۱۳۹۰ فروردین ۹, سه‌شنبه

صبوری مادران و مقاومت فرزندان سرزمین من




)برای تقی و مادرش(


سه شنبه ۹ فروردين ۱۳۹۰ - ۲۹ مارس ۲۰۱۱






رضا علیجانی






در تعطیلات عید و سرخوشي‌هاي مردم در دید و بازدیدها و رسم و رسومات عید، برای تقی و در باره او نوشتن سخت است و حال دوگانه‌ای به من دست می‌دهد... اما هر قدر ذهن سرگردان در شلوغی انبوه خاطرات‌ام را به سوی او می‌برم، نمی‌دانم چرا ناخودآگاه به سمت مادر تقی می‌رود. پس از او شروع کنم.






وقتی به دیدن‌اش رفتم، هنوز عید نیامده بود؛ گویی عید هم علیرغم دورخیز قبل‌تر مردمان همیشه با تأخیر به این سرزمین می‌رسد. چهره و جسم نحیف مادر و موهایی که در این سی سال و اندی شاهد سفید شدن تدریجی‌اش در کشاکش روزگار بوده‌ام، قصه پرغصه تقی را از یادم برد. مادرش را «دیدم». علیرغم تاریخ مذکری که عادت ندارد مادران و همسران رنج‌کش زندانیان را ببیند. هر چند شکر خدا! امروزه آن قدر دختران و زنان زندانی و فداکار داریم که سیلی واقعیت وادارمان می‌کند آنها را هم «ببینیم».






مادر؛ در نبود تقی، بسان مادری نگرانم بود. (همان طور که چشمان مادر خودم هم بدون آنکه کلامی بگوید حکایت همین اضطراب را داشت). او شمارش معکوسی را می‌دید که برای حبس فرزندان‌اش – که به واقع همگی را از صمیم دل دوست می‌داشت و - دارد - بارها و بارها با لحظات سخت گذر عمرش شاهد بود. و رنگ گیسوانش را تاوان و فدیه انتظار آزادی آنها کرده بود.






مادر تقی، سمبل و نماد همه مادرهای رنج برده این سرزمین است و شاید هم (همان طور که اسطوره‌های کهن‌مان با این‌همانی «مادر / سرزمین» حکایت کرده‌اند)، اصلاً نماد خود این سرزمین. رنجوری و صبوری او نشان رنجوری و صبوری سرزمینی است که تاریخ‌اش مملو از همین رنج و شکنج‌ها و ایستادگی‌ها و صبوری‌هاست. قامت او اما هم چنان ایستاده است، در کلام او هیچ ضعف و فتور و پشیمانی نیست، مخصوصاً وقتی با سربازان گمنام و کم‌دان و سخت‌دلی که پسرش را به اسیری برده‌اند، روبرو باشد. ایستادگی، صبوری و برخاستن او پس از هر افتادن (یا به زمین زدن) نشان درخشان ایستادگی، صبوری و ماندگاری سرزمین من است. سم ستوران سپاهیان بیگانه و چکمه سنگین قدرقدرت‌های در توهم ابدمدتی فراوانی بر خاک این سرزمین، نقش‌های کوتاهی بسته‌اند؛ اما رفته‌اند. و آنچه ایستاده و استوار مانده همین سرزمین، فرهنگ و اخلاقیات فروتن و صبور و مهربان آن بوده است.






جسم و روح تقی نیز بسان همین خاک بوده است، گذر زمان درشتی‌هایش را نرم کرده اما بر صبوری و استواری‌اش افزوده است. آرام و پایدار. حساب‌اش از دستم در رفته، این عید شاید شانزدهمین نوروزی است که تقی روزش را در زندان، و چه بسیاری‌اش را حتی در انفرادی، «نو» کرده است. نوروز زندان حال و هوای خودش را دارد. هنوز صدای لرزان از شعف و خشم و اعتراض، اما بلند و رسای هدی (صابر) را در سالن مملو از محبوسین در انفرادی‌های زندان 59 سپاه در عید سال 80 در گوش دارم که یا مقلب‌القلوب را مغمومانه فریاد می‌زد و سکوت بند را می‌شکست ولی حتی زندانبان‌ها نیز دیگر جرأت و شاید انگیزه هیس‌هیس کردن نداشتند...






و امسال باز تقی در زندان روزش را عید می‌کند. دیگر نه می‌توانم صدایش را بشنوم و نه در آغوشش کشم و عیددیدنی کنم. رژه خاطرات تلخ و شیرین ذهنم را مشوش کرده است. با او از نوجوانی و اوان جوانی دوست بوده‌ام. از دوران دوچرخه‌سواری با دوچرخه‌های راله28. وقتی به دنبالم، برای کاری، در خانه‌مان می‌آمد و برادر کوچک و تخس‌ام تا دوچرخه او را نمی‌گرفت تا دوری بزند، مرا صدا نمی‌کرد! و چقدر پرفراز و نشیب است فاصله این دوره با آخرین خاطره‌ام از او که چند روز قبل از دستگیری‌اش در درون ماشین کوچکم با هم گپ می‌زدیم و می‌گفتم تقی بوی دستگیری می‌آید! هر کس روایت حال خودش را دارد اما حکایت ما نیز حکایت یک نسل است، دوست ندارم بگویم نسلی سوخته، بلکه نسلی پرشتاب، فداکار، کم‌تجربه اما پرانگیزه، که تا می‌رود پا به دوره پختگی و تجربه بگذارد باید جا به نسل نویی بدهد که خدا نکند بخواهد خودش باز از اول همین سیر و تجربه را بگذراند.






این نسل فداکاری فراوانی کرده است چه آنها که در راه آزادی فدیه شدند و چه آنها که در راه استقلال. مدت‌هاست که فداکاران و شهدای هر دو جبهه برایم ارزش اخلاقی یکسانی یافته‌اند و حساب‌شان از میراث‌داران و روضه‌خوان‌های وارث‌‌شان جدا شده است. و تقی از بهترین و خالص‌ترین نمونه‌های این نسل است. از یک طبقه متوسط پایین که از نوجوانی و ثلث اول عمرش تا میان‌سالی و سرآغاز ثلث سوم زندگی‌اش مستمر و استوار پیش آمده است. اما در این میان چه تجربه‌ها که نیندوخته است و برای این تجربه‌ها چه هزینه‌ها که نپرداخته است. و متأسفم که بگویم او و بسیاری شبیه او که اینک زندان‌ها را پر کرده‌اند، سرمایه‌ها و ذخایر گرانبهای این سرزمین‌اند که به جای آنکه قدر ببینند، زجر می‌بینند. گذر ایام این نسل و تقی عجول و نزدیک‌بین را صبور، عمیق و دورنگر کرده است. او و بسیاری دیگر از نسل او، نه در سطح جهان و نه در سطح ملی دیگر به «تقابل» نمی‌اندیشند، بلکه «تعامل» را بهترین راه برای زیست همگانی همراه صلح و آزادی و عدالت، در جهان و در ایران می‌دانند. تقی قدم به دوران تجربه و پختگی و بلوغ عملی گذاشته است و همان طور که همسر صبور و رنجور و فداکارش هم گفته است خشم و کین را از دل خود بیرون کرده است و این کیمیای سعادتی است که باید دوان‌دوان به سطح کوچه و خیابان‌اش برد و «یافتم»، «یافتم»اش گفت. او دیگر هم چون گذشته این نسل، خودنگر و نزدیک‌بین نیست و همه مردم سرزمین‌اش را با هر فکر و زبان و... می‌بیند و به افق‌های آینده و دوردست می‌نگرد. او با تجربه خود به این پختگی رسیده بود که آزادی و عدالت برای این سرزمین جز از مسیر صلح و همزیستی و توسعه همه‌جانبه به دست نخواهد آمد. فکر نمی‌کنم آنهایی که شبانه به خانه تقی ایلغار زدند و به حصارش بردند اصلاً اهل این حرف‌ها باشند که بدان‌ها بگویم چه کسی – و چه کسانی – را به اسیری برده‌اند. چشمان نگران آنها فقط برای حفظ «قدرت» دو دو می‌زند. رفتارهاشان، بویژه در سالیان اخیر، نشان می‌دهد آنها دیگر نه دغدغه و نه حتی ادعای! حفظ وطن و مردم دارند و نه دین و مرام و نه حتی انقلاب و خون شهیدان؛ چرا که صف‌های مدعیان واقعی (و غیرواقعی) هر یک از این آرمان و ارزش‌ها، به روشنی از صف آنها جداست. آنها تنها می‌خواهند «قدرت» (با هر اسم مستعاری که برایش ببرند) را از گزند فتنه روزگار حفظ کنند. اما بر اهل بصیرت پوشیده نیست که اینک ایران اوین است و اوین ایران و چه ذخایر گرانبهایی در آن انباشته شده است. ذخایر انسانی که دیر و دور نیست که پا از آن بیرون نهند...






... و وقتی خواستم پا از خانه مادر تقی بیرون نهم، چشمم به باغچه کوچک و گل‌بوته‌ها و جوانه‌های تازه رسته آن افتاد. ناخودآگاه دستانم این خاک را لمس کرد. عید هنوز نیامده؛ اما خواهد آمد. چرخش ایام و تداول دوران آن را نشان داده است. جوانه‌های این باغچه خواهند رویید و گل بوته‌هایش گل خواهند داد و عطرشان سراسر کوچه را پر خواهد کرد. این را نرمی، اما صبوری و استواری این خاک که جوانه‌های زیادی را در خود رویانده و بالانده است نشان می‌‌دهد. خاک این باغچه و مادری که آن را آب می‌دهد، نشانه دیار و سرزمین من است و نشانه ماندگاری، استواری و رویش‌اش. دیده‌ایم و خواهیم دید ولو امروز مرغ سحر بر آن ناله کند و از ظلم ظالم، جور صیاد که آشیان‌اش را داده بر باد، شکوه کند و ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن، بخواند.

هیچ نظری موجود نیست: