوسی نیست.»
...
آیت‌الله طالقانی از عبدالکریم لاهیجی می‌خواهد که وکالت سعادتی را بپذیرد و به ایشان می‌گوید این یک اختلاف سیاسی بین جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین است و سعادتی قربانی این اختلاف شده‌است.
آیت‌الله طالقانی با اینکه در مقابل ارتجاع حاکم از مجاهدین حمایت می‌کرد اما به آنان با این بیان که «غوره نشده می‌خواهند مویز شوند» عتاب کرد و گویا به خانم ناهید جلال‌زاده همسر سعادتی، گفته بود شماها حتی به من (در مورد سعادتی) دروغ می‌گویید(...)
ـــــــــــــــــــــــــــــ
ناصرالدین شاه و نوکرش که او را خَر می‌پنداشت
مجاهدین به مهندس بازرگان و عزت‌الله سحابی و خیلی‌های دیگر هم مراجعه کردند شاید دستگیری سعادتی که آنرا نوعی گروگان‌گیری می‌ پنداشتند، حل و فصل شود.
آنروزها شنیده می‌شد که مهندس بازرگان که به کنش و واکنش مجاهدین با روسها انتقاد جدی داشت، گوشه و کنایه‌های خاص خودش را هوشمندانه می‌زند.
گفته بود ناصر الدین شاه نوکری داشت که خیال می‌کرد شاه را سالها بازی داده‌است. آن پادو؛ جایی تعریف کرده بود که من حسابی شاه را سر کار گذاشته‌ام. پرسیده بودند چطور؟ پاسخ داده بود خرش می‌کنم. هفت سال آزگار، می‌دوم جلو و کفشهایش را جلوی پایش جفت می‌کنم و او تصور می‌کند من خرم.
ناصرالدین شاه که گوش ایستاده بود و می‌شنید، خندان جلو آمد و گفت خبر نداری که شاه هم خواسته تو به همین خیال باشی و مرتب کفشهایش را جفت کنی...
ـــــــــــــــــــــــــــــ
عزت‌الله سحابی به عباس داوری می‌توپد
مهندس عزت‌الله سحابی در صفحه ۹۴ جلد دوم خاطراتش(نیم قرن خاطره و تجربه) اشاره می‌کند که عباس داوری از طرف مجاهدین با من تماس گرفت و خواستار آزادی سعادتی شد... من در مقابل درخواست آنها مبنی بر آزادی بی قید و شرط سعادتی واکنش نشان دادم و به داوری توپیدم که ما شما را یک سازمان خالصاً ملی و برخلاف حزب توده غیر متکی به قدرت خارجی می‌دانستیم و حالا می‌بینیم شما...
بدون مسئولیت، اطلاعات سرّی کشور را به بیگانه دادید.
...
بعدآً مسعود رجوی با من تماس گرفت و گفت عباس به هنگام انتقال نظرات من به رهبری مجاهدین به گریه افتاده بود...
من با مسعود رجوی برخورد کردم و در خصوص تحویل اطلاعات امنیتی کشور به عوامل خارجی به وی به سختی انتقاد نمودم.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
اکبر طریقی و پرونده سرلشگر مقربی
۲۳ خرداد ۵۸ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی (همچنین روزنامه جمهوری اسلامی و چند نشریه دیگر)؛ برخی اسناد و خلاصه گزارش ماموریت سعادتی و بخشی از اظهارات وی را در بازجویی با خط خودش منتشر کردند.
در بیانیه مجاهدین انقلاب اسلامی آمده بود:
متعاقب دستور صادره از کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی؛ ولادیمیر فیسینکو از کار‌شناسان مسائل ایران ۲۵ بهمن ۵۷ شخصاً با رهبران مجاهدین و...تماس گرفته‌ و بتدریج توانسته آنان را متقاعد کند که روس‌ها می‌توانند تماس‌های خود را با آنان به صورتی کاملاً محرمانه برقرار کنند.
...
مقامات اطلاعاتی شوروی که فکر می‌کردند آرشیو اسناد ساواک در جریان حمله به ارگان‌های رژیم شاه در اختیار سازمان مجاهدین قرار گرفته؛ به پرونده سرلشگر مقربی و علل لورفتن او نیاز داشتند و بنا بر بیانیه مزبور اکبر طریقی که از اعضای سازمان بود و در دادستانی انقلاب اسلامی کار می‌کرد با استفاده از حکم دادستانی انقلاب که به وی اجازه امانت گرفتن پرونده‌های ماموریت اطلاعات ارتش را می‌داد در تاریخ ۲۹ فروردین ۵۸ بطور غیرمجاز اقدام به گرفتن پرونده مقربی نموده و در اختیار سعادتی قرار می‌دهد.
...
همین جا بگویم که اکبر طریقی پس از احضار به دادستانی در ارتباط با پرونده سعادتی دستگیر شد و گرچه به محض اطلاع یافتن از کنه ماجرا؛ علیه آن موضعگیری کرد و اعلام داشت در صورتیکه فرد آگاهانه به چنین اعمالی دست بزند خیانت کرده و به هیچ وجه قابل توجیه نیست، اما ۱۶ اسفند سال ۶۰ تیربارانش کردند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
سعادتی بازجویی‌های قبلی را تکذیب می‌کند
تلاش‌ برای آزادی سعادتی که زندانی دو نظام نام گرفت به جایی نرسید و توضیحات مجاهدین هم موثر نیافتاد که می‌خواستیم مثل گذشته‌ها فقط حزب توده راوی اخبار برای مسئولین شوروی نباشد بعلاوه هدفمان کسب اطلاعات در مورد فعالیّت‌ها و شبکه مأمورین سیا در ایران و تشریح موازین ملی و اسلامی میهن و انقلاب بود...
...
از آن پس (از اواخر خرداد ۵۸) مجاهدین (در سطح عموم) به پرونده‌سازی علیه سعادتی اعتراض نموده و موضوع را علنی کرده؛ گفتند سعادتی شکنجه شده و بازداشت وی توطئه‌ای از سوی سازمان سیا و بقایای ساواک است.
سعادتی نیز با تکذیب بازجویی‌های قبلی (که ارتباط خودش را با ولادیمیر فیسینکو شرح داده بود) نوشت:
«از آنجا که شرایط و جو حاکم بر محیط بازجویی به لحاظ روحی مناسب نبوده و این شرایط در من تمایل به افشای کل حقیقت را ایجاد نمی‌کرده‌است، لذا کلیهٔ موارد بازجویی‌های قبلی را تکذیب نموده و اعلام می‌دارم که تنها در حضور نماینده‌ای از جنبش ملی مجاهدین، به طور مشروح و کامل، به بیان حقایق می‌پردازم.»
آنروزها در بسیاری از محافل مسأله سعادتی مورد بحث بود. 
...
به ابتکار «جمعيت حقوقدانان ايران»؛ از ۲۶ خرداد تا ۶ تير ۱۳۵۸، سميناری تحت عنوان «خواست ملت از قانون اساسی» در باشگاه دانشگاه تهران برگزار شد. در این سمینار با ابتکار آقای محمد رضا روحانی، ایشان و ۱۳۱ وکیل دادگستری دیگر برای دفاع از حقوق محمد رضا سعادتی اعلام آمادگی کردند. آقای روحانی این فعالیت را پی‌گیری نموده و سال ۵۹ که در کنفرانس «انجمن بین المللی حقوقدانان دموکرات» در مالت و بعدآً در کنفرانس مربوط به خلع سلاح در مسکو؛ شرکت داشتند، کمیته آزادی محمد رضا سعادتی را به کمک تعدادی از حقوقدانان اروپایی تشکیل داده، به افشای جتایات رژیم حاکم بر ایران پرداختند. 
(این مطلب در صفحه ۱۶نشریه مجاهد شماره ۳۱۶ هم اشاره شده‌است.) 
ـــــــــــــــــــــــــــــ
همکاری دو جریان ضدامپریالیستی یا ارتباط اطلاعاتی؟
ششم تیرماه ۵۸؛ خانواده‌های مجاهدین، در دادگستری تحصن خود را آغاز کردند. همزمان سعادتی دست به اعتصاب غذا زد که حدود یک ماه ادامه داشت. سازمان اعلام نمود کمیته‌های دفاع ازسعادتی در کشورهای مختلف جهان تشکیل شده و سازمانهای مدافع حقوق بشر و شخصیت‌های برجسته سیاسی و پارلمانی ازکشورهای مختلف به دفاع از وی پرداخته‌اند.
...
نهم تیر سال ۵۸ کیهان و اطلاعات؛ اعلامیه مجاهدین را با عنوان «گزارش مسئولیت مجاهد اسیر محمدرضا سعادتی به پیشگاه خـلق قـهرمان ایـران»، منتشر کردند.
در این اعلامیه؛ تلاش شده بود ارتباط اطلاعاتی سعادتی با مأمور سفارت شوروی رابطه‌ای از نوع همکاری دو جریان ضدامپریالیستی و ضدآمریکایی با یکدیگر قلمداد گردد اما این توجیه یا توضیح به همه ابهامات پاسخ نمی‌داد.
...
۱۲ تیر ۵۸؛ تظاهرات پر سر و صدایی در تهران در حمایت از سعادتی صورت گرفت که به خشونت کشیده شد.
از جمله شعارها این بود:
محمد رضا سعادتی، تو در ره شهادتی
درود بر سعادتی مجاهد اسیر ما
مجاهد مجاهد اسیر آمریکایی
ز حیله ارتجاع توطئه سیایی
آمریکا مرتجع دشمن دیرین خلق
مجاهد مجاهد سنگر خونین خلق
الله اکبر. لااله الا الله
درود بر خمینی سلام بر مجاهد...
از آنطرف شعار داده می‌شد سعادتی جاسوس اعدام باید گردد
اسلام پیروز است چپ و راست نابود است.
منافق حیا کن، دغل و دروع رها کن...
...
به گزارش کیهان شماره ۱۰۷۴۹، (۱۳ تیر ۵۸) برخی از افراد که علیه سعادتی شعار می‌دادند تیغ و چاقو داشتند و یکی دو نفر را هم زخمی کردند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
هادی غفاری و مادر رضایی‌ها
در تظاهرات مزبور؛ مادر رضایی‌ها از مظلومیت مجاهدین سخن گفت و افزود ما را چه باک که تاریخ زبان حق گویان است و خدا بهترین یاور ستمدیدگان. بگذار فرزندانم این شهیدان زنده را جاسوس بخوانند. بگذار علیه مجاهدین این پاکباخته‌ترین پاکباختگان؛ همه نیروهای ارتجاعی، همه وابستگان به امپریالیسم آمریکا هر روز دسیسه و طرح ریزی کنند... بگذار سعادتی این مجاهد صادق را جاسوس بخوانند...
...
از آن سو هادی غفاری خطاب به مادر رضایی‌ها گفت:
خانم تو در میان مردم به سبب فرزندانت احترام داری این احترام را از بین نبر. من رضا رضایی را از پدرم نیز بیشتر دوست دارم و من اولین کسی هستم که از او دفاع کردم ولی آنها مجاهدین واقعی بودند و اینها پشت نام آنها و آرم سازمان پنهان شده‌اند...
متاسفم که سازمان مجاهدین امروز به سازمان منافقین تبدیل شده‌است. اینها پشت سر رضایی‌ها خود را پنهان کرده‌اند.
ما آمریکا را بیرون نکردیم که شوروی جای آن بیاید.
هادی غفاری رو به مردم کرد و افزود شما مرا می‌شناسید من پسر یکساله ام را جلوی چشمانم شکنجه داده‌اند. پدرم را کشته‌اند... (خبر مربوط به پسرش دروغ محض بود. پدر وی نیز در بر اثر بیماری در زندان قصر جان سپرد)
...
چند عامل به زیان تبلیغات حکومتی تمام شد. نخست اینکه اوائل انقلاب مردم بیشتر روی آمریکا حساس بودند نه شوروی. در نظاهرات روزهای انقلاب؛ بخش اعظمی از شعارها در تظاهرات به آمریکا گوشه می‌زد و اینکه «یانکی ها» پشت و پناه شاه و ساواک بوده‌اند.
در ثانی مردم عموماً نمی‌پذیرفتند کسی که برای تحقق آزادی و عدالت به زندان ساواک افتاده و شکنجه شده؛ سر از جاسوسی علیه کشورش درآورد و توجیه می‌کردند لابد تنظیم رابطه مجاهدین با شوروی، دلائل خاص خودش را داشته‌است که ما نمی‌دانیم. خلاصه کلام این ارتباط که در مورد سعادتی می‌گویند به تنهایی جاسوسی محسوب نمی‌شود.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
احمد شاملو و غلامحسین ساعدی و... خواستار آزادی سعادتی می‌شوند
۱۳ تیرماه ۵۸، چهل و دو تن از نویسندگان و شعرا از جمله احمد شاملو، سیمین بهبهانی، گلی ترقی، غلامحسین ساعدی، محمدعلی سپانلو، خسرو شاکری، جمال میرصادقی، باقر پرهام، عمران صلاحی، نسیم خاکسار، ناصر ایرانی، محمد قاضی، محمد محمدعلی، یارعلی پور مقدم و... با صدور بیانیه‌ای خواستار آزادی سعادتی شدند. در بیانیه آنان آمده بود:
«شاید در فضای آشفته پس از انقلاب بتوان بازداشت‌های سریع و بدون تشریفات قانونی را به نوعی تحمل کرد، اما هرگز موجه نیست و هیچ آزاده‌ای نخواهد پذیرفت که پس از پیروزی انقلاب دقیقا فداکار‌ترین و ازخودگذشته‌ترین فرزندان انقلاب به اسارت افتند...»
نویسندگان این بیانیه با بیان اینکه سعادتی «گروگان آزادی در چنبر تهمت‌ها و افتراهای مرموز است»؛ افزودند:
«ما نویسندگان ایرانی می‌طلبیم که سعادتی هرچه زود‌تر آزاد گردد و اتهامات وی نیز در یک دادگاه علنی و خلقی مورد بررسی قرار گیرد.»
...
با خواست آیت‌الله طالقانی اعتصاب غذای سعادتی پایان یافت. او پیش‌تر با اشاره به برخورد بازجویانش گفته بود حتی اگر سازمان هم بخواهد اعتصاب غذایم را نخواهم شکست.
...
پنج شنبه ۱۴ تیر ۵۸؛ کیهان از قول هادی غفاری نوشت که مقابل کاخ دادگستری در تظاهرات عده‌ای به سر و روی من ریختند و با مشت و لگد مجروحم کردند.
آنروزها مجتبی طالقانی (پسر آیت‌الله طالقانی)، حماد شیبانی (احمد اخوان بی طرف) و تقی شهرام هم دستگیر شده بودند و عبدالمجید دیالمه علیه آنان و مجاهدین سخنرانی کرد. کمال گنجه‌ای (برادر جلال گنجه‌ای) هم علیه مجاهدین موضع گرفت... اوضاع خیلی شیر تو شیر بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
ارتباط با شوروی به پیش از انقلاب برمی‌گردد
مجاهدین بر اینکه سعادتی شکنجه شده؛ پای می‌فشردند. در پی تکذیب این موضوع از سوی آیت‌الله مهدوی کنی سرپرست کمیته مرکزی انقلاب اسلامی، مجاهدین طی اطلاعیه‌ای به نقل از مهندس عزت‌الله سحابی عنوان کردند که «به احتمال ۹۰ درصد سعادتی شکنجه شده‌است» (روزنامه اطلاعات ۵۸/۳/۳۱ صفحه ۱۲)
این نقل قول مربوط به ملاقات مهندس سحابی؛ آیت‌الله موسوی اردبیلی و دکتر زرگر با سعادتی در زندان بود.
در واکنش اطلاعیه مجاهدین؛ نهضت آزادی ایران با انتشار بیانیه‌ای نسبت به تحریف و سوءاستفاده از سخنان مهندس عزت‌الله سحابی، از مجاهدین خلق شدیداً انتقاد کرد که چرا دروغ می گویید ؟ در نامه نهضت آزادی آمده بود: پزشک بازدید کننده پس از معاینه دقیق ایشان هیج اثری که دال بر شکنجه باشد نیافت...
...
چندی بعد عبدالمجید دیالمه؛ با اشاره به دستگیری مجتبی طالقانی، تقی شهرام و حماد شیبانی گفت هر روز یک بساطی علیه نظام برپا می‌شود. وقایع مهاباد را در نظر بیآورید. محاصره پادگان سنندج، درگیری‌های پاوه، حوادث خرمشهر، آتش زدن خرمن کشاورزان و...
می‌بینیم دشمن با همه شاخک‌هایش علیه انقلاب توطئه می‌کند. علاوه بر بستن باند فرودگاه توسط گروه محمد منتظری؛ ماجرای سعادتی را هم داریم که در بازجویی‌هایی که از وی به عمل آمده به صراحت ارتباط خودش را با مامورین کا.گ.ب نوشته‌است.
دیالمه افزود ارتباط سازمان (مجاهدین) با روسها به پیش از انقلاب برمی‌گردد. بعد از ترور مستشاران آمریکایی، ضاربین آنها کیف مستشاران را که حاوی نقشه‌ها و داده‌های امنیتی بود، برداشتند و این کیف بعداً از طریق مرتبطین شوروی در اروپا، به روسها رسانده شده‌است...
دیالمه گفت اینکه مجاهدین بگویند داستان کیف مستشاران و قتل آنان به ما مربوط نمی‌شود و زیر سر تقی شهرام و رفقای اوست، کذب محض است چون سعادتی در دادگاه به صراحت از قتل ۴ آمریکایی به دست سازمان برای خودش پیشینه ساخته‌است. کدام را باور کنیم؟
ـــــــــــــــــــــــــــــ
در بهار آزادی دستگیر شدم ولی پرونده‌ام در شرایط جنگ رسیدگی می‌شود
تلاش‌ برای آزادی سعادتی به جایی نرسید و وی تا آبان ۵۹ که اولین جلسه دادگاهش برگزار شد همچنان در زندان بود. در دادگاه وی که ۹ جلسه ادامه داشت موسوی تبریزی حاکم شرع و اسدالله لاجوردی دادستان بود.
کیهان نوشت رییس دادگاه با ارائه اسناد و مدارک و استناد به بازجویی‌های سعادتی که در آن به دیدار‌هایش با دبیر اول سفارت شوروی و انتقال درخواست سازمان برای دریافت اسلحه اذعان داشت، او را مستحق مجازات دانست.
...
اینکه نه کپی پرونده مقربی (بلکه اصل سند) به روسها داده می‌شد، به دادگاه بهانه می‌داد تا بر اتهام جاسوسی پای فشرده و حتی صحبت از اعدام کند.
در دومین جلسه دادگاه؛ سعادتی با خواندن آیه‌ای از قرآن و اشاره به روز سیزده آبان ۵۸/۸/۱۳ که مصادف با اشغال سفارت آمریکا بود و اینکه در یکی از روزنامه‌های دولتی از پیروزی جدید صحبت شده که انگار واقعاً فتح جدیدی کرده‌اند، همچنین با اشاره به ممنوع‌الانتشار شدن نشریات مجاهدین و آغاز فعالیت‌هایی جهت آزادی گروگان‌ها و انتخابات ریاست جمهوری امریکا، گفت:
تمامی این مسایل برای من که در زندانم و زیاد از مسایل بیرون و خارج اطلاعی ندارم یک نگرانی‌‎هایی ایجاد می‌کند که مبادا غرض خاصی است که این فرصت را غنیمت شمرده‌اند و من از همین‌جا از ریاست جمهوری محترم، ریاست محترم مجلس، دادستان کل کشور و از تمامی شخصیت‌های ملی و مذهبی تقاضا می‌کنم و هشدار می‌دهم که مبادا بی‌تفاوت ماندن نسبت به این پرونده و روند این دادگاه و سرنوشتی که این دادگاه در ‌‌نهایت می‌تواند داشته باشد منجر به یکسری سوءاستفاده‌هایی بشود که این بی‌تفاوت بودن با مسئولیت‌های مردمی و اسلامی مغایر است...
...
سعادتی افزود من به اتهام جاسوسی یعنی وطن‌فروشی و خیانت به مردم میهن به اسارت کشیده شده‌ام. بیش از یکسال و نیم است که بار سنگین این اتهام را در انزوای کامل به تنهایی تحمل کرده‌ام و همواره در انتظار این بودم تا شرایطی فراهم شود که در یک دادگاه صالح و قانونی مطابق با حقوقی که در قانون اساسی برای من در نظر گرفته شده از طریق رادیو تلویزیون با هممیهنان عزیز خود روبه‌رو بشوم و با افشای کامل ماجرای دستگیری و آنچه تاکنون بر من گذشته، مردم قهرمان ایران را در جریان بگذارم چرا که من مطمئنم مردم نه با من خصومت دارند نه غرض دارند...
برای مردم باورکردنی نیست که مجاهدی بعد از تحمل ۷ سال بار شکنجه و زندان‌های آریامهری که در سیاه‌ترین دوران دیکتاتوری تحمل کرده در شرایط انقلابی، جاسوس و وطن‌فروش باشد...
من در شرایط بهار آزادی دستگیر شدم ولی پرونده‌ام در شرایط جنگ رسیدگی می‌شود.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
سعادتی و مبارزات ضدآمریکایی سازمان
همزمان با برگزاری جلسات دادگاه اعتراض نسبت به برخورد با سعادتی همچنان ادامه داشت. از آن جمله حادثه‌ای بود که در حاشیه جلسه سوم دادگاه وی به وقوع پیوست. ماجرا از آن قرار بود که گروهی که به محاکمه سعادتی اعتراض داشتند در مقابل محل دادگاه در مقابل دادسرای انقلاب مستقر در کنار زندان اوین جمع شده و به برگزاری میتینگ پرداختند. آنان در این برنامه با شعارهایی نسبت به پاسداران آنان را فالانژ و مرتجع خطاب کردند. بعد از ساعتی ماموران درب زندان را باز کرده و گروه کثیری از تجمع‌کنندگان را به داخل زندان برده و بازداشت نمودند.
...
در روزنامه اطلاعات، ۲۱ آبان ۱۳۵۹ به چهارمین جلسه محاکمه سعادتی که با حضور خبرنگاران برگزار گردید اشاره شده‌است.
سعادتی گفت وقتی که مردم یک نظام را به طور دلخواه خودشان پذیرفتند هر فردی که آگاهانه اطلاعات سری و حیاتی را در اختیار بیگانگان قرار دهد تا از آن طریق به منافع مادی و گروهی دست یازد طبیعی است که مورد نفرت مردم خودش واقع می‌شود.
...
سعادتی سپس جاسوسی را معنا کرد و چهار مشخصه را برای یک جاسوس بر شمرد.
۱- مخالفت با نظام حاکم منتخب مردم،
۲- ارائه اطلاعات حساس،
۳- منتفع شدن بیگانه و،
۴- اطلاع از جاسوسی

به او می‌گویند سفارت شوروی بدون انگیزه قبلی و بدون هیچ چشمداشتی با شما رابطه برقرار نکرده‌است. آنها بدون آن که نفعی از این رابطه ببرند هرگز به اقدامی چنین خطرناک که در صورت افشا باعث آبروریزی می‌شود دست نمی‌زنند.
سعادتی به شرحی از مبارزات ضد آمریکایی سازمان مجاهدین و از جمله قتل ۴ آمریکایی پرداخت. در این هنگام موسوی تبریزی پاسخ داد:
اگر قرار باشد شما مسأله ترور چهار آمریکایی توسط سازمان مجاهدین را شرح دهید من از شما خواهم پرسید اسنادی که از داخل ماشین‌های این ۴ آمریکایی به دست آمد کجا هستند ناگزیر بحث طولانی می‌شود و جایی که این اسناد رفته ماهیت سازمان را رسوا خواهد کرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
من به دلیل ضد آمریکایی‌بودن است که محاکمه می‌شوم
سعادتی گفت: من به دلیل ضد آمریکایی بودن محاکمه می‌شوم. سازمان در آن زمان نمی‌خواست بی تفاوت در مقابل جریاناتی که برای کشورش اتفاق می‌افتد باشد می‌دانست که عناصر سیا در این مملکت فعال هستند و مسئولیت خودش می‌دانست که در جهت کشف این عناصر مزدور بیگانه نقشی را ایفا کند در همین رابطه است که من در سازمان مسئول کشف شبکه‌های سیا در ایران شدم و برای کشف توطئه‌های سیا با شوروی تماس گرفتم.
موسوی تبریزی گفت: وقتی یک شخص غیر مسئول با یک سفارتخانه خارجی ارتباط برقرار کرده و اطلاعات رد و بدل می‌کند مرتکب جاسوسی شده‌است هر چند نام دیگری بر این اقدام بگذارد و یا خود را به جهل بزند.
سعادتی پاسخ داد: برای یک جاسوس حیات مستقل میهنش مطرح نیست او به راحتی فقط برای کسب منافع مادی اسرار میهن و مردمش را فاش می‌کند چرا که او وطنی ندارد.
...
با اعلام اینکه دادگاه سعادتی وارد شور شده‌است، روزنامه‌ها از صدور دستور بازداشت برخی دیگر از رهبران این سازمان خبر دادند.
کیهان ۲۳ آبان ۵۹ در خبری نوشت:
«به دنبال آغاز شور دادگاه سیدمحمدرضا سعادتی، اسدالله لاجوردی دادستان تهران، اعلام کرد موسی خیابانی، نادر رفیع‌نژاد، محسن رضایی و کادر رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران به اتهام شرکت در رابطه سعادتی و جاسوس شوروی از نظر دادگاه محکوم هستند و دستور دستگیری‌شان به کمیته‌ها، ماموران انتظامی و پاسداران انقلاب صادر شده‌است.»
...
بالاخره روابط عمومی دادسرای انقلاب اسلامی مرکز روز ۲۴ آبان ۵۹ اعلام کرد:
«سیدمحمدرضا سعادتی به اتهام داشتن رابطه با جاسوس شوروی به ۱۰ سال زندان محکوم شده‌است»
ـــــــــــــــــــــــــــــ
شیخ علی تهرانی از کوره درمی‌رود
آنروزها در همه دانشگاههای کشور (از جمله دانشگاه فردوسی مشهد) موضوع سعادتی محل بحث و جدال بود و هواداران و مخالفان تظاهرات می‌کردند.
مخالفین مجاهدین که از اعدام سعادتی کوتاه نمی‌امدند، به محل جنبش جوانان مجاهد در خیابان کوهسنگی مشهد حمله کردند و کار به خشونت کشید.
شیخ علی تهرانی در محل حاضر شد و با بیان اینکه رئیس دادگاه انقلاب مشهد من هستم، شما چه‌کاره اید و این برخوردها چیست که می‌کنید... آنان را پراکنده کرد و اوضاع تا حدودی آرام شد.
زنده‌یاد قاسم مهریزی (از دانشجویان هوادار مجاهدین) که مورد احترام شیخ علی تهرانی بود، وی را به ساختمان جنبش ملی مجاهدین در خیابان بهشت آورد و ایشان آنجا در اجتماع هواداران صحبت کرد. در اغاز خیلی آرام بود و لابلای صحبت‌هایش هم گفت ایران و انقلاب با هزار توطئه روبروست. باید هوشیار باشید...
...
شیخ علی تهرانی در حیاط جنبش ایستاده صحبت می‌کرد و بچه‌ها روی زمین نشسته‌ و به سخنان او گوش می‌کردند.
بین سخنرانی ایشان؛ یکی از دانشجویان دانشکده پزشکی مشهد روی کاغذ کوچکی سئوالی نوشت و دست به دست به شیخ علی تهرانی رسید.
وی وقتی نوشته روی کاغذ را خواند ناگهان برآشفت و داد زد چه کسی این را نوشته‌است؟ پشت سر هم تکرار می‌کرد چه کسی این را نوشته‌است؟ چه کسی این را نوشته‌است؟ او باید اعدام شود، باید اعدام شود...
خیلی خیلی عصبانی بود.
سئوال آن دانشجو این بود که آیا درست است که کمیته مستقر در سفارت آمریکا سعادتی را دستگیر کرده؟ (و خلاصه کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه بوده و سازمان سیا بنوعی این موضوع را هدایت کرده‌است؟)
تهرانی داد می‌زد که چنین نیست، چنین نیست و پشت سر هم می‌پرسید چه کسی این را نوشته...
من رئیس دادگاه انقلاب مشهد هستم و وی باید اعدام شود...
محمود ائمی (از مسئولین جنبش مجاهدین در مشهد) کنارش ایستاده بود و ایشان را به آرامش دعوت نمود. تهرانی بیشتر برآشفت و گفت خود تو را هم دستگیر می‌کنم. همین جا دستور می‌دهم تو را هم بگبرند...
سپس از کوره در رفت و حرفهای نامربوطی زد. بلندگو را خاموش کردند و جلسه بهم ریخت.
...
روزنامه جمهوری اسلامی، ۱۷/۲/۵۸ در صفحه ۲ نوشته بود: شیخ علی تهرانی از اهالی خیابان بهشت که دفتر جنبش ملی مجاهدین و خیابان اسدی که سازمان جنبش جوانان مجاهد در آنها قرار داشت درخواست نمود در صورتی که شکایتی مبنی بر عدم آرامش که ناشی از تیراندازی متناوب و غیر معمول از طرف این دو سازمان دارند تا آخر وقت اداری تسلیم دادگاه انقلاب اسلامی نمایند.
پیرو انتشار این خبر، سازمان به تکذیب آن پرداخت. ولی شیخ علی تهرانی با صدور اعلامیه شدیداللحنی ضمن تأیید خبر مزبور به شدت علیه مجاهدین موضع گیری نمود و سران آن را نفاق افکن و مخالف انقلاب و امام بر شمرد. (روزنامه جمهوری اسلامی ۲۱/۴/۵۸، ص ۲)
..
البته برخورد آن روز شیخ علی تهرانی همیشه بر وی حاکم نبود. بعد از آن روز هم با قاسم مهریزی و... رابطه داشت و البته گاه می‌پرسید آن سئوال را آنروز چه کسی پرسید؟ اسمش را می‌خواهم...
از حق نباید گذشت که وی نخستین کسی بود که به قتل فجیع یک ساواکی که در مشهد پیش از انقلاب (آذز ۵۷) بر سر و روی او ریخته و بعد از کشتن در فلکه مجسمه جلوی شهرداری آویزانش کردند و پوستش را کندند، اعتراض کرد.
او فریاد می‌کشید و بر سر و روی خودش می‌زد که چرا باید این برخورد غیرانسانی صورت گیرد؟ وای بر ما...وای بر ما...
ـــــــــــــــــــــــــــــ
اعدام سعادتی ردخور نداشت
سال پرابتلاء ۶۰ از راه رسید؛ و در پی کشته شدن محمد کچویی در زندان اوین که پای کاظم افجه‌ای به میان آمد، از سوی اسدالله لاجوردی، دادستان وقت تهران، سعادتی متهم شد که هدایت این عملیات را او برعهده داشته‌است و قرار بوده شورشی در زندان شکل بگیرد و اعضای زندانی منافقین فرار کنند و...
- با اتهام فوق که لاجوردی بر آن اصرار داشت،
- با گزارش احمد رضا کریمی که گفته بود در بند ۳۲۵ اوین (اوین قدیم) به روابط ویژه سعادتی و افجه‌ای پی برده‌است،
- با شناخته شدگی سعادتی و با، این ادعا که -
- «مهدی آسمان‌تاب» از زندانیان مجاهد برنامه ریزی قبلی برای ترور مسئولین دادستانی و طرح آشوب در زندان را اعتراف کرده و گفته سعادتی هدایت‌کننده این جریان بوده‌است، اعدام سعادتی ردخور نداشت.
...
گفته می‌شد سعادتی با بیرون رابطه داشته و دلیل آن نامه‌ای است که در پی درگیری سازمان با مخالفانش نوشته و در شماره ۱۶ نشریه مجاهد به چاپ رسیده‌است اما این مسأله مربوط به سال ۵۸ و جو ویژه اوائل انقلاب بود. آیا باورکردنی است که وی در سال پُر فتنه ۶۰ هم از امکان تبادل اطلاعات با بیرون برخوردار باشد؟
القصه، روزی که در تبلیغات سازمان «پرواز تاریخساز» خوانده شد و مسعود رجوی و...از ایران رفت، روزنامه‌ها خبر دادند محمدرضا سعادتی تیرباران شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
سعادتی یک شاخص محسوب می‌شد
سعادتی نفر سوم سازمان نبود اما در دورانی که دستگیر شد و بر سر زبانها افتاد یک شاخص محسوب می‌شد.(توضیح می‌دهم)
حوالی سال ۵۰؛ سازمان مجاهدین با بمب و نارنجک و آتش سلاح شناخته می‌شد. ترانه سرودهای آنزمان هم همین را گواهی می‌داد.
قبر شاه پهلوی زیر و زیر کِرد دی بلال
بمب دست ساز مجاهد تا اثر کِرد دی بلال
ژنرال آمریکایی را ور هوا کرد دی بلال و...
یا
سر کوچه کمینه، مجاهد پرکینه
آمریکایی بیرون شو خونت روی زمینه...
 
کمی بعد با رضایی‌ها و فرار رضا از زندان و جانباختن شریف واقفی(و درواقع مظلومیت وی) تشخص یافت. البته نخ تسبیح همه تصاویر؛ اسلام انقلابی با ویژگی ضد استثماری بود.
بعد از انقلاب؛ که نوبت بحث و بررسی و کلاسهای تبیین جهان می‌رسد، تصویر مجاهدین چریک - اندیشمند است و کلاسهای مزبور با استقبال بی نظیری روبرو می‌شود.
تصویر بعدی؛ سعادتی است که با دستگیری او و ماجراهایی که در پی داشت، سازمان مجاهدین بیش از پیش بر سر زبانها افتاد.
...
سعادتی هم یکی از شاخص‌هاست. بخصوص که در آخرین روزهای زندگی‌اش با نگاه نقادانه از مطلق‌نگری عبور کرده‌است.
 
 
متن وصیت‌نامه اینجانب سیدمحمدرضا سعادتی به مادر مجاهد، مادر رضایی‌های شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنک سُلْطَانًا نَّصِیرًا
مادر والای مجاهد! فرزند مجاهد تو در آخرین لحظات حیاتش حرف‌های درونی‌اش را از طریق تو می‌خواهد به خواهران و برادران مجاهدش برساند، آرزو می‌کنم که با این عمل در پیشگاه خدا و خلق سرافکنده نباشم. روی سخن من به سوی خواهران و برادران مجاهدی است که با آرمان‌های والای توحیدی آرزوهای پر شکوهی را دارند، بخصوص روی سخن من با کسانی است که اکنون مسئولیت رهبری سازمان را بر دوش می‌کشند و در مرکزیت آن نشسته‌اند. برادران! من در شرایطی به سوی مرگ گام برمی دارم که نتوانستم مواضع جدید سازمان را درک کنم و نسبت به آن اقناع نشدم، من شاید از پیش چنین خطری را احساس کرده بودم ولی اکنون در این آخرین لحظات خطر را بسیار جدی و ملموس می‌بینم. من به هیچ وجه نتوانستم خود را قانع کنم که چنین خطری را ناگفته گذارم و از این نظر خود را مسئول احساس می‌کنم. برادران! من هم خودم را در اتخاذ مواضع جدید مسئول می‌دانم، هر چند که در زندان و به دور از تمامی بحث‌ها و تصمیم‌گیری‌ها بودم، لیکن من به عنوان یک عضو که قدرت درک و تشخیص سیاسی، استراتژیک داشت و می‌توانست حداقل اظهار نظر کند در رابطه با سازمان حضور و وجود داشتم.
 
برادران! ما با مواضع جدید مرزهای سیاسی- استراتژیک خودمان را با تمایلات بورژوازی و خرده بورژوازی مرفه از یک طرف و مواضع اپورتونیسم چپ از طرف دیگر کاملاً مخدوش کرده‌ایم،‌‌‌ همان مرزهایی که ضامن حفظ و بقای سازمانی در ابعاد توحیدی‌اش بود، حتماً می‌گویید که من در زندان بودم و از کم و کیف مسائل جامعه اطلاعی ندارم، این درست است ولی قبول کنید که مسائل جامعه آن قدر پوشیده نیست و من هم آنقدر بیگانه نبوده‌ام.
... 
برادران! من بار‌ها و بار‌ها در رابطه با مواضع جدید سازمان گریستم و هم اینک هم در وضع شدید‌ترین تأثرات عاطفی این مطالب را می‌نویسم. برادران! ما چه جبهه‌ای را گشوده‌ایم و قدم در چه صحنه‌ای گذاشته‌ایم؟ چه شد که آن همه تحمل و شکیبایی انقلابی خود را از دست دادیم، همان شکیبایی که با آن ویژگی خاص توحیدی را در این مرحله می‌داد. برادران! ما در دامی که امپریالیست‌ها برایمان چیده بودند گرفتار شدیم، ما گام در صحنه‌ای گذاشته‌ایم که در آن صحنه تقابل هیچ کدام از طرفین دعوا از آن پیروز بیرون نخواهند آمد، بلکه امپریالیست‌ها و مزدوران داخلی آن‌ها هستند که کرکس‌وار بر بالای صحنه پرواز می‌کنند و انتظار روزی را می‌کشند تا فرود آیند و با به راه انداختن حمام خون (از نوع اندونزی) دیکتاتوری وحشتناکی را حاکم گردانند و هزاران نفر را از طرفین به جوخه اعدام بسپارند. برادران! ما به سهم خود در گشودن این صحنه که زمینه‌های روانی تحقق چنین کودتایی را فراهم می‌کند مسئولیم، شاید مطرح کنید که این ما نبودیم که این صحنه را گشودیم بلکه بر ما تحمیل گشت. ولی برادران ما هم به عنوان یک طرف دعوا می‌توانیم و می‌توانستیم از زیر بار این تحمیل خارج شویم کما اینکه تاکنون چنین بود، برادران عزیز! ‌گاه لازم است که حتی از حقوق اساسی خود در رابطه با منافع تمامی خلق صرفنظر نمود. علی(ع) شیر میدان جنگ از حق خود ۲۵ سال صرف نظر نمود و شمشیر نکشید، با توجه به اینکه می‌دانست که اگر بیرون می‌آمد و فریاد حق‌طلبانه سر می‌داد صد‌ها و هزاران جوان سلحشور و جنگجوی عرب به دور او حلقه می‌زدند. برادران! حتماً عنوان می‌کنید که از درون سیستم حاکم بالاخره امثال سادات‌ها در آینده نزدیک بیرون خواهند آمد ولی چه دلیلی دارد که امروز ما در مقابل ناصر موضع‌گیری کنیم، آیا وظیفه انقلابی حکم نمی‌کند که ناصر را تقویت نمود؟ برادران! ما دفاع از لیبرال‌ها را در عمل مطلق کردیم و بالاخره در ‌‌‌نهایت در این دام افتادیم، من هر چه که این جبهه و قطب‌بندی را جستجو کردم و برای آن عمق طبقاتی نیافتم، برای آن نتوانستم مرز بین خلق و امپریالیسم را ترسیم کنم. برادران! در ویتنام، در کامبوج، در الجزایر، در کوبا و... در نیکاراگوئه نیروهای انقلابی با اتکاء به تمامی خلق در یک طرف قرار داشتند و امپریالیست‌ها، سرمایه‌داران وابسته، فئودالیسم و اشراف، مزدوران داخلی در طرف دیگر واقع شده بودند. ولی برادران! ما در این صحنه چه قطب‌بندی را در روبروی خود داریم؟ و با چه منطقی خود را راضی کنیم؟ من هر چه فکر کردم نتوانستم خودم را راضی کنم که عمق این صحنه نبرد بین خلق و امپریالیسم را نشان می‌دهد. من در عمق صحنه دست‌های پلید و آتش‌افروز جهانخواران و مزدوران داخلی آن‌ها را می‌بینیم که از آغاز پیروزی انقلاب کبیر ۲۲ بهمن سعی در رودررو قرار دادن نیرو‌ها به ویژه سازمان مجاهدین با حاکمیت بود.
... 
برادران عزیزم! من شما را به فکر و اندیشه کامل توصیه می‌کنم،‌ من هیچ آرزو ندارم که مرگم عاملی جهت رشد خشونت‌ها گردد، بلکه در این آرزویم که حال که حیاتم در ایجاد فضایی صلح‌آمیز و محبت‌گونه نقش داشته‌است،‌ مرگم بتواند روح وحدت و صلح را در جامعه گسترش دهد، یعنی‌‌‌ همان روحی که دشمنان ما یعنی امپریالیست‌ها سخت از آن وحشت دارند. برادران! ما به حساب کدام نیروی اجتماعی پا بدین صحنه گذاشته‌ایم؟ مطمئن باشید که کارگران و دهقانان به هیچ وجه از هیچ کدام از طرفین دعوا حمایت فعال مادی و معنوی نخواهند کرد و اساساً از صحنه سیاسی جامعه دور شده موضع منفعل خواهند گرفت،‌‌‌‌ همان چیزی را که لاشخور‌ها در انتظار آنند. برادران! شما از دیکتاتوری و خفقان وحشت دارید، کدام دیکتاتوری؟ برادران! دیکتاتوری یا می‌باید بر بنیادهای فئودالی استوار باشد که در ایران چنین نهادهایی وجود ندارد و یا بر اقتصاد کمپرادوری که این هم موجودیتی در سیستم حاکم ندارد، حتماً دیکتاتوری از نوع سرمایه‌داری دولتی مانند مصر و عراق و... را نام می‌برید.
... 
برادران! ما می‌توانیم در کنار سرمایه‌داری دولتی بر علیه امپریالیست‌ها باشیم، گو اینکه در این مسأله که نظام اقتصادی حاکم به سوی سرمایه‌داری دولتی می‌رود هنوز حرف است. برادران! فراموش نشود که ایران همواره در یک صد سال اخیر کانون تحولات انقلابی در منطقه خاورمیانه بوده، ایران مهد تشیع سرخ است و از یک فرهنگ انقلابی قوی برخوردار است. از طرف دیگر برادران! شرایط و اوضاع و احوال بین‌المللی اجازه شکل‌گیری چنان استبدادی را که عمدتاً بورژوازی آن را تبلیغ می‌کند و ترس و وحشت از آن را دامن می‌زند نخواهد داد. من فکر می‌کنم که ما هنوز اسیر چنگ مسائلی هستیم که در زندان با آن روبرو بودیم و از سر گذراندیم، ما به طور خود به خودی به رشد خصومت‌ها و کینه‌های شکل گرفته در داخل زندان کمک کردیم و در ‌‌‌نهایت حتی تا مرز یک قطب‌بندی پیش بردیم، در صورتی که شرایط کنونی مبین شرایط بعد از انقلاب، بنیاداً با شرایط زندان تفاوت داشت. برادران! بورژوازی از یک طرف و اپورتونیسم چپ از طرف دیگر چنان جو تبلیغاتی را فراهم کردند که ما را به دنبال خودشان کشاندند، به طوری که مجبور شدیم که از خود در مقابل اپورتونیسم چپ دفاع کنیم که ما «ماهی‌گیر» نیستیم و «انقلابی» هستیم، ما موضع قاطعی در قبال اپورتونیسم چپ نگرفتیم، ما در قبال ماجراجویی‌های آن‌ها پاسخ قاطع ندادیم. برادران! من فکر می‌کنم که خط اصولی و صحیح دفاع و تقویت مواضع ضد امپریالیستی رژیم حاکم است و مقابله و تضعیف آن در این مواضع اپورتونیسم چپ است. ما از ابتدا چنین اصولی را تبلیغ می‌کردیم و نیرو‌ها را دعوت می‌کردیم که دست از چپ‌روی و ماجراجویی بردارند و مواضع ضد امپریالیستی رژیم حاکم را تقویت کنند و حتی در گنبد توصیه می‌کنیم که تمامی دفا‌تر خود را تعطیل کنند. ولی خودمان به طور خود به خودی و تحت تأثیر جو فشار تبلیغاتی حاصل از بورژوازی و خرده بورژوازی مرفه از یک طرف و اپورتونیسم چپ از طرف دیگر این اصول را نادیده گرفتیم.
... 
برادران! خصائل ضد امپریالیستی را که ما برای رژیم ترسیم می‌کردیم از آن جناح لیبرال ما نبود، چرا که خود بهتر می‌دانستیم که لیبرال‌ها هیچ توان درک امپریالیسم و خطر آن را ندارند، این خصائل را ما در جناح دیگر جستجو می‌کردیم. برادران! خیلی صریح بگویم من این خصائل را هنوز مشاهده می‌کنم و آن را به شدت قابل تقویت می‌بینم. برادران عزیزم! ما احتیاج به یک تجدیدنظر اساسی در خط مشیمان داریم، ما با نیرویی که در سطح جامعه در اختیار داریم می‌توانیم با چرخشی اصولی و تاریخی فضای تیره و دشمن شاد کن میهنمان را دگرگون کنیم و آن را به محیطی سرشار از تلاش، سازندگی و محبت تبدیل نماییم.
... 
برادران! تاریخ در مورد ما قضاوت خواهد کرد مبادا که فردای تاریخ سهمی از مسئولیت شکست‌ها را بر دوش بکشیم، عزیزان! ما یک بار دچار غرور سازمانی شده‌ایم و نتیجه تلخ آن را نیز چشیده‌ایم. مبادا که دوباره دچار‌‌‌ همان غرور سازمانی شده باشیم، من فکر می‌کنم که این غرور فعلاً وجود دارد. برادران! فکر کنیم به سرنوشت خلق، به سرنوشت انقلاب و به سرنوشت مکتبمان اسلام، مبادا که این غرور ما را به دام خود کشانده‌است. برادران من! از قبول شکست و پذیرش خطا و اشتباه نباید هراسید، برادران به جای اینکه به منافع کوتاه مدت سیاسی اندیشید، باید تاریخی اندیشید و یا بهتر بگویم باید تفکری توحیدی داشت. هیچ مهم نیست که ما در حرکت‌های سیاسی‌مان شکست و عقب‌نشینی را بپذیریم در مقابل توده‌ها غرور هیچ معنی و مفهومی ندارد، باید خلوص داشت. برادران! من فکر می‌کنم که ما فریب این حمایت‌های صوری و لفظی قشری از جامعه را خورده‌ایم، حمایتی که قبل از اینکه عمق انقلابی و توحیدی داشته باشد عکس‌العمل عاطفی ناشی از گرایشات غیرانقلابی و طبقاتی قشر حمایت کننده‌است. برادران! مرا می‌بخشید که چنین بی‌پروا می‌گویم شاید بگویید که «سید» بالاخره با این وصیتش به ما ضربه زد، ‌ممکن است که این وصیت باعث شود تا از نظر سیاسی شما حداقل مورد سئوال واقع شوید. ولی من با ایمان و اعتقاد و به حقانیت جهان‌بینی توحیدی و پیروزی نهایی آن حساب تمامی این مسائل را هم کرده‌ام، و از نظر من هیچ مهم نیست که در ظاهر این وصیت‌نامه به سازمان ضربه سیاسی بزند. ولی من این ضربه را هشدار دهنده می‌دانم و آرزو دارم که برادران عزیزم را به ویژه برادرانی که در مرکزیت سازمان قرار گرفته‌اند به فکر وا دارد.
... 
برادران! من می‌توانستم قبل از صدور حکم اعدام با عنوان کردن نقطه نظراتم به طور رسمی خود را از مرگ برهانم ولی من مرگ را انتخاب کردم تا مبادا فکر شود که این نقطه نظرات برای تمایلات شرک‌آلود ترس از مرگ است. من مرگ را با اشتیاق پذیرفتم و شاید چند ساعتی به آْن نمانده‌است که من خودم را شهید در مسیر توطئه‌های امپریالیست‌ها می‌دانم و من هیچ فردی را در این مورد مسئول نمی‌دانم و انتقام خون من جز از جهانخواران و مزدوران داخلی آن‌ها پس گرفتنی نیست. باز در اینجا تکرار می‌کنم به هیچ وجه آرزو ندارم که مرگ من عاملی در جهت رشد و گسترش خشونت‌ها گردد، بلکه آرزوی قلبی من این است که این مرگ دریچه‌ها را به سوی وحدت و الفت بگشاید. برادران عزیزم! در پایان این وصیت مجبورم نظرم را خیلی صریح و روشن در مورد امام خمینی مطرح کنم. برادران! امام خمینی در شرایط کنونی تاریخ میهن عزیزمان مظهر خشم توده‌های محروم ایران و حتی منطقه علیه غارتگری‌ها و جنایات جهانخواران است. برادرانم! چرا این خشم را تقویت نکنیم و چهره خندان امام خمینی را برای خود و برای توده‌ها طلب نکنیم، برادران! امپریالیست‌ها و مزدوران داخلی آن‌ها به شدت از این خشم انقلابی وحشت دارند. بورژوازی در داخل و سایر نیروهایی که برای امپریالیست سفره پهن می‌کنند تلاش می‌کنند تا این مظهر را از بین ببرند و یا ضعیف کنند. برادران! ما نباید بمانند لیبرال‌ها برخورد کنیم، فرق است بین یک سازمان انقلابی و مردمی با نیروهای لیبرال، نباید دچار‌‌‌ همان غرور و عواطفی بشویم که تمایلات لیبرالی در داخل جامعه تبلیغ می‌کند. برادران مجاهد‌م! من در این آخرین لحظات شما را به فکر و صبر توصیه می‌کنم به فکری عمیق، تاریخی و توحیدی، صبری عمیق تاریخی و توحیدی. سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار. با درود به تمامی شهدای به خون خفته خلق و با درود به خلق قهرمانمان.
زنده باد اسلام، مرگ بر امپریالیست‌ها
زندان اوین، ساعت ۶:۱۰ بعد از ظهر یکشنبه، ۴ مرداد ۱۳۶۰، سیدمحمدرضا سعادتی
پانویس
  • اگر بپذیریم این وصیتنامه به قلم سعادتی؛ و حرف دل اوست، چگونه می‌توان ادعای امثال لاجوردی را قبول کرد که همین فرد خط ترور کچویی و دیگران را دنبال کرده و در همین رابطه به کاظم افجه‌ای رهنمود داده‌است؟ مضمون و محتوای وصیتنامه؛ مؤیّد خط فوق نیست. 
  • سال ۶۰ در اوین حسین ناطقی به من گفت در سلول انفرادی ۲۰۹، یک لیوان پلاستیکی قزمزرنگ را دیده که سیدمحمدرضا سعادتی، روی آن با امضای «سیکو»، این جمله را کنده بود: «هر شلاقی که به پای انقلابیون فرود مي‌آید، به منزله کلنگی‌ست که گور استبداد را بیشتر حفر می‌کند.»
 
منابع
متن کیفر خواست دادستان علیه محمد رضا سعادتی مندرج در روزنامه‌های مورخ آبان ۱۳۵۸ تهران
- روزنامه اطلاعات ۲۴ آبان ۱۳۵۸
- برای تاریخ؛ مصاحبه با سعید حجاریان، نشر نی
- آن سوی اتهام، خاطرات عباس امیرانتظام
- رجایی مخالف اعدام سعادتی بود، گفت‌وگوی شرق با مصطفی تاج‌زاده، ۹ شهریور۱۳۸۴
- داورى (سخنى در کارنامه ساواک)، نوشته سرتیپ منوچهر هاشمى، رئیس ساواک و معاون مدیر کل اداره ضد جاسوسى ساواک
- متن گفتگوی رادیو فردا با عبدالکریم لاهیجی
- هفته نامه - پنجره - ۱۳۸۸ - شماره ۱۱
- روزنامه اطلاعات هفتم مرداد ۱۳۶۰
- سازمان مجاهدین خلق/ پیدایی تا فرجام/ موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
- درون کا.گ.ب، نوشته ولادیمیر کوزیچکین (مامور کا.گ.ب. سازمان امنیتى شوروى در تهران، بین سالهاى ١٩٧٧ تا١٩٨٢)
Inside the KGB (my life in soviet espionage), Vladimier Kuzichkin, forword by Federick Forsyth, Pantheon Books, New York, 1990 
- کتاب شاهد، نوشته منصور رفیع زاده رئیس ساواک مستقر در آمریکا
Witness: From the shah to the secret arms deal, an insider's account of U.S. involvment in Iran, Mansour Rafizadeh, former chief of SAVAK. William Morrow and Company, Inc. New York, 1987.
... 
سایت همنشین بهار