۱۴۰۲ مهر ۲, یکشنبه

فحاشی عبدالکریم سروش به گلشیفته فراهانی و پاسخ کوبنده‌ی فرج سرکوهی

خط بطلان فرج سرکوهی بر روشن‌فکری دینی و افشاگری در مورد عبدالکریم سروش

گفت‌وگو با فرج سركوهى درباره 'زندانى شماره ۳۸۲' - آپارات

Trafic d'enfants en Europe : le film qui ose tout révéler.

آشنایی با فرهنگ اصطلاحات سیاسی

 آشنایی با فرهنگ اصطلاحات سیاسی /میدانی لُمپنیسم

نیره انصاری

لمپن lumpen فرازی سوئدی و لاتین است که معنای دقیق آن « مفتخور » می‌باشد. «لُمپنیسم»از ریشه آلمانی «لُمپنیا«لومپن؛ Lompen/»گرفته شده است. واژه لُمپن یا لومپن در مفهوم لغوی آن به کسی اطلاق می‌گردد که به گروه یا طبقه خاصی وابسته نباشد.
این واژه معمولاً با پسوند  «پرولتاریا (Lumpen Proltariat»
بکار می‌رود و منظور از آن کارگران فقیر و ژنده پوش و به طور کلی کارگرانی است که از طبقه و جایگاه خود بُریده و به عنوان گروهی بیکاره اند. از این رو در لغت«لُمپن پرولتاریا»مترادف با«بیکاره ها »استعمال می شود.
لمپن در میان ایرانی ها به فردی گفته می‌شود که از سطح فرهنگی پایینی برخوردار است .لُمپن در فرهنگ فارسی معین اینگونه تعریف شده است: « لُمپن؛ اَنگ، لات، پست ترینِ فرد جامعه از قبیل چاقوکش، باج گیر، خبرچین و پاانداز»
معنای اصطلاحی
معنای اصطلاحی واژه یاد شده که غالباً در مباحث اجتماعی و سیاسی در جامعه های سرمایه داری کاربرد دارد، گروه یا اقشار وازدهِ ی جامعه است که معمولاً در حاشیه شهرهای بزرگ جامعه های صنعتی زندگی کرده و از ارتباط و اتصال یا طبقات فعال و مولدِ جامعه بُریده و منفک شده اند.
این گروه که از جریان زندگی عادی به دورند، بدون شغل و حرفه‌ای مفید زندگی خود را در شرایط بسیار نامطلوب و سخت بسر می برند. اینان به منظور امرارمعاش و گذران زندگی عادی اساساً به کارهای ناشایست و ضد انسانی تن می دهند.
دزدان، چاقوکشانِ حرفه ای، اوباش، ولگردان، جنایتکاران، باجگیرِان خُرده پا و نظایر آن را  «اصطلاحاً » در زمره این افراد به حساب می آورند.
در جامعه هایی که در حال گذار به سوی صنعتی شدن هستند، به مرور و با توسعه و صنعتی شدن، بیشتر بیکاری و ورشکستگی دایمیِ اقشار خُرده پا افزایش یافته و گرایش به تشدید بدبختی و فلاکت کارگرانی که تا پیش از این هر یک به حرفه‌ای مشغول بودند به پیدایش « لُمپن ها»می انجامد.
« لومپن پرولتاریا » به دلیل وضع خاص اقتصادی و فقر فرهنگی معمولاً بازیچه دست بازیگران گوناگون سیاسی و به عنوان « سیاهی لشکر»جریان هایی نظیر فاشیسم ونظیر آن قرار می گیرد. برای نمونه؛ مارکس شکل‌گیری«بُناپارتیسم، Bonapartism»
را نوعی اتحادِ فرصت طلبانه و عوام گرایانه، بخشی از بورژوازی و لُمپن پرولتاریا معرفی کرد که به منظور کسب قدرت و مشروعیت خود در جلب آراء و افکار عمومی از این گروه بهره گرفت.
کارل مارکس نخستین شخصیتی است که به این اصطلاح معانی ویژه ای ارزانی داشت. به باور مارکس ویژگی جامعه های سرمایه داری به گونه‌ای است که در نهایت به ظهور یک لُمپن پرولتاریای مطلقاً فقیر و بیکار می انجامد.
معنا اینکه گروهی که به دلیل توسعه صنعتی در چنین جامعه هایی (سرمایه داری ) از کار خود اخراج و به گروهی بیکار، غیرمولد و محروم از امکانات اجتماعی بَدَل شده اند. زیرا نظرگاه مارکس بر این پایه استوار است که سرمایه داران در جامعه های صنعتی و سرمایه داری بر سر کسب بزرگترین میزان ارزش اضافه در حال رقابت شدید با یکدیگر هستند؛ که این مساله نتایج چندی در پی خواهد داشت:
تولید مازاد و مصرف کم مداوم، کمتر شدن سهم کارگر در فرایند تولید به دلیل مکانیزه شدن بیشتر، کاهش مداوم نرخ بهره، افزایش فقرنسبی کارگر در مقایسه با میزان ارزش افزوده ای که تولید می‌کند و سرانجام ظهور یک « لُمپن پرولتاریایِ»کاملاً فقیر.
فراتر از این لمپن با سرمايه دارى عليه طبقه كارگر لابی گری، جاسوسى، برهم زدن نظم جامعه و ممانعت از فعاليتها و مبارزات از اقدامات لمپن اين دوره بوده أست.اما چون پرولتاریا گرایش به ایجاد یک نظم اجتماعیِ استثماری را ندارد، زمینه حکومت کمونیسم که در‌واقع نوع خاصی از روابط اجتماعی غیر استثماری است فراهم گردید.
 اگرچه واقعیت در عمل به گونه‌ای دیگر عینیت یافت. معنا اینکه در جوامع پیشرفته و سرمایه داری روند فقیرتر شدن کارگر که قرار بود زمینه شورش انقلاب آنان را فراهم نماید به وقوع نپیوست زیرا امپریالیسم فرصت های خاصی در اختیار سرمایه داران قرار داد تا با بخشی از درآمد حاصل از استثمارِ مستعمرات، وضع معیشتی کارگران خود را بهبود بخشیده و در سطح مطلوبی نگه دارد.
بر این اساس روند افزایش فقر و بیکاری پرولتاریا در سطح کلان در جامعه های صنعتی رخ نداد تا آنان با شورش عمومی نظام حاکم را سرنگون ساخته و قدرت را خود در دست گیرند.
بر اساس آنچه پیش گفته:« لُمپن » به نحو عامیانه و روزمره تعبیر شناخته شده‌ای است. حال آنکه معمولاً در تشخیص مصادیق آن مشابه عمل می کنیم.. آنگاه که نیاز به تعریف و تبیین درستی باشد، شاید نتوانیم به روشنی ویژگی‌های لمپن را برشماریم.
هرچند لمپن می‌تواند به صورت هم‌زمان دارای دو وجه  «فرهنگی»و « اقتصادی» باشد. هر دو وجه در همسایگی یک نمونه مشابه دیگر قرار دارد که موسوم به«مستضعف » است.
لمپنیسم فرهنگی
فقر فرهنگی و فرهنگ فقر
هر فرد با سواد یا تحصیل نکرده‌ای لزوماً  «لمپن»نیست. برخی از افراد[ ایرانیان]،«مستضعف فرهنگی»هستند. در کشوری که تاریخ مدارسِ مدرن اش به یک سده می رسد؛ علم و دانش اگرچه مورد ستایش است، اما لزوماً گستردگی کافی ندارد. ترکیبِ «کم سوادی»با « ستایش سواد » می‌تواند مصداقِ آشکار «استضعافِ فرهنگی»باشد. معنا اینکه بسیاری از پدران و مادران فرصت و امکانات تحصیل را نداشته اند. ( با این وصف، بسیاران مایلند که فرزندانشان ساعی و کوشنده کسب مدارج عالی باشند!)
کشاورز یا کارگر زحمت کشی که خودش بیشتر کار می‌کند به امید آنکه فرزندانش بتوانند تحصیل نمایند؛ بارزترین مصادیق این  «مستضعفان فرهنگی اند». فقر اقتصادی و کمبود امکانات فرهنگی آن‌ها را در تنگنا قرار داده، اما احترام و گرایششان به دانش و فرهنگ را زائل نکرده است.
در مقابل لمپن فرهنگی، فردی است که سواد، تحصیلات و فرهنگ را خفیف می شمارد، به بی‌سوادی خویش مفتخر است و مصادیق دانش را «ادا و فیگور»می خواند. هنرِ فاخر را بی‌معنا شمرده و از به تصویر کشیدن سلیقه مبتذل خود نیز اِبایی ندارد.
 «نوین فکر ستیزی»بارزترین نشانه لمپن فرهنگی است. او به صورت مداوم نوین فکری را در معنایی کتابی و به قصد تحقیر و تمسخر بکار می‌برد و رعایت ادب و آداب اجتماعی را به استهزاء می گیرد.
هر آن دستاورد انسانی و اخلاقی که بشریت به یاری صدها سال تلاش و ای بسا هزینه کسب کرده را دقیقاً با همان برچسب «روشن‌فکر بازی»انکار می کند. ( می‌خواهد نفی نژاد پرستی باشد یا ضرورت احترام به حقوق اقلیت‌ها و یا پذیرش تکثر باورها و اندیشه که اساساً وحدت محصول کثرت است) و به گفته شاعر: «آنکس که نداند و نداند که نداند»است!
لمپنیسم اقتصادی
فراز اقتصادیِ لمپنیسم، به رغم جنبه فرهنگی اش، مغفول مانده و کمتر مورد توجه قرار می گیرد. تشخیص آن نیز دشوارتر است. این بار نیز می‌توان از تعبیر «مستضعف اقتصادی»یاری جُست. یعنی کسی که مورد ستم واقع شده واز پس بی‌عدالتی‌های اجتماعی با فقر دست به گریبان است. مستضعف اقتصادی، مظلوم است و نیازمند دادستانی؛ اما مرز باریک و ظریفی میان «مظلوم»با «قهرمان»با «مقدس»وجود دارد. هر آن کس که مظلوم است مستحق یاری است؛ اگرچه لزوماً «مقدس»نیست.
در مَثَل می‌گوییم که «ندانستن ایراد و عیب نیست...» اما اگر به دامِ «ندانستن، افتخار»است گرفتار نیائیم، آنگاه به طور مشخص مرز مستضعف فرهنگی را به سمت لمپنیسم طی کرده‌ایم و از همین رو  در زمینه اقتصادی نیز اگر از مرز«فقیر بودن عیب نیست»به دام «فقیر بودن افتخار است»بیافتیم، مرز استضعاف اقتصادی را به سمت «لمپنیسم اقتصادی»طی نموده ایم.
بسیاری از افراد همچنان خاطره سال‌های نخست استقرار جمهوری اسلامی در ایران را به یاد دارند که گفتمان دفاع از مستضعفان به آنجایی رسید که جوراب پاره و تا به تا مایه افتخار شد؛ توگویی فقیر شدن سند شرافت بوده و افراد به منظور کسب این مدال افتخار گوی سبقت را از یکدیگر می ربودند!
آشکار است؛ آنگاه که فقر به افتخار بدل گردد، ثروتمند شدن نیز به ضد ارزش مبدل می شود. (منظور گروهی که از طریق رانت خواری، فساد اقتصادی و چپاول اموال مردم شریف، ثروت اندوخته اند نیست.)
حال آنکه کار کردن، قبول مسئولیت و زحمت، تولید کارآفرینی در هر آئین، مسلک و با هر عقل و منطقی امری قابل تقدیر و افتخار آفرین است.
لمپنیسم اقتصادی وضعیتی است که در آن «فقیر بودن»افتخار است و«میلیاردر بودن»نوعی اشاره تحقیر آمیز!
گویی فرد میلیاردر مترادف است با انسانی فاقد ارزش‌های اخلاقی و در برابر فقرا همگی واجد شرافت و سلامت نفس و اخلاق حسنه اند. مساله ای که بهحیث علوم اجتماعی و روانشناسی حکم به خلاف آن داده اند. از بدبیاری، فقر و نابرخورداری به تأمین نشدن نیازهای اولیه و نخستین بشری می‌انجامد که گاه با بروز ناهنجاری‌های اخلاقی و رفتاری همراه است.
ترکیب «لمپنیسم فرهنگی»با «لمپنیسم اقتصادی»قدرمتیقن همان خطر«پوپولیسم»است. یعنی فراهم آوردن بستری که شیادترین افراد بتوانند از آن سوء‌استفاده کرده و سرنوشت کشور را به مخاطره بیافکنند که افکنده اند!
نخست فرهنگ و اخلاق ملیِ ما را تهدید می‌کند و دوم ما را به سمت وسوی کشوری فقیر، ناکارآمد، غیرمولد و محتاج هدایت می کند.
مصداق روشن و بارز این امر را می‌توان در گفته نماینده مجلس اسلامی جُست که اعلام نمود: «اشکالی ندارد که فقرا به منظور تأمین معاش خود کلیه اشان را بفروشند»!
فراتر از آنچه پیشتر گفته شد؛لمپن‌ها در گذر زمان و با توجه به تغییرات گسترده فرهنگی، اجتماعی پوست انداخته و متحول شده‌اند. لاتِ دهه50 تفاوت‌های محسوسی با لمپن‌های این روزگار دارد. کارشناسانی چند براین باورند که، برخی از اعضای اپوزیسیون ایرانی به فحاشی روی می‌آورند به دلیل اینکه فکر می‌کنند با این کار،افزون بر اقدام به تخریب شخصیتهایی که بعضا هیچ شناختی نسبت به آنان ندارند،درصدد جذب مخاطبان بیشتری را برای خود هستند و برای خودشان تبلیغات بیشتری می‌کنند. همچنین، برخی از آن‌ها به دلایل شخصی و یا به دلیل نارضایتی از وضعیت کنونی کشور، به فحاشی روی می‌آورند.
در حقیقت وقوع یک اصلاح اجتماعی پروسه‌ای دراز مدت است و به زمانی حدود پنجاه ساله نیاز دارد. در حوزه اصلاحات اجتماعی هرکس که به طرح های کوتاه مدت بیاندیشد، اساسا مفهوم اصلاحات اجتماعی و خود مفهوم جامعه را به درستی درک نکرده است. فراموش نکنیم که موضوع ابتذال در گفتار نیز یک پدیده اجتماعی است که این روزها بسیار مشاهده می کنیم.

نگاهی به آلبوم زندگی مهسا ژینا امینی به روایت مادرش

مستند «چشم‌ها شهادت می‌دهند»