۱۳۹۰ فروردین ۹, سه‌شنبه

:پدر بهنود رمضانی:پسرم بر اثر سوختگی جان نداد، آثار کوفتگی و شکستگی روی بدنش ديدم


9فروردين




 شب چهارشنبه سوری سال ۱۳۸۸ خبری در سايت ها منتشر شد مبنی بر اينکه بهنود رمضانی قراء دانشجوی ترم دوم دانشگاه صنعتی نوشيروانی بابل توسط چند موتور سوار در تهران کشته شده است. تاکنون خبرهای جسته و گريخته ديگری نيز توسط دوستان اين دانشجوی ۱۹ ساله در سايت های خبری و همچنين در صفحه فيسبوک او منتشر شده است که نحوه به قتل رسيدن بهنود رمضانی را گزارش داده اند اما تاکنون مقامات رسمی هيچ واکنشی به اين قتل نشان نداده اند. جرس به سراغ خانواده بهنود رمضانی رفته است تا شرح واقعه را از زبان آنها بشنود.






پدر بهنود رمضانی که خود سابقه ۲۵ سال کار در کادر آزمايشگاهی را دارد شرحی از آخرين مشاهدات خود در بيمارستان و مشاهده آثار ضرب و شتم بر پيکر فرزندش می دهد اما در عين حال تاکيد می کند: من همه چيز را به وجدان بيدار جامعه وا می گذارم و درود می فرستم بر شرف کادر پزشکی قانونی که واقعيت را انکار نکرده اند و در گزارش خود بر خلاف نظر برخی ها که اعلام کرده بودند در اثر سوختگی و انفجار نارنجک بوده است اتکا نکرده و "مرگ بر اثر ضربات متعدد شی سخت به سر" را نيز قيد کرده اند. وی در مورد پيگری قضايی اين پرونده می گويد: واقعا نمی دانم چه بايد بکنم. هيچ وقت دنبال حاشيه نبوده ام. ما داشتيم زندگی مان را می کرديم و الان هم واقعا نمی دانم چه بايد بکنم آيا پيگيری ها نتيجه ای خواهد داشت يا نه. اين چيزها که برای ما فرزند نمی شود..






پيکر اين دانشجو بعد از دو روز به خانواده اش داده شد تا او را خارج از تهران و در محل سکونتش به خاک بسپارند. دوستان او در سايت های خبری گزارش داده اند که نيروهای امنيتی با پاره کردن تصاوير اين دانشجو اجازه ی برگزاری هيچگونه مراسمی در شهر تهران را نداده بودند و درنهايت پيکر اين دانشجوی متولد 1371 در روز جمعه 27 اسفند در زادگاهش در روستای قراخيل از توابع شهرستان قائم شهر دفن شد.










متن گفتگوی کوتاه جرس با جعفر قلی رمضانی پدر بهنود رمضانی و ابهامات موجود در نحوه کشته شدن اين دانشجو در پی می آيد:














آقای رمضاني، اخبار متفاوتی در مورد نحوه کشته شدن فرزند شما در سايت های خبری منتشر شده است، شما خودتان چه نظری داريد و اولين بار ازکجا و چگونه در جريان اين حادثه قرار گرفتيد؟










من شب حادثه با پسرم تلفنی صحبت کرده بودم و چون می دانستم فضا کمی نا امن شده بود، از او خواستم که به خانه برگردد، او هم قول داده بود که نيم ساعت بعد به خانه برگردد. اما تنها يک ربع بعد تلفنی به من شد که بايد به بيمارستان می رفتم. وارد بيمارستان که شدم با جنازه ی پسرم روبرو شدم. انگار آسمان روی سرم خراب شده بود همانجا زدم بر سر خودم و....














پرسنل پزشکی بيمارستان در همان لحظه به شما علت مرگ را چه گفتند؟










آنجا به من گفتند حادثه ای که رخ داده است بر اثر انفجار نارنجک و سوختگی بوده است . من به آنها گفتم من همکار آزمايشگاهی شما هستم. ۲۵ سال سابقه دارم مگر می شود بر اثر سوختگی باشد. کسی که دچار سانحه سوختگی شود دچار چنين وضعيتی نمی شود. آثار کوفتگی و شکستگی دست و پا روی بدنش را ديدم. سرش را که ديدم خيلی ناراحت شدم، همانجا با پزشکان گفتم اين چه وضعی است، چرا می گوييد سوختگی. مگر می شود... خيلی ها که دچار سوختگی می شوند حتی فرصت پيدا می کنند که از شهرستان به تهران منتقل می کنند. مواردی که دچار سوختگی می شود، بعدا از چند سال جراحی پلاستيکی به زندگی بر می گردند اما پسرم تمام کرد، اين چه حرفی است... ولی بر خلاف اين نظرهای اوليه بعد خود پزشکی قانونی گواهی کرد مرگ بر اثر صدمات متعدد جسم سخت به سر پسرم بوده و من واقعا درود می فرستم به شرف آن پزشکان که تشخيص دادند و واقعيت را انکار نکردند. .














آيا بعد از گزارش پزشکی قانونی از مسوولان کسی با شما تماس گرفته است برای دلجويی ای پيگيری قضايي؟










بله کسانی با ما تماس گرفته اند. ما فعلا برای مراسم به شهرستان آمده ايم بايد برگرديم تهران ببينم چکار بايد بکنيم. خود کلانتری ۱۴۷ به ما هم زنگ زده اند و گفته اند که بياييد پرونده را پيگيری کنيد. يعنی کلانتری خودش گزارش قتل تهيه کرده است. توکل بر خدا نمی دانم پيگری کنم يا نکنم، نمی دانم چه می شود. کسانی که در بيمارستان بودند، همه اهالی محل بودند و در محل حادثه حاضر بودند واقعيت ها را گفتند. من واقعا نمی دانم چه بايد کرد، پيگيری بکنيم يا نه. دعا می کنم برای هيچ کسی اين مشکل پيش نيايد.














کسانی که فرزند شما را به بيمارستان منتقل کرده اند مشخصا در مورد حادثه به شما چه می گفتند ؟










آنها هم در بيمارستان خيلی متاثر بودند و می گفتند در محل حادثه موتورسواران زيادی بودند که به پسرم هجوم آوردند ابتدا با شوک وارد کردن به پسرم او را به زمين انداختند و بعد ريختند بر سرش و او را به شدت مورد ضرب و شتم قرار دادند و فرار کردند. می گفتند حتی يک موتور در محل حادثه جا ماند، همان زمان مردم هجوم آوردند که اين افرادی که حمله کرده بودند را بگيرند ولی يک خودروی سمند آمد و همه آنها را سوار کرد و از محل دور کرد، مردم شماره خودرو را هم گرفتند و تا رسيدند سر بچه ام که او را به بيمارستان منتقل کنند، ديدند که او همانجا تمام کرده. اين واقعيتی است که خود مردم آن منطقه می گويند. حتی پزشکانی که در بيمارستان می گفتند پسرم بر اثر سوختگی جان داد هم خودشان همه آثار ضرب و شتم و آثار کبودی که مردم می گفتند را ديدند. من خودم برای اولين بار که جنازه را ديدم حتی يک آثار زخم هم روی بدن پسرم نبود، آثار شکستگی و کوفتگی را ديدم. خدايا خودت شاهدي، خونی که به ناحق به زمين ريخته شد....














وضعيت خانواده و مادر بهنود چگونه است؟










خدا انشالله به ما صبر بدهد. ما دنبال حاشيه نبوديم و نيستيم. ما داشتيم زندگی مان را می کرديم ولی الان زندگی ما داغون شده است. من سپردم به خدا. مادرش بدتر از من تحملش را از دست داده است. نمی دانم چطور زندگی کنيم. من نتوانستم مادرش را آرام کنم. نمی دانم اصلا مادرش تحمل دارد که ما به تهران برگرديم و خانه ی خالی را ببينيم. چطور می توانيم بپذيريم که پسر جوانم ديگر نيست. گاهی می گويم کاش پسرم دستگير می شد. مگر آقای احمدی مقدم رييس نيروی انتظامی نگفته بود که ما در اين ايام( چهارشنبه سوری) افراد را دستگير می کنيم و در حبس نگه می داريم. اگر پسر من هم کاری کرد ای کاش دستگيرش می کردند... من گله ام اين است که پسر من مگر چه کار کرده بود، اگر جرمی مرتکب شده بود، کاش محاکمه اش می کردند ولی الان زنده بود.... نمی دانم پيگيری کنم به چه نتيجه ای خواهم رسيد . پسرم که زنده نمی شود، اين چيزها ( پيگيری ها) که برای ما فرزند نمی شود . من همه چيز را به وجدان بيدار جامعه وا می گذارم و اگر هر کسی بويی از انسانيت برده باشد، اين واقعه را بشنود متاثر و متاسف می شود....



9 فروردین 1390 08:51

gissoo Shakeri-Soognameh سوگنامه - سفرت بخیر رفیق - گیسو شاکری

gissoo Shakeri-Soognameh سوگنامه - سفرت بخیر رفیق - گیسو شاکری

Be Esme Kahrizak 14 به اسم کهریزک

Be Esme Kahrizak 14 به اسم کهریزک

صبوری مادران و مقاومت فرزندان سرزمین من




)برای تقی و مادرش(


سه شنبه ۹ فروردين ۱۳۹۰ - ۲۹ مارس ۲۰۱۱






رضا علیجانی






در تعطیلات عید و سرخوشي‌هاي مردم در دید و بازدیدها و رسم و رسومات عید، برای تقی و در باره او نوشتن سخت است و حال دوگانه‌ای به من دست می‌دهد... اما هر قدر ذهن سرگردان در شلوغی انبوه خاطرات‌ام را به سوی او می‌برم، نمی‌دانم چرا ناخودآگاه به سمت مادر تقی می‌رود. پس از او شروع کنم.






وقتی به دیدن‌اش رفتم، هنوز عید نیامده بود؛ گویی عید هم علیرغم دورخیز قبل‌تر مردمان همیشه با تأخیر به این سرزمین می‌رسد. چهره و جسم نحیف مادر و موهایی که در این سی سال و اندی شاهد سفید شدن تدریجی‌اش در کشاکش روزگار بوده‌ام، قصه پرغصه تقی را از یادم برد. مادرش را «دیدم». علیرغم تاریخ مذکری که عادت ندارد مادران و همسران رنج‌کش زندانیان را ببیند. هر چند شکر خدا! امروزه آن قدر دختران و زنان زندانی و فداکار داریم که سیلی واقعیت وادارمان می‌کند آنها را هم «ببینیم».






مادر؛ در نبود تقی، بسان مادری نگرانم بود. (همان طور که چشمان مادر خودم هم بدون آنکه کلامی بگوید حکایت همین اضطراب را داشت). او شمارش معکوسی را می‌دید که برای حبس فرزندان‌اش – که به واقع همگی را از صمیم دل دوست می‌داشت و - دارد - بارها و بارها با لحظات سخت گذر عمرش شاهد بود. و رنگ گیسوانش را تاوان و فدیه انتظار آزادی آنها کرده بود.






مادر تقی، سمبل و نماد همه مادرهای رنج برده این سرزمین است و شاید هم (همان طور که اسطوره‌های کهن‌مان با این‌همانی «مادر / سرزمین» حکایت کرده‌اند)، اصلاً نماد خود این سرزمین. رنجوری و صبوری او نشان رنجوری و صبوری سرزمینی است که تاریخ‌اش مملو از همین رنج و شکنج‌ها و ایستادگی‌ها و صبوری‌هاست. قامت او اما هم چنان ایستاده است، در کلام او هیچ ضعف و فتور و پشیمانی نیست، مخصوصاً وقتی با سربازان گمنام و کم‌دان و سخت‌دلی که پسرش را به اسیری برده‌اند، روبرو باشد. ایستادگی، صبوری و برخاستن او پس از هر افتادن (یا به زمین زدن) نشان درخشان ایستادگی، صبوری و ماندگاری سرزمین من است. سم ستوران سپاهیان بیگانه و چکمه سنگین قدرقدرت‌های در توهم ابدمدتی فراوانی بر خاک این سرزمین، نقش‌های کوتاهی بسته‌اند؛ اما رفته‌اند. و آنچه ایستاده و استوار مانده همین سرزمین، فرهنگ و اخلاقیات فروتن و صبور و مهربان آن بوده است.






جسم و روح تقی نیز بسان همین خاک بوده است، گذر زمان درشتی‌هایش را نرم کرده اما بر صبوری و استواری‌اش افزوده است. آرام و پایدار. حساب‌اش از دستم در رفته، این عید شاید شانزدهمین نوروزی است که تقی روزش را در زندان، و چه بسیاری‌اش را حتی در انفرادی، «نو» کرده است. نوروز زندان حال و هوای خودش را دارد. هنوز صدای لرزان از شعف و خشم و اعتراض، اما بلند و رسای هدی (صابر) را در سالن مملو از محبوسین در انفرادی‌های زندان 59 سپاه در عید سال 80 در گوش دارم که یا مقلب‌القلوب را مغمومانه فریاد می‌زد و سکوت بند را می‌شکست ولی حتی زندانبان‌ها نیز دیگر جرأت و شاید انگیزه هیس‌هیس کردن نداشتند...






و امسال باز تقی در زندان روزش را عید می‌کند. دیگر نه می‌توانم صدایش را بشنوم و نه در آغوشش کشم و عیددیدنی کنم. رژه خاطرات تلخ و شیرین ذهنم را مشوش کرده است. با او از نوجوانی و اوان جوانی دوست بوده‌ام. از دوران دوچرخه‌سواری با دوچرخه‌های راله28. وقتی به دنبالم، برای کاری، در خانه‌مان می‌آمد و برادر کوچک و تخس‌ام تا دوچرخه او را نمی‌گرفت تا دوری بزند، مرا صدا نمی‌کرد! و چقدر پرفراز و نشیب است فاصله این دوره با آخرین خاطره‌ام از او که چند روز قبل از دستگیری‌اش در درون ماشین کوچکم با هم گپ می‌زدیم و می‌گفتم تقی بوی دستگیری می‌آید! هر کس روایت حال خودش را دارد اما حکایت ما نیز حکایت یک نسل است، دوست ندارم بگویم نسلی سوخته، بلکه نسلی پرشتاب، فداکار، کم‌تجربه اما پرانگیزه، که تا می‌رود پا به دوره پختگی و تجربه بگذارد باید جا به نسل نویی بدهد که خدا نکند بخواهد خودش باز از اول همین سیر و تجربه را بگذراند.






این نسل فداکاری فراوانی کرده است چه آنها که در راه آزادی فدیه شدند و چه آنها که در راه استقلال. مدت‌هاست که فداکاران و شهدای هر دو جبهه برایم ارزش اخلاقی یکسانی یافته‌اند و حساب‌شان از میراث‌داران و روضه‌خوان‌های وارث‌‌شان جدا شده است. و تقی از بهترین و خالص‌ترین نمونه‌های این نسل است. از یک طبقه متوسط پایین که از نوجوانی و ثلث اول عمرش تا میان‌سالی و سرآغاز ثلث سوم زندگی‌اش مستمر و استوار پیش آمده است. اما در این میان چه تجربه‌ها که نیندوخته است و برای این تجربه‌ها چه هزینه‌ها که نپرداخته است. و متأسفم که بگویم او و بسیاری شبیه او که اینک زندان‌ها را پر کرده‌اند، سرمایه‌ها و ذخایر گرانبهای این سرزمین‌اند که به جای آنکه قدر ببینند، زجر می‌بینند. گذر ایام این نسل و تقی عجول و نزدیک‌بین را صبور، عمیق و دورنگر کرده است. او و بسیاری دیگر از نسل او، نه در سطح جهان و نه در سطح ملی دیگر به «تقابل» نمی‌اندیشند، بلکه «تعامل» را بهترین راه برای زیست همگانی همراه صلح و آزادی و عدالت، در جهان و در ایران می‌دانند. تقی قدم به دوران تجربه و پختگی و بلوغ عملی گذاشته است و همان طور که همسر صبور و رنجور و فداکارش هم گفته است خشم و کین را از دل خود بیرون کرده است و این کیمیای سعادتی است که باید دوان‌دوان به سطح کوچه و خیابان‌اش برد و «یافتم»، «یافتم»اش گفت. او دیگر هم چون گذشته این نسل، خودنگر و نزدیک‌بین نیست و همه مردم سرزمین‌اش را با هر فکر و زبان و... می‌بیند و به افق‌های آینده و دوردست می‌نگرد. او با تجربه خود به این پختگی رسیده بود که آزادی و عدالت برای این سرزمین جز از مسیر صلح و همزیستی و توسعه همه‌جانبه به دست نخواهد آمد. فکر نمی‌کنم آنهایی که شبانه به خانه تقی ایلغار زدند و به حصارش بردند اصلاً اهل این حرف‌ها باشند که بدان‌ها بگویم چه کسی – و چه کسانی – را به اسیری برده‌اند. چشمان نگران آنها فقط برای حفظ «قدرت» دو دو می‌زند. رفتارهاشان، بویژه در سالیان اخیر، نشان می‌دهد آنها دیگر نه دغدغه و نه حتی ادعای! حفظ وطن و مردم دارند و نه دین و مرام و نه حتی انقلاب و خون شهیدان؛ چرا که صف‌های مدعیان واقعی (و غیرواقعی) هر یک از این آرمان و ارزش‌ها، به روشنی از صف آنها جداست. آنها تنها می‌خواهند «قدرت» (با هر اسم مستعاری که برایش ببرند) را از گزند فتنه روزگار حفظ کنند. اما بر اهل بصیرت پوشیده نیست که اینک ایران اوین است و اوین ایران و چه ذخایر گرانبهایی در آن انباشته شده است. ذخایر انسانی که دیر و دور نیست که پا از آن بیرون نهند...






... و وقتی خواستم پا از خانه مادر تقی بیرون نهم، چشمم به باغچه کوچک و گل‌بوته‌ها و جوانه‌های تازه رسته آن افتاد. ناخودآگاه دستانم این خاک را لمس کرد. عید هنوز نیامده؛ اما خواهد آمد. چرخش ایام و تداول دوران آن را نشان داده است. جوانه‌های این باغچه خواهند رویید و گل بوته‌هایش گل خواهند داد و عطرشان سراسر کوچه را پر خواهد کرد. این را نرمی، اما صبوری و استواری این خاک که جوانه‌های زیادی را در خود رویانده و بالانده است نشان می‌‌دهد. خاک این باغچه و مادری که آن را آب می‌دهد، نشانه دیار و سرزمین من است و نشانه ماندگاری، استواری و رویش‌اش. دیده‌ایم و خواهیم دید ولو امروز مرغ سحر بر آن ناله کند و از ظلم ظالم، جور صیاد که آشیان‌اش را داده بر باد، شکوه کند و ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن، بخواند.

تجمع خانواده و اقوام محسن دگمه چي در مقابل بيمارستان مدرس جهت تحويلگيري پيكر وي







كانون حمايت ازخانواده جان باختگان و بازداشتي ها :بنا برخبردريافتي از خبرنگار كانون ,خانواده زنده ياد محسن دگمه چي همراه با تعداد از اقوام نزديك و ساير بستگان ايشان هم اكنون در مقابل بيمارستان مدرس تجمع كرده و خواستار تحويلگيري پيكر وي شده اند ,آنها همچنين شكايت دارند كه اين زنداني سياسي هنگام ورود به زندان دچار هيچ مشكلي نبوده و ازسلامت برخوردار بوده است اما در زندان دچار اين بيماري گرديده است.










Justice sought over Jerusalem shooting

آرشیو ملی بریتانیا - بختیار و کمکهای قدرت های خارجی ـ۴۶



enghelabe-eslami.com

به عقیده پارسونز: "بختیار به این نتیجه رسیده که احساسات ضد خمینی در سراسر ایران در حال گسترش است و لحظه سرنوشت چندان دور نیست. به نظر می‌رسد بختیار پول زیادی برای این عملیات دارد. صحبتهایی درباره فوران نعمت عراقی شده است. آلیانس همچنین گفت که اسراییلی‌ها هم کمک کرده‌اند."// به گفته آلیانس: "بختیار اکنون در پول غلط می زند و آماده اقدام است. او یک سازمان در ایران و سه ایستگاه رادیویی دارد، یکی به صورت سیار، مستقر، و فعال در اطراف تهران، یکی در عراق و یکی جایی دیگر."// آلیانس از طرف بختیار از میرز پرسید: "بختیار می‌خواهد بداند که موضع بریتانیا چیست؟ او از آمریکایی‌ها دست کشیده و آن‌ها را احمق و بی ربط می‌داند. ولی بریتانیایی‌ها عاقل‌ترند."// آلیانس به میرز توضیح داد که به بختیار گفته است حمایت بریتانیا از او "بوسه مرگ" است. بختیار ضمن تایید نظر آلیانس گفته بود که مقامات لندن باید نقشه‌ای داشته باشند، چرا که آن‌ها زیرک‌تر از آن هستند که بنشینند و اجازه دهند ایران به دست کمونیست‌ها بیفتد. او فقط یک تضمین حمایتی برای آغاز کار می‌خواهد و این امر مغایرتی با برنامه‌های لندن نخواهد داشت.// آلیانس مجددا به نکته بوسه مرگ اشاره کرد و از من پرسید: اگر بختیار برای کسب محبوبیت در بین تندروان ایرانی به بریتانیا حمله کند، موضع حکومت علیاحضرت ملکه چه خواهد بود؟ آیا شما این اقدام را تایید می‌کنید؟ من گفتم بختیار باید خودش انتخاب بکند. ولی فکر می‌کنم چنین اقدامی از سوی بختیار، هم از سوی بریتانیا و هم از سوی ایرانیان به فرصت طلبی تعبیر خواهد شد