۱۳۹۲ خرداد ۱۵, چهارشنبه

متن استعفا نامه محمدرضا روحانی و کریم قصیم از شورای ملی مقاومت ملی ایران کريم قصيم 15 خرداد 1392

متن استعفا نامه محمدرضا روحانی و کریم قصیم از شورای ملی مقاومت ملی ایران کريم قصيم 15 خرداد 1392 , توسط دبيرخانه شوراي ملي مقاومت ايران تقديم مي شود حضور محترم خانم مريم رجوي و آقاي مسعود رجوي, با سلام و به نام آزادي استعفاي خود را از عضويّت در شوراي ملي مقاومت و مسئوليتهاي محوله اعلام مي داريم. توضيحي كوتاه براي عموم بيش از نيم قرن در داخل و خارج ايران , درسفر و حضر , و روزگار تبعيد با آزاديخواهان و كوشندگان راه آزادي ايران , از خانواده هاي سياسي گوناگون , افتخار همراهي و همرزمي داشته ايم. نزديكي ما با سازمان مجاهدين خلق ايران از بيش از 34 سال پيش( 14 اسفند 1357 ) بر مزار دكتر مصدق آغاز شد. بعدها , از نيمه سال 60 با عضويّت در رزمنده ترين اتئلاف سياسي و لائيك تاريخ ميهنمان , همكاري و اتحاد عمل سياسي تا امروز ادامه يافت . طيّ اين سه دهه پر فراز و نشيب و بسيار دشوار , پيوسته وظائف و الزاماتي را كه طبق مقررّات پذيرفته بوديم , وجداناً در حدّ امكان انجام داديم و به دستاوردهاي مشترك افتخار مي كنيم. از جمله اينها : افشاي جنگ طلبي خميني , تدوين و تصويب و تبليغ طرحهاي« صلح» , « جدايي دين از دولت» , « آزاديها و حقوق زنان» , « خودمختاري كردستان...» , همچنين افشاي پروژه اتمي پنهاني رژيم توسط سازمان مجاهدين خلق و شورا , مشاركت مداوم در انواع آكسيونها و رسانه هاي مقاومت براي پيشبرد جنگ سياسي عليه دشمن ضد بشري , مشاركت در تلاش عظيم براي حصول قريب 60 قطعنامه ملل متحد در محكوميّت رژيم به خاطر نقض حقوق بشر مردم ايران , تأسيس كميسيون محيط زيست شورا (1372) و بيست سال ادامه فعاليّت آن ,كه در نوع خود بين احزاب سياسي و اپوزيسيون هاي ممالك همتراز بي مانند بوده و..... و..... و سرانجام تصويب «طرح جبهه همبستگي ملي», كه دريغا تا كنون كامياب نشده است... در واقع حتي فهرست كردن فعاليتهاي شورا طي اين سه دهه – كه ما دو رهروي كاروانش بوده ايم - از امكان و حوصله اين مختصر خارج است. دوست و دشمن اذعان داشته اند كه اين ائتلاف , برغم همه ترورهاي فيزيكي و انواع توطئه هاي رژيم و قدرتهاي بزرگ ... , و وجود دايمي فشارهاي گوناگون كه بر همه كوشندگانش از جمله بر ما رفته , با همه ي افت و خيزهاي سياسي , اشتباهات و كم و كاستيها , آري جدّيترين و قدرتمندترين ائتلاف فعال عليه ارتجاع و استبداد مذهبي حاكم بر ايران بوده است. در عين حال ما هميشه , به خصوص طيّ دهه اخير و بيشتر در چهارسال گذشته , در مورد تنظيم روابط دروني , روشهاي برخورد به اشتباهات , فقدان پاسخگويي مناسب , نوع واكنش به انتقاد و منتقدان درون و بيرون شورا , شيوه تصميم گيري , همچنين چگونگي طرح و بحث تحليلهاي اساسي و رويكردهاي مبرم پيشنهادي و ..... با دشواريهاي گوناگون و فزاينده مواجه بوده ايم . طي ساليان دراز به سبب لاينحل ماندن تناقضات و افزايش و تراكم مشكلات جديد صبر و حوصله ما هم تحليل رفته است. ما برحسب وظيفه ملي و مبارزاتي به طور مداوم و در محورهاي گوناگون پيشنهاد گشايش ديدگاهها , دگرگوني و شفافيّت سياستها و كاربرد روشهاي علمي و كارآمد ارائه كرده ايم كه به اختصار اشاره مي كنيم: اجتماعي گشايش ارتباطات و تماس معطوف به محيط زندگي سياسي , فرهنگي , هنري , رسانه اي , مدارس فارسي و.... حوزه جمعيّت 5 ميليوني ايرانيان خارج كشور , توجه بيش از پيش در برنامه ريزي سياسي و تبليغاتي بر فعاليّتهاي اقشار و طبقات و گروههاي تحت ستم در داخل و كوشش مستمر جهت رساندن صداي آنها به سازمانها و نهادهاي بين المللي (سنديكاها, نهادهاي حقوق بشري, و....) و جلب پشتيباني جهاني براي حمايت از پيكار آنان با سمتگيري در جهت قيام و سرنگوني رژيم جبار حاكم. تماس گسترده با انجمنهاي زندانيان سياسي, پناهندگي و كمپها رسانه ها و تبليغات بحث و ايجاد تحوّل در سياستگذاري رسانه اي برحسب ميزانهاي علمي و تخصصي , تغيير در محتوا و شكل رسانه هاي مقاومت برپايه معيارهاي حقوق بشري و لاييك( في المثل برابري حضور زن و مرد در برنامه هاي ورزشي تلويزيوني) , پيش گرفتن سياست حضور و ارائه مواضع مقاومت در كليه رسانه هاي فارسي زبان – اعم از ايراني (غيررژيمي) و بين المللي ( كه روزانه رويهم دهها ميليون شنونده و بيننده ايراني دارند) , دعوت از شخصيتهاي سياسي و فرهنگي و هنري و ژورناليستي نامدار سرنگوني طلب به رسانه ها و برنامه هاي مقاومت , فراهم آوردن فرصت چالش فكري و تبادل نظر , مباحثه و تعاطي بين گفتمانهاي گوناكون سرنگوني طلب ....... رويكرد سياسي و فرهنگي نسبت به ديگران ( ايراني و منطقه اي) كوشش به همزيستي فعال و ايجاد حسن تفاهم و تقويت ارتباطات مبارزاتي با كليه سازمانها و احزاب مترقي و انقلابي ضد رژيم( درهراندازه و حدّي كه هستند) , به ويژه تجديد ارتباط با سازمانها و احزاب كردستان ايران , توجه به شخصيتهاي فرهنگي , هنري و مفاخر ادبي ايران و دعوت از آنان به نشستها و ميهمانيها ( نوروز و...) و البته به آكسيونهاي سياسي و غيره. با استمرار در چنين رويكردي است كه در غربت احساس تعلق به جمع تقويت و فضاي حيات سياسي مشترك سرنگوني طلبان شادابتر مي شود. ديوار كشيدن به دور خود , سخن نگفتن با ديگر ايرانيان و رويگرداندن از « عروسي و عزا » ي هموطنان راهكار انقباضي است و بس. به دوران انقلاب بهمن بنگريد , به تحولات دگرگونساز سه دهه اخير مراجعه كنيد : در «سال سرنگوني» رويكرد انبساطي در دستور قرار مي گيرد. اين يك قاعده قديمي جنبشها و سازمانهاي مردمي به ويژه در عصر انترنت و گسترش عمومي آگاهيهاست. اما در مورد ايجاد رابطه و رايزني , دعوت و همنشيني با سازمانها , گروهها و نيروهاي ايدئولوژيك و نظامي- سياسي فعال در منطقه , يعني انواع « اپوزيسيون» ديكتاتوريهاي منطقه, ما بارها به دقت و احتياط توصيه كرده ايم . لزوم شناخت و انتخاب شريك مناسب درسي است كه طي دهسال اخير به دفعات در عراق و انبوه گروهها و اشخاصي كه به اشرف آمدند و رفتند تجربه شده است. ما بارها و به موقع هشدار داده ايم. تجربه «خميني در پاريس» يادمان نرود. مصر كنوني كه جلوي چشم همه است. بارها به مجاهدين گفته ايم كه در صحنه سوريه نيز « اپوزيسيونهايي» به غايت ارتجاعي و ... كنار ديگران عليه ديكتاتور خونريز دمشق فعالند. بايد احتياط كرد و متمايز موضع گرفت. آنهايي كه به صراحت خواهان دموكراسي و جدايي دين از دولت نباشند به يقين صرفاً مصرف كننده دوستي آزاديخواهان خواهند بود ! ................................ باري , ما در چهارسال گذشته نه تنها در هيچيك از محورهاي فوق گشايش و اصلاحي نديديم بلكه دردمندانه شاهد انقباض و تكرار اشتباهات نيز بوده ايم.... ادامه مطالبات اصلاحي فوق گاه حتي موجب خشم دوستان مجاهد و طبعاً عذاب ما بوده است. به ويژه كه همزمان به پرسشهاي مصرّانه افكار عمومي و مسائل مطروحه نيز پاسخ شايسته داده نمي شد. لازم به يادآوري است كه ما , درست يا نادرست , بحث و بررسي مشكلات را به خارج شورا نمي كشانديم. مي كوشيديم سربسته و درخود , هنگام جلسات بزرگ , بيشتر در نشستهاي محدود ولي رسمي , پيشنهادهاي مشخصي براي موضوعات مورد اختلاف عرضه كنيم. به عنوان مثال در باره سياست تبليغاتي سيما و سايت... يا به تكرار در باب پشتيباني از پيكار اقشار گوناگون اجتماعي , فرهنگي و اقليتهاي مذهبي ايران.... خلاصه , لزوم پيروي از رويكردي اجتماعي در خدمت چشم انداز قيام و ...... ما هميشه طرفدار جدّي اقدام در جهت حفظ و اعتلاي جنبش مردم بوده ايم و تشكيلات شورا را اساساً براي پيشبرد اين مهم لازم مي دانيم. از ديدگاه ما برانگيختن و اعتلاي جنبش الويّت داشته است.... از ميان مسائل بيشمار و موضوعات مورد اختلاف , «جبهه همبستگي ملي» براي ما اهميّت خاصي داشته و بارها به جدّي گرفتن الزامات تحقق اين طرح توجه داده ايم: مدنظرقرار دادن جامعه ايراني خارج , درانداختن طرحي نو و تدبيري براي رفع موانع تماس , احياء و ارتقاء اعتماد و سپس اقدام به دعوت جدّي از واحدهاي گوناگون و پرشمار فرهنگي, هنري , اجتماعي . كلاً تلاش براي تدارك مقدماتي و الزامات اوليّه جبهه همبستگي .... چرا كه رژيم حاكم دشمن سياسي و فرهنگي مشتركمان بوده و هست..... ولي افسوس. در اين مورد حتي يك قدم مثبت كه توفيقي به حساب آيد و اميدي براي ادامه كار و كوشش ما شود ديده نشد. بدون ترديد دفع توطئه هاي مداوم رژيم و ضربات پي درپي سياست مماشات توسط « ارباب بي مروت دنيا», همچنان كه گرفتاريهاي چهارساله اخير ناشي از وضعيت بحراني ساكنان اشرف و بعد هم ”ليبرتي” , خواهي نخواهي بخش اعظم انرژي مسئولان و به ويژه وقت خانم رجوي را به خود اختصاص داده اند. ما هم پيوسته به همين دليل دندان به جگر گذاشته و صبر پيشه مي كرديم بدون اين كه مأيوس شويم. اما آشكارا تعارضي هم وجود داشته است: مسئولان شورا طرح جبهه همبستگي ملي را منتفي اعلام نكرده اند, گاه حتي خود آقاي رجوي به آن توجه مي دهند, اما عمل و اقدام مشخص؟ در واقع نه تنها به پرسشهاي مربوط به جنبه هاي تبليغي و رويكردهاي لازم عملي روي خوش نشان نداده اند, برعكس, ....حتي حاضر نشده اند بين نام و شكل/ محتواي سايت «همبستگي ملي» دستكم تناسبي منطقي برقرار كنند. همين تعارض ديرينه در مورد عنوان «سيماي آزادي - تلويزيون ملي ايران» نيز سئوالي بي جواب مانده است! ..... اينها نمونه هايي از انبوه مشكلات سالهاي اخيرمان بوده اند.... در ماههاي اخير كه انواع معضلات جديد به دشواريهاي پيشين افزوده شده است: - افشاي مسائل شخصي و تعرض غيرقابل دفاع و علني چند ماه پيش به موضوعي كه درحوزه حقوق بشر افراد قرار دارد. - پيامهاي (نصيحت و انذار !) آقاي رجوي خطاب به سران غالب و مغلوب رژيم ولايت فقيه! - مداخله دادن مكرر و بي وجه كميسيونها و دبيرخانه شوراي ملي مقاومت در مسائل , و بعضاً مشاجراتي , كه آشكارا به ايدئولوژي و تشكيلات و .... سازمان مجاهدين خلق مربوط بوده اند.... ما نمي توانيم با اين كارها و رويكردها موافق باشيم. مي رويم , چون ديگر نارضايتي و نداي اعتراضِ شأن و وجدانمان بر سكوت و صبرمان چيره شده. نمي توانيم در پيشگاه ملت ايران و افكار عمومي و تاريخ / به عبارت ديگر نزد وجدان خويش پاسخگوي سياستها , رويكردها , كنش و واكنشهايي باشيم كه در بحث , تصميم و اجراي آنها مشاركتي نداشته ايم. در پايان بر نكات زير تآكيد داريم: - ما درحدّ توان خويش از حق حيات و آزاديهاي اساسي هموطنانمان در خانه خود ساخته شان اشرف و همچنين ”ليبرتي” (كه آشكارا در بازداشت غيرقانوني و بي سلاح درمعرض كشتار قراردارند) قاطعانه دفاع مي كنيم. - همچنان خواستار و كوشنده راه سرنگوني تماميّت رژيم و برچيدن بساط جبارّيت حاكم بر ايران هستيم. و براي ايجاد شرايطي كه اعمال اراده ي آزاد ملت ايران را هموار سازد تا آخر ايستاده ايم . - در برابر خاطره شكوهمند دهها هزار جانباختة راه آزادي و رنج و شكنج همه زندانيان سياسي سر تعظيم فرود مي آوريم و در پيشگاه ملت ايران با آنان تجديد عهد مي كنيم. در اين جا از خانم رجوي و دبيرخانه شورا محترمانه خداحافظي مي كنيم . از دور روي ديگر همراهان ديرينه را مي بوسيم و با مهر و دوستي بدرود مي گوئيم. زنده باد آزادي نابود باد رژيم ولايت مطلقه فقيه برقرار باد جمهوري ايراني ( بر پايه دموكراسي پارلماني , لائيسيته و حقوق بشر) محمد رضا روحاني كريم قصيم

پنج نامه اسماعیل وفا یغمایی

پنج نامه
اسماعیل وفا یغمایی

پنج نامه
اسماعیل وفا یغمائی
آنچه میخوانید پنج نامه از میان نامه ها ست.نه برای دفاع در مقابل ادعای مفلوکانه و بگذارید تاکید کنم رذیلانه حضرات و نهادهائی که کوشش کرده اند مرا به حیل مختلف به وزارت اطلاعات بچسبانند. (حرفهای آنان واقعا ارزش جواب دادن ندارد و تنها باعث شد من بیشتر و بیشتر شناخت پیدا کنم که با چه کسانی روبرو هستم)  بلکه برای روشن شدن بیشتر موضوع.یک نامه را، یعنی نامه ایرا که من نخستین بار برای برادرم نوشتم ودر سایت دریچه گذاشتم و بعد به درخواست برادرم و به احترام او از سایت برداشتم هنوز نیافته ام ولی پیدا میکنم و نشر میدهم . نامه های فراوان دیگری به این و آن هست که در صورت لزوم اننشار میدهم تا همه چیز روی میز باشد.در نامه برادرم برخی نامها و برخی سطوربه دلیل خصوصی بودن یا خانوادگی بودن حذف شده و بجایشان نقطه گذاشته شده است
اسماعیل وفا یغمائی پنج ژوئن 2013
 
نامه شماره یک
از اسماعیل وفا یغمائی
به ابوالقاسم هوس یغمائی
***
برادر عزیزم هوس 
با سلام و آرزوهای خوب برای شما و خانواده  و عرض ادب خدمت همگی.چشم! بنا بر احترامی که برای شما قائل هستم وبنا بروعده ای که داده اید بی صبرانه منتظر توضیحات شما هستم و نامه و مقاله ای را  که در پاسخ شما نوشته بودم بنا بر درخواست خودتان از روی وبلاگ بر می دارم.امید اینکه پاسخ شما برسد و مرا روشن نماید.امیدوارم متوجه باشید که زندگی من چندان چیز شخصی ندارد مگر کار ادبی من که آنهم در خدمت دیگران است بنابراین اگر من پاسخ را در وبلاگ خود درج نمودم قصد بی احترامی نبود که می خواستم متوجه باشید که بعد از با خبر شدن از تردد شما چه خواسته و چه ناخواسته با انجمن نجات چه فشاری بر من وارد آمد.خداوند شما را در پناه خود حفظ کند .در آغوشت میگیرم .برادرت اسماعیل.ونکوور کانادا.14 سپتامبر 2007
( توضیح . من هیچوقت به کانادا سفر نکرده ام. بخاطر تماس نگرفتن او این رانوشته ام)
***
نامه شماره 2
از ابوالقاسم هوس یغمائی
به اسماعیل وفا یغمائی
**
برادر عزیزم اسماعیل نازنین
سلام . امیدوارم حال و احوال شما خوب باشد . حال من نیز خوب و علیرغم مشکلات زندگی که برای همه وجود داردوبا وجود مشکل قلب وبیماری زانوها که راه رفتن رادچار مشکل کرده روزگار را می گذرانم .
برادر عزیزم گرامی نامه شما رسید . چون مدت زمانی بود که از شما خبری نداشتم بسیار بسیار خوشحالم کرد . همانگونه که نوشته بودید 27 سال است که سعادت دیدار شما را نداشتم و در این مدت دراز که  خود عمری است فقط ارتباط من با شما چند نامه که آنهم از تعداد انگشتان دست شاید بیشتر نباشد بوده و یک بار هم تلفنی چند دقیقه ای ! بهر صورت همانگونه نوشته اید و میدانید 60 سال از عمر من و 54 سال از سن شما گذشته وچنانکه نوشته بودید آثار بالهای پروازبه سوی یک حیات دیگر بر شانه های هردومان نمایان و نمودار گشته و با توجه به مریضی قلبی من که عمریست دچار آن هستم دلم میخواهد پس از سالها دوری و فراق چند روزی را بدیدن شما بیایم که اگر صلاح هست در هر کجا هستید اطلاع داده و دعوتنامه برایم ارسال تا برای دیدار شما بیایم .
مطلب لازم در پاسخ به مطالبی که در نامه تان متذکر شده اید که چرا من پس از سالها در سن 60 سالگی در جلسات انجمن نجات شرکت داشته ام و باعث تعجب شما شده بطوریکه میدانید من بر عکس شما که از سن پانزده سالگی خانواده را ترک کردید وزندگی درتنهائی رابرگزیدید وراههای مختلفی را ازخلبانی و دانشکده افسری ژاندارمری وبعد تغییرات رشته های مختلف واخر زندان شاه را برگزیدید  از ابتدای کار، زندگیم اصلا دارای ابعاد سیاسی نبوده و همیشه اوقات شهروندی بوده ام که دارای زندگی اجتماعی معمول و هدفم این بوده کار اجتماعی مناسبی جهت کسب درامد و رفع نیاز زندگی روزمره داشته باشم و اوقات فراغت را در کتابخانه شخصی بوسیله مطالعه کتب شاعران قدیم و جدید و سیر در تاریخ و اقوام و ملل گذشته پر نمایم و با این روش زندگی را گذرانده و چند تن فرزندی که خداوند منان بمن عطا فرموده بتوانند تحصیل نموده و تربیت شوند که بحمد ا... به نظر خودم در این زمینه ناموفق هم نبوده ام و فرزندانم که برادر زادگان شما هستند اعم از پسر و دختر بزرگ شده و شکوفه بهار فرزند اولم در یزد ...  . ع تنها پسرم که فارغ التحصیل رشته اقتصاد بازرگانی است و چند سالی در تهران در دانشگاه مشغول بکار بوده مدتی است به خاطر مریضی من از تهران به یزد منتقل و در یزد مشغول بکار گردیده و همسری از   اختیار نموده که برای او زنی پاک نهاد و نیکو سرشت و برای خانواده ما عروسی عزیز و محترم است و یک فرزند دو ساله بنام نیمایوشیج نیز دارند .
سومین فرزند ...  است که عروس دختر عمو... است و در رشته حقوق قضایی فارغ التحصیل شده و پس از قبولی در کانون وکلا اکنون مشغول طی دوره کارآموزی وکالت است و دختری 4 ساله بنام... دارد . چهارمین فرزند ...عروس همشیره بهدخت است و او نیز فارغ التحصیل رشته حقوق قضا یی است و آخرین فرزند که...است که بسیار عاطفی وفرهنگ ایران  را بسیاربسیار دوست دارد و دانشجوی سال سوم رشته ارتباطات و خبرنگاری است  و در و دیوار اتاقش را از عکسها و شعرهای شاعران ایران پر نموده است و من و دختر عمو ایران در سالهای 78 و 79 بازنشسته شده و با حقوق کارمندی روزگار را میگذرانیم و از زندگی خود راضی و بدرگاه پروردگار شاکر و سپاسگذار .  اما با وجودیکه شما مدت 27 سال است که از وطن خود دور هستید خود شما خوب میدانید که بنا بر سابقه سیاسی شما و برادر مرحوممان امیر تا پدر بزرگوارمان در قید حیات بود او و بعد از او  چون نزدیکترین فرد به شما من بوده ام که گهگاهی توسط ماموران و مسئولان پرس و سوالی از ما میشد و شاید من در زندگی اداریم و علی رغم اینکه مدت 60 سال نان ثبت احوال را خوردم و 32 سال پدر مرحوممان و 31 سال من در این اداره خدمت کردیم و ناف مر با قیچی ثبت احوال بریدند و با وجودیکه از نظر شئونات فامیلی و سواد و خوشنام بودن فامیل یغمایی که مردم احترام خاصی به آن دارند و با تمام وجودم احساس می کنم که خداوند نسبت به جد اعلایمان عنایتی خاص داشته که یکی  عفت و درستکاری و ارزش اجتماعی اولاد یغما بالا است و دیگر اینکه هیچکدام به فقر و بدبختی نیفتاده اند و با تمام مطالبی که در بالا شرح دادم نتوانستم در کار اداریم بخاطر کارهای دایمی شما و سرگذشت برادر مرحوممان موفق باشم و بالا روم و هر مسئله ای که عنوان میشدو پیشنهاد مقامات بالاتر تا حد مدیر کلی و بالاتر داده می شد در آخر کار مسئله برادرانم عنون می شد و گفته می شد که اولی تعدادی از افراد را شهید کرده و موجب قتل مرحوم هاشمی نژاد شده و دومی دائم بر علیه حکومت در کار می باشد و شعرها و سرودش رامخالفان حکومت می خوانند .
  من خود نیز این مسئله راکه نمی توانم در هر حال مقامات بالا را به دست اورم مشیت وخیر و موهبت خداوند میدانستم و در زمان خدمت اداری تنها رضایت مردم را در نظر گرفته و اکنون که 9 سال است بازنشسته شده ام بیشتر از زمان شاغل بودنم مورد توجه و احترام مردم هستم و بعد از فوت آقاجان بود که از من به عنوان بزرگ خانواده مسائل شما مطرح می شد و اما از آنجائیکه نوشته بودید من که همیشه دارای زندگی عادی و معمول بوده ام چرا در جلسات انجمن نجات شرکت داشته ام  برادر عزیز باید خدمتتان عرض نمایم همانگونه که در بالا اشاره شد بجز آن مسئله گاهی بنا به مصلحت از ما یادی می شد و خانواده ما هم از جمله کسانی بود که نامشان در لیست این انجمن بوده و انجمن برای ماهم مثل صدها و صدهاخانواده دیگر در یزد نشریه می فرستاد و در گردهمایی ها و جلسات که در تهران و اصفهان بوده دعوت نامه می فرستادند و در هر گردهمایی حدود بالای هزار نفر شرکت کننده اعم از دانشجو و استاد و مردم عادی و .... من نیز بنا به دعوت یکی از آنها بودم و حتی سفری در سه سال پیش با کاروانی قریب به 700 نفر به امید دیدن شما و امیر و اکرم  به اتفاق ایران خانم به عراق رفته بارها از بغداد به اردوگاه اشرف رفته ما را  نپذیرفته دفعه آخر هم که پذیرفتند جلوی درب ورودی گفتند اسماعیل خان در اروپا است و اکرم و امیر در اینجا هستند . من ملاقات با آنها را خواستار شدم که متاسفانه بعد از ساعتی انتظار اکرم خانم آمدند و بجز بی احترامی  و توهین های پی در پی بسیار زشت که هرگز در زندگی با ان برخورد نداشتم به من و ایران چیزی مشاهده نکردیم . مسائل پیش امده در آن روز برای من و ایران هنوز به مانند کابوسی می ماند و برایمان هنوز قابل هضم نیست که چطور شما با زنی مثل او زندگی داشته اید . امیر هم اصلا نیامد و من در همان جا نکته هایی که در ذهنم نسبت به سازمان مجاهدین بود قوی تر  شد........
اصلا برادر عزیزم من میخواهم سوای عرق برادری که شما تنها برادر من هستی و من تو را از دو چشمم بیشتر دوست دارم بعنوان چند جمله معترضه و داخل پرانتز و خواهش میکنم این چند سطر را از این نامه به حساب نیاور باید به شما بگویم هر کسی در عقیده ازاد است . برادر عزیزم من صحه روی درستی یا نادرستی حکومت ایران نمی گذارم هر حکومتی نارسائی ها و نابرابریهایی دارد . تاریخ را که مطالعه میکنی تا دنیا دنیا بوده ظلم و جور و نابرابری و نیز عدل و انسانیت  بوده و حتی در حکومت علی ( ع ) که مظهر عدالت محض بوده ظلم و جور بوده زیرا فرق علی بوسیله شمشیر ظلم و بیداد شکافته شد ولی .... .سئوال میکنم چرا باید پدری یا مادری فرتوت که تمام بدنش را رعشه فر گرفته زمانی که بعد از 25 سال فرزند خود رادر پادگان اشرف می بیند سازمان به فرزند آنها بگوید به والدینت فحش و ناسزا بگو و بگو شما غلط کرده اید و بی جا کرده اید که بعد از 25 سال به دیدن من آمده اید . من اینها را از کسی نشنیده ام بلکه با چشمان خود در آن اردوگاه شاهد و ناظر بوده ام و حتی خودم و همسرم  مورد این بی مهری ها از همسر سابقتان بوده ایم . در هیچ کجای دنیا فکر نمی کنم به این صورت عمل شود و عروسی از خانواده یغمائی اینقدر بی تربیت باشد. پس عشق و علاقه فرزند به پدر و مادر و فامیل  به کجا رفته !و خدا رحمت کند آقاجان را که اول با ازدواج شما مخالف بود وجند تا از بهترین دختران فامیل از جمله سیمینه دختر دائی دستان را که قشنگ ترین دختر فامیل بود و پروانه دختر عمو آذر را که دکتر بود و متاسفانه چند سال قبل به دلیل سرطان فوت کرد به شما پیشنهاد کرد و تاکید کرد با سه صلوات هر که را بخواهید به عقد شما در می آورد و شما رد کردید وآخر تسلیم کار شما شد و چقدر بخاطر شما به اکرم احترام می گذاشت ولی گویا او بهتر می دانست که ازدواج با غریبه سرنوشت زندگی شما را تغییر خواهد داد ولی متاسفانه موفق نشد شما را مانع بشود
 شما نمیدانید که اقاجان و مادرمان چه رنجی از دوری شما کشیدند ومن خود شاهد بوده ام مادر و پدر مرحوممان تا ثانیه های آخر عمرشان به یادتان بوده و آرزوی دیدنتان را داشته اند و اقاجان در لحظه آخر عمرش به خواهرمان فریبا گفته بود اسماعیل نیامد و من از دنیا میروم وبجز میراثی که  از باغات و مزرعه و زمینهای زراعتی و خانه یزد و خانه گرمه از همه بیشتربرای شما گذاشت وشما همه را گفتی به خواهرانی که بیشتر به آنها احتیاج دارند بدهید و من هیچ چیز نمی خواهم بخشیدید، و اقاجان وصیت کرد تسبیح ها و ساعت و شاهنامه مخصوص ودیوان مخصوص جد اعلایمان یغما را به شما برسانند .سالها هر بار تلفن زنگ میزد انها فکر می کردند شمائید و کار مادرمان یا به صورت چسباندن لباسهای شما و یا مسافرات برای مشهد و مزار امیر بود و اشکریزان در اتوبوس این راه دراز را میرفت و بر میگشت تا خود نیز به سوی امیر پرواز کرد.
برادر عزیزم من در حکومت قبل از سال 57  که شما دو سال اندی زندان و شکنجه و انفرادی آن را چشیده ای جزء گروهی سیاسی نبوده ام و در حکومت کنونی هم کاره ای نیستم و مثل میلیونها میلیون ایرانی شهروند ایرانی هستم که حکومتش جمهوری اسلامی است .شما که از سال 1360 از کشور خارج شدهای هوادر و عضو همین سازمان بوده ای . اکنون برایم نوشته ای از سال 1373 در سازمان نیستم و از سال 1383 در شورای ملی مقاومت سمتی ندارم . چگونه شد که کناره گرفتی ؟ ..... برادر عزیز به جان عزیزت قسم که هرچه برایت نوشتم و می نویسم ذره ای غیر واقعی نیست . ما در ایران اگر چه مشکلات داریم که در همه جای دنیا هست ..... نه تنها در ایران که حتی در اروپا و آمریکا هم مشکلات هست آیا خود شما مشکلی نداشته اید ؟
یکی دیگر اینکه هر شخصی یا جمعیتی بعد از مدتی عملکرد و نتیجه کار خود را محاسبه می کند شما نزدیک به 25 سال با سازمان مجاهدین همراه بوده اید می خواهم بدانم چقدر به جلو رفته اید و آیا جایگاه سازمان 30 سال پیش چه بوده و اکنون چیست ؟....
من میدانم که زن و مرد پیر و ناتوان و فرتوت در مدت غیبت شما چه کشیده اند و هر وقت کسی بلند حلقه بر در می زد قلب مادر فرو می ریخت و رعشه دستانش بیشتر می شد که باز چه شده و کی آمده و چه خواهد شد ؟ و دوباره نصف شبی خانه تمام و کمال مورد غارت خواهد شد و تمام قالی ها و جواهرات و اشیا قیمتی را چنانکه بردند دوباره می برند یا نه؟
یاد دارم همیشه با تعجب می دیدم آقا جان و مادر سر نماز برای اولین کسی که دعا می کردند شما بودی و امیر مرحوم. تعجب می کردم که شما در تمام عمر خلاف میل آنها رفتار کردی ولی آنهاآرزوی دیدن شما را داشتند که برآورده نشد و حال برای ما خاطرات آنها مانده است .
برادر جان : البته منانسانیت و مردم دوستی شما می ستایم یادم نمیرود که چه محبتی به آن کشاورزان فقیر روستایمان داشتی و هر تابستان در سفر به گرمه تمام پول قلکت را برای آنها سر چپق و تنباکو میخریدی و وقتی به گرمه میرسیدی از ماشین پست پائین میپریدی و میرفتی  اول از همه شیر علی بشیر کشاورز سیاه پوستمان را ببینی و بعدبروی با الله یار و احمد  پسران یار علی الاغها را در جاده ها بتازانی و یا درتغیل کندر و بنوجلی در آبها ی شور و عمیق با انهاشنا کنی و شبها ترجیح میدادی در کنار آنها و در پشت بام خانه هایشان در کنار   آنها بخوابی تا خانه پدری. تمام اینهار ا فراموش نکرده ایم . تمامی اشعار و نوشته های شما را چه آنها که برایم فرستادی و چه آنها که دردسترس  است چندین بارخوانده ام  و بسیار مسرورم از اینکه خداوند متعال در زمینه شعر و موسیقی و صدا و تحقیق و ... به شما عنایتی خاص داشته و هر کس اعم از دوستان من و اقوام که اشعار شما را برایشان می خوانم تحسین می کنند الان شما متاسفانه اینجا نیستید و فامیل یغمایی که بیش از هفت هشت هزار نفر در سراسر ایران  هستند بعد از فوت مرحوم حبیب و اقبال دیگر سر و صاحب ادبی ندارند و این سنت که از دو سه قرن پیش توسط یغمای اول و یغمای ثانی و هنر اول و هنر ثانی و مرحوم کیوان و مرحوم افسر و مرحوم حبیب و مرحوم اقبال  و مرحوم طغراسرپرستی می شد معطل مانده و بنا به گفته اکثر بزرگان فامیل اگر شما در مملکت خودتان بودید این سنت معطل نمی ماند و فامیل یغمائی می توانست سر فرهنگی داشته باشد.برادر عزیزم .چندی قبل به عیادت ناصر خان غلامرضائی رئیس فرهنگ خور در دوران شما ،که شما عاشق دختر او زهراخانم بودید و نخستین شعرهای عاشقانه خودت را در سن چهارده سالگی برای او سرودی بعد و به زندان افتادن شما همه چیز را به هم زد رفته بودم.ایشان که مرد درویش و افتاده و بسیار فاضل و ادیبی است چقدر شما را مثل فرزند خود دوست داشت و  اول نفری بود که در سال هزار سیصد و چهل و شش  حتی قبل از آقاجان استعداد ادبی شما را کشف کرد و طی دو سالی که در خور بودید چه کوششها کرد وآن را پرورش داد.ناصر خان غلامرضائی بعد از پرسیدن حال شما می گفت اگر اسماعیل خان در اینجا بود می توانست استعداد خدا دادش را در خدمت مردمش بگذارد ولی متاسفانه دارد در غربت روزگارش تمام می شود.
در باره انجمن نجات  هم باید اضافه بکنم که این انجمن تشکیل شده از همان کسانی است که سالها عمر و جوانی خود را در قلعه رجوی گذرانیده و بازگشته اند و زندگی عادی خود را می گذرانند .... شما هم اگر روزگاری برگردید لازم نیست به خدمت کسی در آئید. شما در اینجا بهترین زندگی را خواهید داشت و همه چیز برای شما مهیا است.می توانید به گرمه بروید ودر آنجا که آنقدر دوست دارید در خانه باغ بزرگتان که ما آن را تقسیم نکرده و برای شما نگهش داشته ایم در خلوت و آرامش زندگی بکنید.غروبهای گرمه همچنان زیباست وتپه ها و کوهسارها و نخلها همه همانند که بودند با این تفاوت که گرمه بخاطر زیبائی اش توریستی ترین روستای استان اصفهانست و مقداری خلوتش چون سابق نیست....
بهر حال عذر می خواهم که مطالب باز شد و مطالبی لخت و بی پرده نوشتم . تمنا دارم عذرم را بپذیری .من نه عضو انجمن نجات هستم و نه علاقه دارم در سیاست دخالت کنم . من یک شهروند معمولی ایرانی هستم ومن تو را به اندازه چشمانم و فرزندانم بیشتر دوست دارم . انتظار دارم روزهای فراق و دوری به پایان رسد و روزهای در کنار هم بودن فرا رسد . هرگونه کمک و مساعدتی لازم داری برایم بنویس بجان و دل پذیرا هستم . به خانواده گرامیت سلام برسان . امیر را از طرف من ببوس . اگر امکان دارد و چندین بار برایتان نوشته ام بصورت زنده و از طریق کامپیوتر و وب کم تمایل دارم شما را ببینم . امید است که مقدور باشد .
برادرت
ابوالقاسم هوس
بیست و ششم شهریور ماه سال 1386     
(توضیح . من برادرم را پنهان نمیکنم که دوست دارم ولی نه دعوتنامه برایش فرستادم و نیز سالهاست که با او جز پیام و سلامی که روی فیس بوکش میگذارم ارتباطی ندارم)
**
 نامه سوم
پاسخ من به برادرم
**نامه سوم
برادر ارجمندم ابوالقاسم عزیز
با سلام  و آرزوهای خوب برای شما و خانواده محترم.نامه شما را الان دریافت کردم و خواندم.من الان برای چاپ و بررسی چاپ جلد اول تحقیق در مورد تاریخ شیعه در سفرم.چند روز دیگر جواب نامه شما را خواهم نوشت.من به شما به دلائل مختلف احترام فراوان می گذارم وآرزو می کنم از هر مشکل و ناراحتی در امان باشید و روزگاری برسد که بتوانم شما را در آغوش بگیرم ورنج سالها دوری طی شود ولی با تمام اینها من و شما به دلیل فرم زندگی و اعتقادات خود در همه موارد مثل هم فکر نکرده و اختلاف نظر جدی داریم که قابل توضیخ و تشریح است و برایتان توضیح خواهم داد.در یک کلام اختلاف من و شما بر سر مجاهدین نیست.مجاهدین از نظر شما آنگونه اند که نوشتید و از نظر حاکمان کنونی ایران که جلادان هزاران تن از سرمایه های انسانی و نسل آگاه این مملکت هستند همانست که می گویند و می نویسند واز نظر من طور دیگر وفاصله داشتن من از انها به دلایلی که شما دارید نیست.مشکل اصلی من بر سر عملکردهای دولت کنونی ایران است ووجود فرشتگان! کم نظیری امثال خامنه ای و احمدی نژاد ست نیز اختناق و فشار و اعدام و انواع بلایای دیگر که متاسفانه جامعه را دچار گسستگی وحشتناکی نموده وتا لبه یک جنگ به پیش برده است جنگی که با حماقتها و شرارتهای حاکمان کنونی اگر در بگیردمملکت ما را به وضعیتی بسیار بسیار دردناک از نظر تاریخی دچار خواهد نمود ومیراثی سه هزار ساله را که حاصل رنج و شرف نسلهای متمادی و نیاکان ماست به دلیل خواستهای مشتی ملای بیدین پفیوز ویک مشت مرتجع خونخوار در معرض نابودی قرار خواهد داد و خدا نکند که چنین بشود.در نامه بعدی این را برای شما توضیح می دهم.در هر حال عرض سلام مرا خدمت اقوام و اقارب برسانید و با هم در تماس خواهیم بود.
برادرت اسماعیل
17 سپتامبر 2007 میلادی.لندن
**
نامه چهارم
نامه به  ژنرال جفری میلر فرمانده نیروهای امریکا در عراق
اصل این نامه به زبان انگلیسی است
**  
اسماعیل وفا یغمائی
شاعر و نويسنده و پژوهشگر تاريخ
ادرس
تلفن
میل
  ژنرال جفري ميلر گرامي
 با  درود و احترام و با آرزوي اين كه آتش جنگ ونا امني در عراق فروكش كرده و بيش از اين خون مردم عراق و سربازان و ارتشيان امريكا بر زمين نريزد و ملايان انتگريست نتوانند از اين شرايط استفاده كنند لازم ميدانم در رابطه با فرزندم امير كه در زمره جدا شدگان از ارتش آزادي بخش ملي ايران است و هم اكنون در نزد شما و در كمپي در حوالي اشرف تحت اتوريته شما به سر مي برد نكاتي را بنويسم و از شما به عنوان يكي از بالاترين مسئولان كمك بخواهم.
 ژنرال گرامي
من اسماعیل وفا یغمائی پنجاه ساله، شاعر و نويسنده، پژوهشگر تاريخ و ادبيات و ترانه سرا از سال 1980 ميلادي يعني از سن بيست و شش سالگي تحت تعقيب و آزار رژيم ملايان حاكم بر ايران قرار داشته و به دليل دفاع از صلح و دموكراسي و مخالفت با انتگريسم اسلامي   مورد ازار فراوان قرار گرفتم. ملايان حاكم بر ايران برادر كوچك من امير را در سن بيست سالگى و در برابر عموم و چشمان پدر و مادرم به دار آويختند . جرم او مخالفت با انتگريسم بود.   . من در چنىن شرايطى بناچار كشورم را ترك كرده با مشكلات بسيار به فرانسه آمدم و از سال 1982    به عنوان پناهنده سياسي مشغول زندگي و فعاليت شدم.  . فرزند من امير  در سال  1983  پاریس متولد شد كه مدارك آن موجود است وكپى آنها نزد او موجودست. طي سالهاي بعد من در فرانسه و پاريس و مادر او در عراق در قرارگاه اشرف فعاليت مي كرديم. ما هردو به خاطر آزادي و دموكراسي فعال بوديم، او به عنوان يك مبارز راه آزادي و من به عنوان يك شاعر و نويسنده كه براي اكثر ايرانيان پناهنده و با وجود بیست مجموعه شعر منتشر شده دهها ترانه و سرود و صدها مقاله و برنامه راديوئي و تلويزيوني كه طي اين سالها داشته ام چهره اي آشناست.
امير   در سن پانزده سالگي در سال 1998 ميلادي براي ديدار مادر خود روانه عراق شد و بعد از آن در آنجا ماند. بعدها آشفتگي هاي عراق موجب شد كه او نتواند باز گردد و وقايعي رخ داد كه شما بيش از من از آنها اطلاع داريد، به همين علت ها اين سفر طولاني شد و طي اين مدت اعتبار پاسپورت او نيز تمام شد و مشكل ديگري بر مشكلات او افزود و لاجرم امير براي خروج از عراق و آمدن به نزد من راهي جز اين نيافت كه به كمپ شما بيايد و تحت مسئوليت شما قرار گيرد، با توجه به اين كه او متولد فرانسه و بالقوه تبعه فرانسه است او اميدوار بود با كمك شما به نزد من باز گردد، ولي متاسفانه شرائطي كه در اين روزها فرزند من در آن قرار دارد آنچنان او را تحت فشارهاي مختلف روحي و رواني و ديگر آزارها قرار داده است كه مرا به شدت نگران كرده و تحت فشارهاي روحي و عصبي قرار داده است به همين دليل لازم دانستم كه اين نامه را به شما بنويسم.
 ژنرال گرامي
اين جوان كه به دليل شرايط پدر و مادرش محكوم به تولد در سرزميني غير از سرزمين پدر و مادرش  شده است طي عمر بيست و يكساله اش سالهاي متمادي ، حدود چهارده سال را يا دور از پدر و يا دور از مادرش در سوئد يا فرانسه زندگي كرده در شرايطي بسيار نامساعد از نظر روحي و جسمي به سر مي برد، اودر کمپ تیف تحت فشارهاي اخلاقي و تهديدات جنسي قرار دارد و اين را با هر وسيله كه توانسته به اطلاع من رسانده است و تقاضاي كمك فورى كرده است. او نمي خواهد در آنجا بماند. او باخود فكر نميكرده كه وقتي تحت مسئوليت دولت آمريكا قرار بگيرد مي تواند پاسپورت خود را تمديد كرده و به نزد من باز گردد و به زندگي خود در شرائطي بهتر ادامه دهد ولي در همان نخستين گامها خود را در شرايطي ديده كه براي او غير قابل تحمل است. او مصرانه مي خواهد به نزد مادر خود و به اشرف باز گردد و يا اين كه هرچه سريع تر به نزد من بيايد. من با نماينده و دبير كل سازمان مجاهدين تماس گرفته ام و آنها به من اطلاع داده اند كه هيچ مشكلي در رابطه با باز گشت اوبه اشرف وجود ندارد و آنها از او نگهداري خواهند كرد. من نميدانم چرا او كه مصرانه مي خواهد به نزد مادرش باز گردد بايد همچنان در شرايط نامساعد زندگي كرده و جسم و روانش در معرض انهدام قرار داشته باشد و به او اجازه بازگشت داده نميشود. او بنا بر بيان و اعلام خودتان مانند بقيه اعضا و هواداران مجاهدين نه يك زنداني و نه يك مجرم است،انساني است آزاد كه ميخواهد زندگي خود را داشته باشد.
 ژنرال گرامي
من و مادر امير مجموعا شصت سال عليه انتگريسم و فاشيسم مذهبي مبارزه كرده ايم ، به چه دليل فرزند ما بايد اين چنين رنج بكشد. او يك زنداني نيست، او يك پناهنده سياسي متولد فرانسه است و در حقيقت تبعه فرانسه است.. پدر و مادر او هيچ جرمي مرتكب نشده اند. من اين چنين فكر ميكنم كه مبارزه دولت آمريكا و خود شما به عنوان يكي از نمايندگان بر جسته دولت آمريكا با انتگريسم است  ولاجرم در شرايط كنوني تمام ما دشمني مشترك داريم و طبعا نبايد فشارهائي اين چنين بر ما اعمال شود و نيز طبعا ما مي توانيم روي دوستي شما حساب بكنيم. با وجود دلايلي كه اشاره كردم و بسياري دلايل ديگر لازم دانستم اين نامه را به خود شما بنويسم و از شما در خواست كمك بكنم. از شما مي خواهم كه بر اساس مسئوليت انساني و اخلاقي و نيز سياسي كه بر عهده داريد، و به عنوان نماينده اى كه نه تنها نماينده دولت آمريكا بلكه نماينده مردم و فرهنگ آمريكاست شرايط ملاقات او را با مادر ش و نمايندگان سازمان مجاهدين فراهم كنيد و او را در بازگشت به نزد مادرش و مجاهدين آزاد بگذاريد. او يك پناهنده سياسي در فرانسه و به دليل تولدش در فرانسه يك تبعه فرانسه است و من در صورتي كه او به نزد من باز گردانده نشود خود شرايط باز گشت او را با مراجعه به مراجع قانوني فرانسه و مراجع بين المللي  از اشرف به فرانسه فراهم خواهم كرد. براي شما سلامت و شادماني و موفقيت در اهداف انساني كه براي صلح و دموكراسي داريد آرزو مي كنم. آرزو ميكنم روزگاري برسد كه تمام ملت ها و در اين زمره مردم ايران و مردم آمريكا بتوانند پس از سقوط حكومت ملايان انتگريست و فاشيست در ايران، دوستي نيرومندي داشته باشند. تلاش شما در كمك به فرزند من امير  تلاشي در اين زمينه است.
با احترام و آرزوهاى خوب براى شما
اسماعیل وفا یغمائی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رونوشت اين نامه براي نمايندگان مجاهدين در عراق ارسال مي شود
نامه پنجم
نامه به آقای محسن رضائی دبیر ارد شورا در باره تماس گرفتن امیر با مادرش بعد از بازگشت به اروپا 
**
حبیب عزیز
سلام
من میل زدم که اسم مهر نوش را بردارند و اساسا دیگر شعرهای ترجمه شده او را نزند هر چند نمیدانم در این جهان شش میلیاردی با این همه مساله، بودن یا نبودن یک اسم مستعار بجز رعایت قانون نوشتن توجه چه کسی را جلب می کند!
در باره امیر و تلفن مادرش به او، با ز هم اگر می تواند یک تلفن چند دقیقه ای بزند خوبست چون نزدن تلفن مشکلات روحی او را بیشتر می کند و این مشکلات او را باز هم دور تر می کند که جالب نیست.من طی این دو سه ساله تلاشهای خودم را کرده ام و به اندازه کافی در این مورد خسته ام و هنوز هم بخاطر عدم لغزش او باید هفته ای دو سه بار زنگ بزنم و هوایش را داشته باشم و فکر می کنم حداقل بخاطر منافع خود مجاهدین هم درنرفتن افراد به سوی وادی آلودگی خوبست مادرش هم لطفی کرده و یک زنگ به او بزند و نمیدانم مادری که تا امیر در کمپ آمریکائی ها بود و البته آنوقت هم بریده بود! و طبق قوانین ایدئولوژیک به رهبری جفا کرده بود ارزش آن را داشت که به سراغش برود و برایش خرت و پرت و شکلات و لباس ببرد چرا حالا از زدن یک تلفن ابا می کند؟ آیا الان بیشتر از قبل بریده است و قابل بیزاری بیشتر است؟ و آیا به زنی مجاهد که همه چیز را اطاعت می کند و تحت ظل ایدئولوژی و تشکیلات انقلابی  است نمیشود بخاطر منافع تشکیلات به او گفت این تلفن را بزند! واقعا نمیشود و یکنفر باید هشت ماه صبر کند و آیا تفاوت او با بچه هائی که مادرانشان در اروپا هستند و از اول به منطقه نرفته اند! و در اینجا مادران خودشان را میبینند و یا با آنها صحبت می کنند چیست؟ و ایا شما اساسا توجه دارید که امثال این مردها و زنهای بیست و سه چهار ساله( در حقیقت این بچه های بیست و سه چهار ساله!) که در مجموع پنج شش سال بیشتر پدر و مادرشان را ندیده و یک قلم هفت سال دور از انها بوده و در سن چهارده سالگی رفته اند خدمت سربازی در درون روح و روانشان چه خلاء های خونریزی و جود دارد که پرت شدن به درون هریک از این پرتگاهها می شود مسائل زیادی ایجاد کند.
تلاش من در این دو ساله از جمله این بوده که او به درون این خلاء هائی که وجودشان تقصیر خود او هم نیست نیفتد. در این رابطه می شود گفت:
 در دنیا میلیونها کودک در جهنم به سر می برند!
 واز این قضایا سیاسی عبور کرد و می توان جامعتر به این مساله اندیشید خصوصا که خانم رجوی در هر صحبت بر روی انسانیت و محبت و عدالت و امثال این کلمات تاکید می کند و اخیرا هم تاکید کرد که می خواهد به هزار کودک عراقی برسد، و این بچه بیست و سه چهار ساله هم می تواند با یک تلفن در کنار آن هزار نفر به تعادل بهتری دست پیدا کند و نشان دهنده هر چه بیشتر ادراک و سعه صدر جنبشی باشد که خودش مدعی است ایدئولوزی رحمت و رهائی را به ارمغان آورده وسابقا آنرا حتی شامل مزدوران اسیر شده هم کرده است.
 آیا مادر امیر بعنوان یک عضو بهره برده از ایدئولوژی رحمت و رهائی قدرت ادراک این را ندارد که وضعیت پسرش را درک کند و یک تلفن به او بزند؟ و اگر ندارد نمیشود به او گفت که او ایدئولوژی رهبران خود را درک نکرده است! و آیا اگر این جوان مثلا فردا با کله به آنطرف افتاد آیا مادرش در نوشتن مقاله ای و خائن خواندن او درنگ خواهد کرد؟ جدا اینها قابل فکر نیست!؟
حبیب عزیز
راستش با تو و اساسا با مجاهدین تعارف ندارم ولی حالا که آمده ام خانه اصلا احساس خوشایندی ندارم شاید هم بیش از حد نمیفهمم در هر حال گفتم برایت بنویسم که چیزی نماند واگر این نوع برخورد مشکلی ایجاد کرد دیگر به من مربوط نیست چون خود من هم هم به شدت گرفتارم و هم خسته.
 گفتن این مساله به او که مادرش نمی خواهد به او زنگ بزند کار درستی نیست و قبل از این هم این نوع برخورد جز مشکل نیافریده است. من به او این را نخواهم گفت و می گذارم قضایا روال خودش را طی کند. گاهی به نحو دردناک و احمقانه ای با خودم فکر می کنم شاید دورتر شدن افرادی که درارتش آزادی نکشیده اند منافعی دارد که من از آن خبر ندارم.واقعا گاهی این را فکر می کنم و بد جوری گیج می شوم. نوشتن این یاداشت هم از سر دلخوری نیست.عادت من این است که با یک دوست روشن صحبت می کنم. با آرزوهای روشن برای تمامتان و زنده و موفق باشی.        
هشت ژوئن 2007 
  اسماعیل

سیاست مانا نیستانی در کاریکاتور: حرف مرد یکی نیست

 
 مانا نیستانی را ایرانیان با کاریکاتورهایش میشناسند. خانواده درگیرها، جناب گوریل و... از معروفترین کاراکترهای کارتونی این روزها هستند. اما شاید کمتر کسی این تجربه هیجان انگیز را داشته باشد که به صورت زنده شاهد متولد شدن این شخصیت ها و کاریکاتورهای مانا نیستانی باشد. «ناظران» در ویدئویی کوتاه تجربه همراهی در تولد کاریکاتورهای مانا نیستانی را با شما به اشتراک میگذارد.
مانا نیستانی کم حرف است و پرکار. هر طرح او شاید ده ها برابر بیانیه های احزاب سیاسی ایران در میان مردم، به خصوص نسل جوان، تاثیرگذار است.
در دانشگاه، معماری خوانده اما احتمالا تاکنون حتی یک نقشه ساختمان هم نکشیده است!
 
کارتون«کمک‌های اولیه» از مانا نیستانی که برای اولین بار از «ناظران» منتشر می‌شود 
 
مانا نیستانی طی این سالها جوایز داخلی و خارجی فراوانی برای کارتون هایش برده است.
نیستانی پس از حوادث سال 88 از ایران خارج شد و مدتی را در مالزی گذراند. به گفته خودش درخواست پناهندگی او بارها از سوی کشورهای مختلف غربی از جمله کانادا و فرانسه رد شده و دل خوشی از پناهندگی ندارد اما به هر حال اکنون حدود دو سال است که در پاریس زندگی میکند، اما به قول خودش بیشتر ساکن «اینترنت» است تا فرانسه، با این حال تاکنون تعدادی از کاریکاتورهای او پیرامون موضوعات خاورمیانه در نشریات معتبر فرانسوی همچون لوموند و لیبراسیون منتشر شده است.
 

ویدئویی از مانا نیستانی در حال کشیدن کاریکاتور «کمک‌های اولیه»
 
شرکت کننده

من سردرگمم پس در فضای ایران هستم

 مانا نیستانی پیرامون اوضاع و احوال کاریکاتوریست ها و کاریکاتور این روزهای ایران میگوید:
  
در میانه های دهه هفتاد خورشیدی نسل جدیدی از کاریکاتوریست ها در ایران متولد شد.
در واقع افزایش تعداد روزنامه ها پس از دوم خرداد این موقعیت را ایجاد کرد تا بسیاری از طنزپردازها و کاریکاتوریست ها کارهای خود را منتشر کنند و به جامعه معرفی، و شکوفا شوند. در واقع دوران طلایی کاریکاتور در ایران در ارتباط تنگاتنگ با دوران طلایی مطبوعات در دوران اصلاحات بود.
اما پس از سال 78 و پس از توقیف فله ای مطبوعات، این دوران به پایان رسید. پس از آن بود که دوران افزایش فشار بر کارتونیست ها شروع شد.
میتوان گفت این دوران با بازداشت نیک آهنگ کوثر به خاطر کاریکاتور استاد تمساح آغاز شد.
تا پیش از آن رسانه ها به خاطر کاریکاتورهای ما تحت فشار قرار میگرفتند یا دادگاهی میشدند. به طور مثال در آن سالها مجله ایران فردا به خاطر چند کاریکاتور من دادگاهی شد ولی فشاری بر شخص من وارد نشد. اما پس از توقیف فله ای مطبوعات و عوض شدن قانون، فشار و تهدید و بازداشت کاریکاتوریست ها نیز آغاز شد.
به تدریج، بالا رفتن خطر توقیف و فشار بر مطبوعات منجر به کاهش ستونهای طنز و حذف ستون های کاریکاتور، و خودسانسوری شدید در مطبوعات و یا توسط خود کاریکاتوریست ها شد.
 
مردی با یک رای
مردی با یک رایایران وایر
مانا نیستانی
 
من حتی اکنون در فرانسه و پس از گذشت سالها به وجود نوعی خودسانسوری در درون خودم پی میبرم. حتی در بسیاری مواقع اگر کسی به نکته ای اشاره نکند، امکان دارد حتی متوجه نشوم که من به عنوان یک کارتونیست بسیاری از موضوعات را ناخودآگاه در ذهن خودم سانسور میکنم.
در طی سالهای بعد از توقیف فله ای مطبوعات و به خصوص طی چند سال اخیر، بسیاری از کارتونیست ها و طنزپردازها بازداشت شدند. بسیاری ترجیح دادند از ایران خارج شوند و بسیاری دیگر نیز این کار را رها کردند و به کارهای دیگر مشغول شدند.
به نظر من افزایش همین فشارها بر طنزپردازان و کاریکاتوریست های نامی بود که منجر به تولد صفحات فراوان طنز و کاریکاتور با نام های مستعار در شبکه های مجازی شد.
البته ایرانی ها از قدیم حس طنزپردازی خوبی داشتند. زمانی این کار را از طریق اس ام اس ها انجام میدادند و حالا نیز با تولد شبکه های اجتماعی این کار از این طریق صورت میگیرد اما از نظر من تاثیر یک طنز و کاریکاتور امضادار همچنان بیشتر از محتویات این صفحه ها است.
 
سرسره
سرسرهرادیو زمانه
مانا نیستانی
 
سیاست هم همیشه یکی از موضوعات داغ کاریکاتورها و طنزها بوده است.
گاهی پرسیده میشود آیا به خاطر خروج از کشور و احتمالا دور شدن از فضای ایران است که من در آثار اخیرم که به انتخابات مربوط میشود به نوعی سردرگم هستم؟ مثلاً زمانی از حضور خاتمی و هاشمی انتقاد کردم و زمانی دیگر حمایت کردم.
پاسخ من این است که اتفاقا من کاملا در فضای داخل ایران هستم. من دقیقا در داخل جو ایران قرار دارم. از قضا مردم درون ایران بیش از هر کس دیگری این روزها سردرگم هستند. کسانی که در خارج از ایران قرار دارند و در جو خارج از کشور زندگی میکنند، تصمیم خود را میگیرند و تغییر نمیدهند. مثلا خیلیها که نمیخواهند رای دهند تصمیم خود را گرفته اند و هیچ اتفاقی در این تصمیم تغییر ایجاد نخواهد کرد اما من، مثل مردم داخل ایران، دچار سردرگمی هستم. در این زمینه به شدت معتقدم حرف مرد یکی نیست...
 

خاتمی در حال آماده شدن برای خلق حماسه سیاسی

خاتمی در حال آماده شدن برای خلق حماسه سیاسی



آقایون بریم ...!

خاتمی در حال آماده شدن برای خلق حماسه سیاسی

خاتمی در حال آماده شدن برای خلق حماسه سیاسی



آقایون بریم ...!

آشغال کله های که بملت ايران حکومت ميکنند


همسفر



همسفر

دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۲ - ۰۳ ژوين ۲۰۱۳

محمدعلی اصفهانی

esfahani.jpg
خم شد و چيزی را برداشت. ديواری فرو ريخت. در سمت ديگر ما، واقعه يی سرگردان در نوسان بود.
پيش تر هم هميشه همينطور شروع می شد.

سبز، قرمز، زرد، آبی، آفتابی. چه کودکی چين واچينی در دامن تو ست، گيسو افشانِ سرگردان!

با داس های مفرغی، ما را کشتند. در مزارع دِيم. و ما روی آب های پولکی اول عيد پاشيده شديم.

در اضطرابش پنهان بود. می خواست برود که شاخه ها در او آويختند. حرفی زد. ايستاده در برابر راه.

شرح حال سنگ، ساختگی نيست. اما صحيح اين است که چيزی بايد بتپد. اگرچه مثل آن که در نقطه ی مقابل است. روی جلبک های لرزان.
سايه ها تکان می خوردند.

خوشه های رسيده را خواهند چيد وَ تو را تکه ـ نانی خواهند داد. دير نيست. دور است.
تأييدمان کن، غوطه ور بی تاب!

اشباح، به احترام هم بلند می شدند و می نشستند.
آشفته، بر خيرگی خويش خنديد.
خودش را ذخيره می کرد.

باد، هنوز منتشر نشده بود و از باتلاق نمی شد شنيد که چند نفر می خوانند.
چند نفر می خواندند، و ما فقط صدا های دَرهمشان را می شنيديم.
هنوز ـ نسبتاً ـ بوديم.
دور و بر هنوز.
و می شد اين را از صدا های دَرهم بپرسيم.
باد، منتشر نشده بود اما.

قراری بی آرام، در هنگامه يی بيگاه.
خطوط ناتمام طرحی هر روز بر سنگريزه های رود، صيقل می خورد.
روزگارانی دراز، گذشته بودند، و روزگارانی دراز، نيامده بودند.

تمام نشده ها زيادند. مقياس های ما نامعقولند. وگرنه تمام نشده ها زيادند.
چرا ناخوانده بمانی؟ محو شده ی مناظر تاريک!

عجيب نامتصَور بود! فوق العاده ساده. به هيأت خود. و نامخلوط.
به ما اجازه نمی داد که فرار کنيم.
بدون آن که بخواهد.

بدرقه، سهل است، اما درست نيست هميشه. به سرحدِّ هنوز نرسيده بوديم. و اين، عواقب نامعلومی داشت.
معذلک، راهی جز اين نمی ديديم.
مطمئن نبوديم. خواستيم امتحان کنيم. باران آمد. رعد و برق شد. ترسيديم.
کسی به تو گفته است اين را که آدم نمی داند با تو چه بايد بکند، متوالی پرجذبه؟

سردمان شد.
شاخه ها را شکستيم تا بسوزانيم. مرغان مهاجر، سراسيمه پريدند.
فرياد کشيديم:
ـ نه! نمی خواستيم. ما اينطور نمی خواستيم. باور کنيد.
پر های پرپر بر سر و رويمان فرود آمدند.

برگ های ريخته بر خاک را آتش زديم. زنجره ها نفرينمان کردند. دودآلوده شديم.
و ديگر هم را نشناختيم.

نشست روی زمين. کنار خودش.
چيزی گفت.
بلند شد، به آسمان نگاه کرد.
و بعد راه افتاد.

نامعلوم ِ گنگِ رنگ پريده ی پر صلابتِ سرشار! بلند تر بگو. بلند تر.

بلندتر از مدّ آب می گفت. ما زبان آب را نمی دانستيم اما.
و زنجره ها نفرينمان کرده بودند و دودآلوده شده بوديم.

http://www.ghoghnoos.org

تظاهرات برعليه حکومت ترکيه ونمايش مسخره انتصابات


سیدحسین رونقی ملکی زندانی سیاسی محبوس در بند ۳۵۰ زندان اوین،


سیدحسین رونقی ملکی زندانی سیاسی محبوس در بند ۳۵۰ زندان اوین، بدلیل عدم تحویل داروهایش از طرف مامورین زندان اوین با وضعیت جسمی بدی روبرو شده است.
، این فعال حقوق بشر زندانی که روز سه شنبه ۳۱ اردیبهشت در پی عدم تمدید مرخصی بدلیل انتخابات ریاست جمهوری، خود را به زندان اوین معرفی کرده بود در اثر بی توجهی مسوولان و بهداری زندان اوین هنوز نتوانسته است به داروهای خود دسترسی پیدا کند.
به هنگام ورود این زندانی سیاسی به زندان اوین داروها و کلیه لوازم وی توقیف شده است و این در حالی است که وی بدلیل بیماری و کم کاری کلیه و مشکل التهاب پروستات و مثانه، باید هر روز دارو مصرف کرده و درمان خود را ادامه دهد.
بر اساس نظر پزشکان متخصص و پزشکی قانونی محیط زندان از لحاظ دسترسی به امکانات فوق تخصصی و دارویی و نبود تغذیه مناسب و محیط بهداشتی آلوده محیط مناسبی برای نگهداری وی نیست اما مقامات دادستانی تهران از تمدید مرخصی وی خودداری کرده اند و به نظر میرسد این اقدام در راستای ایجاد فضای امنیتی در آستانه برگزاری انتخابات ریاست جمهوری بوده است .
طی هفته های گذشته این وبلاگ نویس زندانی در بیمارستان هاشمی نژاد بستری و تحت عمل جراحی قرار گرفته بود که با تلاش پزشکان و بخاطر شرایط مناسب بیرون از زندان وضعیت کلیه چپ وی با ۱۷ درصد کارایی و کلیه راست وی با ۸۳ درصد خوب گزارش شده بود. اما اکنون بیم آن می رود که با برگشتن وی به زندان و عدم دسترسی به امکانات درمانگاهی و دارویی و تغذیه مناسب وضعیت جسمی وی رو به وخامت برود.

... دگر ایشان دانند
مینا اسدی

 با ایرج مصداقی از طریق دوستانم در شورای ملی مقاومت آشنا شدم... من در هیچ حزب و سازمانی عضو نبوده و نیستم و دوستانی به خانه من می آیند و می روند که با بیشتر آنها اختلاف نظر دارم. اما دگر اندیشی آنها سبب نمی شود که من در خانه ام را بروی دگر اندیشان به بندم. دوستانی دارم از دوره ی جوانی که هنوز  هم  هرگاه که به این کشور میآیند به من سر می زنند مثلن *محمد رضا روحانی * و * اصغر ادیبی* .رضا همشهری منست و برادر همکلاسی ام زنده یاد فروغ..._ تصویر من از نوجوانی رضا در ساری پسری معترض... مصمم...که همیشه در میدان بود_ و از  اصغر، فوتبالیست سرشناسی که از دوستان مشترک، ماموریت گرفت که خبر مرگ مادر جوانم را به من بدهد و حق دوستی را  تا آنجا به جا آورد که از اردوی تمرین در آستانه ی یک مسابقه ی مهم فرار کند و ما را (من ...منصور و ماندا) را به ساری برساند... زیر تابوت مادرم را بگیرد... در مراسم شرکت کند ... و  عصر همان روز به تهران برگردد و تنبیه انظباطی شود. دوستم و همسایه ام ایرج مصداقی را هم در خیابان نشناخته ام .... پشتوانه ای داشته است در خور ستایش ...کتابهایش را خوانده ام...هوش سرشارش، شگفت زده ام می کند... مهربانی اش به مادران ...به پناه جویان...به اطرافیانش چیزهایی ست که مرا در این دوستی نگاه داشته است و با آنکه جهان بینی اش با جهان بینی من تفاوت آشکار دارد از پافشاری اش بر سر آرمانش... و عشقی که به مردم دارد و نفرتی دیر پا که به رژیم جنایت کار ایران دارد مرا به ادامه ی این دوستی وا میدارد...نمیتوانم به فهمم که چرا باید شب کسی به من زنگ بزند و نگران حال ایرج مصداقی باشد و صبح در سایت ها بخوانم که او یک جاسوس... یک مزدور و یک جنایتکار است. روزهاست که نشسته ام و با خودم حرف میزنم و برای هضم این اتهام درطول و عرض خانه ام راه می روم...
چرا چنین می شود؟ با ما چه کرده اند؟
من جهانی می خواهم که در آن دگر اندیشان آزادانه بیندیشند و  هراسی از بیان نظر شان نداشته باشند... به جهانی می اندیشم که همه حق انتخاب و حق رای داشته باشند چه غم که  نگاه و نظر  مرا نپذیرند از این روست که در جریان هجوم به خانه ی مجاهدین و دستگیری «مریم رجوی» اعتراض کرده ام و در تظاهرات آنان بوده ام... تفاوتی ندارد. برای دستگیری اوجلان هم نوشته ام و اگر با «فرح پهلوی» نیز چنین کنند، یا با «اشرف دهقانی»... یا با هر پناهجوی گمنام دیگر، اولین کسی هستم که در صف تظاهرات اعتراضی می ایستم.
و به همین دلیل است که بارها در باره ی قتل عام دراشرف نوشته ام.
... هرگز، در بحث در کجا باشند و در کجا بمانند شرکت نکرده ام. آدمها حق انتخاب دارند. خودشان جان دارند و اختیار، که  در چه مکانی زندگی کنند و تشخیص خودشان است که چه راهی را برای آزادی و رهایی برگزینند .
و به خاطر دوری یا نزدیکی نظر نیست  که خبرها را دنبال می کنم. اصل برای من این است: تبعیدیان، از میهن شان گریخته اند که در جای دیگری از جهان در آسایش و آرامش و بدون ترس از سانسور و بر چسب و توهین و تحقیر زندگی کنند ... مبارزه کنند ... بنویسند و  یا اگر نکشیدند پیش از رسیدن به مقصد از قطار پیاده شوند و کسی یا نیرویی یا حزبی حق نداشته باشد که آنها را باز خواست کند.
جهانی نمی خواهم  که در آن  به این فکر برسم که  حکومت ها آنقدر قدرقدرتند که می توانند  همه را مثل عروسک خیمه شب بازی به چرخانند و میتوانند به چشم بر هم زدنی از مخالفان ، مامور و جاسوس  بسازند ...این نظر که اگر کسی با ما همراه نیست پس با رژیم در حال معامله و گفتگوست،.  جنایتکاران را  متوهم می کند که همه  ی آدمها را می توان خرید...
   من هرگز در برابر مبارزان نیایستاده ام . من روبروی کسانی  ایستاده ام که با آزادی خواهی در تعارضند.
       مینا اسدی....سوم یونی 
دوهزار  و سیزده...استکهلم                            
 مینا اسدی

نقدی بر کتاب : قبله عالم – ژئوپولیتیک ایران/7

کشنبه, ژوئن 2, 2013 - 17:15

نقدی بر کتاب : قبله عالم – ژئوپولیتیک ایران/7

ایجاد سازمان سیاسی مذهبی نظامی با عنوان : سازمان اخوان المسلمین در کشورهای عربی ، و فدائیان اسلام در ایران ، توسط امپریالیسم انگلیس در راستای تبلیغ خرافات دینی و ممانعت از رشد فلسفه عقل گرائی در کشور های مسلمان . چون حاکمیت نظام دموکراسی در اروپا ، بازتاب حاکمیت فلسفه عقل گرائی در بطن جامعه اروپائی بود ، که در تاریخ اروپا این مرحله به غصر روشنگری معروف است .

. به قلم  گراهام فولر مامور سازمان اطلاعاتی آمریکا: . ترجمه عباس مخبر .  انتشارات : نشر مرکز چاپ  پنجم تاریخ انتشار 1390 شمسی – تهران . 327 صفحه .
 کاظم رنجبر  دکتر درجامعه شناسی سیاسی .
بخش هفتم .
نگاه ایران به شرق : افغانستان ، پاکستان ، هند ، و آسیای شرقی .
 گراهام فولر و همراهان او  در راند کورپوراسیون ، دستگاه اطلاعاتی و جاسوسی آمریکا ،در فصل  13 کتاب خود ، (قبله عالم ژئوپولیتیک ایران ) را با عنوان: نگاه ایران به شرق : افغانستان ، پاکستان ، هند  و آسیای شرقی ، شروع می کند ،و  در 23 صفحه  عقاید و اندیشه های سازمانی که به آن تعلق دارد ، در راستای اهداف  آن سازمان  در در اختیار ایرانیان  کتاب خوان می گذارد .  اما به عادت و رسوم رایج در پرورش فکری خود ، چند خطی از  از سرجان ویلیام  کای می آورد (Sir John William Kaye -1814-1824-1876 )
و چنین می نویسد :
« ...چنین می نماید که افغانها ضمن برخورداری از صفات شجاعت ، استقلال ،و نوعی کین جوئی پر تلاطم ، برای موجودیت خود  به توالی  ثابتی از منازعات داخلی وابسته اند ...آنها چیزی بنام  خوشبختی نمی شناسند ،و در هر پدیده ای جز کمکش چیزی نمی بینند . در میان چنین مردمی ، جنگ داخلی ، گرایش به استمرار خود دارد ... اما در کنار سایر ملت های آسیائی به صداقت و درستکاری معروف اند . (از: سرجان ویلیام کای ، 1851 )
آقای گراهام فولر ، برای تائید و تحکیم اندیشه های خود ، که در واقع سیاست رسمی  ایالات متحده آمریکا است ، با در نظر گرفتن اهداف رسمی این دولت ، در باره افغانستان ، پاکستان ، و هند ، و آسیای شرقی ، هیچ  اندیشه سیاسی مستقل را بهتر از  تکیه بر اندیشه های  یک جاسوس دیگری ، متعلق به بزرگترین قدرت استعماری جهان ، یعنی : امپراطوری بریتانیا ، که بخاطر وسعت جغرافیائی آن آفتاب در این  امپراطوی غروب نمی کرد ، به سخنان  : سرجان ویلیام کای . (Sir John William Kaye -1814-1824-1876 ) یک افسر اطلاعاتی انگلیس در دوران استعمار انگلیس در شبه قاره هند و مورخ نظامی  استناد می کند .
سرجان ویلیام کای  پسر یک حقوق دادن بود و تحصیلات نظامی خود را  در کالج نظامی  کانادا گذرانده بود و از سال 1832 تا 1841 در نیروهای نظامی انگلیس در رسته توپخانه ، در منطقه بنگال  هندوستان خدمت کرده بود . او بعد از چند سال خدمت نظامی در هندوستان ، در سال 1856 به عنوان کارمند عالی رتبه وارد کمپانی هند شرقی می شود  و درسال 1858 ، شبه قاره اداره سرزمین هند  از کمپانی هند شرقی  رسما بصورت مستعمره انگلیس  متعلق به دربار امپراطوی انگلیس  و ملکه ویکتوریا  محول می شود .  به عبارت دیگر  سرجان ویلیام کی ، جاسوس رسمی دولت انگلیس در شبه قاره هند بود . از سر جان ویلیام کی  کتاب های متعددی در رابطه با فرهنگ و آداب و رسوم ساکنان  شبه قاره هند ، چاپ و منتشر شده است . البته این نوع مطالعات  شرق شناسان که اغلب شان نیز  مامور سازمان های اطلاعاتی قدرت های استعماری  بودند ،و امروز هم هستند ،راه و روش دولت های استعماری در پیشبرد اهداف استعماری شان ، یک عامل اطلاعاتی  بسیار مهم  می باشند . بی جهت نیست که گراهام فولر  هر فصلی از کتاب خود را با ذکر جملات این « شرق شناسان  جاسوس  در خدمت استعمار قدرت های بزرگ » شروع می کند .
  خصوصا اینکه این حقیقت  مختصر و محدود را امروز بیان میکند که بخاطر سقوط رژیم کمونیستی در روسیه و اروپای شرقی ، و رشد اقتصادی و صنعتی دو کشور مهم جهان ، یعنی چین و هندوستان ،   هرکدام با جمعیتی  به ترتیب  :چین : 1 ملیاردو 335 ملیون نفر رشد اقتصادی 21 درصد نسبت به سال 2012 ، و هند با جمعیتی بیش از یک ملیارد و 210 ملیون نفر  با رشد اقتصادی 24  درصد نسبت به سال 2011 ، کانون  رقابت های سیاسی اقتصادی ،خصوصا  برای مواد اولیه استراتژیک  بین قدرت های بزرگ عوض شده اند . امروز رقیب آمریکا و اروپای غربی روسیه  و روسیه کمونیستی نیست ، بلکه  چین ، هندوستان ، برزیل ، هستند. بی جهت نیست که این همه جنگ هائی زیر پوشش  جنگهای قومی ، نژادی ، مذهبی ، سیاسی را در این منطقه  حساس جهان امروز یعنی آسیای مرکزی  ، شاهد هستم. (جنگ های هندو پاکستان – جنگ های افغانستان ، جنگ های مذهبی  بین سنی و شیعه ، بین هندو و مسلمان نمونه این رقابت و دخالت قدرت های مهم در خاورمیانه ، آسیای مرکزی و حوزه غرب اقیانوس هند  )

                                                      *                        *                            *

. یکی از روشهای رایج در تحلیل  یک مسئله سیاسی  چه در ابعاد جهانی ، ویا منطقه ای ، و یا یک واقعه سیاسی کاملا استثنائی ، مثل عمل ترور و قتل یک شخصیت مهم سیاسی کشور ، سازمان های اطلاعاتی کشور مهم و ذبنفع ،بخشی از واقعیت های پشت پرده را  بدون سانسور ، (گفتیم : بخشی از واقعیت ها را بدون سانسور ) بیان می کنند ، تا از این طریق  نه تنها  به تحلیل و تفسیر های  خود ، یک ارزش  حقیقت گوئی و علمی بدهند ، بلکه بتوانند واقعیت های مهم را از انظار و افکار  توده مردم  پنهان  نگه دارند .   در کتاب :  قبله عالم ، ژئوپولیتیک  ایران ، در ظاهر به قلم گراهام فولر ، این هنر کتمان واقعیت ، زیر پوشش  بیان بخشی از واقعیت ، به نحو کاملا  حرفه ای بکار گرفته شده است . در صفحه 252  در فصل : نگاه ایران به شرق : افغانستان ، پاکستان ، هند ، و آسیای شرقی ، آقای گراهام فولر  این هنر  کتمان بیان واقعیت ، زیر پوشش بیان  بخشی از واقعیت  را چنین می نویسد :
مناسبات ایران و افغانستان  در طول زمان ، چندین بار دچار چنان تغیرات بنیادینی شده است که برای سنجش رابطه بلند مدت  آنها در آینده  معیار قطعی بدست نمی دهد . افغانستان نیز مانند ترکیه ، به رغم پاره ای مشابهت های  فرهنگی با ایران ، یکی دیگر از رقبای ژئوپولیتیک  کشور تاریخی ایران بوده است . فقط پس از به قدرت رسیدن  سلسله ملی گرای  پهلوی « سیاست های  حسن همجواری » آن بود که مناسبات ایران و افغانستان  به سرعت رو به بهبود گذاشت . هر دو کشور ، در دوران پس از جنگ جهانی اول ، به عنوان اعضای جبهه شمالی ، (منظور جبهه شمالی ، جبهه ای بود که امپراطوری بریتانیا ، در رقابت با روسیه تزاری و روسیه شوروی کمونیستی ، دولت هائی را در افغانستان ، ایران ، ترکیه ، حتی عراق  روی کار آورد که بمانند یک اتحادیه سیاسی نظامی در مقابل نفوذ احتمالی روسیه کمونیستی به این مناطق تحت نفوذ  انگلستان باشد . )
گراهام فولر در ادامه  تحلیل و تفسیر خود در رابطه با « نگاه ایران به شرق » که فصل 13  کتاب اش را با این عنوان شروع کرده است ، در چند سطر  خلاصه شده ، که از منظر خوانندگان گرامی گذاشته می شود ،و بعد آنرا تحلیل و تفسیر خواهیم کرد ، چنین ادامه می دهد «...»  گر چه توجه غرب  همراه معطوف به سیاست ها و فعالیت های ایران در قبال غرب ، خلیج فارس ،و جهان عرب بوده است ، اما  در جهان بینی ایرانیان ، سرزمین های شرق ایران نیز به همین اندازه اهمیت دارند . طی چند دههً گذشته ، همراه با رشد چشم انداز  جهانی ایران ، توجه این کشور به شرق ، حتی بیشتر هم شده است . از این میان ، مخصوصاً افغانستان  برای ایران کشوری بی نظیر است ، زیرا تنها کشور دیگری است که با زبان و فرهنگ ایرانی ، عناصر مشترک وسیعی دارد . اما این پیوند فرهنگی  طبیعی  میان دو  کشور ، به هیچ وجه مانع از رقابت و تصادم سیاسی نشده است ؛ دوره های معدودی در تاریخ می توان سراغ کرد  که ایران و افغانستان  به چشم متحد به یک دیگر نگریسته باشند .  افغانستان  نیز  مانند ایران ، این ویژگی نا خوشایند را دارد که در «بازی قرن نوزدهم  میان بریتانیا و  روسیه در آسیای مرکزی ، در معرض دست اندازی های گسترده  بوده است . اما افغانستان نمی توانست  به آسانی  ایران ، نقش منطقه حائل  میان روسیه و خط حیاتی  بریتانیا  به هند را ایفا بکند :بخلاف ایران ، افغانستان به لحاظ سرزمینی نیز  چسبیده  به هند بریتانیا  بود ،  و لذا ناگزیر  به درون سیاست های شبه قاره  بریتانیا  کشیده می شد . بنا بر این ، جای تعجب نیست  که سیاست های بریتانیا ، بر مناسبات ایران با افغانستان  در قرن نوزدهم  عمیقاً تاثیر می گذاشت .پذیرش رسمی آئین تشیع  توسط ایران در قرن شانزدهم ، تاثیر فرهنگی گسترده ای بر همسایگان شرقی این کشور  بر جای گذاشت . با ظهور سلسله صفوی ، کلیه کشور های سنی شرق ایران ، یکباره از غرب دنیای اسلام و ریشه فرهنگ سنی  مشترک جدا شدند . افغانستان  با وجود زیربنای فرهنگی ایرانی ، راه صفویه را در پذیرش  آئین شیعه  دنبال نکرد و برای تغذیه معنوی خود بیش از پیش  متوجه مراکز اسلامی هند  شد ، و تا به امروز نیز بر همین روال با قی مانده است . اغلب رهبران افغان  در جهاد اسلامی  ضد شوروی  در هند  درس خوانده اند .

گراهام فولر خود  تاریخ استعمار  قدرت های غربی  در راس آن  امپراطوری بریتانیا را در جهان خصوصا در شبه قاره هندوستان  و نتایج فلاکت بار آنرا  در کشورهای  چون هندوستان ، پاکستان ، بنگلادش ، افغانستان و ایران و خاورمیانه را خوب میداند ، ولی بخاطر شغل  خود ،وچه بسا  عدم وجدان اجتماعی  نمتواند بمانند روشنفکران صدیق آمریکا ، آنرا در کتاب خود بیان بکند .  به مصداق ال مامورا معذورا . ایالات متحده آمریکا مسئول جنگهای خونین ،در قاره آمریکا مرکزی  و آمریکائی جنوبی ، جنگ خونین ویتنام ، جنگ های دینی و قومی در افغانستان ، پاکستان ، خاورمیانه ، آفریقای شمالی و غربی و بلاخره مدافع  بدون قید شرط نظام  صهیونیزم  متجاوز و جنگ افروز حاکم  در اسرائیل است .
برای درک این واقعیت های سیاست بین المللی آمریکا و متحدان اروپائی در شروع قرن بیست و یکم  میلادی ، لازم و ضروری است ، لحظه ای روی تاریخ و نحوه استعمار هندوستان  توسط انگلستان ، با به عبارت دیگر «بریطانیای کبیر » مکث بکنیم . برای اینکه قدرت های استعماری ، چه آمریکا ، انگلیس ، روسیه ،  فرانسه و قدرت های نوظهور  سیاسی اقتصادی ، چون چین و هندوستان ، تاریخ گذشته ملل مختلف  خصوصا کشورهای ملل مختلف  که در موقعیت جغرافیائی  استراتژیک قرار دارند ، مورد مطالعه قرار می دهند .  گراهام فولر در همین فصل از کتاب خود ، در رابطه با  هندوستان و نحوه استعمار این کشور توسط بریتانیای کبیر در صفحه 260  کتاب قبله عالم  با این عنوان : هندوستان معامله را پیچیده می کند
چنین می نویسد : هنگامی که بریتانیائی ها در سا ل 1947    آماده «ترک هند » می شدند ، افغانها کاملاً نگران رفتاری بودند که حکومت بعدی هند در پیش می گرفت . افغانها  از دیر باز  با فرمانروایان  هندوی هندوستان ، مخالفت شدید داشتند : یک هندوستان متحد و مستقل به رهبری هندو ها می توانست عاملی برای بروز گرفتاری های مرزی با افغانستان باشد که مدتها(افغانستان ) حامی اسلام در شبه قاره هند بوده است . گذشته از این ، طی چندین قرنی که استعمار بر بیشتر بخش های خاورمیانه ، آفریقا ، و آسیا سیطره داشت ، افغانستان یکی از معدود کشور های اسلامی مستقل در جهان بود . با این همه هنگامی که بریتانیا ئی ها آماده ترک هندوستان می شدند ، صحبت از تقسیم  هندوستان  میان هندوها و مسلمانان به شیوه ای بود که تصویر ژئو پولیتیک  جدید جنوب آسیا را صرفاً پیچیده تر می کرد . و هر چند افغانها  جنگ های فراوانی با بریتانیا کرده بودند ، اما به این نتیجه رسیدند که حضور بریتانیا در هندوستان ، در حفظ موازنه علیه دست اندازی شوروی از شمال ، نقش عمده ای ایفا ء کرده است . بنا بر این ، قدرت هائی که به تازگی در شبه قاره هند ظهور میکردند ، افغانستان را در زمینه مناسباتی که می بایست با آنها بر قرار می کرد  به تامل وا میداشت .  در پایان گرچه افغانستان از تشکیل  کشور غیر هند و و مسلمان پاکستان در مرز شرقی خود استقبال کرده ، اما اکنون این پاکستان بود که میراث مشکلات مرزی با افغانستان را به دوش می کشید . . افغانستان ، به تبعیت از وموضعی که در مقابل بریتانیا داشت ، همچنان حاضر نبود  استمرار  خط دوراند در حد فاصل سرزمین خود و کشور مسلمان جدید  بپذیرد .
« خط دوراند خط مرزی مربوط به دوره حکمرانی انگلستان در پایان قرن 19 بودهاست . پس از جدا شدن دوکشور هند و پاکستان ، این خط مرزی  خط حائل بین پاکستان و افغانستان محسوب شده است . دولت افغانستان «خط دوراند » را نمی پذیرد و معتقد است که باید خط مرزی جدیدی تعین کند . پاکستان از همین خط مرزی بندی استفاده و حمایت می کند  ماخد(1)

 چنانچه صحنه سیاسی داخلی پاکستان آرام  می بود ، شاید این مسئله آنقدر ها بزرگ نمی شد ، اما واقعیت آن است که در گیری های قومی در پاکستان به مسئله فراگیر و فرساینده تبدیل میشد ،  واین موضوع ، علاقه افغان ها را به مبارزات سیاسی  هم قبیله هایشان بر سر مسائل مرزی  تشدید می کرد . اساسا  قضیه پشتونستان به ریشه تراژیک در گیری میان پاکستان و افغانستان تبدیل شد و مانع از آن شد که نوعی مناسبات استراتژیک طبیعی میان دو کشور بر قرار گردد. یکی از تحلیلگران  به شیوه قانع کننده استدلال می کند ، که همین مسئله با عث جدا شدن افغانستان  از سنتو و دستیابی اتحاد شوروی به موضع مسلط در افغانستان شد ، و به این  ترتیب  امکان وقوع انقلاب کمونیستی  آوریل 1987 فراهم آمد . خط مرزی  بین افغانستان  و راج ، در هندوستان  که در 12 نوامبر 1893  با توافق  بین امیر عبدالرحمان خان نمایندهامپراطوری بریتانیای کبیر در هندو ستان ،  و بنام مورتیمر دوراند (Mortimer Durand ) مشخص و مورد قبول طرفین قرار گرفت . این خط مرزی  مصنوعی و ساختگی  قوم واحد پشتون با زبان واحد و سازمان اجتماعی واهد و آداب روسوم واحد را  به دو قسمت تقسم کرد . دلیل این تقسم و تجزیه  قوم پشتون توسط استعمار انگلیس  بخاطر مقاومت این قوم در اعتراض به ظهور انگلیسی ها در سرزمین ابا و اجدادی شان بود . (ماخذ:2 )

وقتی خواننده   چه ایرانی ، چه افغان ، چه هندی ، و چه پاکستانی ، کتاب  قبله عالم ژئوپولیتیک ایران را در رابطه با هندوستان و پاکستان ، و نتایج بیش از دو قرن  از سال  1750تا 1947، استعمار مستقیم  امپراطوری  بریتانیای کبیر در این منطقه را می خواند ، از خود خواهد پرسید ، که آقای گراهام فولر ، آگاهانه از کنار جنایات انسانی استعمار انگلیس در شبه قاره هندوستان می گذرد ، یا نمیداند ؟  وانگهی  همین  دو قرن سیاست استعماری  انگلیس و بازتاب آن ، چه بصورت مستقیم و چه غیر مستقیم ، همین امروز ادامه دارد .
 جنگ های  هندو پاکستان ، عدم ثبات سیاسی  در پاکستان ، کودتاهای متعدد در این کشور و عدم امنیت سیاسی در افغانستان ، رقابت قدرت های بزرگ  و چون آمریکا ، کشورهای اروپائی ، چین ، هندوستان ، کشورهای نفت خیز عرب ، خصوصا عربستان سعودی مبلغ و سرمایه گذار رسمی  نظام های اسلامی ارتجاعی در منطقه زیر پوشش وهابیسم و سلفیسم ، کودتای کمونیستی  در افغانستان ، در سال 27 آوریل 1978 به رهبری – نورمحمد ترکی –ببراک کارمال ، حافظ الله امین ، روی کار آمدن « اسلام سیاسی در ایران   به رهبری آیت الله خمینی  در 11 فوریه 1979 ، یعنی درست (انقلاب اسلامی در ایران 22 بهمن 1357 – کودتای کمو نیستی  در افغانستان در 8 اردیبهشت 1357 – انقلاب اسلامی  ایت الله خمینی در ایران در 22 بهمن 1357 ، یعنی درست بعد از 9 ماه و 12 روز  بعد از کودتای کمونیستی در افغانستان ،  اشغال  افغانستان توسط ارتش سرخ روسیه شوروی در 25 دسامبر 1979(سه شنبه 4 دی ماه 1358 هجری شمسی ) توسط ارتش سرخ شوروی سابق ،  حمله صدام به ایران در 31 شهریور 1359 ، و هشت سال جنگ با  انسانی و مالی بسیار گران برای هر دو کشور ، همه و همه ناشی از سیاست استعماری قدرت های بزرگ  چون انگلستان ، روسیه ، که قرنها است رسماً علنا در این منطقه حساس جهان با منابع سرشار نیروی انسانی ، و مواد استراتژیک چون نفت و گاز حضور دارد ،و بعد از جنگ دوم جهانی آمریکا نیز علنا وارد رقابت های قدرت این قدرت ها در منطقه شده اند و  همین امروز هم جنگ های مختلف پاتیزانی  و نا امنی سیاسی ، اجتماعی در منطقه ادامه دارد.
در راستای نگاه  از منظر جامعه شناسی سیاسی ، به سیاست استعماری  بیش از دو قرن  استعمار امپراطوری بریتانیا در هندوستان ، و نتایج منفی این سیاست  چه از منظر انسانی و چه از منظر اقتصادی و فرهنگی  این استعمار درشبه قاره هندوستان ، نگاه مختصری به  نحوه استعمار انگلیس در این منطقه ، می اندازیم .  امروز ،در  آغاز قرن بیست و یکم ، منطقه خاورمیانه و آسیای مرکزی ، و غرب اقیانوس هند ، منطقه بسیار پر آشوب ، و شاهد جنگ های  ویرانگر بین اقوام و ملت های مختلف ساکن این منطقه ، زیر پوشش  اختلافات قومی ، نژادی ، مذهبی ، فرهنگی ، و مرزی است . اگر دقیق  به علل و عامل به این اختلافات  نظر بیاندازیم ، خواهیم دید  بدون استثنا ء  ، این اختلافات در این منطقه و جنگهئای خونینی که حتی بعد از استقلال هندو پاکستان  در سال 1947 ، در این منطقه  رخ داده اند و هنوز هم این جنگ ها بصورت آشکار به شکل جنگ های پارتیزانی ادامه دارند ، در حقیقت ، میراث بجا مانده از سیاست استعماری  انگلیس ، تحت دکترین: اختلاف بیانداز حکومت کن  است که این جنگها تا امروز  با دخالت های مستقیم و غیر مستقیم قدرت های بزرگ  چون آمریکا –اتحادیه اروپا – روسیه – چین – همراه با کمک های مالی کشورهای عربی نفت خیز منطقه  زیر پوشش  «دفاع از اسلام  و وهابیت » و رقابت های سیاسی آنان تا امروز ادامه دارند .در واقع این جنگ ها  بازتاب استعمار انگلیس  در طول بیش از دو قرن ظهور علنی او در این منطقه است .

سیاست استعماری انگلیس  در عمل بر این اصل  متکی بود :
1-      از بین بردن  اقتصاد سنتی  شبه قاره هند ، که در واقع  یک اقتصاد سنتی  متکی بر کشاورزی سنتی و صنایع دستی ، خصوصا  نساجی  بود .
2-      تبدیل مزارع کشاورزی سنتی به مزارع کشت خشخاش و تولید تریاک ، ورواج اعتیاد   به تریاک دربین مردم عادی ، خصوصا صدور آن به چین ، که در تاریخ به جنگ تریاک  معروف است  (جنگ بین امپراطوی بریتانیا با چین  در راستای تجارت آزاد تریاک در کشور چین توسط تجار انگلیسی )
3-      تشکیل  ارتشی متشکل از  مسلمانان هندوستان زیر فرماندهی افسران انگلیسی برا ی تحکیم قدرت استعمار و رواج اختلاف  قومی مذهبی توسط این نیروی مسلح بنام «سپاهی- Cpey »  تحت فرمان  انگلیس ، بین مسلمانان و هندو ها .
4-      ایجاد مدرسه دینی  برا ی مسلمانان  بنام : دارالعلوم  دو بندی . در شمال دهلی ، که از این طریق از مسافرت طلبه های مسلمان برای ادامه تحصیلات مذهبی به کشورهائی چون ایران ، مصر ، ترکیه عثمانی ، که در یک مرحله از شروع آگاهی های ملی  و ضد استعماری ، مبارزه می کردند ، ممانعت شود .
5-      ایجاد سازمان سیاسی مذهبی نظامی  با عنوان : سازمان اخوان المسلمین  در کشورهای عربی ، و فدائیان اسلام در ایران ، توسط  امپریالیسم  انگلیس  در راستای تبلیغ  خرافات دینی و ممانعت از رشد  فلسفه عقل گرائی در کشور های مسلمان . چون  حاکمیت نظام دموکراسی  در اروپا ، بازتاب حاکمیت  فلسفه عقل گرائی در بطن جامعه اروپائی بود ، که در تاریخ اروپا این  مرحله به غصر روشنگری معروف است .

در راستای شناخت  ماهیت روابط  استعماری قدرت های نوین ، که کتاب ژئوپولیتیک  گراهام فولر در نهایت در راستای این سیاست برای امپریایسم آمریکا قلم میزند،  لازم است  چند لحظه روی :اقتصاد بهروه وری ، توضیح داده شود .

6-      روابط روحانیت شیعه  و استعمار انگلیس . ماخذ (3).

ادامه دارد .
پاریس 1 ژوئن 2013
اقتباس بطور مختصر و یا کامل ، با ذکر نام نویسنده و سایت کاملا آزاد است .
  
ماخذ :
1-http://persian.cri.cn/1/2005/09/23/1@38459.htm
2-http://fr.wikipedia.org/wiki/Ligne_Durand
3-http://iranian.com/main/2011/oct-11.html