۱۳۸۷ مرداد ۵, شنبه

«مادران خاوران»گزینه‌ای سیاسی یا انتخابی حقوق بشری


من اين روزگاران اسارت بزرگ را، نه در نوحه سرائی بر ويرانه ها و طلب ‏ُمصرّانه از آسمان‌ها، بلکه در گردآوری و آمار برداری های بر هم انباشته مان ‏صرف کرده‌ام، دارائی هائی که هيچ دشمن پيروز نمی‌تواند از ما برُبايد، يادمان ‏ها... بله يادمان ها ‏‏ رولان رومن

گفتگو با ناصر مهاجر
مجید خوشدل
منبع:
www.goftogoo.net

بخشی از فعالیت جنبی «بنیاد پژوهش‌های زنان ایران» در کنفرانس‌های سالانه، انتخاب زن برگزیده‌ی سال است. این گزینه در سال جاری طیفی از زنان کشورمان را شامل شده است: عزیزانمان؛ مادران خاوران!
بی‌تردید کسانی که رنج زندان و شکنجه را تجربه کرده و یا در میان دوستان و اقوام زندانی سیاسی و یا عزیز اعدامی داشته باشند، این انتخاب لبخند شادمانی بر لبان‌شان می‌نشاند.
امّا آیا این انتخاب لبخند رضایت بر لبان همه‌ی مادران داغدیده و تمام همسران سوگوار می‌نشاند؟ آیا مادران «لعنت‌آباد»ها در شهرهای رشت و اصفهان و مشهد و تبریز و شیراز و... و آن خیل عظیمی که در تبعید سیاه همچنان سیاه‌پوش مانده‌اند، از این انتخاب مسرور خواهند گشت؟ آیا مادران بهشت زهرا و «بهشت»های دیگری که به همّت دوزخیان آباد گشته، از این انتخاب خرسند خواهند بود؟ آیا این انتخاب نمی‌توانست به همه‌ی مادران و همسران داغدیده زندان‌های رژیم اسلامی ایران اختصاص ‌یابد؟

در هفته‌ی گذشته بارها از خود پرسیده‌ام که آیا «مادران خاوران» یک انتخاب سیاسی نبوده است؟ آیا فعالان حقوق بشری و تمام کسانی که برای ایرانی بدون زندان سیاسی و اعدام مبارزه می‌کنند، همچنان میان اعدامیان توده‌ای، اقلیتی، مجاهد، پیکاری، راه کارگری، اکثریتی، بهایی، خانقایی و... تفاوت قایل می‌شوند و یکی را بر دیگری ترجیح می‌دهند؟
در این هفته بارها به خود نهیب زده‌ام که وقتی فعالان حقوق بشری هنوز نمی‌خواهند از خر شیطان پیاده شوند، آیا به کسانی که برای فردای رژیم اسلامی طناب دار می‌بافند و سیم خاردار کلاف می‌کنند، می‌توان خرده و ایرادی گرفت؟

این‌ها مشغله‌های فکری و درگیری‌های ذهنی‌ام در هفته‌ی گذشته بوده و من را از آن‌ها راه گریزی نبوده است. این است که برای رهایی از شرّ اوهام انبوه شده در جان و روان‌ام، به نزد دوست عزیزم ناصر مهاجر می‌روم تا بخشی از مشغله‌های ذهنی‌ام را با ایشان تقسیم کنم.

گفتگوی من با ناصر مهاجر تلفنی بوده که بر روی نوار ضبط شده است.


*****

* ناصر مهاجر عزیز، با سلام و تشکر از شرکت‌تان در این گفتگو.
ـ مجید عزیز، سلام از من است. بسیار خوشحال هستم که بعد از مدت‌ها با همدیگر گفتگو می‌کنیم. من در اختیار شما هستم.
* گفتگوی ما (یعنی پرسش‌های من) پیرامون بخشی از فعالیت ‌جنبی «بنیاد پژوهش‌های زنان ایران»، یعنی انتخاب زن برگزیده سال است. از آنجا که بنیاد مزبور تاکنون در بخش اطلاع‌‌رسانی و گزارش نشست‌های سالیانه‌اش بسیار ضعیف عمل کرده (که ظاهراً این ضعفی ساختاری است) و نیز گزارش‌های ناقص و مغشوشی از این کنفرانس، خصوصاً از بخش انتخاب زن برگزیده‌ی سال، در تعدادی از رسانه‌های ایرانی منتشر شده، فکر کردم گفتگویی با شما داشته باشم، در عرصه‌ای که شما ناصر جان در آن کار و فعالیت کردید. یعنی همان انتخاب زن برگزیده‌ی سال.
امّا پیش از باز کردن پوشه‌ی پرسش‌هایم، مایل‌ام قراری با هم بگذاریم. اخیراً مطلع شدم که شما و سه دوست دیگر، کتابی در دو جلد منتشر کرده‌اید به نام «گریز ناگزیر» که این کتاب هزار و ششصد ـ هفتصد صفحه‌ای یادنگار گریز سی تبعیدی ایرانی به خارج کشور است. این کتاب تا چند روز آینده به دست من می‌رسد و سپس خواندن‌اش را شروع می‌کنم. امّا قرار ما (با خنده): بعد از مطالعه‌ی کتاب، گفتگویی در این باره داشته باشیم. راجع به این پیشنهاد چه نظری دارید؟
ـ مجید جان، من با کمال میل با شما در این باره گفتگو می‌کنم و از این بابت بسیار ـ بسیار خوشحال می‌شوم. بنابراین من کاملاً در اختیار شما هستم.
* بسیار خوب! بپردازیم به مبحث اصلی گفتگوی‌مان. در هفته‌ی گذشته بنیاد پژوهش‌های زنان ایران انتخاب زن برگزیده‌ی سال را به طیفی از زنان ایران اختصاص داد: «مادران خاوران» و یا «بانوان خاوران».
اگر موافق باشید این انتخاب را گام به گام با هم پی بگیریم. ابتدا از گلناز امین شروع می‌کنم که ظاهراً پیشنهاد دهنده‌ی گزینه‌ی زن برگزیده سال به شخص شما بود (طبق اطلاعات‌ام). از این جا به بعد را به شما واگذار می‌کنم.
ـ عرض‌ام به حضورتان مجید جان، تا جایی که من به یاد می‌آورم (و شما حتماً این حق را برای من قایل می‌شوید که ممکن است تاریخ اطلاعی که خدمت‌تان عرض می‌کنم، دقیق نباشد) حدود پنج ماه پیش خانم گلناز امین به من تلفن کردند و گفتند که در «برکلی» کالیفرنیا هستند و با دوستان کمیته‌ی محلی بنیاد، یعنی برگزارکنندگان نوزدهمین کنفرانس سالانه، به این تصمیم رسیده‌اند که امسال به عنوان «زن برگزیده»، برخلاف سنت دیرینه‌‌شان که همیشه یک زن را انتخاب می‌کنند، «مادران خاوران» را به عنوان "زن برگزيده" انتخاب کنند. سپس از جانب خودشان و همكاران‌شان از من خواستند با توجه به آشنایی‌ها و آگاهی‌هایی که درباره‌ی این مسئله دارم، مسئولیت اين كار را به عهده بگيرم.
* ایشان وقتی از «ما» اسم بردند، آیا اعضای کمیته را به شما معرفی کردند؟
ـ تا جایی که به یاد دارم، نه. از پیش دانسته بود كه كنفرانس امسال بنياد در شهر بركلى برگذار مى‌شود و البته من بسيارى از كوشندگان جنبش زنان اين شهر و دوستانی را که دست‌اندرکار کنفرانس بودند، از پیش می‌شناختم. تصور مى‌كنم درآن لحظه‌ای که این گفتگو در بین ما صورت گرفت، من تقریباً می‌توانم با اطمینان خاطر بگویم که مطلقاً نام هیچیک از دوستان کمیته‌ی برکلی مطرح نشد. امّا با تفاهم عمومى موضوع با من در میان گذاشته شد.
* بنابراین طبق اظهار نظرتان، گلناز امین پروژه‌ی «مادران خاوران» را به عنوان گزینه‌ی «زن برگزیده‌ی سال» به شما پیشنهاد داد. آیا شما در این پروژه (که امیدوارم بخش‌هایی از آن را توضیح دهید) از کمک دوستان دیگری برخوردار بودید، یا خیر؟ این پرسش از آن جهت اهمیّت دارد که در گزارش‌هایی نام «مهناز متین» در کمیته‌ی مزبور ذکر شده، که طبق اطلاع من این خبر صحت ندارد.
ـ کاملاً حق با شما است. من هم این گزارش را خواندم و متوجه شدم که از چند جهت نادقیق است. مهناز متین در این کمیسیون؛ در جمعی که ما بودیم، حضور نداشت. بعد از این که گلناز امین پیشنهاداش را با من در میان گذاشت، من از ايشان و دوستان بركلى وقت خواستم تا ببينم و بيانديشم مى‌توانم از پس اين كار برمى‌آيم يا...
* ناصر جان، پیشنهاد کاری چه بود که می‌بایستی راجع به آن ‌اندیشه می‌کردید؟
ـ به واقع این کار دو وجه داشت. یک وجه‌اش این بود که باید مطلبی در این زمینه تهیه می‌شد. دوم این‌که هر ساله بنیاد پژوهش‌های زنان ایران راجع به زن برگزیده‌اش، فیلم کوتاهی تهيه مى‌كند و در همان مراسم به نمایش مى‌گذارد. در هر دو زمینه دوستان از من خواسته بودند كه همکاری كنم. به هر حال پس از چند روز به خانم امين تلفن كردم و آمادگى‌ام را براى همكارى در هر دو زمينه‌ى كارى به آگاهى‌شان رساندم. پس از مدت کوتاهی خانم میهن روستا ـ که شما ايشان را مى‌شناسيد و مى‌دانيد كه از کوشندگان حقوق بشر و جنبش زنان هستند و همسرشان را در كشتار بزرگ سال 67 از دست داده‌اند، و من با ايشان در انتشار مجله‌ی «نقطه» هم همکاری داشتم ـ به جمع ما پیوستند. بنابراین جمعى كه مسئوليت تدارك برنامه‌ى زن يا زنان برگزيده‌ى نوزدهمين كنفرانس بنياد پژوهش‌هاى زنان ايران را به دوش گرفت به ترتیب عبارت بود از خانم گلناز امین، خانم میهن روستا و من. درآغاز كار مهم‌ترين مسئله‌ی ما این بود که چگونه می‌شود «مادران خاوران» را درگیر این برنامه کرد. امّا بعد از بحث و بررسی به این نتیحه رسیدیم، با توجه به مشکلاتی که هم اکنون برای آنها در ایران وجود دارد، مادران را درگیر این کار نکنیم...
* کاری که قرار بود انجام دهید، چه بود؟
ـ یکی از کارهایی که باید می‌کردیم این بود که فردی را پيدا كنيم که بتواند اين فيلم را خوب بسازد...
* فیلمی که فیلم‌نامه آن را شما نوشتید.
فیلم‌نامه را من نوشتم، ولی من واقعاً فيلم‌نامه‌نويس نیستم مجید جان (با خنده). من کوچکترین سررشته‌ای در زمینه‌ فيلم‌سازى ندارم. دوستی كه قرار بود فيلم را کارگرانی کند٬برای‌ش مشکلاتی پیش آمد كه در ميانه‌ى كار از ما عذر خواست . بنابراین دوستان دیگری درگیر این کار شدند. من باید شهادت بدهم که این فیلم در زمان بسیار ـ بسیار کوتاهی ساخته شد؛ به خاطر مشکلات پیش‌بینی‌ناپذيرى که برای کارگردان آن پیش آمد.
* فیلم «مادران خاوران» را که در روز کنفرانس نشان دادند، ظاهراً اغلب مدعوین (البته نه همه، چون همیشه موافق‌ها و مخالفانی وجود دارد) از آن لذت بردند. گویا در معرفی این فیلم هم خطایی صورت گرفته بود؛ در شناسنامه‌ی آن.
ـ اين كه نوشته شده: «فیلم‌نامه و روایت: ناصر مهاجر»...
* اتفاقاً همین واژه‌ی «روایت» منظور سؤال من است.
ـ تصور می‌کنم واژه‌ی «روایت»به این مفهوم به كار برده شده كه کسی که دارد راجع به يك رويدادتاریخی صحبت می‌کند، در تحلیل آخر (مکث)...
* حرفهای اوست که گفته می‌شود.
ـ بله، در تحليل آخر روایت خودش را از آن رويداد می‌گوید. در این باره شما به نکته‌ی خیلی مهم، ظریف و باریکی اشاره کردید که اگر درست فهميده نشود، می‌تواند تصور غلطی به وجود آورد. اين که انگار «راوی» همان گوینده، همان فیلم‌نامه‌نویس بوده. در صورتی‌که چنین نبوده و گوينده‌ى حكايت فيلم كسى ديگرى بوده و نه من.
* انتخاب زن (یا زنان) برگزیده‌ی سال از طرف بنیاد، همیشه موافق‌ و مخالفانی را با خودش داشته. امّا پرسش من از شما: چه‌طور شد که شما و دوستان‌تان این انتخاب را کردید؟ چه الویت، معیار و انگیزه‌ای برای این انتخاب داشتید؟
ـ واقعاً مجید جان من در این انتخاب کوچک‌ترین نقشی نداشتم...
* به هر حال با چهارچوب آن موافق بودید که با دوستان همکاری کردید.

عکس دسته جمعی?فرزندان دلاور مادر "پنجه شاهي"



اعدامهای 67 هفت که تمام شد، خبر اعدام بچه ها را به ما دادند.
با اعدام شدن محمود و محمد علی 6 نفر از خانواده ام توسط دولت جمهوری اسلامی اعدام شده بودند. در اطاق پذیرائی عکسهای تک تک بچه ها را به دیوار زده بودیم. خانواده پنجه شاهی هم با اعدام شدن اسدالله 5 نفر را از دست داده بودند. مادر پنجه شاهی عکسی دستجمعی از همه بچه ها را به دیوار خانه اشان زده بودند. مادر آنروزها زیاد خانه ما میامد و با مادرم می نشستند و درد دل میکردند.
روزی از مادرم خواست که عکسهای بچه ها را به او بدهد تا همان دوستی که عکسهای دستجمعی بچه هایش را درست کرده بود، عکسی دستجمعی از بچه ها را درست کند. یکی دو هفته گذشت، مادر سه قاب از عکس دستجمعی را برایمان آورد.
یکی از قابها خیلی بزرگ بود. آنرا به دیوار زدیم.سالی چند گذشت و قاب بزرگ بر دیوار بود، آن سالها پدرم هنوز زنده بود و می گفت بچه هایش را قاب کرده و گذاشته سینه دیوار. مادرم ابتدا قاب بزرگ را از دیوار پائین آورد و دور آن پارچه ای پیچید و قاب کوچکتر را به دیوار زند.
پس از چند سالی قاب کوچک هم پائین آمد. مادر پنجه شاهی هم پس از چند سالی قاب دستجمعی بچه هایش را از دیوار برداشت و قابهای تکی آنها را بر دیوار زد. گمان می کنم برای آنها تحمل عکسهای تکی بچه ها ساده تر بود. عکس دستجمعی 5-6 نفر از اعضای یک خانواده که اعدام شده بودند، سرگذشت غم انگیز آن خانواده را نشان میداد. عکس دستجمعی را برای مراسمهای عید و شهریور به خاوران میبردیم. یکی دو سال قبل در یکی از مراسمها، عکس دستجمعی توسط ماموران دولت جمهوری اسلامی ربوده شد

جزیره سرگردانی، احمد زیدآبادی

ساعت ده صبح یکشنبه آیفون تصویری خانه به صدا در آمد و پشت آن، شخصی ناشناس گفت: اخطاریه‌ای ‏دارید، بیایید پایین، بگیرید.‏

دم پایی به پا کردم و از پله‌ها پایین رفتم، اما پشت در کسی دیده نمی‌شد. در را که باز کردم، چهار مامور به ‏طرفم آمدند و قبل از آنکه حکم جلب را نشانم دهند، گفتم: آمده‌اید که مرا ببرید؟ گفتند: درست حدس زدی.‏

گفتم: باشه. عیبی نداره. فقط بگذارید برم بالا دست و صورتم را بشویم و کفش به پا کنم. گفتند نمی‌شود.‏ اصرار فایده‌ای نداشت. زنگ آیفون را به صدا در آوردم و به همسرم گفتم که من باید با اینها بروم. جا خورد. ‏خاطره جلب ۱۷ مرداد ماه سال ۷۹ به یادش آمد و لحنش حزن‌ آلود شد.‏

به هر حال، مرا سوار بر یک وانت بار دو کابینه کردند و بردند. گفتم: دفعه قبل با یک بنز نقره‌ای رنگ به ‏سراغم آمده بودند، حالا چرا با وانت بار؟ گفتند: بضاعت ما همین است. یک پیکان داریم که خراب شده است.‏
نوع جلب، مرا مطمئن کرد که دوره‌ای به نسبت طولانی از بازداشت در انتظارم است. خودم را آماده کردم و ‏لحظه‌ای هم به استراتژی بازجویی پس دادن در دوره ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد اندیشیدم، اما آن را ‏ادامه ندادم.‏

بقیه ماجرا را هم که رسانه‌ها گزارش کرده‌اند و نیاز به توضیح ندارد. همینقدر بگویم که بازپرس محترم بر ‏اساس شکایت مدعی‌العموم، یک جمله از مطلبی را که در سال ۸۵ در سایت نوروز به نقل از سایت روز ‏منتشر شده بود، تحت عنوان «تبلیغ علیه نظام» به من تفهیم اتهام کرد. جمله این بود: ” در ایران آزادی بیان ‏محدود است و وقتی پای برنامه هسته‌ای در میان باشد، به حد صفر میل می‌کند.”‏

در دفاع از خود گفتم: همینکه مرا به علت نوشتن این جمله جلب کرده‌اید، خود روشن‌ترین گواه، صحت ادعای ‏من در باره محدود بودن آزادی بیان است….‏

خلاصه، بحث‌هایی در باره آزادی بیان و محدوده آن و تعریف نظام و نیز سایت ادوار نیوز و مدیر مسئولی ‏آن، در گرفت و سرانجام با قرار کفالت یکی از دوستان سازمان دانش آموختگان آزاد شدم.‏

عصر همان روز، از رادیو گفتگو برای شرکت در یک میز گرد برای بحث در باره برنامه هسته‌ای ایران و ‏مذاکرات ژنو، برای روز دوشنبه دعوت شدم.‏

در رادیو گفتگو، طرف مقابل بحث، آقای رشید جلالی جعفری نماینده سابق کرج در مجلس هفتم - از طیف ‏اصول‌گرا اما متین و مودب - بود که هر دو به صراحت دیدگاههای خود را در باره برنامه هسته‌ای ایران ‏بیان کردیم.‏

در حین بحث هنگامی که موضوع حق مسلم ایرانی ها به میان آمد، من چگونگی جلبم و اتهامی را که متوجهم ‏شده بود، مطرح کردم که به طور مستقیم پخش شد و به گوش شنوندگان رادیو رسید.‏

تا همین چند هفته پیش اظهار نظر متفاوت از مواضع رسمی دولت در باره برنامه هسته‌ای ایران در حکم ‏‏”تابو” بود و بخصوص در رسانه‌های داخلی امکان نداشت. اما من به دعوت یک نهاد رسانه‌ای رسمی توانستم ‏دیدگاهم را به طور صریح در این باره اعلام کنم و حتی جریان دستگیری‌ام را که مطبوعات داخلی برای نشر ‏این نوع اخبار با احتیاط عمل می‌کنند، از یک رادیوی جمهوری اسلامی - هر چند کم برد - نقل کنم.‏

من طی دو روز دو تجربه کاملا متفاوت را پشت سر گذاشتم و به درستی نمی‌دانم که چگونه باید آنها را تحلیل ‏کنم.‏

آیا در نظام جمهوری اسلامی هر یک از نهادها راسا و مستقل از هم تصمیم می‌گیرند و چیزی را که یک نهاد ‏جرم تلقی می‌کند، نهاد دیگر مجاز و قابل انتشار می‌یابد؟

یا اینکه، همه این رفتارهای متناقض در گوشه‌ای از حکومت به نحوی پیچیده مدیریت و با هم همساز و ‏سازگار می‌شود؟

نمی‌توان به این پرسش‌ها پاسخ قطعی و روشن داد، اما در بسیاری از مسائل دیگر نیز، نوعی تناقض و ‏آشفتگی دیده می‌شود.‏

برای نمونه، همه به یاد دارند که رهبر نظام اسلامی بعد از ۱۸ تیر سال ۱۳۷۸ هجوم وحشیانه عده‌ای به کوی ‏دانشگاه تهران در امیرآباد را ” جنایت” نامید و به شدت از آن اظهار تنفر کرد.‏

آیا همین توصیف، برگزاری مراسمی در پاسداشت زجر دیدگان و مصدومان آن حادثه را در روز ۱۸ تیر از ‏سوی دانشجویان توجیه نمی‌کند؟

اما دستگاههای امنیتی نسبت به کوچکترین تحرکی در این روز، حساسیت غیر قابل فهمی از خود نشان ‏می‌دهند به گونه‌ای که هر ساله تعدادی از دانشجویان فعال، قبل یا بعد از این روز دستگیر و بدون تشریفات ‏قانونی لازم روانه زندان می‌شوند.‏

در سال جاری نیز چند عضو سازمان دانش آموختگان در شعبه بوشهر از جمله آقای منصوری را گویا به ‏دلیل توزیع بیانیه‌ای در نکوهش حمله به کوی دانشگاه دستگیر کرده‌اند و این دستگیری‌ها در بعضی از ‏شهرهای دیگر بویژه مشهد شدیدتر بوده است.‏

در تهران نیز، بهاره هدایت و محمد هاشمی دو تن از اعضای شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت بدون اعلام ‏اتهام مشخصی علیه آنها بازداشت و راهی زندان شده‌اند.‏

مسلما این نوع برخوردها با دعوت دائمی سران نظام به لزوم سیاسی بودن دانشجویان در تناقض و سبب ‏سرگردانی جامعه است.‏

مهتر از این اما، دستگاه اطلاعاتی که می‌کوشد خود را کاملا مسلط بر اوضاع نشان دهد، با این نوع ‏بازداشت‌های عجولانه و بی‌اساس از قضا عدم کنترل خود بر اوضاع را به نمایش می‌گذارد.‏

در واقع این نوع برخوردها در هیج کجای عالم نشانه قدرت و تسلط بر اوضاع به شمار نمی‌رود بلکه به ‏عکس، حاکی از نگرانی و هراس بیش از اندازه تلقی می‌شود.‏

آیا دستگاههای امنیتی واقعا در پی ترسیم چهره‌ای نگران و ترسیده و ضعیف از خود هستند؟‎ ‎گویا در این ‏جزیره سرگردانی، هیچ چیز بعید نیست!‏

عوام فريبی های يک ديکتاتور؟! - بهرام رحمانی







اعدام و تحريف وقايع و رابطه با ,امام زمان, مهارت فوق العاده ای دارد و در عين حال، مهم ترين هنر اين ديکتاتور عوام فريبی اش مبنی بر دادن وعده های پوچ و دروغين اقتصادی و اجتماعی به مردم است. او، يک روز ادعا می کند به زودی حکومت اسلامی جهان گير خواهد شد؛ روز بعد ادعا می کند که با يک افسانه تاريخی به نام ,امام زمان,، امام دوازدهم شيعيان در ارتباط است و دولت وی منتخب اين امام هميشه غايب است؛ روز ديگر نابودی اسراييل و انتقال آن به نقطه ديگری از جهان را سر می دهد؛ ادعا می کند که ايران ديگر به کلوب جهانی انرژی اتمی پيوسته است؛ هاله نور دور مرا گرفته است؛ گرانی و تورم در کشور وجود ندارد؛ مرا می خواستند در عراق بربايند و در ايتاليا ترور کنند و ... سران ريز و درشت حکومت اسلامي، هر کدام در جايگاه و موقعيت خود در حاکميت، در سرکوب و کشتار مردم آزادی خواه، غارت و چپاول منابع عمومی کشور و تبليغ خرافات مذهبی سهم دارند اما احمد نژاد، تصميم گرفته است که در اين راستا روی دست همه شان بلند شود. چندی پيش احمدی نژاد، طی سخنانی اعلام کرده بود که ايران بايد وارد مديريت جهان بشود. اظهار نظر در مورد مديريت جهان توسط دولتی که با رای موافق ۱۴ کشور و رای ممتنع تنها يک کشور برای سومين بار مشمول تحريم های سازمان ملل شده است؛ روزی نيست که خبر و تحليلی از احتمال بمباران نيروگاه های اتمی و نقاط حساس اقتصادی ايران توسط اسراييل با حمايت آمريکا و... در رسانه های بين المللی درج نشود؛ و يا اين که نيروهای سرکوبگر حکومت اسلامی با مانورهای پی در پی و موشک هوا کردن ها فضای چنين تبليغاتی را داغ تر نکند؛ در چنين موفعيتی عملا اظهارنظرها و ادعاهای احمد نژاد، سبب شده است که افکار عمومی جهانی را نسبت به تحريم های اقتصادی ايران و يا حمله نظامی به اين کشور، بی تفاوت شود. هنوز ايران به طور جدی در محاصره اقتصادی قرار نگرفته، صدها هزار کارگر برای گرفتن دستمزدهای معوقه خود مجبورند دست به اعتراض و اعتصاب بزنند، با پليس وحشی اين حکومت درگير شوند و فعالين شان دستگير و زندانی گردند؛ قيمت اجناس ضروری مردم در ماه های اخير به طور سرسام آوری بالا رفته و هم چنان قيمت ها در حال افزايش است، برنج پنج برابر گران تر شده است، حدود 50 درصد مردم در زير خط فقر زندگی مشقت باری را می گذرانند، حال اگر محاصره اقتصادی سازمان ملل عملی شود در کوتاه ترين مدت فاجعه عظيمی جامعه ايران را فراخواهد گرفت. يکی از تبليغات دايمی احمدی نژاد، خرافه امام زمانی است. کابينه احمدی نژاد، در نخستين اقدام خود در جهت تعميق خرافه امام زمان و تحريک احساسات مردم عقب نگه داشته شده مذهبي، بودجه کلان معادل ,17 ميليون دلار, به بازسازی مسجد چاه جمکران اختصاص داد. اين مسجد در نزديکی شهر قم قرار دارد که گفته می شود امام زمان،امام دوازدهم شيعيان در دو سالگی در آن چاه ناپديد شده است. زائران اين مسجد معتقدند که امام زمان روزهای سه شنبه از اين مسجد بازديد می کند. تبليغات خبری حکومت اسلامي، قبلا هم چنين تفصيلات پناه بردن سگی به حرم رضا در مشهد و گريه کردن او را منتشر کرده بودند. شرح گوسفندی که به هنگام تحويل هواپيمای تشريفاتی سران جمهوری اسلامی با سطلی آب در برابرش آماده قربانی شده بود، درج کرده بودند. احمد مشکيني، رئيس مجلس خبرگان وقت نيز نمايندگان مجلس هفتم را مورد تاييد امام زمان دانسته بود. ملاقات محمود احمدی نژاد، رئيس جمهور حکومت اسلامی ايران و آيت الله جوادی آملی در قم که احمدی نژاد با افتخار از سخنرانی خود در سازمان ملل سخن می گفت انعکاس فراوانی در جامعه داشت. احمدی نژاد، در اين ملاقات اظهار داشت که در هنگام سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل خود را در هاله ای از نور يافته است که سبب شده است سران ساير کشورها منکوب و متحير سخنان وی شوند. فيلم اين ملاقات در سايت اينترنتی منتشر گرديد. از اين که دولت احمدی نژاد، دولت امام زمان است حتی صندلی حالی در جلسات هيات دولت گذشته اند و می گويند اين صندلی امام زمان است که به صورت غيبی در جلسات دولت شرکت می کند.