۱۳۹۰ شهریور ۲۳, چهارشنبه

شمشیر عریان روی میز سیاست


ش ارژنگ بامشاد
یدالله جوانی رئیس دفتر سیاسی سپاه پاسداران در سرمقاله شماره ۵۱۶ صبح صادق در دوشنبه ۲۱ شهريور ۱۳۹۰ (۱۲سپتامبر ۲۰۱۱)، به بررسی جایگاه سپاه پاسداران در ساختار قدرت جمهوری اسلامی پرداخته است. او در این سرمقاله تحت عنوان «سپاه، اصولگرايي و اصولگرايان!» تلاش کرده تا به بحث های گوناگون حول جایگاه و نقش سپاه پاسخ گوید. یدالله جوانی می نویسد:« واقعيت اين است كه مواضع سپاه نسبت به هر جريان، حزب، گروه و فرد سياسي، ارتباط مستقيم با مواضع آن جريان، حزب، گروه و فرد سياسي با انقلاب و نظام مقدس جمهوري اسلامي دارد. … اتخاذ موضع از سوي سپاه، ريشه در هويت پاسداري سپاه از انقلاب اسلامي و دستاوردهاي آن دارد. و در پایان افزوده است: «در اين راستا و جريان، حزب و گروه سياسي كه با اين گفتمان انطباق داشته باشد، به طور طبيعي همسو با سپاه شده و اين هم گفتماني ها به استقلال سپاه هيچ خدشه اي وارد نمي سازد.».

سپاه پاسداران جمهوری اسلامی از دید یدالله جوانی و یا گرایشی مسلط در سپاه، معیار و ملاک اصولگرائی و بیان هویت انقلاب اسلامی اعلام شده است. هر جریان که به سپاه نزدیک باشد به این گفتمان نزدیک شده و هر جریان که از آن دور شود، از انقلاب اسلامی دور شده است. در این نحوه ی بیان اصول سیاسی دوری و نزدیکی جریانات سیاسی در تحولات کشور، هیچ نامی از ولایت فقیه، یا شخص رهبر و ولی فقیه به میان نیامده است. این که در بیان نقش و جایگاه سپاه هیچ اشاره ای به فرمانده عالی سپاه نمی شود، نمی تواند تصادفی باشد. می توان این موضوع را با این سئوال شفاف تر بیان کرد که اگر رهبر رژیم با یک جریان سیاسی که از سپاه فاصله دارد نزدیک شود آیا باز هم سپاه از ولایت فقیه حمایت خواهد کرد و یا آنگاه ولی فقیه نیز از “گفتمان انقلاب اسلامی” دور خواهد شد؟ سرمقاله نویس “صبح صادق” به این سئوال پاسخ نداده و موضوع را مسکوت گذاشته است. دلیل این ابهام، کاملأ روشن است. آنچه رئیس دفتر سیاسی سپاه پاسداران در سرمقاله ارگان سپاه نوشته، بیان آشکار و رسمی آن است که اکنون شمشیر عریان روی میز سیاست گذاشته شده و هر جریان و گروه سیاسی باید خود را با این قطب نمای قدرت تعریف کند. سپاه با این استدلال که در قانون اساسی جمهوری اسلامی نقش و جایگاه سپاه تعریف شده، خود را حافظ و مالک انقلاب اسلامی می داند و به گونه ای رفتار می کند که این قانون غیرقابل تغییر و ابدی است و جایگاه و نقش دیگر نهادهای حکومتی تعریف شده در قانون اساسی را نیز بر نمی تابد. چنین درکی این سئوال را پیش می آورد که کدام شرایط و کدام وضعیت در جامعه باعث شده است که سپاه پاسداران مجبور گشته شمشیر عریان را روی میز سیاست حتی در جدال جناح های حکومتی بگذارد؟ پاسخ را باید در وضعیت شکننده حکومت بر امواج نارضایتی توده ای دید. وضع به گونه ای است که حتی خامنه ای نیز هشدار داده بود که نباید بحث های انتخاباتی، امنیت کشور را به خطر بیاندازد. این دیدگاه اکنون با موضع رسمی سپاه، به تمامی گروهبندی ها و باندهای حکومتی به زبان نظامی گوشزد می گردد. سپاه اعلام کرده که ارباب کشور است و هر جریان باید خود را با آن همسو و منطبق سازد وگرنه از دایره ی انقلاب اسلامی و اصولگرائی به بیرون پرتاب شده است.
سپاه پاسداران که اکنون حضور تمام قد خود درقدرت سیاسی را رسمأ و حتی بدون نام بردن از ولی فقیه اعلام می کند، قدرتی است که برای خود در تحولات سیاسی درون حاکمیت نقش ویژه ای قائل است. این نهاد نظامی، غیرمنتخب و غیرپاسخگو بخش اعظم اقتصاد کشور را در دست دارد و با زد وبندهای سیاسی بر شاهرگ های اقتصاد کشور تسلط یافته است. سیستم مخابرات و شبکه های ارتباط جمعی را در کنترل خود گرفته است. این نقش و حضور تا جائی است که برخی از حکومتیان آن ها را “تروریست های سایبری” لقب داده اند. از طریق ده ها اسکله غیرقانونی و اعلام نشده، اقتصاد “سایه” در کشور را سازمان می دهند تا جائی که احمدی نژاد در یک سخنرانی آن ها را “برادران قاچاقچی” خطاب کرد تا ابعاد قدرت و نقش سرداران قاچاقچی در اقتصاد “سایه” را نشان دهد. بخش “اطلاعات سپاه” اکنون به صورت سازمان امنیت اصلی و قدرتمند عمل می کند و به هیچ نهاد و مقامی هم پاسخگو نیست. حضور گسترده ی سپاه در تمامی عرصه های اقتصادی، سیاسی و امنیتی، در سال های اخیر کاملأ چشمگیر بوده و بارها نیز به اشکال گوناگون بیان شده است. اما بیان رسمی و علنی آن از سوی دفتر سیاسی سپاه را باید نقطه عطفی در روند تسلط سپاه بر تمامی اهرم های قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی دانست.
گذاشتن شمشیر عریان روی میز سیاست، اعلام سپاه بعنوان ستون خیمه ی انقلاب اسلامی و تعریف “گفتمان انقلاب اسلامی”، هدفی جز ایجاد تمرکز شدید در بالای قدرت ندارد. اعلام رسمی این امر در آستانه ی انتخابات مجلس شورای اسلامی، هشداری به گروهبندی های سیاسی درون حاکمیت محسوب می شود. به صورتی بسیار روشن به همه ی آن ها یادآوری شده که میزان نزدیکی و دوری هر جریان با اهرم اصلی قدرت ، یعنی سپاه پاسداران، بیان اصولگرائی است. این امر بدان معناست که دور شدن از این ستون قدرت، می تواند برای هر جریان ، گروه و شخصی گران تمام شود. تجربه ی سال های حکومت اسلامی نشان می دهد که تمامی سکانداران امور اجرائی کشور، از دید ولایت فقیه و سپاه به جریاناتی انحرافی و تجدید نظر طلب تبدیل شده اند. مغضوب شدن هاشمی رفسنجانی، فتنه گر نامیده شدن محمد خاتمی، انحرافی دانستن احمدی نژآد و دارو دسته اش، نشان می دهد که این حکومت مدام بسوی تمرکزی نظامیگرایانه به پیش می رود که حتی دمکراسی درون حکومتی باندهای حاکم را نیز دیگر بر نمی تابد. خفه کردن مخالفان پست وزارت نفت برای یک فرمانده سپاه در جریان رأی اعتماد در مجلس شورای اسلامی، نشان از این تحول تازه دارد. سکانداران قدرت قصد دارند دوره ی چند ماهه ی آینده تا انتخابات مجلس شورای اسلامی را به گونه ای سازمان دهند که هیچ تنش و تشنجی در بالا بوجود نیاید و فرصتی برای سؤاستفاده مردم عاصی ایجاد نگردد. واقعیت این است که تمرکز فوق العاده قدرت در بالا و حذف هر نوع مخالف خوانی حتی در چهارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی، ریشه در نگرانی شدید حاکمیت از فضای جامعه دارد. قدرت جنبش اعتراضی مردمی آنچنان بالاست که هر حادثه و موضوعی می تواند بسرعت به یک چالش توده ای قدرتمند تبدیل شود. اعتراضات گسترده مردم آذربایجان در جریان اعتراض به خشکانده شدن دریاچه ی اورمیه، و یا تظاهرات خودجوش مردم آذربایجان در شادی از پیروزی تیم فوتبال تبریز، نشانه هائی از حالت انفجاری در جامعه است. شکست جمهوری اسلامی در تمامی عرصه ها و بیلان کار مفتضحانه اش، مردم کشور را به عصیان کشانده است. حاکمیت اسلامی نه تنها اقتصاد کشور را در هم شکسته ، بلکه محیط زیست را بشکل خطرناکی تخریب کرده است، نه تنها آزادی های سیاسی و اجتماعی را از مردم گرفته، بلکه لقمه ی نان را از سفره های خالی آن ها ربوده است. این حکومت نه تنها هر نوع امکان اطلاع رسانی را بسته، بلکه هر مخالفی را نیز به سیاهچال ها انداخته است. حکومت اسلامی، با شکست برنامه های گوناگونش، خود را در برابر توده های مردم معترض و خشمگین می بیند. آن هم در شرایطی که نسیم گرما بخش انقلاب عرب، هر روز فضای تازه ای را در منطقه و ایران بوجود می آورد. حاکمان که به اطلاعات دقیق و دست اول دسترسی دارند، می دانند که بر چه بشکه ی باروتی نشسته اند. از این روست که قبای جمهوری را از جمهوری اسلامی برکنده و لباس نظامی برتنش کرده اند. حالا دیگر به این نتیجه رسیده اند که دوران وعظ و پند و اندرز نیست، حتی دوران اجازه دادن به بحث های طلبگی حوزه ای در میان جناح های حکومتی هم نیست، زمان بر کشیدن شمشیرهای آخته است. این را دفتر سیاسی سپاه بشکل عریان و خشنی بیان کرده است.
اما مردمی که دهه ها در برابر استبداد لجام گسیخته ی دینی مقاومت درخشانی را سازمان داده اند، از این شمشیرهای آخته نیز هراسی به خود راه نخواهند داد. برای مقابله با شمشیر عریان نظامیان، باید سنگربندی های توده ای را بصورتی بسیار جدی تر در دستور قرار داد. باید با سازماندهی نافرمانی مدنی توده ای، نیروی دشمن را فرسوده و زمین گیر کرد. مقاومت مدنی توده ای در عدم پرداخت قبض های نجومی برق و آب و گاز و یا مقاومت مدنی توده ای در برابر تخریب بیرحمانه ی محیط زیست، نمونه های درخشانی از قدرت مقاومت مردمی است. این نمونه ها را باید در برابر سیاست تفکیک جنسیتی در دانشگاه ها و ادارات نیز با قدرت به پیش برد. باید اعتراضات به عدم پرداخت حقوق های معوقه ی کارگران در کارخانه ها را نیز بصورت گسترده ی هم آهنگ کرد. نباید اجازه داد این گرگ وحشی که چنگ و دندان نشان می دهد در اهداف شوم خود برای نابودی کشور موفق گردد.
۲۱ شهریور۱۳۹۰ (۱۲ سپتامبر۲۰۱۱)

در انتظار انفجار، یا غربال اروپا مین 350 میلیارد یوروئی زیر پای اتحادیه اروپاست

s
در انتظار انفجار، یا غربال اروپا
مین 350 میلیارد یوروئی
زیر پای اتحادیه اروپاست
اشپیگل آنلاین- گزینش و ترجمه رضا نافعی
آیا یونان ورشکست می شود؟  آیا یونان باید  اتحادیه اروپا را ترک کند؟ “اگر بشود، چه می شود؟” ــ  پرسشی که تا کنون حتی بر زبان آوردن آن نیز جایز نبود، اینک موضوع بحث علنی سیاست در آلمان شده است. گرچه خطر برای ورشکست شدن بانکها کاهش یافته ولی آیا دیگر کشورهائی که در آستانه ورشکستگی قراردارند نیز می توانند نجات داده شوند؟ این پرسش است که پاسخ روشنی ندارد.
اشپیگل در تفسیر خود می نویسد:
دست کم از آخر هفته گذشته، که فیلیپ روسلر، وزیر اقتصاد آلمان، مسئله ورشکستگی یونان را مطرح کرد، سد ها شکسته شد . حالا دیگر از زهوفر رهبر حزب سوسیال مسیحی آلمان گرفته تا  “راینر برودله” ، وزیر سابق و هرکسی دیگری که دلش می خواهد حرفی زده باشد، یا  کشور بدهکار را به ورشکستگی تهدید می کند یا به اخراج از اتحادیه پولی اروپا.
تا چند هفته پیش گفته می شد اگر چنین شود، قیامت خواهد شد، جهان مالی زیر و رو خواهد شد. اکثر سیاستگران، بانکداران  و کارشناسات اقتصادی اتفاق نظر داشتند که: اگر یونان ورشکسته شود سراسر منطقه یورو به خطر خواهد افتاد. آنوقت سوداگران بورس بر سر دیگر کشورهای از پا افتادنی مانند پرتقال، اسپانیا و ایرلند خواهند ریخت.  بانک های آلمان و فرانسه، با توجه به مقادیر عظیمی که از اوراق قرضه های دولتی یونان در دست دارند، فروخواهند پاشید.
آیا این ترس ها مبالغه آمیز بود؟ ورشکستگی آنقدر ها هم فاجعه آمیز نخواهد بود؟ یا این که طی چند ماه گذشته اوضاع چنان تغییر کرده که حالا می توان جرئت کرد و بخشی از بدهی یونان را به آن بخشید؟
دولت یونان برنامه صرفه جوئی شدیدی را که  منطقه یورو برایش تدارک دیده بود با تعلل به اجرا گذاشت و نتیجه آن هم  همانطور که بسیاری از سیاستگران کشورهای  مددکار پیش بینی کرده  بودند چندان مثبت از کار در نیامد.  یونان می بایست با صرفه جوئی های شدید بودجه خود را متعادل سازد. ولی  در واقع با این صرفه جوئی شدید همان اقتصاد ضعیفی هم که موجود است از پای در خواهد آمد. وقتی رشد اقتصادی در کار نباشد، مالیاتی هم به صندوق دولت ریخته نخواهد شد، وقتی صندوق خالی باشد نمی توان بودجه را متعادل ساخت.
سخنانی هم که در مورد دادن کمک های تازه گفته شد  آرامش را به بازارهای ملتهب مالی باز نیاورد. حاصل بحث و سخن در بارۀ ورشکستگی یونان  این بود که روز دوشنبه نرخ بیمه برای اوراق  قرضه های دولتی یونان به رکورد تازه رسید. بعنوان مثال کسی که اوراقی به ارزش 10 میلیون  یورو بخرد و بخواهد آنرا بیمه کند که اگر اوراق بی ارزش شدند  بیمه خسارت وارده را جبران کند ، باید 4 میلیون یورو هزینه بیمه پرداخت کند. این نکته نشان می دهد که فعالان بازار بورس تا چه حد به موفقیت گامهای نجات بخش  بی اعتماد هستند.
پرفسور هانو بک ، استاد اقتصاد  دانشگاه فورتسهایم ( آلمان ) می گوید :” سیاستگران که همۀ راههای احتمالی نجات را آزمودند و به نتیجه ای نرسیدند، اینک به کاری روی آورده اند که اجتناب ناپذیر است.  آن کار اجتناب ناپذیر، از نظر او، عبارت است  از :  اعلام ورشکستگی و مصالحه. یعنی آنها که از یونان طلبکار هستند  بجای دریافت همۀ پول خود فقط  بخشی از آنرا دریافت می دارند. در بیشتر مواردی که در گذشته پیش آمده میزان پرداخت در حدود 50 درصد بوده است.
کشورهای منطقه یورو در ماه ژوئیه  باتفاق اتحادیه بانک ها تصمیم گرفتند که بانک ها و بیمه ها اوراق قدیمی قرضه را با اوراق جدید ی  تعویض کنند، که مدت باز پرداخت آنها طولانی تر است و در عین حال از 21 در صد از سودی که قرار بوده ببرند چشم بپوشند.   این مصالحه بانضمام برنامه کمکی جدید کشورهای منطقه یورو و صندوق بین المللی پول در مجموع 26 میلیارد از بدهی یونان می کاهد. ولی این مبلغ،  در قیاس با  کل بدهی  یونان که به 350 میلیارد یورو بالغ می گردد، برای رفع مشکل کافی نیست.
برداشتن گامی بزرگتر می تواند با یک ضربه مقادیر معتنابهی از بدهی یونان بکاهد، ولی کارشناسان تردید دارند که حتی برداشتن چنان گامی  بازارهای بورس را آرام سازد.
بنظر پرفسور بک با مصالحه می توان مسئله را فعلا حل کرد ولی باید در درازمدت بفکر  فعال کردن اقتصاد یونان بود.
بنظر بک، برای اینکار دو امکان هست، یکی این است که : یونان از اتحادیه پولی اروپا بیرون  رود و دوباره پول قدیم خود “دراخمه ” را احیاء  کند و با این کار امکان  یابد با ارزان کردن بهای  “دراخمه ” بر قدرت رقابت اقتصادی خود بیافزاید، یا این که : اروپا یک برنامه بزرگ عمران و آبادی در یونان به اجرا  بگذارد ـ نوعی مارشال پلان. ” البته نمی دانیم که تاثیر اجرای چنین برنامه  ای چقدر خواهد بود.”
صرفنظر از این که اعلام ورشکستگی شود یا یونان از اتحادیه خارج گردد، معلوم نیست که تاثیرات جنبی این اقدامات  بنیادین چه خواهد بود.
بنظر کارشناسان اعلام ورشکستگی متضمن دو خطر  است ـ یکی خسارات وارده به بانکها ست و دیگری خطر سرایت به دیگر کشورهای عضو یورو. خطر نخستین فعلا کاهش یافته است. بسیاری از بانکهای آلمان و فرانسه قرضه های کشورهای با خطر روبرو را از سر خود بازکرده و آنها را به بانک مرکزی اروپا تحویل دادند، که از ماه مه 2010 تا کنون اوراقی به ارزش 130 میلیارد دلار از بازار خریداری کرده و حال خود با خطر روبروست. اگر یونان ورشکست شود، خسارت وارده به بانک ها زیاد نخواهد بود.
خطر بزرگتر خطر دوم است: خطر سرایت این وضع به اسپانیا، پرتقال ، ایرلند و ایتالیا، هرچند که وضع اقتصادی این کشورها از یونان بمراتب بهتر است. با این همه ، ممکن است سوداگران بفکر شرط بندی بر سر یک کشور دیگر عضو یورو بیفتند. پرفسور بک می گوید  در لحظه ای که اروپائی ها یونان را بدست ورشکستگی بسپارند، سوداگران بازارهای  بورس از خود خواهند پرسید  که آیا دیگر کشورها هم می توانند چنین سرنوشتی بیابند؟ ” در این صورت نرخ بیمه  وام برای کشورهای مورد خطر افزایش خواهد یافت.”
کشورهائی که در کار نجات یورو هستند امیدوارند بتوانند خطر را مهار کنند، مشروط بر این که تصمیمات متحذه برای انجام اصلاحات به نتیجه دلخواه برسند. در اینصورت بنیاد کمک با چتر نجات خود می تواند اوراق قرضه کشورهای نیازمند به کمک را نیز خریداری کند و با این کار نرخ بهره را پائین نگاه دارد و بازار ها را آرام سازد..
اما این که آیا  این اقدامات کافی  و وافی بمقصود   هست یا نه ، روشن نیست.گرچه خطر کاهش یافته اما: ورشکستگی یونان  تجربه ایست با عواقبی نامعلوم.
 ایتالیا دست کمک بسوی چین دراز کرده است
ارزش سهام موسسات ایتالیائی و در رأس آنها ارزش  سهام بانکهای بزرگ ایتالیا بشدت رو به تنزل است. بهره ای که وزیر دارائی ایتالیا باید برای بدهی های غول آسای دولتی بپردازد رو به افزایش است. اقتصاد از تاب و توان افتاده است، تولیدات صنعتی روبه کاهشند  و همه می دانند بسته صرفه جوئی که مجلس ایتالیا در روزهای گذشته بتصویب رسانید  برای کاهش نرخ بهره کافی نیست. اینک چشم امید همه به چین دوخته شده است. در آغاز ماه اوت ” ویتوریو گریلی ” مدیرعامل وزارت دارائی ایتالیا  دست به یک سفر تبلیغاتی زد و روی بسوی پکن و سنگاپور آورد. او در برابر سرمایه گذاران و مدیران  سازمان چینی  ” اینوستمنت  کوپوریشن “  سخن گفت ـ بودجه ای که این سازمان برای سرمایه گذاری در جهان و یا خرید های جهانی در اختیار دارد به 3 هزار میلیارد دلار  بالغ می گردد ـ . ” گریلی ” برای بازار گرمی گفت از آنجا که نرخ بهره اوراق قرضه های دولتی ایتالیا در حال حاضر بسیار بالاست اوراق  قرضه را می توان به بهای نازل خریداری کرد. ولی اسیائی که مردمی محتاط هستند پرسیدند اگر اینطور است، و این معامله  اینقدر مناسب و خالی از خطر است چرا بانکهای اروپائی آنها را نمی قاپند و چرا بانک مرکزی اروپا خود را کنار می کشد؟ گرچه بانک مرکزی اروپا هفته پیش اوراق قرضه های دولتی ایتالیا را خرید  و این مشکل بر طرف شد ولی  وزیر دارائی ایتالیا نتوانسته چینی ها را واقعا متقاعد کند . چینی ها که قبلا مقداری از اوراق قرضه های دولتی یونان ، اسپانیا و ایرلند خریده بودند  از نزدیک شدن به  ” ایتالو ـ بوندز “خود داری می کنند.
روز دوشنبه ” وال استریت ژورنال ” گزارش داد  که ممکن است چین دست به اقدامی نجات بخش بزند.
اشپیگل می نویسد:
ایتالیا سخت بدهکار است.  بدهی ایتالیا به 1،9 بیلیون یورو بالغ می گردد. اعتماد به توانائی ایتالیا برای بازپرداخت بدهی های خود روبکاهش است. نرخ بهره ای که دولت ایتالیا باید برای بدهی خود بپردازد بگونه ای نگران کننده سنگین است. رم می خواهد با دو برنامه صرفه جوئی اعتماد بازارها  را دوباره جلب کند. ولی  واکنش مردم ( که باید فشار ها را تحمل کنند)  اعتصاب و تظاهرات گسترده اعتراضی است.


نقدی بر گفتمان نوشین احمدی خراسانی «امپریالیسم ناجی خلق های جهان»؟بخش2

گاهنامۀ هنر و مبارزه
9 سپتامبر 2011
نقدی بر گفتمان نوشین احمدی خراسانی(1)
«امپریالیسم ناجی خلق های جهان»؟
بخش دوم
در ادامۀ بخش پیشین، در این جا پیشنها می کنم به تحلیل دو قطعه از نوشته های نوشین احمدی خراسانی بپردازیم. در بخش «جبهۀ ضد جنگ و سیاست افشاگری محض» چنین می خوانیم که :
« با این بحث ها در مورد ضرورت تولید گفتمانی جدید برای پیشبرد استقلال در عرصۀ دیپلماسی بین المللی جنبش های اجتماعی است که اکنون می خواهم پرسش ها و دغدغه های خود را در رابطه با «پیشنهاد ایجاد جبهه ضدجنگ در جنبش زنان» مطرح کنم. چندی پیش، خانم شعله ایرانی، مطلبی را تحت عنوان «پیشنهادی برای جنبش زنان»(1) منتشر و فعالان این جنبش را به ایجاد جبهه ای وسیع علیه جنگ و مداخله نظامی فراخواندند که به نظر می رسد این پیشنهاد، دارای تناقضات و بن بست هایی است که همه ما کنشگران جنبش زنان به نوعی در شرایط پیچیده امروز با آن مواجه ایم»
نوشین احمدی و خراسانی بی شک به دلیل شیفتگی خاص و شگفت انگیزش در رابطه با امپریالیسم جهانی، و تمام امیدهایی که هم چون دعایی کم یاب با دخیل به بالک های تاماهاک می بندد، و از آن جایی که می داند که نمی تواند منویات درونی و طرح اصلی خودش  را با صراحت تمام بگوید، زیرا که مطمئنا می داند که موجب واکنش منفی خواهد شد، پیشنهاد شعلۀ تهرانی برای « ایجاد جبهه ضدجنگ در جنبش زنان» را « دارای تناقضات و بن بست هایی» می داند و بی آن که مشخصا و با صراحت مطالبش را مطرح کند، جملۀ بعدی ا ش را به شکلی سر و سامان می دهند که موضوع را فعلا به حالت تعلیق در آورد...
در هر صورت در این جا به  روشنی می بینیم که « جنبش ضد جنگ» برای نوشین احمدی خراسانی مشکلاتی را در بر دارد...«بن بست» است. به چه معنایی؟ از این کش و واکش جملات معمولا به چه نتیجه ای باید برسیم، و چه چیزی بفهمیم؟ آیا باید نتیجه بگیریم که «پیشنهاد» شعلۀ تهرانی برای «ایجاد جبهۀ ضد جنگ» پیشنهاد عملی و مناسبی نیست؟ آیا باید نتیجه بگیریم که اساسا نه تنها ایجاد چنین جبهه ای مشکل برانگیز است بلکه به دلایلی شاید – از بخت بد -  ضد امپریالیستی ارزیابی شود، و جنبش های پیشگام نتوانند از مزایا و فرصت هایی که امپریالیسم جهانی با لشگر کشی هایش در اختیار خلق های تحت ستم قرار می دهد، محروم بمانند؟ به راستی از این غزل سرایی نوشین برای امپریالیسم چه نتیجه ای باید بگیریم؟
در پاراگراف بعدی، این زمزمه های مبهم نوشین احمدی خراسانی، سرانجام گشایش هایی پیدا می کند، در عین بازشناسی خطر جنگ و نگرانی های موجه مردم ایران، می گوید :
«به هر صورت، همدستی بخشی از نیروهای انقلابی داخلی با نیروی نظامی خارجی، بی شک رویداد مهم و تأمل برانگیزی است و مثل هر موضوع مهم بین المللی، می تواند نقاط ضعف و قوت خود را نیز داشته باشد.»
در این جا با یک تیر دست کم دونشان می زند، اولا نیروهایی را که در داخل ایران با نیروهای نظامی خارجی هم دست شده اند، انقلابی معرفی می کند، و در عین حال برای تخفیف بخشیدن به هر گونه واکنش منفی، می گوید که چنین موردی «می تواند نقاط ضعف و قوت خود را نیز داشته باشد.»
در نتیجه اگر تناقضات و مشکلاتی که خانم نوشین احمدی خراسانی را در «ایجاد جبهۀ ضد جنگ» باز می دارد، اگر امتناع ایشان از ایجاد چنین جبهه ای با «نقاط قوت» جاسوسان و مزدوران  آمریکا و اسرائیل و اروپا در ایران را با هم جمع بزنیم ( که نویسنده «نیروهای انقلابی داخلی» معرفی می کند)، معمولا باید از ترور اساتید دانشگاهی ایران، مهندسان برق ارتش، و تمام بمب گذاری ها و زد و خوردهای مرزی ایران با تروریست ها، و تمام سیاست تنش زای امپریالیسم جهانی با ایران تا تهدید ایران به بمباران هسته ای – به علاوۀ ماجرای گوآدولوپ 2 و «مدحی» در جریان جنبش سبز- و قتل ندا آقا سلطان – در تمام این موارد نیز باید در پی نقاط قوّت و ضعف باشیم!
از خانم نوشین احمدی خراسانی و سایت هایی که از چنین نظریاتی حمایت می کنند، باید پرسید : چه نقطۀ قوتی در ترور داریوش رضایی نژاد و زخمی کردن همسرش، جلوی درب مهد کودک وجود دارد؟ چرا «انقلابیون» شما پیش از ایجاد پایگاه مردمی و ایجاد نشریه و فعالیت های فرهنگی و اجتماعی، فورا دست به اسلحه می شوند؟ و آدم کشی به راه می اندازند؟ و چرا مشخصا نیروهای متخصص ایران در زمینۀ انرژی را به قتل می رسانند؟ چرا دختران جوانی مانند ندا آقا سلطلان را می کشند؟
نوشین احمدی خراسانی، در ادامۀ حرفهایش آن چیزی را می گوید که از دیدگاه من، غزل سرایی های او را برای «مداخلۀ بشر دوستانه» کامل می کند، او می گوید :
«از همین روست که در اینجا می خواهم ابتدا انگشت بگذارم بر روندی که سبب شده  امروز دخالت های نظامی از سوی کشورهای غربی و ناتو، در میان بخشی از افکار عمومی مردم جهان مشروعیت پیدا کند، و نیز می خواهم بر این فرضیه اصرار ورزم که برخی از فعالان بین المللی جنبش زنان در روند مشروعیت بخشی به دخالت نظامی شریک بوده اند...»
با تمام مواردی که تا این جا مطرح کردیم، مشاهده می کنیم که این خانم طرفدار پر و پا قرص مداخلۀ نظامی ایالات متحده و کشورهای هم پیمان در ناتو علیه ایران است. البته که برخی فعالان بین المللی در رسانه سعی کردند، و چنان که می بینیم، هم چنان سعی می کنند، به جنایت علیه بشریت رنگ بشر دوستانه بزنند و به آن «مشروعیت» ببخشند. ولی قولی است خلاف.
مطالبی که نوشین احمدی خراسانی در پاراگراف بالا مطرح می کند، کاملا همان چیزی است که رسانه های امپریالیستی سعی کردند در اذهان عمومی تزریق کنند و تا حدود خیلی زیادی هم موفق شدند. ولی حقیقت چیز دیگری است. و ما با تکیه به گزارشات و تحلیل های روزنامه نگاران و کارشناسان و پژوهش گران امور استراتژی در جهان و با تکیه به منابع خود پنتاگون، به روشنی می دانیم که طرح حمله به لیبی تاریخ دیرینه تری دارد، و به هیچ عنوان یک واکنش سریع یا پاسخ سریع به رویدادهایی که مدعی آن بودند (البته تماما به دروغ) نبود.
برای نوشین احمدی خراسانی و تمام آنهایی که هنوز در این تصور به سر می برند که جنگ ایالات متحده و کشورهای هم پیمان در ناتو، واکنشی آنی نسبت به مسائل و حوادث لیبی بوده است، از مقالۀ «برای درک جنگ درلیبی» نوشتۀ میشل کولن قطعه ای را به نقل می آوریم که البته همین قطعه در تحلیل های میشل شوسودوسکی نیز مطرح شده است :
« درسال 2002، در پنتاگون، یکی از ژنرال ها به من گفت : من از وزیر دفاع یک نامۀ محرمانه دریافت کرده ام : ما برای تسخیر هفت کشور طی پنج سال آینده حرکت می کنیم که از عراق شروع می شود، سپس سوریه، لبنان، لیبی، سومالی، سودان و با تسخیر ایران به پایان می رسد.»(2)
در نتیجه با توجه به چنین مدارکی از طرح های نظامی ایالات متحده در دست داریم، می توانیم بگوییم که نظریات نوشین احمدی خراسانی به هیچ عنوان صحیح نیست.
پا نوشت :
1)   نوشین احمدی خراسانی. جنبش های اجتماعی، مداخله نظامی و گفتمان «امپریالیسم»
http://www.iran-tribune.com/2009-02-16-23-03-32/2009-03-21-23-49-15/14317-2011-09-07-02-41-47
http://www.facebook.com/FeministSchool

2)
میشل کولن. برای درک جنگ در لیبی (بخش دوم)
26 آوریل 2011گاهنامۀ هنر و مبارزه

+ نوشته شده در 8 Sep 2011ساعت 8:22 بعد از ظهر توسط گاهنامۀ هنر و مبارزه | نظر بدهید

گاهنامۀ هنر و مبارزه
8 سپتامبر 2011
بر پا خیز از جا کن بنای کاخ دشمن!


 
فرزندان اورانیوم ضعیف شده در شهر فلوجا
از نتایج مداخلات بشر دوستانۀ ایالات متحده
سعی کردم قابل عرضه ترین عکس ها را انتخاب کنم

مقاله ای که روز 7 سپتامبر از طریق ایمیل به دستم رسید، تحت عنوان جنبش های اجتماعی، مداخله نظامی و گفتمان «امپریالیسم»] نوشتۀ نوشین احمدی خراسانی(1) موجب شد که کارهایی که در دست اجرا داشتم برای نقد و بررسی آن متوقف سازم. مطالبی در این جا خواهید خواند تحلیل بخش  های آغازین  نوشین احمدی خراسانی را در بر می گیرد. در فرصت های بعدی احتمالا به مطالب دیگری خواهم پرداخت.
حمید محوی
نقدی بر گفتمان نوشین احمدی خراسانی
«امپریالیسم ناجی خلق های جهان»؟
 
عنوان مقاله : پیش از همه عنوانی که نویسنده برای مقاله اش انتخاب کرده، شاید عصارۀ تفکر او را بیان کرده، و مفهوم آن را یک جا در اختیار ما بگذارد. «جنبش های اجتماعی، مداخلۀ نظامی و گفتمان امپریالیسم» یعنی پیوند زدن جنبش های اجتماعی و انقلابی که به هدف پیش رفت و رفاه بیشتر برای مردم و توسط مردم انجام می گیرد، از این پس به باور نوشین احمدی خراسانی با مداخلۀ نظامی و پیوند با امپریالیسم جهانی به عنوان یار و یاور خلق های در بند و تحت سیطرۀ دیکتاتورهای خوناشام امکان پذیر می گردد. واقعا که شگفت انگیز است! تنها همین می ماند که ببینیم این داستان امپریالیسم انقلابی و مردمی و نجات دهندۀ بشریت تا چه اندازه با واقعیات تطبیق حاصل می کند.
این موشک بشردوستانه به کجا اصابت خواهد کرد؟
روی کدام خانه، مدرسه، بیمارستان، کارخانه و پارک تفریحی فرو خواهد افتاد؟
و خواب کدام کودک را به ابدیت پیوند خواهد زد؟

من خوابیده بودم و هرگز بیدار نشدم
بپرسید چرا؟
من آخرین پیام امپریالیسم جهانی برای تو هستم
کوچولو بخواب برای همیشه
من مداخلۀ بشر دوستانه هستم.
برای راندن دیکتاتورها ضروری بود که ترا بکشیم.
در نخستین پاراگراف چه می بینیم؟ در نخستین پاراگراف می بینیم که او به راحتی با نگاهی کلی و سطحی، بی هیچ مراجعه ای به تاریخ عینی، تمام مبارزات ضد استعماری خلق های جهان را بی اعتبار شمرده، و به صرف این که چنین خیزش های خلقی به نتایج دلخواهی نرسیده، بی آن که به دست آوردهای نسبی آنها و یا به ناتمام ماندن چنین تلاش هایی بپردازد و بی آن که به حضور قدرت های استعمارگر و توطئه های دائمی آنها، به ویژه در بر پا ساختن نا امنی و جنگ در مناطق تحت نفوذشان، اشاره کند، و بی آن که به خطی نبودن سیر جریان های تاریخی و چرخش های و پیچش های آن توجهی نشان دهد، اعلام می کند :
«...نسل های جوان این جوامع را نسبت به آن شعارهای کلاسیک ضد امپریالیستی و به اساس رهایی بخش آن انقلاب ها، عمیقا دچار تردید کرده و رویکردی متفاوت را در برخی از این کشورها رقم زده است. غلیظ ترین نمونۀ این رویکرد، همکاری انقلابیون لیبی با کشورهای قدرتمند غربی برای رهایی از شر رژیم دیکتاتوری قذافی است.»

حال اگر به بخش اوّل تحلیل نوشین احمدی خراسانی باور داشته باشیم، یعنی وقتی که به نا امیدی و تردید نسل های جوان نسبت به شعارهای «کلاسیک ضد امپریالیستی» اشاره می کند، طبیعتا منتظر جملۀ بعدی خواهیم بود و می خواهیم بدانیم که از این پس  نسل های جدید، در عبور از کلاسیک ها به چه حرف تازه ای دست یافته اند. و نوشین احمدی خراسانی در پاسخ بی باکانه برگ «رویکردی متفاوت» را رو می کند، یعنی همکاری با خود امپریالیست ها، یعنی هم کاری با خود استعمارگران، و برای چنین «رویکرد متفاوتی» نیز از «انقلابیون لیبی» مثال می آورد. و البته در این مورد تردیدی نیست که «انقلابیون» لیبی پرچم شاه ادریس، پرچم دوران استعماری را به اهتزاز در آورده اند.
مثل معروف بسیار زیبای فارسی هست که می گویند: از روباه پرسیدند شاهدت کیست؟ گفت : دنبم.
البته باید بگویم که من متخصص امور سیاسی و اجتماعی و تاریخی لیبی نیستم و از دموکرات بودن و یا دیکتاتور بودن معمر قذافی نیز اطلاع دقیق و یا حتی تقریبی ندارم. و حوادث این کشور هیچ گاه تا پیش از ماه مارس 2011  جزء برنامۀ مطالعاتی و یا در محیط زیست  من نبود. ترجیح دادم این موضوع را با صراحت تمام بگویم تا رفع ابهام شود که گفتمان انتقاد آمیز من به نوشتۀ نوشین احمدی خراسانی محدودیت هایی نیز دارد.
با این وجود، از آغاز جنگ در لیبی تا امروز، بیش از پنجاه مقالۀ خبری و تحلیلی ریز و درشت (غالبا از سایت مرکز مطالعات جهانی سازی به مدیریت میشل شوسودوسکی و یا روزنامۀ انترنتی حزب کمونیست کانادا) به فارسی ترجمه و منتشر کرده ام و سایت های انترنتی متعددی مانند «مجلۀ هفته»، «کمونیست های انقلابی»، «مشعل»، «گزارشگران»، و چند سایت دیگر دائما در این زمینه با من هم کاری داشته اند. و دهها مقالۀ دیگر از طیف های مختلف را که در رابطه با جنگ در لیبی در نشریات خارجی و ایرانی منتشر شده بود، و خاصه تمام نوشته های ا.م.شیری را خواندم. در نتیجه، با توجه به چنین منابعی، وقتی نوشین احمدی خراسانی از «انقلابیون لیبی» یاد می کند، برای من جای تردیدی باقی نمی گذارد که ایشان یا بی اطلاع هستند و یا این که به نحوی خاص در پذیرش واقعیت دچار مشکل بوده و آن را به دلیلی که تنها خود او می تواند بداند، واپس می زند.
فکر می کنم که در این جا ما مجبور هستیم از صفر شروع کنیم، و به پرسش ها و طرح مسائلی بپردازیم که معمولا تا امروز با توجه به افشاگری هایی که برخی رسانه های آلترناتیو انجام داده اند، نباید نیازی به این توضیحات می داشتیم. ولی گویا رسانه های حاکم واقعا حاکم بوده اند. در همان آغاز جنگ، در یکی از مقالات منتشر شده در سایت مرکز مطالعات جهانی سازی، نویسنده نوشته بود که ما در جستجوی واقعیت این جنگ و حقایقی که در این رابطه افشا می کنیم، بسیار اندک هستیم و رسانه های امپریالیستی در سطح گسترده کار خودشان را انجام می دهند. آنها پیروز شده اند.  
نوشین احمدی خراسانی ها پیش از آن که چنین تحلیل هایی را مطرح کند، بهتر می بود که گوشۀ چشمی هم به گزاراشات افرادی مانند میشل کولن می انداخت، و یا کمی بیشتر در مورد هویت اصلی «انقلابیون لیبی» کسب اطلاع می کرد، و کمی بیشتر از طریق رسانه های آلترناتیو به مدارک صمعی و بصری نگاه می کرد تا نتایج عینی و مفهوم اتحاد «انقلابیون» و امپریالیسم را با دقت بیشتری می دید.
متأسفانه در صفحاتی که چنین تحلیل های ظاهرا عالمانه ای، سیاه روی سفید، نوشته شده، تمام واقعیات، و در هر صورت واقعیات شناخته شده، دیده نمی شود. نام دیگر چنین نوشته هایی در پیوند با دستگاه های رسانه ای که حامل آن است، [رسانه دروغ] یا [تحریف خبری] است که از سوی دیگر یکی از موضوعات دائمی در رسانه های آلترناتیو بوده، تا جایی که برخی مانند آن مورلی، استاد دانشگاه بلژیک آن را به عنوان موضوع کتابی عیار انتخاب کرده است : «اصول مقدماتی تبلیغات جنگی»(2).
در مورد نوشین احمدی خراسانی ها و سایت هایی که نظریات مشابهی را منتشر می کنند، و معمولا مانند مدافعان حقوق بشر در مقابل انتقادات سکوت می کنند، و از بحث می گریزند. می توانیم بگوییم که در بهترین حالت ناآگاه و در بدترین حالت هم کار جنایت علیه بشریت هستند و به خاطر چند دلار بیشتر کار می کنند. مشکل زمانی به شکل مضاعف مطرح می شود، که برخی از این افراد به راحتی می گویند، ما اساسا همین امپریالیسم را به امثال قذافی و جمهوری اسلامی ترجیح می دهیم. حال باید دید که اتحاد به اصطلاح «انقلابیون» و «امپریالیسم» در افغانستان، عراق و حالا لیبی (بی آن که یوگوسلاوی سابق، ساحل عاج، سومالی و...و... را فراموش کرده باشیم) به چه بهایی امکان پذیر شده  و به چه نتایجی رسیده است.
ولی آن چه مسلم به نظر می رسد، این است که بخشی از اپوزیسیون های ایرانی علنا با امپریالیسم جهانی در اتحاد بوده و با حمایت ایالات متحده و کشورهای ناتو، در طرح حملۀ نظامی احتمالی به ایران فعال هستند. تلاش این اپوزیسیون ها، این است که، همان طور که میشل شوسودوسکی می گوید «جهان را واژگونه» جلوه دهند، و جنایت علیه بشریت و پایمال کردن حقوق حقۀ ملت ها را به هدف چپاول منابع آنها و تضمین سیطرۀ امپریالیستی بر جهان به عنوان «مداخلۀ بشر دوستانه» تعبیر کنند. با آگاهی به این امر که تروریسم فکری و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی اپوزیسیون های خارج از کشور، محدود به این گونه مسائل – مشخصا، در حال حاضر -  یعنی شرکت در طرح حملۀ نظامی به ایران – نبوده و نیست، بلکه در سر تا سر این سی وچند سالۀ گذشته به همین شکل و با همین اهداف وجود داشته و فعال بوده است.
در این جا اگر بخواهیم این موضوع را گسترش دهیم، و سناریو و یا سناریوهای جنگ احتمالی امپریالیسم جهانی در اتحاد با «انقلابیون» را علیه ایران مورد بررسی قرار دهیم، اگر هدفمان قانع کردن این دسته از اپوزیسیون های ایرانی باشد، واقعا خودمان را بیهوده خسته کرده ایم. زیرا که اضمحلال شخصیتی و از خودبیگانگی چنین افرادی تا جایی است که با افتخار اعلام می کنند ، آری ما مداخلۀ نظامی امپریالیسم در ایران موافق هستیم. من واقعا نمی دانم که آیا واقعا چنین افرادی کاملا به نتایج حرف هایی که می زنند آگاه هستند یا نه؟ ولی من دیده ام افرادی را که حتی با کشتار ده میلیون و حتی بیشتر از هم وطنانشان به راحتی موافقت می کنند و حتی آن را ضروری می دانند. آری ما موافق هستیم که تمام زیربناهای کشورمان بمباران شود و میلیون ها نفر از کودکان و زنان و مردان از بین هم وطنان عزیز ما فدا شوند و بمیرند، تا عده ای درمانده و مفلوک که هیچ هنری جز خدمت به طرح های امپریالیستی ندارند بیایند و به پشتیبانی مشتی آدم کش حرفه ای کشورهای ناتو، مثل گله ای سگ هار گرسنه بیافتند روی منابع طبیعی و ثروت های ایران،  و کشور پهناور ایران را طی نه پنج ماه بمبارانی که لیبی تحمل کرد، بلکه با امکانات بسیار گسترده تر و به مدت بسیار طولانی تر بمباران شود – الزاما گسترده تر و طولانی تر چون که قدرت پدافندی و آفندی ارتش های ایران خیلی فراتر از لیبی و سوریه است [و تنها کشوری است که از سال 1992 برای چنین مقابله ای خود را آماده کرده، و بر خلاف لیبی که سعی کرده بود با سرمایه گذاری در کشورهای غربی مانع چنین جنگی بشود، به گسترش نیروهای نظامی اش اقدام کرد. به طوری که تنها 3000 نفر از هم پیمانانش (حزب الله) در لبنان طی 33 روز جنگ، در مقابل یکی از مدرنترین و قوی ترین ارتش های جهان یعنی ارتش اسرائیل مقاومت کردند و آن را از پیش روی باز داشتند و در عین حال تمام نقشۀ آنها را برای تسخیر سوریه نقش بر آب ساختند. حزب الله خسارات زیادی در این جنگ به ارتش اسرائیل وارد ساخت که طی هیچ یک از جنگ های اعراب و اسرائیل سابق نداشت. حال موضوع بر سر 3000 نفر نیست. بلکه ارتش رسمی و سپاه پاسداران را که کنار بگذاریم و تمام گروه های شبهه نظامی مخفی ایران را نیز که برای سناریوهای مختلف پیش بینی شده اند ندیده بگیریم، ارتش ناتو باید حداقل با 11 میلیون خروس جنگی  شهادت طلب رویارویی کند. با این وجود ارتش ایران نمی تواند مانع بمباران زیر بناهای کشور شود...]. نه، ما خودمان را خسته خواهیم کرد، که به این افراد فرصت طلب و مضمحل از دیدگاه روانی، یادآوری کنیم که بمباران مراکز تولید انرژی هسته ای در ایران یعنی چه و اعلام منطقۀ ممنوعۀ پرواز برای ایران یعنی چه؟ و خلاصۀ مداخلۀ نظامی بشردوستانه با بمب های اتمی تاکتیک و اورانیوم ضعیف شده سنگر کوب یعنی چه؟ نه، ما خودمان را بیهوده خسته خواهیم کرد که به این از دنیا بی خبرها در همین یوتوب که برای همه قابل دسترسی می باشد، اجساد تکه پاره شدۀ کودکان لیبیایی را نشان دهیم، جسد آشپز سنگالی را نشان دهیم که پراداتورها به عنوان هدف استراتژیک با هلفایر هدف گرفتند و آنها را طعمۀ آتش جهنمی شان کردند.  نه، ما خودمان را خسته خواهیم کرد و بیهوده خواهد بود که برای چنین افرادی توضیح دهیم و یا به عین نشان دهیم که اتحاد با امپریالیسم علیه کشور خودمان چه معنا و نتایجی را در بر خواهد داشت. بیهوده خواهد بود. بیهوده خواهد بود که به این از ایران بی خبرها یادآوری کنیم که ایرانی ها هرگز تن به این خفت و خاری نخواهند داد که علیه کشور خودشان با مشتی حیوان به تمام معنی، یعنی ارتش ناتو و کشورهای عضو ناتو هم پیمان شوند. نمی دانم گویا که اگر برای علم و خلاقیت هیچ مرزی قابل تصور نیست، این گونه که از برخی اپوزیسیون های ایرانی برمی آید، برای حماقت هم گویا که هیچ مرزی قابل تصور نیست.
امپریالیست ها توانستند در لیبی جنگ خانگی به راه بیاندازند و کشوری قبیله ای لیبی نیز که ظاهرا برای چنین کاری مساعد بود. البته «انقلابیونی» در کار نبود و نیست، همه وارداتی و یا خریداری شده بودند «مبارزین مسلمان لیبی» شاخه ای از القاعده هستند که ستون فقرات شورشیان را در لیبی تشکیل می دهند. این آن انقلابیونی است که نوشین احمدی خراسانی از آنها حرف می زند...در این مورد افرادی مانند میشل کولن (3) طی مقالات و فیلم های افشاگرانه، پس از افشای کشتار کودکان و مادرانشان و آشپز سنگالی و پارک جنگلی که به عنوان هدف استراتژیک بمباران شده بود، از مقامات بلژیکی درخواست می کند که بروند ببینند که با چه کسانی هم پیمان شده اند، و از حضور القاعده در لیبی اظهار نگرانی می کند – که فردا ممکن است بیایند در اروپا و بمب گذاری کنند... ولی میشل کولن احتمالا نمی داند – بعید به نظر می رسد که نداند -  که مقامات بلژیکی و تمام کشورهای عضو ناتو و به ویژه ایالات متحده کاملا از خطرات چنین اتحادهایی آگاه هستند، و مشخصا همین القاعده و مسلمانان مبارز لیبی، به آنها بهانۀ کافی را خواهند داد (مثل افغانستان) که دوباره همان پایگاهی را که قذافی در آن را بسته بود، دوباره درهایشان را باز کنند، و ستاد مرکز ناتو بخش آفریقا را در آن جا برای دراز مدت بر پا سازند. انقلابیونی در کار نبود و نیست، و همۀ آنها در مجموع برای ارتش ناتو نقش طعمه را بازی می کردند تا با تحریکاتشان مواضع ارتش وفادار به قذافی را شناسایی کرده و بمباران کنند. در هر صورت ایجاد این نوع جنگ داخلی در ایران ممکن نخواهد بود، و احتمالا به همان تحریکات مرزی و بمب گذاری و ترور مهندسین ایرانی و بمب گذاری در مراکز عمومی مانند مسجد و تکیه و غیره یا ترور امثال ندا آقا سلطان برای تغذیۀ رسانه به هدف سیاه نمایی کشورهای مسلمان و به طریق اولی ایران، محدود خواهد شد. ولی با این وجود اپوزیسیون های ایرانی، خودشان به تنهایی، نخستین و بهترین اهداف ارتش فرامرزی ایران را در خاک کشورهای شرکت کنند در جنگ علیه ایران را تشکیل می دهند. به عبارت دیگر جنگ خانگی نه در ایران بلکه در اروپا و آمریکا به وقوع خواهد پیوست. البته، در صورت جنگ، به طور کلی خطرات دیگری نیز ایرانیان مهاجر را از سوی گروه های تندرو در کشورهای غربی تهدید خواهد کرد.
نوشین احمدی خراسانی در پاراگراف های بعدی نظریات شگفت انگیز دیگری را مطرح می کند و پس از عبور از موضوع «امکانات و فرصت های خارجی» می گوید :
«در حقیقت با فروپاشی شوروی، «ضدیت با امپریالیسم آمریکا» به عنوان یک چتر واحد ایدئولوژیک که می توانست برای جنبش های اجتماعی منبعی از امکانات و فرصت ها ایجاد کند، دیگر کارکردش را از دست داد...»
شگفتا! پس از فروپاشی شوروی، جنگ و چپاول و غارت ملت ها تازه در چهار گوشۀ جهان آغاز شد، و در واقع ایالات متحده به عنوان بزرگترین قدرت نظامی تاریخ بشریت یکه تاز میدان شد. البته موضوع چند قطبی شدن جهان یک موضوع دیگری است. ولی آیا وجود چنین اقطابی مانع تخریب لیبی شد؟ آیا مانع این همه شورش و بلوا و قربانی در سوریه شد؟ اشغال افغانستان، اشغال عراق و کشتار میلیون ها زن و مرد و کودک بی گناه، تخریب زیر بناهای کشور عراق، غارت تمام و کمال بزرگترن موزۀ خاور میانه در بغداد، که تمام اشیاء موزه زیر چشمان اشک آلود عراقی ها به ایالات متحده منتقل شد. ایجاد نسل جدیدی به کودکان هیولایی در عراق به دلیل استفاده از اورانیوم ضعیف شده در بمباران ها (پیش از این در ویتنام به دلیل استفاده از بمب های شیمایی موجب تولید کودکان دی اکسین شده بود که به دنیا آمدن چنین کودکانی هم چنان ادامه دارد). تجزیۀ کشور مستقل سوسیالیستی یوگوسلاوی که مشخصا به دلیل ساختار سوسیالیستی اش، آن را مانعی برای اروپا می دیدند. البته سازش امثال القاعده با امپریالیسم جهانی و یا نوشین احمدی خراسانی با امپریالیسم جهانی، و یا فروپاشی بلوک شرق (که در عین حال امر مطلقی نیست)، به هیچ عنوان موجب آسودگی مردم جهان از تهدیدات امپریالیسم جهانی و به ویژه سیاست های خشونت آمیز ایالات متحده نیست. در نتیجه، تحلیل نوشین احمدی خراسانی صحیح به نظر نمی رسد، و بسیاری از خلق های جهان دلایل بی شماری دارند که در مقابل تهاجمات دائمی امپریالیسم جهانی که در اشکال نظامی و اقتصادی صورت می پذیرد، واکنش نشان دهند. و باید دانست که تمایلات ضد امپریالیستی نه تنها از بین نرفته بلکه افزایش نیز پیدا کرده است. با این وجود به دلیل بحران در احزاب چپ و کمونیستی هنوز سازماندهی نشده. و چنان که می بینیم شورش های خیابانی در برخی کشورهای اروپایی بیشتر اشکال بزهکارانه به خود می گیرد، و به طور کلی جنبش اعتراض در اشکال بزهکارانه بیشتر رشد کرده است. تخریب فروشگاه ها، و سرقت در سوپر مارشه و یا حمله به بانک و یا بمب گذاری در دستگاه های اتوماتیک برای سرقت پول و یا حمله به ماشین های حامل پول در اروپا.
نوشین احمدی خراسانی در ادامه می گوید :
« و از این رو امروزه جنبش های اجتماعی ، بیش از دوران جنگ سرد، از منابع متکثر خارجی ـ که حاصل تفاوت منافع کشورهای مختلف است ـ بهره می برند برای نمونه امروز از یک سو جنبش اعتراضی شیعیان بحرین و یا سازمان حماس در فلسطین، یا حزب الله لبنان، از امکانات دولت ایران (به عنوان یک منبع خارجی) بهره می برند و برای پیروزی جنبش خود با ایران همپیمان می شوند. و در آن سو، مردم لیبی هم با ناتو و دادگاه بین المللی جنایات جنگی همپیمان می شوند علیه حکومت ظالم و سرکوبگرشان و از سوی دیگر جنبش اعتراضی مردم سوریه از امکانات دولت ترکیه بهره می برد».
من فکر می کنم، نویسنده سعی دارد از موضوع چند قطبی شدن جهان، اولا آن را امری قطعی معرفی کند...در حالی که چند قطبی بودن و یا چند قطبی شدن جهان را باید به شکل نسبی در نظر گرفت که همیشه دارای آن کارکردی نیست که نوشین از آن انتظار دارد. به عنوان مثال بهره مندی شیعیان بحرین از حمایت ایران مانع از این نشد که در اشکال فجیعی توسط نیروهای عربستان سعودی و امارات عربی سرکوب نشوند. یا وضعیت مردم فلسطین در غزه واقعا هیچ قابل مقایسه با کشورهایی نیست که تحت حمایت آمریکا قرار دارند، مثل دبی، کویت، قطر و امارات و عربستان سعودی. ولی آن چه بیش از همه نوشتۀ نوشین احمدی خراسانی را تردیدآمیز می سازد، تا جایی که می توانیم او را به عنوان یکی از کارمندان رسانه های حاکم امپریالیستی باز شناسی کنیم، وقتی است که می گوید « در آن سو، مردم لیبی هم با ناتو و دادگاه بین المللی جنایات جنگی هم پیمان می شوند...»
کدام دادگاه بین المللی؟ کدام مردم؟ کدام جنایات جنگی؟ مردم لیبی هیچ دخالتی در این شورش ها نداشتند، و تمام ساخته و پرداختۀ ایالات متحده بوده است. گزارشات سایت های آلترناتیو، همان طور که پیش از این گفتم، تمام ماجرای شورشیان لیبی را به دقت توضیح می دهد. اگر جنایتی علیه بشریت صورت گرفته باشد، بی گمان توسط ارتش ناتو و نیروهای ویژۀ غربی و شورشیان مزدور امپریالیسم جهانی انجام گرفته است. چنین موضوعی کاملا بر اساس شواهد عینی بوده و چیزی نیست که بتوان آن را کتمان کرد. ولی گویا که یک عده می توانند همه چیز را کتمان کنند.
در مورد سوریه نیز موضوع به همین شکل است، «جنبش اعتراضی مردم سوریه» در واقع وجود خارجی ندارد، به جز مواردی که به سرمایه گذاری های  سازمان اطلاعاتی سیا مربوط می باشد. جنبش اعتراضی در سوریه نیز، در واقع شورشیان وارداتی و از گروه القاعده و اخوان المسلمین هستند که البته ترکیه به عنوان یکی از کشورهای ناتو آنها را سازماندهی و مسلح کرده است. و در صورتی که حمله ای به سوریه انجام بگیرد، اساسا این احتمال وجود دارد که خود ترکیه رسما وارد کارزار شود (این مطالب به استناد پرونده های ترجمه و منتشر شده در گاهنامۀ هنر و مبارزه تکیه دارد).


 


تحلیل های نوشین احمدی خراسانی، نه تنها با رسانه های حاکم امپریالیستی بلکه کاملا با کارشناسی اتاق های فکری و اطلاعاتی پنتاگون نیز، برای مداخلاتشان در کشورهایی که هدف گرفته اند، انطباق پیدا می کند، او می گوید :
«  و شاید از همین روست که امروزه جنبش های اجتماعی تلاش می کنند در رقابت و تفاوت منافع میان کشورهای گوناگون، با هوشیاری از امکانات و فرصت های جهانی بهره ببرند. بر این اساس، به نظر می رسد قدرت مانور جنبش های اجتماعی نسبت به گذشته برای بهره بردن از فرصت ها و امکانات خارجی افزایش یافته است.  هر چند امروز هم ـ به مانند دیروز ـ بهره بردن از امکانات خارجی، می تواند برای جنبش های اجتماعی گاه تهدیدآفرین باشد ولی شاید اگر این بهره وری، همراه با شناخت دقیق از سازوکار این امکانات، و به خصوص با «افسون زدایی» (و آرمان زدایی) از آنان، صورت گیرد می تواند به دستاوردهایی برای تقویت جنبش های اجتماعی تبدیل شود.»

به این ترتیب می بینیم که نویسنده سعی می کند اولا برای مداخلات غیر قانونی و تجاوزکارانۀ امپریالیسم جهانی به سرکردگی ایالات متحده، تعبیر مناسب و قابل قبولی عرضه کند، و تخریب زیربناهای کشورهایی را که در فهرست پنتاگون به ثبت رسیده به عنوان «فرصت جهانی» معرفی کند و به گونه ای جلوه دهد که گویا «مانورهای اجتماعی» هم می توانند در چنین مداخلات بشر دوستانه با بمب های اتمی تاکتیک، و موشک های تاماهاک با شارژ اورانیوم ضعیف شده، و هلفایر هایی که از روی پرداتورها و دیگر هواپیماهای جنگی به روی سر امثال آشپز سنگالی و یا کودکان و چوپانان افغانی و غیره پرتاب می کند...نقشی داشته باشند.
ولی نقطۀ عطف گفتمان این مبارز اجتماعی و طرفدار امپریالیسم آمریکا و وکیل مدافع ارتش ناتو، در آن جایی است که می گوید «با شناخت دقیق از ساز و کار این امکانات» یعنی شناخت دقیق از هم کاری با ناتو و چگونگی عمل کرد ارتش ناتو...« به خصوص با افسون زدایی و آرمان زدایی...به تقویت جنبش های اجتماعی تبدیل شود.»
یعنی موضوعی که من پیش از این در تحلیل «چه کسانی ندا آقا سلطان را کشتند» در جایی که بحث نماد سازی پیش آمد، مطرح کردم. نماد جنبش به اصطلاح سبزی که به راه افتاده بود، می بایستی ساده، بی هیچ اندیشۀ مشخص سیاسی، مبهم...و به شکلی باشد که بتوان آن را به هر سمت و سویی سوق داد .
از همین رو نویسنده افسون زدایی را با آرمان زدایی هم راه و یا مترادف می سازد. با آرمان زدایی می خواهد به تقویت جنبش های اجتماعی تحقق ببخشد. زیرا که آرمان می تواند برای جنبش مورد نظر خانم نوشین احمدی خراسانی و طراحان پنتاگون دست و پا گیر باشد.


پا نوشت :
1) http://www.facebook.com/FeministSchool
2) Anne MORELLI. Principe élémentaires de propagande de guerre. Editions aden, 2010
در عین حال مراجعه شود به «لیبی و تبلیغات جنگ» نوشتۀ آن مورلی. در گاهنامۀ هنر و مبارزه.27 اوت 2011-09-08

3) میشل کولن : سرکوزی، اوباما، کامرون، برلوسکنی امشب چند کودک را کشته اید؟
14 ژوئیه 2011 در گاهنامۀ هنر و مبارزه

Gaza Children in Israeli Hospital After Drone Attack

تن فروشی به روایت دیگر.

What Really Happened in Libya? - Mahdi Nazemroaya on GRTV

The Flamingos Return to Lake Urmia

کم کاری های ما و جامعۀ بین الملل در مقابل رژیمی یاغی




سعيد اطلس (گيل آوا)
طی چند هفتۀ گذشته خبر جعل گواهی های امنیتی کمپانی دیجی نوتاربرای رخنه در ارتباطات الکترونیکی کاربران ایرانی، نگرانی های جدی ای پیرامون احتمال شناسایی منجر به دستگیری چند صد تن از فعالین سیاسی داخل کشور که از سرویس اینترنت برای ارتباطات خود بهره می جویند، ایجاد کرده است. نگرش سرکوب گرانۀ رژیم نسبت به هر آدم و غیر آدمی که از پتانسیل آگاهی رسانی بر خوردار است، بر کسی پوشیده نیست. آما آنچه که تاسف بار است، آزادی عمل رژیم یاغی حاکم بر ایران در تجاوز به حریم تکنولوژی های ارتباط جمعیاست، که در زمرۀ گرانبها ترین  دستاوردهای بشری در اختیار مردم سرتاسر جهان قرار گرفته اند.
واکنش ضعیف کمپانی هایی که علی القاعده باید عهده دار مسئولیت حفاظت از این دستاوردهای گرانقدر و امنیّت ارتباطات عمومی باشند، نسبت به راهزنی های غیر قانونی حاکمان تهران بسیار مآیوس کننده است.

به جرأت می توان گفت که عمل غیر قانونی رژیم در رخنه در ارتباطات خصوصی کاربران ایرانی ریشه در بی تفاوتی های گذشتۀ کمپانی های ارائه دهندۀ این تکنو لوژی ها و دوئل مربوطه دارد. بطور مثال در چندین مورد رژیم با ایجاد پارازیت های بسیار قوی، بخشی از بر نامه های تلویزیونی کانال های غیر ایرانی را به منظور ایجاد اخلال در پخش برنامه های فارسی زبان اپوزیسیون دچار مشگلات جدّی نمود. در این رابطه در ابتدا سر و صدا های اعتراض آمیزی از سوی گردانندگان ماهوارۀ هات برد و حتی مقامات مربوطه در آمریکا شنیده شد، اما پس از چندی موضوع بطور کامل به فراموشی سپرده شد. گردانندگان هات برد علیرغم روشن شدن نقش رژیم در این خراب کاری رسانه ای، حتی حاضر به لغو قرار داد شان با رژیم جمهوری اسلامی در رابطه با چندین برنامۀ ماهواره ای رژیم نشدند! نتیجه اینکه رژیم حاکم بر ایران در قبال راهزنی ها و خلاف کاری های گذشته اش تا کنون هیچگونه هزینۀ سیاسی و قانونی جدی ای پرداخت نکرده است و لذا همچنان به این اعمال خلاف وغیر قانونی ادامه می دهد.
رویدادهای گذشته پیرامون تروریسم دولتی اِعمال شده در خارج از مرز های ایران به ما آموخته است که از منظر اکثریت مقامات رسمی کشورها و صاحبان کمپانی های مربوطه، این رژیم در امر باج دهی از پتانسیل بالایی بر خوردار است. بنابراین برایشان مشگل است که با چنین مشتری سخاوتمندی که با صنعت نا مشروع گرو گان گیری و تروریسم نیز آشنایی کامل دارد، درگیر شوند.

ذر این رابطه جا دارد قبل از اینکه همۀ گناهان را متّوجۀ خارجیان کنیم، قدری هم به ضعف های خود بنگریم. کارنامۀ فعلی خیل قربانیان رژیم در خارج از کشور موید این واقعیت تلخ است که متاًسفانه بخش قابل توجّه ای از مخالفین رژیم بنظر می رسد که حساسیت هایشان را در مقابله با طرحهای امنیتی – جاسوسی رژیم جمهوری اسلامی از دست داده اند، تا آنجا که طراحان امنیتی رژیم روز به روز میدان گسترده تری، برای تضعیف انگیزه های مبارزاتی مخالفین خود بویژه مخالفین منفرد، در خارج از کشور و در حریم پناهندگان میابند.
در این میان باید گوشه چشمی به دیوارهای کوتاه و دروازه های قابل عبور به اصطلاح مخالفینی بیندازیم که ورود و خروج رژیم به حریم پناهندگی و سرک کشیدن عوامل اش به بعضی از تشکل های اپوزیسیون و ضربه زدن به آنها را عمداً و یا سهواً برایش ساده و عملی کرده اند.
 هدف اصلی دستگاههای امنیتی رژیم برای رخنه در اپوزیسیون در ابتدای امر جاسوسی و یارگیری و بدنبال آن ترویج روحیۀ پاسیویسم در افراد، برای خشکانیدن دینامیزم مبارزاتی آنهاست. اینست که یکباره می بینیم که رشد پاسویسم در میان بخش بزرگی از مخالفین رژیم سیر صعودی یافته و انواع مبارزات سبک و بی خطر و گاه تفننُی که قدرت تاثیر گزاری شان در مقیاس ریشتر، از صفر هم فراتر نمی رود، هر چه بیشتر تبلیغ و توصیه می شود. تحت چنین فضای طراحی شده ای است که صحبت از مقاومت، سرنگونی، چنگ در چنگ شدن، تسلیم نا پذیری و خلاصه هر آنچه که در آن نشانی از جدیت و قهر آمیز بودن یافت شود، از سوی طراحان و مُبلغان امر به عنوان جنگ طلبی و خشونت گرایی تعبیر و تبلیغ می شوند. تحزّب و تشکل گرایی و فعالیت های سازمان یافته، عملی پارتیزانی و خوفناک جلوه داده می شود. ایده آل طراحان امنیتی جمهوری اسلامی و مبلغان برون مرزی اش اینست که هیچ تشکل سیاسی ای چه در داخل و چه در خارج از کشور پا نگیرد چون به تجربه از کار کرد و خطرات مبارزات سازمانیافته آگاهی کامل دارند. از جمله موفقیت های رژیم در این زمینه جا انداختن جملۀ معروف "ما اهل هیچ فرقه و گروهی نیستیم "در میان ایرانیان خارج از کشور است. رژیم در تبلیغات مداوم خود همواره تلاش کرده است که اعضای تشکّلات سیاسی سرنگونی طلب را مُشتی بیمار شستشوی مغزی داده شدن، معرفی کند!
  
تجربیات گذشته به اثبات رسانده است که تنها در پرتو فعالیت های متشکّل و هدفدار جمعی است که می توان در عمل در جهت سرنگونی رژیم گام بر داشت. بهمین دلیل هم دستگاه مخوف امنیتی رژیم  سعی در بی ارزش کردن فعالیت های حزبی و گروهی دارد. چون در خلاء سیاسی و تفرّق نیروهای ضد حکومت است که رژیم فضا را برای عرض اندام و پیاده کردن پروژه های اختناق آفرین خود در خارج از مرز های ایران باز و گشوده می یابد.

رژیم در دو دهۀ گذشته، در اجرای این اهداف و جا انداختن القائات مورد نظر همواره در حال برنامه ریزی و توطئه بوده است. در طی این مدّت توانست با کمک واسطه های وطن فروش خود در خارج از کشور، از میان قربانیان سابق اش که به دلایل مختلف ترک یار و دیار کرده اند، افراد ضعیف النفس و بی مایه ای را بطور مستقیم و یا غیر مستقیم در اجرای سیاست های امنیتی اش در خارج از کشور به خدمت  گیرد. 
بر شمردن ضرباتی که سیاست های امنیتی رژیم در خارج از کشور بر اعتماد ایرانیان پناهنده نسبت به یکدیگر و تفّرق و جدایی آنان از هم بوجود آورده است و همچنین پروژهای شیطان سازی آنان، نیازمند وقت طو لانی تری است. اما آنچه که به موضوع نوشتار حاضر مربوط می شود، اینست که جامعۀ فعالین سیاسی و حقوق بشری خارج از کشور بدور از تمامی اختلافات دیدگاهی و سیاسی با یکدیگر باید بتوانند در پلاتفرمی مشترک طرح های امنیتی و جاسوسی رژیم را به شکست بکشانند.  همچنین در برابر  این گونه یاغی گری ها و دیگر اعمال خلاف قانون آخوندها در خارج کشور یکصدا به اعتراض بر خیزند. جعل گواهی های امنیتی توسط عوامل سایبری رژیم، می تواند تهدیدات جدی ای برای تعداد کثیری از هموطنان مان در داخل کشور بهمراه داشته باشد. بنابراین شایسته است به این مهّم بیندیشیم که چرا و چگونه رژیم توانسته است در حریم پناهندگیمان، چنین میدان وسیعی را برای تاخت و تاز و یاغی گری هایش در اختیار داشته باشد. البته جواب روشن است، اما آنچه که روشن نیست، اینست که تا کی باید با ادامۀ تفرق و جدایی ها در بین خود، دست رژیم تهران و عوامل خارج از کشوری اش را در ادامۀ تاخت و تازهای مُستمر شان برای تضعیف جنبش و فعالان آن باز گذاشت؟
سعید اطلس
13 سپتامبر 2011 – 23 شهریور 1390

ارکون، مسلمان پست مدرن

ارکون، مسلمان پست مدرن

محمد ارکون - عکس از سایت مهدی خلجی
ارکون به مداخله‌ کشورهای غربی برای از میان بردن خودکامگی در کشورهای اسلامی باور داشت
محمد ارکون در سال ۱۹۹۵ پیش‌بینی کرد چهره‌ خشن و هراسناک اسلام از سال ۲۰۱۰ به آن سو، اندک اندک، کمرنگ‌ می‌شود و مسلمانان آماده‌ رویارویی تازه و سودمندتری با جهان جدید خواهند شد.
او می‌اندیشید این تاریخ، آغاز پایانِ پدیده‌های تراژیکی مانند تعصب و بنیادگرایی و خشونت اسلامی خواهد بود. از این رو، از غربیان می‌خواست شکیبایی پیشه کنند و این دوره‌ تاریخی را پایدار نینگارند و خون و خشم و خشونت را "ذاتی" اسلام نگیرند.
درست حدود دو ماه پس از درگذشت‌ او، شورش‌های تونس آغاز شد، سپس به مصر رسید و آنگاه لیبی، بحرین، یمن و سوریه را در گردباد خود پیچید.
پرتو امید در دل ملت‌های عرب تابید. خودکامگان عرب برای نخستین بار از مردم خود شکست خوردند و خود را آماده‌ اصلاحات یا ترک مذلت‌بار قدرت کردند.
ارکون به مداخله‌ کشورهای غربی برای از میان بردن خودکامگی و قدرت‌های مطلقه در کشورهای اسلامی باور داشت. او از غرب انتقاد می‌کرد که منافع اقتصادی خود را در رابطه‌اش با کشورهای جهان سوم بر تلاش برای تحقق دموکراسی و حقوق بشر در آن کشورها ترجیح می‌دهد.
ارکون می‌اندیشید غربیان نیز مسئول خشونت و واپس‌ماندگی ملت‌های مسلمان هستند؛ نه تنها به دلیل استعمار، بلکه به سبب نادیده گرفتن نیازهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی این ملت‌ها. او حتی دانشگاهیان غرب را ملامت می‌کرد که چرا عنصر دینی را در پژوهش‌های خود کمتر وارد می‌کنند و چرا در رشته‌های علوم انسانی، هنگامی که سخن از مذهب در میان است، اسلام چندان دست‌مایه‌ تأمل آکادمیک نیست.

رنج‌های جوانی الجزایری

"در اوائل دهه‌ پنجاه میلادی، همان هنگام که ارکون دانشجوی دانشگاه الجزایر بود، روزی لوسین فور (Lucian Febvre) به دانشگاه آمد و در باره‌ اینکه آیا فرانسوا رابله مؤمن بود یا کافر، سخنرانی کرد. ارکون این سخنرانی را "صاعقه یا وحی‌" ای توصیف می‌کند که بر وی فرودآمد و سرنوشت زندگی فکری او را تعیین کرد"
محمد ارکون در سال ۱۹۲۸ میلادی (۱۳۰۷ خورشیدی) در شهرستان تاوریرت میمون در منطقه‌ی قبائل کبرای الجزایر به دنیا آمد. مردم آن منطقه به زبان آمازیگی – یکی از زبان‌های زنده آفریقایی – سخن می‌گویند. چنان‌که خود می‌گفت مادر، خواهران و عمه‌هایش جز به زبان آمازیگی سخن نمی‌گفتند و عربی و فرانسه نمی‌دانستند. در نتیجه او خود را محصول فرهنگی شفاهی می‌دانست که در آن زبان و نوشتار پیوندی استوار با هم ندارند.
در دانشگاه الجزایر ادبیات عرب تحصیل کرد. زمان تحصیل او مقارن با دوران استعمار الجزایر به دست فرانسویان بود. احساساتِ ضداستعماری در میان جوانان الجزایری شور و هیجان می‌آفرید. استادان دانشگاه یا فرانسوی بودند یا در فرانسه تحصیل کرده بودند و در نتیجه ادبیات و تاریخ عرب را به شیوه‌ خاورشناسان درس می‌دادند.
فرانسویان باور داشتند الجزایر، بر خلاف دیگر کشورهای شمال آفریقا مانند تونس، فاقد "ملت" است. زبان آمازیگی به رسمیت شناخته نمی‌شد. تجدد به شکل آمرانه و در سبک فرانسوی آن بر مردم الجزایر تحمیل می‌شد.
نوع نگاه خاورشناسان به ادبیات و تاریخ عرب نیز نسبتی با نگاه غربیان به ادبیات و تاریخ اروپا نداشت. غربیان وقتی می‌خواستند در باره‌ مردم کشورهای مدرن پژوهش کنند به "جامعه‌شناسی" روی می‌آوردند و زمانی که می‌خواستند در باره‌ مردم غیرمدرن تأمل کنند سراغ "قوم‌شناسی" می‌رفتند؛ گویی این مردم ذاتاً با آن مردم تفاوت دارند و اندیشیدن در باره‌ سنت و زبان و فرهنگ و دینشان هم نیاز به ابزارهای مفهومی دیگر دارد.
خاورشناسان معمولاً به سراغ متن‌های کلاسیک عربی، دوره‌های مهم، شخصیت‌های مشهور، شهرهای مرکزی و رویدادهای سرنوشت‌ساز می‌رفتند و در نتیجه درکی محدود از "متن"، "دوره"، "شخصیت"، مکان" و "رویداد" داشتند.
محمد ارکون این نابسندگی و نقص را درمی‌یافت، اما هنوز نمی‌توانست آن را به شکل مفهومی بیان کند. چیزی ناگوار در سرزمین او می‌گذشت که در ذهن او به ناتمامی روش‌شناسی خاورشناسان پیوند داشت. اما هنوز نمی‌توانست این ارتباط را به خوبی نظریه‌مند سازد. از استادان‌اش چیزی نمی‌شنید که اندیشه‌اش را در این باب بشکفد.

لوسین فور؛ آموزگار تاریخ‌نگاری نوین

"ارکون تا پایان عمر سخت دل‌مشغول خشونت اسلامی بود. در کشوری برآمد و بالید که زیر چکمه‌های استعمار غرورش زخمی شده بود. اما تشکیل دولت "ملی" پس از استقلال به هیچ روی از خشونت در این کشور نکاست. جنگ‌های داخلیِ سالیان و رشد اسلامگرایی افراطی در این کشور جان انسان‌ها را بی‌پروا می‌گرفت. ارکون که بارها در باره‌ الجزایر نوشت و گفت آن‌ قدر از برهنگی نفرت‌انگیز خشونت در این کشور دل‌آزرده بود که چندان میل نداشت حتی بدانجا سفر کند."
در اوائل دهه‌ پنجاه میلادی، همان هنگام که ارکون دانشجوی دانشگاه الجزایر بود، روزی لوسین فور (Lucian Febvre) به دانشگاه آمد و در باره‌ اینکه آیا فرانسوا رابله مؤمن بود یا کافر، سخنرانی کرد.
ارکون این سخنرانی را "صاعقه یا وحی‌" ای توصیف می‌کند که بر وی فرودآمد و سرنوشت زندگی فکری او را تعیین کرد. فرانسوا رابله، نویسنده‌ فرانسوی نامدار دوران رنسانس بود که به سبب نوشته‌هایش در روزگار خود تکفیر شد. لوسین فور که از بنیانگذاران اصلی مکتب تاریخ‌نگاری تازه‌ای به نام "آنال" بود، با شیوه‌ نوینی در باره‌ مفهوم ایمان در سده‌ شانزدهم سخن گفته است. او استدلال کرده که اساساً مفهومی که ما امروز از الحاد در نظر داریم در سده‌ شانزدهم اروپا وجود نداشته است و بنابراین رابله به معنای امروزی کلمه به هیچ روی نمی‌توانست ملحد باشد.
کاری که فور می‌کرد در واقع دگرگون کردن مفهوم نوشتن تاریخ با گسترش دایره‌ معنای "رویداد"، "زمان تاریخی"، "منابع تاریخی" و "ادوار تاریخ" بود.
فور باور داشت برای نوشتن تاریخ تنها نمی‌توان به شرح وقایع بسنده کرد. تاریخ نویسی، دانشی چندرشته‌ای است و باید تا جای ممکن از رشته‌های گوناگون، مانند باستان‌شناسی و علم تأویل، انسان‌شناسی و زبان‌شناسی در آن بهره گرفت.
دری که فور به روی ارکون گشود هرگز بسته نشد. ارکون از آن پس کوشید به تاریخ اندیشه‌ها در اسلام بنگرد؛ اما نه تنها بر اساس متن‌های مهم، یا دوره‌های بنیادگذار یا شهرهای مرکزی. نوشتن تاریخ با به درون کشیدن همه‌ آنچه هست. بیرون گذاشتن هر عنصر از تاریخ، امری ایدئولوژیک و خشونت‌بار است. شهرهای حاشیه‌ای همان‌قدر تاریخ را می‌سازند که شهرهای کانونی، متن‌های ثانوی همان‌اندازه سنت‌سازند که متن‌های اصلی و رویدادهای بی‌اهمیت، فرقه‌های اقلیت، دوره‌های خاموش، شخصیت‌های منزوی همه در بافتن تار و پود تاریخ نقش می‌گزارند.
ارکون اندیشیدن در تاریخ اندیشه اسلامی را آغازید. با الهام از روش‌شناسی تاریخ‌نگاری آنال، او سبک تازه‌ای از تاریخ اندیشه، تاریخ مفهوم و تفسیر قرآن را پایه ‌گذارد که پیش از آن در سنت اسلام‌شناسی خاورشناسان و به طریق اولی در سنت علمای اسلامی غایب بود.
او برای دوره‌ دکترا به دانشگاه سوربن رفت و نزد لوئی ماسینیون رساله‌ درخشان خود را گذراند:"انسان‌باوری عربی، ابن مسکویه در مقام فیلسوف و تاریخ‌نگار".

خشونت؛ مسأله‌ مسأله‌ها

ارکون تا پایان عمر سخت دل‌مشغول خشونت اسلامی بود. در کشوری برآمد و بالید که زیر چکمه‌های استعمار غرورش زخمی شده بود. اما تشکیل دولت "ملی" پس از استقلال به هیچ روی از خشونت در این کشور نکاست. جنگ‌های داخلیِ سالیان و رشد اسلامگرایی افراطی در این کشور جان انسان‌ها را بی‌پروا می‌گرفت. ارکون که بارها در باره‌ الجزایر نوشت و گفت آن‌ قدر از برهنگی نفرت‌انگیز خشونت در این کشور دل‌آزرده بود که چندان میل نداشت حتی بدانجا سفر کند.
ارکون در مقام فیلسوف و تاریخ‌نگار باور داشت که نظام‌های فکری یا متن‌ها معصوم نیستند و می‌توانند تولید‌کننده‌ خشونت باشند. همان‌طور که ایدئولوژی مطلق‌انگار عصر روشنگری به استعمار و علم‌باوری پوزیتیویستی به مصائبی چون جنگ جهانی دوم انجامید، معناهای تولیدشده برای قرآن و سنت اسلامی نیز مسئول خشونت‌هایی هستند که امروزه به دست مسلمانان انجام می‌شود.
ارکون از مثلث حقیقت، تقدس و خشونت سخن می‌گفت که چگونه در هم‌تنیده‌اند و همدیگر را می‌سازند. نقد خشونت، از نگاه او، بدون گذار از حقیقت و تقدس ممکن نبود. بنابراین متن را باید به گونه‌ای خواند که از درون آن نه سلطه‌ حقیقت مطلق برآید نه اقتدار امر قدسی.
"ارکون کلمه‌ی "اصلاح" اسلام را نمی‌پسندید؛ او از "براندازی" می‌گفت؛ از کنارنهادن سراسر پارادایم سنت، بیرون آمدن از آن و نقادی‌اش بر پایه‌ عقلِ تاریخی و پست مدرن."
او در عباراتی مانند "قال الله" یا "قال رسول الله"، میان "قال" و "الله" یا "رسول الله" جدایی می‌افکند. میان "خدا" یا "پیامبر خدا" و "گفت" فاصله‌ای انسانی- تاریخی وجود دارد. ما گفتِ خدا یا رسول او را بی‌ واسطه‌ شرایط انسانی نمی‌توانیم دریابیم. ما نمی‌دانیم دقیقا درون‌مایه وحی چه بوده؛ چون وحی یک‌ بار برای همیشه به صورت شفاهی به پیامبر فرودآمده و سپری شده است. قرآن یا کتاب‌های روایی همه فرآورده‌هایی تاریخی و بشری‌اند. از درون آنها هیچ حقیقت مطلق یا امر مقدسی نمی‌توان بیرون آورد.
ارکون کلمه‌ی "اصلاح" اسلام را نمی‌پسندید؛ او از "براندازی" می‌گفت؛ از کنارنهادن سراسر پارادایم سنت، بیرون آمدن از آن و نقادی‌اش بر پایه‌ عقلِ تاریخی و پست مدرن.

فهمِ پست مدرن اسلام

شاید همان‌طور که ژاک دریدا، فیلسوفی یهودی یا جیانی واتیمو، فیلسوفی مسیحی خوانده می‌شوند، محمد ارکون را نیز بتوان مسلمانی پست‌مدرن دانست؛ با این تفاوت که گرانیگاه اندیشه‌ او اسلام است نه فلسفه. او به شدت زیر تأثیر اندیشمندان فرانسوی نیمه‌ دوم سده‌ بیستم بود: ژاک لاکان، ژاک دریدا، میشل فوکو، پیر بوردیو، ژیل دلوز و رنه ژرار.
او باور داشت جامعه‌، سنت، فرهنگ و دین اسلامی باید همان‌گونه خوانده و فهم شوند که این‌گونه اندیشه‌ورزان پیشنهاد می‌کنند. از این رو، فهم نوشته‌های ارکون ناممکن است جز با چیرگی بر مکتب آنال، و نیز آن‌چه در آمریکا "نظریه‌ فرانسوی (French theory) " خوانده می‌شود.
"ارکون بر خلاف فقیهان نمی‌کوشید با پیش‌ نهادن مسائل مستحدثه و افزودن چند فرع فقهی پرسش‌های دنیای جدید را پاسخ‌یافته بداند. همچنین بر خلاف مصلحان دینی سعی نمی‌کرد متون اصلی اسلام را تقدیس کند، و در عوض فهم‌های پیشینیان را نادرست بینگارد و فهم خود را تفسیر "متین" متن بنماید. برای ارکون متن‌های قرآن و حدیث همان‌اندازه تاریخی بودند که فهم از آنها."
ارکون بر خلاف فقیهان نمی‌کوشید با پیش‌ نهادن مسائل مستحدثه و افزودن چند فرع فقهی پرسش‌های دنیای جدید را پاسخ‌یافته بداند. همچنین بر خلاف مصلحان دینی سعی نمی‌کرد متون اصلی اسلام را تقدیس کند، و در عوض فهم‌های پیشینیان را نادرست بینگارد و فهم خود را تفسیر "متین" متن بنماید. برای ارکون متن‌های قرآن و حدیث همان‌اندازه تاریخی بودند که فهم از آنها. او هیچ امر تاریخی را از دین بیرون نمی‌گذاشت و هیچ پاره‌ای از آن را نیز ناتاریخی نمی‌انگاشت.

پنجره‌ای هماره باز

نزاع میان شیعیان و سنیان یکی از واپسین موضوع‌های پژوهش و نوشتن ارکون در سال‌های اخیر بود، اما بیماری مجال ‌تکمیل آن را نداد. در بستر بیماری به پزشک گفته بود:"باید مرا نجات بدهی چون دو کتاب در دست تألیف دارم."
چهاردهم سپتامبر، در بیمارستانی در پاریس درگذشت. پیکرش را به مراکش بردند؛ وطن همسرش ثریا الیعقوبی. جایی که تابستان‌ها برای استراحت و نوشتن به خانه‌ تابستانی‌اش پناه می‌برد. او را در مقبرة الشهداء کنار مسجد الشهداء دفن کردند؛ نزدیک آرامگاه ادریس الشرایبی، رمان‌نویس نامدار و کمی آن‌سوتر از محمد عابد الجابری، اندیشمند مراکشی که او نیز همان سال درگذشت.
پنجره‌ای که ارکون گشود نسلی از پژوهشگران اسلام – مسلمان و جز آن – را به چشم‌اندازهایی تازه ره نمود. دستاورد یا میراث فکری ارکون، دسته‌ای عقیده یا شماری گزاره نیست؛ بلکه آن افق روش‌شناختی‌ای است که او برابر چشم دیگران گسترد. امروزه به دشواری می‌توان آن افق را نادیده گرفت. هایدگر در "اصل عقل" نوشت:"هر چه اثر یک اندیشمند بزرگ‌ تر باشد – و اثر هم به هیچ روی با شمار و گستره‌ نوشته‌هایش سنجیده نمی‌شود – بخش نااندیشیده‌ کارش غنی‌تر است؛ یعنی آن بخشی که برای نخستین بار و از طریق کار او در مقام امری که «هنوز اندیشیده نشده» آشکار شده است."
عظمت کار ارکون در آن است که نااندیشیده‌های تاریخ اسلام را به ما نشان می‌دهد و ما را به سنجش تاریخی و عقلانی آنها فرامی‌خواند